ل و ت ن ( ب
خ ت)
VILJA
کریستین ل هاهن
انتشاراتو ويليا info@viljaforlag.se www.viljaforlag.se عنوان :لوتن عنوان اصلیLotten: نویسنده :کرستين هان © 2016کرستين ال هان و ناشر وليا برگردان :زلمی حرمان Översatt till persiska av Zalmai Herman, 2018 برگردان به فارسی :زلمی حرمان طرح روی جلد :سانا اسپورانگ چاپ اول 2018 تعداد صفحه96 : ISBN 978-91-7723-426-5
کریستین ل هاهن
لوتن (بخت)
برگردان :زلمی حرمان
Vilja förlag
جمعه سيزدهم ويگو دراتوبوس نشسته است .امروز جمعه سيزدهم ،روز نحس است .اما اخرين روزکاری و لذت بخش هفته است. حاال ويگو و جک با هم مالقات دارند تا با همديگر آبجو بنوشند. ويگو فکر می کند که اگر روز آفتابی بود می توانستيم در قهوه خانه یی با فضای باز بشينيم .او داخل اتوبوس نشسته واز پنجره به بيرون نگاه می کند .آسمان خاکستری است ونسيم می وزد.
3
ويگو به اين فکر می کند که پس بايد طبق معمول داخل میخانه ماند و آبجو مصرف کرد ،يکی دو ،يا سه ،چهار تا پنج آبجو حسب عادت. ويگو به پدرش می انديشد. پدر ويگو در جزيره ی زندگی می کند که به اندازه کافی آفتاب دارد .آنجا اغلب آفتابی بوده ،حتا هنگاميکه شهرابری باشد. دراين فصل سال پدر هوگو ،مشغول آماده کردن قايقش در لنگرگاه است .او به زودی قايقش رادردرياچه خواهد راند .پدر ويگو مشغول رنگ زدن و تعمير قايق است و آبجوی خودش را هم ازآنجا می خرد .ويگو آبجوی روی پل را نسبت به میخانه ترجيح می دهد.
4
بس کن! ويگو با خودش درگير است .اينجا می نشينی ودلتنگ جزيره هستی در حاليکه امروز جمعه است. ويگو و جک برای خوش گذرانی به میخانه می روند .به اميدی اينکه شايد با دختری مالقات کنند.
5
درروزنامه فروشی ويگو از اتوبوس در ايستگاه برونز پارکن پياده می شود .او به ساعت موبایل خود نگاه می کند .ده دقيقه تا مالقات وی با جک مانده است. دودختر جوان هژده ساله دست به دست هم ،از جلو آنها رد می شوند .دختران بوی عطر ماليمی رابا خود می برند. ويگو به آنها نگاه می کند اما آنها به وی عالقه ی نشان نمی دهند. ويگو فکر می کند که او برای آنها پيرمردی بيش نيست ،چون ويگو بيشتر از سی سال سن دارد.
6
ويگو وارد روزنامه فروشی می شود ،يک بسته آدامس را بر می دارد و آن را روی ديسک فروشنده می گذارد .ويگو فکر می کند کسی که دختری را مالقات می کند بايد خوشبو باشد. زن (فروشنده) پشت ديسک: اينطور خوب است؟ ويگو پاسخ می دهد بله! سپس دست به جيب برده و کيف پولش را در می آورد .کيف پول از دستش می افتد و تمام اسکناس هايش به زمين می ريزند وبه هر سو پراکنده می شوند .ويگو با خودش زير لب حرف می زند. سرش را خم می کند و اسکناس ها را از زمين بر می دارد .خانم فروشنده می خندد. – زن (فروشنده) به شوخی می گويد: – آخرامروز جمعه ی سيزدهم ،روز نحس است.
7
– بهای اين ها پانزده کرون می شود. – ويگو می پرسد چه؟ – فروشند پاسخ می دهد بهای آدامس. – خوب ،اما ...اما من يک بلیت بخت آزمايی هم می خواهم. – زن فروشنده ،با وجوداينکه امروز جمعه ی سيزدهم نحس است؟ زن (فروشنده)عقب ديسک خوشحال به نظر می رسد. ويگو سر می جنباند و لبخند می زند. – آری با وجود اين (روز نحس). – ويگو قيمت اجناس را می پردازد ،بليت بخت آزمايی را داخل کيف پولش و بستهٌ آدامس را درجيبش می گذارد.
8
در همين لحظه کسی پنجره روزنامه فروشی ر ا با دست می زند. او جک است و به سمت ويگو دست تکان می دهد تا از روزنامه فروشی خارج شود.
9
داخل میخانه (بار) ويگو و جک کنار ديسک بار ايستاده اند .تعداد مشتری ها زيادند و موسيقی هم بلند بلند می نوازد. جک يک جرعه ی بزرگی از ليوانش را سر می کشد .اين سومين آبجو است که تا حال نوشيده است .او طبق معمول به حالت مستی نزديک شده است .جک به ويگو تکيه داده و زیر گوشش جيغ می زند .او می خواهد چيزی را در باره رئيس کارش با وی در ميان بگذارد.
10
ويگو به جک گوش نمی دهد چونکه خسته است. آخر،امروز جمعه است .او در انبار کار می کند و کار برای او در انبار دشوار است. کار کردن در انبارعبارت است از بلند کردن جعبه ها ،بسته بندی ،برچسب زدن قیمت ها روی اجناس ،و باز کردن جعبه ها و غيره. ويگو تاچشمانش را می بندد درذهنش جعبه ها و کمد ها را می بيند. – جک خطاب به ویگو می گوید :مگر تو ايستاده مى خوابى؟ او با شانه اش روی ويگو فشار می آورد. زود شو ویگو بیا! خسته کننده نباش! بفرما!
11
اين هم آبجو جديدت .جک يک جام پر آبجو را به دست ويگو می گذارد و جامش را به سالمتی وی بلند می کند. – جک می گويد و حاال وقتش رسيده به شکار برويم .به آن عروس ها در آن گوشه نگاه کن. کنار ميزی داخل میخانه ،دو دختر بسيار زيبا نشسته اند وظاهرن 25ساله به نظر می رسند .جلو هريک ازآنها جامی از شراب قراردارد. جک به بازوی ويگو می زند و می گويد من آن دختر بلوند را می خواهم و تو آن موقرمزی را .می دانی که آنها قشنگ اند. جک به سمت ميز دختر ها می رود .ويگو آرزو می کند که کاش آنها در محلی آرام تری می بودند .جايی که با لحن آرام تری می توانستند حرف بزنند. ويگو هيچ زمان در تیکه انداختن و جوک 12
گفتن سريع و دختر بازی(پيک اپ) وچنين کار هایی موفق نبوده است. – جک به دختران می گويد :آيا می توانيم (کنارتان) بشينيم؟ – جک منتظر پاسخ نمی ماند و روی يکی از صندلی های کنار ميز دختران می نشيند .او اندکی تلو تلو می خورد و بلند بلند می خندد. – جک پسر خوش سیما است ،با مو هایی قهوه ی رنگ و چشمان سياهي که می توانند توجه هردختری را به خود جلب کنند. – دختر بلوند موبرنزه پاسخ می دهد بلی ،به شرطي که شما ،مارا به مشروب دعوت کنيد. – جک روی صندلی نشسته و به شوخی می گويد: 13
– آها ،نشستن دراينجا هم هزينه دارد؟ – دختر می گويد امم ...آنقدر ها هم ارزان نيست ودختر خنده ی آزار دهنده ی تحويلش می دهد. – جک می گويد،من که فقيرم. – جک شيشه آبجوش را به جام شراب دختر می زند و سپس شروع می کند به حرف زدن. – جک ادامه می دهد :ما حلش می کنيم .ويگو بايد امشب مارا عوت کند .مگر نه ويگو؟ بيا بشين مرد .تو يک آبجو به من بدهکاری.
14
جک يک صندلی را به ويگو پيش می کشد و سپس رويش را دوباره به سمت دختر بلوند می چرخاند .او چيزی را آهسته به وی می گويد و او را می خنداند. ويگو به دختر موقرمزی سالم می کند .او زيبا است .لکه های کوچکی روی بينی اش دارد و موهایش مجعد است. – ويگو می گويد ببخشيد .جک چنين حالتی دارد وقتي که مست می کند. – دختر موقرمزى از ويگو می پرسد .اما تو در هنگام مستی چه وضعی داری ؟ ویگو از کناره ی جام شرابش لبخند می فرستد .او چه خواهد گفت؟ جک چه خواهد گفت؟ يک پاسخ سريع؟ اما بعد چه؟ ويگو شانه هايش را باال می اندازد.
15
جک سرش را می چرخاند و دستانش را دور شانه های ويگو حلقه می بندد. – جک می گويد :ويگو امشب پلنگ می شود ،يک پلنگ شکاری... جک روی شانه ی ويگو آهسته می زند. – مگر چطور ويگو؟ – دختر موقرمزى می گويد يک پلنگ؟ يعنی يک پلنگی در معرض خطرانقراض؟ چشمان دختر موقرمزی می درخشند. – ما بايد به باغ وحش زنگ بزنيم؟ – تا ویگو را پشت ميله ها قرار دهيم؟ جک می خندد. نه ،ويگو تا اين اندازه خطرناک نيست. دخترها و جک می خندند. ويگو لبخند می زند و حس می کند که همه اورا مسخره می کنند. 16