مجله فایل شعر 5

Page 1

‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪1 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪2 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪3 /‬‬

‫سرمتن‬ ‫آوانگاردیسممم حمله به مخفىهاسم‬

‫خواندن ندارد آنچه همه مىنویسممند باید جار زد آنچه را كه بقيه پنهان كردهاند‪ .‬اینكه‬

‫صورت متن را بزك كنى با كلمات نوینِ اسمى و درونش هنوز بوى گُهِ اخالق بدهد نوآورى نيس‬

‫كثافتكارىس !‬

‫یاد گرفتهاى كه زبان را در صممف ه بگردانى؟ بد نيس م ! بلدى تصممویرهاى مكُش مرگِ ما بياورى؟ باشممد! حتا مىتوانى كنار‬ ‫كلمات‬

‫چند شكلك و فوكُل بگذارى؟ اوكى! اینها همه خوب اس‬

‫اما اگر منجر به اخالق تازه متنى نشود یعنى كشك!‬

‫نوشممتن اگر جز انهدام هرچه مرز دليلِ دیگر داشممته باشممد غيرِ تكرار و تقليد به چيزى نمىانجامد نوشممتن كودكى كردن در‬ ‫جهانِ صممف هس م ‪ .‬بهخاطر آوردنِ دورترین خاطرهاى كه از خودت دارى پایيز بود نه!؟ داشممتى با دختر همسممایه تيله بازى‬ ‫مىكردى شماید هم سمومين زمسمتان‬

‫بود هنوز دركى از سرما نداشتى حاال دیگر بهار بزرگ شده بود بهار زیبا بهار دس‬

‫نيافتنى! من كه تابستانهاى كودكىم همه در بيجار گذش‬

‫ضمنِ راه رفتن روى مرزهاى باریكِ شاليزار نباید پاهام مىلغزید‬

‫وگرنه یككاره مىافتادم توى "توم بيجار" و پالسمتيكى كه مثل كاندوم اجازه نمىداد جوانهها را سمرما بزند پاره مىشمد و ثمرِ‬ ‫بعدى زخمى كارى برمىداشم ‪ .‬زندگىِ من به تمامى صرف راه رفتن روى مرزهایى شد كه هى باریك و باریكتر شدند و به‬ ‫خدام كه آمدم یككاره دیدم دارم روى طناب راه مىروم‪ .‬در شمعر هم هميشه روى مرزى كه بين دل و دستم بود راه رفتهام اما‬ ‫فقط روى دس ِ راستم! واقعن راس‬ ‫اعتبارى هم كسم‬

‫مىگویم! شعر براى من هنوز یعنى كشف یعنى متنى كه تازهس ‪ .‬بسيارى از شعرهام كه‬

‫كردهاند تازه نيسمتند پس اصملن شمعر نيستند حقيقتش شعر براى من متنىس‬

‫نيسم ‪ .‬دو سمالىسم‬

‫كه اهل فن فكر كنند شعر‬

‫كه دارم سعى مىكنم شعرهایى بنویسم كه شعر نباشد كارهایى هم كردهام اما هنوز از آب درنيامدهاند‪.‬‬

‫براى همين منتظرم شماعرهاى كالج كارى كنند كارستان! نااميد نيستم هنوز وقتش نرسيده وگرنه حتم دارم كه مىكنند‪ .‬در این‬ ‫شمماره چند شعر داریم كه دروازهى فضاى تازهس‬

‫درىس‬

‫كه بين فضاى قبلى و بعدى نص‬

‫شده براى همين همزمان كه‬

‫شما را دور مىكند از شعر هُلتان مىدهد وسط شعر؛ یعنى روى طناب راه مىرود هر ل ظه هم ممكن اس‬ ‫زمين اما شماعر كالجى باید راه رفتن روى مرزها را یاد بگيرد مرزِ بين شمعر و ناشعر! شناخ‬

‫شاعرش را بزند‬

‫این مرزها كمك مىكند چگونه‬

‫از آن فرار كند یا درهمشممان بریزد شمماعر كالجى اگر جز انهدامِ هرچه مرز بهانهى دیگرى را دليلِ نوشممتن كند كارش جز به‬ ‫تقليد نمىانجامد‪ .‬این شمماره باید از شعر و شاعر كالجى بيشتر مىنوشتم باید مىنوشتم دو سهتاشان كه هنوز سن شاعرىشان‬ ‫به یك سال نرسيده دارند كوالك مىكنند اما یك تلخ زهرِمار نگذاش ‪.‬‬ ‫راسمتش ماه گذشمته اوقات خوشمى نداشتيم براى یكى از پسرانِ مستعد و پرشورِ كالج پاپوش دوختند او مثل من صبر ایوب‬ ‫نداش م‬

‫و این اواخر به چند تن از اهالىِ اراجيف كه هنوز نفهميدهام چرا عليه كالج مىنوشممتند تاخته بود و آنها بلدِ مقابلهى‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪4 /‬‬

‫تئوریك با این شاعر كالجى نبودند و در عوض برایش پاپوشِ سياسى دوختند‪ .‬ماه گذشته مدام در حال مكاتبه بودیم؛ از كانون‬ ‫نویسممندگان ایران و سممازمان نویسممندگان در تبعيد بریتانيا گرفته تا پنِ جهانى از همهشممان خواسممتيم در برابرِ ظلم به شمماعر‬ ‫جوانمان سكوت نكنند و نكردند!‬ ‫شنيدهام پریروز رئوف دلفی یكی از ادمينهای كالج شعر را با قرار وثيقه آزاد كردهاند و حاال مدام بين خانه و دادگاه در رف‬ ‫آمد اس‬

‫و‬

‫و دیگر اجازه ندارد با كالج در تماس باشد!‬

‫آنها با بازداش ِ بى دليلِ شاعران جوان مىخواهند فضاى رع‬

‫ایجاد كنند مىخواهند حقيق‬

‫خفهخون بگيرد كسى دربارهى‬

‫باله‬

‫ننویسمد‪ .‬مىخواهند كه شماعران وطنِ زبانىشان را بگذارند و دِفرار! نمىفهمند كه شاعر ثروتِ شعورىِ كشور خویش‬

‫اسم‬

‫بالهتى كه مثل ویروس‬

‫و هر كار مىكنند تا شعور تن به تبعيد دهد‪ .‬دریغا كه با عصرى معاصریم در م اصرهى باله‬

‫در همه جا نفوذ كرده و حاال به جانِ اهالى قلم افتادهس ؛ قلم به دستانى كه براى خارج كردنِ رقي‬

‫از ص نه تن به هر خفّتى‬

‫مىدهند و مزدورانه در حال پاپوش دوختنند‪.‬‬ ‫ما شاعران فقط همصنف نيستيم یك خانوادهایم! باید به طرز فجيعى عليه شعرِ هم بنویسيم به شرطى كه شاعر را گرامى بداریم!‬ ‫متاسفانه این اصل را خيلىها نمىدانند و جاى مخالف ِ تئوریك كمر به قتلِ شاعر بستهاند؛ این بيمارىِ بزرگِ شعر فارسىس !‬ ‫آنها حافظهى خوبى دارند اما به آن یاد دادهاند شماعر را فراموش كند‪ .‬هزار كلك سوار مىكنند تا زندگىش ناآرام شده فرار را‬ ‫بر قرار ترجيح دهد بعد هم تبعيدش را دليل مىكنند و كلماتش را به تاراج مىبرند‪ .‬آنها از تبعيد كه پيشتر مقدس بود یك‬ ‫معمولى سماختهاند تا شاعر را به آسانى قورت دهد‪ .‬در تبعيد آف‬

‫زیاد اس‬

‫باید خودت را دور نگه دارى در تبعيد كه باشى‬

‫حتا قورباغهها برات هفتير مىكشممند‪ .‬پس اگر صممبور نباشممى بى شممك از پا مىافتى زمان فرسممودهات مىكند زمان در تبعيد‬ ‫بىرحمتر اسم ! باید مدام سمرش كاله بگذارى وگرنه موهات را دم به ساع‬

‫نشان‬

‫حمله مىكند! تنها اگر كلكسيونى از نه باشى مىتوانى به زمان در تبعيد كه دائم از پش‬

‫مىدهد كه سپيدىش معمولن از شقيقه‬ ‫خنجر مىزند نه بگویى!‬

‫متاسمفانه اغل ِ تبعيدىها حوصملهشمان بيشمتر از فنجانى قهوه گنجایش ندارد خودشمان را مىبازند خيلىها را مىشناسم كه‬ ‫باختهاند‪ .‬مهربانى دشممنِ زمانىِ تبعيد اسم‬ ‫كرد فریبكارِ بزرگىسم‬

‫باید آنقدر در خرجِ آن دسم‬

‫و دلباز باشى كه زمان از رو برود نباید آن را باور‬

‫لعنتى! باید مدام جوان ماند جز این مرگ حتا اگر جسممانى نباشمد اجبارىسم ‪ .‬ما در تبعيد شاعر‬

‫بسميار كم داریم آنها حسماسترند و اغل‬

‫در تبعيد كم مىآورند این بدان معنا نيس‬

‫كه در ایران شاعر زیاد داریم آنها نيز‬

‫كم آوردهاند بى كه بدانند در تبعيدند! فقط معدودى از شماعرانِ ژنى هستند كه در هر دو جا دوام آوردهاند اینها را جوانترها‬ ‫نمىدانند روزى نيس م‬

‫كه از من دربارهى فرار نپرسممند همه را در كشممورهاى اطرافِ ایران آواره كردهاند و مدام از من كه‬

‫مسئول سازمان نویسندگان در تبعيد بریتانيا هستم مىخواهند طى نامهاى آنها را به كشورى كه خاك شعرش حاصلخيز نيس‬ ‫معرفى كنم‪ .‬كاش این شماعران جوان مىدانستند كه گل جز با آبِ خود نمىسازد كاش مىدانستند شاعرند چون مال آن آب و‬ ‫خاكند و گلاند چون فقط آن خاك و آب مال آنهاس ‪.‬‬ ‫خاصي‬

‫گل اس‬

‫كه خود از هر كجا بخواهد سردرآورد‬ ‫در خاك و جایى كه خود دیده مناس‬ ‫بربياورد‬ ‫لم زیرِ آفتاب عمودى كه خود خواسته دهد‬ ‫آفتاب بگيرد و خاكسترى كند جهان‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪5 /‬‬

‫كجا پرت مىكنيد جانِ جهان را؟‬ ‫شاعر گل اس‬

‫و تبعيدش‬

‫از بيخ درآوردنش از دل خاك‬ ‫دل را چرا مىبرید به جایى كه خود نمىخواهد‬ ‫بازكارىاش‬ ‫توى خاكى كه مال او نيس‬ ‫زیر آفتابى كه اصلن نيس‬ ‫خيان‬

‫به آب اس‬

‫آب هم اینجا فقط خيس مىكند‬ ‫نان‬

‫نمىدهد اى گلِ زیبا!‬

‫گلخانه حتا در دلِ بهش‬ ‫غيرِ زندان نيس‬ ‫گل اینجا حتا اگر بگيرد‬ ‫دیگر نمىگيرد‬ ‫على عبدالرضايى‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪6 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪7 /‬‬

‫يك توضيح‬ ‫ادبيات نوى فارسمی بوطيقا ندارد؛ درباره تاریخ شمعر معاصمر زندگىِ شماعرانش بسميارانى قلم زدهاند اما هنوز كسى بصورت‬ ‫آكادميك به تأليف و تشریح مولفههاى تازه شعرى و فنّ شاعرى نپرداخته و مرجعى در دس‬

‫نيس‬

‫تا از این طریق شاعران و‬

‫مخاطبان حرفهاى با تعاریف و مفاهيم شعرى آشنا شوند‪.‬‬ ‫كالج شعر تریبونیس‬

‫كه علیعبدالرضایی از طریق آن تئوریهای ادبی خود را به بهترین بيان در اختيار عموم قرار میدهد؛ تا‬

‫آنها كه عشممق ادبيات دارند بيشممتر بدانند‪ .‬او گاهی سممخنرانیهایی برای كالجیها ترتي‬ ‫نومدرنيسمتى" یكی از آنهاسم‬

‫میدهد كه "اروتيسممم در ادبيات‬

‫و در این بخش از مجله به صمورت مكتوب ارائه شده اس ‪ .‬گاهی هم پرسش هایى در كالج‬

‫مطرح میشمود كه از دل پاسمخهای صموتىِ عبدالرضمایی مطال‬ ‫مركزی رهيافتی به سموی تمدن" "شمهود" "سمرع‬

‫تئوریك و اسماسی پياده شده و به متن بدل میشوند‪" .‬دانش‬

‫سطر" و همچنين "ل نگردانی" نمونهای از این مطال‬

‫هستند كه در‬

‫این بخش‪-‬نظریات ادبياتی عملياتی‪ -‬آمدهاند ‪.‬‬

‫فاطمه قهرمانی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪8 /‬‬

‫اروتيسم در ادبيات نومدرنيستي‬

‫متنی خوانمدنی لوازم لمذتبری مخماطبش را مهيما میكند‪.‬‬ ‫شماعر خالق عصميانگرس ‪ .‬او مخالف نظم جاری و نظام‬ ‫طبقاتی‪-‬كاپيتاليستیس ‪ .‬روسپیها نيز كارگران عصيانگری‬ ‫هسمممتند كه قوانين كار كاپيتاليسمممتی را برنمیتابند و جای‬ ‫اینكه در مكدونالد سمماعتی شممش پوند حقوق بگيرند در‬ ‫جایی مثل سموهو با سمماعتی دویس‬ ‫این یك رفتار انقالبیسممم‬

‫پوند سركار میروند‪.‬‬

‫اما بسمممياری از انقالبیها این‬

‫انقالب را درك نمیكنند‪ .‬بهطور مثال كمونيسم های لندنی‬ ‫مدافع كارگراناند اما با اعمال تبعيض كارگران جنسمممی را‬ ‫برنمیتابند‪ .‬آنها تنفروشممی را ضممد انسممانی میدانند در‬ ‫حمالی كمه تممام كمارگران و كمارمنمدان تن و زمان خود را‬ ‫میفروشمممند‪ .‬در این ميان جندهها فقط تيزهوشتراند‪ .‬آنها‬ ‫تن خود را ارزان نمیفروشند و قدر خود را بهتر و بيشتر از‬ ‫بقيه میدانند‪ .‬این مسمممئلهایسم م‬

‫كه رهبران حزب كارگر‬

‫انگليس نمیفهمند آنها میخواهند بسمماج جندهها را جمع‬ ‫كنند تا از خشممون‬

‫كاسممته شممود در حالی كه غافلاند و‬

‫نمیدانند فقط در سمكس اس‬ ‫و لذت میشممود‪ .‬خشممون‬ ‫مطلق با آن مخالف‬

‫كه خشون‬

‫بدل به مهربانی‬

‫انوام مختلفی دارد نباید به طور‬

‫كرد‪.‬‬

‫آیا تا به حال به سمممكس اسممم‬

‫نر با مادیان توجه كردید؟‬

‫گویی مادیان زیر عمل جنسمممی خشمممن اسم م‬ ‫شممكنجه اسمم‬

‫شاعر اين روسپيِ متني‬

‫اما او عميقترین لذت دنيا را میبرد و این‬

‫میتواند پاسمخی ضممنی باشد به آنهایی كه در این روزها‬

‫هر شماعر بزرگی یك جور روسپیِ متنیس ‪ .‬تمام هدف او‬ ‫از نویسممش شممعر رسمميدن به ل ظهی لذت هنری و ایجاد‬ ‫لذتِ خوانشمممی برای مخاط‬

‫نر در حال‬

‫اسممم ‪ .‬به منظور اینكه این‬

‫ب ممر را بهتر بمماز كنم در ابتممدا امر جنممدهگی را واكمماوی‬ ‫میكنم‪:‬‬ ‫بسممياری از روسممپیها رفتار عارفانهای با شممغل خود دارند‬ ‫درواقع كارمندی هسممتند كه هم لذت میدهند هم از كاری‬ ‫كه میكنند لذت میبرند و این رفتار شباه‬

‫بسياری با كار‬

‫یمك شممماعر واقعی دارد‪ .‬یمك شممماعر وقتی تازه و خالق‬ ‫مینویسد بيشترین لذت را از كارش میبرد و سپس با توليد‬

‫دربمارهی تفاوت پورنوگرافی و اروتيسمممم میپرسمممند‪ .‬در‬ ‫اروتيسمم نوعی خشون‬

‫وجود دارد كه اگر در پورنوگرافی‬

‫باشد زیبا نيس ‪.‬‬ ‫اسماسمن جنگ زایيدهی فرهنگ ممانع‬

‫از همآغوشیس ‪.‬‬

‫هرگز نجاتدهندهای جز یك آغوش ناب در كار نبوده در‬ ‫واقع تنها یك فرهنگ پيشرفتهی اروتيك قادر اس‬

‫صلح و‬

‫ادبيات ناب توليد كند وگرنه تمام قصيدهسراییها دربارهی‬ ‫عشق و انسان كه از راهی جز اروتيسم میگذرد جز من رف‬ ‫كردن مسير زندگی و لذت هيچ هدفی ندارد‪.‬‬ ‫در واقع اگر عشممقی با گفتگوی دو بدن آغاز نشممود طبيعی‬ ‫نيس ‪ .‬هنگامی كه دو تن به هم نزدیك میشوند بيابانی را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪9 /‬‬

‫كه در بين بوده ذوب میكنند و آنقدر میسوزند كه حتا اگر‬

‫اما شممعر اروتيك تخيلم ور و پر از حسآميزیسمم ‪ .‬در‬

‫چاه نف‬

‫باشممی از پسِ تامين سمموختش برنمیآیی‪ .‬بنابراین‬

‫تصمماویری از لختی ببينيد اما در شممعر‬

‫بیجه‬

‫نيس‬

‫كه هر عشقی بعد از مدتی بدل به بیتفاوتی‬

‫و كسال‬

‫و گاهی هم تنفر میشود‪.‬‬

‫پورن صممرفن توصمميف این لختی و درجه ت ریك مخاط‬ ‫مهم اسممم‬

‫عشممق واقعی دشممتی از هوسهای بیتوقف اسمم‬

‫ما همه‬

‫هوسرانيم امما هوس را برنمی تمابيم! هوس بمازیم اما وقتی‬ ‫می خواهيم كسمممی را ت قير كنيم بممه او لقم‬ ‫میدهيم! هوس نوعی عالقمهسممم‬

‫هردو ممكن اسمم‬

‫مخاط‬

‫چرا كه هدف شمممعر پورن ت ریك جنسمممی‬

‫اس م‬

‫اما در شممعر اروتيك هدف اول ت ریك قوه‬

‫زیباییشممناسممی هنری خواننده اسمم‬

‫و این هر دو با هم‬

‫«هوس بمماز»‬

‫فرقها دارند‪ .‬شعر اروتيك نتيجهی خواهش حسی و اشتياق‬

‫عالقمه ی رسممميدن به‬

‫اما در شعر پورن همه چيز در‬

‫ل ظممه ی لممذت لممذت هنری نيز نقطممه ی اوج هرگونممه‬ ‫لذتیسمم ‪ .‬البته ارگاسممم نيز بزرگترین لذت را به دسمم‬

‫و عشمق به بازی با تن اسم‬

‫كنشی سكسی خالصه میشود و عشق و حسي‬ ‫در كار نيسمم ‪ .‬البته منظورم این نيسمم‬

‫عاشقانهای‬

‫كه پورنوگرافی بد‬

‫میدهمد اما تفاوتش با لذت هنری مثل تفاوت هنر پورن و‬

‫اسمم‬

‫هنر اروتيك اس ‪.‬‬

‫مجموعه شمعر سمراسر پورن منتشر كردهام و مخالفتی با آن‬

‫بهتر اسم م‬

‫همين جا تاكيد كنم كه من مخالف پورنوگرافی‬

‫یا نباید به سمممتش رف ‪ .‬من شممخصممن حداقل دو‬

‫ندارم‪ .‬غرض این اسممم‬

‫كه با متن اروتيك مثل متن پورن‬

‫نيسمممتم بما اینهممه آن را برخوردار از عمق و لذت عميق‬

‫برخورد نكنيم و بر تفاوتهایشان اشراف داشته باشيم‪.‬‬

‫را‬

‫برخی ادعا میكنند كه عبدالرضممایی ضممداخالق اسمم‬

‫نمیدانم‪ .‬هنر پورن هوس را ت ریك می كند اما مخاط‬

‫هرگز بمه ل ظهی لذت عميق نمیرسممماند دقيقن برعكس‬

‫و‬

‫شممعرش در خدم‬

‫مردم نيس م ‪ .‬میگویند ادبياتش فاسممد‬

‫چرا كه اغل‬

‫سمكسی و اروتيك مینویسد و این را‬

‫آنچه كه در هنر و ادبيات اروتيك وجود دارد‪.‬‬

‫اسم‬

‫متماسمممفمانه هنوز ادبياتچی های ایرانی درك درسمممتی از‬

‫ضمعف من میدانند‪ .‬در حالی كه خودشمان درك درستی از‬

‫اروتيسممم ندارند‪ .‬حتا ویكیپدیای فارسممی شممعر اروتيك را‬

‫نویسممش جز‬

‫متنی تعریف كرده كه هدفش برانگيختن شممهوت اسمم‬

‫شممعری‬

‫ندارند و نمیفهمند كه شمماعر وق‬

‫و‬

‫سمممكس بما صمممف مهی سمممفيد نمیكند عدهای ریاكار و‬

‫و آنچنان كه‬

‫اخالقپيشمممه كمه تعریف اخالق را بما ریماكماری اینهمان‬

‫ویران اس ‪ .‬ماندهام اگر بخواهند‬

‫كردهاند شمعر و رمان عاشقانه مینویسند اما حتا از آوردن‬

‫شمممعر پورن یما پورنوگرافی را تعریف كننمد چه میگویند!‬

‫كلمه بوسمه در متنشان خودداری میكنند تا مبادا به ادارهی‬

‫آنهما مثمل هممهی نویسمممنمدهها و منتقدان ایرانی و عرب‬

‫سمانسمور و اخالق مردمی بربخورد! اینها مشتی مالیند كه‬

‫تعریف هنر پورن را جایگزین هنر یا شعر اروتيك كردهاند‪.‬‬

‫نمیكنند و جز كتيبهی مذهبی نمینویسند‪.‬‬

‫كارش توصمميف صم نههای عشممقبازیسم‬ ‫پيداس‬

‫خانه از پایبس‬

‫اسماسمن فرق شمعر اروتيك و شمعر پورن در این اس‬ ‫شماعر اروتيسم‬

‫كه‬

‫در وهلهی اول به هنر و حسيتی كه وق‬

‫جز روضه كتاب‬

‫من یكی به شمخصه از حاف گرفته تا نيما و شاملو از همه‬ ‫بزرگمان تماریخ ادبيات فارسمممی گریزانم چرا كه حتی یك‬

‫اجرای اثر خرج میكند توجه دا رد و اگر تصویری از لختی‬

‫صف هی اروتيك ننوشتهاند و اگر نوشتند جز برای ت قير و‬

‫و شممهود شمماعرانه و نوعی‬

‫اینان با حذف‬

‫بدسمم‬

‫میدهد نتيجه دریاف‬

‫نماگزیری هنریسممم‬

‫و اگر غير از این رفتار كند مثل تمام‬

‫تمسمخر و ف اشمی نبوده اس‬ ‫بخش مهمی از ادبيات جز خيان‬

‫از این باب‬

‫به ادبيات نكردند‪.‬‬

‫شماعرها و نویسمندههای ایرانی خود را سانسور كرده اس ‪.‬‬

‫میگوینمد عبمدالرضمممایی ذهنی من رف دارد در حالی كه‬

‫پس اولين راه تفكيك شعر اروتيك و پورن درجه شعری‬

‫مسمير تاریخی ادبيات مدرن فارسی ان رافی و مذهبی بوده!‬

‫آنها تكنيكها و نوم خيالپردازیهاییس‬

‫كه در آنها به‬

‫كار رفته اس ‪ .‬به عنوان مثال شعر پورن مملو از خيال اس‬

‫كمدام ادبيمات مدرن؟! چو و راسممم‬

‫ندارد ما هرگز جز‬

‫ادبيات شميعی نداشتيم جز مخفیكاری در ادبيات نكردیم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪11 /‬‬

‫هنوز هم از ریسمممك و خطر میترسممميم مبمادا كه به مردم‬

‫می شمممود‪ .‬در واقع دليممل اینكممه برخی شمممماعرهمما وقتی‬

‫بربخورد! در حمالی كمه نویسمممش خالق عمل و كنشمممی‬

‫خالقي شممان كم میشممود یا نمیتوانند بنویسممند انگيزه از‬

‫سمكسمیس‬

‫اگر میخواهيد درس‬

‫بنویسيد باید درس‬

‫باشيد و نباید به قضاوت مردم فكر كنيد‪.‬‬

‫دسمم‬

‫میدهند و ميل به خودكشممی دارند فقدان حضممور‬

‫شممب یسمم‬

‫كه وق‬

‫نویسممش مولف را از این دنيا جدا‬

‫میكنمد و بمه جمای دیگری میبرد هممان جمایی كه وق‬ ‫ارگاسممم تجربهاش میكند هيچ مولفی هرگز نمیتواند این‬

‫روياي سكسي يا ارگاسم متني‬

‫بینفسی و وصل شدن به ماهي‬

‫هستی را در ل ظه خلق به‬

‫اصمولن هركس كه خواب میبيند توانایی شاعری دارد در‬

‫درسممتی توضمميح دهد‪ .‬به عبارت دیگر م ل تخيل جهان‬

‫واقع هركس كه خواب میبيند با كسمممی خوابيده واقعن در‬

‫دیگریسم‬

‫نویسش در متن‬

‫خواب بمما یكی میخوابممد همممه چيزی در این زنممدگی از‬

‫خلق میكند‪ .‬هدف اصمملی شمماعر نومدرن توليد فضمممای‬

‫میكنمد كممااینكمه خودِ زنمدگی‬

‫فضایی كه با همين لذت متنی و عشقبازی با شبح‬

‫سممماختمار خواب تبعيم‬

‫تازهس‬

‫كه شاعر ماكتی از آن را وق‬

‫كه در بيداری میبينيم ما حتا وقتی در بيداری‬

‫متنی در ارتباج اسممم ‪ .‬در واقع فضمممای جدید متنی همان‬

‫بما كسمممی میخوابيم برای ل ظاتی خواب میبينيم كه البته‬

‫ماك‬

‫كه در ل ظهی ارگاسممم و بینفسممی‬

‫طول این ل ظات را نمیتوان با مقياس زمان علمی یا خطی‬

‫اتفماق می افتد‪ .‬از این رو هنگامی كه یك شممماعر اثر مهمی‬

‫سكس ل ظاتی را در‬

‫كه از آن لذت میبرد‬

‫خوابیسمم‬

‫اندازه گرف ‪ .‬در اصل همهی ما وق‬

‫دنيای دیگرسم‬

‫خلق میكند خودش اولين كسیس‬

‫فمانتزیهمایممان طی می كنيم كمه طول زممانیِ متفاوتی با‬

‫و بمه ارگاسمممم میرسمممد‪ .‬اینكه روی گزارهی «شممماعری‬

‫سرع‬

‫زیادی‬

‫عشمقبازی با صمف هی سمفيد اس » هميشه تاكيد میكنم‬

‫پيمدا كرده و مسممميری را طی می كنمد كمه در حال‬

‫عادی‬

‫مقصممودم از صممف هی سممفيد همان بسممتر و تخ خواب‬

‫ارگاسممم‬

‫نوشمممتن هر شمممعر بزرگ‬

‫ل ظات معمولی دارند و ذهن در این حال‬

‫گذشممتن از آن زمان زیادی میبرد‪ .‬در واقع وق‬

‫ذهن از قواعد زمان ذهنی پيروی میكند و باعر میشمممود‬

‫متنیسمم ‪ .‬به این معنا كه وق‬ ‫سكسی بزرگ نيز اتفاق میافتد‪.‬‬

‫این فاصملهی زیاد در حداقل زمان ممكن طی شود‪ .‬هنگام‬ ‫نویسمممش خالق نيز همين اتفماق میافتد با این تفاوت كه‬

‫خالقيت و امر لذتبري‬

‫وقتی شممممما با معشممموقتان میخوابيد دقيقن در ل ظات‬ ‫سممرشممار از ارگاسممم و فانتزی شممبح دیگری را در آغوش‬

‫اسماسن هرگونه خلقی خالق را به ل ظهی لذت میرساند‬

‫میگيریمد هممان شمممب ی كمه وقتی خواب میبينيمد با آن‬

‫مثلن وقتی با یكی میخوابيد و به ارگاسممم میرسمميد لذتی‬

‫نویسممش شممعر روی صممف هی‬

‫بیمثال میبرید چون نتيجهی این ارگاسم خلق و تولد نوزاد‬

‫میخوابيد‪ .‬این شممبح وق‬

‫سمفيد دراز میكشمد و م ال اسم‬

‫یك شاعر واقعی وق‬

‫اسم ‪ .‬شاعر هم وقتی خلق میكند همان لذتها را میبرد‪.‬‬

‫نویسمش یك شعر خالق بتواند او را شناسایی كند‪ .‬این دو‬

‫شمما در عشقبازی رفتار شاعرانهی جسمی و وق‬

‫شبح هر دو یك نفراند یا هردو شبح همزاد یكدیگراند چه‬

‫شعر عشقبازی كالمی دارید‪.‬‬

‫آن شممب ی كه در خواب سممرا هر كسممی میآید و چه آن‬

‫درواقع بُعد شمهودی اروتيسمم اس‬

‫نوشتن‬

‫كه كاركردی به شدت‬

‫میزند یكی شما‬

‫هنری دارد و متن پورن فاقد این شهود متنیس ‪ .‬به عبارت‬

‫را به ارگاسمم و آن دیگری شاعر را به ل ظهی لذت هنری‬

‫دیگر عمل سمكس در شعر اروتيك حداقل كاركرد متنی را‬

‫میرسماند‪ .‬به معنای دیگر هر شماعر ژنی به سكس با این‬

‫دارد و نقش م وری را در اینگونه متون شممهود هنری ایفا‬

‫شب ی كه مثل شيطان زیر قلم شاعر غل‬

‫شمبح اعتياد دارد و به همين دليل اگر مدتی ننویسد افسرده‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪11 /‬‬

‫میكند‪ .‬اروتيسمم در شمعر نوعی راه و رسم و استعارهای از‬

‫یعنی زبان وسمميلهی ارسممال پيام اسم‬

‫لذت هنریس ‪.‬‬

‫خصمميصممه پيامرسممانی زبان من رف و مختل میشممود‪ .‬به‬

‫در این بين تخيل نيز پلیسم‬

‫كه عشمقبازی را به نویسش‬

‫اما در زبان شممعری‬ ‫حركتی به سوی‬

‫عبارت دیگر زبان عادی یا گفتار روی ل‬

‫شمعر مربوج میكند‪ .‬در واقع تخيل سمملسممله مراسم برگزار‬

‫گریز دارد یعنی فرار میكنمد تما منظور بماقی بماند اما زبان‬

‫كه در آن شيوه و طرزی پياده شده و با‬

‫شممعری در متن رفتاری ایسممتایی دارد یعنی میماند تا پيام‬

‫ایجماد ریتم در كلممات زبمان را بدل به اسمممتعاره میكند‪.‬‬

‫دچار تعليق شممود‪ .‬از این رو كار شممعر پيامرسممانی و ارائه‬

‫اصممولن شممعر وجود دارد تا جهان اروتيك باشممد‪ .‬بس مياری‬

‫مضمون نيس‬

‫در حالی كه هدف تمام شاعران سبك هندی‬

‫اروتيسممم را با عمل سممكس اشممتباه میگيرند‪ .‬در حالی كه‬

‫مضمممونسممرایی بوده اسمم ‪ .‬به عبارت دیگر زبان شممعر‬

‫اروتيسمممم ربط زیادی به رابطهی جنسمممی ندارد توليد مثل‬

‫اما چيزی با آن گفته میشود‬

‫شمده در شعر اس‬

‫نقطهی نهایی عمل جنسمیس‬

‫در حالی كه مقصد اروتيسم‬

‫نومدرن همان زبان روزمرهس‬

‫كه ارتباطی با مفاهيم عامهپسند ندارد‪.‬‬

‫فقط لذت اس ‪ .‬در واقع اشتياق به لذتبری باعر میشود‬

‫همانطور كه میدانيد تعداد روشها و شممميوههای رابطهی‬

‫كمه توليممد مثممل بممه تعویق بيممافتمد‪ .‬بممه همممانگونممهای كممه‬

‫جنسممی از بيسمم‬

‫طریقهی‬

‫تانترایيسم ها استاد این تعليقاند‪ .‬به بيان دیگر تفاوت شعر‬

‫اروتيكی وجود دارد‪ .‬یعنی بما هر حركم‬

‫پورن و شمعر اروتيك همان فرقیس‬

‫كه سكس معمولی با‬

‫تا تجاوز نمیكند‪ .‬اما بی نهای‬

‫اروتيك مواجه میشممویم چرا كه اسمماسممن هنر را نمیتوان‬

‫سكس در تانترا دارد‪ .‬در سكس معمولی هر دو طرف فعالند‬

‫طبقهبندی كرد‪.‬‬

‫و سعی میكنند هر چه سریعتر به قله یا ارگاسم برسند در‬

‫ما در شمممعر آزاد بینهای‬

‫این سمكس انرژی توليد نمیشمود بلكه از دس‬

‫تخيل ما با امری‬

‫فرم داریم چرا كه شمممعر آزاد با‬

‫میرود اما‬

‫اروتيسمم و آزادی و شممعر كالسمميك با عمل جنسی پيوند‬

‫در سمممكس تمانترایی هر دو طرف طوری عممل میكنند تا‬

‫دارد‪ .‬سممكس حيوانات تانترایی نيسمم‬

‫چون تنوم ندارد و‬

‫انرزیشمممان آزاد شمممود یعنی اینكه معمولن به ارگاسمممم‬

‫اسمماسممن حيوان سممكس میكند تا توليد مثل داشممته باشممد‪.‬‬

‫نمیرسمممنمد یما تما حد ممكن آن را به تعویق میاندازند و‬

‫گونههای مختلف حيوانی معمولن مثل هم سممكس نمیكنند‬

‫اینگونه مدت زمان ارگاسم را طوالنیتر میكنند‪ .‬در سكس‬

‫امما سمممكس حيواناتی كه از یك نوماند هيچ تفاوتی با هم‬

‫تانترایی ما با دو عنصر توسعهی بدنی و آزادسازی طرفيم و‬

‫ندارد و در عمل جنسی رفتاری تكراری دارند‪ .‬تمام اس ها‬

‫كه جز در‬

‫هرگز شممميوه‬

‫همين دو خصميصمه اصمملی شممعر اروتيك اس‬

‫یك جور با هم آميزش دارند و م ال اسم م‬

‫آزادی توليد نمیشمممود و غير از انرژی آزاد م توایی ندارد‪.‬‬

‫عوض كننمد زنبورهما نيز اگرچمه مثل اسممم ها سمممكس‬

‫ما در شممعر اروتيك با تداوم این ارگاسممم سممعی میكنيم‬

‫نمیكننمد امما ممدام یك جور با هم نزدیكی میكنند از این‬

‫برسمممانيم و اثری به‬

‫چون توجهی به تنوم طرز‬

‫طول مدت لذت هنری را به بینهای‬ ‫دس م‬

‫دهيم كه ماندگاری باالیی داشممته باشممد‪ .‬در سممكس‬

‫معمولی لذت در خدم‬

‫توليد مثل اسم ‪ .‬اما در اروتيسممم‬

‫هيچچيز جز لذت وجود ندارد و هدف فقط لذتبریسم ‪.‬‬ ‫از این رو شاعر یك روسپی متنیس‬

‫جه‬

‫كردارشمان اروتيك نيس‬

‫و شمميوه ندارند و تنوم در اجرا یكی از خصمميصممههای مهم‬ ‫شعر اروتيك اس ‪.‬‬ ‫خالصمممه اینكه نهای‬

‫اروتيسمممم طبيعی كردن سمممكس و‬

‫كه قصد دارد همه را‬

‫همسمممان كردن آن بمما دیگر كردارهمما و رفتممار زیسمممتی و‬

‫به ل ظه ی لذت هنری برسماند تا شاید از این طریق شعف‬

‫نيز هيچ جامعهای وجود‬

‫انسمانیس ‪ .‬اگرچه بدون جنسي‬

‫را وارد زندگی كند‪.‬‬

‫نخواهد داش‬

‫تفاوت بين زبان معمول و زبان شعری هم مثل تفاوت عمل‬

‫از این نظر هم اثر پورن و هم هنر اروتيك باید وجود داشته‬

‫جنسمی و رفتار اروتيك اسم‬

‫هدف زبان پيامرسممانیس‬

‫چرا كه دیگر توليد مثلی در كار نخواهد بود‪.‬‬

‫باشند اما نباید با هر دو نوم برخوردی یكسان داشته باشيم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪12 /‬‬

‫دانش مركزي‪ ،‬رهيافتي به سوي تمدن‬

‫فلسفهی غرب به تبعي‬ ‫وضمممعي‬

‫از پس مدرنيسم برای توجيه این‬ ‫نشمممانه برده كه‬

‫جدید پناه به الفا و اصمممال‬

‫نتيجهی آن سممط یسممازی معنا و م دود كردن آن به لف‬ ‫اسم ‪ .‬اسماسمن پس مدرنيسم رویكردی افراطی به اصال‬ ‫لف دارد و بما طرح زبمان‪-‬خدایی هنوز معنای عميق و تازه‬ ‫به دسمم‬

‫نداده اسمم ‪ .‬متاسممفانه از همين شممكاف و خال‬

‫فكری سممرمایهداری دارد بيشممترین بهره را میبرد‪ .‬در واقع‬ ‫حتی تكثرگراییِ معناییِ مورد نظر پسم مدرنيسم به چيزی‬ ‫جز رویكردش بممه چنممدواژگممانی و تكثرگرایی لفظی منجر‬ ‫نشده اس ‪ .‬اگرعميق تامل كنيد میبينيد اغل‬

‫فيلسوفهای‬

‫پسم مدرنيسم به جز فوكو دلوز و معدودی دیگر معنا را‬ ‫به لف تقليل داده و همين اشمتباه بزرگ آبشخور كاپيتاليزم‬ ‫شده اس ‪ .‬طوری كه در حال حاضر رویكردهای نهيليستی‬ ‫تنهما تماویلی كمه از جهمان دارنمد نه بر «نمیدانم» بلكه بر‬ ‫هرتممدنی یمك دانش مركزی دارد كمه بمه دانشهای دیگر‬ ‫شكل و چارچوب میدهد در تمدن ایران باستان حكم‬ ‫نقش این دانش مركزی را داشم ‪ .‬در تمدن رومی و یونانی‬ ‫هم فلسمممفه این نقش را ایفا میكرد‪ .‬اینكه من در تمام این‬ ‫سالها روی حكم‬

‫ایرانی تاكيد می كنم بیدليل نيس ‪.‬‬

‫هر تمممدنی زمممانی می توانممد خودش را احيمما كنممد كممه این‬ ‫چمارچوب معرفتی و علمی را داشمممتمه بماشمممد تما بتواند‬ ‫چارچوب مفهومی حاكم را شممكل دهد و سپس برآیند این‬ ‫دو دانش مركزی بدل به «چارچوب كنشمی» بشود‪ .‬چرا كه‬ ‫فقط این چارچوب كنشیس‬

‫كه میتواند تدبير و عقالني‬

‫را حاكم كند‪ .‬وگرنه نتيجه همين اوضممام نابسامانیس‬

‫كه‬

‫در حال حاضر شاهد آن هستيم‪ .‬قصد سرزنش تمدنستيزی‬ ‫ایرانی هما و عزیز جلوه دادن تممدن غربی را نمدارم‪ .‬چراكه‬ ‫آنها نيز از سممم‬

‫دیگر بام افتادهاند‪ .‬مثلن پسم مدرنيسمم‬

‫غربی بر لف اسمممتوار اسممم‬

‫در حمالی كه تمدن آینده را‬

‫بنيانهای فكری و اساسن معنایی تشكيل میدهد‪.‬‬ ‫این سيالي‬

‫فرهنگی كه در حال حاضر در دنيا شاهد هستيم‬

‫و رسمممانمههما آن را كمارگردانی میكنند جز دامن زدن به‬ ‫اغتشمماش فكری هدف دیگری را دنبال نمیكند‪ .‬متاسممفانه‬

‫"بیمعنایی" استوار اس ‪.‬‬ ‫ده سممالی میشممود كه توجه ویژهای به حكم‬

‫هندی دارم‬

‫در واقع اصمممالم‬

‫معنا در حكم‬

‫مزایمای اصمممالم‬

‫لف را دارد مشمممكالت آن را نمدارد و‬

‫معنا را نه به لف‬

‫م وری‬

‫هندی در عين حال كه‬

‫بلكه به شممهود داده اسمم‬

‫و از‬

‫آنجمایی كمه معنا و شمممهود رابطهی نزدیكی دارند لف و‬ ‫سطح در حاشيه قرار میگيرد‪ .‬یك روشنفكر هندی غمگين‬ ‫بلكه اندوهگين اسم‬

‫نيسم‬

‫و هنوز میتواند فكر بسممازد‬

‫چرا كه اندوه عمق دارد و تفكر هم در عميق اتفاق میافتد‪.‬‬ ‫اصمممالم‬

‫معنا در حكم‬

‫هندی با مت د كردن دانشهای‬

‫بشمری ساختاری معرفتی را وارد البيرن های ذهن میكند‬ ‫و به آن عمق میدهد و در جه‬

‫زیس‬

‫فرهنگهای انسان‬

‫بمه كمار میبرد و هرگز بمه نفی دیگر فرهنگها نمیپردازد‬ ‫بلكه با آنها در تعامل اس ‪.‬‬ ‫هر فرهنگی اگر پرسنده باشد و مدام خود را بسط دهد بعد‬ ‫از مدتی بدل به تمدن میشود‪ .‬اگر تمدنی پرسشگر نباشد‬ ‫طعمهی سمممن‬

‫میشمممود و رفته رفته از یاد میرود و این‬

‫همان بالییسمم‬

‫كه بر سمممر تمدن ایران آمده یعنی بعد از‬

‫ورود اسمالم فكر قدغن شمد پرسش ممنوم شد و معنا از‬ ‫دس‬

‫رف‬

‫و حاال چيزی جز لف و مشتی ت ریف برجای‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪13 /‬‬

‫نمانده یعنی ما در حال حاضمممر نه وارك یك تمدن بلكه‬

‫زبان و ایدئولوژیس‬

‫وارك یك درو بزرگ هسمتيم درو سن ! چرا كه سيزده‬

‫فرهنگ را میسازد‪.‬‬

‫قرن اسمم‬

‫به حق‬

‫اگر سمموال كنيم و به فكر و به حقيق‬

‫برسيم مثل حالج سرمان باالی دار می رود‪.‬‬

‫كه در نهای‬

‫نظام معنایی آن زبان یا‬

‫زبان گفتاری و شممفاهی وجه متغير هر زبانیسمم‬ ‫نوشممتاری هم صممورت ثاب‬

‫و زبان‬

‫آن زبان م سمموب میشممود‪.‬‬

‫جمدالی هم كمه بين ثبمات زبانی و تغيير زبانی وجود دارد‬ ‫باعر تنوم فرهنگ بشری میشود‪ .‬اساسن فرهنگهای تازه‬

‫نقش زبان در تغيير فرهنگ‬

‫تغيير زبمان شمممفماهی را موكد میكنند و فرهنگهای كهن‬ ‫رادیكاليسمم و آوانگاردیسم فرهنگی دیگر فقط در درون و‬

‫برای وجه نوشمتاری زبان اهمي‬

‫مفهوم اثر اتفماق نمیافتمد بلكمه رویمه و زبمان اثر نيز باید‬

‫و ثبات فرهنگی براساس تغيير و ثبات زبانی رخ میدهد و‬

‫رادیكال و آوانگارد باشمد‪ .‬اگر زبان نباشمد بيشتر ارتباطات‬

‫در نظر گرفتن این نكته برای یك شاعر و متفكر یا كسی كه‬

‫انسممانی دچار اختالل میشممود‪ .‬در واقع میتوان با كمترین‬

‫كار شممعوری میكند بسمميار حائز اهمي‬

‫اس م ‪ .‬اینكه چرا‬

‫و همين امر‬

‫زبان و تازهگی زبانی در شمعر مهم اسم‬

‫و چرا یك شماعر‬

‫نشانهی زبانی بيشترین مبادلهی معنا را داش‬

‫قائل هستند چرا كه تغيير‬

‫تاریخ زبان و تفكر را تشمممكيل میدهد‪ .‬بدون نظام معنایی‬

‫نومدرن باید رفتاری همزمانی با زبان داشمته باشد تنها دليل‬

‫هيچ دانشممی را نمیتوان تصممور كرد هر دانشممی یك نظام‬

‫اسممتتيكی ندارد‪ .‬اینكه در زبان انگليسممی اینقدر به اسمملم‬

‫كه به صورت یك نظام نشانهای میشناسيمش‪.‬‬

‫كه‬

‫معناییسم‬

‫پوئتری و ترانههای رپ توجه میكنند بخاطر این اس‬

‫اسماسن هرگونه تكامل دانشی رابطه مستقيم با نظام معنایی‬

‫آنهما چون مخماط‬

‫و سپس با نظام نشانهای دارد‪.‬‬

‫فرهنگ عامه نقش مهمی را ایفا میكنند‪ .‬به همين نسمممب‬

‫تنوم دانش هممای متفمماوت و متنوم جهممانی تممابعی از تنوم‬

‫یك شماعر واقعی با خلق زبانی تازه در فرهنگ روشنفكری‬

‫مثل تفاوتی كه دانشهای پزشكی در‬

‫میبرد و آن را تغيير میدهد چرا رسانههای انگليسی‬

‫زبانی و نشانهایس‬

‫دس‬

‫انبوه دارند در تغيير زبان شمممفاهی و‬

‫منماطق مختلف دنيما بما هم دارند‪ .‬بدون اینكه به چگونگی‬

‫زبان جهان اینچنين روی گفتار تاكيد دارند و مدام زبانشان‬

‫شممكلگيری ادبيات سممياسمممی بپردازم میخواهم به نقش‬

‫را نو میكنند یا مدام در صممورت زبانشان دس‬

‫میبرند و‬

‫زیربنایی زبان در دیدمانهای سممياسممی بپردازم‪ .‬اسمماسممن‬

‫در رسانهها تبليغ میكنند؟ چون رفتار همزمانی را با زبان به‬

‫ایدئولوژی و زبان هميشممه رابطهی نزدیكی باهم داشممتند و‬

‫رفتمار در زممانی ترجيح میدهنمد و میدانند كه تنها از این‬

‫دارند‪ .‬ایدئولوژی با ایجاد یك جهانبينی نوعی نظام معنایی‬

‫طریق اسممم‬

‫كمه می توانند باعر نوزایی فرهنگی و فكری‬

‫پدید میآورد و نظام نشانهای خاص خود را تعریف میكند‬

‫بشمممونمد‪ .‬اینكه بعد از دهه هفتاد اتاقهای فكر جمهوری‬

‫مثلن در طول تاریخ بشری دین به عنوان نوعی ایدئولوژی‬

‫اسالمی این چنين بر سادگی زبانی تاكيد دارند و رسانههای‬

‫باعر بسمط و گسترش زبان شده و در كنار هر دینی زبانی‬

‫دولتی مدام از دگردیسمممی زبانی پرهيز میكنند به این دليل‬

‫یا زبان التين‬

‫كه آنها به این مسمممئله كه كار زبانی و تغيير زبانی‬

‫معرفی شمده اس ‪ .‬مثل زبان عبری و یهودی‬ ‫و مسممي ي‬

‫زبان عربی و اسممالم زبان سممانسممكری‬

‫هنممدوئيسمممم زبممان چينی و بودایی و‪ ...‬تركي م‬ ‫ایدئولوژی هميشممه در طول تاریخ هوی‬

‫و‬

‫زبممان و‬

‫را به دس م‬

‫اسممم‬

‫باعر تغيير فرهنگ مسملط و انهدام زبان سلطه و در نهای‬ ‫سممن‬

‫میشممود كاملن واقف هسممتند‪ .‬بیجه‬

‫نيس م‬

‫كه‬

‫داده‬

‫مطبوعمات ایران و رسمممانههای حكومتی اینچنين بسممميج‬

‫اسم ‪ .‬یعنی چيزی كه ساختار درونی یك فرهنگ را شكل‬

‫شدهاند تا نویسنده و شاعر زبانم ور در برج عاجش بميرد‬

‫میدهد و باعر تفاوتهای فرهنگی میشود‪ .‬همين تركي‬

‫و نسل جوان حتا اسمشان را هم نشنوند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪14 /‬‬

‫كمه آوانگماردیسمممم تنهما جابجایی اركان جمله با توجه به‬

‫واكنش زبان‪ ،‬به زبان قدرت‬

‫سميسمتم جانشمينی و همنشمينی زبان نيس ‪ .‬متاسفانه شعر‬ ‫چگونمه میتوان از طریق زبمان بما زبان قدرت مقابله كرد؟‬

‫فارسمی فكر نمیكند حتا پش‬

‫پاسمخ من فكرپردازی و تاكيد بر خرد شعریس ‪ .‬شاعری‬

‫گاهی بطور اتفاقی توليد میشممود فكر وجود ندارد تم و‬

‫فقط كار با كلمه نيسم ‪ .‬پيشتر در ب ر بازی زبانی اشاره‬

‫موتيف مقيدی كه سممرتاسممر متن را فرا بگيرد وجود ندارد‪.‬‬

‫كه‬

‫خيلیها هنوز نمیدانند كه اسمممتفاده از تكنيك چندواژگانی‬

‫فكر را توليد میكند و میتوان در عرصمممهی متن از طریق‬

‫باید منجر به چندمعنایی شمود نه بیمعنایی! چرا كه اساسن‬

‫زبان به عرصمهی تفكر رسيد‪ .‬برای اینكه ب ر ملموستر‬

‫در شممعر چيزی به اسممم بیمعنایی نداریم‪ .‬آنهایی كه ادعا‬

‫كردم كه همهچيز بازی زبانیسمم ‪ .‬پس این زبان اسمم‬

‫شمود شما را به شعر آخرم «شكس‬

‫برجام» ارجام میدهم؛‬

‫فضای تازهای كه در متنها‬

‫میكنند شعرشان معنا ندارد هنوز معنای معنا را نمیدانند‪.‬‬

‫در این كمار اگر نمینوشمممتم «مك دونالد ترامو» هرگز به‬

‫تفكر شممعری چيسمم ؟ آن چيزی كه فرهنگ متنی را پدید‬

‫كماپيتماليسمممم نمیرسممميدم‪ .‬چنين برخوردی را پيشتر در‬

‫بياورد و سمب‬

‫كنش متنی عليه ثبات و پایداری زبان شمود‪.‬‬

‫شممعرهای ژورناليسممتی داشممتيم در چنين آثاری بيشممتر به‬

‫باید در زبان دسم م‬

‫اتفاقات سممياسممی روز توجه داشممتند و همه چيز نه در زبان‬

‫حيله ممكن نيس ‪ .‬باید انگيزه و تخيل را در آن دخيل كرد‬

‫متن بلكه در بيرون شممعر اتفاق میافتاد چون به زبان خاص‬

‫نمیتوان بدون نقشمممه و پالن با زبان روبرو شمممد زبان زن‬

‫این جور شمعرها توجهی نداشمتند زبانشان مستقيم بود كه‬

‫اس ‪ .‬خيلیها در شعرشان كار زبانی نمیكنند بلكه به زبان‬

‫اصمطالحن به نام «زبان پورن» میشمناسيم‪ .‬منظورم اینجا از‬

‫تجاوز میكنند‪ .‬در بسممياری از شممعرهایِ یكی مثل براهنی‬

‫بلكه زبانی فاش و مستقيم اس ‪.‬‬

‫و شاعر هر كاری كه بخواهد با زبان‬

‫پورن شعر سكسی نيس‬

‫میخواهم بگویم یك جور زبان اندیشممی منجر به نویسممش‬ ‫شعر شكس‬

‫برجام شده و اینجا دونالد ترامو نيز مثل مك‬

‫زبان یك جسمد اسم‬

‫برد و این دسم م‬

‫بردن در زبان بدون‬

‫میكند بدون آنكه به زیبایی برسممد زبان زن اسمم‬ ‫بدهد تا دلش را بدس‬

‫باید پا‬

‫نياوری فقط میتوانی به آن تجاوز‬

‫و شممعر از این طریق شممی‬

‫كنی و عشمقبازی با یك جسد كار یك شاعر واقعی نيس ‪.‬‬

‫گشمتهگی انسان كاپيتاليستی را موكد میكند‪ .‬این برخورد را‬

‫بلكه برخورد و گفتگو با‬

‫دونالد كاالیی كاپيتاليسممتیس م‬

‫كار زبانی بزك كردن زبان نيس م‬

‫در كتاب «جمهوری اسمممپاگتی» میبينيد یا توی شمممعرهای‬

‫زبان اسمم‬

‫كتماب «اروتيكما» در جمایی كمه زبان خودش را رو میكند‬

‫زبان بدل به عشممق شممود انگار كه دارید با معشمموق خود‬

‫كه آنجا شرّ و‬

‫گفتگو میكنيمد‪ .‬برای اینكمه در زبمان قدرت ایجاد اختالل‬

‫بدن اس‬

‫كنی باید به قدرت زبان مسملح باشی‪ .‬قدرت زبان ربطی به‬

‫نتيجه وجه شورشی و دیونيزوسی زبان اس‬ ‫شور خودش را لخ‬

‫میكند و تنانگی و حكم‬

‫زمانی هم میتوانيد وارد این گفتگو شمموید كه‬

‫كمه وارد حيطهی متن میشمممود‪ .‬اسممماسمممن درون متن در‬

‫مهمارت در بزك كردن زبان ندارد‪ .‬اشمممراف بر قدرت زبان‬

‫شمعرهای این دو كتاب یا نوم سوژههایی كه در این هر دو‬

‫وقتی حاصممل میشممود كه از قدرت تفكر برخوردار باشمميد‬

‫كتاب وجود دارد در شمعر معاصمر فارسی نيس ‪ .‬متاسفانه‬

‫یعنی دامنهی مطالعات و دادههاتان وسيع و گسترده باشد‪.‬‬

‫مجموعه شعری مثل اروتيكا در ادبيات فارسی وجود ندارد‬ ‫چون شاعر ایرانی وجودش را ندارد كه در خانهای شيشهای‬ ‫زنمدگی كند و در ميدان صمممف ه خودش را لخ‬

‫كند در‬

‫واقع شمعر معاصر فارسی را ریاكاری مینویسد نه خالقي‬ ‫نه تفكر شعری شاعر ظاهرن نونویس ایرانی هنوز نمیداند‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪15 /‬‬

‫كارگاههاى شعرم شرك‬

‫سرعت سطر‬

‫كردهاند به این شيوه اشراف دارند‬

‫و با الهامگيرى از فرمول سممادهای در فيزیك پایه به دس م‬ ‫آمده و از این طریق میتوانيم به اجراى موزیك متنى هر‬ ‫شعرى با توجه به فضای اثر بپردازیم‪.‬‬ ‫‪ V ،V=d/t‬نماد سممرع‬

‫‪ d‬نماد فاصممله و ‪ t‬اینجا عالم‬

‫زمان اس ‪.‬‬ ‫كه در یك فاصمملهی معين‬

‫فرمول باال به این معناسمم‬

‫‪d‬‬

‫افزایش زمان مسممير طی شممده ‪ t‬به معنای كاهش سممرع‬ ‫اس م‬

‫و از این رو مولفهی سممرع‬

‫با زمان رابطهی عكس‬

‫دارد‪.‬‬ ‫حال به منظور ایجاد اینهمانی بين فرمول فوق و مب ر‬ ‫سرع‬

‫سطر در شعر طول سطر را معادل ‪ d‬سرع‬

‫سطر‬

‫را ‪ v‬و مدت زمانی را كه هر كدام از هجاها تلف میشمموند‬ ‫معادل ‪ t‬قرار میدهيم‪.‬‬ ‫بمه عنوان مثمال وقتی میگویيم‪« :‬علی» از روی «م» به‬ ‫سممرع‬

‫گذر میكنيم چرا كه «م» تكحرفی وهجای كوتاه‬

‫م سوب میشود‪ .‬و روی «لی» مكر بيشتری داریم چرا كه‬ ‫«لی» هجای دو حرفیس‬

‫و هجای بلند م سوب میشود‪.‬‬

‫یا وقتی میگویيم‪« :‬عباس» روی «باس» مدت زمان تلف‬ ‫بيشممتر اسمم‬ ‫ارزش شممعرىِ هر متنى با توجه به درجهى حسممي‬

‫چرا كه «باس» سممهحرفی و هجای كشمميده‬

‫آن‬

‫م سمموب میشممود و مدت زمانی كه طول میكشممد تا این‬

‫تعریف میشود‪ .‬وقتی كلمه در شعر بار عاطفی پيدا میكند‬

‫هجا تلف شممود دارای اهمي‬

‫چرا كه همين‬

‫از نوعی موزیك درونى برخوردار میشممود كه با یك جور‬

‫موضموم با توجه به فرمول فوق سرع‬

‫سطر را مشخص‬

‫هارمونی همراه اس ‪ .‬حال اگر بخواهيم این هارمونی ایجاد‬

‫میكند یعنی در یك طول سمممطر ثاب‬

‫با توجه به نوم‬

‫زیادیسمم‬

‫شده را نشان بدهيم باید نوم هجاچينى در نظام سطرها را با‬

‫هجاچينیها و ن وهی تركي‬

‫توجه به تقطيع عروضممى ترسمميم كنيم‪ .‬پس اول ناگزیریم‬

‫افزایش یابد (استفادهی بيشتر از هجاهای بلند و كشيده) به‬

‫آنها اگر مدت زمان تلف‬

‫تعریفهایی را كه عروض از هجاها ارائه میدهد یادآورى‬

‫طبع آن سممرع‬

‫كنيم ما در عروض سمممه نوم هجا داریم هجای كوتاه‬

‫هجاها كاهش یابد (استفادهی بيشتر از هجای كوتاه) سرع‬

‫(تمك حرفی) هجای بلند (دو حرفی) و هجای كشممميده‬

‫سطر در خوانش افزایش مییابد و ریتم خوانش شعر تندتر‬

‫از هجای‬

‫میشممود‪ .‬این را در شممعر كالسمميك نيز داریم مثلن مولوى‬

‫سممطرهاى هر‬

‫غزلهاى پرشور خود را در وزن دورى مفتعلن نوشته كه در‬

‫شمعرى رابطه ى مستقيم دارد با نوم چينشِ همين هجاهاى‬

‫سر‬

‫(سممهحرفی) كه مدت زمان تلف شممان به ترتي‬ ‫كوتاه تا كشمميده افزایش مییابد و سممرع‬ ‫متفمماوت‪ .‬در واقع این روش تممازه ایسممم‬ ‫كارگاههاى شمممعر سمممپيد من اسمم‬

‫سممطر كاهش یافته و اگر مدت زمان تلف‬

‫هر مصمرم آن دو هجاى بلند و دو هجاى كوتاه پشم‬

‫كممه ویژهى‬

‫هم میآیند یا شماهنامه كه با وزن دورى فعولن نوشته شده‬

‫و فقط آنها كه در‬

‫به برخى غزلهاى مولوى برخوردار‬

‫و از شور كمترى نسب‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪16 /‬‬

‫اسمم‬

‫بعد از هر دو هجاى بلند یك هجاى كوتاه میآید‪.‬‬ ‫كه هر چه تعداد هجاهاى كوتاه كمتر‬

‫منظورم این اسمم‬

‫از این و آن و همينترین تا سممرِ درِ دربدرترین در كه در‬ ‫دری رفته شد ددر‬

‫شود مدت زمان خوانش سطر مربوطه بيشتر شده و سرع‬

‫از تو از تو پرسيدیم‬

‫سطر كاهش مییابد‪ .‬به عنوان مثال اگر در یكى از سطرهاى‬

‫اگر كه قول تویی پس چرا قبول منم!؟‬

‫هجای بلند را كنار یكدیگر در یك سطر‬

‫شعرى سپيد هف‬

‫بچينيم به دليل نداشمتن ریتم مناسم‬

‫سرع‬

‫سطر هنگام‬

‫خوانش چنان كاهش مییابد كه عملن سممطر دچار سممكته‬ ‫شده و نمیتوان آن را با هارمونىِ مناس‬ ‫داد‪ .‬باید توجه داشممم‬ ‫افزایشدهندهی سرع‬

‫مورد خوانش قرار‬

‫كه هجای كوتاه (به عنوان المان‬ ‫سطر) جلوبرندهی سطر اس ‪.‬‬

‫بسممياری از مواقع از ل ا موسمميقایى اسممتفاده درسم‬ ‫حروف اضمافه بسيار مهم اس‬

‫و از قبيلِ قبول فراریام‬ ‫دوباره آریام؟‬ ‫از قبلِ من قبول! من قبلِ كی؟‬ ‫پيش از من این ازِ پيشِ من پيشِ كه بود‬ ‫كه هی پيش میرود پيش میرود تا‪...‬‬ ‫پيش از من كسی پيشِ من بود‬

‫از‬

‫كه از پيشِ من كمی پيش از من رف‬

‫و شاعر میتواند آنها را از‬

‫ل ا خوانشممی جاى هجاى بلند یا كوتاه بياورد یعنی در‬

‫همانطور كه میبينيد؛ در شعر «رو كم كنی» تنها زبان اس‬

‫بعضمی مواقع اگر حرف اضافه هجای بلند باشد در هنگام‬

‫كه به شمكلی سميال نقش ایفا میكند و در هر سطر اجرای‬

‫بيان گفتاری و خوانش میتواند بدل به هجای كوتاه بشممود‬

‫تازهای از همان كلماتی صممورت گرفته كه در سممطر قبل‬

‫سممطر افزایش یابد‪ .‬به عنوان مثال‬

‫اجرای دیگری داشممتند‪ .‬درواقع هربار به حروف اضممافه و‬

‫وقتی مینویسيم‪« :‬از خانه» بيان گفتاری با صورت نوشتاری‬

‫همچنين بعضمی كلمات مثل «پيش» پتانسيل معنایی تازهای‬

‫و تفاوتی ندارند اما وقتی مینویسمميم‪« :‬از‬

‫سطر حاصل از این تغيير معنایی‬

‫و از این طریق سممرع‬ ‫یكسممان اسمم‬

‫مل ق شمده كه با سرع‬

‫اینجا» در بيان گفتاری‪« :‬ازینجا» نيز میتواند خوانده شمود‬

‫اینهمانی دارد‪ .‬به عبارت دیگر فضمممای معنایی شمممعر با‬

‫و «از» كه هجای بلند م سوب میشود هنگام خوانش بدل‬

‫هارمونی و موزیك درونی كلمات هنگام خوانش شممعر كه‬

‫به هجای كوتاه شده سرع‬

‫خوانش را افزایش میدهد‪.‬‬

‫سطر مناس‬

‫حاصل از سرع‬

‫اس‬

‫اینهمانی ایجاد كرده‬

‫و این م صممول دسمم كاری در معماری زبان و‬

‫براى اینكه به درك ملموسمى از این ب ر برسميم سممرع‬

‫اسمم‬

‫سممطر را در شممعر «رو كم كنی» از كتاب «من در خطرناك‬

‫هجاچينى اس ‪.‬‬

‫زندگی میكردم» انتخاب كرده بررسى میكنيم‪.‬‬

‫همانطور كه پيشمتر نيز اشماره شمد نقش حروف اضافه در‬ ‫شمعر بسيار مهم اس‬

‫برای من از ازدحامِ از كه گذشتم‬ ‫از اذی‬

‫آغاز شد‬

‫با تو كه تنهایی كرد‬

‫چرا كه معمولن تكهجایی هستند و‬

‫شماعر میتواند از حروف اضممافه بهگونهای اسمتفاده كند كه‬ ‫در بيمان گفتماری گاهى هجای كوتاه و گاه هجای بلند‬ ‫خوانده شمود‪ .‬در شمعر باال اسمتفاده از حروف اضافه باعر‬ ‫سمطرهاى شعرى به گونه اى حسى و آوایى‬

‫از تو پر از عزیزم شد‬

‫شمده سمرع‬

‫برای من از‪...‬‬

‫تنظيم شود‪.‬‬

‫از برای من‪...‬‬

‫بعد از درك این تكنيك مهم نباید براى ریتم تند دادن به‬

‫من برای از‪ ...‬از سرِ درِ تا دوباره از تا به از به از رفتيم‬

‫خوانش شمعر از هجاهاى كوتاه بيشمترى استفاده كنيد بلكه‬ ‫سطر را با توجه به فضاى‬

‫و دربدر تا سرِ یكی از اهالىِ در دوباره برگشتيم‬

‫باید توجه داشته باشيد كه سرع‬

‫به هر كه هرچی از ميانِ ازها به جمعِ تاها رف‬

‫معنایى اثر تنظيم كنيد‪ .‬به عنوان مثال اگر فضمممای شممعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪17 /‬‬

‫اندوهناك و ایسممتاییسمم‬

‫میتوان تعداد هجاهای بلند را‬

‫شماد در شمعرى كه موضموم آن مرگ اس‬

‫استفاده شده و‬

‫زیادتر كرد‪ .‬یعنی برخالف عروض در شممعر كالسمميك كه‬

‫همين نشانگر فقر تئوریك شاعر و بیبضاعتىِ نظرى اوس ‪.‬‬

‫مجبوریم براسمماس یك وزن تمام بي ها را بسممازیم بدون‬

‫میخواهم تاكيد كنم بسميار مهم اسم‬

‫كه صموت و صدای‬

‫اینكه به ميزان تأثر حسى و معنایى آنها توجه داشته باشيم‬

‫شعر با فضای معنایى اثر اینهمانی داشته باشد‪.‬‬

‫در شمعر آزاد میتوانيم مدام در ل ن و موزیك سطر دس‬

‫اصمولن فرق بين فرم در یك شمعر سپيد خالق با قال‬

‫برده آن را با توجه به فضایى كه هر سطر در ذهن مخاط‬

‫شمعر كالسميك این اسم‬

‫میسممازد تغيير دهيم‪ .‬اسمماسممن یكى از دالیل مهم عدم‬

‫یكبار اتفاق میافتد و ما به نسممب‬

‫باورپذیرى شعر كالسيك همين سرع‬

‫در‬

‫كه فرم هر شعر قدرتمندی فقط‬ ‫هر شممعر سممپيد موفقى‬

‫یكسان سطرهاس ‪.‬‬

‫فرمى مختص آن داریم كه دیگر در هيچ شمممعرى تكرار‬

‫مثلن سممطر سممطر شمماهنامه فردوسممى از وزن دورى فعولن‬

‫نمیشمود و اگر مورد تقليد قرار گيرد هرگز به شعرى موفق‬

‫میكند و همين باعر شممده كه رسممتم سممهراب‬

‫آن دائمن‬

‫تبعي‬

‫منجر نمیشود و این برخالف غزل اس‬

‫كه قال‬

‫تهمينه افراسممياب رخش و ‪ ...‬همه و همه یك جور حرف‬

‫در حال تكرار اس ‪ .‬حاال برای اینكه به تنوم فرمی در شعر‬

‫دیكتاتورى‬

‫سطر اشراف‬

‫بزنند در واقع خودِ فردوسمیس‬

‫كه در نهای‬

‫سمپيد برسيد باید بر ب ر هارمونی و سرع‬

‫به جاى همه اینها حرف میزند و از این ل ا شمماهكار‬

‫كامل داشمته باشيد و طرز اجرای آن را یاد بگيرید تا بتوانيد‬

‫میكند كه جز‬

‫همارمونی را بيان كرده و با توجه به فرم شمممعر به اجرا‬

‫بزرگ ادبيات فارسممى از حقيقتى یكه تبعي‬ ‫حقيق‬

‫فردوسممى نيسم ‪ .‬در این باره من در سممال ‪ 81‬طى‬

‫گفتگوى مفصلى كه با ملي ه تيرهگل داشتم و اخيرن دوباره‬ ‫در كتاب «من با قبول مخالفم» منتشر شده توضيح دادهام و‬ ‫براى اینكه با تعریف من از شمممعرهاى چندصمممدایى و‬ ‫چندفرمى آشمنا شموید پيشنهاد میكنم حتمن این گفتگو را‬ ‫بخوانيد‪ .‬خالصه اینكه یك شاعر حرفهاى و متفكر هميشه‬ ‫به هجاچينى و سمرع‬

‫سمطر در شعرش توجه دارد و حتا‬

‫در اجرا و پرفورمنس نيز جاى سمكوت و تسكين را نيز در‬ ‫آن ل ا میكند‪ .‬در واقع این مكر و سممرع‬ ‫موزیك خوانشممیسم‬ ‫به تناس‬

‫كه ایجاد لذت هنرى میكند چرا كه‬

‫احساسات سرع‬

‫اسمماسممن سممرع‬

‫به موقع در‬

‫خوانش كم و زیاد میشود‪.‬‬

‫سممطر ریاضمميات هجاهاس م‬

‫چگونگی‬

‫هجاچينی در سمطر برای تنظيم نوم خوانش شمعر اس ‪ .‬به‬ ‫عبارت دیگر همانطور كه در متن شمممعر نشمممانهگذاری‬ ‫میكنيم و از ارتباج معنایی نشمممانهها به سممماختار معنایی‬ ‫میرسيم نوم چينش نشانهها از ل ا معنایی باید با چينش‬ ‫هجاها ارتباج داشمته باشمد و مثل اغل‬

‫شمعرهاى شاعران‬

‫كهنسممال معاصممر نباشممد كه از ریتمهاى تند در شممعرى كه‬ ‫فضایى اندوهناك دارند استفاده میكنند‪ .‬مثلن على باباچاهى‬ ‫شعرى دارد بنام «مرگ چرا قهوهایس » كه در آن از ریتمى‬

‫برسانيد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪18 /‬‬

‫عنوان «اشراق» در پيامبران عرفا و متصوفه مشاهده میشود‪.‬‬

‫شهود‬

‫شمهود حضموری یعنی مشاهدهی حال‬

‫یا ص نهای خاص‬

‫در یك ل ظه بدون هيچ واسمممطه ی مادی‪ .‬اكثر بيماران‬ ‫شميزوفرن حاالت روانی خود را به اشمتباه شهود حضوری‬ ‫قلمداد میكنند مانند اغل‬

‫پيامبران و عرفا كه در حال‬

‫«جذبه» (نوعی اسمممتغراق معنوی كه درعلوم دینی«وحی»‬ ‫ناميده میشود) خواه در بيداری و با چشمان باز و خواه در‬ ‫بيداری با چشممان بسته؛ تصاویر مناظر اصوات و كلماتی‬ ‫را مشماهده میكردند و پس از مرتبط ساختن آنها به منابع‬ ‫الوهي‬

‫به تأویلها و تعابير عرفانی و بعضمممن فلسمممفی‬

‫میپرداختند‪.‬‬ ‫این درحالیسم‬

‫كه مشماهدهی چنين تصاویری م دود به‬

‫پيامبران و انسممانهای خاص نيس م ؛ بلكه هر شممخصممی با‬ ‫تمرین و تمركز به «شهود حضوری» خواهد رسيد‪:‬‬ ‫تصور كنيد در اتاقی دراز كشيده و چشمانتان را به اندازهی‬ ‫فاصمملهی دومژه باز نگه داشممتهاید‪ .‬به تدریج نوری كه از‬ ‫روزنهی ميان مژهها وارد چشممم میشممود به كمك تخيل‬ ‫موج‬

‫خلق تصمماویری مقابل چشممم شممما خواهد شممد‪.‬‬

‫"میخواهم بگویم كه در حدِفاصممل پلكهای شممما جهانی‬ ‫ميكروسممكوپيك وجود دارد‪ .‬تصمماویر مقابل شممما در این‬ ‫حال‬ ‫دستهای از مفاهيم تعریف خاصی ندارند و معنای آنها در‬ ‫قال های مختلف نياز به بررسمی و كشمف دارد‪ .‬شهود از‬ ‫این دسته اس ‪ .‬شهود در معنای لغوی بر مشاهده كردن به‬ ‫عيني‬

‫رسمميدن و ظاهر كردن دالل‬

‫میكند و در شممناخ‬

‫شناسی كالسيك به دو دسته تقسيم میشود‪.‬‬ ‫هر كشممفی كه از طریق دانش شممخصممی و نتيجهگيری در‬ ‫م يط تخيل به دسم‬

‫آمده باشد «شهود حصولی» یا «علم‬

‫حصولی» ناميده میشود‪ .‬شهود حصولی همان برداشتیس‬ ‫كه از علوم اكتسممابی خرد و دادههای ذهنی به دس م‬ ‫باشمممد‪ .‬بخش دیگری از شمممهود ت‬

‫آمده‬

‫عنوان «شمممهود‬

‫حضموری» شمناخته میشمود‪ .‬شهود حضوری كه غالبن به‬ ‫سمملوك عرفانی مربوج اسمم‬

‫همان حالتیسمم‬

‫كه ت‬

‫بخشی از همين جهان ميكروسكوپ هستند‪ .‬بسياری‬

‫از افراد همواره تالش كردهاند تا براساس دانش و اطالعات‬ ‫خود تعریفی برای اینگونه مشممماهدات ارائه كنند و حتا‬ ‫عدهای هم آن را به موجودات ماورا الطبيعه (جن و انس)‬ ‫ربط میدهند‪.‬‬ ‫این درحالیسم م‬

‫كه موضمممع حقيقی ما در مقابل چنين‬

‫مباحثی «نمیدانم» اسمم ‪ .‬جهان و كائنات همواره برای ما‬ ‫یك «نمیدانم بزرگ» اس ؛ هزاران پدیدهی غيرقابل توضيح‬ ‫در جهان وجود دارد كه این دسم‬

‫مشاهدات نيز نمونهای‬

‫از آنهاسمم ‪ .‬حواس انسممان در م دودهی خاصممی عمل‬ ‫میكننمد گوشهمای ما فركانسهای خارج از م دودهی‬ ‫خود را نمیشنود و چشم ما تنها توانایی دیدن چيزهایی را‬ ‫دارد كه حضور مادی داشته باشند‪ .‬به این ترتي‬

‫هر ل ظه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪19 /‬‬

‫امكان حضور چيزی در كنار ما وجود دارد كه مشاهدهی آن‬

‫شممهود زمانی اتفاق میافتد كه انسممان بدون دخال‬

‫ادراك‬

‫از توان بينایی ما خارج اس ‪.‬‬

‫حسی خود شیای را به عيني‬

‫مشمماهدهی تصمماویر ناگهانی یا در واقع رسمميدن به شممهود‬

‫برایش قابل درك شود‪.‬‬

‫حضموری در نگاه عرفا مشماهدهی «معبود» یا به اصطالح‬

‫شهود در حال های متفاوتی قابل ت قق اس ‪ .‬مثلن ممكن‬

‫پرده كشيدن از رخ دوس‬

‫قلمداد میشود‪.‬‬

‫شمهود حضوری اما در حقيق‬

‫اسم‬

‫معرفتی ناشی از قل‬

‫اس‬

‫برساند و به عبارتی آن ابژه‬

‫برایتان پيش آمده باشد كه ناگهان تصویری را پش‬

‫پلكتان مشماهده كنيد یا در مغزتان فضایی شكل بگيرد كه‬

‫كه به وسمميله تصممفيه روح سممير و سمملوك از راه تجربه و‬

‫برایتان قابل توضمميح نيسم ‪ .‬اینگونه ناگهانیها «شمهود»‬

‫احسممماس و بدون نياز به علوم دریافتی به وجود میآید‪.‬‬

‫خوانده میشوند‪.‬‬

‫شمهود در معنای حقيقی خود زمانی خلق میشود كه هردو‬

‫هر جسممم و بهطوركلی هر حضممور مادی كه در اطراف ما‬

‫نوم حصمولی و حضوری آن در یك آن و دركنارهم اتفاق‬

‫وجود دارد دارای هالهایسمم‬

‫كه به سممادگی و با چشممم‬

‫افتاده باشند‪.‬‬

‫غيرمسلح قابل دیدن نيس ‪ .‬تصوركنيد برای ل ظهای و در‬

‫شممهود در شممعر به واسممطهی پرواز خيال شمماعرانه اتفاق‬

‫موقعيتی خاص به شیای چشم میدوزید یا برای ل ظهای‬

‫میافتد كه تاثير آن در اثر شاعر منعكس میشود‪ .‬رسيدن به‬

‫به شممخصممی خاص خيره میشمموید؛ بهتدریج ممكن اسم‬

‫شممهود حقيقی كاریس م‬ ‫ت قق آن را داراس م‬

‫كه كمتر كسممی توانایی درك و‬

‫اطراف چهرهی او هالههایی رنگی مشاهده كنيد؛ این هالهها‬

‫كه شمماعر از‬

‫همان هاله های نورانی و اختری هسمممتند كه پيرامون هر‬

‫به همين جه‬

‫اس م‬

‫شممخصممی وجود دارد‪ .‬مشمماهدهی این هالههای نورانی نيز‬

‫عامهی مردم فاصلهی زیادی دارد‪.‬‬ ‫در این ميان فيلسوفی مانند دكارت مسئلهای را ت‬

‫عنوان‬

‫«شهود عقالنی» مطرح میكند كه از طریق حصولی به دس‬ ‫می آید‪ .‬دكارت معتقد اسمم‬ ‫«بداه‬

‫عقلی» اسممم‬

‫خالقي‬

‫عامل دیگریسم‬

‫كه شممهود عقالنی به معنای‬

‫نوعی شهود اس ‪.‬‬ ‫عالوه بر این هنگامی كه در حال تماشممای شممی یا فردی‬ ‫عالوه بر تمركز نوعی حسمممي‬

‫یا عاطفه همراه شمممود‬

‫یعنی در آن ابدام وجود دارد و‬

‫میتواند منجر به مشماهدهی صم نهها یا چيزهایی شود كه‬

‫كه وجود آن برای دس یابی به‬

‫كشممفهایی پيرامون آن متمركز هسممتند و همين كشممفها‬

‫شمهود عقالنی نياز اس ‪ .‬به اعتقاد او عقل باید «معلوم» را‬

‫بدل به نوعی شهود میشوند‪ .‬با اینهمه اما تنها راه رسيدن‬

‫به شممهود برسمماند كه این دیدگاه را امروزه «علم بدیهی»‬

‫به درك مسمتقيم از مسمئلهی شمهود تجربه كردن آن اس ‪.‬‬

‫مینامند‪ .‬علم بدیهی آن چيزی را شامل میشود كه با توجه‬

‫بهطوركلی شمهود به مشماهده درآوردن احضار كردن و از‬

‫و بتوان به وسيلهی‬

‫كه در دنيای مادی تعریف‬

‫به دادههای قبلی معلوم و آشمكار اسم‬

‫غيب‬

‫خارج كردن چيزیسمم‬

‫آن معلوم به حال های عينی رسيد؛ یعنی رسيدن از «معلوم‬

‫نشممده باشممد و این عيني‬

‫ذهنی» به «شممهود عينی» شممهودی كه همه چيز را بدیهی‬

‫باشد‪ .‬به عبارت دیگر میتوان شهود را از پرده بيرون شدن‬

‫میداند مانند مشمماهدهی معبود كه ناممكن بودن آن امری‬

‫قلمداد كرد؛ اما آیا این عریانی مانند عریانی دختریسمم‬

‫بدیهیس ‪.‬‬

‫كه چادر از سر برداشته و حجابش را كنار زده؟‬

‫بنابراین همهی دادههایی كه در ذهن وجود دارند سممب‬

‫برای درك بهتر آن به بررسمممی شمممعر «یازده سمممپتامبر»‬

‫سمماخ‬

‫عينيتی میشمموند كه به آن «شممهود» گفته میشممود‪.‬‬

‫عينيم‬

‫معمول زمانی اتفاق می افتد كه بتوان‬

‫درحمالم‬

‫میپردازیم‪:‬‬

‫حضممور شممیای را از طریق ادراك حسممی (بویایی بينایی‬

‫آسان نبود درافتادن‬

‫المسه و ‪ )...‬درك كرد‬

‫با آن دوقلوى چاق‬

‫ناگهانی و در ل ظه اتفاق افتاده‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪21 /‬‬

‫آسان نبود‬ ‫آسانسور خراب بود‬ ‫اوضام كار خراب‬ ‫دخترش خراب‬

‫دنيا خراب و حتا دوس‬

‫با اینكه حالش خراب بود‬ ‫اما چارهاى نبود‬ ‫قبل از چهار هواپيما‬ ‫پيش از آنكه پنتاگون بریزد به كاخ سفيد‬ ‫باید خودش را میكشيد آن باال‬ ‫باال میآورد سرِ دنيا‬ ‫و قات میزد در طبقاتِ نود و پنج و بعد‬ ‫دنياى بعد از یازده‬ ‫اما آسانسور خراب بود‬ ‫و آسان نبود برافتادن‬ ‫از آن دوقلوى چاق‬

‫پرداختن به مسمئلهی خودكشمیس ‪ .‬او انسانی را توصيف‬

‫اول یكى به دو كرد با پلهها‬

‫میكند كه قصممد خودكشممی دارد سممعی دارد خودش را به‬

‫باال‬

‫باالی برج بلندی رسمممانده و از آن پایين بپرد اما متوجه‬

‫بعد هم یكى یكى رف‬

‫میشمود كه آسمانسور خراب اس ‪ .‬عزم او برای خودكشی‬

‫یك دو سه‪...‬‬

‫كه او را وا میدارد تا علیرغم فلجی و‬

‫یازدهى سپتامبر دا اس‬

‫آنقدر قوی اس م‬

‫نيویورك در یازده سپتامبر‬

‫ناتوانی بدنی برای باال رفتن از آن برج بلند از پلهها استفاده‬

‫از جده هم بیپدر مادرتر‬

‫كند‪ .‬درنهای‬

‫خودكشممندهی ما موفق میشممود خود را به‬

‫در آن هواى عوضى‬

‫باالی برج رسممانده و به پایين پرتاب كند‪ .‬در شممعر یازده‬

‫آسان نبود در افتادن‬

‫سپتامبر چنين حكایتی كه حاصل الهامات ذهنی خود شاعر‬

‫با چربىِ كاپيتاليزم‬

‫بوده اسممم‬

‫او فلج بود‬

‫اینهمانی میرسممد؛ سمموژههایی مانند برج و خودكشممی‬

‫فقط نوزده نفر بود‬

‫اشممتراكهایی هسممتند كه ميان واقعهی حقيقی و واقعهی‬

‫كه بعدها شد سه هزار‬

‫سمماختگی ایجاد ارتباج كردهاند‪ .‬شممهود در شممعر یازده‬

‫بعد از سى هزار پلهى طاق‬

‫فرسا‬

‫بما حادثه ی انفجار برج های دوقلو به نوعی‬

‫سپتامبر به همين ترتي‬

‫اتفاق افتاده اس ‪.‬‬

‫بعد از بعد و بعدى بعدها رسيد‬

‫به طور كلی در شعر یازده سپتامبر بخشی از سوژهها شامل‬

‫به باالى برجى بلند و تاالپ!‬

‫مواردی هسمتند كه شماعر با اسمتفاده از اطالعات شمخصی‬

‫فروریخ‬

‫خود آنها را مطرح میكند (شهود حصولی) و بخشی دیگر‬ ‫سموژههایی هسمتند كه در حين نوشمتن به شاعر الهام شده‬

‫در نگاه اول بهنظر میرسمد كه شعر پيرامون حادثهی یازده‬ ‫سپتامبر نوشته شده اس ؛ اما در حقيق‬

‫ني‬

‫ذهنی شاعر‬

‫اس‬

‫(شهود حضوری)؛ بنابراین ما در شعر یازده سپتامبر با‬

‫شهود در معنای واقعی آن روبهرو هستيم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪21 /‬‬

‫یك شممعر چندصممدایی ممكن اسم‬

‫لحنگرداني‬

‫چندین تِم را بياورید‬

‫اتفاقن چندصمدایی چندل نی هم هسم‬

‫یعنی هر صدایی‬

‫كه می آید ل ن خاص خودش را نيز به همراه دارد ولی‬ ‫ل نگردانی ربطی به چندصمممدایی ندارد‪ .‬مثلن در شمممعرِ‬ ‫«جنگ جنگ تا پيروزی» ل نهای مختلفی وجود دارد‬ ‫«باشد!‬ ‫هرچه در این خانه دارم‬ ‫مال تو‬ ‫جز آن كه بيرون در اس »‬ ‫در همين شممروم شممعر «باشممد» با ل ن خاص خودش كه‬ ‫خوانده شممود موج‬

‫ایجاد نوعی آوای عاطفی و حسممی‬

‫میكند و اگر به طرز دیگری خوانده شممود این حسممي‬ ‫خاص را در خواننده ایجاد نخواهد كرد‪ .‬به دو سمطر زیر از‬ ‫همان شعر جنگ جنگ تا پيروزی توجه كنيد‪:‬‬ ‫«مان! آرمانی هاستم! دختار نميداهام تا شامَلو باشوی‬ ‫هميشمه در هر حرك‬

‫تازه شمعری جای عناصر موجود در‬

‫صم نه و حاشيه عوض میشود مثلن وزن عروضی و قافيه‬ ‫كه در صم نه شمعر كالسميك مستقر بود در شعر سپيد به‬ ‫حاشمميه پرتاب شممدهاند و ل ن و هارمونیِ متنی جایشممان‬ ‫نشستهاند‪ .‬در شعر موزون ل ن سطر به درستی ادا نمیشود‬ ‫سمميطرهی وزن قرار دارند و از آزادی‬

‫چون كلمات ت‬

‫خوانشممی برخوردار نيسممتند‪ .‬در شممعر آزاد ل ن جایگزین‬ ‫وزن شمدهس‬

‫و این ل ن اس‬

‫كه ایجاد هارمونی میكند‪.‬‬

‫ل ن چيسم ؟ یك جور حضمور آوایی‪-‬عاطفیس‬

‫كه در‬

‫صمدا وجود دارد انگليسمیها به آن ‪ Tune‬میگویند شما‬ ‫می توانيد كلمهی پاشمممو را با ل ن های مختلف بخوانيد‬ ‫میتوانيد بگویيد پاشممو یا پاشممووو! اینكه به چه ن وی این‬ ‫ل ن را در سممطر بنشممانيد تكنيك خاص خود را دارد باید‬ ‫طوری در سممطر بنشممانيدش تا آنطور كه دلتان میخواهد‬ ‫خوانده شممود اغل‬

‫شممعرهایی كه سمماختار نامتمركز دارند‬

‫چند ل نیاند‪ .‬هر ل ن همانطوری كه چگونگی انجام فعل‬ ‫را بازگو میكند به متن تنوم خوانشممی نيز میدهد‪ .‬مثلن در‬

‫بازانی طافلی پادار فرداسی دار بایاری!»‬ ‫همانطور كه میبينيد؛ اینجای شعر صدای دیگری به متن‬ ‫دعوت شممده كه این صممدا خود دارای ل ن اس م ‪ .‬به این‬ ‫معنا كه مولف ل ن این صممدا را از لهجهی صمماح‬ ‫گرفته اس‬

‫صممدا‬

‫و دو سطر با لهجه (ارمنی) نوشته شده كه ایجاد‬

‫ل ن كرده اسمم‬

‫ل نی كه مسممتتر در لهجه ارمنیسمم‬

‫و‬

‫همانطوری كه ادا میشود در شعر آمده‪.‬‬ ‫درواقع اینجا ل ن جایگزین وزن و موزیكی شمممده كه‬ ‫اغل‬

‫با تقطيع و كوتاه و بلند كردن سطرها حاصل میشود‪.‬‬

‫مثلن شمماملو در اغل‬

‫شممعرهایش با مكثی كه با تقطيع بين‬

‫سمممطرها اتفاق میافتد ایجاد هارمونی میكند و كمتر در‬ ‫شعرش به ل ن تنوم می دهد و اساسن ایجاد موزیك متنی‬ ‫با تقطيع سمطرها دیگر از مد افتاده و در شمعر نومدرنيستی‬ ‫كمتر از آن استفاده میشود‪ .‬شما میتوانيد با استفاده از ل ن‬ ‫در یك سمطر بلند نيز توليدِ موزیك كرده آن را در سرتاسر‬ ‫شعر پخش كنيد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪22 /‬‬

‫ایجاد تنوم ل نی در شمعر یا اساسن نوشتن شعر چندل نی‬ ‫یكی از اصملیترین عالقههای شماعران نومدرنيسم‬ ‫گاهی ما به نسب‬

‫اس ‪.‬‬

‫تعداد صداهای شعری و تِم های مختلف‬

‫در شمممعر تعریفِ ل ن میكنيم و مممدام ل ن راوی یمما‬ ‫پرسوناژهای متنی را عوض میكنيم‪.‬‬ ‫همچنين در یك شممعر ما چند تا راوی نداریم بلكه چند تا‬ ‫كاراكتر داریم كه هر كاراكتر باید ل ن خاص خودش را‬ ‫داشمته باشمد در شمعر چندصدایی عالوه بر اینكه ل ن را‬ ‫عوض میكنيم در فرم شعرهم دس‬ ‫شمعر اسم‬

‫میبریم‪ .‬ل ن صدای‬

‫صمدای تم و نفس شمخصي هاس‬

‫(مثال دو‬

‫سطر باال از شعر جنگ جنگ تا پيروزی)‪ .‬ل ن صدای حس‬ ‫ل نگردانی به این معناس‬

‫كه شاعر با توجه‬

‫مخاط س‬

‫به كاراكتر یا فضای معنایی ل ن مناس‬

‫را انتخاب كرده و‬

‫با توجه به تغيير فضای شعری در آن نيز دس‬

‫ببرد‪ .‬به چند‬

‫سممطر از شممعر «بندرعباس» از كتاب «پاریس در رنو» توجه‬ ‫كنيد‪:‬‬ ‫«گم شو!‬

‫روزی زنی كه زایمانی مشكوك داش‬

‫گم شو!‬

‫گاهی تمام دروازههای جنوب‬

‫گم شو!‬

‫این را تمام فاحشهها میگویند اما نمیروم»‬

‫این سمه سطر كه در ابتدای تمام آنها عبارت «گمشو» آمده‬ ‫بدون شك با ل نی عادی و آرام خوانده نمیشود‪ .‬و‬

‫اسم‬

‫البته پتانسمميل آن را دارد كه با صممدای باال و در عين حال با‬ ‫عصمباني‬ ‫اس‬

‫ادا شمود‪ .‬تنها ادای صدای باال و حس عصباني‬

‫كه در این عبارت توليد ل ن میكند ‪.‬‬

‫اسماسمن هر صدایی كه وارد شعر میشود موزیك و فرم و‬ ‫اندیشممهی خاص خودش را داراس م‬

‫و ما ناگزیریم همهی‬

‫اینها را با زبان بيان كنيم‪.‬‬ ‫درشمعر كالسيك شما نمیتوانيد ل ن را آنطور كه فضای‬ ‫متن میطلبد اجرا كنيد چون وزن دسم‬

‫و پا گير اسم‬

‫و‬

‫به شماعر اجازهی همه جور ویراژ متنی را نمیدهد خالصه‬ ‫اینكه شماعر حرفهای كسیس‬ ‫ل نهای شعری دارد‪.‬‬

‫كه تب ّر خاصی در اجرای‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪23 /‬‬

‫خالصمه توضميح دهم هرچند پيشتر در سممخنرانى دیگرى‬

‫غزل پستمدرن!؟‬

‫بهطور مفصل به این معضل پرداخته بودم‪.‬‬ ‫اسماسمن دغدغه اصملی شمعر پسم مدرنيستی اجرا توليد‬ ‫فضممای تازه متنی و ارائه یك زبان سممركش و به ویژه توليد‬ ‫فرم و سمماختاری تازهس م‬

‫و این در حالیس م‬

‫كه غزل و‬

‫شممعر كالسمميك اسممتعداد فرمپذیری ندارد‪ .‬شمماید بتوان در‬ ‫سمماختار معنایی آن دسمم‬

‫برد ولی از آنجا كه یك قال‬ ‫فرم اسمتراكچر داشته‬

‫مشمخص را دنبال میكند بعيد اسم‬

‫باشمد درحالیكه در هر شعر تازه پس مدرنيستی یك فرم‬ ‫تازه اتفاق میافتد و این با موضمموعي‬

‫غزل منافات دارد‪.‬‬

‫چون غزل نمیتواند فرم داشممته باشممد و بطور مطلق قالبی‬ ‫اس‬

‫و به شاعر اجازه ویراژ زبانى و ل نى نمیدهد‪.‬‬

‫مسأله دیگر اینكه غزل هر قدر هم كه تازه باشد نهایتن یك‬ ‫شعر نئوكالسيك اس‬

‫و با تعریف شعر مدرن و پس مدرن‬

‫منافات دارد چرا كه در هر شممعر مدرن و پس م مدرنی نه‬ ‫تنها حرف و فكری تازه بلكه صورت و فرمی خاص شكل‬ ‫یكی از وظایف اصملی یك روشنفكر یك شاعر یا نویسنده‬

‫میگيرد‪.‬‬

‫روشمنگری اس ‪ .‬طی سالهای اخير بارها جوانترها نظرم‬

‫یك شمعر پسم مدرن نمیتواند الگویى برای نوشمتن شعر‬

‫در ادامه‬

‫پسمم مدرن دیگر باشممد‪ .‬چون هر شممعر تازهاى فرم و‬

‫سؤالشان غزلی خوانده و نظر مرا مشخصن درباره آن غزل‬

‫سممماختارى خودویژه دارد و تنها از الگویى كه در ل ظه‬

‫به عنوان شممعری پس م مدرن جویا شممدند‪ .‬بهطوریكه من‬

‫نویسش اتفاق میافتد پيروى میكند‪ .‬از طرفی ناخودآگاه و‬

‫كمكم متوجه شدم منظور این افراد از شعر پس مدرن فقط‬

‫خلق انت اری در شممعر پسمم مدرن نقشممی كليدی دارد و‬

‫اینگونمه از غزلهماسممم ‪ .‬اینكه با حذف تاریخ ادبيات‬

‫اسمماسممن شممعر تازه به صممورت ناگهانی اتفاق میافتد‪.‬‬

‫معاصممر مدام به جوانها درو گفته شممده و حتا اسمممها و‬

‫درحالیكه غزل جز با اعمال حسممماب و كتاب سممماخته‬

‫ایسمممها را ت ریف كردهاند چيزی نيسمم‬

‫كه بتوانی در‬

‫اول نوشمته شد‬

‫برابرش سممكوت كنی‪ .‬یك شمماعر آزاد اسم‬

‫هر نامى روى‬

‫را درباره شممعر پسمم مدرن پرسمميدند و اغل‬

‫شمعرى كه مینویسمد بگذارد اما اگر این نام سب‬

‫كژفهمىِ‬

‫جوانانى شمود كه تازه واردِ عرصهى ادبيات شدهاند درس‬ ‫نيسم‬

‫و باید سمعى كنيم به آنان آدرس درس‬

‫بدهيم‪ .‬من‬

‫نمیشمود یعنی بعد این كه مصمرم یا بي‬ ‫شمماعر ناگزیر اسمم‬

‫فكر كند چه قافيهی تازهای بياورد كه‬

‫منجر به سمماختن غزلی تازه شممود‪ .‬همينطور فاصمملهگذاریِ‬ ‫برشممتی كه یكی از خصمميصممههای مهم شممعر پس م مدرن‬ ‫م سمموب میشممود م ال اسمم‬

‫در غزل یا هيچ شممعر‬

‫مخالفتى با غزل و ترانه ندارم كمااینكه گاهى خودم نيز‬

‫كالسممميكى اتفاق بيفتد‪ .‬غزل از عروض تبعي‬

‫اینگونه دل اى دل اى میكنم كه فان داشممته باشممم و مالل‬

‫عروض یعنی حسمماب وكتاب‪ .‬مشممكل بزرگ وزن و قافيه‬

‫بگذرانم اما به طرز فجيعى مخالفِ این نام و ناميدهى در‬

‫كه آزادی شور و شهود شعری را مهار میكند‪ .‬هر‬

‫اسماس نادرستم كه باعر ت ریف شعر پس‬ ‫شمممده و الزم میبينم دالیل این مخالف‬

‫مدرن فارسى‬ ‫را اینجا بهطور‬

‫اینس‬

‫سمطر وق‬

‫دریاف‬

‫شمعری از ل‬

‫میكند و‬

‫و دهان بصورتى كاملن‬

‫حسممی بيرون ریخته و بر صممف ه مینشمميند هارمونی و تم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪24 /‬‬

‫خاص خودش را دارد و نمیتوان آن را با اعمال عروض به‬

‫حالتى انسمانیسم ‪ .‬از طرفی شمعر بسمتر آزادیسم ‪ .‬باید‬ ‫نوشمتن آزاد باشمی به هر سم‬

‫كه حسات خواس‬

‫بند كشمميد‪ .‬اما در غزل ناگزیریم این موزیك و تم را در‬

‫وق‬

‫تمام بي ها تكرار كنيم و اگر شممعر از این فرمول عروضممى‬

‫بروی اما وزن و قافيه دس‬

‫خارج شممود دچار سممكته وزنی میشممود و وزن از دس م‬

‫غزل و اسماسمن شمعر كالسميك بخاطر پيشنهى تاریخى و‬

‫میرود و شعر حاصله دیگر غزل نخواهد بود ‪.‬‬

‫ميدانى كه مدیاهایى چون رادیو و تلویزیون حكومتى بدان‬

‫و پا گير اس ‪.‬‬

‫شاعران كالسيك یك مصرم را مینویسند و چندین مصرم‬

‫میدهند مخاط‬

‫را با همان وزن و موزیك تكرار میكنند‪ .‬یعنی در غزل‬

‫تریبون مناسبی برای نوشتن شعر سياسی باشد‪ .‬من هم تا به‬

‫صدای كلمه در نمیآید و نمیتوان در هر ل ظه با استفاده‬

‫آن‬

‫از كنش فعلی صممدای كلمه و فرم جمله را تغيير داد و در‬ ‫زبان دسم‬

‫حال چند صد غزل نوشتهام ولی بيش از یك یا دو بي‬ ‫بهطور ناگهانی از ل‬

‫شممما‬

‫نریختهام‪ .‬اسمماسممن م ال اسم‬

‫در یك شعر‬

‫غزلى را بهصورت انفجارى و در ل ظه بنویسيد‪ .‬بسياری از‬

‫كالسميك سمفونی اتفاق بيفتد و هارمونی توليد شود‪ .‬مدام‬

‫غزلسمممرایان مثل «نوذر پرنگ» یا «حسمممين منزوی» هم‬

‫یكه در آن دارید كه جز صدای دینگ دینگ دینگ‬

‫همينگونمه بوده انمد‪ .‬منزوی می گفم ‪« :‬تابهحال نشمممده‬

‫نمیدهد‪ .‬اسمماسممن شممعر كالسمميك باورپذیری ندارد چون‬

‫ناخودآگاه و بدون حسمماب و كتاب یك غزل بنویسممم مگر‬

‫كه‬

‫را‬

‫یك ن‬

‫برد‪ .‬خالصمه اینكه م ال اسم‬

‫گسمممترده دارد و از این ل ا‬

‫میتواند‬

‫دموكراسمی متنی از خصيصههای شعر پس مدرن اس‬

‫آن كه وزنى ساده و دوری داشته باشد و بتوانم چند بي‬

‫جز با اجرای چندصمدایی چندفرمی و چندموضوعی م ال‬

‫همينطوری بدون حسمماب و كتاب عروضممى بنویسممم»‪ .‬یا‬

‫اتفاق بيفتد و نمیتوان صممداهای مختلف را در یك‬

‫و وزن های جدیدی‬

‫اس م‬

‫سيمين بهبهانی كه در غزل نوآور اس‬

‫موزیك و وزن یكه به اجرا درآورد‪ .‬مثلن یكی از متون‬

‫را ارائه داده در مصماحبههایی كه داشمته گفته اس ‪« :‬م ال‬

‫كه همهی‬

‫بيش از یك مصمرم را ناگهانی گفته باشم یعنی یك‬

‫معروف كالسمميك شمماهنامه فردوسممیسمم‬ ‫شخصي های آن ناگزیر در وزنی ثاب‬

‫روای‬

‫شده و هيچ‬

‫اسم‬

‫مصمرم آمده و بعد بقيه مصرمها را براساس آن نوشتم» با‬

‫صدایی در آن به اجرا نمیرسد چون فردوسی مجبور اس‬

‫این وصمف ما در اینجا یك صمنع گر یا سازنده داریم نه‬

‫از وزن دوری فعولن‪ /‬فعولن‪ /‬فعولن‪ /‬فعول برای بيان و‬

‫خالق! درحالیكه شمماعری صممنع گری نيسمم ‪ .‬یك فرد‬

‫اجرای صممدای تهمينه سممهراب رسممتم و افراسممياب و ‪...‬‬

‫میتواند غزلسمرای موفقی باشد‪ .‬من در دهه هفتاد كه اوج‬

‫كند‪.‬‬

‫شهرت خانم حيدرزاده بود و همه شاعران پس مدرن به او‬

‫كه وقتی حرفی به‬

‫كردم چون باور داشممتم این‬

‫استفاده كرده و یك موزیك متنی سنگ شده را رعای‬ ‫یكى از مشمخصات باورپذیری این اس‬ ‫كسمی نسب‬

‫داده میشود باتوجه به شناختی كه از او دارید‬

‫متوجه میشوید كه ناقل به شما راس‬

‫گفته یا نسبتی درو‬

‫داده اس ‪ .‬مثلن ل ن و تكيههاى كالمى طرف را میشناسيد‬ ‫و میدانيد حتا چگونه فكر میكند و برخى رفتارزنیها از او‬ ‫سماخته نيسم‬

‫هم یك نوم و بسممتری از خوانندهها را پوشممش میدهد و‬ ‫تعدادی از خوانندههایی كه با مریم حيدزاده شممروم میكنند‬ ‫بعد مهدی سممهيلی و فریدون مشمميری و در نهای‬ ‫میخوانند و عاقب‬

‫شمماملو‬

‫سرا شعر ما میآیند‪ .‬میخواهم بگویم‬

‫با این توضيح میخواهم بگویم كه در شعر‬

‫كه من به شمخصه هيچكاری را ممنوم نمیدانم‪ .‬اما مخالف‬

‫كه‬

‫ت ریفم‪ .‬مشمممكمل اصممملی من با غزل پسممم مدرن در‬

‫كالسميك تمام پرسوناژها هم شكلاند و این وزن اس‬ ‫آنها را روای‬

‫حمله میكردند از وی حمای‬

‫میكند و دیكتاتورى عروض مجال نمیدهد‬

‫ناميدهایس م‬

‫كه خود را به شممعر ليبرو و آوانگارد نسممب‬

‫كه صممداهاى مختلف در آن جوالن دهند درحالیكه شممعر‬

‫میدهد و اینگونه پس مدرنيسم را ت ریف میكند‪ .‬ماندهام‬

‫و حتا كلماتش‬

‫اینان چگونه توانسمتند كار مهم شاعران دهه هفتاد را نادیده‬

‫دارند و نوم چينششممان در هر ویراژ زبانى بيانگر‬

‫گذاشممتند تا‬

‫پسم مدرن عرصمهى آزادیهاى فردیس‬ ‫هوی‬

‫بگيرند و آن شمماعران را كه جان س مرِ خالقي‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪25 /‬‬

‫رویكردى تازه در شممعر فارسممى شممكل بگيرد كم اسممتعداد‬ ‫بخوانند و خود سمرِ سفرهاى بنشينند كه آنان پهن كردهاند و‬ ‫اینگونه بخشمى از تاریخ شمعر معاصر را با كمك مدیاهاى‬ ‫عوامگرا حذف كنند و ادعا كنند شمعر پس مدرن از اینجا‬ ‫یعنی با غزل پسم مدرن شروم میشود! خالصه اینكه اگر‬ ‫این ت ریف و درو تاریخى نبود هرگز وارد این ب ر‬ ‫ارتجاعی نمیشدم چون پرداختن به هر گونه شعر كالسيكی‬ ‫جز تبليغ ارتجام نيس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪26 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪27 /‬‬

‫ايوب احراري‬

‫از گِردی پا به ماه‬ ‫با كله خوردم زمين‬ ‫ریختم توی تش‬ ‫تا خواب ببرد مرا‬ ‫و بيوفتد به جانم‬ ‫خانم دكتر‬ ‫با پش ِ استخوانىِ دس‬ ‫كه گریه بزرگم كند‬ ‫گردی بزرگ‬ ‫و ماه دیده شوم از دس‬ ‫بروم تا آن سر دنيا‬ ‫بیخبر از همزادم‬ ‫كه در تاتی تاتی‬ ‫دستم ول كند‬ ‫بریزم به كوچه‬ ‫با هم چرخ بزنيم‬ ‫بخوریم به دنيا‬ ‫مردن كه حرف ندارد‬ ‫ماما‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪28 /‬‬

‫نويد استاك‬

‫كه پدر گور‬ ‫و سال شود مرگ‬

‫مادرم گریه‬

‫كه باز آغوشم‬

‫مثل ابر همسایهیِ پشتی‬

‫چتری به گریههات‬

‫كه زار مىزند تا‬

‫پدرد‬

‫پدر‬

‫در گریه می مى‬

‫بغض میخورد صدام‬ ‫كه مرگ ببافد از پدر‬ ‫كه باال بیآوردم از گریه‬ ‫و راهی گُم‬ ‫بریزد به خانه از راهى گم‬ ‫در تاولِ كفشهام‬ ‫كه دورم‬ ‫كورم پدر‬ ‫و همسایه تاول میكند نگاهم‬ ‫تا سياه ببارد از مادر‬ ‫درد كند خانه‬ ‫و آمبوالنس شوم‬ ‫بزنم به گریههاى پدر‬

‫مادرد كشيدهایم‬

‫بی‪/‬دار شو‬

‫دیر شده ‪...‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪29 /‬‬

‫پژمان اسعدي‬

‫تسبيح پاره میكنم‬ ‫و شهوتم سراب میخورد‬ ‫شق میكنم بدون قرص‬ ‫و این توهم‬ ‫برای من كافیس‬ ‫تا بوسيدن‬ ‫تشنهام كند‬ ‫تا ته‬ ‫آنجا كه هيچ هم نيس‬ ‫اما تمام دانهها‬ ‫ميراك مناند‬ ‫عورت مفاهيم‬ ‫هميشه از پش‬

‫میزند بيرون‬

‫بهجای آسمان هفتم‬ ‫نطفههای مرا سيراب كن‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪31 /‬‬

‫بلور اشرف‬

‫در سرم‬ ‫زنگ مىزند ساع‬

‫دس هات الی مو‬

‫و جفتى نيمهباز‬

‫مانده در كافه‬

‫در بسترم‬

‫سرخ را چشم ببينم‬

‫دوست‬

‫یا بوسه را پيراهن‬

‫همسرم‬

‫دهان‬

‫لجنمال كدام ل‬

‫گمشو بيرون از این بخ‬ ‫تخ‬

‫جای سگ نيس‬

‫تخم سگ‬ ‫زوزههای‬

‫را از روزهام بردار‬

‫جيغتر مىشود صدا‬ ‫تيزتر نگاهم‬ ‫بر گور كبود گردن‬ ‫از پش ِ آسمان دارد‬ ‫تف میبارد‬ ‫نگاه نمىشود انداخ‬ ‫چنگ بر گلو‬ ‫خفه شو!‬ ‫سيگار گل سرخىس‬ ‫غنچهاى بر ل‬ ‫سوت مىكشد قطار‬

‫دارم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪31 /‬‬

‫پيمان اصغري كاني‬

‫پيو را دو بار چاقيدم‬ ‫هنوز داری بهم میزنی‬

‫آتش كه میزنم به پيو‬

‫هی میآید باال و‬

‫زیو را میكشم‬

‫میرود پایين‬

‫ایستادهام روی نقطهای با چشم‬ ‫تو پيالهای را بهم میزنی از لجن‬ ‫و آن روزِ تابستان‬ ‫میآید باال‬ ‫كه خورشيدمان افتاد توی دریا‬ ‫و هجده ساع‬

‫دویدیم در ساحل‬

‫تا بفهميم « عذاب »‬ ‫یعنی « از آب گرفتن »‬ ‫حاال در ش ِ پایيزی‬ ‫از زیر شيروانی صِدام میزنی‬ ‫كه از نردبام بيایم باال‬ ‫تا ماهِ خانه را‬ ‫از طناب بياورم پایين‬ ‫نوب‬

‫میرسد به زمستانی‬

‫كه یك ستاره دارد فقط‬ ‫او هم‬ ‫دس‬

‫میدهد به دستهی چمدان و‬

‫میرود برای هميشه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪32 /‬‬

‫سرم‬

‫ياشار اماني‬

‫ل ها و دس هایم‬ ‫این شعر شامل سطرهایىس‬ ‫كه براى هيچكس مناس‬

‫نيس‬

‫كه در جاذبهى دو پا افتادهاند‬ ‫آیا كسى در این جمله هس‬

‫ما در شبى پنهان از جيغ مترسك رفتيم‬

‫كه مرا به بيمارستانِ سطرِ سيزدهم ببرد؟‬

‫تا خاطرات بدانند‬

‫مىخواهم سيزده بار‬

‫براى بریدن‬

‫به سيزده شكلِ وحشتناك خودكشى كنم‬

‫نيازى به شىء تيز نيس‬

‫كورتاژ كنم خودم را و نگاه كنم‬

‫براى چه اینقدر بلند ایستادهاید؟‬

‫به پسماندههایم‬

‫وقتى تمامِ بانكها از این باال‬

‫كه از رحمِ زندگى بيرون مىكشند‬

‫اندازهى یك سكه هم نيستند؟‬

‫من براى خودگویى‬

‫وقتى تمام شهرتان‬

‫چيزى از حف نبودم‬

‫خالصه مىشود در پنجرهاى چند سانتى‬

‫"ببخشيد‬

‫و جز جاذبه‬

‫این جمله را فراموش كردم‬

‫فرقى ميان زمين و آسمان نيس‬

‫نمىشود از اول ؟"‬

‫چيزهاى زیادى در مناند‬

‫‪.‬‬

‫درخ ِ سيبى كه معجزههاى زیادى كرده‬

‫‪.‬‬

‫زنى كه اینبار ميوهاى نمىچيند‬

‫‪.‬‬

‫و دانشمندى‬

‫"دیالوگ قبلى را هم از یاد بردهام‬

‫كه روزى سيزده بار جاذبه را كشف‬

‫شانس دیگرى ندارم؟"‬

‫تا تمامِ دالها در قل‬

‫سقوج كنند‬

‫مرا از چشمهایم بشناسيد‬

‫" متاسفم!‬ ‫شما‬ ‫توانِ بازى در این نقش را ندارید‪!..‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪33 /‬‬

‫آمنه باجور‬

‫كمی پایينتر‬ ‫با پالتویی كه پوشيدهاند كلماتم‬

‫یك پام كه روی ميز افتاده آقا‬

‫گرم میشوم‬

‫آن یكی هم مثل بام هوا‬

‫و در پایينترین سطر خانه‬

‫دارد برای شام فردا‬

‫میزنم زیر همه چيز‬

‫این پا و آن پا‬

‫تا طنابم تند ‪...‬‬

‫"بكنم یا نه؟"‬ ‫از كجا دارد آب میخورد‬

‫" این باال كه برا مردن جای كمییه"‬

‫این بغض‬ ‫سری دارم‬

‫خانه مان حاال‬

‫كه دل میكند‬

‫برای صدا زدن‬

‫"یادم نمیرود" هم‬

‫توی كوچهی دوریس‬

‫خانه را تكانده توی جوب‬

‫كه با خيابان از عرض‬

‫كه ما توپ بودیم الی چند پا پسر‬

‫‪-‬گفته بودم برات؟‪-‬‬

‫و در نهای‬

‫با چاقو‬

‫نصف شد‬

‫بادمان خالی‬ ‫دختر همسایهمونم از پنجره كه میخندید‬ ‫این سطر برای شنيدن جای زودیس‬

‫یكی از برگاشم الی درختا بود كه افتاد‬

‫هنوز كسی با چند دس‬

‫بچهشو توی لولهی ما تركوندن‬

‫نخریده برام‬

‫باباش نداش‬

‫"چی میگی بابا؟"‬

‫فقط گذاش‬

‫جي‬

‫این جا برای گریه جای خوش الیس‬

‫پوكيد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪34 /‬‬

‫عارف حسيني‬

‫عباس خسروي‬

‫بیخوابی من تویی‬

‫كسی نمیخواند مرا‬

‫كه روی برف راه میروی بر عكس‬

‫رویم رژه میروند پوسترها‬

‫تا نزنم رد تو را‬

‫و ژس ِ انتظارم در كافه‬

‫خودم میدهم‬

‫كارد دس‬ ‫برگرد‬

‫توى برادرهایِ بزرگترم‬ ‫تظاهرات مىكند‬

‫اینجا خبری نيس‬

‫سياس‬

‫صدایی میآید از بالشم‬

‫جنگ میكشد‬

‫میچرخند دور سرم‬

‫فلسفه زنده مىكند‬

‫پروانههایی پر سوخته‬

‫و روانشناسیِ جنسی‬

‫پدر سوخته‬

‫دليری‬

‫مگر با تو نيستم‬

‫داستان كوتاه قد میكشد‬

‫میدزدی خواب‬

‫هر ش‬

‫درازكش كه افتادهایم هر دو‬ ‫از چو به راس‬ ‫یا از راس‬

‫بنویسيم‬

‫به چو‬

‫كدام نزدیكترس‬ ‫ش‬

‫خالی میبندد‬

‫اما نمیرسد به‬ ‫هميشه قبل از من‬ ‫در طولِ دلواپسی‬ ‫زنی از در میآید‬

‫به نزدیكی!‬

‫شيطان آرامیس‬

‫بر دس‬

‫اندازِ سينه اش دس‬

‫كه اعتراضم را روزنامه بنویسد‬

‫فرو میكند در من‬

‫خطِ آخرم‬

‫هزار خواب دیگر را‬

‫آخرِ خطم‬ ‫اما كسى نمىخواند‬

‫میاندازد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪35 /‬‬

‫كه باال آورده خودكارم‬

‫مجتبا دارابي‬

‫تنگی كه ماهی خورده بود‬ ‫در دلش تكان خورده آب‬ ‫موج می برد‬ ‫به "چار دیواری اختياری"‬ ‫خرابتر كه میشود‬ ‫پدر میرسد پش‬ ‫دس‬

‫در‬

‫میكشد روی خانهای‬

‫كه درد میكشد صداش‬ ‫ضجهاى كه پاره كرده گوش‬ ‫هق هق میكند روی مبل‬ ‫ریخته اشك سرِ صدا‬ ‫و خيس میشود كلماتش‬ ‫كه شعرش آب بگيرد‬ ‫آبدار شود ماهىِ كوچكى‬ ‫كه آب میخورد از سطرهاش‬ ‫گربه كه نيستی عزیزم‬ ‫چشم بدری‬ ‫و تكههام را جدا‬ ‫تا موجی كه دس‬

‫انداخته قاب‬

‫خيس كند خاطراتی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪36 /‬‬

‫رئوف دلفي‬

‫با درخ‬

‫‪.1‬‬

‫نور از برهنگی عبور نخواهد كرد‬

‫همسایهها خواب دیدند‬ ‫تعبير شدم‬ ‫قبل از اتوبوس ها به صبح‬

‫شرج بستم‬

‫زنها طلوم‬ ‫و تنها غروب ندارند‬ ‫اما‪...‬‬

‫زنها كه طلوم كنند‬ ‫لخ‬

‫میشود‬

‫فردا‬

‫بعد از طلوم‬ ‫خيابان شيشهی وُدكاس‬ ‫و زمستان كه لباس نمیپوشد‬

‫سرباز ها تمام میكنند‬ ‫تمامشان‪...‬‬ ‫و شمشادها‬

‫امنتر از گرما‬ ‫سرما خدای خوشبختیس‬ ‫اگر زنها‪...‬‬

‫جشن را بهتر از خشم میگيرند‬ ‫با دامنی كوتاه‬

‫درس‬

‫اس‬

‫كه خورشيد برهنه میتابد‬ ‫همسایهها خواب دیدند‬ ‫قبل از اتوبوسها به صبح‬ ‫ساق پای دختران كوچه را خوش تراش میكند‬

‫ولی به هركس دلش خواس‬ ‫باید با ابر كنار بروم‬ ‫كه زنها طلوم كنند‬

‫هوا وقتی لباس نمیپوشد‬ ‫زمستانیس‬ ‫كه بهار دارد‬

‫همسایهها خواب دیدند‬ ‫تعبير میشوم‬ ‫و ساق پای دختران كوچه را خوش تراش خواهد كرد‬ ‫فردا‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪37 /‬‬

‫سربازها كه تمام كنند‬ ‫شروم میشود‬ ‫وُدكا‬ ‫و زمستان زنیس‬

‫بدون لباس‬

‫امنتر از گرما‬

‫قبل از اتوبوسها به صبح‪...‬‬ ‫با ابر كنار بروم‬ ‫تا طلوم كند سرما‬ ‫همسایهها خواب دیدند‬ ‫تعبير میشوم‬ ‫تنها‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪38 /‬‬

‫‪.2‬‬

‫هزار بار كه دنيا بيایی‬

‫چنگ بزنی‬

‫یك مرد حاملهایی‬

‫به وانتی كه جنگ زده بود‬

‫كار كه نداشته باشی كار دارد‬

‫بم‬

‫كارد با تو‬

‫مادرت‬

‫زنی غربتی‬ ‫پاپتی بدوی در اتاق خواب‬

‫باید چنگ بزنی‬

‫تا آب‬

‫به وانتی كه جنگ زده بود‬ ‫گرد و خاك‬

‫جيرهبندی‬

‫تو را ببرد‬

‫خواب‬

‫با خودش از یاد‬

‫جيغ برای‬

‫غرب‬

‫بياورد‬

‫یا بوس كابوس شود رختخواب را احاطه كند‬

‫مادرت باشد‬

‫اراده كند‬

‫كه بفهمی‬

‫جنگ در ادامهدار شود‬

‫حاملهایی‬

‫خانواده تار و مار‬ ‫كار كه نداشته باشی كار دارد‬

‫كارد كه نداری‬

‫كارد با تو‬

‫ميلهها گارد میگيرند‬ ‫و حكوم‬

‫و حكوم‬

‫نظامیس‬

‫دنيات‬

‫نظامیس‬

‫مات نمیشود رنج‬

‫مات نمیشود شطرنج‬

‫این شط رنج‬

‫رنج در ادامهدار‬

‫در ادامهدار میشود‬

‫و عكسهات‬

‫و عكسهات‬ ‫تار‪...‬‬

‫دنيات‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪39 /‬‬

‫‪.3‬‬ ‫دستش را فروخ !‬ ‫ولگردها نگاه كردند‬ ‫دس‬ ‫آن دس‬

‫خيابان درازتر شد‬ ‫خيابان‬

‫سایه از دس‬ ‫سم‬

‫میرف‬

‫تاریك آدمها‬

‫كارتن خواب میدید باران قطع خواهد شد‬ ‫و سكوت با لباس گرم احتمال دارد‪...‬‬ ‫ماشين به خير گذش‬ ‫اما‪...‬‬ ‫دس‬

‫خيابان درازتر بود‬

‫آن دس ‪...‬‬ ‫ایستاد‬ ‫چيزی نداش‬ ‫ولگردها دیدند‬ ‫او ‪...‬‬ ‫دستش را فروخ‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪41 /‬‬

‫خزان زندي‬

‫‪.2‬‬

‫‪.1‬‬

‫قوای كذایيه بازتر‬

‫یاد ندارم آن ش‬

‫ایران حلبی‬

‫در یا دریا بود‬

‫كه از هر سو ریه ام را شليك‬

‫كه كف دستم تف‬

‫سرباز آنی سرد‬

‫خواندن نمی‬

‫و برای سردردشان‬

‫اما همين خطِ زمخ‬

‫هيچ دوایی گرم نيس‬

‫كه در ندارد‬

‫این خایه و منی‬

‫و با هيچ عصایی‬

‫در خيابان راس‬

‫دستم پاره دیگر ندارد‬

‫می آید فات ه برای كسی‬

‫بلند‬

‫تنها مرزی س‬

‫كه گورش نيس‬ ‫تا كفن داشته باشد‬

‫در هيچ سو‬ ‫احتمال سرنوشتی‬

‫كه نمی‬

‫كه از یك سم‬

‫گور اجاره ای‬ ‫دیگر فكر كه هيچ‬

‫مشتم باز كن‬

‫و سم‬

‫دریاس‬

‫دیگر‬

‫نمی ‪...‬‬

‫با گرسنه گی ها‬ ‫از غذا جای ب ر ندارد‬

‫در هاش را بستهاند‬

‫آقا!‬

‫آیا اگر از جنوب با سر بروم‬

‫قيم‬

‫یا از شمال در بروم‬

‫حاال‬

‫كسی هس‬

‫كه صدا بزند‬

‫از خليج و خزر‬ ‫دس‬

‫از چهار طرف‬

‫دیگرت را هم ببر ؟‬

‫ما پي‬

‫دالر دیگر باال‬

‫ایرانی را‬

‫حلبی می سازیم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪41 /‬‬

‫حديثه سفري‬

‫پایی میكوبد‬ ‫هنوز دس‬

‫دارم‬

‫سطل زباله‬

‫در دوست‬

‫دارم‬

‫ته راه رو‬

‫كه رفته از دیروز و فردا‬

‫مگس افتاده به جان شهر‬

‫چهارپایهای دیگر‬

‫دس‬

‫كرده توی دهان‬

‫سكوت‬ ‫و موشی الی دندانهاش‬ ‫زبانش را گاز‬ ‫سوسكها در خيابان‬ ‫میافتند روی سقوج‬ ‫و این خبرها‬ ‫كه دیگر در كف كاری نيس‬ ‫اصلن خبری نيس‬ ‫عجي‬ ‫دس‬

‫تنهایيم‬ ‫میكنم توی جيبم‬

‫تا یخ بزند دوستی‬ ‫و برف الی موهام‬ ‫افتادهام كف بند‬ ‫دس هام در فكرهای تواند‬

‫صبح زود زیر چهارپایهام‬

‫میافتد از كف‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪42 /‬‬

‫مهيار صابري‬

‫قانون جاذبه واكسن جنون گاویس‬ ‫تنها روپوشسپيدش را درآورده‬

‫تنهایی‬

‫كتاب علومم را كه ببندم‬

‫ویروسمهربانتر جذام‪...‬‬

‫به اطاقم بر میگردی‬

‫مبتال كه شدی‬

‫تا در كشف تازهام شریك باشی‬

‫ذره ذره خرد میشوی‬

‫(جذام هيچ كسی را نكشته‬

‫خورده میشوی‬

‫مگر از تنهایی‪)..‬‬

‫پاستور نه جذام را فهميده بود‬ ‫نه تنهایی را‬ ‫به سرما خوردگی فكر میكرد‬ ‫داروین هم بی سواد‬ ‫كتابش را‬ ‫سر وته گرفته و تنها‬ ‫انسانِ م كوم به نقصان را‬ ‫دل خوش كرد‬ ‫به درو تكامل‬ ‫گاوهایی كه نيوتون را نمیشناسند‬ ‫هنوز جنون پرواز دارند‬ ‫كودكان بی مادر بودیم‬ ‫كه پذیرفتيم‬ ‫پنيسيلين را مثل پستانك‬ ‫ونخواستيم بدانيم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪43 /‬‬

‫مصطفا صمدي‬ ‫‪.1‬‬ ‫جهان میتواند نابرابرى كند‬ ‫غُصهای را به سومالی گره بزند‬ ‫موشكی را به فلسطين‬ ‫میتواند‬ ‫زیر جهنم مرگیِ برمه دستخط بگذارد‬ ‫بگذارد شویى در بُرج العرب‬ ‫یا فنجانى چای سبز‬ ‫روى ميز ميليونرى در دل اقيانوس‬ ‫جهان مانكنیس‬ ‫گُرگیس‬ ‫زنیس‬

‫در شانزه ليزه‬

‫در وال استری‬ ‫در كابل‬

‫كه روسریاش در باد میسوزد‬ ‫جهان میتواند نابرابرى كند‬ ‫میتواند جهان‬ ‫تو هم میتوانی‬ ‫میتوانى به جان جهان‬ ‫جهانِ این شعر بيفتى‬ ‫كه فُرم خوبی ندارد‬ ‫و مثل من كه سالهاس‬ ‫فُرم خوبی ندارم‬

‫دس‬

‫و دلش میلرزد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪44 /‬‬

‫‪.2‬‬

‫این دیوار‬

‫این منم‬

‫خدا‬

‫با كرمی سمج در چشم‬

‫م مد‬

‫این هم خانواده من اس‬

‫موسی‬

‫مادرم كه خميرش وَر آمده‬

‫یكی بياید این قاب را‬

‫چایش دم‬

‫بيرون كند از سرم‬

‫با برادرم در بغل‬ ‫به رخ‬

‫چرك ها لبخند میزند‬

‫سالم خواهر‬ ‫چه ناشيانه مىخندى‬ ‫خواهر؟‬ ‫بس كن‬ ‫با توام‬ ‫جلوی خندهى بابا را بگير‬ ‫بگو مثلِ قبل‬ ‫قبلِ قرصهایش عصبی شود‬ ‫بگو كه رادیو را من شكستهام‬ ‫بگو كه ف ش دهد‬ ‫داد بزند‬ ‫از خانه بيرونم كند‬ ‫خواهر!؟ خواهر جان! بگو نخندد‬ ‫این منم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪45 /‬‬

‫پويان فرمانبر‬

‫سرمایه مى برد‬

‫‪.1‬‬

‫از جعبه كبری‬

‫میگذرد شعر‬ ‫و آرامآرام‬ ‫گم میشود گوشهای‬ ‫آدمها‬

‫از مترو میروند‬

‫برای چه؟‬ ‫روشن میشود كولر‬ ‫با دس های سيگارى‬ ‫و كنترل آنقدر دور‬ ‫كه دود میشوند‬ ‫ازدحامى كه پياده‬ ‫تا سرِ سرخشان‬ ‫هوایی بخورد‬ ‫یا بشود گم‬ ‫گوشهای‬ ‫كه با كبری‬ ‫سيگارى‬ ‫و از سرما‬ ‫شعری بسوزد‬ ‫كه جای شعر‬ ‫هدیه میدهد سرما‬

‫برای چه؟‬

‫را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪46 /‬‬

‫‪.2‬‬ ‫دریا رفته اما هنوز غرقم‬ ‫دیگر نياز ندارم به دری‬ ‫كه در من باز یا بسته‬ ‫درحالِ بوسيدن گُمم‬ ‫منتظرم‬ ‫كه برگردى‬ ‫و در تو پيدا شوم باز‬ ‫كه با ندیدمِ خيان‬ ‫شنا كنم به گذش‬ ‫به گذشته‬ ‫دوباره پيدا شدهام‬ ‫در تو‬ ‫كه در اولين قرار‬ ‫غرقم كردهای‬ ‫مرا ببوس‬ ‫در آینه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪47 /‬‬

‫شيما قاسمي‬

‫زمين رفته خانهی مادرش‬ ‫كرده‬

‫خورشيد پش‬ ‫دارایی مش‬ ‫دهانم خون‬ ‫سهم كثاف‬

‫اس‬

‫وقتی نداری‬ ‫تن میزند به خواب گور‬ ‫سور بده‬ ‫كبكها سر كردهاند در برف‬ ‫تاریخ میزند‬ ‫به زنی كه دیگر ندارد آب‬ ‫تشنگى‬ ‫كه از تشنه ل‬

‫نمیپرسد‬

‫سطر بعدی را خيس كن‬ ‫اشك بریز‬ ‫كه ریختهام تا درد سر بخورد‬ ‫سر نزند‬ ‫به سری كه درد میكند از ‪..‬‬ ‫گوركن‬ ‫خانهام را عميقتر بكن ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪48 /‬‬

‫فرشاد قاسمينژاد‬

‫كه حاال صد پوند‬ ‫صدای دسته كليدی‬

‫صدای كليد چرخيد‬

‫از خيابان مىگذرد‬

‫ال سی‬

‫و رخ ِ رنگی‬

‫دو مارِ چنبره‬

‫توی لباسشویی‬

‫با نيشهای قرمز‬

‫آرام میچرخد‬

‫ماتم زده از پش‬ ‫عج‬

‫پنجره‬

‫قرمزى‬

‫زیر پایم سبز‬ ‫علفهای این منظره‬ ‫دستی میبرد آرام‬ ‫بين دكمههای سفيدش‬ ‫عج‬

‫قرمزى الی حنجره‬

‫الی این الس پژمرده می‬ ‫و از این فاصله تكنيك‬ ‫مى خورد ليز‬ ‫‪!Don't look at me please‬‬

‫فا ر سی‬ ‫نمیفهمد این زیبای بی صف‬ ‫ولی زیبا‬ ‫میپوشد از بسيار‬ ‫كه بفروشد‬ ‫لباسهای رفته را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪49 /‬‬

‫فاطمه قهرماني‬

‫اشكِ رحِم دربياورد‬

‫‪.1‬‬

‫سنگ دل كند دوباره مادر‬ ‫گل را رنگ‬

‫حوالی پالك شانزده‬ ‫تخمكها همه بيدار‬ ‫و او درون خون‬ ‫برای مادر كه زن میكش‬ ‫لقمه پيچيد‬ ‫پيچيده كرمِ پدر‬ ‫توى رَحِم‬ ‫و خانهاش را چنان تكاند برادر‬ ‫كه خواهرش خراب شد‬ ‫حاال نشسته حبس‬ ‫توى مُثلر‬ ‫و از الی گلهای قالی‬ ‫دنبال خار می ‪ ...‬پش‬

‫پالك دو‬

‫كه زیباییاش را گم‬ ‫تا برادرش كه حتى نبود‬ ‫تجاوز كند به عروسك‬ ‫به خاله سوسكه به ملوسك‬ ‫حتى مادرش را اجير‬ ‫پدر را زیر كند و خواهر‬ ‫كه گل داده سنگ بر قالى‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪51 /‬‬

‫‪.2‬‬ ‫پيراهنی بلند‬ ‫جيغ میزند مثل زرد‬ ‫كالهی دونيم شده‬ ‫دو زرده‬

‫‪.3‬‬

‫پَری كه پَر نمیزند سم‬

‫قو‬

‫موهایی پر از خرما‬

‫چهارتكه‬

‫كه بم روسياه میكند‬ ‫صورتی مثل مرلين‬

‫و شاید زنی‬

‫نگاهش النهی قو‬

‫كِرم میخورد‬

‫سينه نمیبينم‬

‫مثل ارفئوسم‬

‫پنهان شده زیر چين‬

‫در آواز‬ ‫من‬

‫كه بنویسمش باریك‬ ‫دس هایی نيمه باز‬ ‫انگشتانی مثل ناز‬ ‫بیصبرانه بِساز‬ ‫چه زیبایِ بیمصرفیس‬ ‫پرنسسی كه در اتاق خواهرم‬ ‫دید میزند‬ ‫چَ های شبانهام‬

‫هرتكهام‬ ‫در خواب مردی‬

‫گردنی مثل مونرو‬

‫قِر داده كمر سم‬

‫مثل اُزیریس‬

‫زیرِزمين‬ ‫دنبال گورِم‬ ‫توی رَحِم‬ ‫مرد میكُشم‬ ‫زن میدَرم‬ ‫مثل خودم‬ ‫نشستهام‬ ‫و پریودم‬ ‫با ماری در فكر‪....‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪51 /‬‬

‫مهدي محمودي‬

‫از روی شانههایم سياهی‬ ‫سقوج میكند در پرواز‬

‫وقتی برگردی به خانه میبينی‬

‫فيلمى شدهام شدید‬

‫"خوش آمدید به با وحش"‬

‫اسمش شبيه وودی الن‬

‫از چشمهای من سر میخورند‬

‫"لطفن به حيوانات م ب‬

‫دو حلزون‬

‫وابسته میشوند "‬

‫ل‬

‫هایم هنوز میپوسند‬

‫با دو نقطه اضافه‬ ‫و ماری كلمههام را میبلعد‬ ‫سرخ سرخ‬ ‫فيلتر دارد این خرطوم‬ ‫و عاج به خود برگشته‬ ‫زخمیام میكند‬ ‫از پلهها میجهم‬ ‫به دنبال كالفی‬ ‫كه رنگی ندارد‬ ‫مگر درو‬ ‫به سقفی میرسم‬ ‫كه زیرش تو بودی‬ ‫روی آنتن مینشينم‬ ‫و با برنامهی آشپزی‬ ‫گریه رنده میكنم‬

‫نكنيد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪52 /‬‬

‫ايوب مرداني‬

‫هر دو رنگی‬ ‫و از عكسات‬

‫ساع‬

‫دقيقن شش صبح نيس‬

‫زودتر برنگردم سرِ كارم‬

‫آمدهام سيگاری نكشم‬

‫هنوز شش صبح نيس‬

‫از تراس هنوز نرفتهام باال‬

‫ول كن‬

‫برعكس ماندهام‬ ‫كه از دور‬ ‫كسی را هی صدا نزنم‬ ‫باز‪/‬دم ندارد چای‬ ‫بيات ندارد نان‬ ‫چرا كسی به من نرفته‬ ‫كجا را خواب ندیدم دیش‬ ‫اصلن چيزی هس‬ ‫كه برندارم از یخچال؟‬ ‫نزدیك به هش‬

‫صبح نيس‬

‫دوشی وا نكردهام از سقف‬ ‫كف نكردهام بيرون‬ ‫بچهای نيفتاده آن پایين‬ ‫بيرون نمیزنم با موهام‬ ‫اگر نيستی‬ ‫لخ‬

‫نيایم بيرون‬

‫دو تا شلوار نپوشم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪53 /‬‬

‫مهدي نادري‬

‫در بعدن كه جا دارد هنوز‬

‫‪.1‬‬

‫حتی در‬

‫ویل اس‬

‫كه بر پاشنه در به درى نمی‬

‫چاه‬

‫راه داده در به دری‬ ‫و میروم‬

‫رفتهس‬

‫به سمتی كه سو ندارد‬ ‫با خيابانی‬

‫در چمدان‬

‫و زنی‬ ‫كه چكه كرد از ماه و دارد به چاه‬ ‫مثل صيادی كه گمكرده تور‬ ‫نمیرسد‬ ‫یا حتی نمیرسد‬ ‫سنگ روی سنگ‬ ‫بند آمده دیگر‬ ‫"چرا به راه نمیشوی لعنتی؟!"‬ ‫كه لنگ لنگ‬ ‫كش آمدم تا لوال‬ ‫تا لبه از بيابان بزنم باال‬ ‫و آمده باشم در به در‬ ‫تا پش‬

‫این در‬

‫زیر پنكهای برقصم‬ ‫كه دارد بعدیام را چال‬

‫دارد به فردا میدهد جواب‬ ‫تقتق‬ ‫تتقتق!‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪54 /‬‬

‫‪.2‬‬ ‫در كنيسه تكيه داد به شنبه‬ ‫نيل از ریملش رف‬

‫پایين‬

‫چشمهاش هيتلر داش‬ ‫بيا برگردیم آنوشكا!‬ ‫تلموت میدود زیر انگش هات‬ ‫موسی هم كه نداش‬

‫این تورات‬

‫كمی از من هنوز منتظر اس‬ ‫كه سرزمين موعود را پش‬

‫در بگذاریم‬

‫و ماندهی اورشليم را زیر تخ‬

‫چال كنيم‬

‫كرده بودیم!‬ ‫ابليس مهربانی شده بودم الی پستانهاش‬ ‫موسی نيامد با عصا‬ ‫كنيسه را نيل برد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪55 /‬‬

‫حقوقی دارد‬

‫عدنان نوروزي‬

‫و عادت ماهيانهاى‬ ‫زن عاشقانهتر میخوابد با تراكتور‬

‫قرمز اس‬

‫تا سالهای آزگار‬ ‫با اس‬

‫و یال شاهزادهای سپيد‬

‫و گاری مىكشد با درشكههای تریلی‬ ‫سرخ ترند زنها‬ ‫از آنجایی كه تراكتور‬ ‫تنفر از خانهى آبی دارد‬ ‫زنِ روانی‬ ‫خانه ایس‬

‫با دیوارهای خيان‬

‫آبی‬

‫با خلق و خوی آباژورى عنّابى‬ ‫كه خيانتىس‬

‫اتفاقى‬

‫در ابعاد اسكناس بيس‬

‫تومانی !‬

‫و خائنی‬ ‫كه تراكتورش را به اسكناس آبی برده بود‬ ‫شاهزادهایس‬ ‫كه دیگر چاپ نمیشود با تراكتور‬ ‫كه بيل هم ندارد‬ ‫حتی در اسكناسی دیگر‬ ‫زن عاشقانه میخوابد هنوز‬ ‫و در دویس‬

‫از آنجایی كه هنوز‬

‫تومانی تظاهرات میكند!‬

‫تراكتور‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪56 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪57 /‬‬

‫مقدمه‬ ‫هر یكشمنبه و پنجشمنبه رأس ساع‬ ‫جلسمات شرك‬

‫‪ 17‬در سوپرگروه كالج شعر كارگاه شعر برگزار میشود‪ .‬گاهی علی عبدالرضایی در این‬

‫میكند و به بررسی و ادی‬

‫شعرهایی كه در گروه پس‬

‫میشود میپردازد‪ .‬كارگاه شعر این شماره مجله فایل‬

‫شمعر اختصاص دارد به متن پياده شده دوازده فایل صوتی علی عبدالرضایی كه در آن به ت ليل و ویرایش دوازده شعر پرداخته‬ ‫اس ‪.‬‬ ‫پويان فرمانبر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪58 /‬‬

‫آن چيزی كه باعر میشمممود این دهان كِرم نخورد یا به‬

‫سميه ابراهيمي‬

‫عبارتی كِرم نریزد‬ ‫اما نگهبان این دهان كيس ؟‬

‫نگهبانِ بی عرضهای دارد این دهان‬

‫"و دندان قروچه میرود‬

‫هنوز كرم نخوردهایم‬

‫صف آرام نگرفته"‬

‫و دندان قروچه میرود‬ ‫صف آرام نگرفته‬

‫در اینگونمه شمممعرهما رفتمار چندواژگانی یا رفتار چند‬

‫اگر سرِ هر دس انداز ترمز نكند‬

‫خواسممتهای برای توليد معنای تازه میتواند بسمميار مثمر ثمر‬

‫چو میشود‬

‫باشد و دندان قروچه میرود كه بریزد چه چيز بریزد؟ كِرم‬

‫مثل دندان كرم خوردهای‬

‫بریزد به چه دليل؟ برای چه كسممی؟ برای آن كسممی كه‬

‫میكشد الیی‬

‫می خواهد به نگهبان دهان یورش ببرد آیا نگهبان دهان‬

‫تا خط اول‬

‫دندانها هسممتند؟! میتوان هم گف‬

‫همان راهداری‬

‫بله و هم گف‬

‫سممگِ‬

‫نگهبانِ دهان در اصممل دندانها هسممتند؛ به این صممورت كه‬

‫كه نمیرسد به خيابانها‬

‫اگر جسممی بخواهد وارد حلق شمود دندان به عنوان سگِ‬

‫و ما‬

‫نگهبان میتواند به آن حمله كند پس دندان میتواند این‬

‫كه تنها حومهایم‬

‫نقش را داشممته باشممد‪ .‬حال جال‬

‫شدهایم ولو‬

‫اینجاسمم‬

‫كه همين‬

‫نگهبانِ دهان یعنی دندان كِرم میخورد‪ .‬در اینجا زبان نيز‬

‫گودالی كندهایم‬

‫میتوانسم‬

‫تا استفرا مان كند این دهان و باز‬

‫نقشی داشته باشد كه اگر بخواهيم به آن نقشی‬

‫بدهيم به جای اینكه نقش زبان گوشممتی را به آن بدهيم‬

‫الی لبخندی‬

‫نقش زبان كلمات را میدهيم یعنی پای فعلها را به ميان‬

‫حوا بخوریم‪.‬‬

‫میكشيم‪.‬‬

‫نقد شعر‬

‫"و تنه میزند حرفی اضافه‬

‫این شمعر خودبسنده اس ؛ یعنی هم به بيرون و هم به متن‬

‫این فعلهای گاز گرفته"‬

‫اصممملی ارجام دارد‪ .‬اینگونه متنها ویژگی خوبی دارند؛‬

‫چرا؟ چون ما در آن دهان زبان را داریم زبان اگر به گردش‬

‫یعنی متنی كه شممما بتوانيد با توجه به نشممانههایی كه در‬

‫درآیمد فرهنمگ هما بمه وجود خواهد آمد و فرهنگ هم‬

‫خودش تعریف میكند و همچنين نشممانههای بيرونی آن را‬ ‫تاویل كنيد‪.‬‬

‫"اگر سرِ هر دس انداز ترمز نكند‬

‫"نگهبانِ بی عرضهای دارد این دهان"‬ ‫در اینجا "نگهبان" همان سمگ نگهبان اس‬ ‫این دهان چيس ؟‬ ‫"هنوز كرم نخوردهایم"‬

‫سرنوش‬

‫ماس ‪.‬‬

‫چو میشود‬ ‫سگ نگهبان‬

‫مثل دندان كرم خوردهای‬ ‫میكشد الیی"‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪59 /‬‬

‫كه اگر دندان نگهبان‬

‫باشممد و این در سمممكس اتفاق افتاد یعنی آدم هميشمممه‬

‫الیی در اینجا آن جای خالیِ اسمم‬

‫دهان باشممد میتواند از آن جای خالی نفوذ كرده دمار از‬

‫میخواس م‬

‫فاعل باشممد و ليلی چه در ایده و چه در عمل‬

‫روزگار زبان دربياورد‪.‬‬

‫زیر بار نمیرف ‪ .‬در نتيجه ليلی از آن فضمما جدا میشممود‬ ‫منتها آدم باالخره دچار نافرمانی شمممده و به زمين تبعيد‬

‫"تا خط اول‬

‫میشمود‪ .‬درواقع ليلی فقط از این سيستم جدا شد كه بعدها‬

‫همان راهداری‬

‫لق‬

‫كه نمیرسد به خيابانها‬

‫تختخواب فرزند پسر تا هش‬

‫و ما‬

‫بيسم‬

‫كه تنها حومهایم‬

‫هسم‬

‫قضمميه این اسم‬

‫تا استفرا مان كند این دهان و باز‬

‫آن‬

‫كه خود ب ر مفصمل دارد‪ .‬ولی اصل‬ ‫كه وقتی ليلی میرود سممپس آدم نزد خدا‬

‫رفته و گالیه میكند كه تنها مانده خدا حوا را به عنوان یك‬

‫الی لبخندیم‬

‫مطيع و یا یك بچه از دنده چو خود آدم به وجود میآورد‬

‫حوا بخوریم"‬

‫و فرض بر این اسم‬

‫در اینجا با نشانهسازی فضاسازی میشود؛ یعنی ربط دادن‬ ‫هوا خوردن به حوا خوردن (قورت دادن زن) یعنی چگونه‬ ‫میتوان حوا را خورد یا چگونه میتوان حوا را نابود كرد!‬ ‫فرهنگی كه در پشمم‬

‫حوا هس م‬

‫همان فرهنگیس م‬

‫نممابودی ليال شمممده ليال بمما آن عظمم‬

‫روشممنفكریس م‬

‫كه در تاریخ آمده اس م‬

‫كه‬ ‫اولين‬

‫كه با آدم متولد‬

‫میشمود و در زیبایی چيزی كم از آدم ندارد اما در معاشقه‬ ‫كردن نمیخواسم‬

‫نقش مفعول را بازی كند‪ .‬ب ر بر سمر‬

‫این نبود كه خدا به ليال گفته كه (اكنون آن را به نام شميطان‬ ‫میشممناسممند) سممجده كن! خير! خدا خودش در انجيل و‬ ‫تورات میگوید من انسممان را زن و مرد آفریدم یعنی آدم‬ ‫جف شممان مثل هم بودند هر دو دارای عقل و شممبيه هم‬ ‫بودند درواقع آنها را برابر آفرید و اصل قضيه این بوده كه‬ ‫ليلی و آدم برابر بودند ولی در جایی میگوید آدم را هم‬ ‫زن و هم مرد آفریدم یعنی یك نفر كه ترنسممكشمموال بوده‬ ‫یعنی هم كير داشممته و هم كوس داشممته‪ .‬به هر ترتي‬

‫ما‬

‫اول را میپذیریم؛ یعنی خدا دو نفر را سمماخته ليلی‬

‫و آدم كه جف شممان از ل ا زیبایی برابر بودند ولی ليلی‬ ‫نمیخواسم‬

‫روز قرار میدهند كه ليلی به اینها تجاوز نكند و از‬

‫هزار حكای‬

‫گودالی كندهایم‬

‫قرائ‬

‫روز و در تختخواب دختر تا‬

‫آنها جن به وجود نياورد و داسممتانهایی كه در پشمم‬

‫شدهایم ولو‬

‫موجم‬

‫شمميطان میگيرد كه یهودیها سممه اسممم اعظم را در‬

‫نقشمی منفعل داشته باشد نمیخواس‬

‫مطيع‬

‫كه حوا باید مطيع آدم باشد‪ .‬این شعر‬

‫میخواهد در پایان حوا را قورت دهد در اصل زبان اس‬ ‫كه حوا را قورت میدهد؛ یعنی تنها این زبان اسم م‬

‫كه‬

‫می تواند با كنشمندی و فرهنگ سمممازی از پس سمممن‬ ‫زنسممتيزی بربياید‪ .‬چون فقط حيطه زبان شممفاهی اسم‬

‫كه‬

‫میتواند متغير باشممد و تغيير كند و آنچه كه تغيير میكند‬ ‫فرهنگ را نيز تغيير میدهد و چون تنها زبان شمفاهی اس‬ ‫كه قدرت تغيير و تاثيرگذاری دارد به همين دليل فقط این‬ ‫زبان اس‬

‫كه میتواند عليه سن‬

‫یعنی سنتی كه در پش‬

‫قيام كند؛ سن‬

‫حوا اس ‪ .‬درواقع شما بدون توجه‬

‫خالق به زبان نمیتوانيد یك فمينيسم‬ ‫فمينيسممتی مجبور اس م‬

‫در اینجا‬

‫باشمميد یعنی شممعر‬

‫كه زبانی باشممد و از كاركرد زبانی‬

‫برخوردار باشممد‪ .‬كسممی كه سممادهنویس اسمم‬ ‫میكند به هيچ عنوان نمیتواند فمينيس‬

‫سمماده فكر‬

‫باشد زیرا ادبيات‬

‫فمينيسممتی ادبيات آوانگارد زبانی خالق و دارای فرهنگ‬ ‫تازه اسم م‬

‫كه باید فرهنگ خاص خودش را توليد كند‪.‬‬

‫ادبياتی كه از تمام المانهای گذشممته تبعي‬ ‫تواند فمينيستی باشد‪.‬‬

‫كند هرگز نمی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪61 /‬‬

‫معنایی" اختصمماص دادهایم؟ بهخاطر اینكه بفهميم چگونه‬

‫مهدي صادقيان‬

‫میتوان در یك متن خالق نشمممانهگردانی كرد و چگونه‬ ‫میتوان از نشمانهها در راستای ساختار شعر كار كشيد؛ این‬ ‫خودش یك كالس آموزشمیسم ‪ .‬اینكه شما در یك متن‬

‫آقار قار قار‬

‫با توجه به سيستم دیونيزوسی یك شعر را مینویسيد و در‬

‫و این حلبی‬

‫(‪ )rewriting‬بازنویسی شعر با كمك سيستم آپولونی آن را‬

‫دستانِ كودك را‪...‬‬

‫بازنویسی كنيد و بخشهایی از متن را حذف یا اضافه كنيد‪.‬‬

‫پش ِ هاجرِ همسایه باران میآید‬

‫در این شممعر بازنویسممی اتفاق نيفتاده یعنی ادی‬

‫و دم ِ خروسش را هر روز‬

‫نشممده اسم ‪ .‬چنانچه اگر ادی‬

‫چال میخورد‬

‫عنوان بهانهای برای طرح این مب ر قرار دهم و در اینباره‬

‫گُر گرفته زیرِ پشم‬

‫صمم ب‬

‫پيكِ روسی‬

‫كنم‪ .‬ما برای اینكه بتوانيم یك بازنویسممیِ موفق‬

‫داشمته باشميم و به یك شمعر سماختمند برسيم و بتوانيم از‬

‫انگليسسسس برود كشكش را‪...‬‬

‫نشممانهها به صممورت خالق در متن كار بكشمميم اول باید‬

‫این بار‬

‫نشانههایی را كه وارد متن میكنيم شناسایی كنيم تا با توجه‬

‫"ممه رو"‬

‫به اسمتعداد نشمانهها ارتباجهایی را بينشان ایجاد كنيم‪ .‬در‬

‫پوتين‪/‬آخ كه پرهایِ كال‬

‫این شمممعر گفتيم كه ما "آقا" را داریم و "قارقار"‪ .‬آقا‬

‫كبوتر نمیشود سفيد‪...‬‬

‫تداعیگر آقا رهبر آقا پوتين و آقاهای دیگر‪ ...‬چون جهان‬ ‫ما را آقاها و آقازادهها پر كردهاند! و هرچه ابله اس‬

‫نقد شعر‬ ‫مهدی صممادقيان مدتیس م‬

‫آقا شممده اسمم ‪ .‬در یك بخش هم شممما حل‬

‫كه شممعر میفرسممتد و با كالج‬

‫همكاری دارد ولی هنوز شمممعرش با اینكه تراشِ زیادی‬ ‫خورده و فرم بهتری پيدا كرده اسمم‬

‫و با اینكه دیگر از‬

‫استفاده نمیكند و ردی از تتابع اضافات در شعرش‬

‫دیده نمیشممود و حشممو هم ندارد هنوز بازیگردانِ خوبی‬ ‫نشممده‪ .‬هنوز یك ‪ director‬متنی نيسمم ؛ یعنی از نشممانهها‬ ‫خوب كار نمیكشممد‪ .‬در این شممعرها یك بازی زبانی به‬ ‫درسممتی انجام شممده اس م ؛ مثلن آوردن آقا و تبدیل آن به‬ ‫قارقار‪ .‬اما نسب‬

‫بدل به‬

‫شمعر بسمميار بهتری میشممد‪ .‬حاال میخواهم این شمعر را به‬

‫قطعهیِ شهدا‬

‫صمف‬

‫صممورت میگرف‬

‫شماعرانه‬

‫به تاویلهای مختلفی كه مثلن همين "قار"‬

‫میتواند داشته باشد به خوبی كار نشده اس ‪ .‬باید دید بين‬ ‫نشممانههای یك شممعر چگونه میتوان ارتباطی خالق پيدا‬ ‫كرد‪ .‬اصممملن چرا ما در كالج جلسمممات متعددی را به‬ ‫"نشمانهشمناسی" و همچنين به "ساختارگرایی" و "ساختار‬

‫حلبچه را دارید و جنگ امروز در حل‬

‫بدل به‬ ‫و حلبی و‬

‫را‪ .‬حاال باید دید‬

‫"دستان كودك" در اینجا چه نقشی دارند! به هرحال ما در‬ ‫حل‬

‫و مناطق جنگی كودكانی را داریم كه قربانی شممدهاند‪.‬‬

‫اما در سممطر بعدی (پشم‬

‫هاجر همسممایه باران میآید) كه‬

‫كلمهی هاجر آمده آن كودك میتواند با هاجر ارتباج داشته‬ ‫باشممد‪ .‬چون كودك همان اسممماعيل مظلوم میتواند باشممد‬ ‫(پسمر هاجر)‪ .‬هرچند اگر قصمدمان آوردن داسممتان هاجر و‬ ‫اسمماعيل و اینهاسم‬

‫باید از آن داستان تعبير خودمان را‬

‫داشمته باشميم و با منطق داسمتانی انسمانی همخوانی داشته‬ ‫باشممد (بدون در نظر آوردن خرافهی الهام غيبی و‪ )...‬هاجر‬ ‫یك برده بوده اسم ‪ .‬یك زن سمياه و كنيزی كه از بين زنان‬ ‫مصمری كه آمده بودند مورد پسمند ابراهيم واقع میشود و‬ ‫چون زیبا بوده ابراهيم كه مردی كهنسمممال بوده با او‬ ‫نزدیكی میكند و از هاجر صمماح‬

‫فرزندی میشممود و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪61 /‬‬

‫بعد از این همه سممال انتظار پدر شممدن توجه‬

‫ابراهيم بوده برود و به كعبه برسممد‪ .‬اینها كه گفتم فقط‬

‫طبيعیس م‬

‫ویژهای به زن و فرزند داشممته باشممد‪ .‬از سمموی دیگر سمماره‬

‫پيشممنهادهاییس م‬

‫برای نشممانهگردانی كه ما چه طرحی را‬

‫(زن اول ابراهيم) حسممممادتش برانگيختممه می شمممود‪ .‬در‬

‫می توانيم در شمممعر پياده كنيم‪ .‬و اما در ادامه ی شمممعر‬

‫داسممتانهای مذهبی آمده كه خدا تصممميم میگيرد او را با‬

‫میخوانيم‪:‬‬

‫قربانی كردن فرزندش مورد آزمایش الهی قرار دهد! اما‬ ‫داسممتان طبق منطق من به این صممورت اس م‬

‫كه ابراهيم‬

‫و حسادت ساره را نسب‬

‫به هاجر و‬

‫عاشق ساره بوده اس‬

‫اسممماعيل میبيند و طبق خواسممتهی سمماره تصممميم به قتل‬ ‫فرزند میگيرد‪ .‬اما قبل از انجام این عمل سمماره منصممرف‬ ‫میشمود و پيشمنهاد میكند كه به جای كشتن او ابراهيم آن‬ ‫دو را از جلوی چشممممان او دور كند و به م ل دیگری‬ ‫هجرت بدهد‪ .‬سممپس ابراهيم آن دو را به مكه میبرد و در‬ ‫آنجا خانهی كعبه را میسممازد‪ .‬حاال طبق آن داسممتانهای‬ ‫مذهبی آنجا كه ابراهيم آن دو را رها میكند اسممماعيل‬ ‫تشمممنه اسم م‬

‫و هاجر بين دو كوه صمممفا و مروه را در‬

‫جسم وجوی آب میدود‪ .‬بعد ناگهان چشممهای میجوشد‬ ‫و اسمماعيل را سميراب میكند‪ .‬حاال در اینجا ما یك سری‬ ‫اسامی داریم كه در نشانهگردانی میتوان از آن بهره جس ‪.‬‬ ‫مثلن ما میتوانيم اسممماعيليان را داشممته باشميم از هاجر به‬ ‫مهاجرت و مهاجران برسمميم و آوارگی دوازده ميليون نفر؛‬ ‫یعنی هاجر در اینجا یك نشمممانه اسممم‬

‫برای آوارگی‬

‫ميليونها انسان كه از سوریه در سراسر جهان آواره شدند و‬ ‫یا جایی كه سيصد هزار نفر انسان میميرند و برای به دس‬ ‫آوردن یمك خرابمه اینهممه پمایكوبی می كننمد‪ .‬همه جا‬ ‫نوشمتهاند حل‬

‫آزاد شده اس ‪ .‬درحالیكه حل‬

‫نابود شده‬

‫و اصملن وجود ندارد كه آزاد شمود‪ .‬هر شمهری نشانههایی‬ ‫مانند خانهها و خيابانها و سممماختمانهایی دارد كه با آن‬ ‫شمناخته میشمود اما در حل‬ ‫ندارد تنها یك م ل برای زیسم‬ ‫برای جنگ بوده اسم‬

‫یك خانهی سالم هم وجود‬ ‫اس ‪ .‬درواقع یك مكان‬

‫و در اصمل سنگرهایی بوده كه آزاد‬

‫شده‪ .‬ما اینجا یك برهوت داریم یعنی در حل‬

‫یك كعبه‬

‫را هم داریم‪.‬‬ ‫جایی كه هاجر به آنجا پناه آورده و یا از آنجا میخواهد‬ ‫مهاجرت كند؛ یعنی از سموریه كه سممرزمين موعود سمماره و‬

‫"پش‬

‫هاجرِ همسایه باران میآید‬

‫و دم‬

‫خروسش را هر روز‬

‫چال میخورد‬ ‫قطعهی شهدا"‬ ‫در اینجا قطعهی شمهدا میتواند شمهدای سوریه باشد و یا‬ ‫اینكه همان خانهی كعبه باشممد‪ .‬خانهی كعبهای كه ابراهيم‬ ‫برای هاجر و اسممماعيل میسممازد‪ .‬درواقع آن دو را در آن‬ ‫زنده بهگور میكند یعنی آنها را در آنجا شممهيد میكند‪.‬‬ ‫چون در آن بيابان بی آب و علف رها كردن یك زن و یك‬ ‫بچهی كوچك اصمملن كار مناسممبی نبوده اسمم‬ ‫اینكه كت‬

‫دینی و قرآن این مساله را مشي‬

‫و جال‬

‫الهی مینامند‪.‬‬

‫خالصممه اینكه ابراهيم آن دو را در كنار كعبه رها میكند و‬ ‫به سوی ساره بازمیگردد‪ .‬حاال ما در این شهر درواقع یك‬ ‫گورسممتان داریم كه نامش را میگذارند "قطعهی شممهدا" و‬ ‫اگر اسمماعيل هم به دسم‬

‫ابراهيم كشمته میشد شهيد راه‬

‫خدا نام میگرف ‪.‬‬ ‫و در ادامهی شعر داریم‪:‬‬ ‫"گُر گرفته زیر پشم"‬ ‫در اینجا پشمم هم اشمارهای به دنيای اسالم اس‬ ‫از نشمانهها و نمادهایش ریش و پشمم اس‬

‫كه یكی‬

‫و هم میتواند‬

‫اشمارهای به پشمم گوسمفندان ابراهيم باشمد‪ .‬گوسفندانی كه‬ ‫نماد مردم زیر سمميطرهی حاكمانی در هيات شممبان بودهاند‪.‬‬ ‫چوپمان همایی كمه هميشمممه از حمای‬

‫همين مردم دا‬

‫میشمممدهاند و گر میگرفتهاند‪ .‬كسمممانی كه با پوتينها و‬ ‫انگليسمممیها مشمممروب میخورند و پيك میزنند‪ .‬آن دُم‬ ‫خروسِ باال آمده هم اگر هوشگردانی كنيد درواقع همان‬ ‫دليلیسم‬

‫كه هميشمه هویدا میشود‪ .‬در ادامه هم اشارهای‬

‫میشممود به ضممربالمثل "اون ممه رو لولو برد" سممخن‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪62 /‬‬

‫مشمهور احمدی نژاد كه در اینجا مشمخص میشود كه آن‬ ‫ممه را "پوتين" برده اس ‪ .‬و در ادامه‪:‬‬ ‫"پوتين‪ /‬آخ كه پرهای كال‬ ‫كبوتر نمیشود سفيد"‬ ‫و حاال این پرهای كالغی كه قارقارش را در ابتدای شممعر‬ ‫شممنيدیم در انتهای شممعر میگوید كه ای كاش به پرندهی‬ ‫سفيد صلح بدل میشد‪.‬‬ ‫متن از نشممانههایی كه میآورد اصمملن كار نمیكشممد؛ مثلن‬ ‫تبدیل آقا به قارقار در ابتدای شممعر میتواند در ادامه بدل‬ ‫به غار افالطونی شود و دربارهی آن ص ب‬

‫كند كه چگونه‬

‫این سمن های اسالمی گير كرده در غار افالطونند و هنوز‬ ‫نتوانسممتهاند خود را از آن غار نجات دهند‪ .‬هنوز هم از‬ ‫صمملح و جنگ و بودن تاویلهای سممنتی دارند و در این‬ ‫غای‬

‫بزرگ یعنی "نيسممتی" در این زندگی كه چيزی جز‬

‫"بهانه" نيسممم‬

‫چگونه اینها دليلی برای "بودن" پيدا‬

‫نمیكنند‪.‬‬ ‫اگر ما به تمام این مباحر اشممراف داشممته باشمميم میتوانيم‬ ‫نشمانهها را در شمعر خود بهتر بسط دهيم‪ .‬این شعر از این‬ ‫جه‬

‫كمكی به ما نمیكند كه شاعر اطالعات و دانش الزم‬

‫برای انتقال مفاهيم را ندارد‪ .‬نشمممانهها خوب وارد شمممعر‬ ‫میشمموند ولی چيدمان درسممتی ندارند‪ .‬سممطرهایی كه باید‬ ‫ميان اینهمه حرف ارتباج ایجاد میكردند وجود ندارند‪.‬‬ ‫خيلیها میآیند و اینها را در شممعرشممان توضمميح میدهند‪.‬‬ ‫شمعر م ل توضميح نيسم‬ ‫تختخوابیسم‬

‫بلكه م ل هوش اس ‪ .‬شعر‬

‫كه كلمات باید در آن عشممقبازی كنند‪ .‬این‬

‫عشمقبازی بدون توضيح و اطوار اس ‪ .‬این عشق بازی را‬ ‫‪act‬كلممات تعریف میكند كه همان نوم چينش كلمات‬ ‫اسمم ؛ یعنی اگر ما اینجا اشممارهای به افالطون یا كعبه و‬ ‫دیگر اشمارات داشتيم و آنها را در متن چرخ میدادیم در‬ ‫آن صمورت یك متن متعالی داشتيم‪ .‬اینها پيشنهادهایی بود‬ ‫كه از ل ا نشممانهگردانی میتوانسممتم به دوس م‬ ‫بدهم‪.‬‬

‫شمماعرم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪63 /‬‬

‫ايوب مرداني‬

‫باید زودتر برگردم‬ ‫را‪...‬‬

‫و عكس‬

‫تازه شش صبح اس‬ ‫ساع‬

‫دقيقن شش صبح‬

‫ول كن‬

‫باید سيگاری بكشم‬

‫نيس‬

‫نقد شعر‬

‫آمدهام سيگاری نكشم‬ ‫از سوراخی كه در ریهام‬ ‫دری باز كرده‬ ‫در ساعتی كه در پنج بود‬ ‫ترك رفته‬

‫اگر در زندگی به اطرافتان توجه كنيد مشاهده میكنيد كه‬ ‫همه آمدهاند تا كاری بكنند همه كوشش میكنند كه بی ثمر‬ ‫نباشممند اما اگر درسمم‬

‫نگاه كنيد متوجه میشمموید كه‬

‫هيچكدام از آنها در واقع هيچ كاری انجام نمیدهند؛ یعنی‬ ‫را همهی اطرافيان شما دارند طی میكنند و‬

‫برعكس ماندهام‬

‫یك سير بطال‬

‫كه از دورش‬

‫به آن دلخوش بوده این بطال‬

‫كسی را هی صدا‬

‫اجتماعی كردند و با آن خرسممند هسمتند و لذت میبرند كه‬

‫را بدل به جامعه و اخالق‬

‫نجاتم دهد را‬

‫از تمدن برخوردارند و اصول شهروندی را رعای‬

‫از تراس دود شدهام باال‬

‫همهی كارمندان و كارگران و بخشهایی كه قشممر متوسممط‬

‫به من كسی نرفته توی كجا‬

‫جامعه را تشممكيل میدهند آدمهایی هسممتند كه هيچ هدفی‬

‫كجا را خواب ببينم حاال‬

‫ندارند درواقع طبقهی متوسممط در هر جامعهای اسمماسممن‬

‫چيزی هس‬

‫كه برندارم از یخچال؟‬

‫فاعل هيچ انقالب و تغييری نبوده هميشه طبقهی فرودس‬ ‫به تنگ آمده و طبقهی فرادس‬

‫نزدیك به هش‬

‫میكنند‪.‬‬

‫چون فرص‬

‫مطالعه داشته‬

‫صبح نيس‬

‫فكر كرده اسمم ‪ .‬حاال در این بههم ریختگی انگار شمماعر‬

‫دوشی وا كردهام از سقف‬

‫میخواهد كه متوسممط نباشممد شمماعر میخواهد كاری نكند‬

‫كف كردهام بيرون‬

‫پس شعر را با یك انكار شروم میكند‪:‬‬

‫بچههای آن پایين‬ ‫دارند دور ميدانی از برفك‬ ‫میميرند از آزادی‬ ‫نزدهام بيرون با موهام‬ ‫اگر نيستی‬ ‫لخ‬

‫بيایم جایی‬

‫و دو تا شلوار بپوشم‬ ‫هردو رنگی‬

‫آمدهام سيگاری نكشم"‬ ‫اینكه ما میخواهيم با نهی كاری بكنيم با شممعار اینكه ما‬ ‫میخواهيم هيچ نكنيم و با نيهليسممم این حجم را پر بكنيم‬ ‫زیباسممم ؛ یعنی به نظر من نيهيليسمممم متعالی و خالق‬ ‫نيهليسمممیس م‬

‫كه در بی معنایی گير نمیكند بلكه سممعی‬

‫میكند معنایی تازه بيافریند در واقع یك نيهليسممم متعالی‬

‫كه تا سركار‬ ‫سيگار و مربا دارم‬ ‫عجلهای نيس‬

‫"ساع‬

‫دقيقن شش صبح نيس‬

‫الی دوپام‬

‫نيهليسمممی نيسم‬ ‫بيهودهس م‬

‫كه بگوید‪ :‬اوكی چيزی نيسم‬

‫همه چی‬

‫و باید مرد‪ .‬درواقع اگر به درك بی معنایی و به‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪64 /‬‬

‫درك هيچی نمیرسد باید این خط عمر را یك خط شانس‬

‫نهی كردن شمممعر را جلو ببرد و ببيند در نهای‬

‫در نظر بگيرد و سمعی كند در این شانسی كه دارد خالقي‬

‫میرسد‪.‬‬

‫ایجاد كند‪ .‬سعی كند در این بی معنایی مطلق و هيچ بزرگ‬

‫شماعر تكنيك را به خوبی تشخيص داده اس‬

‫معنایی تازه توليد كند‪ .‬خيلیها سمعی میكنند عهدی داشته‬

‫به درسممتی اجرا نمیكند و سممطرهای بيهوده زیادی میآورد‬

‫باشمند و با تصور اینكه نجات دهنده خودشان هستند و به‬

‫كه اصلن به كار شعر نمیآید‪ .‬این شعر میتواند شعر مهم و‬

‫میزنند حاال كسمی‬

‫خالقی باشممد اگر با همين تكنيك جلو برود؛ یعنی حتا یك‬

‫به واكنش و فعالي‬

‫كار میآیند دسم‬

‫كه به هيچكدام اعتقادی ندارد سعی میكند با استفاده از بی‬ ‫معنایی به معنایی تازه برسممد اینجاسمم‬

‫كه با یك نهی‬

‫مواجه میشویم؛ یعنی میگوید‪:‬‬ ‫ساع‬

‫ولی شعر را‬

‫سطر هم بيهوده نباشد‪.‬‬ ‫پيشممنهاد میكنم به شمماعر كه این شممعر را تكنيكیتر كند با‬ ‫تفكر به اینكه ما قرار اس م‬

‫دقيقن شش صبح نيس ‪ /‬آمدهام سيگاری نكشم‬

‫به كجا‬

‫قرار اس‬

‫با افعالی كه خواجه هسممتند و‬

‫كه نكنند بكنيم‪ .‬این خيلی مهم اس‬

‫كه ما وقتی‬

‫من فكر میكنم كه در تكنيك این شمعر باید فضای منفی و‬

‫ادعایی نداریم خودی نشممان دهيم و بكنيم در شممعر باید‬

‫نهی را آنقدر موكد كنيم تا جواب دهد؛ یعنی شمممعری‬

‫عملِ كردن را به درستی انجام دهيم با همان گاردی كه قبلن‬

‫بسمازیم با فرم هيچ! كه این هيچ را با فرم نهی پيش ببریم و‬

‫در مورد آن حرف زدهام همان سمممكس تانترایی؛ در این‬

‫ببينيم كه به كجا خواهيم رسمميد پس باید تمام سممطرهای‬

‫سممكس همه چيز دچار تعليق میشممود و شممما به ارگاسممم‬

‫اضافی شعر را كنار بگذاریم این پيشنهاد من به شاعر اس ‪.‬‬

‫نمیرسميد‪ .‬شمما در این سكس همه چيز را در خالء دچار‬

‫"چيزی هس‬

‫كه برندارم از یخچال؟"‬ ‫در واقع چنين سطرهایی باید مركز شعر‬

‫این سمطر زیباس‬

‫قرار گيرند و سمطرهای دیگر حذف شوند چون هيچ نقشی‬ ‫در شعر ایفا نمیكنند‪.‬‬ ‫"نزدیك به هش‬ ‫این سطر زیباس‬

‫نباید حذف شود‪.‬‬

‫"دوشی وا كردهام از سقف‬

‫قرار دهد و در كلِ شمعر پخش كند تا به نتيجه برسمد حاال‬

‫"تازه شش صبح اس‬

‫دارند دور ميدانی از برفك"‬ ‫شاعر دقيقن باید این سطرها را با انفعال نشان دهد؛ یعنی به‬ ‫منفی درآورد مثلن‪:‬‬

‫و هنوز شممش صممبح اسمم‬

‫و همه این‬

‫اتفاقات را شمماعر فكر میكرده یا ممكن اسمم‬

‫یك صممبح‬

‫دیگر باشمد‪ .‬این تفكر كار شماعر اسم‬

‫و این تكنيك اس‬

‫كه كار را پيش میبرد و باید برای این تكنيك ارزش قائل‬ ‫شممویم این چيزی اس م‬

‫كه در شممعر فارسممی دیگر وجود‬

‫ندارد؛ یعنی ما درواقع در شمعر فارسی شاعر نداریم لمپن‬

‫ایستادهام"‬

‫شماعر درواقع میخواهد از سمماع‬

‫ول كن‬

‫باید سيگاری بكشم"‬

‫كردن بوده اسمم‬

‫بچههای آن پایين‬

‫صبح برسد كه بهتر اس‬

‫تكنيك منفیگردانی را به عنوان یك تم شعری مورد استفاده‬

‫این پایان خوب اس م ؛ یعنی در واقع شمماعر در حال تخيل‬

‫كف كردهام بيرون‬

‫"زیر دوشی كه نيس‬

‫این تعليقها شمما به شمهود شعری میرسيد‪ .‬شاعر باید این‬

‫به سطر آخر توجه كنيم‪:‬‬

‫صبح نيس "‬

‫حال‬

‫تعليق میكنيد و این تعليق باعر ایجاد تفكر میشممود و با‬

‫شممش صمبح به هشم‬

‫با یك فضای نهی با یك انفعال و‬

‫شماعر داریم ترانهسرا نداریم لمپن ترانهسرا داریم‪ .‬اساسن‬ ‫همهی اینها برای اینكه كاری بكنند هيچ كاری نمیكنند؛‬ ‫یعنی شممما در انوام ترانهها و شممعرهایی كه میبينيد چيز‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪65 /‬‬

‫تازهای برایتان وجود ندارد‪ .‬دقيقن وقتی میخواهند تفكری‬ ‫را تزریق كنند و یا شعری سياسی بنویسند همه آن چيزهایی‬ ‫را كه خود مردم هم میدانند بازگو میكنند؛ یعنی در تمام‬ ‫غزلهایی كه نوشته میشود حتا غزلهایی كه خيلی رادیكال‬ ‫هسممتند تمام آن چيزهایی گفته میشممود كه خود مردم هم‬ ‫می داننمد و بمه مردم هرگز چيز تازه ای داده نمی شمممود‪.‬‬ ‫سينماگران ما هم همين كار را میكنند‪ .‬سينماگران متعالی ما‬ ‫در اصممل كاری نكردهاند همهی آن چيزهایی كه در جامعه‬ ‫وجود دارد را به صورت ریز ریز به مخاط‬

‫نشان میدهند‬

‫و از بس در بخش سمينما شاهد انبوه لمپنها هستيم درواقع‬ ‫در آنجما هيچكس فكر نمی كند هيچكس كاری نمی كند‬ ‫پس شممما بهتر اس م‬

‫سممعی نكنيد كاری بكنيد و به خاطر‬

‫اینكه لمپن نباشيد سعی كنيد هيچ كاری نكنيد و این اتفاقی‬ ‫اس م‬

‫اتفاق بيفتد؛‬

‫كه در شممعر ایوب مردانی ممكن اس م‬

‫یعنی عمد داشممتن به اینكه من نمیخواهم مثل شممما لمپن‬ ‫باشمم؛ من لمپن نيستم؛ من نمیخواهم یك پس‬

‫بگذارم و‬

‫هزاران الیك بخورد من میخواهم پنج نفر همراه من فكر‬ ‫كنند و مرا بفهمند پس باید سمعی كند كه فرق داشته باشد‬ ‫این جنبشمیسم‬

‫كه كالج شعر باید روی آن حساس باشد؛‬

‫اینكه ما چگونه میتوانيم لمپن نباشيم‪ .‬مقصود من از لمپن‬ ‫تعریفی نيس‬

‫كه در گذشته انجام شده اس‬

‫و یا مربوج به‬

‫امثال شمممعبان بی مخ باشمممد درواقع منظور من از لمپن‬ ‫روشمنفكرهاییسم‬

‫كه قبلن به عنوان روشمنفكران شعاری‬

‫مطرح كردم و اینها كسانی هستند كه هيچ كاری نمیكنند‬ ‫هيچ قدمی رو به جلو برنمیدارند و مدام پش م‬

‫سممر مردم‬

‫هسمتند كه وحشمتناك اس ‪ .‬همه دارند كاری میكنند ولی‬ ‫درواقع هيچ كاری نمیكنند‪ .‬شاعر برای اینكه شعرش دچار‬ ‫این اتفاق نشمود باید نشمان دهد كه دچار ادا و اطوار نشده‬ ‫اسمم‬

‫درواقع كاری نكند و ما برای اینكه نشممان دهيم‬

‫هستيم باید نشان دهيم كه هيچی نيستيم‪.‬‬

‫‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪66 /‬‬

‫نقد شعر‬

‫عدنان نوروزي‬ ‫"دالی كه بر سر دارم‬ ‫با انگش‬

‫دالی كه بر سر دارم‬ ‫با انگش‬

‫اشارهای كه ندارم‬

‫نمیپرد!‬ ‫انگشتی كه فقط به درد نشان دادن جای خالی تو میخورد؛‬ ‫بگو این تابستان را در چمدانم چه كنم؟‬ ‫جایی كه تو نيستی‬ ‫مكعبی سياه اس‬

‫كه هی بزرگتر میشود‬

‫باید همهی تاریكیها را به یك نقطه بدوزم‬ ‫و نقطه را روی بلوزت‬ ‫و همينطور كه بلوزت بزرگتر میشود‪...‬‬ ‫همهی دنيا را بگيرم‬ ‫آنگاه كه از من دور میشوی‪...‬‬ ‫دور از چشمان‬ ‫در چمدانی كه به همراه داری‬ ‫باد میكنم‬ ‫همزمان با انفجار آدامس بادكنكی‬ ‫میتركم!‬

‫و تو خون روی ل های‬

‫را كه منم‬

‫با یك دستمال كاغذی سفيد‬ ‫پاك میكنی!‬

‫نمیپرد!"‬ ‫این "دال" اگر منظور دالی هسم‬

‫كه كُنشی (‪ )act‬دارد در‬

‫مقابل مدلول بيرونی یعنی دالی كه در این شممعر و در س مر‬ ‫راوی هسمم‬

‫مابهازای بيرونی ندارد و شمماعر قصممد دارد‬

‫شمعری بگوید كه ارجام به داخل داشمته باشد زیباس ‪ .‬اما‬ ‫"در سممر دارم" درس م‬

‫اس م‬

‫منظور سالوادور دالی اس‬ ‫هم نادرس‬

‫بلوزت را در آغوشم‬

‫روی ل های‬

‫اشارهای كه ندارم‬

‫نه "بر سممر دارم" حتا اگر‬

‫و قصد آوردن چيزی از اوس‬

‫اس ‪.‬‬

‫"انگشمممتی كه فقط به درد نشمممان دادن جای خالی تو‬ ‫میخورد"‬ ‫این سطر نثر اس ‪ .‬پيروی كردن از منطق مستقيم نثر اس ‪.‬‬ ‫این بيان میتوانس‬

‫بيان شعری داشته باشد‪ .‬در اینجا شعر‬

‫دچار لغزش اس ؛ یعنی از همان فرهنگ من ط ضد شعری‬ ‫تبعي‬

‫میكند چيزی كه نامش را شمعر ساده میگذارند اما‬

‫فقط یك جور فرص طلبی (اپورتونيسم) اس‬

‫همان لُمپن‬

‫شاعر‪.‬‬ ‫در دو سه سطر اول شاهد برخورد خالق هستيم برخوردی‬ ‫تأویلگر‪ .‬به همان "دال" در سطر اول میتوان ابعاد مختلف‬ ‫داد چراكمه مخاط‬

‫را برای فكر كردن آزاد می گذارد و‬

‫پروسممهی تفكر را در مخاط‬

‫كليد میزند اما بالفاصممله در‬

‫سمطر چهارم آدرس مسمتقيم داده میشمود به وسيله نثر نه‬ ‫شعر‪.‬‬ ‫ما در شممعر این نوم برخورد نثرگونه را نداریم كمااینكه‬ ‫تمام شعر فارسی اینگونه شده اس ‪ .‬ناشرهایی ساختند كه‬ ‫با تبليغات كتابهای مفتضممح را به چاپ دهم برسممانند‬ ‫درواقع همان چاپ اول شامل چهار چاپ اس ؛ مثلن ‪711‬‬ ‫نسممخه كتاب چاپ میكنند ‪ 111‬نسممخه اول را چاپ اول‬ ‫‪ 111‬نسممخهی دوم را چاپ دوم الی چاپ پنجم دهم و‪. ...‬‬ ‫در این كار با اسممتفاده از تبليغات و ژورناليسممتی كه همراه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪67 /‬‬

‫دارند این چرندیات را به خورد مردم میدهند‪ .‬مردم هم‬ ‫غمافمل از واقعيم‬

‫به چاپ چندم كتاب نگاه می كنند و‬

‫شممبه پولدار شمموند این قضمميه شممدنی اسم‬

‫همانطور كه‬

‫میبينيم هشممتاد درصممد از كسممانی كه طبقهی باالدسمم‬

‫مجذوب میشمموند در حالیكه فقط نثر اس م ‪ .‬شمماعری كه‬

‫جامعهی ایران را تشمممكيل می دهند همين تازه به دوران‬

‫كه با یك فعل و با یك تم‬

‫رسميدهها هسمتند كسانی كه یك ساله پولدار شدهاند آقای‬

‫فارسممی بلد نباشممد بلد نيس م‬

‫بازی كند (اصمملن نمیداند تم چيس م )‪ .‬زمانی كه با اینها‬

‫دكتر شدهاند‪.‬‬

‫مصمماحبه میكنند احسمماس میكنيد كه یك بیسممواد یك‬

‫باید توجه كرد كه در شممعر هم چنين اتفاقی دارد میافتد‪.‬‬

‫كسممی كه در عمر خود چهار‬

‫كه "انگشتی كه فقط به درد نشان‬

‫لُمپن دهان باز كرده اسمم‬

‫دادن جای خالی تو میخورد"؛ این نثر اس ‪ .‬حداقل باید با‬

‫كتاب هم نخوانده اس ‪.‬‬ ‫در ایران دارند مد میكنند كه هنرمند كسمیس‬ ‫اسم‬

‫شماعر كسمیسم‬

‫كه بیسواد اس‬

‫كه بیسواد‬ ‫حرف سياسی‬

‫میزند‪ .‬از هزاران تمهيد اسممتفاده میكنند كه همه چيز را به‬ ‫قهقرا بكشمند حتا در نوم آدم سمياسمی در نوم شاعری كه‬ ‫میخواهد كار رادیكال یا آوانگارد انجام دهد آن شخص را‬ ‫با كارها و مسممائل دیگر درگير میكنند‪ .‬قصممد دارند مطرح‬ ‫شمدن آن شمخص را به واسطهی مسائل دیگر جلوه دهند‪.‬‬ ‫همهی این مسمائل فضای هرزیس‬

‫كه موج‬

‫لُمپنسازی‬

‫میشممود؛ خوانندهی لُمپن شمماعر لُمپن و‪ ....‬در لُمپنيسممم‬ ‫مسمالهای كه مهم اسم‬ ‫بلكه قرار اسمم‬

‫قرار نيسم‬

‫كه كسی چيزی نداند‬

‫هر كس به مقدار كم بداند‪ .‬كمی مسممتعد‬

‫باشد كمی شاعر خوبی باشد كمی نویسندهی خوبی باشد‬ ‫كمی بازیگر خوبی باشمممد از طریق هزاران تریبون این‬ ‫شمخص را عَلَم میكنند و آنقدر اسمی را تكرار میكنند تا‬ ‫شمخصيتی به وجود بياید‪ .‬كسانی كه تيتر میشوند برجسته‬ ‫میشموند و دیگران تصمور میكنند كه راه درس‬

‫این اس‬

‫در صمورتی كه این مسماله سمط یسمازی و باله سازی‬ ‫اسم ‪ .‬سمرطان فرهنگ معاصر باله‬ ‫دارد پشمم‬

‫اس ‪ .‬باله‬

‫امكان‬

‫صممدای خود شممخص باشممد میتواند زیر‬

‫چادرنماز مادر باشممد میتواند خواهر شممخص و خانوادهی‬ ‫او باشمممد اینها دشممممن بزرگ هسمممتند كه در كنار ما‬ ‫ایسممتادهاند‪ .‬باله‬

‫میتواند همان خواننده شمماعر منتقد‬

‫رهبر دلخواه شممخص باشممد كه میتوانند حامالن باله‬ ‫باشند‪.‬‬ ‫این باله‬

‫پس اینطور نباید نوش‬

‫نشانههایی دارد؛ یكی از آنها ساده گرفتن قضيه‬

‫اس ‪ .‬همه میخواهند بی هيچ تالشی به مقصد برسند یك‬

‫نثر شماعرانه نوشم‬

‫حسمی نوشم‬

‫و كشفی در آن اتفاق‬

‫بيفتد‪.‬‬ ‫"بگو این تابستان را در چمدانم چه كنم؟"‬ ‫این شممعر سممانتیمانتال نيسمم‬

‫اما از تمام مختصممات آن‬

‫استفاده میكند‪.‬‬ ‫یكی دیگر از سمرطانهای شمعر معاصر استفاده از بيانهای‬ ‫تخاطبیسمم ‪ .‬شمماعر زمانی كه كم میآورد از آن اسممتفاده‬ ‫میكند؛ به طور نمونه؛ آخ ریرا ای تو و‪...‬‬ ‫شمعر معاصمر فارسمی یك "تویی" دارد كه شعر فارسی را‬ ‫نابود كرد بهطوری كه زاویهی دید هر شمماعر فارسممی در‬ ‫شمممعرش همواره متكلمالوحدهای اسمم‬ ‫صم ب‬

‫میكند‪ .‬این "تو" اغل‬

‫كه با یك "تو"‬

‫خود شماعر اس ‪ .‬درواقع‬

‫اینها دچار خودشميفتگی (نارسميسمم) هستند‪ .‬در آینه نگاه‬ ‫میكنند به خودشان میگویند تو و این تو میشود معشوق‬ ‫دجال دشممممن دژخيم یاور برادر و‪ ...‬این تو میتواند‬ ‫هرجور نقشممی را بگيرد؛ این سممادهسممازی اس م‬

‫این بيان‬

‫تخاطبی مرض اس ‪ .‬كمتر میتوان دید در یك شعر خوب‬ ‫زاویهی دید از نگاه یك دوربين باشممد دوربين بر شممانهی‬ ‫مخاط‬

‫و یا بر شمانهی شیء گذاشته شود‪ .‬در زاویهی دید‬

‫دانای كل هم میتوان دید یك "تویی" وجود دارد توی‬ ‫سانتیمانتال‪ .‬این سادهسازی شعر و شاعر را به سطح میبرد‬ ‫كه مخاط‬

‫در وهلهی اول متوجه میشمود كه شماعر قصد‬

‫دارد چه چيزی را بگوید‪.‬‬ ‫"بگو این تابستان را در چمدانم چه كنم؟‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪68 /‬‬

‫جایی كه تو نيستی‬ ‫مكعبی سياه اس‬

‫به این نثرها هارمونی بدهيد‪ .‬با برخورد همزمانی و اسممتفاده‬ ‫از زبان م اوره میتوان بهترین كُنشها را در شممعر خود‬

‫كه هی بزرگتر میشود‬

‫باید همهی تاریكیها را به یك نقطه بدوزم‬

‫داش ‪.‬‬

‫و نقطه را روی بلوزت‬

‫من در كل با درون شمممعر عدنان موافقم اما نوم فرهنگ‬

‫بلوزت را در آغوشم‬

‫سمطرسمازی این شمعر من ط اس ؛ این سطرسازی مستقيم‬

‫و همينطور كه بلوزت بزرگتر میشود‪...‬‬

‫اسم ؛ یعنی هيچ اتفاقی در سميسمتم همنشمينی و جانشينی‬

‫همهی دنيا را بگيرم‬

‫زبانش نمیافتد‪.‬‬

‫آنگاه كه از من دور میشوی‪...‬‬ ‫دور از چشمان‬ ‫در چمدانی كه به همراه داری‬ ‫باد میكنم‬ ‫همزمان با انفجار آدامس بادكنكی‬ ‫روی ل های‬

‫میتركم!‬

‫و تو خون روی ل های‬

‫را كه منم‬

‫با یك دستمال كاغذی سفيد‬ ‫پاك میكنی!"‬ ‫بيان این شممعر سممانتیمانتال اس م‬ ‫نيس‬

‫اما تم آن سممانتیمانتال‬

‫شاهد تخيل و تمركز هستيم اما بيان شعری نيس ؛‬

‫شمعر در زبان اتفاق نمیافتد‪ .‬این قسمم‬

‫شمعر در توضيح‬

‫اتفاق میافتد؛ توضي ی شاعرانه‪.‬‬ ‫پيشنهاد من به عدنان نوروزی این اس‬ ‫دس‬

‫كه زبان را در شعر‬

‫كم نگيرد‪.‬‬

‫بعضمی از شماعران كه معروف به شماعران زبانی هستند اما‬ ‫درواقع با زبان فارسمی آشمنا نيستند و طوری از آن استفاده‬ ‫میكنند گویی تازه این زبان را یاد گرفتهاند‪ .‬نقش زبان در‬ ‫شعر را نباید با شعر اینها اشتباه گرف ‪ .‬درواقع شعر اینها‬ ‫یك پيششعر اس‬

‫كه در اجرا موفق عمل نمیكند‪.‬‬

‫شماعر ناگزیر اس‬

‫كه زبان را بشناسد‪ .‬برای آشنایی با زبان‬

‫فارسممی باید ادبيات كالسمميك فارسممی را شممناخ ؛ بهطور‬ ‫نمونه باید دانسم‬

‫كه نثر دورهی قاجار چه خصميصههایی‬

‫دارد نثر بهار را باید شناخ‬

‫نثر قائم مقام را باید شناخ ‪.‬‬

‫این نثرها خود شممعرند‪ .‬وقتی این مسممير را طی كردید و‬ ‫پتانسميل آنها را شناختيد هنگام نوشتن شعر آزاد میتوانيد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪69 /‬‬

‫عارف حسيني‬

‫مزار شریف‪ :‬شهری در افغانستان تمام كبوترها در این شهر‬ ‫كه كبوترهای رنگی هم در‬

‫سفيد هستند اعتقاد بر این اس‬ ‫این شهر سفيد میشوند‪.‬‬

‫بند امير‪ :‬سدی طبيعی در شهر باميان افغانستان‬

‫"بیخوابی"‬ ‫میرود توی جلدم‬

‫خواب سخ‬

‫مثل مهری رو شناسنامهام‬ ‫مهاجر كه باشی‬ ‫از خودت تبعيدی‬ ‫به همه جا‬ ‫لندن تهران ملبورن‪...‬‬

‫عارف حسمينی یكی از رفقای افغانسمتانی ما در كالج اس ‪.‬‬ ‫عارف در این پنج ماه بسيار پيشرف‬

‫كرده اس ‪.‬‬

‫با توجه به شعرهایی كه روزهای اول از او دیده بودیم و از‬ ‫زبمان آركمائيمك برخوردار بود ناگهان میبينيم كه قرائ‬ ‫عارف از زبان در شممعرش تغيير كرده و به خودش نزدیك‬ ‫شمده اسم‬

‫بهطوری كه در این شمعر موارد ملموس زیر را‬

‫درمییابيم؛ زندگی روزمره برخوردش با تبعيد مهاجرت‬

‫نگاه میكنم‬

‫كار زمان كه بر او سمخ‬

‫نگاه میكند‬

‫در نظر گرفته برای اینكه خودش را بنویسد هموطنانش را‬

‫كالغی روی سيم برق‬

‫مینویسد از مزارشریف میگوید و‪...‬‬ ‫مزارشریف شهری اس‬

‫برق‬ ‫از آن دوردس‬ ‫ماهيان پش‬

‫میآید‬ ‫سد را كسی‬

‫آزاد نمیكند‬

‫گرفته سيمان را مثل خردهشيشه‬

‫كه مسلمانان بسياری در آن زندگی‬

‫میكنند و اعتقاد دارند كه مزار علیابن ابیطال‬ ‫و از چنان هالهای برخوردار اس‬

‫آنجاس م‬

‫كه فكر میكنند اگر كبوتر‬

‫رنگی وارد آن شهر شود سفيد میشود‪ .‬عارف نگاه تازهای‬ ‫دارد و با آن نگاه دوآليسممتی ‪ -‬نگاههای خير و شممری م‬

‫هنوز نشخوار میكنم‬

‫میخواهد برخورد كند‪.‬‬

‫خردهشيشهها را‬

‫رویكردها متفاوت اسمم ‪ .‬در واقع آنها كبوترها را سممفيد‬

‫سيمانهای قدبلند‬

‫میخواهند و نماد صمملح قرار میدهند‪ .‬هرچند سممفيد یك‬

‫هر روز كشتار میكنند‬

‫رنگ نيسم‬

‫طيفی از رنگ هاس‬

‫روزهایم‬

‫رنگ نيسمم‬

‫بلكه رنگ زمينهی هسممتیسمم ؛ م ل دِفرمه‬

‫به ش‬

‫كه میرسم‬

‫شمدن رنگها كه ب ثی علمی اسم‬

‫برعكس سياه كه اصلن‬ ‫و قصد ندارم وارد این‬

‫كالغی در سرم به خواب نمیرود‬

‫ب ر بشمموم اما در قسممم‬

‫نمیرود به مزارشریف*‬

‫خُردهشمميشممه و سمميمان صمم ب‬

‫كه سفيد شود‬

‫ناخودآگاه یك رویكرد علمی دارد‪ .‬نوم سمميليكاتی كه در‬

‫"بند امير"* پاره نمیشود‬ ‫شاید ماهيان بسياری‬ ‫آزاد شوند‪.‬‬

‫سيمان هس‬

‫دیگر هم كه در مورد ارتباج‬ ‫میشممود شمماعر بهطور‬

‫در شيشه هم هس ‪.‬‬

‫مشكل این شعر كه در نثر عارف هم مشهود اس‬

‫كم دقتی‬

‫كمبود وق‬

‫و سممریع‬

‫به منطق زبان اس م‬

‫شمماید به عل‬

‫نوشتن باشد كه توجيهپذیر نيس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪71 /‬‬

‫"خواب سخ‬

‫متنی هم ارجام دارد كه عدهای به خاطر عقایدشممان مدام‬

‫میرود توی جلدم‬

‫مثل مهری رو شناسنامهام"‬ ‫"رو" با زبانی كه اسممتفاده شممده اس م‬

‫ناهمخوانی دارد‪ .‬با‬

‫كمی جابجایی میتوان بهتر نوش ‪:‬‬

‫در این حال‬

‫اما دریا نيس‬

‫مدنظر شاعر ایجاد‬

‫میشود‪.‬‬

‫خردهشيشهها را‬ ‫سيمانهای قدبلند‬ ‫هر روز كشتار میكنند‬

‫"مهاجر كه باشی‬

‫روزهایم"‬

‫از خودت تبعيدی‬

‫این قسم‬

‫به همه جا‬

‫تصویری از زندگی یك كارگر اس ‪ .‬قسمتی كه‬

‫لندن تهران ملبورن‪"...‬‬

‫جذابي‬

‫دارد‪.‬‬

‫با گفتن "از خودت تبعيدی" دیگر نيازی به آوردن "به همه‬

‫"به ش‬

‫كه میرسم‬

‫جا" نيس م‬

‫و خودش كفای‬

‫هجای كوتاه پشمم‬

‫میكند‪ .‬از طرفی آوردن سممه‬

‫سممر هم ل ن را از شممعر میگيرد‪.‬‬

‫پيشنهاد‪:‬‬ ‫"مهاجر كه باشی‬

‫نمیرود به مزارشریف‬ ‫كه سفيد شود"‬

‫شعر گرفته‪ .‬آدرس مستقيم دادن به وسيلهی "به" "بهسوی"‬

‫لندن تهران ملبورن‪"...‬‬

‫و‪ ...‬در نثر در زبان داستان و جایی كه زبان صِرفن به مثابه‬ ‫یك وسيلهی انتقال معنا در نظر گرفته میشود كاركرد دارد‬

‫"نگاه میكنم‬

‫نه در شممعر‪ .‬در شممعر باید با زبان بازی كرد و خصممل‬

‫نگاه میكند‬

‫چندواژگانی و برخورد چندتأویلی را در آن به وجود آورد‪.‬‬

‫كالغی روی سيم برق‬

‫درواقع شمممعر گسمممترش مییمابد و به یك تاویل بسمممنده‬

‫برق‬ ‫از آن دوردس‬

‫نمیكند‪.‬‬

‫میآید‬

‫"نمیرود مزارشریف‬

‫سد را كسی‬

‫كه سفيد"‬

‫آزاد نمیكند"‬ ‫در قسم‬

‫كالغی در سرم به خواب نمیرود‬

‫اسمتفاده از "به" در "نمیرود به مزارشریف" هارمونی را از‬

‫از خودت تبعيدی‬

‫ماهيان پش‬

‫ماهی پش‬

‫سد دریا را ندیده اس‬

‫"هنوز نشخوار میكنم‬

‫میرود خواب توی جلدم"‬ ‫تأكيد بيشمتری بر قسم‬

‫اسم‬

‫و‬

‫چيزی از آن نمیداند‪.‬‬

‫"مثل مهر در شناسنامه‬ ‫سخ‬

‫پشم‬

‫سمد میمانند مدام ماهی زندانی هسمتند‪ .‬سد بزرگ‬

‫دارای دو معنی اسم ‪ :‬به مزارشریف نمیرود و اینكه خودِ‬

‫"ماهيان پش‬

‫سد را كسی‪ /‬آزاد نمیكند" مفهوم‬

‫به شممدت در آن وجود دارد و به بيان شممعر نزدیك شممده‬ ‫اس ‪ .‬در این قسم‬

‫بدون اینكه از تبعيد حرف بزند به آن‬

‫اشماره میكند پشم‬

‫سد ماندن یك عده را از من تبعيدی‬

‫گرفته تا او و همه را شممامل میشممود‪ .‬این به یك رویكرد‬

‫مزارشریف نمیرود‪.‬‬ ‫نمیتوان زبان شممعر را عوض كرد و در روابط همنشممينی و‬ ‫جانشينی زبان در شعر دستی نبرد‪.‬‬ ‫"بند امير پاره نمیشود‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪71 /‬‬

‫شاید ماهيان بسياری‬

‫برق‬

‫آزاد شوند"‬

‫از آن دوردس‬ ‫استفاده از بند پاره كردن در كنار‬

‫در سمطر اول این قسم‬

‫ماهيان پش‬

‫میآید‬ ‫سد را كسی آزاد نمیكند‬

‫معنای مستقيم آن چندتأویلی را به وجود آورده اس ‪.‬‬

‫هنوز نشخوار میكنم‬

‫اتفاقی كه باید در شمممعر بيفتد و عارف به آن توجه كند‬

‫خردهشيشهها را‬

‫ل نپردازی اسم‬

‫كه نسمب‬

‫به شعرهای قبل بهتر شده اما‬

‫هنوز جای كار دارد‪.‬‬ ‫این شمعر ملموس اسم‬

‫سيمانهای قدبلند‬ ‫هر روز كشتار میكنند‬

‫و مخاط ِ آن پی میبرد كه شاعر‬

‫تجربههای خود را مینویسمد‪ .‬نگاه دردمند و هوشمندی در‬ ‫شاعر وجود دارد دید بسيار روشنفكرانهای در او هس‬

‫كه‬

‫روزهایم‬ ‫به ش‬

‫كه میرسم‬

‫كالغی در سرم به خواب نمیرود‬

‫برعكس روشمنفكران خاورميانه مطلقن نشانهای از لُمپنيسم‬

‫نمیرود مزارشریف‬

‫در آن وجود ندارد‪ .‬شماعری مثل عارف باید قد بكشد و به‬

‫كه سفيد‪...‬‬

‫نكاتی كه گفته شمممد توجه كند؛ به برخوردهای زبانی به‬ ‫جزئيات زبانی در حيطه تصویرپردازی و روابط همنشينی و‬ ‫جانشمينی كه در سمطرهای شمعر هس ‪ .‬زبان در شعر باید‬ ‫درونی شمود بدون بَزك و آرایش‪ .‬زبان نباید تصمنعی باشد‬ ‫باید مال خود شاعر باشد‪.‬‬ ‫به اعتقاد من عارف سممریع به این جایگاه میرسممد چراكه‬ ‫وق‬

‫برایش گرانبهاس‬

‫و جاهطلبی در درون اوس ‪.‬‬

‫ويرايش‬ ‫"بی خوابی"‬ ‫مثل مهری در شناسنامهام‬ ‫سخ‬

‫میرود خواب توی جلدم‬

‫مهاجر كه باشی‬ ‫از خودت تبعيدی‬ ‫لندن تهران ملبورن‪...‬‬ ‫نگاه میكنم‬ ‫نگاه میكند‬ ‫كالغی روی سيم‬

‫"بند امير" پاره نمیشود‬ ‫شاید ماهيان بسياری‬ ‫آزاد شوند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪72 /‬‬

‫دههی گذشممته ملتی مظلومتر از سمموریه وجود نداشممته به‬

‫مصطفا صمدي‬

‫طوری كه این حوادك و اتقاقات چند سمال گذشمته دوازده‬ ‫ميليون آواره و بيش از سميصد هزار كشته از خودش به جا‬

‫صوریه‬

‫گذاشممته اس م‬

‫من ط دیگری انتقال پيدا میكند و بهخاطر این كشوری مثل‬

‫چقدر خسته اس‬

‫ایران و یا بخشمی از مسلمانها جشن میگيرد كه حل‬

‫سر‪/‬باز میبارد سرش‬ ‫سازگار نيس‬

‫و صممرفن خرابهای از دس م‬

‫یك من ط به‬ ‫آزد‬

‫شممده در صممورتی كه چيزی جز نقض حقوق بشممر دیده‬

‫دستی كه سازمان دهد به سوریه‬

‫نمیشممود و من متعجبم كه چرا جهان سممكوت كرده از‬

‫بشارت دهد به اسد‬ ‫صور دارد به سوریه میرسد‬

‫اینرو میشمممود گف‬

‫كه ایران رو‪/‬سيهتر از پوتين‬

‫ندارد بلكه جهان ما دچار ميانمایگی شممده اسمم‬

‫سوراخ دعا سرچ كند‬

‫شممعار توجه دارند ميانمایهها دارند بر جهان تسمملط پيدا‬

‫چقدر خسته اس‬

‫تخيل هم برنمیآید و مصمطفا نيز در این زمينه شمعر نوشته‬

‫سوریه میبارد سرش‬ ‫وقتی حل‬

‫اس ‪.‬‬

‫دهخدا‬

‫تنها شهریس‬

‫در سوریه‬

‫"چقدر خسته اس‬ ‫سر‪/‬باز میبارد سرش"‬

‫نقد شعر‬ ‫مصمطفا صمدی یكی دیگر از شاعران افغانستانی ماس‬ ‫در این هشم‬

‫ماه شمعرش بسيار پيشرف‬

‫كه‬

‫داشته اس ؛ یك‬

‫شماعر منثور بدل به یك شماعر زبانی شده اس‬

‫كه زبان و‬

‫توجه به فرم در شعرش نقشی مركزی دارد بهخصوص در‬ ‫این شعر شاعر از طریق زبان به شعر میرسد البته شاعر به‬ ‫نظر اینجا بی حوصمله بوده و در این شعر سه تكهای فقط‬ ‫یك تكهاش به شعری‬

‫همه به‬

‫میكنند به همين خاطر س مكوت در برابر سمموریه از عهده‬

‫خدا‬

‫و چقدر خسته اس‬

‫كه ميانمایگی تنها در ایران وجود‬

‫رسيده اس ‪.‬‬

‫میبينيم كه شمماعر با تقطيع "سممر‪/‬باز" چندواژهگانی را اجرا‬ ‫كرده اس‬ ‫بم‬

‫كه باز سر سوریه میبارد آیا‬

‫این سر چه هس‬

‫اس ؟ آیا سرباز میبارد؟‬

‫"سازگار نيس‬

‫دستی كه سازمان دهد به سوریه‬

‫بشارت دهد به اسد"‬ ‫بازی زبانی روتين اسمم‬

‫كه بيشممتر از تكنيك و مهارت‬

‫"صمور دارد به سموریه میرسد‪ /‬تا ایران روسيهتر از پوتين‬

‫استفاده كرده این بازیهای زبانی تا حدودی در شعر اتفاق‬

‫شممماعر از‬

‫و كشف در اینجا به‬

‫سممموراخ دعا سمممرچ كند"‪ .‬در این قسمممم‬

‫چندواژهگانی قدرتمندانه اسممتفاده كرده كه البته "را" هم به‬ ‫نظرم بيهوده حذف شممده در "سمموراخ دعا را سممرچ كند"‬ ‫شماعر خسماسم‬

‫از نظر ایجاز خوب اس‬

‫كرده اس‬

‫حذف "را" در این سطر حسي‬

‫را رقيقتر كرده اس ‪ .‬این‬

‫تكه را خيلی از ل ا شمعری دوس‬ ‫این شمعر را ننوشمته اسم‬

‫اما‬

‫دارم اما شاعر بيهوده‬

‫سوریه ميدان جنگ بسياری از‬

‫قدرتها شمده و در این بين ملتی دارد تلف میشود‪ .‬در دو‬

‫افتاده و طبيعی هم نشسته اما شعری‬ ‫وجود نيامده اس ‪.‬‬ ‫"صور دارد به سوریه میرسد‬ ‫كه ایران روسيهتر از پوتين‬ ‫سوراخ دعا سرچ كند"‬

‫این بهترین تكه این شعر اس ‪ .‬دوباره میگوید‪:‬‬ ‫"چقدر خسته اس‬

‫خدا"‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪73 /‬‬

‫سممطر "چقدر خسممته اس م " برمیگردد به خدا كه خسممته‬ ‫اسم‬

‫و كاری نمیكند‪ .‬انسمان‪-‬خدا خسمته اس‬

‫كه كاری‬

‫نمیكند انگار آدمها دیگر خسممته شممده و از بس به حقوق‬ ‫بشمر توجه كردهاند باعر شمده هيچ توجهی به حقوق بشر‬ ‫نداشممته باشممند همه دم از حقوق بشممر میزنند ولی به تنها‬ ‫چيزی كه توجه ندارند حقوق بشر اس ‪.‬‬ ‫پس با توجه به آن چقدر خسته اس ‪.‬‬ ‫"و چقدر خسممته اسمم‬ ‫میگوید "وقتی حل‬ ‫كه امروزه حل‬

‫دهخدا" این ناخدای دهكده كه‬

‫تنها شمهریس‬

‫در سوریه" در حالی‬

‫م ل قتل عام بشممر روی زمين اسمم‬

‫دیگر تنها اسم یك شهر نيس‬

‫و باید دهخدا را غلطخوانی‬

‫كرد‪ .‬در هر صمورت این شمعر جذاب مصطفا نيس‬ ‫دليلی شماعر حق ندارد خودش را دسم‬

‫به هر‬

‫كم بگيرد‪ .‬مصطفا‬

‫باید دیگر شمعر خوب هم ننویسد بهتر اس‬ ‫دسم‬

‫و‬

‫ننویسد و اگر‬

‫به قلم میبرد اسمماسممی بنویسممد و توقع من از آن به‬

‫عنوان یكی از شماعران كالج این اسم‬

‫كه خودش را جدی‬

‫بگيرد و مطمئنم كه اگر خودش را جدی بگيرد و سممخ تر‬ ‫كار كند یكی از معدود شمماعران افغانسممتانی خواهد بود كه‬ ‫سبك و قرائ‬

‫تازهای را وارد شعر افغانستان خواهد كرد و‬

‫این اسممتعداد را در خود دارد كه اگر در پنج ‪ -‬شممش سممال‬ ‫آینده از شمعر افغانسمتان صم ب‬

‫كنيم از گرایشمی به اسم‬

‫مصممطفا صمممدی نام ببریم و بگویيم این خصمميصممهها و‬ ‫ویژهگیها را وارد شعر افغانستان كرده اس ‪ .‬من شعرش را‬ ‫دوسم‬

‫دارم اما حيف اس‬

‫كه اینطور شعر بنویسد و تنها‬

‫از مهارتش اسممتفاده كند‪ .‬شممعر در ذهنش اتفاق نيفتاده و‬ ‫شمميطان زیر نوك قلمش راه نرفته اسمم‬

‫و شمماعر باید‬

‫همكاری بيشتری با شيطان قلمش داشته باشد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪74 /‬‬

‫غروب را دوس‬

‫جميله كرمي‬

‫داریم و میخواهيم هم روز را زود غروب‬ ‫را سریع به غروب برسانيم‪.‬‬

‫كنيم و هم ش‬

‫غروب اینجا كنایه از پيری نيز هسممم‬

‫چرا شممم‬

‫جوان‬

‫قلمه میزد دس هاش‬

‫اس‬

‫گل چينی‬

‫اسممم‬

‫كمه مما آنجما نماگزیریم و این نماگزیری ما نيازمند‬

‫از صورت به دامن‬

‫پرداخ‬

‫اس ‪.‬‬

‫و در تخ‬

‫و روز جوانتر اما غروب یك مرز یا م دوده و جایی‬

‫"مادرم ش ها را زود غروب میكرد‪ /‬و امش‬

‫دو نفرهاش‬

‫زودتر‪"...‬‬

‫مرا به آغوش داش‬ ‫هر روز‬

‫یعنی امشممم‬

‫خانه كلنگیاش‬

‫گور یما تخم خواب اسممم‬

‫میرف‬

‫ميان چالهای‬

‫ميان چالهاش زودتر آرميده و منظور از چاله‬

‫غروب بخوابد؛ یعنی ش‬

‫تا نانوایی‬

‫كمه در آن غروب كرده تا در‬ ‫مادر در غروب رسيده اس ‪.‬‬

‫و شومينهای كه سالها خراب‪...‬‬

‫همه اینها میتواند یك بيان عينی هم داشته باشد چراكه ما‬

‫گرم بود ولی برای توله گربهها‬

‫با كشيدن پردههای خانه غروب را به ش‬

‫را هم با‬

‫مادرم‬

‫نفوذ از بيرون به درون به غروب بدل میكنيم‪.‬‬

‫ش ها را زود غروب میكرد‬

‫امما مشمممكمل اصممملی شمممعر خانم كرمی بی تجربگی در‬

‫و امش‬

‫وش‬

‫سطرسازیس ‪.‬‬

‫ميان چالهای‬

‫شعر اینگونه آغاز میشود‪:‬‬

‫زودتر‪...‬‬

‫"قلمه میزد دستهاش‪"...‬‬

‫نقد شعر‬

‫بيان و اجرای این قسممم‬

‫زیبا نيسمم ‪ .‬باید مثلن اینگونه‬

‫نوش ‪:‬‬ ‫عل‬

‫بررسممی شممعر جميله كرمی این اسمم‬

‫جزءپردازی او نسمب‬

‫كه بيان یعنی‬

‫به شمعرهای قبلیاش بسيار پيشرف‬

‫"دسممم هماش قلممه‪ /‬قلم میزد گل چينی از صمممورت به‬

‫كرده و ناگهان میبينيم در شمممعر شممماعری كه قبلن رك و‬

‫دامن‪"...‬‬

‫مستقيم حرف میزد سطری چنين درخشان وجود دارد‪:‬‬

‫كمه این گل چينی می تواند گلچينی یا گلِ چينی باشمممد كه‬

‫"مادرم ش ها را زود غروب میكرد"‬

‫روی صمممورت لباس یا جای دیگر میآید و این گل چينی‬

‫هممهی ما تجربهی حسمممی این سمممطر را داریم و برای ما‬ ‫ایرانیها یك مانيفسم‬

‫و برداش‬

‫بزرگ اس ‪ .‬با این سطر‬

‫"مادرم ش ها را زود غروب میكرد یا روزها را"‬ ‫اما چرا ما غم غروب را دوس م‬

‫دختری كه جانشمممين مادر اسممم‬

‫داریم ولی از زیبایی ش م‬

‫فردی‬

‫و تنهاییس‬

‫ش‬

‫مقدس اس‬

‫ليكن ما از آن گریزانيم چون همه چيز آنجا ش‬

‫اس ‪.‬‬

‫یا تنهایی كه دختر را به‬

‫آغوش مادر میبرد‪.‬‬ ‫این سممطر یك سممن‬

‫گریزانيم؟‬ ‫ش‬

‫اسم‬

‫كسمی را در آغوش داشمته باشد و این میتواند زنی‬

‫باشمممد در آغوش كسمممی و زن هم میتواند مادر باشمممد یا‬

‫همه كار میتوان كرد‪:‬‬

‫پر از سلطن‬

‫چسممبيده میشممود به تخ خواب تخ‬

‫دو نفرهای كه قرار‬

‫این سممن‬

‫اسمم‬

‫نانوایی میرود‪.‬‬

‫و قدم‬

‫را میرسمماند و خانه كلنگی‬

‫كه برای سممير نگه داشممتن بچههایش به‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪75 /‬‬

‫مربوج به ب ثیسم‬

‫این فرم‬

‫كه ما در اروتيزم داشتيم كه‬

‫در زنمدگی حيوانمات در نوم لذتبری تنوم وجود ندارد و‬ ‫انگمار لمذت نمیبرنمد اینجما هم این ب ر وجود دارد و‬ ‫گفته شده اس ‪:‬‬ ‫"میرف‬

‫تا نانوایی‬

‫و شومينهای كه سالها خراب‬ ‫گرم بود ولی برای توله گربهها"‬ ‫این توله گربهها نوعی نگاه به همان ب ر اروتيزم اس م‬ ‫بهتر اسم‬

‫و‬

‫این شعر ل نگردانی شود و همچنين شاعر باید‬

‫ب رهای مربوج به سمطرسمازی سرع‬

‫سطر و هجاچينی‬

‫را مطالعه كند‪ .‬همانطور كه قبلن گفتم برای رسيدن به یك‬ ‫قطعه شممعر باید هر كدام از سممطرها چندبار اجرا شممود و‬ ‫بهترین سمطر و اجرا در شمعر بياید‪ .‬با چينش سمطرها شعر‬ ‫سماخته میشود و همان سطر هم با آرایش واژهها به وجود‬ ‫میآید و انتخاب و چينش كلمات هم نقش كليدی دارد‪.‬‬ ‫شممماعر بزرگ معمار و متخصمممص گزینش بهترین كلمات‬ ‫اس ‪.‬‬ ‫تفاوت شاعر بزرگ و معمولیتر اینجاس‬

‫كه شاعر بزرگ‬

‫میتوانمد كلممات خماصتری انتخماب كند چنانكه در یك‬ ‫شعر معمولی می توان انتخاب بهتری كرد و به جای كلمات‬ ‫آن كلممات بهتری آورد امما در یك شمممعر بزرگ نمیتوان‬ ‫دس‬

‫برد‪.‬‬

‫بمایمد توجمه كرد كمه مما فقط بمه مفهوم و حسممان پایبند‬ ‫نيسمتيم این فقط ورژن اوليه اسم ‪ .‬در نویسش شعر سپيد‬ ‫شمماعر آزاد اسمم‬

‫هر نوم رفتاری با زبان بكند اما برخالف‬

‫سممایر شممعرهای دیگر كار شمماعر تازه بعد از نویسممش آن‬ ‫شممروم میشممود؛ یعنی در جایگاه اول از طریق سمميسممتم‬ ‫جانشمينی شمعر نوشمته میشود و به صورت "دیونيزوسی"‬ ‫روی صمممف ه اتفاق میافتد بعد تازه كار شممماعر شمممروم‬ ‫میشممود؛ یعنی دادهها تجربه برخورد و دانش شمماعر وارد‬ ‫صممف ه میشممود و او با سمميسممتم آپولونی شممعر را دوباره‬ ‫مینویسد و اینجاس‬

‫كه هارمونی شعر چه از ل ا‬

‫موسمميقيایی و چه معنایی باید بهتر شممود و آنجا كه ارتباج‬ ‫خاصی وجود ندارد نشانهها باید بازسازی شود‪.‬‬ ‫(مدرنيستی‬

‫این شمعر مدرنيستی و از نوم دهه شصتی اس‬ ‫قرن ‪)17‬‬

‫در این شممعر بازی زبانی وجود ندارد تكههای درخشممانی‬ ‫دارد و قسممتی كه اول اشماره كردم شاهكار اس‬

‫ولی باید‬

‫در ارتباج مستقيم با قسم ها و سطرهای دیگر باشد‪ .‬شاعر‬ ‫باید در قسم‬

‫دوم كه شعرش را بازنویسی میكند دیالوگ‬

‫بين این قسمم ها را برقرار كند و همين دیالوگهاس‬

‫كه‬

‫شعر را میسازد؛ یعنی باید بين كلمات عشقبازی و آميزش‬ ‫باشد و من این اتفاق را نمیبينم‪.‬‬ ‫ت‬

‫هيچ شرایطی شعر امروز فارسی را نخوانيد به شدت‬

‫بيمار اسم‬

‫چون با اینكه ایده دارد روای‬

‫بدبختی میكند‬

‫و بدبختی در روشمنفكری جایی ندارد‪ .‬این اشممعار به شكل‬ ‫ترانه و مافنگی با بيان بدبختی تصمممنعی جل‬ ‫مخمماط م‬

‫دلسممموزی و‬

‫می كنممد و از این طریق می بينيم بزدلی خود را‬

‫قهرممان و دیگری خود را زنمدانی جمما میزنممد و ممما را بمما‬ ‫شومنها روبرو میكند‪.‬‬ ‫حوزه دیمدگماه اسمممتتيكی ما باید با برخورد پوليتيكال فرق‬ ‫داشته باشد اما ما اینها را باهم قاطی كردیم و لمپنيزم را مد‬ ‫كردهایم‪.‬‬ ‫در نتيجه اجرا بسيار مهم اس‬

‫نمیتوان آن را كنار گذاش‬

‫و به دلی نوشتن و الهام توسل جس‬

‫در حالی كه چيزی به‬

‫اسمممم الهمام وجود نمدارد و شممماعری كمه به اجرا زبان و‬ ‫مؤلفههای استتيكی توجه نكند شاعر نيس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪76 /‬‬

‫شمممعر آقمای نوروزی بيان خوبی دارد‪ .‬اگر عدنان نوروزی‬

‫عدنان نوروزي‬

‫غلظ‬

‫عاطفه و حسيّ ِ این زبان را بيشتر كند میتواند آن‬

‫را از حمال‬ ‫یكی از انگش های دس‬

‫چپم عاشق‬

‫و بقيه عاشقتر‬ ‫یكی از حلقههای طالفروشی زرد‬ ‫و بقيه مربع‬

‫منثور خارج كند و به آن شمممعری‬

‫ببخشد‪.‬‬ ‫"یكی از انگش های دس‬

‫چپم عاشق‬

‫و بقيه عاشقتر‬ ‫یكی از حلقههای طالفروشی زرد‬

‫بقيه تاكسی مال خودش‬

‫و بقيه مربع‬

‫حلقه تاكسی‬ ‫دایر اس‬

‫بيشمممتری‬

‫آن بيرون‬

‫برای حال‬

‫چرخشمممی و اینكه میخواهی آن را توضممميح‬

‫چه حاال كه‪:‬‬

‫بدهی باید نشممانهها را به صممورت ملموستر انتخاب كنی؛‬

‫یكی این داخل اس‬

‫مثلن سممطر اول خيلی خوب اسمم ‪ :‬عاشممق من میتوانم‬

‫حلقه‬

‫بگویم بقيه چرا عاشق‪...‬‬

‫بقيه انگش هایم‬

‫امما من در اداممه ب ر "بقيه عاشمممقتر" را درك نمیكنم‪.‬‬

‫چند متر مربع طالیی‬

‫نمیدانم شما میخواهيد از "‪ "orgy sex‬ص ب‬

‫و آن زردی كه مال خودش دوتا!‬

‫"‪ "foursome‬قصممد دارید بگویيد كه از مربع میگویيد یا از‬

‫یكی برای گوش بدهكار‬

‫چهار گوشمممه مربع میخواهيد حرف بزنيد؛ مربع در اینجا‬

‫گوشواره‬

‫چه نقشی دارد؟ و در ادامه هم نقش قدرتمندی ایفا نمیكند‬

‫یكی برای طل كار‬

‫و بسيار گنگ اس ‪ .‬ناگهان میگویی‪" :‬بقيه مربع"‬

‫پنبه‬

‫و بعد چندتا فاصله‬

‫چه بعدن اس‬ ‫بيرون اس‬

‫حاال كه داخلم‪...‬؟‬ ‫دایر همچنان‬

‫بكنيد یا از‬

‫"بقيهی تاكسی مال خودش"‬ ‫من اسممم این را سممپيدخوانی نمیگذارم اسمممش را تنبلی‬

‫یكی از قبلن خودم منتظر‬

‫میگذارم‪ .‬در این قسم‬

‫قاضی یك روی سكه‬

‫اما سمطرِ "بقيهی تاكسمی مال خودش" بسيار زیباس‬

‫من روی دیگر قاضیها را میبوسم‬

‫معمولن برای هممهی مما اتفماق افتماده اسممم ‪" :‬بقيمه مال‬

‫یكی از قاضیها زن اس‬

‫آخر‬

‫یك پاسخ میتوانس‬

‫مطرح شود‬ ‫این‬

‫خودت" كمه خودش میتوانمد آن راننمدهی زن بماشمممد یا‬

‫اول میرسم به او كه زن اس‬

‫رانندهای مسمتعار باشد و كسی كه در تخ خواب رانندگی‬

‫او میتواند بقيه انگش هایم باشد‬

‫میكند میتواند تأویل بسيار اروتيكی هم داشته باشد‪.‬‬

‫و آن یكی انگش هایم را هم؛‬

‫"حلقهی تاكسی"‬

‫تاكسی و بقيه هم برای قاضی!‬

‫تاكسممی در این قسممم‬

‫یكی از مربعهای باال‪...‬‬

‫تاكسمی خوانده میشود‪ .‬تا كَسی یا تا كُسی معنی نمیدهد‪.‬‬

‫و بقيه زن هستند!‬

‫در اینجما "حلقهی تاكسمممی" باز هم به حلقههای ابهام تو‬ ‫بيهوده افزوده میشود‪.‬‬

‫طوری نوشممته میشممود كه فقط‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪77 /‬‬

‫"بقيه تاكسی مال خودش‬

‫این زبان اسممتفاده نمیكند‪ .‬شممما میخواهی آن را كه مثلن‬

‫حلقهی تاكسی‬ ‫دایر اس‬

‫یك روای‬

‫از "‪ "second language‬اس‬

‫بدل به " ‪second‬‬

‫‪ "world‬كنی و بمه خماطر اینكمه دنيای دوم‬

‫آن بيرون‬

‫اتفاق بيفتد‬

‫چه حاال كه‪:‬‬

‫باید با آن رابطه حسمممی داشمممته باشمممی؛ یعنی تو اول باید‬

‫یكی این داخل اس‬

‫شمعرت را باور كنی تا اینكه خوانندهات با شما رفيق شود!‬

‫حلقه"‬

‫باورپذیری در شمعر بسميار مهم اسم ‪ .‬شعری كه باورپذیر‬

‫وقتی كه فضای شعر شما به سم‬

‫طالق میرود مثلن شما‬

‫نمیتوانيد ب ر چيزهای حلقوی را بكنيد كه فالنی حلقوی‬ ‫بوده من پولش را نمیدهم و یا مسممائلی از این دسمم‬

‫كه‬

‫نمیخواهم وارد جزئياتشمان شوم این نشانهها را میشود‬ ‫در آن بازخوانی كرد اما شعر باید یك جایی فرافكنی داشته‬

‫تصمنعی اس ‪ .‬شعری كه شما برایش تمهيد درس‬

‫نيسم‬

‫نمیكنيمد و توجهی بمه بماورپمذیری آن نمدارید مانند یك‬ ‫داسمممتمانی اسممم‬

‫كمه وجمه عينی نمدارد داسمممتمانی كه‬

‫"‪ "abstraction‬به طور تصمممنعی و دم دسمممتی در آن اتفاق‬ ‫میافتد‪ .‬مسماله این اسم‬

‫كه ما باید دایركتور خوبی باشيم؛‬

‫یعنی یك شماعر واقعی دایركتور كلمات اسم‬

‫شما باید از‬

‫باشد و ایجاد لذت بكند مثل آنجایی كه شما میگویيد‪:‬‬

‫پس این معماری بربيایيد‪ .‬در بعضممی از سممطرها این كار را‬

‫"قاضی یك روی سكه‬

‫بمه درسمممتی انجمام می دهی اما یك جاهایی ولش میكنی‪.‬‬ ‫بعضمی جاها تقطيع تصمنعی اس ؛ تقطيع منطق ندارد و آن‬

‫من روی دیگر قاضیها را میبوسم"‬ ‫این بيانها جال‬

‫اسمم‬

‫اینگونه سممطرها باید در اینگونه‬

‫شعرها بيشتر باشد یا مثلن آنجا كه میگویيد‪:‬‬

‫منطق زبانی هم كه شما تبليغ میكنی باید در سرتاسر شعر‬ ‫از آن تبعيم‬

‫بكنی‪ .‬به نظرم كلن رفتار این شمممعر را من به‬

‫شمعر بسمياری از شاعرهای معروفی كه اكنون در ایران كار‬

‫"یكی برای گوش بدهكار‬

‫چاپ می كنند و همه كتابها و شمممعرهایشمممان را مرت‬

‫گوشواره‬

‫میخواننمد و مثل مگس در حال توليدمثل هسمممتند ترجيح‬

‫یكی برای طل كار‬

‫میدهم‪ .‬من همين یك شممعر را معادل صممدتا از آن كتابها‬

‫پنبه"‬

‫میدانم چون این شمممعر میخواهمد یمكجور دیگر رفتممار‬

‫اینها را باید از آن كار بكشيد پارههای درخشانی میآوری‬

‫بكند؛این مهم اس‬

‫ولی از آنها كار نمیكشی‪ .‬در این شعر بسيار م افظهكاری‬

‫از لمپنيسممم فرهنگی پيروی نكنيد و نقطه مقابل آن باشمميد‪.‬‬

‫و‬

‫بخواهيد در شممعرتان گاردی عليه آن داشممته باشمميد بدون‬

‫كه‬

‫فارسی زبان استفاده‬

‫وجود دارد اشمكال ندارد‪ .‬ب ر من با تو ضری‬ ‫شمناخ‬

‫حسيّ‬

‫روی تكيهگاههای عاطفی و حسمی شمعر اس‬

‫این در شممعر شممما وجود ندارد‪ .‬به نظر من قصممد شممما این‬ ‫اس‬

‫كه تيزهوشانه با زبان رفتار كنی و به زبان بها بدهی و‬

‫اینكه از آن ظرفي‬ ‫بكنيمد مخاط‬ ‫باب‬

‫دارای اهمي‬

‫كه شما از سانتیمانتاليسم پيروی نكنيد‬

‫موجود در مخاط‬

‫را جذب بكنيد و اینجور نوشمممتن از این‬ ‫اسم ؛ یعنی شما جهانی تازه را در متن‬

‫كمارتمان را زبمانی كنيد و نمی خواهی زبان مالوف باشمممد‬

‫احيا میكنيد به همين دليل میگویم بعضی از آنها كه زبان‬

‫میخواهی از یك كنار دیگر زبان فارسممی اسممتفاده بكنی‪ .‬از‬

‫فارسمممی زبان دومشمممان اسم م ؛ از این طریق میتوانند به‬

‫این سميستم زبانی كه معمولن یك جور لكن‬

‫در آن اس‬

‫معمولن بممه عنوان "‪ "second language‬از آن اسمممتفمماده‬ ‫میكنی؛ یعنی كسمی كه فارسی زبان اولش اس‬

‫معمولن از‬

‫‪second world‬برسمممند كه این دنيای دوم یك دنيای متنی‬ ‫اس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪78 /‬‬

‫نقد شعر‬

‫سميه ابراهيمي‬

‫شمماعر در این شممعر دچار شمميزوفرنیِ زبانی اس م‬

‫باران كه سرباال‬ ‫جف مان را آل میبرد و‬ ‫سنگر را موج‬ ‫ریسه كشيده به خاك و خون‬ ‫فيوز‬ ‫پریده پش ِ خاكریز‬ ‫و كات!‬ ‫این پالكِ آخر نيس‬ ‫چند قبرستانِ دیگر هيزم كنيم؟‬ ‫در تنورِ قبلی‬ ‫كه گير الی دندان‬ ‫انهدام و ما‬

‫پراكنده اسم ‪ .‬او به عل‬

‫و شممعر‬

‫عالقه به سطر زیبا یا نتيجهگيری‬

‫عجله دارد و بدونِ تمركز مینویسممد؛ مثلن در سممطرِ ‪/‬باران‬ ‫كه سممرباال‪ /‬نمیتوانيد فعل را حذف كنيد باید بگویيد باران‬ ‫كه سرباال ببارد‪.‬‬ ‫جفتمان را آب می برد و سنگر را موج‬ ‫دق‬

‫كنيد‪ :‬سن‪ /‬گر‪ /‬را‪ /‬موج‬

‫اینجا تسمممكين وجود دارد و بهخاطر اینكه جلوی این‬ ‫تسكين را بگيری بهتر اس‬

‫اینطور بگویی‪:‬‬

‫سمرباال كه ببارد‪ /‬با‪ /‬ران‪ /‬جف مان را آل میبرد‪ /‬و سنگر را‬ ‫موج‬ ‫مشماهده میكنيد كه تقطيعِ ما باعر شمده اسم‬

‫كه تسكين‬

‫خفيفتر شود و دیگر ملموس نباشد‪.‬‬ ‫سطرِ ‪/‬و سنگر را موج‪ /‬یعنی سنگر را با خودش موج میبرد‬

‫برشته نشویم‬

‫كه فعل حذف شده اس ‪.‬‬

‫تنها‬

‫در ادامه ل ن عوض میشود‪:‬‬

‫تفی سرباال!‬

‫ریسه كشيده به خاك و خون‪ /‬فيوز‪ /‬پریده پش‬

‫این پالن شيرینیس‬ ‫نداده نخ به فرهاد‬ ‫بزنيد هلهله بر‬

‫‪start‬‬

‫خاكریز‪ /‬و‬

‫كات‪ /‬این پالك آخر نيس‬ ‫در این قسمممم‬

‫بازی زبانی كرده به جای اینكه بگویی‬

‫"پالن آخر نيسمم " میگویی "پالك آخر نيسمم "‪ .‬باید با‬

‫دامادی‬

‫این پالك بازی میكردی اما در ادامه شممعر خبری از پالك‬

‫سر میكشد فقط تابوت!‬

‫نيس ‪.‬‬ ‫چند قبرسمتان دیگر هيزم كنيم؟‪ /‬این سطر وجه عينی ندارد‪.‬‬

‫تمام نمی‬

‫اگر منظور این اس‬

‫شدیم‬

‫"چند قبر دیگر هيزم كنيم"‬

‫ریخته نف‬

‫از چشمها‬

‫كه هيزم اندازه قبر اس‬

‫باید مینوشتی‪:‬‬

‫در تنور قبلی‪ /‬كه گير الی دندان‪ /‬انهدام و ما‪ /‬برشته نشویم‬

‫فندك نزنيد‬

‫این سمطرها همه توضمي ی هسمتند كه باید ویرایش شوند‪.‬‬

‫حتا سيگار كشيدن ممنوم‬

‫(از نظر نشانهای در ساختار معنایی نقشی ندارند)‬

‫بی مادر اس‬

‫این خاك‬

‫دامادی‪ /‬سر میكشد فقط تابوت‪ /‬تمام نمی‪ /‬شدیم‬ ‫ما در شمعر اجازه نداریم هر كار خواستيم انجام دهيم؛ مثلن‬ ‫"تابوت" را نمیتوان سركشيد و در عوض میتوانی بگویی‪:‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪79 /‬‬

‫"تابوت را بر دوش میكشمد"‪ .‬همچنين استفاده از "می" و‬ ‫"نمی" در شمعر خيلی لوك شمده اسم‬ ‫دارد از دس‬

‫و استتيك خود را‬

‫میدهد‪.‬‬ ‫و سطر "بی مادر اس‬

‫خاك" از سطرهای خوب این شعر اس ‪.‬‬ ‫من و شممعر اصمملی دق‬

‫با بازنویسی به یك شعر خوب تبدیل كنی‪.‬‬

‫ويرايش شعر‬ ‫سرباال كه ببارد با‬ ‫ران‬ ‫جف مان را آل میبرد‬ ‫و سنگر را‬ ‫موج‬ ‫به خاك و خون كشيده ریسه‬ ‫پریده پش ِ خاكریز‬

‫كات!‬ ‫این پالكِ آخر نيس‬ ‫چند قبرِ دیگر هيزم كنيم‬ ‫در تنورِ قبلی‬ ‫كه گير الی دندان و برشته نه!‬ ‫تنها‬ ‫تفی سرباال!‬ ‫این پالن شيرین اس‬ ‫كه نخ نداد به فرهاد‬ ‫بزنيد هلهله و ‪start‬‬ ‫كه داماد‬ ‫تابوت میكشد بر دوش!‬ ‫همه جا گور اس‬

‫سيگار كشيدن ممنوم‬ ‫بی مادر اس‬

‫كنی كه چه‬

‫تغييراتی به آن دادهام تا بهتر بنویسمی‪ .‬این شعر را میتوانی‬

‫فيوز‬

‫ریخته نف‬

‫از چشمها‬

‫فندك نزنيد‬

‫دركل این شمعر شمعری بد نيسم‬ ‫اما حاال باید به ادی‬

‫همه گورستان‬

‫خاك‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪81 /‬‬

‫فاطمه قهرماني‬

‫تخمكها بيدار"‬ ‫"تخمكها بيدار" یعنی دختری میرود پشم م‬

‫پالكی كه‬

‫توی این پالك قرار بوده اتفاقی بيفتد یا سممكسممی در پيش‬ ‫حوالی پالك شانزده‬

‫بوده و تخمك نشممان میدهد كه طرف دختر اسمم ‪ .‬این‬

‫تخمكها بيدار‬

‫اتفاق و حشممری ِ دختر میتواند ارتباطی با از دس م‬

‫و او زیر خون‬

‫بكارتش داشممته باشممد و در عين حال در این رابطه یك‬

‫رفتن‬

‫برای مادرش‬

‫نوسممتالژی وجود دارد یك ترس كه این دختر نسممب‬

‫كه زن میكش‬

‫سكس دارد و این سكس به یك كهن الگو برمیگردد‪ .‬تنفر‬

‫لقمه پيچيد‬

‫از مرد هم وجود دارد و انگار این دختر مرد بودن را فقط با‬

‫پيچيد تا كرمِ پدر‬

‫برادر تجربه كرده اسم‬

‫بخوابد روی رَحِم‬

‫را خونی میكنمد و خمانمه اش را تكمان می دهمد‪ .‬جال‬

‫و خانهاش زیر برادر‬ ‫آنقدر تكان داد‬

‫اینجاس‬

‫كه خراب شد سر خواهر‬ ‫حاال نشسته‬

‫برای مادرش‬

‫حبس در مُثلر‬

‫كه زن میكش‬

‫از الی گلهای قالی‬

‫لقمه پيچيد‬

‫میرود حوالی پالك دو‬ ‫كه زیبایی را گم‬ ‫و برادری نبود‬ ‫تجاوز كند به عروسك‬ ‫برقصد با ملوسك‬ ‫مادر اجير كند‬ ‫پدر زیر كند‬ ‫و خواهر سنگ‬ ‫افتاده روی قالی‬ ‫اشك میچكد از رحِم‬ ‫گلها رنگ‪...‬‬

‫كه اولين بار این دختر‬

‫كه مینویسد‪:‬‬

‫"و او زیر خون‬

‫دنبال خار می‪...‬‬

‫برادر اس‬

‫به‬

‫پيچيد تا كرم پدر"‬ ‫لقمه برای مادر پيچيده یعنی یكجور تبانی صورت گرفته‬ ‫یك تبانی برای پسممرسمماالری و مردسمماالری كه همهی این‬ ‫لقمه را مادری پيچيد كه ضممد زن بود؛ یعنی ضممد دختر‬ ‫خودش بود و پسممرش را تقدیس میكرد كه این تقدیس‬ ‫باعر شممده تا برادر به دختر تجاوز كند و این پيچشممی كه‬ ‫كرم (كروموزوم پدر) توی رحم داشمته اس‬

‫خانه خرابش‬

‫كرده یعنی دختر را خراب كرده اس ‪.‬‬ ‫همچنين موضوم "حبس در مثلر" یعنی زنی را كه در این‬ ‫مثلر حبس كردند و "گلهای قالی" نمادی از زن اسمم‬ ‫زنی كه خود مادر دختر و خواهرش اسمم‬

‫و این گلها‬

‫چگونه سممنگ میشمموند و چگونه بر این لطافتی كه این‬

‫در شمعر فاطمه یك نقشمه وجود دارد كه با بررسیِ شعرش‬

‫گلها (زنها) دارند سممنگ غال‬

‫آن را كشف خواهيم كرد‪:‬‬

‫میشمممود و زیباییاش را گم میكند چون بعد از زیبایی‬

‫"حوالی پالك شانزده‬

‫میشممود‪ .‬مادر سممنگدل‬

‫افسممرده میشممود و برادری كه به یك عروسممك تجاوز كرد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪81 /‬‬

‫جشممن گرف‬

‫حتا مادرش را مجبور به سممكوت كرد و این‬

‫سمممكوت پدرش را هم زیر گرف‬

‫خواهرش را بدل به‬

‫مادرش كرد (سممنگدل كرد)؛ این داسممتانی اس م‬

‫كه من از‬

‫خوانش این شممعر دارم و براسمماس همين خوانش آن را‬ ‫بازنویسی میكنم‪:‬‬

‫ادعایی ندارد نگاه خاصممی دارد‪ .‬درواقع این شممعر روای‬ ‫جالبی دارد و برای من عجي‬

‫اسمم‬

‫كه فاطمه قهرمانی با‬

‫خوانش شعرهای بسيار باز به شعر خودش برگشته و تقليد‬ ‫نكرده اسم‬

‫كه این بازگش‬

‫را من دوس‬

‫دارم‪ .‬به روای‬

‫خودش برگشمته و داسمتانی كه شاعر را عذاب داده اس‬

‫"حوالی پالك شانزده‬

‫و‬

‫چون تالش مغزی آپولونی داشممته به تالش دیوزینوسممی‬

‫تخمكها همه بيدار‬

‫نرسيده اس ‪.‬‬

‫و او درون خون‬

‫یك جاهایی شممعر كند پيش میرود كه در این اجرا من این‬

‫برای مادر كه زن میكش‬

‫كندی را جمع و جور كردم و حاال فاطمه باید بين این دو‬

‫لقمه پيچيد‬

‫ورژن قياس كند كه چه اتفاقی افتاده و آنها را یاد بگيرد‪.‬‬

‫پيچيده كرمِ پدر‬ ‫توى رَحِم‬ ‫و خانهاش را چنان تكاند برادر‬ ‫كه خواهرش خراب شد‬ ‫حاال نشسته حبس‬ ‫توى مُثلر‬ ‫و از الی گلهای قالی‬ ‫دنبال خار می‪ ...‬پش‬

‫میكند و او را دوباره دچار زایمان‪ .‬این شعر در عين اینكه‬

‫پالك دو‬

‫كه زیباییاش را گم‬ ‫تا برادرش كه حتا نبود‬ ‫تجاوز كند به عروسك‬ ‫به خاله سوسكه به ملوسك‬ ‫حتا مادرش را اجير‬ ‫پدر را زیر كند و خواهر‬ ‫كه گل داده سنگ بر قالى‬ ‫اشكِ رحِم دربياورد‬ ‫سنگ دل كند دوباره مادر‬ ‫گل را رنگ"‬ ‫باید توجه كنيم در این شمممعر لقمه پيچيدن به مادر هم‬ ‫برمیخورد؛ یعنی خود پدر هم برای مادر لقمه پيچيده اس‬ ‫و لقمهاش همان كروموزومی اسممم‬

‫كه وارد رحم مادر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪82 /‬‬

‫عارف حسيني‬ ‫مقبرهای برای " َش"‬

‫برخی واژگان كه در افغانستان كاربرد دارند‪:‬‬ ‫ميدان هوایی‪ :‬فرودگاه‬ ‫سَرَك‪ :‬جاده سركهای خام‪ :‬جادههای شوسه‬

‫ميدان هوایی* شروم شهرس‬

‫باشندگان‪ :‬شهروندان‬

‫سركهای* خام هنوز نفس میكشند‬

‫طَبَق‪ :‬مجمر سمينی طبق خينه‪ :‬سمينی حنا (اشاره به مراسم‬

‫باشندگان* لبخند دارند‬

‫حنابندان)‬

‫طبق خينه* در دس‬

‫شاهباال‪ :‬ساقدوش عروس یا داماد‬

‫خانهی عروس‬

‫قالومَقال‪ :‬داد و بیداد سر و صدا‬

‫شاهباالهای* رقاص‬

‫موتَر‪ :‬خودرو‬ ‫اوشتُك‪ :‬كودك‬

‫ترافيك شهر را زیاد كردهای‬

‫فيته‪ :‬نوار كاسم‬

‫قالومقال* بسيار دارند موترها*‬

‫كن‬

‫دایرهزنان میگذرند زنان‬

‫غَرسمَك‪ :‬نوعی رقص كه نوم كف زدن مخصمموص به خود‬

‫اوشتُكهای* از خدا بی خبر‬

‫دارد‬

‫همه را باخبر میكنند‬

‫صنعتگر‪ :‬رقاص (در لهجه تاجيكی)‬

‫جذابتر از همه‬

‫ما فقط زمانی میتوانيم به یك شممعر ناب برسمميم كه فكر‬

‫كسی هس ؟‬

‫كنيم شمعر خوبی نوشمتهایم‪ .‬وقتی فكر میكنيم شعر خوبی‬

‫هس ؟‬

‫نوشممتهایم باید اینطور فرض شممود كه فقط سممطر اول آن‬

‫آیا نيس‬

‫هس ؟‬

‫زن حاملهای هيچ را حمل میكند؟‬ ‫چرخی بزن‬ ‫فيته* را چاالن* كن‬ ‫[همه غرسك* بزنيم‬ ‫ل ل‬

‫دریا برویم‪]...‬‬

‫خستهتر از صنعتگران* تاجيكی‬ ‫سيراب از شراب سرخ‬ ‫دراز كشيدهایم‬ ‫نای حرفی نيس ‪...‬‬ ‫اینجا مرگ شهروند م ترمیس‬

‫را روشن‬

‫فيته را چاالن كن‪ :‬ضبط كاس‬

‫شعر را نوشتهایم؛ یعنی بقيهی شعر را باید بپردازیم‪.‬‬ ‫شمعر عارف نسمب‬

‫به قبل بهتر شمده اسم‬

‫و این نشان از‬

‫باهوشی اوس ‪ .‬عارف از زبان شاملویی كه قبلن در شعرش‬ ‫بود فاصله گرفته به سم‬

‫خودویژگی میرود‪.‬‬

‫این شعر عارف را میتوان یك پيششعر دانس‬

‫كه پتانسيل‬

‫تبدیل شمدن به یك شعر خوب را دارد‪ .‬چراكه در این شعر‬ ‫با "سمماختن" طرف هسممتيم و جهان آن مختص به خود‬ ‫عارف بوده باید طوالنیتر شمود با پردازش درس‬

‫تبدیل‬

‫به یكی از بهترین شعرهای او میشود‪.‬‬ ‫معمولن آن دسته از شاعران افغانستانی كه خوب مینویسند‬ ‫نهایتن به حس و تصممویرسممازی رسمميدهاند‪ .‬درواقع همه از‬ ‫مفهومِ كليشهایِ "ما مظلوم هستيم به ما ظلم شده" استفاده‬ ‫میكنند و آن را ترویج میدهند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪83 /‬‬

‫"ميدان هوایی شروم شهرس‬

‫"جذابتر از همه‬

‫سركهای خام هنوز نفس میكشند‬

‫كسی هس ؟‬

‫باشندگان لبخند دارند‬

‫هس ؟‬

‫طبق خينه در دس‬

‫آیا نيس‬

‫خانهی عروس‬

‫زن حاملهای هيچ را حمل میكند؟"‬

‫شاهباالهای رقاص"‬

‫این بند مفهوم زیبا و جدیدی را با خود حمل میكند كه‬

‫نكاتی در مورد این بند‪:‬‬

‫پرداخ های اضممافی به آن ضممربه زده اس م ‪ .‬پيشممنهاد به‬

‫م استفاده از واژگان دری در این شعر زیاد اس‬ ‫داشمم‬

‫باید توجه‬

‫و دید اگر واژهای دری در سممطری معنای بهتری‬

‫میدهد و با آن واژه سممطر زیباتر میشممود بهتر اسم‬

‫تا به‬

‫كار برود اما اگر فقط عمد در اسمتفاده از واژگان دری باشد‬ ‫خوب نيسم ‪ .‬در دری واژگان زیبای بسممياری اسم‬

‫كه از‬

‫معادل آنها در پارسی تهران بهتر اس ؛ بهطور نمونه‪ :‬ميدانِ‬ ‫هوایی باشمندگان و‪ ...‬كه من پيشنهاد میكنم عارف هميشه‬ ‫و فقط از آنها به جای فرودگاه شهروندان و‪ ...‬استفاده كند‪.‬‬ ‫كه واقعن شاهكارند همچون "بود‬

‫در دری واژگانی هسم‬

‫و باش"‪ .‬اما این تعامل در ادبيات دو سممویه اس م‬

‫واژگان‬

‫پارسی كه در تهران كاربرد دارند در صورت بهتر بودن هم‬ ‫به ادبيات دری پيشنهاد و انتقال داده شوند‪.‬‬ ‫‪ -‬این بند كه شروم شعر اس‬

‫با ل نی شاعرانه و توصيف‬

‫آغاز میشممود كه كاركردی ندارد‪ .‬اگر در شممعری توصمميف‬ ‫صممورت میگيرد در هر سممطر باید اتفاقی تازه بيفتد كه در‬ ‫این بند اینچنين نيس‬

‫هس ؟‬

‫و پيشنهاد به بازنویسی میدهم‪.‬‬

‫"ترافيك شهر را زیاد كردهای‬

‫خالصمه كردن و حذف قسم های اضافی آن دارم بهطور‬ ‫نمونه‪:‬‬ ‫"جذابتر از همه كسی نيس‬ ‫زن حاملهای هيچ را حمل میكند"‬ ‫"چرخی بزن‬ ‫فيته را چاالن كن‬ ‫[همه غَرسَك بزنيم‬ ‫ل ل‬

‫دریا برویم‪]...‬‬

‫با آوردن صممدایی جدید در این بند و روشممن كردن ضممبط‬ ‫فاصمملهگذاری اتفاق افتاده و چندصممدایی به وجود آمده كه‬ ‫زیباس ‪.‬‬ ‫"خستهتر از صنع گران تاجيكی‬ ‫سيراب از شراب سرخ‬ ‫دراز كشيدهایم‬ ‫نای حرفی نيس ‪...‬‬ ‫اینجا مرگ شهروند م ترمیس "‬

‫قالومَقال بسيار دارند موترها‬ ‫دایرهزنان میگذرند زنان‬

‫این شعر شعر زیبایی اس‬

‫اوشتُكهای از خدا بیخبر‬

‫و با بازنویسیاش میتوان آن را تبدیل به اثری درخور كرد؛‬

‫همه را باخبر میكنند"‬

‫شعری كه عارف با آن شناخته شود! چراكه در این شعر یك‬

‫برعكس بند قبلی این بند هم كه توصيفی اس‬ ‫و كشممف در هر سممطر هسممتيم و پرداخ‬ ‫اجرا شده اس ‪.‬‬

‫اما هنوز بهطور كامل اجرا نشده‬

‫شاهد اتفاق‬

‫به زیبایی در آن‬

‫فرهنگ در حال انتقال اسمم ‪ .‬اجرای توأمان زبان پارسممی‬ ‫دری و تهرانی در آن از نكات خوب اس ‪ .‬در این شعر كه‬ ‫بيان سممادهای از زندگی عادیسمم‬ ‫اتفاقاتی میافتد كه زیركانه اسم‬

‫در الیههای زیرین آن‬ ‫و نشمان میدهد كه شاعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪84 /‬‬

‫دغدغه دارد‪ .‬چيزی كه این شممعر نياز دارد ایجاد دسممتگاه‬ ‫متفكر قوی در آن و پرداخ ِ بيشتر اس ؛ چيزی كه در بين‬ ‫شاعران افغانستانی مشاهده نمیشود‪.‬‬ ‫ضعف عارف در نداشتن تمركز اس ‪ .‬شعر حاصل تمركز‬ ‫تخيل و تفكر اسمم ‪ .‬پيشممنهاد من به عارف این اسمم‬ ‫تمركز و تخيلش را بيشممتر و به سممم‬

‫تفكر هدای‬

‫كه‬ ‫كند و‬

‫این را در همهی شعرهایش گسترش دهد‪.‬‬ ‫من به راحتی میتوانم این شعر را ویرایش كنم و آن را چند‬ ‫سر و گردن نسب‬

‫به آنچه هس‬

‫بهتر كنم اما دوس‬

‫دارم‬

‫كه عارف خودش این كار را بكند‪ .‬عارف حاال به حدی‬ ‫رسميده اسم‬

‫كه بتواند روی شعرش ویرایش انجام دهد و‬

‫از پسممش بربياید‪ .‬اميد دارم كه متوجه اصممل مطل‬ ‫مورد شعرش و ویرایش آن شده باشد‪.‬‬

‫‪.‬‬

‫من در‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪85 /‬‬

‫صمورت اسم ‪" :‬پای گلولهای در ميان نيس "‪ .‬و یا‪" :‬پای‬

‫جميله كرمي‬

‫گلوله در بين نيس "‪ .‬در اینجا هم با جابجایی كلمات باید‬ ‫به تركي‬ ‫بياوری‪.‬‬

‫فرماندهای‬

‫ادامهی شعر‪ :‬اما لختیِ تن ‪ /‬شكس‬

‫و به اجبار‬

‫به اینصمورت‪ :‬ما لختیِ تن ‪ /‬شمكس‬

‫این شعر‬

‫خورده سرِ بازی‪ /‬و‬

‫گوشهی بهداری‪ /‬پچ پچ شبانه دارد‪.‬‬

‫در ميان نيس‬

‫و در سممطر بعدی میخوانيم‪ :‬اللههای پيرهن‪ /‬و سممفيدیِ‬

‫پای گلولهای‬

‫دیوار‪.‬‬

‫اما لختی تن‬

‫در اینجا هم این دو سمممطر باید در یك سمممطر بيایند‪:‬‬

‫خورد‬

‫"اللههای پيرهن و سفيدیِ دیوار‪".‬‬

‫سَرِ بازی‬

‫و ادامهی شممعر‪ :‬بيرون جان میگيرد كسممی‪ /‬اینجا جان‬

‫و گوشهی بهداری‬

‫می دهم به تو‪ /‬بازنده منم! (در اینجا بنویس‪ :‬بازندهام!)‪/‬‬

‫پچپچ شبانه دارد‬

‫درمان نمیشموی‪ /‬شماعر نمیشوم‪ /‬ایس !‪ /‬این فيلم جنگی‬

‫اللههای پيرهن‬

‫اس ‪ /‬نقش زن دوختن‪.‬‬

‫و سفيدی دیوار‬

‫در اثر تو دریاف ِ شممعریات درس م‬

‫بيرون جان میگيرد كسی‬

‫پسِ ارائهی آن دریاف‬

‫اینجا جان میدهم به تو‬

‫اما زبان تو از‬

‫اس م‬

‫برنمیآید‪ .‬به عبارتی فرم شممعر را‬

‫بلد نيسممتی‪ .‬اگر این فيلم فيلم جنگیسمم‬

‫بازنده منم!‬

‫دوختن اسمم‬

‫درمان نمیشوی‬

‫و نقش زن‬

‫پس این زن یا پرسممتاری اسمم‬

‫زخمیها را بخيه میزند و یا زنیس‬

‫شاعر نمیشوم‬

‫كه بدنِ‬

‫كه میخواهد پردهی‬

‫بكارت یا پردهی خانهاش را بدوزد (و یا هر تعبير دیگری)‬

‫ایس !‬

‫تو باید روی آن كار كنی‪ .‬از طرفی خوانش شممعر را هم‬

‫این فيلم جنگی اس‬

‫نمیدانی‪ .‬اینجا باید روی ن وهی اجرا و خوانشِ تو كار‬

‫نقش زن دوختن‬

‫شود‪ .‬این شعر هم شعر بدی نيس‬

‫نقد شعر‬ ‫شممعر اینگونه آغاز میشممود‪ :‬فرماندهای‪ /‬و به اجبار ‪ /‬سممر‬ ‫میكند‪ /‬این شعر‬ ‫دو سمطر آخر به این شكل خوانده میشود‪" :‬سر میكندین‬ ‫شعر" پس تقطيع نمیخواهد و باید در یك سطر بياید‪.‬‬ ‫و در ادامه‪" :‬در ميان نيس م ‪ /‬پای گلولهای" ن وهی بيان و‬ ‫اجرا در اینجا مناسمم‬

‫خورده‪ /‬سرِ بازی‪.‬‬

‫دو سطر آخر را نباید تقطيع كنی و باید به هم متصل شوند‪.‬‬

‫سر میكند‬

‫شكس‬

‫مناسمبی برسی و این دو سطر را هم در یك سطر‬

‫نيسمم‬

‫و شممكل طبيعیِ آن به این‬

‫آن هم درسم‬

‫نيس‬

‫اما لكن‬

‫و در صورتِ دس‬

‫دارد و تقطيع‬ ‫بردن در آن باید‬

‫تمام آن را تغيير دهم چون هم در ل ن و هم در اجرا‬ ‫پراكنده اسمم ‪ .‬پيشممنهاد من به تو این اسمم‬

‫كه نقدهای‬

‫موجود در فایلهای مجلهی شمممعر را بخوانی‪ .‬با خواندن‬ ‫نقدهایی كه در كارگاههای نقد صمممورت گرفته مطال‬ ‫بسممياری را یاد میگيری و دیگر نيازی به این نيس م‬ ‫صفر شروم كنی‪.‬‬

‫كه از‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪86 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪87 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪88 /‬‬

‫«زير تختخواب» حاشيهاي عليه متن‬

‫آیا تنانهنویسممی و عریاننویسممی از شممئون بیادبی اسم‬

‫و‬

‫نباید آن را وارد فضای ادب و ادبيات كرد؟‬ ‫قصد نویسندهای كه تنانه و عریان مینویسد چيس ؟‬

‫عارف حسینی‬

‫تأثير تنانهنویسی و عریاننویسی بر اجتمام چيس ؟‬ ‫نگماهی بمه ادبيمات پمارسمممی و بررسمممی تنانهنویسمممی و‬ ‫عریاننویسی در آن‪:‬‬ ‫مثنوی معنویِ موالنما كمه از آن بمه قرآن فمارسمممی هم یاد‬ ‫میشمود دربرگيرندهی داسمتانهایی اس‬

‫كه موالنا پس از‬

‫بيمان آنها به نتيجهگيری خود و به نوعی بيان جهانبينیاش‬ ‫میپردازد‪ .‬در دفترِ پنجم مثنوی معنوی داسمممتمان «كنيزك و‬ ‫كدو» بيان عریان رابطهی جنسمممی كنيزك با خر اسممم‬

‫كه‬

‫ضمممربالمثل «كير را دید كدو را ندید» از این داسمممتان به‬ ‫وجود آمده اس ‪.‬‬ ‫قسممممتی از دیوان كليمات سمممعدی كه به هزليات او تعبير‬ ‫میشمممود نيز به عریاننویسمممی اختصممماص دارد هر چند‬ ‫ساليانیس‬ ‫همانطور كه از نام این مجموعه داسممتان پيداس‬ ‫داستانهایی از این كتاب اروتيك و عریان اس‬

‫مضمونِ‬ ‫و به روابط‬

‫در تختخواب و همبستر شدن آدمها میپردازد‪ .‬در كنار این‬ ‫مجموعه داسممتان میتوان به مجموعه شممعر «اروتيكا» «فاك‬ ‫بوك» و نيز بسمياری از نوشممته های علی عبدالرضایی اشاره‬ ‫كرد كه در بسمتری از اروتيك و عریاننویسی خلق شدهاند‪.‬‬ ‫علی عبدالرضممایی سممخنرانیای هم ت‬

‫ِ عنوانِ «خوابيدن‬

‫روی صمف هی سمفيد» دارد كه در آن به نظریهاش دربارهی‬ ‫روسپی بودنِ نویسنده میپردازد و برجستهبودنِ این رویكرد‬ ‫(تنانهنویسمی و عریاننویسی) عبدالرضایی در كنار روحيهی‬ ‫آنارشمميسممتیاش در بسممياری از م افل كه نامی از او برده‬ ‫میشممود نكتهای اسمم‬

‫كه بسممياری برای پرداختن به او و‬

‫نوشمممتههایش آن را دسممم آویزِ گف وگوهایشمممان قرار‬ ‫میدهند‪.‬‬ ‫طرح چند سوال‪:‬‬

‫كه این قسم‬

‫هزل نوشتهای اس‬

‫از كتاب را چاپ نمیكنند‪.‬‬

‫كه در آن ابزار مضمونپردازی و شوخ‬

‫طبعی واژگانِ صریحِ جنسی باشد‪ .‬شاعران بسياری به هزل‬ ‫پرداختهاند همچون‪ :‬سمموزنی سمممرقندی انوری سممنایی‬ ‫عبيد زاكانی بيدل دهلوی خاكشممير اصممفهانی ایرج ميرزا‬ ‫و‪. ...‬‬ ‫سميروس شمميسما در كتاب «شاهدبازی در ادبيات فارسی»‪:‬‬ ‫این كتاب در سال ‪ 82‬انتشار یاف‬

‫اما از بازار جمع و چاپ‬

‫آن ممنوم شمد_ به بررسمی «رابطهی جنسی بين دو مرد در‬ ‫ادبيات فارسمی» پرداخته اسم ‪ .‬او بيان میكند كه «اسمماسن‬ ‫ادبيات غنایی ما ادبيات همجنسگرایی اسممم » و در ب ر‬ ‫خود اشاره میكند كه‪:‬‬ ‫زبان فارسممی از معدود زبانهاییسمم‬ ‫مذكر در آن متمایز نيس‬

‫كه ضممميرِ مونر و‬

‫به همين دليل بسياری از مخاطبان‬

‫نمی داننمد كمه اشمممعمار لطيف و با سممموز و گدازی را كه‬ ‫میخوانند در مورد معشممموق مرد اسم م ‪ .‬كجا در جامعهی‬ ‫بسمته آن روزها زن؛ عربدهجو مس‬

‫بوده و یا حق درشتی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪89 /‬‬

‫و عتاب با مرد را داشممته یا نيمه شمم‬

‫از خانه میتوانسممته‬

‫بيرون بياید یا میرقصمممد و در بزمها شمممرك‬

‫میكند این‬

‫داستان «مدینه»‪:‬‬ ‫كه سنگسار میشود‪ .‬راوی كه یكی از‬

‫مدینه فاحشهایس‬

‫وصمفها كجا و زن مظلوم شرقی كجا؟! زنها را تنها برای‬

‫مشتریان اوس‬

‫توليدِ مثل میخواستند و به گونهای بسيار ت قيرآميز با آنها‬

‫صمممف می رسممماند و با دیدن چشمممم های مدینه گریهاش‬

‫قرار دادنِ زن را دور از‬

‫میگيرد‪ .‬داسمممتان اجتمام كجاندیش و تزویرگر را نشمممانه‬

‫مردانگی میدانسمممتنمد‪ .‬در كلِ دیوانِ حاف حتا یك بار نام‬

‫گرفتمه و واقعيتی را بيمان میكنمد كمه هميشمممه و هممهجا‬

‫رفتممار می كردنممد حتما مخمماطم‬

‫در ازدحامِ جمعي ِ سنگزن خود را به اول‬

‫دختر را نمیبينيم‪:‬‬

‫جاریسمم‬

‫"پيرهن چاك و غزلخوان و صراحی در دس‬

‫سمنگزنان دیگر فاحشمهها هسمتند و مشتریان مدینه‪ .‬ما به‬

‫نيمهش‬

‫دوش به بالين من آمد بنشس‬

‫مدینه سمنگ نمیزنيم به ارتجام خود هميشممه سنگ پرتاب‬

‫سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین‬ ‫گف‬

‫ای عاشق دیرینه من خواب‬

‫معشمموقی كه نيمهشمم‬ ‫مس‬

‫اما پنهان و هيچكس به روی خودش نمیآورد؛‬

‫كردهایم‪.‬‬

‫هس ؟"‬

‫آوازخوان و صممراحی در دسمم‬

‫به خانهی عاشق میآید مسلمن مرد اس‬

‫و‬

‫نه زن؛ كه‬

‫داستان «ارباب پسر»‪:‬‬ ‫پسر اربابی كه برای شكار رفته اس‬

‫در برف گير میكند و‬

‫این زن حتا در م يط شهرهای قرون وسطایی غروبها نيز‬

‫خود را به نزدیكترین ده میرسماند مهمان كدخدا میشود‬

‫نمیتوانسته در معابر به راحتی رف وآمد كند‪.‬‬

‫و با زن او رابطهی جنسی برقرار میكند‪.‬‬

‫همجنسگرایی پمدیمدهای اجتماعیسممم‬

‫كه در جغرافيایِ‬

‫در كنار این روای‬

‫نویسمنده با نمادپردازی توسط گردنبند‬

‫پارسمممی به دالیل متعددی رخ داده و جای آن هميشمممه در‬

‫«اهلل» زاویهای از زندگی را برایمان آشممكار میكند؛ جامعه و‬

‫متون ادبی خالیس ‪.‬‬

‫انسمانهایی كه ظاهرا دیندار هستند اما دین فقط نقش یك‬ ‫وسميلهی زینتی برایشان دارد‪ .‬ما برخالفِ آموزهها و اخالق‬ ‫دینی طبق ميل و شهوت خود رفتار میكنيم‪.‬‬

‫واژهای به نام سهنقطه(‪ )...‬در ادبيات‪:‬‬ ‫امروزه در دیوان اشمممعمار فرو فرخزاد در شمممعرهمایی به‬ ‫عالم ِ سمممه نقطه(‪ )...‬برمی خوریم برایِ نمونه در شمممعر‬

‫داستان «ختنهسوران»‪:‬‬

‫«عروسك كوكی»‪:‬‬

‫بچهای را میخواهند ختنه كنند و داستان حول این اتفاق به‬ ‫نگماهِ مردسممماالرِ جمامعممه میپردازد و نقش مفعولیِ زن در‬

‫با تنی چون سفرهی چرمين‬ ‫با دو ‪ ...‬درش‬

‫جامعه را به تصویر میكشد‪ .‬زنی كه این دیدگاه را در مورد‬ ‫خود پمذیرفتمه و وجود و معنمای خود را در خدم ِ جنس‬

‫سخ‬

‫مرد میبينمد! تنهما هنر زن در اجتممام بمه دنيا آوردن فرزند‬ ‫با كمی جسم م وجو میتوان فهميد كه سمممهنقطه جایگزین‬

‫پسر اس ‪.‬‬

‫واژهی «پستان» شده اس ‪.‬‬ ‫حضممور سممهنقطه در ادبيات امروز ما پررنگ اسمم‬

‫و در‬

‫بسياری از كتابها با آن برخورد میكنيم‪.‬‬

‫در داسمممتمانهای باال و نيز داسمممتانهای «ورطه» «مالقات‬ ‫هفتگی» «‪« »leave me alone‬ناموس دزدی» «شوهرداری»‬ ‫«عشق كول» «دره» و چندین داستان دیگر در این مجموعه‬

‫نگاهی به مضمون چند داستان از كتاب «تختخواب ميز كار‬ ‫من اس »‪:‬‬

‫با بيانی اروتيك(عریان) مواجه هستيم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪91 /‬‬

‫به راسمممتی اگر تختخواب را از این داسمممتانها و از زندگی‬ ‫بگيریم چه چيز برای آن باقی میماند؟‬ ‫آیا قصد نویسنده فقط به تصویر كشيدن فضا و عمل سكس‬ ‫اس ؟‬ ‫ضرورتِ پرداخ‬

‫به اروتيك و عریاننویسی ‪:‬‬

‫انسمممان كمه موضممموم هنر و آفرینش هنری اسممم‬

‫دارای‬

‫جنبههای گوناگون اسمم ‪ .‬پرداختن به مسممائل جنسممی در‬ ‫حقيق‬

‫پرداختن به انسان اس ‪.‬‬

‫در فضمممای حاكم بر جامعه و ادبيات امروز اخالق بهانهای‬ ‫برای حذف نویسممنده و متن اس م ‪ .‬از طرفی شمماید قصممد‬ ‫درگير كردن ذهنها به این سمم وسمو اس‬

‫تا مخاط‬

‫را‬

‫از مسائل دیگر غافل كند‪.‬‬ ‫هژمونیِ ادبيمات و در رأس آن نویسمممنمدگمان میتواننمد با‬ ‫پرداختن به مسائل جنسی تابوی به وجود آمده در جامعه را‬ ‫از بين ببرند‪.‬‬ ‫یادمان باشمممد كه نهی كردنِ مسمممألهای به ترویج آن منجر‬ ‫میشود‪ .‬در ادبياتی كه به «دروازهی ورود به هستی» در بدن‬ ‫زن شمرمگاه گفته میشمود شماعر و نویسنده در مقام یك‬ ‫روشممنفكر با پرداختن به تختخواب زشمم‬

‫و غيراخالقی‬

‫بودن آن را تبمدیمل به مسمممألهای عادی و بدیهی میكند تا‬ ‫مخاط‬

‫و جامعه با نگاهی معمولی و نه با شمرم و احساس‬

‫گناه به آن بپردازد‪.‬‬ ‫میتوان تالشهای علی عبدالرضایی در پرداختن به اروتيك‬ ‫را قدمی در رسيدن به فضای سالم و واقعی دانس ‪.‬‬ ‫ضمممرورتِ پرداختن به تختخواب مقابله با سمممانسمممور و‬ ‫خودسانسوری اس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪91 /‬‬

‫بررسي دو استعارهي زندهگي‬

‫تغيير جنسممي‬

‫شممخصممي ها نيز همين موضمموم را نشممان‬

‫میدهد‪ .‬نویسمنده خود را در شرایط مختلف با زندگیهای‬ ‫مختلف به نمایش میگذارد و بر اساس تم و شخصي هایی‬

‫ايوب احراری‬

‫كه میسازد در متن رفتار و زندگی میكند‪ .‬البته اگر به دیگر‬ ‫كتابهای علی عبدالرضایی مثل ایكسبازی هم توجه كنيم‬ ‫میبينيم كه هميشمه در نوشممتههایش پای چندین شخصي‬ ‫ثاب‬

‫در ميان اسم‬

‫و این شممخصي ها در جاهای مختلف‬

‫نقش عوض میكنند گویی نویسنده قصدِ به تصویر كشيدنِ‬ ‫خودش در شممرایطِ مختلفِ زندگی را دارد كه نشممان دهد‬ ‫چگونه زندگی میكند‪ .‬مثلن آرشممام هميشممه در كتابهای‬ ‫عبدالرضایی حضور دارد حتا اگر نامش آرشام نباشد یا ليال‬ ‫مدام در حال تغيير جاسممم‬ ‫ليالهاسمم‬

‫حتا كلِ اروپا و دُبی هم پر از‬

‫و نویسممنده در جاهای مختلف در غال‬

‫همين‬

‫نقشها فكرپردازی میكند‪ .‬بهطور كلی در كتاب «تختخواب‬ ‫ميز كار من اس » زندگیس‬

‫كه به نمایش در میآید و بر‬

‫همين اسمماس نویسممنده فضمماهایی را ترسمميم میكند كه‬ ‫امروزی و زیسمتی هستند؛ مثلن اگر فرق این مجموعه را با‬ ‫مجموعمه های دیگری كه امروزه می خوانيم مورد بررسمممی‬ ‫بررسممی دو اسممتعارهی زندهگی در كتاب تختخواب ميز كار‬

‫قرار دهيم میبينيم كمه در اغل‬

‫من اس ‪:‬‬

‫روبرو نيسمتيم؛ یعنی نویسمنده از به تصویر كشيدن مكان و‬ ‫دخال‬

‫در كتمماب تختخواب ميز كممار من اسممم‬

‫این داسمممتانها ما با مكان‬

‫دادن آن در متن خود عاجز اس‬

‫به گونهای كه اگر‬

‫تنوم و تممازگی‬

‫مكانِ توصميف شمده از داسمتان حذف شمود مسمير داستان‬

‫بيشترین نقش را ایفا میكنند كه هر دو استعارهای از زندگی‬

‫تغيير نمیكند؛ زیرا نویسممنده نمیتواند بر اسمماس جزئيات‬

‫هسممتند‪ .‬مثلن‪ :‬نویسممنده از قوهی آنيما و آنيموس خود در‬

‫پيرامون خود را بممه تصمممویر بكشمممد یمما اگر قصمممد دارد‬

‫متن بيشترین بهرهبرداری را میكند‪.‬‬

‫آدرس همایی مكانی بدهد در نهای‬

‫چمه در داسمممتانك هایی مانند‪« :‬ختنه سممموران» «ودام» و‬

‫خود رجوم كرده و مكان و فضمممایی را ترسممميم میكند كه‬

‫«مدینه» كه نویسممنده تجربههای خود را به نمایش میگذارد‬

‫ارتباطی با زمان حال ندارد؛ به این معنی كه شما داستانی را‬

‫و چه در داسممتانكِ «مغز ميمون» كه مدام شممخصممي ها در‬

‫نمیتوانيمد پيدا كنيد كه مانند داسمممتان «پاریس در دبی» در‬

‫هستند و از مرد به زن و زن به مرد تغيير‬

‫كتمابِ «تختخواب ميزِ كمارِ من اسممم » بما جزئینگری به‬

‫میدهند‪ .‬ما با قضاوت روبرو نيستيم و مولف هيچ‬

‫ترسممميم پيرامون بپردازد و این جزئینگری با زمان حال نيز‬

‫یمك از این زندگیها و شمممخصمممي ها را برتر از دیگری‬

‫رابطه داشمته باشد؛ برای مثال‪ :‬میبينيم كه در همين داستان‬

‫نمیداند و با اسممتفاده از این رویكرد سممعی در نشممان دادن‬

‫نویسنده از ل ظهی رد شدن از دستگاه فلزیاب تا برخورد با‬

‫تنوم زیستی دارد؛‬

‫مامور فرودگاه و یا خيابانهای دبی و روسممپیخانههایش را‬

‫حال تغيير جنسي‬ ‫جنسي‬

‫باز هم به بایگانیِ ذهن‬

‫به تصممویر میكشممد؛ یعنی مكان در این داسممتان خودویژه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪92 /‬‬

‫اگر مكان تغيير كند داستان نيز مسيرش تغيير میكند‬

‫در این مجموعه داستان نویسنده از هر ل ا سعی كرده با‬

‫اس‬

‫امما در داسمممتمانهمای امروزی مكمان هيچ نقش كليدی در‬

‫تنوم در فضما تم و شمخصمي ها اشتياق به زندگی و تازه‬

‫داسمتان ندارد‪ .‬اگر از تهران گفته میشود نمایی از تهران را‬

‫بودن را نشان دهد‪.‬‬

‫به تصویر نمیكشند كه مختص آن باشد یا با تغيير تهران به‬ ‫شهری مثل شيراز تغييری در داستان مشاهده نمیشود پس‬ ‫این نكتمه را هم میتوان دوبماره بيمان كرد كه نویسمممنده بر‬ ‫اسمماس امروز صمم ب‬

‫میكند و دُبیِ امروز را به تصممویر‬

‫میكشد و این یعنی نویسنده به امروز كه خودِ زندگیس‬ ‫اهمي‬

‫میدهد‪.‬‬

‫نثر نيز در این كتاب قابل بررسمیس ؛ زیرا نثر هم مدام در‬ ‫حال تغيير و تنوم اس ؛ مثلن نثری كه در داستانكِ مدینه با‬ ‫آن روبرو هستيم از نوعی تندی برخوردار اس‬

‫یا داستانكِ‬

‫«اوهو» و یا «در ندارد یا» كه به شعر نزدیك اس ؛ در پایان‬ ‫میبينيم كه رفتهرفته به شمعر میرسمد‪ .‬داستانكِ «هی كلمه»‬ ‫و «آلزایمر» نثرشممان به شممعر رسمميده و از ل ا ِ نوشممتاری‬ ‫تفماوتِ زیمادی با شمممعر ندارند‪ .‬در داسمممتانِ «دنيا» نثر به‬ ‫ویراژهمای زبانی و بازیهای زبانی میانجامد‪ .‬نوم نثری كه‬ ‫در داسممتانِ «مغز ميمون» میبينيم با توجه به تم نسممب‬ ‫بقيهی داستانها تغيير كرده اس‬

‫به‬

‫كه همهی اینها یعنی كار‬

‫كشيدن از زبان زبانی كه در خدم ِ زبان قرار میگيرد و با‬ ‫زندگیِ نویسنده كه چيزی جز زبان نيس‬

‫اینهمان میشود‬

‫تما بماز هم زنمدگی را تبليغ و موكمد كنمد به طوری كه در‬ ‫داسممتانكها ما با نوعی اشممتياق به زندگی روبرو هسممتيم‪.‬‬ ‫نویسممنده مدام از تنخواهی حرف میزند از لذت میگوید‬ ‫و ما با نوعی لذتطلبی كه رابطهای با تنومطلبی دارد روبرو‬ ‫هسمتيم كه به زندهگی میانجامد‪ .‬بر خالف نویسندهی قبلی‬ ‫كه كافكا و هدای‬

‫را بازی میكرد و مرگخواه بود در این‬

‫مجموعه ما با زندگی روبرو هستيم؛‬ ‫برایِ مثال‪ :‬در داسمممتانكِ «پاریس در دُبی» نویسمممنده برای‬ ‫فرار از مرگ كه چيزی جز تكرار نيسمم‬

‫سممعی میكند به‬

‫زندگیِ خود تنوم بخشممميده و به همين دليل اسممم‬ ‫كالبِ گیها لزبينها و دوجنسهها سر میزند‪.‬‬ ‫در نهای ‪:‬‬

‫كه به‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪93 /‬‬

‫حال گيرا در عرض چند دقيقه وجهی از زندهگی را برای‬

‫همآغوشيِ ميز و كلمه در تخت‬

‫خواننده تداعی میكند‪.‬‬ ‫برایِ نمونه‪« :‬تباهی» كه راوی با احضار یك نوستالژی تنها‬

‫سمیه ابراهیمی‬

‫در عرضِ یك سمطر از گذشمتهای نه چندان دور به سم ِ‬ ‫حال حرك‬

‫كرده و با مكرِ طوالنی در شمم ِ گذشممته به‬

‫بيانِ رواییِ آن میپردازد به گونهای كه حس میشممود این‬ ‫رخداد در حالِ حاضر اتفاق افتاده اس‬

‫و این فضا را چنان‬

‫به اتاقك و ميزی در آینده گره میزند كه هيچگونه آنتراكتی‬ ‫فضامكان ذهنی)‪.‬‬

‫بين این پردهها ایجاد نشود (حرك‬

‫با توجه به اینكه یكی از خصمميصممههای داسممتانكنویسممی‬ ‫پرهيز از اطناب در توصيف اس‬ ‫به این ویژهگی دسم‬ ‫كردنِ مخاط‬

‫مؤلف با ذكاوت و توجه‬

‫به خلق آثار زده و به جای سردرگم‬

‫حينِ آنتروپیِ عناوین به نظمی در اتاقك‬

‫فكرِ این مجموعه و چيدمان شخصي ها رسيده اس ‪.‬‬ ‫پایانبندی در اكثر داستانها موج ِ شوك و انقباص ذهنی‬ ‫میشمود؛ زیرا در طیِ خوانش با نيروی گرانش شدیدی در‬ ‫راهروی شعر و داستان حرك‬

‫میكنيم‪ .‬مانند داستانكِ «هی‬

‫مخماطم م ور بودنِ یمك اثر ادبی یكی از ویژگی هایِ‬

‫كلمه» كه مؤلف در آغاز از خودی سممخن میگوید كه با‬

‫كه‬

‫وبهگونهای واردِ فضای متنی در یك اتاق‬

‫ادبياتِ نومدرنيسمممم اسم م‬

‫و این موضممموعی اسم م‬

‫كلمات رفيق اس‬

‫عبدالرضایی در آثارخود توجهِ بهسزایی به آن دارد‪.‬‬

‫میشممود كه مخاط‬

‫ميزی كه میتواند نقشِ تختخواب را برای كلمات بازی كند‬

‫فضما احساس نكند و با ترفندِ جزئینگری مخاط‬

‫یا تختی كه حكمِ ميز كار مولف اس‬

‫كدامیك!؟‬

‫خالء و فاصمملهای بين قبل و بعدِ این‬

‫مانيتور كرده تا به دنبال اركان جمالت بگردد‪ .‬در پایان‬

‫با توجه به نامِ «تختخواب ميز كار من اس م » انتظار میرود‬

‫مخاط‬

‫در این كتاب یا از تختخواب و تمامِ مسممائل و جنبههای‬

‫حالِ دیالوگ بوده اس ‪.‬‬

‫مثب‬

‫را واردِ‬

‫متوجه شممده كه مؤلف از ابتدا با خودِ «كلمه» در‬

‫و منفیِ مربوج به آن به عنوانِ مرجعِ اصلی و مضمون‬

‫اگر این مجموعه را كتابی اروتيك بدانيم بیراه نرفتهایم‪ .‬اما‬

‫داسمتانها اسمتفاده شمود یا اینكه مؤلف نویسندهگی را به‬

‫در واقع اروتيك بودن این كتاب نهتنها مانعِ آزاداندیشممی‬

‫عنوان سمكسی متنی برای رسيدن به ارگاسم و لذت جنسی‬

‫نمیشمود بلكه لباسمی كه بر تنِ هنجارهای اجتماعیسم‬

‫صمم ي ی از آن‬

‫خارج كرده و چشممم را م وِ لختی و عریانیِ مشممكالت‬

‫در نظر گرفته باشممد‪ .‬در ادامه به دریاف‬

‫حينِ بررسممی كتاب از نظر ویژهگیهای داسممتانكنویسممی‬

‫جامعه میكند‪ .‬بدونِ كمترین ت ریك جنسممی! نمونه برای‬

‫خواهيم رسيد‪.‬‬

‫بررس میِ كتاب از این بُعد زیاد اس م‬

‫عالوه بر دالیلی كه نسمممب‬ ‫مخاط‬

‫به نام این مجموعه به ذهن‬

‫خطور میكند آنتریكِ جذاب و هر چند كوتاهی‬

‫كه زیربنای هر داسمتانك را تشكيل داده در پاساژهای متنی‬ ‫ایجاد شممده اس م‬

‫كه تلفيق بين فضمماهای كوتاه و در عين‬

‫اما به ذكر یك مثال‬

‫اكتفا میكنم‪:‬‬ ‫داسممتانِ «كچل خائن» جدا از پرداخ‬ ‫خيان‬

‫به بُعدِ تنانهگی از‬

‫و دالیل تنفروشممی كه در حيطهی داسممتان بسمميار‬

‫رایج اسم‬

‫سخن به ميان میآورد تا مخاط‬

‫را درگيرِ این‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪94 /‬‬

‫هنجمار گریز ناپذیر از زندگی كند و قرار گرفتن به جای‬ ‫كاراكترهای انوامِ همين داستانهاس‬

‫كه راه حلی برای رفع‬

‫حالی كه قابل تشمخيص نيس ‪ :‬نان را با پنير خورده یا پنير‬ ‫را با نان!‬

‫هر مشكل میشود‪.‬‬

‫پردههای برداشمته شممده از این كتاب مشمخص نمیكند كه‬

‫بُعدِ آنيما و آنيموس به یك ميزان در پِیریزیِ این كتاب‬

‫زنی مورد تجاوز قرار گرفته یا مرد! زن لذت برده یا مرد!‬

‫تأثيرگذار بوده و عبدالرضمایی به واسطهی اندروژنی زن و‬

‫را ایفا میكند یا‬

‫مرد را به هم تبدیل كرده بهگونهای كه مخاط‬

‫به راحتی‬

‫زن رنج كشمميده یا مرد! كلمه نقش مخاط‬ ‫مخاط‬

‫نقشِ كلمه را؟ و آیا مؤلف همان مخاط‬

‫اس ؟‬

‫خود را درون داسممتانكها حس كرده و همزمان بهجای زن‬

‫«خالصه اینكه یك كودكِ الل در اولين مواجهه با كودكی‬

‫و مردِ فرضمیِ موجود در آن ایفای نقش كند‪ .‬برای مثال‪ :‬در‬

‫كه حرف میزند بی زبانی را یك نقيصممه در خود نمیبيند‬

‫داسمتانِ «گفتمان سمكسممی» جایگاهِ مرد به زن و زن به مرد‬

‫بلكمه سمممخن گفتن را بيماری آن دیگری می داند‪ .‬حاال‬ ‫حكای ِ این داستانكهاس‬

‫مدام درحال تغيير اس ‪.‬‬ ‫در اصمل زن و مرد با یك قدرت و سممهم وارد هر داسممتان‬ ‫میشوند و خواننده هر بار به عنوانِ راوی و مخاط‬

‫تغيير‬

‫جایگاه میدهد‪ .‬بهگونهای از جزئياتِ یك سممكانسِ روایی‬ ‫سممخن میگوید كه هيچ نيازی به كلیگرایی و تغيير مكانی‬ ‫حس نمیشود‪ .‬برخالف ادبيات پورن كه از این خصيصهی‬ ‫خود تنها برای ت ریك جنسی مخاط‬

‫استفاده میكند و به‬

‫حاشيهپردازی دامن نمیزند‪.‬‬ ‫در انتهای این بالماسمكهی كوتاهنویسمی به دو داستانِ «مغز‬ ‫ميمون» و «پاریس در دبی» برمیخوریم كه نسب‬

‫به بقيهی‬

‫آثار طوالنیترند و این موضوم به باز بودنِ دس‬

‫مؤلف در‬

‫اسمتفاده از «همبستگیِ شعری‬

‫و روای‬

‫(تشبيه استفرا به‬

‫ماكارونی با كرمهای درهم لوليده به هم ریختن موهای باد‬ ‫تشمبيه خانه به شمغال) و پرداختن به جزئياتِ شمخصي ها‬ ‫(توصمميف چهره و اندام الله و شممهال در هر دو داسممتان)‬ ‫حرك ِ زمان_مكانی بينِ ایران و پاریس و دبی اتاق خواب‬ ‫راوی و فرودگاه و اتاقخوابِ ميشمما در «پاریس در دبی» و‬ ‫باز هم حرك‬ ‫بازگش م‬

‫بينِ اتاقخواب‪ ...‬و رسممتورانی در چين و‬

‫به اتاقخواب‪ .‬سممپس به خيابان در «مغز ميمون»‬

‫حركات زمانیِ رف‬

‫و برگشمممتی بين حال و گذشمممته و‬

‫طرحریزیِ یك مرگ زیبا و اروتيك (در داسممتان پاریس در‬ ‫دبی)» كمك زیادی كرده اس ‪.‬‬ ‫حكای‬

‫این مجموعه داسممتان و نقشِ موازیِ زن و مرد در‬

‫آن حكای ِ كسممیس م‬

‫كه نان را با پنيرِ زیاد میخورد در‬

‫كه برای خودش داستانیس »‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪95 /‬‬

‫ریزمولفههای دیگر را داشته باشد بلكه سياليتیس‬

‫سياليتِ زمان‬ ‫در بستري از شكست روايت‬

‫كه بينِ‬

‫آنچه در گذشته رخ داده و آنچه در حال اكنونی رخ میدهد‬ ‫و آنچه در آینده رخ خواهد داد در تالطم اس ‪ .‬همانطور‬ ‫كه برگسممون تاكيد میكند «زمان امری شممهودیس م » پس‬

‫مهدی نادری‬

‫گذشمممته و حال و آینده در برایندی مشمممترك میتوانند‬ ‫اینهمانی داشته در هم اختالج شوند به گونهای كه ن وهی‬ ‫روای‬

‫را از روایتی خطی با زمانی خطی و علمی دور كرده‬

‫به داسمتان یا داسمتانك چنان سماختاری شهودی اعطا كند‬ ‫كه با داسمتان یا داسمتانكی صمرف روبرو نباشيم بلكه پلی‬ ‫باشد دو طرفه از شعر به داستان و از داستان به شعر‪.‬‬ ‫در نوشتار زیر سعی میكنم با بررسیِ كتاب «تختخواب ميز‬ ‫كار من اسمم » به بازخوانیِ فضمما زمانِ متنی و شممهودیِ‬ ‫موجود در آن پرداخته و از این طریق نشان دهم كه چگونه‬ ‫به طور توامان به شعر نزدیكی میكنند‪.‬‬ ‫به عنوان اولين مثال؛ داسممتانِ «ختنهسمموران» با روایتی خطی‬ ‫از سموار كردن یك روسمپی در خيابانی سمطح پایين شروم‬ ‫میشمود‪ .‬راوی با توصيف از اندام و چهرهی او شورِ خود‬ ‫را نشممانه داده و از این طریق روای‬ ‫كه مناسم‬

‫حالِ راویس‬

‫ناگهان با سممرعتی تند‬

‫به خانه میرود‪ .‬جایی كه راوی‬

‫صم نهی عشمقبازی را بدل به سينمایی میكند كه فيلم «با‬ ‫چشمممهایی كاملن باز» در آن در حال اكران اسمم ‪ .‬این‬ ‫ادامه پيدا كرده تا زمانی كه هم راوی و هم روسپی‬

‫موقعي‬ ‫همانطور كه در ب ر فضازمان متنی در ادبيات نومدرنيستی‬

‫لخ‬

‫مطرح شمممده زمان به دو گونهی تقسممميمپذیر(علمی) و‬

‫ناگهان چشمممِ روسممپی به كيرِ راوی میافتد‪ .‬آلتی كه در‬

‫تقسميمناپذیر(شممهودی)تقسمميم میشممود‪ .‬در مباحر علمی‬

‫كودكی ختنه شده و جای تيغ هنوز بر آن جا مانده اس ‪ .‬تا‬

‫مثلن در ریاضميات و فيزیك برای سادهسازی روابط سعی‬

‫همين صمم نه روای‬

‫و خطی جلو‬

‫میكنند تا فرمولها و مولفهها را تا حد امكان ساده كنند تا‬

‫آمده و فاصمله و شمكسمتی در آن صورت نمیگيرد‪ .‬اما در‬

‫بتوانند جهان را بهتر و روانتر توضمميح دهند‪ .‬زمان از جمله‬

‫این حين این صم نه راوی را به گذشممته میبرد‪ .‬به زمانی‬

‫مولفممه همماییسممم‬

‫كممه برای عموم مردم و برای علم و‬

‫شممده و قرار اس م‬

‫كه قرار اسمم‬

‫به اوج لذت جنسممی برسممند‪ .‬اما‬

‫به گونهای یكدسمم‬

‫او را ختنه كرده و برایش جشممنی ترتي‬

‫تكنولوژی در طول شممبانهروز باید تقسمميمپذیر باشممد تا‬

‫بدهند‪ .‬همچنان كه مشمماهده میكنيم حتی زمان افعال در‬

‫معادالت و اساس زندگی توضيحپذیرتر و قابل فهمتر باشد‬

‫نه گذشممته بلكه حال و حال اسممتمراریس م ‪.‬‬

‫و قابلي‬

‫این روای‬

‫برنامهریزی داشممته باشممد‪ .‬اما بر خالف آن در‬

‫می زدنمد‪...‬می خواسمممتنمد‪...‬می برد‪...‬وغيره‪ .‬بنابراین زمان با‬

‫كه قابلي ِ تقسممميم به‬

‫سممياليتی باورپذیر گذشممته را نهتنها به حال میآورد بلكه‬

‫ادبيمات زممان مولفه ای نيسممم‬

‫نشممان میدهد كه گذشممته همان حال اكنونیسم‬

‫و حاال با‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪96 /‬‬

‫روایتی طرف هستيم كه راوی كودك آن را بيان میكند نه‬

‫دو رویكرد در برخورد با این رویداد وجود دارد؛ اول آنكه‬

‫آن راوی كه دنبال یك روسمپی در خيابانی سطح پایين رفته‬

‫در تقابلِ زمانی زمانِ گذشممته كه به روی زمان حالِ واقعی‬

‫بود‪.‬‬

‫چنبره زده بود؛ پيروز شده و در نهای‬

‫در دو سممطر پایانی‪« :‬بیخود نيسم‬

‫داستان با روایتی از‬

‫كه حتی در برلين‪ »...‬با‬

‫سممارا به پایان میرسممد و در جنگِ بينِ این هردو زمان‬

‫به قبل برگشته دوباره آنچه كه‬

‫آنچهكه در گذشمتهی خطی و زمان علمیِ گذشمته رخ داده‬

‫به نامِ «حال اكنونی» میشناختيم رو میشود و از این طریق‬

‫پيروز میشود‪ .‬دومين رویكرد؛‬

‫روای‬

‫یك شكس‬

‫روای‬

‫بر ماریا كه حالِ واقعیسم‬

‫موج سمميالِ زمان باز به سممم ِ زمانِ اكنون (از ل ا زمان‬

‫فانتزیِ جنسیس‬

‫علمی) میآید ‪ .‬راوی در این داسمممتان با اسمممتفاده از دو‬

‫تصمور خوابيدن با فردی كه در حالِ حاضر در آغوشِ شما‬

‫زمان را به بازی گرفته و همچنان كه‬

‫و به واقع شما با فردِ دیگری به ارگاسم رسيدهاید‪ .‬به‬

‫روای‬

‫شممكسمم‬

‫نيس‬

‫كه هنگام لذت جنسی رخ میدهد‪ .‬یعنی‬

‫شمماهدیم؛ گذشممته را به حال میآورد و بر آن منطبق میكند‬

‫عبارت دیگر فردی كه بهطور فيزیكی در آغوشِ او هستيد‬

‫سپس در دو سطر پایانی حال را از زیرِ گذشته بيرون كشيد‬

‫اما شخص دیگری در ذهنِ شما در آغوش شماس ‪ .‬اینجا‬

‫و داستان را به پایان رساند‪.‬‬

‫نقطهایس‬

‫به عنوان مثال بعدی؛ در داستان «مالقات هفتگی» با شيوهای‬

‫در بیزمانی رخ میدهد‪ .‬یعنی در تقابلی كه گذشممته و حال‬

‫دیگر از ن وهی برخورد راوی بما سممميالي ِ زمان روبرو‬

‫از ابتدای داستان با یكدیگر داشتهاند؛ هيچ كدام پيروز نشده‬ ‫و روای‬

‫هستيم‪.‬‬ ‫در داستان مالقات هفتگی؛ روای‬

‫در اوج لذت جنسی كه ل ظهایس‬

‫بیبُعد كه‬

‫با یك فانتزیِ جنسی در بیزمانی رخ میدهد‪ .‬چرا‬

‫اینگونه آغاز میشود كه‬

‫كه مرد در واقع با ماریا به ارگاسممم رسمميده اما در ذهنِ او‬

‫ماریا (روسپی) زنگ خانه را میزند و با اینكه اظهار میكند‬

‫سمارا او را به لذت رسمانيده اسم‬

‫سارایی كه هماكنون از‬

‫كه‪« :‬ماریا هسمتم» در سطر دوم میبينيم كه مرد درون خانه‬

‫ل ا فيزیكی و بصمری در آغوشِ او نيس ‪ .‬پس بیزمانیِ‬

‫كه‬

‫رخ داده در پایان داسمتان حاصملِ شمكس‬

‫این هردو زمانِ‬

‫بينِ حال و گذشته در حال‬

‫و اینجاسم‬

‫كه حتا سمميالي ِ‬

‫میگوید‪« :‬خوشآمدی سمارا!» دقيقن از سمطر دوم اس‬ ‫مشماهده میكنيم؛ تقابلی سخ‬

‫آغاز اسمم ‪ .‬مردی كه همچنان عاشممق سممارا روسممپیِ‬ ‫كه یا او را برای هميشه ترك گفته یا مُرده اس‬

‫دیگریس‬

‫خطیِ گذشممته و حال اسم‬

‫زمانی م و شده بدل به بیزمانی یا «هيچیِ مطلق» میشود‪.‬‬ ‫و اما به عنوان مثال پایانی اشممارهای میكنيم به داسممتان‬

‫و حاال زمان گذشممتهی خطی برای مرد بدل به زمان حال‬

‫«پاریس در دُبی»‪ .‬همانطور كه میبينيم؛ داسممتان با روای ِ‬

‫و در كنار زمانِ حالِ واقعی (یعنی زمانی‬

‫خطیِ نقاشمی به نام آرشام آغاز میشود كه در لندن زندگی‬

‫كه ماریا وارد خانهی او شده) در كنار یكدیگر قرار میگيرند‬

‫میكند و برای لذت جنسی به هر سمتی میرود بار اول به‬

‫و در تضمماد آشممكار با زمانِ علمی و خطی حضممور پيدا‬

‫پاتوق گِیها و بعد به م لِ لزبينها شممتاب میكند اما هردو‬

‫میكنند‪.‬‬

‫جا با حالِ او سممازگاری ندارند و حالِ او را بهم میزنند‪.‬‬

‫خطی شممده اسم‬

‫همچنان ادامه پيدا میكند تا‬

‫پس به پاتوقِ دوجنسممهها میرود و بعد از گشمم وگذار و‬

‫این تقابل در ن وهی روای‬

‫جایی كه ماریا رو به عكسممی قاب شممده از مرد میپرسممد‪:‬‬

‫دید زدن تصممميم به خوابيدن با فردی دوجنسممه میكند اما‬

‫اون عكس كيه؟» و مرد كه غرق در بدنِ ماریا‬

‫زمانی كه میخواهد با او بخوابد ناگهان حالش از خودش‬

‫«آقا صمماح‬ ‫شده سخ‬

‫در حالِ عشقبازی با اوس ‪.‬‬

‫تاجایی كه به پاراگرافِ بعدی میرسيم سطری كه اینگونه‬ ‫آغاز میشود‪« :‬سارا سراپای مرد را در بر گرفته‪ »...‬و تا انتها‬ ‫با روای‬

‫عشمقبازی سارا و آن مرد مواجه هستيم‪ .‬در واقع‬

‫و او بهم خورده و بدونِ اینكه سممكس كند آنجا را ترك‬ ‫كرده بمه خمانه می رود و بعد از مدتی روی تخ‬ ‫میكشممد‪ .‬تا زمانی كه آرشممام روی تخ‬

‫دراز‬

‫دراز كشمميده با‬

‫روایتی خطی و اینزمانی و با زمانی خطی روبرو هسممتيم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪97 /‬‬

‫اما پس از آن روای‬

‫دچار شمكسم‬

‫شده و با تغييرِ زمانی‬

‫روبرو هستيم‪ .‬راوی فضای داستان را به سم ِ «الله» میبرد‪.‬‬ ‫اللهای مانده از زمان گذشمتهی خطی معشوقهای كه یادگار‬ ‫او در ایران اسممم‬

‫و آرشمممام در تمام این مدت (بعد از‬

‫مهاجرت) در تمام معشممموقهها و تمام آغوشها در لندن‬ ‫دبی و پاریس دنبالِ او میگشمته اسم ‪ .‬مولف با استفاده از‬ ‫شمكس‬

‫روای‬

‫و سيالي ِ زمان فضای داستان را به سم ِ‬

‫فرودگاهی میبرد كه از آنجا تبعيدش به خارج از كشممور‬ ‫آغاز شممد‪ .‬همچنان كه در دو داسممتان قبل دیدیم در این‬ ‫داسمتان نيز گذشمتهی خطی واردِ حالِ واقعی شمده و بر آن‬ ‫منطبق میشود‪ .‬گسترهی این انطباق رفته رفته بيشتر شده تا‬ ‫زمانی كه آرشام بعد از پرواز از تهران به دليل تاخير و پرواز‬ ‫در دُبی اقام‬

‫هواپيمای بعدی باید یك شم‬

‫آرشمام در برخوردی كه با زنِ سمياهپوسم‬

‫داشته باشد‪.‬‬ ‫در دبی داش‬

‫در واقع همانطور كه در سممطرهای باالترِ داسممتان خواندیم؛‬ ‫آرشام بعد از دلسرد شدن از سكس و ایجاد رابطهی جنسی‬

‫دوباره داستان را با استفاده از موجِ زمانی به سم ِ پاریس و‬

‫تصمميم به خودارضمایی كرده بود‪ .‬درواقع زمانی كه آرشام‬

‫زمانی كه به همراه سياهپوستی به خانهی دوس ِ نویسندهای‬

‫تخيلی كه با زمان‬

‫رفته بود میبرد‪ .‬اینجاس‬

‫خودارضایی میكند ناچار به تخيل اس‬

‫كه راوی‪-‬مولف زمان گذشتهای‬

‫ذهنی رخ می دهد زمانی ذهنی كه برخالف زمان علمی‬

‫را كه بر حالِ اكنونی منطبق كرده بود حاال با زمان آیندهی‬

‫گذشممته حال و آینده را نمیشممناسممد و این هرسممه منطبق‬

‫خطی اینهمان میكند‪ .‬چرا كه آرشام بعد از دُبی به پاریس‬

‫یافته روی هم عمل میكنند‪ .‬او برای لذت از خود ارضممایی‬

‫میرود و از آنجا به لندن میشتابد‪.‬‬

‫خود باید عناصممری از گذشممته را كه پيشممتر از آنها لذت‬

‫همانطور كه مشماهده میكنيم؛ زمانِ حال كنار گذاشته شده‬

‫بسيار برده وارد متنی كند كه در زمان حال واقعی در جریان‬

‫و گذشمته با آینده منطبق و اینهمان میشوند‪ .‬داستان ادامه‬

‫اس ‪ .‬از جملهی این عناصر؛ الله در ایران زن سياهپوس‬

‫پيدا كرده تا جایی كه آرشمام با زنی روسپی آشنا میشود و‬

‫زن روسمی و سارا جندهی ایرانی در دبی هستند‪ .‬آرشام این‬

‫برای سممكس به خانهی او در دبی میرود جایی كه تابلوی‬

‫چند نفر را با اسممتفاده از زمان ذهنی و موج سمميال زمانی به‬

‫اس ‪ .‬بهطوریكه توجه آرشام‬

‫زمان حال واقعی احضمار كرده و از این طریق زمان گذشته‬

‫كرده كه عينِ همان را بعدن در‬

‫را روی زممان حمال جماری میكنمد‪ .‬در واقع او طبق همان‬

‫عكس یا نقاشمی باالی تخ‬ ‫را چنمان به خود جل‬

‫خانهی خود در لندن قرار میدهد‪.‬‬

‫گفتهی برگسون زمان را شهود كرده اس ‪.‬‬

‫زمانی كه زن روس نمیتواند آرشمام را ارضما كند جندهای‬

‫در پایان میتوان گف ؛ در داسمتانكها و داسمتانهای اشاره‬

‫ایرانی به نام سممارا وارد متن میشممود‪ .‬تا اینجا با گسممترشِ‬

‫شمممده مولف با ایجاد موجهای زمانی سمممياليتی را بينِ‬

‫گذشتهی خطی بر زمانِ حالِ اكنونی مواجهيم و در‬

‫زمانهای خطی ایجاد كرده بهطوریكه زمانهای گذشممته‬

‫كه روزنامههای عصر‬

‫با یكدیگر اینهمان شممده و بر هم‬

‫مساح‬

‫دو سطر انتهایی؛ میخوانيم‪« :‬فرداس‬

‫حال و آینده در روای‬

‫بنویسممند بیاحتياطیِ نقاشممی كه در تابلوی دو زن خوابيده‬

‫منطبق میشموند و از این طریق داسمتانك فاصله و خالیی‬

‫بود باعر و بانی مرگش شده»‪.‬‬

‫كه بينِ داستان و شعر وجود دارد را پر میكند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪98 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪99 /‬‬

‫كند ولی این كتاب به شممدت نو و جدید اسمم ‪ .‬بنابراین‬

‫قلمرويي براي تسخير‬

‫برای بهتر خواندن و راهيابی به موتيف آن باید پوسمم‬ ‫انداخ‬

‫محمد مروج‬

‫و فكر را از هر آن چه سمنتیس‬

‫سماختارگرا ممكن اسم‬

‫خالی كرد‪ .‬یك‬

‫با آثار قبلی شماعر ارتباج بيشتری‬

‫برقرار كند چون بيشمتر با متن سروكار دارد ولی از دید یك‬ ‫پسمماسمماختارگرا كه با اثر طرف اس م‬

‫جمهوری اسممپاگتی‬

‫حرفهای بيشممتری برای گفتن دارد‪ .‬تفاوت بين متن و اثر‬ ‫این اسمم‬

‫كه متن ماهي‬

‫دیدنی دارد و در واقع سمماختار‬ ‫شمممكل‬

‫مادی ابژكتيو بيان میباشمممد ولی اثر موجودی‬

‫گرفتهی متن در آگاهی خواننده اسم ‪ .‬تا زمانی كه شممعری‬ ‫هنوز روی صمف هی كاغذ اس‬

‫و هنوز ابزار ارتباج هنری‬

‫ایجاد نشممده آن شممعر یك متن اسم‬

‫ولی وقتی در آگاهی‬

‫خواننده و یا شممنونده شممكل میگيرد تبدیل به اثری هنری‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫عل‬ ‫صممف هی كاغذ قلمرو حكمرانی كلمات اسمم ‪ .‬جایی كه‬

‫نامگذاری كتاب میتواند دو چيز باشمد؛ اولی اشاره به‬

‫رشمتههای درهم اسمپاگتیس‬

‫و به دليل پيچيدهگیشان به‬

‫به دامن واژههای‬

‫كالف سممردرگمی میمانند كه سممر و تهش معلوم نيسم‬

‫و‬

‫جوهری میشممود‪ .‬ذهن شمماعر هنگام نویسممش درگير دو‬

‫همين موضمموم اشمماره به سمرگردانی انسممان قرن بيسم‬

‫و‬

‫عامل تعيين كننده اسمم ‪ :‬سمماختار یا فرم و مضمممون و‬

‫یكمی در بين انبوه نشممانهها و اسممتعارههای زندگی نوین‬

‫نویسمنده برای انتقال احسماساش دس‬

‫درونمایه‪ .‬توجه به این دو موضوم مهم ضروریس‬ ‫یك شمعر خوب این دو به یك نسب‬

‫پرداخ‬

‫و در‬

‫میشوند تا‬

‫میكند‪ .‬دومين عل‬

‫نامگذاری شمممباه‬

‫ظاهری تركي‬

‫جمهوری اسممپاگتی و جمهوری اسممالمیسمم‬

‫كه منظور‬

‫اثر هم از ل ا شكل ظاهری و هم جهان درونی تأثيرگذار‬

‫نویسمنده بهم ریختگی اوضام و احوال سياسی و اجتماعی‬

‫باشد‪ .‬در كتاب جمهوری اسپاگتی اتفاق مهمی رخ داده كه‬

‫و ادبی ایران اس ‪.‬‬

‫این اثر را از دیگر نوشمتههای عبدالرضمایی مخصموصن از‬

‫جمهوری اسممپاگتی زبان سممادهتری دارد و میتواند ارتباج‬

‫كتاب های دهه ی هفتاد و هشمممتاد او متمایز می كند‪ .‬این‬

‫بيشممتری با مخاط‬

‫برقرار كند‪ .‬دليل انتخاب چنين زبانی از‬

‫مجموعه طيف وسيعتری از خوانندگان را دربر میگيرد به‬

‫طرف شاعر میتواند دو موضوم باشد‪:‬‬

‫فارسی‬

‫‪ )1‬او میخواسمته طوری بنویسد كه شعرش قابل ترجمه به‬

‫زبان و هم از دیگر زبانها داشمته باشمد‪ .‬عبدالرضایی شاید‬

‫زبانهای دیگر باشد‪ .‬شعری كه بازی زبانی دارد یا كلماتش‬

‫در كتاب تازهاش از مؤلفههای تئوریك و سمماختاری مثل‬

‫خصمل‬

‫چندواژگانی در ترجمه به مشكل برمیخورد مثل‬

‫بازی زبانی فاصمملهگذاری روابط ترامتنی چندواژگانی و‪...‬‬

‫اوليس جيمز جویس كمه ترجممه اش هرگز آن بازی های‬

‫عبارت دیگر جهانیتر اس‬

‫و میتواند هم مخاط‬

‫كمتر اسمتفاده كرده باشد و این كتاب نتواند مخاط‬

‫فارسی‬

‫زبانی و اصال‬

‫متن اصلی را منتقل نمیكند‪.‬‬

‫زبانی كه هنوز در ذهناش خاطرات پاریس در رنو یا تنها‬

‫‪ )2‬انسممان از بدو تولد تا مرگ در هر مرحله از زندگی‬

‫آدمهای آهنی در باران زنگ میزنند را حف كرده راضممی‬

‫عالئق و سممليقههای متفاوت دارد و توجهش معطوف به‬ ‫مسمائل خاصیس ‪ .‬دل مشغولیهای یك جوان بيس‬

‫ساله‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪111 /‬‬

‫با مردی كه در سمممالهای پایانی دههی پنجم زندگیاش‬

‫روای م‬

‫بهسممرمیبرد فرق میكند‪ .‬عبدالرضمایی جوان در سممالهای‬

‫حوادك روی داده در ‪ 11‬سممپتامبر و فرو ریختن برجهای‬

‫انتشمار نخستين آثارش بيشتر به فرم و استراكچر شعر خود‬

‫دوقلو به عنوان پيش متن شعر ‪ 11/9‬م سوب میشوند‪ .‬در‬

‫كه بتواند در این سن كتابی‬

‫چرنوبيل اوج این روابط را میبينيم كه این متن شممعر و‬

‫مثل شمينما را تكرار كند‪ .‬از طرف دیگر جمهوری اسپاگتی‬

‫حمادثه ی نيروگاه چرنوبيل نسمممل كشمممی ارامنه پيداش‬

‫و بما توجمه به رویكرد‬

‫گروه های تروریسمممتی طالبان و داعش زلزله ی بم و‪...‬‬

‫توجه داشم‬

‫و ممكن نيسم‬

‫پختمه تر و جما افتماده تر اسممم‬

‫جهانیترَش نشممان از توجه شمماعر به مسممائل و مفاهيم‬

‫موسمممی رابطممه ی پيرامتنی وجود دارد‪ .‬همچنين‬

‫رابطهی پيرامتنی وجود دارد‪.‬‬

‫عميقتر اجتماعی و انسانیس ‪.‬‬ ‫در ادامه سعی میكنم با طرح چند موضوم به نقاج قوت و‬ ‫ضممعف این مجموعه بپردازم‪ .‬نقاج مثب‬ ‫مولفههای ادبی و اسممتفادهی درس م‬

‫نقاط ضعف‬

‫كه بيشممتر شممامل‬

‫‪ )1‬در پایانبندی شعر زیرزمين دو بار سطر كرمهای خاكی‬

‫و بهجا از تكنيكهای‬

‫آن تأكيد شمماعر بر حقير بودن‬

‫تكرار شممده كه شمماید عل‬

‫شعریس ‪:‬‬

‫انسانها بوده ولی از نظر من شكل زیبایی ندارد و در اجرا‬

‫‪ )1‬تصمویرهای ابژكتيو و عينی خوب و قوی؛ مثلن در شعر‬

‫هممان یمك بمار خوانمدن كرم های خاكی برای پایان بندی‬

‫ویولن با توجه به شمكل ظاهری این ساز ویولن استعارهای‬

‫مناس تر اس ‪.‬‬

‫از تن یك زن اس م‬ ‫لخ‬

‫و در شممعر تصممویر زنی با شممانههای‬

‫و صمدای گرفته را با ویولن اینهمان كرده و شعر را‬

‫چند تأویلی كرده اس ‪.‬‬ ‫‪ )2‬اسمتفاده درسم‬

‫از مناطق زبانی؛ مثلن در شعر نارسيس‬

‫‪ )2‬شكس‬

‫اعراب سطر شانزده «وای خدایا چرا به زنهای‬

‫ایرانی آرایش یاد نمیدهی آخه!؟» بیهيچ تمهيدی از آخه‬ ‫كه اصممطالحیسمم‬

‫م اورهای در انتهای سممطر اسممتفاده‬

‫میكند‪.‬‬

‫سممطر دهم «تو مثل‪ ...‬مثل‪ ...‬تو مثل‪ ...‬اوكی» یا در شممعر‬

‫‪ )3‬در شمعرهای سموشميان‬

‫‪ 11/9‬سطر پایانی «به باالی برجی بلند و تاالپ! فروریخ »‬

‫نبود همه چيز توضيح داده شده و بيش از حد منثوراند‪ .‬در‬

‫ابتدا با فراهم كردن بسممتر شممعر برای تغيير زبان از خطی به‬

‫اكثر سطرها فعل در انتها آمده كه این سبك و ارائهی م توا‬

‫جدایی و فقط نيكسون مقصر‬

‫لوگو به طرزی منطقی از زبان م اورهای بهره میگيرد و به‬

‫به صورت مستقيم به مخاط‬

‫شعر شكل طبيعیتری میبخشد‪.‬‬

‫‪ )4‬هجاچينی در بعضممی سممطرها به گونهایسمم‬

‫چندان تأثيری ندارد‪.‬‬ ‫كه چند‬

‫‪ )3‬بازیهای زبانی یا چندواژگانی؛ مثلن در شمعر شتر سطر‬

‫هجای بلند و كشميده در یك سطر پش‬

‫سوم «عمق آب زیرای دریاس » كه زیرا هم زیر آب معنی‬

‫این باعر میشممود حين خواندن مخاط‬

‫میدهد و هم چون عمق آب دليل به وجود آمدن دریاس‬

‫شود‪ .‬چند مثال را در ادامه ذكر میكنم‪:‬‬

‫بنابراین زیرا به زیبایی در سمطر نشمسمته اسم ‪ .‬یا در شعر‬

‫_ پرسممش صممف هی ‪ 81‬سممطر ‪« 12‬من یك قل‬

‫فعل سممطر دوم «در مضممارم گندم» مضممارم هم معنی فعل‬

‫هجای بلند و كشيده‬

‫حال را میدهد و هم اگر آن را مزارم بخوانيم در سممطر‬

‫_ زیرزمين صمممف ه ‪ 116‬سمممطر ‪« 15‬دو انگشمم‬

‫جواب میدهد یعنی همزمان با سمممه تكنيك بازی زبانی‬

‫میریخ‬

‫در تاالر رودكی»‪ 6 :‬هجای بلند و كشيده‬

‫چندواژگانی و غلطخوانی مواجه هسممتيم كه این نشممان از‬

‫_ شكس‬

‫اعراب صف ه ‪ 121‬سطر ‪« 1‬تو ذهنی زیبا داری»‪:‬‬

‫هوش باالی شاعر میدهد‪.‬‬

‫‪ 7‬هجای كشيده‬

‫‪ )4‬اسمتفاده از روابط ترامتنی؛ در شمعر نارسيس بين شعر و‬

‫_ بیچادر صممف ه ‪ 131‬سممطر ‪« 8‬مجبور نيسممتيم دیگر»‪6 :‬‬

‫عاشمقانهی شميرین و فرهاد و یا در شعر تابوت بين متن و‬

‫هجای بلند و كشيده‬

‫سر هم آمدهاند كه‬ ‫دچار مشممكل‬ ‫دارم» ‪5 :‬‬ ‫خون‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪111 /‬‬

‫_ سمه نفر صمف ه ‪ 117‬سطر ‪« 3‬هيچ تنهایی تنها نيس »‪7 :‬‬ ‫هجای بلند و كشيده‬ ‫‪ )5‬تقطيع سطر در برخی شعرها متن را دچار سكته میكند‬ ‫مثلن در كاكتوس كه نفس خواننده هنگام خوانش شممعر‬ ‫میبرد و یا دو سطر پایانی ودام تقطيع روی كلمهی «دیگر»‬ ‫منطق خاصی ندارد و فقط خوانش شعر را مختل میكند‪.‬‬ ‫در كل كتاب جمهوری اسپاگتی مجموعهایس‬

‫كه همگان‬

‫از خواندنش لذت میبرند و چون شممعرها از ل ا فرم و‬ ‫مضممون یكنواخ‬

‫و شمبيه هم نيسمتند مخاط‬

‫هوشمند‬

‫خسمته نمیشمود‪ .‬اكثر دفترهای شمعری كه در ایران منتشمر‬ ‫میشموند یك سمبك را انتخاب كرده و تمامی اشعار حول‬ ‫م ور همان سمماختار روای‬

‫میشمموند و خواننده را دچار‬

‫مالل میكنند‪ .‬عبدالرضممایی در كتاب تازهاش همانطور كه‬ ‫در تمهيمد اشممماره كردم كمتر از كارهای قبلی خود از‬ ‫تكنيكهای زبانی و ادبی اسمتفاده كرده اسم ‪ .‬مثلن مقایسه‬ ‫فاصمملهگذاریهای به كار برده شممده در این كتاب و آثار‬ ‫قبلیاش نشممان میدهد كه به عنوان نمونه در مجموعهی‬ ‫«گماز دنمده گماز» حمدود ‪ 31‬بمار و «ممادرد» ‪ 15‬بار از‬ ‫فاصلهگذاری استفاده شده در حالی كه جمهوری اسپاگتی با‬ ‫توجمه بمه تعداد صمممف ات بيشمممتر كمتر از ‪ 15‬بار به‬ ‫فاصممملهگذاری كه تكنيك م بوب عبدالرضمممایی سممم‬ ‫برمیخوریم‪ .‬در البالی اشعار جدید شعرهایی مثل خرما یا‬ ‫ساع‬

‫‪ 3‬هستند كه به شيوهی دههی هفتاد نگارش شدهاند‬

‫یعنی سمماختار نامتمركز دارند و در آنها نثر شممعر سممپيد و‬ ‫زبان لوگو با پيروی از منطق زبانی با هم آميخته شممدهاند‪.‬‬ ‫جمهوری اسپاگتی شاهكاری جدید از شاعریس‬ ‫در خون اوسم‬

‫و هميشه دوس‬

‫كه شعر‬

‫دارد شيوه های جدید را‬

‫بيازماید و هرچند در این راه مخالفين بسممياری دارد كه به‬ ‫جای ب ر بر سممر شممعر زندگی شممخصممی او را نشممانه‬ ‫گرفتهاند ولی او همچنان به راه خود ادامه میدهد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪112 /‬‬

‫پيشمخدم‬

‫ديدماني تازه از حسيت‬

‫كه از سمه تصویر عينی تشكيل شده و مولف با‬

‫اتصال همان سه تصویر در تصویر پایانی فرم را بسته اس ‪.‬‬ ‫البته همواره ابژههایی در این حسمي‬

‫مهدی نادری‬

‫جایگذاری شدهاند تا‬

‫بتوان به جهانی درون متن زاده شممده رسمميد‪ .‬مثلن در همين‬ ‫شمعر پيشممخدم ‪ :‬وجود پيشممخدم‬

‫و عطر او و مهری كه‬

‫بهگونهاش میزند همه ما را به تاویلی میرسمماند و باعر‬ ‫میشممود این فرم تازه داسممتان خود را روای‬

‫كند‪ .‬اما این‬

‫تجربه و كشمف حسی در شعری مثل «كادوی آمریكایی» به‬ ‫گونهای بسمميار سممادهتر بروز پيدا میكند تا حدی كه به جز‬ ‫منتظر در مشم » با تصممویر‬

‫سمطر «با پنج كریسممتف كلم‬

‫دیگری مواجه نيسممتيم و فرم اثر به شممكلی توصمميفی و‬ ‫توضمي ی بسته میشود به طوری كه مولف تنها از دو ابژه‬ ‫(كریسممتف كلم‬

‫و آمریكا) بهره میگيرد و به جز ارتباطی‬

‫كه این دو تصممویر با یكدیگر دارند باقی سممطرها بيانی‬ ‫توضمي ی و گزارشمی دارند و این سمب‬ ‫اس م‬

‫شممعر دارای كشممف و دریاف‬

‫میشود با اینكه‬

‫اما با خوانش اول به‬

‫انتها برسممد‪ .‬بهطور مشممابه در شممعر ویولون كه بعد از چند‬ ‫تصویر كه میتواند ما را به ویولون برساند یا نرساند شاعر‬ ‫تمام تصاویر را در آخرین سطر لو میدهد (بلكه اندام زنانه‬ ‫در بررسممی كتاب «جمهوری اسممپاگتی» ابتدا باید از نام آن‬ ‫آغاز كرد؛ «جمهوری اسممپاگتی» كه بيانگر بینظمی موجود‬ ‫در یك نظام درهم تنيده اسممم‬

‫و از این رو جمهوری‬

‫اسپاگتی را باید معجونی از حسي‬

‫تخيل زبانی و عقالني‬

‫دانس م‬ ‫شعر سب‬

‫كه با موكد كردن هركدام از این سممه مولفه در هر‬ ‫شده تا مولف به تجربههای فرميك تازهای دس‬

‫یابد و نتيجهی آن كتابیس م‬

‫كه معمولن فرمهای تكراری‬

‫در طول آن مشمماهده نمیشممود‪ .‬اما از آنجایی كه كار نقد‬ ‫قضماوتی تئوریك اس‬

‫باید دید تا چه حد این تجربههای‬

‫تازهی فرمی به شعر نزدیك شدهاند‪.‬‬ ‫علی عبدالرضایی در این كتاب شعرهایی دارد كه از تكنيك‬ ‫زبانی خاص و من صمممر به فرد و همچنين اسمممتعاره و‬ ‫آشمناییزدایی اسمتفاده نكرده و شمعر صرفن بر اساس یك‬ ‫دریاف‬

‫و كشمف روی كاغذ نشسته اس ‪ .‬بهطور مثال شعر‬

‫ویولون) و به این شممكل فرم شممعر را میبندد و اجازهی‬ ‫تاویلهای گوناگون را از مخاط‬

‫سل‬

‫كرده و شعر را پس‬

‫از خوانش آغازین به پایان میرسمماند‪ .‬و به شممكلی مشممابه‬ ‫شعرهایی مثل «ایستگاه» «آلبوم خانوادگی» «ماه تمام» و‪...‬كه‬ ‫حاصمل یك آني‬

‫و دریاف‬

‫و شهودی شاعرانهاند و مولف‬

‫برای پرورش تكنيكال این دریاف ها هيچ گونه تالشمممی‬ ‫نكرده و آنها را در فرمهایی ویژه بسته اس‬

‫كه باعر شده‬

‫این دسممته از شممعرها در خوانش ابتدایی به انتهای خود‬ ‫برسممند‪ .‬البته نمیتوان لذت خوانش این شممهود شمماعرانه و‬ ‫آنی را نادیده گرف ‪.‬‬ ‫دسممتهی دوم شممعرهایی هسممتند كه مولف با اسممتفاده از‬ ‫خالقي های زبانی به رشمتهی ت ریر درآورده اس ‪ .‬تخيلی‬ ‫زبانی كه تازه اس‬

‫و به نوبهی خود بدل به تصاویری ذهنی‬

‫و زبانی شمده اسم‬

‫كه در آثار قبلی عبدالرضمایی به شكل‬

‫دیگری نمایان شممده بود‪ .‬به عنوان مثال شممعر اندروژنی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪113 /‬‬

‫بيان بیجنسيتی در متن‬

‫همانطور كه از متن شمعر پيداس‬

‫بر منبر‬ ‫را میگایند‬

‫اسم ‪ .‬مولف در این شمعر از تصماویری استفاده میكند كه‬

‫دهان‬

‫تخيل زبانی (به شممكلی متفاوت از آثار قبلی مولف) ركن‬

‫مبادا كه گفته باشى اهلل اكبر‬

‫اصلی آنها به حساب میآید‪:‬‬ ‫از سلول روبرو صدای درد‬

‫و یا در شعر «خرما» كه بعضن با تصاویری زبانی مواجهيم‪:‬‬

‫یا دری كه رو به ثانيه باز میشد میآمد‬

‫و بار دادهاند به بازارِ تهران كه حاج خانم دوباره باردار شده‬

‫و در سرش زیباییِ دوس‬

‫دخترش كه كشور كوچكی بود‬

‫مثل موزیكی مالیم گش‬

‫میزد‬

‫باشد‬ ‫حاجی! دوباره سينه چاك كن!‬

‫به عنوان مثال در این چهار سم مطر برخی كلمات از آن‬

‫باكی نداشته باش خاك كن! خوا‪...‬‬

‫هویتی كه تا قبل از این شممعر میشممناختيم خالی شممدهاند و‬ ‫مولف به آنها هيئ‬ ‫رو به ثانيه گش‬

‫تازهای عطا كرده اس م ‪ :‬باز شممدن در‬ ‫زدن موزیكی مالیم همچنان كه میبينيم‬

‫با تخيلی زبانی مواجهيم كه به شكلی متفاوت نسب‬

‫به آثار‬

‫همانطور كه میبينيم ایجاد تصممماویر با خالقي‬

‫زبانی با‬

‫استفاده از التریشن كلمات (موسيقی آوایی كلمات) صورت‬ ‫گرفته اس ‪.‬‬

‫قبلی عبدالرضممایی بروز كرده اسمم ‪ .‬او با اسممتفاده از این‬ ‫تخيل فرم شعر «اندروژنی» را به گونهای بسته اس‬

‫تا ما به‬

‫و یا در شعر كودتا‪:‬‬

‫همان «اندروژنی به مثابهی بیجنسميتی» برسيم‪ .‬همچنين در‬ ‫شممعر «جنگبازی» خالقي‬

‫زبانی به شممكل تازهتری بروز‬

‫میكند و تجربهی فرميك نویی را روی كاغذ مینشاند‪:‬‬

‫تا اجازه گرفتم‬ ‫اجازه دادن كتك خورد‬ ‫پریدم روی عزیز و خجال‬

‫در خيابان عشق یعنى عاشورا‬

‫كه به تنهایيم بَرخورد و با دوسمتی كه در دردِ دیگری دس‬

‫و زیر چادرها میرفتيم به كربال‬ ‫یك ش‬

‫وقتی مُرد‬

‫داش‬

‫دوس‬

‫شد‬

‫كه تجریش پر از ریش بود‬

‫سه چهار چادر ریخ‬

‫همانطور كه مشماهده میكنيم در این شعرها تصاویر ذهنی‬

‫روى سرم‪...‬‬

‫با توجه به تخيل زبانی شممكل گرفتهاند و فرمهای تازهای را‬ ‫همانطور كه میبينيم؛ خالقي‬

‫زبانی بدل به تصممماویری‬

‫این صورت از تخيل و خالقي‬

‫زبانی میسازد‪.‬‬

‫عينی میشمود و این روند تا انتهای شعر ادامه دارد‪ .‬یا مثلن‬

‫دسممتهی سمموم از شممعرهای «جمهوری اسممپاگتی» شممعر‪-‬‬

‫زبانی به شكل‬

‫خطابههایی هسمممتند كه باتوجه به بعد عقالنی و آپولونی‬

‫در شعر «جمهوری اسپاگتی» كه این خالقي‬ ‫غلطخوانی شعری از شاملو بروز پيدا میكند‪:‬‬

‫نگاشمته شمدهاند‪ .‬شعرهایی كه بيانی مستقيم دارند و شليك‬ ‫شعر مستقيم به هدف اس‬

‫روزگار غریبيس‬

‫نازنين!‬

‫«تفاوت»‪:‬‬

‫روزگار غریبيس‬ ‫را میپایند‬

‫همه فكر میكنند‬

‫جوان‬

‫اگر كه رفته باشد روى بام‬

‫با همه فرق دارند‬

‫نه اطراف آن! به طور مثال شعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪114 /‬‬

‫براى همين مثل هماند‬ ‫گویی مولف در حال سممخنرانیس م‬ ‫تفكراند تا شهود و دریاف‬

‫سممطرهایی كه حامل‬

‫و تكنيك‪:‬‬

‫هيچ شبی مال همه نيس‬ ‫وقتی كه ما نمیدانستيم‬ ‫كه هستيم‬ ‫روزها مثل هم بودند‬ ‫سممطرهایی كه تصممویر نيسممتند و اتفاقی زبانی ندارند اما‬ ‫زایيدهی تفكراند كه از آنها خطابهای شاعرانه ساخته اس‬ ‫به عنوان مثال شمعر «فقط نيكسون مقصر نبود» كه مولف با‬ ‫موكد كردن این سممطرهای خطابهای و بيانی تفكر خود را‬ ‫مستقيمن به سم‬

‫مخاط‬

‫شليك میكند‪:‬‬

‫نيكسون یكی از آنها نبود‬ ‫همهی ما بود‬ ‫ما همه بم‬

‫انداختهایم در هيروشيما‬

‫ما همه هيتلر بودیم‬ ‫و در فكری كه به جان جهان افتادهس‬

‫دس‬

‫داریم‬

‫چرا مدام در معشمموق دنبال چيزی میگردیم كه در عشممق‬ ‫در نسل كُشیِ ارامنه‬

‫نيس !؟‬

‫بين دو ران‬ ‫همچنين میتوان به شمعر «جشنماهِ م رم» بهعنوان استثنایی‬ ‫اشمماره كرد كه در سمماخ‬ ‫حسي‬

‫و زبان و عقالني‬

‫فرميك خود از هر سممه مولفهی‬

‫دو داعشی پش‬

‫وان‬

‫پيشِ تو طالبان پنهان اس ‪...‬‬

‫بهره برده اس ‪.‬‬

‫در این ميان ش معرهایی مثل «چرنوبيل» و «‪ »11/9‬نيز وجود‬

‫تشبيه پستان به كوهی از اجساد (كه البته حاصل نسلكشی‬

‫دارند كه عليرغم اینكه زبان در آنها نقش عمدهای ندارد‬

‫ارامنمه بوده) ایهام تضمممویری دارد كه باعر چندتاویلی‬

‫چندتاویلی بودن آنها باعر لذت خوانش چند بارهی آنها‬

‫میشممود (تشممبيهاتی اروتيك در بسممتری تاریخی سممياسممی‬

‫میشممود چرا كه در این شممعرها فرم با توجه به كشممف‬

‫اجتماعی)‬

‫تصویری (تصاویر چندگانه و چند مضمونی) بسته میشود‪.‬‬

‫در پایان میتوان «جمهوری اسمممپاگتی» را مجموعهای از‬

‫مثلن در شعر چرنوبيل‪:‬‬

‫تجربههای فرميك تازه دانسم م‬

‫كه براسممماس مولفههای‬

‫خالقي‬

‫نگاشته‬

‫مختلفی شمامل حسمي‬ ‫پستانهات‬ ‫دو پشته كشته مرده‬

‫زبانی و عقالني‬

‫شده و كتابی را پدیده آورده كه از ل ا فرمی مثل اسپاگتی‬ ‫نامنظم اس‬

‫و هر رشته (شعر) سم‬

‫و سوی خود را دارد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪115 /‬‬

‫در رقص نرم تنانهای‬

‫نقد شعر‬ ‫«ويولن» از كتاب «جمهوري اسپاگتي»‬

‫دور خودش چرخ میزد‬ ‫در اپيزود اول شعر ما با تصویر یك زن روبرو هستيم زنی‬

‫فاطمه قهرمانی‬

‫كه روی صم نه نشمسته و با توجه به تاریك بودن ص نه و‬ ‫شممرایط خاص نورپردازی سممالن تنها شممانهی چپش دیده‬ ‫میشود‪ .‬با صدایی گرفته مثل صدایی خاص بعدِ بيداری از‬ ‫یك خواب طوالنی شمبانه شروم به آواز خواندن میكند و‬ ‫در همان حين از جا برخاسته و در تاریكی میرقصد و نور‬ ‫موضممعی سممالن باعر درخشممش اندامش و ایجاد سممایه‬ ‫روشنهای زیبا بر روی من نی بدنش میشود‪.‬‬ ‫و در دس‬ ‫كه راستش كرده بود‬ ‫چيزی‬ ‫چون پاره خطی من نی‬ ‫ليز میخورد و باز برمیگش‬ ‫اینجا با تصممویری اروتيك روبرو هسممتيم‪ .‬راوی با دیدن‬

‫ارگاسمم یا ارضما شدن هميشه مفهومی جذاب برای انسان‬

‫صم نه ت ریك شمده خود و زن رقصنده را تصور میكند‪.‬‬

‫بوده اسمم ‪ .‬ارگاسممم را میتوان از دو جنبه بررسممی كرد‪:‬‬

‫‪/‬پاره خطی بر من نی‪ /‬ليز میخورد و باز برمیگش م ‪ ./‬این‬

‫ارگاسم جسمی و ارگاسم روحی‪ .‬ارضا شدن جسمی كه از‬

‫خود را به‬

‫طریق برقراری رابطه ی جنسمی حاصمل میشود مقطعی و‬ ‫كوتاه اس م‬

‫و میتواند فقط لذتبخش باشممد‪ .‬اما ارگاسممم‬

‫دو سطر تداعیگر عمل سكس اس‬ ‫پاره خطی تشممبيه كرده و آل‬

‫راوی آل‬

‫زن را به «من نی» و این پاره‬

‫خط مدام در من نی ليز میخورد و باز میگردد‪.‬‬

‫ذهنی در اثر كشمف و رمزگشایی یك اثر هنری یك نشانه‬ ‫و یا نماد به دسم‬

‫میآید كه در نتيجهی آن روح انسان تا‬

‫موج سالن را گرفته بود‬

‫مدتها دچار سرخوشی و شعف میشود‪ .‬حال با طرح این‬

‫همه غرق شده بودند‬

‫موضوم به بررسی شعر میپردازیم‪:‬‬

‫مرا هم از حال برده بود‬ ‫نه صدای زنجموره و مویه‬

‫با تنی لخ‬

‫بر شانهی چو‬

‫بلكه اندام زنانهی ویولن‬

‫كه صدای گرفتهاش‬ ‫تازه از خواب پاشده باشد‬

‫در این اپيزود راوی به ارگاسممم میرسممد و به نظر تمام‬

‫و برق بزند توی تاریكی‬

‫افرادی كه در سممالن هسممتند همانند راوی این ارگاسممم را‬ ‫تجربه میكنند‪ .‬اما این ارگاسممم صممرفن ارگاسمممی جنسممی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪116 /‬‬

‫نيسمم‬

‫در سممطر آخر شممعر ‪/‬بلكه اندام زنانهی ویولن‪/‬‬

‫متوجه میشممویم كه راوی از شممنيدن صممدای زیبای ویولن‬ ‫سممرخوش و به ارگاسممم ذهنی رسمميده اس م‬

‫اینجا یك‬

‫رابطه ی بينامتنی مذكور با رمان "سمممازارین" نوشمممته ی‬ ‫"بمالزاك" وجود دارد روای‬

‫مرد جوانی كه تا به حال‬

‫تجربهی جنسی نداشته و وقتی به یك كنسرت موسيقی اپرا‬ ‫میرود با شمنيدن صدای آواز خوانندهی زن اولين ارگاسم‬ ‫خود را تجربه میكند‪.‬‬ ‫دركل شممعر «ویولن» چندتاویلیسمم ‪ .‬تاویل اول پورن و‬ ‫توصمميف سممكس اس م‬

‫ولی تاویل دوم اروتيك اس م‬

‫منجر به ارضاء روحی و ذهنی مخاط‬ ‫با دسم‬

‫راسم‬

‫كه‬

‫میشود‪ .‬آرشهای كه‬

‫روی سميمها میلغزد تماشاچی را از نظر‬

‫روحی ارضما میكند‪ .‬شعر تجربهای زیبا را با مخاط‬

‫خود‬

‫در ميان میگذارد تجربهای كه جز با غرق شممدن در دنيای‬ ‫هنر و كشممف و شممهود و دقيق شممدن در این دنيا حاصممل‬ ‫نمیشود‪.‬‬ ‫همه چيز این دنيا سمكسیس‬ ‫و احساسی قوی داش‬

‫و فقط باید دو چشم تيزبين‬

‫تا از زیباییهای هنر سرخوش شد‪.‬‬

‫امری كه همگان قادر به درك آن نيسممتند و فقط قشممر الي‬ ‫جامعه مفهوم آن را درك میكنند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪117 /‬‬

‫اسم م‬

‫جمهوري اسپاگتي‬ ‫«مانيفست شاعري تبعيدي»‬

‫با جهانی متنوم از بازیهای زبانی و خالقي های‬

‫شمماعرانه مواجه میشممویم ولی غرب‬ ‫وطن وجه بارزی اسم‬

‫و تبعيد و خاطرات‬

‫كه در این مجموعه نظير سایر آثار‬

‫شماعر نمایان میشود‪ .‬از اولين شعر مجموعه «موزه بریتانيا»‬

‫جان صدرا‬

‫كه شمماعر را نيز چون سممایر آثار ملی ایران در خود جمع‬ ‫كرده اسم م‬

‫این وجه آغاز میگردد ولی این وضمممعي‬

‫نمیتوانمد او را مقهور كنمد و تالش میكنمد از تاریخ هم‬ ‫بيرون بزند یا تمایل دارد كه بيرون بزند و مخاط‬

‫را به‬

‫تمماشمممای زنمدگی میبرد به تماشمممای مردی میبرد كه‬ ‫میخواسمم‬

‫زندگی كند‪ .‬شمماعری كه در صممف ه زندگی‬

‫میكنمد وخود را كليددار موزهی شمممعر و ادب میداند و‬ ‫مخاط‬

‫را بجای سمير در گذشته به تماشای زندگی دعوت‬

‫میكند‪.‬‬ ‫حاال بيا از تاریخ بزنيم بيرون‬ ‫میخواهم آن روبرو دردی نشان‬

‫بدهم‬

‫دری كه مردی در به در بس‬ ‫بازیش داد كه بشكند‬ ‫مردی كه فقط میخواس‬ ‫جمهوری اسمپاگتی تازهترین اثر علی عبدالرضمایی شاعری‬

‫كشورش را دوس‬

‫كه شمعر را زندگی و مانند هوا در شعر تنفس میكند‪ .‬شعر‬

‫اما دوستی نداش‬

‫برای او تمام زندگی اسم‬ ‫كه بیارتباج با وضمعي‬

‫ولی ذهنش را اندوهی فراگرفته‬ ‫فعلی شعر در جامعه ایرانی نيس ‪.‬‬

‫شاعری تنها‬

‫زندگی كند‬

‫داش‬ ‫كه در صف ه زندگی میكرد‬

‫تبعيدی‬

‫این خانهی اوس‬

‫شماعری كه بسميار فراتر از زمان خودش به شمعر وضعي‬

‫كه شعری یك خوابهس‬

‫شمعر و آیندهی شمعر میاندیشمد‪ .‬درعين حال شاعریاس‬

‫به این موزه هر كه وارد نمیشود‬

‫تبعيد شمده و از امكانات قليلی هم كه برای این قشر ت‬

‫كليدش سالهاس‬

‫سمتم مضماعف وجود دارد م روم اسم ‪ .‬یعنی امكان نشر‬

‫نترس‬

‫آثارش را برای مردمی كه به دنبال فضممای شممعری آزادتری‬

‫بيا باال‬

‫هسممتند نيز ندارد با این همه همچنان شممعر میسممراید و در‬

‫كه خانهام را نشان‬

‫برهوت فرهنگی جامعه بذر شممعور میپاشممد‪ .‬بعد از این‬

‫درشمممعر «فقط نيكسمممون مقصمممرنبود» به وجه تازه تری‬

‫مقمدمه به كتاب بپردازیم كه همانند خود شممماعر دنيایی‬

‫میپردازد‪ .‬به مسممئوليتی همگانی و نه فردی به این نكته كه‬

‫تودرتو و پيچيده دارد و سممرشممار از طراوت و تازهگی در‬

‫در ایجاد هر وضممعيتی همه افراد دخيل هسممتند و كسممی‬

‫و شممعر پسمماهفتاد را كه خود از بانيان آن‬

‫نمیتوانمد با توجيه تقصمممير وجرم دیگری از خود رفع‬

‫بوده به جایگاهی باالتر و واالتر سمموق داده اسمم ‪ .‬در این‬

‫مسئولي‬

‫كند وكشور را به بدنی تشبيه میكند كه ویروسها‬

‫مجموعه شممعر كه شممامل هفتاد و اندی شممعر كوتاه و بلند‬

‫آن را اشممغال كردهاند‪ .‬خانهای كه در آن جز نيسممتی موج‬

‫زبان و فرم اسم‬

‫دس‬

‫من افتاده‬

‫بدهم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪118 /‬‬

‫نمی زنمد و بيگمانگمانی كه هوی‬ ‫خودكامه سمب‬

‫ملی ندارند با سممملطه‬

‫و نبض تندِ بى تو بودنم‬

‫از خودبيگانگی مردم شدهاند‪ .‬كسانی كه در‬

‫خون مردم وول میخورند و صماحبان تفكر در آسممان این‬

‫مثل دانهای دنبال خاك مساعدی برای رویش میگردد ولی‬

‫خمانمه مانند ابر سمممرگردانند و اجبارن به خانه هایی پناه‬

‫این خاك مسمماعد را جز در وطن اسممير نمییابد‪ .‬عشممق‬

‫میبرند پناهنده و یا تبعيد میشموند كه خانه آنها نيس‬

‫و‬

‫سوزانش به شعر را غرب‬

‫و آوارگی نمیتواند سرد كند‪.‬‬

‫افكاری درسممر روشممنفكران ریشممه میدواند كه از سممقف‬ ‫كوتاهی كه بر سرشان آوار شده بسيار بلندتر اس ‪.‬‬

‫عشق دا اس‬

‫كه آدمها را از بدن بيرون كرده‬

‫چون خورشيد‬

‫حواس‬

‫ما را تبعيد كردهاند‬

‫خانهای در خانه باقی نمانده هرچه هس‬

‫دا ِ دا‬ ‫نيس !‬

‫كسانی راه میروند در روده‬ ‫و عدهای وول میخورند در خون كه ما نمیشناسيم‬ ‫نه مایی كه با خود بيگانهایم‬

‫بيگانه آنهایند‬ ‫دیوانهایم‬ ‫و خانه در غرب‬

‫اما همه ماه را ترجيح میدهيم كه آنهمه سرد اس‬ ‫ما همه آوارهایم‬ ‫سالهاس‬

‫اینجا و آنجا میكنيم‬

‫دانهای هستيم كه دنبال خاكِ خود میگردد‬ ‫اما كجا!؟‬

‫كردهایم‬

‫من هم خانهام را ترك كردهام‬

‫دیوارِ ما بيرونیس‬

‫چون زمينِ مناسبی برای بذری كه من بودم نداش‬

‫افكارِ ما بيرونیس‬

‫مثل همه میگردم كه خاكِ خودم را پيدا كنم‬

‫مثل ابرها كه در آسمان سرگردانند‬

‫اما كجا!؟‬

‫فكرها بیخانمانند‬

‫آدرس را همه میدانند‬

‫پرندهای از پنجره میآید و از درِ دیگر‬

‫اما بدون آنكه بدانند‬

‫مثل یك فكر بلند میزند بيرون‬ ‫تا به خانهی دیگری برود كه مال من نيس‬ ‫من شاعرِ این فكرها نيستم‬ ‫فقط ميزبانم‬

‫در همين احوال كه دوری از خاك مسمماعد و اختناق حاكم‬ ‫بر كشمور مانع رشمد و شكوفایی شعر شده اس‬ ‫خانواده و فراق عزیزان نيز مزید بر عل‬

‫دوری از‬

‫شممده وگاهوبيگاه‬

‫اثری از درد این فراق را میتوان درشممعرهای این مجموعه‬ ‫شاعری كه تبعيد و دوری غمگينش میكند و در «بن بس »‬

‫مشاهده كرد‪ .‬شعر «پدر» نمونهای از این شعرهاس ‪.‬‬

‫شرح هجرانساز میكند و سوزش دوری را شعر‪:‬‬ ‫پلكهاى بادكردهام‬

‫غمگينم‬

‫نشستهاى هنوز پش‬

‫براى بنبستى‬

‫صورتى دارى‬

‫كه ت قيرش مىكند خيابان‬

‫كشيده خورده‬

‫براى رفتن‬

‫با چند خطِ خم شده بر پيشانى‬

‫كه دیگر به خانه برنمىگردد‬

‫و ل هات هنوز تكان مىخورند‬

‫براى مردنم‬

‫«با مادرت كه حرف مىزنى‬

‫در تبعيد‬

‫بخند‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪119 /‬‬

‫الكى خوش باش»‬ ‫اما چرا صدای‬ ‫صدای‬

‫و‪....‬‬ ‫حملهى داس اس‬

‫را‬

‫به شاليزار‬

‫را‬

‫تيرباران‬

‫دیگر به خاطر نمىآورم پدر؟‬ ‫و یا در شممعر «من هنوز ایرانم» شمماعر با ت قير غرب‬

‫به‬

‫در زندان قزل حصار‬

‫طعنه میسممراید كه زرق و برق لندن او را نبلعيده اس م‬

‫و‬

‫شمماعر با یورش به بنيادهای تفكر آخوندی و با به سممخره‬

‫لندن را در شمممار یكی از روسممتاهای زادگاهش لنگرود‬

‫گرفتن این اباطيل به باورهای اصمميل ایرانی میپردازد و به‬

‫میداند و ش ها به دیدار مادرش میرود و حاكمانی كه او‬

‫آنها یادآوری میكند كه حتا مهدی موعود آنها برگرفته‬

‫مبتال میداند‪.‬‬

‫بردهاند‪.‬‬

‫را از دیدار عزیزان م روم كردهاند به باله‬

‫احمقهایی كه اسممير منطق كور قدرتطلبی هسممتند و تاب‬ ‫ت مل شنيدن «نه» را ندارند و اطاع‬

‫وسمموشمميان‬

‫از باوری ایرانی اس م‬

‫را به سممرق‬

‫آنجا كه در «سوشيان »فریاد میكشد‪.‬‬

‫مطلق میخواهند‪.‬‬ ‫كره را پرت كردم‬

‫چرا به ایران‬

‫خورد به دیوار و افتاد آن گوشه‬

‫اما كسى نمیپرسد‬

‫اما هنوز میچرخيد‬

‫چرا نمیروى از ایران‬

‫با مش‬

‫لندن‬

‫ایران گود شده بود‬

‫روستاى پيشِ پا افتادهاىس‬

‫در لنگرود‬

‫كوبيدم سرش‬

‫مردم در زیر زمينِ جهان‬

‫و من ش ها سر میزنم به مادرم توى خواب‬

‫گودباى پارتى گرفته بودند‬

‫كسى نمیبيند‬

‫مالها زار میزدند زین وار‬

‫آنها خواب نمیبينند‬

‫و زرتش‬

‫دیوانه نيستند‬

‫كه تازه توى طش‬

‫ولشان كن‬

‫میخندید قاه قاه‬ ‫سوشيان‬

‫هر كه تاوانِ باله ِ خود میدهد‬

‫افتاده بود‬

‫آمده بود‬

‫عجله نكن‬ ‫شماعر از اینكه مردم برای فرار از دسم‬

‫دنيا هنوز نياز مبرم به احمق دارد‬

‫سمانسور حاكمان‬

‫احمق هممه چيز را زیرزمينی كردهانمد رنج میبرد و از‬ ‫با وجود همه این دردها شممماعر به احواالت اجتماعی و‬

‫خمدای زیرآبزن آخوندی بيزاری میجوید‪ .‬آرزوی آزادی‬

‫اجتماعی غافل‬

‫مردم را دارد و از مرگی كه كشممورش را فراگرفته مینالد‪.‬‬

‫ت والت جامعه میپردازد و از وضمممعي‬

‫نيس م ‪ .‬از اینكه قرمسمماقها مردم را به جرم عشممق اعدام‬

‫شعر «زیرزمين» عصيانی برعليه این وضعي‬

‫میكنند شممكوه میكند‪« .‬قزل حصممار» اعتراضممی به رفتار‬ ‫حاكمان نادان اسمم‬ ‫میكنند‪.‬‬

‫كه عشممق را برنمیتابند و تيربارانش‬

‫نشستهام باالى لندن آى‬ ‫كه با خداى از و بر و كه‬ ‫در خانهاش بزنم الس خشكه‬

‫قرمساقها میآیند‬

‫بس اس‬

‫دیگر اى خداى زیرآبزن!‬

‫اس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪111 /‬‬

‫ما كه زیردریایى نخواستيم‬

‫حاال باید‬

‫كل ایران رفته زیر زمين‬

‫فقط نماز بخوانم‬

‫لطفن به این گربه هم كمى بتاب‬

‫روزه بگيرم بروم بهش‬

‫تهران را بيار روى آب‬ ‫حتا رستوران فرشته را‬

‫و در پایان مجموعه با یك هایكو زیبا وضعي‬

‫كه گارسونِ كمر باریكش زیرخاكیس‬

‫فرموله میكند و در یك هایكو كوتاه بلندترین قصممميده‬

‫مرگ هم دیگر جا ندارد در تهران‬

‫ممكن را میسممراید‪ .‬یك فيلم به بلندای سممی و اندی سممال‬

‫زهرا كم آورده‬

‫حتى بهش‬

‫حكوم‬

‫اجتماعی را‬

‫اختناق سرزمينی را به تصویر میكشد كه مردمش‬

‫طفلى‬

‫از ظلم گریانند ولی فریادرسممی نيسمم‬

‫كرمهاى خاكى‬

‫سرتاسر سرزمين سرما و برف سنگين اختناق در حال بارش‬

‫كرمهاى خاكى‬

‫اس ‪.‬‬

‫در شممعر «بی چادر» شمماعر به تجاوزات وحشمميانهی اوباش‬

‫یكى میگرید‬

‫حكوم‬

‫بر مردم معترض با ل نی طنزگونه یورش میبرد‬

‫و آن را م كوم میكنممد و تظمماهر بممه دینداری اوبمماش‬

‫كه بشممنود و در‬

‫كسى نمیشنود‬ ‫برف میبارد‬

‫حكومتی را به ریشخند میگيرد‪.‬‬ ‫در جمعبندی نهایی یاداوری كنيم كه مجموعهی جمهوری‬ ‫خستهام‬

‫اسمپاگتی مانيفسمتی اسم‬

‫چقدر سگ دو بزنم‬

‫جای جای مجموعه شماعر شمعف سكسی تزریق میكند و‬

‫كه حالش را بطرى ببرد در كهریزك‬

‫از زبان شاعری تبعيدی ولی در‬

‫زن را كه نماد زندگی اس‬

‫در شعر میآورد‪ .‬درهمان حال‬

‫به مسممایل مهمی كه در جامعه جهانی اتفاق افتاده‬

‫اگر پام برسد آنجا‬

‫نسممب‬

‫میتوانم به هر كه میخواهم تجاوز كنم‬

‫بیتفاوت نيسم‬

‫آدم بكشم‬

‫این موضوعات مهم بيانيهای سياسی كسلكننده و تكراری‬

‫و به آنها میپردازد ولی سرودههایش در‬

‫م كم بزنم توى گوشِ دانشجوها‬

‫نيسم‬

‫مجبور نيستم دیگر‬

‫بهعنوان نمونه میتوان از «چرنوبيل» و «یازده سممپتامبر» و‬

‫ریش بگذارم این هوا‬ ‫بسيجى شوم‬ ‫بدحجابى را بهانه كنم‬ ‫هى دس‬

‫ببرم توى تجهيزاتِ ليالهاى بيچاره‬

‫بلكه مملو از شمعف و طراوت زن و زندگی اسم ‪.‬‬

‫سمنگسار فرخنده در شعر «فرخندا» بدس‬ ‫بر كشمور افغانستان نام برد‪ .‬در نهای‬ ‫كتابیسمم‬

‫حيف كه جنگ تمام شده‬

‫میكند و از آن لذت میبرد‪.‬‬

‫وق‬

‫اذان اس‬

‫خوانده‬

‫میشممود و پر از تازهگی در فرم و بازیهای زبانی اسمم‬

‫بىچادر‬

‫باید بجنبم‬

‫این مجموعهی شعر‬

‫كه چندین و چندبار توسممط مخاط‬

‫طوری كه با هربار خوانش مخاط‬

‫شهادت سخ‬

‫مرتجعين حاكم‬

‫وجه تازهای را كشممف‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪111 /‬‬

‫سمماختارهایی نامتمركز یك جهان شممعری نام دود را ایجاد‬

‫شاعري كه ديگر خطرناك نيست‬

‫میكننمد پس زبمان هر چقمد نمام دودتر باشمممد جهان‬ ‫نام دودتری را میتوانيم ترسيم كنيم و در زبان جا بدهيم‪.‬‬

‫ايوب مردانی‬

‫این مقدمه برای شمماعریس م‬

‫كه در زبان شممعری كمكاری‬

‫نكرده اسم‬

‫و همچون نيما برای شمكستن م دودی های‬

‫زبان دسم‬

‫به كار شممده و تاثير بهسممزایی در شممعر هفتاد و‬

‫پساهفتاد ایران گذاشته اس ‪.‬‬ ‫علی عبدالرضممایی یكی از چند شمماعر معدود ادبيات ایران‬ ‫اس‬

‫كه در زبان دس‬

‫به خطرناك شدن میزند و با هدف‬

‫قرار دادن م دودی های زبان سممعی در شممكسممتن این‬ ‫م دودی ها دارد‪.‬‬ ‫«پاریس در رنو» به گفتهی بسممياری آغاز این حرك‬

‫علی‬

‫عبدالرضایی در عرصه زبان اس ‪ .‬شعری چندصدایی كه از‬ ‫اولين شمعرهاییسم‬

‫كه سمعی در رهایی و نام دود شدن‬

‫دارد و با درهم آميختگی با زبانهای دیگر یك شممعر چند‬ ‫صممدایی را ایجاد میكند و در «جنگ جنگ تا پيروزی» این‬ ‫كار را تكميل میكند‪.‬‬ ‫علی عبدالرضمممایی با چاپ كتاب های بسمممياری حركتی‬ ‫پيشرونده را در زبان طی میكند‪ .‬حتا با چاپ رمان و ضممد‬ ‫رمانهایی سمعی در ایجاد شمكس‬

‫عادات زبانی و اندیشه‬

‫ادبياتی ایران دارد و در این راه به موفقي های قابل تاملی‬ ‫ویگتنشمممتاین می گوید‪« :‬م دودی‬

‫زبان من م دودی‬

‫دسم‬

‫جهان من اس »‪.‬‬

‫پيدا میكند كه باید در مقالهای جامع آنها را بررسی‬

‫كنيم كه در این نقد كوتاه جای نمیگيرد‪.‬‬

‫در طول تاریخ ادبيات با پيشرف‬

‫دانش و انبوه شدن مسائل‬

‫علی عبدالرضممایی در طول مدتی كه در شممعر هفتاد با بيان‬

‫كه‬

‫نظریمه ها و چاپ شمممعرهایی كه این همانی بسمممياری با‬

‫انسانی زبان نيز دچار دگرگونیهایی بسياری شده اس‬

‫در تمام بخش های زبانی می توان این خط پيش رونده را‬

‫نظریههایش (برخالف عدهی بسمياری از شماعران) داشم‬

‫دنبال كرد‪ .‬همسممو شممدن زبان با اندیشممه از این منظر اتفاق‬

‫هميشمه در خطرناك زندگی كرده اسم‬

‫میافتد كه برای انتقال و درك بهتر دانش و فلسفهی انسانی‬

‫از كشممور و تبدیل شممدن به یك شمماعر تبعيدی دس م‬

‫ما نياز به زبانی بزرگتر و پویاتر داریم به همين دليل اسم‬

‫خطرناك بودن در شممعر برنداشممته و شمماید برای ایجاد‬

‫كه در دوران متعدد شمماهد زبانهای متفاوت بودهایم‪ .‬در‬

‫خطرهای بيشتر از فضای م دودگر خارج شده اس ‪.‬‬

‫ادبيات و مخصوصن شعر ما از قال های كالسيك و دس‬ ‫و پا گير به مرور گذر كردیم و در طی دورههای مختلف‬ ‫حاال به شممعرهای پس م‬

‫مدرن برمیخوریم؛ شممعرهایی كه‬

‫زبانی بسمميار متفاوت با زبان شممعرهای كالسمميك دارند و با‬

‫خطرناك كجاس ؟‬

‫حتا بعد از خروج‬ ‫از‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪112 /‬‬

‫خطرناك همان زبانیسمم‬

‫كه شمماعر در آن دسمم‬

‫به‬

‫خطرناك شدن میزند و آن را از هم میپاشد تا جایی شبيه‬

‫«نترس‬

‫یك ویالی رو به دریا در زبان ایجاد كند و به جهانبينی‬

‫بيا باال‬

‫شمعری خود مشمغول شمود و لذتی كه از عشق هميشگيش‬

‫كه خانهام را نشان‬

‫(شعر) میخواهد ببرد‪.‬‬

‫(موزهی بریتانيا ص‪)8‬‬

‫بدهم»‬

‫حماال همه ی این حرف ها چه ربطی به مجموعه شمممعرِ‬ ‫«جمهوری اسپاگتی» دارد؟‬ ‫در اغل‬

‫در همين ابتدای كتاب به یكجور بازدید دعوت میشممویم؛‬

‫آثار علی عبدالرضممایی ما با شمماعری زبانی طرف‬

‫به خواندن شممعرهایی كه حكم اشمميای یك موزه را دارند‬

‫و این شكستنها و‬

‫(اشميایی كه قبلن سماخته شدهاند)‪ ٬‬نشانههایی كه از گذشته‬

‫از هم پاشميدن زبان قابلي های بسمياری در شعر او از نظر‬

‫شاعر بدس‬

‫آمدهاند و به تأویل من تمام دستاوردهای علی‬

‫ارائه اندیشممههای متفاوت ایجاد كرده كه با مروری به این‬

‫عبدالرضممایی در این موزه میتواند به چشممم بخورد اما نه‬

‫هسمتيم كه دخل زبان را در آورده اس‬

‫مجموعهها به تفاوت گفتمانی و شممكسممتن تابوهای ادبی‬

‫كاملن بلكه تا جایی كه كليد دس‬

‫ایران میرسيم؛ ادبياتی مودب و م افظه كار كه همه چيز را‬

‫این رویكرد خالف رویكرد آثار قبلی اسممم‬

‫پشمم‬

‫پرده نگه داشممته و حتا از عشممق گفتن را به امری‬

‫معنوی و دور از تصور تبدیل میكند‪.‬‬ ‫در اغل‬

‫سمنگينتر از حسمي‬

‫و نشان میدهد كه زبان‬

‫آثاری كه‬

‫را به كنشهای زبانی و به كشفهای شعری جدید‬

‫دعوت میكرد و هميشمه این انتظار میرف‬

‫شمعرهای گذشته علی عبدالرضایی كفهی زباني‬ ‫شماعر اس‬

‫مخاط‬

‫شاعر اجازه دهد‪.‬‬

‫كه با شعرهایی‬

‫متفاوت برخورد كنيم كه هم از ل ا زبان هم معنا دچار‬ ‫خطرناك شدهاند‪.‬‬

‫هنوز برای جا كردن شاعر نياز به فضای بيشتری دارد و باید‬ ‫از هم گسميختهتر شمود تا از پس اندیشهی شاعر بربياید‪ .‬به‬

‫«و من كه فقرِ فرق ندارم‬

‫نظر من مجموعه شعر جمهوری اسپاگتی چيزی شبيه همان‬

‫دیگر از عشق این بازی مصنوعی خستهام‬

‫ویالی رو به دریا میتواند باشممد و جاییسمم‬

‫كه كفهی‬

‫ترازو چيز دیگری را نشان میدهد‪.‬‬

‫وق‬

‫اس‬

‫كمی بخندم‬

‫گریه دیگر به من نمیآید»‬ ‫(تفاوت ص‪)12‬‬

‫چرا علی عبدالرضایی دیگر خطرناك نيس ؟‬ ‫شممعر «تفاوت» نشممان میدهد شمماعر دیگر از متفاوت بودن‬ ‫در مجموعه شممعر «جمهوری اسممپاگتی» كه جدیدترین اثر‬ ‫علی عبدالرضماییس‬

‫و توسط نشر كالج منتشر شده اس‬

‫خسته شده اس‬

‫و حاال نياز به لذت بردن از چيزی را دارد‬

‫كه سمممال ها برایش جنگيده و تا حد ممكن آن را برای‬

‫ما به این نكته خواهيم رسممميد كه چرا دیگر این شممماعر‬

‫خودش ساخته و پرداخته كرده اس ‪.‬‬

‫خطرناك نيس ‪.‬‬

‫«عشق مصنوعی» كه در اینجا به آن اشاره شده اس‬

‫در ابتدای این مجموعه با شمممعر «موزهی بریتانيا» روبرو‬ ‫میشممویم موزهای كه خود شمماعر تبعيدی ماسمم‬

‫كفهی سمنگين ترازوی زباني‬

‫در مقابل حسمي‬

‫همان‬

‫شعر اس‬

‫و تمام‬

‫كه شماعر شاید حس میكند كه باعر تصنعی بودن شعرش‬

‫خاطرات و دسممتاوردهای خود را در آن نگه میدارد و حاال‬

‫شمده اس‬

‫هرچند كه در اشعار گذشته شاعر در بسياری از‬

‫برای نشان دادن این موزه ما را دعوت میكند تا خانهاش را‬

‫شمعرها حسي‬

‫ببينيم‪:‬‬

‫یاف‬

‫باالیی وجود دارد و كمتر شعری را میتوان‬

‫كه مصنوعی شده باشد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪113 /‬‬

‫در این مجموعه ما با زبانی رام شممده طرف هسممتيم كه با‬

‫دوباره باید بازگردیم به این جمله و نسمبتی كه با آثار شاعر‬

‫شمناختی كه از شماعر داریم میدانيم خونی وحشی زیر این‬

‫دارد‪.‬‬

‫و هر ل ظه منتظر یك كنش در زبان‬

‫در آثار گذشته علی عبدالرضایی تمام چارچوبهای مدنظر‬

‫زبان نرم نهفته اسمم‬

‫هسمتيم اما بههرحال زبان اكثر شعرهای این مجموعه به نثر‬

‫خودش را از بين میبرد از قاعده فرار میكند و حاال باید‬

‫هوشمممند نمیتواند چالش‬

‫مرحله ی بعدی را شمممروم كند مرحله ای كه دیگر دچار‬

‫برانگيز باشمد و ل ن خودویژه شماعر در اكثر شعرهای این‬

‫و این مرحله همان جهان شمماعر‬

‫كه برای مخاط‬

‫نزدیك اس م‬

‫مجموعه تكرار میشود‪ .‬اینجاس‬ ‫كردن حسمي‬

‫اسم‬

‫به زباني‬

‫وق‬

‫كه باید گف‬

‫م دودی‬

‫زبان نيسمم‬

‫غلبه‬

‫اسمم ‪ .‬شمماعری كه ایدهپردازیهایی بسممياری دارد و در‬

‫و علی عبدالرضایی خودش‬

‫كه بعد از‬

‫مرحلهای به سممر میبرد كه نگاه به جهانیسمم‬

‫را در صمف ه به شكل ملموستری جای میدهد و مخاط‬

‫تمام هار بودنها و خطرناك زندگی كردن به آن رسمميده و‬

‫را با خود همراه میكند‪.‬‬

‫باید روی صممف هی هميشممگيش پياده سممازی كند و كمی‬ ‫بخندد‪.‬‬

‫«من جوان بودم‬ ‫و میتوانم سگی تازی بود‬

‫"پش‬

‫گازم گرف‬

‫و دكمههای پيراهن‬

‫نتوانستم‬

‫با پنج خرگوش دربند‬

‫بعد هم تمام شد»‬

‫توی بند بندِ انگش هام‬

‫(هار ص ‪)54‬‬

‫كردهای به من‬

‫ساع هاس‬

‫غمگيناند‬

‫در میزنم»‬

‫(بوفالو ص‪)59‬‬ ‫این قسمم‬

‫از شعر «هار» دوباره نشان میدهد كه شاعری‬

‫كه در گذشممته دسمم‬

‫به خطرناك زده االن حرف از تمام‬

‫سمگ تازی حاال تبدیل به یك بوفالو شمده اس‬

‫بوفالویی‬

‫شمدن میزند كه این تمام شمدن شمعر نيس‬

‫اما شاید تمام‬

‫كه همه چيز را زیر نظر دارد و صبور اس ‪ .‬دیگر دكمههای‬

‫شدن مرحلهی اول زندگی شعری شاعر اس‬

‫مرحلهای كه‬

‫معشمموقش منتظر‬

‫در آن به دنبال شممكسمم‬

‫دادن زبان رفته و برای خودش‬

‫سممعی كرده خانهای بسممازد كه در آن بتواند به شممعر و‬

‫پيرهن را از هم نمیدرد و برای تصمماح‬

‫میماند و در میزند‪ .‬این شمعر نيز به همين نكته اشاره دارد‬ ‫كه شاعر در حال گذر كردن از خطرناك بودن اس ‪:‬‬

‫جهانبينی خودش برسد اما این پایان كار نيس ‪:‬‬ ‫«حاال كه كنارت هستم‬ ‫بوفالو‬

‫«بعد از تو هر چه بود بد بود بد شد‬

‫باد كردهس‬

‫گرچه در ادامهی بعد‬

‫روی دستم»‬

‫باز هم تو بودی‬

‫(بوفالو ص‪)59‬‬

‫بعد هم تو بودی‬ ‫بوفالو به تعبير من همان اندیشمه اسم‬

‫بعدی هم تویی»‬

‫قرار اس‬

‫(هار ‪)54‬‬

‫اندیشمهای كه حاال‬

‫وارد جریانهای شعری علی عبدالرضایی شود‪.‬‬

‫در بيشتر شعرهای این مجموعه ما با منولوگ طرف هستيم؛‬ ‫م دودی‬

‫زبان من م دوی‬

‫جهان من اس ‪.‬‬

‫شممماعر تجربمه همای فردی و خاطرات خود را در قال‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪114 /‬‬

‫موتيفهایی بیشمممار و نماهای دور و نزدیك شممونده به‬

‫پس كسممی بر نمیآید و حاال این فضممای خطرناك از نظر‬

‫را در شممعر فعالتر و با خود‬

‫و فضای شعری این روزهای ایران را‬

‫تصممویر میكشممد تا مخاط‬

‫همراه كند‪ .‬در مجموعههای قبل ما با شعرهایی طرف بودیم‬ ‫كمه هر مخاط‬

‫می توانسممم‬

‫دچار ترس كرده اس ‪:‬‬

‫البه الی شمممعر بچرخد و‬

‫تاویلهای متفاوت خودش را داشمممته باشمممد چون علی‬ ‫عبدالرضممایی در آثارش نشممان میدهد كه هيچ اندیشممهای‬ ‫غائی نيسمم‬

‫شاعر غلبه كرده اس‬

‫و این باعر شمممده اسمم‬

‫كه مخاطبان به‬

‫جهانهای شمعری بدون باور خاصی وارد شوند و گش‬ ‫گذار كنند اما در این مجموعه به دليل حسممي‬ ‫گفتگویی كه برقرار شممده اس م‬

‫حتا بهش‬

‫زهرا كم آورده‬

‫طفلی‬

‫و‬

‫كرمهای خاكی‬

‫باالتر و‬

‫كرمهای خاكی»‬

‫تأویلهای مشممخصتر و‬

‫نزدیكتر به شماعر داریم كه باعر شده مخاط‬

‫«مرگ هم دیگر جا ندارد در تهران‬

‫(زیر زمين ص‪)117‬‬

‫این همانی‬

‫بيشممتری با شمماعر پيدا كند شمماعری كه تنهایی متفاوتی را‬

‫علی عبدالرضممایی وضممو را گرفته اسمم‬

‫لمس میكند شاعری دور از خانه دور از همه چيزهایی كه‬

‫بخواند‪:‬‬

‫و حاال باید نماز‬

‫در موزه خود گرد آورده و تنها معشمموقهاش زبان اسمم ‪.‬‬ ‫زبانی كه آنقدر بهدس‬

‫شاعر وَرز آمده كه حاال آرام گرفته‬

‫و منتظر به آغوش كشيدن شاعر خودش اس ‪.‬‬

‫«باید بجنبم‬ ‫وق‬

‫اذان اس‬

‫حاال باید‬ ‫فقط نماز بخوانم‬

‫«لندن‬ ‫روستای پيشِ پا افتادهایس‬

‫در لنگرود‬

‫و من ش ها سر میزنم به مادرم توی خواب‬

‫روزه بگيرم بروم بهش »‬ ‫(بیچادر ص‪)131‬‬

‫كسی نمیبيند‬ ‫در شممعر «جمهوری اسممپاگتی» ما با فضممایی غری‬

‫آنها خواب نمیبينند»‬

‫هسمتيم فضایی سياس‬

‫(من هنوز ایرانم ص‪)115‬‬

‫طرف‬

‫زده و نااميد شده كه دیگر شاعر را‬

‫خسممته كرده اس م ‪ .‬در این شممعر ما به عادات بسممياری از‬ ‫تبعيد انگار باعر نشممده اسمم‬

‫كه شمماعر در جایی جدید‬

‫جمامعهی ایران بر میخوریم جامعهای كه طی گذشممم‬

‫خودش را از یماد ببرد و یكی از دالیل مهم این اتفاق‬

‫سممالها هنوز تغيير چندانی نكرده اسمم ‪ .‬مسمماله زمان و‬

‫وقتی زبان را همراه خودمان داشممته‬

‫میشود‬

‫زندگی در زبان اسمم‬

‫باشمميم و آن را فراموش كه نه بلكه بزرگتر كنيم هيچگاه‬

‫فضاهای شعری نيز در این مجموعه به وفور یاف‬

‫زمان در فضمماهای این مجموعه مدام در گردش اسمم‬

‫نمیتوان از جهان زبان خارج شمد و هر كجای دنيا باشيم با‬

‫ممكن اسم‬

‫زادگاه زبان خودمان طرف هستيم‪.‬‬

‫خاصمي های بارز موزههاس‬

‫در شمعر «زیر زمين» نيز ما شماهد دلتنگی شاعر برای خطر‬

‫آن هستيم‪.‬‬

‫به تمام گوشه كنارهای تاریخ پرت شود كه از‬ ‫و در این مجموعه نيز شاهد‬

‫هسمتيم خطرهایی كه در ابتدای ورود به عرصه شعر انجام‬ ‫شده اس ‪ .‬فضایی خطرناك كه جز چند نفر عاشق و زرنگ‬ ‫كه دسمم‬

‫به هركاری میزنند تا جایی دری را باز كنند از‬

‫و‬

‫«خوش الم كه مردم هنوز آیه میخواهند‬ ‫خواهشِ خواجهای دارند‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪115 /‬‬

‫خایه میخواهند‬

‫«تنها جایی كه میتوان همدرد پيدا كرد همان جاییسم‬

‫خوش الم كه میخواستيم و نشد»‬

‫درد میكند»‪.‬‬

‫كه‬

‫(جمهوری اسپاگتی ص‪)132‬‬ ‫«یكی بياید به نبض من دل بدهد‬ ‫از طرفی شاعر نشان میدهد كه هنوز میخواهد كار سياسی‬

‫من تشنهام‬

‫بكند كه با مسمالهی ورود به مرحلهی دوم زندگی شاعر نيز‬

‫گرسنهام‬

‫سازگاری دارد و تاكيد میكند كه قبلن نيز كار سياسی كرده‬

‫یا عاشقم كه این همه سيگار میكشم!؟‬

‫اسمم ‪ .‬شمماعر در این شممعر دوباره حرف از دلتنگیهایش‬

‫حتمن یكی ده پوند داده به این «بارمن» كه من مستم‬

‫میزند حرف از پدر عمو و‪ ...‬و از فضممای جامعه ایران‬

‫سرگيجهام را گرفتهام در دستم‬

‫شممكای‬

‫میكند‪ .‬از نكات منفی این مجموعه تكرار همين‬

‫روای هاسم‬

‫كه دوباره برای مخاطبان قدیمی شاعر بازگو‬

‫شممدهاند و به نظر من تنها از زاویه دیگر دیدن این مسممائل‬ ‫اسمم‬

‫كه در این مجموعه باعر همراهی مخاط‬

‫روای ها میشود و دیالوگی همدردانه بين مخاط‬

‫با این‬ ‫و شاعر‬

‫برقرار میكند‪:‬‬

‫و میتوانم در كوچهها پركنده راه بروم‬ ‫بزنم زیر آواز و كسی نگوید سگ مستم‬ ‫اینجا مرا خوب میشناسند‬ ‫و میدانند‬ ‫كه حالم خوب اس‬ ‫خوب!»‬ ‫(جمهوری اسپاگتی ص‪)139‬‬

‫«از وقتی كه یادم میآید‬ ‫در تبعيد هرچقد هم خوش بگذرد اما شمماعری كه حاال به‬

‫در صف ه توی رختخوابم كارِ سياسی میكردم‬

‫را دوباره‬

‫پدرم كه برایم میمُرد‬

‫هدف زبانی خودش تا حدودی رسمميده اسمم‬

‫برای من بالخره مُرد‬

‫دلتنگ جایی میكند كه از آن آمده موزهای را میسممازد و‬

‫عمویم شالق خورد‬

‫همه را دعوت میكند تا با هم زبانهای خودش به گف‬

‫و‬

‫جانش را سپرد‬

‫گو بنشيند و از دل بگوید و همانطور كه مردم ایران هميشه‬ ‫حرف بزند و خاطرات مشتركی‬

‫كه من خایهام را امت ان كنم»‬

‫سمياسی بودهاند از سياس‬

‫(جمهوری اسپاگتی ص‪)132‬‬

‫را بازگو كند كه بيشممتر همنسمملهای شمماعر با آن دسم‬

‫به‬

‫گریبمان بوده اند‪ .‬این موزه شممماید حكم همان جمهوری‬ ‫یكی از مولفههای پسممم‬ ‫ابزارسازی گذشته اس‬

‫مدرنيسمممم كه بازی گرفتن و‬

‫اسممپاگتی را دارد و همه چيزهایی كه شمماعر دارد را همانند‬

‫در شعرهای این مجموعه به خوبی‬

‫و به جامعه‬

‫اسممپاگتی در هم آميخته و مشمموش چيده اسم‬

‫دیده میشممود‪ .‬شمماعر تمام گذشممته و عادات جامعه را از‬

‫هم زبان خودش كه با فضممای درهم ریختگی و اسممپاگتی‬

‫فضایی كه در آن قرار دارد بيرون میكشد و در صف ه خود‬

‫بيگانه نيس م‬

‫عرضممه میكند‪ .‬تمام این اتفاقات شممعری در‬

‫جای میدهد‪ .‬این آشممناییزدایی كردنها نشممان از انزجار‬

‫زبانی پخته و نرم كه نهای‬

‫شماعر از تمام چيزهاییس‬

‫كه باعر عق‬

‫زبانش شممده اما با این وضممعي‬

‫لذت شممعر را در خود پنهان‬

‫ماندگی وطن و‬

‫دارد در این مجموعه گرد آمده تا علی عبدالرضایی با غلبه‬

‫شمماعر در جایی زندگی‬

‫های زبانی پای به مرحله اندیشمممه و انتقال‬

‫میكند كه مردم فكر میكنند حالش خوب اسمم‬ ‫میخندد پس چه كسی باید همدرد شاعر شود؟‬

‫و دارد‬

‫بر م دوی‬

‫مفاهيم حسی و عقلی بگذارد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪116 /‬‬

‫علی عبدالرضایی در این مجموعه شعر در زبان خطر نكرده‬ ‫و شممماعری خطرناك نيسم م‬

‫و به وفور میتوان در این‬

‫مجموعه ردپایی از آرام بودن و اشممارههای شمماعر به اتمام‬ ‫این مرحله خطرناك را پيدا كرد كه به تعدادی از آنها اشاره‬ ‫شد‪.‬‬ ‫حاال باید ببينيم خطرناك بعدی شمماعر كجا اتفاق میافتد و‬ ‫اصلن اتفاق میافتد؟‬ ‫جواب این سمموال را در آثار بعدی شمماعر باید پيدا كرد و‬ ‫همانطور كه «پاریس در رنو» آغاز مرحلهی زباني‬ ‫عبدالرضایی بوده اس‬

‫علی‬

‫مجموعهی «جمهوری اسپاگتی» هم‬

‫میتواند آغاز غلبهگی حسممي‬

‫و شمماعرانگی شمماعر باشممد‪.‬‬

‫همانجایی كه دیگر عمدهی خطرناك بودن در اندیشممه و‬ ‫جهان شماعر رخ میدهد هر چند كه هميشه معنا و زبان در‬ ‫آثار علی عبدالرضممایی خطرناك بودهاند و این مجموعه در‬ ‫قياس با مرحله خطرناك زبانی با آثار گذشممته از نگاه من‬ ‫خطرناك نيسمم‬

‫و ما را وارد مرحلهی دیگری از زندگی‬

‫شمممعری علی عبمدالرضمممایی خواهد كرد‪ .‬زندگی ای كه‬ ‫م دوی های زبانی خودش را برطرف كرده و حاال باید‬ ‫جهان خودش را جای دهد‪.‬‬ ‫«هایكو»‬ ‫یكی میگرید‬ ‫كسی نمیشنود‬ ‫برف میبارد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪117 /‬‬

‫بگمذارد‪ .‬نكتهی دیگر متنهای این مولف تاثيرپذیری از‬

‫من در خطرناك هستم هنوز‬

‫خود اسمم ‪ .‬ماهيتی كه تاثير نمیپذیرد اما تاثير میگذارد‪.‬‬

‫سپهر رضايی‬

‫این ویژگی علی عبدالرضممایی نيز به نوم خطر كردنش باز‬ ‫میگردد‪ .‬این روزها همه میترسممند كه نكند مخاط‬

‫الیك‬

‫و كامنتی پای متنش نگذارد اما برای علی عبدالرضممایی این‬ ‫مسئله مهم نيس‬

‫چرا كه وقتی خطر میكنی هيچ چيز جز‬

‫یك هدف مشمخص و رسميدن به آن تو را خوش ال نمی‬ ‫كند‪.‬‬ ‫جمهوری اسممپاگتی مجموعهای از خطرهاسمم ‪ .‬در واقع‬ ‫مولف خطر كرده تا خودش را بنویسد‪ .‬از بازیهای سياسی‬ ‫و جنمگ حتما بمه فرهنگ و تاریخ پرداخته اسممم ‪ .‬در‬ ‫جمهوری اسمپاگتی شمعرهای عاشقانه با مسائل سياسی گره‬ ‫خوردهاند‪ .‬اما سوالی كه در اینجا باید پرسيد این اس‬

‫كه‪:‬‬

‫كدام مولف این خطر را به جان میخرد؟‬ ‫كداميك از شاعران ایرانی اهل خطر هستند؟‬ ‫عنوان كتاب هرج و مرج و افسممارگسمميختگی را در ذهن‬ ‫ایجاد میكند‪.‬‬ ‫كتاب با شممعر «موزه ی بریتانيا» آغاز میشممود‪ .‬موزهای كه‬ ‫آثار تاریخی بسياری از كشورها چون ایران در آن نگهداری‬ ‫میشمموند‪ .‬وقتی عنوان كتاب را پشمم‬ ‫«اگر عمر دوباره داشممتم اشممتباهات بيشممتری مرتك‬

‫می‬

‫شدم‪»...‬‬

‫شمعری برمیخوریم كه رابطهی تنگاتنگی با سمياس‬

‫دارد‪.‬‬

‫حتا رابطه ی تنگاتنگی با سمممرزمين مولف و تبعيد او به‬ ‫سرزمينی دیگر‪.‬‬

‫دان هالد‬

‫شعر «موزهی بریتانيا» كاملن منسجم اس ‪ .‬همهی سطرها و‬

‫علی عبدالرضمممایی اهل خطر اسم م ‪ .‬این كتاب نيز جزو‬ ‫كتابهاییس م‬

‫سممر میگذاریم به‬

‫كه تعمدن از خطر و لبهی تيغ میگذرد‪ .‬به‬

‫زبانی سادهتر باید گف‬

‫كه علی عبدالرضایی خواسته خطر‬

‫كند و خطر كرده اس م ‪ .‬ادبيات نيز خطر كردن اس م ‪ .‬باید‬ ‫آنچه در ذهن و حاالت روانی یك مولف میگذرد بر كاغذ‬ ‫بنشميند‪ .‬این روزها مولفی موفق اس‬

‫كه بتواند خطر كند‪.‬‬

‫خطر را به جان بخرد اما خودش باشممد یعنی خودویژه‬ ‫خاص من صمر به فرد باشمد‪ .‬قلمش مارك داشمته باشد و‬ ‫هميشممه بتواند خودش را بنویسممد مرور كند و به نمایش‬

‫سممپس اپيزودها با یكدیگر در ارتباجاند‪ .‬فرم شممعر «موزهی‬ ‫بریتانيا» فرمی تجربی را داراس ‪ .‬از سوی دیگر «بيوگرافی»‬ ‫نيز م سمموب میشممود‪ .‬در واقع «موزهی بریتانيا» مقدمهی‬ ‫كتاب جمهوری اسممپاگتیسمم ‪ .‬چرا كه شمماعر از ملي‬

‫و‬

‫تبعيد خویش سممخن به ميان آورده و از عالقهی خود به‬ ‫ایران مینویسد‪.‬‬ ‫در كتاب جمهوری اسپاگتی ما با چندین فرم روبرو هستيم‪.‬‬ ‫به طور مثال شعر «طرطوس» (صف هی یازده)‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪118 /‬‬

‫را با تصویری عينی شوكه میكند و بعد قطار (آل‬

‫در «طرطوس» ما با فرم دیگری نيز مواجهيم‪ .‬مضممممونی‬

‫مخاط‬

‫سممياسممی و عاشممقانه با بازیهای زبانی كه متمایز از شممعر‬

‫تناسلی) وارد متن میشود و‪. ...‬‬

‫«موزه ی بریتانيا»س ‪.‬‬

‫در انتها باید گف‬

‫هنگامی كه با شمعر «دریا» روبرو میشویم گونهای دیگر از‬

‫فرم برخوردار اس م ‪ .‬عنوان كتاب نيز با چندین گونه بودن‬

‫فرم را در مییابيم‪ .‬شعری كه حسي‬

‫بر دیگر مولفهها غلبه‬

‫كه كتاب «جمهوری اسممپاگتی» از چندین‬

‫فرمها كاملن مرتبط اس ‪.‬‬

‫كرده اس ‪ .‬در شعر«دریا» شاعر خود را زادهی دریا میداند‬

‫علی عبدالرضممایی تعمدن در این كتاب چندین فرم را به‬

‫و معشوقی را به تصویر میكشد كه نامش دریاس ‪ .‬درواقع‬

‫نمایش درآورده و میتوان گف‬

‫شممعرهای خودویژهی این‬

‫خود را حاصمل عشمقی میپندارد كه با معشوق خود در آن‬

‫كتاب حاصل خطرهای مولف اس ‪.‬‬

‫غوطمهور اسممم ‪ .‬در شمممعر «دریما» ما با چندتاویلی هم‬ ‫روبروایم كه یكی دیگر از نقاج قوت این كتاب به شمممار‬ ‫میرود‪.‬‬ ‫شعر بعدی كه توجه هر مخاطبی و منتقدی را به خود جل‬ ‫میكند شممعر«كمر باریك» اسم ‪« .‬كمر باریك» نيز گونهای‬ ‫دیگر از فرم اس ‪.‬‬ ‫در این شممعر ما با پختگی كالم طرفيم اما باز روحيهی خطر‬ ‫در آن وجود دارد‪ .‬در واقع شاعر با اینكه یك شعر ملموس‬ ‫نوشته اس‬

‫اما روحيهی خطر كردن را حف كرده و از این‬

‫خطر كردن خودویژگی را دریافته اس ‪.‬‬ ‫سممپس جای معشمموق را پيشممخدم‬

‫از آن خود كرده و به‬

‫شمماعر عالقمند میشممود همانطور كه در سممطر آخر با‬ ‫دیالوگ ‪« :‬خانم زیبایى بود‬ ‫ولى كم كم باید‬ ‫فراموشش كنيد آقا « به پایان میرسد‪ .‬دیالوگی كه در انتهای‬ ‫متن ل ا شمده به خوبی توانسته یك تصویر از عالقمندی‬ ‫به شاعر ارائه دهد‪.‬‬

‫پيشخدم‬

‫شممعر «آندرگراند» یكی دیگر از گونههای فرم اس م‬

‫كه در‬

‫آن بما تصممماویر عينی روبروایم‪ .‬در «آندرگراند» شممماعر‬ ‫تختخواب را به ایسممتگاه قطار تشممبيه میكند و در خواب با‬ ‫معشموق به صم ب‬ ‫برای مخاط‬

‫میپردازد‪ .‬دس‬

‫نيافتنی بودن معشوق‬

‫كاملن عينی و ملموس اسمم ‪ .‬درواقع علی‬

‫عبدالرضممایی توانسممته با به كار بردن برخی تصمماویر این‬ ‫«دسم‬

‫نيافتنی» بودن را به معرض تماشمما بگذارد‪ .‬وقتی كه‬

‫مینویسممد‪/:‬سممرنوشممتم‪ /‬مثل یك گربه زیر ماشممين رف ‪/‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪119 /‬‬

‫برداشممته شممود دیگر درون ارجام كاركردی معنایی نخواهد‬

‫قلمي كه خودش شعر است‬

‫داشمم‬

‫و ما به مثابهی خوانندهای مشممتاق متوجهی ارتباج‬

‫روز با مردم نخواهيم شممد‪ .‬درواقع در عرصممهی مفهوم و‬

‫پويان فرمانبر‬

‫نشانه در شعرهای این كتاب با خطراتی از جان‬

‫شاعر رو‬

‫به رو هسمتيم كه تجربه رنگ و بوی كم نقصمی به شمعرها‬ ‫داده مماننمدِ شمممعر «چرنوبيممل» كممه شممماعر با توجه به‬ ‫دیكانسمتراكشمن از ناسماختار ساختاری آشناییزدا ساخته‬ ‫قوانين ذهن خوانندهاش را بهم میریزد به طوری كه در آن‬ ‫شممعر مفهومِ عشممق (به مثابهی اندامی زنانه) با منزجرترینِ‬ ‫چيزها در جهان (داعش هيروشميما و ‪ )...‬نشمان داده شده‬ ‫اس ‪.‬‬ ‫در عرصهی فرميك نيز با همين منوال رو به رو هستيم؛‬ ‫چنانكه مشاهده میكنيم شاعر در شعرهایی مانند «جمهوری‬ ‫اسممپاگتی» با توجه به غلطخوانی از شممعر ش ماملو طوری به‬ ‫فضما و سماختار خودش میرسد كه خواننده جهان و تفكر‬ ‫شممعر را درك كرده و متوجه میشممود كه فردی روانی (با‬ ‫حالتی شميزوفرنيك) درحال روای‬ ‫مجموعه شمممعر «جمهوری اسمممپاگتی» متشمممكل از نوعی‬

‫ایران اس ‪.‬‬

‫پارادوكس اس ؛‬

‫و یا در شمعر «سماع‬

‫پارادوكسممی كه با دو مفهومِ «پختگی» و «خطر» در شممعرها‬

‫غلطخوانی از شمعر «سماع‬

‫برجستهسازی كرده اس‬

‫شمماعر در این كتاب در اوجِ درهم تنيدگیِ مفاهيمی كه به‬ ‫آمده تجربهی خود را به رخ‬

‫از فضایی حسی به تفكری شاعرانه سفر میكند و از اتفاقی‬ ‫شماعر نشمان میدهد كه پوئتری تمام شدنی نبوده و هميشه‬ ‫زیرا كه شممعر چيزی جز‬

‫همچنين در این مجموعه شممعر با فرمهای تجربیای طرف‬ ‫شمده اس‬

‫و البته نباید فراموش كرد كه زبان در این كتاب‬

‫رحم نكرده‪ .‬شممعرهایی مانند «كودتا» نوشممته كه بازیهای‬ ‫زبانی در آن تصمممنعی نبوده زیرا مخاط‬

‫را به حسمممي‬

‫میرساند و انگار كه واقعن زبان در شعر شورش به پا كرده‬

‫پنجرهای بدیع نيس ‪.‬‬ ‫همينگونه اس م‬

‫سخره میگيرد‪.‬‬

‫نيز كم كار نبوده و شمماعر در این مسمميرِ متناقض به آن نيز‬

‫و حتا عشق میرسد‪.‬‬

‫زمان زمانِ مشمماهده كردن اس م‬

‫‪5‬عصمر» لوركا به شمهود خود‬

‫هستيم مانند شعر «موزه بریتانيا» كه در فضایی حسی تكوین‬

‫كشيده خطر میكند و می زند به دل آزادی!‬ ‫روانی و پورن به سياس‬

‫‪ »3‬كه در اینجا نيز شاعر با توجه به‬

‫پرداخته با فرمی روایتی وعدههای مذه های جهان را به‬

‫و كتاب را جذاب‪.‬‬

‫كمك تكتك كلمات به دس‬

‫اوضام نابسامان سياسی‬

‫كه شممعری مانندِ «هار» از فرم اسممتراكچر‬

‫اس !‬

‫گذشمته به سمنتيك استراكچری میرسد كه تكتك كلمات‬

‫دركل همانطور كه اشممماره كردیم پختگی و خطر این‬

‫آن نقش مفهومی دارند و اگر عوض شمموند خواننده دیگر‬

‫مجموعه شممعر را متناقض كرده و حالتی جذاب به آن داده‬

‫نمیرسد‬

‫جمهوریای كنجكاو خلق كرده‬

‫به آن كشمف و شهود شاعر كه استعمار عربیس‬

‫و یا اگر واژهای از سطرهای ابتدایی و انتهایی شعر «تفاوت»‬

‫كه شمماعر از این جذابي‬ ‫اس ؛ جمهوری اسپاگتی‪...‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪121 /‬‬

‫موتيفهای آزاد خالقانه در اختيار موتيف مقيد شممعر قرار‬

‫همه چيز در كنار هم‬

‫دارد)‪ .‬اما با واشممكافی دقيق هر شممعر به نكات و حركات‬ ‫بسمميار آوانگاردی برمیخوریم كه تا حد امكان سممعی به‬

‫سمیه ابراهیمی‬

‫پرداخ‬

‫آنها میشود‪:‬‬

‫در كنار بازیهای زبانیِ هر چند اندكی كه در این كتاب رخ‬ ‫بيشممتر به چندتأویلی و مب ر هرمنوتيك آثار‬

‫داده اسمم‬

‫پرداخته شمده؛ چنانكه گاهی نياز اسم‬ ‫خوانش اشعار پرداخ‬

‫بيشتر از یكبار به‬

‫كه در خوانش مجدد لذت دریاف‬

‫كاملن حس میشود‪.‬‬ ‫در اكثر اشعار تقطيعهای كوتاه و سطرسازی به گونهایس‬ ‫كه مكر ایجاد شده ذهن را درگيرِ تفكر بر تكتكِ كلمات‬ ‫می كنممد و این نكتممه ای سمممم‬

‫برای دریمماف م‬

‫دقيق و‬

‫چنگانداختن به سممينهی اشممعار ( البته نه در همهی آثار)‬ ‫شعر «خرما» نمونهایس‬

‫كه در آن سطرسازیهای طویل‬

‫ایجاد فاصملهگذاری و حرك‬

‫بين نثر و شمعر به برجستگی‬

‫آن كمك میكند كه در ادامه قسممم هایی از این شممعر را‬ ‫بررسی میكنيم‪:‬‬ ‫«خرما»‬

‫اگر با نگاه ماكروسمممكوپيك به مجموعه شمممعر جمهوری‬ ‫اسممپاگتی توجه كنيم؛ به اشممعار كوتاه و بلندی بر میخوریم‬ ‫كه تقریبن هيچكدام از آنها تم و موضوم مشابهی ندارند و‬ ‫در واقع نمی توان یك تم كلی برای ذهنيات مولف تعيين‬ ‫كرد‪.‬‬ ‫به نظر میرسممد همين موضمموم دليل انتخاب چنين نامی‬ ‫(جمهوری اسپاگتی) برای این كتاب شده اس ؛ چرا كه هر‬ ‫جمهوری دارای توابع و قوانين مشمخصمیس‬

‫و همنشينی‬

‫اسپاگتی با جمهوری به تشویش موجود در كتاب م وری‬ ‫میبخشد‪.‬‬ ‫این اغتشماش در اشعار بلند كتاب با توجه به پرشهایی كه‬ ‫بينِ موتيفهای آزاد انجام میشمود نمودِ بيشتری پيدا كرده‬ ‫اسممم ؛ اشمممعاری مثل‪ :‬خدایا كمك نكن (كه البته این‬

‫دیگر به خاطر نمیآورم كسی مرده باشد‬ ‫همه مردهاند‬ ‫هنوز نمیدانم دوستانم كجا سكوت كردهاند‬ ‫همه در همه جا الليم‬ ‫جز آقا بمیِ خُرما خور كه نخلها را نفر به نفر خورد و در‬ ‫نخلسمتان عمارتی چارشانه نوساز كرد همه یك جا مُردهایم‬ ‫و خرِ مما از كُرّهگی بارِ خُرما سمممَرِ قبرهای ما میبرد و‬ ‫نمیدانسممتيم سممبد سممبد خرمای پهلو دریده سمرِ گورِ گریه‬ ‫سرما خوردهاند‪.‬‬ ‫به عطسممه افتاده سممرپا ماندهاند نخلها با شمماخههای ژوليده‬ ‫هی دسم‬

‫میكشند مویهكُنان بر خاك و رَك‬

‫خوردهاند از‬

‫حاجی كه این همه خرما روی دس های وامانده در دعایش‬ ‫جاماند‪...‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪121 /‬‬

‫چهمار سمممطر اول تمهيمدی برای اسمممتفماده از تكنيك‬

‫تقریبن از تمامی عناوین شممعرها میتوان به درون مایهی اثر‬

‫كاملن‬

‫این‬

‫فاصلهگذاری و وارد شدن به نثر در سطر پنجم اس‬ ‫بارز اسمم‬

‫كه ایجاد این تمهيد تيزهوشممانه برای رعای‬

‫كردن منطق زبانی و تصویریس ‪.‬‬

‫پیبرد و این نيز میتوانمد یكی از ویژگی های مثب‬ ‫مجموعه شعر باشد هر چند اسامی بسيار سادهاند‪.‬‬ ‫سممازِ تخيل نباشممد چنان دسم‬

‫خيال اگر دسم‬

‫كه چيزی جز لم های در ذهن مخاط‬

‫و پا گير‬

‫نخواهد بود‪.‬‬

‫ادغام ضممربالمثلها باعرِ تغيير یافتن درون مایهی آنها و‬

‫اس‬

‫چندتاویلی كردن این شعر شده اس ‪« :‬خرِ ما از كُرّهگی بارِ‬

‫رقص واژهها و قافيههای درونی در اشعاری مثل‪« :‬نارسيس»‬

‫خُرما سمَرِ قبرهای ما میبرد و نمیدانستيم سبد سبد خرمای‬

‫چنان خودنمایی كرده كه حسممي‬

‫از سمممر و روی كاغذ‬

‫پهلو دریده سرِ گورِ گریه سرما خوردهاند‪".‬‬

‫میبارد؛ مانند‪:‬‬

‫***‬ ‫صف ه بيكار اس‬ ‫«اسمرار حامد مقتدر» نمونهی دیگری اس‬

‫كه در آن منطق‬

‫زبانی – تصممویری‪ -‬تاویلی به خوبی قابل روئي‬

‫بوده و‬

‫همينطور فاصمملهگذاری زیبایی در ابتدای شممعر جلوهگری‬ ‫میكند‪:‬‬

‫و توی بسترت‬ ‫خودكار من مشغول كار‬

‫***‬ ‫هنوز نرفته از دلم غمی كه مهمان اس‬ ‫در سينهای كه ميزبان تخته سنگی مقيمِ كوهستان اس‬ ‫چگونه باید در توهای تو میكردم خود داری؟‬

‫رحِم گور اس م‬

‫دنيا گور! ما همه در گورسممتانيم ما همه‬

‫سنگدل بودی‬ ‫در دلم بودی‬

‫قبلن خودمان را كشمممتيم پس چرا فكر میكنی حاال كه‬

‫سنگی‬

‫میخواهی خودكشى كنى در خطرى!؟ تو شعرت را بنویس‬

‫نخورده اما سنگی كه تو بودی‬ ‫حاال كه شيرین تو بيكار اس‬

‫به سرم‬ ‫و فرهادم چنين بسيار‬

‫هيچ چيز خطرناك نيس‬

‫شبانه طوری میگذرم از تو‬

‫جز خاك كردنِ نقطه‬

‫كه ممكن نباشد مرا به یاد آوردن‬

‫زیرِ سطر‬

‫***‬

‫در شعرى كه دیگر نخواهى نوش‬ ‫فضا ‪ -‬زمان ذهنی یكی از خالقانهترین تئوریهای كاربردی‬

‫جز دفن كردنِ نطفه‬

‫كه در قسمممم هایی از‬

‫تهِ رحِم‬

‫در ادبيات نومدرنيسمممتی اسم م‬

‫در زنى كه دیگر نخواهى دید‪...‬‬

‫مجموعهی جمهوری اسپاگتی با آن مواجه میشویم‪:‬‬ ‫با توجه به فراز و نشممي هایی كه در شممعر «تابوت» وجود‬

‫چيدمان صم يح نشانهها (رحم نطفه گور خاك مرگ) و‬

‫دارد؛ شمماهد حرك‬

‫پرهيز از زیادهگویی باز هم به چند مدلولی و درگير كردن‬

‫مكانی) به گذری در تاریخ (حرك‬

‫ذهن مخاط‬

‫میانجامد حرك‬

‫و سممير از تختخواب (ایسممتایی زمان‪-‬‬ ‫زمان–مكانی) و سممفر‬

‫شممماعرانه و معقول بين‬

‫موسمی سپس باز هم افتادن در جمعه (كه تعطيلی و نوعی‬

‫رحم و گور و گاه جابهجاییِ این دو المان باز هم متذكرِ‬

‫ایسممتایی تخيلی را به نمایش میگذارد) و از آن جمعهی پر‬

‫منطق تصویری – تاویلی اس ‪.‬‬

‫از تنهایی به فضای مجازی و باز هم نوستالوژی و بازگش‬

‫****‬

‫خاطرات و تختی كه آغازگر این فضاسازی تخيلی بود!‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪122 /‬‬

‫و فضماسازی در آخر به زندان و آزادی خواهی‬

‫نيمرو و شممعر به جای هم ایفای نقش كرده و در عين حال‬

‫این حرك‬

‫ختم میشود به خوبی نمایانگرِ اعتقاد به زمان و مكان ذهنی‬

‫دو بعدی و طنزی را در خود نهفته میكند‪ .‬این تكنيك در‬

‫و رد كردنِ زمان و مكان عينی توسط مولف اس ‪.‬‬

‫شمعر طرطوس نيز (استفاده از كوسه وتمساح به جای تانك‬

‫قابل ذكر اس‬

‫كه ص نهی بلعيده شدن اژدها توسط عصای‬

‫موسمی نشمانهی بارزیس‬

‫به وجودِ رابطهی ترامتني‬

‫این‬

‫اثر با دورهی پيامبری موسممی و اشمماراتی كه در قرآن به آن‬

‫و ‪ )...‬مشهود اس ‪.‬‬ ‫مجموعه ی اسممپاگتی در نوم خود یكی ازآثار اسممتتيك و‬ ‫هوشمممندانهای اس م‬

‫كه عبدالرضممایی با توجه به خالقي‬

‫شده اس ‪.‬‬

‫ذهن مخمماط م‬

‫شممعر «شممتر» نيز تغيير فضمما و درعينحال ایجاد رابطههای‬

‫دیونيزوسممی و آپولونی دس م‬

‫تنگاتنگ و ناگسممسممتنی بين مكانهای فرض میِ درون اثر را‬ ‫نشممان میدهد (حرك‬

‫مكانی بينِ دریا هوا كف دسمم‬

‫در شممعر شممتر اشممارهای به مجنون فرهاد هاجر ابراهيم‬ ‫موسی شده كه رابطهی ترامتنی این اثر را نشان میدهد‪.‬‬ ‫نمیتوان در بيرونِ این مجموعه ایسممتاد و شمممای كلی از‬ ‫دغدغهها و جهان سمماختگی در ذهن مولف داد چرا كه با‬ ‫توجه به تعداد زیاد اشمممعار و متفاوت بودن تم آنها به‬ ‫نویسش این مجموعه در بازههای زمانی متفاوت پیمیبریم‪.‬‬ ‫نوم اجرا و پرفورمنس متفاوت اشممعار در این كتاب بيداد‬ ‫میكند؛ بعضیها خطی و ساده بعضی تكنيكال و بعضی پر‬ ‫اس ؛ مانند اشعار «بوسه جدایی»‪.‬‬

‫با توجه به حس درونی هر شعر گاه سرع‬ ‫القاگر آرامش و گاه با افزایش سممرع‬

‫سطرها كم و‬

‫سممطرها ل نسممازی‬

‫خوبی توليد میشود‪.‬‬ ‫هرچه اشممعار طویلتر شممده نقش موتيفهای آزاد پر رنگ‬ ‫تر و چندبعدی و چندصممدایی (پلی فرميك و پلی تميك)‬ ‫نمود بيشتری مییابد؛ مثل‪« :‬خرما شتر» كه البته این موضوم‬ ‫به همراه تعليق و شمكسم‬

‫روایات از مشمخصههای اصلی‬

‫اشعار عبدالرضاییس ‪.‬‬ ‫اشمممعماری مثمل‪« :‬كادوی آمریكایی» و «رادیو هد» و ‪...‬‬ ‫سمادهنویسمی را به شمعر القا كرده واین سادهنویسی جاذبِ‬ ‫مخاط‬

‫عام اس ؛ در حينِ گيراییِ اشعار در ذهن مخاط‬

‫خاص‪.‬‬ ‫جانشممينی كلمات و تلفيق اسممتعارههای ذهنی با عيني‬ ‫شعر «نيمرو» ذوق وشور را در مخاط‬

‫به خلق و نویسممش آن زده‬

‫؛تاجی كه یك اثر ماندگار و نومدرنيسم بر سر مولف‬

‫خود مینهد در این مجموعه به زیبایی چشم نواز اس ‪.‬‬

‫جنگ ص را سوراخ موش كافه آشپزخانه و ‪.) ...‬‬

‫از شهود و حسي‬

‫اسم‬

‫و بمما درگير كردن همسممموی دو قوه ی‬

‫در‬

‫بر میانگيزد چنانكه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪123 /‬‬

‫كالف هزار رشته‪ ،‬جمهوري اسپاگتي!‬

‫شمماعر فضمماهای متمایز را جه‬

‫نمود شممعر پيشممنهاد كرده‬

‫اس ؟ با این پيشفرض سرا شعرها میرویم‪...‬‬ ‫ظاهرن این روند شمماعری عبدالرضممایی در این مجموعه‬

‫حسین نظريان‬

‫اسم‬

‫و شاعر فضاهای مختلف فرمی ساختاری و زبانی را‬

‫به تجربه كشيده اس ‪ .‬در ادامه ناگزیر با خوانش شعرها به‬ ‫شمميوههای به كار گرفته شممده توسممط شمماعر اشمماره خواهم‬ ‫كرد‪.‬‬ ‫در «موزهی بریتانيا» شاعر با استفاده از تكنيك فاصلهگذاری‬ ‫سمممرا شمممعر را گرفته در «پانتوميم» شممماعر با طنزی‬ ‫گروتسممكوار به سممم‬

‫چندصممدایی رفته اما زیبا نيسم‬

‫همينطور «سممگ» نمونهای از تالش شمماعر برای شممعر‬ ‫چندصمدایی اسم ‪« .‬پيشخدم » و «خرما» طنز تلخی را به‬ ‫همراه دارند‪ .‬بازی با اوباما در طرطوس زیباسمم ؛ چنانكه‬ ‫بازی با عشممق و نفرت در جنگ تجسممد یافته اسمم ‪ .‬در‬ ‫«تفاوت» اما نگاه كنایهای شاعر زیباس ؛‬ ‫تفاوت‬ ‫همه فكر مىكنند‬ ‫پيچيده نيسم ؛ درهمتنيده اس ؛ جمهوری اسپاگتی! اگر در‬

‫با همه فرق دارند‬

‫اسمپاگتی دقيق شویم تمام رشتههای آن رشد طولی یكسان‬

‫براى همين مثل هماند‬

‫و تعریف شممدهای دارند و از عرض و تنوم خبری نيس م ؛‬

‫مثل گروهِ كُر‬

‫مقصمممودم عرض زندگی اسم م‬

‫و تنوعی كه در ژنتيك‬

‫جامعهشمناسی ادبيات مردمشناسی و سایر علوم ثاب‬ ‫اس‬

‫و فقدان آن چه مصائ‬

‫شده‬

‫و فجایعی را میتواند در پی‬

‫در سمفونیِ مردمانی كَر‬ ‫كور‬ ‫كه خواب هم نمیبينند‬

‫داشممته باشممد و ‪ . ...‬نگرشهای اینچنينی خواننده را به‬

‫تكرار این ن های معمولى‬

‫دریاف های گسممتردهای رهنمون میسممازد‪ .‬همانطور كه از‬

‫این كلمات‬

‫نام این مجموعه قابل اسممتنباج اسمم‬

‫رویكرد انتقادی و‬

‫گروتسمك در شمعرها مورد تصور و قابل پيشبينی خواهد‬

‫كالفهام كرده‬ ‫یك نفر كه جور دیگری گيتار بزند‬

‫بود‪ .‬برخالف مجموعه شمممعرهایی كه مؤلف آنها را به‬

‫و آدم را درس‬

‫دفترهای مجزا تقسيم میكند همهی شعرهای این مجموعه‬

‫هنوز نيامده‬

‫به جمهوری اسمپاگتی تعلق دارند؛ یعنی جمهوری اسمپاگتی‬

‫و من كه فقرِ فرق ندارم‬

‫دارای فرمول واحدی برای كشممف زیبایی اس م ؟ یا اینكه‬

‫دیگر از عشق‬ ‫وق‬

‫اس‬

‫بنوازد‬

‫این بازى مصنوعى خستهام‬

‫كمی بخندم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪124 /‬‬

‫گریه دیگر به من نمیآید‬

‫قابلتأملی از شممعرها مانند «شممتر» و «اسممرار حامد مقتدر»‬

‫نمیآید به من دیگر‬

‫شاعر مدام در حال تعریف استتيكی اس ؛ این یعنی م دود‬

‫كه خواب تازهای ببينم‬

‫كردن خوانش شعر‪.‬‬

‫در خواب هم نبينم‬

‫در پارهای از شعرها برخی سطرها تنها جه‬

‫هيچ شبی مال همه نيس‬

‫به كار گرفته شدهاند برای نمونه این سطر در «ودام»؛‬

‫وقتیكه ما نمیدانستيم‬

‫‪/‬از چشم من میافتد میشكند و میميرد برای الشخور‪/‬‬

‫كه هستيم‬

‫در شمعرهای بلندی مثل «شتر» «خدایا كمك نكن» شاید به‬

‫روزها مثل هم بودند‬

‫بازی دمدستی‬

‫دليل سمماختار نامتمركز و مدلولهای دوردسمم‬ ‫ناچار اس م‬

‫جه‬

‫خواننده‬

‫دسممتيابی به التذاذ انعطاف بيشممتری به‬

‫ليبيدو با تعریف فرویدی_انرژی روانی جنسی_ در «كودتا»‬

‫خرج بدهد و به تداعیهای سمميال و آنی شممعر كه در انتها‬

‫«آندروژنی» «ویلون» «كادوی آمریكایی» «نارسممميس» و‬

‫چيزی از آنها در ذهن او باقی نمیماند بسممنده كند و یا‬

‫«كوچ» به چشمم میخورد‪ .‬شماعر در «فقط نيكسمون مقصّر‬

‫عطای لذت را به لقایش بخشيده شعر او را پس بزند‪.‬‬

‫را به چالش كشمميده اس م ‪ .‬در‬

‫به عقيدهی من اسممتفاده از تكنيك‪/‬ابزار بازی به تنهایی در‬

‫نبود» فلسممفه و سممياس م‬

‫«بوسمه» شمعر را با قدرت آغاز میكند اما اسير اندیشهی از‬

‫جه‬

‫شعر راه سختی پيش رو خواهد داش ؛ مثل «سهگانه‬

‫پيش تعيين شدهی مؤلف و نيز تكنيك میماند؛‬

‫‪ .»2‬در بعضمی از شمعرها مخاط‬

‫به بازی صمرف كشانده‬

‫شمممده اسم م ؛ این برای مخاط‬

‫خالق پيام خوبی برای‬

‫بوسه‬

‫بازتوليد معنا نخواهد بود‪« .‬كاكتوس» را كه در آن بازی در‬ ‫انسجام شعر خوش نشسته استثناء میپندارم‪ .‬استفاده از این‬

‫مثل یك بوسه‬ ‫كه از لبی فرار كرده باشد‬

‫تكنيمك در كنار امكان های شمممعر پيش برنده تر به نظر‬ ‫میرسد مانند «هار» كه بازی در كنار كيفي‬

‫و بر لبی نشسته باشد مثل یك كلمه‬

‫نشمسمته اس‬

‫تداعی خوش‬

‫در «یازده بازجو» و «سه نفر» شعر همراه با‬

‫كلمهای كه نمیداند‬

‫بازی در روای‬

‫پيش برده شممده اسمم‬

‫گاهی اما رویكرد‬

‫وسط جملهای مینشيند در یك كتاب‬

‫بازی با مخاط‬

‫اگر چه تكراری اسم‬

‫خوش نشسته مثل‬

‫كه وقتی منتشرش كردی‬

‫«دریا»‪.‬‬

‫تازه میفهمی‬ ‫جز زنی كه دفترش بستهای‬

‫هار‬

‫از دختری هم كه میخواستهای‬ ‫هرگز فرار نكردهای‬

‫من جوان بودم‬

‫بلكه در جای دیگری‬

‫و میتوانم سگى تازى بود‬

‫كه فكر میكردهای او نيس‬

‫گازم گرف‬

‫او بودی‪.‬‬

‫نتوانستم‬ ‫بعد هم تمام شد‬

‫در «‪ »9/11‬شممعر اسممير روشممنگری میماند‪« .‬سمموشمميان »‬ ‫بسممتری برای تفكر و اعتراض را فراهم آورده در تعداد‬

‫بعد از تو هر چه بود‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪125 /‬‬

‫بد بود بد شد‬

‫در پارهای از شمعرهای جمهوری اسمپاگتی سموژه شعر را‬

‫گرچه در ادامهی بعد‬

‫یاری نمیكند مانند «پدر»‪ .‬در «نيمرو» شاعر عنصر زمان را‬ ‫به شمعر آورده همينطور كه در «پانسمان» پای حسيّ‬

‫باز هم تو بودى‬

‫در‬

‫بعد هم تو بودى‬

‫كار اسم ‪ .‬اسمتفاده از روابط ترامتنی عنصمر غال‬

‫بعدى هم تویى‬

‫سه» «دارا» «جمهوری اسپاگتی» اس ‪.‬‬

‫آنكه خود را به خواب زده بيدار نمیشود‬

‫استفاده از تضاد و تأویلپذیری كلمات قافيهسازی و تداعی‬

‫چشمم كج اس‬

‫آوایی‪-‬معنایی در شممعرهایی مانند «شممتر» و «شمميدایی»‬

‫دستم كج اس‬

‫بهكارگيری قاعدهی كاهشی زبان برای نمونه در «تابوت»؛‬

‫راه تو راس‬

‫‪/‬بخوابم‬

‫نمیشود‬

‫«ساع‬

‫از تخ ‪/‬‬

‫و با اینكه آسمان الغر اس‬

‫فاصمملهگذاری سممفيدنویسممی چندصممدایی روابط پيرامتنی‬

‫عاشقى كه آدم نيس‬

‫(بيشمتنی و بينامتنی) و‪ ...‬را میتوان از ابزارهایی برشمممرد‬ ‫كه عبدالرضمایی در جمهوری اسمپاگتی به كار گرفته اس‬

‫عاشقانهتر از گالبى‬

‫اما اینكه چقدر این تكنيكها در نيل به كشممف عنصممر زیبا‬

‫هنوز كمر باریكِ توس‬

‫در شممعر نائل آمدهاند بسممتگی به توانایی مقابلهی متن با‬

‫حيف كه دندان ندارم‬

‫خواننده خواهد داش ‪.‬‬ ‫به طور كلی عبدالرضممایی در این مجموعه قوهی آپولونی‬

‫گازت بگيرم‪.‬‬

‫خود‪-‬مخاط‬ ‫من با صممرف و مختص مخالفم! از نگاه راقم این سممطور‬ ‫نگاه تریبونی برخورد تقليلیافتهای با شعر اس‬ ‫گفتمان غال‬

‫این همان‬

‫شمماملویی با شممعر به عنوان تریبون سممياسممی‬

‫اسم ‪ .‬این روند را میتوان در شمعرهایی مانند «سمياسمی»‬ ‫«زیرزمين» همچنين درموتيف م وری مثل «قزلحصممار»‬ ‫جسم وجو كرد‪ .‬برخورد سمياسمی صرف شعر را به انزوا‬ ‫میكشاند اما نگاه تازه همواره زیبایی خاص خود را خواهد‬ ‫داشمم‬

‫مثل «جيم جارموش» كه شمماعر سممياسمم‬

‫را به‬

‫دیالكتيك سممكس كشممانده اسمم ‪ .‬بيان اجتماعی‪-‬انتقادی‬ ‫مختص مانند آنچه در «شكس‬

‫اعراب» شكل گرفته موفق‬

‫نيس ؛ با سطرهایی مثل «اینها عروسكاند یا زن ایرانی» یا‬ ‫تركي هایی مانند «بينی دس ساز»‪.‬‬ ‫شمعر گاهی نيز با نوستالژی تلخ پيش برده شده اس ؛ «در‬ ‫این طبقه» «عاشمق» و «ساحل»‪ .‬گاهی اما با شاعری غمگين‬ ‫مواجهيم كه همه چيز را از دسم‬

‫داده اس ؛ «ودام» «آندر‬

‫گرانمد» «من هنوز ایرانم» در این طيف از مواجهه قرار‬ ‫میگيرند‪.‬‬

‫را به چالش كشمميده اسمم‬

‫اما از آنجا كه‬

‫مؤلف از طریق متن به تفكر پرداخته برای مخاط‬ ‫خالق ادبيات فرساینده اس‬

‫هرچند‬

‫زیرا ترجيح وی این اس‬

‫كه‬

‫به اختيار خود و نه اجبار مؤلف و به واسطهی شعر به تفكر‬ ‫رسيده باشد!‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪126 /‬‬

‫يك توضيح‬ ‫هر هفته روزهای سممهشممنبه كتابى در كالج شممعر ت ليل و بررسممى مى شممود منتقدان نيز با توجه به كتابِ از قبل اعالم ش مده‬ ‫نقدهای خود را در سوپرگروه كالج شعر پس‬

‫میكنند‪.‬‬

‫طى ماه گذشمته دو كتاب "جمهوری اسپاگتی" و "تخ خواب ميز كار من اس " مورد نقد و بررسی قرار گرف‬ ‫مطال‬

‫منتخ‬

‫كه برخى از‬

‫در این بخش منتشر شده اس ‪.‬‬

‫در ادامه هر كدام از منتقدان جویاى نظر على عبدالرضمایى درباره نقدشمان روى مجموعه "جمهورى اسمپاگتى" شدند كه فایل‬ ‫صوتى صداى شاعر توسط ادمينهای كالج شعر پياده شده و در ادامه مطال‬

‫آمده اس ‪.‬‬

‫نويد استاک‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪127 /‬‬

‫شممراك‬

‫بررسيِ نقدِ جان صدرا‬

‫داشممتن با متنِ كتاب اشممراف بر حسممي‬

‫دیگری دركِ جهانِ اثر و موقعي‬

‫شاعر اس‬

‫كتاب و‬

‫كه اصطالحن‬

‫به آن «‪ »the condition of writing‬میگویند‪ .‬نمیتوان گف‬ ‫كه در موضع مخالف با نظریهی مرگ مولف اس ‪ .‬بلكه در‬ ‫نقد فقط یك شميوه نيسم‬

‫بلكه سيستمهایِ مختلفی برای‬

‫نقد وجود دارد‪ .‬جان با توجه به نومِ سميستمی كه برای نقد‬ ‫انتخاب كرده اسمم‬

‫به بررسممی كتاب نشممسممته و نقدی‬

‫تاثيرگذار نوشمته اس ‪ .‬او كتاب را بسته و از پش ِ كتاب به‬ ‫نظارهی جهان شاعر نشسته اس ؛ كاری كه تقریبن هيچكدام‬ ‫از منتقدان انجام ندادند‪ .‬اغل‬

‫كسممانی كه در كالجِ شممعر‬

‫روی كتاب جمهوریِ اسممپاگتی نقد نوشممتند در اكثرِ نقدها‬ ‫هيچكدام ادعایشان را اثبات نكردند‪ .‬در واقع مدعیِ چيزی‬ ‫شمدند كه اشتباه بود‪ .‬حتا اگر نقدی مثب‬

‫یا منفی نوشتند و‬

‫از كتاب ایرادی گرفتند این ادعاها را به درسممتی و با دليل‬ ‫اثبات نكرده و نشان ندادند؛ برای مثال یكی از منتقدانِ كالج‬ ‫به نامِ «م مد مروج» در نقدی كه نوش‬

‫ادعا كرده بود در‬

‫سممطری هجاها چينشِ نامناسممبی دارند‪ .‬یعنی در سممطری‬ ‫چندین هجای بلند پش ِ سرِهم قرار گرفته اما چنين نبود‬ ‫چون هجایِ كشمميده را هم هجایِ بلند فرض كرده بود كه‬ ‫این ادعا اشتباه اس ‪.‬‬ ‫عده ای هم با نگاهی م افظه كارانه با اثر برخورد كردند‬ ‫دليلِ این برخورد قرار ندادنِ مبنا بر لذت اسمم‬

‫چون با‬

‫ني ِ قبلی نقد نوشتند؛ برای مثال پيش از آنكه منتقدِ دیگر‬ ‫یعنی حسمين نظریان نقد بنویسمد تصميمش را گرفته بود‪.‬‬ ‫چون گفتههایش بی ارتباج بود و هر آنچه كه نوشممته از‬ ‫روی تصممميم قبلی بوده و ربطی به خوانشممش از كتاب‬ ‫نداشممته چون ادعاهایش را اثبات نكرده و در كتاب نشممان‬ ‫نداده‪ .‬این روش از نقد خطرناك اسمم‬ ‫ژورناليسمتی از نوم ایرانیسم‬

‫كالجی نيسمم‬

‫من شيفته خوانش نقدهای‬

‫تند و تيزم به شرطی كه با دليل و برهان همراه باشد‪.‬‬ ‫جان صممدرا هم بهتر بود كه در نقدش تعارف را كمتر كند‪.‬‬ ‫حسِ همدردی و تاثر در نقدِ او وجود دارد‪.‬‬ ‫از ویژگیهایِ نقدِ او‪:‬‬

‫این نقد وضممعي‬

‫و موقعي ِ مولف در هنگامِ نوشممتن را‬

‫بازخوانی كرده حدس زده و با او زندهگی كرده و براساسِ‬ ‫متنِ شعرها با آنها ارتباج برقرار كرده اس ‪ .‬این نقد گارد‬ ‫سياسیِ عميقی دارد و در نومِ خودش ملموس اس ‪.‬‬ ‫میتوان گفم‬

‫كه در دورنمای نقد كالجی قرار دارد‪ .‬در‬

‫مجموم نقد خوبی اسمم‬ ‫خوبی برقرار كرد‪.‬‬

‫و میشممود با آن ارتباجِ حسممی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪128 /‬‬

‫سمياسمی اس‬

‫بررسيِ نقدِ سميه ابراهيمي‬

‫اما گاهی سياس‬

‫و موقعي ِ سياسی تبدیل‬

‫به شعر میشوند و این دو تفاوتِ بسياری با هم دارند‪.‬‬ ‫تفاوتِ من با دیگر شمماعرهای سممياسممینویس ایران مانند‪:‬‬ ‫«سمياوش كسمرایی» (كه زمانی عضوِ حزبِ توده بوده) در‬

‫این نقد قضماوت و در نهای‬ ‫تعریف و نه قصممد تخری‬

‫حكم صادر نمیكند نه قصد‬ ‫دارد گاردِ آن در خدم‬

‫این اس م‬

‫كه این شمماعران طبق هدفی خاص میخواسممتند‬

‫شممعر‬

‫كاری را انجام دهند و درواقع شعری بنویسند اما گاهی هم‬

‫اسمم ‪ .‬در نقدش اشمماره میكند كه در كتاب «جمهوری‬

‫تبدیل به متن میشممود؛ یعنی شممما آن‬

‫حسممی با موقعي‬

‫اسمممپماگتی» غلظم ِ بمازی هایِ زبانی نداریم اما غلظ‬

‫موقعي‬

‫تاویلهای بسممياری دارد‪ .‬چند قدم كه جلوتر برویم نوشممته‬

‫از ل ا ِ شمكاف ِ متنی و رویكرد جامعهشمناسی در نقدش‬

‫شمده‪ :‬هر صم نهای كه در این اشمعار رخ داده اس‬ ‫خاصي‬

‫بيشتر‬

‫چندتاویلی و هرمنوتيكی دارد‪.‬‬

‫را كشممف میكنيد‪ .‬از این جهات نگاهِ جان صممدرا‬

‫قابلِ توجه اس ‪.‬‬ ‫خ‬

‫حاال برگردیم به نقد سممميه ابراهيمی كه متنی متين و‬

‫اول دسمممتگاه نقد خود را‬

‫جال‬

‫نوشممته و ل نِ نوشممتارش آرام اسمم ‪ .‬این نقد در‬

‫مشمخص كنيد؛ یعنی برای اینكه نقد شمما كلی نباشد بهتر‬

‫نهای‬

‫میتواند در روزنامهای منتشر شود و كسانی كه آن را‬

‫در نقد یك كتاب بهتر اسمم‬

‫ابتدا گارد متنیتان را مشممخص كنيد و براسمماس آن‬

‫مطالعه میكنند از نقدِ او تعریف كنند و یا نقدش را عالی‬

‫اس م‬

‫گارد به بررسیِ كتاب بپردازید‪ .‬این گارد میتواند از زاویهی‬

‫بدانند‪ .‬زبانِ نوشممتارش برایِ همه قابلِ درك اسمم‬

‫اما در‬

‫فضا مم مكانی فضا م زمانی نشانهشناسی ساختارگرایانه و‬

‫نقدش خطر نمی كند چون براسممماس دسمممتگاه هایی كه‬

‫یا خوانش گارد شمماعر در مواجهه با جهان اطراف باشممد؛‬

‫مشخص كردهایم تشریح میكند و در جاهایی پراكندهگویی‬

‫جهان شمماعر و‬

‫می كند و نقدش تمركز ندارد البته در كل نقدِ خوب و‬

‫ميزانسنی كه شاعر در فضاهای شعری دارد؛ درواقع موقعي ِ‬

‫سممالمیسمم‬

‫ِ تاثير قرار نمیدهد‪ .‬در‬

‫نوشممتارِی را بازخوانی كرد و واردِ حيطهی بازیِ زبانی و‬

‫حيطهای كه ب ر میكند شممارالتانيسممم ندارد و سممعی در‬

‫عناصرِ دیگر شعری نشد‪.‬‬

‫اثبات و نشممان دادنِ ادعایش میكند‪ .‬در نقدش به مسممائلِ‬

‫او شمماعر را به عنوان یك اُبژهی تكافتاده در جهانِ متنش‬

‫سمممط ی و حاشممميهای نپرداخته برای مثال بيخود به به‬

‫نگاه كرد و مولف را با توجه به متن بازخوانی و درواقع‬

‫نمیكند الكی نمی نویسمد عبدالرضمایی شماعرِ خوبیس‬

‫برای مثال در نقدِ «جان صممدرا» موقعي‬

‫زندگیخوانی كرد‪ .‬از این جه‬

‫میتوان نقد جان صممدرا را‬

‫نقدی جامعهشناسيك هم دانس ‪.‬‬

‫اما مخاط‬

‫را ت‬

‫بلكه در نقدش هر ادعایی كه داشته را كاملن نشان داده و با‬ ‫دليل و برهان پيش رفته اسمم ‪ .‬خواننده حسممش را باور‬

‫یعنی در جاهایی از نقدِ او احسمماس میشممود كه ذرهبين‬

‫میكند و این مسمالهی خوبیسم‬

‫كه متن باورپذیر باشد و‬

‫گذاشمممته و دقيقن مولف را حس و لمس كرده و انگار‬

‫مخاط‬

‫میفهمد كه مولف دورادور چه سممختیهایی كشمميده و یا‬

‫اگر نقد او از ل ا ِ حيطهی نگاه عميقتر شممود وارد نقد‬

‫چراكه تفاوتِ یك شممعرِ سمياسممی با شممعری‬

‫حرفهایتری خواهد شممد‪ .‬سمميه ابراهيمی چه در نقد و چه‬

‫كه شاعرِ شعرِ سياس زده عمومن‬

‫در شماعری فاصملهی زیادی با آنچه كه باید باشد ندارد‪.‬‬

‫و نوشتن آن شعر برایش منفعتی دارد‪ .‬اما‬

‫اما در برزخی بينِ پيشرو نوشتن و یا عادی بودن قرار دارد‪.‬‬

‫در وحلهی اول‬

‫اگر او یك گام به جلو بردارد بیش مَك در نقد و حتا شممعر‬

‫داشمته اسم‬

‫سمياس زده در این اس‬ ‫عضو حزب اس‬

‫وقتی میگویيم شممعری سممياسممیسمم‬

‫میخواهيم بگویيم شممعر در موقعي ِ درد اسم‬

‫و در چنين‬

‫فضممایی شممكل گرفته‪ .‬گاهی هدفِ شمماعر نوشممتن شممعری‬

‫حس ما را باور كند‪.‬‬

‫بسيار موفق خواهد بود‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪129 /‬‬

‫در یك خانه زندگی میكند آن خانه بعدها شممناسممنامه پيدا‬

‫بررسيِ نقدِ حسين نظريان‬

‫كرده براسمماس فرهنگی كه انگليسممیها دارند خانهی آن‬ ‫كه شعرِ‬

‫هنرمند را تبدیل به موزه میكنند‪ .‬با این مقدمهس‬

‫«موزهی بریتانيا» معنا پيدا میكند‪ .‬این شممعر شممعرِ بسمميار‬ ‫او ذاتن كُنشِ انتقادی دارد و میتواند منتقد خوبی باشد‪ .‬اما‬

‫درخشمانیسم‬

‫باید تمام حواشی را كنار بگذارد و در نقد حكم صادر نكند‬

‫وارد البيرن های زبانی نمیشمود چون یك شعر دریافتی و‬

‫و اگر ادعایی میكند به اثباتش بپردازد تا از نقدش نویسنده‬

‫«كشمف» شمده اس ‪ .‬یك منتقد باید در متن فوكوس كند و‬

‫كتاب به دركی تازه از كارهایش رسيده كمك كند نویسنده‬

‫پی به موتيف مقيد اثر ببرد نباید نخوانده و نفهميده روی‬

‫گامی به پيش بگذارد‪ .‬حسممين مینویسممد‪« :‬پيچيده نيس م ؛‬

‫هوا رأی صادر كند‪ .‬در ادامه نظریان دربارهی شعرِ «پانتوميم»‬

‫درهمتنيده اسم ‪ :‬جمهوری اسپاگتی! اگر در اسپاگتی دقيق‬

‫مینویسممد‪« :‬در پانتوميم شمماعر با طنزی گروتسممكوار به‬

‫شممویم تمام رشممتههای آن رش مدِ طولیِ یكسممان و تعریف‬

‫سمم‬

‫چندصدایی رفته اما زیبا نيس »‪ .‬اما هرگز دليلِ زیبا‬

‫شدهای دارند»‪ .‬آیا واقعن در اسپاگتی اینگونه اس ؟ خير‬

‫نبودنش را نمینویسمد‪ .‬شمعرِ پانتوميم شعری پيچيده اما از‬

‫اینطور نيس ‪.‬‬

‫نظر فضمماسممازی شممعری بسمميار درخشممان اسم ‪ .‬چرا زیبا‬

‫ادامه میدهد‪« :‬و از عرض و تنوم خبری نيس م ؛ مقصممودم‬

‫نيسم ؟ و بر چه اسماسمی؟! این شعر كشف بسيار زیبایی‬

‫و تنوعی كه در ژنتيك جامعهشناسی‬

‫درواقع‬

‫عرض زندگی اسم‬

‫ادبيات مردمشمناسمی و سمایر علوم ثاب‬ ‫آن چه مصممائ‬

‫شده اس‬

‫فقدان‬

‫چون شعری بسيار «حسی»س ‪ .‬این شعر‬

‫دارد‪ .‬وقتی بی هيچ دليلی نوشمته شممود زیبا نيسم‬ ‫این یك برخورد سليقهایس‬

‫چون دليلی برای آن نياورده‪.‬‬

‫و فجایعی را میتواند در پی داشممته باشممد‬

‫در ادامهی نقدش مینویسد‪« :‬همينطور «سگ» نمونهای از‬

‫و‪ .»...‬در اینجا از اسممپاگتی حرف میزند یا از جمهوری‬

‫تالش شماعر برای شعر چندصدایی اس »‪ .‬در شعر «سگ»‬

‫اسممپاگتی؟ از این تمهيد كه از بسممياری جهات خوب هم‬

‫یك اتفاق عجي‬

‫كه منتقد این‬

‫هس ‪ .‬و میخوانيم‪« :‬در «موزهی بریتانيا» شاعر با استفاده از‬

‫شممعر را دقيق نخوانده‪ .‬اگر كسممی كتاب را به دق‬

‫میافتد و مشممخص اسمم‬

‫خوانده‬

‫تكنيك فاصملهگذاری سمرا شعر را گرفته»‪ .‬در حالیكه در‬

‫باشممد از این قسممم‬

‫«موزهی بریتانيا» خبری از فاصمملهگذاری نيسم ‪ .‬درواقع ما‬

‫ساختاری كه در این شعر وجود دارد فوقالعاده اس ‪.‬‬

‫نقد عصممبی میشممود چون روابط‬

‫در آنجا با یك فرافكنی مواجه هسممتيم‪ .‬یك نفر در حال‬

‫در این شمعر بين سگِ شخصی كه دارد از پش‬

‫تشممریح یك موزه اسمم ‪ .‬نهایتن از سمماختمانِ موزه بيرون‬

‫میكند و س مگِ زنی كه از كوچه دارد رد میشممود رابطهای‬

‫میآید و میخواهد موزهی دیگری را نشممان بدهد و بعد‬

‫كه بين‬

‫میگوید‪ :‬اینجا خانهی یك شاعر اس‬

‫پنجره نگاه‬

‫عشمقی وجود دارد و این استعارهای از عالقهایس‬

‫و شما میفهميد كه‬

‫زن و مرد وجود دارد‪ .‬سمممگی آن زن را دنبمال می كند‬

‫او خود آن شمماعر اسمم ‪ .‬در انگليس خانهی بسممياری از‬

‫كه زن را در كوچه دنبال كرده) و‬

‫(تداعیگرِ مردیسمم‬

‫شماعرانِ مطرح تبدیل به موزه شده اس ‪ .‬با دوستی دیش‬

‫اینها از پشمم‬

‫از كوچهای در لندن رد میشممدیم كه او ناگهان خانهای را‬

‫عجيبی آنجا در حال رخ دادن اس م ‪ .‬در این شممعرِ سمماده‬

‫كه سممالها پيش «جورج اورول» در آن‬

‫روابط سمماختاری پيچيده و بسمميار متفكرانهای وجود دارد‪.‬‬

‫نشممانم داد و گف‬

‫پنجره نگاه میكنند و در كل یك ماجرای‬

‫زندگی میكرده‪ .‬شمهرداری لندن در تابلویی كه آنجا نص‬

‫این شممعر باید دقيق خوانده شممود تا به دركِ درسممتی از آن‬

‫كرده بود توضمممي اتی دربارهی تعداد سمممالهایِ زندگی‬

‫رسميد‪ .‬او مینویسمد‪« :‬سمگ نمونهای از تالش شاعر برای‬

‫«اورول» در آن خانه و توضمي اتِ دیگری نوشته بود‪ .‬یعنی‬

‫شعر چندصدایی اس »‪ .‬اما اصلن ب ر چندصدایی در این‬

‫هر شماعر نویسنده كارگردان و هنرمندِ معروفی كه سالها‬

‫و‬

‫شمعر مطرح نيس ‪ .‬در ادامه مینویسد‪ « :‬شعر پيشخدم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪131 /‬‬

‫شممعر خرما طنز تلخی را به همراه دارند‪ .‬بازی با اوباما در‬

‫نباید ت‬

‫طرطوس زیباس »‪.‬‬

‫بگيرید و بهخاطر اینكه نگویند نوچه فالنی هسممتيد خالف‬

‫اصملن بازی با اوباما یك بازیِ رو (مشمخص) اس‬

‫اما از‬

‫آن به عنوان یك بازیِ زبانیِ زیبا یاد میكند‪.‬‬ ‫مشكلِ حسين نظریان عدم دق‬

‫خواسم‬

‫ِ سمميطرهی ذهني ِ بسممتهی فرهنگی (ایرانی) قرار‬ ‫خود بنویسيد‪ .‬اینجا ربطی به خانقاه شاعر ایرانی‬

‫ندارد اینجا دانشگاه شعر اس‬

‫و قرار اس‬

‫در كالج اتفاق‬

‫اوس ‪ .‬در آنجا كه خوب‬

‫مهمی برای شمعر فارسی بيفتد‪ .‬كالج شعر در زمينه آموزش‬

‫و دقيق میبيند او یك منتقد اس م ‪ .‬اما آنجا كه تنها حكم‬

‫و اگر‬

‫صممادر میكند یكی از دهها منتقد ایرانیسم‬

‫اینجا با صممفر ایجاد شممده اسمم‬

‫دیكتاتور اسمم‬

‫كه هيچ درك‬

‫قطعي ِ آن گرفته شممود كاركردِ سممابق را نخواهد داشمم ‪.‬‬

‫ندارند‪ .‬سممعی كنيد تا آنجا كه‬

‫بسممياری از شمماعران جهان از وقتی كه با ایده كالج شممعر و‬

‫میشود از نقد ایرانی دوری كنيد نقد عرصه تفكر و كشف‬

‫تشممكيل چنين سمميسممتمی با هزینه صممفر آشممنا شممدهاند در‬

‫یكی را النسممه كنيم یا با كله به زمين‬

‫از من خواسمتهاند جزئيات چگونگی تشكيل‬

‫خالق و تجربی از شممعری‬ ‫اسمم‬

‫قرار نيسمم‬

‫حيرتند اغل‬

‫بزنيم باید به طرز فجيعی كالجی باشممميد و جز به متن‬

‫كالج را برایشممان توضمميح دهم تا از این ایده تقليد كنند و‬

‫نيندیشميد‪ .‬زمانی كه قصدِ بررسی كتابی را دارید باید زمانی‬

‫كالج شممعر انگليسممی و اسممپانيش دایر كنند‪ .‬كالجِ شممعر‬

‫كافی به مطالعهی آن اختصاص دهيد‪.‬‬ ‫شمعری كه دوسم‬

‫معجونی از مدیری‬

‫دارید و یا نپسندیدهاید را با دق ِ كافی‬

‫خالق در ادبيات اس م‬

‫و خالقي‬

‫اس م‬

‫و اولين كارِ بزرگ و‬

‫كه یك گروه ایرانی در فضممای ن‬

‫بخوانيد تا ارتباجِ الزم را با شممعر برقرار كرده و به ن وی‬

‫انجام داده‪ .‬ول كنيد این رفتارزنیهای ابلهانه ایرانی را سعی‬

‫سوار بر شعر شوید در غيرِ اینصورت اشتباه خواهيد كرد‪.‬‬

‫كنيد به طرز فجيعی گلوبال باشمميد كالجِ شممعر مانند یك‬

‫خوانندهای كه كتاب را با دق‬

‫خوانده باشد از همينجا نقد‬

‫دانشگاه اس‬

‫كه شما در آن آموزش میبينيد‪.‬‬

‫را رها میكند‪ .‬در این نقد سه حكم داده شده اما هيچ دليلِ‬

‫من هم در صمورتی كسمی را شاگردِ خود میدانم كه از من‬

‫چون شممعرهای كتاب را به‬

‫بگيرد و درواقع برایِ من نقشِ اليوت را داشته باشد‪.‬‬

‫درسممتی برایِ آنها نداده اس م‬

‫خوبی درك نكرده اسمم ‪ .‬منظور این نيسمم‬ ‫شمعر را نمیشمناسد بلكه مطمئنم سر كار وق‬

‫كه این منتقد‬ ‫نگذاشته و‬

‫سبق‬

‫زمانی كسممی را به عنوانِ شمماگردِ خودم معرفی میكنم كه‬ ‫حدس زده باشمم آن شمخص اسمتعدادِ شمگرفی در سبق‬

‫زمان كافی را به دقيق شمدن روی اثر اختصاص نداده اس ‪.‬‬

‫گرفتن از من دارد‪ .‬شممماعران زیمادی با من كار كردند اما‬

‫جایی كه حكم به ضممعف یك شممعر داده میشممود باید به‬

‫هيچكدام را تاكنون شاگرد خود نخواندهام‪ .‬چون هنوز «ازرا‬

‫ضممعف آن اطمينانِ كامل داشمم ‪ .‬در كل این نقد نثر و‬

‫پاوندِ» «اليوتنداری» هستم و اليوت من هنوز به دنيا نيامده‬

‫سممرع ِ نثرِ خوبی دارد و جذابي‬ ‫برای مخاط‬

‫الزم را از ل ا قرائ‬

‫اسم ‪ .‬اگر زمانی او را پيدا كنم باعر افتخار او خواهد شد‬

‫ایجاد میكند كه آن را مطالعه و دنبال كند و‬

‫كه شماگرد من اسم ‪ .‬شما جوانيد و باید فعلن كار كنيد با‬

‫از خوانشِ آن خسممته نشممود‪ .‬اما بعد از خواندن این نقد‬

‫تا شممعر درخور خودتان را گم نكنيد ول كنيد این‬

‫مخاط‬

‫احسمماس میكند كه منتقد دچارِ بی دقتی شممده و‬

‫این البته ضعف بسياری از منتقدانِ ایرانیس ‪.‬‬ ‫نهای ِ زمانی كه شمما در كالجِ شعر ت صيل میكنيد شش‬ ‫ماه تا یك سمال اس ‪ .‬پس از آن هر كسی سرا ِ برنامهها و‬ ‫زندگیِ هنریِ خودش میرود‪ .‬صممرفن در اینجا تجربهای‬ ‫كسمم‬

‫میكنيد‪ .‬نباید از اینكه زیر سممایه كسممی هسممتيد‬

‫بترسيد باید از این رودخانه در جریان (كالج شعر) بنوشيد‪.‬‬

‫بيس م‬

‫خيل شمماعران بیسممواد ایرانی را كه مثل ميمون از من تقليد‬ ‫میكنند و برای اینكه كسمی مچشان را نگيرد به بقيه تهم‬ ‫میزنند كه نوچه علی عبدالرضاییس‬

‫مرا چه به نوچه!؟‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪131 /‬‬

‫میرسيم به سطرى دیگرى كه میگوید‪« :‬واى خدایا چرا به‬

‫بررسي نقد محمد مروج‬

‫زن هممای ایمرانى آرایش یمماد نمی دهی آخ مه!؟» و مروج‬ ‫مینویسد‪« :‬كلمهی آخر چرا آخه شده اس ؟» من اینجا به‬ ‫او حق میدهم؛ زیرا شاعر براى استفاده از زبان لوگو وسط‬

‫همانطور كه میدانيد یكى از خصيصههای یك نقد خوب‬

‫شمعری كه با زبان خطی نوشمته شد هيچ تمهيدى نچيده و‬

‫تمهيد و فرمِ نقد اس ؛ قبل از اینكه بخواهيم متنى را مورد‬

‫از ل ا وفاداری به منطق زبانی این ایراد نيز بر متن وارد‬

‫بررسممى قرار دهيم نقد ما باید از قال‬

‫و تمهيدى مناس م‬

‫اسم م‬

‫اما من از روی عمد آخر را آخه آوردم چون از‬

‫برخوردار باشمد‪ .‬در این نقد ما با تمهيدى خاص و سياسى‬

‫حسمي‬

‫ل نی برخوردار بود و سطر را همانطوری كه آمد‬

‫طرف میشمویم اما این دید متنِ نقد را سمياسى نمیكند و‬

‫ترجيح دادم كه در شعر رها كنم‪.‬‬

‫تجربهای جهانشمول دارد كه همين موضوم باعرِ جذابي‬

‫مروج بر اسمماس آنچه آموزش دادهایم عمل كرده اما بهتر‬

‫و از نظر من موفقي‬

‫نقد مروج شده اس ‪.‬‬

‫اسمم‬

‫موضممومِ مهمى كه قبل از هر چيز باید به آن بپردازیم خودِ‬ ‫منتقد اسم ؛ منتقد شمخصمى اسم‬

‫كه باید نسب‬

‫بداند ما اینجا تئوریهایی را یاد میگيریم اما پيش‬

‫میآید گاهی كه حسممي‬

‫یا دریاف‬

‫آنى از تئوری سممبق‬

‫به تمامِ‬

‫بگيرد و مقدم بر آن باشمد؛ یعنى یك جایی شاعر علیرغم‬

‫اتفاقاتِ اطراف مؤلف بی توجه باشد و فقط و فقط براساسِ‬

‫نكرده زیبایی‬

‫لذتبرى دربارهی متن و دنيای درون اثر بنویسد‪ .‬همينطور‬

‫اینكه میداند كارش اصلن تئوریك را رعای‬ ‫و حسمممي‬

‫را به تئوری ترجيح میدهد؛ مثلن حتا ممكن‬

‫منتقد نباید براساسِ اتفاقات و تنشهای فيزیكىِ مابينِ خود‬

‫اس م‬

‫و مولف مدام اثر را خوار شمممرده و نقشِ فيلترى را بازى‬

‫ناگهان مثل نتى جدا افتاده باشممد اما باز هم تأثير یا دریاف‬

‫از تتابع اضممافات اسممتفاده كرده باشممد و یا شممعر او‬

‫كند كه متن را از لذت و زیبایى جدا میكند‪.‬‬

‫آنى مقدم اس‬

‫یك منتقد موفق باید سممعى كند روی جهان متن تمركز كند‬

‫براى مثال ما در وزن شعر كالسيك اختياراتی شاعرى داریم‬

‫و مابين قوهی زیباییشممناسممی خود و متن حسِ لذت و‬

‫كه گاهی استفاده از آن منجر به تسكين و حتا سكتهی وزنى‬

‫رابطهی دوجانبه برقرار كند تا چنانچه از سممطر یا تكهای به‬

‫آن را بهكار میبریم مثل استفاده‬

‫بعد حس لذت و زیبایى به او دسمم‬

‫نداد مشممكل را در‬

‫و شعر یعنى همين‪.‬‬

‫میشود اما به دليل حسي‬

‫از مفعول در وزن دوریِ مفتعلن!‬

‫متن جس وجو كند‪.‬‬

‫«پيشتر از هر جایی اینجاتر آنجاتر بيشتر از بی جایی‬

‫از نظر من منتقد در این نقد عمد بر ایراد گرفتن داشمممته‬

‫من جایی جا شدهام»‬

‫اسم ؛ همانطور كه در بعضى نقدها منتقد عمد بر تعریف‬

‫این یكی از ابيات غزلیس‬

‫كردن دارد و این غلط اس ‪.‬‬

‫میكند و من آن را در هفده سممالگی نوشممتهام‪ .‬یك خواننده‬

‫كه از وزن دوری مفتلن تبعي‬

‫مروج مینویسمممد‪« :‬در پایانبندی شمممعر زیرزمين دو بار‬

‫عادی غزل اگر این بي‬

‫را بخواند بیشك خواهد گف‬

‫سممطرهاى كرم خاكى تكرار شممده اسمم ‪ ».‬قبلتر شممعرى‬

‫دچار سممكته وزنیس م‬

‫و شمماعر وزن را بلد نبوده اما یك‬

‫خواندم از فرو فرخزاد كه در آن سممطرِ آخر را سممه بار‬

‫شماعر حرفهای از تسمكينی كه در این بي‬

‫تكرار میكند و اوج آن شعرِ فرو همان تكرار شد‪ .‬من فكر‬

‫زیاد مفعولن جای مفتعلن اتفاق افتاده لذتها میبرد‪.‬‬

‫میكنم این تكرار تكرارى درسمم‬

‫اسمم‬

‫اما این امرى‬

‫كه‬

‫به دليل اسمتفاده‬

‫در بخش بعد م مد مروج به منثور بودنِ زبانِ شممعر اشمماره‬

‫سمليقهای م سموب میشود و منتقد حق دارد و این وابسته‬

‫میكند و میگوید‪« :‬در اكثر سمطرها فعل در انتها آمده اس‬

‫به نظر اوس ‪.‬‬

‫كه این سمبكِ ارائهی م توا به صورت مستقيم به مخاط‬ ‫تأثير چندانی ندارد‪».‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪132 /‬‬

‫منتقد اینجا غافل اس م‬

‫كه شممعر مورد نظر از فرم خطابه‬

‫پيروی میكند و در خطابه شما طبيعى حرف میزنيد‪.‬‬ ‫اسماسمن این شعر از طرزِ خطابه برخوردار اس‬

‫و در حالِ‬

‫واشمكافىِ روشنفكری اس ؛ این متن شعرى دیونيزوسى و‬ ‫حسممى نيس م‬

‫و یكى از الزمههای منتقد خوب تشممخيصِ‬

‫نومِ شعر اس ‪.‬‬ ‫یك منتقد در حين برخورد با یك متن باید گاردِ شمعر (اعم‬ ‫از آپولونى و دیونيزوسى) را مشخص كند و براساس آن در‬ ‫متن پيشمروى كند‪ .‬براى مثال شعر «سرزمين هرز» از اليوت‬ ‫شعرى اینچنين اس ‪.‬‬ ‫مورد بعد دربارهی هجاچينى اسم م ‪ .‬هجاچينى نيز ب ر‬ ‫اختياری شمماعر اس م ‪ .‬درواقع شمماعر در شممعرى كه داراى‬ ‫هارمونى تند اسم‬

‫نمیتواند چندین هجاى بلند را پش م‬

‫سمر هم بياورد و به این موضموم باید توجه داشته باشد كه‬ ‫وقتى چندین هجاى بلند یا كوتاه را پش‬

‫سرهم وارد شعر‬

‫میكند باید با هارمونى آن سممطر مطابق‬

‫داشممته باشممد‪.‬‬

‫همچنين باید اشمماره كرد كه هجاى كشمميده هجاى بلند‬ ‫م سمموب نمیشممود و منتقد در حين خواندن اثر باید به آن‬ ‫توجه كند‪.‬‬ ‫در آخر باید بگویم منتقد هنگامِ مقابله و خوانش یك متن‬ ‫باید سمعى كند كه معضمالتِ م ورى و ایراداتِ اساسى آن‬ ‫را شناسایى كند و طبقِ استانداردهای مناس ِ برخورد واردِ‬ ‫عرصممهی ت ليل و بررسممى شممود و نباید فراموش كرد كه‬ ‫برخى ایرادات سمليقهای هستند و مطلقن به عنوانِ كمبود و‬ ‫یا ایراد به جهانِ متن وارد نمیشوند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪133 /‬‬

‫در وزن كار میكند اما رفتاری ملموس با زبان دارد؛ به این‬

‫بررسي نقد مهدي نادري‬

‫نقطه رسيدن درواقع پيچيدهترین نوم رفتاریِ زبان اس‬ ‫راح‬

‫نوم نگاه و زاویه دیدِ نقد مهدی نادری نشمماندهندهی یك‬ ‫نقد كالجی اسم ‪ .‬نقد كاملی نيسم‬ ‫موافق نيستم اما فرم‬

‫و با قسمتی از نقدش‬

‫نقدش از نقد كالجی تبعي‬

‫میكند‪.‬‬

‫میتوانم بگویم مهدی نادری از دانشجوهای خوبی اس‬

‫كه‬

‫در دورههای مختلف كالج حضممور داشممته چراكه اگر به‬ ‫دامنهی نثرش دق‬

‫كنيد از ل ا حيطهی نگاه سعی میكند‬

‫كه خطر نكند برای همين اسمم‬

‫كه این نقد دارای یك‬

‫ورطه اسممم ‪ .‬حتا میتوانم بگویم مهدی نادری در حال‬ ‫نوشتن این نقد چه حس و حالی داشته و این حس و حال‬ ‫همان حيطه برزخ و ورطه میتواند باشممد‪ .‬نقد نادری نقد‬ ‫مثبتی در جه‬ ‫مهم اس م‬

‫تائيد كتاب نيس م‬ ‫این اس م‬

‫ولی نكتهای كه بسمميار‬

‫كه نقدش ادبيات را رعای‬

‫میكند‬

‫نثر متينی دارد كه سمعی میكند كودكانه رفتار نكند و تالش‬ ‫میكند در خدم‬

‫ادبيات باشد‪.‬‬

‫این نكته بسميار مهم اسم‬

‫كه زبان برای شما مهم باشد اما‬

‫نكتهی دیگری را نباید فراموش كرد؛ رفتار با زبان فقط در‬ ‫رویه و پوستهی آن اتفاق نمیافتد اتفاقن یك شعر میتواند‬ ‫بسيار زبانی باشد اما ظاهری ساده داشته باشد؛ مثل بسياری‬ ‫از آثار سمعدی كه به ظاهر ساده هستند ولی به شدت درهم‬ ‫پيچيدهاند چراكه پشم‬

‫آن سمادگی تكنيكهای خاصی به‬

‫كار رفته یا مثلن شمعر بيژن جاللی بسميار سماده اس‬ ‫واقعي‬

‫در‬

‫نيز زبان سممادهای دارد چراكه دانش زبانیاش از‬

‫زبان فارسی پایين اس ؛ به عنوان مثال دیگر ایرج ميرزا كه‬ ‫تصور میشود زبان سادهای دارد و درواقع سادهترین زبانها‬ ‫را دارد اینقدر روان در وزن كار كردن مطلقن سماده نيس‬ ‫و باید گف‬

‫زبانی به شدت پيچيده دارد بهطوریكه هميشه‬

‫به اجرای روانِ بعضممی از شممعرهای سممعدی و ایرج ميرزا‬ ‫غبطه میخورم‪.‬‬ ‫ميرزا آثاری بسممميار پورن دارد كه با یك بار خواندن در‬ ‫ذهنتان مینشمميند؛ چرا این اتفاق میافتد؟ زیرا با اینكه او‬

‫نمیتوان بدان دسمم‬

‫كه‬

‫یاف ‪ .‬بنابراین باید ببينيد متن‬

‫مورد نظر از چه شمگردها و مكانيزمی برخوردار اسم ‪ .‬اگر‬ ‫سمطری را بفهميد به این معنا نيس‬ ‫شمده بلكه باید دید ژرفساخ‬ ‫نكتهای اس م‬

‫كه حتمن آسان نوشته‬

‫آن چگونه بوده اس ‪ .‬این‬

‫كه در نقد ایرانی كمتر به آن توجه میشممود‪.‬‬

‫من معمولن از بازی تصممنعی دوری میكنم و بسممياری از‬ ‫سمطرهای شعرهایم را حذف میكنم چراكه در آن سطرها‬ ‫زبان حالتی تصنعی دارد این نكتهی مهمی اس‬ ‫مفصلها را به خوبی بشناسيم‪.‬‬

‫و باید این‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪134 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪135 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر جان صدرا‬

‫انسممان امروزی انسممانی كه در عصممر پس م مدرن زندگی‬

‫آمنه باجور‬

‫میكند گاهی ميان تكنولوژیهای عصممر حاضممر از جمله‬ ‫وسایل ارتباطی چنان فرو میرود كه همين فرو رفتن باعر‬ ‫سمردرگمی شده شخص را در گرداب بی حوصلگی غرق‬

‫سررفتم از حوصله‬

‫میكند‪.‬‬

‫پاشيدم كنار ميز‬ ‫روی نيمكتی ریختم كه به كتی تكيه‬ ‫و شلواری كه مانده بود دربياید یا‬ ‫با سر رفتم توی مانتيور‬ ‫گزاره های درش‬

‫پاشيد به چشمها‬

‫كیبوردی كه حرفهای ریزی در كف داش‬ ‫بی فاصله چنگ زدم به موشی‬ ‫كه دنبال سوراخ‬ ‫پش‬

‫زدم بيرون‬

‫جای ارتباج با همكارانی از جنس خودشممان مجبورند با‬ ‫ماشمينهایی فلزی همكالم شموند كه هيچگاه از سوی آنها‬ ‫پاسممخی نخواهند شممنيد و همين امر به مرور زمان باعر‬ ‫افسردگی و سردرگمی آدمی میشوند‪.‬‬ ‫با توجه به تمهيد فوق موتيف مقيد در این شعر سردرگمی‬ ‫پيامی از جان‬

‫چنگی نزد به دل‬ ‫شورش درآمد‬

‫مكانيكی به جای نيروی انسممانی كارگران و كارمندان به‬

‫و بی حوصمملگی اسمم ‪ .‬راوی در این شممعر منتظر خبر و‬

‫كيسی موس موس كرد‬

‫در شوری كه چشم انداخ‬

‫از طرف دیگر با پيشرف‬

‫صنع‬

‫و جایگزینی دستگاههای‬

‫افتاد‬

‫كارگریس‬

‫شممخصممی خاص اسمم‬

‫و یا كارمند یا‬

‫خسته از نگاه سرد و خشك همكار كامپيوتری‬

‫خویش‪.‬‬ ‫با این مقدمه به سرا بررسی شعر میرویم‪:‬‬ ‫سررفتم از حوصله‬ ‫پاشيدم كنار ميز‬ ‫روی نيمكتی ریختم كه به كتی تكيه‬ ‫و شلواری كه مانده بود دربياید یا‬ ‫(اپيزود ‪)1‬‬ ‫در اپيزود اول بی حوصممملگی مولف را میبينيم كه او را‬ ‫نشممانده كنار ميز با لباسهایی كه هنوز درنياورده اسمم‬ ‫راح تر باشممد‪ .‬گویا چنان بی حوصممله اسمم‬

‫تا‬

‫كه كه حتا‬

‫نمیخواهد تكان بخورد‪ .‬در سممطر آخر شمماعر از تكنيك‬ ‫سمپيدخوانی استفاده كرده و مشخص نيس‬

‫او شلوارش را‬

‫عوض میكند یا از روی بی حوصلگی با همان شلوار بيرون‬ ‫پای كامپيوتر مینشيند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪136 /‬‬

‫با سر رفتم توی مانتيور‬ ‫گزاره های درش‬

‫پاشيد به چشمها‬

‫كیبوردی كه حرفهای ریزی در كف داش‬ ‫(اپيزود ‪)2‬‬ ‫در اینجا "با سممر رفتن" توی مانيتور میتواند نشممان از با‬ ‫عجله رفتن به سمموی و یا خيره شممدن به مانيتور باشممد كه‬ ‫معلوم نيس م‬

‫برای چه كاری به سمموی كامپيوتر خود رفته‬

‫اسمم ؛ چك كردن ایميل فرسممتادن چيزی و یا اینكه در‬ ‫شغلش با كامپيوتر سر و كار دارد‪ .‬در اینجا گزاره می تواند‬ ‫استعاره از برنامهها و فناوریهای جدیدی باشد كه راوی از‬ ‫آن سر درنمیآورد به طوری كه به چشم او ناآشنا و غری‬ ‫میآیند و به همين دليل حتا از دیدن صف ه كليد هم ناتوان‬ ‫اسم ‪ .‬از سوی دیگر ریز دیدن كيبورد میتواند دالی باشد‬ ‫كه مدلول آن خستگی و یا ناتوانی فكری راوی از تأویل و‬ ‫هرمنوتيك نشانههای نوین اس ‪.‬‬ ‫بی فاصله چنگ زدم به موشی‬ ‫كه دنبال سوراخ‬ ‫پش‬

‫میگردد به همان سرعتی كه آن كيس چشمش را میگيرد‬ ‫به همان سمرع‬

‫از وی خسمته شده و كامپيوتر را خاموش‬

‫میكند‪ .‬میتوان تأویل دیگری هم از این اپيزود داشمم‬

‫و‬

‫آن تفاوت هنر اروتيك و پورن اسم ‪ .‬در ژانر پورن انسان‬ ‫به سرع‬

‫ت ریك شده و به ارگاسم میرسد و لذتی آنی و‬

‫زودگذر نصيبش میشود در حالیكه در اروتيسم سرخوشی‬ ‫پایدار و طوالنیتر اسمم ‪ .‬راوی در قسممم‬ ‫اسم‬

‫كيسی موس موس كرد‬

‫اسير پورن شده و به سرع‬

‫پایانی ممكن‬

‫به اوج لذت رسيده و با‬

‫درآمدن شمورش (واژهی شمورش میتواند استعاره از ارضا‬

‫(اپيزود ‪)3‬‬ ‫موشممی كه پشمم‬

‫در یكی از شممبكههای اجتماعی به دنبال كيسممی مناسمم‬

‫شدن باشد) به رخوت و سستی دچار شود‪ .‬همچنين در این‬ ‫كيسممی موس موس میكند؛ نشممانههای‬

‫بخش بين چنگ و شمور كه هر دو از اصطالحات موسيقی‬

‫موجود در این بند به ما جامعهای را نشممان میدهد كه در‬

‫هستند رابطهی معنایی وجود دارد‪.‬‬

‫دنيای مجازی مدام دنبال كيس و موس موس كردن برای‬

‫در پایان باید اشاره كرد مولف بدون اینكه نشانهها را برای‬ ‫مخاط‬

‫ایجاد رابطه اس ‪.‬‬

‫بسط دهد و یا روشن كند كه این سطرها برای بيان‬

‫چه چيزی گرد هم آمدهاند ناگهان شممعر را پایان میهد؛‬ ‫چنگی نزد به دل‬ ‫در شوری كه چشم انداخ‬

‫بدون شليك گلولهای و نشانه رفتن هيچ هدفی‪.‬‬ ‫افتاد‬

‫ما بر این اعتقادیم كه مخاط‬

‫خود را باهوش فرض كنيم‬

‫شورش در آمد‬

‫درسمم ! اما این بدین معنا نيسمم‬

‫زدم بيرون‬

‫صمم بتی كه به نتيجهای ختم نمیشممود‪ .‬در پایان میتوان‬

‫(اپيزود ‪)4‬‬

‫و‬

‫وضمممع موجود چنگی به دل مولف نمیزند و او از این‬ ‫اوضام ابراز نارضایتی كرده و میزند بيرون‪ .‬او كه ظاهرن‬

‫گف‬

‫روای‬

‫كه او را بنشممانيم پای‬

‫اثر از هم گسممسممته و لجام گسمميخته اس م‬

‫نشمانهها بدون هيچ پالنی روی صمف ه نشمستهاند‪ .‬پيشنهاد‬ ‫من به شماعر این اس‬

‫برای كلماتش مادری كند و آنها را‬

‫همينطور بدون بار آوردن رها نكند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪137 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر جميله كرمي‬ ‫ايوب مردانی‬

‫هر شممعری برای اینكه از پس پيلهی م دودی های زبانی‬ ‫بربياید و به اجرای درسممتی برسممد (پروانه شممود) نياز دارد‬ ‫مدام از خود بيرون بزند و تمام پوششهای زاید خود را از‬ ‫بين ببرد‪ .‬شممعر وجود دارد و ماهي‬

‫بيرون ریختهام‬ ‫اثاثيه و خاطرات‬

‫خودویژهای دارد كه به‬

‫شمماعر غلبه و او را مجبور به نوشممتن میكند‪ .‬این غلبِگی‬

‫را‬

‫و تو بیخانمان در كارتنی‬

‫میتواند حسمی و شعوری باشد و شاعر را دچار دگرگونی‬

‫جایی از شهری‬

‫كند‪.‬‬

‫میگذرانی از سر‬

‫در شمعر خانم كرمی ما با فرم زبانی آشنایی طرف هستيم و‬ ‫نشانههایی كه ایجاد كرده اس‬

‫غروب و س ر‬

‫عالوه بر موتيف مقيد اثر كه‬

‫به مسالهی بیخانمانی و كارتنخوابی‬

‫سرمای كشندهی این روزها‬

‫عشمق و دوری اس‬

‫و برف‪...‬‬

‫نيز اشمماره میكند كه یكی از المانهای شممعر امروز اس م ؛‬ ‫یعنی شمعر دچار تك سماختاری معنایی نيس‬

‫میدانی‬

‫و تمام شعر‬

‫با اینكه م ال اس‬

‫بر یك مركز كه موتيف مقيد آن اس م‬

‫توان برگشتن‬

‫موتيف آزادی كه مسمالهی كارتنخوابی و بیخانمانی اس‬

‫هر روز آب و جاروس‬ ‫امروز خواس‬

‫جای‬

‫این خانه‬ ‫را بگيرد‬

‫مشتری جدیدی‬

‫اسممتوار نمیشممود و‬

‫را نيز به تصمویر میكشد؛ مسالهی دردآوری كه در زمستان‬ ‫به اوج خود میرسممد و شمماعر به آن اشمماره دارد‪ .‬در دنيای‬ ‫سرمایهداری كه امروزه با تمام قوا در حال تبليغ فروش و به‬

‫اما اجاره ندادم‬

‫دس م‬

‫میشنيدم كه چيزی‬

‫هنوز شمماهد پدیدهی فقر هسممتيم پدیدهای كه نه تنها در‬

‫فریاد میكرد‬

‫جوامع جهان سمومی درصد باالیی را به خودش اختصاص‬

‫از بين درزهای خانهام‬

‫داده بلكه در جوامع مدرن و اقتصممادی نيز به شممكلهای‬

‫تو را‬

‫گوناگون وجود دارد و شمماید از ابتدای آفرینش دارا و ندار‬

‫اگر میشود برگرددددد!‬

‫حكم آدم و حوا را داشتهاند و تا امروز هميشه با پدیدههایی‬

‫هنوز گرم اس‬

‫اینچنين مانند كارتنخوابی كه برای انسممانی كه بار هس متی‬

‫این قل‬

‫برای تو‬

‫آوردن ثروت برای غولهای سممرمایهداری اس م‬

‫را به دوش میكشمد آزار دهندهسم‬

‫ما‬

‫مواجه میشویم‪ .‬هر‬

‫دردی در شمعر پدیدار خواهد شد پس اینجاس‬

‫كه شعر‬

‫و دردی كه در شمماعر ایجاد میشممود با مسممالهی دوری از‬ ‫عشق كه دردی قابل درك برای اكثری‬ ‫درهم آميخته میشود تا بتواند با مخاط‬

‫مخاطبان شعر اس‬ ‫بهتر ارتباج برقرار‬

‫و تماثير خودویژه ای را بمه خواننمده القا كند‪ .‬این درهم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪138 /‬‬

‫آميختگی از نكات مثب‬

‫این شمعر اس‬

‫و هوشمندی شاعر‬

‫را نشان میدهد‪.‬‬

‫توان برگشتن‬ ‫هر روز آب و جاروس‬ ‫جای‬

‫از ل ا اجرا نيز باید این شمعر را بررسی كنيم و به اجرای‬

‫امروز خواس‬

‫بهتری از شعر برسيم كه در مقدمه نقد به آن اشاره كردم‪.‬‬

‫مشتری جدیدی‬

‫این خانه‬ ‫را بگيرد‬

‫اما اجاره ندادم‬ ‫اپيزود اول‪:‬‬

‫میشنيدم كه چيزی‬

‫"بيرون ریختهام‬

‫فریاد میكرد‬

‫اثاثيه و خاطرات‬

‫از بين درزهای خانهام‬

‫را‬

‫تو را"‬

‫و تو بیخانمان در كارتنی‬ ‫جایی از شهری‬

‫این اپيزود شمممروم خوبی دارد و تا سمممطر "هنوز آب و‬

‫میگذرانی ازسر‬

‫این خانه" از ل ا اجرا خوب پيش رفته اسم‬

‫غروب و س ر‪...‬‬

‫جاروسم‬

‫سرمای كشندهی این روزها‬

‫اما در ادامه از حسي‬

‫و برف‪"...‬‬

‫از نشممانههای "اجاره" "مشممتری" و "درزهای خانه" بهتر‬

‫شعر كم و وارد توضيح میشود‪ .‬باید‬

‫اسمتفاده شود و از این سادگی دوری كند‪ .‬از نظر تأویل نيز‬ ‫در این اپيزود شمماعر با اشمماره به بيرون ریختن و خطاب‬

‫نااميدی از بازگشم‬

‫كردن "خاطرات " موتيف مقيد خود را كه همان جدا شدن‬

‫اما شمماعر هنوز خانهاش را آب و جارو میكند و این اميد‬

‫از عشق خود اس‬

‫لو میدهد‪ .‬در ادامه شاعر با نشانههایی‬

‫معشوق و م ال بودن را نشان میدهد‬

‫واهی را به بازگشتش هنوز دارد‪.‬‬

‫نظير "بیخانمان" و "كارتن" به مسمماله كارتنخوابی اشماره‬ ‫میكند كه با توضمميح دادن سممرما برف و گذراندن روزها‬ ‫سعی در ایجاد حسي‬ ‫نيسم‬

‫بيشتر دارد اما در شعر نياز به توضيح‬

‫بلكه این توضممي ات باید ایجاد تصممویر كنند؛ مثلن‬

‫نشانههای "غروب" و "س ر" فقط برای توضيح آمدهاند و‬ ‫نيازی به بودن در شعر ندارند كه بهتر اس‬

‫"اگر میشود برگرددددد!!!‬ ‫هنوز گرم اس‬ ‫این قل‬

‫برای تو"‬

‫به شكل دیگری‬

‫اسمتفاده شموند‪" .‬برف" نيز یك توضيح برای سرماس‬

‫كه‬

‫در پایان شمعر شماعر از لف آشنایی استفاده میكند كه این‬

‫كه بهتر‬

‫پایانبندی را ضممعيف میكند و از شممعر بيرون میزند‪ .‬بهتر‬

‫از آن به شكل بهتری استفاده شود همچنين نيازی به‬

‫اسمم‬

‫كه پایان شممعر به خود شممعر اشمماره كند و باز هم‬

‫مخاط‬

‫را به شعر پرتاب كند‪ .‬پيشنهاد میكنم كه از نشانهی‬

‫توضميح م سموب میشمود اما نشمانهی خوبیس‬ ‫اسم‬

‫اپيزود آخر‪:‬‬

‫"این روزها" نيسم‬

‫زیرا هيچ كاربردی جز اشماره به زمان‬

‫ایجاد ندارد و این در فضممایی كه تصممویر شممده اسمم‬

‫كارتن در پایان شعر دوباره استفاده كند تا دوباره به مسالهای‬

‫بیمعناس ‪.‬‬

‫كه باعر سرایش شعر شده اشارهای كند‪.‬‬ ‫در اینگونه شمممعرها كه با دو موتيف مقيد و آزاد طرف‬

‫اپيزود دوم‪:‬‬

‫هسممتيم شمماعر باید در رف‬

‫"میدانی‬

‫هوشمممندی به خرج دهد و با ایجاد نشممانههای از هر دو‬

‫با اینكه م ال اس‬

‫موتيف در یكدیگر مخاط‬

‫و برگشم‬

‫بين این دو موتيف‬

‫را در گرماگرم شعر نگه دارد و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪139 /‬‬

‫اجازه خروج ندهد‪ .‬البته گاهی با استفاده از گزارههای ادبی‬ ‫و روابط بيشمتر در متن اینگونه شعرها با فضاهای بزرگتر‬ ‫دس‬

‫به آفرینش جهان بزرگتری برای مخاط‬

‫میزنند كه‬

‫پيشمنهاد من به شاعر اندیشيدن به این جسارت شعری و به‬ ‫كار بردن آن در كارهای آینده اس م ‪ .‬در آخر پيشممنهادهای‬ ‫دیگر من این اس‬

‫كه خانم كرمی از توضيح در شعر دوری‬ ‫را بدون توضميح و سمادهنویسی‬

‫كند و سمعی كند مخاط‬

‫وارد شعر كند‪ .‬همچنين دس‬

‫به آشناییزدایی در شعر بزند‬

‫و هرچه تاكنون خوانده را از دید دیگری اجرا كند‪.‬‬

‫ويرايش شعر‬ ‫بيرون از اثاثيه ریختهام‬ ‫خاطرت را‬ ‫و تو‪ ...‬بیخانمانتر از كارتن‬ ‫جایی از شهر‬ ‫از سر میگذرانی‬ ‫غروب كشندهی سرما را‬ ‫و میدانی‬ ‫كه برف‬ ‫با اینكه م ال اس‬ ‫توان برگشتن‬

‫را دارد‬

‫هر روز آب و جاروس‬

‫این خانه‬

‫امروز اجارهت را‬ ‫مشتری دیگری از در آورد‬ ‫اما جایی كه نداشتم‬ ‫چيزی از بين درزهای خانه‬ ‫تو را جير میكشيد‬ ‫اگر میشود برگرددددد!!!‬ ‫هنوز گرم اس‬ ‫صورتیِ این كارتن‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪141 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر سميه ابراهيمي‬ ‫پويان فرمانبر‬

‫در شعر سميه ابراهيمی با حسرتی سياسی مم تاریخی روبرو‬

‫بی نان‬ ‫میخورد مهرِ باطل‬ ‫صاح ِ این عكس‬ ‫كه آب از سرِ بعد بگذراند و زبان‬ ‫بياید كوتاه‬ ‫كاله برداشته پيش‬ ‫حتى پساش را صاف كرده بولدوزر‬ ‫بس كه خوابيدهایم با‬ ‫كور و كر توى شناسنامه‬ ‫جر دادهاند سال‬

‫نمی دانممد بمما انقالب بيرونی از بين نمی رود و نيممازمن مدِ‬ ‫تغييریسمم‬

‫درونی اما چرا این انقالب درونی هيچوق‬

‫رخ نداده اس ؟‬ ‫تشریح كرد؛‬ ‫"بی نان‬ ‫میخورد مهر باطل‬ ‫صاح‬

‫این عكس‬

‫كه آب از سر بعد بگذراند و زبان‬

‫باال آوردهاند ماه‬ ‫و روزها میدانند‬ ‫كه باردارِ هميشهاند!‬ ‫فریاد نمی‪/‬زدیم در‬ ‫امروز‬

‫و در قطار بعد‬ ‫حتا ایستگاه‬

‫هسممتيم كه اشمماره دارد به بالهتی تكرار شممونده! بالهتی كه‬

‫پاس مخِ این سمموال را میتوان با یافتنِ نشممانههای این شممعر‬

‫اما كو تا بياید‬

‫اَلكن اس‬

‫"نان‪ ،‬پختنیست"‬

‫پياده می‬

‫ما قرنهاس‬ ‫انعكاسِ تاریخيم!‬

‫بياید كوتاه‬ ‫اما كو تا بياید‬ ‫كاله برداشته پيش‬ ‫حتا پساش را صاف كرده بولدوزر"‬ ‫اپيزودِ اول با ایهام و تناسممبی شممروم میشممود كه اثر را از‬ ‫همان ابتدا به متنی باز سوق داده و ما را متوجه میسازد كه‬ ‫بدونِ شمعور (نان) عمرمان به سمم‬ ‫مثل یك عكس در تاریخ ثب‬

‫بطال‬

‫رفته اس‬

‫(كه‬

‫شده) و در ادامهی اپيزود نيز‬

‫دور بودنِ ما [به مثابهی مل ] از شمعور (آبی كه از سر بعد‬ ‫گذشممته و یك نابودی كه همچنان تا آینده هموار اسمم )‬ ‫نشان داده میشود‪.‬‬ ‫الزم به ذكر اسم‬

‫كه از بازیهایی كه با زبان در این اپيزود‬

‫شمده ذهنِ ما خودكار جنبهی دیونيزوسیِ اثر را درك كرده‬ ‫و حسرتِ شاعر را حس میكند (كوتاه و كو تا و‪.)...‬‬ ‫"بس كه خوابيدهایم با‬ ‫كور و كر توی شناسنامه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪141 /‬‬

‫تبدیل كردنِ "پياده میشویم"‬

‫جر دادهاند سال‬

‫اما در سمطر آخر این قسم‬

‫باال آوردهاند ماه‬

‫به "پياده می" بی دليل نبوده و شمماعر از طرحِ این پایانِ باز‬

‫و روزها میدانند‬

‫اشاره به پيشبينی نشدنِ آینده دارد‪.‬‬

‫كه باردار هميشهاند"‬ ‫"ما قرنهاس‬ ‫در این اپيزود با "كور و كر خوابيدن روی شممناسممنامه"‬ ‫ارجام داده میشویم به مفهومِ "عكس" در قسم‬

‫قبلی كه‬

‫درواقع از نتيجهی این دو به مفهومِ همان بطالتی میرسمميم‬ ‫كه عاملش نبودِ شممعور اسمم‬ ‫خالقي‬

‫انعكاس تاریخيم"‬

‫و بالهتی كه [در اوجِ اف ِ‬

‫و خطر در اندیشمه] تاریخِ كشورمان را كثيف كرده‬

‫و در قسممم‬

‫آخر متوجه این تكرار باله‬

‫كسممی حاضممر نيسمم‬

‫میشممویم كه‬

‫نان را بپزد؛ همه یا منتظر نانند و یا‬

‫اصلن با نان كاری ندارند!‬

‫اس ! انقالبهایی كه سالها را جر دادند و روی ماهها باال‬

‫شممعور به دسمم‬

‫آوردند غافل از اینكه در نبود شممعور امروز با دیروز فرقی‬

‫نمیرود‪ .‬شعور یعنی درك از وجود و حضور كه به انتخاب‬ ‫تصممميمی متناسمم‬

‫ندارد!‬

‫آوردنیسمم‬

‫خودبهخود سممرا كسممی‬

‫[با مختصمماتِ مبنای همان وجود و‬

‫كه "در ماه باال آوردن" و "باردار بودن"‬

‫حضمور] منتهی میشود‪ .‬درواقع باید با ارائه دادنِ ب رهای‬

‫رابطهای باهم برقرار كردهاند كه با این چندتأویلی اثر را‬

‫جمدیمد توليد تفكر كرد و سمممطحِ مقطع جنگيدن را با‬

‫شممایان ذكر اس م‬

‫تریبونسمازی وسميعتر كرد زیرا تنها اینگونه اس‬

‫بيشتر به متنی باز سوق دادهاند‪.‬‬

‫پخته میشود‪.‬‬ ‫"فریاد نمی‪/‬زدیم در‬ ‫الكن اس‬

‫امروز‬

‫و در قطار بعد‬ ‫حتا ایستگاه‬

‫پياده می"‬

‫در سممطر اولِ این اپيزود نيز با كاركردی چندتأویلی طرف‬ ‫هستيم كه اشاره دارد به فریادی درونی (با توجه به پرداخ‬ ‫سممطرهای قبل شمماید منظور شمماعر آن باشممد كه دليلِ‬ ‫انقالبها فقط از سرِ احساس بود نه فهم) و در سطر بعدی‬ ‫با گرفتگیِ زبانِ "امروز" رو برو هسمممتيم كه با توجه به‬ ‫پرداختی كه در قسمم های قبل شده اس‬

‫متوجه میشویم‬

‫كه روزها همه مثل هم بوده و سمممكوت كردهاند و اتفاق‬ ‫خاصی (انقالب درونی) رخ نمیدهد‪.‬‬ ‫همچنين در سممطرهای بعدی از ص م‬

‫این تأویلِ خود با‬

‫خبر میشمویم كه این كمدی همچنان در حال بسمامد اس‬ ‫(پياده شدن در قطار و یا حتا ایستگاه)‪.‬‬

‫كه نان‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪142 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر جان صدرا‬ ‫فاطمه قهرمانی‬

‫رنج بودن و زیسممتن همواره از موضمموعات مورد عالقهی‬ ‫شماعران در دورههای مختلف زمانی بوده اسم‬ ‫زیادی با توجه به نوم زیسم‬

‫از سيارهای در دور دس‬ ‫كه دس‬

‫نمیرسيد دورش‬

‫و شمماعران‬

‫و تجربهی شمخصی خود به‬

‫این موضمموم پرداختهاند‪ .‬این شممعر نيز حول م ور همين‬ ‫موضموم صم ب‬

‫میكند و شاعر سعی دارد نارضایتی خود‬

‫كوبيدم به زمين چنان با سر‬

‫را از تبعيد به زمين بازگو كند‪ .‬شمعر را به سه اپيزود تقسيم‬

‫كه آن طرف زمين همه‬

‫و با توجه به رویكرد سماختارگرایی و نشمانهشمناسی مورد‬

‫اینجا كسی ندانس‬

‫اما‬

‫بررسی قرار میدهم‪:‬‬

‫زمينی نبودم‬ ‫مگر هرگز نمیخواند كسی دیوان‬

‫اپيزود اول‪:‬‬

‫دیوانهها زمين را قروق‬

‫از سيارهای در دور دس‬ ‫نمیرسيد دورش‬

‫غرق میشوم هر سطر‬

‫كه دس‬

‫ساحل را روی تنم‬

‫كوبيدم به زمين چنان با سر‬

‫پرت میكند موج‬

‫كه آن طرف زمين همه‬

‫واژههای دا‬

‫اینجا كسی ندانس‬

‫برنزه میكند كالم‬

‫زمينی نبودم‬

‫اما‬

‫سالم!‬ ‫تازه رسيدم نچين پسر‬ ‫سرد اس‬

‫زمين چرا‬

‫در دو سمطر اول شمعر شماعر از دنيای درون شكم مادر یا‬ ‫همان دنيای درون رحِم حرف میزند؛ سمميارهای كه دس م‬

‫نمیخواند مگر كسی‬

‫شمماعر برای در آغوش كشمميدنش به اندازهی كافی بزرگ‬

‫كاش میخوردم آن طرف‬

‫نبود‪/ .‬كوبيدم به زمين چنان با سر‪/ /‬كه آن طرف زمين همه‪/‬‬ ‫اما‪/ /‬زمينی نبودم‪ /‬شاعر از ل ظهی‬

‫دور سيارهای كه دور‬

‫‪/‬اینجا كسمی ندانسم‬

‫دور میشدم‬

‫تولد حرف میزند ل ظهای كه در اوج ناباوری از سممم‬ ‫سمر از رحم مادر بيرون كشيده شده از تولد خود غافلگير‬ ‫و هرگز فكر نمیكرده از دنيای امن و راح‬

‫داخل رحم‬

‫وارد زمين شود و از طرفی شادی اطرافيانش از به دنيا آمدن‬ ‫خود را نيز درك نكرده و در عين حال فكر میكند كسممی‬ ‫پی نبرده كه او دنيای رحم را به دنيای خارج ترجيح میدهد‬ ‫و این موضوم او را به شدت متاثر میكند‪.‬‬ ‫اپيزود دوم‪:‬‬ ‫مگر هرگز نمیخواند كسی دیوان‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪143 /‬‬

‫دیوانهها زمين را قروق‬

‫‪/‬سممالم!‪/ /‬تازه رسمميدم نچين پسممر‪ /‬این سممطر یك رابطهی‬

‫غرق میشوم هر سطر‬

‫پيرامتنی با داسممتان "آدم و حوا" و اخراجشممان از بهش م‬ ‫بهخاطر چيدن سي‬

‫ساحل را روی تنم‬

‫دارد‪ .‬شاعر به قدری از زیستن در رنج‬

‫كه خود را ل ظهای در با عدن تصممور میكند تا‬

‫پرت میكند موج‬

‫اسمم‬

‫واژههای دا‬

‫"آدم" را از چيدن سممي‬

‫برنزه میكند كالم‬

‫چرا‪/ /‬نمیخواند مگر كسممی‪/ /‬كاش میخوردم آن طرف‪/‬‬

‫منصممرف كند‪/ .‬سممرد اسم‬

‫زمين‬

‫‪/‬دور سميارهای كه دور‪/ /‬دور میشدم‪ /‬شاعر در این قسم‬ ‫‪/‬مگر هرگز نمیخواند كسمی دیوان‪ /‬این سمطر با سطرهای‬

‫به نظر دچار نوعی حسرت اس‬

‫قبل كه در اپيزود اول به آن اشمماره شممد در ارتباج اسمم‬

‫هم مشمهود و به آن پرداخته شد و در دو سطر آخر باز هم‬

‫شمماعر دليل این را كه كسممی نفهميده او زمينی نيسمم‬ ‫تعجم‬

‫حسرتی كه در اپيزود اول‬

‫با‬

‫به دنيای درون رحِم اشماره میكند دنيایی كه شاعر آرامش‬

‫بيان می كند گویی عدم زمينی بودن خود را در‬

‫كامل را در آن تجربه كرده و حاال در زمين خود را‬

‫و امني‬

‫شمماعر بودن خود میبيند و در این سممطر اشمماره به دیوان‬

‫سرگردان و ناآرام یافته اس ‪.‬‬

‫(مجموعه شمعر یك شماعر) دارد و فكر میكند اگر كسی با‬

‫همانطور كه در مقدمه اشمماره شممد "رنج بودن" همواره از‬

‫دیوان شممعر میخواند و به دنيای‬

‫موضمموعات مورد عالقهی بسممياری از شمماعران بوده و‬

‫شمماعران نفوذ پيدا میكرد او و دنيای شمماعرانهاش را بهتر‬

‫شمعرهای زیادی در این باره سمروده شمده‪ .‬اینكه شاعر باز‬

‫درك میكرد‪/ .‬دیوانهها زمين را قروق‪ /‬واژهی دیوانه شمماید‬

‫هم به سممرا چنين موضمموعی رفته ضممعف م سمموب‬

‫كه‬

‫با دیدگاهی متفاوتتر به‬

‫تمام احسمماس و به دق‬

‫كنایهای به انسمانهای عاری از احساس و ماشينی اس‬ ‫زمين را ت‬

‫نمیشمود اما به نظرم میتوانس‬

‫سملطهی خود درآوردهاند‪/ .‬غرق میشوم هر‬

‫این موضوم بپردازد؛ به عنوان مثال‪ :‬سطر ‪/‬تازه رسيدم نچين‬

‫سممطر‪/ /‬سمماحل را روی تنم‪/ /‬پرت میكند موج‪/ /‬واژههای‬

‫پسممر‪ /‬كه اشممارهای به داسممتان با عدن دارد در شممعرهای‬

‫دا ‪/ /‬برنزه میكند كالم‪ /‬شمماعر در این سممطرها از تكنيك‬

‫زیادی با این مضممون به این موضوم اشاره شده و عمومن‬

‫فاصمملهگذاری اسممتفاده كرده ل ظهی سممرایش را همچون‬

‫سممعی در منصممرف كردن "آدم" داشممتهاند‪ .‬یا جایی كه به‬

‫خوردن موج دریما بر روی بمدنش و واژه ها را همچون‬

‫"زمينی نبودن و سمرد بودن زمين" اشاره شده میتوانس‬ ‫چندتاویلی را‬

‫خورشمميدی میبيند كه وقتی كنار هم قرار میگيرند درون‬

‫از نشمانههای تازهتری استفاده كند و خاصي‬

‫شعرش را میسوزانند‪.‬‬

‫در شمعرش باال ببرد‪ .‬در قسم هایی نيز شاعر بدون تمهيد‬ ‫خاصممی وارد فضممایی دیگر شممده؛ مثلن از اپيزود دوم كه‬ ‫فاصملهگذاری در آن اتفاق افتاده بالفاصله وارد اپيزود سوم‬

‫اپيزود سوم‪:‬‬ ‫سالم!‬

‫شمده اسم ‪ .‬پيشممنهاد من این اسم‬

‫تازه رسيدم نچين پسر‬

‫دوباره اجرا كند اینبار با رویكرد و نگاهی جدیدتر و البته‬

‫سرد اس‬

‫زمين چرا‬

‫نمیخواند مگر كسی‬ ‫كاش میخوردم آن طرف‬ ‫دور سيارهای كه دور‬ ‫دور میشدم‬

‫استفاده از نشانههای تاویلپذیرتر‪.‬‬

‫كه شماعر شمعرش را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪144 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر عدنان نوروزي‬ ‫خزان زندی‬

‫شممرایط كنونی و اوضممام اجتماعی تلفيقی از گروتسممك و‬ ‫صم نههای اگزجره شده را آفریده اس‬

‫با كرم خاكی كوچكی دوباره دوس‬ ‫فرو میرویم در ژرفهای خاك‬ ‫میپوسانيم دندانهای لودری را‬ ‫یكی یكی‬ ‫میافتيم روی خاك‬ ‫میميریم‬ ‫و‬ ‫گستاخانه‬ ‫میبافيم و راه میرویم‬ ‫ناموفق و همچنان جسور‬ ‫من با دو پا‬ ‫و‬ ‫عنكبوت!‬

‫میشوم‬

‫از شرایط زیس‬

‫و شاعر نيز بیتاثير‬

‫خود نخواهد بود‪ .‬به همين جه‬

‫ميكسممی از تصمماویر عجي‬

‫غری‬

‫اس‬

‫كه‬

‫طنزی تلخ به همراه‬

‫بزرگنمایی در این شمعر وجود دارد‪ .‬تصماویری غيرمعمول‬ ‫و خندهآور كه پشم‬

‫این خنده در حقيق‬

‫وحش‬

‫لم داده‬

‫اس ‪.‬‬ ‫‪ .1‬با كرم خاكی كوچكی دوباره دوس‬

‫میشوم‬

‫فرو میرویم در ژرفهای خاك‬ ‫میپوسانيم دندانهای لودری را‬ ‫به نظرم بهتر بود شعر اینطور شروم شود‪:‬‬ ‫دوباره دوس‬

‫میشوم‬

‫با كرم خاكی كوچكی‬ ‫اما چرا صمم ب‬

‫از شممروم رابطهای مجدد آن هم با كرمی‬

‫خاكی شده اس ؟‬ ‫كرم خاكی ریه ندارد و مهمترین مسمماله در حف حيات او‬ ‫تعادل اسمم ‪ .‬تعادلی كه در جامعه كنونی ما نيسمم ‪ .‬كرم‬ ‫خاكی به زیر خاك می خزد زیرا تنها شمممرایط متعادل و‬ ‫مرطوب زیر خاك اسم‬ ‫عل‬

‫كه به او اجازه تنفس میدهد پس‬

‫نشمانه شمدن كرم خاكی در این شعر نيز همين اس ؛‬

‫یعنی شممروم حركتی جدید برای بازگش م‬

‫به جامعهای كه‬

‫افراد آن در وضممعيتی ميانه باشممند‪ .‬دور از تندرویها یا‬ ‫سكون‪.‬‬ ‫پس با این تاویل پوسماندن دندانهای لودری توسط كرمی‬ ‫خاكی ممكن میشمود‪ .‬آوردن لودر در شمعر همان سطری‬ ‫اس‬

‫كه گروتسك میآفریند‪ .‬لودر به قسم‬

‫جلویی ماشين‬

‫ال اق میشود و بيل مكانيكی به عق ! و نمیتواند زمين را‬ ‫حفر كند حاال این لودر با دندانهای پوسيدهاش دیگر حتا‬ ‫نمیتواند خاك را هم جابجا كند چه رسد به حفر سوراخی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪145 /‬‬

‫كه از ابتدا برایش ممكن نبود‪ .‬این یعنی اقدام به كاری بی‬

‫پا كوتاه شممود بیشممك پاهای زیادی برای آزادی خواهند‬

‫سرانجام كه تنها فاجعهآفرینی میكند‪.‬‬

‫دوید‪ .‬حتا اگر كرمی كه میخزد را خفه كنند عنكبوتی با‬

‫تممام انقالب همای ایران بمه این شمممكل اتفاق افتاده اند‬

‫چند پا و این بار روی خاك در برابر لودری قد میكشممد‪.‬‬

‫دیكتاتوری كه توانش برای تسلط بر چند كرم خاكی ت ليل‬

‫این جسارت هميشگیس ‪.‬‬

‫بمه كمارگيری ابزاری قدرتمند برای‬

‫خوب اس‬

‫شاعر در سطربندیها و تقطيع روی حرف "و"‬

‫س مركوب گروهی ضممعيف كه خواسممتهای جز ادامه حيات‬

‫مجدد دق‬

‫را حذف كند‪.‬‬

‫نداشتهاند‪.‬‬

‫همچنين جابجایی اركان جمله در صممورتی كه اتفاق تازهای‬

‫می رود‪ .‬در حقيقم‬

‫كند و سمطری كه توضمي یس‬

‫با این جابجایی رخ ندهد ضمعف تاليف م سموب شده و‬ ‫شاعر باید به این نكته در شعرش توجه كند‪.‬‬

‫‪ .2‬یكی یكی‬ ‫میافتيم روی خاك‬ ‫میميریم‬

‫ويرايش شعر‬

‫و‬ ‫گستاخانه‬

‫دوباره دوس‬

‫میبافيم و راه میرویم‬

‫با كرم خاكی كوچكی‬ ‫فرو در ژرفهای خاك‬

‫و كرمهایی كه برای رسميدن به كمترین خواسته یكی یكی‬

‫دندانهای لودری را میپوسانيم‬

‫میميرند! دقيقن به همين اندازه خندهآور و دردناك‪.‬‬

‫كه یكی یكی‬

‫كرمهایی كوچك كه در نبرد با لودرها كشمته میشوند و اما‬

‫روی خاك میافتيم‬

‫فراموش نمی كننممد پس كرم همما همچنممان در خمماك فرو‬

‫و گستاخانه‬

‫می روند و حفره می سمممازند حفره های كوچكی كه هيچ‬

‫میبافيم و باز راه‬

‫لودری نمیتواند بسازد برای همين لودر تنها میتواند خاك‬

‫ناموفق و همچنان جسور‬

‫را بههم بریزد و این چرخه ادامه دارد‪.‬‬

‫من با دو پا‬

‫البته این اپيزود كمی توضمي ی شده اس‬

‫زیرا آوردن سطر‬

‫میافتيم روی خاك برای نشممان دادن مرگ كافی اسمم‬

‫و‬

‫سطر بعدی توضي ی اس ‪.‬‬ ‫‪ .3‬ناموفق و همچنان جسور‬ ‫من با دو پا‬ ‫و‬ ‫عنكبوت‬ ‫هرچند ممكن اسمم‬

‫دیكتاتوری موقتن موفق به سممركوب‬

‫شود اما قطعن آزادیخواهی نمیميرد و خواستهای اس‬

‫در‬

‫ذات بشمری نهفته كه هرگز از او جدا نمیشود‪ .‬پس اگر دو‬

‫و عنكبوت‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪146 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر خزان زندي‬ ‫مهدی نادری‬ ‫زنگ نمیزند‬ ‫به در آهنی مرغدانی‬ ‫كابلها‬ ‫فقط هدای گر جریانی هستند‬ ‫از كابُل‬ ‫كه روسری سر میكند‬ ‫از وقتی گوشم را‬ ‫كف دستم گذاشتی‬ ‫اینجا كه مر ها‬ ‫همه مادرند‬ ‫خروسهاش تخم میكنند‬ ‫بينی هم‬ ‫باید عضوی باشد مردانه‬ ‫و تنفس در این هوا‬ ‫شكمیس‬

‫هرگاه بسممترِ اصمملیِ شممعر را نقد اجتماعی تشممكيل دهد‬ ‫بيشمممترین مولفمه ی كاركردی اسمممتعاره در سممميسمممتمِ‬ ‫جانشممينیسمم ‪ .‬اسممتعارهها میتوانند بدل به نشممانههایی‬ ‫سماختمند در سماختارهای جزیی شمعر شموند تا در اتصالِ‬ ‫مدلولهای آنان به شممكلی سمماختارپذیر تيغِ نقدِ اجتماعیِ‬ ‫خود را به سممم ِ سمموژه پرتاب كنند‪ .‬شممعرِ خزان زندی با‬ ‫میتواند با اجرای‬

‫وجود نشممانههایی كه در آن نهفتهسمم‬

‫مناسمبی به مقصمود برسمد مسالهی "اجرا" در نوم چينشِ‬ ‫كلمات در سطرها رخ میدهد تا در كنار حف ِ زبان مناس‬ ‫افشا نكنند‪ .‬در نقدِ زیر‬

‫سموژه و موتيفِ خود را به سرع‬

‫قصمد دارم تا با نگاهی پسماساختارگرایانه شعرِ خزان زندی‬ ‫را بررسی كنم‪.‬‬ ‫اپيزود اول‪:‬‬ ‫"زنگ نمیزند‬ ‫به در آهنیِ مرغدانی‬ ‫كابلها‬ ‫فقط هدای گرِ جریانی هستند‬ ‫از كابُل‬ ‫كه روسری سر میكند"‬ ‫با توجه به روندِ روای‬ ‫دانس‬

‫كه دالل‬

‫می توان مرغدانی را نشمممانه ای‬

‫به سرزمينیس‬

‫كه هنوز با فرهنگی قرون‬

‫وسممطایی اداره میشممود‪ .‬با توجه به اشممارهی راوی به "در‬ ‫آهنی" در سممطر دوم میتوان نتيجه گرف‬

‫كه مقصممود از‬

‫"زنگ نمیزند" در سطر اول همان درِ آهنیس‬

‫كه دالل‬

‫به دروازههای سممرزمينِ نابرابریهاسم ‪ .‬دروازههایی آهنين‬ ‫كمه هيچگماه زنمگ نمی زننمد‪ .‬چرا؟ زنگ نزدنِ درِ آهنی‬ ‫میتواند خود نشانهای باشد كه دالل‬

‫بر این نكته اس‬

‫كه‬

‫ورود مدرنيته به سرزمينِ مذكور (مرغدانی) همواره صورت‬ ‫گرفته اما مدرنيته هنوز در سمممطح و ظاهرِ تودهی جامعه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪147 /‬‬

‫استفاده‬

‫روای‬

‫حضور دارد و به البيرن های شعوریِ جامعه نرسيده اس ‪.‬‬

‫نباشمد نمیتوان از سمپيدخوانی و شمكس‬

‫آنان زندگیِ ظاهریِ مدرنی دارند اما از درون كهنهاند‪ .‬در‬

‫كرد و اسممتفاده از این دو مولفه زمانی كاركرد دارد كه به‬

‫ادامه شمماهدِ بازیِ مولف با دو كلمهی كابل و كابُل هسممتيم‪.‬‬

‫ساختار فرمی و معنایی اثر لطمه وارد نشود‪.‬‬

‫او در پیِ این بمازی نقمدِ خود را بمه جامعهی امروزین‬

‫در ادیم‬

‫افغمانسمممتمان می كند‪ .‬حتا می توان كابُل را مجاز از تمام‬

‫تصمویری ارائه میدهيم كه با موتيفِ مقيدِ شعر در ارتباطی‬

‫سممرزمينهایی دانس م‬

‫كه نابرابری جنسمميتی هنوز در بطنِ‬

‫اپيزودِ فوق خرده روای ِ آن را تكميل كرده و‬

‫ساختاری قرار بگيرند‪:‬‬

‫فرهنگیِ آنان جای دارد‪ .‬سممطر پایانی "كه روسممری سممر‬ ‫میكند" مرجعِ فعلِ این جمله "كابُل" اس‬ ‫كردن" دالل‬

‫بر ت جری مذهبیس‬

‫و "روسری سر‬

‫كه بخشی از نابرابریِ‬

‫جنسميتی را میسازد‪ .‬اما مولف باید در اجرای سطرها دق‬ ‫كرده تا زبانِ شمعر یكدسم‬

‫شود و استعارهها و بازیها به‬

‫بهترین شممكل نمود پيدا كنند‪ .‬مثلن سممطر "فقط هدای گرِ‬ ‫جریانی هسمتند" سمطری بيانی و توضمي یس‬ ‫اجرای متنی نرسيده اس ‪ .‬در ادامه اپيزود ادی‬

‫"كفِ دستم میشنيد‬ ‫میخندد هنوز‬ ‫از كابل تا كابُل‬ ‫الی برداش ِ بادمجان‬ ‫آف‬

‫ندارد چشمم"‬

‫كه حتا به‬ ‫همانطور كه میبينيد سمممعی شممده تا روایتی از راوی با‬

‫شده‪:‬‬

‫رعای‬ ‫"حتا زنگ نيس‬

‫سممپيدخوانی و ارتباج سمماختاری با موتيفِ مقيد به‬

‫شعر افزود شود‪.‬‬

‫روی درِ آهنیِ مرغدانی‬ ‫كابلها فرود آمدند از كابُل‬

‫اپيزود پایانی‪:‬‬

‫كه هنوز توسری دارد"‬

‫"اینجا كه مر ها‬ ‫همه مادرند‬

‫اپيزود دوم‪:‬‬

‫خروسهاش تخم میكنند‬

‫"از وقتی گوشم را‬

‫و بينی هم‬

‫كفِ دستم گذاشتی"‬

‫باید عضوی باشد مردانه‬ ‫و تنفس در این هوا‬

‫در اپيزود دوم راوی قص مدِ ورود به داسممتانِ خود را دارد‬

‫شكمیس "‬

‫شماهدِ ماجرایی هسمتيم كه شمروم نشمده به پایان میرسد‪.‬‬ ‫راوی فقط بيان میكند كه گوشممم را بریدی و كف دسممتم‬ ‫گذاشممتی و ما متوجه میشممویم كه او نيز قربانیِ خشممونتی‬ ‫تاریخیس‬

‫كه در فرهنگ سنتی نهادینه شده اما این روای‬

‫اینكه مر ها همه مادرند نشانهایس‬ ‫سنتی و كهنه نسب‬

‫كه دالل‬

‫بر نگاهی‬

‫به زن دارد نگاهی كه هميشه زن را در‬

‫نقشِ مادر مینشمماند و جایگاهِ فعالِ اجتماعیِ او را نادیده‬

‫همينجا به پایان میرسممد و سممطر بعدی وارد اپيزود پایانیِ‬

‫میگيرد‪.‬‬

‫شمعر میشمود كه اسماسمن ارتباطی ساختاری با این اپيزود‬

‫"خروسهاش تخم میكنند" دالل‬

‫برقرار نمیكند‪ .‬پيشنهاد میشود مولف اپيزود فوق را حذف‬

‫"مرد" در جمامعمه ای كهنه دارد‪ .‬البته ناگفته نماند زبانِ‬

‫خود‬

‫و در‬

‫كرده یا در چند سمطر و با رعای‬

‫سپيدخوانی روای‬

‫را تكميل كند‪ .‬باید توجه داش م‬

‫تا سمماختار شممعر تكميل‬

‫شممعریِ مولف در غال‬

‫بر جایگاهِ سممن زدهی‬

‫سممطرها زبانی نثریسمم‬

‫اینگونه زبان نمیتوان از "خروسهاش" اسممتفاده كرد و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪148 /‬‬

‫باید آن را به شكل ص يحِ "خروسهایش" نوش ‪ .‬در ادامه‬ ‫میبينيم كه راوی ‪ -‬مولف با گروتسكی تلخ همه چيز را در‬ ‫این جمامعمهی جماهمل مردانه مییابد پس حتا بينی هم‬ ‫میتواند عضوی مردانه باشد! و نفس كشيدن در هوای كهنه‬ ‫و ماندهی این سمرزمين برای زنان نه از راهِ بينی كه عضوی‬ ‫مردانهسم‬ ‫اسم‬

‫بلكه باید از راهِ شكم باشد! (چيزی كه ناممكن‬

‫پس باتوجه به این نكته حتا نفس كشيدن هم فعاليتی‬

‫مردانه شممده كه برای زنان ممنوم اسمم !) در ادامه برای‬ ‫اجرای بهتر سطرها اپيزود زیر پيشنهاد میشود‪:‬‬ ‫اپیزود پیشنهادی‪:‬‬ ‫"شوهر ندارد مرغدانی‬ ‫بیكار نيس‬

‫هيچ تخمدانی‬

‫مر ها همه مادرند‬ ‫و خروسها تخم میكنند‬ ‫حتا بينی‬ ‫شورتِ مردانهس‬ ‫نفس را بيرون كنيد!"‬ ‫در پایان میتوان گف‬

‫شمعر در كاركرد استعاریِ نشانهها به‬

‫طور قابل قبولی عمل میكند اما باید به نوم انتخاب زبان و‬ ‫ن وهی اجرای سطرها و همچنين ارتباج ساختاریِ اپيزودها‬ ‫دق‬

‫بيشممتری كرد تا شممعر به سمماختار معنایی و فرمیِ قابل‬

‫قبولی برسد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪149 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر جان صدرا‬ ‫پیمان اصغریکانی‬

‫یكی از وجوه مميّزهی شمعر مدرنِ پيشرو از شعر كالسيك‬ ‫تخيلیسم‬

‫مشتی ذغال میگداخ‬

‫در‬

‫كاسهی سرم‬ ‫فكرهایی كه میگردید از‪...‬‬ ‫تا پهلویی دیگر‬ ‫گيج میشدم از بو‬ ‫سرخ میشدی‬ ‫میكشيدم‬

‫به نيش‬

‫لذیذتر از هر كبابی كه‬ ‫وقتی دهان‬

‫را باز میكردی‬

‫تند میگذش‬

‫باد و تندتر‬

‫شعله میكشيد ذغال‬ ‫تنها تو میسوختی و‬ ‫گرسنه میماندم‬

‫كه تمام پيكرهی شممعر را دربر گرفته و صمرفن‬

‫مجموعهای پراكنده از خيالها و تصممماویر مجزا در قال‬ ‫سمطرها و ابيات نيسم ‪ .‬تخيل مانند جعبهایس‬

‫كه شاعر‬

‫تمام قطعات شمعر را در آن ریخته و درش را میبندد‪ .‬شعر‬ ‫حاضممر اجزایی مختلف از تصمماویر و خيالهاس م‬

‫كه در‬

‫باكسی شكيل ارائه میشود یعنی موضوم و پالنی مشخص‬ ‫دارد و بهرغمِ كوتاهی ص نهآرایی و كارگردانی شده اس ‪.‬‬ ‫اینك سمعی داریم با نگاهی پسماسماختارگرا فرم و ساختار‬ ‫شعر را بررسی كرده و در صورت امكان با ادی‬

‫آن تخيل‬

‫را پررنگتر كنيم‪.‬‬ ‫ابتدا یك نگاه كوتاه به شمممعر میاندازیم‪ .‬درِ جعبه را باز‬ ‫میكنيم و به ن وهی شممكلگيریِ این تخيل دق‬

‫میكنيم‪.‬‬

‫شاعر میگوید‪:‬‬ ‫"مشتی ذغال میگداخ‬

‫در‬

‫كاسهی سرم"‬ ‫او با اسممتفاده از سمميسممتم جانشممينی و همنشممينی كلمات‬ ‫كاسممهی سممرش را به منقلی پر از ذغال تشممبيه میكند و از‬ ‫همينجا دس‬

‫به اینهمانیِ تازهای میزند‪.‬‬

‫در ادامه فكرهایش را به خوراكی تشممبيه میكند كه روی‬ ‫ذغالها كباب میشوند‪:‬‬ ‫"فكرهایی كه میگردید از‪...‬‬ ‫تا پهلویی دیگر"‬ ‫حاال این خوراك لذیذ چه كسممی میتواند باشممد بهتر از‬ ‫معشوقه؟ پس اینطور ادامه میدهد‪:‬‬ ‫"میكشيدم‬

‫به نيش"‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪151 /‬‬

‫شماعر از اینجا به بعد به فكر پایانبندی مناسبی برای شعر‬ ‫اسمم‬

‫و برای این امر "ناكامی" را برمیگزیند و ناكامی‬

‫موتيفِ م وریِ این شعر میشود پس معشوقه باید بسوزد‪.‬‬ ‫اما تمهيدات الزم برای سموختن كدام اسم ؟ میاندیشد و‬ ‫مییابد‪ .‬بادِ تندی برمیخيزد و آتشِ ذغال گداخته میشود‪.‬‬ ‫اما دليلِ برخاستنِ باد از همه جال تر اس ؛ معشوقه دهان‬ ‫كه باز میكند و به حرف میآید آشمموبی در دنيای عاشممق‬ ‫برمیانگيزد‪ .‬تندبادی برخاسمممته و ذغالِ گداخته خوراكِ‬ ‫سيخ كشيده روی منقل را میسوزاند‪:‬‬ ‫دسممتمالی شممده و تكراری ذهن خواننده را اكتيو كرده و او‬ ‫"وقتی دهان‬

‫را باز میكردی‬

‫تند میگذش‬

‫باد و تندتر‬

‫را به مثابهی خودِ مولف با لذتِ كشف همراه میكند‪.‬‬ ‫در اینجا ادی‬

‫پيشممنهادی خود را میآورم و با تغيير دادنِ‬

‫شعله میكشيد ذغال‬

‫زمانِ شمعر یعنی تبدیل فعلهای ماضمی استمراری به زمان‬

‫تنها تو میسوختی"‬

‫داده و خوانشِ‬

‫حال سعی دارم كمی به اجرای شعر سرع‬ ‫زیباتری ایجاد كنم‪:‬‬

‫و گرسنه ماندنِ راوی كه جانشينی برای ناكامیس ‪:‬‬ ‫یك مش‬ ‫"گرسنه میماندم"‬

‫ذغالِ گداخته‬

‫كاسهی سرم‬ ‫و فكرهایی كه میچرخد از این پهلو‬

‫این شمعر البته خالی از حشو نيس ؛ به عنوان مثال تصور‬ ‫معشموقه و فكر كردن به او در قال‬

‫خوراكی كباب شده بر‬

‫منقمل قاعدتن باید لذیذ باشمممد‪ .‬بنابراین آوردنِ عبارتِ‬ ‫"لذیذتر از هر كبابی" غير از اینكه نامناس م‬ ‫اس‬

‫و دمدسممتی‬

‫توضي ی زاید به شمار میآید‪.‬‬

‫به آن‪.‬‬ ‫گيج میخورم از بو‬ ‫شوت میشوم به كجاها‬ ‫از گونههای گل انداخته میكشم به نيش‬ ‫دهان كه باز میكنی اما‬

‫نكتهی دیگر اینكه به نيش كشمميدن كباب (كه اسممتعاره از‬

‫باد‬

‫فكر كردن به معشموق اس ) میتواند بسط یابد و دس كم‬

‫دنيا را بلند میكند از جا‬

‫با ارائهی یك تصمویر یا خاطرهی مشترك تمهيدی مناس‬

‫شعله میكشد ذغال و‬

‫برای آرامش قبل از طوفان و تندبادی باشممد كه معشمموقه را‬

‫تو میسوزی‬

‫ناگهان میسوزاند و ذغال میكند‪.‬‬

‫و من‬

‫یكی از معيارهای ممتاز بودن یك شمممعر بدیع بودن و‬

‫گرسنه میمانم‬

‫"تازگیِ" آن اسم ؛ شاخصهای كه در شعرِ باال مخاط‬

‫را‬

‫برمیانگيزد و او را وادار به خوانشِ ادامهی شمممعر و حتا‬

‫این اثر بيش از این مسمتعدِ توسمعه و بازنویسی اس ‪ .‬چه‬

‫خوانشِ چندباره میكند‪ .‬بكر بودنِ موضممومِ یك شممعر در‬

‫خوب اسمم‬

‫اسمماسممیترین ضممعف یك شممعر از دیدگاه‬

‫خود یك نيروی پيشبرنده دارد و برخالفِ مضامينِ‬

‫مخاطبان "كوتاه" بودنِ آن باشد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪151 /‬‬

‫توی كوچهی دوریس‬

‫نقد شعر آمنه باجور‬

‫كه با خيابان از عرض‬ ‫م گفته بودم برات؟ م‬

‫محمد مروج‬

‫نصف شد‬ ‫دختر همسایهمونم از پنجره كه میخندید‬

‫یك پام كه روی ميز افتاده آقا‬ ‫آن یكی هم مثل بام هوا‬ ‫دارد برای شام فردا‬ ‫این پا و آن پا‬

‫پوكيد‬

‫یكی از برگاشم الی درختا بود كه افتاد‬ ‫بچهشو توی لولهی ما تركوندن‬ ‫باباش نداش‬ ‫فقط گذاش‬

‫"بكنم یا نه؟"‬

‫نقد و بررسي‬

‫از كجا دارد آب میخورد‬ ‫این بغض‬ ‫سری دارم‬

‫هميشمه در زندگی ل ظاتی وجود دارد كه انسممان از شدت‬

‫كه دل میكند‬

‫درد و بیتابی حتا به فكر خودكشی میافتد‪ .‬فقر اقتصادی و‬

‫"یادم نمیرود" هم‬

‫فرهنگی آدم را به انجام كارهایی وادار میكند كه خواستهی‬

‫خانه را تكانده توی جوب‬

‫قلبی او نيسم‬

‫كه ما توپ بودیم الی چند پا پسر‬

‫موتيف مقيمد این شمممعر میتوانمد ل ظات پایانی عمر یك‬

‫با چاقو‬

‫دختر باشد‪ .‬او با فالشبكی به گذشته گوشهای از رنجی را‬

‫و در نهای‬

‫و به مرور باعر افسردگی روحی میشوند‪.‬‬

‫بادمان خالی‬

‫كه دیده برای مخاط‬

‫این سطر برای شنيدن جای زودیس‬

‫چطور به پایان خط نزدیك شمده اس ‪ .‬برای شناخ‬

‫هنوز كسی با چند دس‬

‫شمعر را اپيزودبندی كرده و ساختار و مضمون هر بخش را‬

‫جي‬

‫نخریده برام‬

‫روای‬

‫میكند و به او نشان میدهد‬

‫به طور جداگانه بررسی خواهيم كرد‪.‬‬

‫"چی میگی بابا؟"‬ ‫اینجا برای گریه جای خوش الیس‬

‫یك پام كه روی ميز افتاده آقا‬

‫كمی پایينتر‬

‫آن یكی هم مثل بام هوا‬

‫با پالتویی كه پوشيدهاند كلماتم‬

‫دارد برای شام فردا‬

‫گرم میشوم‬

‫این پا و آن پا‬

‫و در پایينترین سطر خانه‬

‫"بكنم یا نه؟"‬

‫میزنم زیر همه چيز‬

‫از كجا دارد آب میخورد‬

‫تا طنابم تند‪...‬‬

‫این بغض‬

‫"این باال كه برا مردن جای كمییه"‬

‫سری دارم‬

‫خانهمان حاال‬

‫كه دل میكند‬

‫برای صدا زدن‬

‫(اپيزود ‪)1‬‬

‫بهتر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪152 /‬‬

‫در بخش اول دختر یما زنی را میبينيم كه دو لنگش را باز‬

‫این سطر برای شنيدن جای زودیس‬

‫كرده؛ یكی روی ميز و دیگری روی هوا‪ .‬این اولين نشانه از‬

‫هنوز كسی با چند دس‬ ‫نخریده برام‬

‫سرگشتگی و روزمرگی راویس ‪ .‬آقا در سطر اول میتواند‬

‫جي‬

‫اسمممتعارهای از مردسممماالری و یا در مقياسمممی وسممميعتر‬

‫"چی میگی بابا؟"‬

‫دیكتاتوری سمياسممی باشمد كه درواقع دختر دارد داسممتان و‬

‫اینجا برای گریه جای خوش الیس‬

‫درددل خود را با او میگوید‪ .‬او میخواهد برای شام فردای‬

‫(اپيزود ‪)3‬‬

‫خود پولی تهيه نماید و به همين خاطر در دو راهی اینكه‬ ‫تنفروشممی كند یا نه مردد مانده اسمم ‪ .‬در سممطر نهم این‬ ‫قسمم‬

‫شماعر از سميستم جانشينی كلمات بهره برده و به‬

‫در سمممطر اول شممماعر به مخاط‬

‫میگوید كه هنوز حرف‬

‫برای گفتن دارد و اینجا پایان شمعر نيس ‪ .‬سطر دوم را به‬

‫جمای واژهی درد كلمهی دل را به كار برده اسممم ‪ .‬دیگر‬

‫دو شكل میتوان تقطيع كرد‪:‬‬

‫تكنيك ادبی كه در این بخش دیده میشممود فاصمملهگذاری‬

‫‪ -1‬هنوز كسممی با (با پول یا چيز دیگر) چند دسمم‬

‫در سمطر پنجم اسم ‪ .‬سمطر چهارم و پنجم را دو به شكل‬

‫نخریده برام‬

‫میتوان خواند؛ اینكه دو سممطر را یك نفس و بدون تقطيع‬

‫یعنی راوی بما وجود كمار و تالش هنوز از ل ما مالی در‬

‫(این پا و آن پا بكنم یا نه؟) و یا به صمممورت تقطيع شمممده‬

‫مضمميقه اسمم‬

‫و نتوانسممته مای تاج خود و خانوادهاش را‬

‫خواند كه در هر دو صورت معنای خاص خود را میدهد‪.‬‬

‫تأمين كند‪.‬‬

‫جي‬

‫‪ -2‬به شمكل فعلی و با توجه به فاصلهگذاری در سطر بعد‬ ‫"یادم نمیرود" هم‬

‫راوی بما پمدر خود صممم ب‬

‫خانه را تكانده توی جوب‬

‫میكنمد‪ .‬البتمه مخماطم ِ "چی میگی بابا؟" عالوه بر پدر‬

‫كه ما توپ بودیم الی چند پا پسر‬

‫خوانندهی شمممعر و یا هركس دیگر نيز میتواند باشمممد كه‬

‫و در نهای‬

‫با چاقو‬

‫و از روزگار خود شمممكای‬

‫راوی را به صممبر و تالش بيشممتر توصمميه میكند ولی او كه‬ ‫گوشمش از این حرفها خسمته شده با ل ن تمسخرآميزی‬

‫بادمان خالی‬ ‫(اپيزود ‪)2‬‬

‫نصي‬

‫در اپيزود دوم شماعر با تغيير زمان افعال قسمتی از دوران‬

‫كمی پایينتر‬

‫اول‬

‫كودكی خود را روای‬

‫میكند‪ .‬زمان افعال در قسممم‬

‫حال اسممتمراریسمم‬

‫ولی در بخش دوم زمان به گذشممته‬

‫هایش را نادیده میگيرد‪.‬‬

‫با پالتویی كه پوشيدهاند كلماتم‬ ‫گرم میشوم‬

‫تغيير میكنمد یعنی شممماعر با این كار به جنگ زمان خطی‬

‫و در پایينترین سطر خانه‬

‫میرود‪ .‬توپ میتواند نشانهای منطقی از سه چيز باشد‪:‬‬

‫میزنم زیر همه چيز‬

‫‪ -1‬توپ به معنای وسيلهی بازی‪ .‬یعنی ما دختران به عنوان‬

‫تا طنابم تند‪...‬‬

‫ملعبهای برای خوشگذرانی در دس‬

‫مردها هستيم‪.‬‬

‫‪ -2‬توپ به معنای سمرحال و شماد بودن كه اشاره به سر به‬

‫"این باال كه برا مردن جای كمییه"‬ ‫(اپيزود ‪)4‬‬

‫هوایی و بی خيال بودن بچهها هنگام بازیس ‪.‬‬ ‫‪ -3‬بمه معنمای ابزار جنگی‪ .‬یعنی آنقدر جسمممور و بیپروا‬

‫در اپيزود چهمارم راوی بمه پمایمان خط رسممميده و اكنون‬

‫بودیم كه همهجا را به آتش میكشيدیم‪.‬‬

‫میخواهد خود را از سقف خانه حلقآویز كند‪ .‬او كه پناهی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪153 /‬‬

‫جز كلمه پيدا نمیكند با آنها خود را گرم كرده و شممعرش‬

‫باباش نداش‬

‫بغرنجش میشود‪.‬‬

‫فقط گذاش‬

‫در انتهای این بخش باز هم فاصممملهگذاری را میبينيم‪ .‬در‬

‫(اپيزود ‪)6‬‬

‫تبدیل به پناهگاهی برای فرار از وضعي‬ ‫نهممایم‬

‫راوی كممه در تمممام عمرش در تنگنممای روحی و‬

‫جسمی بوده هنگام دار زدن خود باز ازین فضای تنگ حتا‬

‫اپيزود پایانی از زبان شاهدان عينی ص نهی خودكشی دختر‬

‫برای مردن نيز مینالد و به دنبال راه دیگری برای خالصممی‬

‫و دوسمممتان و همسمممایگان او بيان میشمممود‪ .‬زبان تمام این‬

‫از این زندگی سمممگی میگردد‪ .‬طناب میتواند اسمممتعاره از‬

‫قسممم‬

‫و درواقع آنها بر سممر جنازهی دختر‬

‫طناب بازی نيز باشمد‪ .‬هنگام طناب زدن با دور تند صدایی‬

‫حماضمممرنمد و پرده از رازهمای این مماجرا كه تاكنون برای‬

‫لوگوسمم‬

‫مجهول ممانده برمیدارند‪ .‬آنها او را به گل و یا‬

‫در گوش میپيچمد و طنماب مثل كرهی زمين به سمممرع‬

‫مخماطم‬

‫میچرخد و انسمان را در نوعی خلسه و بیخودی غوطهور‬

‫ميوهای تشممبيه میكنند كه از شمماخه جدا شممده ولی هنوز‬

‫میسازد‪.‬‬

‫برگش بر گياه باقی مانده اس ‪.‬‬ ‫در تمام قسم های شعر زبان شعر بين زبان خطی و لوگو‬ ‫در حال تغيير اسم ‪ .‬این تغيير به جاسم‬

‫خانهمان حاال‬

‫و شاعر در بطن‬

‫بسممتر شممعر را آماده كرده و بدون تمهيد دسمم‬

‫برای صدا زدن‬

‫روای‬

‫توی كوچهی دوریس‬

‫چنين كاری نمیزند كه این از نقاج قوت شممعر م سمموب‬

‫كه با خيابان از عرض‬

‫میشممود‪ .‬نكتهی جال‬

‫كه اگر تمام‬

‫م گفته بودم برات؟ م‬

‫فاصلهگذاریهای به كار رفته را پش‬

‫نصف شد‬

‫داستانی جداگانه میشود كه میتواند یك دیالوگ بين دختر‬

‫(اپيزود ‪)5‬‬

‫یكی از آنها كه‬

‫دیگر شممعر این اس م‬

‫به‬

‫سر هم بخوانيم خود‬

‫و پسممری حين سممكس باشممد و در نهای‬

‫ظاهرن شممماهد خودكشمممی دختری بوده داسمممتان را برای‬ ‫راوی تصميم گرفته برای خودكشی از یك بنای مرتفع خود‬

‫دیگری تعریف میكند‪.‬‬

‫را به پایين پرتاب كند‪ .‬او از آن باال خانهشممان را میبيند كه‬

‫زندگی همهی ما ممكن اسم‬

‫بسمميار دور شممده و دیگر صممدایش به آن نمیرسممد‪ .‬خانه‬

‫بی هممدف در كوچممه پسكوچممه هممای زنممدگی در عصمممر‬

‫میتوانمد اشممماره ای بمه دوران كودكی بیخيمالی بچه ها و‬

‫پس مدرن‪ .‬جایی كه بارها فكر مرگ خودخواسته به سرمان‬

‫رفتهی آن دوران باشد‪ .‬در سطر پنجم‬

‫میزند و اگرچه بالفعل نمیشمممود ولی همهی ما تبدیل به‬

‫شعر‬

‫مردگانی میشویم كه فقط قل مان میتپد و خونی سرد در‬

‫معصمومي‬

‫از دس‬

‫شاعر با كسی ص ب‬

‫میكند كه هم میتواند مخاط‬

‫باشمد هم شممخص دیگری كه راوی دوسم‬

‫داشممته هنگام‬

‫مرگ او را ببيند‪ .‬سمممطر آخر این اپيزود سمممكانس پایانی‬ ‫زنمدگی راوی را به تصمممویر میكشمممد كه با برخورد او به‬ ‫زمين بدنش همانند عروسكی چينی میشكند‪.‬‬ ‫دختر همسایهمونم از پنجره كه میخندید‬ ‫یكی از برگاشم الی درختا بود كه افتاد‬ ‫بچهشو توی لولهی ما تركوندن‬

‫پوكيد‬

‫شبيه راوی باشد؛ سردرگم و‬

‫رگهای زمستانزدهمان جاریس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪154 /‬‬

‫نقد و بررسي‬

‫نقد شعر عدنان نوروزي‬ ‫سمیه ابراهیمی‬

‫یك شاعر همانقدر كه به موتيف مقيد و مضمون شعر خود‬ ‫بمه ل ن و اجرای اثر توجمه كند‬

‫میپردازد موظف اسممم‬

‫چراكمه اجرا در شمممعر حكم لباس دارد و هرچه این لباس‬ ‫چگونگی ندارد‬ ‫هش‬

‫برازندهتر لذت خوانش بيشتر خواهد بود‪.‬‬

‫گونهی مردی‬

‫موتيف مقيد در این اثر جلقزدنِ پنهانی یك مرد اسمم‬

‫كه‬

‫كه میخندد به چهار صورت!‬

‫در سطرهای پایانی از آن رونمایی میشود و این برجستگیِ‬

‫مردی اینچنين‬

‫پایانبندی یكی از خصمميصممههای پسممندیدهی اشممعار سممپيد‬

‫با سه مخرج!‬

‫گویاس‬

‫اس ‪.‬‬

‫تنها‬

‫نشمانههای زیادی در آن اسمتفاده شمده كه برای پرداختن به‬

‫با دو مخرج تنها میشود!‬

‫آنها ناگزیر به اپيزودبندی هستيم‪:‬‬

‫و با تنها مخرجی كه دارد‬ ‫كه ‪ gnC‬میسوزاند‬

‫دو گونهایس‬

‫پس میاندازد خود را در مخزن زنانهای كه‬ ‫از خودش میترسد حتا‬ ‫كه خيلی با احتياج واج‬

‫اپيزود اول‪:‬‬ ‫چگونگی ندارد‬ ‫هش‬

‫حتا‬

‫گونهی مردی‬

‫كه میخندد به چهار صورت!‬

‫كه خيلی با مالحضهی پای چپش‬

‫مردی اینچنين‬

‫میكشد‬

‫گویاس‬

‫پایين!‬

‫تنها‬

‫آرام و‬

‫با دو مخرج تنها میشود!‬ ‫آهسته و‬

‫با سه مخرج!‬

‫و با تنها مخرجی كه دارد‬ ‫یواش و‬

‫دو گونهای س‬

‫كه ‪ gnC‬میسوزاند‬

‫كم كم و‪...‬‬ ‫پس از با واژههای بیصدا‬

‫در این شعر اعداد به عنوان كد و رمزهایی استفاده شده كه‬

‫میكشد باال‬

‫قفملگشمممایی از آنها به كشمممفِ ارتباج بين این اپيزود با‬

‫خيلی با احتياج واج‬

‫اپيزودهای بعدی كمك میكند‪.‬‬

‫مست‬

‫"چگونگی ندارد‪/ /‬هشممم‬

‫از دستشویی‬

‫چهمار صمممورت!" از آنجما كه "گونه" "مرد" "خنده" و‬

‫با پای راس‬

‫"صممورت" نشممانههایی مرتبط و واضممح هسممتند كه به دليل‬ ‫بيرون میافتد!‬

‫گونه ی مردی‪/ /‬كه میخندد به‬

‫كثرت از مدلولهای احتمالی در ذهن مخاط‬ ‫از "گونه" دو برداشمم‬

‫میكاهد‪.‬‬

‫(نوم و گونهی انسممان) را میتوان‬

‫كرد كممه در این شمممعر هر دو كمماربرد دارد‪ .‬همينطور‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪155 /‬‬

‫"صمممورت" كه با هر دو تأویلی كه از آن میشمممود (نوم و‬

‫اپيزود دوم‪:‬‬

‫صممورت انسممان) ارتباج مسممتقيمی با گونه دارد‪" :‬مردی كه‬

‫پس میاندازد خود را در مخزن زنانهای كه‬

‫هش‬

‫نوم رفتار متفاوت دارد و چهار نوم خنده!"‬

‫از خودش میترسد حتا‬

‫در ادامه با نشممانهی "سممه مخرج" مواجه میشممویم كه با‬

‫كه خيلی با احتياج واج‬

‫صورت ارتباج ریاضی (صورت و مخرج كسر) برقرار كرده‬

‫كه خيلی با مالحضهی پای چپش‬

‫و بمه این صمممورت بمه ممدلولهمای بماال میافزاید‪ .‬البته از‬

‫میكشد‬

‫"مخرج" با توجه به "مرد" به مدلولِ آل‬

‫تناسمملی رهنمون‬

‫میشویم كه با عدد سه رابطهی نزدیكی دارد‪.‬‬

‫پایين!‬ ‫آرام و‬

‫در سممطرهای "تنها‪/ /‬با دو مخرج تنها میشممود‪/ /‬و با تنها‬ ‫مخرجی كه دارد‪/ /‬دو گونهایسم‬

‫آهسته و‬

‫كه ‪ gnC‬میسوزاند" باز‬

‫یواش و‬

‫هم از مخرج اسمتفاده شده ولی این بار دليل استفاده از این‬ ‫كلمه تشمممریحِ آل‬

‫كم كم و‪...‬‬

‫تناسممملی مردانه اسم م ‪" :‬منظور از دو‬

‫مخرج دو بيضه و منظور از یك مخرج كير اس " و‬ ‫اسممتعاره از مایع منیسمم‬

‫كه به عنوان سمموخ‬

‫انرژی كه انسممان به واسممطهی خروج آن از دسمم‬

‫‪gnC‬‬

‫بمه خوبی می توان دریماف‬

‫این اپيزود به واسمممطهی "مخزن" كه دال بر آل‬

‫تناسممملی‬

‫و همينطور رابطهای ظاهری با ‪ gnC‬دارد با‬

‫(به دليل‬

‫زنمانه اسممم‬

‫میدهد‬

‫اپيزود اول مرتبط اسم ‪ .‬سمخن از ترس و احتياطیس‬

‫و‪ )...‬از آن یاد شده اس ‪.‬‬

‫كه‬

‫حين سممكس گریبانگير مولف شممده اسمم ‪ .‬اسممتفاده از‬ ‫كه مولف موقع نویسمممش این‬

‫شممعر عمدن از اختالج و پيچيدگی ميان نشممانهها اسممتفاده‬ ‫كرده اس م‬

‫حتا‬

‫(با توجه به سممطرِ "چگونگی ندارد‪ )"...‬ولی به‬

‫كلمهی "حتا" ممكن اسمم‬ ‫استفادهی مكرر از آن مخاط‬

‫در خدم‬

‫شمممعر باشمممد ولی‬

‫را دلزده میكند؛ دقيقن مانند‬

‫كلمهی "تنها" در اپيزود قبل‪.‬‬

‫به چشم میخورد فرم‬

‫تمام كلماتِ "آرام آهسممته یواش كم كم" معنای مشممابهی‬

‫شمعر دچار مشكل شده و از زیبایی آن كاسته شده اس ‪ .‬با‬

‫كم به‬

‫دليل حشموهایی كه در این قسمم‬

‫دارد و به نظر میرسممد برای برجسممته كردنِ سممرع‬

‫ویرایش زیر سمعی شمده با حذف قسمم های اضافی فرم‬

‫دنبالِ هم ردیف شمممده اسم م ؛ بهتر اسم م‬

‫ظاهری شعر درخورِ درونمایهی آن شود‪:‬‬

‫رودهدرازی و اضافهگویی كاسته شود‪ .‬در شعر سپيد تقطيع‬ ‫روی حروف اضمافه نادرسم‬

‫چگونگی ندارد‬ ‫هش‬

‫اس‬

‫در شمممعر از‬

‫(مگر در مواقعی كه به‬

‫ل ن و فرم شمممعر كمك كند)‪ .‬در سمممطر اول تقطيع روی‬

‫گونه مردی‬

‫حرف "كمه" صمممورت گرفتمه همينطور به دليل چيدمان‬ ‫و اسممتفاده از چند هجای بلند پشمم‬

‫كه میخندد به چهار صورت!‬

‫نادرسمم‬

‫مردی‬

‫خوانش دچار مشممكل میشممود در ویرایش زیر با تغيير در‬

‫كه با سه مخرج‬

‫این سطر سعی در رفع این مشكل شده اس ‪.‬‬

‫تنها‬ ‫میشود با دو مخرج!‬

‫ویرایش پيشنهادی‪:‬‬

‫و با تنها مخرجی كه دارد‬

‫پس انداخته خود را‬

‫دو گونهایس‬

‫كه ‪ gnC‬میسوزاند‬

‫در مخزن زنانهای‬ ‫میترسد از خود‬

‫سممر هم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪156 /‬‬

‫وجود آمدنِ شممعری منسممجم شممدهاند ولی حشممو و تقطيع‬

‫كه با احتياج واج‬ ‫با مالحضهی پای چو‬

‫نادرس‬

‫میكشد پایين!‬

‫زیادی زده اسم ‪ .‬توصميه می شود مولف با تمرین بيشتر و‬

‫آرام و‬

‫خوانش شمعر با صدای بلند ل ن شعر خود را دریابد و آن‬ ‫آهسته!‬

‫را بازنویسی كند‪.‬‬

‫اپيزود سوم‪:‬‬ ‫پس از با واژههای بیصدا‬ ‫میكشد باال‬ ‫خيلی با احتياج واج‬ ‫مست‬ ‫از دستشویی‬ ‫با پای راس‬ ‫بيرون میافتد!‬ ‫اپيزود پایانی نشمان دهندهی این اسم‬

‫كه كلِ شعر خبر از‬

‫جلق زدنِ مردی در دسمتشویی میدهد با فكر كردن به زنی‬ ‫كه كنار او نيس ‪ .‬حرفِ "با" حشو اس‬

‫و توصيه به حذف‬

‫آن میشمممود همينطور كلمهی "خيلی" چراكه در اپيزود‬ ‫قبلی هم احتياج گوشممزد شممده و تكرار آن نشممان دهندهی‬ ‫ازدیاد احتياج اس‬

‫پس نيازی به استفاده از كلمهی "خيلی"‬

‫حس نمیشود‪.‬‬ ‫ویرایش پيشنهادی‪:‬‬ ‫پس از واژههای بیصدا‬ ‫میكشد باال‬ ‫با احتياج واج‬ ‫مست‬

‫و اضافهگویی مشكالتیس‬

‫از دستشویی‬

‫با پای راس‬ ‫میافتد بيرون!‬ ‫همانطور كه در ویرایشهای پيشممنهادیِ اپيزودها مشمماهده‬ ‫میشممود با جابجایی اركان جمله شممعر از حال ِ نثر خارج‬ ‫شممده اسمم ‪ .‬تمام اپيزودها با ارتباج نزدیك خود باعر به‬

‫كه به فرم اثر لطمهی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪157 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪158 /‬‬

‫بررسي آنيما و آنيموس در شعر‬

‫آنيموس میشوند‪ .‬این اجزا برگرفته از تجربههایی اس‬

‫كه‬

‫بشمر در طول تاریخ اندوخته و در ضمير ناخودآگاه جمعی‬ ‫ذخيره شمممده اسمم ‪ .‬به این شمممكل كه در هر مرد یك زن‬

‫رئوف دلفی‬

‫زندگی و در هر زن یك مرد زندگی میكند و هر انسانی دو‬ ‫بخش مردانه و زنانه در نهاد خودش دارد‪.‬‬ ‫"آنيمما" به بُعد زنانه روح مرد اطالق میشمممود همچنانكه‬ ‫آنيموس بُعد مردانه روح زن اسم ‪ .‬براسمماس روانشممناسممی‬ ‫یونمگ زممانی كمه مرد و زن در یك حال‬

‫تعادل خودآگاه‬

‫باشممند "اندروژنی" گفته میشممود كه با دو جنسممی بودن‬ ‫تفاوت دارد‪ .‬از قول "اریسمممتوفانس" نقل میشمممود كه در‬ ‫روزگاران پيشين آدميان تنها زن و مرد نبودند جنس سومی‬ ‫هم بود كمه "مرد و زن" ناميده می شمممد‪ .‬بررسمممی آنيما و‬ ‫آنيموس از منظر روانشمناسمی بررسمی آن در ترنسكشوال‬ ‫عقدههای ادیو و الكترا بسمميار گسممترده اسمم‬

‫كه در این‬

‫مجال نمیگنجد‪.‬‬ ‫آنيما و آنيموس در هنر‪:‬‬ ‫در هنر قوهی آنيمایی حضممور پررنگتر و كارایی بيشممتری‬

‫مقدمه‬

‫دارد‪ .‬اسماسمن اثری هنرمندانهتر اس‬

‫كه از سيستم آنيمایی‬

‫بيشممتری برخوردار باشممد‪ .‬از جهاتی میتوان بين سمميسممتم‬ ‫شعر زن اس ؛ یعنی وجه زیباییشناسی بار عاطفی هنری‬ ‫ظراف‬

‫و باریك بينی در آن به وجه مكانيكی و ماشممينیاش‬

‫میچربمد‪ .‬درواقع هر شممماعری بما بخش زنمانمهی خودش‬ ‫مینویسمد و شماعر در هنگام سرایش با زن درونش ارتباج‬ ‫تنگماتنگ دارد و شممماخكهای حسمممی او فعالتر از منطق‬ ‫زیستیاش اس ‪.‬‬ ‫برای ت ليمل این مطل‬

‫باید در ابتدا به فلسمممفهی "آنيما و‬

‫آنيموس" رجوم كنيم كه در واقع جزئی از "آركی تایو"ها‬ ‫حساب میشوند‪:‬‬ ‫اولين بمار "یونمگ" ب ر آنيما و آنيموس را مطرح كرده و‬ ‫آن را به شمكل سيستماتيك تئوریزه میكند و "فروید" نيز‬ ‫تا حدی به این كُهن الگوها پرداخته كه اشمماره به مردِ درون‬ ‫و زن ِدرون هر انسممان دارد‪ .‬آركیتایوها یا كهن الگوها در‬ ‫ضممير ناخودآگاه جای دارند و شامل قهرمان خود آنيما و‬

‫"دیونيوزوسمممی" و "آپولونی" بما آنيمما و آنيموس همانی‬ ‫برقرار كرد چراكه در اسماطير "دیونيزوس" خدای شور و‬ ‫شمشير و شراب و "آپولون" خدای منطق و خرد و روشنی‬ ‫هسمتند‪ .‬درواقع سميسمتم دیونيزوسمی هر شخص با جنون‬ ‫شممور عصمميان و غریزه همراه اسم‬ ‫درایم‬

‫و سمميسممتم آپولونی با‬

‫منطق و حسمممابگری‪ .‬بنممابراین بين سممميسمممتم‬

‫دیونيزوسی و آنيمایی و سيستم آپولونی و آنيموسی میتوان‬ ‫شمباه های بسمياری یاف ‪ .‬معمولن زن را با جنون و شعر‬ ‫همراه میكنند كه در واقع یادآور دیونيزوس اس‬

‫و مرد را‬

‫نماد منطق و عقل میدانند كه سمميسممتمی آپولونی اسمم ‪.‬‬ ‫"نيچه" با قرار دادن خرد در برابر غریزه به اصممل دوگانگی‬ ‫آپولون و دیونيزوس رسيد‪.‬‬ ‫در شمعر كه اساسن با عناصری مثل خيال عاطفه كشف و‬ ‫شمهود منطقگریزی زیسم‬

‫و زبان سر و كار داریم قوهی‬

‫آنيمایی و دیونيزوسمممی نمود بارزتری دارد درواقع شمممعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪159 /‬‬

‫پدیدهای اسم‬

‫كه در حس و حال خلق شاعر در سيطرهی‬

‫قوه ی دیونيوزوسمممی و آنيمممایی خودش قرار می گيرد و‬ ‫شخصيتی فراتر از مرد و زن در قال‬

‫تعریف شدهی جامعه‬

‫چو رُستم به شهر سَمَنگان رسيد‬ ‫خبر زو به شير و پلنگان رسيد‬

‫دارد‪ .‬در شمممعر آنيما سمممهم بيشمممتری از آنيموس دارد‪ .‬در‬ ‫اصممطالح عاميانه به آن دلی نوشممتن میگویند‪ .‬دل آزمون و‬ ‫خطا میكند حسمابگر نيسم‬

‫جرات دارد جس وجو و‬

‫خطر میكند دل حاوی دریاف‬

‫هرچند‬

‫و شمممهود اسممم‬

‫منطقی نباشممد‪ .‬درواقع اینجا همان بخش آنيمایی اسم‬ ‫فعال شده و دس‬

‫كه‬

‫به خلق میزند‪.‬‬

‫"فردوسی"‬ ‫بر سرش نقال‬ ‫بسته با زیباترین هنجار‬ ‫به سپيدی چون پر قو ململين دستار‪.‬‬

‫برای خلق كردن بممایممد در سممميطره ی بخش آنيمممایی و‬

‫بسته چونان روستایان خراسانی‬

‫دیونيزوس بود‪ .‬در مرحله پس از سممُرایش ما با سمميسممتم‬

‫باستانگان یادگار از روزهای خوب پارینه‬

‫آنيموسمی به شمعر نگاه میكنيم‪ .‬در سميستم آنيموسی ما به‬

‫یك سرش چون تاج بر تارك‬

‫عنوان منتقد با شمعر خودمان طرف میشویم اینجاس‬

‫كه‬

‫دانش تئوری تجربه منطق و فهم نمود بارزتری دارد و در‬ ‫ویرایش و ادیم‬

‫شمممعر از آنها كمك میگيریم در نتيجه‬

‫می توان گف ‪ :‬در نقد و ادی‬

‫یك سرش آزاد؛‬ ‫شكر آویزی حمایل كرده بر سينه‬ ‫"مهدی اخوان ثالر"‬

‫شعر ما با سيستم آپولونی به‬

‫اثر نگاه میكنيم و وجه آنيموسی ما فعالتر اس‬

‫تا سره از‬

‫ناسممره مشممخص شممود همچنين میتوان نتيجه گرف‬

‫كه‬

‫پياز چيز دیگریس‬ ‫دل و روده ندارد‬

‫منتقمد با وجه آنيموسمممی و هنرمند با وجه آنيمایی خودش‬

‫تا مغز مغز پياز اس‬

‫بيشترین رابطه را دارد‪.‬‬

‫تا حد پياز بودن‬

‫گاهی ممكن اسم‬

‫شمعری بخوانيم كه تصمنعی باسمهایی‬

‫تئوریزده و سمماخ وسممازی باشممد كه از نظر حسممی با آن‬ ‫سممپاتی برقرار نكنيم اینجاس‬

‫كه متوجه خواهيم شد آن‬

‫شممعر بيشممتر از آنكه آنيمایی باشممد آنيموسممی اسم ؛ یعنی‬

‫پياز بودن‪ ...‬از بيرون‬ ‫پياز بودن تا ریشه‬ ‫پياز میتواند بی دلهرهای‬ ‫به درونش نگاه كند‬

‫شماعر در ل ظهی شمعر نبوده و شعر تصنعی و ساختگی و‬ ‫در ما بيگانگی و وحشیگریس‬

‫مهندسی شده اس ‪.‬‬ ‫در واقع مولف شممعر را با بخش "آنيموسممی" طراحی كرده‬ ‫اسم‬ ‫اس‬

‫برای همين شممعر فاقد روح اصمملی و خون شمماعرانه‬ ‫و به اصالح باورپذیر و دلنشين نمیشود‪.‬‬

‫همانطور كه گفتيم در شمعر سميستم آنيمایی و دیونيزوسی‬ ‫بيشمترین سمهم را نسمب‬

‫به سميستم آنيموس و آپولونی را‬

‫كه پوس‬

‫به زحم‬

‫جهنم باف های داخلی در ماس‬ ‫آناتومی پرشور‬ ‫اما در پياز به جای رودههای پيچ در پيچ‬ ‫فقط پياز اس‬

‫شامل میشود و مال خود میكند‪.‬‬ ‫به عنوان مثال در اشعار حماسی كه ل نی خشن مُفاخرآميز‬ ‫و رجزخوان دارند با اشعاری "آنيموسی" طرف هستيم‪:‬‬

‫آن را پوشانده‬

‫"شيمبورسكا"‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪161 /‬‬

‫كه پا برداشتهام از سقف‬ ‫و راهرو‬

‫دغدغهی این شعر زبان در كيفيتی تمام عيار اس‬

‫راه مى‬ ‫نگاهش كن با تو حرف میزند از پنجره چشم به راهی‬

‫رفته از اتاقم‬

‫یا وانمود میكنی كه عصبی هستی‬

‫برداشته تخ‬

‫در اختيارش داری اما نداری‬

‫كه ضجهام كند تنهایی‬

‫دلتنگش هسممتی شممعر هم دلتنگ توسمم‬

‫دلتنگ همدیگر‬

‫هستيد‬

‫از خواب‬

‫دردم بكشد از ناخن‬ ‫كه دیگر نمیگذارد ردی در‬

‫شمممعر ناراح‬

‫اسممم‬

‫چراكه می خواهد مال تو باشمممد و‬

‫نمیتواند‬

‫در‬ ‫این زخم كه باز كردهای‬ ‫تا بروی از خانه‬

‫"جان اشبری"‬

‫گمم مىكند مثل آدرس‬ ‫یا شمارهای‬

‫در اشمعار فوق كه از تكنيك فاصلهگذاری یا ل نی قدسی م‬

‫كه دیگر نمیگيردم‬

‫حماسمی برخوردار و مضامينی اینچنينی را شامل میشوند‪.‬‬

‫و ت ویل مرگم میدهد‬

‫رویكرد شممعر به بخش آنيموسممی بيشممتر اس م‬ ‫سممم‬

‫صممنعتی شممدن حرك‬

‫و شممعر به‬

‫میكند و تِم م وری جای‬

‫ته تمام پلهایی‬ ‫كه خراب كردهاى‬

‫تصممویرگری را گرفته اشممعار بسممياری را با همين رویكرد‬

‫و به این الها برنگشتهای‬

‫میتوان یاف ‪.‬‬

‫برنخواهى گش‬ ‫و دهان‬

‫را باز نمیكنم‬

‫اكنون بمه شمممعرهایی میپردازیم كه قوهی آنيمایی در آنها‬

‫تا صدام كنی‬

‫حضور پرنگتری دارد‪:‬‬

‫از پنجرهای كه كوچه را تنها‬ ‫برای من می‬

‫من دوس‬

‫دارم از تو بگویم را‬

‫ای جلوهی از به آرامی‬ ‫من دوس‬

‫دارم از تو شنيدن را‬

‫تو لذت نادر شنيدن باش‬

‫دید مىزد صدا‬ ‫یوسف‬ ‫اى یوسفِ مونر‬ ‫اى پير‬ ‫پيراهنى كه در آن لختم با‬

‫"یداهلل رویایی"‬ ‫"آمنه باجور"‬ ‫پيراهنی كه در آن لختم با‬ ‫سر درآورده از ال‬ ‫پاكرده اضالم و مثل مثلر‬ ‫چنان تشكيل شد‬

‫گوش كنيد‬ ‫در آنجا‬ ‫در تاالر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪161 /‬‬

‫زنی هس‬

‫حمل میكنند و كمتر مهندسممی شممده تصممنعی و ساختگی‬

‫كه از انجمن فرشتههای آسمان دستمزد میگيرد‬

‫هستند‪.‬‬

‫لباس تنش نازك اس‬

‫و برازنده‬

‫میبينيدش‬

‫نتيجه‬

‫كه ورق میزند ل هایش را‬ ‫انگار كه‬

‫در انتها میتوان نتيجه گرف‬

‫كدبانویی كتاب آشپزی را‬

‫آنيمایی اس ؛ یعنی حضور آنيما در شعر به نسب‬

‫اگر بخواهيد‬

‫حضمممور پر رنگتری دارد و نقطهی تالقی آنيما و آنيموس‬

‫تن هار میكنم‬

‫به اشراق ختم میشود‪.‬‬

‫همانند آسمان‬

‫ضممن این نكته كه آركیتایوها تفاوتی كه با اصل غریزی‬

‫رنگ در رنگ‬

‫دارند در این اسم‬

‫كه كهن الگوها حاصل تجربهی جمعی‬

‫اگر میخواهيد‬

‫و تاریخی هستند و برای ت ليل آنها احتياج به فهم و زمان‬

‫كه اسمماسممن شممعر پدیدهای‬ ‫آنيموس‬

‫حتا از نرم نرمتر میشوم‬

‫الزم اسم‬

‫مرد‬

‫سماریسم‬

‫نه‬

‫خلق كشمف و شمهود شاعرانه و شناخ‬

‫ابری شلوارپوش میشوم‬

‫میتواند به ما كمك كند كه دركی عميقتر از شمعر و شعور‬

‫"مایاكوفسكی"‬ ‫پرنده سبز رنگ را‬ ‫بر روی دستم برمیدارم‬ ‫و میروم‬ ‫شاید‬ ‫بال كوچكی‬ ‫برایم سبز شود‬ ‫"سوزان عليوان"‬ ‫با نگاه به این چند شعر از نظر اتمسفر جاری در هركدام و‬ ‫م ور همنشممينی كلمات حسآميزی بهخصمموص شممور و‬ ‫حممال و ریتم و ل نی كممه نمماشمممی از روح آنيمممایی و‬ ‫دیونيوزوسممی و كشممف و شممهود و رفتار با زبان اسمم‬ ‫میتوانيم این شممعرها را شممعرهایی آنيمایی بناميم كه از نظر‬ ‫هنری اصميلترند و وجه دیونيزوسمی در آنها مستتر اس‬ ‫چراكه دریاف های شاعرانه حس و حال بيشتری را با خود‬

‫پيدا كنيم‪.‬‬

‫اما غریزه چيزیس‬

‫كه در نهاد بشری جاری و‬

‫و پيش از خرد وجود داشته اس ‪ .‬در ل ظهی‬ ‫این آركیتایوها‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪162 /‬‬

‫با كودتای ماركسمميسممتی ‪ 1357‬و برچيده شممدن بسمماج‬

‫شعر و شاعران افغانستان‬

‫حكومم‬

‫اسمممتبدادی م مدزایی هرچند نوم دیگری از‬

‫دیكتاتوری در كشمور حاكم شمد اما حاصل كار این بود كه‬

‫مصطفی صمدی‬

‫بسممياری از مردم افغانسممتان به كشممورهای همجوار و حتا‬ ‫آنسموی آبها پناه بردند و همچنين بعضمی اقوام و اقشممار‬ ‫جامعه كه در م روميتی دائم به سمر برده بودند بختی برای‬ ‫مطرح شمدن در عرصمهی ادبيات یافتند و چنين شد كه در‬ ‫عمل یك نهض‬

‫ادبی در كشور پدید آمد‪.‬‬

‫شهر مقاومت يا اسطورهگرا‪:‬‬ ‫در داخل كشور با همه خفقان و اختناق حاكم در این دوره‬ ‫نوعی شممعر پایداری پنهان و آشممكار پدید آمد و جمعی از‬ ‫شمماعران افغانسممتان كه تن به همكاری به رژیم نداده بودند‬ ‫در حلقاتی رسمی و غيررسمی به معارضه با آن برخاستند‪.‬‬ ‫مسملمن در زیر آن سمانسمور شدید كه حتا عبارت "پرچم‬ ‫سممبز آزادی" را برنمیتاف‬ ‫اسمالمي‬

‫‪ -‬به اعتبار رنگ سممبز كه بوی‬

‫میداد ‪ -‬سرایش شعری كه صری ن داد مخالف‬

‫با رژیم بدهد سهل و ساده نبود و حداقل اسارت در زندان‬ ‫پلچرخی كابل را برای شاعر به ارمغان میآورد كه چند تن‬ ‫از شممماعران افغانسمممتان البته این ارمغان را برای مدتهایی‬ ‫در دو قرن اخير وضممعي‬

‫سممياسممی اجتماعی و اقتصممادی‬

‫كشور بسيار نابهسامان بود‪ .‬دول مردان یا به فكر لشكركشی‬ ‫به خارج بودند یا جنگ و درگيری با همدیگر بر سر كس‬

‫كوتاه و بلند گرفتند‪.‬‬ ‫از همين روی بعضممی صمماح نظران برآنند كه این شممعر‬ ‫برخالف شممعر برونمرزی ‪ -‬كه با آزادی و صممراح‬

‫تمام‬

‫قدرت‪ .‬مردم نه آن رفاه و آرامش خاطر را داشتند تا به طور‬

‫سمروده میشمد ‪ -‬این توفيق اجباری را یاف‬

‫جدی به شممعر و شمماعری برسممند و نه دول مردان آن مایه‬

‫رمزآميزتر و در نتيجه هنریتر باشد‪ .‬این سخن البته هرچند‬

‫یا عالقهمندی به این ذوقيات را داشممتند كه حامی‬

‫اما نمیتواند یك وجه امتياز جدّی‬

‫فراغ‬

‫خالی از حقيق‬

‫نيسمم‬

‫كه پوشيدهتر‬

‫شممعر و ادب باشممند‪ .‬شممعر افغانسممتان همچنان در چنبرهی‬

‫برای این شعرها باشد چون این نمادگرایی و پوشيدهسرایی‬

‫تقليد و پيروی از قدما سير میكرد و این تقليد و پيروی در‬

‫گاه به تراكم و تزاحم نمادها و تصویرها در شعر میانجاميد‬

‫قال های كهن بيشممتر بود چنانكه خواهيم دید سممایهی‬ ‫سنگين استبداد هم این سن گرایی مفرج را تقوی‬

‫میكرد‬

‫و دریاف‬

‫ملموس و حسّی شعر را سخ‬

‫باری از شماعرانی كه نشانه های مقاوم‬

‫میكرد‪.‬‬ ‫در آثارشان آشكار‬

‫میتوان قهار عاصی پرتو نادری و عبدالسميع حامد‬

‫و میدانيم استبداد معمولن تقليد تكرار و استقبال از قصاید‬

‫اسم‬

‫گذشممتگان و مخمسسممازی بر غزلهای آنان را بيشممتر‬

‫را نام برد‪ .‬اولين حدود ده سال پيش قربانی جنگهای كابل‬

‫میپسندد‪.‬‬

‫شمممد و دو تن دیگر هماكنون كمار میكنند امّا نه با جدی‬ ‫دهههای شص‬

‫و هفتاد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪163 /‬‬

‫متعهد و ملتزم كه بيشتر‬

‫پرتو نادری (‪ )1331‬شماعری اس‬

‫آثارش به ن وی به مسمایل سمياسی و اجتماعی كشور ربط‬ ‫دارد‪ .‬او تماكنون نيز همچنمان منتقمد حماكميم‬

‫جامعهی ميزبان یك امتياز مهم بود آن هم جامعهای نسبتن‬ ‫شعردوس‬

‫و ادبپرور‪.‬‬

‫باقی مانده‬

‫اس ‪.‬‬

‫شعر سپید پساطالبانی در داخل افغانستان‪:‬‬

‫عبدالسممميع حامد (‪ )1346‬بيشممتر به واسممطهی شممعرهای‬

‫با توجه به بی ثباتی اجتماعی و پراكندگی سممياسممی كه تاثير‬

‫به رفتارهای مستبدانه و ستمگریهای‬

‫شعر‬

‫اعتراضآلودش نسب‬

‫بعضی از مجاهدان تازه به قدرت رسيده مشهور شد‪.‬‬ ‫در پاكسمتان شمعر مقاوم‬ ‫مشابه هایی داش‬

‫افغانسمتان و كشمورهای غرب‬

‫چون بنابر ناهمزبانی با جوامع ميزبان‬

‫هنوز دشوار اس‬

‫مستقيم روی شعر سپيد داشته اس‬

‫سپيد افغانستان را دارای شاخصههای من صر به فرد دانسته‬ ‫و فهرسمتی از شماعران صماح‬

‫سمبك در این عرصه ارائه‬

‫كنيم‪.‬‬

‫امكان رشمدش ميسر نبود و زمينهی تبدیلش به یك جریان‬

‫با این حال نمیتوان نادیده انگاشمم‬

‫گسممترده و فراگير كه به وسمميلهی نسممل جوانتر ادامه یابد‬

‫اخير در مقایسه با تاریخ شعر سپيد در افغانستان را میتوان‬

‫وجود نداش م ‪ .‬به واقع شمماعرانی كه به این كشممورها كوچ‬

‫بهار شمعر سمپيد در افغانسمتان ناميد‪ .‬از سال دو هزار بدین‬

‫كردند واپسمممين بارقههای شمممعر افغانسمممتان در آن جایها‬

‫سو در جای جای جهان تالش برای دموكراسی و شكلدهی‬

‫دوبارهی هر‬

‫و‬

‫بودند‪ .‬چنين بود كه با درگذشمم‬

‫یا بازگشمم‬

‫كه ده سممال و اندی‬

‫حكوم های مردمساالر به كمك غرب سامان یافته اس‬

‫یك به كشمممور این جریانها فقيرتر شمممد‪ .‬شممماخصترین‬

‫هم از این رو در افغانستان و عراق و كشورهای دیگر سخن‬

‫افغانسممتان در این كشممورها خليلاهلل‬

‫از ادبيات نوین و انسانم ور اس ‪ .‬این مساله كمی پيچيده‬

‫خليلی بود و جز او به ویژه در پاكسمتان كسی كه بتواند در‬

‫اسم‬

‫كه نسل جدیدی‬

‫حمدّ قابل قبولی تبارز كند دیده نشمممد‪ .‬شممماعرانی همچون‬

‫از شاعران در شرق فضاهای تازهای را تجربه میكنند‪.‬‬

‫عبداالحد تارشی و دلجو حسينی و بعضی دیگران بيشتر به‬

‫درباره شمعر سپيد افغانستان در آغاز امر شاعران سپيدسرای‬

‫مدد ارتباطاتشان با احزاب جهادی و موقعي هایی سياسی‬

‫پساطالبانيسم افغانستان را به سه نسل تقسيم میكنم‪.‬‬

‫كه به این اعتبار داشتند كمابيش در نشریات مهاجران ظهور‬

‫شماعران شمعر سمپيد پسماطالبانی در افغانسمتان به سه نسل‬

‫كردند و به خاموشی گرایيدند‪.‬‬

‫تقسيم میشود‪:‬‬

‫بعدها در یك مقطع زمانی شمممعر پایداری افغانسمممتان در‬

‫نسممل یكم كه پيش از این دهه شمماعران شممناخته شممدهای‬

‫پاكستان تبارزی كرد یعنی دورهی طالبان (‪1375‬م‪1381‬ش)‬

‫بودهاند اما در این عصمممر در داخل افغانسمممتان حضمممور‬

‫و مهاجرت ناگزیر بعضمی از شاعران داخل كشور به آنجا‬

‫گسمتردهتر در عرصمه شمعر سپيد داشتهاند به عنوان نمونه‬

‫همچون پرتو نادری و خالده فرو و واصف باختری و چند‬

‫میتوان از پرتو نادری خالده فرو و سممميع حامد نام برد‬

‫تن دیگر كه كتابهایی حاوی شعرهای اعتراضآلود نسب‬

‫كه در این ده سال از پركارترینها بودهاند‪.‬‬

‫چهرهی شممعر مقاوم‬

‫به حاكمي‬

‫طالبان چاپ كردند‪ .‬در اینجا هم شاخصترین‬

‫اما به صورت فشرده میتوان گف‬

‫نسممل دوم اما آنهایی هسممتند كه در این دوره به كار سممپيد‬

‫چهرهها پرتو نادری فرو و عبدالسميع حامد بود‪.‬‬

‫سرودن دوام دادند و جایگاهی برای خویش یافتند‪ .‬م مود‬

‫در ایران مهاجرانی كه به ایران آمده بودند از نظر حقوق‬

‫جعفری با سرودن شعر سپيد و ارائه مقاالت و كتاب درباره‬

‫اجتماعی و امكانات رفاهی وضممعي‬

‫دشمموارتری نسممب‬

‫شمعر سمپيد توانسم‬

‫در این عرصه از نظر تئوری و عملی‬

‫مهاجران دیگر كشممورها داشممتند ولی از نظر بهرهمندی از‬

‫گامهای خوب بردارد‪ .‬ضمميا قاسمممی و م بوبه ابراهيمی هم‬

‫امكانات فرهنگی البته وضمممعشمممان بهتر بود‪ .‬هم زبانی با‬

‫در این دوره كارهای خوبی ارائه كردند و به ثبات ادبی‬ ‫بيشممتری رسمميدند‪ .‬شمممس جعفری نيز با تجربه طوالنی و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪164 /‬‬

‫سرودن بسيار پسانترها با مسعود حسنزاده به طرح مسائل‬ ‫تازهای در شعر سپيد دس‬

‫یازیدند‪.‬‬

‫نسل سوم شعر سپيد كه گستردهتر و متفاوتتر اس‬ ‫اسم‬

‫بر تن خاك چسپيد‬ ‫مرد دس‬

‫نسلی‬

‫كه در همين دهه دانشگاه رفتند در انجمنهای ادبی‬

‫تكان داد‬

‫خودش را گف‬ ‫خداحاف ‪!...‬‬

‫ظاهر شمدند در مطبوعات و رسمانهها كارهای ادبی كردند‬

‫مردی كه در بامداد مرد‬

‫با شممعر جهان تا حدودی آشممنا و در دامن فضممای باز و‬

‫هيچ گاهی نشرميد و حتا بعد از خداحافظی‬

‫دموكراسممی افغانی بزرگ شممدند‪ .‬از این نسممل میتوان از‬

‫تمام ش‬

‫وحيد بكتاش مجي‬

‫مهرداد كریمه شممبرنگ هادی هزاره‬

‫حسن ابراهيمی یاسين نگاه و نامهای زیاد دیگر یاد كرد‪.‬‬

‫كنار گورستان‬ ‫نشس‬ ‫و‬

‫شعری با ساختاری تقريبن شاملويی (از لحاظ ساختار و‬

‫ستاره شمارید‬

‫مرکزيت موضوع)‪:‬‬ ‫شععری با اسکلتی تقريبن پساشاملويی و بازیهای زبانی‬ ‫مردی كه در بامداد مرد‬

‫در سطح‪:‬‬

‫بغض سالها تنهایی‬ ‫تكه تكه‬

‫پا گذاشتم در جایی پایی كه رفته‬

‫در تنش تكيد‬

‫رفتم در راهی كه برگشته‬ ‫این سر با من سرِ سازگاری ندارد‬

‫مردی كه در بامداد مرد‬

‫سر كه نه‪ /‬آبلهی بزرگی كه الی شانههایم رویيده‬

‫سرك به سرك‬ ‫خودش را‬

‫چشم دوختم به كوچهای كه كوچيده‬

‫چليپا كشيد‬

‫در زدم به دری كه ورودش زخم خورده‬

‫و جویبار به جویبار‬

‫این دل با من سرِ دلداری ندارد‬

‫در خویش جاری شد‬

‫دل كه نه‪ /‬خریطهای از خاطرههای گریخته‬

‫مردی كه در بامداد مرد‬

‫م برگهای كه نوشتم به نشانیاش رسيده؟‬

‫نفسهایش را‬

‫م آقا! نامهات نشانیای نداشته‬

‫به باد هدیه كرد‬

‫من مشتریِ مرگیام كه برگهاش برگش‬

‫خورده‬

‫و بادها‬ ‫از جنس غبارهای سرگردان‬

‫در این ميان چندین تن از شمماعران این نسممل توانسممتهاند‬

‫برایش كفن بافتند‬

‫خود را با كمی جسممارت در جامعه ادبی افغانسممتان به قول‬

‫مردی كه در بامداد مرد‬

‫خودشمان به عنوان شماعران پيشمتاز پسانيمایی و پسامدرن‬

‫دقيق ساع‬ ‫تنش‬

‫ده دیروز‬

‫مطرح كنند مسمعود حسمنزاده و اسماعيل سراب هواداران‬ ‫تجربههای تازهتر در هنر و ادبيات بودند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪165 /‬‬

‫هرگز آبستن شعری‬

‫گریه كرده‬

‫هرگز نبوده شعری در من‬

‫اعتراف كرده اس‬

‫آبستن كسی نبودهام‬ ‫و هرگزام نبوده‬

‫نمیخواهم از تو فرشتهای بسازم با بالهای نامرئی‬

‫و همين حاال هم‬

‫تو نيز بی وفا بودی‬

‫به فعل نرسيده‬

‫بی پروا میخندیدی‬

‫به پریودهای مقدس زنی میاندیشم‬

‫گاهی درو میگفتی‬

‫كه هيچگاه میاندیشم‬

‫تو فرشته نبودی‬

‫آبستن منی نبوده اس‬

‫اما آنكه سينهات را سوخته به بهش‬

‫فقط بوده اس‬

‫با حوریان شيرین هماغوشی میكند‬

‫در چهار طاق ظهری گرم‬

‫با بزرگان م شور میشود‬

‫در شواليهی تشنه‬

‫تو بزرگ نبودی‬

‫در‪...‬‬

‫مال همين پایين شهر بودی‬

‫میرود‬

‫كاملن در‬ ‫در در درآمد و در در‬

‫این شعر نيس‬

‫در خيلی آهسته‬

‫خون دهان توس‬

‫كه بند نمیآید‬

‫یقينن در‪...‬‬ ‫(الياس علوی)‬ ‫(مسعود حسن زاده)‬ ‫شعر زن‪:‬‬ ‫دستان‬

‫را گرفتند‬

‫و دهان‬

‫شممعر زن افغانسممتان هميشممه مملو از ناله و زاری و ضممجه‬

‫را خرد كردند‬

‫فراوان و حس حق به جان‬

‫بودن اس‬

‫به طوری كه اكثرن‬

‫به همين سادگی تمام شدی‬

‫به این معضل افتادهاند‪.‬‬

‫از من نخواه در مرگ تو غزل بنویسم‬

‫اما با اینهمه هستند بعضی كه سعی در دگرگونهنویسی حتا‬

‫كلماتم را بشویم‬

‫به شكل رك برای تغيير وضعي‬

‫آنطور كه خون ل های‬ ‫و خون ل های‬

‫موجود هستند‪.‬‬

‫را شستند‬

‫بند نمیآمد‬

‫مثالی از شاعران تازه كار هراتی‪:‬‬

‫تو را شهيد نمیخوانم‬ ‫تو كشتهی تاریكی هستی‬

‫به سينه بریدهای یا سينه بریدهها فكر كردهای؟!‬

‫كشتهی تاریكی‬

‫به آن خط صاف افقی روی تنها‬

‫این شعر نيس‬

‫به آن خط تاریك عمودی الی پاها‬

‫چشمان كوچك توس‬

‫به آن قوس كوچك زیر ناف‬

‫كه در تاریكی ترسيده اس‬

‫به چند بخيه اضافی‬

‫در تنهایی‬

‫به نداشتن چند مویرگ‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪166 /‬‬

‫رقصی مدور و بی شكل‬

‫عریان‬ ‫عریان‬

‫لطفن‬

‫عریان‬

‫ابتدای ناخنهایم را نادیده بگير‬ ‫و مفصلهای طوالنیام را تا آرنج‬ ‫كسی به دامن‬

‫فكر كن!‬

‫آویخته اس‬

‫دوباره مینویسم‬

‫و ارغوانها در بوسههای عنكبوت‬

‫به سينه بریدهای یا سينه بریدهها فكر كردهای؟!‬

‫دفعات مرگ ترا‬ ‫شماره میكنند‬

‫به دو خط یادگار افقی زیر گردنش‬ ‫به دو خط ریل تا كمرش‬

‫سكوت میكنی و حرف میزنند‬

‫به آن خط عمودی برج رانها‬

‫راه نمیروم‬

‫به آن گردی كوچك زیر دو خط‬

‫و دیر‬

‫به آن قوس كوچك زیر ناف‪...‬‬

‫چقدر دیر اس !‬

‫به دو ماهی قرمز رها شده‬

‫ساع‬

‫رها شده‬

‫شماطهدار‬

‫ميخهای بزرگ آهنی‬

‫رها شده‬

‫مریم‬

‫رها شده‬

‫در تيك تاك دو پلك پيدای‬

‫میكند‬

‫فرمان‬ ‫ده فرمان‬

‫(یكتا احمدی)‬

‫شبی كه عاصيه هم عصيان كرد‬ ‫سكوت كرده بودی‬ ‫و حرف میزدند‬

‫دنيا مثلر گردیس‬

‫عنكبوتها‬

‫با تيزی كنجهایش‬

‫مدام‬

‫كه در چشمهای من‬ ‫زاویههای بی شماره‬

‫چه دیر‬

‫و ارغوانها‬

‫عنكبوتهای سياه و قهوهای‬ ‫و ارغوانهایی ميان تارهای خاك زده‬

‫چه دور‬ ‫تكيه نكردهام هنوز‬

‫دس های تو را هم دیدهام‬

‫استخوانهای‬

‫با اشتهایی چند برابر‬

‫نه‬

‫و آیينه‬

‫منم كه ترك برمیدارم‬

‫در چينهای متكثر مفرطش‬

‫میلرزد پشتم‬

‫چه پير!‬ ‫سكوت میكنی و حرف میزنند‬ ‫دو دس‬

‫صلي‬

‫دو پای درآتش‬

‫اما‬

‫با همه مهرههایش‬ ‫حرفی بگو تا باد بوی باران بگيرد‬ ‫بگيرد گيسوانم را‬ ‫و تو را بياورد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪167 /‬‬

‫تا شروم بی شرج خودت‬ ‫بگذار تماشای‬

‫كنم‬

‫(فریبا حيدری)‬ ‫در آخر‬ ‫چيزی كه به نظرمن شمعر و شماعر افغانستانی به آن اهمي‬ ‫چنانی نمیدهد و دغدغه زیادی ندارد شعر اس ‪ .‬شعر برای‬ ‫شمماعر افعاسممتانی هدف نيسم‬

‫بلكه بيشممتر در این سمماليان‬

‫وسممميلمه و پلمهای بوده برای رسممميمدن به دیگر اهداف و‬ ‫موقعي ها‪.‬‬ ‫شماعرانی كه بيشتر در این مدت رشد كرده و بيرون آمدند‬ ‫هنوز به زبان شمماخص نرسمميدهاند زبان شممعرشممان نقص‬ ‫زیادی دارد هنوز در شممعرهای زبان همپای تخيل و عاطفه‬ ‫حرك‬

‫نمیكنند؛ تصمماویر زیبا گاهن جدا از سمماختار كلی‬

‫شعر هستند‪.‬‬ ‫شممعر این دوره بيشممتر تاثيرپذیر بوده اس م ‪ .‬اگرچه امروزه‬ ‫افغانسمتان و ایران دو واحد سمياسی جداگانه هستند ولی از‬ ‫نقطهنظر زبانی یگانهاند‪ .‬رد پای احمد شمماملو فرو را به‬ ‫سادگی میتوان در شعرهای زیادی از شاعران پيدا كرد‪.‬‬ ‫شماید بتوان شمعر سپيد افغانستان از نظر درونمایه و آزادی‬ ‫احسماسمات و رهایی زبانی دارای توقيق نسمبی دانس‬

‫اما‬

‫داشممتن اسممتقالل فرمی و زبانی و در اجرای شممعر دیده‬ ‫نمیشود‪.‬‬

‫منابع‪:‬‬ ‫سای های اینترنتی و مقاالت بی مآخذ‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪168 /‬‬

‫هرچه در یك شمعر با شممكس‬

‫شكست و تعليق روايت‬

‫و تعليق روای های متعدد‬

‫روبرو باشيم میتوان به مرات‬ ‫یمافم‬

‫مهدی نادری‬

‫به تاویلهای بيشتری دس‬

‫و بمه چنمدتماویلی شمممعر كمك كرد‪ .‬عالوه بر آن‬ ‫و تعليق در روای‬

‫شمكسم‬

‫زمان خوانش شعر را افزایش‬

‫میدهد چراكه پر كردن خالء ناشممی از ایجاد تعليق نياز به‬ ‫خوانشهای چندبارهی متن دارد و این امر از مزی هاییس‬ ‫كمه لمذت هنری را بمه مخماطم‬

‫و منتقمد تيزهوش منتقل‬

‫میكند‪ .‬البته ناگفته نماند كه شممكس م‬ ‫در خمدمم‬

‫و تعليق روای‬

‫باید‬

‫سممماختار فرميك اثر باشمممد به عبارت دیگر‬

‫نمیتوان هریممك از اپيزودهممای شمممعر را در یممك روایم‬ ‫خودویژه بيان كرد و سممپس این روای ها با یكدیگر ارتباج‬ ‫ساختاری از ل ا نشانهشناسی نداشته باشند چراكه در آن‬ ‫صورت شعر نه تنها به چندتاویلی نمیرسد بلكه اساسن به‬ ‫دليل عدم برخورداری از سمماختار فرميك نمیتوان شممعر را‬ ‫تاویل كرد چراكه هر اپيزود ارتباطی با اپيزود بعدی یا قبلی‬ ‫برقرار نمیكند‪.‬‬ ‫برخالف آنچه كه در ادبيات داسممتانی وجود دارد در شعر‬ ‫با شممكسمم‬

‫و تعليق روای‬

‫مواجه هسممتيم به گونهای كه‬

‫برخالف روایم های خطی در شمممعر از سمممطری به بعد‬ ‫روای م‬

‫را تغيير می دهيم زاویممه دی مد را عوض می كنيم‬

‫فضماسازی را تغيير میدهيم و یا در روند زمانی شعر دس‬ ‫میبریم كه اصمطالحن به آن "شممكس‬ ‫زمانی كه در سمطری شكس‬

‫روای‬

‫روای " میگویند‪.‬‬ ‫رخ میدهد با خالء و‬

‫فماصممملمهای طرف هسمممتيم كمه به نام "تعليق در روای "‬ ‫میشمناسيم‪ .‬اساسن نتيجهی شكس‬ ‫تعليق در شممعر اس م‬ ‫مخماطم‬

‫روای‬

‫معمولن ایجاد‬

‫و این تعليق با سممپيدخوانی توسممط‬

‫و منتقد مورد خوانش قرار میگيرد تا فاصمممله و‬

‫خالئی (تعليق) كه در شممعر (بين سممطرها یا در پایانبندی‬ ‫شمعر) وجود دارد را پر كند‪ .‬به طوری كه در تاویل شعر با‬ ‫پر كردن خالء و تعليق شعر روای‬

‫تكميل شده و داستانی‬

‫منطقی (باتوجه به نشانههای موجود در شعر) از درون متن‬ ‫استخراج شود‪.‬‬

‫اسماسمن شمعر امروز برخالف شعر دهههای چهل پنجاه و‬ ‫شمص‬

‫تهی از توضي ات اضافه تتابع اضافات و صف‬

‫و‬

‫موصمموف اسم ‪ .‬شممعر امروز آنچه كه باید بگوید را نشممان‬ ‫میدهمد و خود را درگير توضممميح ماوقع نمیكند درواقع‬ ‫شعر امروز سينماییس‬

‫كه با بازی كلمات به اكران گذاشته‬

‫میشممود كه یكی از علل آن شممكسمم‬ ‫اسمم‬

‫و تعليق در روای‬

‫مولفهای كه در شممعر شمماعرانی مثل شمماملو یاف‬

‫نمیشمود‪ .‬اصمولن شماملو و شاملوییها موتيف مقيد شعر‬ ‫خود را توضميح و گزارش میدهند و این امر سب‬ ‫روایتی خطی را پيش بگيرنممد و این روایم‬

‫میشود‬

‫خطی بمماعممر‬

‫میشممود شممعر در خوانش اول به انتها برسممد و لذت هنری‬ ‫ناشمممی از خوانشها برای مخاط‬

‫و منتقد وجود نداشمممته‬

‫باشممد چراكه اسمماسممن متن به چندتاویلی نمیرسممد در‬ ‫صورتی كه مولف میتواند با شكس‬ ‫در متن مخاط‬

‫روای‬

‫و ایجاد تعليق‬

‫را وادار كند تا با هوش ادبی و اسممتفاده از‬

‫سمپيدخوانی و تعليق خالء را پر كند و این كشف اس‬ ‫ما از آن به نام لذت هنری یاد میكنيم‪.‬‬

‫كه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪169 /‬‬

‫و تعليق روای‬

‫در ادامه به بررسمی شمكس‬

‫در دو شعر از‬

‫"بر سر درِ سينما‬

‫علی عبدالرضایی میپردازم‪.‬‬

‫در پوستری رنگی‬

‫شعر اول‪:‬‬

‫از فيلمی كه آن را ندیدهام‬ ‫او را كه دیدم جا خورد"‬ ‫در چهار سمطر ابتدایی شمعر با فضمماسازی و ص نهپردازی‬

‫هنرپیشه‬

‫راوی روبرو هسمممتيم؛ او خود را مقابل سمممر در سمممينمایی‬ ‫بر سر درِ سينما‬

‫میبيند و خيره به بنر تبليغاتی فيلم در حال اكران شده اس‬

‫در پوستری رنگی‬

‫و در این حين در سممطر چهارم ناگهان تصممویر روی بنر را‬

‫از فيلمی كه آن را ندیدهام‬

‫شمبيه به شمخص آشنایی در زندگی خود مییابد‪" :‬او را كه‬

‫او را كه دیدم جا خورد‬

‫دیدم جا خورد" و سمممپس از سمممطر چهارم به بعد روای‬

‫از پوس ِ خود آمد بيرون‬

‫چهار سمطر ابتدایی دچار شمكسم‬

‫سوارِ ماشين شد‬

‫وارد شعر میشود‪:‬‬

‫شمده و روای‬

‫دیگری‬

‫و در بينِ راهِ تهران م چالوس‬ ‫تا آمدم پش ِ سرم را ترك كنم‬ ‫رودخانه مكر كرد‬ ‫و چادر از سرِ ش‬

‫ایستاد‬

‫"از پوس ِ خود آمد بيرون‬ ‫سوارِ ماشين شد‬ ‫و در بينِ راهِ تهران م چالوس‬

‫افتاد‬

‫با بيل هم نمیشد از زمين دل كَند‬

‫تا آمدم پش ِ سرم را ترك كنم‬ ‫ایستاد‬

‫بعد هم غروب شد‬

‫رودخانه مكر كرد‬

‫پنجرهای تهِ دریا آتش گرف‬

‫و چادر از سرِ ش‬

‫تا آخرین چرا‬

‫با بيل هم نمیشد از زمين دل كَند‬

‫چه خوب شد!‬

‫بعد هم غروب شد‬

‫میتوانيم پا در خيابان بگذاریم‬

‫پنجرهای تهِ دریا آتش گرف‬

‫و از وسطهای ش ‪...‬‬

‫تا آخرین چرا‬

‫بگذریم!‬

‫چه خوب شد!‬

‫این فيلم را حتمن ببينيد!‬

‫میتوانيم پا در خيابان بگذاریم‬

‫افتاد‬

‫و از وسطهای ش ‪"...‬‬ ‫علی عبدالرضایی‬ ‫همچنمان كمه میبينيم در روایم‬

‫(فیالبداهه)‬

‫دوم با تغيير زمانی مواجه‬

‫هسمتيم به گونهای كه راوی در حال تعریف خاطرهایس ؛‬ ‫همچنان كه مشماهده میكنيم در شعر "هنرپيشه" با چندین‬

‫خاطرهای كه تداعیكنندهی آن تصویر هنرپيشهای بر سر در‬

‫در بطن شممعر مواجه هسممتيم به‬

‫به معشوقهی او دارد‪ .‬راوی با دیدن‬

‫شممكس م‬

‫و تعليق روای‬

‫سمينماسم‬

‫كه شباه‬

‫گونهای كه میتوان به اتصممال روای های مختلف تعليق و‬

‫عكس بازیگر به یاد خاطرهی مرگ معشوقهی خود افتاده و‬

‫خالء بمه وجود آممده را پر كرد و تماویل خود را از شمممعر‬

‫با شممكسمم‬

‫دوم خاطرهی تصممادفی را‬

‫داش ‪.‬‬

‫تعریف میكند كه منجر به مرگ معشوقهی او شد؛ تصادفی‬

‫روای‬

‫در روای‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪171 /‬‬

‫كه در جادهی چالوس رخ داد و اتومبيل به ته درهای سقوج‬ ‫تا جایی‬

‫كرد و باعر مرگ معشوقهی راوی شد‪ .‬این روای‬

‫و تعليق در انتهای‬

‫همانطور كه مشمماهده كردید شممكس م‬

‫شممعر باعر شممده تا شممعر در خوانشهای آغازین به پایان‬

‫اداممه پيدا میكند كه گویی حاال راوی معشممموقهی خود را‬

‫نرسيده و به چندتاویلی برسد‪.‬‬

‫مقمابمل خود بر سمممر در سمممينما می بيند پس بيان میكند‪:‬‬

‫در ادامه به شمممعر "نيمرو" از كتاب "جمهوری اسمممپاگتی"‬

‫"میتوانيم پا در خيابان بگذاریم و از وسمطهای ش ‪ "...‬اما‬

‫نوشتهی علی عبدالرضایی میپردازم‪:‬‬

‫در سممطر بعدی با سممهنقطه به عنوان "امتداد عاطفه" مواجه‬ ‫هسمتيم‪ .‬در سپيدخوانی این سهنقطه میتوان اینگونه تاویل‬

‫نیمرو‬

‫كرد كه راوی ناگهان فهميده كه تصممویر روبرو تنها عكسممی‬ ‫كه به شباه‬

‫از هنرپيشمهایس‬

‫به معشوقهی مردهی خود‬

‫دارد‪.‬‬

‫نيمرویی نوشتم‬

‫خواندنی‬

‫و شعری سرخ كردم‬

‫بنابراین از برگشم‬ ‫روای‬

‫شعر با شكس‬

‫او نااميد میشمود و در دو سطر انتهایی‬ ‫دیگری مواجه میشویم‪:‬‬

‫خوردنی‬

‫پيش از آنكه بيایی‬ ‫پيش از آنكه بيایم‬ ‫دوچرخه را درآوردی‬

‫"بگذریم!‬

‫و با شلوارِ راه راه‬

‫این فيلم را حتمن ببينيد!"‬

‫تا میتوانستی ركاب زدی‬ ‫پيش از آنكه بيایی‬

‫حاال راوی مطمئن شمده كه آن تصمویر تنها شبيه معشوقهی‬ ‫اوس‬

‫و با نااميدی دو سطر آخر را بيان میكند‪.‬‬

‫من غروبِ تمام روزها بودم‬

‫همچنان كه دیدیم در این شممعر از دو شممكسمم‬ ‫اسمتفاده شمده اسم‬

‫و این شكس های روای‬

‫روای‬

‫موجود در‬

‫شعر بوده كه باعر شده نویسندهی مقالهی حاضر با استفاده‬ ‫از سمممپيدخوانی شمممكسم م های روای‬

‫بعد از آنكه رفتی‬

‫در تاویل بدل به‬

‫نيمرویی نوشتم دو زرده‬ ‫حتا شعری‬ ‫دا تر از نيمروز پختم‬ ‫بعد از تو آمده بود‬

‫داستانی با روایتی خطی كند‪ .‬البته در سطر پایانی‪" :‬این فيلم‬ ‫را حتمن ببينيممد!" تعليقی وجود دارد كممه همچنممان بممه‬

‫علی عبدالرضایی‬

‫چنمدتماویلی اثر كممك میكند چراكه حتا میتوان اینگونه‬

‫(جمهوری اسپاگتی)‬

‫نتيجه گرف‬

‫كه راوی با دیدن تصمممویر سمممر در سمممينما‬

‫كنجكماو شمممده تما فيلم را ببينممد و در روایم‬

‫دوم راوی‬

‫مجمذوب فيلم شمممده و بما همزادپنداری خود را جایگزین‬ ‫قهرمان فيلم كرده آنچنان كه در روای‬ ‫فيلم را هم میفهميم امما در روایم‬

‫دوم حتا داسمممتان‬ ‫پمایمانی فيلم به پایان‬

‫میرسمد و متوجه شده تنها غرق در فيلم بوده اس‬

‫در شمعر فوق نيز با دو شكس‬ ‫هسمممتيم كه روای‬ ‫اینهمان كردن روای‬ ‫"نيمرویی نوشتم‬

‫و حاال‬

‫و شعری سرخ كردم‬

‫همزادپنمداری او با قهرمان فيلم به پایان رسممميده و در یك‬

‫پيش از آنكه بيایی"‬

‫فاصملهگذاری به مخاطبان شعر توصيه میكند‪" :‬این فيلم را‬ ‫حتمن ببينيد!"‬

‫روای‬

‫در بطن شعر روبرو‬

‫سممموم به عنوان روای‬ ‫اول و دوم اس ‪:‬‬ ‫خواندنی‬ ‫خوردنی‬

‫پایانی درواقع‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪171 /‬‬

‫راوی روای‬

‫آنچه كه قبل از آمدن معشمموقهاش به خانه بر‬

‫او گذشمته را تعریف میكند؛ او مشمغول صب انه خوردن و‬ ‫نوشممتن شممعری تازه بوده اسمم‬

‫اگر اینطور باشمد پس روای‬

‫دوم برای چه وارد متن شده‬

‫اسممم ؟ میتوان اینگونمه نتيجه گرف‬

‫كه در روای‬

‫دوم‬

‫كه البته همنشممين كردن‬

‫راوی به مرگ معشموقهاش اشاره میكند؛ یعنی زمانی كه به‬

‫"خوانممدنی" و "نوشمممتم در كنممار نيمرو" و "خوردنی" و‬

‫خانهی او رفته و او در حادثه مرده اس م‬

‫و هيچگاه به خانه‬

‫"سمرخ كردم" در كنار شعر فرم تازهای را به شعر بخشيده‬

‫نرسميده و راوی به خاطر شمدت افسمردگی حاصل از این‬

‫اس ‪.‬‬ ‫در اپيزود دوم نماگهمان روای‬ ‫كرده و با شكس‬

‫روای‬

‫با تغيير زمانی و مكانی تغيير‬

‫مواجه هستيم‪:‬‬

‫رخداد در روای‬

‫اول دچار توهم شممده اسمم‬

‫روز منتظر اسممم‬

‫تما معشممموقمهاش به خانهی او بياید اما‬

‫همچنان كه در روای‬

‫گویی هر‬

‫پایانی میخوانيم راوی كه از صمممبح‬

‫در توهم برگشمتن او بود حاال كه غروب شده و او نيامده‬ ‫"پيش از آنكه بيایم‬

‫نسب‬

‫دوچرخه را درآوردی‬

‫هممانطور كه دیدیم شمممكسممم‬

‫و با شلوارِ راه راه‬

‫بخش مهمی از فرم شمعر را تشكيل داده و مخاط‬

‫به اوضام و احوال خود آگاه اس ‪.‬‬ ‫و ایجاد تعليق در روای‬

‫تا میتوانستی ركاب زدی‬

‫نمیتوانند بدون اسمتفادهی مولف از شمكس‬

‫پيش از آنكه بيایی"‬

‫را با داستانی منطقی تاویل كنند‪.‬‬

‫راوی داسمممتمان روزی را تعریف میكند كه او قرار بوده به‬ ‫خمانمهی معشممموقهی خود برود و قبل از آن معشممموقهاش‬ ‫مشمغول دوچرخهسمواری بوده اس‬

‫و با سپيدخوانی سطر‪:‬‬

‫"پيش از آنكه بيایی" میتوان به این نتيجه رسمميد كه راوی‬ ‫پيش از آنكه معشوقهاش برسد به خانهی او رسيده بود‪.‬‬ ‫در اپيزود بعممدی روایم هممای اول و دوم در یممك روایم‬ ‫اینهممان شمممده انمد و راوی به بيان آنچه كه بعد از رفتن‬ ‫معشوقه بر او گذشته میپردازد‪:‬‬ ‫"بعد از آنكه رفتی‬ ‫من غروبِ تمام روزها بودم‬ ‫نيمرویی نوشتم دو زرده‬ ‫حتا شعری‬ ‫دا تر از نيمروز پختم‬ ‫بعد از تو آمده بود"‬ ‫آیا میتوان مطلقن قضاوت كرد كه سطر اول‪" :‬بعد از آنكه‬ ‫رفتی" تنها مربوج به اپيزود اول و روای‬

‫اول بوده اسمم ؟‬

‫بمه عبمارتی دیگر میتوان نتيجمه گرفم‬

‫اپيزود‬

‫پایانی در ادامهی اپيزود اول بوده اس ؟‬

‫كمه روای‬

‫روای‬

‫و منتقد‬ ‫شعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪172 /‬‬

‫"شممعر در زبان اتفاق میافتد" اصممطالح دیگری اس م‬

‫نگاهي به استعاره‬

‫كه‬

‫ترس از كليشه شدن آن وجود دارد‪ .‬هم جریان سادهنویسی‬ ‫‪ -‬اگر بتوان نام جریان بر آن نهاد ممممم از آن برای توجيه‬

‫عارف حسینی‬

‫عملكرد خود اسممتفاده میكند و هم جریان شممعر آوانگارد‬ ‫داعيهی آن را دارد‪.‬‬ ‫به راستی نمیتوان از اصطالحی استفاده كرد مگر رویكرد و‬ ‫مؤلفههایی برای آن در نظر گرف ‪.‬‬ ‫"شممعر در زبان اتفاق میافتد" رویكردی نومدرن اس م‬ ‫مسب‬

‫كه‬

‫استفاده از مؤلفههایی نظير آنچه در زیر میآید شده‬

‫اس ‪:‬‬ ‫م تصویر زبانی‬ ‫م بازی زبانی‬ ‫م اجتناب از استفادهی صف‬

‫و موصوف‬

‫م فرم زبانی‬ ‫م و‪...‬‬ ‫در كالج شمعر توسمط علی عبدالرضایی و دوستان دیگر به‬ ‫شمرح و توضمميح این مؤلفهها پرداخته شممده اسم‬

‫من هم‬

‫برای گسممترش و فهم بيشممتر این اصممطالح "نگاهی به‬ ‫استعاره" را انتخاب كردهام‪.‬‬

‫كليشه شدن اصطالحات تئوريك ادبي‬ ‫تالش كالج شممعر برخورد با سممط ینگری تأكيد و دعوت‬ ‫به گسممترش دق‬

‫علمی اس م ‪ .‬متاسممفانه در فضممای ادبی‬

‫پارسمی شماهد اسمتفادهی كليشهای از نظریات و ب رهای‬ ‫تئوریك هستيم‪.‬‬ ‫"مرگ مؤلف" مقالهای كوتاه از روالن بارت از اسممماس‬ ‫دیدگاه هنری مدرن اسم ‪ .‬كليشممهی سمماخته شممده از آن م‬ ‫غالبن بدون مطالعه خود اثر مممم منجر به كاهش دادن آن به‬ ‫این موضمموم شممده اس م‬

‫كه در نقد اثر صمماح‬

‫آن نباید‬

‫حرفی بزند چراكه "مرگ مؤلف" برقرار اس ‪.‬‬ ‫وقتی مب ثی ادبی و تئوری به صممورت گزارهای كليشممه‬ ‫میشود در واقع میميرد چراكه برابر اس‬ ‫معنا و م توا‪.‬‬

‫با خالی شدن از‬

‫استعاره در نگاه كالسيك‪:‬‬ ‫نگاه كالسمميك در ادبيات پارسممی به "اسممتعاره" وامدار‬ ‫كتماب هایی در مورد فنون بالغ‬

‫بيان و بدیع از دوران‬

‫گذشته اس ‪:‬‬ ‫ ترجمان البالغه اثر م مد بن عمر رادویانی نيمهی دوم‬‫قرن پنجم؛‬ ‫ حدائق السم ر فی دقائق الشممعر اثر رشميدالدین وطواج‬‫نيمهی دوم قرن ششم‬ ‫ المعجم فی معایر اشممعار العجم اثر شمممس قيس رازی‬‫نيمهی اول قرن هفتم‬ ‫ و كتابهایی در معاصر كه بازنویسی این كتابها به زبان‬‫امروزی اس ‪.‬‬ ‫در نگاه كالسميك استعاره تشبيهی اس‬

‫كه ادات تشبيه و‬

‫وجه شبه و مشبه در آن حذف شده اس ‪ .‬نمونه‪:‬‬ ‫"علی در شجاع‬

‫مثل شير اس ‪".‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪173 /‬‬

‫علی (مشبه) شجاع‬

‫در زبانشمناسی ساخ گرا كالم بر اساس اصول "انتخاب"‬

‫(وجه شبه) شير (مشبه به)‬

‫"علی شير اس ‪".‬‬

‫و "تركي " بر روی دو م ور "همنشمممينی" و "تداعی‬

‫در این جمله كه وجه شمبه و ادات تشبيه در آن حذف شده‬

‫(جانشينی)" قرار میگيرند‪.‬‬

‫"شير" استعارهای از شجاع‬

‫اس‬

‫در مورد علی اس ‪.‬‬

‫در نگاه كالسمميك "اسممتعاره" زین‬ ‫صمناع‬

‫كالم اسمم‬

‫نوعی‬

‫جامهای كه بر اندام سخن میپوشانيم‪ .‬بدین معنی‬ ‫معنی به كالمی بدون‬

‫كالم اسممتعاری را میتوان با حف‬

‫از این م ورها امروز به "همنشينی و جانشينی" یاد میشود‬ ‫اما چيزی كه در ذهن دوسمموسممور بوده و كلمهای كه از آن‬ ‫اسمتفاده میكند "‪( "associative‬متداعی) اس‬

‫نه جانشينی‬

‫(‪ )paradigmatic‬و جانشينی جزئی از آن م سوب میشود‪.‬‬

‫استعاره تبدیل كرد‪.‬‬

‫نمونه برای همنشينی و جانشينی‪:‬‬

‫دو نكته در این نگاه وجود دارد‪:‬‬

‫حروف "ك" "الف" و "ر" براسماس اصل تركي‬

‫م استعاره تشبيهی خالصه شده اس ‪.‬‬

‫م ور همنشينی واژهی "كار" را به وجود میآورند‪.‬‬

‫‪ -‬جملهی اسممتعاری به جز معنای صممریح معنای تلوی ی‬

‫در همين نمونه اگر براسمماس اصممل انتخاب حرف "ب" را‬

‫دیگری هم دارد‪.‬‬

‫روی م ور جانشممينی به جای حرف "ك" بگذاریم واژهی‬

‫یك سوال‪:‬‬

‫"بار" به وجود میآید‪.‬‬

‫اگر ما فقط جملهی "علی شممير اس م " را داشممته باشمميم‬

‫نمونهای برای تداعی‪:‬‬

‫چگونه میتوان از آن به شمجاع‬ ‫را میتوان از آن برداش‬

‫علی رسيد؟ جمالت زیر‬

‫كرد‪:‬‬

‫بر روی‬

‫واژهی "دانشمند" با توجه به امكانات تداعی در ذهن ما و‬ ‫بر حسم م‬

‫تشمممابه از سمممویی با واژههایی چون "دانا"‬

‫م علی قوی مثل شير اس ‪.‬‬

‫"دانستن" و جز آن در رابطه متداعی قرار میگيرد؛ از سویی‬

‫م علی تنها مثل شير اس ‪.‬‬

‫دیگر با "م قق" "متفكر" و جز آن؛ از سمممویی دیگر با‬

‫م علی تنبل مثل شير اس ‪.‬‬

‫"اندیشمند" "ثروتمند" و جز آن در رابطهی متداعی اس‬

‫م علی مغرور مثل شير اس ‪.‬‬

‫و این رابطه به واحد یا واحدهایی وابسته اس‬

‫و بیشمار جملهی دیگر‪.‬‬

‫"دانشمند" انتخاب میشوند‪.‬‬

‫اسمتعارهای كه بر پایهی تشمبيه و نگاه قدمایی به آن استوار‬

‫درواقع یك واژه میتواند تداعی كنندهی واژگان و مفاهيم‬

‫اس‬

‫دچار چنين مسالهایس ‪.‬‬

‫این نوم نگاه به استعاره در ادبيات متداول اس‬

‫كه از واژهی‬

‫بسياری با خود باشد‪.‬‬ ‫و كتابهای‬

‫صمنایع ادبی را میتوان از طریق سيستم همنشينی و تداعی‬

‫درسممی ممممم آموزشممی م افل ادبی كارگاههای شممعر و‬

‫(جانشينی) تفسير كرد‪.‬‬

‫آموزشهای ادبی را در برگرفته اس ‪.‬‬

‫در مورد اسمتعاره كه به نوعی بيشمترین بسامد در زبان ادبی‬

‫نكتهی دیگری كه میتوان به آن اشماره كرد اشمتباه م ضی‬

‫را دارد با اسممتفاده از اصممل انتخاب بر روی م ور تداعی‬

‫اس‬

‫كه سعی در معنی كردن شعر و استعاره دارد‪ .‬در كتاب‬

‫(جانشينی) قرار میگيرد‪.‬‬

‫ادبيات و رشممتههای ادبيات از دانشآموز و دانشممجو چنين‬

‫در تعریفی سمادهتر میتوان "استعاره" را "این به جای آن"‬

‫چيزی خواسممته میشممود و به عنوانِ موردی امت انی به كار‬

‫در نظر گرف ‪.‬‬

‫میرود‪.‬‬

‫نمونهای دیگر‪:‬‬ ‫"خورشيد چون گوی عسل به خون نشس ‪".‬‬

‫استعاره در ادبيات نومدرن‪:‬‬

‫یك تشبيه كه براساس اصل تركي‬ ‫ایجاد شده اس‬

‫بر روی م ور همنشينی‬

‫و خواننده با درك تشابه و رابطه بين گوی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪174 /‬‬

‫عسل و خورشيد میتواند به غروب خورشيد برسد اما اگر‬

‫كليد مسمالهی معنای "استعاره" در همين "تأثير" اس ‪ .‬این‬

‫خورشميد را حذف كرده و گوی عسمل را جانشين آن كنيم‬

‫تأثير برخاسته از همان كلمههایی اس‬

‫كه در استعاره به كار‬

‫(تبدیل مشبه به به مشبه)‪:‬‬

‫رفته اسم ‪ .‬كلمهها در استعاره همان معنای ت‬

‫"آن گوی عسل به خون نشس ‪".‬‬

‫دارند و نه هيچ معنای دیگر و تأثير اسمتعاره از مسير همين‬

‫به اسممتعارهی گوی عسممل میرسمميم كه خواننده با توجه به‬

‫كلمهها میگذرد‪.‬‬

‫امكانات تداعی در ذهن خود میتواند به تعابير مختلفی از‬

‫اسمتعاره همان تأثيری را بر ذهن انسان میگذارد كه تابلوی‬

‫آن برسد‪:‬‬

‫نقاشمی یا موسمميقی‪ .‬حالتی كه این تأثير ایجاد میكند حالتی‬

‫م اشك معشوق‬

‫اسم‬

‫م خونين شدن چشمی به رنگ عسل‬

‫معنی و توصيف‪.‬‬

‫م و‪...‬‬

‫"استعاره" خاصي‬

‫درواقع "اسمتعاره" بيشمترین فاصله را بين مدلول و مصداق‬

‫نيس ؛ مثل حالتی كه یك نقاشی در ما ایجاد میكند معنای‬

‫ایجاد میكند‪.‬‬

‫روانی نفسمانی حالتی كه حسكردنی اس‬

‫اللفظی را‬

‫آن معمایی اسمم‬

‫برتر از‬

‫القاكنندگی دارد اما القاء از مقولهی معنا‬ ‫بدون شممرح و بيان‪ .‬حالتی كه تابلوی‬

‫نقاشممی و اسممتعاره القا میكند م توای گزارهای ندارد در‬ ‫واقع القا كردن معنی نيس ‪.‬‬

‫درك استعاره‪:‬‬ ‫(با نگاهی به نظریه علّی دیویدسون)‬ ‫تبدیل گزارهی اسمتعارهای به عبارتی غير اسمتعاری تالشی‬ ‫اسم‬

‫بيهوده و بی نتيجه برای باز كردن این مساله نمونهای‬

‫نمونهی شعری شماره یك‪:‬‬ ‫جنگ قطار نبود كه ریل بخواهد‬

‫دیگر میآوریم‪:‬‬

‫یكراس‬

‫"علی شيری بی یال و دم اس ‪".‬‬

‫پدر میگف‬

‫"شير بییالودم" استعارهای از وضعي‬

‫میتوان‬

‫علی اس‬

‫برایش معانی زیر را در نظر گرف ‪:‬‬ ‫م علی شيری اس‬ ‫م علی قبال صاح‬

‫میگف‬

‫او را با خودش برد‪.‬‬

‫م علی زمانی شير بوده و حاال پير شده‪.‬‬ ‫منص‬

‫جنگ رود اس‬ ‫راس‬

‫كه پشمش ریخته‪.‬‬

‫از دل دهكده گذش‬

‫(احمد بهراد)‬

‫و كسوتی بوده اما حاال نه‪.‬‬ ‫به عل‬

‫‪ -‬علی انسممان شممجاعی اسمم‬

‫كهول‬

‫و ناتوانی‬

‫در سطر "جنگ رود اس " از این شعر با استعارهی "رود"‬ ‫كه این "رود" از مصممداق‬

‫كمتوان و ترسو شده‪.‬‬

‫مواجه هسممتيم‪ .‬پرواضممح اس م‬

‫م و‪...‬‬

‫خودش در دنيای بيرون فاصله گرفته اس ‪ .‬تالش برای پيدا‬

‫گاهی برای ترجمهی اسمممتعاره در دام اسمممتعارهای دیگر‬ ‫میافتيم و این سملسمله مرات‬

‫همچنان میتواند ادامه داشته‬

‫داشمتن ویرانكنندگی و‪ ...‬تالشمی بيهوده اس ‪ .‬بهتر اس‬ ‫به خودمان اجازه دهيم كه استعارهی "رود" در سطر "جنگ‬

‫باشد‪.‬‬ ‫"اسمتعاره" كه مرز مشمترك ميان فلسمفه و شعر اس‬ ‫نظر دیویدسون دو خاصي‬

‫كردن شممباه‬

‫بين "رود" و "جنگ" بهطور نمونه؛ جریان‬

‫دارد‪:‬‬

‫طبق‬

‫رود اسم " در همان معنای ت‬

‫الفظی خود تأثير خودش‬

‫را بر مما بگذارد‪ .‬هر مخاطبی با توجه به القایی كه این‬

‫م القا كنندگی‬

‫استعاره در ذهنش میگذارد تصویر و مفهومی برایش تداعی‬

‫م تأثير‬

‫میشود‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪175 /‬‬

‫"جنگ رود اس‬

‫همين‪".‬‬

‫نمونهی شعری شمارهی دو‪:‬‬ ‫در كشور من‬ ‫نام هيچ زنی دریا نيس‬ ‫دریا هزاران سال پيش‬ ‫روسری آبیاش را از سر برداش‬ ‫و تمام زنها كوه شدند‪.‬‬ ‫(حسين رضایی)‬ ‫اسمتعارهی "دریا" در این شمعر بدون هيچ تشمبيه مستقيمی‬ ‫ارائه شممده اسم‬

‫هيچ وجهشممبهای بين "دریا" و "زن" در‬

‫سطر "نام هيچ زنی دریا نيس " وجود ندارد شاعر "دریا"‬

‫در شكم این نهنگ من‬

‫را از مصممداق بيرونیاش جدا كرده و در شممعرش وجود و‬

‫و این نهنگ‬

‫ماهيتی جدید بخشمميده اسمم ‪ .‬سممطرِ "نام هيچ زنی دریا‬

‫در آبی شعرها تنهاس‬

‫نيس م " معناپذیر نيس م‬ ‫هس‬

‫و زیبایی آن در آن تأثير و تداعی‬

‫كه در برخورد اول با آن در ذهن ما شكل میگيرد‪.‬‬

‫یونس و پدر ژپتو‬ ‫بهتر میفهمند‬ ‫از شما انتظاری نيس‬

‫نمونهی شعری شمارهی سه‪:‬‬ ‫نهنگیس‬

‫عجي‬

‫این بار‬

‫برگردید به اتاق‬ ‫منتظر شعرِ دیگری از من باشيد‬

‫سفيد و چهار شانه‬

‫با كمال احترام‬

‫با هر بار باال آمدن‬

‫(ایوب مردانی)‬

‫داد میزند هی‪...‬‬ ‫چه بيهودهس‬

‫هر شممعر یك اسممتعاره اسم ‪ .‬كل این شممعر را میتوان یك‬

‫پنجرهی آدمهات‬

‫اسمتعاره دانسم ‪" .‬نهنگ" اسمتعارهای از "شمعر" اس‬

‫كه‬

‫شمماعر به آن میپردازد‪ .‬هرچند نشممانههای "یونس" و "پدر‬ ‫هر روز‬

‫ژپتو" رابطهای ترامتنی با داسمممتانهایی خارج از این متن‬

‫استخوان ماهیها‬

‫دارند اما اسمممتعاره ی "نهنگ" از مصمممداق بيرونی خود‬

‫از گلوی مداد‬

‫(جانداری در آب) فاصمله گرفته و در سيرت شعر بر روی‬

‫تف میشود‬

‫صف هی كاغذ از نو خلق شده اس ‪.‬‬

‫به تراش هم‪ /‬سایه‬

‫زیبایی و درك این شممعر و اسممتعارهی "نهنگ" در آن به‬

‫و سفيد میشود پاك‪ /‬كن‬

‫تأثيری كه بر مخاط‬ ‫اسممتعاره اسمم‬ ‫مفهومی‪.‬‬

‫میگذارد وابسمته اس ‪" .‬نهنگ" یك‬

‫القا كنندهی حسممی در ما و تداعیكننده‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪176 /‬‬

‫ذهن خود را به پای بی معنایی متن گذاشته و اینگونه خود‬

‫معناشناسي در شعر‬

‫را توجيه میكند‪.‬‬ ‫اصمولن معنا با نشمانه در ارتباج تنگاتنگی اسم‬

‫سمیه ابراهیمی‬

‫و نشانهها‬

‫فقط كلمات نيسمتند؛ در تابلوهای نقاشی خطوج و رنگها‬ ‫جایگزین كلمات شده در حالی كه در هر تابلو هيچ واژهای‬ ‫كاربرد ندارد و حاوی معنا و مفهوم خاصی اس ‪.‬‬ ‫از جانشينی و همنشينی نشانهها تا معناشناسی‪:‬‬ ‫با توجه به اشممعار و متون ادبی دریاف‬

‫معنایی كه هر كلمه‬

‫در جمالت و سممطرها با قرارگرفتن كنار كلمات (نشممانهها)‬ ‫دیگر پيمدا میكنمد میتواند كاملن متفاوت از معنای واقعی‬ ‫آن باشد‪.‬‬ ‫برای دریاف‬

‫معنای حقيقی از یك اثر ناگزیریم كه با توجه‬

‫به مباحر تئوریك نشممانهشمناسممی جانشممينی و همنشممينی‬ ‫بازیهای زبانی و چندواژگانی بودن كلمات به درون یك‬ ‫متن ادبی نفوذ كنيم‪.‬‬ ‫كلمات میتوانند به صممورت اسممتعاری به عنوان نشممانهای‬ ‫برای رسمميدن به سمماختار معنایی جدید جایگزین كلماتی‬ ‫دیگر و در ارتباج با سطرها قرار بگيرند‪.‬‬ ‫برخی نویسمندهها از سيستم جانشينی در قال‬

‫كلمه واحد معنایی‪:‬‬ ‫هر واژه به تنهایی حاوی معنی یا معانی خاص و شمممناخته‬ ‫شممدهای اسمم‬

‫كه گاهی با گذشمم‬

‫زمان تغيير میكند و‬

‫براسمماس همين معانی جایگاه كلمات با همنشممينی در كنار‬ ‫یكدیگر در جملهها مشمممخص و سممماختار معنایی جدیدی‬ ‫ایجاد میشود‪.‬‬ ‫با چيدمان ص يح واحدهای معنایی (جملهها) در نوشتار به‬ ‫سماختار اصملی متن دس‬

‫پيدا میكنيم كه در دو قال‬

‫استراكچر (ساختار و فرم ظاهری هر متن اس‬ ‫اثر به دسم‬ ‫اثر اسم‬ ‫دس‬

‫فرم‬

‫كه با تفسير‬

‫میآید) و سممنتيك استراكچر (ساختار معنایی‬ ‫كه با تاویل و بررسمی نشانههای موجود در آن به‬

‫میآید) قرار میگيرد‪.‬‬

‫این نكته شممایان ذكر اسمم‬ ‫گماهی مخاط‬

‫كه هيچ متنی بی معنا نيسمم ‪.‬‬

‫به دليل اطالعات كم از برقراری ارتباج بين‬

‫نشانهها و رسيدن به موتيف مقيد اثر عاجز مانده و كمكاری‬

‫طنز استفاده‬

‫میكنند و اتفاقن طنزی كه پوشممشِ ظاهری اثر را به خود‬ ‫اختصماص میدهد مخاط‬

‫را به تأویلگرایی بيشتری وادار‬

‫میكند‪.‬‬ ‫به عنوان مثال‪" :‬اول مهر اس م‬

‫و گوسممفندان گرسممنهتر از‬

‫هميشه به چرا میروند‪".‬‬ ‫یك مخاط‬

‫معمولی فقط به ظاهر این جمالت توجه كرده‬

‫و تنها برداشتی كه از آن دارد این اس‬

‫كه‪:‬‬

‫"در روز اول مهر گوسممفندان گرسممنهتر از روزهای قبل به‬ ‫چرا میروند‪".‬‬ ‫ولی مخاطبی خالق اسم‬

‫كه نشانههای موجود در جملهی‬

‫فوق را استخراج كرده و با چيدمان ص يح به دركی عميق‬ ‫از آن برسد‪.‬‬ ‫بارزترین نشممانه در این متن كوتاه "اول مهر" اسمم ؛ اگر‬ ‫اول مهر را بمه رفتن ربط بمدهيم می توان چنين معنا و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪177 /‬‬

‫برداشممتی از این جمله داشمم ‪" :‬اول مهر اسمم‬

‫و دانش‬

‫بی داریام‬

‫آموزان مشتاقتر از هميشه به مدرسه میروند‪".‬‬

‫زنىس‬

‫پس نشممانههای "گوسممفندان گرسممنگی چرا" اسممتعاره از‬

‫كه دختر نيس‬

‫"دانش آموزان اشتياق مدرسه" هستند كه با دق‬

‫و نگاهی‬

‫خالقانه به درك آن رسيدهایم‪.‬‬

‫دربس‬

‫حتا سياهتر از پستان رگ كردهام‬ ‫سپيد نشد كال این تختخواب‬ ‫این بستر این صف هى سپيد‬

‫از بازی زبانی و چند واژگانی تا معناشناسی‪:‬‬

‫كه دیگر پا نمىدهد‬

‫فرم اسممتراكچر شممامل بررسممی شممعر از نظر فرم ظاهری‬

‫به شعرى كه فردا آمد و دیروز‬

‫بازیهای زبانی به كار رفته در سممطرها و حتا چندواژگانی‬

‫رفتم از امروزش‬

‫بودن بعضی از كلمات میشود‪.‬‬

‫كه تنهاییام را زیر لگد بگيرم‬ ‫و مال بدهد دختركى چينى‬

‫یكی از مثالهای سادهای كه برای چندوازگانی بودنِ كلمات‬

‫مش‬

‫میتوان ذكر كرد؛ فعلِ "زدن" اسمم ‪ .‬زدن معانیِ "ضممربه‬

‫توى حمامكى تركى‬

‫زدن در زدن كتك زدن" را شمامل میشود كه به واسطهی‬

‫و بعد بخواند م لى و بعد‬

‫همنشممينی با اجزای دیگر جملهها و سممطرها یكی از معانی‬

‫بخواهد از دختران ایل در غرب‬

‫ذكر شده را به خود اختصاص میدهد‪.‬‬

‫كه شيرزن نيستند‬

‫هممانطوری كمه اشممماره شمممد در مب ممر هرمونوتيك‬

‫غمگينند‬

‫(معناشمناسمی) همزمان به درونمایه (سمنتيك استراكچر) و‬

‫چقدر رگ آورده پستان غم كردهام‬

‫فرم و بازی های زبانی به كار رفته در آن توجه میكنيم‪.‬‬

‫توى قسطنطنيه لخ‬

‫بازیهای زبانی گاهی باعر توليد نوواژه میشممود كه این‬

‫سر رفتهام از شير‬

‫نوواژهها به دليل بار معنای متعددی كه به خود اختصمماص‬

‫خواب ندارم‬

‫میدهند به گسممترهی طيف معنایی كل اثر كمك بهسممزایی‬

‫بى دارىام‬ ‫فرو برده تا بيخ‬

‫میكنند‪ .‬گاهی بعضممی از كلمات را در جایگاهی متفاوت از‬

‫دس‬

‫جایگاه اصملی خودشان به كار میبریم؛ مثلن بعضی فعلها‬

‫توى تونلی‬

‫به صممورتی اسممتفاده میشممود كه معنای اصمملی خود را زیر‬

‫كه مرد ندارد‬

‫سوال میبرد؛ به عنوان مثال‪" :‬هواپيما بر زمين ریخ ‪".‬‬ ‫در این جمله فعل ریخ‬

‫معنای سممقوج كردن را میدهد‬

‫(شيما قاسمی)‬

‫(معنای ریختن نفی شممده اسمم ) چراكه سممقوج اختياری‬ ‫نيسم ؛ در صورتی معنای فرود آمدن را به خود اختصاص‬ ‫میداد كه در جمله نشمانهای مبنی بر اختيار خلبان به چشم‬ ‫بخورد‪ .‬به كار بسممتن این تكنيك نيازمند خالقي‬

‫شمعر فوق كه آميزهای از تخيل و واقعي‬ ‫مناسم‬

‫اس‬

‫با همنشينی‬

‫تصاویرِ بكر از صف ه بيرون زده و یك جهان چند‬

‫زیاد و‬

‫بُعدی را به نمایش بگذارد‪ .‬اسممتفاده از تكنيكِ جانشممينی و‬

‫همينطور هوشگردانی در متن اس م ‪ .‬در ادامه با ذكر مثال‬

‫را به تأمل وادار میكند كه در‬

‫شعری نكات ذكر شده را واضحتر بيان میكنم‪:‬‬

‫استعارههای مناس‬ ‫نهای‬

‫مخاط‬

‫به لذتِ خوانش ختم میشود‪ .‬برای بررسی فرم اثر و‬

‫پی بردن به تكنيكهای به كار رفته در آن به عنوان یك‬ ‫خواب ندارم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪178 /‬‬

‫ساختارگرای جزئینگر و سميولوژیك و در نهای‬

‫به شعرى كه فردا آمد و دیروز‬

‫دریاف‬

‫رفتم از امروزش‬

‫معنا از دل اثر در اپيزودهای آن نفوذ میكنيم‪:‬‬

‫كه تنهاییام را زیر لگد بگيرم‬ ‫‪.1‬‬

‫در سمممطر اول نشمممانهی "كال " برای ایجادِ ارتباج بينِ‬

‫خواب ندارم‬

‫نشممانههایِ "سممياه و سممپيد" و برجسممته كردنِ روسممياهیِ‬

‫بی داریام‬

‫دختران به كار رفته كه به دليل رها شممدنِ این كلمه تا پایانِ‬

‫زنىس‬

‫شممعر نتوانسممته جایگاهِ خوبی برای خود پيدا كند؛ توص ميه‬

‫دربس‬

‫كه دختر نيس‬

‫میشود با جایگزین كردنِ كلمهی دیگری و یا حتا با حذفِ‬

‫حتا سياهتر از پستان رگ كردهام‬

‫آن این استعاره (روسياهی) را با شعر همسو كند‪ .‬با تصميم‬ ‫بمه حذفِ "كال " در ادامه "این" هم كارایی خود را از‬

‫این شمعر با اعالمِ بیخوابی در همان سطر اول مخاط‬

‫را‬

‫دسم‬

‫حذف شممود‪ .‬پا ندادنِ كاغذ به‬

‫میدهد و بهتر اسم‬

‫كه جانشينِ "عدم تمایل‬

‫از مضمممون خویش آگاه میكند‪ .‬اگر به اپيزود پایانی توجه‬

‫شمعر استعارهی بسيار زیبایی اس‬

‫كنيم متوجه میشممویم كه مولف برای تأكيد بر موتيف مقيدِ‬

‫دختران به سمكس به خاطر ترس از بدنامی" شده اس ‪ .‬به‬

‫شممعر (آگاهی زنان و آزادیخواهیِ آنان) از سممطرِ "خواب‬

‫كار بردنِ فعل گذشممتهیِ "آمد" به جای "میآید" در سممطرِ‬

‫ندارم" دو بار استفاده كرده ولی اگر سطر اول از این اپيزود‬

‫"بمه شمممعری كه فردا آمد و دیروز ‪ /‬رفتم از امروزش"‬

‫حذف شمممود تأكيدِ اپيزود پایانی نمودِ بيشمممتری خواهد‬

‫آشممناییزدایی خوبیس م‬

‫همين تكنيك با‬

‫داشمم ‪ .‬به كار بردن تكنيكِ آشممناییزدایی در جداسممازیِ‬

‫فعل "رفتم" نيز انجام شمممود‪ .‬البته در همين حد هم قابل‬

‫كلمهی "بيداری" به چندواژگانی شمممدنِ این كلمه كمك‬

‫چراكه پيچيدگیِ زمانی و آشممفتگی حاصممل از‬

‫بهسممزایی كرده اسمم‬

‫چراكه چند معنایِ آگاهی بيداری‬

‫بدونِ دار بودن به تأویلِ تا بی نهای‬ ‫دربسم‬

‫اپيزود اول را بازتاب میكند‪.‬‬

‫ادامه داشممتن را در‬

‫ذهن تداعی میكند‪.‬‬ ‫بودن نشممانهایسم‬

‫قبول اس م‬

‫‪.3‬‬ ‫كه مدلولهای "تمام و كمال‬

‫مش‬

‫و مال بدهد دختركى چينى‬

‫بودن دربند بودن" را با توجه به اسممتفاده از نشممانهی "زن"‬

‫توى حمامكى تركى‬

‫تداعی میكند؛ زنی كه به دليلِ ارتباج با پسممران بكارتِ‬

‫و بعد بخواند م لى و بعد‬

‫خود را از دسم‬

‫ولی بهتر اسم‬

‫داده تا به این صورت اعتراض خود را از‬

‫بخواهد از دختران ایل در غرب‬

‫فشمارهای وارد شمده بر دختران نشمان دهد‪ .‬در ادامه شاهدِ‬

‫كه شيرزن نيستند‬

‫همنشمينیِ كلمهی "سممياه" و"پسممتان" هسممتيم كه اشمماره به‬

‫غمگينند‬

‫روسياهیِ دخترانی كه به واسطهی سكس و بارداری زبانزدِ‬ ‫دیگران میشوند و سياهیِ نوكِ پستان دارند‪.‬‬

‫اپيزود سموم بيشتر جنبهی روایتی دارد‪" .‬چينی تركی آواز‬ ‫م لی دختران ایل" نشانههای مرتبطی هستند كه بارِ مدلولِ‬

‫‪.2‬‬

‫شميرزن بودنِ زنان را به دوش میكشند‪ .‬البته با نفیِ شيرزن‬

‫سپيد نشد كال این تختخواب‬

‫بودنِ این دختران ایران اسممارت و نبودِ آزادی در فرهنگ‬

‫این بستر این صف هى سپيد‬ ‫كه دیگر پا نمىدهد‬

‫ایرانی گوشمزد میشمود البته با خارج كردن این قسم‬ ‫حال‬

‫از‬

‫روایی میتوان به زیباییِ اثر كمك كرد‪ .‬سممطر آخر به‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪179 /‬‬

‫عنوانِ وسمميلهای برای ارتباج بين اپيزود سمموم و چهارم به‬ ‫كار رفته اسمم‬

‫ولی به دليلِ تكرارِ این غم در سممطر اولِ‬ ‫و توصمميه به تغيير یا حذف آن‬

‫اپيزود چهارم حشممو اسم‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫‪.4‬‬

‫چقدر رگ آورده پستان غم كردهام‬ ‫توى قسطنطنيه لخ‬ ‫سر رفتهام از شير‬ ‫خواب ندارم‬ ‫بى داریام‬ ‫دس‬

‫فرو برده تا بيخ‬

‫توى تونلی‬ ‫كه مرد ندارد‬ ‫رگ كردن پستان در قسطنطنيه مدلولِ آزادیخواهیِ زنان را‬ ‫در دلِ خود پنهان كرده و لخ‬

‫میتواند دالل‬

‫بر رسمميدن‬

‫آزادیِ زنان در ورای مرزهای ایران داشمته باشد‪ .‬با توجه به‬ ‫نكاتی كه در اپيزود اول ذكر شممد پایانبندیِ این اپيزود به‬ ‫عنوان تاكيد بر موتيف مقيد نقش خوبی در شمممعر ایفا‬ ‫می كند‪ .‬نبودنِ مرد در این چينش دالل‬

‫بر تنهاییِ زنان‬

‫حينِ بودن در كنار مردان دارد و در این اپيزود "بی داری‬ ‫كه اسممتعاره از آزادیخواهی زنان اسمم‬

‫برتریِ زنان را از‬

‫مردانِ بی غيرت (نَه همهی مردان) به وضوح نشان میدهد‪.‬‬ ‫شممعر فوق با ارتباج عمودی خوبیِ كه بين اجزاء خود تا‬ ‫پایان ایجاد كرده تخيل زیبایی را به دنبال دارد كه نش مان از‬ ‫خالقيم ِ مولف اسممم‬

‫و البته مخاط‬

‫درونمایهی اثر خواهد رسيد‪.‬‬

‫خالق به دركِ‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪181 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪181 /‬‬

‫بزرگمهر فردوسممی و م مود غزنوی كه از به خاطر آوردن‬

‫تداعي معاني‬

‫یكی از این دو نام دیگری نيز به یاد میآید‪.‬‬ ‫مممم مشابه ؛ اموری كه ذهن ميان آنها تشابهی ایجاد كند‬

‫عارف حسینی‬

‫نسمب‬

‫به هم متداعی میشموند؛ یعنی حضور یكی از آنها‬

‫در ذهن دیگری را هم تممداعی میكنممد چنممان كممه عكس‬ ‫عكس را و پسر پدر را و بهار جوانی را و خزان‬

‫صاح‬

‫پيری را‪ ...‬به یاد میآورند‪.‬‬ ‫مممم تضماد؛ امور متضاد یكدیگر را در ذهن تداعی میكنند‬ ‫چنانكه سمممفيدی سمممياهی را و پيری جوانی را به خاطر‬ ‫میآورد‪.‬‬ ‫در ادامه با نگاهی سمممادهتر و كاربردیتر به "تداعی معانی"‬ ‫در ادبيات و شعر میپردازم‪:‬‬ ‫شمعر اعتالی زبان اسم ‪ .‬درك معنا در شعر با سایر متنها‬ ‫متفاوت اسم ‪ .‬مخاط‬

‫شعر عالوه بر خوانش سطرها بين‬

‫سمطرها را نيز میخواند؛ آنچه شماعر قصد بيانش را داشته‬ ‫اما از نوشتنش خودداری كرده اس ‪.‬‬ ‫واژگان در شمعر از سميستم تداعی در زبان پيروی میكنند‪.‬‬ ‫هر واژه در ذهن مخاط‬

‫تداعیگر واژگان مفاهيم و معانی‬

‫بسياری اس ‪.‬‬ ‫تداعی معنا بيشمتر از انتقال معنا در زبان ادبی و شعر دارای‬ ‫كاركرد اسم ‪ .‬زبانِ هنر و شممعر زبانی غير مسممتقيم اسم ‪.‬‬ ‫شمماعر در فرآیند توليد شممعر در مقام خالق ش میء هنری در‬ ‫صممدد انتقال و توليد حس اسمم‬

‫نه انتقال و توليد معنا‪ .‬از‬

‫طرفی شماعر برای تأثيرگذاری بر مخاط‬

‫و سهيم كردن او‬

‫در اثر با استفاده از تكنيكهای هنری سعی بر ایجاد فضایی‬ ‫در زیر ممدخمل "تمداعی معمانی" در لغم نامهی دهخدا با‬

‫دارد كه تداعی كنندهی معنا باشد نه انتقال دهندهی معنا‪.‬‬

‫تعریف زیر روبرو میشویم‪:‬‬

‫شاعری كه زبان را صِرف وسيلهای برای انتقال معنا میداند‬

‫تداعی معانی یكی از اعمال نفس كه به وسيلهی آن تصور‬

‫زبان و شممعر را به پایينترین سممط ش كاهش داده اسمم ‪.‬‬

‫یك معنی معنی دیگر را به خاطر آورد‪.‬‬

‫جنبهی اسممتعاری زبان بيشممترین نمودش را در شممعر پيدا‬

‫در ادامه تداعی معانی را بر سه اصل استوار میداند‪:‬‬

‫میكند چنانچه فلسفه هم همواره برای بيان مفاهيم خود‬

‫ممممم مجاورت؛ هرگاه دو امر با هم یا پی هم در ذهن نقش‬ ‫ببنمدد بعمدها تداعی یكی از آنها در ذهن سمممب‬

‫تداعی‬

‫دیگری میشمممود‪ .‬مماننمد مجماورت زمانی انوشممميروان و‬

‫دسم‬

‫به دامان شمعر برده اسم ‪ .‬اسمتعاره به تعبير سادهتر‬

‫"این به جای آن" اسمم ‪ .‬هر شممعری به نوعی اسممتعارهای‬ ‫جدید اس‬

‫كه در زبان اتفاق میافتد‪ .‬بدون شك استعاره از‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪182 /‬‬

‫طرفی معناگریز و از طرفی تداعیگر معانی بسميار اس‬

‫كه‬

‫"كشمممتنی كه هر پنج دقيقه تبليغ میشمممود" تبليغ كردن از‬ ‫خبرهممای تلویزیون و نيز تبليغممات در‬

‫زیبایی استعاره و شعر هم در این اس ‪.‬‬

‫طریق مشمممابهم‬

‫نمونه‪:‬‬

‫تلویزیون را تمداعی میكنمد‪ .‬از طرفی فتوای مفتیهای دین‬

‫بهار‪ :‬فصلی از سال كه اولين روز آن آغاز سال اس ‪.‬‬

‫را كه هرازگاهی بر ضممد زن و یا انسمماني‬

‫واژهی بهمار سمممَوای مصمممداقش در جهان بيرون میتواند‬

‫میدهند [كشتار را تبليغ میكنند]‪.‬‬

‫حكم به كشممتن‬

‫تداعیگر تولد هسممتی دوباره چرخهی حيات مممم مرگ و‬ ‫نظير آن باشممد‪ .‬از نظر آوایی هم تداعیگر واژگانی همچون‬

‫نمونهای دیگر‪:‬‬

‫قرار نگمار فرار و نظير آن‪ .‬بهمار تداعیگر سمممرسمممبزی‬ ‫طراوت باران شكوفه و‪ ...‬نيز هس ‪.‬‬

‫"دیگر در من گلی نخواهد رویيد‬

‫شممعر در هر واژهای به یك معنا و مصممداق از آن بسممنده‬

‫بعدِ تو‬

‫نمیكند چندتأویل بودن یك شعر در گرو تداعیهاییس‬

‫به یك تپهی خاكی شبيهم‬

‫كه آن شعر در ذهن مخاط‬ ‫شعر تداعیگر معناهاس‬

‫كه هرچه در تمرین تيراندازی تير میخورد‬

‫ایجاد میكند‪.‬‬ ‫نه انتقالدهندهی معنا‪.‬‬

‫دردش نمیآید‪".‬‬

‫نمونههای شعری‪:‬‬

‫حسين رضایی‬

‫به دریا كه نگاه میكنی م بوبم‬

‫"تپمهی خماكی كه هرچه در تمرین تيراندازی تير میخورد‬

‫دریا نيز به زیبایی تو نگاه میكند‬

‫دردش نمیآید" از طریق مشابه‬

‫پدری را كه ساليان بسيار‬

‫نزدیكش نشو‬

‫برای خانوادهاش زحم‬

‫میترسم‬

‫میكند و نيز كشممموری كه تاریخش عرصمممه دشممممنیها و‬

‫به ل ظهای دستانش را باز كند‬

‫میكشد و شكایتی ندارد را تداعی‬

‫درگيریهای بسياری اس‬

‫اما هنوز پابرجاس ‪.‬‬

‫و تو را با خود ببرد‪.‬‬ ‫نمونهای دیگر‪:‬‬ ‫الياس علوی‬ ‫آدمهای معمولی‬ ‫در این شممعر "به ل ظهای دسممتانش را باز كند‪/ /‬و تو را با‬

‫با كارهایی كه به ایشان میآید‬

‫خود ببرد" با تشممابهی كه ایجاد میشممود غرق شممدن را نيز‬

‫زندگی را ساده گرفتهاند‬

‫تداعی میكند‪.‬‬

‫میخوابند‬ ‫كار میكنند‬ ‫تا آدمهای غيرمعمولی‬

‫نمونهای دیگر‪:‬‬

‫به خط بدنهی اتومبيلی كه میخرند‬ ‫"گوش كن‪/ /‬اعتقاد به كشتن هر پنج دقيقه تبليغ میشود"‬ ‫مممم قسممتی از شمعر "و شمعر میتوانس‬ ‫هيچگاه سر باز نكند" از مارال طاهری‬

‫زخمی باشد كه‬

‫حساس شوند‬ ‫پش‬

‫خط بایستند‬

‫و احساس خوشبختی كنند‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪183 /‬‬

‫و خرمن یأس میچيند"‬

‫آدمهای معمولی‬ ‫از روی خطهای سفيد‬

‫با موارد زیر مشابه‬

‫عبور میكنند‪.‬‬

‫دارد كه در ذهن تداعی میشود‪:‬‬

‫ معلمی كمه بما عشمممق و عالقه به دانش آموزان آموزش‬‫میدهد اما زحمات و فداكاری او نادیده گرفته میشود‪.‬‬

‫رعنا حيدری‬

‫م انقالبی كه فرزندان خود را میبلعد‪.‬‬ ‫"تا آدم های غيرمعمولی‬

‫‪ -‬ممادری كه فرزندش را به دنيا آورده اما او ناخلف از كار‬

‫به خط بدنهی اتومبيلی كه میخرند‬

‫در میآید‪.‬‬

‫حسمماس شمموند" حسمماس بودن به خط بدنهی اتومبيل از‬ ‫طریق شمممبماهم‬

‫آدم های مرفهی كه هميشمممه خط اتوی‬

‫لباسشان به هم نمیخورد را هم تداعی میكند‪.‬‬ ‫نمونهای دیگر‪:‬‬ ‫زمين تفتيده‬ ‫چيزی نمیخواهم‬ ‫از این زمين تفتيده خاكستری‬ ‫كه آفتاب را‬ ‫به حقارت حفرههایش میبرد‬ ‫و عطش ل های پر تَرَكش‬ ‫بوسههای باران را به لجن میكشد‪.‬‬ ‫نمیخواهم كشاورزی باشم‬ ‫كه قلبش را در دل خاك میكارد‬ ‫و خرمن یأس میچيند‪.‬‬ ‫میدانم‬ ‫در سرنوش‬

‫من دریایی اس‬

‫كه هر بار به سم‬

‫من میوزد‬

‫دامانم را غرق مروارید میكند‪.‬‬ ‫فرشته حسينی‬ ‫"نمیخواهم كشاورزی باشم‬ ‫كه قلبش را در دل خاك میكارد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪184 /‬‬

‫شممكل داده متأثر از روای های عاشممقانه و تغزلی اسمم ‪.‬‬

‫ادبيات تغزلى‬

‫حضور تغزل در ادبيات فارسی حتا در سایر انوام از جمله‬ ‫حماسمی و تعليمی نيز كاملن مشممهود اسم ‪ .‬شاید به دليل‬

‫بلور اشرف‬

‫همين حضممور پر رنگ تغزل در ادبيات فارسممی اسمم‬

‫كه‬

‫معمولن ادبيات ما را ادبياتی تغزلی میدانند‪.‬‬ ‫در شمعر و نثر كالسميك تغزل وحدت موضوم دارد و در‬ ‫و پيوسته و مرتبط بيان‬

‫آن توصميف عاشمقانه بسميار اسم‬

‫اصلى حول‬

‫میشمود و همچنين در آن موتيف و شمخصي‬ ‫عشق میگردد‪.‬‬

‫از نمونههای تغزل در شممعر سممپيد مىتوان به این شممعر از‬ ‫علی عبدالرضایی اشاره كرد‪:‬‬ ‫روا نبود دو دستی‬ ‫از تمامِ خانههای تهران سممواری بگيریم و‬

‫اتاق دو تختی‬

‫نه!‬ ‫دو سه روزی همه مغازهها را دوره كنيم‬

‫دو انگشتی‬

‫از چشمهای تو آب بگيریم و انگشتری نه!‬ ‫روا نبود اینهمه عاشق ولم كنی‬ ‫بغلم كنی‬ ‫تا بوی تو بگيرم‬

‫ادبيات به چهار نوم كلی تقسم ميم شمممده اسم م ‪ .‬این چهار‬

‫و در با پرتی بميرم‬

‫گونهی ادبی عبارتند از‪ :‬حماسی غنایی نمایشی و تعليمی‪.‬‬ ‫بسمممتمه بمه نوم فرهنگ هر جامعه هر یك از این گونهها با‬ ‫درونمایههای اصممملیِ آن جامعه رنگآميزی مىشممموند‪ .‬به‬ ‫عبمارت دیگر بسمممتمه بمه فرهنگ هر جامعه هر یك از این‬ ‫گونهها ممكن اسمم‬

‫رنگ و بویی عاشممقانه اجتماعی و یا‬

‫عارفانه داشمته باشد‪ .‬وجه غال‬

‫ادبيات ایران از الالییها و‬

‫قصمممههای مادران گرفته تا حماسمممه و آثار عرفانی و حتا‬ ‫داستانهای مدرن معاصر عاشقانه و تغزلی اس ‪.‬‬ ‫تغزل روایم‬

‫عاشمممقانه و در عين حال كاملن معناگرا و به‬

‫دور از واقعگراییهممای زمينی اسممم ‪ .‬گرچممه این نوم از‬ ‫عاشممقانهها همگی خاسممتگاهی زمينی دارند اما راوی سممعی‬ ‫مىكنمد از آن روایتی مقمدس یا نيمه آسممممانی ارائه دهد‪.‬‬ ‫ادبيمات غنایی ایران كه بخش بزرگى از ادبيات فارسمممى را‬

‫زن تمام و عشق تمام تو بودی‬ ‫نمیدانستم‬ ‫خویش خودم حتا خدام تو بودی‬ ‫من كژدم!‬

‫من غول قرن بيستم‬

‫نمیدانستم!‬ ‫تو آدم بودی‬

‫نمیدانستم!‬ ‫قطره اشكی شدم و از چشمهای تو افتادم‬ ‫و گریه نكردم‬ ‫جف‬

‫هم بودیم و از آغوش هم افتادیم‬

‫و من گریه نكردم‬ ‫مرا ببخش‬ ‫من به تو خيلی‬

‫بد كردم!‬ ‫ليلی!‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪185 /‬‬

‫آواشمناسمی با زیسم شمناسی و پزشكی ارتباج مییابد‪ .‬در‬

‫آواشناسي‬

‫آواشمناسممی آكوسممتيك كه بررسمی امواج صمموتی اسم‬

‫با‬

‫فيزیك و ریاضمی مرتبط میشویم و در آواشناسی شنيداری‬

‫نادين نادری‬

‫در حيطه زیسم م شمممناسمممی پزشمممكی روانشمممناسمممی‬ ‫عصم شناسی و‪ ...‬وارد میشویم ‪.‬بنابراین آواشناسی علمی‬ ‫اس‬

‫كه ارتباج تنگاتنگ با علوم دیگر برقرار میكند اما به‬

‫جنبه توليدی آواشممناسممی به این دليل بيشممتر پرداخته شممده‬ ‫اسمم‬

‫كه ملموستر اسمم ‪ .‬ولی در این ميان آواشممناسممی‬

‫آكوسممتيك از شمماخههایی اسمم‬

‫كه تا حدودی ناشممناخته‬

‫ممانمده اگرچمه ت قيقمات و بررسمممیهای زیادی از طرف‬ ‫زبانشناسان و غير زبانشناسان بر روی آن انجام شده اس ‪.‬‬ ‫شماید این امر بدین خاطر باشمد كه آواشناسی آكوستيك تا‬ ‫و قابل مشاهده نيس ‪.‬‬

‫از برخورد دو یمما چنممد جسمممم بمما یكممدیگر و جممابجممایی‬

‫حدودی ناملموس اس‬

‫مولكولهمای هوا در نتيجمه این برخورد "صممموت" ایجاد‬

‫هنگامی كه با واژهی آواشممناسممی روبرو میشممویم در ابتدا‬

‫میشود‪ .‬آن دسته از صداها كه توسط اندامهای گفتاری بشر‬

‫مراحل توليد اصوات در ذهن ما تداعی میشود و باور اكثر‬ ‫كه آواشمناسمی علمی اس‬

‫توليد میشوند صداهای زبانی یا " آوا " نام دارند‪.‬‬

‫افراد بر این اسم‬

‫آواشمناسمی مطالعه صداهای گفتار و توليد ذات فيزیكی و‬

‫توليمد اصممموات را بررسمممی میكند‪ .‬ولی آیا فقط با توليد‬

‫درك صمداها اسم ‪ .‬بنابراین آواشممناسممی شامل سه بخش‬

‫برقرار میشود؟‬

‫اصوات رابطه زبانی بين سخنگو و مخاط‬

‫كه چگونگی‬

‫خير‪ .‬درواقع اگر ما سخن‬

‫میشود‪:‬‬

‫در پاسمخ به این سوال باید گف‬

‫‪ .1‬آواشناسی توليدی‬

‫بگویيم بمدون اینكمه مخاط‬

‫‪ .2‬آواشناسی آكوستيك (فيزیكی)‬

‫برقرار نشده اس ‪ .‬بنابراین اگرچه اولين مرحله در برقراری‬

‫ما چيزی بفهمد ارتباج زبانی‬ ‫اما برای برقراری‬

‫‪ .3‬آواشناسی شنيداری‬

‫ارتباج توليد صموت توسمط سمخنگوس‬

‫آواشممناسممی شممنيداری به درك آواهای گفتاری از طریق‬

‫ارتباج زبانی كافی نيس م ‪ .‬قبل از اینكه سممخنگو شممروم به‬

‫گوش مربوج میشود‪.‬‬

‫ص ب‬

‫آواشممناسممی فيزیكی با خصمموصممي های مادی یا فيزیكی‬

‫كه پيغام توليد صمموت را بر اسمماس آنچه سممخنگو در نظر‬

‫گفتار به عنوان امواج صممموتی در هوا سمممر و كار دارد‪( .‬از‬

‫دارد به اندامهای توليد صوت میرساند‪ .‬پس از رسيدن این‬

‫جمله فركانس صداهای خاص در بين افراد مختلف)‬

‫پيام اندامهای صموتی شمروم به توليد صوت برای رساندن‬

‫آواشممناسممی توليدی به مطالعه ن وه ایجاد یا توليد آواهای‬

‫منظور و مفهومی خاص میكنند‪ .‬این اصموات امواج صوتی‬

‫گفتاری میپردازد‪.‬‬

‫هسمتند كه توسمط هوا در فضا جابهجا میشوند و به گوش‬

‫آواشمناسی با جنبه های فيزیكی و فيزیولوژیكی گفتار سر و‬ ‫كار دارد و حيطهای گسممترده اس م‬ ‫ارتباج اسمم‬

‫كه با علوم دیگر نيز در‬

‫مثلن در ب ر آواشممناسممی توليدی باید با‬

‫ساختمان دستگاه گفتاری انسان آشنا باشيم كه از این منظر‬

‫كند تصميم میگيرد كه چه بگوید و این مغز اس‬

‫مخماط‬

‫یا مخاطبين میرسمممند بنابراین بين سمممخنگو و‬

‫مخاط‬

‫اصموات به صمورت امواج صوتی منتقل میشوند‪.‬‬

‫این امواج به گوش مخاط‬

‫رسممميده و پيغامهای عصمممبی‬

‫توليمد میكنمد كمه به مغز میرود و در مغز تجزیه و ت ليل‬ ‫میشود و منظور سخنگو به مخاط‬

‫میرسد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪186 /‬‬

‫بافت در شعر‬ ‫عدنان صیقالنی‬ ‫در رابطه با روابط همنشممينی و جانشممينی زبان ب ثی وجود‬ ‫دارد كه آن را با این فرض آغاز میكنيم كه آوا و اندیشمممه‬ ‫تودههای بی شممكلی هسممتند كه در ميان آنها "صممورت" به‬ ‫وجود میآید‪ .‬این شمكلگيری با استفاده از روابط جانشينی‬ ‫(غالبن بر اساس الگوهای صرفی) و عناصر همنشين (غالبن‬ ‫بر اساس الگوهای ن وی) انجام میگيرد‪.‬‬ ‫شممماعران و منقمدان ایرانی بارها تعاریف مختلفی از باف‬ ‫ارائه دادهاند‪ .‬بی آنكه بدانند اساسن باف‬ ‫و با جمالت تعریف نمیشمممود‪ .‬باف‬ ‫شمماعر اس م‬

‫یك جهان اس‬ ‫مجموعه شمممناخ‬

‫و با همه چيز در ارتباج اس م ‪ .‬وقتی با شممعر‬ ‫شمممعر را نداریم‬

‫خوشبافتی روبرو میشمممویم حس ادی‬

‫یعنی نمیتوانيم كلمماتی را از آن حمذف كنيم سمممطرها را‬ ‫جابجا كنيم و در ساختار آن دس‬

‫ببریم چون منظور شاعر‬

‫ناقص میشود‪.‬‬ ‫برخی گممان میكنند كه شمممعر خوشباف‬

‫تنها باید زبانی‬

‫بماشمممد و بمه عبمارتی از كنمار زبمان عبور كنمد اما شمممعر‬ ‫خوشباف‬

‫شممعری اسم‬

‫كه زبانِ تراش خوردهای داشممته‬

‫باشد و اضافات در سطرهای آن بيداد نكند‪.‬‬ ‫بهترین راه شممناخ‬

‫باف‬

‫درك كردن حسممي‬

‫عشمقبازی با كلمات و شناخ‬

‫درس‬

‫آن اسمم ‪.‬‬

‫آنها اس ‪ .‬درواقع‬

‫اگر شممعری باف ِ نابی داشممته باشممد یا به عبارتی شممهودی‬ ‫باشد نمیتوان از آن تقليد كرد‪.‬‬ ‫باف‬

‫زمانی تشمكيل میشود كه شاعر خطر میكند و وارد‬

‫مرزداری میشود كه مرزی را بشكند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪187 /‬‬

‫صممرف آگاهی بيشممتر توجه دارند و خود جهان مادی را در‬

‫پساساختارگرايي و نقد سوسور‬

‫نظر نمیگيرند‪ .‬از ميان آنها میتوان به بودریار اشممماره كرد‬ ‫كه درك از واقعي‬

‫سمیه ابراهیمی‬

‫را بر یك فرهنگ مبتنی بر تصممماویر در‬

‫نظر میگيرد و تنهما به جهان نشمممانهها توجه دارد‪ .‬به طور‬ ‫كلی هممه آنهما فراموش میكنند كه خود فرهنگ مادی به‬ ‫عنوان نشانه ابزاری برای معنا و رابطه آن با زندگی روزمره‬ ‫عمل میكند‪.‬‬ ‫سماختارشكنی با جان بارت آغاز شد‪ .‬از چهرههای معروف‬ ‫مكت‬

‫ساختارشكنی میتوان از ژاك دریدا (‪ )1931‬نام برد‪.‬‬

‫او با نقد نظریهی سمموسممور رابطهی یك به یك ميان دال و‬ ‫ممدلول را رد كرد و عنوان كرد كممه دال بر مممدلولی ثممابم‬ ‫داللم‬

‫نمی كنممد بلكممه هر دال در نزد افراد مختلف دارای‬

‫مدلول های مختلف اسممم ‪ .‬افراد گوناگون دارای تجربه ها‬ ‫دانش و زندگی گوناگون هسمتند و همين باعر میشود كه‬ ‫آنها از واژهها متفاوت باشد؛ مثلن واژهی‬

‫تعبير و برداشم‬

‫"آزادی" نمیتواند برای همهی انسمممانها دارای مصمممداق‬ ‫واحد و یكسانی باشد‪.‬‬ ‫دریدا سمماختارشممكنی را به منزلهی شمميوهای برای آشممكار‬ ‫زمينه پسممم مدرنيسمممم در پسممماسممماختارگرایی اسممم ‪.‬‬

‫سممماختن تعبيرهمای چندگانه از متون مطرح كرد كه متن به‬

‫پساساختارگرایی مبانی ساختارگرایی را نفی میكند و معتقد‬

‫به همين خاطر‬

‫طور طبيعی دارای ابهمام و كژتمابی اسممم‬

‫و تعيين شده نيس ‪ .‬دالها مدلولها را‬

‫رسيدن به معنای نهایی و كامل آن امری غيرممكن اس ‪ .‬او‬

‫توليمد نمیكننمد بلكمه دالهای دیگری به وجود میآورند‪.‬‬

‫زبمان یما متون را بمازتاب و انعكاس طبيعی جهان نمیداند‬

‫پسماساختارگرایی هر متن را دارای چند گفتمان میداند لذا‬

‫بلكمه متن را شمممكلدهنده و سمممازندهی تعبير ما از جهان‬

‫اسم‬

‫كه معنا ثاب‬

‫خواننده یا گوینده با گفتمان مربوج به هوی‬

‫میداند و معتقد اسمم‬

‫خود موقعي‬

‫زمانی مممم مكانی مممم تاریخی خود سممر و كار دارد‪ .‬در این‬

‫كمه مما واقعي‬

‫كه متون این امكان را ایجاد میكنند‬

‫را بفهميم‪ .‬به نظر دریدا انسمممان به نقطهی‬

‫و‬

‫پایانی تعبير یك متن نمیرسمممد‪ .‬برای او هر متن نشمممانگر‬

‫تفكر مدرن عقل سموژهم ور مواضمع اسممتعالیی را به نقد‬

‫تنوم و تفاوتهای معنایی اسمم‬

‫به‬

‫میكشمد و بعدها به وسميله پساساختارگرایانی چون دریدا‬

‫همين خمماطر ت ليممل متن بممه صمممورت مسممملم و قطعی‬

‫ليوتار بودریار جيمسمون و‪ ...‬گسترش یاف ‪ .‬این متفكران‬

‫غيرممكن اس ‪.‬‬

‫دیدگاه گفتمان به دنبال تخری‬

‫و چيزی ثاب‬

‫نيسمم‬

‫ساختاری سوسور و استروس همچنين‬

‫بسممميماری نظریهی دریدا را افراطی میدانند به طوری كه‬

‫و ت ليملهمای فرهنگی در یك‬

‫"امبراتو اكو" میگویمد كه اگر جهان مطابق گفتههای دریدا‬

‫واقعی بممدبين بودنممد و بممه عنوان ت ليمملگران‬

‫ما‬

‫پسمامدرن به سمن‬

‫مطلق انگماشمممتن معرفم‬ ‫واقعي م‬

‫هرگونه قطعي‬

‫اسممم‬

‫بچرخد و هر دالی بتواند هر معنایی داشته باشد آن وق‬

‫پسماسموسوری شناخته شدهاند‪ .‬آنها با رویكردی خاص به‬

‫میتوانيم با یك بي‬

‫نشانهشناسی در ت ليل فرهنگ به جنبههای ایدهاليستی یعنی‬

‫كنيم‪.‬‬

‫از اشعار سعدی یخچال خود را تعمير‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪188 /‬‬

‫"مشممبه" و "مشممبهبه" اركان ثاب‬

‫تشبيه "‪" Imagery‬‬

‫یك تشممبيهاند كه بدون‬

‫آنها تشمممبيهی اتفاق نمیافتد اما "ادات تشمممبيه" و "وجه‬ ‫شبه" میتوانند حذف شوند؛ مثلن در مثال ذكر شده میتوان‬

‫مصطفا صمدی‬

‫"قدی مانند‬

‫وجه شمممبه را حذف كرد و این چنين نوشم م‬

‫سممرو" و یا حتا برای زیباتر كردن تشممبيه "ادات تشممببه" را‬ ‫هم حذف میكنيم و صمرف مشمبه و مشبه به را با كسره یا‬ ‫مضاف اليه به هم وصل میكنيم "قد سرو"‪.‬‬ ‫‪ .5‬تشمبيه بليغ‪ :‬تشمبيه بليغ زیباترین و رسماترین نوم تشبيه‬ ‫اسممم‬

‫كه در آن از ذكر "وجه شمممبه" و "ادات تشمممبيه"‬

‫خودداری میشممود و "مشممبه" و "مشممبهبه" با كسممره به‬ ‫"اضافه تشبيهی"‬

‫همدیگر اضمافه میشوند كه به این حال‬

‫نيز میگویند‪ .‬معمولن ابتدا مشبه و بعد مشبهبه میآید‪ :‬ل‬ ‫لعل (مشبه مشبهبه) ‪ /‬قد سرو (مشبه مشبهبه)‪.‬‬

‫انواع تشبيه‬ ‫تشبيه مفرد‪ :‬تشبيهی كه هر یك از "مشبه" یا "مشبهبه" آن‬ ‫تشممبيه یكی از كاربردیترین آرایههای ادبی اس م‬

‫و حالتی‬

‫را گوینمد كمه در آن دو یما چند پدیده توسمممط ویژگی یا‬ ‫ویژگیهای مشممترك به هم مانند میشمموند‪ .‬مثال‪" :‬قد یارم‬

‫یك چيز اسمم‬

‫و "وجه شممبه" آن از همان یك چيز گرفته‬

‫میشود‪( .‬شباه‬

‫آنها فقط در یك چيز اس ) مثال‪ :‬دانش‬

‫در دل چرا روشن اس ‪.‬‬

‫مانند سرو بلند اس "‬

‫توضيح ‪ :‬در این مثال وجه شبه (روشنی از یك كلمه چرا )‬

‫هر تشبيه چهار جزء دارد‪:‬‬

‫استخراج شده اس ‪.‬‬

‫‪ .1‬مشمممبه‪ :‬چيزی كه ادعای تشمممبيه در آن میشمممود؛ یعنی‬

‫تشمبيه مرك ‪ :‬آن اسم‬

‫كلمهای كه میخواهيم مورد تشبيه قرار دهيم‪( .‬قد یار)‬

‫دو یا چند چيز هسممتند و وجه شممبه نيز از دو یا چند چيز‬

‫‪ .2‬مشبّهبه‪ :‬كلمهای اس‬

‫كه "مشبه" را به آن تشبيه میكنيم‬

‫و از نظر داشمتن صفات از "مشبه" برتر اس‬

‫(سرو)‪ .‬وجه‬

‫شمبه از مشبهبه اخذ میشود نو بودن این عنصر به نوآوری‬

‫كه هر یك از "مشبه" یا "مشبهبه"‬

‫گرفتمه میشمممود‪ .‬مثال‪ :‬دیدهی اهل طمع به نعم‬

‫دنيا ‪ /‬پر‬

‫نشود همچنانكه چاه به شبنم‬ ‫توضيح‪" :‬مشبه" تركيبی از دو چيز اس‬

‫(دیدهی اهل طمع‬

‫دنيا) و "مشمبهبه" نيز دو چيز اسم‬

‫در سمماختمان تشممبيه منجر میشممود و برعكس تكراری و‬

‫و نعم‬

‫تقليدی بودن آن تشبيه را عاميانه میسازد‪.‬‬

‫به این معنی‪ :‬همانطور كه چاه با شمبنم پر نمیشود چشم‬

‫‪ .3‬ادات تشبيه‪ :‬كلماتی كه به وسيله آنها به وجود تشبيه در‬ ‫جمله پی میبریم؛ از قبيل مثل مانند چو شبيه و‪( ...‬مانند)‬ ‫‪ .4‬وجه شمبه‪ :‬صمفات و ویژگیهای مشترك بين "مشبه" و‬ ‫"مشبه به" را میگویند‪ ( .‬بلندی)‬

‫حریصان نيز با نعم‬

‫دنيا سير نمیشود‪.‬‬

‫(چاه و شبنم)‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪189 /‬‬

‫تشخيص "‪"personification‬‬

‫مثالهای در شعر سهراب‪:‬‬

‫مصطفا صمدی‬

‫(گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره میچسباند‬ ‫شوق میآمد‬ ‫دس‬

‫در گردن حس میانداخ‬

‫فكر بازی میكرد)‬ ‫"تنهایی صورتش را به پس پنجره چسبانده میچسباند "‬ ‫یعنی برای تنهایی جان و جسم تصور شده كه توانسته اس‬ ‫صورتش را به پنجره بچسباند! پس تشخيص اس ‪.‬‬ ‫"شموق میآمد" نيز تشخيص اس‬

‫چونكه شوق دس‬

‫و‬

‫پایی برای آمدن ندارد و آمدن مخصمموص انسممان و حيوان‬ ‫اس ‪.‬‬ ‫شوق "دس‬ ‫دس‬

‫در گردن حس میانداخ " یعنی برای شوق‬

‫نيز تصور شده اس‬

‫كه اینجا نيز تشخيص اس ‪.‬‬

‫"فكربازی میكرد" نيز تشمممخيص اسم م‬ ‫مخصموص انسمان اسم‬ ‫كردن ندارد‪.‬‬

‫تشمخّص (شمخصمي‬ ‫حال‬

‫و یا صمف‬

‫بخشی)‪ :‬هرگاه با نسب‬

‫دادن عمل‬

‫انسانی به یك پدیده (غيرانسانی ) به آن‬

‫جلوهای انسانی ببخشيم آرایهی تشخيص به وجود میآید‪.‬‬ ‫مثالهایی در شعر علی عبدالرضایی‪:‬‬ ‫م به یادت كه میافتم پنجرهها را آغوش میكنم‪.‬‬ ‫از طریق مفعول قرار دادن پنجره برایش جسمم تصور كرده‬ ‫اس‬

‫و تشخيص اتفاق افتاده اس ‪.‬‬

‫م آنكه در جي هایش هميشه پنج زاری گریه میكرد‪.‬‬ ‫یعنی برای "پنج زاری" عمل انسمانی گریه كردن را استفاده‬ ‫كرده اس‬

‫و تشخيص اتفاق افتاده اس ‪.‬‬

‫زیرا بازی كردن‬

‫و فكر جسم و جانی برای بازی‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪191 /‬‬

‫عبارت دیگر اینگونه میتوان گف‬

‫قواعد همنشيني و جانشيني‬

‫كه یك نشممانهی زبانی‬

‫دالل های معنایی متفاوتی را شمممامل میشمممود‪ .‬كه دالل‬ ‫معنممایی خمماص مورد نظر تنهمما از رهگممذر در نظر گرفتن‬

‫جان صدرا‬

‫نشمممانمه ی زبانی در چهارچوب منطق خطی دالل‬

‫معنایی‬

‫یعنی سمماختار كلی جمله كه در آن قرار گرفته اسم‬

‫ممكن‬

‫خواهد بود‪ .‬در قاعدهی جانشمممينی كه سممماختارگرایی قرن‬ ‫بيسممتم به طور چشممممگيری خود را وامدار آن میداند پيدا‬ ‫كردن سممماختار اهمي‬

‫دارد‪ .‬در این قاعده واحدهای زبانی‬

‫جانشمين یكدیگر میشوند‪ .‬این منطق ما را قادر به ساختن‬ ‫جمالت جدید میكند یك جمله كه با توجه به منطق خطی‬ ‫دالل‬

‫زبانی یا همان قاعدهی همنشمممينی شمممكل گرفته با‬

‫جملهی دیگر از طریق منطق جانشينی زبان ارتباج دارد‪ .‬در‬ ‫حقيق‬

‫بررسی هر پدیدار در مناسبتش با ساختاری كلی كه‬

‫در آن قرار دارد و خلق پمدیمدار جمدیمد بما توجه به همان‬ ‫سمماختار مهمترین هدف جریان سمماختارگراییسمم ‪ .‬برای‬ ‫نمونه میتوان از لوی اسممتراوس مردم شممناس یاد كرد كه با‬ ‫بررسی اسطورههای مختلف از آمریكای شمالی تا آمریكای‬ ‫التين و اسطورههای ملل دیگر به ساختاری كلی دس‬

‫پيدا‬

‫كرد و با اسمتفاده از منطق جانشينی واحدهای زبانی اذعان‬ ‫كرد میتوان اسممطورههای دیگری را هم بر این سممياق خلق‬ ‫كرد‪ .‬اصولن تفاوت اساسی ميان ساختارگرایی و مكت هایی‬ ‫چون فرماليسمم روسمی كه ریشه ها و عقاید مشتركی با هم‬ ‫دارند نيز در همينجا نهفته اسممم ‪ .‬در عين حال كه هر دو‬ ‫مشمغول بررسمی سماختار متن ادبی هستند هدف متفاوت‬ ‫اس ‪ .‬فرماليسمها به جس وجوی تكنيكهای ادبی هستند؛‬ ‫تا پيش از سموسمور در زبانشممناسی تقسيمبندیهای سنتی‬

‫به طور مثال تكنيك آشناییزدایی كه شكلوفسكی منادی آن‬

‫شممامل ن و واجشممناسممی و واژهشممناسممی انجام میشممد كه‬

‫بود در حمالی كه در سممماختارگرایی ادبی هدف پيدا كردن‬

‫سوسور با مطرح كردن قواعد همنشينی و جانشينی اینگونه‬

‫سمماختار یك متن ادبی برای توليد داسممتانها یا پدیدارهای‬

‫تقسيمبندیها را بی اعتبار دانس ‪ .‬وی نشان داد كه چگونه‬

‫ادبی جدیدتر كه بر سياق همان ساختار معين شده اس ‪.‬‬

‫می توان با این دو شكل مناسبات نقش و معنای هر نشانهی‬ ‫زبمانی را تعيين كرد و بمه طبع آن سممماختمارهمای زبانی را‬ ‫شمممناخ ‪ .‬قاعدهی همنشمممينی به منطق خطی دالل‬

‫زبانی‬

‫اشممماره دارد كممه در آن كلمممات تنهمما بمما در نظر گرفتن‬ ‫موقعي شمممان در سممماختار خطی جمله معنا میشممموند‪ .‬به‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪191 /‬‬

‫با آن واژه وجود دارد به این معنی اس م‬

‫همزماني و درزماني‬

‫كه یك قسممم‬

‫مشمخص از یك سير تاریخی آن (واژه) را در نظر گرفته و‬ ‫بعد به ت ليل واژه بپردازیم‪ .‬در این صممورت اصممطالحن از‬

‫جان صدرا‬

‫روش همزمانی استفاده كردهایم‪.‬‬ ‫درزمانی‪ :‬هنگامی كه پدیدهای را در ارتباج با سممير تاریخی‬ ‫آن بررسممی كنيم‪ .‬مثلن یك واژه را از دید ریشممهشممناسممی‬ ‫بررسمی كنيم از شميوهی درزمانی اسمتفاده كردهایم‪ .‬سوسور‬ ‫خودش روش همزمانی را برای بررسممی پدیدهها در زبان‬ ‫پيشنهاد میكرد وی معتقد بود كه برای بررسی یك پدیدهی‬ ‫زبانی حال یك واژه یا یك واج احتياجی به بررسممی سممير‬ ‫ت ول این پدیده در تاریخچهی زبان نيس‬

‫بلكه باید آن را‬

‫در ارتباج با كل نظامی كه همزمان با آن وجود دارد مورد‬ ‫ب ر و بررسی قرار داد‪.‬‬ ‫به گمان سمموسممور موقعي‬ ‫كامل اسمم‬

‫هر زبان در هر زمان موقعيتی‬

‫و به این اعتبار در زبان "تكامل تاریخی" بی‬

‫معناس ‪.‬‬ ‫سموسور برای تشریح نظر خود در این باره از مثال دیگری‬ ‫اسممتفاده كرده اس م ‪ .‬مثال مشممهور وی در این زمينه بازی‬ ‫شمممطرنج اسم م ‪ .‬وی اینگونه میگوید كه برای انتخاب‬ ‫حرك‬

‫ص م يح در بازی شممطرنج ما ملزم به شممناسممایی و‬

‫ت ليل موقعي‬

‫مهرهها در زمان حال در نسممب‬

‫با كل نظام‬

‫بازی هسممتيم و بررسممی آنچه در گذشممته اتفاق افتاده به‬ ‫تفاوتی را كه سموسور در زبان به آن اشاره میكرد ميان دو‬ ‫رویكرد همزمانی و درزمانی پدیدار شممد‪ .‬این تمایز تأثير‬ ‫بهسممزایی در مباحر نظریهی ادبی برجا گذاشمم ‪ .‬به نظر‬ ‫سمموسممور هر پدیدهای را میتوان از دو منظر مورد بررسممی‬ ‫قرار داد‪ :‬همزمانی و درزمانی‪.‬‬ ‫همزمانی‪ :‬هنگامی كه پدیدهای معين مثلن یك واژه را در‬ ‫ارتباج با نظام كلی یك زبان بررسممی میكنيم و امكان دارد‬ ‫كه آن پدیده به طور همزمان در آن وجود داشممته باشممد از‬ ‫روش همزمانی اسممتفاده كردهایم؛ به طور مثال هنگامی كه‬ ‫یك واژه را در غال‬

‫نظامی زبانی بررسممی كنيم كه همزمان‬

‫معنمای حركاتی كه قبلن انجام داده ایم كمكی به انتخاب‬ ‫حرك‬

‫ص يح نمیكند‪ .‬گرچه اگر بخواهيم شيوهی كاركرد‬

‫ذهن دو بازیگر و نوم بازی آنها را بررسی كنيم ت ليل كل‬ ‫حركات انجام شممده در بازی مهم اسمم‬ ‫ت ليل كمكی به انتخاب حرك‬

‫امّا این شمميوهی‬

‫صمم يح نمیكند‪ .‬در زبان‬

‫نيز قضميه به همين گونه اس ‪ .‬برای توصيف زبان نخس‬ ‫باید بدانيم كه اكنون عناصممر زبانی با یكدیگر چه مناسممباتی‬ ‫دارند و چگونه یك نظام زبانی را شممكل میدهند‪ .‬ت ليل‬ ‫نظام زبانی نيز روششمناسیهای خاص خود را میطلبد كه‬ ‫یكی از مهمترین آن را بهزعم سمموسممور قواعد همنشممينی و‬ ‫جانشينی اس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪192 /‬‬

‫راوي خودآگاه‬ ‫جمیله کرمی‬ ‫از یمك دیمدگماه راوی را می توان بمه راوی خودآگاه و‬ ‫جایزالخطا تقسيم كرد‪.‬‬ ‫را به جایی میكشاند‬

‫راوی خودآگاه آگاهانه مسمير روای‬

‫كه مد نظرش اسم ‪ .‬بسممياری از رمانهای كالسمميك با این‬ ‫نوم راوی نوشمممته شمممدهاند‪ .‬راوی ماجرایی را از سمممر‬ ‫گذراندهاس‬

‫و قصد دارد آن را بازگو كند‪ .‬راوی از اتفاقات‬

‫آگاه اسمم‬

‫و اطالعات و رازهایش را با خواننده در ميان‬

‫میگذارد و نيتش آن اس م‬

‫كه خواننده را به همان نقطهای‬

‫برساند كه خود میخواهد‪ .‬راوی خودآگاه حضور پررنگ و‬ ‫برجسمممتهای را در روای‬

‫دارد و درواقع نوعی از راوی‬

‫قهرمان به حساب میآید‪ .‬رمانهای فيلدینگ نمونهی خوبی‬ ‫برای استفاده از راوی خودآگاه هستند‪.‬‬ ‫فورسممتر معتقد اسمم‬

‫راوی خودآگاه كه در آن نویسممنده‬

‫دسممتش را برای خواننده رو میكند مشممكالتی برای متن‬ ‫ایجاد میكند‪ .‬او میگوید‪:‬‬ ‫"آیا نویسمنده باید خواننده را م رم اسمرار خویش سازد و‬ ‫راز خود را با او در ميان بگذارد؟ بهتر اس‬

‫كه چنين نكند‪.‬‬

‫و معمولن به اف‬

‫درجه حرارت‬

‫این عملی خطرناك اس م‬

‫به سمسمتی و لختی ذهنی و عاطفی منجر میشود و از همه‬ ‫بدتر كار قيافهی مسممخره پيدا میكند گویی نویسممنده از‬ ‫خواننده دعوت كردهاسم‬

‫كه به پشم‬

‫كه عروسكها را چگونه به حرك‬

‫ص نه برود و ببيند‬

‫درمیآورد‪ ".‬و در مقابل‬

‫راوی غير موثق و غير قابل اعتماد یا جایزالخطا (‬

‫‪Fallible‬‬

‫‪ )Narrator‬یا (‪ )Unreliable Narrator‬نویسمندهای اس‬ ‫تفاسمير و قضماوتهای او از مطال‬ ‫متعارف منطبق نيسممم‬

‫كه‬

‫با اعتقادات مرسوم و‬

‫و خواننده در صممم‬

‫گزارشها و ت ليلهای او مشكوك و مردد اس ‪.‬‬

‫و قبول‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪193 /‬‬

‫‪ .5‬موصموف و صمفتی كه صف‬

‫حشو يا زايدنويسي‬

‫مانند‪ :‬ماس‬

‫سفيد‬

‫‪ .6‬به كار بردن تركيباتی كه تركي‬

‫جمیله کرمی‬ ‫معنی لغوی آن پسم‬

‫بين پارچه و‬

‫اضممافه یا الیهای اسم‬

‫آستری‪.‬‬ ‫در اصممطالح ادیبان هنگامی روی میدهد كه گوینده ميان‬ ‫كالم خود سخنی اضافه و بيهوده بياورد كه وی را از مقصود‬ ‫اصلیاش دور كند‪.‬‬ ‫م اقسام حشو‪:‬‬ ‫‪ .1‬حشممو مليح‪ :‬كالمی زاید اسمم‬ ‫گوینده ضمروری نيس‬

‫كه برای بيان مقصممود‬

‫ولی به كار بردنش بر زیبایی سخن‬ ‫نمیكند‪.‬‬

‫وی میافزاید و به هيچوجه كالم را زش‬

‫مانند آنكه‪ :‬برادرم ‪ -‬عبداهلل كه كالس سموم اس‬

‫مممم را به‬

‫شما معرفی میكنم‪.‬‬ ‫كه گوینده در كالم خود سخنی‬

‫‪ .3‬حشمو متوسط‪ :‬آن اس‬

‫آورد كه در بيان مقصممود ضممروری نيسمم‬

‫اما آمدنش نه‬

‫چيزی به كالم افزوده نه از آن كسمر میكند این نوم حشو‬ ‫هم به هيچوجه عي‬

‫كالم نيس ‪.‬‬

‫مانند‪ :‬زندگی مشترك ما هيچ كم و كاستی ندارد‪.‬‬ ‫‪ .3‬حشممو قبيح‪ :‬این نوم حشممو در بيان مقصممود گوینده‬ ‫ضمروری نبوده اما عي‬

‫كالم اسم‬

‫مانند‪ :‬خرمای شيرین یا ش‬

‫و آن را زش‬

‫میكند؛‬

‫سياه‬

‫م اقسام حشو قبيح‪:‬‬ ‫‪ .1‬آوردن دو كلمه مترادف و یك معنی از یك زبان كنار هم‬ ‫(تاتولوژی)؛ مانند‪ :‬شعری نو و بدیع سرودم یا دو انگشتان‬ ‫‪ .2‬آوردن دو كلمه هم معنی از دو زبان بدون فاصمله؛ مانند‪:‬‬ ‫معهذا با این وجود كار دشواریس‬ ‫‪ .3‬آوردن دو كلمه هم معنی از یك زبان با فاصله؛ مانند‪ :‬اما‬ ‫سخ‬

‫اس‬

‫ولی تالشم را میكنم‪.‬‬

‫‪ .4‬بمه كمار بردن دو كلممه كنار هم كه یكی دربر دارنده‬ ‫دیگری هم هس ؛ مانند‪ :‬سقوج به سم‬

‫پایين دره‬

‫خود جزو موصوف اس ؛‬ ‫خود كلمه بعدی را هم‬

‫شامل میشود؛ مانند‪ :‬دخترك كوچولو‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪194 /‬‬

‫ريشهي كلمهي "پارودي" فرانسويست‬

‫كيرم را در باغچه خواهم كاش‬ ‫خواهد شد‬

‫راس‬

‫و معاادل فارساي آن "نقيضاه" و يا‬

‫میدانم‬

‫"نظيرهسرايي"‬

‫نمیدانم چه میدانم‬ ‫"بابك سليمی زاده"‬

‫رئوف دلفی‬

‫در این شمعر درواقع "بابك سليمی زاده" با آشناییزدایی از‬ ‫شممعر "فرو فرخزاد" و حف ل ن و هارمونی شممعر را از‬

‫پمارودی یكی از انوام ادبیسممم‬

‫كه در تمام ادبيات جهان‬

‫وجود دارد اما در ایران مهجور مانده اسم ‪ .‬برای شممناخ‬ ‫بيشممتر این گونهی ادبی باید اول دسم‬

‫یا‪:‬‬

‫به تبارشممناسممی و‬

‫هدف و بررسمممی چيسمممتی آن بزنيم‪ .‬اسممماسمممن پارودی‬ ‫مدیومیس‬

‫كه چندین هدف را شامل میشود‪ .‬گاه شوخی‬

‫و گاهی تخری‬

‫معنای اوليه ساقط و به سم‬

‫دیگری میبرد‪.‬‬

‫و در پارهای از اوقات هدف بيان مسمممائل‬

‫سياسی اجتماعی با ل نی طنز و ریشخندآميز همراه اس ‪.‬‬

‫شد دائمی ریاس‬ ‫ثب‬

‫اس‬

‫خرها به ملك ما‬

‫بر جریدهی عالم دوام خر‬

‫"ميرزاده عشقی"‬

‫اكثرن در پارودی ما با زبان طنز مواجه هسمممتيم‪ .‬مهمترین‬

‫در این شعر "ميرزادهی عشقی" شعر حاف را پارودی كرده‬

‫ویژگی این سممبك ادبی این بوده كه با یك شممعر معروف و‬

‫میزند كه با‬

‫بزرگ كه تقریبن در اذهان عمومی ماندگار اسم‬

‫دس م‬

‫به‬

‫و به بيان موضموعی سمياسمی اجتماعی دس‬ ‫ل ن و نگاه طنزآميز همراه اس ‪.‬‬

‫شوخی میزنند و با حف ل ن و هارمونی شعر را از معنای‬

‫در شعر بعد‪:‬‬

‫قبلی خود سمماقط و ف وای تازه به آن تزریق میكنند‪ .‬یعنی‬

‫نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد‬

‫آن شممعر آشممناییزدایی كرده و اثر را به سمممتی‬

‫نرخ اجناس دگرباره گران خواهد شد‬

‫دیگر میبرند و فضمممایی تازه در آن میدمند كه گاه هدفی‬

‫چونكه همنجسگرایی شده مُد در دنيا‬

‫از ماهي‬

‫اروتيك گاه تخری‬

‫و یا شممموخی طنز و یا بيان مسمممائل‬

‫سياسی م اجتماعیس ‪.‬‬ ‫در واقع هر پارودی یك جور آشمممناییزدایی از شمممعرهای‬ ‫قبملتر از خودش اسممم‬ ‫م توایی با اثر قبلیس‬

‫و رفتمماری تممازه از نظر زبممانی و‬ ‫كه عمومن به دو شكل رواج دارد‬

‫گاه از نظر ساختار یك مصرم یا یك سطر از شعر اصلی را‬ ‫برداشته و بقيه را به فضایی دیگر و گاه فقط از نظر هارمونی‬ ‫و ریتم و م ور همنشمينی كلمات ما را به یاد شممعر اصمملی‬ ‫میاندازند‪.‬‬ ‫برای مثال‪:‬‬

‫چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد‬ ‫"رئوف دلفی"‬ ‫در این شعر نویسنده سعی دارد قرائتی تازه از شعر حاف‬ ‫ارائه دهد و با خود متن اصمملی آشناییزدایی و شوخی كند‬ ‫و كنایهای هم به مسائل اجتماعی بزند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪195 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪196 /‬‬

‫لمپنيسم هنري و روشنفكري شعاري‬

‫"لمپن" واژهای آلمانیس‬

‫به معنای چيز بیارزش و اولين‬

‫بار ماركس و انگلس از آن در مفهومی خاص اسمممتفاده‬ ‫كردند‪ .‬آنها "لمپنها" را طبقهای دانسممتند كه اسمماسممن‬ ‫ارتباطی با طبقهی پرولتاریا ندارد و خدمتی در راسمممتای‬ ‫رسممميدن به اهداف آنها نمیكند بلكه برعكس با اینكه‬ ‫حتی در طبقهی بورژوا نمیگنجد اما برای تامين منافع خود‬ ‫خواسته یا ناخواسته به بورژوازی خدم‬

‫میكند‪.‬‬

‫در این راستا شاعران و منتقدان كالج با دركی خالق مفهوم‬ ‫"لمپن" را سمموژه خود قرار داده و با ت ليل و بسممط جریان‬ ‫لمپنيسممم آن را منطبق بر زمانه كرده و با رصممد جریان‬ ‫روشمنفكری شمعاری حاكم بر جامعه و بهخصموص نسل‬ ‫جوان نشانههای آن را مورد ارزیابی قرار دادند‪.‬‬ ‫در ابتمدا به طرح دیدگاه مهدی نادری میپردازیم؛ او كه‬ ‫جریان لمپنيسممم را در حوزهی ادبيات بررسممی كرده و در‬ ‫ادامه از رابطهی قدرت و چگونگی شكلگيری سيستماتيك‬ ‫لمپنيسم هنری و روشنفكری شعاری در عصر سرمایهداری‬ ‫گف‬

‫نام "لمپن‪-‬شمماعرها" و لمپن‪-‬نویسممندهها" را برای‬

‫ب مر خود برگزیمد‪ .‬نمادری معتقمد اسممم‬

‫كمه ادبيات‬

‫شمكلدهندهی بخشمی از جریان روشنفكری در دورههای‬ ‫مختلف تاریخی بوده اس ‪ .‬اما در عصر حاضر یعنی دوران‬ ‫از این شممماره قرار بر این اسمم‬

‫تا بخشممی را با عنوان‬

‫"گزارش" به مجله افزوده و مجموعه ب رهایی را كه در‬ ‫تریبون آزاد كالج یا برنامههای دیگر كالج طرح میشممود‬ ‫اینجا منتشر كنيم‪.‬‬ ‫در دنبالهی تریبونهای آزادی كه به صمورت مداوم در كالج‬ ‫شمممعر برگزار میشمممود تریبون آزاد چهارم دیماه را به‬ ‫مسئلهی "لمپنيسم هنری و روشنفكری شعاری" اختصاص‬ ‫دادیم‪ .‬در این تریبون آزاد شمماعران و منتقدان كالج شممعر‬ ‫دربارهی ریشههای تاریخی و علل اجتماعی شكلگيری این‬ ‫معضممل به ب ر و طرح دیدگاههای خود پرداختند كه در‬ ‫گزارش زیر به طرح دیدگاه چند تن از شمماعران و منتقدان‬ ‫كالج پرداختهایم‪.‬‬

‫لمپن‪-‬روشنفكرها و روشنفكران شعاری با لمپن‪-‬شاعرها و‬ ‫لمپن‪-‬نویسمندهها روبرو هستيم‪ .‬كسانی كه براساس تعریف‬ ‫لمپنيسممم توليدی در عرصممههای فكری ندارند و تنها متون‬ ‫غالبن كالسميك را نو كرده به شكلی گسترده نشر میدهند‪.‬‬ ‫طوری كه جریان شعری حاكم طی پانزده سال اخير در شعر‬ ‫سمپيد جریان سمادهنویسمی(بخوانيد آسماننویسی!) اس‬

‫و‬

‫حاال شممعر سممپيد را وارد باتالق سممانتیمانتاليسممم كرده با‬ ‫جلوهی فسممم فودی بخشممميدن به آن شمممعر عملن به‬ ‫خوانشهای چندباره نمیرسممد به گونهای كه كشممف و‬ ‫شممهود و فكر تازه را از آن سممل‬

‫كرده اس م ‪ .‬اینان بيتی‬

‫درخشمان از شماعران كالسميك مثل بيدل دهلوی یا صائ‬ ‫تبریزی و‪ ...‬را گرفته و در چند سطر به صورت تقطيع شده‬ ‫و شمعر سپيد مینویسند و همچنان كه میبينيم خالقيتی در‬ ‫فرم م توا و اندیشممه ندارند‪ .‬اینها همه در حالیس م‬

‫كه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪197 /‬‬

‫شمماعران غالبن زبانم ور دهه هفتادی خانهنشممين شممدهاند‬

‫قدرت در عصر كاپيتاليزم ظاهری روشنفكر به لمپنها اعطا‬

‫چرا كه میدانند در این وانفسا انتشار شعر واقعی غيرممكن‬

‫كيچسازی از‬

‫اسم‬

‫و در مقابل طيف شماعران سادهنویس زبان را كشته‬

‫كرده اسم ‪ .‬نادری در ادامه با بررسی صنع‬ ‫ارتباج آن با لمپنروشنفكری میگوید‪:‬‬

‫روی جسد آن مشغول نویسش شعرند تا "فكر" كه در شعر‬

‫واژهی كيچ در آلمانی به معنای باسممممهای و آبكی (غير‬

‫از آزادراه زبان میگذرد عملن توليد نشمممود كه البته این‬

‫اورجينال) اسمم ‪ .‬هرمان بروخ برای اولين بار كيچ را به‬

‫لمپن‪-‬شمماعرها نيز با خيل عظيمی از مخاطبان نوجوان و‬

‫جای هنر پس م‬

‫آورد و ميالن كوندرا متن سمماده و پيش پا‬

‫ناآگاه روبروهستند‪.‬‬

‫افتاده را كيچ ناميد‪ .‬ماتيوتينو كيچ را به سانتیمانتاليسم متنی‬ ‫كه لمپنروشنفكرها خصيصههای‬

‫ربط داده اس م ‪ .‬تمامی این تعاریف از سمموی اندیشمممندان‬

‫نادری بر این باور اسم‬

‫دیگری نيز دارند كه میتوان به ویژگی مشممترك آنها یعنی‬

‫میتواند درس م‬

‫باشممد اما برای درك خالق از مفهوم كيچ‬

‫اپورتونيسمم و فرصم طلبی اشماره كرد‪ .‬صم نهای آشنا كه‬

‫ناگزیر هستيم كه آن را بسط و گسترش دهيم‪.‬‬

‫بارها در فضمای مجازی دیده شمده؛ كافیس‬

‫تا شخصي‬

‫قدرت در عصمر سرمایهداری كارخانهای به نام كيچسازی‬

‫معروف و م بوبی از دنيا برود تا با خيل خاطرات عكسها‬

‫و فيكسممازی دارد‪ .‬او همواره در صممدد تضممعيف نفوذ‬

‫مورد نظر در صف ات مجازی‬

‫روشمنفكران شعوری و عملی در بين مردم بوده چرا كه در‬

‫لمپنروشممنفكرها روبرو باشمميم‪ .‬آنها اسمماسممن مهمترین‬

‫طول تاریخ بيشمترین ضربه را از آنان خورده اس ‪ .‬بنابراین‬

‫كه البته این امر نيازی به‬

‫سرمایهداری باید وانمودهها‬

‫و گزینگویهها از شمخصي‬

‫ویژگیشممان موجسممواریسمم‬ ‫خالقي‬

‫و كار شعوری ندارد‪ .‬به همين دليل اس‬

‫در عصر حاضر قدرت در قال‬

‫كه اتفاقن‬

‫و فيكهایی را در كارخانهی كيچسممازی مهيا كرده به بازار‬

‫جامعه را نيز به خوبی رصمد میكنند اما این رصد كردن نه‬

‫دا روشممنفكرمآبها روانه كند تا خوراك بخشممی از نسممل‬

‫گرفتن‬

‫بلكه‬

‫تنها برای روشممنگری نيس م‬

‫بلكه صممرفن به جه‬

‫ماهی از آب گلآلود در وضممعي‬

‫موجود اسمم‬

‫چگونمه از رویمداد اجتماعی تازه به نفع م بوبي‬

‫و اینكه‬

‫جوان تامين شمود اما خوراكی كه نه تنها مغزی نيس‬ ‫كشممنده هم اس م‬

‫كشممندهی خالقي‬

‫فكری و شممعور! اما‬

‫خود‬

‫كاپيتاليزم با دسمم های زمختش توانسممته این وانمودههای‬

‫اسممتفاده كنند همانطور كه میبينيم این رفتار به كنشممی‬

‫روشممنفكری شممعاری را توليد كرده آنها را در فضممای‬

‫توليدی و شمممعوری بدل نشمممده دانسمممته یا ندانسمممته‬

‫مجازی طی كتابها متون ادبی شمامل شعر داستان رمان‬

‫عروسممكهای خيمهشم بازیای هسممتند كه نخهایشممان در‬

‫مقاله و روزینامهها! چون ویروسی فراگير پخش كند تا در‬

‫دسم‬

‫دیگریسم‬

‫و از شموآف این عروسكها جز جل‬

‫نگاه سط ی عوام كاری ساخته نيس ‪.‬‬ ‫او معتقد اسمم‬

‫سالهای متمادی نسلهای جوانتر آنچه را كه نمیشناسند‬ ‫روشممنفكری شممعوری براسمماس خالقي های فكری در‬

‫كه قدرت و نمودهای اسممتعاری آن مثل‬

‫عرصههای فرهنگی تلقی كنند تا در نتيجه ویروس لمپنيسم‬

‫ثروت رسممانه و صمماحبان سممرمایه در همهجا بازیگردان‬

‫جای خود را به روشممنفكری شممعوری داده بدل به گفتمان‬

‫روشنفكران شعاری در زمينههای هنری و فكری اند‪ .‬نادری‬

‫مسمملط در جریان روشممنفكری شممود‪ .‬چرا كه كاپيتاليزم به‬

‫در ادامه از ن وهی شمكلگيری لمپنيسم به طور هدفمند در‬

‫خوبی میداند كه پش م‬

‫هر فكر تازهای هر چرای تازهای‬

‫عصمممر تركتازی كاپيتاليزم می گوید؛ اینكه قدرت چگونه‬

‫یك خطرناك در كمين اس ‪ .‬بنابراین در اتاقهای فكر خود‬

‫قاعده ی بازی را برای شمممكل گيری گفتمان مسممملط در‬

‫هوشمممندانه تصممميم گرفته كه از سممالح روشممنفكران عليه‬

‫روشنفكری شعاری تعریف میكند؟‬

‫روشمنفكران استفاده كند سالحی كه تنها تفاوتش با سالح‬

‫او معتقد اسم‬

‫كه این روزها دیگر لمپنها در لباس شعبان‬

‫جعفریها التها و داشمشممتیها ظاهر نمیشمموند بلكه‬

‫روشمنفكران شعوری در مهمات آن اس‬

‫یعنی استفاده از‬

‫مغزهای اخته شده بیسواد و اساسن ضدخالقي ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪198 /‬‬

‫كه در این باره‬

‫قسمممتی از رمان آدام به عنوان اثر هنری در یك نمایشممگاه‬

‫فاطمه قهرمانی دومين شاعر و منتقدی اس‬

‫ب ر كرد و با اشمماره به روحيهی فرص م طلبانهی لمپنها‬

‫هنری مورد بازدید عموم قرار میگيرد؛ در این ميان زنی به‬

‫فاجعهای جهانی سممموق داده رفتار‬

‫اسم "مدهآ ممفيس" به عنوان یك فعال حقوق بشر آدام را‬

‫لمپنروشنفكرها را در قبال این اتفاق شوم بررسی میكند‪.‬‬

‫سمرزنش كرده و به او حرفی با این مضمون میزند‪ :‬تو یك‬

‫كه مسالهی لمپنيسم در قرن حاضر به نوعی‬

‫انسمانی و نگذار از تو به عنوان یك كاال سموءاستفاده كنند‪.‬‬

‫سممنتیِ خود خارج و‬

‫در پی این حرف جنجالها و درگيریهای لفظی بين زئوس‬

‫مدرنتر شده)و در حال های مختلف نمود عينی پيدا كرده‬

‫و مدهآ رخ میدهد كه توجه خبرنگارها و اهالی رسممانه را‬

‫اس ‪ .‬برای مثال لمپنيسم میتواند آپورتونيستی اتفاق بيفتد؛‬

‫میكند؛ بعد از پایان نمایشممگاه وقتی كه آدام به اتاق‬

‫نگاهمان را به سمممم‬ ‫او معتقد اسم‬

‫بدل به یك فرهنگ شممده (از حال‬

‫یعنی حرك‬

‫جل‬

‫با یك موج بدون اینكه آن موضوم به درستی‬

‫زئوس میرود زئوس و مدهآ را میبينند كه در حال گو و‬

‫واكاوی و تشمریح شود‪ .‬اتفاقی كه روزانه در سطح جهان با‬

‫گف‬

‫و شموخی هسمتند و رفتار دوسمتانهای در فضا حاكم‬

‫آن مواجه هسممتيم مانند تصممویر غرق شممدن كودك مهاجر‬

‫اسمم‬

‫(كاملن برعكس اتفاقی كه در نمایشممگاه افتاد) در‬

‫سموری كه در دنيای مجازی توسط عامهی مردم هنرمندان‬

‫قسم‬

‫دیگری از كتاب آدام به عنوان یك اثر هنری دزدیده‬

‫و به اشتراك‬

‫میشود و زئوس به شيوهای مظلومنمایانه (رفتار معمول بين‬

‫و قشمر روشنفكر برای مدتی دس‬

‫به دس‬

‫گذاشممته شممد تا به نوعی ناراحتی و ابراز همدردی خود را‬

‫لمپنها) این جریان را در رسممانهها مطرح میكند جریانی‬

‫كه این رفتارها و‬

‫كه بعدها مشخص میشود نقشهی زئوس برای مطرح شدن‬

‫پيشكش كرده باشند اما مساله اینجاس‬ ‫ابراز همدردیها اغل‬

‫ظاهری و در پوسممتهی ماجرا اتفاق‬

‫بيشتر بوده اس ‪.‬‬

‫افتاده و در این بين عدهی بسمميار كمی به طور ریشممهای‬

‫درواقع اشمي‬

‫وعميق به مسممالهی جنگ و مهاجران جنگی پرداختند و به‬

‫با ریاكاری و فری‬

‫اشممتراك گذاشممتن این عكسها بيشتر جنبهی نمایشممی و‬

‫و بر سممر زبانها افتادن كه نمود عينی این رفتارها در بين‬

‫عق‬

‫نماندن از قافله پيدا كردهسمم ‪ .‬چناچه همانطور كه‬

‫به طور زیركانه به نوعی رفتار لمپنيستی توام‬ ‫اشاره میكند رفتاری برای جنجالسازی‬

‫قشر هنرمند و روشنفكر جامعه ما بسيار دیده میشود‪.‬‬

‫میبينيم فاجعهی فوق به گونهای از یادشممان رفته كه گویی‬

‫قهرمانی معتقد اس م ؛ نوچهپروری از دیگر خصمميصممههای‬

‫هرگز اتفاقی نيافتاده اس !‬

‫لمپنروشممنفكرها بوده و آنها از این طریق افراد زیادی را‬

‫قهرمانی در ادامه با بيان مثالی از رمان "زمانی كه یك اثر‬

‫دور خود جمع كرده و آنها را مثل خودشان تربي‬

‫میكنند‬

‫هنری بودم" نوشتهی " مارك امانوئل اشمي " به ب ثی در‬

‫تا در شمرایط و موقعي های مختلف دس‬

‫رابطه با كنشهای نمایشمممی لمپنهنرمندها و اسممماسمممن‬

‫بی مورد بزنند جنجالهایی كه در دنيای مجازی به خاطر‬

‫توجه جامعه و رسممانهها(با‬

‫یك هنرمند توسممط طرفداران وی ایجاد میشممود از همين‬

‫در این كتاب با نگاهی‬

‫فرهنممگ نوچممه پروری نشمممات می گيرد‪ .‬و از این طریق‬

‫اعتراضمی به دنيای مدرنيته و بهخصوص هنر معاصر انوام‬

‫و پا كردن شهرتی كاذب‬

‫لمپنروشممنفكرها برای جل‬

‫هدف معروفي ) میپردازد؛ اشمممي‬

‫مختلفی از رفتارهای لمپنيسممتی را در قال‬

‫شممخصمي‬

‫یك‬

‫نيز مشابه رفتار باال سعی در دس‬

‫به جنجالهای‬

‫برای خود هستند‪.‬‬

‫نقاش معروف به نام "زئوس پترالما" به ما نشممان میدهد؛‬

‫در دیدگاه دیگری ایوب مردانی با اشاره به این موضوم كه‬

‫در شمممروم كتاب زئوس شمممخصمممی به نام "آدام" را از‬

‫لمپنها با نشمممانهگذاری بر خود خود را كنار طبقاتی از‬

‫خودكشی منصرف كرده با وعدهی تبدیل كردن آدام به یك‬

‫جامعه میگذارند كه واقعن متعلق به آن نيستند ب ر خود‬

‫اثر هنری او را به خانهاش میبرد و پس از اجرای روشها‬

‫را آغاز می كند‪ .‬به عقيدهی مردانی لمپن روشممنفكرها به‬

‫و متدهایی وی را بدل به یك اثر هنری زنده میكند‪ .‬در‬

‫دنبال وارسمممتگی و بازنمودن خود در جامعه به هر ن و‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪199 /‬‬

‫ممكناند كه سمممرق های ادبی و فكری بخشمممی از آن‬

‫ت والت فكری و فلسفی دوران مدرنيزه شدن یا بهتر اس‬

‫م سوب میشود‪.‬‬

‫بگویيم‪ ":‬زیسم كرهی هوشمممند انسممانی" م توای درونی‬

‫او در ادامه به مسئلهی مدیاها و تاثير آنها بر رشد ویروسی‬

‫مل ها دسممتخوش آسممي‬

‫لمپنيسممم میپردازد و معتقد اسمم ؛ قبل از ظهور مدیاها‬

‫فرودسمتان جامعه تشكيل میدادند مولد هيچ ارزشی نبوده‬

‫لمپنها تنها راه رفتن به طبقات باالتر را خروج از جریان‬

‫و در هر ژانر اجتماعی سمياسمی فكری و‪ ...‬حضور داشتند‬

‫جامعه و سممركوبگری میدانسممتند اما در برههی بعد از‬

‫و دارند! در دوران مدرنيزه شدن میتوان این امر را در طبقه‬

‫ظهور مدیاها و ارتباطات مسممئلهی لمپنيسممم به شممكل‬

‫فرادس‬

‫جامعه هم مشاهده كرد؛ بهخصوص جهانسومیها‬

‫متفاوتتری هم وارد جریان اجتماعی شمممد به طوری كه‬

‫كه چيزی برای توليد و عرضه در زمينههای فكری آموزشی‬

‫شخصي های لمپن اجتماعی لمپن روشنفكر و قشری كه‬

‫و فرهنگی ندارند از همينرو مجبور به مصممرفِ توليدات‬

‫دنبال نشانهگذاری كردن خودشان بودند به شكل وسيعتری‬

‫دیگر جوامع به اصطالح مدرن و پيشرفته شدهاند‪ .‬لمپنهای‬

‫رشممد كردند‪ .‬درواقع ما با هيچگونه توليدی از طرف این‬

‫مدرن بااینكه بهزعم خودشممان ارزشها را به جامعه تزریق‬

‫لمپنها روبرو نيستيم‪.‬‬

‫میكنند اما ارزشهای آنها كاملن ضممد ارزش اس م ؛ چرا‬

‫به عقيدهی او در وضممعي‬

‫حال حاضممر ایران ما با مشممكل‬

‫شممده اسمم ‪ .‬لمپنهایی كه‬

‫كه تفكر انتقادی و ت ليلی در ميان نيس‬

‫و بدل به بِرندهای‬

‫لمپنها در تمام عرصههای اجتماعی طرف هستيم كه باعر‬

‫اخالقی رفتاری و فكری یك اجتمام یا طبقه میشود‪.‬‬

‫شمده جامعهی ایرانی از انفعاالت و گسمستگیهای ناشی از‬

‫صممادقی در ادامه جریان لمپنيسممم را به سممه دسممته تقسمميم‬

‫وجود لمپنها رنج ببرد و حاال به واسمممطهی مدیاها بذر‬

‫و اپورتونيس ها‪ .‬با شناسایی و‬

‫باله‬

‫بيشمتر به ثمر بنشميد و جامعه از كنشمی شعوری كه‬

‫همواره توليدگر اس‬

‫غافل باشد‪.‬‬

‫فرودس‬

‫میكند؛ فرادس‬

‫ت ليل میتوان لمپنيستم را در موقعي های كوچك و بزرگ‬ ‫جامعه از فرادسم‬

‫فرودسم‬

‫و اپورتونيس ها دستهبندی‬

‫در ادامه عباس صمممادقی به طرح دیدگاه خود پرداخ ؛‬

‫كرد‪ .‬دسممتهی اول؛آنهایی كه بهكلی خصمموصمميات طبقاتی‬

‫صممادقی از منظر جامعهشممناختی و با ت ليل نظریهی هگل‬

‫خود را ازدسم داده و سممقوج كردهاند و به حدی فاسممد و‬

‫معتقد اس م ؛ از منظر مسممائل ذهنی و پدیدارهای فلسممفی‬

‫بیارزشاند كه به ل ا زیستی و فكری اميدی به تغييرشان‬

‫و جامعه مدنی" مقولههای سهگانهای‬

‫نيسمم ؛ مانند طبقهی كارگر كه ازنظر شممرایط زندگی و‬

‫هگل؛ "خانواده دول‬

‫هسممتند كه بهعنوان روح "یك مل " معرفی شممدهاند‪ .‬روح‬ ‫یك مل‬

‫را میتوان م ل و م ور تردد بين دونقطهی كمال‬ ‫و از ل ا اخالقی اگر جامعه به‬

‫و زوال در نظر گرف‬

‫كند روح یك مل‬

‫ارتباطی بسميار مشمابه به این قشمر هستند و آنها را ت‬ ‫تمأثير قرار میدهند‪ .‬كارگران به عل‬

‫ضمممعف نيروهای‬

‫توليدكننده از یك طرف و رشمد خردهبورژوازی و پيشرف‬

‫سممم‬

‫زوال حرك‬

‫دچار خدشممه و‬

‫لمپنيسمم از طرف دیگر بيشتر از سایر نيروها و حوزهها در‬

‫شكس‬

‫روانی و اجتماعی میشود؛ و هر چه به سوی كمال‬

‫قرار گرفتهاند‪ .‬دسممتهی دوم؛ گروهی‬

‫قمدم بگمذارد روح مل‬

‫معرض نفوذ و آسممي‬

‫حاوی ارزش و م توایی غنی‬

‫از افراد كه در اوضام و احوالشان حالتی دوآليستی مشاهده‬

‫خواهد شممد‪ .‬پدیدارهای سممهگانهی فلسممفی هگل اگر از‬

‫به موقعي های زندگی و اجتماعی گاهی به‬

‫دسمم‬

‫برود جامعه ازنظر تناسممبات و هماهنگیهای مورد‬

‫میشود نسب‬ ‫سم‬

‫لمپنيسم و گاهی به سم‬

‫اقشار زحم كش كشانده‬

‫انتظمار فاقد روح خواهد شمممد‪ .‬می توان با اسمممتفاده از‬

‫میشموند تا به دنبال زندگی بدون خطر و سمالم باشند‪ .‬این‬

‫پدیدارشممناسممی به این نتيجه رسمميد كه جامعهی بیروح‬

‫دسته از لمپنها دارایِ روحی متزلزل بوده و هميشه در حال‬

‫سمط ی و بیم توا به مثابهی بازی روی آب بوده و بسيار‬

‫نوسممانهای مداوم هسممتند‪ .‬اما دسممتهی سمموم با اینكه‬

‫تخيلی خواهمد بود‪ .‬صمممادقی عقيده دارد كه در جریان‬

‫خصموصميات و شرایط زندگیشان متفاوت با لمپنهاس‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪211 /‬‬

‫در‬

‫اندیشممههای توليدی در سممالهای اخير هنجارها و حتی‬

‫ولی با ارتباج مداوم و كار مشممترك با آنها و سممكون‬

‫مراكز و م لههای لمپنی همراه با رواج رفتار و خصوصيات‬

‫جدلهایی ت‬

‫عنوان "الكچریسممم" در كشممور توليد‬

‫آنها از آسي های این گروه در امان نمیمانند‪.‬‬

‫شده اس ‪ .‬الكچریسم را میتوان در طبقهی متوسط و حتی‬

‫صممادقی معتقد اسمم ؛ مناسممبات ارتباطی لمپنها با سممایر‬

‫پایينتر ایران بهخوبی مشاهده كرد كه تبدیل به "لمپنهای‬

‫طبقات و تاثير و نفوذ آنها با توجه به شممرایط اقتصممادی‬

‫خردهبورژوازی" شمده و این دسته از انباش‬

‫آموزشی و اجتماعی تعيين میشود‪ .‬لمپنها در جریان توليد‬

‫داللیگری و پولشمممویی و حتی در قشمممر پایين دزدی‬

‫اقتصمممادی با خرده بورژوازی و طبقه ی كارگر و حتی با‬

‫كالهبرداری برای خود طبقه خریده و خویش را تافته جدا‬

‫بدنهی روشممنفكران جامعه در ارتباج تنگاتنگ هسمممتند‪.‬‬

‫طبقهی سرمایهداری ایران‬

‫لمممپمن همما ت م‬

‫بافته میدانند‪ .‬حتی میتوان گف‬

‫سرمایه رانتی‬

‫تمماثير خرده بورژوازی بر روی خودِ‬

‫از رواج این نوكيسمهگی بسميار سود میبرد؛ وقتی میتواند‬

‫و قشممر سممطح پایين‬

‫م صمموالت فكری تجاری و فرهنگی خود را از طریق این‬

‫جامعه تأثير میگذارند؛ حتی در عصر حاضر رواج لمپنيسم‬

‫قشممر به فروش برسمماند‪ .‬هنجارهای الكچریسممم در ایران از‬

‫نيز بهخوبی مشاهده میشود‪ .‬او‬

‫نقطهنظر تناسممبات اجتماعی و اقتصممادی شممبيه به لمپنهای‬

‫تاكيد میكند كه لمپنيسممم دیگر طبقه و قشممر نمیشمناسممد؛‬

‫فرودسم‬

‫كه نمیتوان‬

‫میتوان در اطراف خود در خانواده م لهها قشمممرهای‬

‫الكچریسمم را نسب‬

‫خردهبورژوازی طبقات تهیدسمم‬ ‫در اجتمامِ طبقهی فرادس‬

‫اس ‪ .‬نكتهی حائز اهمي‬

‫این اس‬

‫به پدیدههای سهگانهی هگل در قال‬

‫دانشجویی نویسندگان شاعران سياستمدارها سرمایهداران‬

‫روح مل‬

‫شميوم لمپنيسم را بهخوبی مشاهده كرد‪ .‬صادقی بر این باور‬

‫و فقط یك نمایش همگانی برای تثبي‬

‫اس م‬

‫كه لمپنيسممم مانند ویروس در تمام جامعهی امروزی‬

‫قرارداد چراكه كمكی به اتصال پدیدارها نمیكند‬ ‫موقعي‬

‫اجتماعی‬

‫و طبقهایس م ‪ .‬تأثير و كنش الكچریسممم در طبقه متوسممط‬

‫قابل مشاهده اس ‪.‬‬

‫ایران بسمميار مخربتر و شممدیدتر از تمام قشممرهای دیگر‬

‫او در ادامه به مسممئلهی لمپنيسممم در جامعهی امروزی ایران‬

‫اس م ؛ از نقطهنظر "روانشممناختی فردی" هر فرد گرایش‬

‫پرداخته و از ارتباج نوكيسممهگی و پدیدهی الكچریسممم با‬

‫دارد كه یك لمپن فرادس‬

‫باشد تا فرودس ‪ .‬اینگونه قشر‬

‫معضمل لمپنيسمم میگوید وی بر این باور اسم ؛ كشوری‬

‫متوسمممط و پمایين تبدیل به جامعه ی نمایشمممی و فاقد‬

‫مانند ایران از بدوِ مدرنيزه شمممدن در تعاریف فرهنگی‬

‫ارزشهای م توایی میشممود كه به سممم‬

‫زوال و نابودی‬

‫اقتصمادی سياسی و فكری دچار كژفهمی شده با این شيوه‬

‫میرود‪.‬‬

‫پا به عرصمهی حضمور گذاشمته اس ‪ .‬با ت ليل روانشناسی‬

‫الكچریسم را میتوان یك جور لمپنيسم "مدرن" دانس‬

‫اجتماعی می توان آسمممي های وارد به جامعه ی ایران را‬

‫بهصورت مضاعف خودنمایی میكند‪.‬‬

‫شمناسایی كرد‪ .‬لمپنيسم در ایران بهشدت در تمام قشرهای‬

‫قشممرها ازنظر طبقاتی؛ نيازمند ارتباج تنگاتنگ با یكدیگر‬

‫خود دارایِ نوسممانات و آسممي هایی شممده كه قابل جبران‬

‫هسمتند اما با وجود الكچریسمم حاصمل از لمپنيسم بدین‬

‫نخواهد بود مگر با رواج "شمممعور و آموزش" و درك‬

‫شمممكممل بی روح و بی م توا خود را بممه طبقممات دیگر‬

‫شممعوری از مسممائل و تعاریفی كه دچار تغييرات عمدی و‬

‫میفروشمد تأثير این مسئله را میتوان در ف اشی جامعهی‬

‫غيرعمدی شمده اسم ‪ .‬اكنون لمپنيسم در ایران شاخههای‬

‫دید و بالعكس! هر قشممر و اجتمامِ‬

‫متعددی برای خود دس‬

‫فرودس م‬

‫به فرادس م‬

‫كه‬

‫و پا كرده؛ نوكيسهگان (قشری كه‬

‫لمپنی خود را جدا و خاص می پندارد كه باید برای این‬

‫و داللی‬

‫هنجارها باعر‬

‫در سميستم اقتصادی خود سرمایه را از طریق ران‬

‫خاص بودن هزینههایی بپردازد از ایندس‬

‫جایگزینِ ذخيره سممرمایه از طریق توليد كرده اسمم )‪ .‬از‬

‫رواج لمپنيسمم الكچریسم و نوكيسهگی فرهنگی اقتصادی‬

‫تبعات "نوكيسمممه گی" عالوه به مصمممرف گرایی و تغيير‬

‫در جامعهی سمممودازده ایران میشمممود‪ .‬حال دیگر رواج‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪211 /‬‬

‫و اینان‬

‫اینگونه آسي ها در جامعه روشنفكری ایران نویسندگان‬

‫عقيده دارد كه لمپنيسم زایيدهی شرایطِ جامعه اس‬

‫شماعران معلمان سمياسمتمداران دانشجویان سينماگران و‬

‫چون نياز به ارتباج گيری دارند به خلقِ زبانِ مخصمموصممی‬

‫مطبوعات اپيدمی شممده و جایی برای شممعور و عقالني‬

‫دسم‬

‫نمیماند‪.‬‬

‫و پایين آوردنِ ارزشهای زبانیس ‪.‬‬

‫اما شمميما قاسمممی از تاثير زبان لمپنی در جامعه و عامهی‬

‫او عقيده دارد كه رواجِ این زبان و گسمممسم م‬

‫مردم میگوید و دیدگاه خود را با توجه به توليدات فرهنگی‬

‫گف وشممنود كمكم به جدایی و سممسممتیِ مردم از ادبياتِ‬

‫در داخل كشور بسط داده اس ‪ .‬او معتقد اس ؛ زبانی كه با‬

‫فارسی و حتی ادبياتِ جهان منجر شده اس ‪ .‬یعنی لمپنيسم‬

‫ارزش هممایِ فرهنگی و اجتممماعیِ خودش چنممدین قرن‬

‫در تمامِ نقاجِ جهان وجود دارد و رواجِ این زبان باعرِ دور‬

‫چندین واژهی پوچ كه نه‬

‫شممدنِ مردم از ادبياتشممان اسمم ‪ .‬نمونهی بارزِ آن تاثيرِ‬

‫گویش و نه معنایِ درستی دارد در آن وجود داشته باشد و‬

‫رسانهها فيلمهای طنز كه باعرِ انتقالِ واژههایی به مردم و‬

‫آسيبی هم نبيند‪ .‬اما زمانی این وضع بد یا خطرناك میشود‬

‫مخاطبان میشمود كه بينشِ عميقی پش شان نيس ‪ .‬مردمی‬

‫كه چنين واژههایی تكهكالم و الگویِ جامعه شمموند‪ .‬مانندِ‬

‫كه طرفدارِ رسمانهی ملیشمان هسمتند‪ .‬بیشمك گسترش و‬

‫فيلمها؛ در ژانر طنز غالبن فيلمهایی سمماخته و در رسممانهها‬

‫ترویجِ این ادبياتِ سممسمم‬

‫ویرانگر و بیپایه باعرِ دور‬

‫پخش میشوند كه در آن از دیالوگهایی استفاده میكنند كه‬

‫ماندنِ آنها از تاریخِ ادبیشان اس ‪ .‬قاسمی معتقد اس‬

‫مكتوب شمده اس‬

‫ممكن اس‬

‫سممرشممار از تكهكالمهاییسمم‬

‫كه میتوان نامشممان را‬

‫زدهاند كه یكی از ویژهگیهایِ بزرگشان ویرانگری‬

‫رسممانه نقشِ مهمی در تقوی‬

‫از آدابِ‬

‫كه‬

‫لمپنيسممم زبانی ایفا میكند و‬

‫اصممطالحاتِ لمپنی گذاشم ‪ .‬این واژهها از طریق رسممانهی‬

‫لمپن در فرهنگ و جامعهی ما گسممتردهتر از مباحرِ گفته‬

‫ملی به مردم انتقال داده میشممود و در طول زمان زبان را‬

‫یعنی ریشهی گستردهای دارد‪ .‬برایِ مثال‪ :‬اگر از‬

‫ت‬

‫شده اس‬

‫تاثير قرار میدهد تا به اصممطالحِ خودشممان با این‬

‫منظر تاریخی نگاه كنيم از دورهی قاجار تاریخِ لمپنيس مم به‬

‫روشها با مردم ارتباج برقرار كنند و یا باعرِ خندهی مردم‬

‫‪ 121‬سممال میرسممد‪ .‬لوطیها داشمشممدیها جاهلها‬

‫كه به‬

‫قدارهكشها و قمهكشها كه در آن زمان با این لق ها نامی‬

‫زبان وارد میكنند و هيچ انتقادی به این موضموم نمیشود‪.‬‬

‫برایِ خودشمان دسم وپا كردند ظاهرِ متفاوتی داشتند و با‬

‫این معضمممل تا جایی پيش رفته كه مردم نيز از این زبان‬

‫شمكل و شمایل و لباسهای متفاوتی ظاهر میشدند كه در‬

‫اسمممتفاده میكنند و این واژهها جای خود را در زبان باز‬

‫ذهنِ ما هنوز ماندهاند‪ .‬لمپنيسممم ميوهی بیسممروسممامانی و‬

‫كردهسمم ‪ .‬چنانچه میبينيم پشمم ِ این اصممطالحات هيچ‬

‫هرجومرجِ اقتصمادی اجتماعی فرهنگی و سمياسیِ جوامع‬

‫بينش و اندیشهای وجود ندارد‪.‬‬

‫اس ‪.‬‬

‫قاسمی در ادامه؛ خطری كه زبان را از سوی جریان لمپنيسم‬

‫در دیدگاه دیگری امير جاویدمهر به لمپنيسمممم هنری و‬

‫تهدید میكند مورد ارزیابی قرار میدهد‪ .‬او بر این باور‬

‫كه اساسن هنری‬

‫شموند‪ .‬در حالی كه این مسئله یكی از ضربههاییس‬

‫اسمم‬

‫لمپن‪-‬هنرمندها میپردازد؛ او معتقد اسم‬

‫كه لمپنها زبانِ مخصمموصممی دارند؛ آنها سمماختارِ‬

‫را كه لمپنهنرمندها در عرصممههای مختلف هنری ارائه‬

‫بردهاند و‬

‫میدهند همسمو با سمياس های نظام سلطهس ‪ .‬چرا كه او‬

‫و ذاتِ‬

‫كه در برابر‬

‫كلمات را به هم زدهاند در صممرف و ن و دسم‬ ‫زبانی خودویژه خلق كردهاند‪ .‬اسماسمن در سمرش‬

‫معتقد اسممم‬

‫لمپن هنرمند كسمممی اسممم‬

‫لمپنيسممم بیبند وباری و هرج ومرج وجود دارد هرآنچه‬

‫واقعي های موجود اجتماعی هيچ پرسمممش روشمممنگر و‬

‫كه این گروه به زبان میآورند و اسممتفاده میكنند میتوان‬

‫انتقادی ندارد و پرسمش هميشمگیاش این اس‬

‫كه چطور‬

‫آن را بیبندوباریِ زبانی نام گذاشم م ‪ .‬جایی كه زبان یا‬

‫میتوانم از هر موضمموعی فقط به نفع منافع شممخصممی خود‬

‫ادبيات با آلودگیهای مختلف عجين شممده اس م ‪ .‬قاسمممی‬

‫نظام سلطه از‬

‫استفاده كنم‪ .‬جاویدمهر این مسئله را خواس‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪212 /‬‬

‫لمپنهنرمندهای پرورشیافته توسممط خود میداند چرا كه‬

‫بررسممی و سممپس مطرح میكند با توجه به این كه تریبونی‬

‫از چگونگی و نگاه به ریشمههای هر معضلی دوری كرده و‬

‫م دود دارد تفكرِ خود به نامش سند نخورده در هوا معلق‬

‫تنها به دلسمموزی زودگذری در آثارشممان بسممنده كردهاند‪ .‬به‬

‫در همين زمان كار روشنفكر شعاری شكارِ‬

‫گونهای كه توامان با موج زمانه همسو باشند و هم ژس‬

‫میماند درس‬

‫و‬

‫آن تفكر در هوا (شمكاری سط ی نه عميق) و اشاعهی آن‬

‫ظاهر روشممنفكرمآبانهی خود را حف كنند تا بیسمموادی و‬

‫و پا‬

‫آن ظاهر و پوسته كمتر آشكار باشد‪.‬‬

‫اخته بودن پش‬

‫با توجه به تریبونی گسترده كه از قبل برای خود دس‬

‫كرده (با توجه به انجام رفتارهای خالف عرف و یا بازی‬

‫جاویدمهر به این نتيجه میرسد كه شاعر سينماگر نقاش‬

‫كردن در نقش زندانیای سممياسممی و ‪ )...‬در اتمسممفر اذهان‬

‫موسيقیدان هركدام در وضع موجود تنها به نفع منافع فردی‬

‫عمومیس ‪.‬‬

‫و مبتذل خود فكر میكنند‪ .‬او در ادامه با مثالی مسممئلهی‬

‫فرمانبر معتقد اس‬

‫فوق را روشن میكند‪:‬‬

‫با همين تفكرات سممط ی زندگی میكنند زیرا همانطور كه‬

‫تصمور كنيد كه یك نقاش با تصویر كردن یك انسان فقير و‬ ‫فروش تمابلوهایی اینچنين مالاندوزی میكند و همزمان‬ ‫هم مدعی اسمم‬

‫كه نگاهی مردمی و اجتماعی به مقولهی‬

‫كه مردم نيز تنها شاهدِ لمپنها هستند و‬

‫شمرح داده شمد تریبونها از آنِ لمپنهاییس‬ ‫رفتمار همای تقلبی شمممان خودِ حكوم‬

‫كه عالوه بر‬

‫نيز به آنان یاری‬

‫میرساند‪.‬‬

‫نقاشی دارد و دردهای جامعه را تصویر میكند‪ .‬این نگاه او‬

‫از طرفی با این زیرساخ های سط ی كه توسط لمپنها در‬

‫فراتر نمیرود و به این‬

‫به یك‬

‫هيچ وق‬

‫از پوسته و ظاهر واقعي‬

‫پرسش منتهی نمیشود كه اساسن چه مكانيزمی باعر توليد‬

‫اذهان عموم تكوین شمده اس‬

‫مردم هميشه نسب‬

‫روشنفكر واقعی گارد دارند و خيال میكنند آدمِ بدِ داستان‬

‫فقر در اجتمام میشممود كه بخواهد و بتواند سمماختارهای‬

‫كسیس‬

‫ناعادالنهی نظام طبقاتی را افشا نقد و دگرگون كند‪.‬‬

‫به عقيدهی فرمانبر؛ یك روشممنفكر واقعی واقعي‬

‫او معتقد اس م ؛ این برخورد با هنر مشممابه همان لمپنيسممم‬

‫كه مردم در اولویتش نيس !‬

‫مردم نكرده بیدليل پیِ م بوب شممدن نيس م‬

‫را فدای‬

‫و قضمماوت‬

‫اخالقی اسم‬

‫كه تمهيدش در مقابله با فقر ایجاد كميتهها و‬

‫تاریخ برای او مهم اس م‬

‫خيریههاسم‬

‫كه تمایلی به رفع ریشهای فقر ندارند‪ .‬به نظر‬

‫كه گفته شمد سمرع ِ رشمد روشنفكران شعاری عالوه بر‬

‫میآید در برابر این حجم عظيم لمپنيسممم نقش هنر باید‬

‫رفتار خالف عرفشممان به دليلِ حمای‬

‫(بطور‬

‫ایجاد فضممای نو با رویكرد اراده به رهایی از الگوهای كهنه‬

‫غيرمستقيم) از آنها نيز بسيار سریع اس ‪ .‬چرا كه حكومتی‬

‫كاری و تغيير در‬

‫توتاليتر و یا وابسته به كاپيتاليزم از این طریق میتواند سيبل‬

‫و ارتجاعی باشمممد‪ .‬به عبارتی دسممم‬

‫الگوهایی كه از این فضای مسموم تغذیه میكنند‪.‬‬

‫نه نگاهِ مردمِ زمانِ خود! همانطور‬ ‫حكوم‬

‫قدرتش را پنهان كرده و اذهان عمومی را من رف كند‪.‬‬ ‫لمپنهای امروزی را اینگونه تبيين‬

‫در نظرگاهِ دیگری پویان فرمانبر ضممن اشاره به خواستگاهِ‬

‫فرمانبر راههای شممناخ‬

‫روشنفكریِ شعوری و كنشهای آن در جامعه به مقایسهی‬

‫میكند كه هيچ لمپنی با مسئلهای نمیتواند ریشهای برخورد‬

‫آن با روشممنفكریِ شممعاری میپردازد‪ .‬او معتقد اسمم ؛‬

‫گالیه میكند و به‬

‫كند و تنها از وضمع موجود بیشمناخ‬

‫لمپن های امروزی (لمپن های ادبياتی خواننده و‪ )...‬توليد‬

‫خوبی واقف اس‬

‫فكر نكرده وجود و ماهي شان تهی و تقلبی اس ‪ .‬درواقع‬

‫درواقع مردم صممالح خودشممان را نمیدانند و لمپنها نيز از‬

‫تنها از روشمممنفكران‬

‫سواستفاده كرده در ظاهر خواهان رادیكاليسم‬

‫این دسمممته از افرادِ اپورتونيسمم‬

‫واقعیای كه در سكوت پی تفكر هستند سواستفاده میكنند‬ ‫و تفكر آنها را به سممرق‬

‫میبرند؛ مثلن یك روشممنفكر‬

‫واقعی زمانی كه با تفكری متمركز و خودویژه معضمملی را‬

‫این وضمعي‬

‫كه مردم نيزعالقه به شنيدنش دارند‪.‬‬

‫هستند تا دل مردم را با جمالتی كوتاه و زیبا تصاح‬

‫كنند‬

‫و م بوب شمموند اما یك روشممنفكر واقعی لزومن با مردم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪213 /‬‬

‫همسمو نيسم‬

‫بلكه به شعور در واقعيتی میاندیشد كه تنها‬

‫تاریخ را توان دیدن آن اس ‪.‬‬

‫حقيق‬

‫در این دیدگاه تنها در سمممود عملی و فایده آن‬

‫خالصممه شممده و انطباقی با واقعي‬

‫خارجی ندارد‪ .‬اصممولن‬

‫امما از دیدگاه عارف حسمممينی؛ بازوهای قدرت رابطه ی‬

‫حقيق‬

‫تنگاتنگی با ایجاد لمپنيسمم در جامعه دارند‪ .‬حسينی بر این‬

‫اثبات پيدا میكند‪ .‬دربارهی هر موضمموعی باید با توجه به‬

‫كه قدرت برای حف و ارتقا جایگاه خود باید از‬

‫معنای« صممدق قضمميه» در‬

‫باور اس‬

‫هرچيزی بهوسميله نتيجه نهایی آن اس‬

‫فایده آن نظر داد به این ترتي‬

‫كه قابلي‬

‫نمودهای خود همچون؛ ثروت رسمانهها و صاحبان سرمایه‬

‫پراگماتيسمم اصملن تغيير میكند و صدق هر گزاره فقط به‬

‫اسمممتفاده كند‪ .‬و آنها را در اختيار حاميان و همفكران و‬

‫وسيله نتایج عملی آن سنجيده شده و نه در این ميان نسب‬

‫دسممم پرورده همای خود بگمذارد‪ .‬این حماميان می توانند‬

‫به واقعي‬

‫روشمنفكران مصرفكنندگان و تودهی مردم باشند‪ .‬قدرت‬

‫حقيق‬

‫برای رسيدن به هدف خود دس‬

‫خارجی بیتفاوت اس ‪ .‬بنابراین در این نظرگاه‬ ‫مولفهای سماك‬

‫و تغييرناپذیر نيسم‬

‫و با گذش‬

‫به پرورش آنها با استفاده‬

‫زمان ت ول پيدا میكند‪ .‬در واقع این دیدگاه گرایش خاصی‬

‫از نمودهای خود میزند لمپنهایی كه طبق قاعدهی بازی‬

‫بمه كاركرد موضممموعات داشمممته و نوعی از مادیگرایی‬

‫نمه در جمایگاه واقعی خود بلكه تنها طبق خواسمممته ی‬

‫م سموب میشمود كه با رد نسمب ها و مناسبات اجتماعی‬

‫قدرتمندان و قدرتطلبان رفتار میكنند‪.‬‬

‫سممب‬

‫حسمينی مصداق رابطهی بين بازوهای قدرت و شكلگيری‬

‫اجتمام شمده اسم ‪ .‬صدرا در ادامه با بسط دیدگاه خود از‬

‫لمپنيسمممم را در بخشمممی از خدمات رایگانی میداند كه‬

‫ارتباج این رویكرد با ن وهی شكلگيری لمپنيسم میگوید‪.‬‬

‫نهادهای منسوب به قدرت به جامعه اعطا میكند كه اساسن‬

‫او بر این باور كه لمپن نه شممكل ظاهر و نماد خارجی فرد‬

‫آن را نوعی رشمموه میداند كه توسممط قدرتها در اختيار‬

‫میكند و‬

‫مردم قرار داده میشممود تا بتواند در صممورت لزوم از آنها‬ ‫سممرویس بگيرد‪ .‬او معتقد اسمم‬

‫كه در جهان منفع طل‬

‫ایجاد درگيری و تضمماد در ميان نسمملهای مختلف‬

‫بلكه هویتی اسم م‬ ‫ممكن اسم‬

‫كه با این تعاریف مطابق‬

‫كه در همه اقشمار و طبقات اجتماعی حضممور‬

‫داشمته باشد‪ .‬لمپن با توجه به مصل‬

‫منافع‬

‫جریان غال‬

‫امروز هيچ خدمتی بدون غرض نيس ‪ .‬خدمات رایگانی كه‬

‫خود را در بقای آن جسممتجو میكند و نياز دارد به فراخور‬

‫ارائه میشمموند در‬

‫تيغ بكشممد و چماق بهكار ببرد و در صممورت نياز‬

‫از سمموی اشممخاص نهادها و حكوم‬ ‫جه‬

‫منافع صمممورت میگيرد‪ .‬این خدمات میتواند یك‬

‫وعده غذا ت صمميل انتشممار كتاب دورههای آموزشممی و‪...‬‬

‫موقعي‬

‫جریان مسمملط ممكن اسمم‬

‫قلم به دسمم‬

‫بگيرد و كار‬

‫فرهنگی كند روزنامه و نشمریه منتشمر كند شعر و داستان‬

‫باشممد‪ .‬دریاف كنندهی این خدمات به هر دليلی و در جه‬

‫بنویسمد و یا دوربين به دسم‬

‫آسممایش خود و كمتر هزینه كردن در واقع در دامافتادهای‬

‫كه همهی این اعمال در راسمتای منافع جریان غالبیس‬

‫اس‬

‫كه به خواس‬

‫منافع جماع‬

‫دیگری تن داده اس ‪.‬‬

‫بگيرد مستند و فيلم بسازد‬ ‫كه‬

‫لمپن به آن وابسممته اسمم ‪ .‬چرا كه آنها به‬

‫امما جمان صمممدرا از زاویمه دیمد دیگر به رابطه ای كه‬

‫اصولی برای خود معتقد نيستند‪.‬‬

‫پراگماتيسممم با چگونگی شممكلگيری لمپنيسممم دارد اشمماره‬

‫در پایان م سن الوانساز از تضاد رفتاری در روشنفكرای‬

‫میكند او معتقد اسمم ؛ پراگماتيسممم یا عملگرایی كه به‬

‫كه نمود بارز این‬

‫معنای فلسمفه اصال‬

‫شممعاری میگوید‪ .‬او بر این عقيده اس م‬

‫عمل اس‬

‫و در جهان سياس‬

‫بيشتر‬

‫لمپنيسم(لمپنروشنفكر یا روشنفكری شعاری) معمولن در‬

‫اندیشمیسم‬

‫اساسن روشیس‬

‫كه در‬

‫تضمماد رفتاری روشممنفكران بهچشممم میخورد‪ .‬اینكه‬

‫فلسممفه مدرن با اعتراف به غيرممكن بودن اثبات بعضممی‬

‫روشممنفكری باورهای سممنتی را ابزاری در خدم‬

‫ت ميق‬

‫مسمممائل و موضممموعات آنها را با توجه به كاربردشمممان‬

‫تودهها میداند ولی در زندگی شخصی خود دقيقن از همين‬

‫به معنای مصمل‬

‫میپذیرند نوعی عملگرایی و تسمامح اس ‪ .‬در واقع معيار‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪214 /‬‬

‫باورهای پوسمميده بهره میجوید ( تضمماد حرف با عمل )‬

‫مختلف اجتماعی سممياسممی فرهنگی اقتصممادی و تاریخی‬

‫خود نمونهای از رفتار یك لمپن اس ‪.‬‬

‫موشكافی بسط و گسترش دادند كه از جمله نقاج مشتركی‬

‫الوانسماز لمپنها را دارای اليناسيون(ازخودبيگانگی) نسب‬

‫كه در ب ر های مختلف بود می توان به اپورتونيس‬

‫به طبقهی خود میداند و معتقد اس ؛ لمپنهای امروز دیگر‬

‫لمپنها عدم توليد در عرصممههای مختلف فكری صممنعتی‬

‫قممه و قمداره به كمر نمی بندند ف ش های آبدار به هم‬

‫وغيره (گسممترش تعریف اوليهی "لمپن" توسممط ماركس و‬

‫نمیدهند اما خائن به طبقه خویشاند‪ .‬او تاكيد میكند كه‬

‫به طبقهی اجتماعی خود‬

‫یك لمپن ممكن اسم‬ ‫اعتراض در قال‬

‫رفتاری اعتراضی داشته باشد اما این‬

‫شورش و هتاكیس‬

‫نه یك عمل آگاهانه‬

‫و برای تغيير‪ .‬الوانسمماز مصممداقی بيرونی برای این دیدگاه‬ ‫قائل اسم‬

‫او به رفتاری اشماره دارد كه كاربران شبكههای‬

‫مجازی در قال‬

‫حمای‬

‫از مردم فرانسه و بلژیك با انتخاب‬

‫تصممویر پرچم این كشممورها به عنوان عكس پروفایل انجام‬ ‫دادند یا كمپينی حمایتی كه با شنيدن خبر بيماری م مدرضا‬ ‫شجریان تشكيل شد‪ .‬او این مسائل را مصداق بارز لمپنيسم‬ ‫میداند‪ .‬یعنی مطرح كردن خود به هر شمممكل ممكن! او‬ ‫اینگونه ادامه می دهد كه هيچ انسانی از كشته شدن یا بيمار‬ ‫شمدن یك انسمان دیگر خوشم ال نمیشمود اما اینكه شما‬ ‫مسائل اصلی طبقه خود را به فراموشی بسپاری و با نمایشی‬ ‫در پی نشممان دادن فرهيختگی خود باشممی قطعن رفتاری‬ ‫لمپنانهاس م ‪ .‬الوانسمماز در ادامه از خصمميصممههای لمپنها‬ ‫میگوید‪ .‬او عقيده دارد كه با این تعریف در حقيق‬

‫هر‬

‫هنرمندی كه دغدغه اجتماعی ندارد لمپن اسمم ‪ .‬لمپنها‬ ‫ابزار خوبی برای سمرمایهداران و دول های توتاليتر هستند‪.‬‬ ‫آنها چون فاحشممهها نرخ دارند و در انتظارند كه كسممی این‬ ‫نرخ را پرداخ‬

‫كند تا در همان جبهه شمشير بزنند‪ .‬لمپنها‬

‫شميفته تایيد هستند باید برایشان دس‬

‫بزنيد‪ .‬مرامگذاری و‬

‫آیين زندگی انگلی بی شمك از ابداعات ایشمان اس ‪ .‬برای‬ ‫یك لمپن فرقی ندارد كه چه چيز و چه كسمممی را تایيد‬ ‫میكند آنچه به او نفع میرسمماند خوب اس م‬

‫آنچه بتواند‬

‫بفروشمد معامله كند یعنی فرقی ندارد كه كتاب میفروشد‬ ‫یا ملكی در شمال شهر حزب باد اس ‪.‬‬ ‫همانطور كه در گزارش فوق خواندید؛ شمماعران و منتقدان‬ ‫كالج با شممرك‬

‫در تریبون آزاد دیدگاههای خود را مطرح‬

‫كردند‪ .‬آنها با دركی خالق مفهوم "لمپنيسم" را با زوایای‬

‫انگلس) از خود بيگانگی نسب‬ ‫جعلی و پوشالی بودن ژس‬

‫بودن‬

‫روشنفكرمآبانه و اینكه لمپنها‬

‫م صول نظام سلطه و بازوهای قدرت هستند اشاره كرد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪215 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪216 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪217 /‬‬

‫رفته در فيلم و باتوجه به تئوریِ مخاط ِ مخالف اثر را‬

‫نمايشِ زوال يا زوالِ نمايشي‬

‫موردِ ارزیابیِ انتقادی قرار دهم‪.‬‬ ‫همانطور كه گفته شممد سممعيد روسممتایی؛ با وارد كردنِ‬

‫مهدی نادری‬

‫خردهداسممتانهایی به داسممتانِ اصمملی در تالش اسمم‬

‫تا‬

‫مسمماح ِ این نابودیِ همگانی را بيشممتر كند‪ :‬مرتضمما برادر‬ ‫بزرگتری كه ترك اعتياد كرده و حال سمرپرس ِ خانه اس‬

‫آنچمه كمه مما در ابد و یك روز با آن مواجهيم؛ روای‬ ‫اضمم اللِ خانهای در سرماس ‪ .‬سقوطی مداوم كه تكتكِ‬ ‫ابژهها در تداوم آن دخيلاند‪ .‬اما زمانی كه شخصی یا چيزی‬ ‫از جایی كه هسم‬ ‫نقصممانی فردی مسممب‬

‫سقوج میكند حتمن نيروی م ركه و‬ ‫این سممقوج شممده اسم ‪ .‬روسممتایی‬

‫آیينهای را مقابلمان گرفته كه بسميار تلخ و گزنده اس‬

‫اما‬

‫پرسمشِ اسمماسممی اینجاس م ؛ چرا او تنها به پوسممته توجه‬ ‫میكند؟‬ ‫به راسممتی فقر و فسمماد اجتماعی تنها عللِ فردی دارند؟ آیا‬ ‫ترویجِ جهل تسملطِ خرافه عدم آموزش و دلزدگیِ ناشمی‬ ‫از توتاليتاریسم و سرمایهداری باعر ایجاد فقر افسردگی و‬ ‫مفاسد اجتماعی نيستند؟ چرا روستایی پا را كمی‬

‫عق تر از فسمماد اجتماعی نگذاشم ؟ تا به عنوان روشممنگرِ‬ ‫فرهنگی دسم های عروسكِ خيمهش‬

‫بازی را نشان دهد‪.‬‬

‫مرتضاها و م سنها در جامعه كم نيستند اما چه المانهایی‬ ‫شخصي های مرتضا و م سن را در فيلم شكل میدهند؟‬ ‫سعيد روستایی برای پيشبُردِ روای‬

‫خود‬

‫متن را به عنوان‬

‫جهانی بسته ساختمند فرض كرده و از ساختار جعبه چينی‬ ‫برای روای ِ خود بهره برده اس م‬

‫دختر دلسمموز خانواده كه سممنگِ همه را به سممينه میزند و‬ ‫سمعی در حلِ امورِ خانه دارد و نقشی مادرگونه ایفا كرده و‬ ‫حال باید(!) با پسممری افغانسممتانی ازدواج كرده و از ایران‬ ‫مهاجرت كند‪ .‬م سممن؛ معتاد و خردهفروش مواد مخدر كه‬ ‫اتفاقن نگران وضعي‬

‫خواهرش سميه و خانوادهاش بعد از‬

‫رفتنِ او اسم ‪ .‬شمهناز؛ كه از سمرِ ناچاری برای سكون‬

‫به‬

‫خمارج از تهران رفتمه و پسمممری نوجوان دارد كه برای‬

‫چرا هيچ اشارهای به ریشهها نمیكند؟‬

‫در نهای‬

‫و به شمدت م تاج سرمایه برای شروم كاری جدید‪ .‬سميه؛‬

‫(جعبههای همشممكل كه‬

‫یكی درونِ دیگریسم ‪ .‬در ادبيات هرگاه داسممتانِ كوچكی‬ ‫درون داستانِ اصلی باشد كه از ل ا ساختار معنایی و فضا‬ ‫مشابه آن اما از ل ا زاویه دید متفاوت باشد ما با ساختار‬ ‫جعبه چينی روبرو هستيم)‪ .‬اما برخی از این خرده داستانها‬ ‫به سمماختار معنایی نرسمميده عمق پيدا نمیكنند و تنها به‬ ‫مسمماح ِ زوالِ همگانی افزوده میشمموند‪ .‬در نوشممتار زیر‬ ‫قصمد دارم تا با اسمتفاده از تكنيكِ ساختار جعبهچينیِ بكار‬

‫بزرگنماییِ خود دسم‬

‫به خودزنی میزند‪ .‬ليال؛ كه اخالق‬

‫و منشاش با خانوادهی خود سمممازگار نيسمم ‪ .‬مادر؛ كه‬ ‫اسماسمن مسئوليتی در قبالِ بچهها و اعمالشان ندارد و نوید‬ ‫كه نوجوانی به ظاهر باهوش و آیندهدار اس‬

‫و در این خانه‬

‫تنها تكيهگاهش سميه اس ‪.‬‬

‫بينِ تمام این خردهداسممتانها كدام یك میتواند داسممتانِ‬ ‫اصلی باشد؟‬ ‫روسممتایی با تعدد این خردهداسممتانها نتوانسممته به هركدام‬ ‫عمق ویژهای اعطا كند؛ به طور مثال پس مرِ شممهناز چرا باید‬ ‫برای بزرگنمایی خودزنی كند؟ آیا نشمانههایی ساختاری از‬ ‫عمقِ این خودزنی(به مثابهی بخشمممی از زوال) میبينيم؟‬ ‫مخاط‬

‫بعد از فهميدن ماجرا حاال باید آنرا به فراموشممی‬

‫بسپارد چرا كه خردهداستان پسرِ شهناز حاال به پایان رسيده‬ ‫و آن بدبختی در همينجا پروندهاش بسممته میشممود و فيلم‬ ‫باید به شمومبختیهای سایرِ شخصي ها بپردازد! چه عاملی‬ ‫باعر شده تا مرتضا به عنوان برادر و ستون خانواده خواهر‬ ‫كوچكترش را به ازای دریاف ِ مبلغی به عقد كسمممی كه‬ ‫دوستش ندارد دربياورد؟ ساختار معناییِ شخصي‬

‫مرتضا و‬

‫اسممماسمممن هيچیك از شمممخصمممي های دیگر چيزی از‬ ‫گذشممتهیشممان نمیگویند‪ .‬به طور مثال با دیدنِ تنها یك‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪218 /‬‬

‫عكس بر دیوار اتاق م سمن درميابيم كه او هم روزی معتاد‬

‫عاشممق پسممری شممده بوده و حال آیا میتوان با قطعي‬

‫نبوده اسمم ! درواقع هرفيلم یا در كل هر اثر هنری بسممترِ‬

‫داد كمه برگشمممتنِ او تنها به خاطر دیدنِ برادرش كه از‬

‫نظریهپردازیهای تئوریكِ جامعهشمناختی و سياسی نيس ‪.‬‬

‫باشممد یا چون دل در گروی دیگری‬

‫فيلم نباید تمامِ آنچه كه بوده و هسمم‬

‫آرایشممگاه برمیگش م‬

‫نظر‬

‫و خواهد بود را‬

‫دارد؟ اما باز تمامِ این عدم قطعي های اخالقیِ شخصي ها‬

‫نشمممان دهمد كه اگر اینگونه بود دیگر سمممپيدخوانی و‬

‫و رفتاری توام با عدم دوآليس م‬

‫به عمق سممياهروزیِ آنان‬

‫غلطخوانی و متنِ باز اصممولن معنایی نداشمم ‪ .‬اما وقتی با‬

‫منجر نمی شمممود‪ .‬در پایان می توان گف‬

‫رئاليسمِ اجتماعی روبرو هستيم و قصد نقدی اجتماعیس‬

‫گلولهای نيسمم‬

‫ابد و یك روز‬

‫كه به ریشممهها حملهور شممود بلكه تنها‬

‫آیا این نقد تنها به افرادی كه درگير مفاسد اجتماعی هستند‬

‫آیينهایس‬

‫برمیگردد؟ ابد و یك روز هيچگونه نشممانهای سمماختمند كه‬

‫كه تنها سممطح و پوسممته را نشممان میدهد و كاپيتاليسممم‬

‫بر ریشمههای فقر داشمته باشمد ندارد‪ .‬به راستی فقر‬

‫میتواند سممتایشگرِ اصمملیِ این نوم سممينمای به اصممطالح‬

‫و كاپيتاليسم با این خانه چه كرده؟‬

‫انتقادی(!)باشممد‪ .‬پس روسممتایی نمایشِ زوالی را كه پيش‬

‫آیا نظامهای سممرمایهداری زوالِ انسممان را بشممارت ندادند؟‬

‫كشمميده عملن در حدِ زوالی نمایشممی باقی میماند بدون‬

‫زوالِ م سمنها یا مرتضماها یا سمميهها و یا زوالِ آیندگانی‬

‫اینكه به ریشههای مفاسد اجتماعی ضربهای بزند‪.‬‬

‫دالل‬

‫م صولِ چه نگاهیس‬

‫مثل نوید؟ چهچيز آنها را به سمقوج واداشته؟ دقيقن همان‬ ‫كه روستایی نمیگوید و حتی به صورت نشانه‬

‫چيزیسم‬

‫در هيچكدام از صممداهای فيلمِ پلیفونيكِ ابد و یك روز‬ ‫نيسم ؟ ليال در سمكانسی رو به شهناز و مادرش میگوید‪:‬‬ ‫«تو این خونه همه ش‬

‫تصميم میگيرن تغيير كنن اما صبح‬

‫كه پا میشممن همهچيز یادشممون میره» گویی تنها نقصممان‬ ‫فردی آنان را به سقوج كشانده اس ‪.‬‬ ‫روستایی شخصي ها را در سطح نگه میدارد‪ .‬تعداد زیادی‬ ‫انسانهای سياهبخ‬

‫در فيلم داریم كه از پش ِ فيلم با تمامِ‬

‫بدبختیهایشان به ما سالم میدهند و ما هم جواب میدهيم‬ ‫و تمام! نگاهی كه حف شرایط موجود را تنها راه میداند و‬ ‫چيزیس‬

‫كه سرمایهداری طال‬

‫آن اس ‪.‬‬

‫سعيد روستایی؛ ميزانسن و چيدمانی بسيار طبيعی میچيند‬ ‫چيزی كه كمتر آن را در سينمای ایران شاهد هستيم و شاید‬ ‫این فضممای كاملن طبيعیِ خانه اسمم‬ ‫شمخصي ها دوآليستی و مثب‬ ‫معتاد اس‬

‫كه باعر میشممود‬

‫و منفی عمل نكنند م سن‬

‫اما هنوز دلسوز خواهر و خانواده اس‬

‫و آیينهی‬

‫مرتضمما میشممود از طرفی مرتضمما سممميه را در ازای پول‬ ‫میدهد اما او نيز آیينهی م سممن اسمم ‪ .‬مادری كه اتفاقن‬ ‫فرشممته نيس م‬

‫و در خطا و جرم م سممن شممریك شممده و‬

‫همواره او را توجيه میكند‪ .‬حتی در این ميان سميه مخفيانه‬

‫كه خودمان را نشان خودمان میدهد اما آیينهای‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪219 /‬‬

‫در صمممنع‬

‫بايد از فرار‪ ،‬فرار‪...‬‬

‫فيلمسمممازی تمام حركات بدن و صمممورت‬

‫بازیگران دیالوگها ميزانسممن(چيدمان صمم نه) و دكوپاژ‬ ‫(زاویه ی دید دوربين كه به نوعی نقشِ مخاط‬

‫سمیه ابراهیمی‬

‫فيلم را‬

‫بازی میكند) شخصي ها و ابژههای موجود در سكانسها‬ ‫زیر سمموال میرود؛ چرا كه با چيدمان ص م يح هر نشممانه و‬

‫فيلمسممازی وسممينما معجونیسمم‬

‫كه اگر در توليد آن از‬

‫عناصمر و تركيبات ص ي ی استفاده شود به خوبی میتواند‬ ‫حسِ شور و كنجكاویِ مخاط‬

‫را برانگيزد‪.‬‬

‫تایم سمممكانسها و موسممميقیِ متن با انرژی مخاط‬

‫در‬

‫ایجاد ارتباطی از پيش تعيين شمده بين تمامیِ آنها حسي‬ ‫و انرژیِ مدنظر را میتوان در مخاط‬

‫ایجاد كرد‪.‬‬

‫اینها مجموعه نشانههای مرتبطی هستند كه ذهن مخاط‬ ‫را درگيرِ ماجرا كرده و تا پایان فيلم به دنبال شممخصممي ها‬ ‫میكشمماند تا به مدلول نهایی (پشمميمانی سممميه از رفتن)‬

‫تقابلاند؛ پس هر كارگردان خالقی با انتخاب صم م يح و‬

‫معطوف شود‪.‬‬

‫در فيلم ابد و یك روز چيدمان ابژهها و زاویهی دوربين‬

‫سمعيد روستایی در ‪ 118‬دقيقه نوعی تنهایی اجتماعی را كه‬

‫(دكوپاژ) چنان در هم ادغام شممده كه به زیباترین شممكل‬

‫و پنجه نرم میكنند با نشانهها و‬

‫آكادميك هر ابژه در ماندگاری اثر خود نقش به سزایی دارد‪.‬‬

‫ممكن با مخاط‬

‫ارتباج برقرار میكند‪.‬‬

‫تكتك افراد با آن دسم‬

‫ابژههای نامتمركز به تصویر كشيده اس ‪.‬‬

‫بعضی از سكانسها؛ مثل دستگيری م سن (برادر سميه) و‬

‫این تنهایی را در طردشممدنِ م سممن از طرف خانواده و‬

‫همينطور رقص و شمادی اعضای خانواده برای قبولیِ نوید‬

‫نزدیكان و اصممرار و تقالی او برای بودن در حين نبودن‬

‫(كوچكترین برادر سممميه) در مدرسممهی تيزهوشممان زمان‬

‫زیسم‬

‫بستهی التماس‬

‫كوتاهتری دارند و با سمكانسهای سریع تغيير سریع مكان‬

‫اس‬

‫و حاالت بازیگران مواجه میشممویم كه هيجان را به خوبی‬

‫با مادری كه به فرزندان خود نزدیكتر از هر دوسممتیس م‬

‫القما می كند و برعكس در سمممكانس هایی كه با اندوه و‬

‫اما چه رفاقتی؟!‬

‫سمرشمكسمتگی همراه اس‬

‫زمان كندتر میگذرد و انرژی‬

‫در نابودی انزوا و اعتراضی كه ك‬ ‫میتوان حس كرد‪.‬‬

‫پنهان كردن مواد مخدر كمك به فروش آن و!‪...‬‬

‫منتقل شده تغيير میكند كه این میتواند یكی از نقاج قوت‬

‫حاصمملِ سممكون‬

‫فيلم باشد‪.‬‬

‫بيماری اعتياد عشممق تنفر نياز جدل و غرور جز فرار‬

‫روای ها (ازدواج سممميه اشممارههایی به مشممكالت اعظم‬

‫چيس ؟‬

‫بخاطر بيوه بودنِ خواهر سمميه اعتياد م سن و ناسازگاری‬

‫برادری كه به دليل منفع‬

‫پسمرِ شمهناز(خواهر سميه)) در این فيلم چنان تودرتو و به‬

‫نجات خواهر خود از منجالب فقر دس‬

‫هم گره خوردهانمد كمه میتوان از آن بهعنوان سممماختار‬

‫خود میزند و سكوت خواهری كه عشق را از تن در آورده‬

‫جعبهچينی یاد كرد‪ .‬البته با این ضممعف كه به دليلِ اغراق و‬

‫و بدون اعتراض در تنفری نامملوس زندگی میكند‪.‬‬

‫جلوه دادن به موتيف مقيد فيلم از پرداختن به موتيفهای‬

‫از بين بازیگرانی كه در این فيلم ایفای نقش كردهاند؛ اعظم‬

‫آزاد شخصي پردازی و ابژهها خودداری شده اس ؛ حتا تا‬

‫بدلِ مادرانیسم‬

‫كه در جامعهی ایرانی بسيارند و با پسری‬

‫انتهای فيلم هيچگونه اطالعاتی از نامزد سممميه به دسمم‬

‫كممه بممه دنبممال یممافتنِ جممایگمماهی هر چنممد كوچممك در‬

‫مخاط‬

‫نمیرسد‪.‬‬

‫جامعهایسم‬

‫در خرابهای هر چند كوچك از جنس‬

‫خویش با ظاهرسممازی وانمود به‬ ‫به فروش خواهر‬

‫كه خود نيز در جایی كه باید ننشسته اس ؛‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪211 /‬‬

‫زخمی كه بر صممورت خود زده تا دردهای نهفتهی خود را‬ ‫در چشمِ اطرافيان فرو كند‪.‬‬

‫اما بازیگرِ این نقش نتوانسممته با نقش خود زندگی كند و‬ ‫تصممنع را آميزهی دیالوگها و حركات خود میكند‪ .‬نقطهی‬ ‫مقابل این تصنع ليالس‬

‫و سردیِ خوابيده در چهرهاش كه‬

‫به زیبایی حسِ الزم را منتقل میكند‪.‬‬

‫اوج استتيك و زیباییِ این فيلم مقابله و برخورد م سن (به‬ ‫عنوان یك فرد معتاد) با فروش خواهرش بوده كه با توجه‬ ‫به عكس العملِ برادرش نشممان از برخورد اشممتباه جامعه با‬ ‫معتادانیس‬

‫كه بهجای حمای‬

‫طرد میشوند‪.‬‬

‫مجهوالتی نيز در طول فيلم به چشممم میخورند؛ مثل دليلِ‬ ‫وضع مالیِ خوبِ شهناز كه فردی تنهاس‬

‫و دليل بازگش‬

‫سممميه در پایان فيلم كه میتواند دليلی بر باز بودن پایان‬ ‫فيلم باشد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪211 /‬‬

‫از این رو دكوپاژ اثر بسمميار هوشمممندانه و زوایاى دوربين‬

‫شرايط پيچيده‬

‫داستان اس ‪.‬‬

‫حساب شده و در خدم‬

‫پالنها قاببندی و عمر پالنها درس م‬

‫رئوف دلفی‬

‫و به اندازه و فرم‬

‫تدوین كار ریتم چينش پالنها چشم را خسته نمیكند‬ ‫و سمعی میكند بر اسماس فضمای قصه ریتم خود را تند و‬

‫انسممانها موجودات پيچيدهاى نيسممتند تنها در یك شممرایط‬ ‫پيچيده قرار گرفتهاند‪.‬‬ ‫سممایههاس م‬

‫ابد و یك روز روای‬

‫قصممهی جبر و جبر‪.‬‬

‫انسممانهایی كه از قعر سممياهی میآیند هسممتند اما دیده‬ ‫نمیش موند‪ .‬نه صممداشممان به جایی میرسممد و نه كسممی به‬ ‫دادشان‪ .‬مدام در حال سقوج هستند فرو میروند اما هرگز‬ ‫پيش نمیروند ‪.‬‬

‫قصهی طبقهایس‬

‫كه شرایط و جبر آن را هدای‬

‫میكند‪.‬‬

‫ابد و یك روز از نظر سممينمایی با رویكردی رئاليسممتی و‬ ‫ناتورئال دس‬

‫به قصهپردازی میزند كه بشدت در رئاليسم‬

‫موفق و اصمال آنتی پات نمیشمود و سمپاتی تماشاگر را به‬ ‫راح‬

‫به دس‬

‫بازیها اُوراك‬

‫میآورد‪.‬‬ ‫نيس م‬

‫پيرنگ های ریز و درش م‬

‫كار را‬

‫دراماتيزه میكند و فيلم از تمپو نمیافتد‪.‬‬ ‫تكنيك دوربين روی دس م‬

‫در این فيلم بسمميار موفق عمل‬

‫میكنمد و از دوربين یك كاراكتر میسمممازد كه میتواند‬ ‫مخاط‬

‫را وارد و شاهد ماجراها كند‪.‬‬

‫به باور من این فيلم در استفاده از این تكنيك جز موفقترین‬ ‫آثار سينمایی ایران م سوب میشود‪.‬‬ ‫چرا كه دوربين نسممبتش را با آدمها پيدا میكند و تبدیل به‬ ‫شخصي‬

‫میشود‪.‬‬

‫بعنوان مثال اكثر صم نههای مشماجره دوربين روی دسم‬ ‫معلق اس م‬

‫و حس لجام گسمميختگی و فضممای اسممترس و‬

‫تشمممویش را به خوبی القا میكند یا در برخورد با برادر‬ ‫بزرگتر از دوربين ایسممتا و قاببندی ثاب‬

‫اسممتفاده میكند‬

‫كه به شممكل ناخودآگاه به ما تصممویرِ مردی با ثباتتر را‬ ‫مُتبادر میكند و یا در برخورد با برادری كه معتاد اسم م‬ ‫دوربين با قابهایی مُندرستر تصویرسازی میكند‪.‬‬

‫كُند كند‪.‬‬ ‫ميزانسنها برعكس بسياری از فيلمهای ایرانی باورپذیرند و‬ ‫اینبار رفته رفته دوربين اسم‬

‫كه فضا توليد میكند و خانه‬

‫و خانواده ملموس میشود‪.‬‬ ‫به جرات میتوان گف‬

‫ابد و یك روز جز معدود آثاریس‬

‫كه خانوادهی ایرانی را به خوبی به اكران میكشد و آدمها از‬ ‫تيو و ماك‬

‫تبدیل به شممخصممي‬

‫میشمموند و باورشممان‬

‫میكنيم‪ .‬در این فيلم هيچكس سممياه و هيچكس سممفيد‬ ‫بلكه آدمها خاكسممتریاند مجموعهایی از درو‬

‫نيسمم‬ ‫صمممداقم‬

‫خوبی بدی پليدی م ب‬

‫زمينیاند‪ .‬برای همين اس م‬

‫و‪ ...‬كه در واقع‬

‫كه واقعی و قابل باورند‪ .‬قسممم‬

‫درو می خورنمد ف ش می دهند دعوا میكنند م ب‬ ‫میكنند عاشق میشوند گاه خشمگيناند و گاه خوش ال‪.‬‬

‫در اصمل زایيدهی یك شمرایط و م صول اجتماعی هستند‬ ‫كه آنها را مدری‬ ‫اك‬

‫میكند‪.‬‬

‫بازیگرها به اندازه و فيگوراتيو نيسمم ‪ .‬بازیها حاوی‬

‫زیسمم‬

‫و دراماند‪ .‬فيلمنامه بسمميار دقيق نوشممته شممده و‬

‫استانداردهای یك فيلمنامهی قابل قبول را دارد‪.‬‬ ‫گره هما تعليق ها دیالوگ ها چيدمان كاراكترها و كش و‬ ‫قوسهای داسمتان اگزوتيك نيس‬

‫و خانه و كاراكترها زنده‬

‫میشمموند‪ .‬آدمها ما به ازای بيرونی پيدا میكنند و میشممود‬ ‫آنها را باور كرد و مصداق بيرونی برایشان در نظر گرف ‪.‬‬ ‫برای مثال دعوایی كه بين دو برادر شمممكل میگيرد و به‬ ‫فروش خواهرشممان اشمماره دارد اما هيچكس حرف برادر‬ ‫معتماد را نمی پمذیرد و دیمالوگ همای او به خواهرش از‬ ‫سممكانسهای درخشممان این اثر اسمم‬

‫كه فيلنامهنویس‬

‫فيلمسمماز و ميزانسممن و بازی بازیگران همه در هم تنيده و‬ ‫نقطهی اوج اثر را بوجود میآورد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪212 /‬‬

‫فيلم از منطق سممينمایی خوبی برخوردار اسم‬ ‫توهين نمیكند و در نهای‬

‫مخاط‬

‫و به شممعور‬

‫موفق میشممود از آن‬

‫خانه و آدمها نمادسممازی كند چرا كه سممينما هنر عيني‬ ‫اسم ‪ .‬در سمينما هرچيزی ابتدا همان چيز اسم‬ ‫یك درخ‬ ‫درخ‬

‫را نشان بدهيم این درخ‬

‫هيچ معنایی جز یك‬

‫ندارد برعكس ادبيات كه درخ‬

‫خودش میتواند نماد اسمتقام‬ ‫برای سمماخ‬

‫یعنی اگر‬

‫با توجه به عقبهی‬

‫و پایداری باشمد‪ .‬در سينما‬

‫نماد باید اول از باورپذیری عبور و سممپس‬

‫فضماسممازی كرد و نمادها از پس اتمسممفرِ بصممری و عيني‬ ‫بخشممی حاصممل شمموند‪ .‬مثلن خانواده را كمكم به ایران و‬ ‫سمممميه را به مهاجرت و آدمهای داخل هركدام تبدیل به‬ ‫چيزی اسممتعاری میشمموند‪ .‬نكتهی دیگری كه در این فيلم‬ ‫قابل توجه اسم‬

‫آكسماسموار ص نه و استفاده از اشياس ‪.‬‬

‫نوم دكوربندی خانه و طرز لباس پوشممميدن بازیگرها و‬ ‫وسایل داخل خانه كامل در خدم‬ ‫اشيا صاح‬

‫هوی‬

‫واقعي‬

‫قرار دارد و حتا‬

‫و زندگی هستند‪ .‬از جاروبرقی قالیها‬

‫مواد و تمام اجزای صم نه در نهای‬ ‫ساخته میشود و با واقعي‬

‫فضممای فيلم به خوبی‬

‫اینهمانی میكند‪.‬‬

‫داسممتایفسممكی میگوید‪« :‬هيچ چيزی خيال انگيزتر از خود‬ ‫واقعي‬

‫نيس »‪.‬‬

‫فيلم ابد و یك روز در نهای‬

‫م كوم بودن انسمممان به‬

‫شممرایطی كه زایيدهی او نيس م‬

‫و فكر به رهایی را بخوبی‬

‫عنوان میكند‪ .‬به اندازه حرف میزند ژس م‬

‫انتلك‬

‫ندارد‬

‫و چون میداند چگونه سممينمایی و به اندازه حرف بزند‬ ‫درنهمایم‬

‫عمق پيدا میكند و تبدیل به اثری تماشمممایی‬

‫میشود كه دیدنش خالی از لطف نيس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪213 /‬‬

‫گرایانهاش تمامی مردم را در چنگال ابد و یك روز گرفتار‬

‫سوژههاي خنثا‬

‫كرده بهطوریكه حتا بعد از مرگ نيز روی آسمممایش را‬ ‫نخواهند دید‪.‬‬

‫محمد مروج‬

‫با این پيشزمينه و طرح چند موضممموم به نقاج قوت و‬ ‫ضعف فيلم میپردازیم‪.‬‬ ‫نقاج قوت‪:‬‬

‫كه به‬

‫‪ )1‬كارگردان جوان این فيلم سممعی كرده نگاهی جزئینگر‬

‫فقر در جوامع مختلف یكی از پدیدههای شومیس‬

‫مرور زمان باعر فروپاشممی و اضممم الل نهادها و عوامل‬

‫داشمته باشمد كه ازین ل ا كار او شبيه سينمای فرهادی و‬

‫درگير با آن میشمود‪ .‬این فقر میتواند هم اقتصادی باشد و‬

‫كاهانیس م‬

‫و‬

‫هم فرهنگی ولی معمولن این هر دو در پی یكدیگرند‪ .‬فقر‬

‫كمتر م افظه كاری میكند‪ .‬شمماید چون این اولين فيلم بلند‬

‫طلبانهی‬

‫او از قضاوت شدن توسط جامعهی‬

‫اقتصمممادی كه به خاطر سمممياسم م های منفع‬

‫با این تفاوت كه او جوان و بیپرواتر اس م‬

‫سمعيد روسمتاییسم‬

‫قدرتهای كاپيتاليسممتی و سممرمایهداری بر قشممر ضممعيف و‬

‫سمينمایی ایران نمیترسمد و سعی میكند این دیدگاه را در‬

‫ناتوان جامعه ت ميل میشود و در نتيجه افراد درگير با آن‬

‫فيلمش نشممان دهد‪ .‬او از شمميوهی جعبهچينی در روای‬

‫قدرت تفكر صمم يح را از دسمم‬ ‫چالش دس‬

‫میدهند و تا ابد با این‬

‫به گریبانند‪.‬‬

‫داسمممتان اسمممتفاده میكند یعنی مينیمال اسمممتوریهایی‬ ‫(موتيف همای آزاد) در دل روایم‬

‫جای گرفته اند كه در‬

‫موتيف مقيد این فيلم به تصویر كشيدن همين اضم الل و‬

‫خدم‬

‫واپاشممی درونیسمم ‪ .‬فقری كه خانواده درگير آن اسمم‬

‫داسممتانهای كوتاهی به موازات قصمممهی اصممملی روای‬

‫باعر میشمود تا كاراكترها اعمالی انجام دهند كه بر خالف‬

‫میشوند كه با موتيف مقيد فيلم در ارتباطند و در واقع مثل‬

‫ميل و طبع آنهاس م ‪ .‬مرتضمما كه میخواهد در غياب پدر‬

‫جعبه كادوهای شممبيه بههم كه در یكدیگر جای گرفتهاند و‬

‫نقش بزرگ خانواده را ایفا كند ولی بهخاطر تغيير شممغل و‬

‫از ل ا ظاهری شممبيه هم هسممتند عمل میكنند‪ .‬داسممتان‬

‫مجبور بممه فروختن‬

‫زندگی اعظم و یا افسمممردگی دختر كوچك خانواده در‬

‫مجبور‬

‫راسمتای جریان اصلی فيلم هستند كه به روند داستان كمك‬

‫فراهم كردن منبع درآممد منماسممم‬

‫خواهرش و نوید كه پسمر باهوش و آیندهداریس‬

‫به جابهجایی مواد مخدر برادرش م سمن و سميه كه عضو‬ ‫دلسموز و غمخوار خانواده اس‬

‫قصممهی اصمملیاند (موتيف مقيد)‪ .‬در این شمميوه‬

‫میكنند‪.‬‬

‫وادار به ازدواج ت ميلی‬

‫‪ )2‬از نگاه دوآليسمتی رایج در ادبيات و سينما در ابد و یك‬

‫با جوانی افغانسمممتانی و دوری از مادر پير و ناتوان اش‬

‫روز خبری نيس‬

‫و منفی ندارد‬

‫میشود‪ .‬اینها گوشهای از اعمالی هستند كه شخصي های‬

‫و این نقطهی عطفی در كارنامهی هنری سممعيد روسممتایی‬

‫فيلم هر یك به نوعی درگير آن هستند‪.‬‬

‫م سمموب میشممود‪ .‬در اكثر فيلمها قاچاقچی و یا مصممرف‬

‫عل‬

‫یعنی فيلم شخصي‬

‫مثب‬

‫نامگذاری فيلم میتواند چند چيز باشد‪ .‬اگر خانهای را‬

‫كنندهی مواد كاراكترهای منفیاند ولی اینجا میبينيم كه‬

‫كه قصممهی فيلم در آن اتفاق میافتد اسممتعارهای از وطن‬

‫م سممن (برادر معتاد خانواده) با وجود بيماری اعتياد باز‬

‫بدانيم برای سماختن و آبادكردن ایران باید از خود گذش‬

‫نسمب‬

‫و مثل سميه كه در سكانس پایانی فيلم به خانه باز میگردد‬

‫(پسر بزرگ) اس‬

‫ایسممتادگی كرد و با وجود اینكه میدانيم اميدی به تغيير‬

‫و مسئولي پذیر خانواده اس‬

‫اوضمام نيسم‬

‫با رویكردی آنارشيستی به مبارزه بپردازیم‪.‬‬

‫از طرف دیگر نظام حاكم بر ایران با تفكر سممنتی و بنياد‬

‫به سمرنوشم‬

‫خواهرش سمميه دلسوزتر از مرتضا‬

‫و یا سميه كه تا اواخر فيلم عضو متعهد‬ ‫در دو جا خالف احساساش‬

‫عمل میكند‪ .‬یكی آنجا كه به نوید (پسممر باهوش خانه)‬ ‫میگوید قصممد ترك خانه را ندارد و در واقع به او درو‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪214 /‬‬

‫و جای دیگر كه م سن اظهار میكند كه سميه عاشق‬

‫سابقه قرار میدهد تا بعد از آزادی اینبار با تجربهی بيشتر‬

‫گف‬

‫پسری دیگر بوده و او یكبار مچ آنها را در مسير آموزشگاه‬

‫در چرخهی حمل و توزیع مواد جای بدهد و یا در نقش‬

‫در مییابد كه سممميه مریم‬

‫جاسموس و خبر چين با به خطر انداختن جانشان آنها را‬

‫به مرتضا‬

‫به درون سيستمهای مخوف مافيایی بفرستد تا سود بيشتری‬

‫و دید منفی به م سممن دارد ولی در انتهای فيلم این باور‬

‫ازین تجارت كثيف عایدش شمممود‪ .‬این یك گروتسمممك‬

‫خياطی میگيرد‪ .‬پس مخاط‬

‫مقدس نيس ‪ .‬همچنين نظر مثبتی كه بيننده نسب‬ ‫دوآليستی متعادل میشود‪.‬‬

‫واقعیسم‬

‫نقطهی ضممعفی كه میتوان به آن اشمماره كرد این اسم‬

‫كه در ایران جریان دارد‪ .‬از یكسو خودشان به‬

‫كه‬

‫اعتياد جوانان دامن میزنند و از سمموی دیگر با اخذ پول‬

‫بعضمی از شمخصممي ها بهخوبی پرداخ‬

‫نشمدهاند و نقش‬

‫مجوز تأسممميس كمو ها و مراكز نگهداری از معتادان را‬

‫آنها در فيلم كليشمممهای شمممده اسمم‬

‫مثل نقش خواهر‬

‫میدهند‪ .‬این نگاه را میتوان به بسمياری مسائل و مشكالت‬

‫شمموهردار و یا پسممرش كه برای تكميل التبازیهایش به‬

‫دیگر نيز تعميم داد‪ .‬مثلن حكوم های مذهبی ت‬

‫لوای‬

‫صورت خود چاقو زده اس ‪ .‬كاش راجع به آن شخصي ها‬

‫دین جوانان را م دود و استعدادهای فردیشان را سركوب‬

‫بيشتر فضاسازی میكرد تا نقش آنها در پازل فيلم بهتر جا‬

‫میكنند و آنها را به سمم‬

‫افسمردگی میبرند تا با بستری‬

‫میافتاد‪.‬‬

‫كردنشمان در تيمارستانها بيشتر آنها را بههنجار كنند‪ .‬از‬

‫در كمل می توان بمه این فيلم بمه عنوان یك اثر آوانگارد‬ ‫نگریسمم‬

‫چون سممعی كرده از زاویهی دید جدیدی به‬

‫طرفی همهی این بسممتری شممدنها همراه با ثب‬ ‫شممخصممی و سمموابق بيماران اس م‬

‫اطالعات‬

‫و همين امر نظارت بر‬

‫معضممالت اجتماعی نگاه كند‪ .‬مثلن مادر خانواده كه همهجا‬

‫مردم را به دنبال دارد كه این خود یكی از راههای كنترل و‬

‫تقدیس میشمود در این فيلم مواد مخدر م سن را جاساز‬

‫دیگر ابد و یك روز‬

‫میكند كه این كارش باعر تعج‬

‫رام كردن بدنهاسمم ‪ .‬نكتهی جال‬

‫فرزندانش میشممود یا‬

‫نگاه ضمد نژادپرستانهی فيلمنامه اس ‪ .‬یعنی وقتی در پایان‬

‫به معضممل اعتياد در خانوادههای‬

‫فيلم سمممميه بدون دعوا و درگيری با خانوادهی شممموهر‬

‫ایرانی دارد‪ .‬م سمممن پسمممر معتماد خمانواده م كوم به‬

‫افغانسممتانی خود به خانه بازمیگردد این موضمموم بيانگر‬

‫حاشميهنشينی و انزواس ‪ .‬وی در اكثر سكانسها تنهاس ‪.‬‬

‫گفتمان و دیالكتيك منطقی بين مردم دو كشممور همسممایهی‬

‫تنها زندگی میكند غذا میخورد میرقصد میخوابد حتا‬

‫ایران و افغانسممتان اس م‬

‫كه بهصممورت غيرمسممتقيم به این‬

‫به‬

‫موضوم اشاره میشود‪.‬‬

‫زاویهی دیدی كه نسممب‬

‫و در نهای‬

‫در عكس خانوادگی جدا از دیگران اسمم‬ ‫كمو ترك اعتياد برده میشود‪.‬‬

‫این فيلم میتواند نویدی برای ظهور یك فيلمساز مستقل با‬

‫در حال حاضمر دسترسی به انوام مواد در تمامی شهرهای‬

‫نگاهی آوانگارد در سممينمای ایران باشممد‪ .‬ابد و یك روز‬

‫ایران از خریدن شممكالت و بسممتنی آسممانتر اس م ‪ .‬عل‬

‫فيلمی چند تأویلیس‬

‫چيسم ؟ آیا قدرت حاكمه ازین وضع بیاطالم اس ؟ اگر‬

‫به آن ب ر كرد‪ .‬میتوان اميدوار بود كه سمعيد روستایی با‬

‫این همه سنگ مبارزه با مواد مخدر در خاورميانه را به سينه‬

‫انرژی به كارش ادامه دهد و در ادامهی مسممير پر فراز و‬

‫میزند پس چرا اقدام به دسمتگيری دانهدرش های مافيای‬

‫نشممميبش تن بمه ميانمایگی ندهد تا بتواند در فيلمهای‬

‫ممواد نمی كنممد و فقط خرده پمماهممایی مثممل م سمممن را‬

‫بعدیاش موفقتر باشد‪.‬‬

‫میگيرد؟جواب واضح اس ‪ .‬چون خود دول‬

‫به شكلهای‬

‫مختلف در این مسمممألمه ذینفع اسممم ‪ .‬او خردهپاها و‬ ‫سماقیهای كوچك را میگيرد و در زندان كه در واقع همان‬ ‫جذام خانهی اینهمان شده اس‬

‫ت‬

‫آموزش زندانيان با‬

‫كه از زوایای مختلف میشود راجع‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪215 /‬‬

‫سريال شكست‬ ‫عارف حسینی‬ ‫نگاهی روانشناختی به فیلم «ابد و يک روز»‬ ‫در روانشمناسمی كالسيك كه مبتنی بر نظریات فروید اس‬ ‫عملكرد ذهنی انسان به سه قسم‬

‫تقسيم میشود‪:‬‬

‫نهاد)‪(id‬‬‫‪-‬خود)‪(ego‬‬

‫عاشمقش اس‬

‫‪-‬فراخود)‪(super ego‬‬

‫عملكرد «نهاد» بر اصمل لذت (به معنای عام) اسمتوار اس‬ ‫«فراخود» بر اسمماس اخالق اقدام میكند و «خود» بهنوعی‬ ‫درگيری ميان این دو را بر اساس واقعي‬

‫برطرف میكند‪.‬‬

‫«ابد و یك روز» داسممتان دختری (سمميه) اسم‬

‫كه یكی از‬

‫برادرانش(مرتضما) قصد دارد او را به ازدواج یك بيگانه (از‬ ‫كشمموری دیگر) در آورد و برادر دیگرش (م سممن) با این‬ ‫قضيه مخالف اس‬ ‫مرتضما در نقش قَيِّم خانواده در پی ایجاد فضایی بهتر برای‬ ‫خود و خانواده اسمم ‪ .‬او برای رسممميدن به این مسمممئله‬ ‫تصممميماتی میگيرد همچون؛ وادار كردن سممميه به ازدواج‬ ‫فرسممتادن م سممن به كمو ترك اعتياد از بين بردن مواد‬ ‫مخدری كه م سممن در خانه نگهداری میكرد نهی كردن‬ ‫نوید از خرید برای م سممن و‪ . ...‬مرتضمما برای رسمميدن به‬ ‫ميلش كه ازدواج خود و سمروسامان دادن به وضعي‬ ‫اسمم‬ ‫شمكس‬

‫خانه‬

‫در برابر اخالق اجتماعی میایسممتد اما در عمل با‬ ‫روبهرو میشود سميه ازدواج نمیكند نوید برای‬

‫م سن به خرید میرود م سن در برابرش قد علم میكند‬ ‫و‪. ...‬‬ ‫سممميه برای رسمميدن خانواده به آرامش حاضممر میشممود‬ ‫پيشمممنهاد مرتضممما(ازدواج با بيگانه) را بپذیرد به منظور‬ ‫فداكاری اميال خودش را سركوب كند و حتا از كسی كه‬

‫دس‬

‫بكشد‪ .‬در پایان فيلم و با بازگش‬

‫به خانه شماید باز هم جنبه ایثارگری اوس‬ ‫كار شده اس‬

‫كه موج‬

‫او‬ ‫این‬

‫نه ميل سركوبشدهاش‪.‬‬

‫از م سممن كه یك بيمار (معتاد) اسمم‬

‫انتظاری نمیرود‪.‬‬

‫اعضممای خانواده (بهجز مادر) به چشممم ترحم و حتا تنفر به‬ ‫او نگاه میكنند جزیرهای جداافتاده كه اسممير شممهوت خود‬ ‫اسم‬

‫اما برعكسِ مرتضا پایبند و مُصِّر به اخالقیس‬

‫كه‬

‫سممميه نباید برای دیگران فداكاری كند و برای این كار حتا‬ ‫حاضمر اس‬

‫خودش را به بيرون این خانه و خانواده تبعيد‬

‫كند‪.‬آنچه كه در این خانواده و سمه شمخصي ِ آن برجسته‬ ‫اسمم‬

‫شممكسمم‬

‫خوردن «نهاد» و «خودِ» انسممان در برابر‬

‫«فراخود» اسم ‪ .‬درواقع خواس‬ ‫برابر خواس‬

‫لذت و وجدان آدمی در‬

‫عُرف و اخالق جامعه مغلوب میشود‪.‬‬

‫هر كدام از این سمه شخصي‬

‫برای رسيدن به قصد «خود»‬

‫با سممركوب و جوالن دادن اميالشممان (نهاد) در آخر و در‬ ‫برابر خواسمم‬ ‫شمكس‬

‫دیگران (فراخود) ناموفق هسممتند‪ .‬خودها‬

‫میخورند خواس ها شكس‬

‫به خاطر تصميم سميه مبنی بر بازگش‬

‫میخورند؛ مرتضا‬ ‫ناكام میماند سميه‬

‫شاید به خاطر قولی كه به نوید داده بود برمیگردد م سن‬ ‫به خاطر تصميم مرتضا دوباره به كمو میرود‪.‬‬

‫این جماسممم‬

‫كمه اجتممام و دیگری تاثير خودش را بر‬

‫تصميمات فردی نشان میدهند در واقع اجتمام نهادیس‬ ‫قدرتمندتر از نهاد انسممان كه او را از رسمميدن به لذتها و‬ ‫خواستههایش باز میدارد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪216 /‬‬

‫اما اینهمه تالش برای تغيير چرا با شكس‬

‫ابد و يك روز روايتي از ناگزيريها‬

‫روبرو میشود؟‬

‫ليال كارش را رها كرده و گربههایش را به سمميه میسپارد‪.‬‬

‫اعظم بعد از مرگ شمموهرش به خانهی پدری بازگشمته و یا‬

‫ايوب احراری‬

‫قبلی خود بازگردد‪.‬‬

‫و جنگيدن استعارههایی از زندگی هستند‪ .‬ابد‬

‫و یك روز خانوادهای را به تصممویر میكشممد كه در جه‬ ‫تغيير قدم برمیدارد‪ .‬اما در نهای‬ ‫جه‬

‫برادرانش زندگی كند‪ .‬حتا در آخر فيلم میبينيم كه سممميه‬ ‫هم نامزدیاش را به هم میزند تا مرتضمما دوباره به مغازهی‬

‫ما ناگزيرم که زندگی کنیم‪.‬‬

‫تغيير حرك‬

‫شمممهناز بعد از طالق قصمممد دارد دوباره كنار خوهران و‬

‫م سن را هم دوباره به كمو میبرند اما در پاسخ به چرایی‬ ‫این پرسش میتوان گف ‪ :‬فيلم قصد داش‬

‫نشان دهد تغيير‬

‫میبينيم كه این تالش‬

‫ابتدا باید از خود آدم شمروم شود‪ .‬برای مثال نه سميه كه با‬

‫اشمتباهی را نشانه رفته و همه سعی در تغيير دیگيری‬

‫همه را به فكر وا دارد موفق شد و نه‬

‫رفتنش قصمد داشم‬

‫دارند‪ .‬برای نشمان دادن این موضموم قصد دارم با دید یك‬

‫مرتضما كه قصمد داش‬

‫ساختارگرای جزئینگر به تكههای مختلف فيلم اشاره كنم‪.‬‬

‫باید برای تغيير پيرامون خود به تغيير خودمان كه جزئی از‬

‫برای مثال ابتدای فيلم با تميز كردن خانه شممروم میش مود‪.‬‬

‫همين م يط هستيم بپردازیم‪ .‬نكتهی دیگری كه در این فيلم‬

‫سمممميمه موزهای گندیده را بيرون می ریزد‪ .‬اعظم وقتی‬

‫وجود دارد و باز هم با زندگی همخوانی میكند نبود قهرمان‬

‫به وجود وسممایل‬

‫اس ‪ .‬حتا سميه كه قصد دارد دیگران را تغيير دهد خود در‬

‫میكند و یا شملواری كه بارها دوخته شده را‬

‫بغرنجی مانند همهی شممخصممي ها گرفتار شممده اس م ‪ .‬اما‬

‫كمدهای آشممپزخانه را باز میكند نسممب‬ ‫كهنه شمكای‬

‫م سن را تغيير دهد‪ .‬یك وقتی ما‬

‫بيرون میاندازد‪.‬‬

‫نكتهی مثب‬

‫م سمن برای ترك اعتياد به كمو فرسمتاده شده اس ‪ .‬حتا‬

‫سمالترین عضمو خانواده اس ‪ .‬اما كارگردان در بسط دادن‬

‫اتاقش را هم تغيير میدهند‪ .‬شممهناز خانهاش را به بيرون‬

‫شممخصممي‬

‫بيشممتر به این‬

‫شهر انتقال داده ليال به دنبال تغيير شغل اس ‪.‬‬

‫شخصي‬

‫مرتضمما مغازهاش را میفروشممد و با پولی كه از خواسممتگار‬

‫حدودی معرفی كرده اس م ‪ .‬مثلن وقتی سممميه به مدرسممه‬

‫سميه گرفته مغازهای نو را اجاره میكند‪.‬‬

‫مراجعه میكند‪ .‬مدیر از شانس نوید برای قبولی در مدرسه‬

‫پس سميه هم در حال تغيير اس ‪.‬‬

‫ی تيزهوشان میگوید و یا در پایان فيلم او با توجه به نوم‬

‫یعنی چه شمخصي ها و چه نوم برخورد هر عضو خانواده‬

‫برخورد اعضممای خانواده و گفتگوی بينشممان متوجه غياب‬

‫با دیگر اعضما و حتا چيدمان ص نهها این موضوم را نشان‬

‫خواهرش میشود‪ .‬درنهای‬

‫باید گف ‪ :‬سعی سميه در تغيير‬

‫میدهد كه همه چيز در حال تغيير اس ‪.‬‬

‫نوید با دیالوگی كه در اتاق به او میگوید نشممان داده ش مده‬

‫امما در این بين شمممخصممميم‬

‫مادر در فيلم نماد تغيير‬

‫اس م‬

‫كه نماد تغيير را نشممان میدهد كم سممن و‬ ‫او كوتاهی كرده و میتوانسمم‬

‫پر و بال دهد‪ .‬البته كارگردان شخصي‬

‫و در واقع میتوان گف‬

‫این سممعی و پيام كارگردان‬

‫ناپذیریسم ‪ .‬مثلن مواد مخدرهای م سن را پنهان میكند‬

‫اس‬

‫تا مانع از تغيير او شممود‪ .‬گوجههای گندیده را میخورد و‬

‫"سعی كن مثل ما دروغگو نباشی"‬

‫روتختی را وصله میزند‪.‬‬

‫یا وسممایل كهنه را نگه میدارد‪ .‬حتا به دليل كهول‬

‫سممن‬

‫خودش را خراب می كنمد‪ .‬مثل وسمممایل داخل مغازه و‬ ‫موزهایی كه از بس مانده خراب شدهاند‪.‬‬

‫نوید را تا‬

‫كه بر روی ل های سميه میآید‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪217 /‬‬

‫دیالوگهایی با ریتمهای تند و احسمماسممی و در مواردی‬

‫فيلمي كه شروع نشد!‬

‫دلسوزانه كه شاید از نقاج ضعف فيلم باید به همين موضوم‬ ‫اشمماره كرد چرا كه بيشممتر بار روای‬

‫ايوب مردانی‬

‫دیالوگ قرار میگيرد و خشممون‬

‫قصممه روی دوش‬

‫و گریه فقط در كالم و‬

‫چشمممم بازیگران اتفاق می افتد‪ .‬البته دیالوگ های قوی و‬ ‫ابد و یك روز در آغاز با اتفاق جالبی همراه اسمم‬

‫و آن‬

‫اتفاق همراه شممدن بيننده با خانه اس م ‪ .‬جایگاهی دوس م‬ ‫داشمممتنی و قابل فهم برای تك تك بينندگان البته از نوم‬ ‫ایرانی! و این همراه شدن با خانه همراه شدن با دختریس‬ ‫كه در گردش و معرفی اعضمای خانواده به بيننده سعی در‬ ‫ایجاد یك اینهمانی اوليه با مخاط‬

‫دارد كه كارگردان به‬

‫خوبی از پس آن بر میآید‪ .‬فيلم شممروم نمیشممود بلكه‬ ‫مخاط‬

‫را عضوی از خودش میكند تا با خانوادهای آسي‬

‫دیده همراه شممود خانوادهای كه از هر طرف دچار ریزش‬ ‫شده و فریادِ تمام دیوارها و نشتیهای خانه و خانواده مدام‬ ‫به گوش میرسمممد‪ .‬تصمممویری كه با بازیهای خوب و‬ ‫تالشهای بیوقفه بازیگران عجين شمده و بازتاب خوبی از‬ ‫واقعي‬ ‫مثب‬

‫را به بيننده القا میكند‪ .‬ب ثی كه مهمترین نكتهی‬ ‫اس م‬

‫برای مخاط‬

‫و باعر میشممود مخاط‬

‫دچار‬

‫تعليق و سمرگردانی در خانهای پر از آشمفتگی شمود‪ .‬پاشنه‬ ‫آشيل فيلم جوانیس‬

‫معتاد كه در حين نشان دادن اعتياد به‬

‫روشمی عينی و اجتماعیتر آدمیسم‬

‫عاشق خانواده كه با‬

‫روشمی غریزی و گاهی خشمون آميز عمل میكند و خارج‬ ‫از شممعار حركتی باورپذیر دارد اما تمام فالك ِ خانواده نيز‬ ‫بر شمانهی اوسم‬

‫و در جایی دود میشمود‪ .‬جریان داشتن‬

‫عشمق و فالك‬

‫در راستای یكدیگر از كنشها و تضادهای‬

‫خوب فيلم اس‬

‫كه ببيننده را تا جای ممكن به شخصي ها‬

‫و داسممتان نزدیك میكند‪ .‬بعد از اپيزود ابتدایی كه شممروعی‬ ‫آرام دارد حاال دختری كه ما را وارد خانه كرده دوباره‬ ‫سمرا بيننده میآید و بيننده را وارد جریان اصملی داسممتانی‬ ‫میكند كه در ميان تمام خرده روای های دیگر اثر روای‬ ‫خوبی دارد و تمام شمخصمي ها را به صورتی پيوسته مورد‬ ‫آزار روحی قرار میدهد تا تمام سممكانسها پر شممود از‬

‫حسماب شمدهای در اثر روسمتایی جریان دارند كه نشان از‬ ‫یك فيلمنامهی خوب و حسمماب شممده اسم ‪ .‬در ابد و یك‬ ‫روز ما نقش خوب و بد را در جریان داسممتان نمیبينيم اما‬ ‫كنشهای مثب‬

‫و منفی در فيلم جریان پرتداومی دارند كه‬

‫در نقش دختر داستان و برادر كوچكتر بازخوردهای مثب‬ ‫را ایفا میكند‪ .‬شمماید ابرقهرمان خانواده را دختر آغاز كننده‬ ‫فيلم باید ناميد چون كارگردان شخصيتی خلق میكند كه به‬ ‫واسممطهی تصممميمی كه برای رفتن میگيرد سممعی در پيدا‬ ‫كردن روشمی برای بهبود شمرایط خانواده اس ‪ .‬خانوادهای‬ ‫كه بدون حضممور دختر دچار نابودی بيشممتری خواهد شممد‪.‬‬ ‫ارزش گذاری برای این شمخصمي‬ ‫شمده اسم‬

‫به درستی و بهجا انجام‬

‫چون حضور ابرقهرمانانهای به خود نمیگيرد و‬

‫البهالی تارهای شمخصميتی دیگر كمرنگ میشود‪ .‬از دیگر‬ ‫نكات مثب‬

‫این روای‬

‫سمينمایی سميالي‬

‫اصملی و فاصمله داشمتن از حال‬

‫شمخصي های‬

‫تك م وری قصمه اس‬

‫زیرا برای یك ژانر اجتماعی تك م ور شممدن شمماید تضمماد‬ ‫نامتعارفی باشممد كه كارگردان به خوبی از این موضمموم دور‬ ‫شمده اس ‪ .‬شخصي پردازی بسيار خوب اس‬

‫اما از نقاج‬

‫گنگ شمخصمي ها وجود خواهری وسمواسی اس‬

‫كه در‬

‫آخر به نگهداری از گربهها مشغول میشود و شخصيتش به‬ ‫پرداخ‬

‫خوبی نمیرسممد تنها در چندجا نقشممی تقابلی و‬

‫شمماید منطقی را در مقابل دختر اصمملی فيلم بازی میكند‪.‬‬ ‫چيزی كه بهتر بود بيشمتر به آن پرداخته شود چون مناسب‬ ‫درسممتی با دیگر اعضممای خانواده ندارد و باعر كنجكاوی‬ ‫مخاط‬

‫میشمممود‪ .‬همچنين ما در خردهروای های اثر با‬

‫موضمموعی طرف هسممتيم كه نيازی به بودن ندارد و تاثيری‬ ‫مسمممتقيم بر روی داسمممتان ایجاد نمیكند كه همان چاقو‬ ‫خوردن خواهرزادهی خانواده اس م ‪ .‬اتفاقی كه در ادامه هم‬ ‫به سرانجام درستی نمیرسد‪ .‬البته از نگاهی شاید كارگردان‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪218 /‬‬

‫قصممد پرداختن به شممخصممي‬

‫خواهر دیگر و معضممالت‬

‫زندگیاش داشمته اما از داستان بيرون اس‬

‫و اتفاق درستی‬

‫در فيلم نيسمم ‪ .‬از نكات اجتماعی دیگری كه در سممایه‬ ‫جریان دارد مقایسمه جامعه ایران و افغانسمتان اس‬

‫كه هر‬

‫دو به روشمی سمنتی با مسالهی ازدواج برخورد میكنند؛ از‬ ‫یك سو در ایران با مهریه روبرو هستيم و نگرانی دختران از‬ ‫ازدواج نكردن و مستقل نشدن و از سوی دیگر فرهنگی كه‬ ‫در افغانسممتان رایج اس م‬ ‫ازدواج اس‬

‫و پول دادن برای گرفتن دختر و‬

‫كه در جای درستی این مساله سنتی و مذهبی‬

‫دو جامعه به هم گره میخورد و در آخر با احسمماس غریبه‬ ‫بودن دختر در این گره خاتمه پيدا میكند كه جای توجه‬ ‫دارد‪ .‬از بهترین سكانسهای تصویری سكانسی در پایان و‬ ‫ورود برادر كوچكتر به خانه اس‬

‫كه با نمای دور دوربين‬

‫و حركتی چرخشمی تمام اعضای سياه شدهی خانواده را به‬ ‫خوبی و زیر سممرپوشها نشمان میدهد كه برای كسمانی كه‬ ‫فيلم را ندیدهاند تا همين حد كافیس‬

‫و پيشنهاد من دیدن‬

‫این سماختهی بلند سعيد روستایی كارگردان جوان و خوش‬ ‫آتيهی سممينما در ژانر اجتماعیسم ‪ .‬ژانری كه بارها تكرار‬ ‫شده اما در ساختهی روستایی با رویكردی ملموستر اتفاقی‬ ‫جدیدی رقم میخورد كه جای تماشمما دارد‪ .‬البته باید گف‬ ‫كه از ل ا سمينمایی و تكنيكی تنها دليل برای سينما رفتن‬ ‫و دیممدن فيلم بر روی پرده قرار گرفتن در یممك جمع‬ ‫اجتماعی اسمم‬

‫وگرنه از نماها و تصمماویر دور و بسممته‬

‫سممينمایی به ندرت میتوان روی پرده پيدا كرد‪ .‬در آخر ابد‬ ‫و یك روز فيلمی سراسر اجتماعی و خانوادگی اس‬ ‫نظر آسممي شممناسممی و پيوند زدن مخاط‬

‫كه از‬

‫با این قشممر از‬

‫جامعه خوب عمل میكند و در برابر دیگر آثار اجتماعی‬ ‫سمماخته شممده در ایران حرفهای قلدری برای زدن دارد‪.‬‬ ‫روای‬

‫از جایی شممروم نمیشممود و در جایی پایان نمییابد‬

‫چون وضمعي‬

‫اجتماعی حاكم بر فيلم تمام نشمدنیس‬

‫و‬

‫طعنهی بزرگی به زندگی سمياهی فقر اعتياد و گمگشمتگی‬ ‫قشممری از جامعه میزند كه با نام ابد و یك روز سممعی در‬ ‫نشان دادن تداوم این سياهی دارد سياهیای كه حتی بعد از‬ ‫مردن نيز یك روز دیگر ادامه پيدا خواهد كرد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪219 /‬‬

‫نوري كه خود منشا نيست‬ ‫جان صدرا‬ ‫«ابمد و یك روز» توجيه تراژدی جاری در زندگی مردم‬ ‫كشممور اس م ‪ .‬مردمی كه درچنبرهی فقر اسمميرندواعضممای‬ ‫كشموری كه در اثر بی تدبيری حاكمان و سلطهی بیخردان‬ ‫(بورژواهای سممنتی كه زائدهای در زنجيرهی نظام سممرمایه‬ ‫داری هسمممتند) دچار بيماری مزمن شمممده و به اجبار به‬ ‫مشمممماغممل غير مولممد و واسمممطممهای نظير مغممازه داری‬ ‫دسم م فروشمممی نگهداری حيوانات بيمار و قاچاق روی‬ ‫آوردهاند‪ .‬مشمكل جامعه بالهتی اسم‬

‫كه سی و اندی سال‬

‫بر جامعه حكم رانده و تمام تئوریهای ارتجاعی و متروك‬ ‫موجود در نهانخانهی ذهنِ فسمميلهای حاكم را به م ك‬ ‫تجربه زده اس‬

‫و نتيجه این پروسهی طوالنی و پایانناپذیرِ‬

‫آزمون و خطما جامعهای بيمار و مردمی تهی از هرگونه‬ ‫عقالني‬

‫و غرق در منجالب فسممادهای اجتماعی و فاقد‬

‫نُرمهای اخالقی اس ‪.‬‬

‫«ابد و یك روز» توجيهگر بیكفایتی حاكمي‬

‫اس م ‪ .‬گرچه‬

‫كارگردان تالش كرده با نمایشی رئال فالك‬

‫موجود مردم‬

‫را به تصممویر بكشممد اما نتيجهی آن م كوم كردن مردم‬

‫فریاد میزند اعدام دیگر جوابگو نيسمم‬

‫اسم ‪ .‬نام فيلم بر گرفته از نوعی مجازات در قانون اس م‬

‫مجازاتهای جایگزین بود توجيه بسممته بودن فضمما دیگر‬

‫كمه البته قيد یك روز برای تاكيد بر غيرقابل تخفيف و‬

‫خيلی نخ نماس ‪.‬‬

‫تعليق بودن این مجازات اسم ‪ .‬ولی مجازاتی با این وصف‬

‫مسمممئولي‬

‫در قانون مجازات وجود ندارد بلكه فقط بين افراد جامعه‬

‫پيشمماپيش مردم جامعه اسمم‬

‫و باید به فكر‬

‫در‬

‫هنرمندی كه خود را نخبه میداند حرك‬ ‫نه توجيه ناتوانی و باله‬

‫مصمطلح شمده اس ‪ .‬كارگردان از این مجازات غير مصرح‬

‫حاكمي ‪ .‬این افراد كاس‬

‫در قانون مجازات به عنوان یك شمممشممير داموكلس روی‬

‫باشمد و چه نباشد اینگونه فيلمها توجيهگر حاكمي‬

‫گردن همين جامعه اسممتفاده میكند (شمماید بدون قصممد)‪.‬‬

‫هسمممتنمد كمه تنها ظلم را توجيه هنری میكنند‪ .‬به قول‬

‫درهيچ كجای این همه دیالوگ كه مثل ریگ فقط بدبختی‬

‫وینستون چرچيل‪:‬‬

‫را ردیف به ردیف قطار كش میكند كوچكترین اشممارهای‬

‫«اقتصاد ضعيف و فقر فقط و فقط دو دليل دارد یا حاكمان‬

‫به ناعادالنه بودن مجازات قربانی (شممخص م كوم) چه به‬

‫احمقند یا احمقها حاكماند خشممكسممالی و جنگ بهانه‬

‫تصممریح و چه به تلميح نمیكند‪ .‬وقتی ریيس دادگسممتری‬

‫اس »‪.‬‬

‫همين سيستم كه خود دس‬

‫در جنایات سال ‪ 67‬دارد‬

‫هستند و چه خوشایند ذائقهی ما‬ ‫فاسد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪221 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪221 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪222 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪223 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪224 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪225 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪226 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪227 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪228 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪229 /‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪231 /‬‬

‫يك توضيح‬ ‫ضممميمهى مجله فایل شممعر بخش تازهایسمم‬

‫كه از این‬

‫شممماره تقدیم شممما میشممود‪ .‬اولين شممماره ضممميمه را‬ ‫اختصممماص دادهایم به پاسمممخ به پرسمممشهاى كالجى كه‬ ‫دریچهایسم‬

‫برای نورپاشمى بر نقا ج تاریك شعر‪ .‬هر ماه‬

‫جلسممهی پرسممش و پاسممخی داریم پيرامون كالج شممعر و‬ ‫فعالي هایش‪ .‬علی عبدالرضممایی نيز مشاركتی خالق در آن‬ ‫دارد و به سمممواالت اعضممماى كالج پاسمممخ میدهد‪ .‬در این‬ ‫شممماره سممعی كردهایم با پيادهسممازی بخشممى از فایلهاى‬ ‫صوتى پاسخها آن دسته از مخاطبان مجله را كه عضو كالج‬ ‫نيسممتند نيز در جریان آخرین پرسممش و پاسممخ كالجى قرار‬ ‫دهيم‪.‬‬ ‫جان صدرا و بلور اشرف‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪231 /‬‬

‫مینویسمممند‪ .‬حاال دیگر مردمِ كوچه و بازار حتا برخى از‬

‫حميد محسنى‬

‫بسمميجیها و پاسممدارها نيز خالف دیكتاتور فكر میكنند و‬ ‫برخى از کتابهاى شععما سععیاسععیسععت‪ ،‬بسععیارى از‬ ‫شععرهایتان هم رويکردى سعیاسعى دارند اما اصلن از‬ ‫شعکل مألوف شععرهاى سعیاسى تبعیت نمیکنند‪ .‬يعنى‬ ‫شعرهاتان همانقدر که درونى راديکال دارند‪ ،‬بیرونشان‬ ‫نیز آوانگارد است‪ ،‬شما فکر میکنید آيا اثرى که از فرمى‬ ‫آوانگارد برخوردار اسععت به همین نسععبت بايد درونى‬ ‫آوانگارد نیز داشته باشند؟‬

‫سممياس م هایش را برنمیتابند‪ .‬اینكه برخى شمماعرها لباس‬ ‫وزن قافيه فرم و تكنيك را تنِ مخالفتى همگانى كنند و‬ ‫آنچه را كه مردمِ كوچه و بازار هم میدانند باز به خوردشان‬ ‫بدهند دیگر نه سممياسممی و نه رادیكال اس م ! دلش را اگر‬ ‫دارند خطر كنند‪ .‬ریسممكى كنند و عليه خرافاتى كه بدل به‬ ‫باور عام شده بنویسند! دریغا كه حتا سگِ ایرج ميرزا به این‬ ‫اپورتونيسممم هماى خایهی مردم مال شمممرف دارد‪ .‬اگر‬ ‫اپسمميلونى شممجاع‬

‫هنرى دارند یك قدم از بقّالِ سممرِ‬

‫كوچهشمان پا پيشتر بگذارند و توى باورهاش دس‬

‫عبدالرضايى‬

‫ببرند!‬

‫حكوم ها و دیكتاتورها را خودِ مردم یعنى همين بقّالها‬ ‫توليد میكنند‪ .‬اگر رادیكالمآبها گداى شممهرت نيسممتند‬

‫آوانگاردیسمم و رادیكاليسمم دو روى یك سكهاند؛ از نيما‬

‫جلوى باله ِ مردمى بایستند! نویسنده و آرتيستى كه الاقل‬

‫برده آبشخورِ‬

‫مردم‬

‫گرفته تا رویایى همه در صورت شعر دس‬

‫درونِ شممعرشممان جز شممعر كالسمميك نيسمم‬

‫در واقع‬

‫گامى جلوتر از مردم حرك‬

‫و گاهى خالفِ خواس‬

‫عمل نكند اُپورتونيستى بيش نيس ‪.‬‬

‫آوانگاردهاى ایرانى از دم نئوكالسمميكاند‪ .‬شمماملو نيز كه‬ ‫وارطانش حسينِ ص راى كربالس‬

‫آیدایش مریمِ مقدس‬

‫بيشمتر شمعرهاش در آسممان سير كرده و با زندگى و زمين‬ ‫بيگانه اس م ‪ .‬بى آنكه بداند جز آرمانخواهىِ شمميعى تبليغ‬ ‫نمیكند‪ .‬هرچقدر كه بيرونِ شممعر این سممه شمماعر معروفِ‬ ‫معاصمر رادیكال اسم‬

‫درونِ شعرشان بهشدّت م افظهكار‬

‫بوده و در حوزههاى درونمتنى اكيدن خطر نمیكند! ادب و‬ ‫ادبيات كار دسمم‬

‫شممعر فارسممى داده سممرطانِ تظاهر و‬

‫تميزنمایى بيمارىِ اپيدمى شدهى شعر پيشروى فارسیس ‪.‬‬ ‫شممخص با جسمدِ زبان كشممتى میگيرد افعال و كلماتش را‬

‫ليال قربانى‬ ‫خیلیها شعما را ضدِ اخالق میدانند و به نوع رفتارهاى‬ ‫ادبیتان انتقاد دارند‪ .‬بسعیارى از کسانى که قبلن آثارتان‬ ‫را سعتاي‬

‫میکردند‪ ،‬حاال از منتقدان شعما هستند‪ .‬آنها‬

‫معتقدند شما بسیار لخت مینويسید و اخالقِ روشنفکرى‬ ‫را هم رععايعت نمیکنید‪ ،‬چه دفاعى از اين انتقادات‬ ‫داريد؟‬

‫كجوكوله میكند اما درونِ شمعرش فراتر از سمانتىمانتاليسمِ‬ ‫من طِ مهدى سهيلى نمیرود‪ .‬این یكى گير میكند در تغزلِ‬

‫عبدالرضايى‬

‫بندتنبانى و دیگرى نبشِ حماسممهسممرائىِ آرمانخواهانه دفن‬ ‫میشود! چرا شعرِ معاصرِ فارسى حتا یك پيشاناظم حكم‬ ‫ندارد!؟ مگر ناظم حكم‬ ‫پس چرا هراسى نداش‬

‫سمياسمیترین شمعرها را ننوشته‬ ‫اگر از گردن به پایين ناظم حكم‬

‫نبود!؟ برخالف رویكرد خيلیها رادیكاليسم خر رنگ كنى‬ ‫نيس م ‪ .‬شممقالقمر نيس م‬

‫اگر عليه دیكتاتور و دیكتاتورى‬

‫هنر فنِّ آندیگری بودن اسم ؛ صمنع‬ ‫لختیسمم ‪ .‬هنرِ نمایاندن اسمم‬ ‫كردن هسمتيم‪ .‬سمياس‬

‫افشاس‬

‫نامِ دیگرِ‬

‫و ما هنوز در حالِ مخفی‬

‫و دیان ِ ما مخفیس‬

‫اما هنوز از‬

‫رو نمیرویم و نمیدانيم هنر چيزی جز خيان‬

‫به مخفیها‬

‫نيسممم ‪ .‬دریغما حتما آنها كه مرا خوب می دانند این را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪232 /‬‬

‫نمیدانند‪ .‬آنها شممانس نداشممتند خودشممان باشممند س منّ‬ ‫خودشمان را كشممته اسم‬

‫دیروز برمیخواس‬

‫و از تازه سممر در نمیآورند‪ .‬البته‬

‫و دوری دقيقن امروزین بود‪ .‬این شاید‬

‫مشممكل من اس م‬

‫اما من‬

‫سممينمایِ ضممربانِ دلِ من اسم‬

‫خوب میتوانند از تازه بگویند اما خودشممان را نمیگویند‪.‬‬

‫عوضی نيستم فقط عوض میشوم‪ .‬چون زمين مدام میگردد‬

‫آنها نمیخواهند كه معمولی بنویسمممم اما توقّع دارند كه‬

‫و میرود نمیایسمتد تا آنجا كه بودیم بمانيم! حتا سرم داد‬

‫معمولی باشممم مثل خودشممان! شممعار میدهند كه از «طبق‬

‫می زننمد باز «پاریس در رنو» می خواهند كه یك دیروزِ‬

‫معمول» بمدشمممان میآید اما به طرز فجيعی معمولیاند!‬

‫وحشمتناك اس ! من با آن غریبهام چرا بنویسم!؟ چرا حاال‬

‫سممط ینگری آدمها را قورت داده اسمم‬

‫افشمما نكنم!؟ هنر صممنع‬

‫كسممی فكر‬

‫را همانطوری كه حاالسمم‬

‫نمیكند‪ .‬شممنيدهاند كه من بهشممتی در برزخام! با اینهمه به‬

‫افشماس‬

‫نامِ دیگرِ لُختیس‬

‫آتش نزدیك میشوند چون گرمشان میكند‪ .‬اما آنقدر توی‬

‫لُختم گاهی لَختی! چون آن ل ظه میخواسمم‬

‫چرا بپوشانم!؟ گاهی زیادی‬

‫آتش میمانند كه میسوزند و این دادشان را در میآورد! زن‬

‫باشمم كه نوشمتم‪ .‬ولی سياس‬

‫و مرد هم ندارد همه اینگونهاند و همين جهانِ مرا تنها‬

‫دو ادبيات میخواهند‪ .‬بيخود نيس‬

‫كرده! تا بخواهی از نيچه میدانند رمبو را سممتایش میكنند‬

‫گورسممتانی مخفی نيس م ‪ .‬پرفورمنسِ ما اداس م‬

‫و دیان ِ ما مخفیس‬

‫و هر‬

‫كه ادبياتِ ما جایی جز‬ ‫شممعر ما‬

‫گاهی مثل ماریای «ابرِ شممملوارپوش» نرم میشممموند اما‬

‫اداس‬

‫مایاكوفسكی را ایرانی نمیخواهند ایرانی باید مثل خودشان‬

‫میكنيم‪ .‬اگر از این زندان فرار كنيم اگر همه خودمان باشيم‬

‫باشممد معمولی! ما همه قبرسممتانی هسممتيم در یك زندگیِ‬

‫هنرِ ما تقليدیس‬

‫كه آنطور‬

‫همه چيز درس‬

‫و حتا همين تقليد را هم مخفی‬

‫میشود‪.‬‬

‫مرده! در این گورستان همه كمين كردهایم كه شخصی زنده‬ ‫و یا تازهای بياید او را بُكشمميم چرا!؟ مگر بيمارید!؟ اینجا‬

‫معصومه زارع‬

‫مرگ مولف را بدون آنكه بدانند میدانند اما آنجا فقط‬ ‫مرگ مولف را میخوانند‪.‬‬ ‫من عاشممق ایرانیها هسممتم اما از همهشممان میترسممم‪ .‬آنها‬ ‫فقط مرا به یادم میآورند و دائم تصممميم میگيرند بدون‬ ‫آن كمه فكر را در آن دخمالم‬ ‫منطقیس‬

‫فقط مرگ منطقیس‬

‫دهند‪ .‬چون فقط سمممنّ‬ ‫فقط مخفی منطقیس ‪.‬‬

‫ما به طرز فجيعی معمولی هسممتيم اما جر میدهيم خودمان‬ ‫را كه غيرمعمول بنویسمميم‪ .‬ما همهمان عملی هسممتيم اما به‬ ‫آنچه فكر میكنيم عمل نمیكنيم چون به سممنّ‬ ‫سممنّ‬

‫معتادیم!‬

‫من ضدِ رمانِ «هرمافروديت» و رمانِ «ايکسبازى» شما را‬ ‫خواندهام‪ .‬مجموعه داسععتانِ «بدکارى» و «تختخواب میز‬ ‫کعار من اسععت» را هم اخیرن خوانعده ام‪ .‬چرا تمام‬ ‫شععخصععیتهاى رمانها و داسععتانهايتان س عاديسععت يا‬ ‫مازوخیسععتاند؟ گاهى فکر میکنم که شععما دنیا را‬ ‫تیمارسععتانى بزرگ میپنداريد‪ ،‬در اينباره بسععیار فکر‬ ‫کردهام و شنیدن پاسخِ شما برايم جالب است‪.‬‬

‫ما را در خودمان مخفی كرده و كسممی نمیداند كه‬

‫دیروز نيسم ‪ .‬چند سمالی میشد كه دوس‬

‫دختر سابقم را‬

‫عبدالرضايى‬

‫ندیده بودم هفتهی گذشممته دیدمش! گفتم‪ :‬باز در گودترین‬ ‫آغوشی كه تاكنون داشتم دوباره غرق شوم‪ .‬خطوج بدنش‬

‫از منظر روانشناسى آدمها همه بيمارِ روانى هستند و عالئمِ‬

‫حرفهاش و آشممپزیش بهتر شممده بود‪ .‬اما اینكه دیگر او‬

‫این بيمارىها وق‬

‫سكس آشكارتر اس ‪ .‬عدهی بزرگى از‬

‫نبود من عوض شممده بودم! از این عوضممی خواسممتم به او‬

‫مردان عالقه دارند معشموقشان موقعِ عشقبازى از زنهاى‬

‫نزدیك شود نشد! خواستم او را بغل كنم نشد! یعنی دیگر‬

‫سكس او را‬

‫نمیخواسمتم یعنی میخواسمتم و نمیخواستم‪ .‬خواس‬

‫از‬

‫دیگر و اندام سكسیشان بگوید اما فقط وق‬

‫جندهخانه میخواهند و توقع دارند در بقيهی مواقع مریم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪233 /‬‬

‫مقدسممى در كنار داشممته باشممند‪ .‬زنها نيز علیرغم مخالف‬ ‫اوليهشان به مرور به این خواس‬

‫به این ترتي‬

‫رابطهی ارباب و نوكرِ جنسممى بين واندا و‬

‫تن میدهند و رفتهرفته از‬

‫سورین شكل میگيرد و داستان را پيش میبرد‪ .‬البته در قرن‬

‫سممكسممى خيالى لذت جنسممى نيز میبرند‪.‬‬

‫نوزدهم چنين رفتارى در سممكس متداول نبوده و ان رافِ‬

‫خالصممه كم یا زیاد ما مدام با سمميطرهى سممادیسممم و‬

‫روانى م سموب میشد؛ درحالیكه امروزه امر لذتبرى در‬

‫داشممتن رقي‬

‫مازوخيسمم بر تخ خواب روبهروایم‪ .‬از این باب‬ ‫روانِ آدمها براى آنكه مینویسممد یك ناگزیریس م‬

‫شناخ ِ‬

‫سكس به سمتى رفته كه ف اشى و استفاده از زبان خشون‬

‫و هر‬

‫باعر میشود دو كامجو زودتر به اوج لذت رسيده و بيشتر‬

‫یا به بيان دیگر‬

‫از هم لذت ببرند‪ .‬اسماسن سكس حتا در شكل طبيعى خود‬

‫از طریق جریان سمميالِ‬

‫كنشمى سمادومازوخيستیس ‪ .‬مثلن بسيارى از مردان جوان‬

‫ذهن بدون برخوردارى از «شيزوفرنىِ هنرى» ممكن نيس ‪.‬‬

‫وق‬

‫سممكس از اینكه توسممط معشمموق با صممداى بلند با‬

‫بینظمى در نشممانهگذارى اختالل در كاربردِ گرامر (ما در‬

‫كلماتى نظير نامرد یا بیشرف خوانده شوند لذت میبرند و‬

‫زبان ادبى دسمممتور نداریم و از این ل ا ؛ دسمممتور زبان‬

‫این لذت وقتى به اوج خود میرسد كه زن نيز توسط طرف‬

‫م صممولِ دیكتاتورىِ ذهنىِ فارسممىزبانان)‬

‫مقابل جنده و جاكش خطاب شود‪ .‬از ل ا عملى نيز قبولِ‬

‫فالشبكها و فالشفورواردهاىِ پیدرپىِ زمانى در داستان‬

‫سممكس توسممط زن جداى از حسِ لذتخواهى چيزى جز‬

‫اینها همه بيانگرِ روانِ شميزوفرنيك نویسمندهسم ‪ .‬اساسن‬

‫قبول شكنجه نيس ‪.‬‬

‫نویسمندهى بزرگى روانشناسى تجربیس‬ ‫به ن وی روانیسمم ‪ .‬مثلن روای‬

‫ناميدهایسمم‬

‫نوشتنِ خالق رویكردى سادیستیس‬

‫و نویسندهاى وجود‬

‫ندارد كه الاقل به فكرهاىِ آندیگرى تجاوز نكند! بسمميارى‬

‫ايوب مرداني‬

‫از شمماعران و نویسممندگانِ دردمند مازوخيس م اند‪ .‬آنها با‬ ‫بهكارگيرىِ انوام و اقسممامِ تكنيكهاى جانشممينى مدام در‬ ‫جسممم وجوىِ دردنمد و اینگونه خود را آزار میدهند‪.‬‬ ‫مازوخيسمممم به خودآزاری یا آزارخواهیِ جنسمممی اطالق‬ ‫میشممود و از نام «لئوپولد فون زاخر مازوخ» نویسممندهی‬ ‫اتریشی گرفته شده كه «ساشه مازوخ» هم صداش میزنند‪.‬‬ ‫دقيقن نمیدانم كدام داسممتانهاى مازوخ به فارسممى ترجمه‬ ‫شممده و از آنجایى كه بسمميار تنانه مینویسممد بعيد میدانم‬ ‫مترجمهاى فارسممیزبان سممراغش بروند‪ .‬شممخصممي های‬ ‫داسممتانهاى مازوخ اغل‬ ‫كنند و در نهای‬

‫از اینكه زنها با آنها بدرفتاری‬

‫آيا در آثارتان با مسالهی روانشناختیِ «آنیما يا آنیموس»‬ ‫برخورد کردهايد؟ يا از قصد اين موضوع رو جای داديد؟‬ ‫(در اين موضععوع اگر در حالت کلیتر نیز حرف بزنید‬ ‫ممنون میشعوم) و سوال بعدی اين است که‪ ،‬در بعضی‬ ‫از آثار شععما که اين روزها خواندم‪ ،‬مسععالهی همنشععینیِ‬ ‫زبان با حکمت و شعععور برای من ملموس و لذتبخ‬ ‫بود‪ .‬اين اتفاق در شععر چطور شکل میگیرد و چطور به‬ ‫اين مرحله از شعر بايد رسید؟‬

‫بر زندگیشمان چيره شموند لذتِ جنسی‬

‫میبرند‪ .‬مثلن «ونوس خزپوش» نام اثرى از مازوخ اسمم‬

‫عبدالرضايي‬

‫كه در آن پسر دانشجویى به نام «سِوِرین» كه هم خوشتيو‬ ‫هم زنمدگی خوبى دارد با دخترِ‬

‫معمولن در نگارش شمممعرم زن هسمممتم یعنی زنِ درونم‬

‫اشرافزادهاى به نام «واندا» آشنا میشود‪ .‬سورین كه پيشتر‬

‫(آنيمایم) كارگردانِ بالمنازمِ متن اسمم ‪ .‬به بيان دیگر در‬

‫در خود تمایل به بردگی و خودآزارى را كشممف كرده بود‬

‫ل ظهیِ نگارش شمممعر حسمممي‬

‫من نقش فعالتری ایفا‬

‫درمییابد كه با این زن میتواند به آرزوهای جنسمممیش‬

‫میكند‪ .‬بعد از نوشمتن شمعر وقتی دوباره سرا آن میروم‬

‫و خوش قيمافمه سممم‬

‫برسد‪.‬‬

‫این بار»آنيموس» من كارگردان مطلق اسممم‬

‫یعنی مرد‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪234 /‬‬

‫درونم وارد پروسمهی ادی ِ شعر میشود‪ .‬بنابراین میتوانم‬

‫بهجایی رسانده كه میتوانم بهوسيلهی آن بينِ تفكرِ شعری‬

‫دارند و تشممخيص این‬

‫و تفكر فلسممفی تفاوت بگذارم‪ .‬یعنی قدرتِ تشممخيص‬

‫از طریق آنيما و آنيموسممم صممورت میگيرد‪ .‬به‬

‫ها‬

‫بگویم كه كلمات برای من جنسممي‬ ‫جنسممي‬

‫آنچه كه باید در اثری مثل «دیلِ گو» یا «آنارشمميسمم‬

‫عقيدهی فروید و خيلی از روانشممناسممان دو نوم انطباق‬

‫واقعیترند» و یا یك مجموعه شعر طرح شود را دارم‪ .‬مثلن‬

‫وجود دارد كه با بخشممی از این ایده موافق هسممتم‪ .‬اینكه‬

‫برجام) ابتدا قصد‬

‫شمما با نوعی اینهمانی طرف هستيد و به دليل نقشپذیریِ‬ ‫آنيما و آنيموس درون من اس‬

‫در شمعری كه اخيرن نوشمتهام (شمكس‬ ‫داشممتم مقالهای درباره شممكسمم‬

‫قطعنامهی ایران (برجام)‬

‫كه شما در اشعار داستانها‬

‫بنویسممم (كه البته قبلن نوشممته و خيلی مسممائل را پيشبينی‬

‫و دیگر كارهایم میبينيد كه همه نوم نقشممی را پذیرفتهام‪.‬‬

‫كرده بودم)‪ .‬همهی آن چيزهایی را كه میخواسممتم با یك‬

‫همه نوم نقشممی قرار بگيرم و البته‬

‫زبان روتين در مقاله بگویم ناخودآگاه بدل به شممعر شممد و‬

‫رُلِ اصمملی در این نقشپذیریها را همين آنيما و آنيموس‬

‫بازیهای زبانی آن را پيش برد‪ .‬در همين شمممعر بود كه‬

‫دارند‪.‬‬

‫ناگهان «سمردار سليمانی» را خود ارتش آمریكا دیدم و طیِ‬

‫یعنی میتوانم در قال‬

‫نویسمشِ آن به این كشمف و شمهود رسميدم‪ .‬البته مشخص‬ ‫اسم‬

‫ايوب مرداني‬

‫كه دس ها همه در یك كاسه اس‬

‫چون اینها پولِ‬

‫ایران را برمیدارند و در سمموریه و لبنان خرج میكنند‪ .‬از‬ ‫در اين چند اثری که اخیرن از شععما خواندم‪ ،‬بحثِ‬ ‫همنشععینیِ زمان با حکمت و شعععور برای من ملموس و‬ ‫لذت بخ‬

‫بود‪ ،‬شععما رفتاری شعععوری با متن داريد و‬

‫تفکر در اغلب متون شما حرف اول را می زند‪ ،‬اين اتفاق‬ ‫برای شما چگونه میافتد؟‬

‫طرف دیگر كشورهای عربی ترسيده و تسلي ات خریداری‬ ‫میكنند تا امني‬

‫خود را باال ببرند و دليل این موضمموم هم‬

‫آن اسم‬

‫كه سردار سليمانی با غرب و كاپيتاليسم همكار و‬

‫همدس م‬

‫اس م ‪ .‬تا با ایجاد ناامنی كشممورهای عربی را به‬

‫خرید تسملي ات از غرب و كاپيتاليسم سوق دهد و در این‬ ‫شعر بیآنكه بخواهم و بدان فكر كرده باشم به این موضوم‬ ‫رسيدم‪.‬‬

‫عبدالرضايي‬

‫برای مثال‪« :‬شعبان بیمخ» در این شعر فردی مقيد اس‬ ‫به این رذال‬

‫كه‬

‫رسيده و دخترهای ایرانی را میخرد و با هزار‬

‫باید بگویم‪ :‬بعد از طی كردن یك پروسممه وقتی به قدرت‬

‫نيرنگ به دُبی و دیگر كشورها صادر میكند‪ .‬با این تفكر كه‬

‫زبان اشممراف پيدا میكنی به شممعر نزدیكتر میشمموی‪ .‬من‬

‫فسممادِ این كشممورها باال رفته و امام زمان ظهور كند و این‬

‫اعتياد فجيعی به شممعر دارم حقيقتن اگر هفتهای یك ش معر‬

‫همان تفكر حجتيه اسمم‬

‫كه زمين را تكهای از سممياهی‬

‫خالق نخوانم حالم بد میشمممود‪ .‬مهمترین چيزی كه مرا‬

‫میپندارند و میكوشمممند آنقدر بر پليدی آن بیافزایند تا‬

‫ارضمماء میكند برخورد ناگهانی و خوانش یك شممعر خوب‬

‫دوم سؤالتان‬

‫اس‬

‫منفجر شده و به نور و بهش‬

‫برسند‪ .‬قسم‬

‫و مجموعهی این تجربهها و لذتها آدمی را به دانش‬

‫هم این بود كه چگونه میتوان به این مرحله رسممميد با‬

‫و اشممراف میرسمماند‪ .‬البته مثل خيلیها ادعای دانشمممندی‬

‫مطالعه شناخ‬

‫هرچه شاعر بينشاش‬

‫ندارم چون وقتی كار میكنی هميشه حس دانشجویی داری‬

‫باالتر برود ناگزیر به مطالعه بيشممتر اس م ‪ .‬چون توقع از او‬

‫كه هرچه در آن عميق شوی‬

‫مدام خودش را بسط دهد این‬

‫و این حس آنقدر قوی اس‬

‫بيشمتر متوجه میشموی نمیدانی و نيازمند كشف هستی‪ .‬با‬ ‫اینهمه مجموعه مطالعات و تجربيات ادبی و زیسممتی مرا‬

‫و تجربه مسلم اس‬

‫باالتر میرود و مجبور اس‬ ‫همان چيزی اس‬

‫كه در ایران مد نيس ‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪235 /‬‬

‫بسياری از شاعران انگليسی همين روند را داشته و در حال‬

‫عبدالرضايي‬

‫مطالعهی مداوم هسمممتند منتها در حيطهی تخصمممصم میِ‬ ‫خودشمان برایِ مثل‪ :‬اگر شمعرشمان در زمينهی موضوعاتِ‬

‫سوالِ خيلی جالبی پرسيدید این یك معضل اس ؛ خيلیها‬

‫فقط در حيطهی عالقه و‬

‫میخورند‪ .‬هنوز خيلیها فكر‬

‫علمی جغرافيایی یا فلسممفیس م‬

‫با ناميدهیِ شممعرِ آزاد فری‬

‫گرایش خودشان مطالعه دارند‪.‬‬

‫میكنند بينِ شمعرِ آزاد و شمعرِ سپيد تفاوتی وجود دارد به‬

‫بهنظرم شممماعرانِ ایرانی چندبعدیترند اگرچه اقيانوسمممی‬

‫این خاطر كه قبلن به شمعرِ نيمایی شمعرِ آزاد گفته میشد‪.‬‬

‫هسمتند با عمقِ یك ميلیمتر اما شمماعرِ انگليسممی عينِ «چاه‬

‫شممعرِ آزاد نامِ اولِ شممعرِ نيمایی بود بهطور مثال میگویند‬

‫كه ته ندارد‪ .‬بهطوریكه وقتی كسممی اشممعار‬

‫شممعرِ نيماییِ آزاد چنين چيزی در ادبيات وجود ندارد‪ .‬حتا‬

‫«سمميلویا پالت» را میخواند هرچه مقاله دربارهی «سمميلویا‬

‫زمانی كه شعر آزادتر شد یعنی بعد از تالشِ شاملو به شعرِ‬

‫را خوانده اس ‪ .‬اما اگر از همين‬

‫آزادِ شمماملویی تغييرِ نام داد‪ .‬بعد هم وقتی كه شمماملو بر‬

‫آمریكا» و یا دربارهی شاعر لهستانی‬

‫اسماسِ سن ِ فرانسه دربارهیِ شعرِ سپيد شنيد و از این نام‬

‫«شمميمبورسممكا» و یا «ناظم حكم » سمموال شممود چيزی‬

‫اسمتفاده كرد به شمعرِ سپيد بدل شد اما بهصورت كلی در‬

‫نمیداند‪ .‬در حالیكه شماعر ایرانی ادعا میكند هایكو شعر‬

‫جهان شممعرِ سممپيد و آزاد یك نُرم و یك فضمما هسممتند‪ .‬اما‬

‫كالسمميك و همه را میداند اما در اصممل شممناختی عميق از‬

‫دربارهی شمعرِ آزاد دسمتهبندیهایی وجود دارد مانند‪ :‬شعرِ‬

‫این مقوالت ندارد‪ .‬ما یك گنجينهی بزرگ در ادبيات ایران‬

‫آزادِ منثور و‪ ...‬كه همهی اینها قاعدهمند هسممتند‪ .‬اگر این‬

‫داریم و آن ادبيات كالسمميك ماسم ‪ .‬برایِ مثال‪ :‬ب رهایی‬

‫قاعدهها وجود نداشته باشد ص ب های شاعر با یك دیوانه‬

‫را كه در زمينهی طریقهی «نقش بندیان« یا تفكر «مالمتيه»‬

‫تفاوتی ندارد‪ .‬به طورِ مثال شما سری به تيمارستانها بزنيد‬

‫داریم‪ .‬یك شمماعر انگليسممی نمیداند چون فارسممی نمی‬

‫خيلی وقم ها دیالوگ های دیوانه ها را یادداشممم‬

‫كنيد‬

‫خواند اما شممماعر ایرانی میتواند اینها را بخواند و الهام‬

‫خواهيد دید كه به سمطرهایِ درخشمانی اشاره میكنند‪ .‬چرا‬

‫بگيرد‪ .‬اما بهراسممتی چند شمماعر معاصممر داریم كه «نثر قائم‬

‫این سطرهایِ درخشان شعر نيستند؟ به خاطرِ اینكه از هيچ‬

‫مقام» مشممخصممههای «نثر دوره قاجار» یا كتاب «ابول سممن‬

‫ساختاری تبعي‬

‫نمیكنند‪ .‬ایرادِ غزل رباعی دو بيتی شعرِ‬

‫نجفی» دربارهی فرهنگ اصطالحات عامه را خوانده باشد؟‬

‫موزون و حتا شعرِنيمایی این اس‬

‫ویل» اسمم‬

‫پالت» یا «تد هيوز» هس‬ ‫شاعر دربارهی «نثر بي‬

‫این وحشممتناك اسمم‬

‫كه شمماعران ما دنبال ترجمههای‬

‫وزن را در آن رعای‬

‫كه در هنگامِ نوشتن باید‬

‫كرد‪ .‬یعنی اگر قصد داشته باشيد غزل‬

‫مهملاند یعنی معمولن از چيزهایی الهام میگيرند كه درك‬

‫بنویسميد باید وزن را در آن رعای‬

‫عميقی از آنها ندارند و این فاجعهس ‪.‬‬

‫ما ب ر میكنيم شممما وقتی كه میخواهيد بنویسمميد هيچ‬ ‫چيز را رعای‬

‫عباس رجبي‬

‫كنيد‪ .‬اما در شعری كه‬

‫نمیكنيد‪ .‬میتوانيد در نسممخهی اول شمملخته‬

‫بنویسيد و تنها در نسخهی دوم و هنگامِ بازنویسیس‬

‫كه‬

‫به عنوان یك مخاط ِ خالق واردِ كار میشموید‪ .‬به شخصه‬ ‫نمیكنم‪ .‬معمولن‬

‫تفاوتِ بین شعععر آزاد و نیمايی و سععپید در چیسععت؟ و‬

‫هنگامِ نویسممش شممعر هيچچيز را رعای‬

‫اينکه آيا اين قواعد و قوانینی که شععما در کالج شعععر‬

‫فیالبداهه مینویسممم‪ .‬گاهی هم در حالِ قدم زدن و بهطورِ‬

‫تدريس میکنید دست و پاگیر نیستند؟‬

‫ناگهانی میگویم و با موبایلم ضممبط میكنم‪ .‬بعد هم آنچه‬ ‫ضمبط شمده رویِ صمف ه میآید و همزمان ادی‬

‫میشود‪.‬‬

‫بعد از ‪ 3‬یا ‪ 4‬روز دوباره به سممراغش میروم و باز ادیتش‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪236 /‬‬

‫میكنم‪ .‬بعضی از شعرهایِ من فيسبوكی و اینترنتی هستند و‬

‫مثلِ همان برخوردی كه با فلسفهی یونان دارند‪ .‬االن بهطورِ‬

‫هرگز آنها را در كتابم وارد نمیكنم‪ .‬اما آن شممعری كه در‬

‫همزمانی كسمی روی فلسمفهی یونان حساب نمیكند‪ .‬اگر‬

‫كتابم وارد میشمود حتمن چندبار نوشته شده و آنجاس‬

‫بخواهند به دو هزار سمالِ پيش بپردازند از فلسفه افالطون‬

‫كه ما قاعدهها را اجرا میكنيم و به همين دليل اس‬

‫به شما‬

‫میگویند‪ .‬شمعرِ فارسمی نيز اینچنين اس ‪ .‬برای مثال‪ :‬اگر‬

‫میگویم تنها اگر منتقدِ خود باشميد و این قوانين و استتيك‬

‫از مولوی میگویند به عنوانِ شمماعرِ معاصممر از او ص م ب‬

‫را بشممناسمميد میتوانيد به شممعری سمماخ مند و حرفهای‬

‫نمیشممود؛ مولوی در آمریكا یك ميليون تيراژ دارد اما به‬

‫برسمميد‪ .‬اسمماسممن هيچ چيزِ بیقاعدهای وجود ندارد؛ وگرنه‬

‫خاطرِ شمعرش نيسم ‪ .‬مولوی در آمریكا شبيهِ «سایبابا» یا‬

‫اینهمه دانشممگاه برای ت صمميلِ علومِ مختلف تاسمميس‬

‫«اُشممو» در ایران اسم‬

‫كه آثارشممان تعدادِ زیادی تيراژ دارد‪.‬‬

‫نمیشمد‪ .‬حتا نقاشمیِ سممورئال هم قاعدهمند اسم ‪ .‬آیا یك‬

‫روایات صمموفيانه شممعرِ مولویسمم‬

‫نقاشِ آماتور میتواند اثری كوبيسممتی خلق كند؟ وقتی یك‬

‫ارزشممند اس ‪ .‬اصلن مولوی را شاعر نمیدانند بلكه مانند‬

‫مخاط ِ حرفهای آثارِ پيكاسمو را میبيند متوجه میشود كه‬

‫یك سمموفی به مطالعه اندرزهاش میپردازند‪ .‬مولوی برای‬

‫او برایِ رسمميدن به این آثارِ ارزشمممند تالش زیادی كرده‬

‫مردمِ آمریكما عمارفی سممم‬

‫كه به آن ها درسِ زندگی یا‬

‫اسمم ‪ .‬یك آماتور نمیتواند بگوید چون هنر عرصممهی‬

‫خوشباشممی میدهد‪ .‬در اصممل به عنوانِ شممعر با آثارش‬

‫هرطور كه دلش بخواهد میتواند قلم بزند و به‬

‫برخورد نمیكنند یعنی نمیتوان از ميانِ شمماعرانِ حرفهایِ‬

‫شاهكار برسد؛ او باید اول به دانشی هنری و مهارتی رسيده‬

‫آمریكایی شمماعری را دید كه از مولوی به عنوانِ یك شمماعر‬

‫بداند كه خطوطش روی صممف ه‬

‫كند و معمولن دوری میكنند‪ .‬شماعرانِ آوانگارد و‬

‫آزادیس‬

‫باشممد‪ .‬الاقل ناگزیر اسم‬

‫صم ب‬

‫كه برای مردمِ غرب‬

‫(بوم) باید كاراكتر داشممته باشممند‪ .‬در شممعر نيز ما با چنين‬

‫شمماعرانِ مدرنِ آمریكایی یا انگليسممی اصمملن مولوی را‬

‫نگاهی روبهرو هسممتيم‪ .‬اما قواعدی كه در شممعرِ كالسمميك‬

‫نمیخواننممد و خيلی راحم‬

‫از كنممارش میگممذرنممد‪ .‬در‬

‫وجود دارد و از نقطهی اولِ شمعر آغاز میشوند (بسطی كه‬

‫صمورتیكه مولوی در دیوانِ شمس (غزلياتش) بزرگترین‬

‫وجود دارد) در شممعرِ سممپيد وجود ندارد‪ .‬من در وزنهای‬

‫كه در شممعر‬

‫كار میكنم اما در نهای‬

‫دوری خيلی راح‬

‫شممما دو بي‬

‫شماعرِ ایرانیسم ‪ .‬اما ب ر اصمملی این اسم‬

‫موزون قواعدی وجود دارد كه این قواعد بسميار دس‬

‫و پا‬

‫از شمعر را بداهه مینویسيد و برایِ بقيهی شعر باید قافيه را‬

‫گيرند‪ .‬در صمورتیكه در شعرِ سپيد موقعِ نوشتن هيچ چيز‬

‫در نظر بگيرید و حسماب شده و جدولِ ضربی كار كنيد‪ .‬نه‬

‫رعای‬

‫كه باید این قواعد‬

‫اینكه اینگونه شممعرها مطلقن شممعر نيسممتند هرگز چنين‬

‫را رعای‬

‫حرفی نمیزنم‪ .‬با اینهمه اینگونه شعرها خيلی دس‬

‫و پا‬

‫گير هسممتند و دل ای دل ایِ وزن و زنگِ قافيه اسمم‬

‫كه‬

‫خواننده را فری‬

‫نمیشمود و در اجرایِ بعدیس‬

‫كنيم‪ .‬اما وقتیكه این قواعد را یاد میگيرید واردِ‬

‫ناخودآگاهِ شما میشود و ناخوآگاه اینها را رعای‬ ‫برای مثال‪ :‬وقتی به سي‬

‫میكنيد‪.‬‬

‫براقی خيره میشوید یاد گرفتهاید‬

‫میدهد‪ .‬اما اگر وزن را از شمعر كالسمميك‬

‫ننویسمميد؛ «سممي ِ درخشممان» یا وقتیكه دخترِ زیبایی را‬

‫بگيرید و بهترین غزلها را ترجمه كنيد هيچی از آن باقی‬

‫میبينيد؛ نگویيد «دخترِ زیبا» باید آن زیبایی را در شمممعر‬

‫نمیماند چون سمماختارِ ابتدایی دیگر وجود ندارد‪ .‬بسممياری‬

‫نشمممان داد‪ .‬در واقع ذهنِ شمممما راهی را پيدا میكند كه‬

‫از غزل همایِ حماف‬

‫این گونه هسمممتند‪ .‬خيلی ها به درو‬

‫میگویند كه فالن شمماعرِ فرنگی متأثر از حاف اسم‬

‫و این‬

‫اسممتعاری بنویسمميد؛ هر متنِ هنری یك اسممتعارهسمم ‪ .‬هر‬ ‫شمعری در كُل یك استعارهس‬

‫و منشِ استتيكیِ خودش را‬ ‫اسمم‬

‫كه اسممتتيك و‬

‫خمودخركنی و درو ِ م ض اسمممم ‪ .‬در دنيممای امروز‬

‫به نمایش در میآورد و از این باب‬

‫بهخصموص در دانشگاههای خاورميانهشناسی شعر ایران را‬

‫زیباییشممناسممی در هر اثر هنری مدِ نظر اس م‬

‫بيشمتر به عنوانِ كشوری باستانی مورد مطالعه قرار میدهند‪.‬‬

‫ناخودآگاهِ شممما میشممود و اگر به طورِ حرفهای كار كنيد به‬

‫و این واردِ‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪237 /‬‬

‫مرور در همان نسممخهی اول شممعری مینویسمميد و دیگر‬ ‫احتياجی به ادی‬

‫ندارد‪.‬‬

‫حرفهايتان است که ممکن است در برگیرندهی بسیاری‬ ‫از شعرها باشد‪ .‬در اين مورد بیشتر توضیح میدهید‪.‬‬

‫يوسف‬

‫عبدالرضايي‬

‫در يکی از سععخنرانیهای کالج‪ ،‬شععما از بايگانی ذهن‬

‫به نظر من هر چيز تازه هرآنچه كه ایجاد لذت و اسممتتيك‬

‫حرف زديد و اشععاره کرديد که هنگام نوشععتن شعععر از‬

‫هنری كند؛ باید تخيلی خودویژه داشمته باشمد و آن صدای‬

‫بايگانی ذهن خودتان اسععتفاده میکنید‪ .‬آيا منظورتان از‬

‫مَگو را اجرا كرده و با زبان به مثابه ابزار برخورد نكرده‬

‫بايگانی ذهن همان ناخودآگاه است يا به صورت آگاهانه‬

‫باشد و شعوری به جهان اضافه و خالقيتی را در متن موُكد‬

‫اتفاق میافتد؟‬

‫كرده باشممد؛ و از كنار زبان رد شممده و از سمماختاری بدیع‬ ‫استفاده كرده باشد و فرم استراكچر در آن شكل عينی داشته‬ ‫باشد شعر اس ‪ .‬یا رویِ فرم زبانیِ (ب ثی كه زبانشناسانی‬

‫عبدالرضايي‬

‫چون «یاكوبسون و دوسوسور» در مورد سيستم همنشينی و‬

‫مرزی بين این دو (آگاهانه و ناخودآگاه) وجود ندارد؛ اگر‬ ‫شما دیدگاهی حرفهای داشته باشيد تمام زندگیتان بدل به‬ ‫نوشمتن میشود؛ دستگاهِ ذهن به مسيری هدای‬

‫میشود كه‬

‫وقتی اولين سممطرتان را مینویسمميد همان از سممطر دوم‬ ‫دعوت میكند كه وارد صمف ه شود‪ .‬در نتيجه نمیشود بين‬ ‫ناخودآگاه و خودآگاه مرزی قائل شممد؛ مرزی وجود ندارد‬ ‫وقتی تجربهی شممما به مرورِ زمان بيشتر میشممود به این‬ ‫مرحله میرسمميد‪ .‬هنگامی كه چيزی را كشممف میكنيد آن‬ ‫چيز بهطور خودكار در ذهنتان بایگانی می شممود و ممكن‬ ‫اسم‬

‫حتا به آن فكر هم نكنيد‪ .‬اما در حين نوشممتن چيزی‬

‫كه قبلن بایگانی كردهاید ناگهان بر صف ه ظاهر میشود كه‬ ‫میتوان گف ‪ :‬بهطور ناخودآگاه اتفاق افتاده اما چون قبلن‬ ‫این كشممف را به ذهن خود ت ویل داده بودید ناخودآگاه‬ ‫م سوب نمیشود‪.‬‬

‫ريحانه فارابي‬ ‫شععما از طرفی‪ ،‬خیلی از شعععرهای امروزی را شعععر‬ ‫نمیدانید و از طرف ديگر‪ ،‬تعريفی از شعععر بزرگ در‬

‫جانشمينی دارند) شمعرشمان اسماسمی كار شده باشد؛ یعنی‬ ‫اسممتعاره در آن طوری اجرا شممده باشممد كه دقيقن خصممل‬ ‫جانشممينی داشممته و یا از مجاز طوری كار كشمميده شممود كه‬ ‫خصل‬

‫همنشينیاش در متن احيا شده باشد‪ .‬ما با زیبایی و‬

‫شمعر طرفيم در واقع در یك شعر خاص بازیِ زبانی یعنی‬ ‫پُر كردنِ پتانسمميلِ خالیِ كلمات یعنی از جایِ دیگرِ كلمه‬ ‫اسمممتفاده كردن از كنار زبان رد شمممدن كه احيای همان‬ ‫پتانسيل بوده و بسيار مهم اس ‪.‬‬ ‫با این تعاریف شممعرِ خوب زیاد نيسمم‬

‫و بسممياری از‬

‫شعرهایی كه امروزه نوشته میشوند معمولن در زبان اتفاق‬ ‫نمیافتند‪ .‬حتا ممكن اسمم‬

‫شممعرهای خوبی در حيطهی‬

‫تخيل باشند اما زبان در آنها نقشِ وسيله را ایفا كند‪.‬‬ ‫در شمعرِ سپيد «ل ن» جایگزین وزن شده و ایجادِ هارمونی‬ ‫میكند؛ توليدِ ل نِ تازه در شمعر بسيار مهم اس‬

‫كه ما در‬

‫شممعرهای امروزی ردی از آن نمیبينيم؛ شممعرها معمولن‬ ‫تقليدی و مصممرفی شممدهاند‪ .‬وقتی دو شممعر را میخوانيد‬ ‫ممكن اسم‬

‫از ل ا مضممونی هيچ ربطی نداشمته باشند‬

‫ولی تكنيكها و ل نهایشمان شمما را یاد شعری دیگر كه‬ ‫قبلن نوشممته شممده اسمم‬

‫میاندازد‪ .‬بسممياری از شمماعران‬

‫امروزی كارشمان مستطيل كردن یك مثلر اس‬

‫یعنی یك‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪238 /‬‬

‫تصمممویری كه وجود داشمممته را برمیدارند و از روی آن‬

‫به شممعر تفكراتِ خود را توضمميح بدهند‪ .‬برای مثال‪ :‬برخی‬

‫تصاویر دیگری میسازند و این تصاویر را مونتاژ و كنار هم‬

‫از فيلسموفان در مورد شمعرهای «هولدرلين» نوشمتهاند و از‬

‫چيده مثلن به شممعر میرسممند؛ چنين شممعری برای من‬

‫تفكرات شاعرانهاش تأثير گرفتهاند‪.‬‬

‫جمذابيتی ندارد و وقتی آن را می خوانم برایم تكراری و‬

‫اما در نقد سهم سيستم آپولونی بيشتر از سيستم دیونيزوسی‬

‫ماللآور اس ‪.‬‬

‫اسمم ‪ .‬نقدِ كالسمميك صممددرصممد آپولونی اسمم ‪ .‬بعد از‬ ‫پس مدرنيسم به ویژه در این دوره حداقل ده درصد از نقد‬ ‫به عنوان یك متن ادبی از منشِ دیونيزوسممی تبعي‬

‫كاروان حسيني‬

‫میكند‬

‫كه منتقد میتواند از آن بهره بگيرد از نثر كار بكشد و شعرِ‬ ‫امروز در هفتمین نقدم احسععاس کردم که مدام در حال‬ ‫تکرار مباحثی مثل «ساختارگرايی و نشانهشناسی» هستم‪.‬‬ ‫البته با «پساساختارگرايی» میتوان در نقدِ هر شعری تازه‬ ‫بود‪ ،‬سععوالم اين اسععت که چگونه میتوان در ژانر نقد‬ ‫خالق بود؟‬

‫نقد شمامل ورودیه بدنه و پایانبندی اسم ‪ .‬منتقد هوشمند‬ ‫و خالق برای سمماختمان نقدش میتواند از انوام و اقسممام‬ ‫فرم اسمتفاده كند‪ .‬برای مثال‪ :‬در متنش داالنی بسازد و وارد‬

‫اینجور حاشميهنویسیس‬

‫قوهی آپولونی و قوهی دیونيزوسممی‪ .‬قوهی آپولونی با تعقل‬ ‫و منطق سروكار دارد اما قوهی دیونيزوسی با شور بدوی‬ ‫و عصيان در ارتباج اس ‪ .‬شعر متنی اس‬

‫قوه دیونيزوسی در آن باالتر اس‬ ‫نيز در شمعر حائز اهمي‬

‫شمود‪ .‬یا اینكه در نقدش حاشيهنویسی كند حاشيه‬

‫را وارد متن كنمد كتمابِ «شمممينما» نمونهی خوبی برای‬

‫متن نقد را یك متن ادبی و خالق میدانم‪ .‬ما دو قوه داریم‪:‬‬

‫اسم‬

‫كه سهمِ‬

‫البته سهم قوهی آپولونی‬ ‫بدونِ تعقل م ال اس‬

‫به‬

‫شمعرِ بزرگی برسيم‪ .‬البته تفكرِ شاعرانه با دیگر فكرها فرق‬ ‫دارد؛ چرا كه ما در تفكر شممماعرانه با نوعی «تفكر ژنی»‬ ‫روبهرو هسمتيم‪ .‬به همين خاطر اغل ِ مواقع فلسفه از شعر‬ ‫پيشمنهاد میگيرد و كمتر سرا ِ داستان و رمان میرود‪ .‬كمتر‬ ‫پيش آمده كسممی مثل «برگسممون» با توجه به متن یك رمان‬ ‫ایمده اش را توضممميح دهد‪ .‬او وقتی ب رِ زمان را پيش‬ ‫میكشمد سرا «مارسل پروس » میرود و توضيح میدهد‬ ‫كه پروس م‬

‫تأكيدِ من هنگام نقد نوشتن ایجاد چارچوبی برای آن اس ‪.‬‬

‫روای‬

‫عبدالرضايي‬

‫حسي‬

‫مورد نقد را به سم های دیگر برده و ایجاد فرم كند‪.‬‬

‫چگونه زمان را در رمان خودش بسممط داده و‬

‫عبور یك روسممپی از عرض خيابان را كه در سممی صممف ه‬ ‫نوشممته شممده بررسممی میكند و زمان را در آن مورد ت ليل‬ ‫قرار میدهد‪ .‬درحالیكه این روالِ فالسمفهس‬

‫كه با توجه‬

‫كه فرهنگ و رفتار شاعر ایرانی‬

‫در آن نقد شده اس ‪ .‬در واقع كتاب شينما را یك بار از رو‬ ‫باید خواند دفعهی بعد عكسهای آن را كه دارای چيدمانی‬ ‫حسمماب شممده اس م‬ ‫پانوش‬

‫س مرِ هم دید و مرتبهی بعد‬

‫پش م‬

‫را خواند‪ .‬هر كدام از اینها متنی جداگانه اس‬

‫كه‬

‫اگر با هم خوانده شوند درك نمیشوند‪.‬‬ ‫نقد میتواند از چنين فرمهایی بهره ببرد‪ .‬در یك كتابِ نقد‬ ‫كه شمامل مجموعهای از نقدهای نوشته شده بر اثری هنری‬ ‫باشد منتقد بسته به خالقي‬

‫خود میتواند با فرمِ نقد بازی‬

‫كند‪ .‬من به شمدت معتقد به فرمِ نقد هستم كه متاسفانه در‬ ‫فضای ادبياتِ فارسی هنوز جا نيفتاده اس ‪ .‬در «كالج شعر»‬ ‫هم منتقدانی كه آموزش دیدهاند و نقد مینویسممند از فرم‬ ‫مدرنی اسمممتفاده میكنند اما هنوز با فرم نقدشمممان بازی‬ ‫نمیكنند‪ .‬البته به این دليل اس م‬

‫كه نقدها در فرصممتی یك‬

‫ساعته نوشته میشوند اما همين نقدها در مقایسه با نقدهای‬ ‫روزنامهای حرفهایتر هستند‪.‬‬ ‫نقد یك شمعر بسميار سمخ تر از نقد یك كتاب اس ‪ .‬در‬ ‫نقد كتاب میتوان چند سممطر از هر شممعر را انتخاب كرد و‬ ‫در موردش صم ب‬

‫كرد اما نقد شعر نياز به تمركز و تفكر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪239 /‬‬

‫و‬

‫كند و در حاشمميه بگذارد و جایِ آن عوامل قبلی عناصممر‬

‫بيشممتر دارد چرا كه منتقد فقط با یك شممعر مواجه اسم‬

‫مثل یك غواص باید درون آن شمميرجه بزند‪ .‬نقد یك شممعر‬

‫تازهای را به متن دعوت كند‪ .‬میخواهم بگویم وجه مميزهی‬

‫سممخ ترین نوم نقد اسمم‬

‫به ویژه در برخورد با شممعر‬

‫اصملیِ انوام سبكهایِ شعری در تفاوت عناصر موجود در‬

‫شاعران آماتور؛ كه معلوم نيس‬

‫چه مینویسند نياز به تفكر‬

‫ص نه و حاشيه آنهاس ‪.‬‬

‫بيشمممتری برای نقد داریم‪ .‬منتقدی كه از پسِ نقد شمممعر‬

‫معمولن یك شعر تازه تمامِ عناصر و مؤلفههای اخراجی از‬

‫برمیآید یك كتاب را به راحتی میتواند نقد كند‪.‬‬

‫متنهای قبلی را دوباره بعد از بازسازی و تعویض نقش به‬

‫از نكتههای دیگر در مورد خالق بودن در نقد نوشمممتن‬ ‫«بازی زبانی» اسم‬ ‫در نقد باید رعای‬

‫البته بستر آپولونی تعقلی و اثباتی متن‬ ‫شود‪.‬‬

‫دیگری میرسممد‪ .‬شمماعرِ‬

‫بازی میگيرد و به فرم و دریاف‬

‫این نوم شممعرها به هيچ سممبكی كه روی مؤلفهی خاصممی‬ ‫تأكيد میكند وفادار نيسم‬

‫و بيشمتر در حدفاصل سبكها‬

‫از نكات مهمِ دیگری كه میتوان در نوشممتن نقد از آن نام‬

‫مینویسمد‪ .‬یعنی دقيقن در همان جایی كه شاعر اعتقادی به‬

‫برد قضماوت نكردن اس ‪ .‬در ایران معمولن در برخورد با‬

‫اعتقاد ندارد و این نگره ما را به چندمعنایی و چندبعدی‬

‫یا‬

‫میرسماند‪ .‬حاال اساسن فكر میكنم شعر فارسی راهی جز‬

‫و اینگونه پروندهی شاعر را میبندند‪.‬‬

‫از رشممد‬

‫بسمياری از شمعرها گفته میشمود این شعر بیخود اس‬ ‫اصملن شمعر نيسم‬

‫این نوم برخورد درسم‬ ‫نيسم‬

‫نيس ‪ .‬باید گف‬

‫تأكيد بر تمامِ عناص مرِ شممعری ندارد و بهتر اس م‬

‫كه شعر ایدهمند‬

‫سممرطانی در مقولهای واحد خودداری كند‪ .‬برایِ مثال‪ :‬در‬

‫چرا كه برای نوشممتنِ نقد نياز به ایده داریم ایدهای‬

‫دههی ‪ 71‬تأكيدِ زیادی بر زبان داشمممتيم‪ .‬امروزه عالوه بر‬

‫كه از خودِ آن متن میگيریم‪.‬‬

‫تأكيد كردن بر زبان روی تخيل هم تأكيد دارم و اینجا‬

‫منتقد با توجه به دسممتگاههای نقدی كه یاد گرفته اسمم‬

‫تخيل با خيال تفاوت دارد‪ .‬خيال در یك یا دو سممطر به‬

‫انتخاب میكند كه چگونه نقد بنویسمد و این انتخاب بسيار‬

‫مثابهی یك تصممویر اتفاق میافتد‪ .‬اما تخيل در كلِ شممعر‬ ‫مسمتتر اسم‬

‫تيزهوشانه باید صورت پذیرد‪.‬‬

‫و مانند یك تصمویرِ كلی پلن یا داستان سيرِ‬

‫موضموعی دارد و در هر شمعر مهمی حضور دارد من اسم‬ ‫این پلن اصلی را تخيل میگذارم‪.‬‬

‫كاميار حسيني‬

‫یكی دیگر از ویژگیهایِ شممعرِ خوب و موفق وجودِ منطقِ‬ ‫شعرِ خالق و آوانگارد چه ويژگیهايی دارد و اساسن از‬ ‫نظر شعما يک شععر تازه چه خصعیصعههايی بايد داشته‬ ‫باشد؟‬

‫قطعي » به ویژه در پایانبندی به چشممم میخورد‪ .‬برخالفِ‬ ‫شعرِ دورههای قبل كه شاعر به شكل و صورتهای مختلف‬ ‫حضور خود را در شعر مخفی و انكار میكرد و هر تصنعی‬ ‫را به الهام شمماعرانه خدا و آسمممان ربط میداد یك شمماعرِ‬

‫عبدالرضايي‬

‫آوانگارد به شميوههای گوناگون مثل یادآوری حضورِ خود‬

‫من در مصمماحبههای مختلف در اینباره مفصممل توضمميح‬ ‫دادهام‪ .‬كه حال بهطور خالصممه به برخی از آنها اشمماره‬ ‫میكنم‪:‬‬ ‫یك شمعر خالق از نظر من شمعریسم‬

‫«معناباختگی» در آن اس ‪ .‬اصولن در هر شعر موفقی «عدم‬

‫كه توانسمته باشد‬

‫عناصمر تعریف شمده و كليشمهای را از ص نهی متن بيرون‬

‫تغيير دادنِ خطِ سمميرِ شممعر و بيان چگونگی اجرای شممعر‬ ‫(یعنی خودِ شمماعر به مخاط‬

‫میگوید كه به چه شمميوهای‬

‫در حالِ نوشتنِ این شعر اس ‪ .‬كه این نوم فاصلهگذاری از‬ ‫نمایشنامههای برش‬ ‫حضور دارد‪.‬‬

‫وارد شعر و رمان شده اس ) در شعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪241 /‬‬

‫معمولن هر شمعرِ خوبی چندگانه و چندتأویلیس ‪ .‬هميشه‬

‫كاملِ یك شممعرِ بیمفهوم یا كم مفهوم به ميزان اطالعات‬

‫چند شمعر چند شاعر چند فكر چند موضوم چند متن و‬

‫وی از شمعر بسمتگی دارد‪ .‬بنابراین مسلم‬

‫تجربه و شمناخ‬

‫چند نوم شنيدن در یك شعر وجود دارد‪ .‬خالصه آنكه این‬

‫اسم‬

‫شعرها با هماند و فیالواقع تنها هستند‪ .‬در یك شعرِ خوب‬

‫خواهد رسيد‪.‬‬

‫باید چند شممعر نهفته باشممد تا ما به چندمعنایی برسمميم‪ .‬در‬

‫زممانی كمه از معنماگریزی صممم ب‬

‫چنين آثاری شعرِ اول میتواند به صورت كالسيك خوانده‬

‫بیمعنایی ندارد و یك شمماعرِ آوانگارد باید بداند یكی از‬

‫شمود شمعرِ دوم با توجه به اقتدار زبان و زمانِ حالی كه در‬

‫داستان و متن بيان جزئيات‬

‫آن نوشمته شده اس‬

‫خوانده میشود و شعرِ آخر در حالی‬

‫كه شممعر اول اسمم‬

‫با طرح «معنا گریزی» سممعی میكند‬

‫خوانندهی كالسميك را گيج كند‪ .‬اینجاسم‬ ‫در مخاط‬

‫كه شعر تازه‬

‫كه كسمی با اطالعات بيشتر به درك باالتری از شعر‬

‫مؤلفهها و شمناسههای شناخ‬

‫می كنيم ارتباطی به‬

‫و سمير تداوم موضوعی در آن اس ‪ .‬ما در داستان شكس‬ ‫روای‬

‫نداریم ولی یكی از تكنيكهای شمعری شمكس‬

‫تعليق روای‬

‫و‬

‫اس م ‪ .‬به دليل خصممل ِ همنشممينی مجاز ما‬

‫ایجاد مقاوم‬

‫میكند‪ .‬چون هركس در مقابلِ‬

‫مجاز را بيشتر در نثر جس وجو میكنيم و استعاره به دليل‬

‫یك چيزِ تازه اول مقاوم‬

‫میكند و سمممپس با تمركز و‬

‫كاركردِ چندواژگانی و عملكردی كه در سمميسممتم جانشممينی‬

‫چندباره خوانی به درك خالق آن میرسممد (چيزی كه در‬

‫زبان دارد بيشممتر در شممعر وجود دارد‪ .‬در حالیكه شممعرِ‬

‫فودی» با خوانش اول فهميده میشود و خود‬

‫خالق به دليل در هم شممكسممتن مرز نثر و شممعر و دژانره‬

‫ماندگاریِ شعرِ‬

‫كردن متن هم به مجاز و هم اسمممتعاره كاركردِ ویژهای‬

‫شمعر «فس‬

‫را تمام میكند وجود ندارد) و همين سمب‬

‫میدهد‪ .‬البته منظورِ من از استعاره استعارههای كهنه نيس‬

‫خالق میشود‪.‬‬ ‫نكتهی دیگر آنكه متن مؤخر هميشممه رابطهای با متن قبلی‬

‫چون به نظرم هر شعری ناگزیر اس‬

‫دارد‪ .‬به بيان دیگر تا یك شممعر پاك نشممود شممعر دیگری‬

‫كه تازه نباشمد شمعر نيسم ‪ .‬به همين دليل به دژانره كردن‬

‫نوشمته نخواهد شمد‪ .‬برای همين شمعرهای بزرگِ كالسيك‬

‫معتقدم و دژانره كردن فقط در عرصمهی فرم شكلِ ظاهری‬

‫هرگز اهمي‬

‫خود را از دس م‬

‫نخواهند داد‪ .‬بلكه با اعمال‬

‫كه تازه باشد و شعری‬

‫و ژانر اتفاق نمیافتد‪.‬‬

‫خوانش و تعبير تازه نقش عوض میكنند و از حوزههای‬

‫از دیگر ویژگیهایِ شمعر خالق «زیباییشناسی» اس ‪ .‬از‬

‫تازهای اعتبار میگيرند و این مانندِ برخورد با تاریخ اس م‬

‫نظر «كروچه» زیباییشممناسممی به دو بخش‪« :‬ذهنیگرایی و‬

‫تاریخی كه امروز نوشممته میشممود‪ .‬فردا به شممكلِ دیگری‬

‫عينیگرایی» تقسيم می شود‪.‬‬

‫خوانده میشود‪ .‬چون فردا فضایِ دیگری دارد‪.‬‬

‫از نظرِ ذهنیگراها‪ :‬زیبایی در عالمِ خارج وجود ندارد بلكه‬

‫نكتهی دیگر اینكه برخی از شممعرهای تازه از سمماختاری‬ ‫نامتمركز تبعي‬

‫میكنند و تضماد معنایی در اینگونه شعرها‬

‫نقشِ م وری دارد‪.‬‬

‫در ذهن ماسم‬

‫معتقدند زیبایی در بيرون اسمم‬ ‫دریماف‬

‫قصمد شماعر در سمطرسازیِ این شعرها این اس‬

‫و هنرمند آن را كشف میكند و عينیگراها‬ ‫و هنرمند تنها اسممتعدادِ‬

‫آن را دارد‪ .‬در این ميان زیبایی را م صمممولِ‬

‫كه كلمه‬

‫همحسیِ شاعر و اشيای پيرامون میدانم و فكر میكنم شعرِ‬

‫كاركردی چندواژگانی داشمممته باشمممد‪ .‬یعنی كلمات را به‬

‫تازه از مقولهی سمموم تبعي‬

‫میكند نه آنقدر عينی و نه‬

‫گونه ای انتخاب می كند كه چند معنی بدهند و این گونه‬

‫آنقدر ذهنیس ‪ .‬شعرِ تازه سينمایِ صف ه اس ‪ .‬یعنی در‬

‫برخورد با كلمات به چندمعنایی در متن منجر میشود‪.‬‬

‫شمعر ناگزیریم نمایش دهيم و جهان و فضمایی بسازیم كه‬

‫بسممياری اعتقاد به بیمعناییِ شممعر دههی ‪ 71‬داشممتند‪ .‬در‬

‫شبيه فضای بيرون نباشد‪.‬‬

‫حالیكه هيچ شعری بیمعنا نيس‬

‫چون مخاط‬

‫با توجه به‬

‫دادههایی كه دارد به درك خاصممی از متن میرسممد‪ .‬درك‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪241 /‬‬

‫نوم برخورد معضملی در شمعرِ امروز اس ‪ .‬ارتباج و ایجادِ‬

‫نسرين برزويي‬

‫تعادل بين سمطرها در شمعر بسميار مهم اسم ‪ .‬این مسئله‬ ‫شععما خودتان به کداميک از اين ويژگیها در شعععرتان‬ ‫بیشتر بها میدهید؟ به نظر شما کداميک از رويکردها در‬ ‫شعععر‪ ،‬بیشععترين تاثیر را دارند و شعععر امروز بايد به چه‬ ‫سععمتی حرکت کند؟ در واقع شعععر موفق‪ ،‬از ديد شععما‬ ‫چگونه شعریست؟‬

‫توسط منتقدانِ كالج در نقدِ شعر مورد توجه قرار میگيرد‪.‬‬ ‫اما شمعر معاصمر كه در دههی هفتاد از ب ران سمطرسازی‬ ‫گذشمته بود و به قطعهسمازی پاسمخ میداد دچار ارتجام و‬ ‫بازگشم‬

‫شمده و دوباره دچار ب ران سطرسازی اس ‪ .‬در‬

‫خلق شمعر بعد از سمطرسازی و قطعهسازی باید دیالوگی‬ ‫بين قطعات برقرار كرد و این نوم برخورد با شممعر زمانبر‬ ‫اس‬

‫و شاعر باید تالش بسياری در این جه‬

‫انجام دهد‪.‬‬

‫عبدالرضايي‬ ‫شمعر م صول تعادل اس ‪ .‬شعری كه پر از خيال اس‬

‫اما‬

‫سمماختار و زبان ندارد شممعر موفقی نيس م ‪ .‬ممكن اس م‬ ‫شمعری فرم درخشانی داشته باشد اما درون آن خالی باشد‬ ‫پس شممعر موفقی نيسمم‬ ‫برخوردار اسمم‬

‫و یا شممعری كه از ریتمی عالی‬

‫و حس و عاطفهای را منتقل میكند اما‬

‫تخيل و تفكر شمماعرانه ندارد این را هم نمیتوان شممعر‬ ‫موفقی دانسم ‪ .‬تفكرِ شمماعرانه بسمميار مهم اسم ‪ .‬شمماعری‬ ‫جهانی میشود كه تفكر شاعرانهی خودویژه داشته باشد‪.‬‬ ‫«اليوت» در بيشممتر شممعرهایش كه غالبن به فارسممی ترجمه‬ ‫نشمدهاند ضمعيف اس ‪ .‬اما «سرزمين هرز» او واقعن شعر‬ ‫مهمی اسم ‪ .‬چون این شعر هزاران بار نوشته شده اس‬

‫و‬

‫عارف حسيني‬ ‫در دههی هشعتاد‪ ،‬شععر فارسعی مواجه شعد با گسترشِ‬ ‫سعادهنويسی (سادهانگاری)‪ ،‬آنطور که شما و کالج شعر‬ ‫ادعا دارد‪ ،‬سعععی بر اين اسععت که از اين رويکرد‪ ،‬يعنی‬ ‫سععادهنويسععی دوری کند‪ .‬اما در «جمهوری اسععپاگتی»‬ ‫شععرهای زيادی هستند که از لحاظِ اجرا‪ ،‬به سادهنويسی‬ ‫نزديکی می کنعد و انگعار علی عبدالرضععايی در اين‬ ‫جمهوری در تالش و فکرِ اين اسععت که اپوزيسععیونی‬ ‫جديد در شعععر خود و نیز ادبیات فارسععی علم کند‪ .‬آيا‬ ‫اينطور است؟ اگر پاسخ بله است‪ ،‬توضیح دهید‪.‬‬

‫او روی آن به عنوان یك سمماختارگرایجزئینگر كار كرده‬ ‫یعنی اول سمطرسمازی بعد قطعهسازی و سپس شعرسازی‬

‫عبدالرضايي‬

‫كرده اس ‪.‬‬ ‫شمعر فارسمی دچار ب ران سطرسازیس ‪ .‬شاعرانِ امروز‬

‫طی این دو دههی اخير؛ یعنی كلِ دههی هشممتاد تا اواسممط‬

‫از پسِ یك سممطر هم برنمیآیند‪ .‬تازه وقتی هم كه‬

‫گفتمانی مسلط‬

‫اغل‬

‫دههی نود كه در حدود پانزده سمال اس‬

‫سممطرسممازی را یاد میگيرند به شممكلی بسمميار تصممنعی‬

‫بر فضمای شمعری ایران حاكم شده كه این جریان از طرف‬

‫سممطرهای زیبا را كنار هم میگذارند‪ .‬بدون اینكه ارتباطی‬

‫دول‬

‫میشود و آن مسئلهی سادهنویسی اس ‪.‬‬

‫بينشممان برقرار باشممد‪ .‬زمانِ تعریف از یك شمماعر بدترین‬

‫ما در نویسمش سادهنویسی نداریم چون معمولن شعر هنرِ‬

‫مسئله آوردن سطری از شعر او برای مثال اس ‪ .‬برایِ مثال‪:‬‬

‫«طبقهی الي » جامعه اسم ؛ یعنی طبقهای كه عالقه به فكر‬

‫«دل خوش سمميری چند» از سممهراب سممپهری را برجسممته‬

‫كردن دارد‪ .‬عالقهی شمعوری دارد؛ یعنی شمعر در اساس به‬

‫میكنند و ادعا میكنند كه بر زبانِ روزمره نيز تأثير گذاشته‬

‫رویكردی شممعوری وابسممته اس م ‪ .‬شممما نمیتوانيد چيزی‬

‫اما این تأثير بهخاطر سمينما (تلویزیون) و رسمانه اس ‪ .‬این‬

‫بنویسميد كه شمعر باشمد و همه بتوانند آن را درك كنند‪ .‬در‬

‫نيز حمای‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪242 /‬‬

‫طبقهبندیهایی كه كردهاند شعر مخاط‬

‫خاص خودش را‬

‫شدهاند چون در آنجا چيزهای دیگری مهم بوده اس‬

‫و نه‬

‫دارد در كلِ دنيا همينطور اسمم ‪ .‬در ایران آنچه كه به‬

‫اینكه زبانی نباشند‪ .‬آن شعرها نيز زبانی هستند‪ .‬همهی این‬

‫نيس ‪ .‬اسمش را‬

‫شممعرها زبانی هسممتند چون در زبان اتفاق میافتند منتها‬

‫باید بدیهینویسمی گذاش ؛ یكجور مضمونسرایی‪ .‬چيزی‬

‫بعضممی وق ها زبان كارگردان بالمنازم متن اسمم ‪ .‬مانند‪:‬‬

‫كه در ادبياتِ سممبكِ هندی بسمميار با آن مواجه میشمموید‪.‬‬

‫شممعر «تنوین» در كتاب «من در خطرناك زندگی میكردم»‬

‫یك شعر كوتاه بنویسيد یك موضوم‬

‫كه همه چيز در زبان اتفاق میافتد؛ قيدسازی میكند؛ قيد را‬

‫كنيد كه زبان‬

‫میكند و قيدها را به این شكل‬

‫عنوان سادهنویسی مُد شده اصلن درس‬

‫یعنی بر اسماسِ بي‬

‫را بررسی كرده و دربارهاش به ن وی ص ب‬

‫دفرمه میكند قيد را صمف‬

‫در آن نقشممی نداشممته باشممد و این را رویكردی سممياسممی‬

‫از بين میبرد‪ .‬اما یك سممری شممعرها به این شممكل نوشممته‬

‫و‬

‫نمیشمممود گاهی تخيل و یا تمِ مركزیِ اثر به قدر كافی‬

‫قدرت اتفاق میافتد‪ .‬عالقهای ندارم كه وارد این‬

‫همچنين حكمتی كه قصممد بيانش را دارد‪ .‬من‬

‫میدانم؛ یعنی فكر میكنم سمادهنویسی بيشتر در خدم‬ ‫خواسمم‬

‫ب ر شمموم و صممالح نمیدانم به كسممی تهم‬

‫بزنم‪ .‬اما‬

‫معمولن در كتابهای جدید بيشمتر به حكم نویسی روی‬

‫كه زبان در اساس‬

‫آوردم چه در «دیل گو» چه در «جمهوری اسممپاكتی» و چه‬

‫و قدرت حكومتی دوس‬

‫دارد كه همه به‬

‫در «اروتيكا» كه ظاهری سممكچوال دارد‪ .‬اما هدف من چيز‬

‫كنند تا به خواسمم‬

‫آنها پی ببرد و‬

‫و آن «حكم ِ تن» اسم‬

‫كه برایم مهم بوده‬

‫تن اس‬

‫كه تنانگی را مطرح‬

‫چيزی كه به آن اطمينان دارم این اسم‬ ‫خطرناك اسم‬

‫غلي اس م‬

‫یك شمميوه صمم ب‬

‫دیگری اسم‬

‫بسممميماری از ب ر های دیگر كه جلوی كاركرد زبان را‬

‫نه خودِ تنانگی و این حكم‬

‫میگيرند‪ .‬یعنی آنجایی كه زبانِ شمعری به زبان شفاهی و‬

‫میكند‪ .‬اروتيكا كتاب موفقی اس‬

‫زبمان گفتمار نزدیك می شمممود‪ .‬چون زبان گفتار و زبان‬

‫حال سمانسمور اسم ‪ .‬حتا میبينم در كتابناك و بسمياری از‬

‫كمه تغيير میكند و تغيير در زبانِ‬

‫سمای ها آمار دانلود باالیی داشته اما این كتاب و كتابهای‬

‫كوچهوبازار یعنی تغييرِ مستقيم در فرهنگ كه هميشه آن را‬

‫دیگرم از این سممای ها حذف شممده اسم ! و این نشممان از‬

‫بسمط میدهد و قدرت نمیخواهد كه روی این حيطه زیاد‬

‫نفوذ وزارت ارشمماد و اطالعات در فضممای اینترن‬

‫فارسممی‬

‫كار شمود‪ .‬اساسن این رویكرد را همهی روزنامههای دولتی‬

‫دارد‪ .‬به هر صمورت من فكر نمیكنم در جمهوری اسپاگتی‬

‫میكنند و نامِ زبانیِ نوشممتن را‬

‫سمادهنویسی اتفاق افتاده باشد‪ .‬این رویهی من اس ‪ .‬نكتهی‬

‫بغرنجنویسممی گذاشممتهاند‪ .‬در جاهایی افراجگرایی رخ داده‬

‫دیگر را باید توجه كنيد اینكه من یكسمری كارهای زبانی‬

‫اما شمعر فارسمی هميشمه زبان م ور بوده اس ‪ .‬برای مثال‪:‬‬

‫را انجام دادهام و االن در كالج بر روی زبانی نوشممتن تاكيد‬

‫سبك هندی زبانی اس ‪ .‬حتا نوم نویسشی كه سعدی دارد‬

‫دارم‪ .‬اما اگر من به این شكل بنویسم خودم را تكرار كردهام‬

‫به عنوان شمماعری كه روتين مینویسممد سممهلِ ممتنع و به‬

‫و اسمماسممن عالقهای به این نوم نویسممش ندارم بلكه این‬

‫و یا كاری كه ایرج ميرزا در‬

‫رویكرد را بهعنوان نوعی از زیرسممماخ هایِ زبانی برای‬

‫و‬

‫خودم به كار میبرم‪ .‬زیرسمماخ هایی كه االن توليد میكنم‬

‫نمیشممود مثل ایرج ميرزا اینقدر روان نوش م ‪ .‬پس اینها‬

‫دیده نمیشوند شما راح‬

‫نمیتوانيد ببينيد و باید كنكاش‬

‫سادهنویسی نيس ‪ .‬در شعر من هم هميشه این مورد وجود‬

‫كنيد‪.‬‬

‫كوچمه وبمازاریسممم‬

‫و صممداوسمميما حمای‬

‫ظاهر ساده اس‬

‫اما زبانیس‬

‫وزن میكند ظاهر سمادهای دارد ولی بسميار سخ‬

‫داشمم‬

‫اس‬

‫یعنی شممعرهایی بودند كه به دليل زبان به ظاهر‬

‫برای مثال‪ :‬شعرِ «شكس‬

‫سممادهای كه داشممتند زبانی بودند‪ .‬معروفترین كتاب من از‬ ‫نظر زبانی را «پاریس در رنو» میدانند‪ .‬شممما در آن كتاب‬

‫براى اینكه كوكا‬

‫شممعرهایی میخوانيد كه زبانی خطی دارند و خطی نوشممته‬

‫بيشتر كاله بردارد‬

‫برجام»‪:‬‬

‫اما متاسفانه به شدت در‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪243 /‬‬

‫و مكدونالدِ ترامو‬

‫مكدونالد در آن با دونالد ترامو ميكس شممده اسم ! یعنی‬

‫چاقتر كند جهان‬

‫در این شمممعر ممك دونالد و دونالد ترامو فرآورده ای‬ ‫كه كاركرد پيدا میكنند‪ .‬یا‬

‫دوباره باید رژیم بگيرد ایران‬

‫كاپيتاليسمتی هستند و اینجاس‬

‫و از تنگه الغرتر شود هرمز‬

‫وقتیكه مینویسممم «برای اینكه كاله از سممر كوكا بردارند‬

‫كارگرِ حاج شعبان‬

‫ناگزیرند كالهبرداری كنند» به وجهی عينی نظر دارم‪ .‬یعنی‬

‫كه دختر مىخرد مف‬

‫هرچقدر بيشمتر؛ درِ بطری كوكاكوال باز شمود به كاپيتاليسم‬

‫نبشِ نازىآباد‬

‫یا سرمایهداری پول بيشتری میرسد كه اینها نشانههایی از‬

‫و مىفرستد دوبى‬

‫سممرمایهداری و كاپيتاليسممم هسممتند‪ .‬ما كاپيتاليسممم را با‬

‫تا خراب شود دنيا‬

‫بنيادهای مالی مثل مكدونالد و كوكاكوال میشناسيم‪ .‬اینها‬

‫دختر بيچارهى هرمز‬

‫نشممانهها و نمادهایی از كاپيتاليسممم هسممتند كه با آنها در‬ ‫برجام» بازیِ زبانی شده اس ‪ .‬یا آنجا كه سردار‬

‫كه شاید ظهور كند امام‬

‫«شمكس‬

‫اما فرجام ندارد این برجام‬

‫سممليمانی بدل به ارتش آمریكا میشممود اینجاسمم‬

‫دختركِ بيچاره چهارده ركع‬

‫میگویم همه چيز بازی زبانی اسمم ‪ .‬گاهی وق ها بازی‬

‫توى دوبى‬

‫زبانی در رویه اثر اتفاق میافتد و گاهی وارد زیرسمماخ‬

‫چهارده بار‬

‫متن میشود‪ .‬مخاط ِ فارسی هر آنچه را كه در چشم باشد‬

‫زیر دایناسورى عرب‬

‫میبيند چون یاد نگرفته فكر كند و سرِ شعر مغز بریزد‪ .‬این‬

‫خدا را هى صدا زد‬

‫روزها دیگر كسمی شعر نمیخواند همه در شعر میگردند‬

‫اما به دادش نرسيد‬

‫كه یك سممطر زیبا و صمموری پيدا كنند و از همان جواب‬

‫سردار سليمانى‬

‫بگيرند و زمزمهاش كنند و این برایشمان كافی اس ‪ .‬كسی‬

‫كه‬

‫برای شمعر نمیگذارد در صمورتیكه شمعر من قصد‬

‫براى اینكه ارتشِ آمریكا‬

‫وق‬

‫سگِ هار اس‬

‫دارد زمانِ خوانش را باال ببرد‪ .‬شمممعر من اجازه نمیدهد‬

‫خروس الرى نيس‬

‫مخاط‬

‫كه مثل هيالرى‬

‫بعد تفالهاش را در مستراح بریزد‪ .‬به گونهای روی شعر كار‬

‫سرِ گمرك‬ ‫دس‬

‫به دس‬

‫مانند فس م‬

‫فود در حداقل زمان خوراكش كند و‬

‫میكنم كه با هر بار خوانش مخاط‬ ‫شود‬

‫چيزی از آن بردارد و‬

‫چيز تازهای در آن پيدا كند‪ .‬برای این كار نياز به گذشمم‬

‫براى اینكه دنيا خراب اس‬

‫زمان داریم‪ .‬برای مثال‪ :‬استقبالی كه از مجموعه شعر اروتيكا‬

‫مثل كون نوزاد‬

‫شمده از جمهوری اسممپاگتی نشممده اسم ‪ .‬اما اطمينان دارم‬

‫اما ریيس جمهورِ آمریكا‬

‫وقتی چند سال بگذرد و حيلههایش كشف شود این كتاب‬

‫پوشك بچه عوض نمىكند‬

‫بيشممتر مطرح میشممود‪ .‬در آخر باید بگویم این نوم برخورد‬ ‫سمادهنویسممی نيسم‬

‫شمعرِ باال به ظاهر شمعری ساده اس‬

‫اما با تمركز و توجه‬

‫خودم اس‬

‫و به تناس‬

‫نوعی رویكرد زبانیسم‬

‫كه مختص‬

‫ایدههایی كه از متن میگيرم گاردم‬

‫روی آن به اتفاقهایی كه در زیرسممماخ های زبانیاش‬

‫را در هر شممعری عوض میكنم‪ .‬یعنی اگر نگاهی به سممی و‬

‫پی می برید‪ .‬وقتی من می گویم ‪/‬مك دونالد‬

‫چند مجموعه شممعری كه تاكنون منتشممر كردهام بیاندازید‬

‫افتاده اسممم‬

‫ترامو‪ /‬یك بازیِ زبانی در حال اتفاق افتادن اسم م‬

‫كه‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪244 /‬‬

‫متوجه میشموید كه در هر كدامشمان اسمتایل و شگردهای‬

‫حومهی كشمممور به پاریس می آید اتفاقات زیادی برایش‬

‫مختلفی به كار رفته اس ‪.‬‬

‫میافتد كه نتيجهی آن دانایی دانش و اشممراق اسم ‪ .‬یعنی‬ ‫رمبو از دانایی به عصيان رسيده بود‪.‬‬ ‫اگر مسمتعد باشيد هميشه از دانایی خالقي‬

‫مازيار رستمي‬

‫شمما اگر تجربه شمناخ‬ ‫شما در جايی گفتید‪ ،‬زيبايی و لذتِ هنری را به هر چیزی‬ ‫ترجیح میدهید؛ با اين توصععیف شععايد يک اثر هنری از‬ ‫نظر شاعر زيبا باشد اما منتقد آن را مطلقن زيبا نداند‪ .‬در‬ ‫اين صعورت معیار زيبايی چیسعت؟ مثلن اگر ما دستور‬ ‫زبان يا هرچیزی را رد کنیم از کجا می توانیم بفهمیم‬ ‫زيبايی بهوجود آوردهايم؟‬

‫زاده می شود‪.‬‬

‫و دانش داشمته باشيد و بدانيد تا‬

‫قبل شمما چه كارهایی انجام شده اس‬

‫كار خالق بعدی را‬

‫شما انجام خواهيد داد‪.‬‬

‫سحر يحييپور‬ ‫در مورد محتوا سععوال داشععتم‪ .‬شعععر رويايی بسععیار‬ ‫متفکرانهسععت‪ .‬مفهوم و محتوا دارد و به قول شععما هر‬ ‫نوشتهای محتوايی دارد‪ .‬اما من همیشه شنیدهام که محتوا‬

‫عبدالرضايي‬

‫را نمیشععود نقد کرد‪ .‬اينکه چرا تفکر شععاعر به سععمت‬

‫از نظر من اگر كيف و لذت ببرید‪ .‬قطعن زیبایی سمماختهاید؛‬

‫محتوای خاصععی کشععیده شععده را نمیتوان نقد کرد‪ .‬اما‬

‫چون شمعر نوشتن باید در ابتدا برای شاعر توليد لذت كند‪.‬‬

‫شعما شعرهای رويايی و ديگر شاعران را از لحاظ محتوا‬

‫اگر شماعر از نوشمتن لذت نبرد مسلمن مخاطبان هم لذتی‬

‫و درون متنی نقد میکنید‪.‬‬

‫نخواهند برد‪.‬‬ ‫گاهی پيش میآید كه شمماعر دسممتور زبان را رد و از آن‬

‫عبدالرضايي‬

‫سمممرپيچی می كنمد و مخاطبانی كه شمممعر را می خوانند‬ ‫میگویند‪ :‬ضعف تاليف دارد اما چقدر جال‬ ‫این یعنی كار شمما درسم‬

‫بوده اس ‪ .‬بنابراین شاعر برای‬

‫تازه نباشممد شممعر نيسمم ‪ .‬چرا من غزل و یا بسممياری از‬

‫و اشراف و تجربه نياز دارد‪ .‬الزمهی‬

‫شممعرهای كالسمميك را شممعر نمیدانم؟ بهخاطر اینكه تازه‬

‫اس ‪ .‬ما در جهان یك استثنا داریم و آن‬

‫نيسممتند‪ .‬چون قبلن نوشممته شممده و هزاران بار باز توليد‬

‫به نوآوری و‬

‫شدهاند و تقليدی هستند‪ .‬البته تقليد با رابطهی بينامتنی فرق‬

‫این منظور به شناخ‬ ‫نوآوری شمناخ‬

‫هم «آلن رمبو» بود كه در سممن كم دسمم‬ ‫خالقي‬

‫اس !‬

‫زد اما معنایش این نيسمم‬

‫كه تجربه نداشمم‬

‫چمراكممه رمبو بممه شممممدت مطممالعممه می كرد‪« .‬رمبو» در‬ ‫چهاردهسمممالگی به شمممعوری رسممميد كه از پس آن در‬ ‫هفدهسممالگی به نوآوری و خالقي‬ ‫خالقي‬

‫از نظر من آن چيزی كه تازگی دارد شمعر اس‬

‫و هرآنچه‬

‫دسمم‬

‫زد‪ .‬در واقع‬

‫و نوآوری از دانایی سممرچشمممه میگيرد‪ .‬شممما در‬

‫فيلم «خسمموف» كه دربارهی «آلن رمبو»سمم‬

‫میكند‪ .‬هر شمعری با شعر قبل از خودش رابطهی بينامتنی‬ ‫دارد اما به جایی دیگر میرود‪ .‬نه اینكه از روی شممعری‬ ‫كپی و نسخهی دس‬

‫چندم آن را ارائه دهد‪.‬‬

‫گفتم كه هر شمعری دارای معناسم‬

‫نه م توا‪ .‬بسياری از‬

‫شمعرها م توا ندارند درونشممان خالیسم‬

‫و اتفاقن وقتی‬

‫و «لئوناردو‬

‫میگویم شممعری م توا ندارد یعنی م توای تكراری دارد‪.‬‬

‫دیكاپریو» نقش او را بازی میكند متوجه خواهيد شممد كه‬

‫مثلن شعرهای «تغزلی براهنی» همه م توای تكراری دارند‪.‬‬

‫«رمبو» چقدر اهل مطالعه و كتاب بوده اسم‬

‫و زمانی كه از‬

‫چرا كه م توایی را كه بارها و بارها در ادبيات آمده اسمم‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪245 /‬‬

‫را بما یمك زبان دیگر ارائه می دهد و تكرار می كند‪ .‬در‬

‫مختلف دیده و شماعر فضما و تصاویر را عوض كرده باشد‬

‫شممعرهای «علی باباچاهی» مجموعهی (در نمنم بارانم) چند‬

‫كه از قبل بوده اسمم ‪ .‬برایِ‬

‫شممعر واقعن قوی از نظر زبانی وجود دارد اما درون شممعر‬ ‫تازه نيس‬

‫تفكر نئوكالسيك و یاكالسيك اس ‪ .‬تازه اینها‬

‫شاعران خوب ما هستند‪ .‬ب ر من این اس‬

‫كه این شاعرها‬

‫اما رویكرد همان چيزیسمم‬

‫سمه» اثرِ عبدالرضمایی اجرای خاصی‬

‫مثال‪ :‬شمعر «سماع‬

‫ندارد و مشمخص اسم‬ ‫گرفته اسم‬

‫كه از شعر «پنج عصر» لوركا الهام‬

‫اما آیا تقليدیس ؟ باید گف‬

‫كه نه چون از‬

‫جهمان را دوبماره نگماه نمی كنند یا یك جور دیگر نگاه‬

‫شمعر لوركا به جایی دیگر رفته اس ‪ .‬پنج عصر لوركا را به‬

‫نمیكنند‪ .‬برایِ مثال‪ :‬در دورههایِ پيشمممين شممماعری بهنام‬

‫جایی تازه برده كه آن فضا و جای تازه شعر را جذاب كرده‬

‫در‬

‫اس ‪ .‬در نهای‬

‫نمیگویم كه از چيزی تاثير نگيرید اتفاقن‬

‫جاهایی شممعرهای درخشممانی دارد كه هيچكس هم به آنها‬

‫باید تاثير گرف‬

‫اما خودتان باشميد‪ .‬شمعر ساع‬

‫پنج عصر‬

‫توجهی نكرده اس م ‪ .‬یا «نصممرت رحمانی» نگاهش مدرن‬

‫لوركا را تمام جهان میشمناسمند اما شعر ساع‬

‫سه من به‬

‫«اسممماعيل شمماهرودی» كه نگاهِ بسمميار مدرنی داشمم‬

‫نيس‬

‫اما شعرهای زیستی دارد‪ .‬بسياری هستند كه شعرشان‬

‫هر زبانی كه ترجمه شمده اس‬

‫همه آن را ت سين كردهاند‬

‫از بایگانیِ ذهنشممان كه مملو از مفاهيم كالسمميك اسمم‬

‫این در حالیس‬

‫كه همه میدانند پس زمينهی آن شعر پنج‬

‫تغذیه میكند‪ .‬چيزهایی را كه میخوانند در ذهن بایگانی‬

‫عصممر لوركاسم‬

‫و رابطهای بينامتنی با آن دارد اما تقليدی‬

‫میكنند اما آنها را زندگی نمیكنند‪ .‬یداهلل رویایی ادبيات‬

‫نيسم ‪ .‬سماع‬

‫سه جهان شعر لوركا را بدل به یك جهان‬

‫كالسيك فارسی را بسيار خوانده و این ادبيات كالسيك در‬

‫دیگر كرده و تفكر تازهای ارائه میدهد‪ .‬شماعر در این شعر‬

‫متنهایش تاثير گذاشته اس ‪.‬‬ ‫به همين دليل اسم‬

‫دوسم‬

‫كه من درسم‬

‫دخترش را به مسميح و امام زمان و سوشيان‬

‫ربط‬

‫نمیدانم چرا آدمهایی‬

‫میدهد و با آنها اینهمان میكند‪ .‬رابطهای ایجاد میكند‬

‫كه اسمتعدادِ متوسمطی دارند باید ادبيات كالسميك بخوانند‬

‫بين دوس دخترش كه اولينبار میخواهد بياید و مهدی كه‬

‫و آدمهای كم‬

‫ظهور كند‪ .‬یعنی نگاهِ تازهای به مسئله دارد‪ .‬پس‬

‫چون ادبيات كالسميك فارسمی بزرگ اسم‬

‫قرار اسم‬

‫اسمتعداد یا متوسط نباید آن را بخوانند چون اجازه فراروی‬

‫مفهوم دارد چون نگاهش تازهس م ‪ .‬بيشممتر شممعرها مفهوم‬

‫غزلنویس یا‬

‫كالسيك دارند چون تكرار مفاهيم قبلیاند و یا مفهوم بزكی‬

‫كه اغل‬

‫به آنها نمیدهد‪ .‬برای همين اس م‬

‫مثنوینویس میشمموند و اگر هم سممپيدنویساند باز هم در‬

‫دارند كه از نظرم بیارزش هستند‪.‬‬

‫حال غزل نوشتن در شعر سپيد هستند‪.‬‬ ‫ادبيات كالسمميك فارسممی برای آنهایی كه اسممتعدادهای‬

‫مصطفا شوندي‬

‫بزرگی هسممتند بسمميار درخشممان اسم ‪ .‬اینها میتوانند از‬ ‫گنجينهی بزرگ ادبيات كالسميك بهرهبرداری كرده و روابط‬ ‫بينامتنی به وجود بياورند تا به جاهای بزرگتری برسممند نه‬ ‫اینكه مثل رویایی و براهنی درون شمممعرشمممان را از آن‬ ‫بیانبارند‪.‬‬ ‫هنگامیكه به شعری میگویم مفهوم دارد یعنی نگاه تازه و‬ ‫رویكردی متفاوت و جدید نسب‬

‫به جهان دارد و زندگی و‬

‫جهانِ خودش را میسمازد‪ .‬اینجاسم‬ ‫مفهومی! گاهی ممكن اسم‬

‫كه میگویم شممعری‬

‫كه همه از شعری تعریف كنند‬

‫اما برای من تكراری باشد و بارها آن مفهوم را در شعرهای‬

‫آخرين کتاب شعری که از شما خواندم‪« ،‬گاز دنده گاز»‬ ‫بود که به نظر من فضای شعری اين کتاب به گونهای حد‬ ‫وسع شععر کالسعیک و سپید بود‪ .‬نظرتان دربارهی اين‬ ‫کتاب چیسعت؟ با خواندن اين شععرها گاهی مخاطب به‬ ‫فضعای شععر کالسیک و گاهی به فضای شعر نو پرتاب‬ ‫میشود‪ .‬لطفن در مورد آن بیشتر توضیح دهید‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪246 /‬‬

‫دهه هفتاد من بسمميار تأثير گرفتهاند و در اغل‬

‫عبدالرضايي‬

‫شمماعرها و‬

‫ترانهسممراها و حتا در سممریالهای تلویزیونی بعضممی از‬ ‫اول اینكه كتاب «گاز دنده گاز» آخرین كتاب شمممعر من‬

‫اصممطالحات خودم را دیدهام‪ .‬بهخصمموص در سممریالهای‬

‫بلكه گزیده شعرهای دههی هفتاد من اس ‪ .‬یعنی از‬

‫طنزی كه آقای مهران مدیری سمماخته اس م ‪ .‬برای مثال‪ :‬در‬

‫اولين كتابی كه در سممن ‪ 22‬سممالگی در ایران منتشممر كردم‬

‫ترانهای كه آقای عليرضا عصار با آن معروف شد تكههایی‬

‫(سمال‪ )1372‬تا كتابی كه سمال ‪ 1381‬منتشر شد منتخبی از‬

‫از شمعر بلند «پاریس در رنو» وجود دارد‪ .‬خالصمه برعكس‬

‫نيس‬

‫شعرهای این هش‬

‫شمممما فكر میكنم این كتاب میتواند یكی از كتابهای‬

‫سال اس ‪.‬‬

‫در این كتمماب شمممعرهممایی مثممل دایره وجود دارد كممه‬ ‫تاثيرگذارترین و معروفترین كار پسم مدرن ایرانیس‬

‫و‬

‫مرجع برای كسمی كه میخواهد تازه بنویسمد باشد و بهتر‬ ‫اس‬

‫«گاز دنده گاز» را مطالعه كند‪.‬‬

‫به زبانهای انگليسمی فرانسوی عربی و تركی ترجمه شده‬ ‫اسم ‪ .‬شممعرهای كتابهای «فیالبداهه» «پاریس در رنو» و‬

‫عباس صادقي‬

‫«جامعه» را نيز در این كتاب دارید‪ .‬این شعرها هيچربطی به‬ ‫ادبيات كالسمميك ندارد‪ .‬البته ب ر پيشمتن را قبلن مطرح‬

‫جدای از جنسععیت که میدانم برای شععما معنايی ندارد!‬

‫كردهام و توضمميج دادم كه در برخی مواقع شممما مجازید كه‬

‫بايد نظرتان را در مورد «زن» در زبانِ شعری خودتان‪ ،‬که‬

‫از اسمتتيك گذشمته اسمتفاده كنيد‪ .‬مثلن در شمعر بلند شما‬

‫مشخصن برگرفته از انديشه و عرفان شهودی ِعبدالرضايی‬

‫میتوانيد یك تكه غزل را بیآورید‪.‬‬ ‫در كتاب «گاز دنده گاز» شمعر بلند «پاریس در رنو» نيس‬ ‫و فقط شممعر «جنگ جنگ تا پيروزی» را دارید كه در آن‬ ‫شعر بلند از مثنوی و غزل استفاده میكنم‪ .‬البته در حد چند‬ ‫سممطر چون یك شممعر چندصممدایی اس م ‪ .‬جز این شممعر‬ ‫هيچكدام از شمعرهای «گاز دنده گاز» ربطی به كالسيسيسم‬ ‫ندارد‪ .‬در نتيجه تعریف و نگاه شما دربارهی شعر كالسيك‬ ‫به خصوص در این كتاب كاملن اشتباه اس ‪.‬‬ ‫مثلن در كتاب «تنها آدمهای آهنی در باران زنگ میزنند»‬ ‫كه سمال ‪ 1372‬منتشر شد چند غزل آمده اس‬ ‫بگویيد كه این كتاب نئوكالسمميك اس م‬

‫و میتوانيد‬

‫و من هم با ش مما‬

‫موافق خواهم بود‪ .‬اما در «گاز دنده گاز» شمممعرهای دهه‬ ‫هفتادی من اسم‬

‫اسععت بعدانم! زن‪ ،‬نق‬

‫پررنگی در آثارتان دارد که‬

‫متاسعفانه شعاعران ايرانی زن را در شعر با کلماتی چون‬ ‫«او»‪« ،‬تو»‪« ،‬عشق»‪« ،‬بود»‪« ،‬نبود»‪«،‬کجاست؟»‪« ،‬میآيید»‬ ‫و‪ ...‬بیان می کنند و به آثارتان نگاه جنسععیتی دارند و‬ ‫همیشعه شما را به بیبندوباری متهم میکنند‪ ،‬در صورتی‬ ‫که اينطور نیست‪ .‬فکر میکنم «زن» يا «معشوق» در شعر‬ ‫«کالسععیک»‪« ،‬نو» و معاصععر از نظر زبانی و بیانی فراتر‬ ‫نرفته و کماکان در همین واژگان می چرخد! اگر پا را‬ ‫فراتر بگعذاريم‪ ،‬زن در نظعامِ بعازنمايی و معنايی‪ ،‬در‬ ‫آوانگارديسععمِ آينده چه نقشععی را در شعععر و ادبیات‬ ‫میتواند بازی کند؟‬

‫كه شعرهای بسيار آوانگاردی دارد و اگر‬

‫االن برای شما آشناس‬

‫به این دليل اس‬

‫كه خيلیها از آن‬

‫عبدالرضايي‬

‫شممعرها تقليد كردند‪ .‬تكههایی از آن شممعرها در آثار اغل‬ ‫كه شعر‬

‫در دههی هفتاد سموالی در گف وگویی از من پرسيده شد‬

‫شماعران جوان وجود دارد‪ .‬یعنی كمتر شاعریس‬

‫بنویسممد و آدم مطرحی باشممد و از آن دس م آورد اسممتفاده‬

‫و مضممممونش این بود كمه خيلی از شممماعران معتقدند‬

‫نكرده باشممد‪ .‬حتا آنهایی كه غزل مینویسممند از شممعرهای‬

‫عبدالرضمایی برای زن شمعر مینویسد و اگر زنی نبود شعر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪247 /‬‬

‫نمینوشم ! اگرچه پاسمخ من برای خيلیها عجي‬ ‫من به آن ادعا پاسمخ مثب‬ ‫كه من برای زن اس‬

‫دادم و واقعي‬

‫بود اما‬

‫این بود و هس‬

‫درحالیكه به نظرم زنها گاهی باهوشتر از مردها هسممتند‪.‬‬ ‫به ویژه زنهای ایرانی كه بسمميار بيشممتر فكر میكنند چون‬

‫كه مینویسم و اصلن شاعر شعرهای‬

‫قمدرت بيرونی ندارند‪ .‬آن ها چون قدرت بيرونی ندارند‬

‫من زنها هستند و در ل ظهی سرایش شعرم یك زن هستم‬

‫بيشمتر روی ذهنشان متمركز هستند و به دليلِ كارِ بيشتری‬

‫كه فعال میشود و حتا بهترین‬

‫كه از مغزشان میكشند در جاهایی باهوشترند و به همين‬

‫و این قوهی آنيمای من اس‬

‫دوستانم در زندگیم زنها بودهاند و با مردهایِ كمی دوس‬

‫دليل اس‬

‫بودهام‪ .‬در كالج ولی ابدن مسممائل جنسمميتی معنا ندارد و‬

‫با زنها مهربان نيسمتم چه در شمعر و چه در داستان و زن‬

‫و اتفاقن در كالج زنها با‬

‫بدهم‪ .‬این‬

‫تفاوتی ميان زن و مرد نيسمم‬

‫قدرت بيشمتری حضمور دارند و حتا در شعر و مقاله هم با‬ ‫اینكه تعدادشمان از مردهای كالج كمتر اس‬

‫كه برخی مردها زنها را یك رقي‬

‫بودنشمان سمب‬ ‫خيان‬

‫میدانند‪ .‬من‬

‫نمیشود كه به آنها اعتبار مف‬

‫به زنهاسمم‬

‫و مخالفِ چنين نگاهی به زن و مرد‬

‫ولی از مردها‬

‫هسممتم‪ .‬اتفاقن برخی از این به اصممطالح فمنيس م ها كه از‬

‫قویترند‪ .‬چند خانم در كالج شممعر هسممتند كه اگر نبودند‬

‫زنها با قدرت دفام میكنند برعكس عمل میكنند‪ .‬در ایران‬

‫را‬

‫هم بزرگترین مخمالفان زنان خود زن ها هسمممتند و زن‬

‫همينها انجام میدهند و برخالف تصوری كه داشتم و فكر‬

‫سممتيزترین زنها در مجموعهی زنانِ ایرانی اسمم‬

‫و این‬

‫میكردم كه زنهایِ ایرانی به دليل عدم حضممورشممان در‬

‫موضمموعات مقولههای شممعرهای من هسممتند‪ .‬من در یك‬

‫ندارند می بينم كه زن های كالج‬

‫جدال دائمی هستم‪ .‬نه به مثابهی یك مرد بلكه با زن و مردِ‬

‫مدیرهای قویتری هسمتند‪ .‬در ادبيات هم زن عنصر مهمی‬

‫جدال‬

‫كالج شممعر به این فعالی نبود‪ .‬چون تمام كارهای سممخ‬

‫اجتممام قدرت مدیری‬ ‫اسم‬

‫چون زنها را دوس‬

‫دارم و در هر دورهای یك زن‬

‫درون خودم یا آنيما و آنيموسی كه در وجودم هس‬ ‫دارم‪ .‬نمونهی آن كتابِ «كادویی در كاندوم» اسم م‬

‫كه‬

‫در زندگیام نقش مهمی ایفا كرده و شمماعر شممعرهایم بوده‬

‫درآنجا یك زن بهنام شممهال با بدن مرد به عنوان یك ابژهی‬

‫كه در حال حاضر دوس های‬

‫جنسممی رفتار میكند و در واقع شممهال كاتبان آنيمای درون‬

‫صميمیِ مرد ندارم‪ .‬دوستان كالجی خانواده من هستند‪ .‬حال‬

‫وجودم هسم م‬

‫كه بدن مرد را میدرد‪ .‬این طبقهبندی و‬

‫هر جنسيتی دارند و در هر رده سنی هستند‪ .‬از پسر و دختر‬

‫شمقهشقه كردن در فرهنگ ایرانی كه زن را م دود و چادر‬

‫هيجده بيسمم سمماله تا زن و مرد با سممنين مختلف‪ .‬حتا‬

‫سممرش میكند و او را از جامعه انسممانی منفك میكند را از‬

‫و اصلن اختالف سنی‬

‫اسمماس نمیپذیرم و قبول ندارم‪ .‬به همين دليل به اقلي ها‬

‫و هر كَس توانایی بيشممتری داشممته‬

‫در كالج بيشمتر میپردازیم‪ .‬زیرا جسورانهتر رفتار میكنند و‬

‫در‬

‫در گروهی قرار دارنمد كه هنر و ادبيات ایرانی به آن ها‬

‫كالج اختيارات و قدرت بيشممتری دارد و اگر كسممی فعال‬

‫بیتوجهی كرده اس ‪ .‬مطمئنم كه شاهد نمایندگان مهمی از‬

‫نداشمته باشد بالفاصله اخراج‬

‫این اقلي ها خواهيد بود كه از دل كالج متولد خواهد شممد‪.‬‬

‫و هركس هر‬

‫پس با همين توجيه زن در آثار من یك موجود جدا و‬

‫اس ‪ .‬البته به این معنا نيس‬

‫دوسمتی داریم كه شمص ساله اس‬ ‫در كالج مطرح نيسمم‬ ‫باشد و بهتر مدیری‬

‫كند بدون توجه به سن و جنسي‬

‫نباشمد و در كارش پيشمرف‬

‫میشمود‪ .‬در كالج ب ر اصملی یادگيری اس‬

‫اندازه كه یاد میگيرد و هر اندازه كه میآموزد موظف اس‬

‫بيگانه نيسم‬

‫كه همان اندازه یاد بدهد و در آموزشِ دیگران موثر باشممد‪.‬‬

‫گاهی آماج تنفر و گاهی با او درمیافتم و بهخاطر جنسممي‬

‫شمهریهی مشارك‬

‫بلكه یك حضور اس‬

‫كه گاهی مركز عشق‬

‫در كالج فقط و فقط آموختن و آموزش‬

‫اش با او مهربانی نمیشممود‪ .‬دليل وجود ملموستر زن در‬

‫اسم ‪ .‬اكنون به سموال بپردازیم‪ :‬معمولن روشنفكران ایرانی‬

‫متنهای من این اسم‬

‫كه بيشمترین و بهترین دوسمتان من‬

‫ذاتن ضد زن هستند و به زنها مهربانی میكنند‪ .‬آنها به زن‬

‫زنها بودهاند و با آنها دیالوگ حسمممیتری دارم و زنها‬

‫به شممكل صمموری موقعي‬

‫میدهند ولی به او باور ندارند‪.‬‬

‫هميشه نقش م وری را در زندگیام ایفا كردهاند‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪248 /‬‬

‫ضمممنن ما در حال اجرای یك پروسممه آموزشممی هسممتيم و‬

‫مصطفا صمدي‬

‫چيزی كه آموزش داده میشمممود بدین معنا نيسمم‬ ‫بعد از تشکر فراوان از علی عبدالرضايی بابت ايجاد اين‬ ‫فضای آموزنده که از اين طريق تجارب و دان‬

‫خودش‬

‫را به ديگران منتقل میکند‪ ،‬سؤالم اين است که اين فضا‬ ‫به نظر خودتان در کنار آموزنده بودن ‪ ،‬چقدر توانسععته‬ ‫شخصیت يا کاريزمای شعری تولید کند؟ از آنجايی که‬ ‫بارزه و نماد علی عبدالرضععايی فرديت‬

‫اسععت‪ ،‬آيا اين‬

‫فرديت حفظ شعده اسعت يا علیهای شعبیهسععازی شده‬ ‫ديگری با درجههای مختلف (ولو ناخواسته) شکل گرفته‬ ‫و میگیرد؟‬

‫كه تنها‬

‫متعلق به من باشمد بلكه طی این سالها دهها دوره مختلف‬ ‫را در مراكز آموزشمی دنيا گذراندهام و شده كه گاهی سطح‬ ‫سواد ادبی مدرس خيلی پایينتر از من باشد اما در آن زمينه‬ ‫خماص كمار كرده بوده اسممم ‪ .‬مما همه ناگزیر به آموختن‬ ‫هسمممتيم و وقتی چيزی از كسمممی یمماد می گيریم در واقع‬ ‫نسمممب هایی با او پيدا میكنيم اما در پروسمممهی زمانی این‬ ‫نسممب ها از بين میرود؛ یعنی شمماعری كه به كالج میآید و‬ ‫هر روز چيزهایی را از من میشمممنود تأثيراتی را میگيرد و‬ ‫این تمأثيرات كماملن طبيعی اسممم‬

‫و بممه مرور كمرنمگ و‬

‫كمرنگتر میشمممود‪ .‬همين حاال بعضمممی از نقدهایی كه در‬ ‫نشممریات ایران نوشممته میشممود یا همين ادمينهای كالج‬

‫عبدالرضايي‬

‫مقاالتی در بعضمممی روزنامهها و مجالت مینویسمممند و با‬ ‫ب ر هایی كه ما در كالج شمممعر میكنيم ارتباج دارد و این‬

‫اغل‬

‫شممماعران ایرانی درك حرفهای از فرم و سممماختار و‬

‫بوطيقمای شمممعری ندارند مثلن من در كالج یكسمممری از‬

‫یعنی انتقال دانش یعنی انتقال مقولههای علمی كه شخصی‬ ‫در جایی خوانده و سعی در رساندنشان به دیگران دارد‪.‬‬

‫سماختارهای مألوف را آموزش میدهم تا آنها را بشممناسد‪.‬‬

‫اینهمه بدین مفهوم نيسمم‬

‫حاال این شماعر اگر خالق باشممد در این پروسهی زمانی به‬

‫انتقممال دانش بممه شمممكممل تجربی و فنی اسممم ‪ .‬كممار من‬

‫سماختارها و فرمهای من صمر به فرد خودش میرسد و در‬

‫بوطيقانویسمی و بوطيقاسممازی شممعر سممپيد در زبان فارسی‬

‫آن خود ویژه میشمممود كه این نياز به زمان دارد و اینطور‬ ‫نيس‬

‫كه در وهله اول از هيچكس متأثر نباشد و تأثيرپذیری‬

‫اسممم‬

‫كه از من متأثر شممدهاند بلكه‬

‫چون در ادبيمات مدرن ما تاكنون افراد زیادی ت‬

‫عناوین مختلفی كتابهایی به نشر رساندهاند اما هيچ یك از‬

‫نداشته باشد‪.‬‬

‫آنها به آموزش فن شماعری و تكنيكهای شعری بصورت‬

‫اینجا همه شمماید نسممب هایی با من داشممته باشممند اما این‬

‫جزئی نپرداختهاند‪ .‬اما اینجا به شكل كالسی فنون شاعری‬

‫پروسممه تاثيرپذیری معمولن سممه ماه‬

‫مدرن تدریس میشمممود بهطور مثال شممممارههای مختلف‬

‫شمممش ماه یا حداكثر یك سمممال طول میكشمممد اما چون‬

‫مجله فایل شمعر بين بسمياری از شمماعران حرفهای ایران نيز‬

‫نسممب ها دور اس م‬

‫شيوههای متفاوت و گوناگونی را یاد میگيرند كم كم كس‬

‫دسم‬

‫تجربمه و دانش ادبی میكننمد و نهمایتن بدل به خودشمممان‬

‫و از آن تأثير میگيرند نباید بخوانند‪.‬‬

‫میشمموند‪ .‬من دوسمم‬ ‫شمرك‬

‫به دسم‬

‫میشود آیا از ترس اینكه چيز تازهای یاد‬

‫ندارم كسممی كه اینجا در كالسها‬

‫آموزشهای كالج راه ميانبری را پيدا میكند تا هر كسممی را‬

‫میكند شمبيه من بنویسممد و حرف بزند و اسمماسن‬

‫حاال‬

‫بدل به خودش بكند‪ .‬كسممی كه در نثر مشممكل داشم‬

‫نسبتی با من داشته باشد؛ به طور مثال اگر یكی از ادمينهای‬

‫بعمد از مدتی در حال نوشمممتن نقد حرفهایسممم ‪ .‬اینجا‬

‫كالج شبيه من بنویسد هشدار میگيرد كه حق ندارد تا مدتی‬

‫دانشمگاه و آموزشمگاه شعر اس ‪ .‬اول باید مفاهيم تئوریك‬

‫سرا نوشتن برود یا یكی از كتابهایم را مطالعه كند‪.‬‬

‫یاد گرفته شمود بعد پروسمهی خالق در نقد و شممعر شروم‬ ‫میشود و اینها همه نياز به زمان دارد‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪249 /‬‬

‫اس م‬

‫محمد مروج‬

‫كه بسمميار وابسممته به عيني اند و به طور مطلق ض مد‬

‫انتزام یا «آبسممتراكسمميون» هسممتند و برای هر چيز معتقد به‬ ‫پی تر در مورد رئالیسم انتقادی توضیحاتی دادهايد‪ ،‬اگر‬ ‫امکان دارد در اين مورد کمی صبحت کنید؟‬

‫و انسمممانگرا نيز بود و كتمماب‬

‫معروفش «نظریهی رمان» در ایران ترجمه شممده اسمم ‪ .‬او‬ ‫و‬

‫ماهيتی «پوزیتيویستی» دارد‪ .‬مبنا و فرض رئاليسم انتقادی بر‬ ‫كه جهانی بيرونی مستقل از ذهن ما وجود دارد‪.‬‬

‫ابژكتيویتمه معتقمد اسممم‬

‫كه زیبایی در جهان خارج وجود‬

‫دارد و ذهن ما فقط راه و روشمممی برای بيان آن زیبایی پيدا‬ ‫میكند در صمورتی كه سوبژكتيویته یا ذهنیگراها میگویند‬ ‫كمه زیبمایی در ذهن ماسممم‬

‫و دنيای خارج اهميتی ندارد‪.‬‬

‫یكی از اصمول اصلی فلسفهی رئاليسم انتقادی این اس‬ ‫جهان خارج مسمممتقل از خواسم م‬

‫كه‬

‫ما وجود دارد و از این‬

‫در همان راسممتای نقد پوزیتيویسممتی و تأویلگرایانه‬

‫اس م ‪ .‬اولين بار «روی باسممكار» فيلسمموف بریتانيایی چنين‬ ‫ب ثی را مطرح كرد‪ .‬برای فهم بهتر این موضممموم بماید این‬ ‫اصممل را به خوبی درك كرد كه شممناخ‬ ‫جهان همانطوری اسم‬ ‫تفكرشمان این اس‬ ‫ذهن مماسممم‬

‫بود كه از حقوق بشر نيز بسيار دفام‬

‫میكرد یعنی اومممانيسممم‬

‫رئاليسمممم انتقادی مانند «هرمنوتيك» علم تأویل اسم م‬

‫جه‬

‫بيرون در ارتباج باشد‪.‬‬ ‫لوكاچ یك كمونيسم‬

‫عبدالرضايي‬

‫این اسم‬

‫وجمه عينیانمد و همچنين معتقمدند همه چيز باید با جهان‬

‫ما نسممب‬

‫به این‬

‫كه امكان پذیر اسم ؛ یعنی اساس‬

‫كه این دنيا را فار از آن چيزی كه در‬

‫می توان درك كرد و فهميمد و بمه عرفان و‬

‫شممناختش رسمميد‪« .‬بودلر» نيز چنين اعتقادی دارد‪ .‬به همين‬

‫منتقمدی نيسممم‬

‫كه با من همراسمممتا باشمممد ولی كتاب و‬

‫مجموعمه مباحر او دربارهی دیالكتيك در هنر مهماند و بر‬ ‫پروسممهی نظریهی ادبی نيز تأثيرگذار اسمم‬ ‫نظریهی رمانش بسمميار جال‬

‫مخصمموصممن‬

‫اسم ‪ .‬در ادبيات و فلسممفهی‬ ‫نه فرضمميه و همه‬

‫انگلسممتان همه چيز بر مبنای علم اس م‬

‫چيز باید جنبهی اثباتی داشممته باشممد یعنی همه بر اسمماس‬ ‫دستگاه فلسفی ب ر میكنند و نمیشود با گفتن چند جمله‬ ‫راجع به یك موضممموم نظر داد؛ باید در عمق آن فرو رف‬ ‫ولی فرانسممموی هما بمدین شمممكمل نيسمممتنمد و بيان آن ها‬ ‫استعاریس ‪ .‬بنابراین چون بيان لوكاچ سيستماتيك نيس‬ ‫این روزها زیاد به او اهمي‬

‫نمیدهند‪.‬‬

‫دانيال فروتنپژوهي‬ ‫در مورد قافیههای درونی شععما پی تر بحث کرديد‪ ،‬آيا‬ ‫منظور همان نوع قافیههايی ست که نیما استفاده میکرد؟‬ ‫لطفن در اين مورد بیشتر توضیح دهید‪.‬‬

‫دليمل چنين نقمدی كماملن بيرونگرا و رئاليسمممتی اسممم ‪.‬‬ ‫«گئورگ لوكاچ» منتقدی سوسياليس‬

‫اس‬

‫و نسب هایی با‬

‫عبدالرضايي‬

‫رئاليسم دارد اما چيزی كه او را مطرح كرده نقد دیالكتيكی‬ ‫اسم‬

‫یعنی نقدی كه اساس آن بر گفتگوی دوتاییهاس‬

‫در شمعر كالسميك قافيه به مثابه زنگیس‬

‫كه در پایان هر‬

‫دانس ‪ .‬منتقدی كه‬

‫سمممطر بمه صمممدا درمیآید مثلن در قال‬

‫رباعی قافيه در‬

‫بيشمتر در این حوزه معروف شمده روی باسكار اس ‪ .‬پس‬

‫مصمممرم آخر مثمل چكش بر ذهن مخاط‬

‫فرود میآید اما‬

‫شمعار اصملی منتقدین رئاليسم انتقادی دو چيز اس ‪ :‬جهان‬

‫قافيههای درونیِ شمعر سمپيد در بسممتر متن پخش میشوند‬

‫آن به‬

‫كه توسط‬

‫پس نمیتوان او را یك منتقد رئاليسم‬

‫خارج مسمممتقل از ذهن ما وجود دارد و شمممناخ‬ ‫شكلی كه هس‬

‫ممكن اس ‪ .‬رویكرد نقادانه آنها نيز این‬

‫‪.‬قافيه درونی در شمعر سپيد روش و ایدهای اس‬ ‫آن موزیك متمركز شممده در آخر بي‬

‫اشممعار كالسمميك در‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪251 /‬‬

‫كل شممعر سممپيدجریان پيدا میكند و از این طریق به شممعر‬

‫منتقد بزرگی به نام لوكاچ كه ماركسميس‬

‫ملودی و موزیممك میدهممد‪ .‬میتوان نمونممههمای بممارزی از‬

‫نقدهایش تنها دربارهی ادبيات رئاليستی‪-‬ماركسيستی نيس‬

‫قافيه های درونی در شمممعر سمممپيد را به وفور در مجموعه‬

‫و درمورد ادبيات سورئاليستی هم نقدهایی دارد‪..‬‬

‫شممعری مثل «پاریس در رنو» مشمماهده كرد كه نشممان داده‬

‫اگر بخواهم از دیدگاه یك منتقد اكتيو امروزین بگویم؛ یك‬

‫شده چگونه میتوان بهجای استفاده از قافيه در ته سطر آن‬

‫منتقممد اكتيو معمولن بممه چيزی كممه متن میگویممد توجهی‬

‫را در ابتدا یا وسمط سطر آورد‪ .‬گرچه قبلتر ریتم و موزیك‬

‫ندارد بلكه به چگونه گفتن و اجرای آن بيشمممتر توجه دارد‬

‫«همآوائی‬

‫سمماختارگراها اینگونه هسممتند‪ .‬سمماختارگراها و‬

‫در شممعر سممپيد وجود داشمم‬

‫و یا از خاصممي‬

‫كلمات» زیاد استفاده میشد كه در اشعار شاملو نيز میتوان‬ ‫آنها را دید‪.‬‬ ‫قافيه درونی شعر را از حال‬

‫ایستایی خارج آن را روان و‬

‫كه اغل‬

‫بوده نيز معمولن‬

‫پسممماسممماختارگراها معمولن آنچه را كه میخواهند از متن‬ ‫دریاف‬

‫میكنند و به قولی آن را دوباره مینویسمممند‪ .‬از این‬

‫بمابم‬

‫در اینگونمه نقمدهما ما خيلی با ایدئولوژی رابطهای‬

‫عاطفیتر میكند و در عين خواندن شعر را زنگدار میكند‪.‬‬

‫نمیبينيم ولی اسماسمن وقتی ما با تأویل سر و كار داریم به‬

‫میآید كه موزیك شمممعر را ارتقا‬

‫بماورهمای مؤلف نيز توجه میكنيم‪ .‬حاال اگر در جایی باور‬

‫دهد و تم موسمميقایی متن را غلي تر كند همان كاری را كه‬

‫سمياسی مؤلف خالف باور سياسیِ منِ منتقد باشد تكليف‬

‫قافيه زنگ مطل‬

‫اسم م‬

‫«همآوائی كلممات» از طریق مشمممابه‬

‫حرفهای اول هر‬

‫چيس ؟‬

‫كلمه در سطر میكند مثل‪.:‬‬

‫برای من به شخصه مولفههای زیباییشناسيك اثر در درجه‬

‫قرار ما كه هرگز فرار نبود‬

‫اول اهمي‬

‫قرار دارد در جایی شممما دستور زبان را نيز در‬

‫فراتر از صدایم كه تو كردی‬

‫شمعر رد میكنيد بارها گفتهام وقتی دستور زبان و گرامر را‬

‫فرار بود كه نكردم‪.‬‬

‫میشمكنيد از نظر تأليفی غلط اس‬

‫و به شما میگویند كه‬

‫ضممعف تأليف دارید اما گاهی پيش میآید كه شممما این كار‬

‫جبار شافعيزاده‬

‫را انجام میدهيد و به زیبایی میرسيد در این صورت توليد‬ ‫زیبمایی كردهایمد و فكر میكنم تمام منتقدهای واقعی طرف‬

‫لطف کنید ارتباط میان ايدئولوژی و نقد ادبی را برای ما‬ ‫شرح دهید؟‬

‫عبدالرضايي‬ ‫سؤال شما بسيار گسترده اس ؛ در مورد ایدئولوژی نظرات‬ ‫بسممياری وجود دارد؛ به عنوان مثال‪« :‬ونداگ» معتقد اس م‬ ‫ایممدئولوژی جنبممه ای روانی دارد و در نمماخودآگمماه جمعی‬ ‫انسمممانها وجود دارد عدهای نيز مجموعه ایدههای یك نفر‬ ‫را ایدئولوژی او میدانند به عنوان مثال‪« :‬گرامشمممی» معتقد‬ ‫اسم‬

‫ایدئولوژی با ناخودآگاه انسان ارتباج برقرار میكند و‬

‫بخشی از آن میشود‪.‬‬

‫زیبمایی را خواهند گرف ؛ منتقد واقعی كسمممی اسممم‬ ‫زیبایی را مؤكد میكند و استتيك باور اصلی اوس‬

‫كه‬

‫اگرچه‬

‫در نقد ادبی جهانبينی شما یك بخش از دیدمان شماس ؛‬ ‫اما اگر واقعن منتقد باشيد باعر نمیشود كه قضاوت كنيد‬ ‫پس وقتی یمك اثر ادبی را نقد میكنيم هدف ما قضممماوت‬ ‫كردن نيس ‪ .‬مثلن من اگر بخواهم دربارهی شعر فالن شاعر‬ ‫حكومتی كمه بماعر تبعيد من بوده سمممعی میكنم تا جای‬ ‫ممكن نفرتم را از او در برسی اثر ل ا نكنم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪251 /‬‬

‫را قبول دارم و نه به روش ذهنیگراها معتقدم‪.‬اسمماسن فكر‬

‫جبار شافعيزاده‬

‫میكنم زیبایی م صمممول هم دردی و هم حسمممی با م يط‬ ‫خیلی ممنون از توضععیحی که داديد اما در اين صورت‬ ‫معا چگونه می توانیم مطمئن شععويم که منتقد حین نقد‪،‬‬ ‫جهان ذهنی خودش را به متن تحمیل نکرده است‪ ،‬يعنی‬ ‫آي ا مرز مشعخصی میان متن و منتقد به عنوان مخاطب يا‬ ‫مؤلف مستتر وجود دارد؟‬

‫شمميوه‬

‫شممميوههای را در نقدشمممان به كار میبرند‪ .‬یعنی منتقد یك‬ ‫سمممری از دادههای خودش را به متن میدهد و با توجه به‬ ‫انعكاسمممی كه از اثر میبيند دربارهاش مینویسمممد‪ .‬متن اگر‬ ‫واقعی باشمد یك آینه اس ‪ .‬همانطوری كه شما سرا متن‬ ‫میروید متن نيز خودش را به شمممما نشمممان میدهد؛ مثلن‬ ‫وقتی شممما میخواهيد نقدی بنویسمميد كنجكاوید كه بدانيد‬ ‫موتيف مقيد شعر چيس ؟ پس به دنبال ني‬

‫مؤلف خواهيد‬

‫بود‪ .‬هر شمماعری یك ایدهای دارد و ایدهاش در شممعر قابل‬ ‫كشممف اسمم ‪ .‬خيلی از منتقدین به دنبال پيدا كردن ایدهی‬ ‫شمعر هستند‪ .‬اینگونه برخوردها وابسته به جهان متن اس‬ ‫مؤلف پيش میرود؛ مثل یك‬

‫جاسممموس؛ مثل یك ردیاب؛ در اینگونه از نقدها كه خيلی‬ ‫به آن باور ندارم اصممملن ربطی به باور و ایدئولوژی منتقد‬ ‫ندارد‪ .‬در استتيك عينیگراها میگویند كه زیبایی در جهان‬ ‫خمارج وجود دارد و هنرمنمد فقط این زیبایی را برای اولين‬ ‫بار میبيند‪ .‬ذهنیگراها نيز معتقد هسممتند جهان بيرونی یك‬ ‫و زیبایی در ذهن شمممما وجود دارد؛ ما با دو‬

‫مقوله طرف هستيم اگر از دید ذهنیگرایان بخواهيم بررسی‬ ‫كنيم این ذهن منتقد اس‬

‫میآورد و با متن وارد گفتگو میشود‪ .‬این گفتگو در نهای‬ ‫متنی را خلق میكنمد بما عنوان متن نقمد كه من بيشمممتر به‬ ‫از متن مورد بررسی‬

‫می كند و نه دقيقن م صممول اعتقادات منتقد اسمم ؛ همين‬

‫نقد آموزش داده شممده و با توجه به فضممای اثر یكی از این‬

‫توهم اسممم‬

‫متن تركيم‬

‫میكنمد؛ رابطمهای انعكاسمممی با متن به وجود‬

‫به وجود میآید یعنی نه دقيقن تبعي‬

‫به منتقدهایی كه در كالج مینویسممند تاكنون هش م‬

‫و بمه سممممم‬

‫در نتيجه وقتی یك منتقد مینویسممد جهان خود را با جهان‬

‫اینگونه نقد باور دارم‪ .‬متنی كه با توجه به همحسممی با متن‬

‫عبدالرضايي‬

‫كشمممف ني‬

‫پيرامون اسم ؛ همحسی با متن اس ؛ دیالوگ با متن اس ‪.‬‬

‫كه ایدئولوژی و جهانبينی او را‬

‫میسازد؛ اگر بخواهيم از دید عينیگرایان بررسی كنيم باید‬ ‫معتقد باشمميم زیبایی در متن وجود دارد‪ .‬من نه عينیگرایان‬

‫اس‬

‫كه متن را زیبا میكند‪ .‬به عنوان مثال یكی از منتقدین‬

‫ما فرشاد عمد دارد در نقدهایش یكجور دیگر نگاه كند و‬ ‫من این جنون را در نقد او دوسم‬

‫دارم‪ .‬این نگاه زیباس‬

‫و شماعر باید خوش ال باشد كه منتقد بیخيال موتيف مقيد‬ ‫شممعر شممده اسمم‬ ‫اس‬

‫و چيز دیگری را در متن او پيدا كرده‬

‫باید با خود بگوید عج‬

‫منتقد توانسممته اسم‬

‫متن قدرتمندی نوشتهام كه‬

‫این نشممانهها را در آن پيدا كند‪ .‬به هر‬

‫صممورت وقتی شممما یك دسممتگاه یا یك چيز تازهای ارائه‬ ‫میدهيد آن متن هم به شمممما كمك كرده اسممم‬

‫و شمممما‬

‫نشممانهها را در آن متن پيدا كردهاید‪ .‬فكر میكنم شممما دیگر‬ ‫جواب تان را گرفته باشيد‪.‬‬

‫فاطمه فالح‬ ‫آقای عبدالرضعايی‪ ،‬من رمان های شما را مطالعه کردم و‬ ‫بسیار دوست داشتم اما حس میکنم شباهتهايی بین دو‬ ‫رمان «ايکس بازی» و «تخت خواب میز کار من اسععت»‬ ‫وجود دارد‪ ،‬سعؤال من اين است که ارتباط و شباهتی از‬ ‫نظر خودتعان در اين دو رمعان وجود دارد يعا نعه؟ و‬ ‫شخصیتسازی در رمانهای شما چگونه شکل میگیرد؟‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪252 /‬‬

‫ارج ي‬

‫عبدالرضايي‬

‫دارد منتقد كسی اس‬

‫كه به خدا پيشنهاد میدهد؛‬

‫ورای اثر ادبی میرود‪ .‬كسممی كه شممعرم را بررسممی میكند‬ ‫شمممما درواقع دو ورژن از یك رمانم را خواندهاید‪ .‬اما باید‬

‫اولين وظيفهاش پيشممنهاد برای شممعر بعدی من اسمم‬

‫یممادآوری كنم كممه معمولن المممانهممایی را در آثممارم تكرار‬

‫جای قضمماوت كردن باید به متن پيشممنهاد بدهد‪ .‬كار چنين‬

‫میكنم چون معتقد به حضمممور جمعی در یك نفرم؛ معتقد‬

‫آدمی سممتودنی اسمم‬

‫یك‬

‫به حضمور علیهای عبدالرضمایی در علی عبدالرضایی‪ .‬این‬

‫شاعر یا نویسنده خودِ اوس‬

‫در واقع حرفهایترین مخاط‬

‫و به‬

‫كه در ایران یكی از شعارهای‬

‫نفرات یك جاهایی تقاطع دارند و یكی میشوند آنچه كه‬

‫من بوده اسمم‬

‫من در شعر رمان و داستان مینویسم؛ شخصي ها چه زن‬

‫یك سمممخنرانی سمممال هفتاد و دو در ایران داشمممتم در این‬

‫و چه مرد باشمند یكی از علی های عبدالرضایی هستند در‬

‫خصوص كه شاعر ایرانی باید اولين منتقد خودش باشد به‬

‫واقع فقط خودم هستم و از طریق تكثير خود به آن دیگری‬

‫این دليمل كمه آنجما منتقمد بیغرض وجود ندارد و مجبور‬

‫میرسمممم چون جز این طریق نمیتوانم بما تجربهی آدمها‬

‫هسمتيد مدام بعد از نوشتن از متن فاصله گرفته و سپس آن‬

‫نزدیكی كنم و غير از این را در نویسمممش درو می دانم‪.‬‬

‫را بمازنویسمممی كنيمد‪ .‬در این رابطمه جمله ای دارم كه زیاد‬

‫ادبيمات واقعی در اینهممانی اتفاق میافتد در تبدیل تو به‬

‫استفاده شده اس ؛ اینكه «اگر شعر ضعيفی نوشتيد مطمئن‬

‫آن دیگری‪ .‬در این پروسممه گاهی سممكانسهایی به صورت‬

‫باشيد در صورت كاركردن روی آن تبدیل به شعری متوسط‬

‫عينی یا موضمموعی و بهطور عمد در قسممم هایی از آثارم‬

‫و اگر متوسمط نوشمتيد بدل به شمعری خوب خواهد شد و‬

‫و چون‬

‫چنانچه شمممعر خوبی نوشمممتيد بعد از كاركردن روی آن به‬

‫ایكس بازی را قبلن با نام "‪ "where are you from‬شممروم‬

‫یك شمعر عالی خواهيد رسميد و اگر شعرتان عالی بود اگر‬

‫مسمممتقل اخبار روز با رویكرد‬

‫روی آن كار كنيد میتوانيد شمماهكاری از آن خلق‬

‫تكرار میشممود كه این روش و سمميسممتم من اس م‬ ‫كردم و حاال در وبسمممای‬

‫درسمم‬

‫و حاال معمول شمممده و همه میگویند‪ .‬حتا‬

‫تازهای در حال مرور و بازنویسی آن هستم‪.‬‬

‫كنيد»‪.‬‬

‫فاطمه فالح‬

‫ايوب مرداني‬

‫شما به نوعی خود را منتقد آثارتان میدانید اما ديده شده‬

‫علی جعان خسععتعه نباشععید‪ ،‬جدا از تمام سععؤالهای‬

‫از منتقدان بد گفته ايد‪ ،‬آيا برای کار منتقد ارزشععی قائل‬

‫تخصعصعی تر که دوستان پرسیدند‪ ،‬شما درجايی درباره‬

‫هستید و يا معتقديد او مثل مگس مزاحم است؟‬

‫ناشعععر و ماهیت وجودی شعععر حرف زديد و در آخر به‬ ‫وجود شعرهای بزرگ اشاره کرديد و اينکه ممکن است‬ ‫در سععال‪ ،‬حتا به هفت يا هشععت تا از اين شعععرها نیز‬

‫عبدالرضايي‬ ‫از نظر من كار منتقد خيلی مهم و اسماسی‬

‫که با آنها برخورد کردهايد يا در آثار خودتان شعرهايی‬

‫البته به شمرطی كه طرف واقعن منتقد باشد متأسفانه‬

‫که به نظر خودتان مهم محسععوب میشوند را نام ببريد؟‬

‫اینطور نيسم‬ ‫اسم‬

‫برخورد نکنیم‪ ،‬دوسععت داشت م چند تا از اين ناشعرها را‬

‫مما در ایران اغلم‬

‫بمه جمای منتقمد با یك مواج‬

‫بگير و‬

‫سفارشی نویس سر و كار داریم‪ .‬اگر منتقد كارش را درس‬ ‫انجام دهد و منتقد باشمممد به نظر من بر خالق یعنی بر خدا‬

‫سپاسگزارم‪.‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪253 /‬‬

‫كه دلم برایش تنگ شممده اسمم‬

‫عبدالرضايي‬

‫آن ایران برای من جذاب‬

‫اسم ؛ مهمانیهای ما نشمسم ها و بعضمی شاعرها‪ .‬من با‬ ‫در حال حاضمر شمعری را كه حاوی تفكری تازه باشد و به‬ ‫شمممكل دیگری به جهان متن نگاه كند دوسممم‬ ‫حضمور ذهن ندارم و بد اس‬

‫دارم‪ .‬ا ن‬

‫كه از شعر كسانی نام ببرم و‬

‫از كسان دیگر نه‪.‬‬ ‫از بين شمممعرهای خودم به نظرم «چرنوبيل» شمممعر مهمی‬ ‫اسممم‬

‫و چيدمان خوبی دارد‪ .‬شمممعر «خانم زیاری» را هم‬

‫دوسمم‬

‫كسممی‬

‫دارم همچنين از شممعری كه ممكن اسمم‬

‫سه» اما من دوستش دارم و یا‬

‫خوشش نياید همان «ساع‬

‫از شمعر بلند «ترور»؛ شمعر ترور شعر مهمیس‬ ‫آن را دوسممم‬

‫دارم ولی خم‬

‫كه اجرای‬

‫بعمد از یك زمانی خيلی از‬

‫شمممعرهما از چشمممم آدم می افتد‪ .‬ا ن كه دارم فكر میكنم‬ ‫میبينم؛ شممعری را كه دیشمم‬

‫نوشممتهام دوسمم‬

‫دارم‪ .‬از‬

‫شمممعرهمای قدیمی فقط یك خاطره دارم مثلن می دانم كه‬ ‫«جنگ جنگ تا پيروزی» را در چه حالتی نوشتم آن حال‬ ‫نوشمممتاری را دوسممم‬

‫دارم یا وقتی شمممعر بلند جامعه را‬

‫مینوشممتم یادم اسمم‬

‫سممال ‪ 78‬در تهران بودم و آن زمان‬

‫ماهواره بود و داشممتم یك فيلم اروتيك میدیدم كه خسممته‬ ‫شدم و به خودم گفتم‪ ...‬نه! ا ن درس‬

‫یادم آمد اگر اشتباه‬

‫نكنم مهمانی داشممتم كه از شممهرسممتان آمده بود و جنبه این‬ ‫مسائل را نداش‬

‫شاعر سن و سال داری بود و نمیخواستم‬

‫جلوی او فيلم مورد عالقممه ام را ببينم و تصمممميم گرفتم‬ ‫تلویزیون جمهوری اسمممالمی را ببينم در كمانال یك جنتی‬ ‫داش‬

‫حرف میزد آن یكی رفسنجانی بعدی خامنهای آن‬

‫یكی خاتمی همهی آنها هم چرت و پرت میگفتند و من‬ ‫نمماگزیر می شمممنيممدم چون خوابم نمی برد‪ .‬هركممدام از این‬ ‫اراجيفها را ده تا پانزده دقيقه دیدم و جال‬

‫بود وقتی این‬

‫چرتوپرتهما را میشمممنيمدم خيلی برایم بامزه بودند؛ من‬ ‫سمممالهما از این مسمممائل دور بودم یعنی در ایران زندگی‬ ‫میكردم اما از فضممای حكومتی و این مسممائل دور بودم؛ ما‬ ‫مهمانیهای خودمان را داشممتيم شممرك‬

‫هم بود و من در‬

‫فضایی خصوصی زندگی می كردم‪ .‬ایرانی داخل ایران اس‬

‫همه شاعرهای ایرانی رابطه داشتم اما ارتباج خاص نداشتم‬ ‫و معدود شماعرانی خوش فرهنگ سمرا داشمتم كه یكی از‬ ‫آنهما مهرداد فالح بود همچنين با دوسمممتان معمار خودم‪.‬‬ ‫كه ایران واقعی من‬

‫تعدادی ایرانی در ایران وجود داشممم‬

‫بودند و تنها چيزهایی كه من در تبعيد از دسمم‬

‫دادم همان‬

‫دوستان معماری بود كه هميشه با هم دوره داشتيم‪ .‬حاال آن‬ ‫شم‬

‫بود كه چهقدر اینها‬

‫ناگزیر بودم كه بشممنوم و جال‬

‫چرت و پرت می گفتنمد و همين بماعر شمممد كه شمممعر‪-‬‬ ‫خطابهی جامعه را بنویسممم‪ .‬شممعر را شممروم كردم و دقيقن‬ ‫نفهميدم كی تمام شد و حتا چه كسی آن را نوشته اس‬ ‫همين خاطر این شمعر را دوس‬ ‫و باید گف‬

‫دارم چون مشخص نيس‬

‫بعضی شعرها برای تو اتفاق میافتد‪ .‬مثلن شعر‬

‫دیروز را دوسمم‬ ‫شمممكسمم‬

‫به‬

‫دارم چون میخواسممتم مقالهای دربارهی‬

‫برجام بنویسمممم كه از معاهدهی تركمنچای هم‬

‫فجيعتر اسم ‪ .‬اما همين كه دس‬ ‫كه شمعر شمده اس‬

‫به قلم بردم ناگهان دیدم‬

‫و گرفتم خوابيدم‪ .‬میخواهم بگویم از‬

‫این شممعرها نام بردم چون همگی ناگهان در یك بینفسممی‬ ‫اتفاق افتادند اما هنوز هيچكدامشان به آن ناشعر به آن سطر‬ ‫مهمی كه قرار اسممم‬

‫از من بماند ربطی ندارند آن شمممعر‬

‫بزرگ چيسم ؟ ناشمعر آن شمعری اس‬

‫كه تو هرگز به آن‬

‫نخواهی رسمميد و شممبيه یك جمله اسم ؛ شممبيه اناال ق! به‬ ‫ظاهر گفتن اناال ق ساده اس‬

‫اما اگر اناال ق برسی حالج‬

‫شوی و سر دارِ شعرت بروی كوالك اس ‪.‬‬ ‫حالج شاعر بسيار بزرگی بوده اس‬

‫درس‬

‫اس‬

‫كه عربی‬

‫مینوشمته اما به هرحال شاعری بزرگ بوده اما ما همه او را‬ ‫تنها با اناال ق میشناسيم‪ .‬از هر شاعر بزرگی تنها یك سطر‬ ‫میماند و گاهی آن سمممطر ممكن اسممم‬

‫دو كلمه باشمممد؛‬

‫اناال ق‪.‬‬ ‫اناال ق زیباترین شممعری اسم‬ ‫برایم عجي‬

‫و غری‬

‫كه تا حاال خواندهام و هنوز‬

‫اس م ‪ .‬گاهی جمالتی هم از شمممس‬

‫تبریزی میخوانم و روانیام میكند این دو شمماعر را خيلی‬ ‫دوسم‬

‫دارم‪ .‬از شاعران خارجی شعری از «مونيزا الوی» را‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪254 /‬‬

‫خيلی دوسممم‬ ‫حكم‬

‫دارم البتمه در بين شممماعران خارجی ناظم‬

‫ضمنن شاعر ایرانی هنوز میترسد هنوز فكر میكند شاهی‬

‫خوب‬

‫ملكالشعرا بشود هنوز هراس‬

‫یك مدرسمممه اسمم ‪ .‬خواندن ناظم حكم‬

‫اسم ‪ .‬ناظم حكم‬

‫در هر شمعری شماعر اس‬

‫اصلن هر‬

‫غلطی كرده شمعر از آب درآمده و شمماعری واقعیس ‪ .‬من‬ ‫بين شماعران آسميایی كسی را در حد ناظم حكم‬

‫ندیدهام‬

‫حتا در شمماعران فارسممی كسممی در سممطح ناظم حكم‬ ‫نداشمتهایم ناظم حكم‬

‫وجود دارد و یكی قرار اس‬ ‫دارد كه یكی ممكن اس‬

‫جای شاملو را بگيرد در صورتی‬

‫كه شماملو هم در جای مناس‬

‫خودش قرار نداش ‪ .‬اصلن‬

‫ما هرگز در پوئتری شممماه نداشمممتيم برای همين هيچوق‬ ‫ملكالشممعرا نداشممتيم‪ .‬هركسممی كار حرفهای بكند جایگاه‬

‫را باید درك كرد باید ناظمشناس‬

‫خاص خودش را دارد در هر زبانی هميشمممه اینگونه بوده‬

‫بود‪ .‬در خود تركيمه هم كه اینهمه شممماعر حرفهای دارد و‬

‫اسم م ‪ .‬ما اكنون در انگليس چندین شممماعر مهم داریم در‬

‫اغل‬

‫از دوسمتان من هستند هيچكدام در حد ناظم حكم‬

‫نيسممتند‪ .‬پاسممكال پتي‬

‫هم كارهایی دارد یا جان اشممبری‬

‫چندین شممعر آوانگارد و خواندنی دارد ولی اصمملن قدرت‬ ‫شعری ناظم حكم‬

‫را ندارند كه شاعر زندگی كرد و شاعر‬

‫مرد‪.‬‬

‫فرانسممه هم همينطور اسمم‬

‫و در آمریكا اینهمه شمماعر‬

‫مطرح داریم كمه هركمدام به یك نسمممب‬ ‫یكجور فضای حسادت در ایران حاكم اس‬

‫مطرح هسمممتند‪.‬‬ ‫كه یا معمولن‬

‫هيچكس هيچ كاری نمیكند یا اگر كسی میخواهد كار تازه‬ ‫و بنيمادینی بكند جلوی پایش سمممنگ میاندازند یك عده‬ ‫هم اسماسن مشكوك هستند و میگویند هدف عبدالرضایی‬ ‫چيسمم ؟ چه كاری میخواهد بكند؟ هيچكس فكر نمیكند‬

‫شهال ايماني‬

‫كه ممكن اس م‬ ‫درود جناب عبدالرضايی‪ .‬با توجه به اينکه انتشار هشت‬ ‫کتاب و چهار مجلهی مهم در زمانی محدود کاری بزرگ‬ ‫در ادبیات فارسععیسععت‪ ،‬چرا از جانب نويسععندگان و‬ ‫شععاعران ايرانی حمايت نمیشععود و يا چرا بعضععیها با‬ ‫وجود اين که موافقِ جريان کالج شعععر هستند و از مجله‬ ‫های فايل شعععر بیشععترين اسععتفاده را میبرند‪ ،‬سععکوت‬ ‫میکنند؟‬

‫یك روشممنفكر یك آدم یك شمماعر دلش‬

‫سوخته باشد و ناگهان ببيند طی پانزده سال همه چيز حذف‬ ‫شمده و دارند مهمل به خورد نسل جوان میدهند به طوری‬ ‫كه اغل‬

‫شمماعران جوان فكر میكنند كه شممعر پس م مدرن‬

‫میتواند در غزل اتفاق بيفتد! من اصلن مخالفتی با كسی كه‬ ‫چنين شممعری بنویسممد ندارم باالخره هر كسممی دارد كاری‬ ‫انجام میدهد اما اینكه از ل ا شممناخ شناسی دادههای‬ ‫غلط به خورد جوانان بدهند وحشمممتناك اسممم‬

‫اینكه ما‬

‫اینقمدر جریمان پسممم مدرنيسمممم را به غزل تقليل دهيم‬ ‫فاجعهس ‪ .‬من بااینكه بيشترین انتقادها را به پس مدرنيسم‬

‫عبدالرضايي‬

‫دارم در ایران مرا به عنوان یك شممماعر پسمم مدرنيسمم‬ ‫میشناسند بااینهمه هميشه به پس مدرنيسم انتقاد كرده و‬

‫خم‬

‫بممه نظر من این واكنش همما دالیلی دارد‪ .‬یممك عممده‬

‫دالیممل مختلفی نيز دارم‪ .‬این عممده ای را كممه گفتم معمولن‬

‫كه علی عبدالرضایی مخالف حكوم‬

‫میترسمند گروهی حسودند و عدهای هم میترسند مبادا با‬

‫در تبعيد كار كردن با او خطرناك اس‬

‫كالج همكاری كنند و نوچه عبدالرضممایی خوانده شوند اما‬

‫و اخبار كالج را سممانسممور میكنند اینها همه بهانه اس م‬

‫اگر یكی نگاهی به دو دهه اخير بيندازد میبيند شممماعران و‬

‫اگر این طور بود چنمد سمممال پيش كتاب خود من در ایران‬

‫منتقدانی كه با من كار كردند از آنهایی كه شممماگرد رضممما‬

‫چماپ نمیشمممد‪ .‬یمك عمده هم فضمممایی ایجاد میكنند تا‬

‫براهنی بودند به مرات‬

‫مطرحترند و شمممعرشمممان قویتر از‬

‫طرفداران علی عبدالرضایی را دچار هراس كنند و بترسانند‪.‬‬

‫شماگردان براهنی اس‬

‫تمام شاگردان براهنی مدافع براهنی‬

‫بهانهشمان این اسم‬ ‫اسم‬

‫شاعریس‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪255 /‬‬

‫و از زمره مریدان او هسمتند ولی تمام كسانی كه با من كار‬

‫اكثرِ حرف همما تختخوابی و اخالقی و در مورد زنممدگی‬

‫كردهاند چه در زمينهی نقد چه شممعر از زمره شممدیدترین‬

‫شمخصمی من بوده اسم‬

‫در حالی كه اصلن نمیدانند علی‬

‫منتقدان من م سموب میشمموند‪ .‬همين حاال در كالج شعر‬

‫عبدالرضایی چگونه و كجا زندگی میكند چون هيچ ایرانی‬

‫نفر داریم كه خيلی خوب داشممتند‬

‫از پانزده سال اخير من خبری ندارد؛ یعنی من با هيچ ایرانی‬

‫میكردند و از اینجا به دليل كم كاری و اینكه‬

‫در تماس نزدیك نيسممتم حتا رفقایی كه با من در كالج كار‬

‫فكر میكردند به كرسمی اسمتادی رسيدهاند اخراج شدهاند‬

‫میكنند از زندگی شممخصممی من هيچ اطالعی ندارند ولی‬

‫اینها حاال از زمره مخالفان من هسممتند‪ .‬اسمماسممن من یكی‬

‫فضممایی كه از هرچه كه نو و‬

‫حدود پنجاه تا شممص م‬ ‫پيشمممرفم‬

‫دنبال رقي‬

‫خ‬

‫این فضممای ایرانیس م‬

‫میگردم اصمملن دنبال این هسممتم مسممتعدی را‬

‫مدرن باشمد هراس دارد و میترسد‪ .‬میترسند چون هراس‬

‫كند اصملن ضد من باشد‪ .‬تمام‬

‫بدهند و دكانشان تخته شود‪.‬‬

‫عصمبی كنم تا با من رقاب‬

‫دارند جایگاهشمان را از دس‬

‫كسممانی كه با من كار كردند ضممد من شممدند یك نفر هم‬

‫اینها شمماعر و نویسممنده نيسممتند اینها دكاندارند و كار ما‬

‫به‬

‫اینجا تخته كردن دكان تمام این كاسم كارهاس ‪ .‬خالصه‬

‫خاطر اینكه نسممل جوان ما را بترسمماند میگوید كه با علی‬

‫اینكه آیا شده طى این سه دهه ادعایى كنم و عملى نشود؟‬

‫عبدالرضمایی كار نكنيد شما را مرید میكند‪ .‬هر كسی هم با‬

‫به یاد دارید هرگز كه روى هوا حرفى زده باشم؟ دور نيس‬

‫من كمار میكنمد یمك پروسمممه چنمد ماههی تاثيرپذیری را‬

‫روزى كه اسممم كالج و كالجى بياید و جز احترام از كسممى‬

‫میگذراند و سممپس از آن فراروی میكند و بدل به خودش‬

‫سممرنزند‪ .‬خيالى نيسمم‬

‫اگر رفقای ما را میبرند و پيرامونِ‬

‫میشمود؛ یعنی آنقدر روی پروسهی خالقيتش كار میشود‬

‫كالج اصولِ دین مىپرسند! از بس تا خرتناق به بهانهى كار‬

‫كه بعد از شممش ماه بدل به خودش میشممود‪ .‬اگر شمماعری‬

‫فرهنگى خورده و باال كشمميدهاند باورشممان نمىشممود یكى‬

‫در دهه پنجاه كه شممش سممال یا ده سال یا تمام‬

‫س مرِ شممعر و شممعور‬

‫نيس‬

‫كه از من نيك بگوید ولی با این حال تفكر غال‬

‫بوده اسم‬

‫تاثير شممماملو بوده اسم م‬

‫عمر ت‬

‫آنهایی كه با من كار‬

‫مف‬

‫و مجانى قری ِ یك سممال وق‬

‫بگذارد‪.‬‬

‫كردند پروسمه تاثيرپذیریشمان هيچكدام بيشمتر از شش ماه‬ ‫طول نمیكشمممد و خيلی سمممریع بمه خالقي‬

‫میرسمممند‬

‫آوات‬

‫كمااینكه شمماعران و منتقدانی بودهاند كه با من كار كردهاند‬ ‫و حاال نسمبتی با من ندارند‪ .‬خيلیهاشان دارند كار میكنند‬ ‫و صماح‬

‫سممبك هسممتند‪ .‬من كمك میكنم كه آدمها نفس‬

‫خودشممان را پيدا كنند كمك میكنم كه ميانبر بروند‪ .‬اینها‬ ‫برای اینكه بتوانند خودشمممان باشمممند اول باید الفبا را یاد‬ ‫بگيرند به جای اینكه از حاف شروم بكنند از شاملو شروم‬ ‫بكنند ممكن اسمم‬

‫از من شممروم كنند از شممعرهای دههی‬

‫هفتاد شروم بكنند قضيه فقط همين اس ‪.‬‬ ‫خم‬

‫نيرویی كه قدرت دارد و میترسمممد سمممعی میكند‬

‫فضماسازی كند‪ .‬اگر توجه كرده باشيد در این چند ماهی كه‬ ‫گذشمممته خيلی ها عليه نظریهپردازی ادبی كالج حرف هایی‬

‫درود‪ .‬چند سوال داشتم‪ ،‬در صورت امکان به همه يا هر‬ ‫کدام که صعالح میدانید پاسعخ دهید‪ .‬آيا انتشعار هشت‬ ‫کتاب در زمانی محدود‪ ،‬که با توجه به شواهد در تاريخ‬ ‫ادبیات ايران بیسععابقه اسععت‪ ،‬تلويحن دربردارندهی اين‬ ‫تفکر نیسععت که ادبیات در شععراي زمان مکانی عصععر‬ ‫حاضر ديگر کنشی هنرمندانه نبوده بلکه به صنعتی تبديل‬ ‫شععده که از الهام و تفکر شععهودی به عنوان فاکتورهای‬ ‫اساسی خالقیت فاصله گرفته و به کنسروی بدل شده که‬ ‫با فاصععله گرفتن از معنا و تمرکز بر معناگريزی افراطی‪،‬‬

‫زدهاند اما هيچكدامشمممان یك گفتمان ارائه ندادهاند مطلبی‬

‫صععرفن در فضععای فرمیک و تکنیکال و بازیهای زبانی‬

‫نظری ننوشممتهاند بيشممتر اهل حرفهای خالهزنكی بودهاند‪.‬‬

‫آگاهانه در سطح شعر اتفاق میافتد؟‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪256 /‬‬

‫ضعمنن شما از جريان شعری کالج با عنوان «شعر دههی‬

‫حمای‬

‫نود» ياد میکنید‪ .‬در صععورت امکان ويژگیهای مختص‬

‫با او مصماحبه میكنند این شمارالتانيسمِ آغشته به لمپنيسم‬

‫اين جريان شعععری را برشععمرده و بفرمايید جريانهای‬

‫اسم‬

‫به قول‬

‫شعری قبل از دههی نود فاقد چه ويژگیهايی بودهاند که‬

‫گلشمميری جوانمرگ شممده و تمام! بسممياری از شمماعرانِ ما‬

‫شما در اين جريان شعری به آنها مجال حضور دادهايد؟‬ ‫شعما بارها مدعی شدهايد که کالج شعر را با هدف رشد‬ ‫و گسععترش ادبیات‪ ،‬به ويژه شعععر فارسععی و کشععف و‬ ‫پرورش اسعتعدادهای ناشناخته بنیان نهادهايد؛ حال آنکه‬ ‫به کرات مشاهده میشود که بیشترين نقدها به شعر افراد‬ ‫خاصععی به ويژه خود ادمینهای کالج پرداخته و به افراد‬ ‫ديگر بی توجه بوده ايد و ادمین هایتان را از پرداختن به‬ ‫شععر آنان برحذر داشتهايد‪ .‬رفتار خود را به عنوان مدير‬

‫میشمود دم به ساع‬

‫برای كاری كه دیگر نمیكند‬

‫طرف توليد ندارد مقيمِ برهوتِ فكریس‬

‫جوانمرگ شدند بهخاطرِ اینكه زایش نيازمندِ تغذیه اس ‪.‬‬ ‫شمممما باید مطالعه كنيد زحم‬

‫بكشممميد باید هر دم تازه‬

‫شموید‪ .‬در نتيجه من سعی میكنم به دنبالِ دانش بدوم اگر‬ ‫یك روز به دنبالِ یادگيری نباشمممم یا مطل ِ تازهای مطالعه‬ ‫نكنم و یاد نگيرم میميرم افسممرده و پرپر میشمموم من در‬ ‫هر دورهای توی مودی مطمالعاتیام و سمممعی میكنم كه به‬ ‫طورِ سممماختاری و عميق بخوانم‪ .‬خانهام نزدیك كتابخانهی‬ ‫ملی بریتانياس ‪ .‬بزرگ ترین منبعِ مطالعاتِ فارسی توی این‬ ‫كتابخانهس‬

‫تا چند ماه پيش آنقدر كه به آنجا میرفتم و‬

‫کالج که از چندصدايی و گفتار دمکراتیک دفاع میکنید‬

‫كمار می كردم كماركنمان كتابخانه كاليگ (همكار) صمممدایم‬

‫چگونه ارزيابی میکنید؟ با سپاس‬

‫میزدند و میگفتند كاش اینجا اسممتخدام شمموید‪ .‬صممبح به‬ ‫م ضِ داخل شمممدنم به آنجا شمممروم به مطالعه و فعالي‬

‫عبدالرضايي‬

‫میكردم‪ .‬روزهمایی كمه زمانِ آزاد داشمممتم و پروژه ی مالی‬ ‫نداشمتم هميشمه آنجا بودم‪ .‬این یك جور عشق اس‬

‫درسم‬

‫اسم‬

‫هش‬

‫كتاب طی دو هفته منتشر كردهام این‬

‫مطالعه كنيد و همين خواندنهاسممم‬

‫باید‬

‫كه باعرِ پيشمممرف‬

‫نشمانهی قدرت اس ‪ .‬در صورتی میتوانيد به صنعتی بودنِ‬

‫میشمود‪ .‬مثلن دربارهی حكم ِ هندی بسيار مطالعه كردهام‬

‫این كتابها اشماره كنيد كه آنها را خوانده باشيد و بگویيد‬

‫هرگز فرصممتی پيش نيامد كه دربارهاش بنویسممم‪ .‬همينطور‬

‫كمه كتماب همای مهمی نيسمممتنمد؛ مثلن كتمابِ «دیلِ گو»‬

‫دربارهی تانترائيسممم كارهای بسمميار گسممتردهای كردهام اما‬

‫«جمهوریِ اسمممپماگتی» «تختخواب ميزِ كارِ من اسممم » یا‬

‫هنوز فرصمم ِ الزم را به دسمم‬

‫را‬

‫كتمابهمای دیگر را بخوانيد بعد بگویيد كه اینها م شمممر‬

‫طبقهبندی كنم و همچنين فرصم ِ الزم برای ویرایش نهایی‬

‫نيسممتند و چون ارزشِ ادبیِ پایينی دارند عبدالرضممایی این‬

‫سمه رمان تازهام را هنوز به دس‬

‫نياوردهام‪ .‬دوستانی كه در‬

‫كتابها را صممنعتی (كيلویی) نوشممته اسمم ‪ .‬من به شممما‬

‫كالجِ شمعر با آنها همكاری میكنم در هش‬

‫نياوردهام كه این مطال‬

‫كتابِ تازهای‬

‫كتمماب جزو‬

‫كه منتشممر كردهام كمكهای بسممياری به من كردهاند و برای‬

‫كتابهایِ مهمِ دههی آینده خواهند بود و در این مورد هيچ‬

‫انتشمممارِ كتماب هایِ تازه ام زحم های زیادی كشممميده اند‬

‫شممكی ندارم‪ .‬متاسممفانه نویسممندهی ایرانی فعال یا حرفهای‬

‫را گردآوری و طبقهبندی كردهاند‪ .‬تنها من نيستم كه‬

‫می گویم كممه حممداقممل نيمی از این هشممم‬

‫نيسم‬

‫به همين‬

‫برایِ آنهما كاری انجام میدهم بلكه آنها نيز خيلی به من‬

‫كه هر پنج سمممال یك كتاب منتشمممر میكند‪.‬‬

‫كتاب‬

‫زندهگیاش شمعر و متن و نوشمتن نيس‬

‫دليل اسممم‬

‫مطال‬

‫لطف كردهاند و نویسمندههایِ دو سه تا از این هش‬

‫سالِ‬

‫دوسمتانی هستند كه در كالج با من همكاری میكنند و اسمِ‬

‫پيش كتابی چهل صمف های منتشر كرده و هنوز دارد نان آن‬

‫تكتكِشان در كتابها آمده و اما پاسخ به اینكه پرسيدهای‬

‫را می خورد و چون از طریق مممافيممای ژورنمماليسمممم ایرانی‬

‫شاخصههایِ شعرِ دههی نود چيس ؟‬

‫ارزشگذاری نمیكنم! شماعری را میشناسم كه بيس‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪257 /‬‬

‫ما تاكنون چهار شمممماره از مجلهی فایلِ شمممعر را منتشمممر‬

‫مطالعه كنيد‪ .‬این سميستمِ نگاه را حاال در ایران ندارید شما‬

‫كردهایم كمه در هركمدام از اینها كارگاهِ نقد وجود دارد كه‬

‫نمیتوانيد شمماعری را پيدا كنيد كه در یك ل ظه شممعری را‬

‫ادمينها دارند مینویسند و ب ر میكنند‪ .‬شيوهای كه اینها‬

‫كند‪ .‬شماعران اینجا شعر را در‬

‫بخواند و همان ل ظه ادی‬

‫میكننمد و متن را بماز میپنمدارنمد و مقدس‬

‫(ادمينها) نقد میكنند در ایران سممابقه نداشته؛ دستگاههایی‬

‫ل ظمه ادیم‬

‫را كه در نقدهایشمممان اسمممتفاده میكنند شمممما تاكنون در‬

‫نمیدانند و در آن دس م‬

‫میبرند؛ این حاص ملِ كار در كالجِ‬

‫نقدهایِ ایرانی ندیدهاید‪ .‬این دسمتگاهها و شيوههای نقد در‬

‫شعر اس‬

‫كالجِ شعر ابدام شده اس ‪ .‬مباحثی كه ارائه میكنم دربارهی‬

‫میخواهد كه اكنون ادمينهایِ كالجِ شممعر بيشممترشممان این‬

‫نوممدرنيسمممم و نيز دربارهی گلوبال پوئتری در هيچ زبانی‬

‫به اتفاق‬

‫نشمده اسم‬

‫حتا در اینترن‬

‫هم موضموعی كلی نوشتهاند‪.‬‬

‫هيچجایِ ایران این كار را نمیكنند چون قدرت‬

‫قمدرت را دارند‪ .‬توجه داشمممته باشممميد كه قری‬

‫شمماعرانِ حرفهایِ ایرانی از پسِ ادی ِ شممعر خودشممان حتا‬

‫گلوبال پوئتری مب ثی دربارهی مبارزه با ظلم بود كه سامي‬

‫برنمیآیند ما در كالج شعر سخ ترین مولفههای شعری را‬

‫(شممماعری هنمدی) با جمعی از شممماعرانِ جهان گروهی را‬

‫بهطور ملموس و ساده شده آموزش دادهایم‪ .‬تاكنون ندیدهام‬

‫تشممكيل داده بودند كه اس ممِ گلوبال پوئتری از آنجا آمده و‬

‫كسمممی در جهمان فمارسمممیزبمان دربارهی گلوبال پوئتری‬

‫من به طور مفصل در مورد آن توضيح دادهام‪ .‬درواقع من را‬

‫نومدرنيسمممم ناشمممعر و ناادبيات یا نوم رویكردی كه ما به‬

‫به عنوانِ نظریهپردازِ گلوبال پوئتری میشمممناسمممند اما این‬

‫اروتيسمم داریم نوشته باشند‪ .‬دربارهی دیگر مولفهها ممكن‬

‫گلوبال پوئتری را كه در نشمممسممم های دوسمممتانه مطرح‬

‫بهطور دقيق‬

‫میكنيم بخشهایی را یادداشمم‬

‫میكنند و بر این اسمماس‬

‫اسم‬

‫در ترجمهها شنيده باشند اما م ال اس‬

‫و تجربی و با جزئيات دربارهاش ب ر كرده باشند‪.‬‬

‫شعر هم مینویسند و نوشتهاند‪ .‬چند شاعر در اینجا هستند‬ ‫كه شمعرهایِ خوبی نوشتهاند و برخی هم شعر را در اینجا‬ ‫شروم كردهاند‪ .‬قرار نيس‬

‫همهی این افراد شاعر یا منتقدانِ‬

‫بزرگی شمممونمد اگر حتما دو نفر از هفتصمممد نفری كه در‬ ‫گروههای خصموصمی با آنها كار شمده شعرها یا نقدهایی‬ ‫تاثيرگذار و پيشمنهاد دهنده بنویسمند به این معناس‬

‫كه ما‬

‫شمممعرِ دهه ی نود را خواهيم داشممم ‪ .‬شمممما فكر میكنيد‬ ‫كارگردانان شمعرِ دههی هفتاد چند نفر بودند؟ و چه كسانی‬ ‫شمممعرِ دههی هفتاد را به وجود آوردند؟ آیا تعدادشمممان از‬ ‫انگشتان یك دس‬

‫بيشتر بود؟ من به شما میگویم نه!‬

‫شمماعرانِ كالجی صممدایِ مهمِ شممعرِ دههی نود خواهند بود‪.‬‬ ‫پيشبينیِ من این اسم م‬

‫سپهر رضايي‬

‫كه از اواخر سمممال ‪ 96‬حضمممورِ‬

‫غیر از مبحث «تابوشعکنی» و مسائل اينگونهی جامعهی‬ ‫ايران‪ ،‬حتا جدای از آنچه که «آنارشیست» نام دارد‪ ،‬شما‬ ‫معمولن‪ ،‬بیشتر از ديگر شاعران ايرانی‪ ،‬به «شعر اروتیک»‬ ‫پرداختهايد و از اين حیث نیز‪ ،‬تحت سععانسععور بودهايد‪.‬‬ ‫دلیل پرداختن به «شععر اروتیک» (بیشتر از ديگر شاعران‬ ‫ايرانی) چیست؟‬

‫عبدالرضايي‬

‫شمماعرانِ كالج در مطبوعاتِ داخل شممروم شممود زمانی كه‬ ‫كاملن مسممتقل و قدرتمند شممده و صممدایِ ویژهی خود را‬

‫دليل تأكيد من بر نویسممش شممعر اروتيك خيان‬

‫داشمممتمه باشمممند‪ .‬اگر بخواهيد این مولفهها و شممماعران را‬

‫قبل از من از حاف گرفته تا نيما و شممماملو و‪ ...‬به شمممعر‬

‫شممناسممایی كنيد شمممارههای مختلف مجله فایلِ شممعر را‬

‫فارسمی اسم ‪ .‬شمعر اروتيك حكم‬

‫و باید در‬

‫میتوانيد دنبال كنيد و مولفههای شممعریشممان را در بخشِ‬

‫شمعر فارسمی وجود داشمته باشد‪ .‬شاعران و اساسن هرمند‬

‫نظریاتِ ادبياتی ممم م عملياتی یا كارگاه نقد و كارگاهِ شممعر‬

‫ایرانی میترسممد سممرا چيزی برود كه اخالق مردمی آن را‬

‫بدن اس‬

‫شمماعران‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪258 /‬‬

‫مردم‬

‫گند كشيدن رمان خواند ولی همين نویسندهی ایرانی پس‬

‫برنمیتابد‪ .‬متاسمفانه شماعران معاصر ما خود را پش‬

‫پنهان كرده می ترسند با پرداختن به شعر اروتيك مخاطبان‬

‫از ‪ 6‬سمممال رممانی دربارهی تنفروشهای برلين نوشممم ‪.‬‬

‫بدهند و این ترس بزرگی اس ‪ .‬رویایی و‬

‫شخص دیگری هم به اسم آقای رضا قاسمی رمان سكشوال‬

‫خود را از دس‬

‫فرو گاهی یعنی در دو مممم سمه شعر تالشی در این زمينه‬

‫دیگری ارائمه داد كمه بخشمممی از آن متمأثر از هرمافرودی‬

‫داشمتند هرچند بسميار پوشيده! من در كتاب پاریس در رنو‬

‫اسممم‬

‫به اروتيسمم پرداختم و ماجرای اصلی كتاب پاریس در رنو‬

‫هرمافرودی‬

‫و در ایران یعنی سال ‪73‬‬

‫عشمقبازی داخل ماشين رنو اس‬

‫این منظومه بلند را در جلسمممات شمممعر میخواندم‪ .‬با اینكه‬

‫بممااینكممه این هر دو در خممارج زنممدگی میكننممد‬ ‫با سمد شمكنی عرصه را برای این نویسندگان‬

‫باز كرد و اگر شممعرهای اروتيك و فضممای لخ‬ ‫حاال جوانترها اینقدر لخ‬

‫من نبود‬

‫و جسور نمینوشتند‪.‬‬

‫متن اصممملی پاریس در رنو سمممكشممموال بود همگی متاثر‬

‫من سمممالهماسممم‬

‫میشمدند و بسمياری از شاعران از شعرخوانی آن سالهای‬

‫اروتيكم‪ .‬اروتيك نوشتن آن هم در زبان فارسی اصلن آسان‬

‫كه شمممعرها را روی كاغذ‬

‫بعد از سالها تالش تازه به تجربههایی رسيدهام كه‬

‫من خماطره دارنمد‪ .‬یادم اسممم‬

‫نيسم‬

‫در حال تالش برای نزدیكی به ادبيات‬

‫كمامپيوتری طویلی نوشمممته بودم و وقتی آن را میخواندم‬

‫میتوانم در حيطمه ادبيات اروتيك به آنها ببالم كتابهایی‬

‫میكرد و راه‬

‫جمهوری‬

‫كماغمذ كمه شمممق و رق بود روی ميز حرك‬ ‫میرفم‬

‫من نيز اك‬

‫و همزممان با این حرك‬

‫یكجور پرفورمنس پوئتری را به دسم‬

‫میكردم تا‬

‫مزخرف ایرانی را كه میخوانيد شاشتان میگيرد از بس كه‬ ‫هم نویسنده و هم شخصي ها در طول رمان حذف میشود‪.‬‬ ‫ایران اسمم‬

‫مهدي صادقيان‬

‫نویسندهای كه اروتيك‬

‫نمینویسمد و از نویسش لذت غائی نمیبرد‪ .‬شما رمانهای‬

‫داسممتان و رمان ایرانی درسمم‬

‫اسپاگتی و‪ ...‬از اینگونهاند‪.‬‬

‫داده باشم‪ .‬اساسن‬

‫نوشمتن به عنوان عملی اروتيك جز سكس كردن با صف ه‬ ‫نيسم ‪ .‬بيچاره و بسميار فقير اسم‬

‫چون اروتيكا تخ‬

‫خواب ميز كار من اسممم‬

‫مثل سممریالهای تلویزیون‬

‫كه سممانسممور در آن بيداد میكند؛ مثلن زن و‬

‫شمموهری توی تختخواب كنار هم میخوابانند در حالی كه‬ ‫خانم مانتو و روسری پوشيده اس ! شعر فارسی نيز سرشار‬ ‫از چنين سانسورهاییس ‪ .‬خالصه یك نفر باید انتقام بگيرد‬ ‫دیگر! حقيقتش من چندان عالقه به اروتيكنویسمممی ندارم‬ ‫ولی وقتی كسممی نمینویسممند من عمدن سممم‬

‫این نوم‬

‫به نظر شعما هدف از شعر و هنر چیست؟ و آيا شعرهاىِ‬ ‫نومعدرنیسععتی يا به قولی کالجی به علت عدم برقراری‬ ‫ارتباط با مخاطب عام و کتابنخوان امروز (از تجربههای‬ ‫شخصیام حرف میزنم) و حتا کتابخوانهايى که آشنايى‬ ‫با شععر ندارند باعث به حاشیه رفتنِ شعر نخواهد شد و‬ ‫معانند هر چیز ديگری که زمینهاش در اين مملکت فراهم‬ ‫نشعده و خود آفتی به جان خود شعده‪ ،‬آيا به اين سعبک‬ ‫شععر گفتن باعث دلزدگی هرچه بیشعتر جامعه از شعر و‬ ‫جدی گرفته نشععدن آن به علت ديده و خوانده نشععدن‬

‫ادبيات میروم؛ مثلن بعضی از كتاب های من مانند فاكبوك‬

‫نمی شعود؟ اگر هم که به قول علی عبدالرضععايی شعر و‬

‫دهانكجی به ادبيات‬

‫ادبیات برای خواص و الیت جامعه است که هیچ‪ ،‬البته از‬

‫فانتزی و‪ ...‬نوعی پرخاش متن اسم م‬ ‫سانسورم ور ایرانی اس ‪.‬‬

‫ديد من مشعکل جامعه ايران همین نداشتن ارتباط بخ‬

‫ضد رمانِ «هرمافرودی » را كه مینوشتم (سال ‪ )82‬قسم‬

‫الیعت و روشععنفکر جعامعه و نگاه باال به پايین به عوام‬

‫به قسم‬

‫در مجله شعر منتشر میشد و خوانندگان بسياری‬

‫داش ‪ .‬در آن روزها شخصی چون آقای عباس معروفی در‬ ‫وبالگ خود غير مستقيم به این كتاب حمله كرده و آن را به‬

‫است‪ .‬اينچنین است که هنوز اينچنین هستیم!‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪259 /‬‬

‫میگردند؛ شمعر من به اینها پاسممخ نمیدهد ولی كسی كه‬

‫عبدالرضايي‬

‫ت صمميلكرده و صمماح‬ ‫شعر در درون خودش سخ‬

‫و نباید بهخاطر خوانده‬

‫اس‬

‫یا دیده شمدن توسط همه مثل همه شوید‪ .‬نباید شبيه شاعر‬ ‫یا آرتيسممم‬

‫یا طرفدار‬

‫ایرانی شممموید كه بهخاطر مخاط‬

‫بيشتر هر غلطی میكند‪ .‬من عاشق آن طرفداری هستم كه به‬ ‫من آزادی میدهد تا خودم باشمممم و با او رك حرف بزنم‪.‬‬ ‫سمابقه نداشمته كسی در شعر فارسی با مخاطبش تندی كند‬ ‫در حمالی كمه من جماهایی حتا ف ش دادهام‪ .‬اغل‬ ‫من ضمد مردم اسم‬ ‫چون بالهم‬

‫مقاالت‬

‫كه شما این را در ادبيات ما نمیبينيد‬

‫همين مردم اسممم‬

‫كه حكوم ها را انتخاب‬

‫میكننمد و تما زمانی كه فرهنگ عموم باال نرود كاری پيش‬ ‫ولی كار من این نيسم‬

‫نخواهد رف‬

‫كه در شعرم الفبا یاد‬

‫دهم‪ .‬ضمممنن این مخاطبانی هم كه دارم بيش از حد اس م‬ ‫اخيرن همين چند كتابی كه منتشر كردهام بيش از حد انتظار‬ ‫دانلود شمده اسم ! اروتيكا در دو روز اول انتشمار فقط در‬ ‫وبسممای‬

‫كتابناك پنج هزار بار دانلود شممده و اینقدر زیاد‬

‫بوده كه صمف هی علی عبدالرضمایی را در سای‬

‫مذكور به‬

‫دليمل اعتراض عوامل حكومتی حذف كردهاند؛ یعنی آنقدر‬ ‫بسيجیها و ام‬

‫حزباهلل به كامن دانی هش‬

‫حمله كردند كه سمای‬

‫كتاب اخيرم‬

‫كتابناك از ترس بيس وشش كتابم‬

‫را كه طی سممالها در این وبسممای‬

‫آپلود شممده بوده حذف‬

‫كرد‪ .‬جماهمای دیگری هم این اتفماق افتاد؛ در همين تلگرام‬ ‫هم هر كدام از كتابهای تازهام باالی یكصممد هزاربار دیده‬ ‫شمده و فایلهای پیدیاف كتابهایی مثل دیل گو توسط‬ ‫تعداد زیادی در حال مطالعه اس‬

‫و من اصلن توقع اینهمه‬

‫مخاط‬

‫را نداشمتم و ندارم‪ .‬پس شعر من حاال هر طور كه‬

‫هسممم‬

‫مخاطبان زیادی دارد و شمممما بهزعم خودتان فكر‬

‫میكنيد مخاط‬

‫این شممعرها را نمیفهمد و یا ارتباج برقرار‬

‫نمیكند‪ .‬به نظر من هر ت صمميلكردهای كه از حداقل دانش‬ ‫برخوردار باشممد اگر در شممعرها فوكوس كند تم شممعر را‬ ‫میگيرد و تاثير خودش را خواهد گرف ‪ .‬بعضی میخواهند‬ ‫كتاب را فقط ورق بزنند بعضممی دنبال یك سممطر در كتاب‬

‫الي‬

‫هوش اسم‬

‫بودن برخوردار اس‬

‫و ذرهای از اسممتعداد‬

‫با شعر من ارتباج برقرار كرده‪.‬‬ ‫دارم روی نسمممل جوان تاثير‬

‫به هر صمممورت من دوسم م‬

‫بگذارم و اصلن كاری به همنسالن و نسلهای گذشته ندارم‬ ‫و نسمملهای بعد از من كه در حال حاضممر هجده یا نوزده‬ ‫سمالهاند و از صمفر شروم كردهاند برای من اهمي‬

‫بسياری‬

‫دارند چون فقط اینها هسممتند كه میتوانند پایه را از جای‬ ‫خوب مست كم كنند و روشنفكری تازهای را بنيان بگذارند‪.‬‬ ‫دليل وجود كالج شعر این اس‬

‫كه من ناگهان متوجه وجود‬

‫یك خالء و یك درو شمممدم؛ اینكه ناگهان ادبيات ما طی‬ ‫پانزده سمال اخير دچار ارتجام شممد‪ .‬تا سال هفتاد و هش‬ ‫همه چيز رو به جلو بود؛ یعنی از سمال هفتاد و سه تا هفتاد‬ ‫و هشم‬

‫ما در مسمالهی فرهنگ شاهد یك پروسهی رو به‬

‫جلو بودیم؛ برای مثال اگر یك دختر قبلن دنيل استيل را در‬ ‫و به فرهنگسراها میرف‬

‫دستش میگرف‬

‫در اواخر دهه‬

‫هفتمماد كمماری كرده بودیم كممه كتممابهممای روشمممنفكری و‬ ‫مجموعهشمعرهای ما را در دس‬

‫گرفته و مطالعه میكردند‪.‬‬

‫در دهمه هفتمماد بمهخصممموص در سمممال هفتممادوهفم‬

‫در‬

‫فرهنگسمراها جنبشمی اتفاق افتاده بود‪ .‬افرادی بعد از سال‬ ‫هشتاد پروژهی ارتجام شعری و ادبی را برنامهریزی كرده و‬ ‫متأسفانه در آن موفق بودهاند؛ یعنی اتاقهای فكر كه با آغاز‬ ‫ریاسم‬

‫جمهوری م مود احمدینژاد پروژه ميانمایهسازی‬

‫را در دس‬

‫گرف‬

‫تا حاال بسيار موفق عمل كرده و توانسته‬

‫ادبيات را بسميار سممط ی و فسم فودی كند اما در اینترن‬ ‫اتفاقی در حال وقوم اسم‬ ‫خيلیها ممكن اسمم‬

‫و كالج شعر یك مقابله اس‬

‫و‬

‫از آن تعبير سممياسممی كنند یا هر چيز‬

‫دیگری‪ .‬مبنا را در كالج شعر كار شعوری شعری و فرهنگی‬ ‫قرار دادهایم و من از تعداد بسميار باالی مخاطبان راضیام و‬ ‫اصلن قرار نبود ما اینهمه مخاط‬

‫داشته باشيم و برای من‬

‫قابل باور نبود كتابی مثل جمهوری اسمممپاگتی بيش از سمممه‬ ‫هزار مخاط‬

‫داشته باشد كه آن را بفهمند ولی حاال میبينيم‬

‫كمه این كتماب تماكنون حمداقمل حمدود چهمل هزاربار در‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪261 /‬‬

‫سمای های مختلف دانلود شده اس‬ ‫عجي‬

‫و این برای من بسيار‬

‫اس ‪.‬‬

‫مدت كوتاه متوجه شمدم كه در اینجا تشنگی برای دانستن‬ ‫بسمميار باالس م‬

‫و بچههای كالج نسممب‬

‫به نسممل ما بسمميار‬

‫بماهوشترنمد و ب مرهمای ادبی را جدیتر دنبال میكنند‪.‬‬ ‫اصملن بسمياری از رفقای ادمين ادبيات را از اینجا شممروم‬

‫رئوف دلفي‬

‫كردند و در ابتدا حضورشان فقط جنبهی كنجكاوی داش ‪.‬‬ ‫با توجه به اينکه تمام اتفاقات اجتماعی ‪ -‬سعیاسی اول‬ ‫در زبان رخ میدهد‪ ،‬انتشعار اين هشت کتاب که از نظر‬ ‫جهانبینی و برخورد با زبان و مسائل سیاسی‪ ،‬اجتماعی‪،‬‬ ‫مدنی و‪ ...‬به باور من کاری هوشعمندانه و شجاعانه بوده‬ ‫و با اسعتقبال بی نظیری هم روبرو شده و تاسیس کالج و‬ ‫مجلههای شعر و تربیت شاعران و که خود بنده هم شاهد‬ ‫بودم‪ ،‬آيا چقدر به تحوالت بزرگ در بستر ايران و تربیت‬ ‫نسلهای آينده امیدواريد؟‬

‫برخی حتا توانایی نوشتن چهار جملهی درس‬ ‫اما پيشمممرف‬

‫را نداشتند‬

‫آنها در این ده ماه غيرقابل تصمممور اسم م ‪.‬‬

‫اصممولن نسمملها هرچه جلوتر میروند باهوشتر میشمموند‪.‬‬ ‫و من‬

‫عالقهی نسممل تازهی ایرانی ‪( visual‬دیداری) اسمم‬

‫سمممعی كردم در كمالج این عالقه را ‪( semiotic‬رمزگونه و‬ ‫نممادین) و ‪( subjective‬ذهنی و فكری) كنم‪ .‬سمممعی كردم‬ ‫عالقه به مطالعه پيدا كنند و بخوانند و پاسمممخی كه دریاف‬ ‫كردم بيش از حدِ تصممورم بود‪ .‬از این جه‬

‫از كالج شممعر‬

‫راضمیام‪ .‬ما هيچ شماعر حرفهای را كه ده پانزده یا بيس‬

‫يعنی بععد از حعدود پانزده سععال تبعید‪ ،‬امروز علی‬

‫سال سابقه ادبی داشته باشد وارد كالج نكردیم‪ .‬ما شاعرانی‬

‫عبدالرضععايی فضععای داخل را چگونه تحلیل و واکاوی‬

‫تازه كار را وارد كردهایم كه اولين شمممعرشمممان را در همين‬

‫میکند (چه از نظر فکری‪ ،‬مدنی‪ ،‬شعععوری و سععیاسععی‬

‫مجله فایل شمعر منتشمر كرده و به نسممب ِ این سابقهی كم‬

‫و‪.)...‬‬

‫واقعن كارشمان قابل توجه اس ‪ .‬حتا من میتوانم بين یكی‬ ‫هش‬

‫دوتا از بچههای اینجا كه سابقهای كمتر از هف‬

‫ماه‬

‫دارنمد با شممماعران و منتقدان داخل ایران دوئل بگذارم كه‬

‫عبدالرضايي‬

‫شفاهی با هم ب ر كنند و شما نتيجه را ببينيد‪ .‬در حالی كه‬ ‫بسمياری از دوسمتان در اینسممتاگرام و فيسممبوك سواالت‬

‫اینها از همين نسمل جوانند و غالبن زیر بيس‬

‫مشابه بسياری میپرسيدند به اینصورت كه یك غزل نشان‬

‫سمن دارند و این یك سمرمایهگذاری اس ‪ .‬من اعتقاد دارم‬

‫میدادند و بعد هم نظرم را دربارهی شممعر پس مدرن جویا‬

‫كمه بمایمد روی این نسمممل كار كرد به همين خاطر بعد از‬

‫میشمدند! تصمورشمان از شعر پس مدرن چنين شعرهایی‬

‫اینكه كالج را برای ادبيات فارسمممی به ارك گذاشمممتم و به‬

‫دارای‬

‫صمماحبان واقعیاش دادم كالج داسممتان را راهاندازی‬

‫بود‪ .‬خيلیها (از جمله كسانی كه به ظاهر با حكوم‬

‫دس م‬

‫و پنج سال‬

‫زاویه هم هسمتند) بدون اینكه متوجه باشند در این جریان‬

‫خواهم كرد و در آنجمما كممار میكنم‪ .‬نمیدانم آینممده چممه‬

‫نقش دارنممد‪ .‬در ترویج عوامگرایی درو و معضممملهممای‬

‫خواهد گف‬

‫كشمميده‬

‫مختلف و‪ ...‬متاسفانه یكی دوتا هم كه نيستند‪.‬‬

‫شدم؛ شاید از روی مسئولي‬

‫و اممما ممماجرای راهانممدازی كممالج خيلی اتفمماقی بود و من‬

‫اینكه همه فقط «حرف» میزنند و هيچكس «عمل» نمیكند‪.‬‬

‫حسممماب ویژهای از قبمل باز نكرده بودم‪ .‬درواقع پویان كه‬

‫شممماعران مطرح در كمالج مما هم آمدند ولی از همان ابتدا‬

‫باعر شممد كه من برای‬

‫كه اگر كسی‬

‫یكی از جوانترین اعضممای ماس م‬ ‫یكی دو هفتمه بمه طور موق‬

‫در كالج باشمممم اما در همين‬

‫دوسم‬

‫و اصمملن نمیدانم چرا به این سممم‬

‫روشنفكرانه باشد شاید برای‬

‫داشمتند كه فخر بفروشند‪ .‬قرار نيس‬

‫چهارتا چيز بيشتر از بقيه دانس‬ ‫خطماب كنمد‪ .‬جمدی‬

‫در مدیری‬

‫دائم دیگران را «بیسواد»‬ ‫با نگاه از موضمممع باال‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪261 /‬‬

‫تفاوت دارد‪ .‬اینجا جاییسمم‬

‫كه خود من هم در حال یاد‬

‫شمعر عبدالرضمایی اس ‪ .‬از طرفی در نهای‬

‫گرفتن هسمممتم و انگمار به تدریج جزئی از خود این بچهها‬

‫میكنند و حتا از اسم كتابم هم نمیگذرند!‬

‫شمممدهام‪ .‬ادبياتِ حال حاضمممر در ایران مانند یك برهوت‬

‫میخواهم بگویم اميد من فقط به نسممل جوان اس‬

‫اس م ‪ .‬من در داخل ایران شممعر و شمماعر خوبی نمیبينم یا‬

‫این نسل جوان هم نباید به هيچكس اميد داشته باشند‪ .‬فقط‬

‫بوطيقانویسمممی ما هم همين‬

‫باید به خودشمممان متكی باشمممند و از حق خود دفام و فقط‬

‫اس ‪ .‬چون شاعری كه تازه شروم به كار میكند باید كتاب‬

‫خودشمممان را باید معرفی كنند‪ .‬تمام جوانهایی كه از كالج‬

‫داشمته باشد‪ .‬تاثير كالج را فقط داخل كالج نباید دید‪ .‬از این‬

‫میروند یا اخراج میشمموند هشمم‬

‫ماه بعد باید دشمممن‬

‫خونی من باشمند‪ .‬مخالف سرسخ‬

‫من باشند و این حتمن‬

‫حتما یك مقالهی خوب؛ عل‬

‫پنج هزار نفر دسممم‬

‫كم هزار نفر بما آیمدیهممای مختلف‬

‫وقاح‬

‫كپی‬ ‫و خود‬

‫هستند كه شاعران و نویسندگان مطرحی م سوب میشوند‬

‫اتفاق خواهد افتاد و خواهيد دید‪ .‬تا به حال هم دیدهاید كه‬

‫و همين حاال هم دارند صدای من را گوش میدهند ولی به‬

‫من چگونمه برخورد میكنم و بهترینها را چگونه از اینجا‬

‫چند دليل خودشمان را نشان نمی دهند‪ .‬یكی به خاطر ترس‬

‫میرمانم‪« .‬ادبيات» بیرحم اس ‪ .‬كالج شعر با كسی شوخی‬

‫از اینكممه دیگران بگوینممد فالنی در م ضمممر مل مّا علی‬

‫ندارد ما با كسمی «مهربان» نيسمتيم‪ .‬ما دشمن همدیگریم و‬

‫و یا‬

‫این شعاری كالجیس ‪ .‬ما اینجا گروهبازی و مافيا نداریم‪.‬‬

‫احيانن اگر موقعيتی شممغلی در كشممور دارند خدشممهای به‬

‫نگماه من بمه جوانهای اینجا هم یك نگاه كالجی اسممم ‪.‬‬

‫ادبیشممان وارد نشممود و بسممياری دليل‬

‫و تاكنون بسمميار‬

‫عبدالرضمایی! نشسته یا اینكه نوچهی عبدالرضاییس‬ ‫جایگاه و موقعي‬

‫ابلهانهی دیگر‪ .‬كسممانی هسممتند كه به من پيغام میدهند كه‬ ‫این كار تو بسميار حرك‬

‫بزرگی اسم‬

‫یك انقالب اس ‪.‬‬

‫اما دریغ از اینكه در صمف هی شمخصیِ خود كوچكترین‬ ‫اشممارهای به كالج داشممته باشممند یا نامی از كالج ببرند یا‬ ‫بخواهند آن را به دیگران معرفی كنند‪ .‬ترسشممان این اس‬ ‫كه دیگران بفهمند حرفهایی كه او میزند برگرفته از كالج‬

‫نسممل جوان نشممان داده كه كنجكاو اسم‬ ‫فراتر از انتظمار من عممل كرده اسممم‬ ‫«بخواهد» میتواند‪.‬‬

‫و خوب فهميده اگر‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪262 /‬‬

‫وقتى خطر میكنى خطا هم چاشممنىِ كار میشممود‪ .‬ما از خطا نمیترسمميم و خوب میدانيم اگر اشممتباه نكنيم‬ ‫م ال اسم‬

‫گامى به پيش برداریم بسميار سعى كردیم كه بینقص باشيم اما اشتباه مثل اتفاق اس‬

‫مىافتد!‬

‫پس هنوز مثل هميشه از پيشنهادهاى شما استقبال مىكنيم‪ .‬با ما در تماس باشيد‪:‬‬ ‫‪collegepublisher@kalejsher.com‬‬ ‫‪filesher@kalejsher.com‬‬

‫چ نانچه مایليد مطالبتان در مجله فایل شمعر و یا در وب سمای‬

‫كالج شممعر منتشممر شود آن را به ایميل زیر‬

‫ارسال كنيد‪:‬‬ ‫‪Rooz@kalejsher.com‬‬ ‫اگر مایلاید به ما بپيوندید یا دیگر تریبونهاىمان را در دسترس داشته باشيد به لينكهاى زیر رجوم كنيد‪:‬‬

‫‪ - 1‬وبسای‬

‫كالج شعر عبدالرضایى‬

‫‪www.Kalejsher.com‬‬

‫‪ - 2‬رادیو كالج شعر‬ ‫‪http://myradiostream.com/mobile/abdolrezaeicollege‬‬

‫‪- 3‬گروه كالج شعر در تلگرام‬ ‫‪https://telegram.me/joinchat/B6MprT7EGgC-A1wOSKwHDA‬‬

‫‪ - 4‬خبرهای مرتبط با كالج شعر‬ ‫‪https://www.instagram.com/aliabdolrezaei/‬‬

‫‪ - 5‬كانال رادیو كالج در تلگرام‬ ‫‪https://telegram.me/aliabdolrezaie‬‬

‫‪ -6‬دانلود هر چهار شمارهی مجله فایل شعر‬ ‫‪http://kalejsher.com/magazines.php‬‬

‫‪ - 7‬صف ه كالج شعر در اینستاگرام‬ ‫‪http://instagram.com/kalej.sher‬‬


‫فایل شعر ‪ /‬شمارهی پنجم ‪263 /‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.