9789188789532

Page 1

‫ ‬ ‫یوهانا نیلسون‬

‫من از خواندن و نوشنت نفرت دارم ‪ .‬چون همیشه اشتباه‬ ‫میخوانم واشتباه مینویسم بخاطر همین بود که برای‬ ‫شمولیت در تیم فوتبال لیسه درخواست دادم ‪.‬‬ ‫باید در تیم فوتبال مکتب پذیرفته شوم !‬ ‫من مثل زالتان خواهم شد ‪ .‬این آرزوی میان مرگ و زندگی‬ ‫من است‪.‬‬

‫تقریبا مثل زالتان‬

‫تقر یبا‬ ‫مثل‬ ‫زالتان‬

‫‪ISBN: 978-91-88789-53-2‬‬

‫– اﻣﮑﺎﻧﺎت ﺑﺮای ﻫﻤﻪ‬

‫یوهانا نیلسون‬

‫‪Nypon förlag‬‬


Nypon förlag – en möjlighet för alla info@nyponforlag.se www.nyponforlag.se ‫ تقریبا مانند زالتان‬: ‫نام کتاب‬ Originaltitel: Nästan som Zlatan ‫ یوهانا نیلسون‬:‫نویسنده‬ ‫ یونس لیندن‬:‫پوش کتاب‬ © 2015 ‫یوهانا نیلسون و بنگاه نرشاتی نیپان‬ ‫ جلیله سلیمی‬:‫ترجمه از‬ Översatt till dari av Jalila Salime, 2018 2018: ‫چاپ اول‬ 52 ‫تعداد صفحات‬ ISBN 978-91-88789-53-2


‫یوهانا نیلسون‬

‫تقریبا مانند زالتان‬ ‫ترجمه از‪ :‬جلیله سلیمی‬ ‫طرح جلد از یونس لیندن‬

‫‪Nypon förlag‬‬



‫‪1‬‬ ‫من در خواب هایم میبینم که مانند زالتان شوم‪.‬‬ ‫بعضی وقتها که واقعا خوب فوتبال بازی میکنم احساس‬ ‫میکنم که من همین حاال مثل زالتان هستم‪ .‬در هر صورت‬ ‫تقریبا‪ ،‬تقریبا مانند زالتان‪.‬‬ ‫گرچه او در این مورد با من هیچوقت موافق نخواهد‬ ‫باشد‪ .‬شاید او به من خنده کند‪.‬‬ ‫یا که کوشش کند بعضی ترفند های بازی اش را به من یاد‬ ‫بدهد‪.‬‬ ‫بلی‪ ،‬شاید او این کار را بکند‪ .‬زالتان بسیار مهربان معلوم‬ ‫میشود‪ .‬بسیار سختگیر ولی مهربان‪.‬‬ ‫با کامل میل من میخواهم که کاش زالتان به من یاد میداد‬ ‫که حرکت قیچی برگردان انجام بدهم‪.‬‬ ‫راستی این یک کلمه زیباست؟ حرکت قیچی برگردان‪.‬‬ ‫این مشکلرتین کلمه است که من میتوانم‪ .‬این مشکلرتین‬ ‫کلمه است که من هم میتوانم بخوانم وهم بنویسم‪ ،‬بدون‬ ‫اینکه اشتباه کنم‪.‬‬

‫‪5‬‬


‫وگرنه تقریبا همیشه اشتباه میکنم‪ .‬زمانیکه مینویسم و‬ ‫میخوانم‪.‬‬ ‫وقتیکه تالش میکنم بنویسم ویا بخوانم واژه ها و حروف‬ ‫از پیش چشامنم فرار میکنند‪ ،‬من از این حالت نفرت دارم‪.‬‬ ‫نفرت دارم از اینکه نتوانم و ندانم‪ .‬نفرت دارم از اینکه‬ ‫همیشه خودم را احمق احساس میکنم‪.‬‬ ‫احمق‪ ،‬احمقرت و احمقرتین‪.‬‬ ‫کوچکرتین خواهر من هفت ساله است در همین سن کم‬ ‫اش او نسبت به من خواندن و نوشنت را بهرت میتواند‪.‬‬ ‫من دو خواهر دیگر هم دارم‪ .‬آنها ده ساله و سیزده ساله‬ ‫هستند‪ .‬یکبار من به خواهر بزرگرتم پنجاه کرون داده بودم‬ ‫تا مقاله سویدی مرا نوشته کند ولی معلم ام فهمیده بود که‬ ‫من تقلب کرده ام‪.‬‬ ‫او به من گفت بعد از ختم درس منتظر باش و از من‬ ‫پرسید که برای نوشنت این مقاله از کسی کمک دریافت کرده‬ ‫ای؟‬

‫‪6‬‬


‫من چیزی که بود گفتم‪ .‬در دروغگویی بسیارخوب نیستم‪.‬‬ ‫در متام زندگی ام هیچوقت چنین زیاد خجالت نکشیده‬ ‫بودم‪.‬‬ ‫بقیه ی روز را از مکتب فرار کردم‪ ،‬درشهرمیگشتم و بعضا‬ ‫گریه میکردم‪.‬‬ ‫من خودم را بی ارزش ترین انسان روی زمین میدانستم‪.‬‬ ‫سوال دارم که آیا زالتان کدام وقتی در زندگی اش بسیار‬ ‫خجالت شده است؟‬ ‫من به این فکر میکنم که آیا زالتان کدام وقتی در مکتب‬ ‫بسیار مشکل داشت؟‬ ‫آیا زالتان کدام وقتی در زندگی اش مانند هامن روزی که‬ ‫من گریه کرده بودم گریه کرده است؟‬ ‫من باید اول خودم را معرفی میکردم‪ .‬نام من یوهن‬ ‫لیند بلوم است و پانزده ساله هستم‪ ،‬در خزان شانزده ساله‬ ‫میشوم‪ .‬حاال بهار است‪ ،‬مابین های ماه‪ .‬و این آخرین سمسرت‬ ‫خزانی صنف نهم من در مکتب است‪.‬‬

‫‪7‬‬


‫من با سه خواهر وپدر و مادرم در یک خانه رسخ رنگ‬ ‫زندگی میکنیم‪ .‬ما یک باغچه بزرگ داریم که مادرم در آن‬ ‫سبزیجات‪ ،‬میوجات و گل میکارد‪.‬‬ ‫مادرم در یک گلفروشی و پدرم در یک موترفروشی کار‬ ‫میکنند‪.‬‬ ‫مادرم بعضی وقتها مترین یوگا میکند‪ .‬او تالش میکند تا‬ ‫وزن ببازد ولی هیچوقت وزن اش کم منیشود‪ .‬حاال او مترین‬ ‫یوگا را توقف داده است و بجای آن شیرینی خوردن اش را‬ ‫کنرتول میکند‪ .‬زرنگ‪.‬‬ ‫پدرم با چند تن از همکارانش بعضی وقتها باولینگ بازی‬ ‫میکند‪ .‬به این خاطر او فکر میکند که ورزشکار است‪.‬‬ ‫هیچ یک از خواهرانم به ورزش اهمیت منیدهند‪.‬‬ ‫آنها بجای ورزش موسیقی را دوست دارند‪ .‬آنها چندین‬ ‫وسیله موسیقی را نواخته میتوانند و درس آوازخوانی هم‬ ‫میاموزند‪.‬‬ ‫این بسیار بسیار مشکل است که اگر در خانه شام کسی‬ ‫گیتار بنوازد‪،‬کسی پیانو و کسی دیگری هم نی بنوازد‪.‬‬

‫‪8‬‬


‫من میخواهم که همه روزه فقط فوتبال بازی کنم‪.‬‬ ‫هیچ یک از اعضای فامیل ام مرا درک منیکنند‪ .‬من خودم‬ ‫را بسیار بیگانه احساس میکنم‪...‬بسیار اشتباه‪.‬‬ ‫ما در یک شهر تقریبا کوچک با یک تیم فوتبال بسیار‬ ‫خوب زندگی میکنیم‪.‬‬ ‫آنها در مسابقات لیگ برتر هستند‪.‬‬ ‫و سه سال قبل برنده مسابقات فوتبال داخل سویدن‬ ‫شدند‪.‬‬ ‫من بازی خود را با کلپ پ ‪ 16‬به حیث مهاجم در این‬ ‫تیم ادامه میدهم‪.‬‬ ‫بسیاری وقتها گول میزنم‪ .‬رسیعرتین بازیکن در میان متام‬ ‫بازیکنان تیم خود هستم‪.‬‬ ‫وقتیکه میخواهم مترین رضبه رسرا انجام بدهم‪ .‬از همه‬ ‫بلندتر خیز میزنم‪.‬‬ ‫من میتوانم هامن سخت ترین توپ ها را گول کنم‪ .‬این را‬ ‫وعده میدهم‪ .‬این واقیعت است‪.‬‬ ‫از آدمهای الفوک نفرت دارم‪.‬من خودم هیچوقت الف‬ ‫منیزنم‪ .‬از مربی ما پرسان کنید‪ .‬او میگوید که من یک‬ ‫استعداد بزرگ هستم ولی او همچنان میگویدکه اگر‬ ‫میخواهم مانند زالتان حرفه یی باشم باید مترین کنم تا بهرت‬ ‫شوم تا در تیم های بزرگ به خود جای پیدا کنم‪.‬‬ ‫برای همین است که من به تیم فوتبال لیسه درخواست‬ ‫شمولیت دادم‪ .‬باید شامل این تیم شوم!‬ ‫‪9‬‬


‫والدینم این را درک منیکنند‪ .‬آنها خوش دارند که من باید‬ ‫به یک رشته عادی درسی مکتب بروم‪ .‬یک رشته درسی عادی‬ ‫دوره لیسه‪ .‬یا در یک شغل کارآموزی کنم تا بعد از ختم‬ ‫مکتب مستقیام کاررا آغاز کنم‪.‬‬ ‫یک کار معمولی‪ ،‬جوشکاری در ساختامنها‪ ،‬کارگر برق و یا‬ ‫مسرتی موتر‪.‬‬ ‫من اینچنین کار ها را خوش ندارم‪ ،‬من فقط میخواهم‬ ‫مانند زالتان شوم‪.‬‬ ‫آنها منیدانندکه این چقدر برای من مهم است‪ .‬منیدانند که‬ ‫این آرزوی بین مرگ و زندگی من است‪.‬‬ ‫حاال من در اتاقم عقب میز نشسته ام و برای امتحان‬ ‫تاریخ که هفته آینده دارم درس میخوانم‪.‬‬ ‫باز هم مثل همیشه‪ .‬کلامت به هم میپچسپند و این یگانه‬ ‫حالت است که همه چیز برای من بسیار پیچیده ومشکل‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫رسم درد میکند‪...‬یکی از خواهرانم پیانو مینوازد‪ .‬آن یکی‬ ‫دیگربصدای بلند آواز میخواند‪.‬‬

‫‪10‬‬


‫در گوشهایم پنبه زده ام تا صدای کسی را نشنوم لیکن این‬ ‫کمکم منیکند‪.‬‬ ‫بسیار قهر هستم و دمل میشود بروم و آنها را بزنم‪ .‬آنقدر‬ ‫بزنم تا خاموش شوند‪ .‬آنقدر بزنم تازمانیکه دیگر کلامت با‬ ‫هم نچسپند‪ .‬آنقدر بزنم تا دیگراینقدر کله احمق نباشم‪.‬‬ ‫آنقدر بزنم تا زمانیکه من دیگر در نوشنت و خواندن بدتراز‬ ‫خواهر کوچکم نباشم‪.‬‬ ‫بزن‪ ،‬بزن‪ ،‬بزن‪.‬‬ ‫کتابم را به زمین میزنم و از خود دور میامنم‪ .‬گرچه‬ ‫میدانستم که باید درس بخوانم‪ .‬میدانستم باید‪.‬‬ ‫اگر من در تیم فوتبال لیسه بیایم‪ ،‬باید درس بخوانم تا‬ ‫درچندین مضمون منرات خوب داشته باشم‪ .‬مخصوصا در‬ ‫مضامین تاریخ‪ ،‬علوم دینی و زبان سویدنی‪.‬مخصوصا زبان‬ ‫سویدنی‪.‬‬ ‫اوف زبان سویدنی! از این مضمون نفرت دارم‪.‬‬

‫‪11‬‬


‫بیرون میروم و میدوم‪ .‬عرق ازمتام بدنم جاری میشود ؛‬ ‫قلبم تکان میکند‪.‬‬ ‫خشم و قهرم کم کم گٌم میشود‪...‬‬ ‫تلفون موبایل ام زنگ میزند‪ .‬دوستم انتون است‪.‬‬ ‫اوقبال در یک تیم باالتر از من فوتبال بازی میکرد‪ .‬او‬ ‫هافبک یا بازیکن میانی میدان بود‪ .‬یک مهاجم بسیار خوب‬ ‫در خط دفاعی میدان فوتبال بود‪.‬‬ ‫ما بسیاروقتها با هم بودیم وبرایام بسیار خوش میگذشت‪.‬‬ ‫با هم به سینام میرفتیم‪ ،‬با هم مسابقات فوتبال را در‬ ‫تلویزیون و در ستدیوم متاشا میکردیم‪ .‬انتون همچنان آرزو‬ ‫داشت که مانند زالتان شود ولی دفعتا او فوتبال را رها کرده‬ ‫و از درس خواندن در دوره لیسه رصفنظرکرد‪ .‬از خانه اش‬ ‫هم کوچ کرد‪ .‬گرچه او هنوز هفده ساله بود و هیچ کاری‬ ‫هم نداشت‪.‬‬ ‫حاال انتون هژده ساله است و در یک اپارمتان بزرگ در‬ ‫داخل شهر زندگی میکند‪.‬‬

‫‪12‬‬


‫انتون یک موتر مدل جدید دارد‪.‬همیشه لباس ها و‬ ‫بوتهای بسیار قیمتی میپوشد‪.‬‬ ‫او یک ساعت دارد که میگوید قیمت اش یک صد هزار‬ ‫کرون است‪ .‬یک زنجیر طال در گردنش و در انگشت اش یک‬ ‫انگشرتطال نگین دار دارد‪.‬‬ ‫– حاال انتون زنگ میزند‪.‬‬ ‫– سالم‪ .‬چطور هستی؟ انتون میگوید‪.‬‬ ‫– خوب هستم‪ ،‬من میگویم‪.‬‬ ‫– چرا نفس نفس میزنی‪ ،‬انتون میگوید‪.‬‬ ‫– بیرون هستم و میدوم!‬ ‫– بخاطر چی؟‬ ‫– چی بخاطر چی؟من باید قدرت بدنی بسیارخوبی داشته‬ ‫باشم‪ ،‬درست فهمیدی! من گفتم‪.‬‬ ‫– خو خو‪ ،‬ببخشی‪ .‬ولی چرا قهر شدی؟‬ ‫– از خاطر که‪ ...‬تو میدانی که درس‪ ،‬این بسیار زیاد‬ ‫طاقت فرسا و سخت است‪ ،‬آهی میکشم‪.‬‬ ‫– من فقط میخواستم بدانم که اگر میخواهی روز شنبه‬ ‫در محفل بیایی‪ ،‬انتون میگوید‪.‬‬ ‫– منیدانم‪...‬‬

‫‪13‬‬


‫هم میخواهم وهم منیخواهم که به محفل انتون بروم‪.‬‬ ‫محافل او همیشه جالب و خوش آیند اند‪.‬‬ ‫موسیقی خوب‪ .‬دخرتان مقبول‪ .‬الکهول‪.‬‬ ‫مربی های فوتبال ما را اجازه منیدهند که نشه ومست به‬ ‫مترین بیاییم‪.‬‬ ‫ولی من ک ًمکم مینوشم بدون اینکه مربی ها روز بعد‬ ‫بدانند که من نوشیده ام‪.‬‬ ‫ومن زیاد رضورت ندارم تا ناوقت های شب آنجا مبانم‪.‬‬ ‫در محفل من میتوانم همه چیز را فراموش کنم‪.‬‬ ‫متام چیزهای خسته کن مکتب را فراموش کنم‪ .‬فکرم را از‬ ‫متام حروف و کلامت خسته کن آزاد بسازم‪.‬‬ ‫– درست است‪ ،‬ولی من منیتوانم آنجا تا ناوقت مبانم‪،‬‬ ‫در آخر میگویم‪.‬‬ ‫– درست است‪ ،‬فهمیدم‪ ،‬تا ساعت تقریبا (‪ )9‬شب بیا‪.‬‬ ‫خدا حافظ‪ ،‬زالتان!‬

‫‪14‬‬


‫‪2‬‬

‫حاال روز شنبه است‪ .‬من در محفل انتون هستم‪.‬‬ ‫در یک کوچ چرمی بسیار زیاد قیمتی نشسته ام‪ ،‬رشاب‬ ‫مینوشم‪ ،‬ممپلی میخورم‪ .‬درتیپ موسیقی میخواند‪.‬‬ ‫اپارمتان از مهامنان پر است‪ .‬بسیاری ها میرقصند‪ .‬یک‬ ‫تعداد با هم عشق میورزند‪ ،‬یک تعداد در بالکن بیرون خانه‬ ‫رفته اند و سگرت میکشند‪ ،‬یک تعداد هم در داخل اپارمتان‬ ‫سگرت دود میکنند‪.‬‬ ‫این از سگرت های عادی نیست‪.‬‬ ‫–ترسو نباش! در هر صورت باید تو هم یکبار امتحان‬ ‫کنی‪ .‬انتون میگوید‪.‬‬ ‫انتون خودش شامپاین مینوشد و کانابیس دود میکند‪.‬‬ ‫من رسم را تکان دادم نه گفتم‪ .‬ولی من هنوز کنجکاو‬ ‫هستم میخواهم بدانم که چی مزه دارد‪.‬‬

‫‪15‬‬



Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.