ترک تعصّبات

Page 1

‫صبات‬ ‫ترک تع ّ‬ ‫"من ندیدم دو صنوبر را با هم‬ ‫)سهراب‬

‫دشمن"‬

‫سپهری(‬

‫انسان بذاته ممتاز از حیوان است‪ .‬این امتیاز او را به مقام و مرتبتی وال میرساند‪ .‬اّما‬

‫هر مقام و منزلتی از دست رفتنی است پس باید در حفظ آن کوشید‪ .‬افتخار به این‬

‫امتیاز و برتر بودن سبب عّزت اوست‪ .‬ولی انسان بذاته ممتاز از انسان دیگر نیست‪ .‬امتیاز‬ ‫صب‬ ‫انسان ها نسبت به هم ناپایدار‪ ،‬زودگذر و وهمی است‪ .‬افتخار به این گونه امتیاز تع ّ‬

‫میآورد و آن سبب اختلف میگردد‪ .‬این افتخار سبب ذّلت است‪ ،‬موجب تنزل از آن منزلت‬

‫عالی انسانی است‪ ،‬همان منزلتی که او را از عالم حیوانی برکشیده بود‪ .‬انسان باید‬

‫بتواند بر حیوان فخر کند اّما نه بر انسان‪ .‬زیرا این تفاخر او را از حیوان نیز پست تر‬ ‫میکند‪ ،‬چه که در عالم حیوانات تفاخر نیست مگر اینکه انسانها آن را در آن عالم پاک و‬ ‫بی شائبه توهم کنند و در افکار خود آن عالم را بیالیند‪ .‬طاووس فقط به چشم انسانها‬

‫به پرهایش می نازد‪ ،‬نه بیشتر‪ .‬افتخار به رنگ پوست و عقل و هوش و اجداد و اجناس‬ ‫را توحش نیز نمی توان خواند زیرا در عالم وحش نیز از آن خبری نیست‪ .‬انسان ممتاز‬ ‫از حیوان است‪ ،‬اّما خود را ممتاز از انسان نیز می خواهد و آنجا که به دنبال امتیازاتی‬ ‫که بی زحمت در خلقت نصیبش شده می رود و آنچه را که فقط عبارت از تنوع است‪،‬‬ ‫‪.‬اصل میگیرد و حقیقت می پندارد خطا میکند و سزاوار سرزنش می شود‬

‫حضرت بهاءا آمده اند تا عالم انسانی را در این قرن پرانوار از این مذّلت عظمی دور‬ ‫کنند‪ ،‬همانگونه که آمده اند تا در جمیع شئون برتری او را نسبت به حیوان تثبیت کنند‪.‬‬ ‫‪:‬حضرت عبدالبهاء میفرمایند‬ ‫صب نیست کبوتر شرق با‬ ‫صب جنسی نیست ‪.‬در میان کبوتران این تع ّ‬ ‫در میان حیوانات تع ّ‬ ‫کبوتر غرب آمیزش کند‪ .‬گوسفندان همه یک جنسند هیچ گوسفندی به دیگری نمی گوید‬

‫تو گوسفند شرقی هستی من غربی‪ .‬هرجا باشند با هم آمیزش نمایند کبوتر شرق اگر به‬

‫غرب بیاید با کبوتر غرب در نهایت آمیزش است به کبوتر غرب نمی گوید تو غربی هستی‬ ‫]من شرقی‪ .‬پس چیزی که حیوان قبول نمی کند آیا جائز است انسان قبول نماید‪1]...‬‬ ‫جه سازند‪ .‬حضرت عبدالبهاء‬ ‫حضرت بهاءا آمده اند تا ما را به امتیازات حقیقی خود متو ّ‬ ‫‪:‬میفرمایند‬


‫]اگر قلب نورانی‪ ،‬آن مقرب درگاه کبریاست و ال ّ غافل از خدا‪ ،‬خواه سفید‪ ،‬خواه سیاه]‪2‬‬ ‫این امتیاز حقیقی است که فنا نمی پذیرد وال ّ خاک که آخرین منزلگاه تن فانی است‬ ‫هیچ حکایتی از سفیدی و سیاهی و دیگر امتیازاتی که به کام خود کشیده و از میان‬ ‫‪.‬برداشته نمی کند‬ ‫صب را "حمیت جاهلیه" خوانده اند‪ .‬حمیت جاهلیه‬ ‫در نصوص مبارکه در این دور‪ ،‬تع ّ‬ ‫لفظی قرآنی است]‪ [3‬که در آثار جمال اقدس ابهی تکرر یافته است‪ .‬وقتی رسول اکرم‬

‫جه میدادند‪ ،‬اّما زمانی که این‬ ‫)ص( از حمیت جاهلیه میگفتند به عصری نزدیک به خود تو ّ‬ ‫کلم از لسان جمال قدم جاری میشود به بیماری کهنه تری‪ ،‬بجا مانده از عصری دورتر‬ ‫صب را بیان میفرمایند که نادانی‬ ‫اشاره میفرمایند‪ .‬با این صفت در عین حال هم منشأ تع ّ‬ ‫است و هم تاریخی بودن آن را‪ .‬این درد و بیماری مربوط به گذشته است‪ ،‬گذشته ای که‬

‫‪.‬نمی خواهد برود و ما را رها سازد ولی ما باید آن را ترک گوئیم‬ ‫صب غیر آن‬ ‫حمیت غیرت است‪ .‬غیری باید باشد تا این احساس در من بجنبد‪ .‬در تع ّ‬

‫دیگری پست است‪ .‬او نه فقط جدا و غیر از من است که فروتر از من است‪ .‬اینگونه‬ ‫دیگری را در برابر نهادن مستلزم فراموش کردن یک اصل اساسی است و آن این است‬ ‫که ما منشائی واحد داریم و به سوی مقصدی یگانه روانیم‪ .‬به این لطیفه در کتاب‬ ‫صبات اشاره میفرمایند‬ ‫‪:‬مسطاب اقدس در همان بحث ترک تع ّ‬ ‫عاشروا مع الدیان باّلروح و الریحان لیجدوا منکم عرف الرحمن‪ .‬ایاکم ان تأخذکم حمیة‬ ‫‪.‬الجاهلیه بین البریه کل بدء من ا و یعود الیه اّنه لمبدأ الخلق و مرجع العالمین‬ ‫صب یعنی آنچه به ما تعّلق دارد را دیوانه وار دوست داشتن و آن را بر هر چیز‬ ‫تع ّ‬ ‫ترجیح دادن و البّته نه همین‪ ،‬که جز به دیدهء تحقیر بر بیرون از قلمرو مهر ننگریستن‪.‬‬

‫صب یعنی‬ ‫زیرا یقین داریم که هیچ حقیقت زیبائی نزد آن بیگانگان نیست‪ .‬به عبارتی تع ّ‬ ‫صب یک آلیش قلبی‬ ‫خودپرستی‪ ،‬یعنی پرستیدن خود و شئون آن و بیزاری از غیر‪ .‬تع ّ‬

‫است‪ ،‬آفتی است که عقل را نیز اسیر می کند و از کار باز می دارد و سرانجام انسان‬ ‫صب کور است متعدی است‪.‬‬ ‫را از عالیترین قوای مکنونه اش ممنوع و محروم می کند‪ .‬تع ّ‬

‫بی انصاف است‪ .‬چشم آدمی را می بندد و آنچه خوبی در جای دیگر است به محبوب‬ ‫صب آمیز‪ ،‬رفتار مادری است که هر ناپسندی را که از‬ ‫خود نسبت میدهد‪ .‬رفتار تع ّ‬

‫فرزندش صادر میشود به حساب ساده لوحی و نادانی اش میگذارد و آنچه از همبازی او‬ ‫سر می زند از خبث درون و موذیگری اش میداند‪ .‬این یعنی از دیگران جدا شدن و آنها‬


‫را طرد کردن و به سختی در بارهء آنها قضاوت کردن و برخود با رأفت و رحمت‬ ‫‪:‬نگریستن و این اساس خرابی عالم است‪ .‬قلم اعلی در ذکر مراتب اتحاد چنین میفرماید‬ ‫از جمله اّتحاد مقام است و اوست سبب قیام امر و ارتفاع آن مابین عباد‪ .‬برتری و‬ ‫‪.‬بهتری که به میان آمد عالم خراب شد و ویران مشاهده گشت‬ ‫نفوسی که از بحر بیان رحمن آشامیده اند و به افق اعلی ناظرند باید خود را در یک‬ ‫صقع و یک مقام مشاهده کنند]‪4‬‬ ‫] ُ‬ ‫باید خود را در مقابل دیگران در مقام و مرتبه ای یکسان ملحظه کرد‪ .‬مشاهدهء بد می‬ ‫تواند جریان هدایت الهی را بر روی ارض دچار اختلل سازد‪ .‬منشأ خرابی جهان‪ ،‬تصوری‬

‫اشتباه در بارهء خود است آنگاه که در مقابل دیگران قرار میگیرد‪ .‬تسلط جســـــــتن بر‬ ‫مثل خودی نظم عالم ر ا بر هم زده است‪ .‬انســــــــــان ســـــلطه جو‪ ،‬انسانی‬

‫صب نیز همین است‪ ،‬در نهاد آن خودپسندی و نفرت هست‪.‬‬ ‫نامهربان است‪ .‬علت فساد تع ّ‬ ‫صب به آن حسن است‪ .‬کسی که خود را‬ ‫اما باید دانست وقوف به حسن خود غیر از تع ّ‬ ‫صب دارد هرچیزی را در دیگران به حماقت‬ ‫تند هوش و زیرک می داند و به آن تع ّ‬ ‫صب را در خود فرو برده و از دیدار حقیقی‬ ‫منسوب می کند‪ .‬خودپسندی است که متع ّ‬ ‫اشیاء عالم ممنوع ساخته است و اینگونه بین او و حقیقت فاصله می افتد‪ ،‬آن هم‬ ‫درست همان زمانی که خود را مالک حقیقت نیز می داند و حال آنکه حقیقت هیچوقت‬ ‫به کسی تعلق نداشته است‪ .‬حقیقت اسلم و مسیحیت جز به خداوند تعّلق ندارد‪ .‬ما‬ ‫ق و حقیقت خواهی بدهیم‪ .‬این را‬ ‫فقط می توانیم به حقیقت نزدیک شویم و بوی ح ّ‬

‫باید اذعان داشت که کسی مالک حقیقت نمی گردد و آن را منحصر به خود نمی کند‪.‬‬ ‫صب‬ ‫پی به حقیقت بردن‪ ،‬غیر از حقیقت را متعلق به خود کردن است‪ .‬همیشه دفاع متع ّ‬ ‫نسبت به آئین های یزدانی در طول تاریخ‪ ،‬گونه ای دفاع از متعلقات خود بوده است و‬ ‫صبین آنگونه که از اموال و املک خود دفاع می کردند‪ ،‬متعرضین را به سزای خود‬ ‫متع ّ‬ ‫می رساندند‪ ،‬غافل از آنکه حقیقت به چنین قیام و تعرضی نیاز ندارد‪ .‬زیرا لزمهء‬

‫اینگونه حقیقت خواهی‪ ،‬محتجب شدن از برخی حقایق است و پیداست با پنهان داشتن‬ ‫حقیقت‪ ،‬وصال آن دیگر امری خیالی و وهمی خواهد بود‪ .‬این ظهورات الهی یعنی‬ ‫صب و توهم بود‬ ‫‪.‬حقایق ملکوتی بد نبودند‪ ،‬آنچه آنها را بد جلوه داد تع ّ‬ ‫صب خشکی است‪ .‬مانع حرکت فکر و ذهن است‪ .‬عالمی که حاضر به قبول دلیل‬ ‫تع ّ‬ ‫منطقی هم نیست‪ ،‬یعنی نمی تواند غیر از آنچه را دوست دارد و متعلق به خود می‬ ‫صب فکری ممکن است به فکر درست‬ ‫داند بشنود دیگر عالم نیست زیرا متفکر نیست‪ .‬تع ّ‬


‫صب حاصل شد‪ ،‬دیگر نمیتوان به مبنای آن دست‬ ‫باشد‪ .‬اما وقتی نسبت به فکر درستی تع ّ‬ ‫زد و وجودش را از آفات و نقائص انسانی محفوظ داشت‪ .‬هرکسی به فکر خود عشق‬ ‫می ورزد و آن را درست می یابد اما اگر در عین محّبت به فکر و نظر خود‪ ،‬دیگری را‬ ‫صب‬ ‫به خود راه ندهد و او را به عّلت مخالفت با فکر خود به سفاهت نسبت دهد‪ ،‬تع ّ‬ ‫صب‬ ‫ورزیده است‪ .‬اینست که مأموریم از هیچکس به تحقیر یاد نکنیم یعنی خود را از تع ّ‬ ‫اندیشه سوز محافظه کنیم و بنیان مدارا و تساهل را در خود بر نیندازیم‪ .‬تحمل سخن‬ ‫آن کس که سفیهش خوانده ایم و نادانش می دانیم بسیار دشوار می شود‪ .‬از احمق‬ ‫صب در احساسات است نه عقل‪،‬‬ ‫می گریزند‪ ،‬با او نمی سازند‪ .‬از آنجا که بنیان تع ّ‬ ‫صب برسد‪ ،‬دیگر فکر جاری نیست‪ ،‬یعنی دیگر تعقل وجود ندارد و‬ ‫هرکجا که فکر به تع ّ‬ ‫روح از سیری که به واسطهء عقل برایش حاصل بود باز داشته می شود‪ .‬ما نه فقط‬

‫مالک حقیقت نداریم‪ ،‬بلکه دشمن حقیقت نیز نداریم‪ .‬اما کسانی که حقیقت را نفهمیده‬ ‫اند بسیارند‪ .‬آن کس که بتواند آفتاب را ببیند و هستی اش را از او بداند‪ ،‬نمی تواند‬ ‫نسبت به آن خصومت بورزد‪ ،‬مگر آنکه از نعمت عقل محروم و با هستی خود مخالف‬ ‫باشد‪ .‬پس فقط نابینای حقیقت داریم‪ .‬مردمان دو دسته اند‪ :‬حقیقت بین و نا حقیقت‬

‫بین‪ ،‬یا خورشید را می بینند و می ستایند یا از دیدارش محرومند و منکر‪ .‬بر نابینا رحم‬ ‫صب ورزیدن شرط مروت و‬ ‫آوردن شرط انسانیت است‪ ،‬پس نسبت به مخالف امر الهی تع ّ‬ ‫انسانیت نیست‪ .‬دشمنترین دشمنان امر ناقضین بودند با این وجود حضرت عبدالبهاء در‬ ‫ل یفرقون بین الخیر و‬ ‫ق آنها از آستان الهی استرحام می کنند زیرا ‪" :‬‬ ‫الواح وصایا در ح ّ‬

‫الشر و ل یمیزون العدل و النصاف عن الفحشاء و المنکر و العتساف" و بر غیر یمّیز‬

‫‪.‬باید رحم آورد‬ ‫صب نسبت به خود حقیقت نیز مذموم است زیرا نتایجی دارد‪ .‬بر حقیقت نیز جنایت ها‬ ‫تع ّ‬ ‫صب مــــــــــــــــــی ورزیم‪ ،‬بلکه‬ ‫رفته است اما این نقص حقیقت نیست که ما به آن تع ّ‬ ‫نقص ماست که با حقیقت نسبتی ناروا داریم‪ .‬مسألهء تقوی در حرمت نهادن به آن‬ ‫اهمیت دارد‪ .‬مخلص حقیقت‪ ،‬مخلص هر جلوهء آن است و مخلص خود‪ ،‬حقیقت مقدس‬ ‫را مکتفی بذات نمی داند و در راه دفاع از کل حقیقت‪ ،‬حقیقت جزئی را می پوشاند و‬ ‫یا وارونه می کند و این دیگر دفاع از خود است نه حقیقت‪ .‬آیا دشمنان امر مبارک‪ ،‬همه‬

‫اتهاماتی که به ما نسبت می دهند‪ ،‬خود حقیقی می دانند؟!! شیخ نجفی جزء اولین‬

‫کاری بود که فرمان داده بود با نشر اکاذیب در خصوص بهائیان‪،‬‬ ‫متعرضین و معاندین م ّ‬ ‫‪.‬مردم را از آنها دور نمایند‬ ‫سک‬ ‫صب و تم ّ‬ ‫تع ّ‬


‫صب خواند‪ .‬مهر فرزندان به والدین هرقدر هم شدید باشد نمی‬ ‫محّبت تنها را نباید تع ّ‬ ‫صب باشد‪ ،‬مگر آنکه توأم با نفرت از سایر والدین باشد‪ .‬محّبت اگر نفرت نزاید‬ ‫تواند تع ّ‬

‫ت‪ ،‬به شیرینی به رشته ای متصل شدن و آرامش یافتن است‪.‬‬ ‫صب نیست‪ ،‬تمسک اس ّ‬ ‫تع ّ‬ ‫محّبت روزافزون و خالص نه فقط مشکلی نمی آفریند بلکه سازنده است و حال آنکه‬ ‫صب مخرب است‪ ،‬نساخته و بیش از آنچه ساخته و گاه همان ساخته را ویران می کند‬ ‫تع ّ‬ ‫عشق به میهن اگر منجر به نفرت از سایر ملل نشود تحسین آمیز است اما اگر با آن‬ ‫صب تصمیمی نمی گیرد و اقدامی نمی کند‬ ‫نفرت منحوس ترکیب شود‪ ،‬آن وقت آن متع ّ‬ ‫مگر آنکه به انهدام آن "منفورها" بیانجامد و از آنجا که ضرورتا "عالم یک وطن محسوب‬

‫است و من علی الرض اهل آن"]‪[5‬و سعادت هموطنانش نیز به سعادت دیگر ملل‬

‫ل سعادت وطن محبوبش خواهد شد‪ .‬هیتلر با چنین‬ ‫وابسته است‪ ،‬سرانجام آن نفرت مخ ّ‬

‫صبی آلمان "محبوب" و آلمانی های محبوبش را بر اثر جنگ جهانی به کام ویرانی‬ ‫تع ّ‬ ‫‪.‬کشاند و چه درد آور است که خود ندانسته آنچه را دوست می داریم نابود کنیم‬

‫سک راه محّبت رفتن است و‬ ‫صب است‪ .‬تم ّ‬ ‫پس آن کس که بر سر شاخ بن می ُبرد‪ ،‬متع ّ‬ ‫صب به کام‬ ‫سک برافروختن جان است و تع ّ‬ ‫صب راه را بر نفرت گشودن است‪ .‬تم ّ‬ ‫تع ّ‬

‫نفس در افتادن است‪ .‬خالق عالم و مطلع امرش را می توان دو گونه دوست داشت‪:‬‬ ‫صبانه‪ .‬محّبت سّید المرسلین را در قلب پروردن‪ ،‬تعالی روح است‪ .‬اما اگر‬ ‫عاشقانه و متع ّ‬ ‫این محّبت سبب نفرت از کسانی گردد‪ ،‬دین او و محّبت به او را‪ ،‬به مخاطره افکندن‬ ‫‪:‬است‪ .‬حضرت بهاءا می فرمایند‬ ‫امرناکم بان تجعلوا انفسکم منّزها عن حب الممکنات و عن بعضهم لئل یمنعکم عن جهٍة‬ ‫]و یضطرکم الی جهة آخر و کان هذا من اعظم نصحی علیکم ان انتم من الشاعرین]‪6‬‬ ‫وقتی از ما می خواهند بی حب و بغض به نزد حقیقت برویم که مبادا آن حب ما را به‬ ‫جهتی متمایل سازد و بغض از جهتی دور نماید‪ ،‬نه اینست که حب مذموم شده باشد‬ ‫بلکه از اجتماع این دو با هم باید ترسید‪ .‬حبی که در مقابل بغض آورده‪ ،‬حبی که‬ ‫منطقه بندی کرده و ُمبغضان را بیرون انداخته است یعنی محبتی محدود و ناقص‪ .‬متحری‬ ‫حقیقت باید از محّبت و عناد با هم بپرهیزد و ال ّ حب محض‪ ،‬تمسک و تقوی است نظر‬ ‫به این است که ما از کتب مقدسهء قبل بر حّقانیت ظهور کّلی الهی استشهاد می کنیم و‬ ‫انتظار تأثیر آن بر قلوب محبان ظهورات ماضیه را داریم‪ .‬اگر محّبت صرفه آن پیامبران‬ ‫بزرگ را مذموم مــــــــــــــی دانستیم اینگونه استدلل نمی کردیم و اصل ً ما در حین‬ ‫تبلیغ امرا پاکدلن را ترجیح می دهیم‪ .‬محّبت خالص آن بزرگواران سبب تنزیه و تطهیر‬ ‫صب‪ [7].‬به‬ ‫ی امرا از ما خواسته اند که ما متمسک باشیم نه متع ّ‬ ‫قلب است‪ .‬حضرت ول ّ‬


‫رشته ای متصل بودن و میزان داشتن غیر از لابالی بودن است که عین سرگردانی است‪.‬‬ ‫به مقتضیات عشقی مقّدس عمل کردن یعنی گستردن آن عشق تا بدانجا که نفرت از‬ ‫صب‪ ،‬روح‬ ‫سک‪ ،‬دل را در چشمهء زلل محّبت شستن است و تع ّ‬ ‫هیچکس در دل نماند‪ .‬تم ّ‬ ‫‪.‬را به آتش کین برافروختن و سوختن‬ ‫صبات‬ ‫گوناگونی تع ّ‬ ‫صب داریم‪ .‬یکی جنسّیت است‪ .‬فقط ارسطو نبود که افتخار می کرد‬ ‫ما به خیلی چیزها تع ّ‬ ‫که الحمدا یونانی هستم نه غیر آن‪ ،‬آزادم نه برده‪ ،‬مرَدم نه زن‪ ،‬بعد از قرنها هنوز‬ ‫‪.‬بسیاری چون او می اندیشند‬ ‫صب مذهبی که با محّبت به امر مقدس و متعالی قرین گشته از سخت ترین این‬ ‫تع ّ‬ ‫صبات است‪ ،‬آنقدر که ریشه کن کردن آن منوط به ارادهء الهی است زیرا سخت در‬ ‫تع ّ‬ ‫‪:‬حجاب ایمان مستور است‪ ،‬ظلمتی در نور پیچیده‪ .‬حضرت بهاءا می فرمایند‬ ‫ضغینه و بغضای مذهبی ناریست عالم سوز و اطفای آن بسیار صعب‪ ،‬مگر ید قدرت‬ ‫]الهی ناس را از این بلی عقیم نجات بخشد]‪8‬‬ ‫صبی که ملت ها حّتی در نام گذاری‬ ‫صب لسانی است‪ .‬تع ّ‬ ‫صبات‪ ،‬تع ّ‬ ‫یکی دیگر از این تع ّ‬

‫ملل سایره گرفتار آن هستند‪ .‬چنانکه "اعراب خود را عرب یعنی فصیح و دیگران را عجم‬

‫]یعنی عاجز از نطق می گفتند"]‪9‬‬ ‫همیشه از راهی رفتن و به کاری اشتغال ورزیدن انحصار نظر می آورد‪ .‬عادت و علقه‬ ‫می آورد‪ .‬پای در بند می کند و این عیب نیست اگر فی نفسه نیز آن راه منحصر به فرد‬ ‫باشد و البته تعداد چنین راههائی منطقا یکی بیشتر نیست و عیب خواهد بود اگر آن‬ ‫فقط یکی از راههای وافی به مقصود باشد‪ ،‬مثل آنکه عبودیت به آستان الهی به طرق‬ ‫مختلف میسر باشد و ما فقط به یکی عادت کرده باشیم و طرق دیگر را نپسندیم و‬ ‫کراهت داشته باشیم اینجا ناگهان بدون وقوف در مسیر خدمت‪ ،‬در مسیر خیر دچار تنگی‬ ‫صب گشته ایم‬ ‫‪.‬نظر و تع ّ‬ ‫صب به رشتهء‬ ‫صب نیز باز است‪ :‬تع ّ‬ ‫صبات گوناگون اند هرجا علقه است پای تع ّ‬ ‫تع ّ‬ ‫صب به استعداد خود و‬ ‫صب به نوع عبودیت و خدمات مذهبی خود‪ ،‬تع ّ‬ ‫تحصیلی خود‪ ،‬تع ّ‬ ‫صبات به تعداد تعلقات قلبی ما‬ ‫صب بودن‪ .‬در یک کلم تع ّ‬ ‫سرانجام به فکر خود متع ّ‬ ‫صباتی که بنیاد عالم را بیشتر بر باد داده اند نام برده شده‬ ‫هستند اما در آثار الهیه آن تع ّ‬


‫صبات‬ ‫صبات جنسی و وطنی و دینی و ‪ ...‬خلصه شود‪ .‬این تع ّ‬ ‫صب به تع ّ‬ ‫نه اینکه تع ّ‬ ‫صب به نژاد و جنسی که خداوند به وجود آورده و دینی که‬ ‫صبات است‪ .‬تع ّ‬ ‫نارواترین تع ّ‬ ‫او به جهت اتحاد بشر نازل کرده و وطنی که زادگاه ما و آرامگاه ماست آن هم نه به‬ ‫‪.‬ارادهء ما‪ ،‬جز تنگ نظری و نافهمی معنی دیگری ندارد‬ ‫صب‬ ‫نتیجهء تع ّ‬ ‫صبند‪ .‬علت همهء جنگ ها به فرمودهء طلعت میثاق )حضرت‬ ‫جنگ ها‪ ،‬زاد و رود تع ّ‬

‫صب مسئول افکار دیگران می شود و‬ ‫صب است‪ .‬در روابط اجتماعی نیز متع ّ‬ ‫عبدالبهاء( تع ّ‬ ‫متعرض اندیشه مردمان می گردد و از این رو به مضیقه گرفتار می شود‪ .‬مضیقه ای‬

‫ماّدی یا معنوی‪ .‬در مقالهء شخصی سیاح )ص ‪ (177‬حضرت عبدالبهاء عواقب این امر را‬ ‫‪:‬چنین بیان می فرمایند‬ ‫حکومت جسیمۀ ایران زمانی که تعرض به وجدان نداشت طوائف مختلف در تحت لوای‬ ‫سلطنت کبری داخل و قائم و اقوام متنوعه در ظل حکومت عظمی ساکن و خادم‬ ‫بودند‪ ...‬چون قانون تعرض آئین سایر طوائف به میان آمد و اصول مسئولیت افکار وضع‬ ‫و اساس شد ممالک وسیعهء سلطنت ایران تناقص نمود و قطعات کثیره و اقالیم عظیمه‬ ‫از دست رفت‬ ‫و از جمله قطعات آشور و کلدان و توران را ذکر می کنند که زمانی جزء ایران بزرگ‬ ‫‪:‬بودند و بعد می فرمایند‬ ‫صب حکام از حوزهء‬ ‫حّتی اکثر ممالک خراسان نیز به جهت تعرض وجدان و تع ّ‬

‫‪"...‬‬

‫حکومت ایران خارج شد چه که سبب استقللیت افغان و عصیان طوائف ترکمان فی‬ ‫"الحقیقه این قضیه بوده وال در هیچ عهد و عصری از ایران منفصل نبودند‬ ‫صب است نمی تواند اجزاء مختلفه را به خود‬ ‫همین گونه که کشوری که بر اساس تع ّ‬ ‫صب است از افکار‬ ‫راه دهد و در مضیق مادی می افتد‪ ،‬همین گونه نیز فکری که متع ّ‬ ‫مختلفه متغایره که هرکدام دریچه ای به جهانی از جهان های نامتناهی است و سبب‬ ‫‪.‬رشد و تکامل فکر می شود محروم شده به مضیق معنوی گرفتار می شود‬ ‫صب غرض است و آن نیز مرض است مرضی که به فرمودهء حق‪ [10]،‬انسان را از‬ ‫تع ّ‬ ‫عرفان حضرت واجب الوجود نیز منع می کند‪ ،‬تا چه رسد به آثار صنع و کمال او در‬ ‫‪:‬مخلوق‪ .‬حضرت عبدالبهاء از آن به "اغراض ذاتیه" تعبیر می فرمایند‬


‫اغراض ذاتیه عقل و فکر را مختل و رأی و تدبیر را تیره و تار و جهان بشریت را‬ ‫محروم از انوار روح می سازد‪ .‬بعضی نفوس که عقول و افکارشان به علل اغراض‬ ‫ذاتیه مختل و روشنائی رأی و تصوراتشان به غبار خودپرستی و ظلمات منفعت شخصیه‬ ‫محجوب و مکدر و همتشان مصروف شهوات نفسیه و غیرتشان محول بر وسائل ریاسیه‪،‬‬ ‫]علم مغایرت برافراخته و آغاز شکایت نموده اند]‪11‬‬ ‫صب ذاتی آدمی است و بنابر این ترک آن محال‬ ‫از این تعبیر نباید گمان این رود که تع ّ‬ ‫است‪ .‬بلکه متذکر می شوند که منشأ این اغراض طبیعت آدمی یعنی نفس حیوانی اوست‬ ‫صب تمایلت و هواهای نفسانی است که بر اثر‬ ‫که در مقابل نفس رحمانی است‪ .‬تع ّ‬ ‫ضعف نفس رحمانی بر او چیره مـــی شوند و در کمال ناباوری سبب اختلل تفکر‬ ‫هوشمندان جهان می شوند‪ .‬ممکن است شخص از قوای عاقله ممتازی نیز برخوردار‬ ‫باشد‪ ،‬اما به علت چنین بیماری که از طبیعت و ذات او سرچشمه گرفته و مجال بروز‬ ‫یافته‪ ،‬دیگر با تفکر به جهان حقیقت راه نمی برد‪ .‬اینجا فکر و عقلی که دیگر سبب‬

‫روشنائی نیست افول می کند‪ .‬همهء فعالیت های این قوه یعنی همهء استدللت و‬ ‫براهین او‪ ،‬ولو به ظاهر استوار بنمایند و حتی جاذب افکار مردمان گردند‪ ،‬سرانجام‬ ‫بطلن خود را آشکار مـــــــــی کنند‪ ،‬زیرا مصروف اثبات امیــال نفس می شوند نه‬

‫حقیقت‪ .‬اینست که شخص دانشمند در حین تحقیق و تفکر باید بتواند خود را از این‬ ‫اغراض محافظه کند که مبادا هوس ها و آرزوهای نفسانی سرکوب شده‪ ،‬مستولی‬ ‫گشته‪ ،‬نظام صوری منطقی بیابد و به طرح نظریه بینجامد‪ .‬یکی از اصلی ترین دلیل‬ ‫حملت فلسفه روشنفکری و بنیان گذاران مارکسیسم و روانشناسی جدید به دین را باید‬ ‫‪.‬در همین جا جست‬ ‫جه می شود‪ .‬به چیزهای‬ ‫انسانی که از بند نفسانیات رسته است‪ ،‬به کمالت حقیقی متو ّ‬ ‫پست و ناچیز عشق ورزیدن پستی می آورد‪ .‬انسانی که به رنگ پوست و نژاد خود‬ ‫عاشق است متعالی نیست و در این قطع ارتباط با ساحت برین‪ ،‬انسانیتش سربسته و‬ ‫مکشوف ناشده باقی می ماند‪ .‬او دیگر انسانی و شاید حیوانی فروافتاده در جهان خاک‬ ‫می باشد‪ .‬انسانیت فراموش شده‪ ،‬همان حقیقت در حجاب مانده است و چون حقیقت‬

‫‪.‬نیست‪ ،‬توهم هست‬ ‫اینگونه است که انسان تن به فدا می دهد و لذا در کلمات آسمانی برای نجات او از این‬ ‫‪:‬فناء او را به ترک وهم فرا می خوانند‪ .‬در کلمات مکنونه مـــــــــی فرمایند‬


‫ق بگشا تا‬ ‫ای سایهء نابود‪ ،‬از مدارج ذل وهم بگذر و به معارج عز یقین اندرآ‪ .‬چشم ح ّ‬ ‫جمال مبین بینی و تبارک ا احسن الخالقین گوئی‬ ‫صب است‪ .‬چشم خودبین راه درک زیبائی را بر‬ ‫ق بین" چشمان فارغ از تع ّ‬ ‫چشم ح ّ‬

‫ما"‬

‫می بندد‪ .‬چگونه قلبی که منزجر از همنوعان خود است‪ ،‬منزلگاه حق‪ ،‬است؟ آنکه همنوع‬ ‫خود را به علت اختلف در رنگ پوست و شکل لب ها و چشم و موها نمی پسندد‪،‬‬ ‫ق" را ببیند که در این تنوع حیرت انگیز جلل خود را ظاهر می سازد و‬ ‫نمی تواند "ح ّ‬

‫نمی تواند "او" را ببیند که در همهء جلوه هایش فریباست‪ .‬اجتماع بشری وقتی رو به‬ ‫نابودی می رود که انسانهایش رشته های محّبت بگسلند و هریک به تنهائی زندگی کنند‪.‬‬ ‫‪:‬حضرت عبدالبهاء می فرمایند‬

‫اجتناب و احتراز و خشونت سبب اشمئزاز قلوب و نفوس گردد و محّبت و ملطفت و‬ ‫جه قلوب شود]‪12‬‬ ‫]مدارا و ملیمت سبب اقبال نفوس و تو ّ‬ ‫ق بین بعد از ترک خودبینی حاصل می شود‪ .‬چنین چشمانی به درستی بر همهء‬ ‫چشم ح ّ‬ ‫ق را مـــــی بیند و تبارک ا‬ ‫آثار صنع او گشوده است و در هر صنعی جمال مبین ح ّ‬ ‫صب‬ ‫احسن الخالقین می گوید و از راه صنع به صانع می رسد‪ .‬پس ما فقط با ترک تع ّ‬ ‫به دیدار حقیقی اشیاء و کائنات نائل مـــــی شویم‪ .‬دیداری که در آن بیننده تمایلت‬

‫نفسانی خود را در محیط منعکس نساخته و محیط طبیعت و حقیقت را یکجا و با هم‬ ‫دیدار می کند‪ .‬چنین انسانی قضاوتش مصون از خطای غرض آلود خواهد بود از این‬ ‫روست که یکی از فرائض اصحاب شور اینست که قبل از ورود به محفل به آستان الهی‬ ‫ق بین بطلبند تا "جامع" ‪" ،‬طبیعی" و‬ ‫روی آرند و طلب تأیید کنند‪ .‬از او چشمان ح ّ‬ ‫صب است که حضرت ولی امرا به آن‬ ‫"متعادل" گردند اینها نشانه ها و علئم عدم تع ّ‬ ‫‪:‬اشاره می فرمایند‬ ‫بهائیان باید سعی کنند که روحا و فکرا من جمیع الجهات جامع و طبیـــــــــــــــــــــــعی‬ ‫صب انگارند‪13]...‬‬ ‫]و متعادل باشند‪ .‬ما نباید طوری رفتار کنیم که دیگران ما را متع ّ‬ ‫صب ندارد جامع است‪ ،‬چون به همه شیء ناظر است نه آنچه هوایش می‬ ‫کسی که تع ّ‬ ‫پسندد‪ .‬متعادل است‪ ،‬چون نسبت صحیح با اشیاء و امور دارد و طبیعی است‪ ،‬چون‬ ‫مقابله و معارضه با طبیعت و حقیقت آنها ندارد و آنها را آنگونه که هستند می بیند برای‬ ‫صب کرد‬ ‫‪.‬قضاوت کردن باید ترک تع ّ‬ ‫اگر قبل از فهمیدن همهء مسأله‪ ،‬از اوضاع و احوال و قرائن موجود مبادرت به صدور‬


‫رأی نمائیم‪ ،‬مثل ً به محض طرح نظرات دوستمان در انتقاد از امری‪ ،‬بلفاصله و قبل از‬ ‫اتمام آن‪ ،‬انتقادش را نامناسب و بی ارتباط با موضوع و تند بدانیم‪ ،‬یعنی دانستن قبل از‬ ‫شنیدن و شناختن قبل از دیدن‪ ،‬این همان پیش آگاهی نسبت به امور است که آفت‬ ‫قضاوت صحیح است همهء ما احکام و آرائی آماده در بارهء برخی انسان ها داریم و‬ ‫اصل ً آنها را ندیده‪ ،‬می شناسیم! همانگونه که بسیاری‪ ،‬ما بهائیان را ندیده می شناسند! و‬ ‫همانگونه که شیخ عبدالحسین طهرانی که هرگز در مجلسی به ملقات جمال قدم فائز‬ ‫نشده بود‪ ،‬آن حضرت را می شناخت! و به این لطیفه در لوح شکرشکن اشاره می‬ ‫‪:‬فرمایند‬ ‫یکی از معتکفین آن ارض که مشغول بزخرف دنیا است‪ ...‬و در لحظه ای این بنده‬

‫را ‪...‬‬

‫ندیده و در مجمعی مجتمع نشده و ساعتی مؤانست نجسته قلم ظلم برداشته و به خون‬ ‫‪...‬این مظلومان رقم کشیده‬ ‫اینکه بدانیم کسی از مکانی خاص می آید و زبان و ملیت و دینی خاص دارد‪ ،‬نباید حمل‬ ‫بر شناختن او شود فقط وقتی می توانیم از شناختن کسی سخن بگوئیم که خود او را‬ ‫‪.‬به تمام دیده باشیم‬ ‫صب به تناقض است و آن وقتی است که‬ ‫صب‪ ،‬گرفتار آمدن متع ّ‬ ‫یکی دیگر از نتایج تع ّ‬ ‫صب واقع می شویم در قلبمان نفرت به وجود می آید‪.‬‬ ‫چون مظلوم و منفور و مورد تع ّ‬ ‫جه خود عمل است پسندیده است‪ ،‬مظلوم آن قدر از عمل‬ ‫البّته این نفرت مادامی که متو ّ‬ ‫ظالمانه منزجر می شود که هرگز حاضر به تلقی مافات نخواهد بود‪ .‬این انزجار سبب‬

‫آزادی مظلوم از شرارت و رشد و تعالی حقیقی اوست‪ .‬اما اگر نفرت از فساد به نفرت‬ ‫صب گرفتار شده ایم‪ ،‬زیرا نفرت از چیزی در‬ ‫از فاسد و همه چیز وی بیانجامد به دام تع ّ‬

‫غایت آن یعنی آرزوی محو منفور‪ .‬وقتی منفور‪ ،‬صفتی ناپسند است غیر از وقتی است که‬ ‫منفور همهء وجود و امور مربوط به یک انسان است‪ .‬بی تردید در اینجا آرزویمان‪،‬‬

‫آرزوی فنای چنین انسانی است‪ ،‬با خیریت احتمالی موجود در او‪ .‬در حالی که ممکن‬ ‫است چنین شخصی مثل ً از اهل ادیان الهیه باشد‪ .‬پس یکی از متعلقاتش خیر است و‬

‫صب آمیز که‬ ‫نفرت نسبت به همه چیز او‪ ،‬نفرت از دین او نیز خواهد بود‪ .‬احساسات تع ّ‬ ‫قوهء عاقله را معطل ساخته و قدرت تفکیک اجزاء شیء منفور را از ما اخذ نموده‬ ‫صب‪ ،‬محبوبی دارد که خیر است و ابتدا‬ ‫سرانجام ما را به تناقض دچار می سازد زیرا متع ّ‬ ‫شرّ منفور را در مقابل آن وضع می کند‪ ،‬که از آن احتراز می کند‪ .‬در اینجا با نفرت‬ ‫صب جزء‪ ،‬از خیری رویگرادان می شود که تماما روی‬ ‫نسبت به همه چیز منفور‪ ،‬متع ّ‬ ‫صبش از برای اوست‪ .‬این است که حضرت عبدالبهاء می فرمایند‬ ‫‪:‬دلش بسوی اوست و تع ّ‬


‫اگر ُکره از کسی داری‪ ،‬از دینش نباشد مثل ً از فلن نصاری نباید از برای دینش از او‬ ‫]ُکره کنی‪ ،‬ولی به واسطهء اخلق کثیف مثل دزد و حیز و قاتل را نباید معاشر شد‪14].‬‬ ‫صب که در آثار الهیه آمده‪ ،‬اینست که نفرت‪ ،‬نفرت می زاید و‬ ‫یکی دیگر از نتایج تع ّ‬ ‫صب‬ ‫صب‪ ،‬تع ّ‬ ‫‪.‬تع ّ‬ ‫‪:‬حضرت عبدالبهاء می فرمایند‬ ‫اگر شخصی از مؤمنین موحدین در حین ملقات با نفسی از ملل اجنبیه اظهار احتراز‬ ‫نماید و کلمهء موحشه عدم تجویز معاشرت و فقدان طهارت را بر زبان راند‪ ،‬آن شخص‬ ‫ق القمر نیز بیند اقبال به ح ّ‬ ‫ق‬ ‫اجنبی از این کلمه چنان محزون و مکدر گردد که اگر ش ّ‬ ‫جه قلیلی الی ا بوده از‬ ‫ننماید و ثمرهء اجتناب این باشد که اگر در قلب آن شخص تو ّ‬ ‫آن نیز پشیمان گشته بکلی از شاطی بحر ایمان به بادیهء غفلت و بطلن فرار نماید‪]...‬‬

‫]‪15‬‬

‫صب با اینکه توهم است‪ ،‬عدم است‪ ،‬هادم است‪ .‬پس عدم‪ ،‬این قدرت را از کجا‬ ‫تع ّ‬

‫صب نفرت است و نفرت هادم‪ .‬محّبت چه باشد و چه‬ ‫بدست می آورد؟ از آنجا که تع ّ‬

‫نباشد محرک است‪ .‬قلب هائی که از آن خالی می ماند برای محو مسبب این ضایعهء‬ ‫عاطفی با تلخکامی به جنبش و هیجان دچار می شود و دریغا که خود پیش از همه‬ ‫کس نابود می شود‪ .‬جانی که مرکز عواطف و احساسات آدمی است از پا در می آید و‬

‫این دیگر انسان نیست که حس و حرکت می کند‪ .‬اگر غارت می کند‪ ،‬شکنجه می دهد و‬ ‫‪.‬حیله های تیره در کار می کند از آن روست که وداع انسانیت گفته است‬ ‫صب‬ ‫راه ترک تع ّ‬ ‫صب از همان راهی به وجود آدمی داخل می شود که‬ ‫صب دشوار است‪ .‬زیرا تع ّ‬ ‫ترک تع ّ‬ ‫صب از طریق قلب به روح رخنه مـــــــــــــــــی کند و از آغاز‬ ‫ایمان و محّبت الهی‪ .‬تع ّ‬

‫کودکی به او دست می گشاید‪ ،‬با تعلیم و تربیت و به وسیلهء آنها که بر شخصیت کودک‬ ‫نفوذ دارند و کودک در مقابلشان بی دفاع است‪ .‬این دشمن در وقت غفلت به وجود‬ ‫آدمی در می آید‪ .‬راه بر آن بستن‪ ،‬راه بر دوستان بستن نیز هست و این از محیط‬

‫فرهنگی صورت گیرد‪ .‬اگر کودک غافل است‪ ،‬محیط آموزش مذهبی نباید غافل باشد‪.‬‬ ‫صب شد و به بیداری اجتماع آن را خشکاند‪ .‬این است که‬ ‫جه ریشه های تع ّ‬ ‫پس باید متو ّ‬

‫‪:‬قلم اعلی در کلمات فردوسیه می فرمایند‬


‫کلمة ا در ورق هشتم از فردوس اعلی‪ ،‬دارالتعلیم باید در ابتدا اولد را به شرایط دین‬ ‫تعلیم دهند‪ .‬تا وعد و وعید مذکور در کتب الهی ایشان را از مناهی منع نماید و به طر‬

‫صب و حمّیهء جاهلّیه منجر و منتهی نگردند‪].‬‬ ‫از اوامر مزین دارد ولکن به قدری که به تع ّ‬

‫]‪16‬‬ ‫باید اطفال را به اوامر و نواهی الهی آشنا کرد بدون آنکه در چشمهء آلودهء معرفت‬ ‫شنا کنند‪ .‬زیرا در این صورت دانائی در حوزهء اوامر و نواهی و صورت و ظاهر دین به‬ ‫انجام رسیده و تا ساحت باید و نباید بیشتر نیست و جهالت در منطقهء عرفان و ایمان و‬ ‫باطن و اصل حقیقت‪ .‬آن ظاهر باید به این باطن متصل باشد وال دانائی جزئی در‬ ‫ی امرا می فرمایند‬ ‫‪:‬سرزمین نادانی های عمیق چه ثمری خواهد داد؟ حضرت ول ّ‬ ‫مادام که سعی و مراقبت مستمر شما بر آن است که طفل در محیط مذهبی کامل‬ ‫جه شدید به این نکته لزم و ضروری است که وی را از کلّیهء عواملی که‬ ‫پرورش یابد تو ّ‬ ‫صبات مذهبی ایجاد و افق بصیرت روحانیش را مضّیق و‬ ‫ممکن است در روحیهء او تع ّ‬ ‫]محدود نماید برحذر دارید )ترجمه(]‪17‬‬ ‫می توان آنگونه که در گذشته تربیت می کردند به جای عشق الهی‪ ،‬رعب خداوند و‬ ‫مخافت دوزخ را در نهادشان ودیعه گذاشت‪ .‬می توان آنها را آنگونه آموزش داد که‬ ‫پندآموزی از شهادت مسیح و امام حسین جایش را به نفرت اندوزی از کلیمیان و اشرار‬ ‫بسپارد‪ .‬می توان مانند آن دختر خردسال مسیحی در قرون گذشته چنان مالمال از نفرت‬ ‫یهودیان شد که وقتی در سنین رشد و کمال می شنود مریم عذرا کلیمی زاده بوده‪،‬‬ ‫]اقرار می کند که دیگر نمی تواند وی را با آن عشق و خلوص دیرین دوست بدارد‪18].‬‬ ‫پس باید قلوب کودکان را سرشار از عشق الهی کرد‪ ،‬آنگونه که مقتضای این عشق است‬ ‫‪.‬و عشق خدا مستلزم نفرت از غیر او و مخلوق او نیست‬ ‫صب را محو کرد؟‬ ‫اما چگونه می توان تع ّ‬ ‫صب آلیش نفس خود است‪ ،‬خود ما نیز باید در رفع آن بکوشیم‪ .‬دری که‬ ‫از آنجا که تع ّ‬ ‫خود ببندی‪ ،‬خود نیز باید بگشائی‪ ،‬بی کمک غیر‪ .‬دیگران عاجزند چشمانی را که می‬

‫‪:‬خواهد بسته باشد باز گذارند‪ .‬در کلمات مکنونه می فرمایند‬

‫حکمای عباد آنانند که تا سمع نیابند‪ ،‬لب نگشایند‪ ...‬پس باید حّبه های حکمت و علم را‬


‫در ارض طّیبهء قلب مبذول دارید و مستور نمائید تا سنبلت حکمت الهی از دل برآید نه‬ ‫‪.‬از گل‬ ‫پندی حکیمانه می دهند‪ :‬باید به جستجوی صاحبان سمع رفت اما اینها چه کسانی‬ ‫هستند؟ به تلویح می فرمایند آنها صاحبان افئدهء پاک هستند‪ .‬قلب باید پاک باشد تا‬

‫صاحب آن سمع معنوی یابد‪ .‬شرط برخورداری از این فیض مبرور اینست که شخص‬

‫بدست خود قلبش را صفا دهد‪ ،‬این کوشش باید از جانب خود او صورت گیرد‪ .‬کافیست‬

‫جه کنیم و به تطهیر جان و دل کوشیم‪" :‬فی اّول القول املک‬ ‫به اّول تعلیم قلم اعلی تو ّ‬

‫"‪...‬قلبا جیدا حسنا منیرا‬ ‫صبات توفیق یابد‪ ،‬می تواند "جمال مبین" حقیقت را‬ ‫انسان به اندازه ای که در زدودن تع ّ‬ ‫بیند و به اندازه ای که از انصاف بهره مند باشد‪ ،‬به همان اندازه به جمال قدم نزدیک‬ ‫‪:‬تر است‬ ‫ی راغبا و ل تغفل منه لتکون لی‬ ‫احب الشیاء عندی النصاف ل ترغب عنه ان تکن ال ّ‬ ‫‪...‬امینا‬ ‫آنسوی انصاف جمال ابهی است‪ .‬محبوب کائنات‪ .‬دورشدن از انصاف در هر وضع و‬ ‫‪.‬مقامی دورشدن از اوست‬ ‫م مستوره در کلمات مکنونه در فوق تأّمل کرد‪ :‬آیا به حکمای عباد پندی‬ ‫ک ِ‬ ‫ح َ‬ ‫قدری باید در ِ‬ ‫به جهت آسودگی می دهند و آنها را فقط در مقابل قلوب طاهره مسئول می دانند؟ آیا‬ ‫حکیم فقط جویندهء قلب طاهر است یا در ساختن آن نیز مداخله دارد؟ پیداست حکمت‪،‬‬ ‫رتبه کمال و بلوغ آدمی است و حکیم کسی است که به مقتضای زمان عمل کرده و تا‬ ‫صب‪ ،‬ابلغ کلم الهی را به او به تأخیر می اندازد‪ ،‬اما تا آن زمان‬ ‫حصول پاکی قلب متع ّ‬ ‫نیز از کوشش باز نمی ایستد‪ .‬زیرا می داند حقیقت تعلقش به قلب است و مفهوم و‬ ‫معقول بودن آن کافی نیست تا مورد پذیرش تمام و کمال قرار گیرد ما حقیقت را نیز‬ ‫صب قلب را سخت می کند اما این دژ تسخیر ناپذیر‬ ‫باید دوست بداریم تا بپذیریم‪ .‬تع ّ‬ ‫نیست‪ ،‬زیرا محبت به دلربائی به داخل حصارهای آن قدم می گذارد‪ .‬در اینجا شخص‬ ‫‪:‬بهائی که به تربیت اهل عالم همت گماشته در وضعیت دشواری قرار می گیرد‬ ‫‪.‬از طرفی می داند که علج این کینه‪ ،‬مهر است‬

‫‪1.‬‬

‫‪.‬از طرف دیگر باید بتواند کسی را دوست دارد که خود او را منفور می داند‬

‫‪2.‬‬


‫چگونه می توان بر این دشواری غلبه کرد؟ به نیروی حکمت الهی که سرچشمه اش‬ ‫عشق است و باید دانست که در آن فقره از کلمات مکنونه قاعدهء حکمت به چه کسی‬ ‫تعلیم می دهند؟ چه کسانی باید از حکمای عباد نیز باشند؟ عاقلن از حرکت باز مانده‬ ‫متحرک از حکمت دور مانده؟ به واقع از دلدادگان سودائی طلب حکمت‬ ‫ِ‬ ‫یا عاشقان‬ ‫ورزی می کنند‪ .‬عشق برانگیختنی است اما حکمت آموختنی‪ .‬پس عشق را مزین به اکلیل‬ ‫خردمندی الهی می پسندند‪ .‬اینجا مراد از عقل‪ ،‬عقل مصلحت شخصی اندیش نیست‪ ،‬بلکه‬

‫عقلی است که هادی او عقل کّلی الهی است‪ .‬حکیمی است که دل با خدایش دارد‪ .‬پس‬ ‫ق بین بر‬ ‫باید بتواند صدرش را وسیع گرداند و نظر در دیدهء جان بگرداند‪ .‬به چشم ح ّ‬

‫صب" بنگرد و سببی را بر این مهر بیابد و چه سببی بالتر از اینکه انسان‬ ‫"دوست متع ّ‬

‫های ضعیف سزاوار توجه و محبت اند؟ یک بهائی فقط وقتی مــــــــــــــی تواند بر این‬ ‫موقعیت دشوار غلبه کند و کسی رادوست بدارد که او را دشمن می دارد‪ ،‬که از خودش‬ ‫بگذرد‪ .‬وی باید بتواند نفسش را بشکند و آن را فراموش کند‪ .‬در این صورت خواهد‬

‫صب می کوشد تا محاسن‬ ‫توانست بر آن قلب سخت دست یابد‪ .‬وی در این تقرب به متع ّ‬

‫او را بجوید تا او را کشف کند‪ .‬اینگونه او را در تمام وجودش به خود راه می دهد‪،‬‬

‫صب کسی نیست که هیچ‬ ‫فقط از یک وجه و یک سمت با او روبرو نمی شود‪ .‬آن متع ّ‬ ‫مترین حقایق غافل مانده است‪ ،‬بلکه او گلی است‬ ‫قابلیت و ارزشی ندارد زیرا که از مه ّ‬ ‫ناشکفته و سیف پرجوهری که در غلف تیرهء این غفلت پنهان گشته است‪ .‬اینگونه بر او‬ ‫نگریستن و صنع او را کامل دیدن‪ ،‬به مکاشفهء تمام وجوه شخصیت او نائل آمدن و او‬ ‫را از تاریکی به در آوردن است‪ .‬دیگر حقیقتی روشن و آشکار بر شخصی پنهان و در‬ ‫حجاب عرضه نمی داریم‪ ،‬بلکه از طریق ارتباطی عالی و انسانی‪ ،‬واسطهء ایصال حقیقت‬ ‫واضح و آشکار به شخصی که درک شده و در نتیجه واضح گشته است می شویم‪ .‬اینجا‬ ‫اجازه می دهیم تا همانگونه که خود به حقیقت متعالی تعلق خاطر داریم و رابطه ای‬ ‫شخصی با آن برقرار کرده ایم‪ ،‬آن حقیقت نیز در معرض مهر ورزیدن طالبان قرار گیرد‪.‬‬ ‫حقیقت صرفا معقول‪ ،‬نسبت به ما بی طرف است غم ما را ندارد‪ ،‬پس ما نیز در قبال‬ ‫جه‬ ‫آن مسئولیتی احساس نمی کنیم و حال آنکه امر مقدسی که مورد عاطفهء ماست متو ّ‬ ‫ماست و از برای ماست‪ .‬اگر ما نبودیم از آسمان مشیت الهیه نازل نمی شد و همین‬

‫]است که آن را جذاب و خواستنی می نماید و بر تمام روح ما حاکم می سازد‪19].‬‬ ‫بهمن ماه‬

‫‪11 1374‬‬

‫خطابات یک جلدی‪ ،‬ص‬

‫‪[1] 216‬‬


‫ص ‪ ،110‬منتخبات مکاتیب حضرت عبدالبهاء به نقل از خوشه هائی از خرمن ادب‬

‫و ]‪[2‬‬

‫هنر شمارهء مخصوص آثار حضرت عبدالبهاء‪ ،‬مقالهء دکتر راسخ در خصوص سبک آثار‬ ‫‪.‬مبارک‬ ‫سورهء فتح‪ ،‬آیهء ‪" :26‬اذا جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیه الجاهلیه فانزل‬

‫ا ]‪[3‬‬

‫ق بها و اهلها و کان‬ ‫سکینه علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمة التقوی و کانوا ح ّ‬ ‫صب جاهلیه در دل گرفتند و خدا آرامش‬ ‫ل شیء علیما" )ان دم که کافران تع ّ‬ ‫ا بک ّ‬ ‫خویش به پیغمبرش و به مؤمنان نازل کرد و بر کلمهء تقوی استوارشان داشت که بدان‬ ‫)‪.‬سزاوار بودند و خدا به همه چیز دانا بود‬ ‫لوح اتحاد‪ ،‬ادعیهء محبوب‪ ،‬ص‬

‫‪[4] 396‬‬

‫حضرت بهاءا‪ ،‬لوح مقصود‪ ،‬چاپ مطبعه السعاده‪ ،‬ص‬ ‫آثار قلم اعلی‪ ،‬جلد ‪ ،4‬ص‬

‫‪[5] 12‬‬

‫‪[6] 297‬‬

‫حضرت ولی امرا می فرمایند‪" :‬شما در بارهء عدم هضم مفاهیم روحانی سؤال‬

‫]‪[7‬‬

‫کرده اید بهائیان باید سعی کنند که روحا و فکرا من جمیع الجهات جامع و طبیعی و‬ ‫صب انگارند ولی در عین‬ ‫متعادل باشند ما نباید طوری رفتار کنیم که دیگران ما را متع ّ‬ ‫حال نبایستی از اصول و موازین دیانت خود سرپیچی و تمرد نمائیم" )نمونهء حیات‬ ‫)بهائی‪ ،‬ص ‪31‬‬ ‫مقالهء شخص سیاح‪ ،‬ص‬

‫‪[8] 78‬‬

‫عبدالحمید اشراق خاوری‪ ،‬مائدهء آسمانی ‪ ،8‬پاورقی ص‬

‫‪[9] 5‬‬

‫حضرت بهاءا می فرمایند‪..." :‬باری غرض مرضی است بزرگ‪ ،‬انسان را از‬

‫عرفان ]‪[10‬‬

‫حضرت موجود محروم می نماید و از تجلیات انوار نّیر ایقان ممنوع می سازد‪) "...‬لوح‬

‫)ابن ذئب‪ ،‬ص ‪71‬‬ ‫رسالهء مدنیه‪ ،‬ص‬

‫‪[11] 15‬‬

‫رسالهء مدنیه‪ ،‬ص‬

‫‪[12] 63‬‬

‫نمونهء حیات بهائی‪ ،‬ص‬

‫‪[13] 31‬‬


‫خاطرات حبیب ‪ ،1‬ص‬ ‫رسالهء مدنیه‪ ،‬ص‬ ‫اشراقات‪ ،‬ص‬

‫‪[14] 371‬‬

‫‪[15] 64‬‬

‫‪[16] 123‬‬

‫خطاب به کسی که مدرسهء راهبات کاتولیک را برای تربیت دخترش در نظر گرفته‬

‫]‪[17‬‬

‫بود‪ .‬از طرف هیکل اطهر در ‪ 12‬دسامبر ‪ 1939‬نگاشته شده است‪ .‬مجموعهء تعلیم و‬ ‫تربیت چاپ ‪ 135‬بدیع‪ ،‬ص ‪105‬‬ ‫تاریخ تمّدن‪ ،‬جلد ‪ ،2‬ص ‪ ،150‬به نقل از تامس‬

‫مور ]‪[18‬‬

‫به نام خواهر دلبندم شیوا که اینک ‪ ،‬در ملکوت ابهی است‬

‫]‪[19‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.