مسافر کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
شهریار کوچولو تو حرف او دوید و گفت- :اما آتشفشانهای خاموش میتوانند از نو بیدار بشوند. فانی را نگفتید یعنی چه؟ جغرافیدان گفت- :آتشفشان چه روشن باشد چه خاموش برای ما فرقی نمیکند .آنچه به حساب میآید خود کوه است که تغییر پیدا نمیکند. شهریار کوچولو که تو تمام عمرش وقتی چیزی از کسی میپرسید دیگر دست بردار نبود دوباره سوال کرد- :فانی یعنی چه؟ یعنی چیزی که در آینده تهدید به نابودی شود.گل من هم در آینده نابود میشود؟البته که میشود.شهریار کوچولو در دل گفت« :گل من فانی است و جلو دنیا برای دفاع از خودش جز چهارتا خار هیچی ندارد ،و آن وقت مرا بگو که او را توی اخترکم تک و تنها رها کردهام!» این اولین باری بود که دچار پریشانی و اندوه میشد اما توانست به خودش مسلط بشود. پرسید: شما به من دیدن کجا را توصیه میکنید؟جغرافیدان بهاش جواب داد- :سیارهی زمین .شهرت خوبی دارد... و شهریار کوچولو هم چنان که به گلش فکر میکرد به راه افتاد.
53