مجله فایل شعر1

Page 1

‫‪ | 1‬فایل شعر‬


‫كالج شعر على عبدالرضايى‬ ‫در تلگرام‪https://goo.gl/Qjkl1M :‬‬ ‫در اينستاگرام‪/https://www.instagram.com/poetryfile :‬‬ ‫‪ | 2‬فایل شعر‬


‫سرنوشت‬ ‫گاهى اين سر و گاهى آن طرفِ دنيا‪ ،‬اين سالها كارم برگزارى كارگاههاى شعر‪ ،‬داستان‪ ،‬نقد و نظريه ادبى شده است‪ .‬غبنِ‬ ‫بزرگىست اينكه به جاى خود‪ ،‬همهجا و هرجايى باشى و در جاى خود نباشى‪ .‬طى اين سالها‪ ،‬هميشه آرزو داشتم تقى به‬ ‫توقى بخورد و به ايران برگردم و آنجا كالجِ شعرى تأسيس كنم‪ .‬جايى كه تجربه ى ساليانم را بشود به شاعران و منتقدان ايرانى به‬ ‫ويژه نسلِ جواناش انتقال داد‪ .‬حاال تلگرام امكانى به دست داده و مى رود كه آن كالج‪ ،‬نه در ايران‪ ،‬بلكه روى هوا يعنى در‬ ‫فضاى مجازى تشكيل شود‪ .‬اول فقط هفده نفر بوديم و گروهى كوچك‪ ،‬حاال كه چهل و دو روز از جلسات شبانه روزىمان‬ ‫گذشته قريب به دو هزار نفر عضو داريم كه اگر همهشان شاعر و منتقد حرفهاى نيستند الاقل مخاطب مشتاقِ شعر پيشروى‬

‫معاصرند‪ .‬طى ماهِ گذشته‪ ،‬همزبان با برگزارى كارگاههاى شعر و نقد و شبهاى شعر "وايتكست" و جلساتى كه در آن با‬ ‫راحتترين بيان به سختترين مباحث تئوريك ادبى پرداختيم‪ ،‬گروههايى را نيز بطور موازى تشكيل داده و در آنها بطور‬ ‫تخصصىتر به تربيت شاعر و منتقد حرفهاى مشغول بودهايم‪ .‬جوانانى كه اغلب از صفر شروع كردهاند و در حداقل زمان به‬ ‫پيشرفتى باورنكردنى رسيدهاند‪ ،‬مجله "فايل شعر" محصول تالش و هوش و خرجِ مغزِ همين دوستان است كه اسامى برخىشان‬

‫در شناسنامهى اين شمارهى مجله آمده است‪ .‬از همه شاعران و منتقدان حرفهاى كه براى مجله كار فرستادند سپاسگزاريم‪ ،‬هر‬ ‫چند كه فعلن اثرى از كارهاشان نيست و شوراى سردبيرى تصميم گرفت تنها به انتشار آثارِ اعضاى "كالج شعر على‬

‫عبدالرضايى" بپردازد مجله "فايل شعر" ايده آل نيست‪ ،‬ضعف كم ندارد اما فرم درونى و محتوايى دارد كه تاكنون در ژورناليسم‬ ‫ادبى فارسى يا تجربه نشده‪ ،‬و يا تجربه نشده است! شعر پيشروى فارسى بوطيقا نداشت‪ ،‬ندارد! حاال مىرود كه داشته باشد و‬ ‫دست اندركارانِ اين مجله اگر هيچ نكرده باشند الاقل تالش كردهاند كه بوطيقانويسى كنند و اگر ادامه دهند حتم دارم كه‬ ‫مىكنند‪ .‬مجله "فايل شعر" از ادبيات فست فودى‪ ،‬از ارتجاع ادبى‪ ،‬از هرآنچه طعم كالسيك دارد دورى مىكند‪ .‬اينجا كلمات‬ ‫براىتان دل اى دل اى نخواهند كرد و اگر پىِ قافيه آمدهايد تا برایتان تنبك بزند اصلن اين فايل را باز نكنيد‪ .‬در اين شماره‬ ‫مجله‪ ،‬ادعاى نظريهپردازى نداريم‪ ،‬اما هر آنچه در هر باره خواندهايم كپسول كرده در اختيارتان قرار دادهايم‪ ،‬شما كافىست فقط‬

‫قورت دهيد‪" .‬فايل شعر" كتاب آموزش شعر سپيد و آزاد است‪ ،‬طورى كار كردهايم كه خوانش آن‪ ،‬هم براى شاعران و منتقدان‬ ‫آماتور‪ ،‬هم حرفهاى مفيد باشد‪ .‬در اين مجله سادهنويسى يعنى زبانِ قدرت را فداى قدرتِ زبان كردهايم تا تمهيدى باشد براى‬

‫ورودِ گلوبال پوئترى به جهان فارسى زبان و بى شك در شمارههاى بعدى جز درباره ى شعر نومدرنيستى نخواهيد خواند‪" .‬فايل‬

‫شعر" يك آغاز است‪ ،‬آغازِ اعتراضى عليه ميان مايهسازى‪ ،‬ناعدبياطى عليه ادبياتِ مسلّط‪ ،‬و در نهايت تريبونى براى سطرى مهم‬ ‫از شعرى كه شاعرش آن را هنوز ننوشته است‪" .‬فايل شعر" را آنها كه شعر را براى فان‪ ،‬براى فال نمىخوانند‪ ،‬حتمن باز كنند‪.‬‬

‫علی عبدالرضايی‬

‫‪ | 3‬فایل شعر‬


‫‪ | 4‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر مهدی محمودی‬ ‫نویسنده‪ :‬پویان فرمانبر‬ ‫چند لحظه مانده‬ ‫به انفجار‬ ‫که کافه میلرزد‬ ‫سیگار از دستم پرت میکند‬ ‫به گوشهای خودش را‬ ‫تلفن را میگیرم جلو‬ ‫و دویدن شروع میکند‬ ‫به مسابقه با من‬ ‫من و این بمب ثانیهای‬ ‫حسین درونم‬ ‫فهمیده ماجرا چیست‬ ‫هل میدهد من را‬ ‫به خیابان‬ ‫تلفن لبهایش را میچسباند‬ ‫به گوشم‬ ‫حاال من و بغض تو آرام‬ ‫صحبت میکنیم‬ ‫از انفجار‬

‫‪ | 5‬فایل شعر‬


‫ارتباطی که هدف‪ ،‬قاتلاش است!‬ ‫اين شعر‪ ،‬روايتِ فردی است كه در آخرين لحظاتِ نابودی‪،‬‬

‫با "او" ارتباط برقرار میكند تا از قاتلِ همين ارتباطشان‬ ‫سخن بگويد‪.‬‬

‫اين سوالی است كه مضمونِ اصلیِ اثر را شكل داده است و‬ ‫عهدهی خودِ مخاطب است‪ .‬الزم به ذكر است‬ ‫‌‬ ‫پاسخش به‬

‫كه شاعر به سوالهای "اين انفجار چيست و از كجا آمده؟"‬

‫ساختارِ اين روايت را میتوان به چهار بخش‪ ،‬تقسيم كرد‪:‬‬

‫و "آن فردی كه بغض داشت چه كسی بود؟" تا انتهای‬

‫‪ :1‬لحظاتِ قبل از انفجار كه كافه میلرزد و سيگار از‬

‫شعر‪ ،‬پاسخی نمیدهد‪ .‬از نظرِ اجرا‪ ،‬اين شعر‪ ،‬در بعضی از‬

‫دستاش به همراهِ خودش (اول شخصِ شعر) به گوشهای‬

‫سطور‪ ،‬روان نيست؛ مانندِ سطرِ چهار كه هفت هجای بلند‬

‫پرتاب میشود(سطر يك تا پنج)‪.‬‬

‫و كشيده پشت سرهم تكرار شده است (سی‪ ،‬گا‪ ،‬رز‪ ،‬دس‪،‬‬

‫‪ :2‬تلفن را به سرعت در دست میگيرد كه زنگ بزند(سطر‬

‫تم‪ ،‬پرت‪ ،‬می)‪.‬‬

‫شش تا هفت)‪.‬‬ ‫‪ :3‬مخاطب با بازیِ معنویِ شعر‪ ،‬توجيه میشود كه دليلِ‬

‫به شاعر پيشنهاد میدهم با اضافه كردنِ "را" پس از‬

‫"سيگار" و ايجادِ فاصله در تقطيعِ اين جمله‪ ،‬خوانش را‬

‫اضطراب و سرعتِ اول شخص‪ ،‬در بخشِ دو چه بوده‬

‫روان‬

‫است(سطرِ نُه تا سيزده)‪.‬‬

‫در سطرِ چهارده نيز نه هجای بلند‪ ،‬پشت سرهم تكرار شده‬

‫‪ :4‬از طريقِ همان تلفن با فردِ موردِ نظرش (در حالی كه آن‬

‫است كه به اجرا آسيب میزند (فن‪ ،‬لب‪ ،‬ها‪ ،‬يش‪ ،‬را‪ ،‬می‪،‬‬

‫فرد‪ ،‬بغض دارد) راجع به انفجارِ پيشِ رو‪ ،‬سخن‬

‫چس‪ ،‬با‪ ،‬ند)‪ .‬همچنين بهتر است كه تقطيعِ سطرِ يك و دو‪،‬‬

‫میگويد(سطر چهارده تا هجده)‪.‬‬ ‫در بخشِ يك‪ ،‬عالوه بر اينكه متوجه میشويم انفجاری در‬ ‫راه است و شعر‪ ،‬تصاويرِ لرزشِ كافه و پرتاب شدنِ سيگار‬ ‫(و پرتاب شدنِ خودِ فرد) را به ما نشان میدهد‪ .‬اين سوال‬ ‫مطرح میشود كه اين انفجار چيست و از كجا آمده است؟‬

‫سازد‪.‬‬

‫يكی شود و "من را" در سطرِ دوازده به "مرا" تبديل شود‪.‬‬

‫اين شعر‪ ،‬از حيثِ موسيقیِ درونی‪ ،‬حرفِ خاصی برای‬

‫گفتن ندارد به جز وفورِ هجا "ا" در انتهای اكثرِ كلمات (و‬ ‫يا حرفِ ربط و اضافه) كه حالتِ فرياد زدن را به مخاطب‬ ‫القا میكند ("ماجرا"‪" ،‬حاال"‪" ،‬با"‪ ،‬چهار بار تكرار "را" در‬

‫در بخشِ دو‪ ،‬ما تصويرِ فردی را مشاهده میكنيم كه به‬

‫سراسر شعر)‪.‬‬

‫سرعت‪ ،‬تلفن را در دست گرفته است؛ كه اينجا هم دو‬

‫اما اين اثر از نظر موسيقیِ معنوی تا حدودی قدرتمند ظاهر‬

‫سوال مطرح میشود كه چرا میخواهد زنگ بزند؟ با چه‬

‫شده است (جان بخشی به تلفن‪ ،‬مجاز از تلفن به معنای‬

‫كسی در اين وضعيتِ بحرانی‪ ،‬قصدِ سخن گفتن دارد؟ اما‬

‫شماره گيری و ‪ .)...‬اركان اكثر جمالت نيز به گونهای است‬

‫در بخشِ سوم‪ ،‬شاعر با بازیِ معنویای كه با كلماتِ‬

‫كه اثر را از نثر‪ ،‬دور كرده است (چند لحظه مانده به انفجار‪،‬‬

‫رابطهی پيرامتنی‬ ‫‌‬ ‫"حسين" و "فهميده"(حسين فهميده هم‬

‫به گوشهای خودش را‪ ،‬هل میدهد مرا و ‪ .)...‬در كل‬

‫با شهيدِ نوجوانی كه در جنگ ايران و عراق به زيرِ تانك‬

‫نكتهی تكنيكیای كه میتوان برای اين شعر بيان‬ ‫بزرگترين ‌‬

‫واژهی "فهميدن" است)‬ ‫رفت دارد و هم به معنای خودِ ‌‬

‫كرد اين است كه با وجود كوتاه بودنش (هجده سطر بدونِ‬

‫انجام داده است‪ ،‬شعر را چند معنايی كرده (مانند همان‬

‫ويرايشِ نهايی) حرفهای زيادی را در خود جا داده است؛‬

‫"پرتاب شدن" در سطرِ چهارم) كه مخاطب‪ ،‬به صورت غيرِ‬

‫با استفاده از عناصرِ متنی در سطور و به چندبُعدی رسيدن‪،‬‬

‫مستقيم توجيه میشود كه چرا اول شخصِ شعر‪ ،‬مضطرب‬

‫سخنهای بسياری را همزمان مطرح كرده است؛ مانندِ‬

‫است‪ .‬در بخشِ چهار‪ ،‬شعر‪ ،‬ارجاع میزند به بخشِ دو كه‬

‫"پرتاب شدن" در سطرِ چهار و "حسين فهميده" در سطورِ‬

‫روايتِ "تلفن" را به سرانجام برساند و شعر تكميل شود‪.‬‬

‫ده و يازده كه پيشتر توضيح دادم‪ .‬در آخر‪ ،‬من به دليل‬

‫اما سوالِ ديگری كه در بخشِ چهار مطرح میشود اين‬

‫سوالی بودن مضمون اين شعر‪ ،‬آن را به آيينهای تشبيه‬

‫است كه چرا در لحظاتِ نزديك به نابودی‪ ،‬هدفِ‬

‫میكنم كه هركس با توجه به چهرهاش پاسخ می دهد‪.‬‬

‫ارتباطشان‪ ،‬صرفِ سخن گفتن از همين نابودی میشود؟‬ ‫‪ | 6‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر کیومرث سلیمانیان مقدم‬ ‫نویسنده‪ :‬مهدی نادری‬ ‫دود سیگار به شکل خودش رفتار میکند‬ ‫یاتورا می کشد‬ ‫یا‬ ‫تورا میکشد‬ ‫اصلن عاشق همینه دود سیگارم‬ ‫وگرنه که سیگار تشکیل حنجرهای مداوم ترین زرد از ریخت افتاده است‬ ‫کاری ندارد‬ ‫تمرین کن میبینی‬ ‫آتش هم دود دارد‬ ‫ولی عاشق نیست‬ ‫فقط زرد است‬ ‫یک زرد تشکیل حنجرهای مداوم ترین‬ ‫حنجرهایی که فریاد بلد نیستند‬ ‫فقط گاهی اوقات زرد میشوند و‬ ‫هی سیگار میکشند‬ ‫هی سیگار میکشند‬ ‫دود میکنند و‬ ‫ادای لب در میآورند‬

‫‪ | 7‬فایل شعر‬


‫از مولفههای شعر معاصر‪ ،‬ايجاد سپيدخوانی در اثر است‪ .‬به‬

‫خود میگويد‪ .‬عاشقی كه اتفاقن سيگار میكشد و در اين‬

‫طوری كه اثر با خوانش ابتدايی‪ ،‬پايان نپذيرد‪ .‬در نوشتار زير‬

‫تقابل‪ ،‬خود را از آتش سرتر میداند‪ .‬چرا كه هر دو دود‬

‫به معضلِ عدم ايجاد سپيدخوانی درشعر باال و ديكتاتوریِ‬

‫میدهند اما آنكه عاشق است راوی ست‪ .‬در اين اپيزود هم‬

‫موّلف در متن و توضيحات بيش از اندازهی او میپردازيم‪.‬‬

‫با عدم ايجاد سپيدخوانی و در صحنه نرفتن اثر مواجه‬

‫ضمن اينكه به چگونگی نشانههای موجود و همچنين‬ ‫ساختار اثر با استفاده از ساختارگرايی جزيینگر میپردازيم‪.‬‬

‫راوی در سطر اول تمهيد خود را مشخص میكند "دود‬

‫سيگار به شكل خودش رفتار میكند" و در سه سطر بعدی‪،‬‬ ‫راوی ابتدا احتمال میدهد كه " يا تو را می كشد"‪ .‬شاعر‬

‫هستيم‪ .‬پيشنهاد میشود مولف با حذف سطر "ولی عاشق‬

‫نيست" توضيحی كه در باب عدم عاشقيت آتش داده است‬ ‫را از متن حذف كند و دريافت و تاويل آن را به مخاطب‬ ‫محول كند تا لذت خوانش متن را از خواننده نگيرد‪ .‬اما‬ ‫مولف در دو سطر بعدی (يك زرد تشكيل حنجرهای مداوم‬

‫در قسمت بعدی با ترديد میگويد "يا" و در ادامه با‬

‫ترين حنجرهايی كه فرياد بلد نيستند) نه تنها دوباره به دام‬

‫اطمينانی كه از كشندگی سيگار حاصل كرده است؛ يك باره‬

‫بيانی نثری و توضيحی میافتد‪ ،‬بلكه هيچ گونه ارتباطی‬

‫بيان میكند كه "تورا میكشد"‪ .‬او در بخش بعد‪ ،‬از‬

‫معنايی با سطر اول (دود سيگار به شكل خودش رفتار‬

‫عالقهای كه به دود سيگار دارد میگويد (سطر پنجم) اما با‬

‫میكند) ندارد و اين عدم ارتباط نه تنها به روايت اثر لطمه‬

‫توجه به اينكه در ادامهی متن‪ ،‬هيچ نشانهای در اين‬

‫میزند‪ ،‬بلكه باعث ايجاد ساختاری نامناسب در اثر شده‬

‫خصوص نمیبينيم‪ ،‬میتوان به اين نتيجه رسيد كه سطر‬

‫است و از انسجام فرميك اثر كاسته است‪ .‬پيشنهاد میشود‬

‫فوق نه تنها اضافیست بلكه با عدم سپيدخوانی روبرو‬ ‫هستيم كه لذت خوانش چندباره و ايجاد تاويلهای مختلف‬ ‫را از خواننده میگيرد‪ .‬در سطر ششم با توجه به اينكه راوی‬ ‫به دود سيگار عالقه دارد‪ ،‬اما آن را تشكيل دهندهی‬

‫مولف‪ ،‬با به "اجرا" گذاشتن "حنجرهايی كه فرياد بلد‬

‫نيستند" ضمن به نمايش گذاشتن معنای فوق‪ ،‬ايجاد‬ ‫سپيدخوانی در اثر را مدنظر قرار دهد‪ .‬در دو سطر راوی‬ ‫تكرار میكند كه "هی سيگار میكشند" وقتی از "هی" به‬

‫مداومترين زرد از ريخت افتاده میداند‪ .‬سطری كه نه تنها‬

‫معنای دوباره و تكرار استفاده میكنيم‪ ،‬ديگر تكرار دوبارهی‬

‫منطقی كاملن نثری دارد بلكه آنچنان توضيحی است كه‬

‫آن نه تنها از ارزش زيباشناسانهی اثر میكاهد‪ ،‬بلكه به‬

‫حضور موّلف در متن را قویتر از هرچيزی كرده و در‬

‫سپيدخوانی متن لطمه وارد میكند‪ .‬در ادامه با توجه به‬

‫سطرسازی موفق عمل نكرده است‪ .‬پيشنهاد میشود‪ ،‬موّلف‬ ‫سطر فوق را به گونهای بنويسد تا اثر از حالتی بيانی درآمده‬

‫اينكه راوی مرجع فعل "میكشند" را حنجره میداند‪،‬‬

‫میخوانيم كه "دود میكنند و ادای لب در میآوردند"‪ .‬اين‬

‫و به "اجرا" درآيد‪ .‬به گونهای كه عمل زرد شدن حنجره‬

‫سطرها مجدد هيچگونه ارتباطی معنايی به سطور اوليه‬

‫حاصل از سيگار را به نمايش درآورد و اصطالحن سطر را‬

‫(خصوصن سطر اول) ندارد و اينجاست كه بيشترين ضربه‬

‫به نمايش بگذارد‪ .‬در دو سطر بعدی (كاری ندارد تمرين‬

‫را به ساختار فرميك اثر وارد میكند‪ .‬چرا كه در انتها‪ ،‬ابژهی‬

‫كن میبينی)‪ ،‬راوی مخاطب خود را دعوت میكند تا با‬

‫اصلی كه دود سيگار بود فراموش میشود و مولف اثر را با‬

‫كشيدن سيگار و تصويری كه از سطور قبل ارائه داده است‪،‬‬

‫تصويری كه از حنجره میدهد به پايان میرساند‪ .‬در پايان و‬

‫حالتی را كه برای او (راوی) به وجود میآيد‪ ،‬تجربه كند‪.‬‬

‫جمعبندی‪ ،‬پيشنهاد میشود‪ ،‬مولف با بكارگيری از مولفهی‬

‫در سطر بعدی‪ ،‬ابژهای به نام "آتش" وارد متن میشود و آن‬

‫زبان به عنوان عنصری كنش مند و دوری از منطق نثری در‬

‫را در مقايسه با خود قرار میدهد و بعد به اين نتيجه‬

‫اثر و همچنين حذف بعضی سطور‪ ،‬به ايجاد سپيدخوانی و‬

‫میرسد‪ ،‬با اينكه آتش دود دارد ولی عاشق نيست و فقط‬

‫تقويت ساختار فرميك اثر كمك كند‪.‬‬

‫زرد است‪ .‬با اين تقابل بين راوی و آتش‪ ،‬از عشق آتشين‬

‫‪ | 8‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر رضا مظلومی‬ ‫نویسنده‪ :‬دانیال فروتن پژوهی‬ ‫گوشهای سوختهام‬ ‫ورق میخورد‬ ‫الی این کتاب‬ ‫و اصال کتاب چیست؟‬ ‫"گذر از نوشتن ست‬ ‫به عنوان یک عمل‬ ‫تا نوشتن‬ ‫به عنوان بیکاری"‬ ‫به زعم بالنشو‬ ‫بال نُشور باد‬ ‫گوشها‬ ‫سر سطر‬ ‫که مینهم‬ ‫جابجا میکنم‬ ‫میان متنهاش‬ ‫به عنوان یک عمل‬ ‫فرم میدهم به گوش‬ ‫بگوش باش‬ ‫نایف جراحیم باش‬ ‫الی سطرها سرك بکش‬ ‫نفس بکش‬ ‫دست و پایی بزن در متن‬ ‫گوشهای کشیده‬ ‫پوستهای آویخته‬ ‫و پالستیک نسلی‬ ‫که سوخت‬ ‫و ریخت‬ ‫روی پاهای‬ ‫دوان دوان زندگیم‬ ‫تا پارك‬ ‫به عنوان بیکاری‬ ‫‪ | 9‬فایل شعر‬


‫خوب میشود آقا‬ ‫گوشِ زخمها‬ ‫ولش کن‬ ‫ورق نمیخورد‬ ‫بیرون میاُفتد‬ ‫از الی کتاب‬ ‫روی چمنها‬ ‫مثل فیلم دیوید لینچ‬ ‫سالم‬ ‫خوشکل‬ ‫اما بیرون افتاده از متن‬ ‫شرح و توضيح دادن در يك متن علمی حسن محسوب‬

‫شايد شما بخواهيد دربارهی پياز حرف بزنيد اما اين پياز‪،‬‬

‫میشود اما در يك شعر ضعف بزرگیست‪ .‬در شعر كُد از‬

‫پياز شماست‪ ،‬نه پيازِ بقالِ سرِ كوچه‪ .‬به قول فوكو بايد‬

‫پيام مهمتر است و در بسياری از مواقع شعر حاوی پيام‬

‫كلمات خودتان را پيدا كنيد و آن كلمات شما را بگويند‪.‬‬

‫خاصی نيست‪ ،‬بلكه پيام همان طرز زبان است‪ .‬همه چيز‬

‫دقت در انتخاب كلمات و آشنايی با مباحث جانشينی و‬

‫زبان است‪ .‬پس بايد جهان در شعر خلق شود‪ ،‬در شعر به‬

‫همنشينی می تواند شاعر را در انتخاب استعارههای زيبا و‬

‫حركت درآيد و در اصل جهان در شعر زيست كند و نه‬

‫بهجا كمك كند‪.‬‬

‫برعكس؛ خالصه‪ ،‬چگونه گفتن اصل مطلب مهم است‪ ،‬پس‬

‫متاسفانه شاعر به دليل آنكه مدام خواسته به هدف بزند‪ ،‬در‬

‫شعر در درجهی اول بايد حاوی حسّيت باشد‪ .‬مانند يك‬

‫سطرسازی موفق عمل نكرده است‪ .‬مدام در پی ايجاد‬

‫فيلم سينمايی‪ ،‬برای القای حس به مخاطب همه چيز بايد‬

‫ارتباط بوده است‪ .‬در حالی كه وظيفه شعر ايجاد ارتباط‬

‫حساب شده سرِ جای خودش باشد‪ .‬از چينش كلمات در‬

‫نيست‪ ،‬بلكه شعر تحميل ارتباط بر نويسا است‪ .‬آن جايی‬

‫فيلمنامه بگيريد تا چينش دكور‪ ،‬حتا رابطهی شخصی بين‬

‫هم كه خواسته از تكنيك ترامتنی استفاده كند موفق نيست‬

‫بازيگرها هم میتواند در كيفيت يك اثر مؤثر باشد‪ .‬پس اثر‬

‫(مثل فيلمهای ديويد لينچ)‪ .‬اين نوع آدرس دهی اشكالی‬

‫تنها يك چيز نيست‪ ،‬بلكه زيستنِ همه چيز است‪.‬‬

‫ندارد اما به شرط آنكه در ادامه منجر به توليد زيبايی شود‪.‬‬

‫در اين شعر گرچه از خيلی چيزها حرفی به ميان آمده اما‬

‫يا آنكه تمهيدی پشت آن خوابيده باشد‪ ،‬كه در اينجا شاعر‬

‫در لحظهی شروع بازيگرها را گردن زدهاند‪ .‬پس اين شعر‬

‫در بيان تناقض بين فيلمهای لينچ (اكثرن درباره ی توهمات‬

‫روايت منسجم و يك پالن واحد ندارد‪ ،‬مثل نوزاد سه‬

‫انسانهای ناسالم است) و لفظ سالم و خوشگل چندان‬

‫ماههای كه با زور زدن مادرش ناقصالخلقه به دنيا آمده‬

‫موفق نيست و منجر به توليد زيبايی نمیشود‪ .‬دليلش هم‬

‫ست‪ .‬شاعر بايد بداند ابزار او محدود است‪ .‬پس فرصت‬

‫عدم وجود ارتباط عمودی بين سطرهاست‪ .‬بايد توجه‬

‫كمی برای به اجرا درآوردن كلمات و سطرها دارد‪ .‬در نتيجه‬

‫داشته باشيم صرفن آوردن اضافههايی مثل "نايفِ جراحی"‬

‫آوردن اضافههای تشبيهی فراوان مانع از انتقال حس میشود‬

‫شعر را مُدرن نمیكند‪ ،‬بلكه استفاده از تصويرهای جديد‬

‫و قدرت بيان شاعر را كاهش میدهد؛ يك گلِ زيبا‬

‫شرط اصلی است‪ .‬آوردن دالهای پشت سرِ هم‬

‫زيباست‪ ،‬ممنون!‬

‫مانندِ"گوشهای كشيده‪ ،‬پوستهای آويخته" و عدم تالش‬

‫يك گلِ زيبا زيباست‪ ،‬فهميدم!‬

‫برای كار كشيدن از كلمات متن را به بیراهه برده و لذت‬

‫يك گلِ زيبا زيباست‪ ،‬ديگه تكرار نكن!‬

‫چندباره خوانی را از مخاطب گرفته است‪ .‬متن در پايان‬

‫تكرارِ مكررات نازيباست‪ ،‬تصويرهای تكراری نازيباست؛‬

‫مانند متون كالسيك پايان میپذيرد‪ .‬در جاهايی مؤلف‬

‫‪ | 11‬فایل شعر‬


‫تالش كرده كه به تكنيك فاصلهگذاری نزديك شود مانند‬

‫لحظهی شهود است‪ .‬معجونی از ديوانگی و آگاهیست‪.‬‬

‫آوردن لفظِ "بگوش باش!" اما متاسفانه از اين سطر هم‬

‫شعر وسواس در انتخابِ كلمات است‪.‬‬

‫استفاده مناسب نكرده و از كنارش به راحتی گذر میكند‪.‬‬

‫الزم نيست چيزهای عجيب بگوييم‪ ،‬بهتر است از خودی‬

‫بهتر است شاعر ابتدا از بحران سطرسازی خالص شود‪.‬‬

‫بگوييم كه سالها عبارتهای تكراری از شعور ساقطش‬

‫تمرين كند كه در ابتدا خوب ببيند‪ .‬زندگی يك شعر طويل‬

‫كرده است‪ .‬شعور‪ ،‬جايی پشتِ كلمات مخفی شده است‪،‬‬

‫است و خود شعر يك لحظه اتفاق میافتد‪ .‬شعر رسيدن به‬

‫كشفش كن!‬

‫‪ | 11‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر مریم مشهدی‬ ‫نویسنده‪ :‬فرید احمدنژاد‬ ‫فتحم میکنند‬ ‫دو گردان فشنگ‬ ‫سی و دو سنگ‬ ‫در سنگر پشت لبم‬ ‫دستم به صورتی که نداری به دامنت‬ ‫دستم به دستبند زنت‬ ‫فرم زبانم را غنیمت گرفتهاند‬ ‫سربازانی در منند‬ ‫که خواب تو را سنگ میزنند‬ ‫بم با ران معشوقهات را‬ ‫در چاك مدیترانه و اردن ریخت‬ ‫گوشواره که از خشاب تو آویخت‬ ‫نوار خونی غزه را من گوش میکنم‬ ‫نه‪ ...‬خا موش میکنم‬ ‫گربههای نفتکش‬ ‫که هنوز از شیار تو خون میلیسند‬ ‫بر همین درههای زیرچشمی که خیساند‬ ‫آخرین پرنده را‬ ‫رنده کردهاند‬ ‫سربسته تر از هر شعری‬ ‫سربازها‬ ‫شش روزه غرب سینهام را‬ ‫با فاك یکسان کردند‬ ‫حاال میتوانی‬ ‫کودك سنگ به دستم را برانی‬ ‫سه پاکت وینستون‬ ‫در آن سو‪/‬ریهام را بسوزانی‬ ‫باز کنی قنداق دهانم را‬ ‫کوبانی را بکوبانی‬ ‫سنگ هزار بار شکست را‬ ‫در مشتم کشتهاند‬ ‫‪ | 12‬فایل شعر‬


‫حاال میتوانی‬ ‫موشک بسازی‬ ‫از شعرهایی که نوشته اند‪:‬‬ ‫در معبد خود گردان من‬ ‫گردانی سربازند‬ ‫که با لبهای تو‬ ‫فتحم میکنند‬

‫اگر بخواهيم با نگاه ساختارگرايانه جزيینگر و برخوردی‬

‫ذهنی خودش را بيشتر برای مخاطب توضيح میدهد‪.‬‬

‫نشانهشناختی يك اثر را نقد كنيم‪ ،‬ابتدا بايد آن اثر را به‬

‫عبارت دستم به صورتی كه نداری به دامنت عالوه بر اينكه‬

‫تكههای كوچك تقسيم كرده و نگرش خود را از‬

‫میتواند يكی از مراحل عشق بازی را نشان دهد‪ ،‬يك‬

‫ميكروسكوپيك(جزيینگر)‬

‫رابطهی بينامتنی با اصطالح رايج دستم به دامنت (به معنای‬

‫تغيير دهيم‪ .‬نكتهی مهمی كه در اين نوع نقد بايد مد نظر‬

‫درخواست موضوعی از شخصی) دارد‪ .‬دستم به دستبند‬

‫قرار گرفته شود اين است كه با هر ميكرو شعر به صورت‬

‫زنت میتواند بيانگر اين موضوع باشد كه مردی كه راوی‬

‫مستقل برخورد كنيم وسپس رابطهی اين اجزا را با ساختار‬

‫در حال عشق بازی با وی است‪ ،‬فردی متاهل است‪ .‬عبارت‬

‫كلی شعر بررسی كنيم‪.‬‬

‫فرم زبانم را به غنيمت گرفتهاند‪ ،‬كاركردی دوگانه دارد كه‬

‫‪ :1‬فتحم می كنند‬

‫در يك معنا میتواند بيانگر بوسهی فرانسوی و در معنای‬

‫دو گردان فشنگ‬

‫ديگر بيانگر زبان شعری شاعر باشد‪ .‬اگر بخواهيم با تاويل‬

‫سی و دو سنگ‬

‫دوم متن را بررسی كنيم‪ ،‬میتوانيم دريابيم كه شاعر عشق‬

‫در سنگر پشت لبم ‪...‬‬

‫بازی را دليل نوشتن اين شعر میداند‪.‬‬

‫راوی در اولين قسمت شعر از دو گردان فشنگی صحبت‬

‫‪ :3‬بم با ران معشوقهات را‬

‫میكند كه از پشت سنگری شليك میشوند و فتح میكنند‪.‬‬

‫درچاک مديترانه و اردن ريخت‬

‫اين فضا و تصاوير ذهن مخاطب را در ظاهر به سمت‬

‫گوشواره كه از خشاب تو آويخت‬

‫جنگ و يك نزاع نظامی میبرد اما اگر كمی دقيقتر به اين‬

‫نوار خونی غزه را من گوش میكنم‬

‫بخش از شعر نگاه كنيم میتوانيم جنبهی اروتيسم هم از آن‬

‫نه‪ ...‬خا موش میكنم‬

‫استنباط كنيم‪ .‬سی و دو سنگی كه پشت سنگر لب پناه‬

‫در اين قسمت از شعر‪ ،‬راوی با تلفيق مفاهيم اجتماعی و‬

‫گرفتهاند میتوانند نشانه از سی و دو دندان باشند كه قصد‬

‫سياسی مراحل عشق بازی خود را برای مخاطب‪ ،‬تصوير‬

‫عشق بازی با راوی را دارند‪ .‬از آنجايی كه در فرهنگ ما‬

‫میكند‪ .‬اين قسمت به نوعی عالوه بر حفظ زيبايی به عنوان‬

‫معموال زن مفعول(يا به قول شاعر فتح شده) قلمداد‬

‫يك متن مستقل‪ ،‬با كلماتی مانند نواره خونی غزه و مديترانه‬

‫میشود‪ ،‬پی میبريم كه راوی شعر يك زن است‪.‬‬

‫و‪ ...‬با قسمت اول شعر كه از جنگ سخن میگفت‪ ،‬ارتباط‬

‫‪ :2‬دستم به صورتی كه نداری به دامنت‬

‫بر قرار میكند‪ .‬چاک مديترانه و اردن میتواند نشانهای از‬

‫دستم به دستبند زنت‬

‫بدن راوی باشد و نوار خونی غزه هم به تاويل من بيانگر‬

‫فرم زبانم را غنيمت گرفتهاند‬

‫اولين رابطه ی جنسی و از بين رفتن پردهی بكارت است‪.‬‬

‫سربازانی در منند‬

‫‪ :4‬گربههای نفتكش‬

‫كه خواب تو را سنگ میزنند‬

‫كه هنوز از شيار تو خون میليسند‬

‫در قسمت دوم شعر شاعر با به كارگيری تصاوير‪ ،‬مفهوم‬

‫بر همين درههای زيرچشمی كه خيساند‬

‫ماكروسكوپيك(كلینگر)‬

‫‪ | 13‬فایل شعر‬

‫به‬


‫آخرين پرنده را‬

‫حاال میتوانی‬

‫رنده كردهاند‬

‫موشك بسازی‬ ‫از شعرهايی كه نوشته اند‪:‬‬

‫در اين قسمت كه به نظر من اوج روايت عشق بازی است‬

‫در معبد خود گردان من‬

‫از گربههای نفتكشی سخن گفته میشود كه از شياری‬

‫گردانی سربازند‬

‫خون میليسند‪ .‬به جز تعبير اروتيسمی كه میشود از آن‬

‫كه با لبهای تو‬

‫داشت‪ ،‬راوی فضای شعر را بيشتر به سمت فضای سياسی‬

‫فتحم میكنند‬

‫سوق میدهد و عالوه بر روايت رابطهی جنسی خود در‬ ‫لفافه‪ ،‬مسايل سياسی مانند جنگ نفت را نيز برای مخاطب‬

‫در قسمت پايانی شعر هم با فضايی رو به رو هستيم كه‬

‫به تصوير میكشد‪.‬‬

‫راوی قصد دارد پايان داستان عشق بازی خود را برای‬

‫‪ :5‬سربسته تر از هر شعری‬

‫مخاطب بيان كند‪ .‬موشك ساختن از شعر هم به تعبيری بی‬

‫سربازها‬

‫اهميت بودن نوشتههای راوی را برای معشوق خود نشان‬

‫شش روزه غرب سينهام را‬

‫میدهد‪ .‬در قسمتهای قبلی شاعر از عشق بازی خود به‬

‫با فاک يكسان كردند‬

‫عنوان منبع الهام برای نوشتن شعر ياد كرد اما در اين‬ ‫قسمت از اشعاری میگويد كه به موشك تبديل شدند ‪.‬اگر‬

‫اين قسمت از شعر نشان میدهد كه ما با شعری كه دارای‬

‫از جنبهی روانشناختی به اين موضوع نگاه كنيم میتوانيم‬

‫ساختار است طرف هستيم‪ .‬اگر به خاطر داشته باشيد در‬

‫انفعال جنس مونث را در جامعهی شاعر را مشاهده كنيم‪.‬‬

‫قسمت اول شعر از سربازانی صحبت شد كه فتح میكنند‪،‬‬

‫انفعالی كه زنها صرفا به عنوان ابزاری برای لذت شناخته‬

‫در اين قسمت همان سربازها كه نماد دندان بودند‪ ،‬غرب‬

‫میشوند و كسی از لحاظ فكری برای آنها ارزش چندانی‬

‫سينهی راوی شعر را فتح میكنند‪ .‬اين مطلب بيانگر اين‬

‫قايل نيست‪ .‬نكتهی جالب در پايان بندی اين اثر اين است‬

‫است كه شاعر ميكرو شعرها را به خدمت ماكرو شعر‬

‫كه شعر دقيقن در همان جايی به اتمام میرسد كه شروع‬

‫دراورده است و ما با شعری ساختارمند رو به رو هستيم‪.‬‬

‫شده بود‪ .‬در شروع شعر ما شاهد فتح شدن راوی بوديم كه‬

‫‪ :6‬حاال میتوانی‬

‫در پايان نيز باز فتح میشود‪ .‬اين نكته از آن جهت حايز‬

‫كودک سنگ به دستم را برانی‬

‫اهميت است كه به نوعی بيانگر فكر نهايی شاعر است كه‬

‫سه پاكت وينستون‬

‫به فتح شدن هميشگی جنس مونث اعتراض میكند و اين‬

‫در آن سو‪/‬ريه ام را بسوزانی‬

‫موضوع را به طرز ماهرانهای با مسايل سياسی روز پيوند‬

‫اين قسمت را میتوان پايانی بر داستان عشق بازی راوی‬

‫میدهد‪ .‬درون مايهی اصلی اثر از نظر من نوعی عصيان‬

‫دانست‪ .‬راندن كودک سنگ به دست میتواند نشانهای از‬

‫است‪ .‬عصيان به فرهنگ غالب جامعهی سنتی ايران كه‬

‫آرام گرفتن زن و به تعبيری ارضا شدن او باشد‪ .‬عبارت‬

‫نگاهی كامال تبعيضی به زن دارد‪ .‬در انتها‪ ،‬تنها پيشنهاد من‬

‫وينستونی كه در آن سو‪/‬ريهام را میسوزد‪ ،‬دارای بازی‬

‫به شاعر دربارهی اجرای اثر است‪ .‬حضور بسياری از‬

‫زبانی بسيار زيبايی است كه عالوه بر سيگار كشيدن‪ ،‬به‬

‫المانها در شعر اضافی است كه بايد آنها را از اثر خارج‬

‫سوختن سوريه و به تعبيری جنگهای داخلی در آن كشور‬ ‫اشاره میكند‪.‬‬ ‫‪ :7‬باز كنی قنداق دهانم را‬ ‫كوبانی را بكوبانی‬ ‫سنگ هزار بار شكست را‬ ‫در مشتم كشتهاند‬ ‫‪ | 14‬فایل شعر‬

‫كرد‪ .‬به عنوان مثال در قسمت پايانی "سنگ هزار بار‬

‫شكست را" كاملن اضافی است‪ .‬زيرا وجود نداشتن آن‬ ‫لطمهای به كليت ساختار اثر نمیزند‪.‬‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر دانیال فروتن پژوهی‬ ‫نویسنده‪ :‬رسول آماده پور‬ ‫در که باز میشود‬ ‫حتمن بسته میشود‬ ‫پدر میآید‬ ‫قطعن پدر میآید‬ ‫فیلم را کمی بُردم عقب‬ ‫پدر دارد میرود‬ ‫پدر میرود؟‬ ‫پدر رفت!‬ ‫در که باز میشود‬ ‫فقط باز میشود‬

‫‪ | 15‬فایل شعر‬


‫اين نوشتار در پی آن است كه به طورِ خيلی كوتاه با استفاده از مؤلفههای ساختارگرايی‪ ،‬علی الخصوص ساختارگرايیِ جزئینگر‪،‬‬ ‫به نقد و بررسیِ شعرِ باال بپردازد و تبيين كند كه موتيف مقيدِ اين شعر‪ ،‬درگيری با شاخصهای دوران مدرنيته است‪.‬‬ ‫كليد واژه ها‪ :‬ساختار گرايی‪ /‬ساختارگرايیِ جزئی نگر‬ ‫ساختارگرايی‪ :‬ساختارگرايی‪ ،‬چنان كه از ناماش پيدا است به تحليلِ ساختارها و قوانينی كه بر اين ساختارها حكم فرما است‬ ‫میپردازد‪ .‬به اعتقادِ فرديناند دو سوسور‪ ،‬زبان‪ ،‬دستگاه و نظامی از نشانهها است كه بر همين اساس‪ ،‬نشانهشناسی و ساختارگرايی‪،‬‬ ‫ارتباطِ تنگاتنگی با هم دارند‪ .‬تحليلِ ساختارگرايانه برآن است كه قوانينِ شالودهایِ ناظر بر تركيبِ اين نشانههای زبانی را جهتِ‬ ‫رسيدن به يكی از معناهای ممكنِ متن‪ ،‬كشف و استخراج كند‪.‬‬ ‫ساختارگرايیِ جزئینگر‪ :‬ساختارگرايی جزئی نگر‪ ،‬برخوردی اتميك و جزئی با يك متنِ ادبی دارد‪ .‬درواقع با استفاده از اين‬ ‫روش‪ ،‬متن‪ ،‬قطعه قطعه شده و هر قطعه به عنوان ساختاری واحد در نظر گرفته میشود و سپس به ارتباطِ ميان اين قطعات با كلِ‬ ‫متن ادبی‪ ،‬پرداخته میشود‪.‬‬

‫مقدمه‪:‬‬ ‫از لحاظِ ساختارِ معنايی‪ ،‬موتيف مقيدِ اين شعر‪ ،‬بر هم زدنِ‬ ‫جريان علت و معلولی و به نوعی درگيری و گالويز شدن با‬ ‫قطعيت‪ ،‬قدرت و سلطهی جهانِ تك ساحتی و تك بُعدی‬ ‫است كه مربوط به جهانِ مدرنيته است‪.‬‬ ‫بر همين اساس‪ ،‬ما با رويكردی ساختارگرايانه از نوع‬ ‫ساختارگرايیِ جزئینگر‪ ،‬كليت اين شعر را قطعه قطعه كرده‬ ‫و به اثبات ادعای خود میپردازيم‪ .‬سطورِ اول و دومِ اين‬ ‫شعر را با هم میخوانيم‪:‬‬

‫"در كه باز می شود‬

‫حتمن بسته میشود"‬

‫در اين تصوير با نوعی جريان علت و معلولی‪ ،‬روبرو‬ ‫میشويم‪ .‬يعنی با يك قاعده و قانونِ كلی و مكانيكی كه‬ ‫هرگاه دری باز شود‪ ،‬حتمن بسته میشود‪ .‬البته نوعی‬ ‫قطعيت و جزميت نيز در اين دو سطر به خوبی قابل‬ ‫مشاهده است؛ چرا كه كاربردِ‬

‫واژهی "حتمن" به عنوان يك قيدِ تأكيدی در ميان اين دو‬

‫تصوير‪ ،‬قاعده و قانونِ فراگيرِ فيزيكِ نيوتنی (هر معلولی از‬

‫سطر به خوبی ادعای ما را به اثبات میرساند‪ .‬در اين‬

‫علتی ناشی میشود) و نوع قطعيت و جزميتی كه دراين‬

‫‪ | 16‬فایل شعر‬


‫قوانينِ كلی و فراگير وجود دارد‪ ،‬به خوبی به ما نشان داده‬

‫پايانِ شعرش‬

‫شدهاند‪ .‬البته همه به اين امر‪ ،‬اشراف داريم كه قانونمندی و‬

‫(دركه باز میشود‬

‫قطعيت از شاخصههای دورانِ مدرنيته به شمار میآيد‪.‬‬

‫فقط باز میشود)‬

‫در ادامهی شعر میخوانيم‪:‬‬

‫اين روند و گذار را با قطعيت به خواننده نشان میدهد زيرا‬

‫"پدر میآيد‬

‫قطعن پدر میآيد"‬ ‫در اين تصوير نيز نشانههايی از سلطهی قدرت و خردِ‬ ‫مدرنيته را شاهد هستيم؛ چرا كه كاربرد واژهی "پدر" در‬ ‫اين تصوير به راحتی میتواند نماد و سمبلی از قدرت و‬ ‫خرد باشد‪ .‬زيرا اين پدر است كه به عنوانِ يك مدير و با‬ ‫استفاده از تدبير و سياست‪ ،‬رهبریِ يك خانواده را به تنهايی‬ ‫بر عهده داشته و قدرتِ خود را بر اعضای خانواده‪ ،‬اعمال‬

‫میكند‪ .‬در واقع واژهی "پدر" به عنوانِ نمادی از قدرت و‬ ‫خِرد‪ ،‬يكی از شاخصهای دوران مدرنيته‪ ،‬در اين تصوير به‬ ‫خوبی برجسته شده است‪ .‬همچنين میتوان كاربرد واژهی‬

‫"قطعن" را كه به عنوانِ يك قيدِ تأكيدی در كنارِ "آمدن"‬ ‫آمده است را به سطورِ اول و دومِ شعر ارجاع داد؛ يعنی‬ ‫شاعر نشان میدهد كه هرگاه در‪ ،‬باز و بسته میشود نشان‬ ‫از آمدنِ پدر است‪.‬‬ ‫در ادامهی شعر‪ ،‬ما شاهدِ اين نكته هستيم كه شاعر‪ ،‬كليهی‬ ‫اين جريان های علت و معلولی را بر هم میزند و اين را‬ ‫در قسمتِ دومِ شعرش به خوبی نشان میدهد‪:‬‬ ‫"فيلم را كمی بُردم عقب‬ ‫پدر دارد میرود‬ ‫پدر میرود؟‬ ‫پدر رفت‬ ‫در كه باز میشود‬ ‫فقط باز میشود"‬

‫سطرِ دومِ اين بند‪ ،‬در واقع به اين نكته اشاره میكند كه ما‬ ‫دوران مدرنيته را با تمامیِ مؤلفههای قاعده مندی‪ ،‬قدرت‪،‬‬ ‫خرد و انديشه‪ ،‬پشت سر گذاشته و واردِ مرحلهای ديگر از‬ ‫تاريخِ جهانِ هستی شدهايم؛ مرحلهای كه در آن عدمِ‬ ‫قطعيت‪ ،‬نسبیگرايی‪ ،‬تكثرگرايی و ساحتهای مختلف‪،‬‬ ‫جای تمام مؤلفههای پيشين را گرفته است كه شاعر در‬ ‫‪ | 17‬فایل شعر‬

‫باز فقط باز میشود!‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر علی اسدی‬ ‫نویسنده‪ :‬جبار شافعی زاده‬ ‫در‪،‬‬ ‫پارهای از تصمیم بود‬ ‫و دستگیرهها‬ ‫شمایلی از‬ ‫نبودنت در غروبی‬ ‫که روی کاناپه تکیه داده بود‬ ‫میشد‬ ‫چند نهنگ را به خانه آورد‬ ‫و پلنگها را برای صبحانه‬ ‫به مباحثهای عظیم از مرگ دعوت کرد‬ ‫ولی فایدهای نخواهد داشت‬ ‫وقتی‬ ‫هنوز‬ ‫گنجشکها‬ ‫بزرگترین دغدغهشان ترس از آدمیزاد است‬ ‫در هر عبور‬ ‫جایی از تنمان به دستگیرهها گیر میکند‬ ‫شاید‬ ‫هنوز‬ ‫قسمتهایی از تنت برای من نیست‬ ‫شاید‬ ‫نجارها کارشان را درست انجام ندادهاند‬ ‫و‬ ‫دستگیرهها را جابجا‬ ‫روی شعرهایمان‬ ‫نصب کردهاند‬ ‫به هر حال‬ ‫صبحانه حاضر است‬ ‫و‬ ‫مرگ دقایقی است‬ ‫پلنگ را قانع کرده به همزیستی با نهنگ‬ ‫‪ | 18‬فایل شعر‬


‫شاید روزی‬ ‫گنجشکها هم ازآدمها نترسند‬ ‫و مرگ‬ ‫قانع کند‬ ‫گنجشک را برای همزیستی با‬ ‫گربهای‬ ‫که پشت شیشه سالهاست‬ ‫انتظار میکشد‬ ‫ساختارگرايی (‪ )Structuralism‬يكی از انديشههای رايج در‬

‫‪ .1‬استخراج اجزاء ساختار اثر‬

‫علوم اجتماعی است‪ .‬بر پايه اين طرز فكر‪ ،‬تعدادی ساختار‬

‫‪ .2‬برقرار ساختن ارتباط موجود بين اين اجزا‬

‫ناپيدا و ناملموس‪ ،‬چارچوب اصلی پديدههای ظاهری‬

‫‪ .3‬نشان دادن داللتی كه در كليه ساختار اثر هست‪.‬‬

‫اجتماع را تشكيل میدهند‪ .‬انديشههای فرديناند دوسوسور‬

‫شعر حاضر بر پايهی اين نظريه مورد نقد قرار میگيرد‪:‬‬

‫را میتوان آغازگاه اين مكتب دانست‪ .‬ساختارگرايی عمومن‬

‫موتيف مقيد اين شعر تاثير حضور و عدم حضور انسان در‬

‫به انديشهی فرانسویِ دههی ‪ 1۶6۱‬اطالق میشود و با نام‬

‫زندگی ست‪ .‬شاعر حضور و عدم حضور كسی را در زندگی‬

‫متفكرانی چون كلود لوی‪-‬استروس‪ ،‬روالن بارت‪ ،‬ميشل‬

‫خويش روايت میكند‪ .‬شعر با خانه همانندسازی شده است‬

‫فوكو‪ ،‬ژرار ژنت‪ ،‬لوئی آلتوسر‪ ،‬ژاک الكان‪ ،‬آلژير داس‬

‫و شاعر از طريق اين همانندسازی ذهنيت خود را سطر به‬

‫گرهماس‪ ،‬و ژان پياژه آميخته شده است‪ .‬ساختارگرايی به‬

‫سطر پيش میبرد‪.‬‬

‫منزلهی مرحلهای فراسوی انسانگرايی و پديدارشناسی‪ ،‬به‬ ‫بررسی روابط درونیای میپردازد كه زبان و نيز تمامی‬ ‫نظامهای نمادين يا گفتمانی را میسازند‪.‬‬ ‫از سوسور به بعد يافتن ساختارها‪ ،‬اصلیترين دل مشغولی‬

‫(‪) 1‬‬

‫"در‪،‬‬

‫پارهای از تصميم بود"‬

‫پژوهشگران در علوم مختلف‪ ،‬از جمله ادبيات گرديد‪.‬‬ ‫تئوری نظاممند بودن زبان منتقدان را بر آن داشت كه ادبيات‬

‫شخصيتی كه شاعر از او حرف میزند در را باز كرده و از‬

‫را نيز نظامی همبسته بدانند و همان تمايزی را كه سوسور‬

‫جهان شاعر و شعر رفته است و شاعر سطر به سطر عمق‬

‫ميان زبان و گفتار میيافت‪ ،‬ميان مطلق ادبيات و سبكهای‬

‫تنهايی را به تصوير میكشد‪.‬‬

‫(‪ )gener‬گوناگون بيابند‪ .‬زبانشناسی ساختار گرا توجه خود‬ ‫را به مصاديق متنوع زبان يعنی گفتارها معطوف میكند‪ .‬در‬ ‫سبك شناسی ساختاری هر چند‪ ،‬منتقد عالقهمندی خود را‬

‫(‪) 2‬‬

‫"و دستگيرهها‬

‫به حفظ نظريهپردازی در باب ادبيات حفظ میكند‪ .‬اما‬

‫شمايلی از‬

‫اصلیترين كوشش او تشريح مصاديق و الحان مختلف‬

‫نبودنت در غروبی‬

‫ادبيات‪ ،‬يعنی ژانرهای مختلف و چگونگی متابعت يا عدول‬

‫كه روی كاناپه تكيه داده بود"‬

‫از معيار مسلط و نرم (‪ )norm‬تثبيت شدهاست‪.‬‬

‫لوسين گلدمن در زمينه ادبيات ساختار گفتهاست‪" :‬در‬

‫او رفته است و راوی تنها شمايلاش را در دستگيرهها‬

‫ادبيات منظور از ساختارگرايی بيشتر به معنای نظامی است‬

‫میبيند‪ .‬نور آفتاب هنگام غروب روی كاناپه افتاده و به‬

‫كه بر پايه زبانشناسی استوار است‪ .‬نقد ساختاری از ‪3‬‬

‫روايت شاعر روی كاناپه تكيه داده است‪ .‬با رفتن او‬

‫مرحله تشكيل میشود‪:‬‬

‫روشنايی از هستی شاعر بيرون رفته و غروب مثل مهمانی‬

‫‪ | 19‬فایل شعر‬


‫ناخوانده خودش را روی كاناپهاش انداختهاست‪.‬‬

‫نفر ديگر است‪ ،‬به هم میريزد و شعر را از تجربهای‬ ‫شخصی‪ ،‬از دايرهی شمول و عموميت خارج میكند‪.‬‬

‫(‪) 3‬‬

‫" میشد‬

‫(‪) 5‬‬

‫چند نهنگ را به خانه آورد‬

‫" شايد‬

‫و پلنگها را برای صبحانه‬

‫نجارها كارشان را درست انجام ندادهاند‬

‫به مباحثهای عظيم از مرگ دعوت كرد‬

‫و‬

‫ولی فايدهای نخواهد داشت‬

‫دستگيرهها را جابهجا‬

‫وقتی‬

‫روی شعرهايمان‬

‫هنوز‬

‫نصب كردهاند "‬

‫گنجشكها‬

‫بزرگترين دغدغهشان ترس از آدميزاد است "‬

‫شعر بهمثابهی خانه در اين سطرها عينيت میيابد و‬ ‫مخاطب همانندسازی خالقانهی شعر و خانه را میفهمد‪.‬‬

‫راوی در تنهايی میخواهد به ديگری پناه ببرد و در‬

‫دستگيرهها جابهجا روی تن شعر نصب شدهاند و بههمين‬

‫غيبت او ديگری را به تنهايیاش دعوت كند‪ .‬روايت‬

‫خاطر تمام تن او برای شاعر بهجا نمیماند‪ .‬اين نوع‬

‫عاشقانهی شاعر در اين قسمتِ شعر از زندگی به مرگ‬

‫چيدمان سطرها باعث شده كه شعر در محور افقی و‬

‫متمايل میشود اگر چه اين عمل را هم بهدليل ترس‬

‫عمودی ارتباط الزم برای خلق ساختاری منسجم را حفظ‬

‫گنجشكها از انسان بیفايده میداند‪ .‬شعر در اين قسمت‬

‫كند‪.‬‬

‫بهشدت دچار ضعف گشته و شاعر نتوانسته از نهنگ‪ ،‬پلنگ‬ ‫و گنجشك در جهت خلق ساختاری منسجم و معنايی‬ ‫درخور‪ ،‬خالقانه استفاده ببرد‪.‬‬

‫(‪) 6‬‬

‫" بههر حال‬ ‫صبحانه حاضر است‬

‫(‪) 4‬‬

‫" در هر عبور‬ ‫ناخواسته جايی از تنِمان به دستگيرهها‬

‫و‬ ‫مرگ دقايقی است‬

‫پلنگ را قانع كرده به همزيستی با نهنگ "‬

‫گير میكند‬ ‫شايد‬

‫راوی حاال پلنگ شده و با نهنگ كه استعاره از‬

‫هنوز‬

‫تنهايیست در يك همزيستی مسالمتآميز صبحانه‬

‫قسمتهايی از تنت برای من نيست "‬

‫میخورد‪ .‬انگار شاعر باور كرده بازگشتی دركار نيست و‬ ‫ناچار است به تنهايی عادت كند‪ .‬كالم در اينجا بهشدت‬

‫در هر عبور جايی از تن او به دستگيرهی در گير میكند‬

‫متزلزل شده و شيوه تقطيع شعر در يك روند توضيحی‬

‫كه برای راوی اثرش را بهجا میگذارد‪ .‬اما هنوز او‬

‫واژهبهواژه و سطربهسطر‪ ،‬ساختار شعر را دچار لطمه‬

‫قسمتهايی را بههمراه خود از در خارج میكند‪ ،‬و شاعر را‬

‫میكند‪.‬‬

‫با حسرتِ آن قسمتها تنها میگذارد‪ .‬راوی در اينجا با‬ ‫آوردن كلمهی" تنِمان " بهجای " تنات " به ساختار‬ ‫روايی شاعر از پرسپكتيو شخصی خود ضربه میزند و‬ ‫هندسه و گرانيگاه شعر را كه غيبت يك نفر و تنهايی يك‬ ‫‪ | 21‬فایل شعر‬

‫(‪) 7‬‬

‫" شايد روزی‬


‫گنجشكها هم از آدمها نترسند‬ ‫و مرگ‬

‫در نهايت منتقد اديت زير را بهعنوان شكلی از چيدمان‬ ‫پيشنهاد میدهد‪:‬‬

‫قانع كند‬ ‫گنجشك را برای همزيستی با‬

‫در‪ ،‬پارهای از تصميم بود‬

‫گربهای‬

‫و دستگيرهها‬

‫كه پشت شيشه سالهاست‬

‫شمايلی از نبودنت‬

‫انتظار میكشد "‬

‫در غروبی كه روی كاناپه تكيه داده است‬ ‫در هر عبور‬

‫راوی با آوردن اين عبارت ميان خود و گربهای كه‬

‫جايی از تنات به دستگيرهها گير میكند‬

‫سالهاست پشت شيشه انتظار میكشد‪ ،‬و همچنين او و‬

‫جايی از تنات برای من نيست هنوز‬

‫گنجشك همذات پنداری ايجاد میكند تا مخاطب را برای‬

‫يا نجارها كارشان را درست انجام نداده‬

‫مواجهه با غيبت طوالنی و بیبازگشت او آماده كند‪ ،‬و تاكيد‬

‫دستگيرهها را روی شعرمان‬

‫دارد كه تنها مرگ میتواند دوباره آن دو را كنار هم قرار‬

‫جابهجا نصب كردهاند‬

‫دهد‪.‬‬

‫میشود نهنگی را به خانه آورد‬

‫شعر حاضر حاوی بار معنايی و تخيل زيبايیست‪ ،‬اما‬

‫و پلنگ را به گفتگو از مرگ دعوت كرد‬

‫متاسفانه نتوانسته در كالمی خالقانه بيان شود‪ .‬تقطيع شعر‪،‬‬

‫صبحانه حاضر است‬

‫نوع كلمات و چيدمان آنها به شدت به خلق معنای نهفته‬

‫و مرگ دقايقیست پلنگ را‬

‫در شعر و ساختار آن‪ ،‬در ذهن مخاطب ضربه زده است‪ ،‬و‬

‫به زندگی با نهنگ راضی كرده است‬

‫نتوانسته است ساختار شعر را در دو محور افقی و عمودی‬

‫شايد گنجشك را هم‬

‫حفظ كند‪ .‬جهت برون رفت از چنين وضعيتِ شكنندهای‪،‬‬

‫به همزيستی با گربهای‬

‫پيشنهاد میشود خالق اثر به بازسرايی و چيدمان ديگری از‬

‫كه پشت شيشه انتظار میكشد‬

‫شعر خود بپردازد‪.‬‬

‫‪ | 21‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر محمد گنابادی‬ ‫نویسنده‪ :‬مریم زمانی‬ ‫اگر آنشب که قرصها را روی پل به آب بخشیدم‬ ‫میدانستم از آمدنت خبری نیست‬ ‫تمام رودخانه را یکجا سر میکشیدم‬ ‫تا خشکسالی به شهر بزند‬ ‫آنقدر دلتنگت شدم‬ ‫که به قلب مادرم حمله شد‬ ‫کج شد لبِ تخت‬ ‫لبِ باران‬ ‫لبِ فنجان‬ ‫لبهای آینه در من‬ ‫آنقدر کج که بغض از منتهاالیه سمتِ چپِ لبم چکه میکند‬ ‫برگرد‬ ‫از تمام متنهای ادیت شده ‪ /‬دورِ میزناهارخوریِ چهارنفره‬ ‫از تیتراژ آخرین قسمت سریالهایی که دیدهایم‬ ‫از طعم تمام شامهای دونفره‪...‬‬ ‫هر لحظه خیابان خودش را به من میزند‬ ‫مثل نهنگهایی که سالها از ساحل دور افتادهاند‬ ‫مثل سردردهایم‬ ‫در کاسه چشمانت‬ ‫خوب که دقت کنی‬ ‫تا اینجا‪ ،‬متن به سمت هیچ فرمی نرفته است‬ ‫مثل ماشینی که سالها گوشهی پارکینگ خاك میخورد و‬ ‫کوچه حال تکان دادنِ خاكهای صندلی عقبش را ندارد‬ ‫دلتنگیم آنقدر نگفتنیست‬ ‫شبیه زندانی‬ ‫در سلولی با کف تمام بتونی‬ ‫فکر کندن تونل است‬ ‫شبیه تماشای یک فیلم با دور کند‬ ‫‪ | 22‬فایل شعر‬


‫شبیه همان خشکسالی سطر باال که به شهر میزد‬ ‫خواب را به وسعت سرم از یاد بردهام‬ ‫و کلمات با پیچشِ عجیبی از دهانم خارج میشوند‬ ‫اما هنوز دوستت دارم‬ ‫به همان اندازه که این متن‪ ،‬شعر نیست‬ ‫و هنوز دوستم داری‬ ‫به همان اندازه که این متن را میخوانی‬ ‫برگرد‬ ‫از تمام شعرهای ادیت نشده‬ ‫رستورانهای نرفته شده‬ ‫از همان فرودگاهی که برای بدرقهات؛‬ ‫آدرس را اشتباه برایم فرستاد‬

‫در شعر گنابادی‪ ،‬مخاطب در طول خوانش با شعر همراه‬

‫میدانستم از آمدنت خبری نيست‬

‫میشود و به وضوح تمام مسايل مطرح شده را حس‬

‫تمام رودخانه را يكجا سر میكشيدم‬

‫میكند‪ .‬هر چند در سطرهای ابتدايی قسمتی كه میگويد‪:‬‬

‫تا خشكسالی به شهر بزند "‬

‫روايت برای زمانیست كه شاعر به آمدن معشوقهاش اميد‬

‫" اگر آنشب كه قرصها را روی پل به آب بخشيدم‬

‫داشت‪ ،‬و اين فكر كه با آمدن او ديگر نيازی به قرصهايش‬

‫میدانستم از آمدنت خبری نيست‬

‫( قرصهای آرامبخش ) ندارد‪ ،‬سبب شده بود كه آنها را‬

‫تمام رودخانه را يكجا سر میكشيدم‪" ...‬‬

‫داخل رودخانه بريزد‪ .‬زيرا با آمدن او بدون قرص هم آرام‬ ‫خواهد شد‪ .‬سپس بيان میكند كه اگر از نيامدنش با خبر‬

‫شعر حالت روايی به خود میگيرد اما شاعر شعر را در‬

‫بود تمام آب رودخانه را يكجا میخورد‪ ،‬چون هم اشاره‬

‫سطرهای بعدی به زيبايی ادامه داده طوری كه موجب‬

‫دارد بهخوردن تمام قرصها با هم كه از قبل در آب ريخته‬

‫چشمپوشی از اين قضيه میشود‪ ،‬عالوه بر اين اضافات و‬

‫بود و هم به اين موضوع كه با خشكسالی در شهر‬

‫توضيحات موجود در شعر بههيچ وجه ايجاد كسالت و‬

‫میتوانست به نوعی نيامدن معشوقهاش را جبران كند و‬

‫مالل نكرده مانند‪:‬‬

‫انتقام بگيرد‪.‬‬

‫" لب باران‪ ،‬لب تخت و ‪" ...‬‬ ‫موتيف مقيد شعر تنهايی و مطرود شدن توسط معشوق‬

‫اپیزود دو‪:‬‬

‫است و ساخت دايرهای شعر نيز حول محور همين موضوع‬

‫" آنقدر دلتنگت شدم‬

‫میچرخد‪.‬‬

‫كه به قلب مادرم حمله شد‬

‫حال بهبررسی شعر بهروش ساختارگرايی جزيینگر‬

‫كج شد لبِ تخت‬

‫میپردازم‪.‬‬

‫لبِ باران‬

‫شعر دارای هفت اپيزود است‪:‬‬ ‫اپیزود يک‪:‬‬

‫" اگر آنشب كه قرصها را روی پل به آب بخشيدم‬

‫‪ | 23‬فایل شعر‬

‫لبِ فنجان‬ ‫لبهای آينه در من‬ ‫آنقدر كج كه بغض از منتهااليه سمتِ چپِ لبم چكه‬

‫میكند"‬


‫شاعر در اين بخش از شدت دلتنگیاش حرف میزند كه‬

‫شبيه زندانی‬

‫مادرش به خاطر رنج و عذاب پسرش دچار حملهی قلبی‬

‫در سلولی با كف تمام بتونی‬

‫شده و همه چيز در روح شاعر فرم اصلی خودش را از‬

‫فكر كندن تونل است‬

‫دست داده است‪ .‬او كه بغض رهايش نمیكند و در حال‬

‫شبيه تماشای يك فيلم با دور كند‬

‫تركيدن است و سعی در نگهداری آن دارد اما موفق نيست و‬ ‫از كوچكترين قسمتی كه پيدا میكند راه به بيرون میبرد‪.‬‬

‫شبيه همان خشكسالی سطر باال كه به شهر میزد "‬ ‫شاعر دلتنگیهايش را به زندانی بدون راه فرار تشبيه میكند‬ ‫به قسمت ايجاد خشكسالی توسط او كه انجام آن نيز از‬

‫اپیزود سوم‪:‬‬

‫عهده اش خارج است‪.‬‬

‫از تمام متنهای اديت شده ‪ /‬دورِ ميزناهارخوریِ چهارنفره‬

‫اپيزود هفتم‪:‬‬

‫" برگرد‬

‫از تيتراژ آخرين قسمت سريالهايی كه ديدهايم‬

‫" خواب را به وسعت سرم از ياد بردهام‬

‫از طعم تمام شامهای دونفره‪" ...‬‬

‫و كلمات با پيچشِ عجيبی از دهانم خارج میشوند‬

‫در اين بخش شاعر غرورش میشكند‪ ،‬دست به درخواست‬

‫اما هنوز دوستت دارم‬

‫از معشوق میزند كه برگردد و تمام خاطرات خوبشان را‬

‫به همان اندازه كه اين متن‪ ،‬شعر نيست‬

‫يادآوری میكند‪.‬‬

‫و هنوز دوستم داری‬

‫اپیزود چهارم‪:‬‬

‫شاعر به توصيف حال خودش میپردازد و مقدار عالقهاش‬

‫" هر لحظه خيابان خودش را به من میزند‬ ‫مثل نهنگهايی كه سالها از ساحل دور افتادهاند‬ ‫مثل سردردهايم‬

‫در كاسه چشمانت "‬ ‫شاعر دست به قياسی زده است بين خيابان‪ ،‬دريا‪ ،‬خودش و‬ ‫نهنگها كه خواهان رسيدن به ساحل هستند‪.‬‬ ‫عالوه بر آن مدام در حال بازگو كردن درد كشيدن خود و‬ ‫سر دردش است‪.‬‬ ‫اپیزود پنجم‪:‬‬

‫" خوب كه دقت كنی‬ ‫تا اينجا‪ ،‬متن به سمت هيچ فرمی نرفته است‬ ‫مثل ماشينی كه سالها گوشهی پاركينگ خاک میخورد و‬

‫كوچه حال تكان دادنِ خاکهای صندلی عقبش را ندارد "‬

‫به همان اندازه كه اين متن را میخوانی "‬ ‫كه هنوز باقی است را بيان میكند‪ .‬طوری كه ديگر توان‬ ‫خوابيدن ندارد و تكلماش دچار مشكل شده و به طعنه بيان‬ ‫میكند نوشتهی خود را شعر نمیداند‪ .‬زيرا كه معشوقهاش‬ ‫هيچگاه آنرا نمیخواند‪.‬‬ ‫سطرهای آخر تكرار شدهاند و اين امر ساختار دايرهای به‬ ‫اثر بخشيده است و شاعر را مقيد نگه داشته به مسئله و‬ ‫ساختار اصلی شعر‪ .‬شاعر اينكار را بهجا و زيبا انجام داده‬ ‫زيرا ساختار شعر بلند است و اين مسئله در شعرهای بلند‬ ‫كاربرد دارد‪.‬‬ ‫مسئلهی ديگر كه باعث قدرت شعر شده است استفاده از‬ ‫تكنيك فاصلهگذاریست كه در سطرهای مختلف استفاده‬ ‫شده مثل‪ :‬خوب كه دقت كنی تا اينجا‪ ،‬متن به سمت هيچ‬ ‫فرمی نرفته است‪.‬‬

‫اما در بعضی قسمتها حشو ديده میشود مثلن " ميزهای‬

‫او شعرش را به خاطر نداشتن فرمی خاص به ماشين‬

‫چهار نفره " چهار نفره میتواند حذف شود‪ .‬در قسمتی كه‬

‫بیاستفادهای تشبيه كرده است كه خاک روی آنرا گرفته و‬ ‫كسی تمايل به استفادهی دوباره از آن ندارد‪.‬‬

‫شاعر بيان میكند " خوب كه دقت كنی تا اينجا‪ ،‬متن به‬

‫سمت هيچ فرمی نرفته " بهتر بود از زبان لوگو استفاده شود‪.‬‬

‫اپيزود ششم‪:‬‬

‫در اين شعر خوش ساخت‪ ،‬ارتباط بين سطرها به خوبی برقرار‬

‫" دلتنگيم آنقدر نگفتنیست‬

‫‪ | 24‬فایل شعر‬

‫شده و با اجرای پيشنهادات میتواند شعر زيباتری اجرا كرد‪.‬‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر علیرضا الیاسی‬ ‫نویسنده‪ :‬محمد گنابادی‬ ‫پوچتر از بالهایی که‬ ‫به انزواى آسمان‬ ‫کوچ کردهاند‬ ‫پرواز را در گوشهای از آن‬ ‫به ذرات خاك گره خواهم زد!‬ ‫در جستجوی‬ ‫راههای پنهان آسمان‬ ‫مسیری که فرشتگان‬ ‫رهگذران مخفیاند در آن‬ ‫و مردگان‬ ‫باال میکشند خود را به روح و ریسمان‬ ‫در این کشاکش بیامان‬ ‫میان جسم و جان‬ ‫فرشتهای بر دهانم بوسهای خواند و دور شد‬ ‫در لبخوانی زنان‬ ‫اذکار پنهان‬ ‫به روایت جن و انسان‬ ‫ادامه پیدا میکند‬ ‫آیا در آسمان جایی برای پنهان شدن‬ ‫وجود دارد؟‬ ‫تا من اینهمه بال را‬ ‫اندکی از سفری دوردست بتکانم؟‬ ‫خاکستر دوزخ‬ ‫شریانهای حیاتیام را پر کرده است‬ ‫لبان هرزه‬ ‫گوشه به گوشه‬ ‫در شرشر رگانم سیگار میکشند‬ ‫بهوقت فرار‬ ‫هفت در از بهشت را‬ ‫بسته یافتم‬ ‫‪ | 25‬فایل شعر‬


‫مرا از دیربار‬ ‫آشیانهی مرگ پرندگان‬ ‫قرار دادهاند‬ ‫بر فراز درخت زقوم‬ ‫در جدال ظهور و غیبتم‬ ‫که شعبدهام و جادو‬ ‫از اینرو ققنوسی پیر در من‬ ‫به شعلهای زاییده میشود و به غباری میمیرد‪...‬‬ ‫پوچتر از بالهایی که‬ ‫به انزواى آسمان‬ ‫کوچ کردهاند‬ ‫پرواز را در گوشهای از آن‬ ‫به ذرات خاك گره خواهم زد!‬ ‫پنج سطر خسته كننده آمدهاند كه فقط در سطر پنجم به يك‬ ‫خلق دست بزنند؟!!!‬ ‫شاعر تالش نكرده است كه با زيركی از تمام كلماتی كه در‬ ‫ساخت تصويرها در اين پنج سطر شركت كردهاند‪ ،‬انرژی‬ ‫آزاد كند‪.‬‬

‫شريانهای حياتیام را پر كرده است‬ ‫لبان هرزه‬ ‫گوشه به گوشه‬ ‫در شرشر رگانم سيگار میكشند‬ ‫بهوقت فرار‬

‫دوباره با هم میخوانيم‪:‬‬

‫هفت در از بهشت را‬

‫پوچتر از ‪...‬‬

‫بسته يافتم‬

‫شاعر در همين ابتدا به گردن زدن شعرش اقدام میكند‪.‬‬ ‫چرا؟‬ ‫چون بعد از آوردن ( پوچ تر از‪ ) ...‬شروع میكند به خلق‬ ‫تصويرسازی توضيحی برای شكل دادن اتفاقی كه قرار‬ ‫است در سطر پنجم رخ دهد‪ .‬در صورتی كه میتوانست با‬ ‫ارائه تصاوير مستقلتر در هر سطر‪ ،‬هم زيست جداگانهای‬

‫مرا از ديربار‬ ‫آشيانهی مرگ پرندگان‬ ‫قرار دادهاند‬ ‫بر فراز درخت زقوم‬ ‫در جدال ظهور و غيبتم‬ ‫كه شعبدهام و جادو‬ ‫از اينرو ققنوسی پير در من‬

‫برای سطرها ايجاد كند و هم بتواند روايت عمودی را پيش‬

‫به شعلهای زاييده میشود و به غباری میميرد‪...‬‬

‫خودش اصرار دارد پیبگيرد‪ ،‬گرديده و ما بيشتر به‬

‫معتقدم كه سطرهای باال‪ ،‬جز كاركرد خسته كنندهاش‪ ،‬آنهم‬

‫ببرد‪ .‬در ادامه نيز متن دچار شكل خاصی از روايتی كه‬ ‫نثرخوانی هدايت میشويم‪.‬‬

‫از نوع كالسيكش‪ ،‬در ذهن _ كه از جهان خودش خارج‬

‫اينگونه متنها مخاطب را دچار دوگانهگی میكند كه آيا از‬

‫نمیشود‪ _،‬چيز ديگری برای ارائه ندارد و از اين سطرها با‬

‫يك استراتژی هدفمند پيروی میكند يا خير؟ كه پاسخ من‬

‫شكلی كه میگيرد تا انتها به فرم شعر نزديكتر میشود كه‬

‫بهعنوان كسی كه خوانشی از اين متن ارائه میدهد اين‬

‫مرا وادار میكند دست به پيشنهاد بزنم‪ .‬پيشنهادی كه برای‬

‫است كه؛ متن فاقد استراتژی قوی و ساختمند پيش از‬

‫تمركز و بازسرايی اين متن بر اساس فرمول اين سطرها‬

‫سرايش است‪.‬‬

‫باشد‪.‬‬

‫حال به اين سطرها توجه كنيد‪:‬‬

‫شناخت من از شعر عليرضا الياسی به سالهای قبل‬

‫‪ | 26‬فایل شعر‬


‫برمیگردد و در متنهای عليرضا الياسی يك دستی و يك‬

‫ايجاد‪ ،‬حتا حركات ساختارشكنانه‪ ،‬نخواهيد ديد‪.‬‬

‫سطحی مشخصه بارز میباشد‪.‬‬

‫اما پيشنهاد‪:‬‬

‫در ادامهی اين متن پيشرو باز هم با تصاويری كه در تالش‬

‫باز هم با تاكيد بر توانايی عليرضا الياسی عزيز در كارهايی‬

‫توضيح برای پيش بردن متن هستند‪ ،‬مواجهه خواهيد‬

‫كه از او خواندهام‪ ،‬پيشنهاد میكنم به تراش دادن زبان در‬

‫داشت‪ .‬ساپورت كردن سطرها در يك متن جزو‬

‫خلق تصاوير و نگاه بیتعصب به حذف بسياری از‬

‫خاصيتیست پيشبرنده اما در اين متن اين شكل به نحو‬

‫تركيبات‪.‬‬

‫بسيار كالسيكی رخ میدهد‪.‬‬ ‫شما در تمامی سطرها هيچ اتفاقی را كه تالش كند برای‬

‫‪ | 27‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعری از بهنام کمالی‬ ‫نویسنده‪ :‬علیرضا توکلی‬ ‫کوتاهتر از من دیواری اگر هست‬ ‫دیوار مدرسه است‬ ‫و جای پایی که هنوز مثل دو ماهی میرود از قالب باال‪...‬‬ ‫هنوز دانشآموز همان خیابانهاست‬ ‫که کوچه به کوچه دنبالش " گشت "‬ ‫این مزاحم همیشگی‬ ‫همیشه حین ارتکاب بوسه ‪ /‬مچم را گرفت از پشت‬ ‫دستی آهنین‬ ‫من اما همان دانشآموز بیکالس‬ ‫که از پنجره میرفت در‬ ‫بیاجازهی انگشت‬ ‫همان تک صندلی خالی‬ ‫که در غیاب‪ ،‬حاضر‬ ‫که بیآب حتا شناگر خوبیست شاعر‬ ‫با فضانورد در آسمانها میکند شنا‬ ‫با قزلآال خالف جهت رود‬ ‫میرود از آبشار باال‬ ‫و هنوز میدود در دام‬ ‫چموشتر از موشی که میبرد‬ ‫تله موشی بر دوش‬ ‫پس سیرسیركها!‬ ‫یک دقیقه سکوت!‬ ‫به احترام سوسک‬ ‫حشرهای که میداند‬ ‫شبی باید چشم ببندد‬ ‫به این دنیای کثیف‬ ‫گوشهای از فاضالب ‪ /‬توی گه‬ ‫از این روست که الكپشت نمیدود‬ ‫چرا که زندان خود اوست‬ ‫بجنب! که هرجا چاقویی رفت الی جرز‬ ‫نه امروز نه فردا که سالها بعد‬ ‫‪ | 28‬فایل شعر‬


‫دری گشاد باز شد در دیوار‪.‬‬ ‫همراهی مخاطب با يك متن ارتباط مستقيمی با نحوه‬

‫به اين دنيای كثيف‬

‫روايت اثر در بيان انديشههای مولّف دارد‪ .‬يكی از‬

‫گوشهای از فاضالب توی گه‬

‫تكنيكهای روايت در شعر يا داستان مركز اشارهای يا نقطه‬

‫از اين روست كه الکپشت نمیدود‬

‫صفر يا اريگو (‪ )origo‬است‪ .‬در اين نوع روايت سه ركن‬

‫چرا كه زندان خود اوست‬

‫اساسی گوينده‪ ،‬مكان‪ ،‬و زمان پاره گفتار وجود دارد‪ .‬در‬ ‫حقيقت عبارات اشارهای به وضوح مفهومی مركزی در‬ ‫گفتار بافت مقيد تلقی میشوند‪ .‬يكی از تكنيكهای مركز‬ ‫اشارهای فرافكنی عبارت اشاره ای است‪.‬‬

‫نشانههايی مثل سوسك بهعنوان مقدم ( توی گهگير كردن‬ ‫در فاضالب ) و الکپشت بهعنوان تالی ( ندويدن و زندان‬ ‫بودن الکپشت ) ارتباط عينی و ذهنی ندارند يا اگر دارند‬ ‫با ظرفيتهای ارائه شده در اين بند سپيدخوانی نمیشوند و‬

‫كوتاهتر از من ديواری اگر هست‬

‫سيرسيرک كه ما به ازای درون متنی ندارد همه و همه به آن‬

‫ديوار مدرسه است‬

‫ساخت منسجم ضربه میزند‪.‬‬

‫و جای پايی كه هنوز مثل دو ماهی میرود از قالب باال ‪...‬‬

‫مسئله مقدم و تالی مطرح شده از آن جهت با قسمت اول‬

‫در اينجا مركز اشارهای را میتوان در سطر اول با واژه من‬ ‫و بعد از نگاه ديوار مدرسه و جای پايی كه از ديوار باال‬ ‫میرود دنبال كرد‪ .‬مركز اشارهای ديگر را میتوان در بند‬ ‫بعد در واژهی دانشآموز و گشت ( مزاحم هميشگی )‬ ‫فرافكنی كرد‪ .‬تا اينجای كار میتوان سه شخص متفاوت‪،‬‬ ‫دو مكان متفاوت ( مدرسه و خيابان ) و سه زمان متفاوت (‬ ‫بند اول زمان حال با هست‪ ،‬بند دوم زمان گذشته با گشت‬ ‫و زمان استمراری با واژهی هميشگی ) را دنبال كرد‪.‬‬ ‫زيركی شاعر با انتخاب واژه گشت در فرافكنی عبارت‬ ‫اشارهای و بهكارگيری از ظرفيتهای زبانی آن در جهت‬ ‫بسط مفاهيم ذهنیاش قابل تحسين است‪ .‬همينطور كاربرد‬ ‫قالب در سطر سوم و تفكر مركزگرا در انتخاب نشانههای‬ ‫ديگری مانند ماهی‪ ،‬آب‪ ،‬شناگر‪ ،‬قزلآالها بيانگر ساختی‬ ‫منسجم هستند‪ .‬اما آيا اين هماهنگی نشانهها و فرافكنی‬ ‫عبارتهای اشارهای در تمام شعر رعايت شدهاند؟ پاسخ‬

‫متن غير مرتبط است‪ ،‬چون با موتيف مقيد اثر كه مسئله‬ ‫اختيار راوی است تضاد ايجاد میكند‪ .‬در قسمت اول‬ ‫انتخاب و اختيار با راوی است اما در سوسك و الکپشت‬ ‫اختياری در ترک الک يا فاضالب وجود ندارد‪ .‬از طرفی‬ ‫ركن مركز اشارهای گوينده هم در آن اعمال نشده تا بهطور‬ ‫مثال با تغيير گوينده به مخاطب راوی در بند اول‪ ،‬اين جبر‬ ‫را برای او بپذيريم‪ .‬در حقيقت اين شعر را میتوان به دو‬ ‫قطعهی مستقل از هم تقسيم كرد كه اتفاقن هر قطعه آن از‬ ‫نظر نشانهشناسی بههم مرتبط هستند و حول موتيف مقيد‬ ‫خود اينهمانی دارند‪.‬‬ ‫بنابراين میتوانيم دو پيشنهاد زير را برای بهنام كمالی در‬ ‫نظر داشته باشيم‪:‬‬ ‫‪ :1‬مولف از اركان مركز اشاره و فرافكنی اشارهای برای يك‬ ‫دست كردن بند سوسك و الکپشت ( بندهايی كه كمكی‬ ‫به پيشروی روايت اثر نمیكنند ) استفاده كند‪.‬‬ ‫‪ :2‬با پرداخت بيشتری روی نشانههای منسجم ( قالب و‬

‫خير است‪ .‬دليل هم در انتخاب نشانههای ديگر توسط شاعر‬

‫ماهی و‪ ) ....‬متن منسجمتری را ايجاد كند‪.‬‬

‫بند زير را در نظر بگيريد‪:‬‬

‫بازنويسی پيشنهادی‪:‬‬

‫پس سيرسيرکها!‬

‫كوتاهتر از من ديواری اگر هست‬

‫است كه با نشانههای منسجم باال همپوشانی ندارد‪.‬‬

‫يك دقيقه سكوت!‬ ‫به احترام سوسك‬ ‫حشرهای كه میداند‬ ‫شبی بايد چشم ببندد‬ ‫‪ | 29‬فایل شعر‬

‫ديوار مدرسه است‬ ‫و جای پايی كه مثل ماهی میرود از قالب باال‪...‬‬ ‫هنوز‬


‫دانشآموز همان خيابانهاست‬

‫كه كوچه به كوچه دنبالش " گشت "‬ ‫حين ارتكاب بوسه ‪ /‬مچم را گرفت از پشت‬

‫من اما‬ ‫همان دانشآموز بی كالس‬ ‫از پنجره در میرفت‬ ‫بیاجازهی انگشت‬ ‫همان تك صندلی خالی‬ ‫كه در غياب‪ ،‬حاضر‬ ‫كه بی آب حتا شناگر خوبیست‬ ‫با قزلآال‬ ‫میرود از آبشار باال‬ ‫هنوز‬ ‫میدود در دام‬ ‫چموش تر از موش‬ ‫كه میبرد بر دوش تله موش‬ ‫بجنب! كه هرجا چاقويی رفت الی جرز‬ ‫نه امروز نه فردا كه سالها بعد‬ ‫دری گشاد باز شد در ديوار‬

‫‪ | 31‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر مریم زمانی‬ ‫نویسنده‪ :‬ایوب احراری‬ ‫زنگ تلفن‬ ‫سکتهی دوبارهی شعر‬ ‫هنوز سطر میانیست‬ ‫و ‪ miss call‬دهم‬ ‫_ سبز بپوش‬ ‫خیابان امام‬ ‫بنبست دهم‪...‬‬ ‫یخ میکند خانه‬ ‫و دقیقههای هول‬ ‫یاری عجیبی دارند‬ ‫تا‪.....‬‬ ‫_زودتر آقا‬ ‫پرت میشوم وسط امام‬ ‫باز هم نیامدی!‬ ‫حداقل از این خواب‬ ‫بیرون بکش‬

‫‪ | 31‬فایل شعر‬


‫معمار تكهای يا بخشی از طرح خود را حذف میكند‪.‬‬

‫میپردازد‪ .‬در شعر بهتر است به اين نكته توجه داشت كه‬

‫چيزی به آن اضافه میكند‪ .‬مدام در خلقت خود دست‬

‫سطرها در اوج اجرا شوند‪ .‬بهخصوص در مورد شعرهای‬

‫میبرد تا اثری بینقص ارائه كند ‪.‬در شعر نيز اين پرداخت‬

‫كوتاهی مانند اين شعر بايد اين نكته رعايت شود‪ .‬زيرا هر‬

‫و دست بردن است كه اثری خالق توليد میكند‪ .‬در شعر‬

‫سطری كه در خدمت شعر است‪ ،‬قسمتی از بار فرمی را‬

‫مريم زمانی ما با تكنيك فاصلهگذاری روبهرو هستيم‪ .‬شاعر‬

‫حمل میكند و در شعر كوتاه اين مسئوليت حياتیتر‬

‫توانسته است با پرداختن به اين مولفه‪ ،‬شعری خوش‬ ‫ساخت توليد كند‪ .‬شعر در خوانش اول تمام نمیشود و با‬

‫میشود‪ .‬اين قسمت از شعر " يخ میكند خانه ‪ /‬و‬

‫دقيقههای هول ‪ /‬ياری عجيبی دارند " با وجود تصوير‬

‫برگشت به شعر و چند بار خواندن آن است كه به كشف‬

‫زيبايی كه به ما میدهد و اين تصوير نشان از ترس و دلهره‬

‫میرسيم‪ .‬آخر شعر متوجه میشويم شاعر در خواب‪ ،‬جهان‬

‫دارد ولی بهدليل نپرداختن به آن يعنی صحبت نكردن بيشتر‬

‫شعرش را ساخته است‪ .‬پايان شعر اين گونه است " حداقل‬

‫در مورد اين ترس و دلهره يك سطر قوی را عملن مثل‬

‫از اين خواب بيرون بكش "‬

‫فرزند ناخواندهای در متن رها كرده است‪ .‬شاعر در ادامه با‬

‫وقتی به ابتدای شعر نگاه كنيم ( زنگ تلفن سكتهی‬

‫فاصلهگذاری به بخش بعدی شعر رفته است‪ .‬پيشنهاد من‬

‫دوبارهی شعر ) مثل اينكه شاعر از خواب پريده و شعر‬

‫اين است كه با سطرسازی چند تصوير ديگر نيز به اين‬

‫نيمه كاره مانده است‪ .‬اين شعر جوالن توهم است‪ .‬توهمی‬

‫قسمت از شعر اضافه شود تا مخاطب كاملن در اين ترس‬

‫كه در خدمت شاعر است نه صرفن به اين در و آن در زدن‬

‫دخيل شود‪ .‬در اينجاست كه به اين مهم پی میبريم و اين‬

‫و بیمفهوم شدن‪ .‬فاصلهگذاریها توانسته شعر را چند‬ ‫صدايی كند ناگهان صدای دوم وارد میشود و میگويد‬

‫گزاره را كه " شعر كوتاه خاصيت فرم پذيری ندارد " را‬

‫بهتر درک میكنيم‪ .‬يكی ديگر از كاستیهای شعر به‬ ‫عقيدهی من بیجواب گذاشتن برخی سواالت است‪ .‬در‬

‫" سبز بپوش‬

‫سطری میگويد ( زودتر آقا ) " آقا " در اين شعر چه‬

‫خيابان امام‬

‫میگويد و چه میخواهد؟ آيا صرفن فقط دعوت كننده به‬

‫بنبست دهم "‬

‫يك راهپيمايیست؟ يا نقشی ديگر نيز میتواند ايفا كند‪ .‬در‬

‫از پشت تلفن كسی آدرس میدهد‪.‬‬

‫آخر اميدوارم كه مريم زمانی با توجه به نكاتی اينچنينی‬

‫ولی در ادامه متاسفانه مولف ناگهان بدون هيچ سطرسازی و‬ ‫پاساژی صدای دوم را رها میكند و به ادامهی شعر‬

‫‪ | 32‬فایل شعر‬

‫بتواند شعر خود را كاملتر ارائه كند‪.‬‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر محمدگنابادی‬ ‫نویسنده‪ :‬امین رجبیان‬ ‫اگر آنشب که قرصها را روی پل به آب بخشیدم‬ ‫میدانستم از آمدنت خبری نیست‬ ‫تمام رودخانه را یکجا سر میکشیدم‬ ‫تا خشکسالی به شهر بزند‬ ‫آنقدر دلتنگت شدم‬ ‫که به قلب مادرم حمله شد‬ ‫کج شد لبِ تخت‬ ‫لبِ باران‬ ‫لبِ فنجان‬ ‫لبهای آینه در من‬ ‫آنقدر کج که بغض از منتهاالیه سمتِ چپِ لبم چکه میکند‬ ‫برگرد‬ ‫از تمام متنهای ادیت شده ‪ /‬دورِ میزناهارخوریِ چهارنفره‬ ‫از تیتراژ آخرین قسمت سریالهایی که دیدهایم‬ ‫از طعم تمام شامهای دونفره‪...‬‬ ‫هر لحظه خیابان خودش را به من میزند‬ ‫مثل نهنگهایی که سالها از ساحل دور افتادهاند‬ ‫مثل سردردهایم‬ ‫در کاسه چشمانت‬ ‫خوب که دقت کنی‬ ‫تا اینجا‪ ،‬متن به سمت هیچ فرمی نرفته است‬ ‫مثل ماشینی که سالها گوشهی پارکینگ خاك میخورد و‬ ‫کوچه حال تکان دادنِ خاكهای صندلی عقبش را ندارد‬ ‫دلتنگیم آنقدر نگفتنیست‬ ‫شبیه زندانی‬ ‫در سلولی با کف تمام بتونی‬ ‫فکر کندن تونل است‬ ‫شبیه تماشای یک فیلم با دور کند‬ ‫‪ | 33‬فایل شعر‬


‫شبیه همان خشکسالی سطر باال که به شهر میزد‬ ‫خواب را به وسعت سرم از یاد بردهام‬ ‫و کلمات با پیچشِ عجیبی از دهانم خارج میشوند‬ ‫اما هنوز دوستت دارم‬ ‫به همان اندازه که این متن‪ ،‬شعر نیست‬ ‫و هنوز دوستم داری‬ ‫به همان اندازه که این متن را میخوانی‬ ‫برگرد‬ ‫از تمام شعرهای ادیت نشده‬ ‫رستورانهای نرفته شده‬ ‫از همان فرودگاهی که برای بدرقهات؛‬ ‫آدرس را اشتباه برایم فرستاد‬ ‫شايد اين نگاه نسبت به منطق سطربندی سختگيرانه باشد‬

‫شود‪ .‬اينكه يك جمله را بیهيچ داللتی بياييم در چند سطر‬

‫اما هر شعری بهتناسب محتوياتش انتظاراتی را بوجود‬

‫تقسيم كنيم به اطاله و كش دادن تن دادهايم‪.‬‬

‫میآورد‪.‬‬

‫در سطرهای آخر‬

‫وقتیكه میآييم و يك يا دو واژه را و حتا حرف را در يك‬ ‫سطر تنها میگذاريم و میپريم پايين روی سطر بعدی بايد‬ ‫دليل خوبی داشته باشيم‪ .‬اين داللت برای سطرهای كوتاه‬ ‫نسبت به سطرهای بلند بيشتر است چرا كه بلندی جمله و‬ ‫الزام به اتمام يك گزارهی متنی در يك يا چند سطر داللت‬ ‫خوبی برای تقطيع و سطربندی است اما در سطرهای كوتاه‬ ‫قصه چيز ديگریست‪ .‬در سطرهای كوتاه حتمن داللت‬ ‫معنايی يا زبانی ويژهای میطلبد تا اين تقطيع بوجود بيايد‪.‬‬ ‫مثلن اينجا‪:‬‬

‫رستورانهای نرفته شده‬

‫" شده " اضافه است و توجيه زبانی هم برايش موجود‬

‫نيست‪.‬‬ ‫در شعر يك جدايی و فراق‪ ،‬موتيف زمينهی شعر را تشكيل‬ ‫میدهد كه در دنباله فالشبك به شامهای دونفره و‬ ‫رستورانهای نرفته بهصورت روايی و توضيحی اين موتيف‬ ‫را احاطه كردهاند‪.‬‬ ‫نحوهی بيان شعر بيان روايیست و از بيان تصويری تنها در‬ ‫آنجا استفاده میشود كه در ماشين نشسته و تنهايی را با‬

‫آنقدر دلتنگ شدم‬

‫توصيف ماشين به سلولی با كف سيمانی بهخوبی تصوير كرده‬

‫كه به قلب مادرم حمله شد‬

‫كه به چند فضايی كردن و چند بعدی كردن بيان كمك میكند‪.‬‬

‫كج شد لب تخت‬

‫در شعر تغيير و تغيرات نحوی و زبانی را شاهد نيستيم‪ .‬در‬

‫لبِ باران‬

‫جايی با نهنگ و خيابان مثل چشم در كاسه سر و سردرد‬

‫لبِ فنجان‬

‫بازی خوبی صورت گرفتهست‪ .‬تكنيك فاصلهگذاری در‬

‫لبهای آينه در من‬

‫چند جا با اشاره بيرونی به اينكه‪:‬‬

‫آن داللت ويژه موجود نيست‪ .‬حمله قلبی در دوسطر تمام‬ ‫شده است عالوه برآنكه لب باران نمیتواند در رابطهی‬ ‫ارجاعهای حمله قلبی و لب فنجان شركت كند و آنها را‬ ‫تكميل كند‪.‬‬ ‫در يك سطر يك اتفاق معنايی يا يك اتفاق زبانی بايد تمام‬ ‫‪ | 34‬فایل شعر‬

‫تا اينجا متن بهسوی هيچ فرمی نرفته‬ ‫هم میخواهد نقصان فرمی و زبانی را توجيه كند و هم يك‬ ‫فاصلهی ذهنی در متن ايجاد كند‪ .‬در كل شعر موتيفهای‬ ‫خود را داراست اما نتوانسته است با استفاده از امكانات‬ ‫تكنيكی و فرمی در متن دستی ببرد‪.‬‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر محمد علی گلهبچه‬ ‫نویسنده‪ :‬محمّد مروج‬ ‫چهل سال هم که دیر بیایی‬ ‫عصایت را به دیگری نخواهد داد‬ ‫فرزانهی ایستاده برگذرگاه‬ ‫که آدمها را‬ ‫بهسوی نشانی محتوم گذر میدهد‬ ‫چهل سال هم که دیر بیایی‬ ‫عصا همان عصا‬ ‫و نشانی هم‬ ‫همان نشانی محتوم است‬ ‫زندگی‬ ‫آرزوییست در معبر سالخوردگی‬ ‫و مرگ‬ ‫فرزانهی موقر و آرامی‬ ‫که ما را به نام صدا خواهد کرد‬ ‫و پیشانی ما را خواهد بوسید‬

‫‪ | 35‬فایل شعر‬


‫مرگ و پوچی‪ ،‬دو مسئلهای هستند كه از ابتدای بهوجود‬

‫و پيشانی ما را خواهد بوسيد‬

‫آمدن زندگی برروی زمين‪ ،‬ذهن بشر را درگير خود‬ ‫كردهاند‪ .‬بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد؟ آيا حيات دوبارهای‬ ‫هست؟ اگر زندگی پوچ است‪ ،‬پس فلسفهی وجودی انسان‬ ‫چيست؟ اينها‪ ،‬همه سواالتی هستند كه اديان و مذاهب‬ ‫گوناگون برای پاسخ به آنها بهوجود آمدهاند تا ترس و‬ ‫وهم انسان را تسكين بخشند‪.‬‬ ‫موتيف مقيد اين شعر كوتاه‪ ،‬تغيير ناپذير بودن سرنوشت‬ ‫انسان در برابر مرگ است‪ .‬تنها نكتهی قابل توجهی كه در‬ ‫اين شعر وجود دارد و از لحاظ ساختاری میتوان روی آن‬ ‫بحث كرد‪ ،‬رابطهی بينامتنیست كه با داستان موسی دارد و‬ ‫در اين نقد به آن میپردازيم‪ .‬شعر در سه اپيزود روايت‬ ‫میشود‪:‬‬ ‫چهل سال هم كه دير بيايی‬ ‫عصايت را به ديگری نخواهد داد‬ ‫فرزانهی ايستاده برگذرگاه‬ ‫كه آدمها را‬ ‫بهسوی نشانی محتوم گذر میدهد‬ ‫(اپيزود اول)‬ ‫چهل سال هم كه دير بيايی‬ ‫عصا همان عصا‬ ‫و نشانی هم‬ ‫همان نشانی محتوم است‬ ‫(اپيزود دوم)‬ ‫زندگی‬

‫(اپيزود سوم)‬ ‫در اپيزود اول‪ ،‬به داستان موسی و برادرش هارون اشاره‬ ‫شده است كه وقتی موسی برای دريافت وحی به كوه طور‬ ‫میرود‪ ،‬هارون جانشين موسی در بين بنیاسرائيل میشود‪.‬‬ ‫در اينجا‪ ،‬بهجای چهل روز‪ ،‬چهل سال آورده شده كه‬ ‫نشانهی مدت زمان طوالنیست‪ .‬عصا‪ ،‬نشانهای نمادين از‬ ‫پيری و سالخوردگی و نزديك شدن مرگ است‪.‬‬ ‫بخش دوم شعر‪ ،‬ادامهی اپيزود اول است كه نشان میدهد‬ ‫مرگ هميشه منتظر انسان میماند‪ .‬بهتر بود سطر اول اين‬ ‫بخش‪ ،‬به اين صورت نوشته میشد‪:‬‬ ‫" چهل سال ديگر هم كه دير بيايی "‬ ‫مفهوم مرگ در اپيزود سوم‪ ،‬با داستان هارون برادر موسی‬ ‫كه در اپيزود اول به او اشاره شد‪ ،‬اينهمان میشود‪ .‬يعنی‬ ‫مرگ هم مثل هارون كه چهل روز منتظر موسی ماند‪،‬‬ ‫چندين چهل سال منتظر انسان خواهد ماند‪ .‬بين اين متن و‬ ‫داستان حضرت موسی‪ ،‬رابطهای ترامتنی از نوع بينامتنی‬ ‫نامذكور برقرار است‪ ،‬چون بدون اينكه نامی از موسی يا‬ ‫هارون ببرد با آوردن نشانههايی مثل چهل سال عصا و‬ ‫فرزانهی ايستاده برگذرگاه به آن روايت اشاره میكند‪ .‬در‬ ‫مجموع اين شعر بسيار ساده و حول محور يك مفهوم (‬ ‫مرگ ) شكل گرفته است‪ .‬ضعف در تصويرسازی‪ ،‬نبود‬ ‫بازیهای زبانی و منثور بودن ( چرا كه در هفت سطر از‬ ‫پانزده سطر شعر‪ ،‬افعال در پايان آمدهاند ) از نقاط ضعف‬ ‫شعر هستند‪.‬‬ ‫به شاعر پيشنهاد میشود اگر میخواهد در زمينهی شعر‬

‫آرزويیست در معبر سالخوردگی‬

‫كوتاه پيشرفت كند‪ ،‬كتاب " خدايا مرا ببخش‪ ،‬حاال نه " از‬

‫و مرگ‬

‫علی عبدالرضايی را بخواند تا با فضای شعر كوتاه و ساخت‬

‫فرزانهی موقر و آرامی‬

‫آن بيشتر آشنا شود‪.‬‬

‫كه ما را بهنام صدا خواهد كرد‬

‫‪ | 36‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر ایوب احراری‬ ‫نویسنده ‪ :‬مهدی نادری‬ ‫گفت سیندرالیی‬ ‫پایش را داد کفش کند‬ ‫الیش کشف شد‬ ‫شاهزاده و اسب سفید نیامد‬ ‫چندسالی با کریستفکلمبها پرید‬ ‫همه که کاشف شدند‬ ‫زیبای خفتهای دید‬ ‫شهر میبوسید‬ ‫بیدار بود‬ ‫پا که باال‬ ‫دست باال بگیری‬ ‫دختر نه سالهام‪...‬‬ ‫یه بوس نمیدی!؟‬ ‫عزرائیل پا نمیداد‬

‫‪ | 37‬فایل شعر‬


‫زمانیكه موتيف مقيدِ شعر‪ ،‬ارجاعاتی در بيرونِ اثر دارد‪،‬‬

‫نيست و در نتيجه به فرم‪ ،‬آسيب رسانده است‪ .‬همچنين‬

‫بايد پرداختی برای آنصورت گيرد‪ .‬پرداختی كه باعث شود‪:‬‬

‫مخاطبِ فعل « باال بگيری » مشخص نيست و يكباره‬

‫موتيف مقيد را بهمثابهی دالی فرض كرد كه بههمراهِ‬

‫راوی از بيان برای مخاطب‪ ،‬بدونِ سطری برای مقدمه‪ ،‬در‬

‫موتيفهای آزاد‪ ،‬در برآيندی مشترک‪ ،‬به مدلولی مشترک‬

‫تالش برای ايجاد فاصلهگذاریست‪ .‬اين فاصلهگذاری در‬

‫برسد‪ .‬همانطور كه در ابتدای شعرِ باال میخوانيم‪:‬‬

‫سطر بعدی دوباره ( بالفاصله و بیمقدمه ) در ماهيتی ديگر‬

‫«سيندراليی پايش را داد كفش كند‪ ،‬اليش كشف شد‪،‬‬

‫به اجرا درآمده ( دختری نه سالهام‪ ،‬يه بوس نمیدی؟! ) و‬

‫شاهزاده و اسب سفيد نيامد»‪ .‬مؤلف از عناصرِ داستانِ‬

‫قصد ايجاد پلیفونيك در اثر را داشته اما در اين تالش‬

‫سيندرال برای روايتِ خودبهخوبی استفاده كرد و از آن به‬

‫موفق نبوده است‪ .‬چرا كه وقتی شعر در يك فاصلهگذاری‬

‫عنوان بينامتنيت استفاده كرده است؛ چهار سطرِ ابتدايی‪،‬‬

‫به اجرا روی صحنه میرود نياز به پرداخت و ايجاد تصوير‬

‫دالیست كه مدلولش سواستفاده از اعتماد است‪ .‬پس جانِ‬

‫و ديالوگ دارد و حضور ناگهانیِ اين سطرها‪ ،‬متن را گنگ‬

‫كالم و مركزيتِ متن‪ ،‬توسطِ شاعر‪ ،‬بيان شده است‪ .‬هرچند‬

‫كرده و در نتيجه ارتباطِ خود را با مركزيتِ متن از دست‬

‫در همين چهارسطر‪ ،‬مضمون برای مخاطب لو میرود؛ اما‬

‫داده و به ساختار شعر‪ ،‬ضربه میزند‪ .‬البته ناگفته نماند كه‬

‫میتوان با افزودن اِلمانهای ديگری حولِ همان چهارسطر‪،‬‬

‫در سطری كه در تالش برای چندصدايی كردنِ متن است‪،‬‬

‫از مركزيتِ متن‪ ،‬شعاعهايی ترسيم كرد تا در كليت اثر‪،‬‬

‫مؤلف در انتخاب زبان‪ ،‬صحيح برخورد نكرده است (‬

‫تشكيلِ ساختاری منسجم را بدهد‪ .‬راوی در ادامه با پيش‬

‫دختری نه سالهام يه بوس نمیدی ) پيشنهاد من اين است‪« :‬‬

‫كشيدن عنصرِ پيشمتنیِ ديگری میگويد‪ « :‬چند سالی با‬

‫نه سالمه‪ ...‬يه بوس نمیدی »‪ .‬در سطر آخر‪ ،‬مؤلف باز به‬

‫كريستفكلمبها پريد همه كه كاشف شدند‪ » ...‬در واقع با‬

‫نقشِ راوی بازگشته و در سطری میگويد‪ « :‬عزرائيل پا‬

‫توجه به آشنايیزدايی از كريستفكلمب به مثابهی يك‬

‫نمیداد » كه برای ايجاد شوک در مخاطب و افزايش‬

‫كشف و چهار سطر ابتدايی‪ ،‬اين موتيف آزاد‪ ،‬ارتباط معنايیِ‬

‫تاثيرگذاریِ آن موفق عمل كرده است‪.‬‬

‫صحيحی با موتيفِ مقيد برقرار كرده و در فاصله و شعاعی‬

‫در پايان و جمعبندی‪ ،‬میتوان پيشنهاد داد كه مؤلف برای‬

‫از مركزيت متن‪ ،‬بخشی از ساختمان شعر را ساخته است‪.‬‬

‫استفادهی بهتر از عناصرِ برونمتنی كه به شعر خود دعوت‬

‫اما « زيبای خفته » در سطر بعدی نقشی كنشمند ايفا‬

‫كرده‪ ،‬تصاوير و موتيفهای آزاد بيشتری را به اثر اضافه‬

‫نمیكند و كاركردی در ادامهی شعر ندارد كه باعث شده‬

‫كند‪ .‬همچنين با ايجاد مقدمه با يك سطر يا دوسطر‪ ،‬سپس‬

‫اين سطر در فرمِ استراكچر‪ ،‬جايی نداشته باشد و ارتباطی‬

‫در يك فاصلهگذاری با انتخاب زبان صحيح و يك دست‬

‫برقرار نكند‪ .‬در سطرهای بعدی وقتی میخوانيم‪ « :‬شهری‬

‫در چندصدايی‪ ،‬وارد اجرای در صحنه بشود‪ .‬تا در نتيجهی‬

‫میبوسيد بيدار بود پا كه باال دست باال بگيری‪ » ...‬مرجع‬

‫پرداختِ بهتر به عناصر بيرونیِ اثر‪ ،‬فرمِ ساختار را نيز حفظ‬

‫مفعول شهر‪ ،‬نامشخص است‪ .‬شهر‪ ،‬چهكسی را میبوسيد؟‬

‫كند‪.‬‬

‫اگر مفعول را سيندرالی سطرهای ابتدايی بدانيم‪ ،‬اساسن‬ ‫ارتباطی معنايی و كنشی كه ارزشی زيباشناسانه داشته باشد‪،‬‬

‫‪ | 38‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر آمنه باجور‬ ‫نویسنده ‪ :‬امین رجبیان‬ ‫من به این دردهات نمیخورم‬ ‫که اسمم را لخت کنی‬ ‫بندازی روی تختخواب‬ ‫بعد صدام بزنی‬ ‫خالیببندی‬ ‫خالیام کنی‬ ‫داللی‬ ‫کجاایی؟‬ ‫اینجا سرد و زمینانداز است‬ ‫و انسان با نخستین دردهاآش آغاز میشود‬ ‫آغاااا‬ ‫آآآخ‬ ‫اسمم را بکن‬ ‫بندها را باز کن‬ ‫تندتر صدام بزن‬ ‫میروی و میشوم « تو کدوم گوری هستی »‬ ‫میروم توی گم‬ ‫گم به گور میشوم‬ ‫به گور خودم میخندم‬ ‫که میکنی در این تختخواب‬ ‫ها ها‬ ‫آآه‬ ‫تختخواب سرزمین ماست‬ ‫مام کن‬ ‫مام را بکن‬ ‫تندتر صدام بزن‬ ‫داللی‬ ‫کجایی؟‬ ‫مایی نیست در این تختخواب‬ ‫در این اتاق‬ ‫‪ | 39‬فایل شعر‬


‫این خانه‬ ‫که مرده است زیر این مالفهی سفید‬ ‫و هرچه دورتر میشوی‬ ‫این مالفه کالفهتر میکند ما را‬ ‫مالفه گورستان ماست‬ ‫تندتر صدام بزن‬ ‫آآخ‬ ‫هارم رام کن‬ ‫رهام کردهای و رهام نمیکنی‬ ‫دیگر صدام نمیزنی‬ ‫و انسان با همین دردها تمام میشود‪.‬‬ ‫در اين شعر تالش خوبی برای دگرگونی در سطرها و ايجاد‬

‫نيست‪ .‬مواردی خارج از ساختار و فضای حسی و طبيعی‬

‫اتفاق در خوانش و تقطيع و تركيب كلمهها برای ايجاد‬

‫شعر هم وجود دارد كه شعر را بهسمت شعارزدگی سوق‬

‫فضاهای بينامتنی انجام شده كه اين فینفسه تالش مثبتی‬

‫میدهد‪ .‬در اول شعر انسان با نخستين دردها آغاز میشود و‬

‫است‪ .‬شعر از ظرفيتهای خوبی برای بهتر شدن برخوردار‬

‫در پايان انسان با همين دردها تمام میشود‪ .‬اين دو جمله‬

‫است و با تغييرات جزئی در بيان روايت و تقطيع جمالت‬

‫دو خطر عمدهی شعر هستند چرا كمترين تناسبی با فضای‬

‫شعری میتواند به شعر نسبتن خوبی تبديل شود‪ .‬داستان‬

‫حسی و طبيعی شعر نداشته و مثل دو حكم اخالقی يا پند‬

‫موجود در شعر كه در شكل روايی خود ناقصالخلقه رها‬

‫و اندرزی حكيمانه شعر را در يك خالء آركائيك رها‬

‫شده است و فقط آثار و ردپای كمرنگی از آنرا میتوان در‬

‫میسازند‪.‬‬

‫شعر جست‪.‬‬

‫هارم رام كن‬

‫لخت شدن و روی تخت افتادن و فحش شنيدن و بندها را‬

‫اين سطر با ترتيب چهار هجای كوتاه پشت سرهم از نظر‬

‫باز كردن خالیبستن گم و گور شدن نفسزدن اينها داستان‬

‫وزنی در خوانش مشكل ايجاد میكند‪.‬‬

‫شعر است داستانیكه شاعر سعی میكند با به بازی گرفتن‬ ‫زبان آنرا در شعر درونی كند و طرح يك موتيف مقيد در‬

‫پيشنهاد‪:‬‬

‫شعر را بهصورتی غير متمركز بريزد اما بهعلت عدم‬ ‫همخوانی و ارتباط ميان اين موتيفهای آزاد موفق به‬

‫من به دردهات نمیخورم‬

‫اينكار نمیشود‪.‬‬

‫كه اسمم را لخت كنی‬

‫از طرفی ساز و كار نشانهپردازی در شعر خوب عمل‬

‫بندازی روی تخت‬

‫نمیكند‪ .‬اين نشانهها چون تختخواب و بند و گور در‬

‫بعد صدام بزنی‬

‫صورتیكه به نحوهی اجرا و چيدمانشان در شعر توجه‬

‫خالیببندی‬

‫بيشتری میشد میتوانستند يك سيستم خوب و رسا برای‬

‫خالیام كنی‬

‫بيان وضعيت وطن باشند‪ .‬اما اينكار نشانهسازی خوب‬

‫داللی؟‬

‫مديريت نشده و در آخر ديگر شاعر ناچار شده كه بهجای‬

‫اينجا سرد و زمينانداز است‬

‫اجرا و نمايش دست به روايت خطی داستان زده و شعر را‬ ‫توضيح دهد‪ ،‬آنرا معنی كند و بگويد‪ :‬تختخواب سرزمين‬

‫آغاااا‬

‫ماست‪ .‬و هيچچيز بدتر از توضيح دادن و معنا كردن شعر‬

‫آآآخ‬

‫‪ | 41‬فایل شعر‬


‫اسمم را بكن‬

‫داللی‬

‫بندها را باز‬

‫مايی نيست در اين تختخواب‬

‫تندتر صدام كن‬

‫در اين اتاق‬

‫میروی و میشوم « كدوم گوری هستی »‬

‫اين خانه‬

‫میروم توی گم‬

‫كه مرده است زير اين مالفهی سفيد‬

‫گمبهگور میشوم‬

‫و هرچه دور میشوی‬

‫به گور خودم میخندم‬

‫اين مالفهها كالفهترند‬

‫كه میكنی در اين تختخواب‬

‫مثل گورها‬

‫هااااا‬

‫تندتر صدام كن‬

‫آآه‬

‫آآخ‬

‫سرزمين‬

‫هارم‬

‫تختخواب ما‬

‫رهام كن صدام‬

‫مام ما‬

‫رهام كردهای و رهام نمیكنی‬

‫مام را بكن‬

‫ديگر صدام نمیزنی‬

‫تندتر صدام را بكن‬

‫و انسان با همين دردها تمام‪.‬‬

‫‪ | 41‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر شیما قاسمی‬ ‫نویسنده ‪ :‬فرشاد قاسمینژاد‬ ‫تا بیخِ گلو بغضام‬ ‫آورده باال‬ ‫گاوى که دوشیده از پستانم‬ ‫شیرم را‬ ‫به دنیا نیامده شاید‬ ‫که جنگلی تنهام توی آغوشت‬ ‫خورهاى موذی‬ ‫دارد میخورد مرا‬ ‫و زیرم مىکند‬ ‫مثل پلنگ روى پتو‬ ‫که ناخنهاش رفته الى خیس‬ ‫الى هفت سالگىم‬ ‫که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى‬ ‫دو تونل‬ ‫دو غارِ طویل‬ ‫چشم هاى خیس مناند‬ ‫و با انگشتهات که راهزناند‬ ‫به ناکجا می‪...‬زنى که منم‬ ‫و آرام و بی صدا‬ ‫هى غلت میزنى‬ ‫هى غلت مىزنى‬ ‫تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند‬ ‫و مثل گاوی‬ ‫بدوشد از پستانم‬ ‫روایتی از پلنگی که شاخ میزند‬

‫‪ | 42‬فایل شعر‬


‫اين شعر را نمیتوان جزو شعرهای اروتيك به حساب‬

‫ابتدا با نگاه ساختارگرای جزيینگر‪ ،‬میتوان شعر را به چند‬

‫آورد‪ ،‬اگرچه در جانِ كالم گاهی با اين تصور مواجه‬

‫قسمت تقسيم كرد‪:‬‬

‫میشويم‪ .‬شعر با اشكاالت كوچكی مواجه است كه میتوان‬ ‫آنها را رفع كرد‪ .‬برای مثال در قسمتی از شعر به ( هفت‬

‫تا بيخِ گلو سيرم‬

‫سالگی ) اشاره میشود اما اين كودكی مورد اشاره كه ديگر‬

‫آورده باال‬

‫با قطار برنمیگردد‪ ،‬مورد پرداخت قرار نمیگيرد و در متن‬

‫گاوی كه دوشيده از پستانم‬

‫بهعنوان بار اضافی باقی میماند‪ .‬يا در قسمت ( دو تونل‪،‬‬

‫شيرم را (‪)1‬‬

‫دو غار طويل‪ ،‬چشمهای مناند )‪ ،‬هم با توصيفات مشابه‬ ‫مواجه میشويم و هم پس از استعارهها‪ ،‬اشاره میشود كه‬

‫تا بيخِ گلو سبز‬

‫منظور شاعر چيست‪.‬‬

‫بيهوده ديگر زيباست‬

‫به استناد سطرهای باال اين نسخهی اصالح شده با توجه به‬

‫جنگلی كه تنهاست توی آغوشت (‪)2‬‬

‫نكات مختلف پيشنهاد میشود‪:‬‬ ‫تا بيخِ گلو سيرم‬

‫دارد میخورد منرا‬

‫آورده باال‬

‫و زيرم مىكند (‪)3‬‬

‫گاوى كه دوشيده از پستانم‬ ‫شيرم را‬

‫مثل پلنگی روى پتو‬

‫تا بيخ گلو سبز‬

‫كه ناخنهاش رفته الى خيسم (‪)4‬‬

‫بيهوده ديگر زيباست‬ ‫جنگلی كه تنهاست توی آغوشت‬

‫با انگشتهايی كه راه زناند‬

‫دارد میخورد منرا‬

‫به ناكجا می‪...‬زن زند به تنم (‪)5‬‬

‫و زيرم مىكند‬ ‫مثل پلنگی روى پتو‬

‫آرام و بیصدا‬

‫كه ناخنهاش رفته الى خيسم‬

‫هى غلت میزند (‪)6‬‬

‫و با انگشتهايی كه راه زناند‬ ‫به ناكجا می‪...‬زن زند به تنم‬

‫هی غلت مىزند‬

‫و آرام و بیصدا‬

‫تا زمين الى دو شاخِ ديگری گير كند (‪)7‬‬

‫هى غلت میزند‬ ‫هى غلت مىزند‬

‫پس از حلقهی تاريك‬

‫تا زمين الى دو شاخِ ديگری گير كند‬

‫میپرد (‪)٨‬‬

‫پس از حلقهی تاريك‬

‫الی خيس‬

‫میپرد‬

‫باز خشك میشود (‪)۶‬‬

‫و الی خيس‬ ‫باز خشك میشود‬

‫در قسمت اول زنی را مشاهده میكنيم كه گاوی شير او را‬ ‫آنقدر خورده كه باال میآورد‪.‬‬

‫***‬ ‫‪ | 43‬فایل شعر‬

‫در قسمت دوم زن مانند جنگلی میبايد كه با وجود‬


‫حيوانات زياد در كنارش‪ ،‬باز هم تنهاست؛ زيرا فقط برای‬

‫گاو آنقدر شير زن را خورده است‪ ،‬كه همهی آن را باال‬

‫استفاده از جنگل دور او جمع میشوند‪.‬‬

‫آورده است‪ .‬در ادامه صحبت از آغوش يك نفر میشود‪ ،‬كه‬

‫در قسمت سوم شاعری را میبينيم كه از چيزی میترسد و‬

‫در نتيجه میفهميم‪ ،‬آن شخص مورد اشاره از رابطه ميان‬

‫خيال میكند دارد مورد اذيت و آزار قرار میگيرد‪.‬‬

‫آنها خسته شده است‪ .‬زن مانند يك جنگل‪ ،‬هم علف گاو‬

‫در قسمت چهارم اشاره میشود كه كسی يا چيزی مانند‬

‫را تامين میكند و هم شيرش را‪ .‬اما گاو كه استعاره از مرد‬

‫پلنگ دارد او را مورد حمله قرار میدهد و اين تهاجم با‬

‫مورد عالقهی زن است‪ ،‬ديگر هيچكدام از اينها را‬

‫توجه به سطر پايين میتواند به معنی دست زدن به آلت زن‬

‫نمیخواهد‪ .‬شعر با اين اتفاق شروع میشود‪ .‬در بند يا‬

‫هم باشد‪.‬‬

‫اپيزود دوم‪ ،‬گاو‪ ،‬تبديل به پلنگ شده و برای از بين بردن‬

‫در قسمت پنجم انگشتهای فرد مهاجم روی بدن زن‬

‫جنگل‪ ،‬هر كاری میكند‪.‬‬

‫میلغزد و به حركت ادامه میدهد‪.‬‬

‫نقش پلنگ روی پتو‪ ،‬استعارهی خوبیست از مردی مهاجم‬

‫در قسمت ششم مرد يا پلنگ دست از كار میكشد و غلت‬

‫كه حاال روی زن مسلط است و میخواهد زن يا رابطهی‬

‫میزند‪.‬‬

‫ميان آنها را بخورد؛ اما ديگر نه بهعنوان يك گاو‪ ،‬بلكه‬

‫در قسمت هفتم مرد غلتی ديگر میزند و گويی میخواهد‬

‫بهعنوان يك پلنگ‪ .‬پس ديگر چريدنی در كار نيست‪ .‬سوالی‬

‫بار سنگينی را از روی دوش خود بردارد‪.‬‬

‫كه بايد مطرح شود اين است كه چه بر سر رابطه آمده كه‬

‫در قسمت هشتم پلنگ در آستانهی پريدن از حلقه و محو‬

‫پلنگ در حال ريشهكن كردن جنگل است؟ ناخنهاش رفته‬

‫شدن است‪.‬‬

‫الی خيس ( يا خيسم ) در اينجا میتوان حالت خود‬

‫در قسمت پايانی خود ارضايی به پايان میرسد‪.‬‬

‫ارضايی زن را مورد اشاره قرار داد‪.‬‬ ‫پلنگی كه جنگل میخورد‪ ،‬هرگز اهل معاشقه نيست‪ .‬پس از‬

‫با كنكاش در اپيزودهای كوتاه و بررسی ارتباط ميان آنها‬

‫آن‪ ،‬هنگامی كه همه چيز آرام میشود و به سكون میرسد‪،‬‬

‫میتواني م به روايتی مناسب دست پيدا كنيم‪ .‬زنی با خياالت‬

‫مرد مدام غلت میزند و سعی میكند تا زمين الی دو شاخ‬

‫مازوخيستی در حال خود ارضايیست و البته به شدت‬

‫ديگری گير كند‪ .‬در اينجا به اساطير يونان سفر میكنيم كه‬

‫احساس تنهايی میكند‪ .‬او مردی را كه پيش از اين از دست‬

‫گفته میشد زمين روی شاخ گاو‪ ،‬گاو روی ماهی و ماهی‬

‫داده و يا كنار او خوابيده در حالی كه مدتهاست با او‬

‫در آب قرار دارد‪ .‬در واقع پلنگ در انتها سعی میكند حيات‬

‫رابطهی جنسی نداشته است‪ ،‬تصور میكند‪ .‬زن آنقدر‬

‫زن ( زمين ) را بر دو شاخ ديگری استوار كند يا به عبارت‬

‫مازوخيست است كه در حين تصور با او معاشقه نمیكند و‬

‫ديگر او را به رابطهی ديگری پرت كند‪.‬‬

‫همچنان مردی را میخواهد كه با او معاشقه نكند‪ .‬و در‬

‫در بند آخر‪ ،‬پلنگ ناگهان از حلقهای میپرد كه آتشين‬

‫نهايت پس از آنكه مرد زن را ارضا میكند‪ ،‬تصويرش محو‬

‫نيست‪ ،‬بلكه تاريك است؛ در سيركی بیتماشاگر ميان‬

‫میشود و زن با تنهايی عريان خويش روبهرو میشود‪ .‬حال‬

‫جنگل‪ .‬در آخر‪ ،‬الی خيس دوباره خشك میشود كه‬

‫با نگاه ساختارگرای كلینگر به بررسی شعر میپردازيم‪:‬‬

‫اشارهایست به پايان يافتن خود ارضايی زن‪ .‬پس از چند‬

‫در اين شعر‪ ،‬با سه اپيزود تعيين كننده مواجه هستيم‪ .‬در بند‬

‫لحظه‪ ،‬نقش پلنگ از روی پتو محو میشود و ديگر صدای‬

‫اول‪ ،‬شاعر از گاوی صحبت میكند كه در حالی كه قاعدتن‬

‫ما ما هم به گوش نمیرسد‬

‫شاعر بايد آن را بدوشد‪ ،‬اوست كه شاعر را میدوشد‪ .‬آن‬

‫‪ | 44‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر مهدی محمودی‬ ‫نویسنده‪ :‬مجتبی دارابی‬ ‫از لبانش کام میگرفت و‬ ‫خاموش میشد عاشقانه‬ ‫زیر حجم وسیعی‬ ‫از بهشت!‬ ‫روی یخچال‬ ‫کابینت‬ ‫الی مجله آشپزی‬ ‫رنگینکمان دوست نداشتنی‬ ‫درمانگر مادر‬ ‫همه جای خانه‬ ‫بوی تو را گرفته‬ ‫از برنج و مرغ سحری‬ ‫مرغی که یک پا داشت‬ ‫و پای دیگرش را سالها پیش‬ ‫به شوهرت دادی‬ ‫که تو زن بشوی‬ ‫او پدر‬ ‫و من شروع شده بود اینگونه‬ ‫پاکت و بستهی خالی‬ ‫و کتی که پدر جاگذاشت‬ ‫اینها همه میراث تو هستند!‬

‫‪ | 45‬فایل شعر‬


‫هر اثری پيش متنی دارد و خود میتواند پيش متن اثری ديگر‬ ‫باشد‪ .‬به تعبير پيرس هر اثری نشانه است و به تعبير‬ ‫عبدالرضايی هر شعری نشانه است‪ .‬زيرا ايجاد فكر میكند‪.‬‬ ‫پس جدای از هر بحث ساختاری و فرمی در شعر‪ ،‬يك شعر‬ ‫خودش هم نشانه چون بعد از خوانش آن میتوان گفت چه‬ ‫انديشهای را در ما ايجاد كرده است‪ .‬اما شعرهايی میتوانند‬ ‫اين فكر را ايجاد كنند كه حرفی برای گفتن داشته باشند‪.‬‬ ‫مهدی محمودی شاعر با استعدادی است‪ .‬كارهای قبلىاش را‬ ‫در كارگاه دنبال كردهام‪ .‬اتفاقی كه در اين شعر او افتاده است‬ ‫سپيدخوانی است‪ .‬جايی كه از نشانهها به درستی استفاده‬ ‫میكند و بعد از ايجاد يك رابطه خيلی حرفها را با آنها به‬ ‫ذهن مخاطب خالق تزريق میكند و از سطرهای اضافی‬ ‫استفاده نمیكند‪.‬‬ ‫از لبانش كام میگرفت و‬ ‫خاموش میشد عاشقانه‬ ‫زير حجم وسيعی‬ ‫از بهشت!‬ ‫نشانه ها در شعر مهدی كليد حل معمای داستان است‪" .‬لب‪،‬‬ ‫كام‪ ،‬خاموش‪ ،‬زير‪ ،‬بهشت"‪ .‬بياييد داستان خود را از شعر‬ ‫بسازيم‪ .‬خب اول نوبت من است‪ .‬پس شروع میكنم‪ .‬با‬ ‫خواندن دو سطر اول و استفاده از نشانههای لب و كام و‬ ‫خاموش تمی عاشقانه‪ ،‬همراه با كمی شرم بيان میشود‪ .‬پس‬ ‫فكر میكنيم كه شايد با يك داستان رمانتيك را مواجه هستيم‬ ‫اما در سطر بعد بنگ! سوژه رمانتيك میميرد‪ .‬كليد هم‬ ‫نشانههايی چون "بهشت و زير" است‪ .‬شاعر با ايجاد يك‬ ‫رابطه بينامتنی با عبارت "بهشت زير پای مادران است" ما را‬ ‫غافلگير میكند‪ .‬انگار قرار است داستانی اجتماعى بخوانيم؟‬ ‫روی يخچال‬ ‫كابينت‬ ‫الی مجله آشپزی‬ ‫رنگين كمان دوست نداشتنی‬ ‫درمانگر مادر‬ ‫بله درست حدس زديم‪ ،‬داستانى درباره مادر‪ .‬مادری كه روی‬ ‫يخچال‪ ،‬كابينت‪ ،‬الی مجله آشپزی سير میكند‪ .‬او كه در عين‬ ‫يكرنگی مثل رنگينكمانی زيباست‪ .‬اما يك اتفاق افتاده است‪.‬‬ ‫اين رنگين كمان دوست نداشتنی است‪ .‬نداشتنی كه شاعر‬ ‫‪ | 46‬فایل شعر‬

‫تمهيدی برای آن ايجاد نكرده است‪ .‬اما در پايان شعر شايد‬ ‫بتوان دليلش را حدس زد‪ .‬او كه در آخر با آوردن " اين ها‬ ‫همه ميراث تو هستند!" تمام بدبختیهايش را شايد دليل‬ ‫تولدش میداند‪" .‬و من شروع شده بود اينگونه" دليلی بر‬ ‫همين تاويل ما از متن است‪ .‬وى كه مادرش را دوای هر‬ ‫دردی میداند "مادری درمانگر"‪ ،‬بزرگترين اشتباهش تولدی‬ ‫است كه شاعر از آن گله دارد‪.‬‬ ‫همه جای خانه‬ ‫بوی تو را گرفته‬ ‫از برنج و مرغ سحری‬ ‫مرغی كه يك پا داشت‬ ‫و پای ديگرش را سالها پيش‬ ‫به شوهرت دادی‬ ‫كه تو زن بشوی‬ ‫او پدر‬ ‫در اصل شاعر با بازیهای زبانی در قسمت ميانی شعر مثل‬ ‫"مرغی كه يك پا داشت‪ ...‬و پای ديگرش را سالها پيش‪ ...‬به‬ ‫شوهرت دادی" در اصل همان اشاره به داستان تولد خودش‬ ‫دارد‪ .‬اما عليرغم سپيدخوانی كه در شعرش میبينيم‪ ،‬سطر‬ ‫"تو زن بشوی ‪ ...‬او پدر" اضافه است و اگر حذف شود‬ ‫بهتر است‪.‬‬ ‫پاكت و بسته ی خالی‬ ‫و كتی كه پدر جا گذاشت‬ ‫در قسمت پايانی نيز شاعر كمی بیحوصله شده و داستان را‬ ‫زود تمام كرده است‪ .‬او تمهيدی برای پاكت و بسته خالی‬ ‫ايجاد نكرده شعرش كمی دچار ابهام شده است‪ .‬اما بازی‬ ‫زبانی بين پاكت و كت نشان از مرسولهای دارد كه هيچ وقت‬ ‫به مقصد نرسيد‪ .‬در اصل منظور پدری است كه ديگر نيست‬ ‫و حاال بايد او حسرتش را بخورد‪ .‬در پايان بايد گفت هر‬ ‫شعر موفقى‪ ،‬فكرى در درون خود دارد‪ .‬تفكری كه بعد از‬ ‫خوانش هر شعرى در ذهن مخاطب شكل میگيرد و با آن‬ ‫كلنجار میرود‪ .‬بايد توجه داشت تا اين نشانه درست به‬ ‫مقصد برسد و در بخشهايی از مسير داستان منحرف نشود‪.‬‬ ‫هر شعر میتواند از چند بخش تشكيل شود به شرط آنكه‬ ‫هارمونی در كليت اثر به اجرا در آمده باشد‪.‬‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر مصطفی شهن‬ ‫نویسنده‪ :‬فاطمه قهرمانی‬ ‫از الی پلک دری که سالهاست‬ ‫کوچه را از نگاهش دزدیده‬ ‫رهگذری که نیامده رفته بود‬ ‫حیاط تنها را با نامهای لرزاند‬ ‫همینجا‬ ‫کنار منی که کنارش نبودم نشست‬ ‫آنقدر روی سطرها دوید که سیگارش صدایش زد‬ ‫کدام قافیه را پشت هم ردیف کنم؟‬ ‫قلم به دست‬ ‫مگر میشود درد را نوشت؟؟‬ ‫بنویسم؟؟؟‬ ‫رقص قلم بر روی سن با ریتم غمگین‬ ‫شعری سپید از عمق تاریکی سنگین‬ ‫بر روی پیشانی عرق ای مرد شرمگین‬ ‫بازم فرار و غربت و این برد ننگین‬ ‫هی دورتر باش‪. . .‬‬ ‫از فاصلهای که از دور نزدیک است‬ ‫مرا‬ ‫اصلن خودت را از زبان خودت که در منی بشنو‬ ‫نه!!!‬ ‫درون خود به گل نشستهام‬ ‫بغض کتک خوردهای که در گلویم گلوله شد‬ ‫شلیک یک فریاد‬ ‫عجب تیری‪. . .‬‬ ‫خدا را کشتهام با آن‬ ‫خلوت‪. . .‬‬ ‫بدون کسی که در کوچهی تنهاییم پرسه بزند‬ ‫حاال همان رهگذری که هرگز نیامد‬ ‫جواب نامهای را که ننوشته بودم‬ ‫برای دوستی که نداشتم‬ ‫به ناکجا میبرد‬

‫‪ | 47‬فایل شعر‬


‫آنطور كه از شعر برداشت میشود موتيف مقيد اين شعر‬

‫است‪ .‬شاعر میتوانست با توصيفاتی بهتر و تازهتر فضای‬

‫پوچیست و موتيفهای آزادی كه در شعر مشاهده میشود‬

‫شعر را پيش ببرد‪.‬‬

‫تنهايی و سردرگمیست شعر شروع خوبی دارد و عبارت‬ ‫«پلك در» كه تشبيهی برای دری نيمه باز است توصيف‬

‫درون خود به گل نشستهام‬

‫جالب و خالقی است‪.‬‬ ‫درون خود به گل نشستهام میتواند دالی باشد كه مدلولش‬ ‫رهگذری كه نيامده رفته بود‬

‫پوچگرايی و تنهايی عميق است و به نظر من نشانهایست‬

‫حياط تنها را با نامهای لرزاند‬

‫دقيق و بهخوبی به عمق ماجرا اشاره میكند‪.‬‬

‫دری كه رو به حياطی خلوت و راكد باز میشود و ناگهان‬

‫بغض كتك خوردهای كه در گلويم گلوله شد‬

‫نامهای حياط را از حالت سكون چندين ساله خارج میكند‬ ‫و تكاپويی در حياط ايجاد میشود‪ .‬در اينجا «لرزيدن در»‬

‫اين توصيف عليرغم كاستیهايی كه در اجرا دارد توصيف‬

‫تشخيص بدی نيست اما میتوانست تمهيدات بهتری ارائه‬

‫خوبی است‪ .‬بغضی كه در گلو تبديل به گلوله و مثل فرياد‬

‫شود‪.‬‬

‫شليك میشود و خدا را نشانه میگيرد‪.‬‬ ‫عجب تيری‪. . .‬‬

‫آنقدر روی سطرها دويد كه سيگارش صدايش زد‬

‫خدا را كشتهام با آن‬ ‫خلوت‪. . .‬‬

‫دويدن روی سطرها دالیست كه مدلولش همان خواندن‬

‫بدون كسی كه در كوچهی تنهايیم پرسه بزند‬

‫نامه توسط رهگذر است نشانهای كه تاحدودی خوب است‬

‫حاال همان رهگذری كه هرگز نيامد‬

‫ولی عبارت بعدی «كه سيگارش صدايش زد»‬

‫جواب نامهای را كه ننوشته بودم‬

‫تشخيصیست كه كمی نخنماست همچنين استفاده از دو‬

‫برای دوستی كه نداشتم‬

‫كلمه «آنقدر» و حرف اضافه «كه» در اين سطر اضافیست‬

‫به ناكجا میبرد‪. . .‬‬

‫و میتوانست اينطور اجرا شود‬ ‫دويد روی سطرها ‪ /‬سيگار صدايش زد‬ ‫اما در سطرهای بعدی مثلن اين قسمت از شعر‪:‬‬

‫سطرهای پايانی شعر كمی دقت ريتميك پيدا میكند‪ .‬به نظر‬ ‫میرسد شاعر سعی كرده همه چيز را توضيح دهد و‬ ‫هيچجای تفكری برای مخاطب باقی نگذارد‪ .‬همچنين شاعر‬

‫رقص قلم بر روی سن با ريتم غمگين‬

‫به ورطهی تكرار و شعارزدگی افتاده است‪ .‬عباراتی مثل‬

‫شعری سپيد از عمق تاريكی سنگين‬

‫«كشتن خدا»‬

‫بر روی پيشانی عرق ای مرد شرمگين‬

‫يا كوچهی تنهايی تصاويری نخنما هستند و تمهيدات بهتر‬

‫بازم فرار و غربت و اين برد ننگين‬

‫و پر ابهامتر میتوانند سطرهای پايانی را نجات دهند‪.‬‬ ‫همچنين شعر به شدت دچار ويژگیهای نثر است‪ .‬در‬

‫شعر كمی حالت شعاری به خود گرفته و استفاده از‬

‫سطرهای پايانی زمان افعال ناهمسان است و اين مساله‬

‫توصيفاتی مثل رقص قلم‪ ،‬عمق تاريكی‪ ،‬فرار و غربت كمی‬

‫كيفيت اجرايی شعر را پايين آورده است‪.‬‬

‫نخنما و شعارزده هستند‪ .‬شاعر میتوانست تمهيدات و‬

‫دوست عزيز توصيه میكنم يكبار ديگر شعرتان را‬

‫توصيفات جديدی ارائه كند‪ .‬همچنين به نظرم اگر اين‬

‫بازخوانی و بازنويسی كنيد موفق باشيد‪.‬‬

‫قسمت از شعر حذف شود‪ ،‬به سپيدخوانی شعر كمك كرده‬

‫‪ | 48‬فایل شعر‬


‫‪ ‬بازخوانی شعر پارمیس خرمی‬ ‫نویسنده‪ :‬حافظ عظیمی‬ ‫«ژلوفن»‬ ‫بوی گندِ عرق‬ ‫مستی!‬ ‫قالب ماهیگیریات را هرروز‬ ‫به استخر میروی‬ ‫که بگیری هروقت ماهی را از آب‬ ‫موجود نیست!!!‬ ‫سقط شدهای‬ ‫در زبالهدانِ دنیا و هر شب‬ ‫اوه مای گاد‬ ‫ماه را بیالخِ آسمان میبینی!‬ ‫دلچرکین از فلسفهی بودن‬ ‫تلخند میزنی و‬ ‫میزند برسرت مادرت‬ ‫که داوینچی با مغزش‬ ‫مونالیزا میکشد‬ ‫و تو «سوت»!!!‬ ‫و من شوت میشوم‬ ‫دوباره در سلول!‬ ‫جهان داروخانه شد وقتی‬ ‫برای عشق‬ ‫وجودم‪ ،‬ژلوفن بود‬ ‫خانم؟‬ ‫شما عشق را‬ ‫نه! شما توی شلوارتان‬ ‫سورپرایز دارید!‬ ‫بوی گند عرق مستم!‬ ‫میروم حمّام‬ ‫تا غرق شوم‬ ‫زیر دوشِ چشمهایت‬ ‫درآهنگهای پاواراتی!‬ ‫‪ | 49‬فایل شعر‬


‫با متنی روبهرو هستيم كه در خوانش اوليه اولين چيزیكه‬

‫چنين استفادهای برمیگردد‪ .‬در شعر مدرن امروز پرداختن‬

‫به چشم میخورد نوع برخورد نويسنده با پديدهی زبان‬

‫به كالن روايات زمانی موفق خواهد بود كه نويسنده يا در‬

‫است كه نشان میدهد از نرمهای معمول پيروی نمیكند و‬

‫زاويهی ديد تغيير ايجاد كرده باشد و يا در جايگاهی خارج‬

‫او قصد دارد با اين نوع برخورد فرم را دستخوش تغيير‬

‫از كالن روايت از آن بهره ببرد‪ .‬اما هيچكدام از دو مورد باال‬

‫قرار دهد‪ .‬مثل جابهجايی اركان همنشينی در سطر چهارم‪ ،‬يا‬

‫در اينجا رخ نداده است‪.‬‬

‫سطری كه در آن « داوينچی بامغزش ‪ /‬موناليزا میكشد ‪ /‬و‬

‫در ادامه به سطر «اوه مای گاد» میرسيم كه هيچ هدفی جز‬

‫تو سوت » و يا سطر يكی مانده به آخر بازی زبانی زير‬

‫تغيير لحن ندارد‪ .‬اما پيشتر در متن يا خارج از آن نويسنده‬

‫دوش چشمهايت‪.‬‬

‫كُدی برای هضم آن نداده است‪ .‬راوی نه نشانهای از‬

‫اين امر فارغ از موفقيت يا شكست در هر مورد‪ ،‬نشان‬

‫سانتیمانتاليسم دارد كه در چنين موقعيتی چنين‬

‫میدهد نويسنده با پتانسيلهای زبان بيگانه نيست‪ .‬اما اين‬

‫عكسالعملی نشان دهد‪ ،‬نه سطر بعد چنين غافلگيری‬

‫تمام داستان نخواهد بود‪ .‬بر عكس‪ ،‬داستان برای متنی كه‬

‫عظيمی كه سطر پيشش را توجيه كند‪.‬‬

‫میخواهد به شعر برسد تازه در اين نقطه آغاز میشود‪.‬‬

‫در ادامه به سطر «میزند به سرت مادرت‪ »...‬میرسيم كه‬

‫يعنی نقطهای كه نويسنده بايد از اين پتانسيل به نفع متن‬

‫يك بازی زبانی كامال ابتدايی ميان «سوت كشيدن سر» و‬

‫استفاده كند‪ .‬نويسنده زمانی موفق عمل كرده كه توانسته‬

‫«كشيدن نقاشی» است با اين تفاوت كه نوع استفاده نويسنده‬

‫باشد با آشكار كردن زوايای ديگر زبان در خدمت متن و‬

‫اين دو سطر را دچار مشكل نحوی كرده است‪ .‬چرا كه‬

‫اركان آن به ابعاد زيبايی اثر بيفزايد‪.‬‬

‫سوت كشيدن سر قابل قبول است اما سوت كشيدن با سر‬

‫حال به متن باز میگرديم‪ ،‬نويسنده در سطر چهارم از فعل‬

‫هرگز‪.‬‬

‫«میروی» در محل «میبری» استفاده میكند‪ .‬به نظر من‬

‫در ادامه راوی تغيير میكند‪ .‬تكنيكی كه تا حدودی برای‬

‫بيشتر به يك اشتباه تايپی شبيه است تا يك برخورد آگاهانه‬

‫برون رفت از يك روايت خطی استفاده میشود و شاعر‬

‫با زبان‪ .‬بياييد اين سطر را بازخوانی كنيم‪ ،‬آيا اينبار هم من‬

‫توانسته از آن به خوبی به نفع متن استفاده كند و اين اتفاق‬

‫مخاطب چيزی جز مفهموم بردن را از مصدر رفتن دريافت‬

‫در سطر «و من شوت میشوم» رخ میدهد‪ .‬اما باز در ادامه‬

‫كردهام؟ پاسخ منفیست‪ ،‬حتی در صورتی هم كه نويسنده‬

‫نويسنده مشكالتی را كه در برخورد با زبان در قسمت قبل‬

‫خواسته باشد به نوعی ميان قالب ماهيگيری و خود فرد‬

‫داشته همراه خود به اين بخش میآورد و تا پايان هم اين‬

‫فاصلهای متصور نباشد و يكی را به مثابه ديگری گرفته‬

‫مشكالت دست از سر متن بر نمیدارد‪ .‬مثل بازی زبانی‬

‫باشد باز هم موفق نيست‪ ،‬چرا كه مستی موجب نخواهد‬

‫ضعيف در «زير دوش چشمهايت» و يا اشاره به پاوارتی كه‬

‫شد كه فرد خود را قالب ماهيگيری فرض كند‪ ،‬پس منطق‬

‫جای او را هر خوانندهای از عباس قادری گرفته تا جان‬

‫حاكم بر سطر دچار مشكل است‪.‬‬

‫التون میتواند در متن پر كند چرا كه هيچ ارجاعی نه در‬

‫در ادامه به نقطهای میرسيم كه نويسنده دنيا را به زبالهدان‬

‫درون متن و نه در بيرون از آن نداده است‪.‬‬

‫تشبيه میكند‪ .‬تشبيهی كه بارها و بارها استفاده شده است و‬

‫پيشنهاد من برای اين متن خالصه در يك سطر است‪:‬‬

‫تنها فرق آن در اين متن توجيه سقط شدن در سطر پيش‬

‫«هرگونه پرداختهای فرميك در شعر بیتوجه به تصوير‬

‫است و ارجاعی بيرون از متن دارد‪ .‬اما با اين حال مشكل به‬

‫نطفهای است كه بستنی در كارش نيست»‪.‬‬

‫‪ | 51‬فایل شعر‬


‫‪ | 51‬فایل شعر‬


‫درباره ى کارگاه نقد‬ ‫همانطور كه مىدانيد هر روزه در كارگاه شعر‪ ،‬آثارى از شاعران مختلف پست مىشود تا توسط منتقدان گروه بهصورت كتبى‬ ‫بررسى شود‪ ،‬سپس على عبدالرضايى ضمن اينكه بطور خالصه به كاستىهاى هر نقد اشاره مىكند‪ ،‬به بررسى ضمنىِ شعر نيز‬ ‫مىپردازد‪ .‬اساسن در نقد يك اثر ادبی بايد نگاهی چند بعدی داشته باشيم‪ .‬عمومن هر منتقد از يك ديدگاه اثری را مورد بررسی‬ ‫قرار میدهد كه البته در مسير نقد و بازخوانی اثر‪ ،‬الزامن موفق نمیشود‪ .‬در اين بين نياز است تا فردی صاحب نظر نقدها را‬

‫بررسی و كاستیهای موجود در نقد صورت گرفته را گوشزد كند‪ .‬هدف ما در بخش ' نقد نقد' اين است كه نقاط كور نقدهای‬ ‫منتقدان جوان و در حال تجربه را به آنان نشان دهيم تا شيوهی نقدشان به چالش كشيده شود‪ .‬به عبارت ديگر‪ ،‬منتقدی كه با‬

‫شيوههای علمی مدام مورد انتقاد قرار گيرد‪ ،‬قطعن در آينده به منتقدی هوشيار و جسور تبديل خواهد شد‪ .‬در همين راستا علی‬ ‫عبدالرضايی عمومن به نقدِ نقد اعضای گروه در مورد شعرهای كارگاه میپردازد كه برخى از فايلهای صوتی ايشان پس از پياده‬ ‫سازی به صورت فايلهای نوشتاری در آمده و در اختيار مخاطبان گرامی قرار میگيرد‪.‬‬

‫فرشاد قاسمینژاد‬

‫‪ | 52‬فایل شعر‬


‫‪ ‬نقد اول‬ ‫شعر از فرشاد صحرایی‬ ‫نقد از فریداحمدنژاد‬ ‫شعر سپیدم چادر سیاه میپوشد‬ ‫در میدان چشمهایت قدم میگذارد‬ ‫سایهای را میبیند که‬ ‫دارد به سوی تیغ مژههایت میرود‬ ‫او را از اشک نگاه میدوشد‬ ‫به سالمتی چند کلمه که پشت میلههای ورق شورش کردهاند‬ ‫راه به راه مینوشد‬ ‫آسمان رنگ میبارد‬ ‫ستارهها خاموش میشوند‬ ‫آفتاب از پریز کشیده میشود‬ ‫ولی‪...‬‬ ‫ماه میجوشد!‬

‫نقد و بررسی‬ ‫مشكل اصلی اين شعر هم مانند بيشتر اشعار سپيد‪ ،‬انتخاب‬ ‫زبان آن است‪ .‬زبان منثور حالتی داستانی به شعر داده‪ ،‬كه از‬

‫میبيند‪ ،‬كه پشت ميلهها) بهنظر من تمامی اين حروف اضافی‬ ‫به كار رفته مانند "را‪ ،‬كه " به نوعی حشو هستند‪ .‬به طور‬

‫نظر من بزرگترين نقطه ضعف اين كار است‪ .‬در تمامی‬

‫كلی اگر میخواهيم داستانی را در شعر روايت كنيم بايد‬

‫سطرهای شعر‪ ،‬ما شاهد استفاده از افعالی مثل میرود‪،‬‬

‫اجازه بدهيم تصاوير اين وظيفه را به عهده بگيرند‪ .‬از نكات‬

‫میپوشد‪ ،‬میگذارد‪ ،‬میبيند و‪ ...‬هستيم كه شاعر را به يك‬

‫مثبت اين شعر به نظر من‪ :‬شروع كار با آوردن (شعر سپيدم‬

‫راوی داستان بدل میكند‪ .‬يكی از تكنيكهای مهمی كه‬

‫چادر سياه میپوشد) مخاطب را به خواندن اثر تشويق‬

‫میتوان از آن در شعر سپيد استفاده كرد؛ جابهجايی اركان‬

‫میكند‪ .‬يا كشيدن آفتاب از پريز هم تعبير بسيار زيبايی از‬

‫است‪ .‬لزومی ندارد در شعر مانند نثر عمل كنيم و ترتيب‬

‫غروب خورشيد را ارائه میدهد‪ .‬بهطور كلی شعر توانسته‬

‫اجزای تشكيل دهندهی جمالت را به همان شيوهی كالسيك‬

‫تصاوير زيبايی خلق كند‪ .‬مثال سايهای را میبيند كه به سوی‬

‫به كار ببريم‪ ،‬بلكه میتوانيم با جابهجايی در آنها عالوه بر‬

‫تيغ مژههايت میدود به زيبايی و با تشبيه شاعرانهای به‬

‫خارج كردن زبان شعر از نثر‪ ،‬فضاهای تازه در شعر ايجاد‬

‫چشمان معشوق اشاره میكند‪ .‬پيشنهاد من به شاعر اين است‬

‫كنيم‪ .‬نكتهی ديگری كه در زبان شعر جالب به نظر نمیرسد‬

‫كه شعر را با زبانی نو بازنويسی كند و در نويسش دوبارهی‬

‫استفادهی زياد و نابجا از حروف اضافه است‪( .‬سايه را‬ ‫‪ | 53‬فایل شعر‬

‫كار از تكنيكهايی مثل بازی زبانی بهره‬

‫ببرد‪.‬‬


‫‪‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫منتقد نتوانسته به نقد فرم بدهد‪ .‬نقد فاقد وروديه است و‬

‫سطر شعر‪ ،‬فعل در انتهای جمله به كار رفته‬

‫تمهيد تئوريك ندارد‪ .‬يعنی ورودی و خروجی نقد بهعنوان‬

‫هرگز در شعر بعد از (كه) تقطيع صورت نمیگيرد‪( .‬سايهای‬

‫متنی كه فرم نقد داشته باشد مورد قبول نيست‪ .‬شاعر تخيل‬

‫را میبيند كه) غلط است‪ .‬تنها با (و) تقطيع صورت میگيرد‬

‫خوبی دارد اما بايد به نكات اين نقد توجه‬

‫كند‪.‬‬

‫و آن هم مورد قبول بنده‬

‫است‪.‬‬

‫نيست‪.‬‬

‫در بند اول جملهی (او را از اشك نگاه میدوشد) تركيب‬

‫تيغ مژههايت باز هم تركيبی اضافه است كه ربطی به شعر‬

‫اشك نگاه نئوكالسيكی است و منطبق با ديد به روز شاعر‬

‫معاصر ندارد‪ .‬اين نقد از لحاظ تجربی تا حدودی خوب‬

‫نيست‪.‬‬

‫تمام شعر از يك منطق زبانی نثر پيروی میكند و در هر‬

‫‪ | 54‬فایل شعر‬

‫عملكرده‬

‫است‪.‬‬


‫‪ ‬نقد دوم‬ ‫شعر از حسین خاموشی‬ ‫نقد از محمود نوری‬ ‫در ارتفاع چهارمین طبقه‪،‬‬ ‫بیهوا کنار پنجره آمد‪،‬‬ ‫پسرك‬ ‫صورتش‪،‬‬ ‫مجموعهی ِ شلختهی ِ کاراکترهای ِ نقطهای ِ بریل‪،‬‬ ‫به رنگ قرمز است!!!‬ ‫از کف اتاق تا زیر سقف تاق ِ پنجره‪،‬‬ ‫رشد کرده‪...‬‬ ‫در دریای سیاه شب‪ ،‬نصف قرص ماه‪ ،‬حل شده است!‬ ‫جیر‬ ‫جیر‬ ‫جیر‬ ‫صدای جیرجیرك میآید‪...‬‬ ‫از جهیدن بهسوی ماه‪،‬‬ ‫خیال خام پلنگش دل میکند‪.‬‬ ‫رو بر میگرداند‬ ‫تا که برگردد به تخت‪،‬‬ ‫در بالکن روبهرویی‬ ‫چه میبیند پسرك؟‬ ‫اینجا که دریا ندارد‬ ‫فانوسش به چه کار آید؟‬ ‫این همان پریست‬ ‫یا واقعا پریست!!!‬ ‫نکند چشمان خوابزدهاش‪ ،‬هذیان میبیند؟‬ ‫شاید‬ ‫نصف قرص ماه است‬ ‫که پنجهی ِدل ِ پلنگش از بلندای آسمان به خاك کشیده؟؟‬ ‫از همان فاصله صورت ماهش میدرخشد‪،‬‬ ‫دخترکی که انتهای شب موهایش رسیده تا شانه‪،‬‬ ‫دارد رخت پهن میکند‪...‬‬ ‫‪ | 55‬فایل شعر‬


‫این همان پریست!!!‬ ‫بم صدای پسرك لرزید‬ ‫این یک تصویر طبیعیست‬ ‫اما نه برای پسرك!!!‬ ‫از چشم هرزه بین او‬ ‫دخترکی با تاپ نیم تنه و شورت‬ ‫رخت پهن میکند!!‬ ‫پایهی ِساق ِ بلورین ِ جام ِ لخت ِ پایش‪،‬‬ ‫عجب اروتیک نمایی میکند!!!‬ ‫بوی ِ لَخت ِ موی ِ رقصانش در باد‪،‬‬ ‫تحریک ِ عطش ِ شهوانی میکند‬ ‫تقصیر پسرك نیست‬ ‫این چشم هرزه نیست!‬ ‫عقربههای ِ آکسون ِ ساعت ِ سلولی ِ هر عصبش‪،‬‬ ‫تیک‬ ‫تیک‬ ‫تیک‬ ‫و بدن ِ دخترك‪ ،‬هنر اروتیک دارد‪..‬‬ ‫تجسم ِ مجسمهی ِ ونوس ِ سازهی ِ هوس‪،‬‬ ‫چشمانی هنرمند میخواهد‬ ‫تماشای ِ تصویر ِ این قاب‪،‬‬ ‫هیوالیِ خفتهی ِ هوس را در پلنگ ِ درونی ِ پسرك بیدار میکند‬ ‫این پلنگ دیگر پلنگ منزوی غزل نیست‬ ‫این پلنگ وحشی شهوت است‬ ‫که درز دیوار را چاك باسن میبیند‬ ‫کالفه و عصبی‬ ‫پنجره را میبندد پسرك‪،‬‬ ‫در تختخواب ساعت‪،‬‬ ‫عقربهی کوچک خوابیده زیر عقربهی بزرگ‪..‬‬ ‫آخر‬ ‫وسوسهی شهوت به حمام میکشاند او را‬ ‫شرم از تجسم شرمگاه دخترك‬ ‫چشمان پسرك را میبندد‪...‬‬ ‫در یک دستش صابون‬ ‫و در دست دیگر آلتش‬ ‫خیال ِ خام ِ پلنگ ِ پسرك‬ ‫با تصویر ِماه ِ دخترك‬ ‫خودارضایی میکند‬ ‫خودارضایی‪...‬‬ ‫‪ | 56‬فایل شعر‬


‫نقد و بررسی‬ ‫قرص ماه است‪.....‬كه پنجهی دل پلنگ از بلندی آسمان به‬

‫در قطعهی اول شعر آمده‪:‬‬

‫"در ارتفاع چهارمين طبقه‪ /‬بیهوا كنار پنجره آمد‪/‬‬

‫خاک كشيده؟‪ /‬عجب اروتيك نمايی میكند‪ /‬و بدن دخترک‬

‫پسرک"يك جمله خبری است‪ .‬استفاده از جمله خبری در‬

‫‪ ،‬هنر اروتيك دارد‪ /‬كه درز ديوار را چاک باسن میبيند‪.‬‬

‫شعر مخاطب را با شعر همراه نمیكند‪ .‬از طرفی شروع شعر‬

‫شما در شعر به چنين تصاويری احتياج داريد كه در‬

‫با جمله انشايی است‪ .‬شروع روايت‪ ،‬مخاطب را به شعر وارد‬

‫سطرهای باال به خوبی از پس آنها بر آمدهايد‪.‬‬

‫میكند‪ ،‬شروع و پايان از مهمترين عناصر روايت هستند‪،‬‬

‫سطرهای باال تفسير پذير است‪ ،‬به چند صدايی میرسد و‬

‫وقتی شعر با جمله خبری آغاز میشود‪ ،‬مخاطب با شعر‬

‫وجه شاعرانهگی شما را نشان میدهد‪.‬‬

‫همراه نمیشود‪.‬‬

‫نكتهی ديگری كه بايد گفت اين است كه در آخر گفتهايد‪:‬‬

‫استفاده از تتابع اضافات در چند سطر مهم شعر از‬

‫وسوسه شهوت به حمام میكشاند او را‬

‫شاعرانهگی كاسته‪ ،‬تتابع اضافات در شعر امروز جايگاهی‬

‫شرم از تجسم شرمگاه دخترک‬

‫ندارد‪ ،‬به شكل خيلی ملموس بگويم چسباندن كلمات با‬

‫چشمان پسرک را میبندد‬

‫اضافات آسانترين نوع تصويرسازی است‪:‬‬

‫در يك دست صابون‬

‫مجموعهی شلختهی كاراكترهای نقطهای بريل‪ /‬پايهی ساق‬

‫و در دست ديگرش آلتش‬

‫بلورين جام لخت پايش‪ /‬عقربههای آكسون ساعت سلولی‬ ‫هر عصبش‪ /‬تجسم مجسمهی ونوس سازهی هوس‪ /‬هيوالی‬

‫چرا در شعر خودسانسوری میكنيد‪ ،‬شرمگاه همان كس‬

‫خفته هوس را در پلنگ درونی پسرک‪ /‬خيال خام پلنگ‬

‫است و آلت كير‪ .‬شما مطابق شعر اصلی رفتهايد‪ ،‬شعر يعنی‬

‫پسرک‪./‬‬

‫شجاعت در جايی از شعر آمده اين پلنگ ديگر پلنگ منزوی‬

‫در همين سطرها روايت ناقص است و وجه هرمونتيك شعر‬

‫غزل نيست اين پلنگ وحشی شهوت است‪.‬‬

‫از بين میرود‪ .‬تتابع اضافات باعث میشود مخاطب با شعر‬

‫اما برخالف عقيدهتان مطابق با پلنگ منزوی پيش میرويد‪،‬‬

‫ارتباط برقرار نكند و با كلماتی سخت روبهرو میشود كه‬

‫وقتی آشنايیزدايی میكنيد در همه وجوه آشنايیزدايی كنيد‪،‬‬

‫هيچگونه وجه هرمونتيكی ندارند‪ ،‬تصوير بايد در ذهن‬

‫مطابق با شعور خودتان پيش برويد نه شعور منزوی‪ ،‬شعر‬

‫مخاطب شكل گرفته و باقی بماند‪ ،‬اما تمامی اين تصوير خام‬

‫يعنی شعور‪.‬‬

‫رها میشود‪.‬‬

‫در يك روايت عمودی گاهی به سمت شعر و گاهی نثر و‬

‫يك نكته ديگر كه بايد درباره تتابع اضافات گفت وجه‬

‫داستان رفتهايد‪ ،‬اين وجوه میتواند با فاصلهگذاری و دانسته‬

‫اجرای شعر است‪ .‬شعر در خوانش و اجرا به اشكال‬

‫اجرا شود‪ ،‬در حال حاضر اين فاصلهگذاری شكل نگرفته و‬

‫میخورد و با خانش روان روبهرو نيست‪.‬‬

‫بيشتر مثل آن است كه روايت را از دست دادهايد‪.‬‬

‫شعر در همين تتابع اضافات‪ ،‬اضافههای انتزاعی دارد‪.‬‬

‫اين نكته را بايد گفته كه پلنگ شما‪ ،‬جايگاه باالتری از پلنگ‬

‫بر عكس در سطرهايی كه شعر تتابع اضافات ندارد‪،‬‬

‫منزوی دارد‪ ،‬برای اينكه زبان امروز شعر‪ ،‬غزل و كالسيك‬

‫تصويرها بهخوبی شكل گرفته و تصاوير با شاعرانگی همراه‬

‫نيست‪ ،‬جسارت شما جايگاه باالتری دارد‪.‬‬

‫است‪:‬‬ ‫نكند چشمان خوابزدهاش‪ ،‬هذيان میبيند؟ ‪/‬شايد نصف‬ ‫‪‬‬

‫‪ | 57‬فایل شعر‬


‫نظر علی عبدالرضايی‬

‫كلمهی كُس از شرمگاه استفاده كرده است! اگر نمیخواست‬

‫نقد محمود نوری و هدفگيریاش تا حدودی خوب عمل‬

‫اين كلمه را بياورد میتوانست جور ديگری آن را نشان‬

‫كرده است‪ .‬به تتابع اضافات اشاره كرده‪ ،‬اما بايد اول از نظر‬

‫بدهد‪ .‬شرمگاه كلمهی فجيعیست!‬

‫استتيكی (زيبايیشناسانه) داليل خود را ارائه میداد‪ .‬مثلن‬

‫منتقد دربارهی شعريت اثر بحث نكرده‪ ،‬اثر منثور و كاملن‬

‫بايد میگفت‪ :‬استفاده از صفت‪ ،‬مضاف و مضافناليه بدون‬

‫شبيه يك مقاله است‪ .‬هيچ تخيل و كشفی و حسيتی در شعر‬

‫آنكه كاركرد استعاری داشته باشد و صرفن ذهنی باشد بيشتر‬

‫نيست‪ .‬اجرا هم فجيع است! منتقد بايد به اينها میپرداخت‪.‬‬

‫به توضيح میپردازد‪ .‬اين توضيح باعث میشود خواننده به‬

‫بهتر است كه اين شاعر هم به داستان و مقاله بپردازد چون‬

‫كشف نرسد‪ .‬شما میتوانيد توضيح دهيد و خواننده قبول‬

‫اين اثرش شعر نيست‪ ،‬توضيح يك حس است‪.‬‬

‫نكند‪ .‬اما اينجا خواننده به كشف نمیرسد و مشاركت خالق‬

‫منتقد بايد با پيشفرض اينكه شعريت وجود ندارد به اجرا‬

‫مخاطب تحريك نمیشود‪ .‬منتقد بايد اين توضيحات را‬

‫میپرداخت‪ .‬محمود نوری هر روز يك گام جلوتر گذاشته‪.‬‬

‫میداد و سپس به متن میپرداخت‪.‬‬

‫بهتر است اين منتقد در بازخوانی اثر تمهيدی بيانديشد‪.‬‬

‫خوبی نقد اين است كه تا آخر به اين مسائل میپردازد و‬

‫تمهيد اين بازخوانی میتوانست اين باشد كه چرا در شعر‬

‫میگويد شعر به تفسير و توضيح شبيه است‪ .‬پيش از اين‬

‫سپيد نمیتوانيم مدام شعر را سوبژكتيو و ابژكتيو كنيم‪.‬‬

‫توضيحات بايد به شعريت اثر میپرداخت‪ .‬اين اثر شعريت‬

‫نمیتوان مدام از ذهنيت به عينيت و از عينيت به ذهنيت‬

‫ندارد‪ .‬به صورت پيشمتن غزلی از منزوی میآورد‪ .‬اما اگر‬

‫پريد‪ .‬اين حركت آلترناليو (متغير) باعث میشود مخاطب‬

‫قرار بود اين غزل پيشمتن اثرش باشد بهتر بود با اين غزل‬

‫تمركز نداشته باشد‪ ،‬شعر را دنبال نكند و در نيمهی شعر‪ ،‬آن‬

‫بازی میكرد و فضای شعرش را با فضای خود ارضايی‬

‫را رها كند‪ .‬اصلن لزومی ندارد‪ .‬يك شعر اينقدر طوالنی و‬

‫میآميخت‪ .‬شعر نگاه روشنفكرانهای ندارد‪ .‬چون به جای‬

‫بلند باشد و هيچ چيزی ارائه نكند‪.‬‬

‫‪ | 58‬فایل شعر‬


‫‪ ‬نقد سوم‬ ‫شعر از جبار شافعی‬ ‫نقد از حافظ عظیمی‬ ‫خیره به درخت‬ ‫که تویی‬ ‫خیره به تو‬ ‫که درختی هنوز‬ ‫چگونه میتوانم‬ ‫به مرگ فکر کنم‬ ‫و بریدن پنجهی باد‬ ‫بر گردنت‬ ‫در یک خیابان شلوغ‬ ‫نمیشود‬ ‫حتا‬ ‫تو اگر‬ ‫موهایت را‬ ‫به باد بفروشی‬ ‫و خواب مرا‬ ‫به زنی کولی‬ ‫تا آنگونه که میخواهی تعبیر کند‬ ‫مردی‬ ‫که روزگاری‬ ‫قلبت را برده با خودش‬ ‫برنمیگردد به این حوالی‬ ‫نمیشود‬ ‫حتا اگر‬ ‫پنجههایت را‬ ‫از من بگیری‬ ‫و‬ ‫بفروشی به پاییز‬ ‫باد‬ ‫نخواهد آمد‬ ‫هیچ کالغی‬ ‫‪ | 59‬فایل شعر‬


‫به باران‬ ‫سفر نمیکند‬ ‫و‬ ‫مردی که‬ ‫قلبت را برده با خودش‬ ‫برنمیگردد به این حوالی‬ ‫تو‬ ‫قاعدهی تمام فصلها را‬ ‫بههم زدهای‬ ‫به خواب تابستان که میروی‬ ‫در شعر من برف میبارد‬ ‫سایهها‬ ‫آدم برفی میشوند‬ ‫روی خورشید خط میکشند‬ ‫و با کالغها میرقصند‬ ‫از کنار زمستان عبور که میکنی‬ ‫ردپایت در برف‬ ‫ماهی میشود‬ ‫همهی قندیلها‬ ‫شکوفه میدهند‬ ‫زن کولی حامله میشود‬ ‫پشت به برف‬ ‫بره میزاید‬ ‫نمی شود‬ ‫تو‬ ‫قاعدهی تمام شعرها را‬ ‫بههم زدهای‬ ‫بیخبر‬ ‫از انتهای‬ ‫فصلهای بی تو‬ ‫میآیی‬ ‫تمام کلمات‬ ‫در شعر من‬ ‫تو میشوند‬ ‫من کالغ میشوم‬ ‫آواز میخوانم‬ ‫تو‬ ‫شعرم را‬ ‫به موهایت گره میزنی‬ ‫با باد میروی‬ ‫به هرچه باداباد‬ ‫‪ | 61‬فایل شعر‬


‫من‬ ‫به بیابان می زنم‬ ‫و‬ ‫مردی که‬ ‫قلبت را برده‬ ‫با خودش‬ ‫برنمیگردد‬ ‫به این حوالی‬ ‫نمیشود‬ ‫نمیشود‬ ‫نمیشود‬ ‫حتا اگر‬ ‫قلبت را‬ ‫پس بگیری‬ ‫و در سینه ات بگذاری‬

‫نقد و بررسی‬ ‫روزنهای كه من برای ورود به اين متن انتخاب كردم‬

‫مورد توجه قرار گرفتن باز دارد يكدستی در زبان و روابط‬

‫ساختاری و بيشتر مبتنی بر عنصر «زبان» است‪.‬‬

‫درون متنی اركان آن است‪ .‬میگويم مورد توجه و يا افول‬

‫«زبان» يكی از شاخصهايیست كه به «شعر سپيد» تشخص و‬

‫متن در كنار هم چرا كه در يك قسمت ممكن است اين‬

‫تمايز میبخشد‪ .‬مؤلفهی زبان در شعر سپيد از دههی سی تا‬

‫يكدستی با قدرت در متن اتفاق افتاده باشد و در جايی ديگر‬

‫كنون تحوالت گوناگونی را گذرانده كه میتوان آن را در دو‬

‫بیتوجه به ساختشكنی موجب افول متن گردد‪ .‬نكتهی‬

‫دستهی (زبانِ شعرِ شاملويی وزبانِ شعر بعد از دههی هفتاد)‬

‫ديگر استفاده شاعر از عناصری همگن در طول روايت اثر‬

‫تقسيم بندی كرد‪ .‬در نگاهی كلی میتوان گفت شعر سپيد با‬

‫است تا آنجا كه پا را از نشانههايی محدود و تا حدودی‬

‫فخامت و صالبت زبانِ شاملو هويت يافت كه در دورههای‬

‫قابل حدس در جريان متن فراتر نمیگذارد (اشاره به‬

‫بعد برای خلق شاعرانهگی از آن فخامت فاصله گرفته و به‬

‫نشانههايی چون‪ :‬باد‪ /‬درخت‪ /‬فصل‪ /‬نام فصل‪ /‬خورشيد‪/‬‬

‫تكنيكهای تازهی زبانی روی آورده است‪ .‬از جمله اين‬

‫شكوفه و‪ .)...‬اين رفتار بهنوعی راه رفتن بر لبهی تيغ است‪.‬‬

‫تكنيكها‪ ،‬صميميت و نزديكی به زبان گفتار است‪ .‬به‬

‫اين امر به همان ميزان كه تمركز مخاطب بر منظور شاعر را‬

‫طوركلی مؤلفههای زبانی شعر سپيد شامل‪ :‬ساختشكنی‪،‬‬

‫افزايش میدهد همان قدر هم موجب شده تا تعليقاتی كه‬

‫آشنايیزدايی و نزديكی به زبان گفتاراست‪ .‬همچنين میتوان‬

‫ممكن است در اثر تغيير فضا در زبان رخ دهد كاهش يابد‪.‬‬

‫مولفههايی چون عينيت‪ ،‬موسيقی‪ ،‬تكرار‪ ،‬قرينهسازی‪ ،‬ايجاز‪،‬‬

‫نكتهای ديگر كه در جريان روايت اين اثر‪ ،‬مشهود است و‬

‫تركيبسازی‪ ،‬حركت‪ ،‬كلمهشناسی‪ ،‬تناسب‪ ،‬دستور زبان‪،‬‬

‫موجب میشود مخاطب از متن دوری نكند ارجاعات درون‬

‫تقطيع‪ ،‬شكلنهايی‪ ،‬منطق شعری‪ ،‬شكلذهنی‪ ،‬كشف و‬

‫متنیست‪ .‬مانند‪ :‬تكرار تركيب «زن كولی»و يا همنوايی دو‬

‫ساختمان را نيز مورد توجه قرار داد كه بهطور مستقيم و يا غير‬

‫فرم يكسان با تغيير جزئی مانند‪« :‬تو قاعده تمام فصلها را‬

‫مستقيم در حوزهی زبان قابل بررسی هستند‪.‬‬

‫بههم زدهای‪ /‬تو قاعده تمام شعرها را بههم زدهای»‪ .‬اين‬

‫با اين مقدمه به سراغ متن میرويم‪ .‬در خوانش اوليه اين اثر‬

‫دست رفتارها نشان میدهد كه شاعر در زمينهی‬

‫اولين نكته ای كه شايد توجه را جلب كند و يا شعر را از‬

‫پرداختهای فرميك بیتجربه نيست و اين امر را مورد توجه‬

‫‪ | 61‬فایل شعر‬


‫قرار میدهد‪ .‬نكتهی ديگر و آخرين مطلبی كه به ذهنم رسيد‬

‫تكرارهای بیمورد همه و همه موجب شده تا موسيقی‬

‫شايد مربوط به رفتار موسيقيايی متن باشد‪ .‬نكتهای كه شايد‬

‫بيرونی اثر در پارهای موارد با مشكل روبهرو گردد كه اوج‬

‫در پارهای از نقاط متن به ويژه امر تقطيع يا سطر بندی اثر‪،‬‬

‫اين امر در بند «توقاعده فصلها را‪ »...‬رخ داده است‪.‬‬

‫شاعر به آن بیتوجه بوده است‪ .‬قرار گرفتن اكثر افعال و‬

‫در پايان خوشحالم كه با شعر نسبتا خوبی در حوزه زبان‬

‫ساير اركان نظام همنشينی در جای خود درست به همان‬

‫روبهرو بودم كه البته با ويرايش مجدد میتواند بهتر هم بشود‪.‬‬

‫صورت زبان معيار‪ ،‬شكستن سطرها در نقاط نامناسب‪،‬‬ ‫‪‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫شعر و نقد تا حدودی خوب بودند و البته در نقد به نكات‬

‫همين شكل صورت گرفته كه در واقع نبايد تقطيع شود‪ .‬زبان‬

‫خوبی پرداخته میشود‪ .‬به نظر من مهمترين نكتهای كه منتقد‬

‫شعر خوب است و نيازی به حذف يا اديت ندارد اما مطالعهیِ‬

‫بايد بيشتر روی آن تاكيد میكرد نوع تقطيع و توضيح درباره‬

‫تقطيع شعر سپيد را به شاعر پيشنهاد میكنم‪ .‬تا وقتی كه نفس‬

‫تقطيع است‪ .‬چون تقطيع آقای شافعی كاملن غلط است‪ .‬يعنی‬

‫اجازه میدهد شعر خوانده شود شعر بايد تا پايان ادامه پيدا كند‬

‫به نظرم آقای شافعی بايد به دو نكتهیِ منتقد توجه بكند‪:‬‬

‫تا ايجاد هارمونی بكند‪ .‬مثلن شاملو گاهی سطرهايی را كه‬

‫اول اينكه مثلن تكرار در شعر خوب است اما در اين شعر‬

‫موسيقی ندارد‪ ،‬میشكند و برای اينكه موسيقی توليد شود آنها‬

‫بعضی از تكرارها نياز نيست كه بيايد‪ .‬فكر میكنم اگر ايشان‬

‫را كلمه كلمه تقطيع میكند‪ .‬به نظر من بايد سطر را طوری اجرا‬

‫اين شعر را اديت و تقطيع آن را عوض بكند شعر بهتر‬

‫كرد كه با ديگر سطرها در هارمونی قرار بگيرد‪ .‬تقطيع سادهترين‬

‫خواهد شد‪.‬‬

‫كاری است كه به كمك آن میتوانيد ايجاد موسيقی كنيد و تا‬

‫به نظرم تقطيع يكی از معضالت اين شعر است‪ .‬مثلن‬

‫وقتی كه تم و تصوير و به خصوص لحن تمام نشده آن سطر را‬

‫تقطيعهايی از قبيل‪:‬‬

‫ادامه بدهيد و تا ته بكشانيد‪ .‬حتی گاهی می شود يك سطر را‬

‫(حتا‪-‬تو اگر‪-‬موهايت را)‬

‫به صورت منثور و بدون تقطيع نوشت‪ .‬شما بايد به آن منطقی‬

‫حتا تو اگر موهايت را به باد بفروشی‬

‫كه شعر ارائه میدهد وفادار باشيد‪ .‬از اتفاق شعرهای منثور‬

‫اين سطر‪ ،‬سطر خوبیست اما بهتر است شاعر واژهیِ تو را‬

‫موفقی هم نوشته شده ولی اگر با يك لحنی شعر را اغاز كرده و‬

‫از شعر حذف كند‪ .‬در سطرهای بعدی متاسفانه تقطيع شعر‬

‫يك دفعه از حالت هارمونی به حالت نثر برسيم منطق‬

‫به خوبی صورت نگرفته و آزار دهنده است‪ .‬اين موضوع‬

‫موسيقيايی متن و اجرای متن را زير سوال میبريم‪ .‬نقد حافظ‬

‫نشان از اين دارد كه شاعر شعر را با صدای بلند نخوانده‬

‫عظيمی و نكاتی كه به آن اشاره كرد خوب بود؛ منتها برخی از‬

‫است‪ .‬اگر اينكار صورت بگيرد شاعر متوجه خواهد شد كه‬

‫مولفههايی كه به آن اشاره كرده است مثلِ تكرار و ايجاز و‬

‫بيشتر اوقات اين تقطيع میتواند بدل به يك سطر شود‪.‬‬

‫قرينهسازی و‪ ...‬جزو مولفههای شعر كالسيك است‪ .‬اما بعضی‬

‫حتا اگر‬ ‫پنجههايت را‬ ‫از من بگيری‬ ‫و‬ ‫بفروشی به پاييز‬ ‫باد‬ ‫نخواهد آمد‬

‫در اينجا واژهی< و > به يك سطر تبديل شده است‪ .‬باد هم به‬ ‫‪ | 62‬فایل شعر‬

‫از آنها درست و البته بعضی از آنها نيز میتوانند تحت يك‬ ‫عنوان بيايند‪ .‬مقدمهیِ شعر را دوست نداشتم اما برخورد با شعر‬ ‫جالب بود‪ .‬من اگر جای منتقد بودم رویِ دو مساله بيشتر دقت‬ ‫میكردم‪ :‬اول اينكه شعر را اديت يا حداقل تقطيع آن را درست‬ ‫میكردم و دوم اينكه از درون متن حرف میزدم! به نظر من اين‬ ‫شعر میتواند خيلی بهتر باشد؛ البته اگر شاعر حواسش باشد‪.‬‬ ‫پس توجه داشته باشيد كه اين شعر پتانسيل اين را دارد كه به‬ ‫يك شعر عالی تبديل شود‪.‬‬


‫‪ ‬نقد چهارم‬ ‫شعر چشمهای قانونت از رسول آمادهپور‬ ‫نقد از مریم مشهدی‬ ‫پر ستاره شبی‬ ‫فراموشید حمورابی‬ ‫چشمهایت را در قانونی‬ ‫فرو ریزد‬ ‫این بود تالس‬ ‫از نگاهت گم‬ ‫و افتاد در خندههای کنیزکَش‪ ،‬ستاره‬ ‫کنون تو جریان آینهای‬ ‫از دف دف ماه‬ ‫تا من که شعری راه راه را راهشیری نشانه رفته در هزارهی کوانتوم‬ ‫نفراموش‬ ‫نخواهم برد راه را گم‬ ‫از نسبیت فانوس و آفتاب تا پایانِ مطلقِ تاریک‬ ‫نفراموش‬ ‫آسمان قافیهاش‬ ‫را در باران اگر باخت‬ ‫من تصویرگر فرکانس اشکم‬ ‫در آبیِ آبیها‬ ‫نفراموش‬ ‫مادر ساالریت‬ ‫در جنبش فمنیسم چشمهایش میجنبد‬ ‫و من آنارشیستگونه‪ ،‬گونههایت را‬ ‫از نبوسیدن نَپنهانم‬ ‫نفراموش‬ ‫خیالم در‬ ‫چشمهایت دست میبرد برای ستارهها‪ ،‬ستاره‬ ‫نفراموش‬ ‫نگاهت از قانون جاذبه فراترست‬ ‫که جذبهاش هنوز وزن پریشان من است‬ ‫در جنبِ جنبش‪.‬‬ ‫‪ | 63‬فایل شعر‬


‫نقد و بررسی‬ ‫بهدليل غنای زبانی اين شعر‪ ،‬بهترين نقطهی شروع برای‬

‫شعری راه راه‪ " ...‬شاعر خواسته با كلمهی راه بازی زبانی‬

‫بازخوانی‪ ،‬توجه به مؤلفههای زبانیاش میباشد‪ .‬با بررسی‬

‫بهوجود آورده باشد اما در اين زمينه موفقيتی به دست‬

‫چند سطر ابتدايی اين شعر اولين چيزی كه توجه خواننده را‬

‫نياورده؛ چراكه هيچ دليلی برای راه راه بودن شعر وجود‬

‫به خود جلب میكند؛ ارجاعات برونمتنی آن است‪ .‬شب پر‬

‫ندارد‪ .‬اين راه راه بودن استعاره از چيست؟‬

‫ستاره‪ ،‬حمورابی‪ ،‬تالس‪ ،‬جريان آينهای‪ ،‬كوانتوم‪ ،‬نسبيت‪،‬‬

‫بين جريان آينهای و فركانس‪ ،‬مراعاتنظير ايجاد شده است‪.‬‬

‫فمنيسم‪ ،‬آنارشيسم و قانون جاذبه‪. ...‬‬

‫از طرفی حضور واژگانی چون اشك‪ ،‬باران و آبی‪ ،‬به واژهی‬

‫آنچه مهم است ميزان كاركرد شاعرانه از هريك از ارجاعات‬

‫" جريان " ايهام تناسب بخشيده است‪.‬‬

‫برونمتنیست‪ .‬حمورابی‪ ،‬در اين شعر خوشنشسته و‬

‫جنبش مادرساالری در چشمهای فمنيستی معشوق‪ ،‬اشارهی‬

‫توانسته با ديگر عناصر جایگرفته در ساختار شعر‪ ،‬پيوند‬

‫پنهانی به استحكام لحن و استبداد نگاه معشوق دارد‪ .‬اين‬

‫مستحكمی برقرار كند‪ .‬شاعر زيركانه نام اولين قانونگذار‬

‫استبداد میتواند به همان جاذبهای كه در سطر بعد با آن‬

‫تاريخ را در اول شعر آورده؛ سپس با همجوار كردن واژگان‬

‫روبهرو هستيم حكم كند‪.‬‬

‫قانون و ستاره برای خواننده زمينهی ذهنی را فراهم‬

‫دو سطر پايانی شعر اضافی بهنظر میرسد‪ .‬هيچ ايدهی‬

‫كردهاست كه در سطرهای بعدی او را با مفاهيم كوانتوم و‬

‫خاصی بههمراه ندارند و حتی بازیهای زبانی در آنها‬

‫نسبيت روبهرو كند‪ .‬علوم قوانين كشف شده در علم تجربی‬

‫آنقدر اثرگذار نيست كه ضعف معنا را بپوشاند‪ .‬در عوض‬

‫در سدههای پيشين را دگرگون كردهاند‪.‬‬

‫با حذف آنها میتوان پايان شعر را با سطری بست كه در‬

‫اين دگرگونی قانون در شعر رها نمیشود؛ بلكه با استفاده از‬

‫آن‪ ،‬هم واژهی محوری شعر ( قانون ) آمده؛ و هم كليد‬

‫آنارشيسم‪ ،‬دوباره در شعر پيدا شده و ما در پايان شعر با راز‬

‫اصلی حل معماهای شعر؛ يعنی جاذبهی چشمان معشوق‪.‬‬

‫پنهان در ذهن شاعر روبهرو میشويم‪ .‬علت اينهمه‬

‫تنها ايراد واضح شاعر‪ ،‬ناشیگری در سطرسازیست‪.‬‬

‫مثلن در بند " آسمان قافيهاش‪ " " ...‬را " مربوط به ساختار‬

‫بیقانونی‪ ،‬فراتر رفتن چشمان معشوق راوی از قانون جاذبه‬

‫سطر بعد است‪.‬‬

‫است‪.‬‬

‫در بند " خيالم در چشمهايت‪ " " ...‬برای " مربوط به‬

‫در واقع میشود گفت اين شعر دو نوع موتيف دارد‪:‬‬

‫" نفراموش " و " ستاره " كه موتيفهای آشكار شعر‬

‫ساختار سطر بعد است‪.‬‬

‫هستند؛ اما موتيفِ پنهان ديگر آن قانون است كه در مفاهيم‬

‫اين شعر مستعد میباشد برای اجرايی بهتر‪ .‬چراكه موسيقی‬

‫گوناگون خود را پنهان كردهاست‪ .‬ابتدا به نظر میرسد خود‬

‫كالم آن موزون و خوش آهنگ است‪.‬‬

‫تالس در اين شعر نتوانسته نقش پررنگی ايفا كند‪ .‬تنها هدف‬

‫بهطور كل اين شعر را در شكل دهی فرم‪ ،‬زبان و معنا موفق‬

‫شاعر از آوردن نام او‪ ،‬پيوند دادن نام كنيزكَش با موتيفِ‬

‫میبينم‪.‬‬

‫ديگر شعر " ستاره " است‪ .‬در پايان شعر موفق به كشف‬

‫شاعر با كمی توجه به چينش سطرها میتواند اين شعر را‬

‫تازهای میشويم؛ شاعر علت زمين خوردن تالس را جاذبهی‬

‫به درخشانترين شكل خود درآورد‪.‬‬

‫زياد چشمان معشوق خود دانستهاست‪ .‬در سطر " تا من كه‬ ‫‪‬‬

‫‪ | 64‬فایل شعر‬


‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫اين نقد متعلق به مريم مشهدی است‪ .‬او با سن و سال كمی‬

‫در اينجا شاعر بدون هيچ تمهيدی و بدونِ هيچ پاساژ متنی‬

‫كه دارد‪ ،‬میتواند يكی از شاعران مستعد ما باشد‪ .‬يكی از‬

‫از يك سطر به سطر ديگری میرود‪ .‬چيز جالبی كه در نقد‬

‫داليل نقد هر شعر اينست كه يا حرف تازهای درباره آن شعر‬

‫مريم مشهدی برايم وجود داشت‪ ،‬اين بود كه از لحاظ‬

‫داشته باشی و يا از آن شعر خوشت آمده باشد‪ .‬او از زبان اين‬

‫هرمنوتيكی يكسری نشانهها را برداشته و با ديدن رابطهها‬

‫شعر تعريف كرده و اين برای من جای تعجب دارد‪ .‬چرا كه‬

‫به نيت مولف پیبرده است‪ .‬اما اولين اصل‪ ،‬شعريت اثر‬

‫زبان شعر به شدت محتاج اجراست‪ .‬چرا كه زبان در اين اثر‬

‫است‪ .‬آيا از لحاظ شعری منتقد را مجاب كرده كه او‬

‫مدام بين شعر نئوكالسيك و زبان امروز غلت میخورد‪.‬‬

‫میگويد اين شعر زبان و اجرای قدرتمندی دارد؟‬

‫مثلن‪:‬‬

‫اين شعر از اين بابت هيچ نمرهای دريافت نمیكند‪.‬‬

‫" چشمهايت را در قانونی‬ ‫فرو ريزد‬ ‫اين بود تالس‬ ‫از نگاهت گم‬ ‫و افتاد در خندههای كنيزكش‪ ،‬ستاره‬ ‫كنون تو جريان آينهای "‬

‫مثلن‪:‬‬

‫" در خندههای كنيزكش‪ ،‬ستاره "‬ ‫اين اضافات تشبيهی‪ ،‬چه دليلی دارد كه در شعر باشد!؟ اين‬ ‫صنعتگریست! صنعتگری با معماری فرق دارد‪ .‬در واقع‬ ‫ساخت بايد درونی باشد‪ .‬چيزیكه من درون اين شعر‬ ‫میبينم ساختهشدهگی شعر است‪ .‬يعنی شاعر از بيرون وارد‬ ‫قصه شده و اصلن روی صفحه نبوده است و انگار پوست‬

‫در اينجا كنون و فرو ريزد جايگاهی ندارد‪ .‬چرا كه فعل فرو‬

‫شاعر با صفحه بيگانه است چون اين شعر از بيرون نوشته‬

‫ريزد با كنون تناسبی ندارد‪ .‬اين شعر بهشدت نيازمند اجرا و‬

‫شده و حالت درونی ندارد‪ .‬شاعر حرفی میزند و تنها‬

‫اديت است‪ .‬فكری كه پشت اين شعر است را دوست دارم‪.‬‬

‫صنعتگری را نشان میدهد‪ .‬سطرها پرتاب نمیشوند‪.‬‬

‫به نكات جالبی هم در اين شعر اشاره شده است‪ .‬اما اولين‬

‫به سطرهای پايين توجه كنيد‪:‬‬

‫شرط برخورد ما با يك متن اينست كه متن مد نظر سليقهی‬ ‫استتيكی ما را مجاب بكند‪ .‬يعنی مجاب بكند شعر‪ ،‬شعرِ‬ ‫خوبیست‪ .‬اين شعر نه منطق زبانی را رعايت كرده نه در‬ ‫حوزهی تصويرسازی نقشی داشته است و نه اصلن آرايشی‬ ‫دارد‪ .‬شاعر اما يك ايده دارد كه آنرا بهصورت حساب شده‬ ‫و تصنعی اجرا میكند‪ .‬اولين چيز در برخورد يك متن‬ ‫اينست كه ما رویِ متن اشراف زبانی داشته باشيم‪ .‬يك شعر‬ ‫میتواند مشكل داشته باشد‪ ،‬اما بايد اين جاذبه را در خودش‬ ‫بهوجود بياورد تا بهعنوان يك منتقد بتوانيم منطق شعر را‬ ‫سازماندهی كنيم‪.‬‬ ‫به سطرهای پايين دقت كنيد‪:‬‬

‫" آسمان قافيهاش‬

‫را در باران اگر باخت "‬ ‫دليل وجود " را " در سطر دوم چيست؟! " را " بايد در‬

‫سطر اول بيايد‪:‬‬ ‫" آسمان قافيهاش را‬

‫در باران اگر باخت "‬ ‫دقت داشته باشيد كه زبان جسد نيست بلكه يك موجود‬ ‫زنده است‪ .‬شما نمیتوانيد هر چقدر كه میخواهيد در زبان‬ ‫دست ببريد بلكه زبان خودش بايد اين اجازه را به شما‬

‫" چشمهايت را درقانونی‬

‫بدهد‪ .‬بايد با زبان وارد ديالوگ شد‪ .‬مثلن فعلِ " نپنهانم "‬

‫فرو ريزد‬

‫اصلن زيبايی ندارد‪ .‬مولف میتواند هر باليی كه دلش‬

‫اين بود تالس "‬

‫میخواهد سرِ اثر بياورد يا اصلن قواعد زبان را از بين ببرد‪.‬‬ ‫به شرطیكه توليد زيبايی بكند‪ .‬وقتیكه قانون را بر هم‬

‫‪ | 65‬فایل شعر‬


‫میزنيد و آن زيبايی خلق نمیشود يعنی شما با شعر روبهرو‬

‫با او كرده است‪ .‬در پايان اين شعر نثرِ خوبی دارد‪ .‬چيزهايی‬

‫نيستيد‪ .‬شعر بايد طوری باشد كه در هنگام خوانش‬

‫هم كه شاعر كشف كرده بسيار خوب است اما من مطمئنم‬

‫لذتبخش باشد‪ .‬آيا شاعر هنگام خواندن شعر اين لذت را‬

‫كه خودِ شاعر هم نتوانسته اين شعر را بهدرستی بخواند‪.‬‬

‫در خود احساس كرد؟ حتا اگر بخواهيم از ديدگاه فرويدی‬ ‫هم نگاه كنيم زبان در اينجا در حال بازی نيست‪ .‬زبان در‬ ‫اينجا جسد فرض شده است كه شاعر هر كاری كه خواسته‬

‫‪ | 66‬فایل شعر‬

‫بايد توجه داشته باشيد كه هيچ شاعری " را " را اول سطر‬ ‫نمیآورد!‬


‫‪ ‬نقد پنجم‬ ‫شعر از مصطفا صمدی‬ ‫پارمیس خرمی‬ ‫تا چشم کار میکند‬ ‫تو نیستی‬ ‫که سری به هستیام بزنی‬ ‫نیستی که‬ ‫هی پاس‬ ‫هی پاس‬ ‫هی شوت‬ ‫هی شوت میشوم‬ ‫به دروازهات اما نمیرسم‬ ‫نیستیکه‬ ‫کاش بود‬ ‫تفنگی با خشابی پر‬ ‫روبهروی دروازهام‬ ‫میزدی سخت به آغوش تنهاییام‬ ‫پارهاش میکردی‬ ‫جِرَش میدادی‬ ‫تو نیستی که‬

‫نقد و بررسی‬ ‫اثر محتوای معنايیِ كالسيك دارد‪ .‬كه در آن شاعر‪ ،‬از تنهايی شكوه میكند‪ .‬بنابراين نو و ابداعی نمیباشد و خوانش آن برای‬ ‫مخاطب فاقد جذابيت است‪ .‬زيرا در خوانش اول با يكسری واژهی بیحجم روبهروست كه مفهوم‪ ،‬بهطور مستقيم به ذهن منتقل‬ ‫میشود‪ .‬ارزش هر شعری رابطهی مستقيمی با تصويرسازیهای جذاب دارد كه در اين اثر تنها يك تصوير وجود دارد كه حتی همان‬ ‫يك تصوير هم از قدرت كافی برخوردار نيست‪ .‬زيرا شما يك تصوير را بسط دادهايد و در ساخت تصويرهای ديگر كوتاهی‬ ‫كردهايد‪.‬‬

‫در اثر تكرارهايی وجود دارد كه از ارزش آن میكاهد و نحوهی بيان در قالب خوبی صورت نگرفتهست‪ ،‬برای مثال در بند‬ ‫بهجای نوشتهی شما‪:‬‬

‫‪ | 67‬فایل شعر‬

‫دوم‪:‬‬


‫" نيستی‬ ‫هی پاس میشوم‬ ‫هی شوت‬

‫به دروازهات اما نمیرسم " كافی بود‪ .‬آن " كه " بعد هر نيستی آمده نه تنها اضافیست بلكه موسيقی متن را با اشكال روبهرو‬

‫میسازد‪ .‬دو سطر آخر تكراریست‪ ،‬يا " پارهاش میكردی " يا " جرش میدادی "‪ ،‬چرا كه شاعر زمانی از مترادف برای كلمه اول‬ ‫استفاده میكند كه كلمه‪ ،‬به اندازهی كافی گنگ و‬

‫مبهم بوده باشد‪.‬‬

‫و نكتهی آخر اينكه شاعر بايد با عشق و حوصله و صبر به خلق تصاوير و فضاهای حسی و تجسمی با يك فرم مقبول‪ ،‬حول‬ ‫مفهموم بپردازد‪،‬‬

‫مطمئن باشيد اثرهای كوتاهِ حاوی ارزش‪ ،‬اثرهايی هستند كه كلمات آن بار معنايی زيادی به دوش میكشند‪.‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬

‫‪‬‬

‫زاويهی برخورد با شعرتا حدودی صحيح است‪ .‬اما موضوع‬

‫است‪ .‬و در " سری به هستیام بزنی " دو برداشت سر زدن و‬

‫ما در اين جلسهی كارگاه‪ ،‬نگاه ساختاری در نقد است‪ .‬منتقد‬

‫هد زدن را میتوان داشت‪.‬‬

‫بايد به لحاظ ساختار معنايی با شعر برخورد و يا به تركيبها‬ ‫اشاره میكرد‪ .‬گارد گرفتن شاعر عليه اديت صحيح نيست‪ .‬در‬

‫" كاش بودی‪ ...‬تفنگی با خشاب پُر‪ ...‬روبهروی دروازهام‬

‫ابتدای شعر لحن با تقطيع بهمريخته است و با تكرار " هی‬

‫میزدی‪ ...‬سخت به آغوش تنهايیام‪ ...‬پارهاش میكردی‪...‬‬

‫میزنم به دروازهات اما نمیرسم " ميتواند يك سطر باشد‪.‬‬

‫در اين شعر‪ ،‬هستی به زمين فوتبال تشبيه شده و جنگ به‬

‫پاس "‪ ،‬لحن از شعر گرفته میشود و تقطيع " هی شوت‬

‫" تا چشم كار میكند تو نيستی‪" ...‬‬ ‫نكتهی جالب پس از اين جمله‪ ،‬تشبيه زندگی به زمين فوتبال‬

‫‪ | 68‬فایل شعر‬

‫جرش میدادی‪ ...‬نيستی كه "‬

‫زمين فوتبال مرتبط شده است كه تنها نقاط قوت شعر همين‬ ‫تشبيهات‬

‫میباشد‪.‬‬


‫‪ ‬نقد ششم‬ ‫شعر از علیرضا طاووسی‬ ‫نقد از پویان فرمانبر‬ ‫هجای بلند‬ ‫هجای کوتاه‬ ‫دامنِ خیلی خیلی کوتاه‬ ‫پشت این ساختار‬ ‫زنی باسنِ زیادش‬ ‫فرم خوبی دارد‬ ‫عشق یک استعاره است‬ ‫که محتوا نمیخواهد‬ ‫منِ الشی‪،‬که قلم‪...‬‬ ‫الی پای واژه چیزی نیست‬ ‫جز چند پاپوش‬ ‫سادهترین راه همین‪...‬‬ ‫پیچیدگی‬ ‫مثل عروس قافیه‬ ‫مثل داماد وزن‬ ‫روی تختخواب شعر‬ ‫شاعری چون من‬ ‫به دفتر میآید‪.‬‬

‫نقد و بررسی‬ ‫تحريكِ واقعيت‬

‫از ساختار و فرمِ زنی با دامن كوتاه و باسنِ بزرگ و يا با سنِ‬

‫و شهوتی شدنِ آن‬

‫زياد میگويد‪.‬‬

‫شعری اروتيك‬

‫از خالقيتهای شعر در همين چند سطرِ قبلی میتوان به ربط‬

‫در سكوت‪...‬‬

‫اين شعر‪ ،‬موضوعی جنسی دارد كه دورِ محورِ شهوت‪،‬‬ ‫میچرخد‪.‬‬

‫در ابتدای شعر‪ ،‬شاهدِ درگيریِ شاعر با " هجای بلند ‪ /‬هجای‬ ‫كوتاه " هستيم كه در سطرهای بعدی متوجه میشويم شاعر‬

‫‪ | 69‬فایل شعر‬

‫دادنِ ساختار و فرمِ شعر به ساختار و فرم يكِ زن " كه در‬ ‫خدمتِ موتيف مقيد حاضر شده " و همچنين به دو بُعدی‬

‫بودنِ سطرِ " زنی باسنِ زيادش " اشاره كرد كه خواننده‬

‫نمیداند‪ ،‬منظورِ شاعر‪ ،‬زنی است كه باسنِ بزرگی دارد و يا‬ ‫زنی كه مسن است‪.‬‬


‫اما تقطيعِ اين سطر اشتباه است‪ ،‬زيرا اگر " زنی باسنِ زياد "‬

‫صورت جزئی‪ ،‬به اين ساختار نگاه كنيم‪ ،‬كمتر میتوانيم‬

‫پشتِ سرهم تلفظ شود با هجاهای كوتاه روبهرو میشويم "‬

‫ستونهای پررنگی را مشاهده كنيم و حتا در چند جا اجزای‬

‫ميدان میشود‪.‬‬

‫و عروس قافيه و داماد وزن "‬

‫شعر نيز‪ ،‬نصف و نيمه رها شده است " سخن راجع به عشق‬

‫سَ ‪ ،‬نِ ‪ ،‬زِ " كه برای خواننده زننده است و لكنت‪ ،‬واردِ‬

‫در ادامهی شعر‪ ،‬از عشقِ سطحی‪ ،‬و قلمی كه الی پای واژه‬

‫البته اين اثر از موسيقیِ معنوی و درونی تهی نيست " اغراق‬

‫میرود‪ ،‬و چيزی به جز پاپوش پيدا نمیكند‪ ،‬گفته میشود‪.‬‬

‫در سطرِ سوم‪ ،‬تشبيه عشق به استعاره‪ ،‬الی پای‪ ،‬تختِ خوابِ‬

‫در سطرهای بعدی ما شاهدِ " عروس قافيه " و " داماد وزن "‬

‫شعر و… "‬

‫هستيم‪ .‬اما چرا عروس به قافيه و داماد به وزن ربط داده شده‬

‫در كل من اين شعر را به واقعيتی تشبيه میكنم كه‪:‬‬

‫است؟‬

‫تحريك شد‬

‫متاسفانه تا پايان اثر‪ ،‬جواب اين سوال را نمیگيريم‪.‬‬

‫شهوتی شد‬

‫و در ادامهی آن‪ ،‬شعر با ارجاعی به درون مايهی جنسیِ اثر‪ ،‬به‬

‫آماده شد‬

‫اتمام میرسد‪.‬‬

‫اما ارضا نشد‪...‬‬

‫ساختارِ شعر‪ ،‬يكدست است اما صرفن يكدست و اگر به‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫منتقد برای نقد عالوه بر تكنيكهای نقد بايد بينديشد و از‬

‫‪‬‬

‫نيست جز چند پاپوش " بدين شكل است و كلمات " ساده‬

‫فكر خود برای نقد بهره بجويد‪ .‬فرم نقد و ورود و خروج از‬

‫ترين " و " پيچيدگی " اضافه است‪.‬‬

‫نقد بايد خالقانه باشد‪ .‬موتيف مقيد اين شعر همسان كردن‬

‫اديت بند بعدی‪:‬‬

‫فرم يك زن با فرم شعر است‪ .‬اديت بند اول‪:‬‬

‫" هجای بلند‪ ،‬هجای كوتاه‪ ،‬دامن خيلی خيلی كوتاه "‬ ‫و ما بدين صورت‪ ،‬هم انواع هجاها را به تصوير كشيدهايم و‬

‫" مثل عروس قافيه مثل داماد رديف " كه اگر شعر به اين‬ ‫شكل نوشته میشد وصلت به نمايش گذاشته میشد‪ .‬و در‬ ‫پايان ما شاهد يك تعليق هستيم كه جالب است‪ " .‬روی‬

‫هم از تكرار واژهی كوتاه جلوگيری كردهايم‪ .‬شاعر بايد به نقد‬

‫تختخواب شعر شاعری چون من به دفتر میآيد " و نكتهی‬

‫توجه اتميك داشته باشد‪.‬‬

‫قابل توجه آوردن عروس قافيه و داماد وزن است كه بيانی‬

‫جملهی " پشت اين ساختار زنی با باسن زيادش " به نوعی‬

‫نئوكالسيك است‪ ،‬كه اگر از وزن داماد يا رديف دامادها‬

‫بخش شاهكار شعر است و رساندن خواننده به فرم خوبی با‬

‫استفاده میشد بيان بهتری بود‪ .‬يك شاعر بايد شعر را‬

‫دو برداشت از يك واژه " باسن " توسط شاعر صورت گرفته‬ ‫است و بند " عشق يك استعاره است كه محتوا نمیشناسد "‬ ‫اضافه است‪ .‬اديت بند بعدی‪ " :‬عشق يك استعاره است كه‬

‫محتوا نمیخواهد مثل من الشی كه قلم الی پای واژه چيزی‬

‫‪ | 71‬فایل شعر‬

‫دوبارهنويسی كند زيرا در نويسش اول شهود اتفاق میافتد و‬ ‫در دوبارهنويسی‪ ،‬شاعر با ديدی منتقدانه‪ ،‬شعر را دوباره‬ ‫میآفريند‪.‬‬


‫‪ ‬نقد هفتم‬ ‫شعر از علیرضا طاووسی‬ ‫زهرا کمکی‬ ‫واژه شخم میزنه‬ ‫شعر میپاشه‬ ‫بذر تفکر‬ ‫راه به راه استعاره باال میارم‬ ‫روی خوانندهی این شعر‬ ‫ولفانگ آیزر غلت میخورد‬ ‫نفهم نفهم بفهم نفهم‬ ‫ما بین من و شما‬ ‫یک پردهی ردیف جورِ‬ ‫که قافیه همانند الفیه که تو آبادان شعرم میپزه‬ ‫ایسمها رو بنداز تو توالت‬ ‫آبش رو بخور‬ ‫راستی من یه آنارشیسمم‬ ‫آبشم خوردم‬ ‫عینک دودیش رو هم زدم‬ ‫میفهمید که؟‬ ‫نه؟؟‬

‫نقد و بررسی‬ ‫در بند ابتدايی شعر تصويرسازی صورت گرفته است به‬

‫نوعی شاهد پراش هستيم و میشود گفت اين جمله ارتباط‬

‫گونهای كه با نوع زبان بكار رفته در تصوير‪ ،‬به نوعی شاهد‬

‫محكم عمودی با جمالت قبل ندارد‪.‬‬

‫چند صدايی هستيم‪ .‬اما چرا زبان محاوره!؟‬

‫اما در ادامه به ولفگانگ آيرز میرسيم كه بهنوعی با فعل باال‬

‫واژه شخم میزند‬ ‫شعر بذر تفكر میپاشد‬ ‫باال میآورم‬ ‫راه به راه استعاره‬ ‫روی خواننده‬ ‫ناگفته نماند در اين بند وقتی به باال آوردن استعاره میرسيم به‬ ‫‪ | 71‬فایل شعر‬

‫آوردن جملهی قبل همنشين است و در بازی زبانی بين بفهم و‬ ‫نفهم كمی افراط را شاهديم كه در ترانه شايد خالی از ايراد‬ ‫باشد اما در شعر نه‪.‬‬

‫ولفگانگ آيرز غلت میخورد‬ ‫نفهم بفهم‬ ‫در غلط خوردن دو برداشت موجود است‪( :‬غلط و غلت)كه‬ ‫اين بازی زبانی زيباست‪ .‬بند بعدی باز هم به محاوره نزديك‬


‫شده اما دارای تعابير خوبیست‪.‬‬

‫واژه شخم میزند‬

‫مابين من و شما‪ ...‬يك پرده رديف جور است‪ ...‬و قافيه‬

‫شعر بذر تفكر میپاشد‬

‫همانند الفيه در آبادان شعر میپزد‪.‬‬

‫و من‬

‫پيشنهاد من برای بند بعدی‪:‬‬

‫راه به راه استعاره روی خواننده‬

‫ايسم را در توالت بنداز‬

‫باال میآورم‬

‫آبش را خوردهام‬

‫ولفگانگ آيرز غلط میخورد‬

‫من يك آنارشيستم‬

‫نفهم بفهم‬

‫عينك دودی زدهام‬

‫بين من و شما يك رديف پرده جور است‬

‫میبينی‬

‫وقتی قافيه همانند الفيه در آبادان شعر میپزد‬

‫میفهمی كه‬

‫ايسم را در توالت بينداز‬

‫نه!؟‬

‫من آبش را خوردهام‬

‫در كل به لحاظ سعی در ايجاد چند صدايی و بازی زبانی شعر‬

‫يك آنارشيستم‬

‫خوبی بود اما بهقولی از ابتدا به انتهای شعر گاهی شاهد‬

‫می بينی؟‬

‫ارتباط عمودی نبوديم و اين فرم كار را از مولفههايش‪ ،‬كه‬

‫عينك دودی زدهام‬

‫همانا هماهنگی ساختار درونی بهطور مستقل و در مرحلهی‬

‫میفهمی كه؟‬

‫بعد هماهنگی ساختار درونی با بيرونیست‪ ،‬دور میسازد‪ .‬اما‬

‫نه؟!‬

‫تصويرسازی و محتوای كار قوی بود‪.‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬

‫‪‬‬

‫در شعر باال بايد گفت مهمترين نقد بر عدم رعايت منطق‬

‫راه به راه استعاره باال ميارم رو خواننده‬

‫زبانی وارد است‪ .‬شعر گفتن به زبان لوگو‪ ،‬برخالف تصور‬

‫ولفگانگ آيرز غلط خورد نفهم بفهم‬

‫عموم بسيار قاعدهمند است‪ ،‬در اين شعر‪ ،‬تركيب بذر تفكر‪،‬‬

‫بين من و تو يه پردهی رديف جوره‬

‫محاوره و لوگو نيست‪ .‬كلمات مابين و همانند نيز در شعری‬

‫قافيه مثل الفيه كه تو آبادان شعرم میپزه‬

‫با زبان لوگو نبايد به كار گرفته شوند‪ .‬در انتهای شعر هم فعل‬

‫ايسمها رو بنداز تو توالت آبشو بخور‬

‫" میفهميد " به همين دليل غلط بهكار رفته است و بايد گفت‬

‫من يه آنارشيستم‬

‫" میفهمی كه؟ "‬

‫آبشم خوردم‬

‫واژه شخم میزنه‬

‫عينك دودیشم زدم‬

‫شعر میپاشه‬

‫میفهمی؟‬

‫‪ | 72‬فایل شعر‬


‫‪ ‬نقد هشتم‬ ‫شعر از علیرضا طاووسی‬ ‫نقد از فرشاد قاسمی نژاد‬ ‫اسطورههایم را میریزم‬ ‫تا خیلی دور‬ ‫پطروس میشوم‬ ‫از درد‬ ‫از غم‬ ‫سدها که خالیست‬ ‫پس درون سیاه چالههای عمیق گرسنگی‬ ‫انگشت میکنم‬ ‫در کشور تاریکیها‬ ‫درون هر حفرهایی از نور‬ ‫انگشت میکنم‬ ‫توی فیشها‬ ‫الی ریشها‬ ‫الی مشت بسته‬ ‫الی پای باز‬ ‫الی زیر الیههای پنهان اوزون‬ ‫انگشت میکنم‬ ‫دین‪ ،‬اعتقاد‪ ،‬سیاست‬ ‫اما ‪...‬هیس‬ ‫درون دهان خودم‬ ‫انگشت میکنم‬

‫نقد و بررسی‬ ‫نوزادی كه فقط بهدنيا میآيد‬

‫ناشی از مورد درک واقع نشدن تمامی مفاهيم شعر‪ ،‬نبايد ما‬

‫ابتدا بايد يادآوری كنيم كه وقتی در يك شعر‪ ،‬گرههای‬

‫را به مادری مبدل كند كه در كنار مواد الزم برای پخت پيتزا‪،‬‬

‫معنايی به مخاطب داده میشود تا بتواند مفاهيم اصلی را‬

‫يك پيتزا هم در كنار آن مواد بگذارد كه مبادا فرزندش‬

‫كشف كند‪ ،‬نبايد به توانايیهای او شك كرد‪ .‬اينكه شاعر در‬

‫گرسنه بماند‪ .‬پس میتوان شعر را به اين ترتيب اصالح كرد‪:‬‬

‫آخر از دين‪ ،‬اعتقاد و سياست صحبت میكند‪ ،‬همه چيز لو‬

‫اسطورههام را میريزم‬

‫میرود‪ .‬بايد به مخاطب اعتماد داشته باشيم و هرگز نگرانیِ‬

‫خيلی دور‬

‫‪ | 73‬فایل شعر‬


‫پطروس میشوم‬

‫عميق گرسنگی سرک میكشد و سعی میكند تا در شكاف‬

‫از درد‬

‫موجود در سطح ديوار آن‪ ،‬انگشت فرو كند؛ اما اين شكاف‪،‬‬

‫از غم‬

‫چيزی در حدود نبود ديوار است‪ .‬در سطر بعد انگشت شاعر‬

‫سدها كه خالیست‬

‫در حفرهای از نور فرو میرود‪ ،‬كه قطعا در كشور تاريكیها‬

‫پس توی سياه چالههای عميق گرسنگی‬

‫كار نادرستی به حساب نمیآيد‪ .‬شاعر در اين قسمت از‬

‫انگشت میكنم‬

‫مفهومی استفاده كرده است‪ ،‬كه با روايت و مفاهيم استفاده‬

‫در كشور تاريكیها‬

‫شده در كل كار‪ ،‬در تضاد است‪ .‬او در قسمت قبل قصد كرده‬

‫توی هر حفرهای از نور‬

‫بود تا در مقابل گرسنگی قد علم كند اما حاال میخواهد در‬

‫انگشت میكنم‬

‫حفرهای از نور انگشت فرو كند و در خدمت تاريكیهای‬

‫توی فيشها‬

‫كشور باشد‪ .‬پس بهتر است شاعر در اينجا از اين عبارت‬

‫الی ريشها‬

‫استفاده كند‪:‬‬

‫توی مشت بسته‬

‫" توی هر حفرهای از نور‪ ،‬انگشت میكنند "‬

‫الی پای بازها‬

‫در ادامه میخوانيم كه شاعر به فيشها‪ ،‬ريشها‪ ،‬مشت بسته‪،‬‬

‫اما ‪...‬هيس‬

‫و الی پای باز اشاره میكند‪ .‬او از شرايط اقتصادی به شدت‬

‫توی دهان خودم‬

‫به ستوه آمده‪ ،‬و البته در ادامه‪ ،‬شرايط اجتماعی و سياسی را‬

‫انگشت میكنم‬

‫باعث و بانی اين وضع معرفی میكند‪ .‬پس از مشت بسته كه‬ ‫نشانهی اعتراض و قيام است‪ ،‬به الی پای باز و مورد تجاوز‬

‫شاعر در اين شعر به انتقاد از فضای اجتماعی‪ ،‬سياسی و‬

‫قرار گرفتن اشاره میكند‪ ،‬كه در اينجا سرنوشت هر انگشت‬

‫اقتصادی حاكم بر جامعهی خود میپردازد‪ .‬او ديگر نه منتظر‬

‫به طور خالصه بيان میشود‪ .‬سرانجام در بند پايانی‪ ،‬شاعر‬

‫منجیست و نه ديگر نيازی به اسطورههای منفعل و ناكارآمد‬

‫همهی انگشتها را به شنيدن صدای سكوت خود دعوت‬

‫دارد كه حتی نمیتوانند تكهای نان به كسی قرض بدهند‪ .‬در‬

‫میكند و اينبار در دهان خودش انگشت میكند‪ .‬گويی در‬

‫سطر سوم‪ ،‬چهارم و پنجم شاعر اشاره میكند كه از درد و‬

‫انتها با نوزادی مواجه میشويم كه پس از گريههای مداوم‪،‬‬

‫غم دوست دارد پطروس بشود؛ اين امر در نتيجهی عصيان‬

‫انگشت در دهان خودش كرده و آن را میمكد تا آرام بگيرد‪.‬‬

‫در برابر اسطورههای پيشين است و او حاال میخواهد با يك‬

‫روحيهی انقالبی شاعر‪ ،‬نوزادیست كه ناگهان به دنيا میآيد‬

‫انگشت عليه همه چيز قيام كند‪ .‬اما شرايط كرهی زمين تا‬

‫و سرانجام خيلی زود به زندگی در اين دنيا عادت میكند‪.‬‬

‫حدی وحشتناک است كه حتی آبی پشت سدها نيست تا او‬

‫نبايد فراموش كنيم كه در هر عادت‪ ،‬ترسی نهفته است‪.‬‬

‫بتواند نقش پطروس را ايفا كند‪ .‬پس از آن‪ ،‬به سياه چالههای‬ ‫‪‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬

‫قبل از اينكه به نقد فرشاد قاسمی نژاد بپردازم بايد بگويم كه‬

‫از درد‬

‫عليرضا طاووسی شاعر خوبی میتواند باشد‪ .‬فكر میكنم در‬

‫از غم‬

‫اين شعر " اسطورههام را میريزم خيلی دور" اضافی است‪.‬‬

‫سدها كه خالیست‬

‫بايد برای مخاطب نشان داد و مساله را شكافت‪ .‬در اصل‬

‫پس توی سياه چالههای عميق گرسنگی‬

‫شعر از اينجا شروع میشود‪:‬‬ ‫" پطروس میشوم‬

‫‪ | 74‬فایل شعر‬

‫انگشت میكنم "‬

‫" از درد " و " از غم " اضافه هستند و در شعر نقشی‬ ‫ندارند‪.‬‬


‫در سطرِ " پس تویِ سياه چالههای عميق گرسنگی " در‬

‫" بايد فعلی باشد كه هم به سطر قبلی و هم به سطر بعدی‬

‫واقع سياهچالهها عميق هستند پس كلمهیِ عميق در اينجا‬

‫جواب بدهد‪.‬‬

‫هيچ نقشی ندارد! " گرسنگی " هم هيچ مفهومی را‬

‫حاال به نقد فرشاد قاسمینژاد میپردازم‪ .‬به او تبريك‬

‫نمیرساند‪ .‬اين سطر اصلن وجه بيرونی ندارد! در اين شعر‬

‫میگويم چرا كه او يك منتقد حرفهای و كاربلد است كه نقد‬

‫از اضافات تشبيهی زيادی استفاده شده است! ما در شعر‬

‫را به طور جدی دنبال میكند! من ذهنيت او را دوست دارم‬

‫صفت نداريم؛ شعر يك سينمای متنیست اگر اثر ذهنیست‬

‫چون اهل كشف و اهل جنون در نقد است و سعی میكند‬

‫بايد در كاركرد زبانی از پس خودش بر بيايد‪ .‬اين شعر‬

‫در نقد خودش فضای تازهای القا بكند! و همينجا هم‬

‫عينیست‪ .‬شاعر از پطروس و سياهچاله كه حرف میزند يك‬

‫میبينيم كه نشانههای خودش را برای شعر دارد و داستان‬

‫وجه عينی را نشان میدهد! اينجور شعرها را نبايد با صفت‬

‫ديگری برای خودش ساخته است‪ .‬اينكارِ يك منتقد‬

‫و ديگر چيزها خراب كرد‪.‬‬

‫واقعیست‪ .‬من با پيشنهادها و اديتهايی كه فرشاد داشته‬ ‫موافق نيستم اما اينكه میآيد به صورت شعر میپردازد‬

‫" انگشت میكنم‬

‫عالیست! هر چند در اين شعر فرشاد به صورت هرمنوتيك‬

‫توی فيشها‬

‫شعر را مورد انتقاد قرار داده و نقدِ او چند بعدی نيست‪ .‬او‬

‫الی ريشها‬

‫آيندهی درخشانی خواهد داشت اگر به خوبی ادامه بدهد و‬

‫توی مشت بسته‬

‫شكی در اين ندارم‪ .‬به اين خاطر كه پيگير است و كشف‬

‫الی پای بازها "‬ ‫انگار در اين جا با شعر ديگری طرف هستيم! اصلن الزم‬ ‫نيست كه بيشتر از اين توضيح داد‪ .‬من فكر میكنم نقد‬

‫فرشاد قاسمینژاد فراتر از اين شعر است‪ .‬سطر زير هم كه‬ ‫در واقع شعار است نبايد در شعر بيايد‪:‬‬

‫" دين‪ ،‬اعتقاد‪ ،‬سياست‬

‫بهتر است چند سطر آخر شعر اين طور باشد‪:‬‬ ‫الی زير اليههای پنهان اوزون‬ ‫انگشت میكنم‬ ‫درون دهان خودم‬

‫هيس! "‬

‫شعر بايد با " هيس " تمام شود! يعنی فعل " انگشت میكنم‬

‫‪ | 75‬فایل شعر‬

‫میكند‪ ،‬ولی برای اديت كردن بايد دقت بيشتری داشته باشد‪.‬‬ ‫يعنی وقتی يك منتقد حرفهای پيشنهاد میدهد بايد ‪۶۶‬‬ ‫درصدِ نقدش درست از آب در بيايد‪ .‬فرشاد قاسمینژاد هر‬ ‫چقدر جهان نقد خود را بسط بدهد بهتر است‪ .‬او اگر به‬ ‫صورت كلیگرا يك شعر را انتقاد میكند بايد به صورت‬ ‫جزيینگر هم شعر را نقد كند‪ .‬هر چند اين شعر اين قابليت‬ ‫را ندارد‪ .‬اما مثلن در بعضی شعرهای بلندتر‪ ،‬هر شعر را‬ ‫می شود به چند قسمت تقسيم كرد و ساخت هر كدام از آن‬ ‫قطعات را بررسی كرد‪ .‬در واقع منتقد وقتی به جهان شعر‬ ‫میپردازد شعر را تاييد میكند اما وقتی پيشنهاد میكند وارد‬ ‫يك نقد بحرانی میشود‪.‬‬


‫‪ ‬نقد نهم‬ ‫شعر از رویا حاتمی‬ ‫فرید احمدنژاد‬ ‫چشمان بیدار‬ ‫که در من به تکرار‬ ‫خوابهای تکرار شونده را بیدار میکنی‬ ‫فرق تو با من‬ ‫لبخند عبوسیست‬ ‫که صبح به صبح در من بیدار میشود‬ ‫دیگر نیا‬ ‫نیا اینجا مکان خصوصی من است‬ ‫نیازی به اشارههای زیرکانهی تو نیست‬ ‫نیازی به شنیدن زنگ تکراری صدای بزرگ تو ندارم‬ ‫صدای بزرگ که تربیت میکند‬ ‫صدای بزرگ که زن که مرد میسازد‬ ‫صدای بزرگ که فرزند خوب فرزند بد میپرورد‬ ‫صدای بزرگ که هیوالهای دوستداشتنیمان را مینوشد و مست نشده‬ ‫تف میاندازد به قامت بلند نشدهی دلخواه‬ ‫فرم دلخواهی که صدای بزرگ‬ ‫از لحن پدرانهی ریاکارش‬ ‫با نوازشی آمرانه خواب میکند‬ ‫الینا الینا‬ ‫الینای بی سرانجام من‬ ‫که طعنه میزند به مسخ خندهدار کافکا‬ ‫که تمام مهربانتر از مادرها و خواهرها را بازی میدهد‬ ‫باید مهربان باشیم‬ ‫و دل بسوزانیم برای حشرههایی که متولد کردهایم‬ ‫برای هراسهایی که هر صبح در رختخواب چشم در چشم ما باز میمکند‬ ‫و به شکرانهی هنوز همان بودن‬ ‫این همانی عزیز بیاختیارمان‬ ‫در نشستههای صبح‬ ‫و ندیدههای شب‬ ‫چال شده در آبریز چاههای مستراح‪...‬‬ ‫‪ | 76‬فایل شعر‬


‫هر که میخواهی باش به خندههای من عادت کن‬ ‫تو تمام شدهای و من‬ ‫فرزند خواندهی سوختههای شهرم‬ ‫شهری که دفن شده‬ ‫در مدفوع رنگارنگ هزار بدتر از تو‬ ‫شهری که فراموش کرده‬ ‫خاکی را که نفس میکشید‬ ‫در زیر پیراهن صد جا وصلهی اتوبانی که روزی رودخانه بود‬ ‫و حاال برای اینکه تن قدیمیاش را در آغوش بگیری‬ ‫باید به خواب بروی‬ ‫وهر بار هزار قسم و خواهش‬ ‫در مغز خودت بنشینی و دست ببری در روزمرگیهای رویا‬ ‫آخرسر که میآید‬ ‫دوباره همان تکرار‬ ‫و صورتی که به دنبالش‬ ‫جماعتی اجیر شده‬ ‫آویزان‬ ‫هیچ چیز اتفاقی نیست‬ ‫پیرزن دیوانهی لهستانی‬ ‫آدمهای روی پل را هزار جور میپیچاند‬ ‫انگار که اینها نه اتفاق‬ ‫که برنامهایست ریخته شده‬ ‫وقتی ندانسته در سالهای دور‬ ‫از کنار هم گذشته باشیم شانه به شانه‬ ‫در ایستگاههای خطی و غیر خطی روایتهای زندگی که معتقدیم تکرار شدنی نیست‬ ‫چقدر دلمان میخواست‬ ‫آنقدر ساده اتفاق نمیافتاد‪.‬‬

‫نقد و بررسی‬ ‫به نظر من مشكل اصلی اين كار‪ ،‬مثل بسياری از كارهای‬

‫استفادهی زياد از موصوف و صفت است‪ .‬اگر قرار باشد‬

‫سپيد رايج‪ ،‬زبان منثور آن است‪ .‬زبان منثور شعر حالت‬

‫مفهومی به ذهن مخاطب القا كنيم‪ ،‬بايد اين كار را به‬

‫روايتگونهی خاصی به آن داده كه نوشته را از حالت شعر‬

‫وسيلهی ساختن تصاوير انجام دهيم‪ .‬استفادهی زياد از صفت‬

‫دور كرده و به سمت داستان میراند‪ .‬شاعر توانسته در اين‬

‫به نوعی تحميل معنا در ذهن مخاطب است كه نقطهی‬

‫شعر تصويرهای جالبی ارائه دهد و اين میتواند به عنوان‬

‫ضعف محسوب میشود‪ .‬لبخند عبوث‪ ،‬زنگ تكراری‪،‬‬

‫يك نكتهی مثبت تلقی شود‪ .‬نكتهی اوج شعر از نظر من‪،‬‬

‫صدای بزرگ موصوف و صفتهای ديگری كه در اين شعر‬

‫قسمت " در زير پيراهن صد جا‪ " ...‬است كه تصويری زيبا‬ ‫را برای مخاطب ترسيم میكند و به زيبايی دوری از معشوق‬ ‫را به تصوير میكشد‪ .‬يكی ديگر از نكات منفی اين شعر‬

‫‪ | 77‬فایل شعر‬

‫بهكار رفته است‪ ،‬به نوعی توی ذوق مخاطب میزند‪ .‬نكتهی‬ ‫منفی ديگر در اينكار‪ ،‬استفاده از كليشههای تكراری مانند "‬ ‫از كنار هم گذشته شانه به شانه " و عباراتی از اين دست‬


‫هستند كه آنقدر در اشعار و متون تكرار شدهاند كه‬

‫است‪ .‬در كل شعر خوبیست كه نياز به بازنويسی با زبانی‬

‫استفادهی دوباره از آنها در شعر به نوعی تكرار مكررات‬

‫غير منثور دارد‪.‬‬ ‫‪‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫نشانهگيری فريد احمدنژاد در نقد خوب بود‪ .‬او روی‬

‫اكران و نمايش داريم و بايد با تخيل و تصوير نشان بدهيم‪.‬‬

‫پاشنهی آشيل متن انگشت گذاشته و از آنجا شاعر را به نقد‬

‫تنها نكتهی منفی نقد اين است كه گفته میشود شعر خوبی‬

‫میكشد‪ .‬نقد فريد‪ ،‬نقدی بحرانی است چرا كه با ديدی منفی‬

‫بود‪ ،‬اما اين خوب بودن نشان داده نشده است‪ .‬نقد بحرانی‬

‫به متن مینگرد‪ .‬در صورتی كه نكات مثبتی هم در اين شعر‬

‫خوب است چون به شاعر پيشنهاد دوبارهنويسی را میدهد‪.‬‬

‫وجود دارد به خصوص آنجايی كه میگويد‪ " :‬پيرزن‬

‫اضافاتی مانند‪ :‬زنگ تكراری ‪ /‬صدای بزرگ يا لبخند‬

‫ديوانهی لهستانی‪ /‬آدمهای روی پل را هزار جور میپيچاند"‬

‫عبوس‪ ،‬راحتترين كار يك شاعر است‪ .‬اين شعر از نظر‬

‫اينجا بدون آنكه اسمی از شيمبورسكا بياورد‪ ،‬شيمبورسكا‬

‫درونمتنی زيباست و لحظات زيبايی دارد‪ .‬منتقد بايد به‬

‫را نشان داده است‪ .‬شاعر اينجا بايد به نكات مورد اشارهی‬

‫شاعر میگفت‪ :‬چگونه اين زيبايیها و كشفها را خراب‬

‫منتقد توجه كند‪ .‬بهخصوص آنجا كه اشاره میكند‪ .‬شعر‬

‫نكند‪ .‬شاعر در شروع شعر میگويد " صدای بزرگ كه‬

‫منثور و بیتقطيع است‪ .‬در شعر جمالت پشت سرهم و‬

‫تربيت میكند‪ ،‬صدای بزرگ كه زن كه مرد میسازد‪ ،‬صدای‬

‫بدون هيچ لحنی و تكنيكی آمدهاند‪ .‬شاعر در بازنوشت‬

‫میتواند اين مشكالت را حل كند‪ .‬مثلن " در زير " اشتباه‬

‫بزرگ كه فرزند خوب‪ ،‬فرزند بد میپرورد " اين تركيبات‬

‫اضافهست‪ ،‬بايد يكجای ديگر گفته شود و يا به عنوان‬

‫است و " در " اينجا اضافیست‪ .‬اين گونه مشكالت در‬

‫موتيف آزاد ديگر بيايد‪ .‬بايد گزارهای بيايد كه نگاه شاعر‬

‫شعر زياد است‪.‬‬

‫بسط پيدا كند‪ .‬از نظر درون متنی شعر حرفی برای گفتن‬

‫مسئلهی استفاده ازصفت دوباره دارد؛ درشعر همهگير‬

‫دارد‪ .‬شاعر میداند چه بگويد اما آنچه را میگويد درست‬

‫میشود‪ .‬و در اين شعر بدون هيچ شعور نوشتاری از صفت‬

‫جرا نمیكند‪ .‬هدفگيری منتقد هم روی اجرا بود و برای‬

‫استفاده شده است‪ .‬حتا ميان شاعران حرفهای نيز وجود دارد‪.‬‬

‫همين نقد خوبی بود‪.‬‬

‫صفت در شعر حالت توضيحی دارد‪ .‬در شعر توضيح نداريم‪،‬‬

‫‪ | 78‬فایل شعر‬


‫‪ ‬نقد دهم‬ ‫شعر از آمنه باجور‬ ‫نقد از مهدی نادری‬ ‫الی این پاها‬ ‫جایی پا کشیدهام از ال‬ ‫و با الالیی "طوری نمیشود بخواب عزیزم"‬ ‫به ال نرفتهام‬ ‫پا ندادهام به ال‬ ‫همیشه طوری هست که بشود‬ ‫بخاهد بشود‬ ‫بعد بزند زیر ما‬ ‫عاشق شو‬ ‫وگرنه بعد ازین جیبهات‬ ‫تنگتر از حرفای دو دستیست‬ ‫که اندازهات می شود‬ ‫دستهات تنهاست‬ ‫و اینجاست که تنهاست‬ ‫کارزار خودش را‬ ‫در تو زار میزند‬ ‫تنهایی‬ ‫گلولهست‬ ‫گلولهی آخر در تفنگ آخرین سرباز بازمانده‬ ‫که میشود تنها با آن‬ ‫خودکشی کرد‬ ‫من تنها به آخرین بووووسهات پا دادم‬ ‫ال دادم‬ ‫و هرچه فکرش را بکنی‬ ‫هر چقدر که بکنی‬ ‫دادم‬ ‫بعد در تنهایی‬ ‫هزار بار‬ ‫هزاااار بار‬ ‫به خودم ‪...‬‬ ‫‪ | 79‬فایل شعر‬


‫نقد و بررسی‬ ‫از لحاظ تكنيكال‪ ،‬شاعر قصد ايجاد خالقيتی زبانی داشته كه‬

‫شعر امروز صحنهی نمايش است و شاعر خالق بايد به‬

‫تا حد زيادی به زيبايی در آن موفق بوده است‪ .‬مثلن‪ ":‬الی‪،‬‬

‫شكلی درست و كامل تمام اجزای صحنه را صحنهسازی و‬

‫پا‪ ،‬ال‪ ،‬كارزار و زار" كه ارتباط معنايی خوبی پيدا كردهاند اما‬

‫فضاسازی كند و تا جايیكه میتواند از بيان و توضيح آن‬

‫شاعر به دليل تكرار زياد اين بازیِ معنايی‪-‬زبانی‪ ،‬از ارزش‬

‫بپرهيزد و تاويلِ معنايیِ آن را بدست مخاطب دهد‪ .‬در شعر‬

‫باال در دوسطر اول " الی اين پاها جايی پا كشيدهام از ال "‬

‫زيباشناسانهی آن كاسته است‪ .‬چرا كه وقتی كشفی اينچنينی‬

‫شاعر ‪ -‬راوی قصد دارد اتفاقی را به نمايش بگذارد كه در‬

‫توسط شاعر همزمان در معنا و زبان صورت میگيرد‪ ،‬زيبايی‬

‫و درخشان بودن آن به آنيّت و " در لحظه گفتن " آن است‬

‫سطرهای بعدی و تا انتها به ندامت خود اعتراف كرده و آن‬

‫و اين تكرار كه مثلن در سطر " من تنها به آخرين‬

‫را همراه با اعتراض بيان كرده است‪ .‬مثلن" هميشه طوری‬

‫بووووسهات پا دادم‪ ...‬ال دادم " صورت گرفته كه به نظرم‬

‫هست كه بشود بخواهد بشود " يا " و با الاليیِ طوری‬

‫نمیشود بخواب عزيزم " كه جملهی صدای دوم را با الاليی‬

‫اگر يكی از اين دو را بكار گرفته میشد به اين بازی زبانی‬

‫اينهمان كرده كه به نظرم اين " الاليی " يك آشنايیزدايی‬

‫لطمه نمیزد‪ .‬اما بايد در نظر گرفت كه اين خالقيتهای‬

‫از فريب است‪ .‬اما شاعر در سطر دوم از " جايی "صحبت‬

‫زبانی صورت گرفته همراه با دست بردن در ساختار نحوی‬

‫میكند كه در آن پا كشيده است از ال‪ ،‬يعنی مكان و زمانی كه‬

‫جمالت‪ ،‬موسيقی آوايی كلمات را تقويت كرده و هارمونی و‬

‫لحن را به شعر تزريق میكند‪ .‬مثلن"الی اين پاها ‪ ...‬جايی‬

‫در آن‪ ،‬اتفاق رخ میدهد‪ .‬اما شاعر به هيچگونه صحنهسازی‬

‫كشيدهام از ال"‪.‬‬

‫و فضاسازی نپرداخته تا خوانندهی خالق به تصويری عينی‬

‫همچنين در قسمتی از شعر كه از "تنهايی" به عنوان عنصری‬

‫و بيرونی برسد و آن " اتفاق " كه تمِ اصلیِ اثر را تشكيل‬ ‫داده به نمايش درآيد‪ .‬چرا كه در شعر از سطر " عاشق شو "‬

‫موتيفی صحبت میكند‪ ،‬ساختاری نامتمركز پيدا كرده كه در‬

‫تا " در تو زار میزند " با يك فاصلهگذاری مواجهايم كه‬

‫پايان شعر با موتيف مقيد كه همان پشيمانی همراه با اعتراض‬

‫" پنج سطر اول شعر " اينهمانی زيباشناسانهای پيدا كرده‬

‫راوی از بيان سطربهسطر برای مخاطب‪ ،‬به صحنهی نمايش‬

‫كه به كليّت اثر‪ ،‬ساختار و فرمی قابل قبول داده است‪.‬‬

‫بازگشته اما به دليلی كه در سطرهای بااليی گفته شد‬ ‫نمايشیست كه با صحنهسازی روبهرو نيستم‪.‬‬

‫نظر علی عبدالرضايی‬ ‫مهدی نادری هر بار در نقدش پيشرفت داشته اما هنوز به نثر‬ ‫بیتوجه است‪ .‬گاهی اوقات فعل را نادرست مینويسد‪ ،‬يا‬ ‫فعل با جمله همخوانی ندارد‪ .‬بايد به نثرش بيشتر بپردازد اما‬

‫‪‬‬

‫در پايان شعر آمده است‪:‬‬ ‫" و هرچه فكرش را بكنی‬

‫از نظر موضعگيری عالی عمل كرده است‪ .‬نثر بايد آنقدر از‬

‫هر چقدر كه بكنی‬

‫نظر اجرايی صحيح باشد كه شاعر آن را باور كند‪ .‬با‬

‫دادم‬

‫اشتباهات نوشتاری‪ ،‬زاويهی ديد خوب منتقد نسبت به متن‬

‫بعد در تنهايی‬

‫كمرنگ میشود‪ .‬پيشنهادی كه میتوان به اين منتقد داد اين‬

‫هزار بار‬

‫است كه نثرش را منسجمتر و دقتش را باال ببرد‪ .‬مشخص‬

‫هزاااار بار‬

‫است كه منتقد به راحتی میتواند متنش را اديت كند اما‬ ‫بیدقت عمل كرده است‪ .‬مشكل ديگر متنقد اين است كه‬ ‫برای اثر‪ ،‬قائل به ساختاری نامتمركز بوده درصورتی كه‬ ‫اينطور نيست‪ .‬به طوركلی اين متن نيازمند ويرايش است‪.‬‬

‫‪ | 81‬فایل شعر‬

‫به خودم ‪" ...‬‬

‫اينجا شعر نياز به حذف دارد‪ .‬كافی است به جای " در‬

‫تنهايی هزار بار هزار ‪ " ....‬گفته شود‪ " :‬به خودم "‪ .‬آن وقت‬

‫اين پايان میتوانست بسيار درخشان باشد‪.‬‬


‫بخشهايی از شعر خوب است‪ .‬مثلن بهجای بهگا رفتهام‬

‫وقتی با زبان رفتار زبانی میشود بهتر است كشف تصويری‬

‫گفته شده‪ :‬به ال رفتهام كه به معنای به ال رفتن هم میتواند‬

‫داشته باشيم و فضا بسازيم‪ .‬وقتی شاعر قصد تصويرسازی‬

‫باشد ‪ .‬انتخاب منتقد برای نقد شعر خوب بوده چون شعری‬

‫دارد‪ ،‬نبايد زبانش جا بماند‪ .‬اما هر جا خواسته تصوير بسازد‬

‫حرفهای را انتخاب كرده است‪ .‬شعر اجرای خوبی دارد و‬

‫قدرت زبانیاش كمتر شده است‪.‬‬

‫برای زبان ارزش قائل است‪ .‬فقط شعر متن فقيری دارد‪ .‬از‬

‫لحاظ تصويرپردازی " منتقد هم به آن اشاره دارد " فقير‬

‫وقتی نقد با اين گزاره شروع شده است " شعر امروز‬

‫صحنهی نمايش است‪ " ...‬بهتر بود نقد در پايان با يك‬

‫است‪.‬‬

‫خروجی به اتمام میرسيد‪ .‬نقد هم میتواند ترجيعبند داشته‬

‫بهتر بود در اين بازیهای زبانی تصاويری هم آورده میشد‪.‬‬

‫باشد‪ .‬البته نه اينكه همان جمله تكرار شود‪ ،‬بلكه با اشارهی‬

‫وبا زبان تصاوير عينیتری به روی صحنه میآمد‪ .‬مثلن در‬

‫ديگری آن ورودی را بهتر توضيح بدهد‪ .‬گارد اصلی يك‬

‫شعر آمده‪:‬‬

‫منتقد بايد مشخص باشد و در خروجی نقد هم بايد نشان‬

‫" تنهايی گلوله است‬

‫میداد كه شعر چگونه عينی شود‪ .‬نقد موفق بود اما هنوز فرم‬

‫گلولهی آخر در تفنگ آخرين سرباز بازمانده" شاعر هر‬

‫آن ناقص است‪ .‬اين منتقد با كار بيشتر میتواند بهتر نقد‬

‫وقت خواسته تصوير عينی را بسازد زبانش جا مانده است‪.‬‬

‫بنويسد‪.‬‬

‫‪ | 81‬فایل شعر‬


‫‪ | 82‬فایل شعر‬


‫مقدمه‬ ‫ما در اين كارگاه به بررسی شعرسپيد خواهيم پرداخت‪ .‬زيرا به شخصه اعتقادی به شعر كالسيك و غزل نداشته و باور دارم كه‬ ‫شعر محل آزادی است‪ .‬پس تخصص ما و فعاليت مان بررسی شعر آزاد و سپيد خواهد بود‪ ،‬حتی با شعر نيمايی هم سر و كار‬ ‫چندانی نخواهيم داشت‪.‬‬ ‫روش كار در اين كارگاه بدين صورت است كه من جهان شعر را نمیشكافم يا شعر مورد بررسی را تاويل معنايی نمیكنم‪ ،‬بلكه‬ ‫بيشتر برخوردی تكنيكال خواهم داشت‪ .‬شعرهايی كه برای بررسی انتخاب میكنم بدين معنا نيستند كه جزء بهترين شعرهای‬ ‫ارسالی میباشند‪ .‬اتفاقن من اشعاری را بازخوانی می كنم كه در سطوح مختلف باشند تا مخاطبانی در سطوح مختلف بتوانند با آن‬ ‫برخورد كنند‪ .‬شما بايد شعرتان را با اديتی كه از آن می آورم قياس كنيد‪ .‬مهم نيست كه اين شعر شماست؛ مهم اين است كه‬ ‫چگونه ما میتوانيم در شعر دست ببريم‪ ،‬چطور میتوانيم دوباره آن را اجرا كنيم‪ ،‬حتی مهم نيست كه اجرای من برتر باشد‪.‬‬ ‫علی عبدالرضايی‬

‫‪ | 83‬فایل شعر‬


‫‪1‬‬ ‫محمود نوری‬ ‫بنده‬ ‫یا‬ ‫این آگهی نیست!‬ ‫مردی با موهای سفید‬ ‫حدود همین سنی که میخوانی‬ ‫گم رفته‬ ‫یا‪/‬بنده را بیابید‬ ‫آیا درون شما گم نرفته؟‬ ‫تن را از کرست جر بده‬ ‫زیر کون؟‬ ‫من را زیر گیالسها نیافتی؟‬ ‫هنوز به رحم نرسیدهام‬ ‫آنجا نیستم‬ ‫همین حوالی را نگاه کن‬ ‫زیر قالی ‪ ...‬نه‬ ‫همان دو گیالس را بی ساقه جدا کنید‬ ‫نمیخواهم به لبانت برسم‬ ‫کجا را میبینی؟‬ ‫در ابتدای واژن گم رفتهای‬ ‫هنوز به رحم نرسیدی؟‬ ‫برخاستم آنجا هم نبودی‬ ‫قالی را جمع نکنید‬ ‫نسیمی از چهارباغ نوازشم میکند‬ ‫شاید روی قالی ریخته باشدم‬ ‫از دور میبینمت‬ ‫در آبراههای چهارباغ پیدا رفتهای‬ ‫در شعر بحثی با عنوان سطر سازی وجود دارد كه از طريق‬

‫شاعر در اولين بررسی شعرش بايد بر موتيف مقيد شعر‬

‫آن میفهميم كه شاعر سطرسازی را اداره كرده است و از‬

‫خود اشراف پيدا كند‪.‬‬

‫اين طريق میتوانيم به قطعه سازی برسيم‪ .‬يكی از راههايی‬ ‫كه با استفاده از آن به ساخت يك شعر پی میبريم‪ ،‬ساختار‬

‫به عنوان مثال اگر آقای نوری در شعرش‪ ،‬جملهی "اين‬

‫آگهی نيست" را مركز بحرانی شعرش قرار میدهد‬

‫معنايی شعر است‪ .‬نزديكترين فرمی كه اين ساختار معنايی‬

‫نمی تواند در ابتدای شعر به آن اشاره كرده و در سطور‬

‫میتواند داشته باشد توجه به موتيف مقيد آن است‪ .‬يك‬

‫بعدی شعر از آن غافل بماند‪ .‬شعر نوعی بازیست‪ .‬شاعر‬

‫‪ | 84‬فایل شعر‬


‫بايد بتواند در مرحلهی اجرا با اين موتيف مقيد بازی‬

‫مقيد است‪ .‬گاهی روش سادهی آن اين است كه يكی از‬

‫خالقانهای انجام دهد‪.‬‬

‫سطرها را به عنوان شعار مركزی متن انتخاب كرده و در‬

‫شعر به اين شكل آغاز میشود‪:‬‬

‫شعر تكرار میكنند‪ .‬راه ديگر آن است كه‪ ،‬سطری را كه‬ ‫نمايهی موتيف مركزی و مقيد شعر است شبيهسازی كرده و‬

‫اين آگهی نيست‬

‫در قسمتهای مختلف شعر تكرار كنيد تا ذهنيت مخاطب‬

‫فردی با موهای سفيد‬

‫از فضای كلی شعر دور نشده و از يمين به يسار نرود‪.‬‬

‫حدود همين سنی كه میخوانی گم رفته (البته من با‬

‫بسياری از اشعار فارسی دچار اين مشكلاند‪ .‬يعنی ميان ابتدا‬

‫اصطالح گم رفته كه شاعر در ادامهی شعر با آن بازی كرده‬

‫و پايان شعر ارتباط مناسبی وجود ندارد‪ .‬اين ارتباط همان‬

‫خيلی موافق نيستم)‬

‫ساخت شعر است‪ .‬وقتی میگويند بعضی شعرها فاقد معنا‬

‫يا ‪ /‬بنده را بيابيد‬

‫هستند‪ ،‬علت آن است كه اين شعرها اصولن ساختار‬ ‫منسجمی نداشته و شعر نيستند‪ ،‬اگرچه دارای معنا باشند‪.‬‬

‫تصوير اين سطر در ظاهر يك آگهی است‪ ،‬اما در ادامه با‬

‫با اين تفاسير توجه شما را به اديت خودم از شعر آقای‬

‫بررسی شعر متوجه يك تم اروتيك در آن میشويم كه‬

‫نوری جلب می كنم كه چگونه فرم و زبان را در آن تلطيف‬

‫ارتباط چندانی هم به آن آگهی ندارد‪ .‬اما به نظر میرسد‬

‫میكنم‪ .‬دقت كنيد شعری كه بيش از دو صفحه نيست در‬

‫يك اينهمانی ايجاد كرده و حتی میتوان آن را يك آگهی‬

‫اصل ساختار يك جمله را دارد‪ .‬يعنی بايد مثل يك جمله به‬

‫سكچوال دانست‪ .‬حاال در اجرای مجدد برای اين كه شعر‬

‫راحتی خوانده شود‪ .‬حتا اگر آن شعر به صورت منثور باشد‪.‬‬

‫فرم داشته باشد و روی موتيف مقيد آن هم تاكيد شود‪ ،‬در‬

‫برخالف بسياری از شعرای معروف در ايران كه شعرشان‬

‫جاهايی از شعر‪ ،‬اين موتيف مقيد را تكرار كردهام و شما در‬

‫در خوانش شما را با مشكل مواجه میكنند زيرا سيستم‬

‫نسخهی اديت شده میبينيد كه چگونه در اين شعر‪ ،‬فرم‬

‫هجاها و ساختار موسيقيايی را رعايت نمیكنند در نتيجه‬

‫ساخته میشود؛ يعنی سعی كردهايم با متن ايشان به گونهای‬

‫شعرشان لحن ندارد و خواننده نمیتواند آن را به راحتی‬

‫بازی كنيم تا آن فرم به وجود بيايد‪.‬‬

‫بخواند‪ .‬بنابراين سعی من اين است كه روی اين نكات‬

‫يكی از سادهترين راههای ساخت فرم‪ ،‬ترجيع دادن موتيف‬

‫كليدی در كارگاه تاكيد نمايم‪.‬‬

‫عبدالرضايی‬ ‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫بنده‬ ‫یا‬ ‫مردی با موهای سفید‬ ‫حدود همین سنی که میخوانید‬ ‫این آگهى نیست‬ ‫یا‪/‬بنده را بیابید‬ ‫آیا میان شما نیست؟‬ ‫زیر کرست بگرد‬ ‫توى پیاله روى میز‬ ‫گشتى!؟‬ ‫زیر گیالسها چى!‬ ‫الى دو پا‬ ‫نیافتی؟‬ ‫‪ | 85‬فایل شعر‬


‫هنوز به رحم نرسیدم‬ ‫آنجا نیستم‬ ‫همین حوالی‬ ‫زیر قالی را نگاه کن‬ ‫این آگهى نیست‬ ‫آن دو گیالس را بی ساقه سوا کن‬ ‫جدا کن از من دهانت را‬ ‫نمیخواهم به لبانت برسم‬ ‫هنوز به رحم نرسیدی؟‬ ‫در ابتدای واژن گم شدهای‬ ‫رفتم آنجا هم نبودی‬ ‫خوابیدم و برخاست‬ ‫مىخواست و خوابیدى‬ ‫قالی را جمع نکن‬ ‫این آگهى نیست‬ ‫نسیم چهارباغ است‬ ‫که دست نوازش مىکشد روى گل‬ ‫گآلبى که ریختهام‬ ‫بر قالى‬

‫‪ | 86‬فایل شعر‬


‫‪2‬‬ ‫حسین محمدی‬ ‫وقتی شعر میآید‬ ‫پدرم درمیآید‬ ‫لباسش را عوض میکند‬ ‫عطر میزند‬ ‫پدرم را در میآورد!‬ ‫میافتد به جان شعرم‬ ‫از شعر میافتم‬ ‫به طبقهای که زنم نشسته است‬ ‫تکلیفم را با ته سیگارش روشن میکند‬ ‫میخواهد تمام تو را باال بیاورم‬ ‫و یک ریز پرت شوم‬ ‫به بیست سالگیم‬ ‫اصلن قبول نمیکند!‬ ‫فکر میکند تو هم مثل شعرهای دیگر‬ ‫فاحشهای‬ ‫قسم میخورم تو را در خیابان امام زاییدم‬ ‫پدرم عاشقت میشود‬ ‫زنم میگوید ناقص الخلقهایی!‬ ‫سیگار بهمنت را در خیابان امام روشن میکنم‬ ‫هرچه جلوتر میروم از آزادی دور میشوی‬ ‫اصلن خلخال میدان آزادی ندارد!‬ ‫به اوایل انقالب میرسم‬ ‫سگ شعریام هار میشود‬ ‫کشت و کشتار راه میاندازد‬ ‫صدام میشود‬ ‫دست شیخ صادق را از پشت میبندد‬ ‫کشت و کشتار راه میاندازد‬ ‫همه را در میدان گاز خفه میکند‬ ‫بعد از آن گم و گور میشود‬ ‫و من به بن بست جمهوری میرسم!‬

‫‪ | 87‬فایل شعر‬


‫يكی از معضالت شعر فارسی عدم توجه به ساختار فرمی‬

‫شيخ صادق خلخالی صحبت میكند كه لزومن اين افراد‬

‫است‪ .‬اما نه آن فرمی كه سوسور‪ ،‬شكلوفسكی يا شراوس‬

‫برای آزادی به وجود آمده بودند‪ ،‬اما شاعر در ادامه به اين‬

‫در زبانشناسی به آن نظر دارند‪ .‬يك فرم زبانی وجود دارد‬

‫نتيجه میرسد كه در خلخال ميدان آزادی وجود ندارد و‬

‫كه روی سيستم همنشينی كلمات بحث میكند و به خصلت‬

‫آنها قصد داشتند با شروع از انقالب به ميدان آزادی‬

‫جانشينی استعاره و همنشينی مجاز و يك فرم هندسی(آن‬

‫برسند‪ .‬به طور كلی در اين شعر يك فضای بغرنج مطرح‬

‫فضايی كه شعر در خيال مخاطب میسازد) میپردازد‪.‬‬

‫است‪ .‬اما شعر در اجرا كمی میلنگد‪ .‬اين شعر‪ ،‬شعر نسبتن‬

‫تفاوت بزرگی بين خيال و تخيل وجود دارد‪ .‬خيال يك پاره‬

‫خوبی است و میتواند مورد تحليل قرار بگيرد‪.‬‬

‫تصوير است‪ ،‬يك چيزی را میگوييد و میگذرد‪ ،‬يك‬

‫اين شعر در برخی جاها از فرهنگ نثر تبعيت میكند‪ .‬لحن‬

‫موتيف آزاد است‪ .‬تخيل تشكيل دهندهی موتيف مقيد متن‬

‫و خوانش در شعر سپيد بسيار مهم است‪ .‬شعر سپيد به نظر‬

‫است‪ ،‬تخيل در تمام شعر گسترش میيابد و مانند يك‬

‫من مثل آبیست كه اگر آن را از باالی سرسره رها كنند‬

‫زنجيره است‪ .‬چه بسا شعرايی كه خيالهای شگفتانگيزی‬

‫خودش پايين میآيد‪ .‬آب سر به زير است پس شعر بايد‬

‫در سر دارند‪ ،‬شعرهايی پر از سطرهای زيبا مینويسند ولی‬

‫روان خوانده شود‪ .‬فرضن نبايد چهار هجای كوتاه را در‬

‫اين سطور به داليلی از جمله‪ :‬فقدان ساختار منسجم‪ ،‬فقدان‬

‫يك سطر آورد‪ .‬به اين فكر كنيد كه شعر چگونه بايد‬

‫تخيل و مونتاژگرايی اصلن شعر نبوده و حاصل تبديل مثلث‬

‫خوانده شود‪ .‬يكی از راههای فايق آمدن بر اين معضل‬

‫به مستطيل تصويرهای ديگر هستند‪ .‬اينگونه شاعرها شعر‬

‫خواندن شعر با صدای بلند است‪ ،‬زيرا در اينصورت عدم‬

‫شعرای ديگر را میخوانند و اگر مثلثی در شعر آنها وجود‬

‫وجود هارمونی در متن خودش را به شكل مناسبی نشان‬

‫دارد آن را كش داده و به يك پنج ضلعی يا همان ذوزنقه‬

‫میدهد‪ .‬اين شاعر علیرغم توجه به هارمونی و هجاها‪ ،‬كه‬

‫تبديل میكنند‪ .‬البته اين حركت خوبیست‪ ،‬به شرطی كه‬

‫جزء نكات مثبت كار او هستند‪ ،‬شعر را منثور مینويسد‪.‬‬

‫همانها را به شعر تبديل كرده و از اشعار ديگر تصاوير‬

‫قرار نيست كه افعال هميشه در انتهای سطر بيايند‪ .‬هيچ‬

‫قابل توجهی داشته باشند و اين تصاوير را در چيدمانی‬

‫شاعری‪ ،‬شعر را در يك لحظه نمینويسد و بعدها روی‬

‫خالق كنار هم بگذارند‪.‬‬

‫شعرش كار میكند‪ .‬شما وقتی غزل مینويسيد نهايتن يك‬

‫اگر شعر حسين محمدی را انتخاب كرديم بخاطر اين است‬

‫مصرع و يك بيت آن ناگهانی سروده میشود و بقيه را بر‬

‫كه حالت زنجيرهای ندارد و شعر طبيعی است‪ .‬ولی هنوز‬

‫اساس آن وزن و قافيه درست میكنيد و به آن فكر میكنيد‪.‬‬

‫هم شاعر‪ ،‬در آن دچار يك فرم خطی است‪ .‬يعنی يك نقطه‬

‫يعنی خودآگاه يا ناخودآگاه دچار يك اتحاد میشوند‪ .‬به‬

‫را میگيرد و به يك نقطه ديگر میرود‪ .‬گاهی اوقات در‬

‫همين خاطر است كه شما وقتی نسخه اول را به شكل‬

‫بعضی فرمسازیها بهتر است به گذشته برگرديم‪ ،‬يعنی‬

‫طبيعی مینويسيد بعدن میتوانيد روی آن كار كنيد‪ .‬بسياری‬

‫موتيف مقيد را بازشناسی كنيم‪.‬‬

‫از شعرای ما نمیتوانند به خوبی روی شعر اين كنش را‬

‫مسئله شعر حسين محمدی "شعر" است‪:‬‬

‫انجام دهند و به همين علت در مرحلهی اديت به شعر لطمه‬

‫وقتی شعر میآيد‬

‫میزنند‪.‬‬

‫در ادامهی اين شعر‪ ،‬انقالبی اتفاق میافتد و اين انقالب با‬

‫حاال به اديت من از شعر حسين محمدی توجه كنيد‪:‬‬

‫انقالب سال ‪ 1357‬اينهمانی میكند‪ .‬از فاجعهی كسی مثل‬

‫‪ | 88‬فایل شعر‬


‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫وقتی شعر میآید‬ ‫پدرم در میآید‬ ‫لباسش را عوض میکند‬ ‫عطر میزند‬ ‫پدرم را در میآورد!‬ ‫میافتد به جان شعرم‬ ‫که بیافتم از شعر‬ ‫به طبقهای که زنم نشسته‬ ‫تا تکلیفم را با ته سیگارش روشن کند‬ ‫میخواهد تو را بیاورم باال‬ ‫یک کاره پرت شوم‬ ‫به بیست سالگی‬ ‫فکر میکند تو هم مثل شعرهای دیگرم فاحشهای‬ ‫اما تو را در خیابان امام زاییدم‬ ‫سیگار بهمنات آنجا روشن شد‬ ‫و هر چه رفتم به آزادى‬ ‫اصلن به خلخال‬ ‫که میدانِ آزادى ندارد‬ ‫نرسیدم‬ ‫رسیدهام حاال به اولِ انقالب‬ ‫سگ شعریام هار شده‬ ‫کشت و کشتار راه انداخته‬ ‫صدام شده‬ ‫بسته دست شیخ صادق از پشت‬ ‫و مشتهامان‬ ‫چنان فرود آمده بر سرمان‬ ‫که در میدان گاز خفه خون!‬ ‫وقتی که شعر میآید‬ ‫پدرم درد مىکند‬ ‫و مىرسم‬ ‫به بن بست جمهوری‬

‫‪ | 89‬فایل شعر‬


‫‪3‬‬ ‫مصطفی صمدی‬ ‫جهان میتواند در سمتهای مختلف نابرابر عمل کند‬ ‫میتواند غُصهای را به سومالی گره بزند‬ ‫موشکی را به فلسطین هدیه دهد‬ ‫زیر جهنمّمرگیهای برمه دستخط بگذارد‬ ‫میتواند همزمان شویی بپا کند در بُرج العرب‬ ‫یا چای سبزی باشد کنار دست یک میلیونر‬ ‫در دل اقیانوس‬ ‫جهان مانکنیست در شانزه لیزه‬ ‫گُرگیست در وال استریت‬ ‫و زنی ست در کابل‬ ‫که روسریاش در باد میسوزد‬ ‫جهان میتواند در سمتهای مختلف نابرابر عمل کند‬ ‫جهان میتواند ‪ /‬میتواند جهان‬ ‫میتوانی تو هم‬ ‫تو هم میتوانی‬ ‫فقط بهجان جهان این شعر بیفتی‬ ‫که فُرم خوبی ندارد‬ ‫دست و دلش میلرزد‬ ‫آنطور که من سالهاست فُرم خوبی ندارم‬ ‫دست و دلم میلرزد‬ ‫تا جايی كه مصطفی صمدی را میشنايم‪ ،‬يك شاعر‬

‫بسيار خوشم میآيد‪ ،‬زيرا با جهان خودش بحث دارد و از‬

‫خراسانی اهل كشور افغانستان است‪ .‬او به شدت به تازگی‬

‫روی درد اين شعر را مینويسد‪ .‬مثل وقتی كه از جهان‬

‫عالقهمند است و میخواهد خودش را نو كند‪ .‬در پايان اين‬

‫نابرابر حرف میزند‪ ،‬غصهای كه سومالی دچارش شده را به‬

‫شعر هم مشاهده میكنيم كه از فاصلهگذاری استفاده میكند‪.‬‬

‫مسئلهی فلسطين ربط میدهد‪ ،‬از جهنممرگی كه در برمه‬

‫توجه به فاصلهگذاری در شعر سپيد بسيار مهم است‪ ،‬به‬

‫اتفاق میافتد حرف میزند‪ ،‬از كاپيتاليسم سخن میگويد و‬

‫خصوص در شعری كه در اين عصر دارد نوشته میشود‪.‬‬

‫همهی اين مضامين را با زنی كه در كابل روسریاش در باد‬

‫منتها مشكلی كه مصطفی دارد نظم و همان بحث هجابندی‬

‫میسوزد قياس میكند؛ تمام اين مضامين كه ساختار معنايی‬

‫است و اين ضعف در اغلب شعرهايی كه فرستاده‪ ،‬ديده‬

‫و تم اثر هستند به ايجاد جذابيت منجر شده اما شعر اجرای‬

‫میشود‪ .‬البته من از اين شعر و موتيفی كه در آن وجود دارد‬

‫مناسبی ندارد‪ .‬قرار نيست كه در شعر همه چيز گفته شود و‬

‫‪ | 91‬فایل شعر‬


‫حرف دلمان را كامل بيان كنيم‪ .‬يك چيزهايی بايد به شعر‬

‫كنيد‪ .‬در اين شعر ما با هيچ ذهنيتی روبرو نيستيم اما عينيت‬

‫اضافه شده و يك چيزهايی بايد از شعر حذف شود‪ .‬شما‬

‫و فضاسازی كار خودش را به درستی انجام داده است‪.‬‬

‫در اين دو شعری كه ما تا كنون بررسی كرديم هم اين نظم‬

‫انتهای شعر با اينكه میخواهد ذهنی شود اما باز هم به‬

‫را میبينيد‪.‬‬

‫فاصلهگذاری رجعت میكند‪.‬‬

‫شعر قبل از نويسش شما وجود داشته و شما بايد به اين‬

‫مصطفی ضعف سطرسازی داشته و ضرورت دارد به نوع‬

‫اعتقاد داشته باشيد و بلد باشيد چگونه اين شعر را كشف‬

‫سطرهايی كه مینويسد و زبانی كه به كار میبرد بيشتر‬

‫كنيد‪ .‬اينجاست كه تراش آن شعر و گشتن در آن اهميت‬

‫توجه كند‪ .‬در نهايت من شعر پيشنهادی خودم را ارائه‬

‫بسيار دارد‪ .‬نبايد دو فضای عينی و ذهنی را با هم قاطی‬

‫میكنم‪.‬‬

‫عبدالرضايی‬ ‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫جهان میتواند نابرابرى کند‬ ‫غُصهای را به سومالی گره بزند‬ ‫موشکی را به فلسطین‬ ‫مىتواند‬ ‫زیر جهنمّمرگیِ برمه دستخط بگذارد‬ ‫بگذارد شویى در بُرج العرب‬ ‫یا فنجانى چای سبز‬ ‫روى میز میلیونرى در دل اقیانوس‬ ‫جهان مانکنیست در شانزه لیزه‬ ‫گُرگیست در وال استریت‬ ‫زنیست در کابل‬ ‫که روسریاش در باد میسوزد‬ ‫جهان میتواند نابرابرى کند‬ ‫میتواند جهان‬ ‫تو هم میتوانی‬ ‫مىتوانى به جان جهان‬ ‫جهانِ این شعر بیفتى‬ ‫که فُرم خوبی ندارد‬ ‫و مثل من که سالهاست‬ ‫فُرم خوبی ندارم‬ ‫دست و دلش میلرزد‬ ‫ما خيلی اوقات میتوانيم از حذف به قرينهی لفطی و حذف‬

‫وقتی ايجاز رعايت میشود يعنی سپيدخوانی رعايت شده‬

‫به قرينهی معنوی استفاده كنيم كه در اديت باال اين كار‬

‫است‪ .‬شما ناگزير نيستيد همه چيز را در شعر بگوييد‪ .‬بايد‬

‫صورت گرفته است‪ .‬حذف فعلها باعث میشود حتی شعر‬

‫به هوش خواننده و شناخت مخاطبتان اعتماد داشته باشيد‪.‬‬

‫بلند شما به ساختار يك جمله نزديك شده و روانتر‬

‫سپيدخوانی در اينجا اتفاق میافتد‪ ،‬يعنی هرآنچه را كه شما‬

‫خوانده شود‪ .‬از طرفی سبب رعايت ايجاز در شعر میشود‪.‬‬

‫بين دو سطر نمینويسيد‪ ،‬خواننده كشف میكند و‬

‫‪ | 91‬فایل شعر‬


‫میخواند‪ .‬هستند شاعرانی كه به سپيدخوانی اعتقاد ندارند و‬

‫خيلیها میخواهند دست خواننده را بگيرند و با خود به‬

‫ساده نويسی میكنند‪ .‬اين نوع از نوشتن مصداق بارز‬

‫همه جا ببرند‪ .‬در چنين وضعيتی خواننده گم نشده بلكه اين‬

‫فرهنگ فست فودی است!‬

‫شاعر است كه سردرگم مانده است‪ .‬شاعر بايد خودش را‬

‫شعر‪ ،‬هنر نخبههاست‪ .‬وقتی شعر مینويسيد نبايد روی اين‬

‫در متن پيداكند بنابراين بايد از پس خودش بربيايد‪ .‬اگر‬

‫مساله كه شعر شما فهميده میشود يا خير تمركز كنيد‪ .‬من‬

‫موفق شود خودش را تفهيم كند‪ ،‬خواننده همه چيز را‬

‫اعتقاد مطلق دارم كه هر نوع شعری بايد نوشته شود‪.‬‬

‫دريافت خواهد كرد‪.‬‬

‫‪ | 92‬فایل شعر‬


‫‪ 4‬وداع با اسلحه‬ ‫امین رجبیان‬ ‫با این گاو‪ ،‬که الی دندانهای من است وداع کن‬ ‫با این قرارگاه‪ ،‬در بریدگیهای پیاپی‬ ‫با تکههای بزرگ بیست سالگیام‬ ‫در بیست سالگیات‬ ‫با قرمزی مالفهها که به تابلو کشیده شد‬ ‫و خیابان‬ ‫مثل مباحثهای‬ ‫با تکههای بدقت بریده شدهی ترکش‬ ‫بر قطعنامهای‬ ‫قتل گاهی‬ ‫از خندههای بریده بریدهات‬ ‫و اگر میخواهی‪ ،‬با دندانها چیزهای دیگری هم بود‬ ‫و کسی بلند نامت را‬ ‫یواش نامت را‬ ‫میخواهی اصلن نامت را‬ ‫میخواهی این خودکار همینجور در اعماق بماند‬ ‫میخواهی آن را از شقیقهات عبور دهم‬ ‫تا اذهان جوهریام را‬ ‫تیتر کنی به سحرگاه‬ ‫میخواهی با ارکان چارگانهات بازی کنم‬ ‫و فکر کنم‬ ‫که رودها اصلن جاری نبودهاند‬ ‫برای هیچ کسی در تو جاری نبودهاند‬ ‫دیگر‬ ‫میخواهی برایت چای بریزم‬ ‫یا مث قدیم بزنیم به جاده و‬ ‫تا گاز میخوره‬ ‫یا چیزهای دیگری بدهیم‬ ‫مثلن‪ ،‬برگردیم و درها را باز‬ ‫پنجرههای دنگال بخش اعصاب را باز‬ ‫اصلن همه چیز این خراب ‪ -‬این خانه را‬ ‫‪ | 93‬فایل شعر‬


‫باز کنیم‬ ‫بگذاریم هوا بیاید‬ ‫هوا برود‬ ‫هوا گم شود هرکجا بخواهد که‬ ‫که بخواهد‬ ‫برگردد پشت این پنجره تا باران‬ ‫تا‬ ‫باران‬ ‫بر طبیعت افسون زدای انگشتهایمان‬ ‫درشت ببارد‬ ‫درشت ببارد‬ ‫درشت ببارد‬ ‫آقای رجبيان در اين شعر تالش زيبايی دارد و ايجاد‬

‫ارائه دهيد كار مشكلی است‪ .‬مثل راه رفتن روی طنابیست‬

‫اغتشاش متنی را تمرين میكند اما در اجرا و سازماندهی‬

‫كه هر لحظه ممكن است از آن سقوط كنيد‪.‬‬

‫آرايهها يا واحدهای شعری موفق عمل نكرده است‪ .‬او‬

‫اتفاقن اينجا ديگر فرم ترجيعی‪ ،‬كه گفته شد سادهترين فرم‬

‫فضای خوبی ساخته است كه هرچه به انتهای شعر نزديك‬

‫است‪ ،‬كاربرد ندارد‪ .‬شاعر میخواهد به يك فرم زبانی برسد‬

‫میشويم سهم حسّيت در آن بيشتر میشود‪ .‬شعر در انتها‬

‫اما توجه نمیكند كه شعر چون بيش از دو صفحه نيست لذا‬

‫موفق میشود اگرچه تكرارهای ابتدای آن و لكنتها موفق‬

‫از ساختار جملهای برخوردار است و به همين دليل موفق‬

‫نيستند و جايی كه میخواهد حتی زبان لوگو را وارد متن‬

‫عمل نكرده است‪ .‬بايد لحن و سيستم هجاها را به خوبی در‬

‫كند هيچ منطقی برای اينكار ايجاد نمیكند‪ .‬شما نمیتوانيد‬

‫شعر اعمال كرد و سطر را با كلمات غيرضروری انباشته‬

‫بدون هيچ تمهيدی از زبان خطی‪ ،‬وارد زبان لوگو شويد‪.‬‬

‫نكرد‪ .‬ما زمانی به يك شعر‪ ،‬شعر خوب خواهيم گفت كه‬

‫ولی اين شعر موفق است زيرا میخواهد كار سختی را به‬

‫كل شعر‪ ،‬ماهيت يك استعاره را داشته باشد‪ .‬استعارهای كه‬

‫انجام برساند و كاری پيچشی انجام دهد؛ يعنی از لحاظ‬

‫قبلن با آن رو به رو نشدهايم‪ .‬اصلن ما برای شناخت هر‬

‫درون متنی و اينكه میخواهد تمهای مختلف را به هم‬

‫ايسم و پديدهای ناگزيريم در ابتدا استعارههای آن پديده را‬

‫وصل كند موفق است و اين پاساژها را با ايجاد خيال و نه‬

‫بشناسيم‪ .‬فلسفه اغلب از شعر پيشنهاد میگيرد و تمام‬

‫توضيح ايجاد میكند‪.‬‬

‫بزرگان فلسفهی جهان از شعر متاثر بودهاند زيرا شعر بود‬

‫در نهايت ممكن است خواننده اين شعر را دوست نداشته‬

‫كه به آنها استعارهی تازهای میبخشيد‪ .‬زيرا میدانستند كه‬

‫باشد چون به سختی میتواند آن را بخواند‪ .‬چرا كه شاعر از‬

‫انسان از طريق استعاره حرف میزند‪ .‬ما نمیتوانيم هيچ‬

‫قدرت زبانی كافی برخوردار نيست‪ .‬شاعر میخواهد شعری‬

‫مفهومی را بدون احاطه بر استعارههای آن مفهوم بشناسيم‪.‬‬

‫زبانی خلق نمايد ولی اين كار سادهای نيست و شاعر بايد‬

‫اينجاست كه وقتی شما از مجاز استفاده میكنيد و سطر را‬

‫بسيار قدرتمند باشد و با اشراف به لحنهای مختلف‬

‫شكسته و تكه تكه میكنيد‪ ،‬به همان نسبت استعاره از شما‬

‫معماری مناسبی را پی ريزی نمايد‪ .‬پايان شعر (آنجا كه با‬

‫دور میشود‪ .‬در اين گونه اشعار ما با يك شيزوفرنی هنری‬

‫كلمهی باز‪ ،‬بازی میكند) اگرچه مشكل دارد اما خوب‬

‫و ديوانهی متنی روبرو هستيم و من اينگونه شعرها را بيشتر‬

‫است‪ .‬البته اين نوع شعر گفتن كه شما بخواهيد صدای كلمه‬

‫میپسندم‪.‬‬

‫را در بياوريد و با كلمات و آحاد سطری يك فرم تازه را‬

‫‪ | 94‬فایل شعر‬


‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫با این گاو‬ ‫که الی دندانهای من است وداع کن‬ ‫با این قرارگاه‬ ‫که بىقرارم کرده با بیست سالگىت‬ ‫با تکههای بزرگ بیست سالگیم وداع کن‬ ‫با مالفهاى که به تابلو کشیدم سرخ‬ ‫با خیابان‬ ‫که مثل مباحثهای‬ ‫با تکههای دقیقِ ترکش‬ ‫بر قطعنامهای‬ ‫قتل گاهی‬ ‫که خندههات را برید‬ ‫الى دندانها چیزهای دیگری هم بود‬ ‫مثلن یکى‬ ‫یا یکى بلند نامت را‬ ‫یواش نامت را‬ ‫تو اصلن میخواهی نامهات را‬ ‫مىخواهى که این خودکار‬ ‫در اعماق تو کار کند‬ ‫از شقیقهات بگذرد‬ ‫و ذهنِ جوهریام را تیتر کنى به صبحانه‬ ‫و رودخانهها که اصلن جاری نبودهاند‬ ‫مىخواهى که برایت چای بریزم‬ ‫یا مثل قدیم‬ ‫تا گاز میخورد بزنیم به جاده و باز برگردیم و درها را باز‬ ‫پنجرههای دنگال بخش اعصاب را باز‬ ‫اصلن تمام درهاى این خراب‬ ‫این خانه را باز‬ ‫با پنجرهها بازى کنیم‬ ‫و بگذاریم هوا بیاید‬ ‫هوا برود‬ ‫هوا گم شود هر جا که بخواهد‬ ‫برگردد پشت این پنجره تا باران‬ ‫تا‬ ‫با‬ ‫ران‬ ‫بر طبیعت افسون زدای انگشتهامان‬ ‫درشت ببارد‬ ‫درشت ببارد‬ ‫درشت ببارد‬ ‫‪ | 95‬فایل شعر‬


‫‪5‬‬ ‫فاطمه فالح‬ ‫تو مثل دریاهای جنوبی‬ ‫لبخندت به اقیانوس میپیوندد‬ ‫کاپتان بلک را هم غرق میکنی حتی…‬ ‫من مکبثم‬ ‫با طعم توتون و شکالت‬ ‫یک روز در دستان مردی غمگین دود شدم‬ ‫تو مثل تولدِ ونوسِ ساندرویی‬ ‫من زنِ گریانِ پابلوام‬ ‫تو مثل صید قزلآال در آمریکا‬ ‫مثل ویسکیای که در کنار رودخانه…‬ ‫من اما دارم با در نیمه باز خانهام حرف میزنم‬ ‫شعر فاطمه فالح‪ ،‬يك شعر مدرن محسوب میشود‪ .‬شعری‬

‫جنسيت ندارد مشخص نيست شعر او يك شعر زن خواهانه‬

‫كه يك موتيف مقيد دارد و میخواهد به شكلی خالقانه‬

‫يا مرد خواهانه است‪ .‬او در شعرش به شكلی پنهانی نوعی‬

‫تنهايی را بيان كند‪ .‬شعر او يك ساختار ارتباطی را هم‬

‫هيدروژنی كه نوشتن غيرجنسیست را در مركز توجه قرار‬

‫رعايت میكند‪ .‬مثلن وقتی از اقيانوسها و درياها حرف‬

‫میدهد‪ .‬منتها اين شعر هم‪ ،‬مانند بسياری از اشعاری كه‬

‫میزند‪ ،‬كاپتان بلك را میآورد‪ .‬يعنی آحاد و مؤلفههايی را‬

‫شاعران جوان و درحال تجربه اين نسل مینويسند‪ ،‬به اجرا‬

‫در شعرش می بينيم‪ .‬از آنجا كه شعر او وفاداری چندانی به‬

‫توجهی ندارد‪.‬‬

‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫تو مثل دریاهای جنوبی‬ ‫و لبخندت‬ ‫فامیلِ جنونِ اقیانوس‬ ‫که کاپتان بلک را‬ ‫غرق کرده حتی‬ ‫من مکبثام‬ ‫با طعم توتون و شکالت‬ ‫که روى لبهاى مردى اول آب‬ ‫بعد هم دود شد‬ ‫‪ | 96‬فایل شعر‬


‫تو مثل میالد ونوس‬ ‫من زنِ گریانِ پابلو‬ ‫تو مثل صید قزلآال در آمریکا‬ ‫مثل ویسکی کنار میسىسیپى‬ ‫من اما دارم‬ ‫با در نیمه باز حرف میزنم‬

‫‪ | 97‬فایل شعر‬


‫‪6‬‬ ‫عدنان ثابت‬ ‫دوباره ترك گف ِ‬ ‫ت‬ ‫پلک تیر تفنگم را‬ ‫خوابش!‬ ‫و میپرد!‬ ‫خبری در راه است!‬ ‫نکند جنگ؟‬ ‫نفس‬ ‫نفس‬ ‫نفس میزند‬ ‫در افکارم گلولهای که وداع گفته چوپانش را‬ ‫و میتازد با سرعت‪،‬‬ ‫و ریتم قلبش تند گشته‪.‬‬ ‫اضطراب رهایمان نمیکند‬ ‫نکند نرسید به مقصدش باز؟‬ ‫نکند‬ ‫تیر بترسد‬ ‫من بترسم‬ ‫جنگ بترسد‬ ‫ترس‪ ،‬عصیان‬ ‫دیوانه کنندهایست عزیزانم!‬ ‫برای تیرها‬ ‫بزرگترین شکنجه‬ ‫نرسیدن است‬ ‫ولی من میخواهم‬ ‫بزرگترین رسالت من‬ ‫شکنجه دیدن تیرانداز‬ ‫باشد‬ ‫شعرعدنان دچار برزخ است‪ .‬حتی نئوكالسيك هم نيست‪.‬‬

‫حتی گاهی خطی و لوگو نيز میشود و در آن منطقی وجود‬

‫يعنی زبانش گاه به گاه كالسيك میشود (ترک گفت)‪ .‬در‬

‫ندارد‪ .‬در چنين شعرهای كوتاهی منطق زبانی بايد رعايت‬

‫اين شعر از گلوله و تفنگ گفته شده و زبانش روزمره است‪.‬‬

‫شود‪ .‬همين زبان باعث میشود در كنار گلوله و تفنگ‪،‬‬

‫‪ | 98‬فایل شعر‬


‫يكجاهايی فضا كالسيك بشود‪.‬‬ ‫مثلن بين شعر از چوپان حرف میزند‪ .‬انگار ناگزير است‬ ‫در چنين شعری از چوپان بگويد‪ .‬از طرفی به خاطر ويژگی‬

‫ها‪ ،‬كه هيچ نقش استعارهای نداشتند‪ ،‬بحث معروفی دارم‪.‬‬

‫در دههی شصت مجموعهای به نام " قصيدهی لبخند چاک‬ ‫چاک " منتشر شد و بعد از خواندن آن متوجه شدم يكی از‬

‫دوئاليستی از آن طرف گله هم داريد‪ .‬چطور بايد از اين‬

‫مشكالتش‪ ،‬اضافههای توصيفی و صفت باز بودن شاعر بود‪.‬‬

‫فرار كنيد؟ خيلی مهم است كه در شعر كوتاه‪ ،‬منطق زبان‬

‫يعنی شاعر بسيار از صفت استفاده میكرد‪ .‬اما در همان‬

‫يكه باشد‪ .‬شما زبان را انتخاب میكنيد‪ .‬اگر زبانتان لوگو‬

‫منظومه استعارهی اينچنينی دارد‪:‬‬

‫است بايد از منطق زبانی لوگو بهره ببريد‪ .‬اگر زبان خطی‪،‬‬ ‫آركائيك‪ ،‬سوالنگ‪ ،‬التی‪ ،‬بازاری‪ ،‬خشن و ‪ ...‬است از منطق‬

‫چه كرمهای حقيری‬

‫مخصوص آن استفاده كنيد‪ .‬نمیتوانيد منطق زبان را‬

‫كه كهكشان سيب را‬

‫بشكنيد‪ .‬مگر اين كه يك صدا يا تم تازه را وارد متن كرده و‬

‫به تباهی كشانده است‪.‬‬

‫بخواهيد متن را چند صدايی اجرا كنيد‪ .‬در چنين متنی كه‬ ‫تم آن مشخص است‪ ،‬يك موتيف مقيد دارد و موتيفهای‬

‫در همان شعر بارها از "سيب درخشان و مريم تابان"‬

‫آزاد نيز در خدمت آن هستند‪ ،‬شما نمیتوانيد از زبانهای‬

‫استفاده شده است‪ .‬اما در همين برخورد استعاری نشان‬

‫مختلف استفاده كنيد‪ .‬سطرسازی و مصرعسازی در "دوباره‬

‫میدهد چقدر اين سيب درخشان است‪ .‬شما بايد خيلی‬

‫ترک گفت پلك تير تفنگم را" غلط است‪.‬‬

‫روی سيب قرمزی كه نقطه نقطههايی دارد تمركز كنيد تا آن‬

‫عدنان در ادامهی شعر نشان داده كه مستعد است و میتواند‬

‫را به شكل يك كهكشان ببينيد و بعد بگوييد ‪:‬‬

‫تم را رعايت كند و حرفی برای گفتن داشته باشد اما‬ ‫سابقهی كمی دارد‪ .‬اين شعر را به نمايندگی از شاعران در‬

‫چه كرمهای حقيری‬

‫حال تجربه انتخاب كردم‪ .‬شاعرانی كه میخواهند كار‬

‫كه كهكشان سيب را‬

‫جالبی انجام دهند‪ .‬در اين شعر چند سطری را بايد دور‬

‫به تباهی كشانده است‪.‬‬

‫بريزيم تا شعر شفاف شود و تم اصلیاش به دست بيايد‪.‬‬ ‫مركز اصلی اين شعر ديالوگیست كه بين تيرانداز و تيری‬

‫اينجا ما با يك استعاره و در عين حال با يك تصوير روبرو‬

‫كه قرار نيست به هدف بخورد وجود دارد‪ .‬تيرانداز ممكن‬

‫هستيم‪ .‬اينجا يك فرافكنی شده و اتفاق بزرگی در شعر‬

‫است خود راوی باشد‪ .‬راوی میخواهد به خودش بزند و‬

‫افتاده است‪ .‬اما در اين تصوير ما يك بيان استعاری داريم‪.‬‬

‫آن ديگری را به خود بدل میكند‪ .‬يعنی وقتی كه میگويد از‬

‫لذا وقتی شما میگوييد "دختر زيبا" به نظر من ممكن است‬

‫تيرانداز تنفر دارد میخواهد خود را شكنجه دهد‪ .‬نوعی‬

‫زيبا نباشد‪ .‬اين تعريف شما يك كشف نيست بلكه يك بيان‬

‫مازوخيسم متنی در اين شعر وجود دارد‪ .‬اين خيلی جالب‬

‫نسبی است‪ .‬برای همين ما در شعر از صفت استفاده‬

‫است كه چنين گرايشی را بدل به شعر كنيم و تفكر آزادی‬

‫نمیكنيم و نبايد هم استفاده كنيم چون هرجا كه شما‬

‫خواهمان را نمايش دهيم‪ .‬زيرا ظالمی وجود ندارد و زمانی‬

‫توصيف كنيد‪ ،‬در حقيقت‪ ،‬در حال توضيح دادن هستيد‪ .‬كار‬

‫كه مظلومی مورد ظلم واقع شده باشد‪ ،‬خودش نيز شريك‬

‫شعر توضيح نيست‪ ،‬كار شعرِ مهم و تازه آن است كه آنچه‬

‫جرم محسوب میشود‪ .‬در اصل شاعر وقتی خودش‬

‫در شعر اتفاق افتاده و يا قرار است بیافتد را اكران كند‪ .‬اين‬

‫(مظلوم) را میكشد‪ ،‬ظالم را نيز كشته است‪ .‬من با "خواب‬

‫برای اين شاعر در حال تجربه‪ ،‬عدنان ثابت‪ ،‬نيز مناسب‬

‫تفنگ" و با "پلك تير" و بطور كلی با هر نوع اضافهای كه‬

‫است‪ .‬شعر نگاههای سياسی هم دارد كه جالب است و‬

‫توضيح میدهد مخالفم‪.‬‬

‫میشود متن را با اين ديد هم تحليل كرد اما مشخص است‬

‫قبل از دههی هفتاد از صفت زياد استفاده میشد‪ :‬دختر زيبا‪،‬‬

‫اگر اين شاعر شعر را جدی بگيرد ديگر هرگز چنين شعری‬

‫چشمان بزرگ‪ ،‬سيب درخشان و ‪ . ...‬در مورد اين توصيف‪-‬‬

‫‪ | 99‬فایل شعر‬

‫نخواهد نوشت و پيشرفت خواهد كرد‪.‬‬


‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫پلکِ تیر‬ ‫میپرد از خوابِ تفنگ‬ ‫نکند جنگ‬ ‫دارد از راه مىرسد‬ ‫و افکار گلوله افتاده به نفس‬ ‫ریتم قلبش تندتر شده‬ ‫نکند نرسد به مقصد باز‬ ‫تیر بترسد‬ ‫من بترسم‬ ‫و جنگى درنگیرد‬ ‫نرسیدن‬ ‫شکنجهگاهِ گلولهست‬ ‫و من که جنگى ندارم با کسى‬ ‫تنها رسالتم‬ ‫شکنجهی تیرانداز است‬

‫‪ | 111‬فایل شعر‬


‫‪7‬‬ ‫ایمان رحمانی‬ ‫در لبهای کوچکت آنقدر بیجانم‬ ‫که مثلِ مردهها‬ ‫رو به قبله خوابیدهام‬ ‫نفلهام کن دوباره‬ ‫که به خواب جنازهها سرك بکشم‬ ‫اینجا که موریانهها صف کشیدهاند‬ ‫حلوای بهتری خیرات نمیکنند!‬ ‫مردهای که پریشب چال شد‬ ‫شبیهِ زنی بود که بوسههاش را قرض میداد‬ ‫فرض کن چقدر زیبایی زیرِ این خاك نهفته است!‬ ‫بیچاره‬ ‫چقدر مثلِ ماه تنها بود‬ ‫عریان که میشد ستارهای نبود که از آسمان نریزد‬ ‫من احمقی بودم که عاشق نماندم‬ ‫حاال که شبانه در خوابهات دنبالم میکنی‬ ‫دیگر به بوسههای من فکر نکن‬ ‫بگذار برای لبهام بوسهی بهتری انتخاب کنم‬ ‫تا این سقف وا مانده را رویِ سرت خراب کنم عزیزم‬ ‫اما فکر نکنی خیانت کارم‬ ‫آنقدر دوستت دارم‬ ‫که دست گذاشتهام رویِ آن یکی که اتفاقن‬ ‫بیشباهت به تو نیست‬ ‫طفلی!‬ ‫دیروز تشییع جنازهاش بود!‬ ‫در كارگاه‪ ،‬بايد روی فرمسازی و مصراعسازی بيشتر تمرين‬

‫پذيرايی ندارند‪ .‬شعر هم سليقهای است؛ بدين معنی كه شما‬

‫كنيم زيرا اغلب شعرها اين مشكل را دارند‪ .‬يعنی به‬

‫چه شعر را پر كنيد چه جای خالی بگذاريد‪ ،‬چه سطر بلند‬

‫لحنسازی و هجاسازی بايد توجه بيشتری شود‪.‬‬

‫و يا كوتاه داشته باشيد‪ ،‬مثل چيدمان خانه است و معماری‬

‫شعر ايمان بد نيست اما خيلی سطرها را انبار میكند‪ .‬مثل‬

‫داخلی دارد‪ .‬شعر بايد معماری داخلی داشته باشد و اين‬

‫خانههای ايرانی كه فضای شخصی و جای خالی در‬

‫معماری ارتباط مستقيمی با دانش شما نسبت به زبان فارسی‬

‫‪ | 111‬فایل شعر‬


‫دارد‪ .‬اينكه چقدر با واژهها آشنايی داريد و از پتانسيل‬

‫ذهنی و عينی شود‪ .‬میشود پارهای از شعر شما عينی باشد‬

‫معنايی و موسيقايی واژهها در شعرتان استفاده میكنيد‪ .‬لحن‬

‫(پارهای از آنرا بسازيد) اما در پارهی بعدی ذهنی شود و‬

‫شعر ايمان بد نيست اما سعی میكند تصاويرش خطی‬

‫گزارههای فكری بدهيد‪ .‬منظورم از ذهنی‪ ،‬آنچيزی است كه‬

‫باشند‪ .‬مثلن آنجا كه شاعر دليل رويی را قبله میآورد و آن‬

‫وجه عينی و بيرونی نداشته باشد و منظورم از عينی‪ ،‬چند‬

‫را به نفله كوک میزند‪:‬‬

‫سطر است كه در شعر میآيد و فضای بيرونی در ذهن شما‬

‫در لبهای كوچكت آنقدر بیجانم‬ ‫كه مثلِ مردهها‬ ‫رو به قبله خوابيدهام‬ ‫رو به قبله خوابيدن خيلی تكراری است‪ .‬شما بايد شعر را‬ ‫به سمت ديگری ببريد‪ .‬به سمتی ببريد كه خيلیها تجربه‬ ‫دارند مثلن در شعر كالسيك شما وسط شعر حافظ ليلی و‬ ‫مجنون را میبينيد و يا در شعر مولوی چنين تمثيلهايی‬ ‫میآيد‪ .‬در شعر مدرن اين تمثيلها عوض شدهاند و ما قرار‬ ‫نيست چيزی را توضيح دهيم‪ .‬يك اشاره میكنيم و خواننده‬ ‫بقيه را سپيدخوانی میكند‪ .‬حتی وقتی از گذشته حرف‬

‫میزنيم "ليلی" همان ليلیِ داستان "ليلی و مجنون" نيست‪.‬‬

‫من آن ليلی را تكه پاره میكنم‪ .‬فرهاد من فرهاد بيستون كن‬ ‫نيست‪ ،‬میرود اورست و مسخره میكند‪ .‬روی اين فضاها‬ ‫كار كردن بسيار مهم است‪ .‬بهترين نقدی كه روی اين شعر‬ ‫دارم اجرايی است كه آن را روی شعر پياده كردهام و بهتر‬ ‫است اين دو شعر را با هم قياس كنيد‪ .‬قياس كردن شعرها‬ ‫خيلی در شاعری شما تاثير میگذارد‪.‬‬ ‫بايد بدانيد وقتی فضای يك شعری عينیست نبايد مدام‬

‫عبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫دالرضايی‬ ‫علی عب‬ ‫بر لبهای کوچکش آنقدر بیجانم‬ ‫که مثلِ مردهها‬ ‫رو به قبله مىمانم‬ ‫نفلهام کرد‬ ‫تا به خواب جنازهها سر بزنم‬ ‫اینجا که موریانهها صف کشیدهاند‬ ‫حلوای دیگرى خیرات مىکنند‬ ‫مردهای که پریشب چال شد‬ ‫مثل زنى که بوسههاش را قرض میداد‬ ‫پاك بود‬ ‫‪ | 112‬فایل شعر‬

‫ساخته میشود و شما تخيلتان اكتيو میشود‪.‬‬ ‫بعضی شعرها مثل اين شعر كه يك سطرش عينی و سطر‬ ‫بعدیاش ذهنی است‪ ،‬هستند‪ .‬اين حركت آلترناتيو جلوی‬ ‫تمركز مخاطب را میگيرد و خيلی از شاعران بزرگ اين‬ ‫مشكل را دارند‪ .‬چون استتيك هنری ندارند و از‬ ‫زيبايیشناسی چيزی نمیدانند‪ .‬در حال حاضر زيبايیشناسی‬ ‫هنری از ابژكتيويته و سابژكتيويته گذشته است‪ .‬اگر قبلن‬ ‫گفته میشد كه زيبايی در ذهن هنرمند وجود دارد و او اين‬ ‫زيبايی ذهنی را به اشيای پيرامون نسبت میدهد و يا‬ ‫برعكس‪ ،‬میگفتند كه زيبايی در جهان خارج وجود دارد و‬ ‫ذهن هنرمند فقط زيبايی بيرونی را كشف میكند اما االن‬ ‫زيبايی آن چيزیست كه وجود ندارد و خودمان آن را‬ ‫میسازيم‪ .‬زيبايی آن چيزی است كه محصول همحسی ما با‬ ‫جهان خارج است‪ .‬اين حسّيت و درک متقابل است‪ .‬وقتی‬ ‫ما از تشخيص استفاده میكنيم يك هيئت انسانی به يك‬ ‫شی میدهيم و شی را زنده میكنيم و آنرا به تقابل در‬ ‫میآوريم‪ .‬اگر در داستان راوی مثلن يك كمد يا يك آينه يا‬ ‫كاندوم میشود‪ ،‬حاصل يك ديالوگ خالق است‪ .‬يعنی شما‬ ‫به درک اين جهان رسيدهايد‪.‬‬


‫چه زیبا زیر این خاك خوابیده‬ ‫مثل ماه‬ ‫چقدر تنهاست زیبایى‬ ‫عریان که مىشد‬ ‫ستارهاى از آسمان مىریخت لخت‬ ‫بر لبهای کوچکش آنقدر بیجانم‬ ‫که مثلِ مردهها‬ ‫رو به قبله مىمانم‬ ‫نفلهام کردى و دستم نمىرسد دیگر‬ ‫به عاشقى‬ ‫در خوابهات هنوز دنبالم میکنى‬ ‫به بوسههام اما فکر نمىکنى‬ ‫که لبهاى بهترى براى بوسیدن انتخاب کنم‬ ‫که این سقف وا مانده را‬ ‫رویِ سرت خراب کنم‬ ‫خیال نکنی خیانت کارم‬ ‫آنقدر دوستت دارم‬ ‫که دست گذاشتهام رویِ آن یکی‬ ‫که اتفاقن شبیهِ توست‬ ‫دیروز‬ ‫تشییع جنازهاش بود‬

‫‪ | 113‬فایل شعر‬


‫‪ .8‬زنبیل موسا‬ ‫دانیال فروتن پژوهی‬ ‫آنقدر زیرِ فلسهاش خیس بود‬ ‫که دریا هم با او به جیبِ شلوارم پرید‬ ‫بر صخرههای کوچکی که نمک داشت‬ ‫موج روی موج از پیرهنم میرفت باال‬ ‫ساحل را میشُست و میریخت در زخمِ چالِ چانهام‬ ‫که زنبیلِ موسا هم آنجا مادری میکرد‬ ‫نامههاشان را به کدام جهت گُم کنند‬ ‫بُطریهایی که پدرند‬ ‫از لبِ زنِ هواشناس میریخت‬ ‫که کُجا یاد تو را دور و دورتر ببرند‬ ‫(حال و هوام معلوم نی‬ ‫بهاریام‬ ‫قایق به دلم نزن‬ ‫دَنی)‬ ‫به شنای من نیا طوفانیام‬ ‫مثل آهی که از لبِ ماه میریخت‬ ‫زمین پردرد را تُف کردی‬ ‫و عاشق ساختی‬ ‫آسمان را بیهوده سَیل میکنم‬ ‫از جای خود بیخود جُم میخورم‬ ‫میدانم‬ ‫ماه افتادنی نیست‬ ‫مثل بطریای خالی‬ ‫که به دردِ شکستنِ خودش میخورد‬ ‫میشکنم‬ ‫اما‬ ‫از لبِ تو میافتم پایین‬ ‫قبلن از دانيال فروتن پژوهی كارهای بهتری خوانده بودم‪ .‬او‬

‫نهايتی میرسد كه خيلیها آنرا هدف میدانند‪ ،‬دوباره‬

‫اگر خودش را جدی بگيرد يكی از شاعران بسيار حرفهای‬

‫سبك عوض میكند‪ .‬يعنی عالقهمند است كه به مرور در‬

‫خواهد شد‪ .‬دانيال خيلی جست و جوگر است و وقتی به‬

‫هر پهنهای فضای جديدی را تجربه كند‪ .‬اين تجربه را‬

‫‪ | 114‬فایل شعر‬


‫میپسندم‪ .‬علیرغم سن كمش با زبان برخوردهای خوبی‬

‫زبانی است‪ ،‬اما زبان فقط با تجربه و خالقيت و كشف به‬

‫دارد‪ .‬در اين شعر يك كهن الگو را میآورد‪ ،‬ماجرای موسی‬

‫شما حال میدهد‪ .‬به شما قدرت میدهد كه با آن كار كنيد‬

‫را میآورد‪ ،‬پيشمتن قرار میدهد‪ ،‬با آن برخورد متنی‬

‫و رو به رو شويد‪ .‬شاعرهايی كه در سن كم چنين كارهايی‬

‫میكند و از اين طريق میخواهد به جاهايی برسد‪ .‬ولی طبق‬

‫را شروع میكنند برای من ارزشمند هستند‪ .‬حتا وقتی در‬

‫شناختی كه از او دارم معمولن در سطرسازی موفق عمل‬

‫دل كار دانيال را دنی صدا میزند و با نی بازی میكند‪.‬‬

‫میكرد اما اينجا چندان موفق نيست و به شهود خود‬ ‫وفادار نيست‪.‬‬

‫و هوا معلوم نی‬

‫كار شعر بزرگ‪ ،‬بيان انتزاعی است‪ .‬ولی اين بيان انتزاعی نيز‬

‫بهاریام‬

‫بايد منطقی را رعايت بكند‪ .‬يعنی بايد كليدهايی دست‬

‫قايق به دلم نزن دنی‬

‫خواننده بدهد تا ساختار شكل بگيرد‪ .‬اين استراكچر در‬

‫به شنای من نيا‬

‫چينشی كه دانيال دارد خوب جا نيفتاده است‪ .‬چنين‬

‫طوفانیام‬

‫شعرهايی را دوست دارم يعنی زبان سمت شعر رفته است‪.‬‬ ‫زبان جسد نيست‪ .‬با زبان بايد گفت وگو كرد‪ .‬خيلی از‬

‫در اين قسمت شاعر لحنها را خوب میسازد‪ .‬در اينجا او‬

‫شاعران مانند براهنی با جسد كشتی میگيرند‪ .‬كارهای‬

‫تمهيدی درست میكند و سبد روی رودخانه گاهواره‬

‫تازهای با زبان میكنند كه زيبا نيست‪ .‬مثل برخوردی كه با‬

‫میشود‪ .‬رودخانه هم محمل است و باد اينها را تكان‬

‫فعل میكنند‪" .‬میبينمم"زيبا نيست‪ .‬اين ميمهای پشت هم‬

‫میدهد و بعد نامهی تكافتادهای را در بطری به دريا پرت‬

‫زيبايی اجرايی ندارند‪ .‬نمیخواهم بگويم همهی كارهای‬

‫میكند‪ .‬اينهمانی كردن اين بطری با سبد موسی جالب‬

‫براهنی اينطور است‪ .‬میخواهم بگويم خالقيت‪ ،‬دقيقن راه‬

‫است‪ .‬اين پيشمتنها در كار او هست اما نوعی‬

‫رفتن روی طناب است‪.‬‬

‫يكپارچگی كه بايد در كار باشد وجود ندارد‪.‬‬

‫شما حتی میتوانيد يك اصل گرامری را زير پا بگذاريد به‬

‫او يكی از شاعرهای جوانی است كه سنش به بيست سال‬

‫شرطی كه منجر به توليد زيبايی شود و شما را به ديد‬

‫نرسيده است و مطمئنم اگر شاعر شود‪ ،‬يك شاعر خاص‬

‫ديگری از زبان برساند‪ .‬به شرطی كه از كنار زبان رد شويد‬

‫خواهد شد‪ .‬شعر فارسی ما شاعر خوب زياد دارد‪ .‬هيچ چيز‬

‫و حاصل كشف شما باشد‪ .‬اين كشفها در ديالوگ خالق‬

‫بدتر از شاعر خوب نيست‪ .‬شاعری كه هميشه يك جور‬

‫با زبان اتفاق میافتند‪ .‬زبان را بايد يك موجود زنده فرض‬

‫مینويسد‪ .‬شاعری كه ريسك نمیكند‪ ،‬جنم ندارد‪ ،‬شاعری‬

‫كرد‪ .‬شما نمیتوانيد هر باليی سر زبان بياوريد و بعد‬

‫كه شجاع نيست و روی مين نمیرود‪.‬‬

‫بگوييد اين شعر زبانی است و يا بگوييد شعر است‪ .‬به‬

‫خيلیها فكر میكنند شاعر راديكال يعنی شاعری كه سياسی‬

‫همين دليل در شعرهای براهنی شما پارههای درخشان‬

‫بنويسد‪ .‬اما راديكالترين شاعرها‪ ،‬شاعرهايی در فرماند‪.‬‬

‫داريد‪ ،‬سطرهای درخشان داريد‪ ،‬ولی يك شعر درخشان‬

‫شاعرهايی كه خطر میكنند‪ .‬خالف خواست و عادت‬

‫نداريد‪.‬‬

‫مخاطب حركت میكنند‪ ،‬از سليقهی مردم تبعيت نمیكنند‪،‬‬

‫هنوز اگر بخواهم شعری را از براهنی انتخاب كنم‪ ،‬شعر‬

‫مردم را پشت خودشان بوكسل میكنند و راه میبرند و به‬

‫اسماعيل را انتخاب میكنم‪ .‬شعری كه چند دهه پيش برای‬

‫جای تازه میرسانند‪ .‬لزومن هرچه مردم بخواهند شعر‬

‫خسرو گلسرخی نوشته است‪ .‬نه اينكه شعرهای جديدش‬

‫نيست‪ .‬اصلن آنچه سليقهی غالب بخواهد شعر نيست‪.‬‬

‫بد باشند‪ ،‬بلكه هارمونی ندارند‪ ،‬تكه پارهاند‪ ،‬ساختار ندارند‪.‬‬

‫بهخاطر همين‪ ،‬چنين تجربههايی را بيشتر میپسندم حتا اگر‬

‫شما نمیتوانيد تاويلشان كنيد‪ .‬يك تكهاش به يمين و يك‬

‫موفق نباشند‪ .‬اين گونه شاعرها وقتی كاری میكنند به يك‬

‫تكهاش به يسار میرود‪ .‬با اينكه صورت كار پستمدرن و‬

‫مقصدی میرسند‪.‬‬

‫‪ | 115‬فایل شعر‬


‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫فلسهاش آنقدر خیس بود‬ ‫که با دریا به جیبِ شلوارم پرید‬ ‫و صخرههایى که نمک داشت‬ ‫موج روی موج‬ ‫لیسید لبِ ساحل و یککاره از پیراهنم رفت باال‬ ‫ریخت در چالِ چانهام‬ ‫که زنبیلِ موسا هم آنجا مادری میکرد‬ ‫آب گهواره بود و باد تکانش مىداد‬ ‫و نامهها نمىدانستند کجا گم شوند‬ ‫در بُطریهایی که پدر‬ ‫مادرى که مست‬ ‫(حال و هوام معلوم نی‬ ‫بهاریام‬ ‫قایق به دلم نزن‬ ‫دَنی)‬ ‫به شنای من نیا طوفانیام‬ ‫مثل آهی که از لبِ ماه میریخت‬ ‫زمین را که سرگیجهى وسیعى داشت تُف کردى‬ ‫و عاشق ساختی‬ ‫آه شق!‬ ‫آسمان را بیهوده سَیل میکنم‬ ‫از جای خود بیخود جُم میخورم‬ ‫ماه افتادنی نیست‬ ‫و ماهى فلس ندارد دیگر‬ ‫مثل بطریِ خالی‬ ‫که جز شکست‬ ‫به هیچ دردى نمىخورد‬ ‫از چشمهاى تو میافتم‬ ‫و مىشکنم‬ ‫در قسمت (ليسيد لب ساحل را و يككاره از پيرهنم‪ )...‬دو‬

‫جداگانه میخواند كه باعث میشود هارمونی شعر خراب‬

‫هجای كوتاه درست جواب نمیداد و الف سطر را درست‬

‫شود‪ .‬شاعر واقعی بايد به اين دقايق در خوانش شعر توجه‬

‫كرد و يا وقتی میگويد ليسيد لب ساحل را‪ ،‬كه جای بوسيد‬

‫كند‪ .‬پايانبندی شعر بسيار مهم است‪ .‬پايانبندی آنقدر بايد‬

‫میآيد‪ ،‬آيا لب ساحل را بوسيد يا لب ساحل بوسيدش؟ يا‬

‫ايجاد حسّيت و عاطفه كند كه خواننده را محاصره كند و‬

‫زخم چال چانهام تتابع اضافات دارد و شعر را دچار‬

‫شعر را با خودش ادامه دهد‪ .‬شعری كه همان لحظه بخوانند‬

‫دستانداز میكند‪ .‬در قسمت(كه زنبيل موسی هم آنجا‬

‫و تمام شود شعر نيست‪.‬‬

‫مادری میكرد) شاعر غير حرفهای كلمه "هم آنجا" را‬

‫‪ | 116‬فایل شعر‬


‫‪9‬‬ ‫فرید احمد نژاد‬ ‫از خواب میپرم‬ ‫آبشاری که پسرم روی سرم میریزد‬ ‫مرا غرق میکند در خود‬ ‫دریای عمیقیست اتاقم‬ ‫صدای پای ارتش مورچهها در سرم موج میزد‬ ‫مگس اول خیلی زود رفت‬ ‫دومی اما کمی بیشتر کنارم ماند‬ ‫تنهاییام را کسی پر نکرد مگر مگس سوم‬ ‫امواج پرهاشان از جا بلندم کرد‬ ‫پرده را کنار میزنم‬ ‫هوای تازهای در کار نیست‬ ‫تنها موج تاریکیست که مرا به اعماق هل میدهد‬ ‫من اما غوطهورم تنها و به موج موهای تو فکر میکنم‬ ‫آبشاری که پسرم روی سرم میریزد‪...‬‬ ‫بيان شاعر مثل همهی شاعرانی كه االن در ايران معروفاند‪،‬‬

‫سطربندیهای اين شعر ايراد دارد و بسيار توضيح میدهد‪.‬‬

‫مستقيم و منثور است‪ .‬خطینويسی يكی از راحتترين‬

‫اين شعر از جمله شعرهايی است كه میخواهد كار جالب‬

‫شيوهها و عين تنبلی است‪ .‬اين شعر خوب است و‬

‫بكند‪ .‬شاعرش جاهطلب است‪ .‬اين عالقه در او هست ولی‬

‫میخواهد حرفی بزند اما اين سبك‪ ،‬راحت فرض كردن‬

‫موفق نيست‪ .‬شاعر با هوش كسی است كه در رفتن از‬

‫شعر است‪ .‬هركسی نمیتواند شاعر باشد‪ .‬شاعر از شعور‬

‫ميانبرها استاد باشد‪ .‬اين پروسه را به راحتی میتوان با‬

‫میآيد‪ .‬اين شعور فقط مربوط به تفكر نيست‪ ،‬مربوط به‬

‫كنجكاوی و عشق ورزيدن به دست آورد‪.‬‬

‫شهود نيست‪ ،‬به دانش هم خيلی ربط دارد‪.‬‬

‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫آبشارِ پسرم روى سرم‬ ‫از خواب مىپرم‬ ‫دریاى عمیقىست اتاقم‬ ‫و موجِ مورچه مىکند غرقم‬ ‫یکى مگس که زود پرید‬ ‫‪ | 117‬فایل شعر‬


‫دومی حتی کنارم ماند‬ ‫مگر مگسِ سوم‬ ‫که تنهاییم را خالى کرد‬ ‫پرده را کنار زدم‬ ‫هوای تازهای در کار نیست‬ ‫و من که زیرِ زیرِ دریاهام‬ ‫هنوز غوطهورم‬ ‫به موج موهای تو فکر میکنم‬ ‫در ورژن دوم شما منطق نثر را نمیبينيد‪ .‬كار میخواهد به‬

‫میشود و در اين بين چشمش به مورچهی كنار اتاق كه در‬

‫خودش فرم دهد و اين عالقه در او وجود دارد‪ .‬يك شاعر‬

‫سيل غرق شده است‪ ،‬میافتد‪.‬‬

‫جدی در اين گروه بايد اينها را با هم مقايسه كند و‬

‫در سطر (موجهای تو فكر میكنم) موج هم بايد برداشته‬

‫تغييرات آنها را بررسی كند‪.‬‬

‫شود چون در تم از دريا حرف زده شده است‪ .‬اما آوردن‬

‫(موجِ مورچه مىكند غرقم) معنیاش اين است كه وقتی از‬

‫موج ترجيع خوبی است‪ .‬يعنی میخواهيم بگوييم هنوز به‬

‫خواب بيدار میشود و پسرش میشاشد او با سيل مواجه‬

‫منطق شعر و آنچه در سطرهای اول مطرح كرديم پايبنديم‪.‬‬

‫‪ | 118‬فایل شعر‬


‫‪11‬‬ ‫شیما قاسمی‬ ‫گاوهایی‬ ‫که از پستانهایم میدوشید‬ ‫تا بیخ گلوم‬ ‫بغض میآورد باال‬ ‫بهدنیا نیامدهای شاید‬ ‫که جنگلی تنهام توی آغوشت‬ ‫غربت‪،‬‬ ‫خورهی موذی میخورد مرا هرشب‬ ‫میخزد تا زیر پتوی دونفره‬ ‫ناخنهاش را‬ ‫تا ته خودم‪ /‬میجوم‬ ‫الی خیسهایی که میبردم‬ ‫به هفت سالگی‬ ‫ سالم هفت سالگی!!‬‫که برنمیگردی با هیچ قطاری‬ ‫از چشمهام دو تونل خیس‬ ‫به نا کجا میزنی که منم!‬ ‫حاال‪ ،‬آرام و بیصدا‬ ‫غلت میخورد‬ ‫تا زمین را به شاخی دیگر بیندازد‬ ‫گاوی که از پستانهایم‬ ‫میدوشد این غربت سترون را‬ ‫به ادیت این شعر توجه کنید‪:‬‬

‫عبدالرضايی‬ ‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫تا بیخِ گلو بغضم‬ ‫آورده باال‬ ‫گاوى که دوشیده از پستانم‬ ‫شیرم را‬ ‫‪ | 119‬فایل شعر‬


‫بهدنیا نیامده شاید‬ ‫که جنگلی تنهام توی آغوشت‬ ‫خورهاى موذی‬ ‫دارد میخورد مرا‬ ‫و زیرم مىکند‬ ‫مثل پلنگ روى پتو‬ ‫که ناخنهاش رفته الى خیس‬ ‫الى هفت سالگیم‬ ‫که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى‬ ‫دو تونل‬ ‫دو غارِ طویل‬ ‫چشمهاى خیس مناند‬ ‫و با انگشتهات که راهزناند‬ ‫به نا کجا می‪ ...‬زنى که منم‬ ‫و آرام و بیصدا‬ ‫هى غلت میزنى‬ ‫هى غلت مىزنى‬ ‫تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند‬ ‫و مثل گاوی‬ ‫بدوشد از پستانم‬ ‫شيما قاسمی شاعری است كه توجه خوبی به هجاچينی در‬

‫اين نگاه‪ ،‬نگاه بسيار زيبايی است و همين سطر بهتنهايی‬

‫شعر دارد‪ .‬مثلن در سطرهای‪:‬‬

‫يك شعر است‪ .‬يا آن قسمت از شعر كه میگويد‪:‬‬

‫گاوهايی‬

‫از چشمهام دو تونل خيس‬

‫كه پستانهايم میدوشيد‬

‫به ناكجا میزنی كه منم!‬

‫تا بيخ گلوم‬ ‫بغض میآورد باال‬

‫میزنی يك تقطيع درونی در خودش دارد‪ .‬يعنی میشد آن‬

‫بهدنيا نيامدهای شايد‬

‫را به صورت می‪/‬زنی آورد‪ .‬بسيار مهم است كه در شعر‬

‫كه جنگلی تنهام توی آغوشت‬

‫كوتاه‪ ،‬فكر كنيد كه يك جمله مینويسيد؛ يعنی بين سطرها‪،‬‬ ‫پاساژهايی را بسازيد كه باعث شود سطرهای پیدرپی(‬

‫هجاچينیها و شروع شعر بسيار خوب است و بايد ديد اين‬

‫درصورتیكه نفس بلند بود) يكجا خوانده شوند‪ .‬اگر توجه‬

‫برخورد معكوس در ادامهی شعر و سطری كه به آن جواب‬

‫كنيد اديت شعرهايم بهگونهای هستند كه گويا آنها را با‬

‫میدهد چگونه است‪:‬‬

‫يك نفس میخوانم و اگر جايی هجا كمی بلند میشود‪،‬‬ ‫سعی میكنم لحنم را كج كنم‪ .‬اين اختياراتی است كه شما‬

‫سالم هفت سالگی!‬

‫در شعر سپيد داريد‪ .‬اينطور نيست كه اگر وزن و قافيه را‬

‫كه برنمیگردی با هيچ قطاری‬

‫گرفتيم پس شعر سپيد بیقانون است‪ .‬من شايد در كل‬ ‫تاريخ شعر فارسی ايران‪ ،‬پنج شاعر بشناسم كه بدانند فرم‬

‫‪ | 111‬فایل شعر‬


‫شعری‪ ،‬ساختار حرفهای‪ ،‬ساختار متنی و خصوصن فرم‬

‫سيمين بهبهانی خواندم كه گفته بود هرگز پيش نيامده بيش‬

‫اجرايی چيست‪ .‬منظور اين است كه بعضی از شاعران‪ ،‬شعر‬

‫از دو مصرع يا دو بيت از غزلی با وزن مشكل را فیالبداهه‬

‫سپيد را مانند غزل مینويسند و با همان فرهنگ غزلی با‬

‫گفته باشد و بقيه را میسازد‪ .‬اين حرف وی بسيار شجاعانه‬

‫شعر سپيد برخورد میكنند‪ .‬زمانی هم كه تصويرها را می‬

‫است!‬

‫چينند هيچ ارتباط ارگانيكی بين پارههای شعر وجود ندارد‪.‬‬

‫درست است لحظاتی دچار شور میشويم و چند سطری را‬

‫البته اشعار كوتاه شامل اين صحبت نمیشود‪ .‬زيرا شعر‬

‫پرتابی میسراييم‪ ،‬مثلن پيش میآيد كه من بين‬

‫چهار يا پنج سطری قابليت فرمپذيری ندارد‪ .‬شعرای‬

‫سخنرانیهايم بداهه شعر میگويم و يا با هر تمی كه‬

‫كوتاهنويس كه برخی از آنها مورد استقبال مخاطبان هم‬

‫انتخاب كنيد‪ ،‬در لحظه میتوانم شعر بسرايم؛ اما اين شعرها‬

‫قرار گرفتهاند‪ ،‬اساسن شاعر نيستند زيرا شعر از شعور‬

‫ساختار ندارند و البته خوانندهی معمولی متوجه اين موضوع‬

‫میآيد و اين شعور به مفهوم شعور زبانی و شعور تكنيكال‬

‫نخواهد شد‪.‬‬

‫است‪ .‬توجه به تكنيك دليل بر اين نيست كه هركس تكنيك‬

‫در شعر شيما قاسمی‪ ،‬با اينكه ساختار وجود دارد‪ ،‬كلماتی‬

‫دارد پس تصنعی مینويسد‪ ،‬بلكه بخشی از شعر در تصنع و‬

‫هستند كه بايد حذف شوند‪ .‬قطعن در شيما شاعر خوبی‬

‫بعد از نوشتن شعر اتفاق میافتد‪.‬‬

‫خوابيده است چرا كه اشعار او حسيّت دارند‪ .‬او بايد‬

‫خاطرم هست زمانی كه جوانتر بودم به سيمين بهبهانی‬

‫مطالعاتش را مدرن كند زيرا در اين شعر مشخص میشود‬

‫گفتم‪ :‬شما در اين وزنهای سختی كه شعر میگوييد‪ ،‬چطور‬

‫كه در حال گذر از يك دايرهی نئوكالسيك است و اگر اين‬

‫ادعا میكنيد شعر به شما الهام میشود؟ پنج سال پس از‬

‫پاساژها را بهخوبی رد كند‪ ،‬قطعن تجربيات تازه و خوبی‬

‫زمانی كه از ايران خارج شدم‪ ،‬مصاحبهای منتشر شده از‬

‫خواهد داشت‪.‬‬

‫‪ | 111‬فایل شعر‬


‫‪11‬‬ ‫نازنین طلوعی‬ ‫انگشتهای پا روی پهلو‬ ‫فرودِ باخ آخ‪ ،‬سیاه نواخت‬ ‫موتزارت همیشه قرمز مینواخت‬ ‫بتهوون کبود‬ ‫وینستون سبز‬ ‫میان انبوه رنگهایِ ناکوك‬ ‫این پیانو داغ است و کوك‬ ‫برقِ تاكِ چشمها‬ ‫بالبال میزد و دومینگو فریاد‬ ‫هوایِ دربهدرِ بندر‬ ‫به بالهیِ دستهایم حسادت داشت‬ ‫شاعرك من خوب میرقصد‬ ‫پاها باله و دستها بندری‬ ‫شکم عربی و چشمها‪ ...‬آه چشمها‬ ‫دریای شمال شدیدن طوفانیست‬ ‫با وزش هر باد‬ ‫خطی جاری ساری سبز‬ ‫زیر چشمهام کبود نه دیگر سیاه است‬ ‫با تمام سیاهی خانهی اپرا‬ ‫دلبریست سفید و سر باال‬ ‫این بار بییار‬ ‫هیاهوی سیدنی قلبم‬ ‫به گرمی در من بارید‬ ‫هر صدايی‪ ،‬تناژی دارد‪ .‬بهتر است در كارگاههای شعر‬

‫انگشتهای پا‪ ،‬همان پاست كه به پهلو برخورد میكند و‬

‫هركس شعرش را بخواند و ما با توجه به صدای خود او‬

‫مطرح كردن آخ‪ ،‬بحث بازی زبانی با فرود باخ( يك‬

‫ريتم شعری و يا چينش شعری را پيشنهاد بدهيم‪.‬‬

‫اصطالح موسيقيايی) است‪ .‬در مورد عالمات هم موتزارت‬

‫در ابتدای شعر نازنين خشونتی اتفاق میافتد و با يك جور‬

‫و بتهوون را مطرح میكند و بر اين اساس شعرش را پيش‬

‫اينهمانی صوتی يا آوايی "آخ" را به "باخ" بدل میكند و‬

‫میبرد‪ .‬حاال ما براساس فرمی‪ ،‬چگونه میتوانيم روی اين‬

‫سپس اين تمهيد‪ ،‬تمهيد شعر او میشود‪ .‬يعنی منظورش از‬

‫شعر كار كنيم و اين شعر را از پراكندگی خارج كنيم‪ .‬از‬

‫‪ | 112‬فایل شعر‬


‫طرفی شاعر با صحبت كردن در مورد تركيبهايی مانند‬

‫اكثر شعرهايی كه برای بازخوانی فرستاده شده است‪،‬‬

‫"شكم عربی و چشمها‪ ،‬پاها باله و دستها بندری" يك‬

‫شعرهای بلندی هستند كه به علت كمبود وقت نمیتوانيم‬

‫نقد را بيان میكند‪ .‬شاعری كه احتمالن يك ديد موسيقيايی‬

‫به بازخوانی آنها بپردازيم‪ .‬نكته ديگر اينكه چرا خودتان‬

‫دارد و در پشت آن ديد يك نقد به موسيقی نهفته است‪.‬‬

‫راه سخت را انتخاب میكنيد؟ اول كوتاهنويسی را ياد‬

‫مثل آدمهايی كه با يك موسيقی خاص يك رقص غير‬

‫بگيريد بعد كمكم به شعر بلند بپردازيد‪.‬‬

‫خاص دارند‪ .‬در هر صورت شاعر به اين اينهمانی توجه‬

‫در اين شعر يكسری قافيهسازیها و تالشهای زبانی‬

‫دارد كه عدم آن در شعر خودش هم ديده میشود‪ .‬به نظر‬ ‫من نازنين با كوتاهتر نوشتن میتواند خود را از بحران‬ ‫سطرسازی و قطعهسازی خالص كند‪ .‬مشكلی كه اغلب‬ ‫شاعران كالج به آن دچار هستند‪ .‬شما وقتی شعر كوتاه ‪ ۶‬يا‬ ‫‪ 1۱‬سطری كار میكنيد‪ ،‬به شما اين اجازه را میدهد كه‬

‫وجود دارد‪ .‬اينها همه جالب هستند‪" .‬هوای دربهدر بندر‬

‫به بالهی دستهايم حسادت داشت‪ ...‬شاعرک من خوب‬

‫میرقصيد" كه در اين شاعرک من‪ "،‬ع‪ ،‬ر‪ ،‬ک" بحث سه‬

‫هجای كوتاه متوالی است‪ .‬يعنی ناگهان داخل متنی كه‬ ‫میگويد "هوای دربهدر بندر به بالهی دستهايم حسادت‬

‫زبان و مضمونش را اداره كنيد‪ .‬اگر يك مدت شعر كوتاه‬

‫داشت‪ ...‬شاعرک من" شعر اينجا دچار يك سكته میشود‪.‬‬

‫بنويسيد و از پس ادارهی فرم و زبان آن بر بياييد‪ ،‬بعد كمكم‬

‫يعنی شما بعد از يك يا دو قطعه میتوانيد لحن را تغيير‬

‫میتوانيد شعر بلند كار كنيد‪ .‬اما وقتی ناگهان با شعر بلند‬

‫دهيد اما در سه سطر پی در پی اين به سختی اتفاق میافتد‬

‫آغاز میكنيد و يا معمولن شعر بلند مینويسيد‪ ،‬به آن‬

‫و خواننده مجبور است مدام نفس بگيرد‪.‬‬

‫اشراف نداريد‪ .‬البته منظورم شعر نازنين طلوعی نيست اما‬

‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫انگشتهای پا‬ ‫روی پهلو‬ ‫فرودِ باخ‬ ‫آاخ!‬ ‫سیاه نواخت‬ ‫موتزارت همیشه قرمز‬ ‫بتهوون کبود‬ ‫وینستون سبز‬ ‫میان انبوه رنگهایِ ناکوك‬ ‫این پیانو داغ است‬ ‫اما کوك‬ ‫و برق در چشمها بالبال میزد و دومینگو فریاد‬ ‫هوایِ دربهدرِ بندر‬ ‫به بالهیِ دستهایم حسادت داشت‬ ‫شاعرك عجیب خوب میرقصد‬ ‫پاها باله و دستها بندری‬ ‫شکم عربی و چشمها‬ ‫آه چشمها‬ ‫دریای شمال شدیدن طوفانی ست‬

‫‪ | 113‬فایل شعر‬


‫با وزش هر باد‬ ‫زیر چشمهام کبود‬ ‫حتی سیاه‬ ‫و خانهی اپرا‬ ‫دلبری ست سفید و سر باال‬ ‫این بار بییار‬ ‫در هیاهوی سیدنی قلبم‬ ‫در اين اديت تالش كردهام بخش موسيقيايی و اجرايی شعر‬

‫شعر كشف كنيد و در شعر بخواهيد هندسهی شعر را‬

‫را در كل متن پخش كنم و در اصل با ايجاد يك اينهمانی‬

‫بسازيد‪ ،‬مهم است‪ .‬شعر بايد المان به المان ساخته شود و‬

‫در كل شعر يك سيركوليشن ايجاد كنم‪ .‬اما معمولن‬

‫تخيل با متن حركت كند و در نهايت توليد فضای جديد‬

‫شعرهايی كه انتزاعی هستند نمیتوانند اين ويژگی را داشته‬

‫كند‪ .‬يعنی كليت شعری كه بتواند يك شهر متنی بسازد در‬

‫باشند‪ .‬اين مساله بسيار مهم است و به همهی شما پيشنهاد‬

‫ترجمه به هر زبانی هم موفق خواهد بود‪ .‬خيلی از افراد‬

‫میكنم كه شهودی بنويسيد‪ .‬يعنی هميشه هر شعر يك‬

‫میپرسند كه چرا شعرهايم نسبت به ايران خيلی زبانی‬

‫داستان اجرايی‪ ،‬متنی و فكری دارد‪ .‬شعری كه اين داستانها‬

‫نيست؟ در مواردی هم حق دارند‪ .‬چون من يك بخشی از‬

‫را دنبال نكند شعر خوبی نمیشود‪.‬‬

‫زندگیام را از اين راه سپری میكنم‪ .‬چون در ايران به دليل‬

‫شعرهای انتزاعی و آنهايی كه فضاسازی خوب ندارند در‬

‫سانسورها مخاطب زيادی ندارم اما در اينجا هر مجلهای‬

‫ترجمه میبازند‪ .‬اين موضوع خيلی مهم است‪ .‬در واقع شما‬

‫كه شعر من را تاليف میكند‪ ،‬بابت آن حق تاليف میدهد و‬

‫وقتی شعرتان ترجمه می شود با بحران و ضعف شعرتان‬

‫برای همين خيلی مهم است كه در شعر فضاسازی كنم‪.‬‬

‫آشنا میشويد‪ .‬خيلی از شاعرهای ايران در زبان فارسی‬

‫يعنی فضايی را كه در شعر استفاده میكنم‪ ،‬همان كار اصلی‬

‫ممكن است مهم باشند ولی در ترجمه از دست میروند‬

‫را از من میبرد‪ .‬درست است شعر در زبان اتفاق میافتد‬

‫چون لفاظی و فضای مغشوش ترجمه نمیشود‪ .‬در واقع‬

‫ولی معنايش اين نيست كه هميشه در زبان بغرنج بكاريم‪.‬‬

‫تكنيكی كه حاصل زبان باشد در ترجمه از بين می رود‪.‬‬

‫شما میتوانيد با فضاسازی خاص زبان را با شعر اينهمان‬

‫پس شاعر بايد عالوه بر زبان به تخيلی كه در زبان كار می‬

‫كنيد‪ .‬اين نكته كه به تناسب و فرم شعر حركت كنيد‪ ،‬خيلی‬

‫شود وفادار باشد‪ .‬يعنی اينكه شما فكری يا فضايی را در‬

‫مهم است‪.‬‬

‫‪ | 114‬فایل شعر‬


‫‪12‬‬ ‫بهار زارعی‬ ‫با کودکیهایمان مادری میکنند‬ ‫با قابلیت زندهبهگوریهامان برادری‬ ‫خاك این خشکی‬ ‫غنچه را به گل نمیرساند‬ ‫شکوه شکفتن را‬ ‫شاخه همدست بادهای مخالف به پرپر شدن میانجامد‬ ‫گل را به رسمیت نمیشناسند‬ ‫و‬ ‫ریشهی همهی ما در خاك مدفون است…‬ ‫شعر بهار يك تم كشنده دارد‪ .‬زنی كه معترض است و‬

‫میخواهد حرف بزند‪" .‬با كودكیهامان مادری میكنند‪ ...‬با‬

‫قابليت زندهبهگوریهامان برادری" اين سطر را بايد سادهتر‬

‫و محكمتر بيان كرد‪" .‬خاک اين خاكی‪...‬غنچه را به گل‬

‫نمیرساند" اشكالی ندارد اما كاربرد غنچه و گل و بلبل در‬

‫اگر شاعر بخواهد به عنوان ليبرو‪ ،‬پيشگام باشد بايد نه تنها‬ ‫از لحاظ درونی بلكه از لحاظ فرم و ساختار هم ليبرو و‬

‫راديكال باشد‪" .‬و ريشهی همه ما در خاک مدفون است"‬ ‫اينهمانی بين انسان و درخت زيباست‪ .‬اين سطر در اصل‬ ‫يك اعتراض را نشان میدهد‪ .‬مثل برادری كه قانون‬

‫اينگونه شعرها چندان مطبوب نيست‪" .‬شكوه شكفتن" زيبا‬

‫خواهری را نمیداند و شاعر در اصل يك نوع اعتراض را‬

‫نيست‪ .‬يك اضافهی نئوكالسيك است‪ .‬شعر فارسی خيلی‬

‫بيان میكند‪ .‬اين اعتراض هم به نگاه اجتماعی به جايگاه زن‬

‫پيشرفت كرده است و در اينجا معلوم است شاعر از بايگانی‬

‫و اينكه وقتی میخواهيم از او تعريف كنيم نسبت مادری‬

‫ذهنش استفاده میكند‪ .‬متاسفانه در ايران مد شده كه شعر‬

‫را مطرح میكنيم‪ ،‬برمیگردد‪ .‬طوری كه انگار فقط مادری‬

‫سياسی يك شعر شعاری است‪ .‬شعر سياسی بايد در فرم و‬

‫كردن مربوط به زن است‪ .‬من به عنوان شاعر مادر كلماتم‬

‫چينش و ساختار هم راديكال باشد و تفكری كه ارائه‬

‫هستم‪ .‬من به عنوان يك فرد مجرد در خانه‪ ،‬مادر خانه‬

‫میدهد شاعرانه باشد‪ .‬اما متاسفانه در ايران بسياری از‬

‫هستم‪ .‬اين در اصل انتخاب ما نيست و فرهنگ آن را تعيين‬

‫شعرهای سطح پايين به عنوان شعر سياسی تلقی میشوند‪.‬‬

‫میكند‪ .‬حاال ما چطور میتوانيم اين شعر را اديت كنيم‪:‬‬

‫مثل بسياری از ترانههايی كه امروز وجود دارند‪ .‬در اصل‬

‫‪ | 115‬فایل شعر‬


‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫با کودکیمان مادری میکنند‬ ‫با زندهبهگوری‬ ‫برادری‬ ‫این خشکی‬ ‫هیچ غنچهاى را نمىرساند به گل‬ ‫و شاخهها‬ ‫که دستهاى در آسمان برخاستهاند‬ ‫همدست بادهای مخالفاند‬ ‫گل را نمىشناسند بهرسمیّت‬ ‫کاش برادرم‬ ‫فنِِّ خواهرى مىدانست‬ ‫و مادرم نمىدانست‬ ‫که ریشهی همهی ما در خاك مدفون است…‬ ‫اگر بخواهيم به خوانش اجرايی اين شعر بپردازيم‪ ،‬در آن‬

‫در اينجا به لحن توجه كنيد‪ .‬اين چينش به خاطر لحن شعر‬

‫لحن میبينيم‪ .‬شروع شعر خوب بود اما در ادامه‬

‫است‪.‬‬

‫نئوكالسيك شده است‪ .‬ما آن وجه از شعر و چيزهايی را كه‬ ‫ناگفته و شاعر خودش سپيدخوانی كرده بود‪ ،‬از شعر حذف‬

‫و شاخهها‬

‫كرديم‪ .‬در اصل لزومی به سپيدخوانی نمیديديم‪ ،‬چون‬

‫كه دستهاى در آسمان برخاستهاند‬

‫بخشی از فرم شعر محسوب میشد و آن را در متن ظاهر‬

‫منظور دستهای برآورده به آسمان برای دعا است اينجا‪.‬‬

‫كرديم‪.‬‬

‫همدست بادهای مخالفاند‬ ‫گل را نمىشناسند بهرسميّت‬

‫(با كودكیمان مادری میكنند‬

‫كاش برادرم‬

‫با زندهبهگوری‬

‫فنِّ خواهرى مىدانست‬

‫برادری‬

‫و مادرم نمىدانست‬

‫اين خشكی‬

‫كه ريشهی همهی ما در خاک مدفون است‪...‬‬

‫هيچ غنچهاى را نمىرساند به گل)‬

‫‪ | 116‬فایل شعر‬


‫‪13‬‬ ‫پویان سا‬ ‫سالها ستاره در پیِ خورشید‬ ‫و پنجره رو به آسمان است‬ ‫سالها است در خواب و خیال‬ ‫رسیدن را میبینم‬ ‫جهیدن را میبینم‬ ‫خودم را میبینم‬ ‫دریغا‬ ‫که آسمان‪ ،‬آسمان و‬ ‫پنجره‪ ،‬پنجره نبود…‬ ‫اين سبك شعر‪ ،‬سادهست‪ .‬شعری كه ساده نوشته شده و‬

‫كردهايم‪ .‬اما چطور میتوانيم با اين شعر برخورد كنيم و آن‬

‫حسرتی را به بيان درمیآورد‪ .‬بعد از بازخوانی شعر متوجه‬

‫را به شعر بودن نزديك كنيم‪ .‬در ادامه سعی میكنيم اين‬

‫می شويم كه شاعر تجربه زيادی در سرايش ندارد اما به‬

‫شعر را از حالت منثور و تختی در بياوريم‪:‬‬

‫موضوع و يا تمی كه مطرح میكند پايبند است‪ .‬میخواهم‬ ‫بگويم كه ما طيفهای مختلف را برای بررسی انتخاب‬

‫علیعبدالرضايی‬ ‫ويرايشعلی‬ ‫ويرايش‬ ‫عبدالرضايی‬ ‫ستاره سالهاست پیِ خورشید‬ ‫پنجره در آسمان است‬ ‫و من که سالهاست خواب مىبینم‬ ‫رسیدن را‬ ‫پریدن را‬ ‫حتی خودم را دیگر نمیبینم‬ ‫کاش آسمان‬ ‫آسمان و‬ ‫پنجره‬ ‫نبود‬ ‫در پايان اين شعر يك سوال مطرح میشود‪ .‬سوالی كه يك‬

‫من در شعر دست نبردهام و فقط روی اجرای آن كار‬

‫تعليق را به وجود میآورد‪ .‬در اصل تم شعر ساده است و‬

‫كردهام‪.‬‬

‫‪ | 117‬فایل شعر‬


‫‪ | 118‬فایل شعر‬


‫مقدمه‬ ‫چنان كه اهل ادبيات كم و بيش میدانند‪ ،‬در عصری زندگی می كنيم كه با گسترش آموزش عالی‪ ،‬ارتباطات جمعی‪ ،‬سطح آگاهی‬ ‫و همچنين دسترسی افراد به منابع علوم مختلف‪ ،‬دانش مكتوب به اشكال مختلف ميان افراد دست به دست میشود‪ .‬در اين ميان‬ ‫ادبيات نيز در سطح تئوری به طور گستردهای خوانده و بازخوانی می شود‪ .‬اما گاهی استفاده از ادبيات در همين سطح باقی مانده‬ ‫و فراتر از بازگويی تئوریهای نوشته شده در كتابها و سايتهای پر مخاطب نمیرود‪ .‬در واقع استفاده‪ ،‬كمتر به توليد ختم‬ ‫می شود‪ .‬هدف اين گروه ايجاد پلی ميان تئوری و كاربرد آن در ادبيات و به نوعی باز كردن نظريههای بسته بندی شده در ويترين‬ ‫نمايشگاههای پر بازديد اما كم بازده ادبيات امروز است‪ .‬اغلب ديده میشود منتقد هنگام نقد با توضيح نظريهاى ادبى نقد خود را‬ ‫شروع كند‪ ،‬اما موفق نمیشود ارتباط موثری ميان اين نظريه و اثر در حال بررسى ايجاد كند‪ .‬او درنهايت مخاطب را سردرگم بين‬

‫نظريهای عقيم و نقدی كه ناقص زاده شده‪ ،‬رها می كند‪ .‬سعی علی عبدالرضايی به عنوان بانی گروه بر اين بوده است كه نظريه‪-‬‬ ‫های ادبی را به زبانی راحت و همه فهم بيان كند و روش های به كار بردن اين نظريات را در نقد ادبی به شكلی كاربردی و با‬ ‫طرح مثالهاى متعدد شرح دهد‪ .‬اين توضيحات كه معمولن به صورت فايلهای صوتی در گروه ارائه میشود‪ ،‬به منظور استفاده‬ ‫آسانتر به فايلهای نوشتاری تبديل شده و در دسترس عموم قرار می گيرد‪ .‬در اين شماره از مجله‪ ،‬قسمت هايی از چهار جلسه‬ ‫كه به "مرگ مولف"‪" ،‬نشانه شناسى در ادبيات"‪"،‬ساختارگرايى" و"ترامتنيّت" اختصاص داشت‪ ،‬تحت عنوان 'نظريههای ادبياتی‬

‫و عملياتی' در اختيار مخاطبان گرامی قرار‬

‫میگيرد‪.‬‬

‫فرشاد قاسمینژاد‬

‫‪ | 119‬فایل شعر‬


‫هر اثر ادبی يك رسانه است و زمانی كه مخاطب با اين‬

‫چه در ذهن داريم يا هر چه كه مىدانيم‪ ،‬ربطى به جهان‬

‫رسانه رو به رو میشود‪ ،‬با آن ارتباط برقرار میكند‪ .‬اين‬

‫خارج ندارد و بىواسطه است‪ ،‬در صورتى كه پيرس با اين‬

‫رابطه میتواند از هر نوعی از قبيل معنايی‪ ،‬لذتی‪ ،‬ساختاری‪،‬‬

‫ايده مخالف است و نشان داده كه هر چه میدانيم محصول‬

‫فرمی‪ ،‬تخيلی و يا هر چيز ديگری باشد‪ .‬در نهايت در هر اثر‬

‫استدالل و استنتاج‬

‫ادبی به خصوص در آثار خالق‪ ،‬جهانی ساخته میشود و‬

‫دكارت معتقد بود كه معناى بسيارى از تفكرات و انديشهها‬

‫بدون ايجاد ارتباط با آن اثر‪ ،‬خوانش آن غير ممكن است‬

‫از طريق دروننگرى و بدون واسطه به دست مىآيد‪ ،‬اما‬

‫زيرا جهان آن اثر شناخته نمیشود‪ .‬در اصل بحث مشاركت‬

‫پيرس معنا و انديشه را محصول جستجويى مىدانست كه‬

‫خالق مخاطب مطرح میشود‪ .‬برای اين مشاركت‪ ،‬ارتباط‬

‫صرف رابطهی بين نشانهها شده است‪ .‬يعنى معتقد بود كه‬

‫اهميت بسياری دارد‪ .‬اين ارتباط در صورتی برقرار میشود‬

‫ايجاد رابطه بين نشانه (ساين)‪ ،‬شىء (اوبجكت) و توضيح و‬

‫كه مخاطب نشانهشناسی را بشناسد؛ يعنی از طريق رياضياتی‬

‫تفسير رابطه بين نشانه و شیء‪ ،‬باعث توليد انديشه مىشود و‬

‫كه بين نشانههاست‪ ،‬فضای اثر در ذهن مخاطب خالق شكل‬

‫باور داشت كه تا سه بُعد نشانه و شىء و تفسيركننده در ميان‬

‫میگيرد‪ .‬به همين دليل درک نشانهشناسی بسيار اهميت دارد‪.‬‬ ‫نشانهشناسى كه به تعبير سوسور 'سميولوژى' و يا به گفته‬

‫ماست‪.‬‬

‫نباشد‪ ،‬انديشهای شكل‬

‫نمىگيرد‪.‬‬

‫نشانه چيزیست كه به چيزی يا شخصی ديگر داللت‬

‫پيرس 'سميوتيكس' ناميده میشود‪ ،‬يك نظريهى چندگانه‬

‫مىكند‪ .‬پس آن شىء يا چيز اينجا مدلول است‪ ،‬يعنى مدلول‬

‫است و از ادبيات تا سياست‪ ،‬معرفت شناسى‪ ،‬فلسفهی زبان‬

‫همان مابهازاى بيرونی نشانه است‪ .‬اينترپرِتنت يا تفسيركننده‬

‫و ذهن و حتى متافيزيك را در بر‬

‫مىگيرد‪.‬‬

‫نشانهشناسی برای اولين بار توسط فيلسوف انگليسی "جان‬

‫هم چيزیست كه وقتى شما با يك نشانه برخورد میكنيد‪،‬‬ ‫در ذهنتان شكل مىگيرد‪ .‬يعنى تفسيركننده شخص نيست‪،‬‬

‫الک" در قرن هفدهم مطرح شد و بعدها در اواخر قرن‬

‫بلكه يك ايده يا يك فكر است‪ .‬مثلن شخصی مىگويد گاو‬

‫نوزدهم فرديناند دوسوسور به آن جان مستقل بخشيد‪ .‬اما‬

‫يا مىنويسد گاو‪ :‬در اينجا گاو يك نشانه است و گاوى كه‬

‫تكامل آن در اوايل قرن بيستم توسط چارلز سندرز پيرس‪،‬‬

‫بيرون در حال چريدن است‪ ،‬مدلول است‪ .‬اما مجموعه‬

‫فيلسوف امريكايی صورت گرفت و در حال حاضر يك‬

‫شناختى كه از گاو داريد يا فكرى كه درباره آن مىكنيد‪،‬‬

‫رشته مستقل به حساب میآيد‪ .‬به طوری كه پيرس به آن‬

‫همان اينترپرتنت يا تفسيركننده‬

‫يك هيئت مستقل میدهد و از آن يك دستگاه ارتباطی و‬

‫پيرس هر فكر و انديشهاى را يك نشانه مىدانست‪ .‬پس اگر‬

‫خوانشی میسازد‪ .‬تعاريف هم در اين مورد تفاوت دارند‪.‬‬

‫اين را به ادبيات تعميم بدهيم‪ ،‬هر شعرى نيز يك نشانه است‬

‫مثلن سوسور نشانهشناسى را علمى مىداند كه به جستجوى‬

‫كه بدون اينترپرتنت يا تفسير و تاويل نمیتوان درک خالقى‬

‫زندگى نشانهها در اجتماع مىپردازد‪ ،‬اما پيرس نشانهشناسى‬

‫از آن داشت‪ .‬هر نشانهاى وابسته به نشانههاى ديگر است؛‬

‫را دانش كاربرد و ارتباط نشانهها با توجه به الگوها و سيستم‬

‫يعنى ما معمولن در توضيح نشانهها‪ ،‬از نشانههاى ديگرى‬

‫رابطهی آنها‬

‫مىداند‪.‬‬

‫در قرن هفدهم‪ ،‬جان الک‪ ،‬مانند دكارت‪ ،‬معتقد بود كه هر‬

‫‪ | 121‬فایل شعر‬

‫است‪.‬‬

‫حرف مى زنيم كه با آن همخوانی دارند‪ .‬همان طور كه هر‬ ‫فكرى را با فكرهاى ديگر توضيح مىدهيم‪ .‬پس هر شعر و‬


‫داستانى به شعرها و داستانهاى ديگر وابسته است كه به‬

‫مدلول و هم اينترپرِتنت ويژهی خود را دارد‪ .‬اما ذكر اين‬

‫تعبير ژوليا كريستوا از آنها به عنوان پيشمتن ياد مىشود‪.‬‬

‫نكته الزامیست كه مدلولهايش انتزاعى هستند‪ .‬برای مثال‬

‫يعنى ما به منظور تفسير يك شعر ناگزيريم از شعرهاى‬

‫اساسن هر شهرى كه در هر شعر ساخته مىشود‪،‬‬

‫ديگری كمك بگيريم و اين زنجيره تا بی نهايت ادامه پيدا‬

‫انتزاعیست و وجود خارجى ندارد‪ .‬از سويی ديگر وقتى‬

‫مىكند‪ .‬از اين لحاظ هيچ نشانه‪ ،‬فكر و شعرى مستقل نيست‪،‬‬

‫مىخواهيم يك واقعه بيرونى را بازسرايى كنيم‪ ،‬با نشانه‬

‫بلكه در يك زنجيره قرار‬

‫دارند‪.‬‬

‫در باال توضيح داده شد كه به تعبير پيرس هر فكر و ايدهای‬ ‫يك نشانه محسوب میشود‪ .‬پس از آنجايی كه در هر متن‬ ‫ادبی يك ايده وجود دارد‪ ،‬میتوان گفت شعر و داستان‬ ‫نشانهاند چون حامل آگاهی هستند‪ .‬اساسن هر چيزى كه‬ ‫اطالعاتی به شما بدهد نشانه است‪ .‬كلمه‪ ،‬جمله‪ ،‬نقشه‪،‬‬ ‫نمودار‪ ،‬تصوير‪ ،‬عاليم راهنمايی و رانندگى و در كل هر‬ ‫چيزى كه باعث بروز تفسيرى در ذهن شما شود تا به چيز‬ ‫ديگری داللت كند‪ ،‬نشانه است‪ .‬برای مثال كلمه طياره يك‬ ‫نشانه بوده و آن چيزى كه در آسمان است‪ ،‬آبجكت و مدلول‬ ‫آن است‪ .‬اما تفسيرى كه باعث تشخيص اين مدلول مىشود‬ ‫و در ذهن شما قرار دارد‪ ،‬تفسير كننده يا اينترپرتنت است‪.‬‬ ‫يعنى شما از طريق اينترپرتنت به يك شیء مانند هواپيما‬ ‫مىرسيد؛ در غير اين صورت كلمهی هواپيما به تنهايی‬ ‫بيانگر مفهومی نيست‪ .‬در مورد سيب نيز اين امر صادق‬ ‫است‪ .‬به طوری كه وقتی گفته میشود سيب‪ ،‬در ذهن ما يك‬ ‫سيب بيرونی (ميوه خوردنی) شكل میگيرد‪ ،‬كه در اصل به‬ ‫عنوان مدلول (اُبجكت) دارای نمونههای ديگری نيز هست‪.‬‬ ‫زيرا وقتی از سيب به عنوان يك ميوه تعبير شود‪ ،‬ما بی‬ ‫نهايت ميوه ديگر را نيز میتوانيم مثال بزنيم‪ ،‬كه در اصل‬ ‫میتوان گفت بی نهايت مدلول وجود دارد‪ .‬با اين حساب هر‬ ‫نشانه‪ ،‬نشانههای ديگری را توليد میكند كه با آنها در‬ ‫ارتباط است‪ .‬پيشتر تاكيد كرديم كه هر شعرى يك نشانه‬ ‫است‪ .‬ممكن نيست اين موضوع را هيچ سميولوژيستى‬ ‫بپذيرد و احتمالن اگر جان الک با چنين عقيدهای مواجه‬ ‫میشد‪ ،‬به شدت با آن مخالفت میكرد‪ .‬اما تاكيد میكنم كه‬ ‫شعر يك نشانهی متعالى است‪ .‬چون بى نهايت مدلول و‬ ‫تفسير كننده دارد‪ .‬وقتى شعرى نوشته مىشود‪ ،‬به تعداد‬ ‫مخاطبهای خالقش تفسير به وجود مىآيد و فضايى كه در‬ ‫ذهن و تخيل آنها شكل مىگيرد‪ ،‬يك مدلول منحصر به فرد‬ ‫است‪ .‬هر شعرى به تعداد مخاطبهای منحصر به فردش هم‬ ‫‪ | 121‬فایل شعر‬

‫شمايلى مواجه هستيم؛ يعنى حتا شعرها و داستانهاى‬ ‫رئاليستى هم نشانهاند‪ ،‬اما از نوع شمايلی‪ .‬حال سوال‬ ‫اينجاست؛ چطور نشانهها را بشناسيم؟‬ ‫هر نشانهاى ويژگیهايی دارد كه در آغاز بايد باعث بروز‬ ‫انديشه يا تفسيرى در ذهن شود و سپس مدلولى داشته باشد؛‬ ‫يعنى به چيزى بيرونى داللت كند‪ .‬سوم اينكه كيفيت مادى‬ ‫داشته باشد‪ .‬به اين معنا كه خارج از ابعاد طول و عرض و‬ ‫ارتفاع‪ ،‬وجود مستقلى داشته‬

‫باشد‪.‬‬

‫به عقيده پيرس‪ ،‬به طور كلى نشانهها به سه دسته تقسيم‬ ‫میشوند‪:‬‬ ‫دستهی اول نشانههاى شمايلى و تصويری هستند‪ .‬اين نوع‬ ‫نشانهها عين يا شبيه مدلول خودشان هستند‪ .‬مانند نقاشی‬ ‫صورت شما كه تقليدى از چهرهى شماست‪ ،‬يا تابلوى‬

‫"جاده در دست تعمير است" كه تصوير جادهاى در حال‬ ‫تعمير را نشان مىدهد‪.‬‬ ‫دستهی دوم نشانههاى طبيعىاند كه به آنها نشانههاى عقلى‬ ‫هم گفته میشود‪ .‬بين اين گونه نشانهها و مدلولِ آنها نوعی‬ ‫هم جوارى و منطق عقلى وجود دارد‪ .‬مانند جاى پا‪ ،‬كه نشان‬ ‫میدهد كسی از آنجا گذشته‪ ،‬يا دودی كه مشخص میكند‬ ‫جايى به آتش كشيده شده است‪.‬‬ ‫دستهی سوم هم نشانههاى قراردادى هستند كه قراردادى بين‬ ‫آنها و مدلولشان توسط مردم برقرار شده است‪ .‬يعنى مردم‬ ‫با خود قرار گذاشتهاند كه يك چيز معنی خاصی بدهد؛ برای‬ ‫مثال چراغ سبز سر چهارراهها به معنی مجاز بودن حركت و‬ ‫چراغ قرمز به معنی توقف‬

‫است‪.‬‬

‫نشانهشناسی بحثی كاربردی است‪ .‬هر چيزی كه در جهان‬ ‫وجود دارد يك نشانه است‪ .‬در يك صفحه‪ ،‬يك كلمه‬ ‫خودش نشانه محسوب میشود‪ .‬چون هر كلمه يك دال‬ ‫است كه بر چيزی بيرونی داللت میكند و در واقع دارای‬ ‫مدلولی است‪ .‬در اصل ما يك رابطه اوليه در يك نشانه‬ ‫(چيزی كه به آن نشانه صدق میكند) و يك رابطه كه بين‬ ‫نشانهها هست‪ ،‬داريم‪ .‬حال ممكن است نوع نشانه عينی‪،‬‬


‫ذهنی‪ ،‬شمايلی‪ ،‬نمادين و يا نمايهای باشد‪ ،‬كه هر كدام‬

‫پرسش‬

‫كاربردی جداگانه دارد و هر گاه از شعری به عنوان تصوير‬ ‫ذهنی ياد میشود‪ ،‬در اصل منظور استفاده از نشانههای ذهنی‬ ‫است‪ .‬بعضی از نشانهها عينی هستند؛ بدين معنا كه وقتی‬ ‫كنار يكديگر قرار میگيرند‪ ،‬ايجاد استعاره و تصوير میكنند‪.‬‬ ‫حال برای اينكه يك شعر به درستی مورد بررسی قرار گيرد‪،‬‬ ‫نياز است تا ماهيت انواع نشانهها شناخته شود‪ .‬برای اين‬ ‫منظور‪ ،‬شما میتوانيد با مطالعهی بحثهای تئوريك از‬ ‫كسانی مانند سوسور و جان الک به اين شناخت دست پيدا‬ ‫كنيد‪ .‬پس از مدتی نيز به تدريج موضوع برای شما قابل‬ ‫درک تر خواهد شد‪ ،‬به شرطی كه مطالعات با سيستم آپولويی‬

‫با توجه به بحث تئوريك شما درباره سميولوژى‪ ،‬بيشتر‬ ‫مايلم بدانم چگونه نشانهشناسى در نقد متن به كمك ما‬ ‫مىآيد‪ .‬به عنوان مثال‪ ،‬با توجه به نشانهشناسى چگونه‬ ‫مىتوان شعر كاغذ ديوارى شما را كه متنش در ادامه‬ ‫آورده شده‪ ،‬تحليل كرد؟‬ ‫ديواری كاغذ پوش‬

‫(جايی كه خواندن‪ ،‬سبب يادگيری میشود و يادگيرنده از آن‬

‫تفنگی سر به هوا‬

‫لذت میبرد) همراه باشد‪ .‬اين تكرار میتواند تا حدی پيش‬

‫گذاشت‬

‫برود كه به بينش بدل شود‪ .‬نشانه شناسی در تمام جهات‬ ‫زندگی وجود دارد‪ .‬مثلن وقتی شما با دوست خود برخورد‬ ‫میكنيد‪ ،‬نوع برخورد‪ ،‬رفتار و گفتار او نيز میتواند مورد‬ ‫بحث نشانهشناسی قرار بگيرد‪ .‬پس سميولوژی به قول‬ ‫سوسور و يا سميوتيكس به قول پيرس‪ ،‬دارای ماهيتی است‬ ‫كه اگر به درستی درک شود‪ ،‬جهان اطراف نيز بهتر درک‬ ‫خواهد شد و درک بهتری از جهان پديد خواهد آمد‪ .‬به‬ ‫عنوان مثال‪ ،‬شما وقتی دودی میبينيد‪ ،‬نمايهای از آتشی است‬ ‫و اگر رد پايی هست‪ ،‬نشانهای نمايهای از عبور شخصی از‬ ‫آن محل است‪ .‬پس در شعر ما با متن و روانشناسی آن سر و‬ ‫كار داريم‪ .‬با اين بررسیها متوجه میشويم كه در هر بخش‬ ‫از شعر منظور شاعر چه بوده است‪ .‬پس همه چيز با نشانه‬ ‫سر و كار دارد و هر چيز يك نشانه محسوب‬

‫میشود‪.‬‬

‫در گوشهای تنها‬

‫سر روی ديوار‬

‫ببری كه در كاغذ كمين كردهست‬ ‫ديگر از تفنگ نمیترسد‬ ‫آهوی ناگهانی كه در آغوش ببر رفت‬ ‫يار ِتنهايی ِاوست‬ ‫با اينهمه‬

‫تنهاييم‬

‫كه بر تخت خواب رفته حاال‬

‫كه نيستم‬ ‫يا وقتی كه هستم تنهاست!‬ ‫با آهوی ناگهان وچشمهای ببر‬

‫و بارها‬

‫از خواب‬

‫پريدهست‬ ‫حاال‬

‫آهويی كه نمیترسيد‬

‫ببری كه تنهايیست‬ ‫شاعریست‬

‫‪ | 122‬فایل شعر‬

‫پير و بی تفنگ‬

‫كه میترسد‬


‫پاسخ علی عبدالرضایی‬ ‫سوال خوبی پرسيديد‪ ،‬اما ای كاش شعری از من به عنوان مثال مورد بررسی قرار نمیگرفت‪ .‬درست میگوييد‪ ،‬بحث ما كمی‬ ‫ابزورد است‪ ،‬ولی اگر كمی به جزييات آن توجه كرده و دركی از آن داشته باشيم‪ ،‬به مرور زمان‪ ،‬در شيوه تحليل ما تاثير‬ ‫مثبت خواهد گذاشت‪ .‬برای مثال در همين شعر كاغذ ديواری‪ ،‬ما با چيدمان نشانهها و رابطهای كه بين آنهاست‪ ،‬مواجه‬ ‫هستيم‪ .‬مثلن آهو‪ ،‬تفنگ‪ ،‬پلنگ و يك راوی كه میتواند يك شكارچی باشد‪ .‬اين رابطه بين نشانهها و اين چيدمان بين آنها‪،‬‬ ‫باعث میشود كه ما يك شعر داشته باشيم‪ .‬يكی از ادمينها (فرشاد قاسمی نژاد) نقد خوبی دربارهی اين شعر نوشته است‬ ‫كه با هم میخوانيم‪:‬‬ ‫«كاغذ ديواری‪،‬‬ ‫روايتی از پرتاب تفنگی كه تنهايیست‬ ‫ابتدا ماشه را بكشيد‪ ،‬تفنگ را زير چانهی خود بگذاريد و در سطر دوم شليك كنيد‪ .‬وقتی تفنگ به گوشهی ديوار پرت شد‪،‬‬ ‫شعر از سطر سوم شروع میشود‪ .‬در دو سطر بعد شاعر به ببری كه در كاغذ كمين كرده اشاره میكند‪ ،‬كه ديگر از تفنگ‬ ‫نمیترسد‪ .‬اما چرا؟ ببری كه زمانی از آن تفنگ میترسيد‪ ،‬چرا ديگر نمیترسد؟ برای پاسخ دادن به اين پرسش كليدی‪ ،‬بايد‬ ‫بفهميم كه چه كسی در سطر اول خود را كشت و البته ببر كيست؟ با كمی تامل میتوان دريافت كه پس از خودكشی‪ ،‬جسد‬ ‫مرد كنار ديوار میافتد‪ .‬حاال ديگر جسم او از تفنگی كه قرار بود مدام شليك كند‪ ،‬نمیترسد و كمين میكند‪ ،‬زيرا شكارچی‬ ‫مرده است‪ .‬در سطر بعد‪ ،‬آهويی با شتاب میجهد و خود را در آغوش ببر میاندازد‪ ،‬كه يار تنهايی اوست‪ .‬اما كدام تنهايی؟‬ ‫مرد يا همان شكارچی‪ ،‬هميشه تنها بود‪ .‬اين را زمانی بهتر در میيابيم كه در ادامه به مفهوم تنهايی اشاره میشود‪ .‬در اينجا‪ ،‬از‬ ‫تكنيكهای فرميك و خاصی استفاده میشود كه برای درک معانی موجود در آن سطر بايد دو دستگاه مختصات را در‬ ‫ذهنمان در نظر بگيريم‪ :‬در حالت اول‪ ،‬دستگاه مختصات روی نقطهی تنهايی شاعر (چشم ناظر) رسم میشود و همهی‬ ‫معانی سطر را نسبت به تنهايی شاعر میسنجيم‪ .‬در حالت دوم‪ ،‬دستگاه مختصات روی نقطهی تنهايی هر دو (مرد و زن)‬ ‫رسم شده و همه معانی نسبت به تنهايی آنها مورد تحليل قرار میگيرد‪ .‬در حالت اول تنهايی‪ ،‬شاعر به سوی تخت میرود‬ ‫كه در اينجا منظور میتواند روح منزوی شدهی مرد باشد و با توجه به عبارت ‪/‬حاال كه نيستم‪ ،‬با وقتی كه هستم‪ ،‬تنهاست‪،/‬‬ ‫به درک عمق ديگری از تنهايی دعوت میشويم‪ .‬اما حالت دوم‪ ،‬كامل كردن پازل هزار تكهی روايت اين شعر را محتمل‬ ‫میسازد‪ .‬حاال فعل ‪/‬تنهاييم‪ /‬تاكيد میكند كه آنها هنوز تنها هستند و زن هنوز خود را نكشته و سر تفنگ كماكان روی‬ ‫ديوار پرت مانده است‪ .‬زن مضطرب در حالی به سوی تخت میرود‪ ،‬كه ديگر اثری از مرد نيست و در اينجا مهمترين نكته‬ ‫برای يافتن عقدهی نهفته در اين شعر‪ ،‬كه دليل خودكشی را مشخص میسازد‪ ،‬روشن میشود‪ .‬در ادامه احواالت زن پس از‬ ‫اين اتفاق توصيف میشود‪/:‬و بارها با آهوی ناگهان و چشمان ببر‪ ،‬از خواب پريده ست‪ ،‬حاال‪ ،‬آهويی كه میترسيد‪/‬؛ اكنون‬ ‫همان زنی كه پيشتر نمیترسيد‪ ،‬بارها با ديدن صحنهی دويدنش به سمت جسم بیجان و چشمان بیفروغ مرد‪ ،‬از خواب‬ ‫میپرد و در وحشتی تكراری مدام تكرار میشود‪ .‬در انتها‪ ،‬شعر با تصويری رعبآور به پايان میرسد؛ جسد شاعری كه مثل‬ ‫يك ببر تنها همچنان در كمين آهو است تا بلكه بتواند سرانجام با او به سوی تخت برود‪ ،‬كنار ديوار و روی صفحهی‬ ‫كاغذی آن میپوسد‪ .‬او همچنان میترسد به خواستهاش نرسد و شايد هيچ گاه كسی از مرگ او مطلع نمیشود‪ .‬شايد حتی‬ ‫ديگر آهويی حضور نداشته باشد‪ ،‬كه ببر همچنان در كمينش بماند؛ همان ببری كه روزی‪ ،‬شايد ديگر از تفنگ نترسيد و به‬ ‫شكارچی واقعی (آن من پر از عقده) حمله كرد و او را كشت‪.‬‬

‫‪ | 123‬فایل شعر‬


‫در اين نقد‪ ،‬منتقد با توجه به نشانهها داستان خودش را ساخته است‪ .‬يعنی اين تاويلی كه صورت گرفته از نظر من كه‬ ‫نويسنده ی شعر هستم‪ ،‬ربطی به نيّت مولف نداشت‪ .‬اما منتقد در آنجا جنون خود را پياده كرده است‪ .‬از نشانهها كمك‬ ‫گرفته و هر نشانه را به مدلولهای ديگری ربط میدهد؛ يعنی پلنگی كه من در شعر آوردم و يك پلنگ بيرونی است‪ ،‬در‬ ‫نقد فرشاد پلنگ ديگری میباشد‪ .‬همهی اينها باعث ايجاد يك استحاله میشود و اين استحاله در نهايت به يك واقعيت‬ ‫تبديل میشود‪ ،‬كه اسمش را خودكشی میگذارد‪ .‬به نظر من در اينجا‪ ،‬فرشاد بدون آنكه به نشانهشناسی اشارهای كند و‬ ‫شايد حتا بدون آن كه چيز زيادی در مورد آن بداند‪ ،‬توانست از اين طريق داستان خودش را بسازد‪ .‬گاهی در نقدها از‬

‫نشانهشناسی استفاده می شود‪ .‬اجازه بدهيد مثال ديگری بزنم تا مشخص شود كه چرا شناخت انواع نشانهها در تحليل‪ ،‬می‪-‬‬ ‫تواند كمك بسياری به ما بكند‪ .‬برای مثال؛ يك مجموعهی شعر به نام "قصيده لبخند چاک چاک" هست كه كتاب‬

‫جالبیست و در دهه ی ‪ 6۱‬منتشر شده است‪ .‬در آن شعر سطری به اين ترتيب وجود دارد‪/ :‬چه كرمهای حقيری كه‬ ‫كهكشان سيب را به تباهی كشاندهاند‪ ./‬ما در اين سطر چند نشانه داريم‪ :‬كرم‪ ،‬سيب و كهكشان كه هر كدام از اين نشانهها‪،‬‬ ‫يك معادل بيرونی دارند‪ .‬مثلن سيب و كهكشان هر كدام يك مفهوم بيرونی دارند و بين هر كدام از اين نشانهها رابطهای‬ ‫وجود دارد‪ .‬برای مثال بين كرم و سيب يك رابطهی عقالنی وجود دارد‪ ،‬به اين صورت كه كرم سيب را میخورد و سيب را‬ ‫به تباهی میكشاند‪ .‬از طرفی رابطهی بين سيب و كهكشان رابطهای شمايلی است‪ .‬شما اگر يك سيب را تميز كنيد و روی‬ ‫آن را نگاه كنيد‪ ،‬نقطه نقطههای روی سيب میتواند تصويری از كهكشان را برايتان بسازد‪ .‬پس بين دالها يك رابطه شمايلی‬ ‫وجود دارد‪ ،‬كه باعث ساخته شدن يك سطر درخشان میشود‪ .‬حال در اينجا به معنا میرسيم؛ يعنی منظور شاعر يا مخاطب‬ ‫خالق‪ ،‬كه میخواهد دوباره اين شعر را توليد كند‪ ،‬اين است‪ :‬چه آدمهای حقيری كه زمين را به فساد كشاندهاند‪ .‬يعنی ما از‬ ‫طريق نشانهشناسی به راحتی میتوانيم متنی را تاويل كنيم‪ .‬اكنون اين نشانهها باعث ايجاد گفتمانی در كل متن میشوند كه يك‬ ‫فكر را پديد میآورد‪ .‬يعنی در همين يك سطر شعری شما يك فكر داريد‪ .‬طبق تعريف پيرس هر فكر يك نشانه است‪ .‬پيرس‪،‬‬ ‫خصيصههايی برای نشانه دارد كه در قسمت بعد توضيح داده می شود‪».‬‬

‫پرسش‬ ‫شما فرموديد كه هر نشانه دارای يك وجودِ بيرونی و عينی به مثابهی يك پديده است‪ .‬اما در جای ديگر میفرماييد كه‬ ‫بعضی اشعار‪ ،‬نشانهای انتزاعیست و هركس برداشتهای درونیِ خود را از آن شعر دارد‪ .‬اما شايد شعری سوررئال باشد؛‬ ‫آيا اين شعر باز هم يك نشانه است؟‬

‫پاسخ علی عبدالرضایی‬ ‫فكر میكنم نظام نشانهشناسی پيرس نظام كاملتریست‪ .‬من چندان با دوسوسور موافق نيستم‪ ،‬چرا كه نشانهشناسی را‬ ‫محدود میكند و بيشتر وارد حيطهی اصوات میشود‪ .‬از النگ و پارول سخن میگويد و آن را به نشانهشناسی ربط میدهد‪.‬‬ ‫بر همين اساس نظام نشانهشناسی دوسوسور نظامی مغشوش بوده و بر خالف آن ديدگاه پيرس ديدگاهی شفاف است‪ .‬اما‬

‫اين دليل نمی شود كه ديدگاه پيرس را در باب نشانه شناسی به طور كامل پذيرفت‪ .‬او معتقد است يك "نشانه" ابتدا بايد‬ ‫مدلولی بيرونی داشته باشد؛ يعنی فارغ از وجوه فيزيكی‪ ،‬دارای ماهيتی مستقل باشد‪ .‬دوم اينكه "نشانه" دارای تفسير بوده و‬

‫برای شما انتقال دهندهی يك "تفكر" است‪ .‬به عنوان مثال در اين سطر؛ "چه كرمهای حقيری كه كهكشان سيب را به‬

‫تباهی كشاندهاند"‪ ،‬ما با يك "فكر" طرف هستيم‪ .‬پس اين "نشانه"‪ ،‬فكر را توليد كرده است‪ .‬همچنين در اينجا (در جهانی‬ ‫به مثابهی شعر) معادل آن در ذهن ما ساخته شده است‪.‬‬ ‫‪ | 124‬فایل شعر‬


‫در قسمتهای قبل گفته شد كه بعضی مدلولها از بی نهايت تا بی نهايت حركت میكنند‪ .‬در واقع در مواجهه با اين شعر‪،‬‬ ‫در ذهن هر مخاطب جهانی خاص ساخته میشود‪ .‬بر اين اساس‪ ،‬تعداد مدلولهايی كه ساخته میشوند (تخيلی كه ساخته‬ ‫میشود)‪ ،‬همگی يك مدلول هستند‪ .‬از طرفی‪ ،‬من جهان را به آنچه كه میبينيم خالصه نمیكنم‪ .‬شايد همين جهان توَهم‬ ‫ماست و يك انتزاع (تخيل) است‪ .‬در نتيجه معادل اين تصاوير‪ ،‬جهانی از تخيالت‪ ،‬در شعر ساخته میشود‪ .‬ممكن است‬ ‫همين جهانی كه آن را رويت می كنيم‪ ،‬در شعر ساخته شود و مخاطب آن را انتزاعی (مجاز) بداند و جهان فيزيكی را‬ ‫واقعی تصور كند‪ .‬اما امكان دارد جهان شعر واقعیتر باشد‪ .‬چرا كه حاصلِ يك زيست است‪ .‬فكر میكنم زبانشناسها‬ ‫خيلی مستقيم به اين مقوله نگاه میكنند‪ .‬به همين دليل من اين ايده را بسط دادم‪:‬‬ ‫پيرس میگويد‪" :‬هر فكری يك 'نشانه' است‪ ".‬من میگويم‪ ،‬هر شعر و داستانی يك "نشانه" است‪ .‬چرا كه هر شعر و‬

‫داستانی حاوی فكر است‪ .‬هر شعری پيشمتن و پيششعرهای خودش را دارد‪ .‬مثلن‪ ،‬حافظ در شعری از ليلی و مجنون‬ ‫صحبت میكند و با شعرهای قبل از آن‪ ،‬كه از ليلی و مجنون صحبت كردهاند‪ ،‬رابطه ايجاد میكند‪ .‬به عبارت ديگر‪ ،‬پيرس‬

‫میگويد‪" :‬هر فكری را فكرِ قبلی توليد میكند"‪ .‬او در مثال جالب و قابل دركی‬ ‫هرمی را داخل آب فرو كنيد‪ .‬مشاهده میكنيد‪ ،‬زمانی كه نوک هرم در آب فرو میرود‪ ،‬ابتدا يك نقطه است و سپس با‬ ‫پايينتر رفتن هرم‪ ،‬نقطه تبديل به دايرهای با شعاع كوچك میشود‪ .‬همچنان كه هرم در آب فرو میرود‪ ،‬شعاع دايره‪،‬‬ ‫بزرگتر میشود"‪ .‬در واقع دايرهی كوچكتر‪ ،‬فكر قبلی و دايره بزرگتر‪ ،‬فكر جديد است‪ .‬فكرهای جديد (دايره بزرگتر) را‬ ‫فكرهای قبلی (دايره كوچكتر) میسازند و همواره اين فكرِ جديد است كه دارای اهميت بيشتریست‪.‬‬ ‫به عنوان مثال در ايران‪ ،‬حافظ را همه دوست دارند و او را برتر میدانند‪ .‬اين نگاه‪ ،‬نگاه غلطیست‪ ،‬زيرا آنها باور ندارند‬ ‫كه ممكن است از روی اشعار حافظ‪ ،‬شعرهايی نوشته شده باشند كه نسبت به اشعار او قویتر هستند‪ .‬اما حافظ يك‬ ‫استثنا ست‪ .‬چرا كه ديوان حافظ در پنجاه سال اخير‪ ،‬از سايه تا شاملو‪ ،‬چندين بار توسط افراد مختلف تصحيح شده است‪.‬‬ ‫پس حافظ يك شاعر نيست‪ .‬هزاران شاعر است و هركسی ضعفی از او را حل كرده است او را بدل به شاعری معاصر‬ ‫كرده است‪ .‬همچنان كه برای بعضی ابيات حافظ‪ ،‬دهها نمونه داريم‪ .‬اين نكتهای است كه بسياری به آن توجه نمیكنند‪ ،‬كه‬ ‫از هر شعر‪ ،‬شعرهای ديگری وجود دارد‪ .‬پس با آن شعر به مدلول و اشعار ديگری میرسيم‪ .‬بايد تحليل را به سمت‬ ‫"نئومدرنيسم" برد و بررسی كرد كه چگونه از يك شعر‪ ،‬چندين شعر ساخته میشود‪ .‬چگونه سيستم نشانهها به ما كمك‬ ‫میكند عوامل ديگر را كشف كنيم‪ .‬چگونه با چيدمان نشانهها به تاويلهای خاصِ خودمان میرسيم‪ .‬متاسفانه اينها موارد‬ ‫مهمیست كه در ايران مورد بحث و گفت و گو قرار نمیگيرد و اگر هم ترجمه شود‪ ،‬مترجم نفهميده چه چيز را ترجمه‬ ‫كرده است‪ .‬چرا كه در ايران نقدی نداريم كه شعری را تكه تكه كند و از آن‪ ،‬چند شعر پيدا كند و سپس ببيند چه ساختار‬ ‫نامتمركزی در آنهاست‪ ،‬چگونه اين تكه شعرها و شعرهای مختلف‪ ،‬يك "چندشعری" را به وجود آورده و از طريق چند‬ ‫شعری به چند ساختاری و سپس به يك ساختار نامتمركز رسيده است‪ .‬تمامی اين نكات‪ ،‬حاصل چيدمان ''نشانه'' هاست‬ ‫كه نمیتوان بدون درک خالق از نشانه شناسی به تاويل پيرس‪ ،‬به آنها دست يافت‪.‬‬ ‫میگويد‪:‬‬

‫‪ | 125‬فایل شعر‬


‫با وجود محوريت نظر بارت در مورد مرگ مولف‪ ،‬نمیتوان‬

‫مرگ مولف در ايران بعد از دههی هفتاد همهگير شد‪ .‬اگر ما‬

‫سند اين نظريه را به نام وی ثبت كرد‪ ،‬زيرا فيلسوفها و‬

‫نظريهی مرگ مولف را محوريت كار خود قرار دهيم‪ ،‬بخش‬

‫متفكران زيادی به جز او دربارهی نظريهی مرگ مولف‬

‫عظيمی از نوشتههای مولف محور نه تنها در ايران بلكه در‬

‫نوشتهاند و تئوریهای زيادی ارايه دادهند‪ .‬اساسن در‬

‫كل جهان از بين خواهد رفت‪ .‬البته اين درست است كه ما‬

‫خوانش يك متن سه رويكرد محوری وجود دارد‪ :‬رويكرد‬

‫در زمان خوانش يك اثر نبايد شرايط زمانی‪ ،‬مكانی و‪ ...‬را در‬

‫مولف محور كه به نوعی در تقابل با نظريهی مرگ مولف‬

‫نظر بگيريم‪ ،‬اما در فرايند تاويل يك متن مسلمن نمیتوان‬

‫قرار دارد‪ ،‬رويكرد متن محور كه تا حدودی با اين نظريه‬

‫تمام شرايط را ناديده گرفت‪ .‬به عنوان مثال در ادبيات خود‬

‫همراستاست و رويكرد خواننده محور‪ ،‬كه باز هم همسو با‬

‫ما چگونه میشود با اشعار كسی مثل فروغ فرخزاد برخورد‬

‫اين نظريه تلقی میشود‪ .‬اما میتوان در مواجهه با يك متن‬

‫كرد و آنها را مورد بحث قرار داد‪ ،‬بدون اينكه زندگی‬

‫رويكرد چهارمی را در نظر گرفت كه بر اساس ديالوگی كه‬

‫شخصی وی را مد نظر قرار ندهيم‪ .‬يعنی اگر ما نظريهی‬

‫بين خواننده و مولف صورت میگيرد‪ ،‬تاويل میشود‪ .‬يعنی‬

‫هرش را‪ ،‬در تاويل يك متن‪ ،‬در نظر بگيريم يقينن به نتايج‬

‫نوعی سيستم تعاملی ميان متن و خواننده بر قرار است كه‬

‫متفاوتی نسبت به زمانی كه نظريات بارت را محور قرار‬

‫لزومن با تئوری مرگ مولف همخوانی ندارد‪ .‬نظريه پرداز‬

‫دهيم‪ ،‬دست پيدا خواهيم كرد‪ .‬خود بارت نيز به نوشتههای‬

‫معروفی مثل هرش در كتاب معروف خود (اعتبار در تفسير)‬

‫پروس عالقهی زيادی داشت‪ .‬او بر اين قضيه اذعان داشت‬

‫در اواخر قرن بيستم توضيح میدهد كه چگونه میتوان يك‬

‫زمانی كه پروس در نوشتههايش از زبان لوگو استفاده میكند‬

‫متن را بر اساس نيت مولف تفسير و تاويل كرد؛ يعنی‬

‫میكند‪.‬‬

‫اهميت زيادی برای نيت مولف قائل میشود‪ .‬اين در حالی‬

‫متن زندهتر است و ارتباط بيشتری با مخاطب برقرار‬

‫ممكن است برای دوستان سوال مطرح شود كه چطور می‪-‬‬

‫است كه فيلسوفی مانند فوكو‪ ،‬كه در زمينههای زيادی با‬

‫شود آثار سينمايی كسی مثل مسعود ده نمكی را بدون در‬

‫بارت هم عقيده نبود‪ ،‬در مورد مرگ مولف نظريات بارت را‬

‫نظر گرفتن شخصيت وی بررسی كرد؟ در پاسخ بايد گفت‬

‫تاييد و بحث مولف كيست را مطرح میكند و به نوعی بر‬

‫اگر سينما و آثار ده نمكی هنری و دارای خالقيت میباشند‪،‬‬

‫استقالل متن از مولف صحه میگذارد‪ .‬متفكری مانند گادامر‬

‫مسلمن بايد آنها را بدون غرض ورزی شخصی و در نظر‬

‫هم به نوعی نظريات بارت را تاييد میكند و بيان میكند كه‬

‫گرفتن شخصيت و رفتار كارگردان بررسی كرد‪ .‬به عنوان‬

‫لزومن تفسير مولف از متنی كه نوشته‪ ،‬بر تفسيرهای ديگری‬

‫مثال شخصی مانند مخملباف كه سابقه ی چندان جالبی‬

‫كه از متن میشود‪ ،‬برتری ندارد‪ .‬او پا را از اين هم فراتر‬

‫ندارد از معدود كارگردانهايی است كه چند اثر آوانگارد در‬

‫میگذارد و گاهی تفسير مخاطب از يك متن را بر تفسير‬

‫كارنامهی او ديده میشود‪ .‬در كل به هيچ وجه نبايد اخالق و‬

‫مولف برتری میدهد‪ .‬هدف از آوردن اين مثالها اشاره به‬

‫شخصيت مولف را در متن دخيل كرد‪ .‬اين اخالق میتواند‬

‫اين نكته بود كه حتی در دورهی حاضر نظريات مدرنی‬

‫دامنهی گستردهای را شامل شود؛ حتی گارد سياسی نيز به‬

‫وجود دارند كه با نظريهی مرگ مولف بارت همخوانی‬

‫نوعی در زمينهی اخالق قرار میگيرد‪ .‬بايد فرض را بر اين‬

‫نداشته ولی از ارزش ادبی بااليی برخوردار هستند‪ .‬بحث‬

‫قرار داد كه وقتی اثری متولد میشود‪ ،‬دقيقن همانند يك‬

‫‪ | 126‬فایل شعر‬


‫انسان هويتی مستقل دارد‪ .‬ما هيچ وقت يك انسان تازه متولد‬

‫ميرد‪ .‬به عنوان مثال شما در خوانش يك رمان‪ ،‬خودتان را‬

‫شده را به دليل منفور بودن پدرش مورد بازخواست قرار‬

‫جای شخصيت اصلی آن قرار میدهيد و يا در زمان ديدن‬

‫نمیدهيم‪ .‬مرگ مولف نيز دقيقن از اين قانون پيروی میكند؛‬

‫يك فيلم سينمايی‪ ،‬جای نقش اول را میگيريد‪ .‬اين فرايند‬

‫يعنی اين نظريه بيان میكند كه وقتی اثری نوشته میشود‬

‫دقيقن مانند فرايند جانشينی در سيستم زبان است‪ .‬به عنوان‬

‫دقيقن دارای هويتی مستقل است‪ .‬به عنوان مثال اگر اعالم‬

‫مثال شما يك كلمه را در يك متن برداشته و كلمهی ديگری‬

‫كنند كه آخرين اشعار شاملو قبل از مرگش كه تا كنون منتشر‬

‫را جايگزين آن كنيد‪ .‬كلمهی برداشته شده در متن دقيقن‬

‫نشده و به زودی چاپ میشوند‪ ،‬حتی اگر ارزش هنری‬

‫خود مولف است‪ .‬يعنی با اين جايگزينی به نوعی مولف را‬

‫بااليی هم نداشته باشند‪ ،‬با سيل عظيم تعريف و تمجيد‬

‫میكشيم‪ .‬اينجا با يك اثر خالق رو به رو هستيم‪ .‬تنها دليل‬

‫منتقدها رو به رو میشوند و حتی ممكن است به تيراژ‬

‫اينكه مولف اين اثر را خالق نوشته اين است كه دقيقن در‬

‫بااليی برسند‪ .‬همچنين اگر هر رمانی از محمود دولت آبادی‬

‫زمان نويسش آن از اثر لذت برده است‪ .‬اين لذت دقيقن‬

‫منتشر شود‪ ،‬به خاطر نام وی مورد استقبال قرار میگيرد‪ .‬اين‬

‫همان چيزی است كه به خواننده منتقل میشود و مخاطب‬

‫دقيقن يك نوع تبعيض است و در واقع نظريهی مرگ‬

‫اثر را نيز دچار سرخوشی میكند‪ .‬از طريق جايگزينی‪ ،‬يك‬

‫مولف بر ضد اين تبعيضهاست‪ .‬يعنی به نوعی بر ضد‬

‫خوانندهی خالق وقتی خود را در نقش مولف قرار میدهد‪،‬‬

‫تبعيض گذاشتن بين اثر تازه منتشر شده از مولفی نامدار و‬

‫اين تعبير را به وجود میآورد كه مولف مرده؛ اما در اصل‬

‫اثری از يك مولف گمنام است‪ .‬نمونهی بارز ديگر‪ ،‬ديوان‬

‫مولف از بين نرفته‪ ،‬بلكه تنها جايگاهش تغيير كرده است‪ .‬در‬

‫شمس تبريزی اثر موالناست كه به نوعی كار جدی وی‬

‫واقع وقتی مولفی قصد نوشتن اثری را دارد ابتدا در ذهن‬

‫محسوب‬

‫میشود‪.‬‬

‫خود يك پالن و طرح ذهنی را در نظر گرفته و با توجه به‬

‫ديوان شمس هويتی مستقل دارد و نمیتوان آن را به زندگی‬

‫آن‪ ،‬كلمات را در جايگاه مناسب به كار میبرد‪ ،‬اما يك‬

‫شخصی مولف آن نسبت داد‪ .‬البته اين نكته را نيز بايد در‬

‫مخاطب‪ ،‬دقيقن جايگزين مولف میشود‪ .‬به عنوان مثال‪،‬‬

‫نظ ر گرفت كه مرگ مولف بر ضد بررسی زندگی شخصی‬

‫وقتی امروزه غزلی از حافظ میخوانيم مسلمن كاركرد‬

‫مولفِ يك اثر نيست‪ ،‬اما معتقد است در مواجهه با يك متن‬

‫متفاوتی نسبت به زمان و موقعيت خودِ حافظ دارد‪ .‬تمام‬

‫نبايد زندگی و افكار شخص مولف را در آن در نظر بگيريم‪.‬‬

‫مسائلی كه گفته شد تنها بيان تازهای از نظريه مرگ مولف‬

‫اين به آن معنا نيست كه در زمان تاويل متن به زندگی‬

‫بود‪ ،‬اما اين به معنای رد نظريه هرش نيست‪ .‬اگر ما بخواهيم‬

‫شخصی مولف بیتوجه باشيم‪ .‬مثلن اگر مسعود ده نمكی‬

‫يك اثر را از لحاظ تفسيری بررسی كنيم ناچاريم ديدگاه‬

‫يك شاهكار سينمايی خلق كند ما حق نداريم صرفن به‬

‫هرش را مد نظر قرار دهيم‪ .‬به همين دليل است كه بيوگرافی‬

‫خاطر سابقه و افكار وی او را انكار كنيم‪ .‬اين نگاهِ تبعيضی‪،‬‬

‫(شرح حال)‪ ،‬هيچ گاه كار ادبی جدی محسوب نمیشود؛‬

‫از بنيان غلط‬

‫است‪.‬‬

‫ما در برخورد با ادبيات دو نوع گارد داريم؛ از ادبيات‬ ‫كالسيك لذت میبريم اما دچار سرخوشی نمیشويم‪ ،‬ولی‬ ‫وقتی با يك متن آوانگارد رو به رو میشويم عالوه بر لذت‬ ‫دچار نوعی سرخوشی و از خود بيگانگی می شويم‪ .‬جالب‬ ‫است كه بدانيد اين سرخوشی چه رابطهی تنگاتنگی با‬ ‫جنسيت دارد‪ .‬سرخوشی‪ ،‬جز محصول عشق بازی و سكس‬ ‫چيزی نيست‪ .‬در خوانش يك متن نيز شما برای اينكه به‬ ‫سرخوشی برسيد چارهای نيست مگر اينكه با اثر عشق بازی‬ ‫كنيد و اين تنها زمانی اتفاق میافتد كه خواننده مبدل به‬

‫مولف اثر بشود‪ .‬دقيقن در اين زمان است كه مولف اثر می‪-‬‬

‫‪ | 127‬فایل شعر‬

‫زيرا در اينگونه متون‪ ،‬با شخصيت طرف هستيم كه به هيچ‬ ‫عنوان ايجاد سرخوشی‬

‫نمیكند‪.‬‬


‫در مباحث قبلی در مورد نشانهشناسی يا سميولوژی و به‬

‫نسبت به اين ديدگاه سوسور كمی زاويه دارم و بيشتر به‬

‫تعبير پيرس‪ ،‬سميوتيك بحث كرديم‪ .‬عنوان بحث ما در اين‬

‫دستگاهی كه پيرس در نشانهشناسی ارائه داد توجه دارم‪ .‬با‬

‫بخش ساختارگرايی است؛ بين ساختارگرايی و نشانهشناسی‬

‫وجود اينكه نظر پيرس را بيشتر قبول دارم اما اينجا ناگزيريم‬

‫ارتباط تنگاتنگی وجود دارد‪ .‬مخصوصن در حيطه سيمنتيك‬

‫از سوسور بحث كنيم‪.‬‬

‫استراكچر يا ساختار معنايی میتوان گفت بدون كاربرد‬

‫از نظر سوسور هر نشانه زبانی از يك آوا و يك تصوير‬

‫تكنيكهايی كه در نشانهشناسی وجود دارد‪ ،‬به راحتی قادر‬

‫مفهومی تشكيل شده كه هركدام از اينها مثل دو روی يك‬

‫نيستيم به معنا و ساختار معنايی اثر برسيم‪ .‬از اين جهت به‬

‫سكه هستند و حضور هر يك‪ ،‬ديگری را صدا میزند‪.‬‬

‫اعتقاد من بين اين دو بحث پيوستگی و ربط وجود دارد‪.‬‬

‫اساسن سوسور كلمه را واسطهای بين شی و مفهوم آن كلمه‬

‫اساسن هركس با ساختن سروكار دارد و به تعبيری سازنده‬

‫میدانست كه در بحث نشانهشناسی مفصل به آن پرداختم‪.‬‬

‫شمرده میشود‪ ،‬به نوعی با ساختار طرف است و شما در‬

‫خالصه اينكه سوسور بين زبان به عنوان يك نظام‪ ،‬كه از آن‬

‫هركاری استراكچر و استراكچراليست و يا سازه و سازنده‬

‫تحت عنوان «النگ» ياد میكرد‪ ،‬و زبان به مثابه مجموعهای‬

‫داريد‪ .‬هركس در مواجهه با ساختارگرايی‪ ،‬به آن سمت و‬

‫از سخنها‪ ،‬كه آن را «پارول» میناميد تفاوت قائل بود و‬

‫جهتی داده است كه البته گاهی ارتباط چندانی با هم پيدا‬

‫معتقد بود النگ‪ ،‬قواعد را و پارول‪ ،‬رفتار را بوجود میآورد‪.‬‬

‫نمیكنند‪« .‬رومن ياكوبسن» متاثر از بحثهايی كه «سوسور»‬

‫در حيطهی پارول كسی معمولن قواعد را رعايت نمیكند‪.‬‬

‫در مورد ساختار زبان كرده بود‪ ،‬اولين كسی است كه بطور‬

‫بطور مثال در لهجهها و گويشهای فارسی میبينيم كه در‬

‫تخصصی به ساختار پرداخته است‪ .‬پيش از سوسور‬

‫قواعد دست برده میشود و برای نمونه در گويش گيلكی‬

‫زبانشناسان تنها به نحو و مطالعه تاريخی زبان توجه و‬

‫جای موصوف و صفت را عوض میكنند‪ .‬اين اتفاق در زبان‬

‫عالقه داشتند؛ مثلن نوميناليستها با زبان جهان را صدا می‪-‬‬

‫دری هم میافتد؛ بطور كلی هر گويشی كه در زبان فارسی‬

‫زدند و زبان را اسم جهان دانسته و معتقد بودند هر كلمه‪،‬‬

‫داريم كليتی از اين زبان است و كسی اين رفتار را كه در‬

‫اسم كسی يا چيزی است كه در جهان وجود دارد و از اين‬

‫حيطه پارول میگنجد‪ ،‬غلط نمیبيند‪.‬‬

‫لحاظ به منش تاريخی زبان توجه داشتند؛ در حاليكه سوسور‬

‫هدف يك ساختارگرا‪ ،‬فاش كردن درون متن است‪ ،‬يك‬

‫با قطعيت در آن رسالهی مهمِ خود‪ ،‬اعالم كرد كه موقعيت‬

‫ساختارگرا چون غواصی است كه در دل يك متن شيرجه‬

‫هر زبانی در هر زمانی كامل است و با نوميناليستها‪ ،‬كه به‬

‫میرود تا گوهر آن متن را كشف كند‪ .‬در اينجا باز تاكيد‬

‫تكامل تاريخی زبان اعتقاد داشتند‪ ،‬بطور مطلق مخالف بود‪.‬‬

‫میكنم كه ساختارگرايی رابطه تنگاتنگی با نشانهشناسی دارد‬

‫او اساسن قبول نداشت كه هر كلمه ارتباطی ذاتی با اشيای‬

‫و برای درک بهتر ساختارگرايی پيشنهاد میكنم بحث گذشته‬

‫پيرامونش دارد و بيشتر به ماهيت قراردادی كه بين كلمات‬

‫در مورد نشانهشناسی را مجدد مطالعه كنيد‪ ،‬زيرا هر نظام و‬

‫وجود داشت معتقد بود‪ .‬فرديناند دوسوسور اعتقاد داشت كه‬

‫ساختاری را چيدمان نشانههای آن به وجود میآورد و وقتی‬

‫هر كلمه‪ ،‬يك نشانه زبانی است و نشانه زبانی نه يك چيز‪،‬‬

‫كه ما با اين نشانهها برخورد میكنيم روابطی را بين آنها‬

‫بلكه يك مفهوم را به تصوير آوايی ربط میدهد‪ .‬البته من‬

‫كشف كرده كه نهايتن اين روابط ما را متوجه ساختار اثر‬

‫‪ | 128‬فایل شعر‬


‫میكند‪ .‬در قرن گذشته‪ ،‬ساختارگرايی تاثير زيادی بر ادبيات‬

‫میشكند و به زبان گفتاری و لوگو مینويسد و يا وقتی كه‬

‫و نظرات نقد ادبی گذاشته است و بسياری از متفكران از‬

‫شاعر منظورش را مانند يك مقاله توضيح میدهد و يا اينكه‬

‫اشتراوس گرفته تا ژاک الكان‪ ،‬ميشل فوكو‪ ،‬ژرار ژنت‪ ،‬ژوليا‬

‫با تتابع اضافات شعرش را شلخته میكند‪.‬‬

‫كريستوا‪ ،‬تا اكو و كلود برمون تحت تاثير ساختارگرايی‬

‫يك ساختارگرا هنگام مواجهه با متن سعی میكند دربارهی‬

‫بودند وشيوه تفكرشان با ساختارگرايی عجين است‪ .‬حتی‬

‫نيت مولف و نوع تأليف پرسش طرح كند و چون به مرگ‬

‫وقتی كه به ساختارگرايی انتقاد میكنند باز هم تابع‬

‫مولف معتقد است‪ ،‬به دنبال پاسخ در متن به عنوان يك‬

‫ساختارگرايی هستند‪ ،‬هرچند به اين افراد پساساختارگرا می‪-‬‬

‫مولف میگردد؛ يعنی سعی میكند متن را دوبارهنويسی كند‬

‫گويند اما در نهايت شاخهای از ساختارگرايی هستند‪.‬‬

‫و اگر از متن پاسخ گرفت پی به فرم و ساختار اثر میبرد‪.‬‬

‫در نظام دانشگاهی‪ ،‬در بعضی مواقع‪ ،‬شعر را كلمه به كلمه‬

‫وقتی ساختارگرا متن را بازنويسی میكند به معنای نوشتنِ‬

‫معنی میكنند؛ گاهی بسياری از افراد نه با معنای اثر بلكه با‬

‫دوباره يا تغيير آن نيست‪ ،‬بلكه به عنوان سازنده دنبال‬

‫همين شيوه گارد دارند‪ .‬منظور از معنی كردن اينجا‬

‫گرههای متن است؛ ساختارگرا‪ ،‬چند نشانه میبيند و پرسش‬

‫هرمونتيك يا ساختار معنايی نيست بلكه تاويل متن است‪ .‬در‬

‫مطرح میكند و زمانی كه متن به او پاسخ نمیدهد متوجه‬

‫بحث تاويل‪ ،‬گاهی پيش میآيد پا فراتر گذاشته شود و روی‬

‫می شود متن نقص دارد و به ساختار نرسيده و دچار فقدان‬

‫چند تاويلی تاكيد شود و اينكه چگونه يك متن‪ ،‬چند معنا‬

‫است‪.‬‬

‫میيابد‪ .‬در برخورد جزئینگر و در نگاه اتميستها حتی به‬

‫دو نوع ساختارگرايی وجود دارد‪:‬‬ ‫جزئینگر‪Atomic Structuralism :‬‬

‫ساخت كلمه و اينكه چگونه میتوان يك كلمه را به صورت‬

‫‪ -1‬ساختارگرايی‬

‫چندواژگانی در دل سطر بياوريم و اين واژه چند معنا بدهد‪،‬‬

‫‪ -2‬ساختارگرايی كلینگر‪:‬‬

‫هم توجه میشود‪.‬‬

‫در ساختارگرايی جزئینگر‪ ،‬متن تكه تكه میشود و بعد هر‬

‫اين مباحث پانزده سال پيش در دانشگاههای ايران تدريس‬

‫كدام از قطعات متن‪ ،‬بدون رابطه با كل اثر بررسی میشود‪.‬‬

‫نمیشد و قواعد كالسيك حاكم بود‪ .‬كسی كه شعر را معنا‬

‫اين نوع ساختارگرايی كاری به رابطهی ميكرومتن (خرده‬

‫میكند ساختارگرا نيست؛ اين افراد فقط با موضوع سروكار‬

‫متن) با متن اصلی ندارد و ميكرومتن به عنوان متن مستقل‬

‫دارند‪ .‬اما ساختارگراها با موضوع متن و منظور شاعر كاری‬

‫بررسی میشود‪ .‬يعنی اول اثر تكهتكه میشود و بعد تكه‬

‫ندارند‪ .‬ساختارگراها علیرغم برخورد گستردهای كه با متن‬

‫متنها بررسی میشوند‪.‬‬

‫ادبی دارند‪ ،‬موضوع متن برايشان مهم نيست و بيشتر به‬

‫در هر شعرِ مهمی چند شعر داريم‪« .‬پراپ» در تحليلش‪،‬‬

‫نحوهی تاثير متن عالقه دارند‪.‬‬

‫برای هر شخصيتِ رمان حيطهی عملیِ مستقلی در نظر‬

‫كشف مكانيزم متن‪ ،‬وظيفهی يك ساختارگرای واقعی است‪.‬‬

‫میگيرد‪ .‬اين نگاه در ادبيات فارسی و تحليل شعر میتواند‬

‫برای مثال وقتی يك ساختارگرا میخواهد با شعری برخورد‬

‫كاربرد زيادی داشته باشد؛ زيرا شعر معاصر دچار بحران‬

‫كند‪ ،‬ارزشی برای پيام شعر قائل نيست‪ .‬ژاک دريدا میگويد‪:‬‬

‫سطحسازی و در نهايت قطعهسازی است‪ .‬اگر بسياری از‬

‫ساختار يك متن وقتی ديده میشود كه مفهوم اثر مثل يك‬

‫اشعار مشهور فارسی از ديد ساختارگرايی جزئینگر بررسی‬

‫بمب خنثی شود؛ اين حرف به اين معناست كه با موضوع و‬

‫شوند‪ ،‬متوجه میشويم مولف توجهی به جزئيات متن‬

‫مفهوم اثر كاری نداشته باشيم‪ .‬اين مهم است كه يك متن‬

‫نداشته است‪ .‬فرهنگ كلینگری و ديدمان دوآليستی سياه و‬

‫‪Palistic Structuralism‬‬

‫"چطور" معنا میدهد نه اينكه «چه» معنايی میدهد‪ .‬اينجا‬

‫سفيد از ادبيات كالسيك به شاعر ايرانی سرايت كرده و‬

‫با اصالت اجرا در ساختارگرايی سر وكار داريم‪ .‬بارها شده با‬

‫بيشتر شاعران مهم ايرانی در شعر نو و سپيد هنوز هم غزل و‬

‫شعری رو به رو شويم كه سوژهی جذابی دارد اما اجرايش‬

‫قصيده مینويسند و از نگاهی دوآليستی تبعيت میكنند‪ .‬هنوز‬

‫كالسيك و دستمالیشده است و يا از منطق زبانی‬

‫در شعر شاملو وارتان همان حسين كربال و آيدا همان مريم‬

‫برخوردار نيست؛ به عنوان مثال وقتی شعر با زبان نوشتاری‬

‫مقدس است‪ .‬اين نگاه فاجعهآميز هنوز ادامه دارد‪ .‬البته قصد‬

‫شروع میشود ولی ناگهان بدون هيچ تمهيدی زبان را‬

‫قضاوت شاملو را نداريم بلكه از نگاه حرف میزنيم‪ .‬صورتِ‬

‫‪ | 129‬فایل شعر‬


‫شعرِ امروز عوض شده اما از درون هنوز نگاهها قديمی است‬

‫«ديكانستراكتيويسم» (‪ )Deconstructivism‬میناميم‪ .‬منجمله‬

‫و ارتباطی بين واحدهای شعری نيست‪ .‬هنوز در غزل بين‬

‫كسانی كه اصل بنيادی ساختارگرايی را حفظ كردهاند‪ ،‬دريدا‬

‫ابيات ارتباط موضوعی نيست‪ .‬هدف در غزل زيبايی ابيات‬

‫و ساختارگراهای ليبرو و پيشرو هستند‪ .‬هر چند كه به‬

‫است و به ساختار و هماهنگی بیتوجهی میشود‪ .‬اين‬

‫ساختارگرايی انتقاداتی كردهاند‪ .‬ديكانستراكتويستها و پست‬

‫فرهنگ به شعر سپيد و نيمايی هم رسيده و برای همين است‬

‫استراكچراليستها‪ ،‬هر دو‪ ،‬معنا را زاييدهی متن میدانند و‬

‫كه شعر فارسی در ترجمه ناموفق بوده است‪ .‬مخاطب جدی‬

‫معتقدند معنا در دل متن شروع و در متن تمام میشود‪.‬‬

‫به دنبال تخيل اثر است اما فقط خيالهای زيبا میبيند و قادر‬

‫همچنين بحث خود ارجاعی را مطرح میكنند‪ .‬هر دوی اين‪-‬‬

‫نيست ساختاری در اثر كشف كند‪ .‬برای همين اينگونه‬

‫ها باور داشتند كه زبان نمیتواند ارجاع به خارج داشته باشد‬

‫اشعار‪ ،‬حتی اشعار شاعران بزرگ ايران‪ ،‬مطرح نمیشوند‪.‬‬

‫و زبان معنا را بيان نمیكند بلكه توليد میكند و اين سه نحله‬

‫ساختارگرايی كلینگر در غرب‪ ،‬مانند مخاطب ايرانی‪ ،‬فقط‬

‫در بنياد باهم فرقی ندارند‪.‬‬

‫متن را توضيح نمیدهد‪« .‬اشتراوس» به عنوان ساختارگرای‬

‫البته ساختارگراها و پساساختارگراها فرقهايی باهم دارند‪.‬‬

‫كلینگر ابتدا كل متن را در مواجهه با چند اتفاق بيرونی قرار‬

‫پساساختارگراها به تفاوت بها میدهند و ساختارگراها هم‬

‫میدهد و برای آن وجه بيرونی معيّن میكند‪ .‬بعد كل روابط‬

‫معتقدند معنا محصول تفاوت است اما برای ساختار زبان‬

‫ميان متن و اتفاقات بيرونی را بررسی میكند و در آخر‬

‫يك هيئت ثابت در نظر میگيرند‪ .‬اما پساساختارگراها با‬

‫مجموعهی اين روابط را در نظر میگيرد و نظر نهايیاش را‬

‫مؤكد كردن تفاوت‪ ،‬هر ثباتی را زير سوال میبرند و به هيچ‬

‫براساس اين روابط‪ ،‬رياضيات و ساختارِ ميان آنها صادر‬

‫متنی به عنوان متن نهايی عقيده ندارند و معتقدند هر متنی‪،‬‬

‫میكند‪ .‬كار اين نوع ساختارگرا قضاوت اثر نيست بلكه به‬

‫دچار تناقض است و به طور كامل نوشته نمیشود‪ .‬به همين‬

‫صورت كلی با متن مواجه میشود و معيارش در شيوههای‬

‫خاطر‪ ،‬متن باز را برای هر متن‪ ،‬شعر و يا داستان كشف می‪-‬‬

‫جداسازیِ متن اثر و واقعهی بيرونی بسيار مهم است‪ .‬از‬

‫كنند و اعتقاد دارند هر يك از اينها میتواند نوشته شود و‬

‫ديدگاه ساختارگرای كلینگر‪ ،‬با وجود تعيين اتفاق بيرونی‪،‬‬

‫دنباله داشته باشد ولی ساختارگراها متن را كامل میبينند‪ .‬در‬

‫كل اثر بايد خودبسنده و خودويژه باشد؛ يعنی حتی بدون‬

‫دههی هفتادِ شعر ايران در اين باره بسيار صحبت شد‪ .‬در‬

‫ارتباط آن با جهان اثر بايد قادر باشد كه جهانی را درون‬

‫شعر «جامعه» و يا كتاب «شينما» ما شروع و پايانی نداريم و‬

‫خودش كشف كند‪ .‬از اين نظر نگاه ساختارگرايی سبب‬

‫میتوانيم تا بی نهايت آنها را ادامه دهيم و اين عكس‬

‫میشود به آنچه كه مینويسم برگرديم و دوباره فكر كنيم‪.‬‬

‫العملی در قبال كمال گرايیست‪ .‬دكارت میگويد‪« :‬من فكر‬

‫در ادامهی همين بحث میتوان ساختارشكنی را مشاهده كرد‪.‬‬

‫میكنم پس هستم» كه اين جمله ازنظر ساختارگراها و‬

‫ساختارشكنی با ساختارگرايی ارتباط دارد‪ .‬به ساختارشكنی‪،‬‬

‫پساساختارگراها گزارهای مستبد است‪ .‬چون فاعلشناسان را‬

‫ساختارزدايی نيز میگويند‪ .‬اما اين به معنای خراب كردن‬

‫مؤكد میكند و پساساختارگراها معتقدند كه اين جمله فقط‬

‫نيست بلكه به معنای پياده كردن جزءجزء است‪ .‬خراب‬

‫خودِ گوينده را میشنود و آن صدای ديگر را نمیشنود و‬

‫كردن از ديدگاه دريدا به معنای كشف حجاب كردن برای‬

‫دنبال مخاطب نمیگردد‪ .‬دكارت از گزينههای مدرنیست كه‬

‫نشان دادن ساختار است‪ .‬برای واسازی‪ ،‬نقاط ناهمخوان متن‬

‫فلسفهی مدرنيست مطرح میكند‪ .‬در‬

‫عقل خدايی را‬

‫را پيدا میكنند و در اين نقاط‪ ،‬ارتباطاتی با متن اصلی می‪-‬‬

‫صورتی كه اشتراوس به عنوان يك پساساختارگرا معتقد‬

‫يابند‪ .‬در واسازی‪ ،‬منتقد اثر را میشكند و جزءها را میبيند‪.‬‬

‫است هدف علوم انسانی‪ ،‬تاسيس انسان نيست بلكه انهدام‬

‫يعنی موتيفهای آزاد و ارتباطشان با متن اصلی را میيابد‪.‬‬

‫انسان است‪ .‬اين عقيده‪ ،‬به زبان خدايی منتهی میشود‪.‬‬

‫در ساختارگرايی جزئینگر اثر را تكه تكه كرده و سپس‬

‫هم ساختارگرايان و هم پساساختارگرايان‪ ،‬منتقد تاريخ‬

‫بررسی میكنند‪ .‬اين مربوط به دورهی مابعد ساختگرايی‪-‬‬

‫ست‪ .‬در نيمهی دوم قرن بيستم‪ ،‬ساختارگرايی ژنی به‬ ‫پساساختارگرايی پيوست‪ .‬يك شاخه از پساساختارگرايی را‬ ‫‪ | 131‬فایل شعر‬

‫گرايی هستند‪ .‬يعنی از همان گزارهی سوسور تبعيت میكنند‬

‫كه میگويد‪ ":‬وضعيت زبان در هرزمانی كامل است‪".‬‬

‫در حوزههای ديگر نيز اين را بسط میدهند‪ .‬مثلن اشتراوس‪،‬‬


‫عليه ماترياليسم تاريخی سارتر يك مقالهی معروف دارد كه‬ ‫در آن با سارتر مخالف بود‪ .‬سارتر معتقد بود جوامع امروزی‬ ‫بر فرهنگهای گذشته ارجعيت دارند و هرچه زمان جلوتر‬ ‫میرفت میگفت‪ :‬فرهنگ نوين بهتر از فرهنگ قبلی است‪.‬‬ ‫در كل میشود گفت دو گرايش ساختارگرايی و‬ ‫پساساختارگرايی عملن منتقد معنا محوریاند‪ .‬ساختار را نقد‬ ‫میكنند و برای هيچ چيز نقطه نمیگذارند و آن را پايان‬ ‫خطاب نمیكنند‪.‬‬ ‫اين پايان يا عدم پايان و متن ناكامل و ناتمام‪،‬‬

‫پساساختارگرايی را به پست‪-‬مدرنيسم وصل میكند‪ .‬نمی‪-‬‬ ‫شود انكار كرد كه پساساختارگراها تاثير چشمگيری روی‬

‫پست‪-‬مدرنيسم گذاشتند‪ .‬خيلیها امروزه پست‪-‬مدرنيسم را‬ ‫فرزند پساساختارگرايی میدانند‪ .‬بسياری از پساساختارگراها‪،‬‬ ‫مثل ميشل فوكو و دريدا را پست‪-‬مدرنيست مینامند‪ .‬در‬ ‫حالی كه میبينيم خود اين دو نحله نيز‪ ،‬ضد فاعلشناسه و‬ ‫ضد عقل مركزیاند و زبان خدايی را مطرح میكنند‪.‬‬ ‫پست‪-‬مدرنيستها تحت تاثير پساساختارگرايان معتقدند‬ ‫انسان از زبان استفاده میكند تا به جهان معنا بدهد‪ ،‬نه اينكه‬ ‫معنای جهان را بيان كند‪.‬‬ ‫پس میگويند كه خدای واقعی‪ ،‬زبان است‪ .‬بحث زبان‬ ‫خدايی مهم است كه آن را مطرح میكنم‪ .‬از طرفی‪ ،‬آنها كه‬ ‫برخورد علمی دارند میدانند زبان باالخره محصول تجربهی‬ ‫انسان است‪ .‬مخلوق و ساختهی انسان است و هر چيزی كه‬ ‫ساختهی انسان باشد غائی نيست‪.‬‬ ‫من در اين جا با پست‪-‬مدرنيسم مشكل دارم كه زبان خدايی‬ ‫را مطرح میكند‪ .‬من بارها خواستهام صدای ضجه را بنويسم‬ ‫و ضعف زبان برايم آشكار شده است‪ .‬بعد از طرح متافيزيك‬ ‫زبان بود كه بحث زبان خدايی مطرح شد‪ .‬زبان خدايی را‬ ‫مركز ادبيات پست‪-‬مدرنيستی میدانند‪ .‬در صورتی كه خود‬ ‫زبان اساسن يك كميت ناقص است‪ .‬زبان قدرت بيان ندارد‪.‬‬ ‫من به عنوان يك شاعر بعضی وقتها نمیتوانم خودم را بيان‬ ‫كنم چون زبان كم میآورد‪ .‬يعنی گاهی شعرهايی مینويسم‬ ‫كه آن چيز مورد نظرم نيستند‪ .‬بعد تعجب میكنم بعضیها‬ ‫شعور خود را میخواهند با قافيه و اين همه محدوديت‬ ‫بنويسيند‪ .‬چنين متنی ديگر خود واقعی شاعر نيست و فاصله‬ ‫شعر و شاعر مدام بيشتر میشود‪ .‬هدف شعر‪ ،‬رسيدن به آزادی‬ ‫است و اين آزادی عدم اعتقاد به هيچ است‪.‬‬ ‫‪ | 131‬فایل شعر‬


‫فهمِ روابط ترامتنی و علی الخصوص رابطهی بينامتنی از‬

‫انديشههای مقدم داشته است‪ .‬برای مثال‪ :‬آيا میتوان شعری‬

‫اهميت زيادی برخوردار است‪ .‬نه تنها در ادبيات و يا در‬

‫را پيدا كرد كه پيش شعری نداشته باشد؟ يعنی اين شعر هيچ‬

‫هنر‪ ،‬بلكه در امور ديگر نيز‪ ،‬از جمله الهيات‪ ،‬شناخت اين‬

‫گونه رابطهای با شعرهای قبل از خود نداشته باشد؟ در پاسخ‬

‫روابط میتواند به ما كمك كند‪ .‬برای مثال شما آخرين متن‬

‫بايد گفت اين كار عملن ممكن نيست‪.‬‬

‫آسمانی كه در اديان مشاهده میكنيد‪ ،‬قرآن است‪ .‬در قرآن‬

‫پيشمتن و بيشمتن بسياری از غزلهای حافظ‪ ،‬كه همه ما‬

‫رواياتی میبينيد كه در انجيل وجود داشته‪ ،‬در انجيل هم‬

‫دوست داريم و خيلیها در مورد آن صحبت میكنند‪ ،‬غزلهای‬

‫رواياتی هست كه در تورات بوده‪ ،‬در تورات برخی روايات‬

‫خواجوی كرمانی است‪ .‬پيش متن بسياری از شعرهای شاملو‪،‬‬

‫را میبينيد كه در اوستا وجود دارد‪ ،‬در اوستا نيز چيزهايی‬

‫حداقل از لحاظ زبانی‪ ،‬تاريخ طبری‪ ،‬تذكرةاألولياء و بقيهی‬

‫مشاهده میكنيد كه متعلق به ثنويت و مانويت است و در‬

‫متون آركائيك است و اين متون روی زبان آركائيك شاملو‬

‫مانويت‪ ،‬نشانههايی متعلق به ميترائيزم است‪ .‬مانند همان تاج‬

‫تاثير داشتهاند‪ .‬همچنين اگر شعر نيما را بررسی كنيد‪ ،‬به‬

‫و خاری كه روی سر عيسی مسيح گذاشتهاند كه آن نقاشی‬

‫همين صورت‪ ،‬پيش متن زبانی اغلب شعرهای ليدر شعر نو‪،‬‬

‫يك نوع پسمتن از نقشهايی است كه روی ديوار غارها از‬

‫غزلهای مكتب خراسانی است و زبان شعری نيما به زبان‬

‫مهر و يا ميترا وجود دارد كه در آنها همان تاج و خارها را‬

‫غزل خراسانی بسيار نزديك میباشد‪ .‬از اين لحاظ شعرهای‬

‫میبينيد‪ .‬در اسالم‪ ،‬در روايات برای مثال گفته میشود كه‬

‫شعرايی مانند اخوان ثالث‪ ،‬شفيعی كدكنی و اسماعيل خويی‪،‬‬

‫حضرت علی شمشير دو لبه ذوالفقار دارد‪ ،‬و همين شمشير‬

‫رابطهی آشكارتری‪ ،‬حداقل از لحاظ زبانی‪ ،‬با مكتب‬

‫را در كتب باستانی ايرانی در دست مهر میتوان ديد‪ .‬در‬

‫خراسانی دارند‪ .‬به طور خالصه هيچ شعر و شاعری را نمی‪-‬‬

‫اصل آن نقاشی و يا تصوری كه از شمشير ذوالفقار داريد‪،‬‬

‫توان يافت كه كارهايش رابطهی ترامتنی با شعرها و فكرها و‬

‫يك پسمتن از پيشمتن شمشير مهر است‪ .‬به هر صورت‬

‫هنرهای ديگر نداشته باشد‪ .‬درک اين نوع روابط ترامتنی كه‬

‫اين كتب به يك ديگر وابسته هستند؛ يعنی حتی در الهيات‬

‫به پنج دسته تقسيم میشوند بسيار مهم است و برای نقد‬

‫شما میبينيد كه تمام دين بعدی‪ ،‬يك پسمتن از دين قبلی‬

‫فارسی و منتقد فارسی‪ ،‬كه به جای تحليل‪ ،‬بيشتر نقش‬

‫است‪ ،‬و بررسی پيشمتنها بسيار مهم است‪ .‬اگر بخواهيم با‬

‫بازپرس و جاسوس را ايفا میكند‪ ،‬میتواند نجات دهنده‬

‫يك اثر‪ ،‬ايده و يا يك فكر رو به رو بشويم‪ ،‬از فهم رابطهی‬

‫باشد‪ .‬همان طور كه میدانيد‪ ،‬بيشترين وقت منتقد ايرانی‪،‬‬

‫اين اثر‪ ،‬ايده‪ ،‬و يا فكر‪ ،‬با متنهای قبلی ناگزير هستيم‪ .‬بايد‬

‫دانشگاهی و كالسيك صرف مچگيری از يك شاعر میشود‬

‫بيابيم چه نوع رابطهای با هم دارند!‬

‫و عملن منتقد و مخاطب و دانشمند ايرانی نمیداند كه كار‬

‫روابط ترامتنی شامل پنج دسته هستند كه بينامتنی يكی از‬

‫يك شاعر‪ ،‬يك مولف كه كاری خلق میكند‪ ،‬تاثيرگيریست‬

‫مهمترين آنهاست و در ادامه به آنها خواهيم پرداخت‪ .‬به‬

‫و هر تاثيرگيری را نمیتوان دزدی نام گذاشت و با ديدن‬

‫طور خالصه هيچ انديشهای از هيچ خلق نشده است‪ .‬هميشه‬

‫يك سطر و يا يك مصرع نمیشود گفت تمام اين غزل را از‬

‫پيش فكرهايی هست كه نقش مهمی در خلق انديشهی‬

‫فالن شاعر دزديده است‪.‬‬

‫بعدی داشتهاند‪ .‬يعنی انديشهی تالی ارتباط مستقيم با‬

‫اين بحث میتواند بسيار جالب باشد اگر ما با گونههای اين‬

‫‪ | 132‬فایل شعر‬


‫تاثيرگذاری و اين روابط ترامتنی بيشتر آشنا بشويم‪ .‬اين‬

‫پورن طعنه میزند‪ .‬ولی شاعر ايرانی اين تجربه را ندارد و‬

‫بحث میتواند بسيار تازه باشد‪ .‬به اين خاطر كه ممكن است‬

‫حتا در زمان قبل از انقالب اسالمی‪ ،‬كه محدوديتی برای نشر‬

‫در مورد آنها مطالعه كرده باشيم ولی به ما ديد نداده باشند‪.‬‬

‫اينگونه اشعار نبوده‪ ،‬اثری را مشاهده نمیكنيم‪ .‬اين ريشه در‬

‫برای مثال ممكن است از ژرار ژنت بخوانيم اما در حد‬

‫فرهنگ ما دارد و برای ما نوعی معضل است‪ .‬قبلن كه در‬

‫ترجمه باقی بماند زيرا اغلب كسانی كه متون تئوری را‬

‫ايران جشن هنر داشتيم‪ ،‬شاعر آمريكايی مثل جان اشبری در‬

‫ترجمه میكنند اصلن درک ادبی ندارند و نهايتن اگر شعر‬

‫آن شب شعر حضور داشت و در همان زمان بسياری از‬

‫نويی هم خوانده باشند يكی يا دو تا از كارهای شاملو‬

‫شعرای بزرگ ما نيز شركت داشتند‪ .‬جان اشبری همان زمان‬

‫مطالعه كردهاند‪ .‬اين قضيه در مورد اكثر كسانی كه كار تئوری‬

‫شعرهای اروتيك میگفت اما شاعران ما نه! شاعران ما در‬

‫ترجمه كردهاند صدق میكند و میتوان گفت از لحاظ ادبی‬

‫حال مخفی كردن بودند و اين بزرگترين ظلمیست كه به‬

‫خالق نيستند‪ .‬يكی از كسانی كه در اين زمينه بسيار تاثير‬

‫ادبيات فارسی شده است‪ .‬حتا اگر كسی بخواهد اين موضوع‬

‫گذار بوده است‪ ،‬بابك احمدی است‪ .‬او در يكی از‬

‫را عيان كند و راحت حرف بزند همه به وی به جرم بیادبی‪،‬‬

‫سخنرانیهايش از شاملو به عنوان شاعر مدرن ادبيات فارسی‬

‫گستاخی‪ ،‬خراب كردن زبان فارسی‪ ،‬نفهمی و بیشعوری‬

‫ياد كرده بود‪ .‬در يكی از ديدارهای اتفاقی من با يكی از‬

‫حمله میكنند‪ .‬اينها معظالت بزرگیست كه در ادبيات‬

‫منتقدان مطرح از ايشان پرسيدم كه بر چه مبنايی شاعری مثل‬

‫فارسی وجود دارد و برای منتقد نيز به همين صورت بوده‬

‫شاملو را شاعر مدرن فرض میكنيد؟ يا نه تنها شاملو بلكه‬

‫است‪ .‬زيرا منتقد ما بر ادبيات نيست و نقش خدايی خود را‬

‫تمام شاعران ايرانی! زيرا ما فقط فرم شعر را جديد كرديم و‬

‫هرگز در ادبيات فارسی ايفا نكرده است‪ .‬منتقد هميشه از‬

‫در انديشه باز هم كالسيك هستيم و همچنان پند و ارزگونه‬

‫معرفی يك كتاب تبعيت میكرده و هرگز در ادبيات فارسی‬

‫شعر مینويسيم‪ .‬ايشان در پاسخ گفتند كه انديشههای شاملو‬

‫خلقی نداشته و همين منتقدين اگر بخواهند مچ يك شاعر را‬

‫مدرن است‪ .‬من نيز در ادامه در مورد مهمترين شعر شاملو‬

‫بگيرند‪ ،‬بيشتر در حال افشای آن دزدی هستند‪ .‬در صورتی‬

‫(شعری كه درباره وارتان نوشته است) و بحث آرمانخواهی‬

‫كه از اين موضوع كه شاعر در واقع يعنی دزد غافلند‪ .‬شاعر‬

‫كه در آن وجود دارد مثال زدم‪ .‬از طرفی با مشاهده تمام‬

‫يك دزد ماهر است اما اين را خوب درک نكردهايم و‬

‫شعرهای عاشقانه شاملو میتوان ديد كه عقالنيت يكی از‬

‫نفهميدهايم‪ .‬اگر بخواهيم با نگاه منتقدين فارسی به آثار نگاه‬

‫نشانهها و مولفههای مهم شعر مدرن و حتی تفكر مدرن‬

‫كنيم‪ ،‬همهی شاعران جهان دزد هستند زيرا هر شعری كه‬

‫است‪ .‬شما میبينيد كه اينها باورپذير نيستند‪ .‬چطور ممكن‬

‫نوشته میشود شعر و يا شعرهای قبلی را پاک میكند‪ .‬ما‬

‫است آدمی از همسری كه يك عمر با وی زندگی كرده شعر‬

‫بايد اين را درک كنيم و برای درک اينها و رسيدن به يك‬

‫بنويسد و مدام او را تقديس كند در صورتی كه ممكن است‬

‫نگاه نومدرنيستی بايد رابطههای ترامتنی را ياد بگيريم‪.‬‬

‫با همين همسر دعواها و جدالهای بسياری داشته باشد‪ .‬در‬

‫در مورد روابط ترامتنی‪ ،‬به ويژه روابط بينامتنی‪ ،‬از رايان ژنی‬

‫مورد شاعری مثل شاملو كه عمری را در شعر گذرانده عملن‬

‫و بارت گرفته تا جيمز واترز و سالتيگلز و ژوليا كريستوا‬

‫میبينيم كه شعرهايش پر از حجاب است و از ادبيات‬

‫صحبت شده است‪ .‬ژرار ژنت هم به طور اختصاصی در‬

‫گذشتهی ما تبعيت میكند‪ .‬يعنی هيچ تكنيك و يا هيچ تمی‬

‫چندين مقاله به اين موضوع پرداخته است كه بحث وی در‬

‫در شعر شاملو فاش نمیشود‪ .‬اگر در اشعار شاملو به دنبال‬

‫اين باره حائز اهميت میباشد‪ .‬ژرار ژنت انواع روابطی را كه‬

‫شعر اروتيك باشيم‪ ،‬نهايتن به شعری همچون «بوسه های تو‬

‫بين متن تالی و متون مقدم وجود دارد را به پنج دسته تقسيم‬

‫گنجشككان پرگوی باغند ‪ »...‬میرسيم‪ ،‬يعنی وقتی آن بوسه‬

‫میكند‪.‬‬

‫را به نمايش میگذارد‪ .‬بايد اشاره كرد دست يافتن به اشعار‬

‫‪ .1‬بينامتنی‬

‫اروتيك از شاعران بزرگ مشكل است‪ .‬همزمان شاعرهای‬

‫‪ .2‬پيرامتنی‬

‫فرانسوی مانند شارل بودلر را میبينيم كه وقتی شعرهای‬

‫‪ .3‬فرامتنی‬

‫غنايی را از روی شعرهای اروتيك مینويسند‪ ،‬گاهی به شعر‬

‫‪ .4‬سرمتنی‬

‫‪ | 133‬فایل شعر‬


‫‪ .5‬بيشمتنی‬

‫كه در مورد متن مینويسند يا در مورد آن صحبت میكنند‪،‬‬

‫و مجموعهی اين پنج مورد را روابط ترامتنی نام گذاشته است‪.‬‬

‫مربوط میشود‪ .‬اين ها همه در بررسی متن اثر تاثيرگذار‬ ‫است‪ .‬برای مثال وقتی شما بوف كور هدايت را میخوانيد‪،‬‬

‫رابطهی بینامتنی‬ ‫بينامتنی اساسن زمانی اتفاق میافتد كه يك فكر يا يك‬

‫ممكن است شنيده باشيد كه هركس اين كتاب را بخواند‬ ‫خودكشی میكند‪ .‬يعنی شما حين خوانش آن كتاب هم به اين‬ ‫حرف و حديثها‪ ،‬هم به مقالهی مهم گلشيری در مورد بوف‬

‫تصوير و يا يك ايده مشترک بين دو متن اتفاق افتاده باشد‬

‫كور كه آن را صرفن از لحاظ اجرا و به صورت خيلی حرفه‪-‬‬

‫كه تاريخ نويسش آنها نيز يكی نباشد‪ .‬برای مثال‪ ،‬همان طور‬

‫ای و ادبياتی بررسی میكند و هم به نقد باطنی كه در مقالهای‬

‫كه قبلن به آن اشاره كرديم‪ ،‬بسياری از بيتهای حافظ‪،‬‬

‫بلند صرفن آن را با يك رويكرد سياسی مورد بررسی قرار‬

‫رابطهی بينامتنی با شعرای قبل از خود‪ ،‬مثل خواجوی‬

‫میدهد‪ ،‬توجه میكنيد‪ .‬تمام اين مطالب رابطهی فرامتنی با‬

‫كرمانی دارد و يا شاهنامهی شاه طهماسب كه بعضی از‬

‫بوف كور دارند‪.‬‬

‫قطعات آن عين شاهنامهی فردوسیست‪ .‬البته خود فردوسی‬ ‫نيز اغلب روايات خود را از يك شاهنامه و يا افسانههای‬ ‫گذشته برداشته است‪ .‬حال آنكه‪ ،‬مجموعه افسانههای گذشته‬

‫رابطهی سرمتنی‬

‫را پيشمتن شاهنامهی فردوسی‪ ،‬و شاهنامهی فردوسی را هم‬

‫رابطهی سرمتنی هم معمولن به نوع و گونهای كه متن در آن‬

‫پيشمتن شاهنامهی شاه طهماسب میناميم‪.‬‬

‫تعريف میشود و به آن تعلق دارد مربوط میشود كه در‬ ‫اينجا و در نقد ادبی زياد به آن پرداخته نمیشود‪.‬‬

‫رابطهی پیرامتنی‬ ‫اما رابطهی پيرامتنی چيست؟ پيرامتنی به تكه متنهايی گفته‬

‫رابطهی بیشمتنی‬

‫میشود كه متن اصلی را احاطه كرده است‪ .‬مانند اسم متن‪،‬‬

‫رابطهی بيشمتنی‪ ،‬رابطهای مستقيم با تقليد غير هنری دارد‪.‬‬

‫شناسنامهی خود متن‪ ،‬كتاب يا اثر و يا اتفاقاتی كه برای شاعر‬

‫همان طور كه قبلن هم گفته شد اكثر منتقدين ايرانی مدام‬

‫میافتد و اين اتفاقات میتواند روی اثر تاثير بگذارد‪ .‬برای‬

‫سعی دارند رد شاعر را مثل يك جاسوس بگيرند و همهی‬

‫مثال دكتر براهنی شعر بلندی دارد به نام اسماعيل كه رابطه‬

‫آنها هدفشان اين است كه بدانند شاعر اگر كار خوبی خلق‬

‫دارد با اتفاقی كه برای براهنی در عيادت وی از اسماعيل‬

‫كرده است در آن چه چيزهايی را از بقيه دزديده است‪ .‬مثلن‬

‫شاهرودی در تيمارستان میافتد‪ .‬يك فضای مغشوش و يك‬

‫يكی از كارهای بزرگی كه زمانی حزب توده در ايران كرد‬

‫هژمونی خاصی آنجا وجود دارد كه همين‪ ،‬خوانش شعر‬

‫همان برخورد فرهنگی بود‪ .‬آنها خيلی از كتب را ترجمه‬

‫اسماعيل را جذاب میكند‪ .‬همهی اينگونه روابط‪ ،‬بين آن‬

‫كردند و سعی داشتند تا ادبيات غرب را به ايران بشناسانند‪،‬‬

‫شعر و اتفاقی كه برای براهنی میافتد‪ ،‬يك نوع رابطهی‬

‫اما اينها ضرر بزرگی نيز برای ادبيات فارسی داشته و باعث‬

‫پيرامتنی میباشد‪ .‬يا در بعضی مواقع تبليغاتی كه برای شعر‬

‫شده است در شعر و يا داستانی كه نوشته میشود يك نكته‬

‫صورت میگيرد‪ ،‬تاثيری پيرامتنی روی بررسی اثر دارد‪.‬‬

‫را مشخص كنند و بگويند اين به فالن نويسندهی غربی‬ ‫ارتباط دارد و از اين طريق مدام ادبيات و شاعر ايرانی تو‬

‫رابطهی فرامتنی‬ ‫در مورد رابطهی فرامتنی نيز میتوان گفت كه به مجموعهی‬ ‫حرف و حديثها و نقدها و تحليلهايی كه خود مولف يا‬ ‫خود شاعر درباره آن متن مورد نظر انجام میدهد يا ديگرانی‬

‫‪ | 134‬فایل شعر‬

‫سری خورده است و به نحوی‪ ،‬ادبيات و شاعر و نويسندهی‬ ‫ايرانی منفعل بار آمده است‪ .‬در صورتی كه با تجربهای كه در‬ ‫ادبيات غرب داشتم اتفاق آنچان خاصی در آن نمیافتد‪ .‬تنها‬ ‫مشكل ما اين است كه ادبيات فارسی‪ ،‬قرائتی در انزوا دارد و‬ ‫ما فقط خواننده خودمان هستيم‪ .‬خيلی از شعرهای فارسی‬


‫هستند كه اگر ترجمه بشوند اتفاقی در ادبيات ما میافتد و‬

‫مجيد كاظمی آن را خوانده است و پيشمتن اين ترانه يكی‬

‫برای مثال میگويند وای چه بينشی! چه نگاهی! اما بايد‬

‫از مثنویهای منصوب به ايرج ميرزا میباشد‪( .‬گفته شد‬

‫گفت ادبيات ما درست ترجمه نمیشود‪ .‬از طرفی هم‬

‫منصوب است زيرا زبان و وزن آن اثر از ادبيات ايرج ميرزا‬

‫مجموعه شعرهايی در ايران منتشر میشود كه به مراتب از‬

‫دور است و دچار سكته است كه نمیتواند كار ايرج ميرزا‬

‫مجموعه ترجمهها قویتر است‪ .‬اما مخاطب ايرانی بيشتر به‬

‫باشد)‪.‬‬

‫دنبال ترجمه است‪ .‬برای اين منظور هم به سراغ مترجمهای‬

‫و يا میتوان گفت كه غزلهای سايه از لحاظ تكنيك به‬

‫معروفی كه هم اجرای بدی دارند و هم بعضی وقتها‬

‫نوعی بيشمتن غزلهای حافظ است و در غزلهای سايه‬

‫معنايی در ترجمه آنها نيست میرود‪ .‬در شعر اتفاقاتی می‪-‬‬

‫بسيار تقليد وجود دارد‪.‬‬

‫افتد كه برای ترجمهی آن بايد خيلی حرفهای بود تا بتوان آن‬

‫به طور كلی در بررسی اثر‪ ،‬از سه رابطهی بينامتنی‪ ،‬رابطهی‬

‫اتفاقات را درک و سپس آن را ترجمه كرد‪ .‬مثلن ممكن است‬

‫بيشمتنی تقليدی و رابطهی بيشمتنی تغييری زياد استفاده‬

‫كلمهای در شعر فارسی باشد كه شايد در انگليسی چندين‬

‫میكنيم‪ .‬در بينامتنی هميشه در متن تالی و مقدم چند چيز‬

‫كلمه معادل داشته باشد‪ ،‬زيرا زبان انگليسی يك زبان نيست‪،‬‬

‫مشترک وجود دارد و آن اشتراکها ما را وادار میكند كه با‬

‫يك جهان است‪ .‬پس در ترجمه خيلی مهم است كه شما‬

‫اين گارد با اثر برخورد كنيم‪ .‬در بيشمتنی تقليدی‪ ،‬متن تالی‬

‫موتيف مقيد را در آن شعر بشناسيد و اصلیترين معنای آن‬

‫كاملن برداشته شده از متن مقدم است‪ .‬در بيش متنی تغييری‬

‫كلمه را انتخاب كنيد كه در خيلی مواقع اين موضوع رعايت‬

‫هم‪ ،‬متن تالی‪ ،‬تغيير داده شدهی متن مقدم است‪ .‬اين سه‬

‫نمیشود‪.‬‬

‫رابطه‪ ،‬گاردهايی است كه منتقد در بررسی اثر از آنها‬

‫رابطهی بيشمتنی معمولن در مورد اين است كه كدام بخش‬

‫استفاده میكند و روی تاثيرگذاری بين متن تالی و متن مقدم‬

‫از اثری كه مورد بررسی قرار دادهايم‪ ،‬از متن يا اثر ديگری‬

‫تمركز میكند‪.‬‬

‫گرفته شده است و خود اين رويكرد به دو دسته تقسيم می‪-‬‬

‫در بررسی رابطهی بينامتنی‪ ،‬پيشمتنها (يعنی دو نوشته و اثر‬

‫شود كه آنها را‬

‫كه با هم رابطه دارند اما زمان نويسش آنها با هم فرق دارد)‬

‫‪ .1‬رابطهی بيشمتنی تقليدی‬

‫هستند كه نقش كليدی دارند و اينها متنهايی هستند كه‬

‫‪ .2‬رابطهی بيشمتنی تغييری‬

‫شاعری كه متن تالی را نوشته قبلن آنها را خوانده است و‬

‫نام گذاری كردهاند‪ .‬در رابطهی بيشمتنی تقليدی هدف اين‬

‫به طور عمدی و يا ناخودآگاه روی نويسش متن تالی تاثير‬

‫است كه تا جای ممكن‪ ،‬متن تازه شبيه متن قبلی باشد‪ .‬يعنی‬

‫گذاشته است‪.‬‬ ‫اساسن بينامتنی را به دو دستهی بينامتنی مذكور و بينامتنی‬ ‫نامذكور تقسيم میكنيم‪ .‬در بينامتنی مذكور‪ ،‬مولف در متنی‬ ‫كه مینويسد يك تكه يا سطری را كه متعلق به نويسندهی‬ ‫ديگری است در گيومه قرار میدهد و در پانوشت اسم شاعر‬ ‫يا نويسنده را ذكر میكند و اين نوعی بينامتنی مذكور است‬ ‫يعنی به مخاطب اطالع داده میشود‪ .‬به همين ترتيب‬ ‫نويسنده‪ ،‬يك نقل قول را در داستان يا رمان ذكر میكند‪.‬‬ ‫برای مثال سيد علی صالحی شعری دارد كه میگويد‪ :‬به قول‬ ‫سپانلو نام تمام مردگان يحيیست‪ ،‬كه همين جمله (نام تمام‬ ‫مردگان يحيیست) در نوشتهی سپانلو هم وجود دارد و سيد‬ ‫علی صالحی اينگونه اعالم میكند كه جمله متعلق به سپانلو‬ ‫میباشد‪ .‬خود سپانلود نيز اين شعر را متأثر از يك شاعر‬ ‫فرانسوی مینويسد اما اين را اعالم نمیكند و نشانه يا‬

‫هدف مولف تالی اين است كه متن را تقليد بكند و سعی‬ ‫كند متن را عين آن دربياورد‪ .‬مثل نقاشی كه میخواهد از‬ ‫روی يك اثر نقاشی مشهور كپی كند و كپی آن اثر مشهور را‬ ‫بفروشد‪ .‬مثل اغلب شاعرهای كالسيكی كه غزل معروفی را‬ ‫تضمين میكنند‪ .‬اما در رابطهی بيشمتنی تغييری‪ ،‬هدف اين‬ ‫است كه در متن اصلی دست ببريم و آن را به روز كنيم‪ .‬مثل‬ ‫فيلمنامههايی كه از روی رمانهای معروف نوشته میشوند و‬ ‫در اين مورد‪ ،‬فيلم نامه نويس سعی میكند طوری در رمان‬ ‫دست ببرد كه تاثيرگذار باشد و حتی مشخصات فرهنگی‬ ‫كشور ميزبان را تغيير میدهد‪ .‬برای مثال اگر رمان انگليسی‬ ‫باشد و فيلم نامه نويس ايرانی‪ ،‬سعی میكند مشخصات ايران‬ ‫را در فرهنگ متن ترجمه شده بياورد و اين فرهنگ را تبديل‬ ‫كند‪ .‬خود من ترانهای دارم به نام «اين كجا و آن كجا» كه‬ ‫‪ | 135‬فایل شعر‬


‫گيومهای هم وجود ندارد‪ ،‬به همين دليل اين شعر سپانلو را‬ ‫با توجه به بينامتنی نامذكور بررسی میكنيم‪ .‬بينامتنی نامذكور‬ ‫آن دسته از بينامتنی است كه در اليههای اثر پنهان است و‬ ‫اظهار و اعالم نمیشود و مولف اشاره نمیكند كه اين تكه يا‬ ‫بخش متعلق به فالن شاعر يا نويسنده است كه اين روش‬ ‫میتواند نوعی سرقت ادبی هم تلقی شود‪ .‬البته اين را هم‬ ‫بايد گفت كه همهی انواع بينامتنی نامذكور سرقت ادبی و‬ ‫هنری محسوب نمیشود‪ .‬خيلی وقتها اين تاثيرپذيریها به‬ ‫صورت ناخودآگاه است و نويسنده نمیداند كه دارد يك‬ ‫تكهی نزديك به يك اثر ديگر را وارد متن تالی میكند‪ .‬طبق‬ ‫اين پروسه كه توضيح داده شد میتوان ديد كه تاثيرگيری چه‬ ‫مراحلی طی كرده و ما چگونه از يك متن تاثير میگيريم‪.‬‬ ‫خيلی از شاعرها داستانی را كه برای كس ديگری در زندگی‬ ‫اتفاق افتاده را تبديل به شعر میكنند و اين خود در رابطهی‬ ‫بينامتنی تاثير دارد‪ .‬خيلیها هستند يك فيلم میبينند و از آن‬ ‫تاثير میپذيرند و اين هم نوعی بينامتنیست و رابطهی‬ ‫ترامتنی با متن تالی دارد‪ .‬ترامتنی را بايد جدیتر گرفت‪،‬‬ ‫بخاطر اينكه با دزدی‪ ،‬با تقليد‪ ،‬در بعضی موارد اشتراک دارد‬ ‫و در بعضی موارد ندارد‪ .‬در بعضی موارد خالق است و در‬ ‫جايی ديگر نويسنده عمدن اين كار را میكند‪ .‬برای مثال‬ ‫وقتی پاريس در رنو را مینوشتم خيلی تحت تاثير‬ ‫مايكوفسكی بودم و آن شعر بلند مايكوفسكی (ترجمه مديا‬ ‫كاشيگر) با اينكه زبانش مورد پسندم نبود‪ ،‬برايم پتانسيل‬ ‫عجيبی داشت‪ .‬من در پاريس در رنو به طور عمد می‪-‬‬ ‫خواستم با مايكوفسكی ديالوگ داشته باشم و در آن شعر‬ ‫عمدن دو سطر را عينن در گيومه قرار دادم‪ ،‬منتها ذكر نكردم‪.‬‬ ‫يعنی دارم در آنجا با مايكوفسكی ديالوگ میكنم‪ .‬برای اينكه‬ ‫بخشی از نگاه مايكوفسكی را میخواستم در متن خودم‬ ‫بياورم‪ .‬پيشمتنها به ما كمك میكنند كه در متن خودمان از‬ ‫توضيح استفاده نكنيم و اين يك تكنيك است كه در ادبيات‬ ‫كالسيك هم به آن تضمين میگويند‪ .‬يا همان تمثيل كه‬ ‫همين كاربرد را دارد‪ .‬مثلن وقتی شما به يك داستان اشاره‬ ‫میكنيد كه به فكر و غزل و اثری كه میخواهيد ارائه بدهيد‬ ‫كمك میكند و از طرفی مخاطب آن داستان را خوانده باشد‪،‬‬ ‫ديگر نيازی نيست آن را تكرار كنيد‪ .‬به همين منوال وقتی‬ ‫شما در شعرتان نام مجنون يا فرهاد يا ليلی را میآوريد‪ ،‬اين‪-‬‬ ‫ها خود داستانی دارند و فرهنگی پشت اينها هست كه مثلن‬ ‫مجنون بدل به يك اسطوره شده و همين يك كلمه به تنهايی‬ ‫‪ | 136‬فایل شعر‬

‫نقش يك پيشمتن را در متن تالی ايفا میكند‪ .‬شاعر از طريق‬ ‫همين پيشمتنها و پسمتنها‪ ،‬خود را توضيح میدهد و‬ ‫ارتباط خود را با جهانِ معنا به نمايش میگذارد‪ .‬اينها همه‬ ‫بحثهای مهمی هستند كه منتقدين جديد بايد به آنها توجه‬ ‫كنند‪ .‬برای مثال اگر من شعری مینويسم و شاعر ديگری‬ ‫متأثر از اين شعر‪ ،‬شعر ديگری مینويسد و حتا از يكی دو‬ ‫سطر من استفاده میكند‪ ،‬بايد ببينيم در ذيل اين شعر‬ ‫خالقيت به خرج میدهد تا به جای ديگری برسد؟ اين كار‬ ‫خيلی اهميت دارد‪ .‬اما متأسفانه بعضی وقتها فقط به يك‬ ‫تقليد میانجامد‪ .‬به عنوان مثال همان كاری كه در شعر‬ ‫«ساعت سه» انجام گرفت و وقتی كه شعر «پنج عصر» لوركا‬ ‫را با صدای شاملو میشنيدم و همزمان منتظر دختری بودم‪.‬‬ ‫با اينكه میدانستم هميشه سر وقت میآيد‪ ،‬ناگهان زنگ زد و‬ ‫گفت به دليلی نمیتواند بيايد‪ .‬اين اتفاق با شعر پنج عصر‬ ‫لوركا و صدای شاملو تركيب شد‪ .‬در اين شعر از پنج عصر‬ ‫لوركا به عنوان يك پيشمتن استفاده میشود‪ .‬اما خيلی از‬ ‫منتقدين ايرانی بدون اينكه به اين نكته توجهی داشته باشند‬ ‫گفتند عبدالرضايی اين شعر را از لوركا دزديده‪ ،‬و اين نهايت‬ ‫بالهت است‪ .‬زيرا در شعر با استفاده از نام شاملو و آدرس‪-‬‬ ‫هايی كه وجود داشت به نوعی اعالم شده بود كه اين شعر‬ ‫از پنج عصر لوركا تاثير گرفته است‪ .‬اينجا نوعی رابطهی‬ ‫بينامتنی مذكور وجود دارد يعنی برای مخاطب اظهار شده‬ ‫است و نيازی به توضيح نيست‪ .‬و به همين ترتيب رابطهی‬ ‫بينامتنی با مهدی و يا سوشيانت و ‪ . ...‬بينامتنی يك شعار يا‬ ‫حرف نيست‪ ،‬متأسفانه ادبيات فارسی‪ ،‬بوطيقا ندارد و ما‬ ‫ناگزيريم برای آنكه به ادبياتی تازه دست يابيم بوطيقانامه‬ ‫نويسی انجام دهيم‪.‬‬

‫پرسش‬ ‫اگر در شعری پست مدرن‪ ،‬غزلی كالسيك از شاعر‬ ‫ديگری‪ ،‬يا غزلی كالسيك‪ ،‬از خود بياوريم؛ آيا اين‬ ‫هر دو جزء بينامتنيت است يا خير؟‬


‫پاسخ علی عبدالرضایی‬ ‫هنگامی كه شعری را از شاعر ديگری میآوريد و در دل شعر قرار میدهيد‪ ،‬با بيش متنی طرف هستيد‪ .‬يعنی يك تكه از متن‬ ‫را از شاعر ديگری میگيريد و از آنجا كه باقیِ متن را خودتان مینويسيد‪ ،‬اين سرقت محسوب نمیشود‪.‬‬ ‫حال چرا نام پست مدرن را روی آن شعر میگذاريد؟ شما میخواهيد اثری چندصدايی بنويسيد و چندصدا را در آن به‬ ‫نمايش بگذاريد‪ .‬اين چندصدا‪ ،‬با چند زبان و قالب همراه است‪ .‬برای همين است كه در شعر جنگ جنگ تا پيروزی‪ ،‬غزلی‬ ‫از خودم را در دل شعر كاشتهام‪ .‬به نظرم مهمترين نوع شعر چندصدايی‪ ،‬شعریست كه چندموضوعی‪ ،‬چندقالبی و چندفرمی‬ ‫است‪ .‬مثلن در «جنگ جنگ تا پيروزی» يا بخشی از «شينما» كه با افشين شاهرودی نوشتهام‪ ،‬از قلم كالسيك خود استفاده‬ ‫كردهام و اين دقيقن زمانی بود كه میخواستم يك صدای ديگر را وارد كنم‪.‬‬ ‫بايد توجه داشت كه اين صدا فرم میخواهد و اين فرم‪ ،‬اجرا میطلبد‪ .‬من اين اجرا را در قالب نشان دادم‪ .‬بعضی اوقات آن‬ ‫صدا را حاوی موتيف مقيد كردم و چون شعر بلند بود‪ ،‬يك موتيف مقيد توسط آن صدا اجرا میشد‪ .‬برای همين‪ ،‬در آنجا‬ ‫عالوه بر چند صدايی‪ ،‬چند فرمی و چند تمی را هم مطرح كردم و در نهايت به شعر پلی مورفيك رسيدم‪.‬‬ ‫اين مبحث ارتباطی به بحث باختين در مورد رمان ندارد‪ .‬اين بحثی تازه است كه مانيفست آن را در اواخر دههی هفتاد نوشتم‬ ‫و براساس آن‪ ،‬چند شعر ساختم‪ .‬شما در شعر فارسی‪ ،‬شاعری نداريد كه چند فرم را باهم تركيب كرده باشد‪ .‬مثلن در‬ ‫منظومهی بلند پاريس در رنو‪ ،‬غزل‪ ،‬شعر نيمايی و حتی نثر هم داريد‪ .‬در شينما‪ ،‬انواع ژانرها‪ ،‬داستان كوتاه‪ ،‬فيلمنامه و تئاتر‬ ‫داريد و در پانوشتهای آن اتفاقات زيادی میافتد‪.‬‬ ‫در اينجاست كه اثر‪ ،‬مالتی ژانر میشود‪ .‬میخواهم بگويم بله‪ ،‬وقتی شما غزلی كالسيك از شاعر ديگری میآوريد‪ ،‬رابطهی‬ ‫بينامتنی نيست بلكه رابطهی بيشمتنیست‪ .‬بيشمتنی‪ ،‬زير مجموعهای از رابطهی ترامتنیست‪ .‬يعنی ترامتنيت و بيشمتنيت‬ ‫در اينجا مصداق دارند‪ .‬حال اگر غزل‪ ،‬نوشتهی خودتان باشد‪ ،‬ديگر ارتباطی به بينامتنيت ندارد‪ .‬چرا كه شما اثری چند فرمی‬ ‫نوشتهايد‪.‬‬ ‫خيلیها پاريس در رنو را شعری پست مدرن میدانستند‪ .‬در صورتی كه اصلن پست مدرن نيست‪ .‬بلكه چند فرمیست‪ .‬منتها‬ ‫منتقد ايرانی اين را نمیدانست و به سرعت قصد داشت شعر را به جايی وصل كند‪ .‬در نوع نگاهی كه در دههی هفتاد‬ ‫داشتيم‪ ،‬از پست‪-‬مدرنيسم استقبال میكرديم اما پست‪-‬مدرن نبوديم‪ .‬در حال حاضر‪ ،‬من در مورد آن ژانر و نوع شعر خودم‬ ‫كه از آنجا شروع كردم و تا به امروز ادامه دادم‪ ،‬اسمش را نومدرنيستی میگذارم كه در اينجا در موردش بحث كردهام و‬ ‫ترجمهی آن‪ ،‬تحت همين قالب‪ ،‬در سايت اينترنشنال پوئتری وب‪ ،‬كه سايت جهانی شعر است‪ ،‬قرار دارد‪.‬‬ ‫پس غزل را اگر از شاعر ديگری بياوريد‪ ،‬رابطهی ترامتنی از نوع بيشمتنیست‪ .‬اگر غزل را خودتان نوشته باشيد‪ ،‬ارتباطی به‬ ‫بينامتنيت ندارد و اينجا فقط‪ ،‬اثر را چند فرمی اجرا كرده و خواستهايد به سمت چند صدايی يا چند موضوعی برويد‪ .‬البته آن‬ ‫اثر را بايد خواند تا فهميد با چه گاردی میتوان با آن برخورد كرد و آن را طبقه بندی نمود‪.‬‬

‫‪ | 137‬فایل شعر‬


‫‪ | 138‬فایل شعر‬


‫آمنه باجور‬

‫بهار توکلی‬

‫الی این پاها‬ ‫جایی پا کشیدهام از ال‬ ‫و با الالیی "طوری نمیشود بخاب عزیزم"‬ ‫به ال نرفتهام‬ ‫پا ندادهام به ال‬ ‫همیشه طوری هست که بشود‬ ‫بخاهد بشود‬ ‫و طوری بشوی با من‬ ‫که آخرین بار است میالسی و‬ ‫منیت بزند زیر ما‬ ‫عاشقشو‬ ‫وگرنه بعدها‬ ‫میشود‬ ‫تنگتر از این حرفهاست‬ ‫که هفتهام‬ ‫هفتهها اندازهات بشود‬ ‫نمیشود‬ ‫دستهام تنهاست‬ ‫و اینجاست که تنهاست‬ ‫کارزار خودش را‬ ‫در من زار میزند‬ ‫تنهایی‬ ‫گلولهست‬ ‫یک گلوله‬ ‫در گلوی تفنگ آخرین بازماندهی جنگ‬ ‫که میشود تنها با آن‬ ‫خودکشی کرد‬ ‫من تنها به آخرین بووووسهات پا دادم‬ ‫ال دادم‬ ‫هرچه فکرش را بکنی‬ ‫هر چقدر که بکنی‬ ‫دادم‬ ‫به خودم ‪...‬‬

‫‪.1‬‬ ‫جای من‬ ‫باید تو را به در و دیوار خانه کوبید‬ ‫برای حبس تو در خاطر‬ ‫باید مدام توی چشم باشی‬ ‫این گونه بیشتر دوستت خواهم داشت‬ ‫دارم‬ ‫کم کم‬ ‫از تو متنفر می شوم‬ ‫و این اصلن برای قلب مادرم خوب نیست‬ ‫حتی برای کودکی‬ ‫که در گوشهای از عکس افتاد‬

‫‪ | 139‬فایل شعر‬

‫‪.2‬‬ ‫تاریخ برای دنیا‬ ‫چیزی جز جنگ نداشت‬ ‫برای معشوقم‬ ‫چیزی جز تاریکی‬ ‫برای من اما‬ ‫جنگ نیمهکارهای بود‬ ‫که میکشت مرا در تاریکی‬ ‫آغوشی که هربار فشردمش‬ ‫با ضربان بیشتری‬ ‫ضربه زد‬


‫علیرضا توکلی‬ ‫‪.1‬‬ ‫شیفت کاریام که تمام میشود‬ ‫نا تمام خودم را جمع میکنم‬ ‫در بست میگیرم‬ ‫برمىگردم به چاردیواری که آغوش گرمی انتظار مرا‬ ‫نمیکشد‬ ‫بوسههای بیدلیلی‬ ‫محبتهای گهگاهی‬ ‫آبی به صورتم میزنم‬ ‫توی آینه توالت میفهمم‬ ‫چقدر از آشنایی با خودم خستهام‬ ‫من هنوز سرپا میشاشم‬ ‫پس هستم‬ ‫و رد دردهایی را میگیرم که پیشانیام را خطکشی کردهست‬ ‫تلویزیون که روشن میشود‬ ‫اسیر آگاهیِ منجمد میشوم‬ ‫در تدارك نیمرویی که بعد از خوردن‬ ‫یک روی سکه را که زندگىِ من است اکران مىدهد‬ ‫ساعتها‬ ‫هر دوازده ساعت یکبار اسیر روزمرگیاند‬ ‫و من در جستجوى روی دیگر این سکه‬ ‫مثل فاحشهها تن میدهم ‪.‬‬

‫‪ | 141‬فایل شعر‬

‫‪.2‬‬ ‫هر تکه از من‬ ‫در گوشهای از دنیا تیر میکشد‬ ‫گاهی برای چوبهی داری‬ ‫گاهی برای جوخهی آتش‬ ‫هر تکه از من دیوار انسانی‬ ‫در ذهن تفنگی که تنها‬ ‫به صاحبش پس میدهد جواب‬ ‫من دیوار فروریختهی برلینم‬

‫در اتحاد جماهیر شعرها‬ ‫کبوتر آزادم تا نفهمند دوستت دارم‬ ‫در ایاالت متحده واژهها‬ ‫من جنگ و صلحم‬ ‫در جدال دو نیمکره از مغزم‬ ‫هر تکه از من‬ ‫در گوشهای از دنیا‬ ‫آتش جنگ را میکند روشن‬


‫پارمیس خرّمی‬

‫مجتبی دارابی‬

‫بوی گندِ عرق‬ ‫مستی!‬ ‫قالب ماهی گیریات را هر روز‬ ‫به استخر میروی‬ ‫که بگیری هروقت ماهی را‬ ‫از آبى که موجود نیست‬ ‫سقط شدهای‬ ‫در زبالهدانِ دنیا و هر شب اوهمایگاد‬ ‫ماه را بیالخِ آسمان مىبینى‬ ‫دلچرکین از فلسفهی‬ ‫یا افهى بودن‬ ‫تلخند میزنی و میزند بر سرت مادرت‬ ‫که داوینچی با مغزش مونالیزا میکشد سوت‬ ‫و من شوت مىشوم‬ ‫دوباره در سلول!‬ ‫جهان داروخانهست‬ ‫و عشق تو یعنى ژلوفن‬ ‫خانم؟‬ ‫شما عشق‬ ‫ببخشید!‬ ‫توی شلوارتان سورپرایز دارید؟‬ ‫از بوی گندعرق مستم!‬ ‫میروم حمّام که غرق شوم‬ ‫زیر دوشِ چشمهایت‬ ‫زیر ضربآهنگِ پاواراتی!‬

‫به شعرهام که آمدی‬ ‫الى سطرهام‬ ‫خودت را جا بده‬ ‫شاید اولىها‬ ‫اشغال شده باشند‬ ‫عه! این هم مچاله شد‬

‫‪ | 141‬فایل شعر‬

‫در ساعت کدام سطر خواهی رسید‬ ‫که بینِ ابژههام‬ ‫جایی برات ررزو کنم‬ ‫"سطر بعدى لطفن‬ ‫اینجا آشغالیست"‬ ‫باید که در پیش متنهای قبل از آمدنت‬ ‫سطری را‬ ‫براى تو قربانی کنم‬ ‫که شاید این بار‬ ‫کمی شانس برایم دعا شود‬ ‫و من بین شلیکهام‬ ‫به سطرهای بعدی‬ ‫جنازهای را الی کاغذ لول‬ ‫تا در این سطرهای آخر‬

‫بعد از چند پک عمیق‬ ‫به سطر وسط برگردم‬ ‫نیامدی هنوز؟‬


‫سپهر رضایی‬

‫مریم زمانی‬

‫بورلیهیلز‬ ‫بی تو شاید‬ ‫خیابانهایِ زشتِ طاعون زده باشد‬ ‫اسالمآباد‬ ‫کابل‬ ‫اصال همین تهران‬ ‫راستی‬ ‫دارم نشانیات را‬ ‫گم میکنم‬ ‫کجا بود!‬ ‫از نشانیات‬ ‫فقط‬ ‫خرمشهر را از بَرَم‬ ‫هیروشیما را خوب بلدم‬ ‫اگر گم شدم‬ ‫مرا به صندوق امانات تحویل دهید‬ ‫یک نفر‬ ‫حتما مرا تحویل میگیرد‪.‬‬

‫شلیکت از مانیتور‬ ‫آخرین گلولههای مسلسل‬ ‫مهمترین اتفاق خاورمیانه بود‬ ‫که نیفتادیم از پنجره‬ ‫در‬ ‫خیابان‬ ‫و حتی پشتبام خانه‬ ‫همه چیز‬ ‫از پشت بود‬ ‫درِ پشتى بود و بوسههای پیدرپی‬ ‫جز گشت ارشاد‬ ‫که دیگر دست روی شانههامان نمىگذاشت‬ ‫در پستوی خانه نهان بودی‬ ‫یافتمت‬ ‫کشتمت‬ ‫و کمد جای خوبی بود‬ ‫«قتل را در پستوی خانه نهان باید کرد»‬

‫‪ | 142‬فایل شعر‬


‫قارن سوادکوهی‬ ‫از دستهایت رها شده باشم خوبست؟‬ ‫از ردِپایت تا جایی که جا دارد‬ ‫در رفته باشم خوبست؟‬ ‫خوبست که با تو پُکی به این سیگار‪ ،‬زده باشم و‬ ‫شب‪ ،‬شده باشد و‬ ‫از پشت عینک‬ ‫پرده را‪ ،‬پاییده باشی‬ ‫خانه را‪ ،‬پیدا کرده باشی و‬ ‫خوب توی صورتم نگاه کرده باشی‬ ‫من‪ ،‬سگی در چشمهایم پارس کرد و پیشانیام ترك خورد‪.‬‬ ‫اینجا‪ ،‬درست نقطه سر خطست‬ ‫درست در سر از دست دادن و به دست آوردن‬ ‫با دستهایت‪ ،‬وارد عمل شدن‬ ‫"عملیات اما جنگی نیست"‬ ‫من فقط به اندازهی چشمهایت به چشمهایت بدهکارم‬ ‫و همین قدر را از بدزدمات ‪ ،‬بدزدمات خوبست‪.‬‬ ‫میدانم‬ ‫خوب نمیشود این شعر‬ ‫این سطرها‬ ‫با هم کنار نمیآیند‪.‬‬ ‫از خطوط خواب رفته بیدارت کردم که بیدارت کرده باشم‬ ‫حاال! کمی کنار خوابهای آرام ‪ ،‬بیارام!‬ ‫رمهها ‪ ،‬در کنار همدیگرند‬ ‫اما تو نیستی‬ ‫نه سیبی از آسمان کال به زمین میافتد‬ ‫نه جنازهیی پرچم میشود البهالی الفبا‪.‬‬ ‫در البهالی الفبا‬ ‫فکرم از تو وصف حال میگیرد‬ ‫وزنم به روی تو میافتد‬ ‫‪ | 143‬فایل شعر‬

‫اما ورقهها‬ ‫ورقههای پراکنده وزنهای بیصدایی دارند‪.‬‬ ‫زیبای چشمهای خیره ناپذیر‬ ‫پریشانیام را بپذیر‬ ‫بر پیشانیام خطوطی از کلمات مدارا‬ ‫و چند حرف مختلفست‬ ‫که باقیاش را از موهایم میتوانی تفتیش کرده باشی‬ ‫دیگر اغراق هم که کرده باشم خوبست‪.‬‬ ‫از خوبستهایت که بگذریم‬ ‫ضمیر تو متصل است به‬ ‫من که منهم‬ ‫رابطهیی دارم با‬ ‫روزیکه تو‬ ‫گذاشتی و برگشتی‬ ‫تا‬ ‫به من رسیدی و منهم‬ ‫حاال!‬ ‫چقدر فاصله باید به این کلمات‪ ،‬گوشزد کنم‬ ‫تو در میان منی‬ ‫و من‪ ،‬واژهیی به اندازهی آرزوهات‬ ‫پیدا نمیکنم‪.‬‬


‫جبار شافعی زاده‬ ‫‪.1‬‬ ‫گوشَت را بگیر‬ ‫فحش است‬ ‫هرآنچه میشنوی‬ ‫این ترانه‬ ‫هیچ کجایش عاشقانه نیست‬ ‫در باغ سیب‬ ‫پیچیدهاند به هم دو عاشق‬ ‫در پچپچ‬ ‫مثل دو عاشق‬ ‫که پیچیدهاند به هم‬ ‫در پیچاپیچ‬ ‫سیل‬ ‫سر میزند به در‬ ‫سر میزند به دیوار‬ ‫سر میزند به هرجای زمین‬ ‫میرسد به باغ سیب‬ ‫باران نیست که میبارد‬ ‫فرشتهای‬ ‫تف میاندازد بر زمین‬

‫‪.2‬‬ ‫شورش را درآورده این شعر‬ ‫در پوست گردو اتفاق میافتد‬ ‫پنجره‬ ‫زن‬ ‫زن‬ ‫پنجره‬ ‫زن این شعر‬ ‫در نیمکرهی شرقی‬ ‫دقیقهاى مانده به پنجره‬ ‫توى غروب میافتد‬ ‫لطفا این پنجره را پیش از آفتاب‬ ‫در نیمکرهی غربی بگذارید‬ ‫شاید شعر‬ ‫از پوست گردو بیاید بیرون‬ ‫زن اتفاق بیفتد پشت پنجره‬ ‫و مرد را نگاه کند‬ ‫که اتفاق مىافتد‬ ‫در خیابان‬ ‫شورش را درآورده این شعر‬ ‫در پوست گردو اتفاق میافتد‬ ‫زن‬ ‫مرد‬ ‫مرد‬ ‫زن‬ ‫مرد این شعر‬ ‫در نیمکرهی غربی‬ ‫یک قدم مانده به زن‬ ‫میرود از خیابان‬ ‫لطفا زن این شعر را‬ ‫بگذارید در نیمکرهی شرقی‬ ‫شاید شعر‬ ‫از پوست گردو بیاید بیرون‬ ‫مرد بماند در خیابان‬ ‫و زن را نگاه کند‬ ‫که اتفاق مىافتد‬ ‫در خیابان‬ ‫شورش را درآورده این شعر‬ ‫در پوست گردو اتفاق میافتد‬ ‫زن خیابان‬ ‫مرد خیابان‬

‫‪ | 144‬فایل شعر‬

‫پنجره‬ ‫پنجره‬

‫مرد‬ ‫زن‬


‫علی صنایع‬

‫نازنین طلوعی‬

‫اسم مستعارت نیکوتین بود‬ ‫اما برای منی که لب مىدهم فقط به تو‬ ‫دزدمونایی هستی با آلت کاغذی‬ ‫دیشب که اتللو میخواندم‬ ‫حواسم نبود‬ ‫زیادی در دهانم تلو تلو خوردی‬ ‫یکهو‬ ‫درازىت کوچک شد‬ ‫آخرش هم نفهمیدم‬ ‫یعنی خیانت کردهام من به تو‬ ‫یا من به تو؟‬ ‫پنج تیر اول را که هدر داده بودم‬ ‫حیف‬ ‫هفتتیرها ‪ ،‬شش تیر دارند‬ ‫پس در دوراهی من یا من‬ ‫تو را مىکشم‬ ‫و میروم دنبال پاکت بعدی‬

‫این غول بزرگ‬ ‫که تکههایم را تکه تکه کرده بود‬ ‫جامعه بود‬ ‫چشمها را سیاهکاری‬ ‫بینی را دستکاری‬ ‫مغزها را فراری‬ ‫این گربهی چینی‬ ‫عجب لوس بود‬ ‫نبود‬ ‫شد!‬ ‫به دستهاى این غول‬ ‫چقدر محتاجم!‬

‫‪ | 145‬فایل شعر‬


‫حافظ عظیمی‬ ‫‪.1‬‬ ‫گوشی را برداشتی بگویی‪ :‬نه!‬ ‫این تنها پاسخ من نیست‬ ‫تو داری صدایی میشنوی‬ ‫که مغز را پشت سر گذاشته‪،‬‬ ‫رشتهی اعصاب‪ ،‬زبان‪ ،‬دندانهای پیش را‪،‬‬ ‫حنجره را‪،‬‬ ‫تارهای صوتی را‪ ،‬پشت سر گذاشته‬ ‫حتی آن بیشمار ملکولهای هوا را‬ ‫که در این فاصله با هر تکان‬ ‫میلیونها بار گفتهاند نه!"‬ ‫گیرم گفته باشم بمان‬ ‫باید چه میکردم‬ ‫جز آن که حفظ کنم این فاصله را‬ ‫از پاهای تو‬ ‫از آن آسمانی که اگر خدای ناکرده روزی به او بگویی ‪SKY‬‬ ‫باز هم ببارد و باز ببارد و تنها چیزیکه تغییر کند‬ ‫آرایش واژهی آسمان باشد‬ ‫باید چه میکردم‬ ‫جز آنکه حفظ کنم خودم را در این فاصله‬ ‫تا حفظ شود این قطرههای اشک‬ ‫وگر نه با نگاه به این ‪ %51‬خشکیِ باقی مانده از تن‬ ‫چند نفر باورشان میشود سوگوارم‬ ‫چرا زمان در هیچ عکس کنار منی‬ ‫نمیگیرد یقه ات را؟‬ ‫چرا فرسنگها ذرهای خشدار نمیکنند‬ ‫صدایت را؟‬ ‫چرا خوابهایم جز آخرین تصویرت‬ ‫رو نمیکنند پردهای دیگر را؟‬ ‫‪ | 146‬فایل شعر‬

‫گیرم گفته باشی‬ ‫نمیروم که بمیرم‬ ‫میترسم از مرگ‬ ‫دروغ چرا؟‬ ‫از اینکه بیدار شوم روزی و ببینم لبهایت به شکلهای‬ ‫مختلفی‬ ‫میگویند خواب نبودهام‬ ‫ببینم از هر چه رفته است‬ ‫اثری مانده در من‬ ‫تو اما پیش از رفتن‬ ‫دور کردهای اثرت را‬ ‫مثل الکلی که میپرد از روی این همه چیز‬ ‫همه چیز حتی‬ ‫هیزمها‬ ‫عکسهای قدیمی‬ ‫از سر من حتی‬ ‫ولی کو جنم؟!‬ ‫دروغ چرا؟‬ ‫گیرم جز روشن کردن سیگار‬ ‫هزار کار دیگر سر بزند از کبریت‬ ‫دیوارها‬ ‫نه هزاران عابر روبهرو را به خاطر میسپرند‬ ‫نه آن چند نفری که تنها‬ ‫در فاصلهی صبح تا غروب‬ ‫پشتشان را خالی کرده‬ ‫میلهها همینطور‬ ‫پیراهنها همینطور‬ ‫پس چرا فکر میکردم‬ ‫راه راه یعنی نمیتوان گفت‬


‫کدام اول بوده‪ ،‬کدام تن داده‬ ‫کدام رنگ توطئه است‪ ،‬کدام رنگ کودتا‬ ‫پس چرا فکر میکردم‬ ‫آنگونه که در زمینهات بودم‬ ‫آنگونه که در زمینهام بودی‬ ‫باید تنها صدایت می کردم‬ ‫رفیق!‬ ‫وقتی با این پیراهن سفید‪ ،‬آزادی‬ ‫برای عبور از مرز‬ ‫گیرم گفته باشی‬ ‫رفاقت که مرز ندارد‬ ‫نامم را صدا میزنی‬ ‫نامم را صدا میزنی‬ ‫صدا میزنی نامم را بلندتر‬ ‫و اینبار مطمئنم ترس‬ ‫همان دستیست که پر میکند‬ ‫فاصلهی بین شانهام و لبهایت را‬ ‫مبادا برگردم و چشم در چشم کسی بدوزم‬ ‫که بهترین چهرهام را‬ ‫در عدسی چشمهایت حبس کرده‬ ‫گوشی را گذاشتی‬ ‫تا فکر نکردن به شکل واژهی مرز‬ ‫دور کردن طناب از دسترس کسی باشد‬ ‫که دل بستهای به او‬ ‫اما پیشتر به شکلهای مختلفی‬ ‫دست به خودکشی زده‬

‫‪ | 147‬فایل شعر‬

‫‪.2‬‬ ‫بیست سال پیشتر از تو به دنیا آمده‬ ‫به بیشتر دیوارها‬ ‫به بیشتر سقفها‬ ‫به بیشتر پنجرهها‬ ‫به فرو نکردن فکر‬ ‫در هیچ لذتی‬ ‫در هیچ فاصلهای‬ ‫بیست سال پیشتر از تو تن داده‬ ‫پس برای رسوب در اعماق چنین فاجعهای‬ ‫باید به بیست سال پیشتر از خودت تن بدهی‬ ‫بیست سال پیشتر از تو یعنی‬ ‫مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود‬ ‫دستی در نوازش ندارد‬ ‫بیست سال پیشتر از تو یعنی‬ ‫مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود‬ ‫پیش از بوسه به اتاقی میاندیشد‬ ‫تا تختی برای همیشه در قلبش خالى بماند‬ ‫بیست سال پیشتر از تو یعنی‬ ‫مردی چهل ساله که اگر عاشق هم بشود‬ ‫تنها برای خالی کردن جوانی از دست رفتهایست‬ ‫در زنیکه هر ساله یک بار میتواند‬ ‫کودکیاش را جلوی چشمهایش بیاورد‬ ‫و سر آخر‬ ‫بیست سال پیشتر از تو یعنی‬ ‫مردی چهل سالهست که هربار‬ ‫دری برای خانهای ساخت‬ ‫تنها برای خارج شدن‬ ‫برای دور شدن‬ ‫دستانت‬ ‫دستان کارگریست‬ ‫که بیست سال پیشتر از تو به دنیا آمده‬


‫دانیال فروتن پژوهی‬ ‫‪.1‬‬ ‫در که باز میشود‬ ‫حتمن بسته میشود‬ ‫پدر میآید‬ ‫قطعن پدر میآید‬ ‫فیلم را کمی بُردم عقب‬ ‫پدر دارد میرود‬ ‫پدر میرود؟‬ ‫پدر رفت!‬ ‫در که باز میشود‬ ‫فقط باز میشود‬

‫‪ | 148‬فایل شعر‬

‫‪.2‬‬ ‫نورِ مانیتور که از این پنجره میرود بیرون‬ ‫خورشیدِ رگ زدهای الله میشود‬ ‫و مىافتد از چشم‪ ،‬پروفایلم‬ ‫کفِ خیابان کلیک میخورد‬ ‫مثلِ تُخمِ دو زرده روی سفیدت که سُرخ مىشود‬ ‫سوارِ لبانت تا خودِ بندر سرازیرم‬ ‫من و مرگ‬ ‫اگر سوارِ ریل‬ ‫اگر مترو اگر تهران بیفتد توى دریا کُلِ این شهر‬ ‫و غرق شود در چشم تو ایران‬ ‫سنندج‪ ،‬اُتاقم‪ ،‬یادِ تو‬ ‫عجب اشتباهى که نرفتم‬ ‫مثلِ الیکی که بالکم کرده یا دستش خورد‬ ‫بیخود خیال میکند فنجانی که ردِّ لب دارد دریاست‬ ‫تنهاییام که با تو مینشیند صُبحانه صرفِ تنها تو میکند‬ ‫عسل تویى وقتی که قاشق میکنم توش‬ ‫حتِّا چنگال که همین حاال افتاده از دستم‬ ‫زیرِ میز مثل تکه پنیری نرم‬ ‫افتادهای‪ ،‬دراز کشیدهای سفید‬ ‫مثل صدف آرام گرفتهاى بر ساحل‬ ‫دلم نیامد خانه را بیدار کنم‬ ‫مثل گُربه‬ ‫مثل موج‬ ‫خزیدم زیرِ جاکفشی بخوابم‬ ‫که افتادم از چشمت‪ ،‬از مانیتور‬


‫شیما قاسمی‬ ‫‪.1‬‬ ‫تا بیخِ گلو بغضام‬ ‫آورده باال‬ ‫گاوى که دوشیده از پستانم‬ ‫شیرم را‬ ‫به دنیا نیامده شاید‬ ‫که جنگلی تنهام توی آغوشات‬ ‫خورهاى موذی‬ ‫دارد میخورد مرا‬ ‫و زیرم مىکند‬ ‫مثل پلنگ روى پتو‬ ‫که ناخنهاش رفته الى خیس‬ ‫الى هفت سالگىم‬ ‫که دیگر برنمىگردد با هیچ قطارى‬ ‫دو تونل‬ ‫دو غارِ طویل‬ ‫چشمهاى خیس مناند‬ ‫و با انگشتهات که راهزناند‬ ‫به ناکجا می‪...‬زنى که منم‬ ‫و آرام و بیصدا‬ ‫هى غلت میزنى‬ ‫هى غلت مىزنى‬ ‫تا زمین الى دو شاخِ دیگر گیر کند‬ ‫و مثل گاوی‬ ‫بدوشد از پستانم!‬

‫‪ | 149‬فایل شعر‬

‫‪.2‬‬ ‫زمین باردارِ غصه بود!‬ ‫تولیدِ مثل دیوانگیِ ما‬ ‫جوالنگاه گرگهایی‬ ‫که تکه پارهمان کردند‬ ‫به دنیا آمدهام با سر‬ ‫که یادم بماند کودکم را‬ ‫پیش از آمدنش‬ ‫سیر گریه کنم‬ ‫روز در جهنم درهی زندگی‬ ‫شب‪ ،‬خواب بهشت مىبینم‬ ‫کاش میدانستند که آن دنیا‬ ‫خاکسترم به هیچ دردی نمیخورد‬ ‫و دخترم را‬ ‫در خواب نمىدیدم‬ ‫" به دنیا نیاورم مادر!"‬


‫فرشاد قاسمینژاد‬

‫فاطمه قهرمانى‬

‫اگر نگاهم کنی‬ ‫طول میکشم‬ ‫وقتی بخندی‬ ‫این سطر را مینویسم و میخندم‬ ‫و مهم نیست اگر روی دستم بماند‬ ‫دستت‬ ‫بدنت طول میکشد‬ ‫انگشتهام که حرکت میکنند‬ ‫سانتیمترها به جان هم میافتند‬ ‫این سطر را مینویسم و میخندی‬ ‫و مهم نیست اگر روی دستت بماند‬ ‫دستم‬ ‫انتظار طول میکشد‬ ‫در‬ ‫در عرض پنج دقیقه‬ ‫لباسهاش را میپوشد محکم‬ ‫این سطر را مینویسم‬ ‫و مهم نیست اگر روی دستم بماند‬ ‫دستم‬

‫آسمان رژِ نارنجى‬ ‫آنقدر برنزه‬ ‫که دریا پریود شد‬ ‫به قرمزى عادت نداشت‬ ‫ماهِى کوچکى که افق را خط خطى مىکرد‬ ‫و آنکه زیر شنها بود‬ ‫حجمى از جنون ساخت‬ ‫تا قلب من که چترباز ماهرىست‬ ‫روى ایفل بریزد آبشار‬

‫‪ | 151‬فایل شعر‬

‫پس زمین استراحت کرد‬ ‫زمان غرق شد‬ ‫و جلبکها بیدار و دریا‬ ‫درد را کتمان‬ ‫شب آمد بلند‬ ‫و او دچار گرفت‬ ‫چشمهاى من مرض ندیدن ماه‬


‫محمدگنابادی‬

‫امین رجبیان‬ ‫ختم‬

‫داستانها‬ ‫رمانهای ترجمه‬ ‫و این غزلهای تکراری؛‬ ‫در سطرسطرشان تو مىپرى‬ ‫و من که بین اینهمه نامت‬ ‫بهخواب میروم‬ ‫رفتهام‬ ‫کسی از قهرمان یکی از کتابها بیرون پرید‬ ‫با ترجمهای عامیانه‬ ‫مرا به خواب تو برد در جایی از تهران‬ ‫عادت داشت خط بکشد روی تمام مسیرها‬ ‫و شکل انحنای قدمهایت‬ ‫من از خواب یکى از ترجمهها پریدهام بیرون‬ ‫از سطرى میانِ یکی از صفحات میانی‬ ‫نام تو بیمورد آمده بود‬ ‫و من میز شام را خبر کرده بودم در لندن‬ ‫و سطر دیگری از لندن و شبهایش‬ ‫و مردی که عطرفروشیهای خیابان را‬ ‫دنبال شیشهای از نام تو میگشت‬ ‫یک پسر بچه شاعر را به رختخوابی از گذرنامهات میکشاند‬ ‫من از آن سطرها نیمهکاره پراندم خواب را‬ ‫هرشب عادتم دادهاند به انبوهی‬ ‫بی آنکه نامت را بیاورم‬ ‫همراه معشوقهایت‬ ‫سطر سطر کتابها را سرازیر شوم‬ ‫و گاهی به بوسههای خیالی آنها در کوچهها چشم ببندم‬ ‫چقدر انصاف پایش را از خوابها پس کشیده‬ ‫این منم‬ ‫بیآنکه گفته باشم‬ ‫بیآنکه رفته باشم‬ ‫بیآنكه پريده باشم‬

‫یا در قرصهای روی میزی حل شده باشم‬ ‫صفحه آخر هر کتابی کشته میشوم‬

‫‪ | 151‬فایل شعر‬

‫چیزی اینجا افتاده دمر شده‬ ‫شکلش‬ ‫از تاشدگی پشت‪ ،‬کمرنگتر‬ ‫با قد متوسط‬ ‫عقوبت باران در راهبندان‪ ،‬کلمات را از تکرار بی نصیب کرده‬ ‫کلمات پر آوازه‬ ‫کلمات درخون خود غلتان‬ ‫بریده‪ ،‬و ابر را در سفیدیِ خود غلتان‬ ‫و چنارهای با سر به خیابان‪-‬رفته را‬ ‫به آذری‬ ‫که پشت میله ها‪ ،‬سفید‬ ‫غلتان درخون خود است‬ ‫به آذری‬ ‫که برق‪-‬رفته گیِ به برف‪-‬گرفته گی دچار شده و بالعکس را‬ ‫و روزهای رفته‪،‬‬ ‫از روزهای نرفته بیایند‬ ‫چکمه های گلی بیایند‬ ‫تا اوهام جمعیِ جمع‬ ‫به مراسم ختم‪ ،‬ختم شود‬ ‫ابرهای تیره هم‪...‬‬ ‫و مادر‪،‬‬ ‫جای خالی اشیا گم شده‪،‬‬ ‫و مرگ اف کندی که مهم بود‪،‬‬ ‫مرگ "پوینده" را که مهم نبود و ریتم را‬ ‫در وارونگی بگذارد‪،‬‬ ‫و همه چیز ختم شود‬ ‫در همه چیز‬


‫مهدی محمودی‬

‫حوریا موسوی‬

‫هنوز به دنبال هم میگردیم‬ ‫برای بازگشت به خانه‬ ‫من و تکههایم‬ ‫جفت شده پوتینها‬ ‫لب مرز منتظرند‬ ‫به جنگ نگاه میکرد‬ ‫فرمانده از دوربین‬ ‫من از حلقهی ازدواج‬ ‫که ناگهان گلولهای و انگشتم!‬ ‫گفتی بودى زنده برگرد‬ ‫و من هنوز در تالشم‬ ‫نماند جز مشتی خاك‬ ‫از من و تو‬ ‫به هم میرسیم‬ ‫وقتیکه مرزها را بردارند‬

‫له شدهام‬ ‫زیر سنگینیِ این چمدان‬ ‫که میلی به همراهى نداشت‬ ‫مثل مردی گستاخ‬ ‫که آویخته باشد‬ ‫بر شانههاش کُت‬ ‫و رفته باشد از دستانم‬ ‫که انگشتانم‬ ‫تن ندهند به عریانی‬ ‫له شدهام‬ ‫و زیر باران‬ ‫ران را به دوش کشیدهام‬ ‫میخواهم‬ ‫خیابان لغزندهای باشم برای‪...‬‬ ‫اتوبوس‬ ‫مرد خوبیست‬ ‫مرا با تمام صندلیهاش‬ ‫کشیده در آغوش‬

‫‪ | 152‬فایل شعر‬


‫مهدی نادری‬

‫امیر یزدانی نژاد‬

‫دست من رود‬ ‫دل به دریایی که منم بزن‬ ‫تا کوسههای سینهام خودکشی‬ ‫و جاکشی کنند چشمهام‬ ‫در خندهات‬ ‫پرده انداختی الى من و ساحل!؟‬ ‫موجی شدهام که بیایم‬ ‫دست از این پرده بردار‬ ‫این پرده بکارت نمیآید!‬ ‫برای منی که قبول تر از زیباییِ توام‬ ‫مردى که تو باشی‬ ‫و حتا زنی که زاییدهام ازت از از‬ ‫زایش‪/‬گاه توام‬ ‫و پستانهات هات!‬ ‫دهانم‬ ‫نم‬ ‫و بوسههات هنوز‬ ‫جا بده با‪/‬رانم ببارانم‬

‫آهاااااااای سرباااااااز‬ ‫زخمهایی را که برداشتهای کجا میبری؟‬ ‫مگر پدر مادر نداری‬ ‫دنباله خودت را به ستاره نشستهای!؟‬ ‫خانم‬ ‫لطفاً دست به اعصابم نزنید‬ ‫دارم اخبار جنگ میبینم‬ ‫اینجا همه چیز شکستنیست‬ ‫باید با احتیاط حمله کنیم‬ ‫شما شیر گاز را ببندید‬ ‫سوپ سر نرود‬ ‫من یک بلندی پیدا میکنم بر میگردم‬ ‫باید به نفسهای مجری ماسک بزنم‬ ‫دارد دهان کم میآورد‬ ‫اما تو ویلچرت را نگاه کن برادر‬ ‫میگوید‬ ‫ما ایستادهایم‬ ‫ایستادهایم‬ ‫دروغ که نمیگوید خواهرم‬ ‫شما مراقب پاهایتان باشید‬ ‫روی بشقابها نرود‬ ‫پرنده نیستند‬ ‫فقط لبهای پریدهای دارند‬ ‫که زبان شکستن را خوب میفهمند‬ ‫آه‪...‬‬ ‫باز این آژیر لعنتی‬ ‫سوپم را سرد کرد‬ ‫ببخشید خانم‬ ‫عوضم کنید‪.‬‬

‫‪ | 153‬فایل شعر‬


‫‪ | 154‬فایل شعر‬


‫‪ | 155‬فایل شعر‬


‫‪ | 156‬فایل شعر‬


‫‪ | 157‬فایل شعر‬


‫‪ | 158‬فایل شعر‬


‫‪ | 159‬فایل شعر‬


‫‪ | 161‬فایل شعر‬


‫‪ | 161‬فایل شعر‬


‫‪ | 162‬فایل شعر‬


‫‪ | 163‬فایل شعر‬


‫‪ | 164‬فایل شعر‬


‫مخاطبان گرامى؛‬ ‫مجلهی «فايل شعر» يك آغاز است و آغاز هرگز نمىتواند بىاشكال باشد‪ ،‬فايل شعر متأسفانه از‬ ‫رسمالخط يكسانى برخوردار نيست‪ ،‬چون فايلهاى صوتى توسط افراد مختلف پياده شده و گاهى‬ ‫ممكن است برخى كلمات حتا غلط تايپ شده باشند و ما نيز بر اين اشكاالت كمابيش واقفايم‪.‬‬ ‫بىشك در شمارههاى بعدى اين مجله كمتر با چنين ضعفهايى روبهرو خواهيد شد‪.‬‬ ‫از همهی شما‪ ،‬كه اين حركت را مىپسنديد‪ ،‬مىخواهيم مجله را به دوستان خود معرفى كنيد و‬ ‫فايل پىدىاف آن را براى مخاطبان حرفهاى شعر بفرستيد‪« .‬فايل شعر» تريبونِ متنىِ «كالج شعر‬ ‫على عبدالرضايى» است و اگر دوست داريد در كالسهاى تخصصىِ شعر و نقد اين كالج‪ ،‬كه در‬ ‫فضاى نت بهصورت رايگان برگزار مىشود‪ ،‬شركت داشته باشيد‪ ،‬اخبارش را از طريق دو لينك‬ ‫زير پیگيرى كنيد‪.‬‬ ‫كالج شعر على عبدالرضايى‬ ‫در تلگرام‪:‬‬

‫‪https://goo.gl/Qjkl1M‬‬

‫در اينستاگرام‪/https://www.instagram.com/poetryfile :‬‬



Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.