دﺳﺘﺶ را ﺑﻪ دﺳﺘﻪي ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺗﻜﻴﻪ داد .ﭘﺎﻫﺎش را روي ﻫﻢ اﻧﺪاﺧﺖ .ﺑﺎ دﻛﺘﺮ ﻳﻚ ﻛﺘﺎب روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﻲﻛﻨﻢ .درﺑﺎره ﻛﺘﺎب و ﻧﻮﻳﺴﻨﺪهاش ﺗﻮﺿﻴﺢﻫﺎﻳﻲ داد ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ زور زدم ﭼﻴﺰي ﺳﺮ درﻧﻴﺎوردم .ﮔﻮش ﻣﻲدادم. زﺑﺎﻧﻢ ﻧﺎن آﻓﺘﺎبﺧﻮرده ﺷﺪه ﺑﻮد .ﺑﻪ اﻟﺘﻤﺎس ﻧﻔﺲﻫﺎم اﻓﺘﺎده ﺑﻮدم .در ﻛﺘﺎبﺧﺎﻧﻪي ﭘﺪرم دو ﺟﻠﺪ ﻛﺘﺎب ﻗﻄﻮر دﻳﺪه ﺑﻮدم ﻛﻪ روﻳﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮد اﺻﻮل روانﺷﻨﺎﺳﻲ .ﺑﺮاي اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻢ ﻧﻴﺎورم ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻮدم ﭼﻴﺰي ﺑﮕﻮﻳﻢ .ﺧﺎﻧﻢ! ﺷﻤﺎ ﻛﺘﺎب اﺻﻮل روانﺷﻨﺎﺳﻲ را ﺧﻮاﻧﺪهاﻳﺪ؟ ﭼﺸﻢﻫﺎش ﮔﺮد ﺷﺪ .ﻛﺪام اﺻﻮل روانﺷﻨﺎﺳﻲ را؟ ﻫﻤﺎن ﻛﻪ دو ﺟﻠﺪ ﻗﻄﻮر اﺳﺖ و رﻧﮓ ﺟﻠﺪش ﻫﻢ ﻗﻬﻮهاي اﺳﺖ .اوه! آن را ﻣﻲﮔﻮﻳﻲ؟ آنﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﺪﻳﻤﻲ اﺳﺖ .از اوﻟﻴﻦ ﻛﺘﺎبﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ در اﻳﺮان ﭼﺎپ ﺷﺪه .ﭼﻄﻮر ﻣﮕﺮ؟ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻮري؟ ﺗﻮ آن را از ﻛﺠﺎ ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﻲ؟ ﺧﻮب ﻫﺪف ﮔﺮﻓﺘﻢ .ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﺮد ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻢ .ﺷﺎﻧﻪﻫﺎش را ﺑﺎﻻ اﻧﺪاﺧﺖ .ﺣﺮف را ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﻛﺘﺎب روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ دﻛﺘﺮ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ .ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺘﻲ وﺳﻄﻲ ،ﻋﺮقِ روي اﺑﺮوﻫﺎم را ﮔﺮﻓﺘﻢ .ﮔﺮمات اﺳﺖ؟ ﻣﻲﺧﻮاﻫﻲ ﻛﻮﻟﺮ را ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻛﻨﻢ .ﻧﻪ ،ﺧﻴﻠﻲ ﻣﻤﻨﻮن .ﭼﻘﺪر ﺗﻌﺎرﻓﻲ ﻫﺴﺘﻲ! ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و ﻛﻠﻴﺪ ﻛﻮﻟﺮ را ﻓﺸﺎر داد .دﻛﻤﻪﻫﺎي ﺑﺎﻻي ﭘﻴﺮﻫﻦاش را ﺑﺎز ﻛﺮد .ﺑﺪن ﻣﻦ و آن ﻛﻮﻟﺮ ﺑﺮﻋﻜﺲ ﻫﻢ ﻛﺎر ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ ،ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺗﻨﺪي. ﮔﻔﺘﻲ از ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن آﻣﺪهاي .از رﺷﺖ ﻣﻲآﻳﻲ؟ ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ .ﻫﻢ از ﺑﻮدن و ﺣﺮف زدن ﺑﺎ او ﺧﻮﺷﻢ ﻣﻲآﻣﺪ و ﻫﻢ از دﺳﺖ ﺳﺌﻮالﻫﺎش ﻛﻼﻓﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدم .ﻣﻲﺗﺮﺳﻴﺪم ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺧﺮاب ﺷﻮد. از ﻛﺎﺷﺎن ﺧﺎﻧﻢ! آه! ﻛﺎﺷﺎن! ﺷﻬﺮ ﻗﺸﻨﮕﻲ اﺳﺖ .ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺑﺎر رﻓﺘﻪام .ﻣﺎدرﺑﺰرگ ﻣﺎدريام اﻫﻞ ﻛﺎﺷﺎن اﺳﺖ. اي داد ﺑﻴﺪاد! ﻣﻦ ﻛﻪ اﺻﻼً در ﻋﻤﺮم ﻳﻚ ﺑﺎر ﻫﻢ ﻛﺎﺷﺎن را ﻧﺪﻳﺪهام .اﺻﻼً ﺑﺮاي ﭼﻲ ﻛﺎﺷﺎن از دﻫﻦام ﺑﻴﺮون ﭘﺮﻳﺪ؟ اﮔﺮ درﺑﺎرهي ﻛﻮﭼﻪ و ﺧﻴﺎﺑﺎن و اوﺿﺎع و اﺣﻮال آنﺟﺎ ﭼﻴﺰي ﺑﭙﺮﺳﺪ ،آﺑﺮويام ﭘﺎك ﻣﻲرود .ﻛﻮﻟﺮ اﻳﻦﺟﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻛﻮﻟﺮﻫﺎي ﻗﻢ ،اﻧﮕﺎر ﺑﺎد داغ را روي آب ﺟﻮش ول ﻣﻲدﻫﺪ و ﺑﻪ ﺻﻮرت آدم ﻣﻲﭘﺎﺷﺪ .آب ﺧﻨﻚ ﻣﻲﺧﻮري؟
١٥