سیطرۀ هزارو چهارصد سالۀ اعراب بر افغانستان جلد دوم

Page 1

1 6 / 0 6 / 2 0 1 3

www.nuroddin.de

www.nuroddin.de

1


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫دوقرن مقاومت‬

‫بخش دوم‬

‫از‬

‫سیطره ء هزار و چهارصد سالهء اعراب بر افغانستان‬

‫نویسنده ‪ :‬سلیمان راوش‬

‫پیش گفتار‬

‫چه باید کرد؟‬

‫‪2‬‬

‫سوال چه بايد کرد ؟ همزاد با انسان در دستگاه فکری انسان زاده می شود ‪ ،‬يا به عبارت ديگر سوال چه با يد کرد؟ موازی با‬ ‫زايش انسان ‪ ،‬در مغز زايش می يابد‪ .‬مثأل همين که طفل تولد می يابد در اولين فرصتی که به دشواری گرسنه گی و يا تشنگی‬ ‫مواجه می شود بی گمان در دستگاه کوچک فکريش سوال چه با يد کرد ؟ برای رفع مشکل گرسنه گی ايجاد می شود ‪ .‬راهی را‬ ‫که طفل برای نجات از اين مشکل سراغ ميدارد ‪ ،‬فرا خواستن مادر است ‪ ،‬اما او به تکلم آشنا نيست و قدرت تکلم را ندارد ‪ ،‬باز‬ ‫هم در ذهن کودک سوال چه بايد کرد ؟ خلق می شود ‪ ،‬چه بايد کرد ؟ که مادر را از حال خويش آگاه نمايد تابه کمک او برسد و‬ ‫او را نجات بدهد ‪ .‬او برای دعوت مادر و آگاه ساختن او از حال خويش پاسخ چه بايد کرد ؟ را گريه تشخيص می دهد ‪.‬‬ ‫تشخيصی که موافق عقـل و توان کودک است و اين تشخيص را در عين حال می توان ذاتی گفت‪ .‬به همين لحاظ است که مادر‬ ‫در اثر گريه کودک در می يابد که طفل گرسنه است ‪ .‬گريه تنها وسيله ييست که عقل طفل آنرا تعيين و تشخيص می دهد ‪ .‬اينجا‬ ‫يک مسأله ديگر نيز کشف می گردد و آن اين که گريه و دست پا زدن و ناله های محزون همه يا ناشی از نطفه يی بودن عقل و‬ ‫شعوراست و يا از نهايت بيچاره گی به عمل می آيد ‪.‬مالحظه ميگردد که هرچه طفل بزرگتر می گردد ‪ ،‬موازی با رشد مکانيزم‬ ‫وجودش پاسخ هايش در برابر سوال چه بايد کرد ؟ ها تفاوت می نمايد ‪ .‬زمانی فرا می رسد که طفل ديگر الزم نمی داند که‬ ‫گريه نمايد و مادرش را زحمت بدهد که برای او غذا آماده کند ‪ ،‬خود ميرود غذا را در خانه جستجو می نمايد و بر ميدارد‪ .‬و‬ ‫زمانی فرا می رسد که تشخيص می دهد که خود بايد غذا به خانه بياورد و غذای خانواده خويش را تهيه نمايد ‪ .‬او در اين مرحله‬ ‫وقتی که گرسنگی احساس می نمايد ‪ ،‬برای پاسخ چه بايد کرد؟ به تالش و کوشش خويش متوسل می شود و راه برون رفت آنرا‬ ‫در وجود خويش تعين می نمايد‪ ،‬يعنی بايد کار کرد‪ ،‬مزد گرفت ‪ ،‬غذا خريد و آورد و خورد‪ .‬اين مرحله ايست که طفل به مرحله‬


‫بالغت فهم نا يل آمده و صالحيت مستقالنه زيستن و انديشيدن را پيدا می نمايد ‪ .‬بنابراين به طور قطع ميتوان گفت که پرسش چه‬ ‫بايد کرد؟ از آغاز زنده گی تا دم مرگ با انسان همراه است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫الزمهء هـمه چه با يد کرد ؟ ها مسالهء تعيين و تشخيص ميباشد به مثابه ء اهرم حل يک مشکل ‪ .‬و کامله ها ی اين اهرم را‬ ‫همان شش اساس کار ژورناليستيک ‪ ،‬يعنی سه «چه »‪ ،‬و سه« که » تشکيل می دهد ( چه ؟ چطور؟ چرا ؟ کی ؟ کَ​َ​َ َ​َ َ​َ یَ ؟‬ ‫کجا؟) ‪.‬‬ ‫برای اين که مساله تعيين و تشخيص و کامله های آنرا در برابر يک مشکل و يا يک مانع پس از طرح سوال « چه بايد کرد ؟‬ ‫» توضيح کرده باشيم به يک مثال می پردازيم ‪.‬‬ ‫مثال امروز ( تروريزم) نه تنها زندگی و امنيت و آسايش مردم افغانستان را بل امنيت و آسايش بشريت راتهديد می نما يد‪.‬‬ ‫اکنون همه برای دفع و رفع اين هيوالی خون آشام می انديشند ودر دستگاه فکری همه ‪ ،‬سوال چه بايد کرد؟ مطرح است ‪.‬‬ ‫هيچ فردی از جامعه بشری نمی تواند در باره اين بالی زمينی نيانديشد و نپرسد که‪ :‬چه بايد کرد؟ مثأل نيرو های امنيتی در يک‬ ‫کشور پس از ارائه سوال چه با يد کرد ؟ پاسخ ميدهند که بايد جلو تخريبات تروريستان را بگيرند ‪ .‬آنها فقط همين کار را کرده‬ ‫می توانند و کاری به بررسی ماهيت تروريزم و بر خورد فلسفی يا تحقيقی با پديده تروريزم ندارند ‪ .‬آنها وظيفه دارند که جلو‬ ‫انجام عمل تروريستی را بگيرند ‪ .‬بنابراين صرف در همين مورد از کامله های تعيين و تشخيص استفاده می برند تا به تشخيص‬ ‫و تعين کارآ و موثر نايل آيند ‪ ،‬به همين گونه هر فرد از جوامع بگونهء عمل کرد های خويش را با ارائه سوال چه بايد کرد؟ در‬ ‫برابر تروريزم تعيين می نما يند ‪.‬در واقعيت کاری را که ديگران انجام می دهند ‪ ،‬مثل نيرو های امنيتی ‪ ،‬کار بنيادی يا مبارزه‬ ‫بنيادی با تروريزم نيست ‪ .‬يعنی در جهت ريشه کن کردن تروريزم نمی باشد ‪ .‬بل در جهت مهار کردن اقدامات تروريزم ‪ ،‬يا‬ ‫نجات بخشيدن و دورساختن جامعه از چنگال و حوزه فعاليت تروريستان به شمار ميرود ‪.‬‬ ‫اما سوال چه بايد کرد ؟ بطور خاص در همين موضوع مشخص در برابر يک قشر معين ديگر جامعه پاسخی متفاوت با‬ ‫ديگران پيدا می نمايد ‪ .‬اين قشر عبارت اند از اهل قلم و تفکر مانند‪ :‬پژوهشگران ‪ ،‬نويسنده گان‪ ،‬تاريخنگاران ‪ ،‬شاعران و در‬ ‫يک کلمه انديشمندان‪.‬‬ ‫وقتی اين بخش از جامعه ‪ ،‬سوال چه بايد کرد ؟ را در برابرهر پديده و يا مساله يی از جمله مثأل بر عليه تروريزم قرار می دهد‬ ‫‪ ،‬نمی تواند سطحی بر خورد نمايد‪ .‬مثأل يک پژوهشگر يا محقق ‪ ،‬نمی تواند وظيفه يک مامور امنيتی را انجام بدهد‪ .‬يا مثأل‬ ‫حساب های بانکی باند های تروريستی را کشف نمايد‪ .‬اين کار او نيست ‪ ،‬کار او تحقيق است‪ .‬يا از يک نويسنده کارش نوشتن‬ ‫يک موضوع است شايد يک داستان در مورد تروريزم ‪ .‬اکنون مثأل سوال چه بايد ؟ را در برابر يک پژوهشگر که نمی تواند‬ ‫سطحی بنويسد به بررسی می گيريم‬ ‫يک نويسنده انديشمند وقتی مشاهده می کند که تروريزم جان خودش ‪ ،‬خانواده ‪ ،‬جامعه و سرانجام جامعه بشری را تهديد می کند‬ ‫‪ ،‬نمی تواند فارغ بال بنشيند و داستان يوسف زليخا را از نظم به نثر و يا از نثر به نظم درآورد ‪ .‬و يا چم و خم های يک‬ ‫رقاصه را از آئينه ء خياالت خويش روی کاغذ بريزد ‪ ،‬و يا برای اين که به درد سر گرفتار نيايد پناه ببرد به قرص های مسکن‬ ‫و آرامش اعصاب بنام مصلحت انديشی ‪ ،‬بی تفاوتی ‪ ،‬و خسپيدن در سايه های درخت ‪.‬‬ ‫نويسنده ء انديشمند ‪ ،‬کسی که تعهدی با جامعه دارد و مسئوليت در قبال جامعه و انسان را احساس می نمايد ‪ ،‬پناه آوردن به‬ ‫قرص ها را شرمگين و ننگين ميداند‪ .‬پس پاسخ اين نويسنده يا محقق و شاعر در برابر چه بايد کرد ؟ در برابر مثأل تروريزم‬ ‫چيست ؟‬ ‫يک انديشمند همين که در می يابد که تروريم جامعه و جهان را تهديد می کند ‪ ،‬و خود را در موضع چه بايد کرد ؟ با آن قرار می‬ ‫دهد‪،‬پيش از هر چيزی ديگر احتياج به دو پرسش از کامله های اهرم تشخيص و تعيين پيدا می نمايد و آن عبارت است از‬ ‫سوالي ( کي؟) و ( چرا ؟) ‪ .‬انديشمند با پيش کشيدن نخستين پرسش (کی؟ ) ميخواهد مشخص بسازد که تروريست کی يا کی ها‬ ‫هستند؟ ‪ .‬او پس از مطالعه ‪ ،‬از خالل گزارشات رسانه يی و مطبوعات پاسخ خود را می يابد‪ .‬و در می يابد که تروريستان (‬ ‫ايديالوژيک) از لحاظ تبار اکثرأ مسلمين عرب تبار و کسانی که به نوعی با ايشان تعلقات خاص فکری دارند ‪ ،‬ميباشند‪ ،‬يعنی‬ ‫مسلمانان تند رو اسالمی ‪ .‬پس از اين تشخيص باز هم سوال چه بايد کرد ؟ در برابرش قرار می گيرد‪ ،‬اين بار مرحله دشواری‬ ‫را پيش رو دارد ‪ ،‬پاسخ به اين چه بايد کرد ؟ ‪ ،‬ايجاب پرسش ديگری با عالمه ( آيا ) و ( چرا) های بيشماری را در ذهنش‬ ‫می نمايد ‪ .‬او با يد پاسخ های همه ء اين آيا ها را تهيه نمايد تا تحقيقاتش علمی و بنيادی باشد و در امر نجات از تروريزم موثر‬ ‫واقع گردد‪ .‬مثال ‪:‬‬

‫‪3‬‬

‫‪ 1‬ـ چرا اعراب و مسلمانان تندرو ‪ ،‬تروريستان اند؟‬


‫‪ 2‬ـ آيا ترور های اينان متکی بر کدام قانون و يا ايديولوژی است ؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 3‬ـ آيا در پس اين ترور ها مقاصد سياسی اقتصادی نهفته است؟‬ ‫‪ 4‬ـ اگر است آيا اين مقاصد ضامن منافع کدام بحش از جامعه ميگردد ؟‬ ‫‪ 5‬ـ آيا اين ها گروه آدم کشان حرفه يی هستند؟‬ ‫‪ 6‬ـ آيا مجوز برای کشتن انسانها دارند؟‬ ‫آيا اعمال تروريستی اينها ريشه در تايخ دارد ؟‬ ‫ازين قبيل پرسش ها ی بسياری را يک انديشمند وقتی بخواهد تحليل ريشه يی از پديده تروريزم به عمل آورد ‪،‬بايد بدهد‬ ‫پس بازهم چه بايد کرد؟‬ ‫چون که اکثر از تروريستان اعراب مسلم اند يعنی مسلمانان ‪.‬منطق تحقيق حکم می کند که برود به سراغ منابع و قوانين و‬ ‫اساسات که اصول اسالم را بيان می کند ‪ ،‬زيرا که عاملين ترور را از طريق تحقيقات رسانه يی و مطبوعات در می يابد که‬ ‫مسلمانان و آنهم اعراب مسلمان اند‪.‬‬ ‫پس چه بايد کرد؟ اساس فکری اسالم را در کجا و کدام منابع ميتوان پيدا نمود ؟‪ .‬محقق در می يابد که اساس فکری اسالم را‬ ‫قرآن تشکيل می دهد‪ ،‬يا به عبارت ديگر مانيفست اسالم قرآن است ‪ .‬پس بايد قرآن را خواند که آيا موارد دال بر انجام اعمال‬ ‫تروريستی در مانيفست اسالم درج است ‪ ،‬که مسلمانان را به انجام اعمال تروريستی ترغيب و تشويق نموده مکلف بسازد‪.‬‬ ‫انديشمند پس از اين دريافت ها به سراغ قرآن به مثابه ء زير بنا و مانيفست اسالم می رود ‪ ،‬امااين بار او قرآن را می گشايد نه‬ ‫به منظور ثواب و رفتن به جنت ‪ ،‬بلکه ميخواهد تروريستان را در آيه های آن پيدا نما يد ‪ ،‬برای يابش ريشه های تروريزم‬ ‫مانيفست اسالم را می گشايد‪ .‬او اگرهم مسلمان است ‪ ،‬در هنگام که موظف به تحقيق و تدقيق است ‪ ،‬باور هاي دينی خود را کنار‬ ‫می گذارد ‪ ،‬زيرا او ميخواهد تحقيق کند ‪ ،‬او می خواهد به بشريت اگر ممکن باشد خدمت نمايد ‪ .‬تا جامعه و جهان خويش را از‬ ‫بالی عظيمی که موقتا نمی داند ريشه در چه و در کجا دارد نجات بدهد ‪ .‬او به اين منظور کتاب مسلمانان را می گشايد ‪ .‬گفتيم که‬ ‫اينبار برای تحقيق می گشايد پس او به شکل خوانش قرآن توجه ندارد ‪ ،‬او به معنی دقيق می شود ‪ .‬محقق روی هر آيه مکث می‬ ‫نمايد و پيش ميرود تا می رسد به آيه ء ‪ 22‬از سورهء توبه که ‪:‬‬ ‫« قـاتـلوا الذين ال يومنون باهلل و ال با ليوم اال خر‪» . ..‬يعنی ( بکشيد کسانی را که به هللا و روز بازپسين ايمان نمی آورند‪).‬‬ ‫محقق که احساساتی و خون گرم باشد به همين يک آيت بسنده می نمايد و سند محکوميت اسالم را در رابطه به تروريزم می‬ ‫نويسد‪ .‬اما برای محقق ژرف انديش اين يک آيت کفايت نمی کند بايد پيش برود تا ببيند کار به کجا می انجامد‪.‬و چندين آيت ديگر‬ ‫را بايد پيدا نمايد تا اثبات هويت امرمتکی به اشارات بسيار باشد که جای سوال باقی نماند‪ .‬بنأ به ادامه کار می پردازد تا می‬ ‫رسد به آيه ای ‪ 123‬سوره توبه که می گويد‪ «:‬يا ايها الذين امنو قاتلوا الذين يلونکم من الکفار و ليجد وافيکم غلظة» يعنی ( ای‬ ‫مومنان بکشيد کافران را يکی پس از ديگری« هر که نزديک تر و بيشتر در دسترس است» آنان بايد سختگيری و عدم گذشت و‬ ‫مال يمت را در شما احساس کنند) و بعد اين ديگر را ميخواند‪ « :‬وقتلوا فی سبيل هللا و اعلموا ان هللا سميع عليم » يعنی ( جنگ‬ ‫کنيد در راه هللا« بکشيد» و بدانيد که هللا شنوا و دانا ست) آيه ای ‪ 244‬سوره ء بقره ‪ .‬و در سوره نساء در آيه ای ‪ 66‬ميخواند که‬ ‫‪ « :‬الذين يقـــتلون فی سبيل هللا» يعنی ( مومنان در راه هللا می کشند) و در آيه ء ‪ 44‬همين سوره ميخواند که ‪ « :‬فقتل فی سبيل‬ ‫هللا ال تکلف اال نفسک و حرض المومنين عسی هللا ان يکف باس الذين کفروا و هللا اشد با سا و اشد تنکيال‪ ».‬يعنی ( بکش در راه‬ ‫خدا ‪ ،‬تو عهدار کسی جز خود نيستی و مومنان را را نيز [ به جنگ] تشويق کن‪ ،‬چه بسا هللا بالی کافران را [ از شما]‬ ‫بگرداند و هللا سخت ستيز تر و سختگير تر است‪ ).‬و باز آيه ای ‪ 32‬از سوره ء انفال را ميخواند که می گويد ‪ « :‬وقــــتلوهم حتی‬ ‫ال تکون فتنة و يکون الذين کله هلل ‪ ».. .‬يعنی (بکشيد تا آنکه فتنه باقی نماند و دين ‪ ،‬سراسر دين هللا باشد‪ ).‬و در همين سوره آيه‬ ‫[‬ ‫ء ‪ 65‬را ميخواند که ‪ « :‬يا يها النبی حرض المومنين علی القــتال» يعنی ( ای پيغمبر مومنان را به قـتال بر انگيز‬ ‫تشويق و ترغيب کن] ) ‪ ,‬و به دنبال اين آيت در سوره توبه آيت ‪ 5‬را ميخواند که نوشته شده است ‪ « :‬فاذا انسلخ اال شهرالحرم‬ ‫فاقـتلوا المشرکين حيث و جد تموهم و خذوهم واحصروهم و اقعد و الهم کل مرصد ‪ » . . .‬يعنی ( پس چون ماههای حرام به سر‬ ‫آمد ‪ ،‬مشرکان را هر جا که يافتيد بکشيد و به اسارت بگيريد شان و محاصره شان کنيد و همه جا در کمين شان بنشينيد ؛‪) . . .‬‬

‫‪4‬‬


‫و بدين گونه هر باري که قر آن را می گشايد به فرامين مختلفی از سوی هللا در رابطه به قتل کافران به وسيلهء مسلمين بر می‬ ‫خورد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اصوأل برای يک مسلمان کافی است يک مرتبه در قرآن حکمی آمده باشد ‪ ،‬اما محقق تالش می نمايد که اسناد و منابع بيشتر را‬ ‫در اثر تحقيقی خويش نشان دهد تا قناعت پژوهنده و خواننده ء اثر خويش را بدون دغدغه های فکری فراهم نموده باشد‪ .‬به همين‬ ‫خاطر به سراغ احاديث تاريخی بر می آيد‪ .‬گفته شد که محقق بايد بنياد و نطفه ها را ميبايست پيدا نمايد‪ .‬مثال اولين ترور ها را‪..‬‬ ‫و اکنون که موضوع مورد تحقيش ترور دراسالم است ‪،‬محقق ناگزير است ريشه های ترور در اسالم را در تاريخ پيدا کند‪.‬‬ ‫کار محقق و پژوهنده اينبار روی تاريخ آغاز می يابد‪ .‬او پس از مطالعه ‪ ،‬اولين ترور را در رابطه به واقعه ء سرية الـنخله در‬ ‫منابعی از جمله ‪ « :‬روضة الصفا ‪ ،‬فسم دوم تايف محمد بن خاوند شاه بلخی ‪ ،‬در تاريخ يعقوبی ‪ ،‬در تاريخ مفصل اسالم ‪،‬‬ ‫نگارش عمادين اصفهانی ‪ ،‬در تاريخ طبری جلد سوم » ‪ 1‬می خواند‪ ،‬اما فشرده ی همه را در بيست و سه سال رسالت اثر‬ ‫علی دشتی در می يابد ‪ .‬که نوشته شده است ‪ « :‬از دير باز ميان قبايل عرب اين عادت متداول بود که برای رسيدن به مال و‬ ‫دولت به قبـيله ضعيف تر هجوم برند و مال و خواسته آنها را به چنگ آ ورند ‪ .‬برای مسلمين يثرب در آن زمان جز اين راه راه‬ ‫ديگری وجود نداشت ‪ ( .‬يعنی ترور)‪.‬‬ ‫از اين جاه غزوه های اسالمی شروع شد ‪ .‬غزوه يعنی حمله ناگهانی به کاروان ياقبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها‪ .‬ساده‬ ‫ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان‪ [2 ».‬اما بايد گفت که غزوه به معنی جنگ است ‪ ،‬که انواع و اقسام گونا گون دارد‬ ‫‪ ،‬که يکی از انواع آن ترور نيز می باشد‪ .‬همچنان اين نکته را نيز بايد به گفتار شادروان علی دشتی افزود که حمله ناگهانی که‬ ‫معنی امروزی آن همانا ترور است نه تنها به کاروان ها يا قبيله هامختص ميشود‪ -- ،‬گرچه اين تعريف خاص قبايل اعراب د‬ ‫رهزار چند صد سال پيش است‪ ، --‬اما به مفهوم امروزين شامل کشور ها ‪ ،‬تاسيسات اجتماعی ‪ ،‬اقتصادی ‪ ،‬سياسی ‪ ،‬مکاتب‬ ‫‪ ،‬مدارس ‪ ،‬انجمن ها ‪ ،‬اجتماعات ‪ ،‬تفريحگاها و هر آنجايی که بتواند وحشت ايجاد نمايد و خسارات ببار بياورد و همچنان‬ ‫اشخاص منفرد است‪ .‬منظور شادروان علی دشتی از غزوه البته همانا تعريف متداول آن است که در فرهنگ ها آمده است يعنی‬ ‫‪ « :‬تاخت و تاز کردن‪ ،‬در ديار دشمن ‪ ،‬جنگ کردن در راه دين‪ .‬جهاد در اسالم جنگ هايی را گفته اند که حضرت رسول‬ ‫شخصآ همراه سپاهيان بوده است ‪» .‬می باشد ‪ ]، 3‬تشريح بيشتر ترور ها را در اسالم محقق ژرفکاو در کتاب [ اسالم و‬ ‫مسلمانی ابن وراق ] بهتر از هر منبع ديگر پيدا مينمايد که صورت بسيار از اين ترور ها را با پژوهش های همه جانبه به عمل‬ ‫آورده است ‪ ،‬به نظر محقق مورد نظر ما اين پژوهش همه ترديد ها را زايل ساخته بر شرعی بودن ترور يزم در اسالم مهر‬ ‫تائيد می زند‪ .‬ابن وراق زير عنوان ( کشتار های سياسی ‪ ،‬قتل عام يهوديان ) می نويسد ‪:‬‬ ‫« در سال ‪ 622‬ميالدی ‪ ،‬چندين طايفه يهود در مد ينه سکونت اختيار کرده بودند که مهمترين آنها عبارت بود ند از طايفه ( بنی‬ ‫نضير) ‪ ( ،‬بنی قريظ) و ( بنی قينقاع) همچنين در اين سال دو طايفه مشرک در مدينه سکونت داشتند يکی ( اوس) و ديگری (‬ ‫خزرج) ‪ .‬طايفه های يهود ی ( بنی نضير ) و (بنی قريظ ) با طايفه ( اوس ] و طايفه يهودی ( بنی قينقاع) با طايفه ( خزرج )‬ ‫دوستی و اتحاد بسته بودند ‪ .‬طوايف گونا گون ساکن مدينه سالها در آش کينه و دشمنی با يک ديگر نبرد می کردند و از اينرو‬ ‫نهايت ناتوان شده بودند ‪ .‬زمانی که محمد در سال ‪ 622‬ميالدی وارد مدينه شد ‪ ،‬بين طوايف گوناگون ساکن مدينه و افرادی که‬ ‫همراه او از مکه به مدينه مهاجرت کرده بودند ‪ ،‬فدراسيونی به وجود آورد که قانون اساسی مدينه ناميده شد ‪ (.‬ابن اسحاق) در‬ ‫اين باره می نويسد‪:‬‬

‫هنگامی که پيامبر هللا وارد مدينه شد ‪ ،‬بين مهاجرين [ يعنی مسلمانان پيرو محمد که اسالم اختيتار کرده بودند] و يهود‬ ‫های ساکن مدينه ‪ ،‬پيمان نامه ای به وجود آورد که به موجب آن حقوق و وظايف يهودی ها تعين گرديد و قرار شد ‪ ،‬آنها دين و‬ ‫آئين خود را نگهداری کنند و آنچه را که در مالکيت خود داشتند ‪ ،‬بر پايه پيمان نامه ياد شده ‪ ،‬اموال و دارايی آنها شناخته شد ‪.‬‬ ‫بر پايه نوشتار های چندين دانشمند بر جسـته محمد قانون اساسی مدينه را به گونه يی تنظيم کرد که از همان آغاز کار بتواند بر‬ ‫ضد يهودی ها وارد عمل شود ‪ ( .‬ولهوسن ) نوشته است ‪ ،‬مفهوم قانون اساسی مدينه حاکی بود که ( يهودی ها ساکن مد ينه‬ ‫شايسته اعتماد نبودند ) و « و نسينک» باور دارد که ‪ « ،‬محمد متن قانون اساسی را به گونه يی تنظيم کرده بود تا بتواند بوسيله‬ ‫آن نفوذ سياسی يهود را در مدينه خنثی نمايد ‪ »،‬و از اينرو محمد در پی فرصتی بود تا مدينه را زير فرمان خود آورد ‪ « .‬موشه‬ ‫گيل» ‪ ehsoM gil‬در اين باره می نويسد ‪:‬‬

‫‪5‬‬

‫هنگامی که محمد با طوايف غرب مدينه متحد شد ‪ ،‬توان و اختيار کافی پيدا کرد تا بر خالف ميل آنها بتدريج روش ضد‬ ‫يهودی را در مدينه به مورد اجرا بگذارد‪ . . ..‬در واقع ميتوان گفت ‪ . . .‬قانون اساسی مدينه ‪ ،‬پيمان نامه با يهودی ها نبود ؛ بلکه‬ ‫بر عکس ‪ ،‬متن آن به گونه يی تنظيم شده بود که طايفه های عرب مدينه را از طايفه های يهودی همسايه خود که تا آن زمان در‬ ‫کنار يکديگر زندگی می کرند جدا سازد ‪ .‬در آغاز کار‪ ،‬محمد مجبور بود با سنجيده گی و هوشياری عمل کند ‪ ،‬زيرا هنوز تمام‬ ‫ساکنان مدينه با ورود او به اين شهر موافقت نکرده بودند و افزون بر آن از نظر مالی هم ناتوان بود ‪ .‬از ديگر سو ‪ .‬محمد متوجه‬


‫شد که طايفه های يهودی مدينه ‪ ،‬ادعای پيغمبری او را رد کرده اند‪ .‬محمد ‪ ،‬در اين زمان به پيروان خود دستور ميداد ‪ ،‬به‬ ‫ديگران دستبرد بزنند و به جای اين که با روش شرافتمندانه يی به وضع مالی اش سر و صورت بدهد ‪ ،‬پيروانش را مجاز کرده‬ ‫بود ‪ ،‬به اموال و دارايی ها ی ديگران تجاوز کنند‪ . . .‬محمد خود سه مرتبه به کاروان های تجارتی که بين مکه و سوريه رفت و‬ ‫آمد می کردند ‪ ،‬حمله کرد ‪ ،‬ولی با شکست روبرو شد ‪ .‬نخستين پيروزی پيروان محمد در کاروان زنی که بدون خود او انجام‬ ‫گرفت ‪ ،‬در نخله به ثمر رسيد ‪ .‬در اين حمله پيروان محمد به کاروان که از شام به مکه می رفت‪ ،‬در ماه محرم که يکی از‬ ‫ماههای حرام بود که بر پايه سنت های اعراب ‪ ،‬خون ريزی در آن ماهها حرام شده بود ‪ ،‬حمله کردند ‪ ،‬کاروان ساالر آ نرا‬ ‫کشتند ‪ ،‬دونفر آنها را اسير کردند و غـنايم و اموال انها را که ثروت قابل توجه به شمار می رفت ‪ ،‬با خود به مدينه بردند ‪ .‬ولی‬ ‫بازتاب شديد و منفی بسيار از اعراب مدينه از عمل محمد ‪ ،‬يعنی حمله او در يکی از ماههای حرام به کاروان ياد شده و‬ ‫خونريزی در اين ماه ‪ ،‬محمد را شگفت زده کرد ‪ .‬با اين وجود ‪ ،‬محمد يک پنجم اموال غارت شده کاروان را برای خود برداشت‬ ‫و برای اينکه وجدانش را از ارتکاب اين گناه آرام سازد ‪ ،‬آيه يی از آسمان آورد که « عمل خونريزی ياد شده را حتی در‬ ‫ماههای حرام مجاز می دانست و حاکی بود که گناه خونريزی در ماههای حرام کمتر از دشمنی با اسالم است » آيه ‪ 216‬سوره‬ ‫بقره در اين باره می گويد ‪ « :‬از تو در باره جنگ در ماههای حرام پرسش می کنند ‪ ،‬بگو گناهی است بزرگ ‪ ،‬ولی باز داشتن‬ ‫مردم از راه هللا و کفر به هللا و پا يمال کردن حرمت هللا و بيرون کردن اهل حرم گناهی بزرگتر از قتل است »پس از رويد اد‬ ‫ياد شده باال ‪ ،‬محمد برای آزاد کردن هر يک از ان دو اسير ‪ 44‬اونس نقره فديه گرفت و انها را آزاد کرد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ . . .‬هنگامی که محمد اطمينان يافت که قدرتش در مدينه در حال افزايش است ‪ ،‬بر آن شد که حساب دشمنانش را يکی پس از‬ ‫ديگری تصفيه کند و برای رسيدن به اين هدف ‪ ،‬دستور ترور مخالفانش را صادر کرد و با سنگدلی و بيرحمی قدرتش را در‬ ‫مدينه استوار نمود ‪ .‬نخستين اقدام او در اين جهت ‪ ،‬ترور « ندر بن حارث» بود ‪.‬‬

‫ترور ندر بن حارث ‪:‬‬ ‫هنگامی که محمد در مکه سکونت داشت ‪ « ،‬ندر بن حارث» با او به رقابت بر خاسته ‪ ،‬وی را مسخره می کرد ‪ ،‬و به مراتب‬ ‫بهتر از او برای مردم وعظ و داستان سرايی می نمود و در نتيجه گروهی دور او گرد آمده بودند ‪ .‬اين شخص در جنگ بدر‬ ‫دستگير شد و محمد دستور داد ‪ ،‬او را اعدام کردند ‪« .‬موير» در باره يک ديگر از مخالفان محمد بنام « عقيبه بن معيط » که در‬ ‫جنگ بدر دستگير شده بود چنين می نويسد ‪:‬‬

‫ترور عقيبه بن معيط‪:‬‬ ‫دو روز بعد ‪ . . .‬محمد دستور داد‪ «،‬عقـيبه بن معيط » را اعدام کنند ‪ .‬وی جرأت کرد از محمد پرسش کند که چرا با يد با او‬ ‫سختر ار ساير اسيران رفتار کنند ؟ محمد باسخ داد ‪ « :‬دليل دشمنی تو با هللا و پيامبر اوست ‪ ».‬عقيبه بن معيط با گريه و زاری‬ ‫اظهار داشت ‪ «:‬پس تکليف دختر خرد سال من چه می شود و چه کسی پس از من از او نگهداری خواهد کرد ؟ » محمد پاسخ‬ ‫داد ‪ « :‬آتش جهنم» و در همان لحظه سر او « عقـيبه» را از پيکرش جدا کردند و روی زمين افتاد‪ .‬تکته جالب انست که اين‬ ‫ترور ها و کشتار ها هللا بوسيله الهاماتی که به محمد نموده تاکيد کرده است ‪ .‬چنانکه آيه ‪ 64‬سوره انفال می گويد ‪ « :‬هيچ پيمبری‬ ‫در روی زمين نتوانسته است ‪ ،‬بدون خونريزی اسير بگيرد ‪» .‬‬ ‫از اين زمان به بعد ‪ ،‬محمد کوشش کرد خود را از دست مخالفان خطرناکش نجات دهد ‪.‬‬

‫ترور شاعرۀ به نام عصما‬

‫‪:‬‬

‫شخص ديگری که محمد قصد جانش را کرد ‪ ،‬زن شاعره پی بود به نام « عصـما دختر مروان » از طايفه « اوس» اين زن‬ ‫هرگز نفرتش را از اسالم پنهان نکرد و چکامه هايی بر ضد محمد سروده بود که مفهوم آنها اين بود که براستی مردم بايد بسيار‬ ‫نا بخرد با شند تا به فرد بيگانه يی که بر ضد طايفه خودش وارد جنگ شده اعتماد کنند ‪.‬‬ ‫هنگامی که محمد چکامه های « عصـما دختر مروان » را شنيد‪ ،‬به پيروانش رو کرد و گفت ‪ « :‬آيا بين شما کسی وجود ندارد‬ ‫که مرا از دست دختر مروان نجات دهد ؟ » يکی از مسلمانان متعصب به نام « عمير بن ادی » داوطلب اجرای دستور محمد‬ ‫شد و هـمان شب در حالي که فرزندان « عصـما دختر مروان» در کنارش خوابيده و حتی يکی از آنها از پستانش شير می‬ ‫نوشيد وارد خوابگاه او شد‪ ...‬فرزند شير خوارش را از او دور کرد و دشنه خود را در بدن او فرو برد ‪ « .‬بامداد روز بعد که‬ ‫محمد از کشته شدن زن چکامه سرا آگاه شد ‪ ،‬در هنگام نماز در مسجد به عمير گفت ‪:‬‬

‫‪6‬‬


‫« آيا تو دختر مروان را کشتی ؟ » عمير بن ادی باسخ داد ‪ « :‬آری من اين عمل را مرتکب شدم و اکنون به من بگو که آيا‬ ‫بدکاری کرده ام ؟ » محمد پاسخ داد ‪ « :‬نه به هيچوجه ‪ ،‬حتی دو بزغاله نيز به خاطر مرگ او با يکديگر سر شاخ نخواهند شد ‪.‬‬ ‫»‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس از آن نوبت « ابو عفک» مردی سالخورده چکامه سرائی فرا رسيد که عضو طايفه « خزرج » بود ‪ ،‬بيش از يک صد‬ ‫سال از عمر اين مرد سپری می شد و در چکامه هايش از محمد انتقاد می کرد « ابو عفک» نيز در خواب بود که بوسيله‬ ‫فرستادگان محمد کشته شد ‪.‬‬

‫ترور کعب بن اشرف شاعر‪:‬‬ ‫‪ . . .‬ترور و کشتار مخالفان محمد همچنان ادامه داشت ‪ .‬يکی از ترور هايی که با نهايت و حشيگری انجام گرفت ‪ ،‬کشتن‬ ‫بيرحمانه يکی از مخالفان محمد به نام « کعب بن اشرف» بود که پس از پايان جنگ بدر به مکه رفت و با سرودن چکامه هايی‬ ‫در ستايش جان باخته گان بدر کوشش کرد تا مردم مکه را به انتقام گيری از کشته شدگان شان در جنگ بدر ترغيب کند ؛ ولی‬ ‫پس از آن به عمل نابخردانه دست زد يعنی به مد ينه بازگشت کرد ‪ .‬هنگامي که کعب بن اشرف وارد مدينه شد ‪ ،‬محمد با صدای‬ ‫بلند دست به دعا بر داشت و اظهار داشت ‪ « :‬الهی ‪ ،‬از راهی که نيک ميدانی ‪ ،‬مرا از دست پسر اشرف و چکامه ها و فتنه‬ ‫های او نجات بده » ولی در آن زمان طايفه « بنی نضير » از توان کافی برخوردار بود و می توانست از جان« کعب» در‬ ‫برابر محمد نگهداری کند ‪ .‬به همين جهت مسلمانانی که داوطلب کشتن « کعب بن اشرف» شدند ‪ ،‬به وی اظهار داشتند که کشتن‬ ‫او کار آسانی نيست و آنها بايد با حيله و تزوير او را از بين ببرند ‪ .‬به هر روی آنها طرح تهيه کردند که ابتدا با کعب دوستی‬ ‫کنند و پس از اين که اعتمادش را جلب کردند ‪ ،‬او را از بين بردارند‪ .‬مقدمات اجرای طرح آماده گرديد و شبی که قرار بود ‪،‬‬ ‫کعب کشته شود ‪ ،‬توطئه کننده گان به خانه محمد رفتند و وی برای پيروزی آنها دعا کرد ‪ .‬آنها به خانه « کعب» رفتند و او را‬ ‫برای گردش در خارج از خانه فرا خواندند ‪ « .‬کعب بن اشرف » همراه آنها به خارج رفت و آنها در نزديک آبشاری به وی‬ ‫حمله کردند و او را از پای در آوردند ‪ .‬سپس سر او را برای محمد بردند و بپای او انداختند ‪ .‬محمد ‪ ،‬آنها را مورد مهر قرار داد‬ ‫و کشتاری را که آنها در راه رضای هللا انجام داده بودند ‪ ،‬ستايش کرد ‪.‬‬ ‫بامداد پس از کشته شدن کعب بن اشرف محمد به پيروانش اعالم داشت ‪ « :‬هر فرد يهودی که دستتان به او رسيد ‪ ،‬بکشيد» ‪» .‬‬ ‫‪4‬‬

‫ترور های که محمد دستور آنها را داده است ‪:‬‬ ‫محقق فهرست ترور های فردی را از سوی پيغمبر اسالم در تاريخ يعقوبی باز می يابد که چنين نوشته شده است ‪ « :‬و مردانی‬ ‫از ياران خويش را برای کشتن مردمی از مشرکان فرستاد ‪ ،‬پس عمرو ابن اميه ء ضمری را برای کشتن ابوسفيان بن حرب (‬ ‫پدر معاويه) فرستاد لکين او را نکشت ‪ ،‬و محمد بن مسلمه و ابو [ نائله] سلکان بن سالمه و عباد بن بشر و ابو عبس بن جبر و‬ ‫حارث بن اوس را برای کشتن کعب بن اشرف يهودی فرستاد پس او را در ميان بنی نضير کشتند ‪.‬‬ ‫و عبدهللا بن رواحه را بسوی يسير بن رزام يهودی خيبری فرستاد و او را کشت ‪ .‬و عبدهللا ابن عتيک و ابو قتادة بن ربعی و‬ ‫خزاعی بن اسود و مسعود بن سنان را به امارت ابن عتيک به کشتن سالم بن ابی الحقيق فرستاد و او را در خيبر کشتند و برای‬ ‫کشتن ابن ابی جذعه کسی فرستاد و بفرستاده گفت‪ :‬ان اصبته حيا فا قتله و احرقه بالنار ( اگر او را زنده بدست آوردی پس او را‬ ‫بکش و به آتش بسوزان ) ‪ ،‬و عبدهللا بن ابی حدرد را برای کشتن رفاعة بن قيس جشمی فرستاد تا او را کشت ‪ ،‬وعلی بن‬ ‫ابيطالب را برای کشتن معاوية بن مغيرة بن ابی عاص بن اميه فرستاد و او را کشت ‪5».‬‬ ‫همچنان محقق ضمن يابشگريی های خود از تواريخ در می يابد که بر عالوهء مردان ‪ ،‬زنان بسياری هم طرف ترور قرار‬ ‫گرفته اند‪ .‬در تاريخ الرسل والملوک محمد بن جرير طبری نوشته شده است که‪ «:‬ابن اسحاق گويد ‪ :‬چنان بود که پيمبر به‬ ‫سران سپاه خويش تنی چند را نام برد و گفت که اگر انهارا زير پرده های کعبه يافتند خونشان را بريزند از جمله عبدهللا بن‬ ‫خطل بود ‪ . . .‬که دو کنيز آواز خوان داشت که يکی شان « فرتنا» نام داشت که هجای پيمبر می خواندند و او صلی هللا عليه‬ ‫وسلم گفته بود که دو کنيز را نيز با وی بکشند‪6 ».‬‬ ‫در تاريخ يعقوبی محقق عين مطلب را چنين می خواند ‪ « :‬پيغمبر همه را امان داد مگر پنچ نفر مرد که فرمود آنهارا ‪ ،‬اگر چه‬ ‫بپرده های کعبه آويخته باشند بکشند و چهار زن را ‪.‬‬

‫‪7‬‬

‫زنان ‪ ،‬اينها اند ‪:‬‬


‫ساره کنيز بنی عبدالمطلب که نام رسول هللا را به زشتی می برد ‪ ،‬و هند دختر عتبه‪ ،‬و قريبه و فرتنا دو کنيز ابن خطل که به‬ ‫دشنام و بد گوئی رسول هللا خواننده گی می کردند ‪6».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ يعقوبی از «ام قرفه» هم نام برده شده که دو پايش را به دو شتر بسته کردند و دونيمش نمودند‪4 .‬‬ ‫پس از اين بررسی ها و پژوهش ها ست که محقق اصل مشروعيت تروريزم در اسالم را در می يابد ‪ ،‬و تائيد اين مشروعيت‬ ‫را از سوی امام زمان ميخواند که ‪ « :‬قرآن می گو يد ‪ :‬بکشید ‪ ،‬بزنید ‪ ،‬حبس کنید ‪ .‬شما فقط همان طرفش را گرفته اید که‬ ‫رحمت است ‪ .‬اینها رحمت نیست ‪ ،‬مخالفت با هللا است ‪.‬‬ ‫امیر المومنین اگر بنا بود مسامحه کند شمشیر نمی کشید تا ‪ 077‬نفر را یکدفعه بکشد ‪ . . . .‬مذهب که جنگ در آن نیست‬ ‫ناقص است ‪ .‬امام های ما همه جندی ( سرباز ) بودند ‪ ،‬با لباس سربازی به جنگ می رفتند ‪ ،‬همه آدم می کشتند ‪ ،‬آنهایکه می‬ ‫گویند اسالم دین جنگ نیست و اسالم نباید آدمکشی بکند اسالم را نمی فهمند ‪ .‬قرآن می گوید جنگ جنگ ‪ ،‬یعنی کسانیکه‬ ‫تبعیت از قرآن می کنند باید آنقدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود ‪.‬‬ ‫جنگ ی ک رحمت است برای تمام عالم و یک رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هر محیطی که هست ‪ .‬شما چرا‬ ‫هی آیات رحمت را در قرآن می خوانید و آیات قتال را نمی خوانید ؟» ( روح هللا خمینی در مراسم دهه فجر ‪ 41‬بهمن ‪ 4131‬و‬ ‫‪ 17‬آذر ‪9 » )4131‬‬ ‫يک محقق نمی تواند ضمن بررسی های تحقيقيی که به عمل می آورد تا پاسخ چه بايد کرد ؟ را در يک موضوع مشخص علمی‬ ‫و بنيادی بدهد‪ ،‬به تاريخ رجوع نکند‪ ،‬به ويژه ‪ ،‬اگر وقتی به واقعيتهای تاريخی بر می خورد که سوال بر انگيز است و کسی نمی‬ ‫تواند بدون ارائه اسناد و مدارک باور نمايد مسلمأ مکلف است آن نکات را توضيح بدهد و مدارک انکار ناپذير بياورد ‪ .‬مثال‬ ‫چگونه يک مسلمان می تواند باور نمايد که امير المومنين علی ‪ 644‬نفررا در يک مرتبه ترور علنی يعنی گردن زده باشد ‪ .‬نزد‬ ‫يک انديشمند شکاک بدون ترديد اين گمان پيدا می شود که شايد امام خمينی که به هر حال خود از پيروان علی است دچار اشتباه‬ ‫گرديده باشد ‪ .‬پس بازهم چه بايد کرد ؟ مسلمأ ‪ ،‬بايد بدنبال يافتن اسناد و مدارک در اين زمينه رفت ‪ .‬تا واقعيت آشکار گردد‪.‬‬ ‫سرانجام محقق که می خواهد سخنانش ميان خالی و همانند فضل فروشی های مدعيان روشنفکری نباشد ‪ ،‬با پشت کار شبا نه‬ ‫روزی اسناد را در همين زمينه پيدا می کند ‪ .‬از جمله مثأل در تاريخ محمد بن جرير طبری ‪ ،‬جلد ‪ ،‬سوم ‪ ،1442 ٌ ،‬در تاريخ‬ ‫کامل عزالدين ابن اثير جلد سوم ‪ ،‬ص ‪ ، 1424 ،‬در تاريخ يعقوبی جلد اول ‪ ،‬ص ‪ 411 ،‬و تقريبأ در تمام تواريخ ديگر می‬ ‫يابد که سخن ا زا ين واقعه هولناک و تراژيدی جامعه بشری بنام جنگ ( بنی قريظه) به ميان آمده است ‪ .‬که در آن نه تنها‬ ‫تصاوير از وحشت و ظلم غير قابل بيان را ميتوان يافت ‪ .‬که همچنان جوانمردی و استقامت و تسليم ناپذير به بهای خون خويش‬ ‫را نيز از سوی زن و مرد ميتوان مشاهده نمود ‪ .‬اين حادثه هول انگيز را محمد بن جرير طبری مفصلتر از ديگران تحرير‬ ‫نموده است که اينجا به اختصار بيان می گردد ‪.‬‬

‫جنگ بنی قريظه‪:‬‬ ‫محمد بن جرير طبری به نقل از عايشه همسر محمد پيغمبر اسالم می نويسد ‪ . . . « :‬هنگام باز گشت از جنگ خندق پيمبر‬ ‫برای سعد خيمه يی در مسجد به پا کرد و سالح بنهاد و مسلمانان نيز سالح نهادند و جبرئيل عليه السالم بيامد وگفت ‪ ( :‬شما‬ ‫سالح نهاديد ! به خدا هنوز فرشتگان سالح ننهاده اند ‪ ،‬سوی بنی قريظ رو و با آنها جنگ کن) و پيمبر زره خواست و به تن‬ ‫کرد و برون شد و مسلمانان نيز برون شدند ‪. ..‬‬ ‫پيمبر در بنی قريظه فرود آمد و سعد همچنان در خيمه يی که پيمبر برای او در مسجد به پا کرده بود جای داشت ‪.‬‬ ‫مدت يکماه يا بيست و پنچ روز يهوديان در محاصره بودند و چون کار بر آنها سخت شد گفتند به حکم پيمبر تسليم شويد ‪ ،‬و‬ ‫ابولبابة بن عبدالمنذر اشاره کرد که حکم پيمبر کشتن است‪.‬‬ ‫يهودان گفتند ‪ :‬به حکم سعد بن معاذ تسليم می شويم ‪.‬‬ ‫پيمبر اين را پذيرفت ‪ ،‬و چون يهودان تسليم شدند پيمبر خری که پاالنی از برگ خرما داشت بفرستاد که سعد را بياورند ‪.‬‬ ‫عايشه گويد ‪ :‬زخم سعد بسته شده بود و جز خراشی پيدا نبود ‪.‬‬

‫‪8‬‬

‫‪ . . .‬و چون کار حکميت در باره ء بنی قريظه با سعد واگذار شد ‪ ،‬قومش بيامدند و در راه بدو گفتند ‪ « :‬ای عمرو ‪ ،‬با بستگان‬ ‫خويش نيکی کن که پيمبر اين کاررا به تو واگذار کرد تا به آنها نيکی کنی ‪» .‬‬


‫ابو جعفر گويد وقتی سعد پيش پيمبر و مسلمانان رسيد ‪ ،‬پيمبر گفت ‪ :‬برای ساالر خويش به پا خيزيد ‪ .‬و قوم بپا خاستند و گفتند‬ ‫ای ابو عمرو پيمبر حکميت در باره بستگانت را بتو واگذار کرده ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سعد گفت ‪ :‬به قيد سوگند پيمان می کنيد که به حکم من رضايت دهيد ؟‬ ‫گفتند‪ :‬آری‬ ‫سعد گفت حکم من اين است که مردان را بکشند و اموال تقسيم شود و زن و فرزند را اسير کنند ‪.‬‬ ‫پيمبر گفت ‪ :‬حکم تودر بارهء يهودان همان است که هللا از فراز هفت آسمان می کند ‪.‬‬ ‫ابن اسحاق گويد ‪ .‬آنگاه يهودان را از قلعه ها فرود آوردند و پيمبر آنها را در خانه ء دختر حارث يکی از زنان بنی نجار‬ ‫محبوس کرد ‪ ،‬پس از آن به بازار مدينه که هم اکنون به جاست رفت و گفت تا چند گودالی بکندند و يهودان را بياوردند و در آن‬ ‫گودال ها گردنشان را زدند‪ .‬شمار يهودان ششصد يا هفتصد بود و آنکه بيشتر گويد هشتصد تا نهصد گويد ‪ .‬حيی بن اخطب و‬ ‫کعب بن اسد ساالر قوم نيز در آن ميان بودند ‪ .‬و چون حيی بن اخطب را بياوردند حله يی فاخر به تن داشت که همه جای آنرا‬ ‫دريده بود که از تن وی بر نگيرند و دستان وی را با ريسمان به گردن بسته بودند و چون پيمبررا بديد گفت‪ « :‬به خدا هرگز از‬ ‫دشمنی با تو پيشمان نيستم ‪ ،‬ولی هر که شکست خورد شکست خورد» آنگاه بنشست و گردنش زدند ‪.‬‬ ‫عايشه گويد ‪ :‬يک زن از بنی قريظه که کشته شد ‪ ،‬پيش من بود سخن می کرد و می خنديد و پيمبر در بازار مردان بنی قريظه‬ ‫را می کشت و چون نام او را بگفتند گفت‪ « :‬بخدا منم»‬ ‫گفتم ‪ :‬چه کارت دارند ؟‬ ‫گفت ‪ :‬می خواهند بکشندم‬ ‫گفتم ‪ :‬چرا؟‬ ‫گفت ‪ :‬برای کاری که کردم‪.‬‬ ‫عايشه می گفت ‪ :‬هرگز او را از ياد نمی برم که ميدانست او را می کشند اما خوشدل و خندان بود‪.‬‬ ‫ابن شهاب زهری گويد ثابت بن قيس شماس پيش زبير بن باطا رفت که کنيه او ابو عبدالرحمن بود ( از اين نام بر می آيد که زبير‬ ‫و الرحمن نام های يهودی است م) و چنان بود که به روزگار جاهليت ‪ ،‬زبير بر ثابت بن قيس منت نهاده بود ( نيکی کرده بود‬ ‫) و در جنگ بعاث او را گرفته بود و پيشانيش را تراش کرده بود و او رارها کرده بود و چون ثابت پيش وی رفت ِپير فرتوت‬ ‫بود و بدو گفت ‪ :‬ای ابو عبدالرحمن ‪ ،‬مرا می شناسی ؟‬ ‫گفت‪ :‬چطور ممکن است ترا نشناسم ‪.‬‬ ‫ثابت گفت ‪ :‬می خواهی منتی را که برمن داری عوض کنم ( پاداش نيکی ترا بدهم )‪.‬‬ ‫زبير گفت‪ :‬جوانمرد جوانمرد را عوض می دهد ‪.‬‬ ‫آنگاه ثابت پيش پيمبر آمد و گفت ‪ :‬ای پيمبر خدای ‪ ،‬زبير را بر من منتی هست دوست دارم او را عوض بدهم و خون او را به‬ ‫من ببخشی‪.‬‬ ‫پيمبر گفت ‪ :‬او را بتو بخشيدم‬ ‫ثابت پيش زبير رفت و گفت ‪ ،‬پيمبر خون ترا به من بخشيد‪.‬‬ ‫زبير گفت ‪ :‬پير فرتوت بی زن و فرزند با زندگی چه کند؟ ‪.‬‬ ‫ثابت پيش پيمبر رفت و گفت ‪ :‬ای پيمبر خدای ! زن و فرزند او را هم به من ببخش ‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬آنها را نيز بتو بخشيدم‬

‫‪9‬‬

‫و باز پيش زبير رفت و گفت‪ :‬پيمبر خدا زن و فرزند ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم ‪.‬‬


‫زبير گفت ‪ :‬خاندانی در حجاز بی مال برای چه بمانند ؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ثابت پيش پيمبر رفت و گفت ‪ :‬ای پيمبر خدای مال او را نيز به من ببخش ‪.‬‬ ‫پيمير گفت ‪ :‬مال او را نيز بتو بخشيدم‬ ‫پيش زبير رفت و گفت ‪ :‬پيمبر مال ترا نيز به من بخشيد که به تو می بخشم‪.‬‬ ‫گفت ای ثابت ! آنکه چهره اش چون آينه چينی بود که صورت خود را در آن می ديدم چه شد ؟ منظورش کعب بن اسد بود ‪.‬‬ ‫ثابت گفت کشته شد‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬ساالر شهری و مدنی حيی بن اخطب چه شد ؟‬ ‫ثابت گفت ‪:‬کشته شد ‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬پيش آهنگ و حامی ما عزال بن شمويل چه شد؟‬ ‫ثابت گفت کشته شد ‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬پسران کعب بن قريظه و عمرو بن قريظه چه شدند ؟‬ ‫ثابت گفت‪ :‬همگی کشته شدند ‪.‬‬ ‫گفت ای ثابت به حق همان منتی که بر تو دارم مرا به دنبال آنها بفرست که پس از آنها زنده گی خوش نيست ‪ ،‬می خواهم هر چه‬ ‫زود تر با دوستان ديدار کنم ‪.‬‬ ‫گويد و ثابت او را پيش آورد و گردنش بزد ‪.‬‬ ‫گويد پيمبر گفته بود هر کی از آنها را که بالغ شده بود بکشند‬ ‫پيمبر از زنان اسير قوم ‪ (،‬ريحانه) دختر عمرو بن جنانه که از طايفه بنی عمرو بن قريظه بود برای خويشتن برگزيده بود ‪».‬‬ ‫‪14‬‬ ‫يعقوبی در تاريخ يعقوبی می نويسد که ‪ . . . « :‬سپس آنان را ده ده پيش داشت و گردن زد و شمار شان هفتصد و پنجاه نفر بود‬ ‫‪ ،‬پس رسول هللا بازگشت و از آنها شش دخترک بر گزيد و بر بينوايان بنی هاشم بخش کرد و برای خويش هم يکی از آنان‬ ‫برگرفت که که نامش ريحانه بود ‪ .‬خواسته ها ی بنی قريظه و زنان شان بخش شد ‪11 ».‬‬ ‫ابن وراق در کتاب اسالم و مسلمانی در همين رابطه می نويسد‪ . . . « :‬شب هنگام‪ ،‬خند قی بوسيله پيروان محمد در کنار بازار‬ ‫شهر کنده شد که گنجايش دفن همه مردان يهودی را طايفه ن بنی قريظ » را داشته باشد ‪ ،‬بامداد روز بعد ‪ ،‬محمد خود به محل آمد‬ ‫و دستور داد ‪ ،‬يهودی ها را در دسته های ‪ 5‬يا ‪ 6‬نفری برای اعدام بياورند و خود اين منظره هولناک را از ابتدا تا انتها نظارت‬ ‫و سر پرستی کرد ‪ .‬مردان يهود طايفه ياد شده را دسته دسته به کنار خندق می آوردند و آنها را در رديف های چند نفری در لبه‬ ‫خندق می نشاند ند و سپس سر ها را جدا می کردند و بدن شان را به داخل خندق می انداختند ‪ . . .‬اين عمليات قصابی در آغاز‬ ‫بامداد شروع شد و چون پس از پايان روز هنوز همه يهودی ها کشته نشده بودند ‪ ،‬مشعلها يی روشن کردند و در نور آنها کشتار‬ ‫را به پايان رساندند ‪ .‬پس از پايان کار محمد دستور داد ‪ ،‬بازار شهر را که به خون ‪ 644‬تا ‪ 444‬انسان آلوده شده بود تميز کنند‬ ‫‪.‬‬

‫تجاوزات جنسی‪:‬‬

‫‪10‬‬

‫پس از انجام برنامه ‪ ،‬محمد برای اينکه از خسته گی تماشای قصابی يهوديان ياد شده در بيايد ‪ ،‬ريحانه زن زيبا يی که شوهر و‬ ‫همه خويشاوندان مرد او در قتل عام طاةفه نابود گرديده بودند با خود به رختخواب برد‪ 12 ».‬داکتر مسعود انصاری نيز در‬ ‫کتاب کورش بزرگ و محمد بن عبدهللا ‪ ،‬اين موضوع را تائيد می کند که محمد بال فاصله پس از ختم کشتار ريحانه را به بستر‬ ‫می َبرد ‪ 13 .‬در اسالم جماع با زنانی که اسير می شوند و کنيزان زنا نيست بلکه حالل است ‪ .‬و سراسر تاريخ اسالم مملو از‬ ‫ميليون ها موارد جماع با کنيزان و اسيران که به اصطالح امروزه آن را تجاوز جنسی می گويند می باشد ‪ .‬چنانچه بگونه نمونه‬


‫که هم موضوع ترور و هم تجاوز جنسی را آشکار می کند ‪ ،‬قتل مالک بن نويره به وسيله خالد بن وليد است ‪ .‬در تاريخ يعقوبی‬ ‫نوشته شده است که مالک بن نويره که از جمله مسلمانان بود در مورد تعيين ذکات قبيله اش ميخواست که با خالد بن وليد که‬ ‫نماينده جمع آوری ذکات از سوی ابوبکر تعين شده بود به بحث و گفتگو بپردازد زن مالک که هم در زيبايی و هم در فهم سر‬ ‫آمد زنان بوده خواست در اين مذاکره اشتراک نمايد و همراه با شوهر آمد‪ .‬وقتی خالد زن مالک را می بيند نمی تواند جلو‬ ‫شهوت خويش را بگيرد‪ ،‬بنأ همه چيز را فراموش نموده رو به مالک می کند و می گويد « بخدا قسم با آنچه در دست داری‬ ‫نمی رسم تا تو را نکشم ‪ .‬پس نگاهی به مالک کرد و گردن او را زد ‪ 14 ».‬و هنوز خون از گردن مالک جا ری بوده که با‬ ‫زنش همخوابگی می کند‪ .‬همانگونه که گفته شد محقق در می يابد که مثأل زن هم در اسالم انسان به شمار نمی رود ورنه چگونه‬ ‫است که از زنی شوهر و همه اقارب او را جلو چشمانش گردن بزنند و بعد او را به جهت اطفای شهوت خويش به بستر بکشانند‬ ‫‪ ،‬آيا عاطفه و احساس يک زن مد نظر است‪.‬؟ آخر او حيوان است يا انسان؟ به هر حال اين بحث ديگری است و چه با يد کرد ؟‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بدينگونه محقق و پژوهشگر که می خواهد علت اين را که چرا اسالميست ها دست به ترور ميزنند ‪ ،‬و امروزه همين گروه‬ ‫جهان را نا امن نموده اند ‪ ،‬به يکسری از يافته هايی ريشه يی صرفأ در رابطه با دين دست می يابد و در می يابد که ترور امر‬ ‫خالف شريعت اسالم نبوده است و موافق دين اسالم است ‪ .‬حتی کسانی که هر جه بيشتر آدم بکشند از هر عذاب آسمانی نجات‬ ‫می يابند‪ .‬چنانکه سعد بن معاذ چون دوست داشت که بسيار بکشد از هر عذابی معاف بود ‪ .‬در اين رابطه محمد بن جرير طبری‬ ‫در تاريخ طبری از قول محمد بن اسحاق می نويسد ‪ « :‬وقتی آيهء ماکان لنبی نازل شد پيمبر فرمود ‪:‬‬ ‫( اگر از آسمان عذاب نازل می شد هيکس جز سعد بن معاذ از آن نجات نمی يافت برای اين سخن که گفت ‪ :‬ای پيغمبر افراط‬ ‫در کشتار را بيشتر از نگهداشتن کسان دوست داشيم ‪15 » ) .‬‬ ‫پس از اين بررسی ها و يافته ها باز هم محقق که ريشه هارا به نمايش می خواهد بگذارد ‪ ،‬به چه بايد کرد ؟ ديگری مواجه می‬ ‫شود ‪.‬‬ ‫کمتر پژوهشگری را می توان يافت که پديده ها را مجرد از جامعه شناسی مورد مطالعه قرار بدهد و از جامعه شناسی آگاهی‬ ‫نداشته باشد ‪ ،‬پديده تروريزم به ويژه بگونه که هم در عرصه دين و هم در تاريخ مورد بررسی قرار گرفت نمی تواند زمينه های‬ ‫پيدايی و رشد در جامعه نداشته باشد ‪ .‬بنابراين بازهم سوال چه بايد کرد؟ مطرح می گردد ‪ .‬اين بار محقق و پژوهشگر به سراغ‬ ‫جامعه ميرود ‪ .‬زيرا تروريستان موجودات آسمانی نيستند ‪ ،‬از جامعه بر خاسته اند ‪ ،‬عضوی از يک جامعه اند ‪ ،‬وقتی محقق به‬ ‫مطالعه جامعه می پردازد ‪ ،‬شوربختانه زير بنای فکری جامعه را عين آنچه که بدان تروريست ها استناد دارند می يابد ‪ .‬جامعه‬ ‫مسلمان است و بگفته ء امام خمينی ( آيات قـتال) راهر روز می خوانند و به آن ايمان آورده اند و به کسانی که در چند صد سال‬ ‫پيش با ترور و قتال زنان سرزمين شان را به کنيزی برده اند و مردان شان را به غالمی و هست بود نيا کانش را زير عنوان‬ ‫انفال چور و چپاول کرده اند درود و دعا می خوانند و چنان در آنچه که به باور شان تبديل يافته غرق اند که هرگز حاضر نمی‬ ‫شوند بيان هيچ حقيقت را در باره باور های خود بشنوند‪.‬‬ ‫اينجاست که کار محقق برای ريشه کن کردن مثأل تروريزم به بن بست می کشد ‪ ،‬و اين مشکل در برابرش قد می افرازد که‪،‬‬ ‫جامعه نمی داند و غيرآگاهانه به مشهودات تروريزم ايمان دارد‪ ،‬و تروريستان آگاهانه به مشهودات که ايمان آورده اند عمل می‬ ‫نمايند ‪ ،‬واز جامعه مطابق آيات و حديث و روايات و کار نامه های مسلمين سربازی گيری می نمايند‪.‬‬ ‫اينجاست که پاسخ چه بايد کرد؟ برای محقق با وجود آن که تمام زمينه های تروريزم را هم دريافته است ‪ ،‬مشکل می شود و با‬ ‫يک چه بايد کرد ديگر روبرو می گردد ‪ ،‬و اين چه بايد کرد ؟ با جامعه طرح می گردد ‪ ،‬يعنی با جامعه چه بايد کرد؟ ‪ .‬يک‬ ‫انديشمند و يامحقق در مورد خود ميتواند تصميم بگيرد ‪ ،‬حتی تا سرحد تغير عقيده و مذهب ‪ .‬و هيچ کسی هم نمی تواند که حکم‬ ‫ارتداد را بر او صادر نمايد ‪ .‬زيرا امروز روحانيون بلند پايه اين اصل را تائيد می نمايند ‪ .‬چنانکه آيت هللا منتظری يکی از‬ ‫مراجع معتبر مذهبی می گويد ‪ « :‬حکم ارتداد شامل کسانی که پس از تحقيق تغير عقيده می دهند نمی شود ‪ .‬اگر کسی ضروری‬ ‫دين بودن بعضی از احکام ضروری دين برای او ثابت نشده باشد و بر اساس وجود شبهه آن را انکار نمايد مرتد نيست ‪ ،‬نمی‬ ‫شود و حکم ارتداد در مورد او جاری نميگردد ‪.‬‬ ‫در نوع دوم او به اشخاصی اشاره می کند که اصوأل از دين اسالم خارج می شوند ‪ « :‬حکم ارتداد در مورد کسی که در مسير‬ ‫تحقيق از براهين عقلی استفاده می کند و احيانأ به نتايج ديگری دست می يابد جاری نمی شود » ‪16‬‬ ‫احمد قابل يکی ديگر از روحانيون مذهبی نيز عين گفته های منتظری را تائيد می کند ‪16.‬‬

‫‪11‬‬


‫حاال مشکل در کجاست که چه بايد کرد آخر پس از حل بسياری از چه بايد کرد های نخست به پاسخ مشکل دچار می گردد ‪.‬‬ ‫مشکل اينست که جامعه محقق نيست‪ ،‬و کوچکترين حق فکر نمودن و تحقيق را در اين زمينه برای خود نمی دهد‪ .‬بازهم ‪ ،‬پس‬ ‫چه بايد کرد؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫برای پژوهشگر اگاه چه در اين مورد و چه درموارد ديگری که منجر به اشکالت اين چنينی می شود ‪ ،‬يک راه باقی می ماند‪ ،‬و‬ ‫آن اينکه در جهت آگاهی بخشی جامعه بايد عمل نمود ‪ .‬و جامعه را بايد از چنگال دجال جهالت و بی خبری با حوصله مندی و‬ ‫تهيه مدارک مستند و معتبر نجات داد‪ .‬يعنی جامعه را اگر خود تحقيق نمی کند‪ ،‬معتقد به تحقيق محقق ساخت‪ .‬کاريکه جوامع‬ ‫پيشرفته امروزی از همِـن راه به قله ء های بلند افتخارات نايل آمده اند‪.‬‬ ‫‪.‬‬

‫زن و اسالم ‪:‬‬

‫گفتيم انسان انديشمند و محقق نمی تواند مانند ساير بخش های ديگر جامعه با مسايل و پديده ها ‪ ،‬قشری و يا سطحی بر خورد‬ ‫داشته باشد ‪ ،‬ويا در پی حل موقت و نا موثر مشکالت اقدام نمايد ‪ .‬کار محقق و انديشمندان عرصه های اجتماعی ‪ ،‬اقتصادی ‪،‬‬ ‫فرهنگی و ديگر هيکل های معنويت اين است که کالبد ها را در دستگاه تحقيقاتی روند هايی فلسفی ‪ ،‬عـقيدتی و فرهنگی و تاريخ‬ ‫‪ ،‬همه جانبه تجزيه و تحليل نمايد تا علت نا هنجاری های ساختاری هيکل ها را در يابد‪.‬‬ ‫مثأل يکی از نابهنجاری های ساختاری اجتماعی ‪ ،‬ستم بر حقوق انسانی زنان و حتی ناديده انگاشتن زن به مثابه ء انسان است و‬ ‫اگر انسان هم به شمار می آيد ‪ ،‬انسان دست دوم است و فاقد ارزش های مساوی با مردان‪.‬‬ ‫برای کسی که معتقـد به آفرينش زن و مرد به مثابه دو انسان نامتجانس ودر عين حال مساوی و مکمل يکد گر است ‪ ،‬اين پرسش‬ ‫خلق می شود که ‪ :‬چه بايد کرد؟ که تفکراستبداد بر زنان را از بين برد تا جامعه معتقـد به ارزش های انسانی زنان شوند‪.‬آنهايکه‬ ‫سطحی انديشند‪ ،‬حل مسأله را در به ميان آوردن ريفرمها دانسته و يک سر ی از قوانين برای حقوق زنان مثل حق تحصيل ‪،‬‬ ‫آزادی کار ‪ ،‬حق انتخاب و حق رأی ‪ ،‬و غيره را مطالبه می کنند و يا مهربانانه اعطا می فرمايند‪ .‬اين نوع بذل و بخشش ها‬ ‫عمومأ از سوی دولتمداران و صاحبان صنايع سياسی که در پی سود و قدرت و شهرت اند به عمل می آيد‪ ،‬تا بدين وسيله بازار‬ ‫يا بی کرده باشند واز فروش امتعه های تقلبی ‪ ،‬از اکت دفاع از حقوق و آزادی های زنان سودها برده باشند‪ .‬اما آيا اين ريفرمها‬ ‫و بذل و بخشش ها می تواند در جهت تامين آزادی و برابری مرد وزن در جامعه کمک کند‪ .‬تجارب تاريخی و واقعيت های عينی‬ ‫جوامع مسلمان که در آن حقوق زن از لحاظ عقـيدتی به شکل بسيار ظالمانه پايمال است ‪ ،‬نشان داده و می دهد که اين ريفرمها و‬ ‫منبر گرفتن ها برای جلب ترحم بر زنان و خيرات جمع نمودن چيزهايی به نام آزادی حق آزادی زن نه تنها حقوق زنان را تامين‬ ‫نميدارد ‪ ،‬بلکه در اثر جمع آوری خيرات ها زنان را از ماهيت آزادی بی خبر نگهميدارد ‪ ،‬و آنها گمان می کنند که همين صدقات‬ ‫و خيرات ها در حقيقت بدست آوردن آزادی هاست ‪ .‬زيرا زنان از روز پيدايش خويش مطابق اديان سامی عنصر محکوم و تابع‬ ‫مرد و برای مرد آفريده شده است و زنان که از قرنها تا به امروزبا تفکر محکوميت زيسته اند نمی توانند مفهوم آزادی راجدا از‬ ‫فرامين دينی و عقيدتی که به آن ايمان دارند باور کنند ‪ ،‬بنابراين برای آن عده از زنان که اندکی چشم و گوش شان با تمدن آشنا‬ ‫شده است در چوکات حفظ باور های عقـيدتی خويش اين صدقات و خيرات ها را رسيدن به معراج آزادی تلقی می دارند ‪ .‬اکنون‬ ‫برای يک انديشمند اين سوال پيش می آيد که ‪ :‬چه بايد کرد؟ تا زنان جامعه پی به آزادی واقعی خويش ببرند ‪ .‬اينجاست که محقق‬ ‫انديشمند نخست به پرسش های که در بخش اول اين مقال از آن ياد گرديد ‪ ،‬متوسل می شود ‪ .‬مثل ‪ :‬چرا؟ زن بايد محکوم باشد ‪.‬‬ ‫در کجا بيشترين زنان را محکوم می شمارند؟‪ .‬کی ها؟ زنان را محکوم داشته اند ؟‪ .‬کی ؟ اين محکوميت آغاز يافته است ؟‪ .‬با‬ ‫پيش کشيد اين پرسش هاست که پژوهشگر که در پی آزادی زنان و آشنايی زنان به حق و حقوق شان است ‪ ،‬در قدم اول به رد‬ ‫يابی های محکوميت زنان می پردازد و کار را از پيدايش انسان می آغازد و در اين پروسه حقيقت پيداش زن را می خواهد‬ ‫بررسی نمايد ‪.‬‬

‫خدا اول زن را آفريد ‪:‬‬

‫‪12‬‬

‫انديشمند در روند آغاز کار خويش و قبل از آن از جريان رويداد ها ومطالعات عمومی در حافظه دارد که بيشترين ظلم بر زنان‬ ‫از سوی مذهبيون بوده و در جوامع اسالمی ‪ ،‬به خصوص زن مقام انسانی خود را از دست می دهد‪ .‬اگر يک محقق ‪ ،‬زاده يک‬ ‫چنين جامعه يی است مسلمأ از جامعه خويش می آغازد و در پی حل يافت ها برميآيد ‪ .‬زيرا او معتقد است که اگر کسی ادعای‬


‫خدمت به بشريت را دارد ‪ .‬نخست او بايد خدمت به خود نمايد‪ ،‬بعد به خانواده خود ‪ ،‬به جامعه ء خود ‪ ،‬تا برسد به جامعه بشری‬ ‫‪ .‬کسی که به خود رسيده نتواند ‪ ،‬مشکل خانواده و جامعه خود را حل نتواند ‪ ،‬به نظر می رسد ادعای خدمت و حل مشکالت‬ ‫جهانی از سوی چنين کسی بايد کذب باشد‪ .‬بنابراين ‪ ،‬اينجا محقق و انديشمند که می خواهد ستم بر زن را ريشه يابی کند ‪ ،‬در‬ ‫جامعه مسلمان و عقب ماندۀ مانند افغانستان زنده گی می کند ‪ ،‬به ويژه امر مهم برای او اينست که زنان سر زمينش درطی‬ ‫قرنها بنا به دستورات دينی به ظلم ها و ستم ها گير مانده است ‪ .‬اينجاست که محقق می پرسد که چه بايد کرد؟ بايد مقام و منزلت‬ ‫زن و هدف خلقت زن را در اديان مطالعه نمود يعنی در کتاب های آسمانی‪ .‬و ديگر اديان که متکی به خرد اند و خدا را از طريق‬ ‫خرد و استدالل های عقلی باورمند هستند و به آفرئنش انسان برخورد عقلی دارند ‪ ،‬به علم معتقد اند و دانش بشری را در کشف‬ ‫رازهای پيدايش انسان و جهان قبول نموده و از افسانه ها و ترفند های باوری در اتکا به علم و خرد فاصله می گيرند‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫محقق آگاه و دارای وسعت نظر چون موضوع تحقيقش ريشه يابی ستم بر زنان مسلمان است ‪ ،‬بر خود واجب می داند که که‬ ‫چگونه گی پيدايش زن و حقوق و مقام زن را در کتاب مسلمانان يعنی در قرآن جستجو نمايد ‪ .‬او الزم نمی بيند که از تورات و‬ ‫انجيل آغاز نمايد به ويژه به تورات کتاب يهوديان مراجعه نمايد‪ .‬زيرا کتاب مسلمانان کاپی تورات به ويژه در ارتباط به نوع آفر‬ ‫ينش انسان است و انجيل عيسی که در ساير مقررات شرعی با تورات و قرآن تفاوت های حتی می توان گفت ماهوی دارد با آنکه‬ ‫گويا از يک منبع نزول يافته است‪ .‬اما در زمينه خلقت انسان و آنهم انسان زن پيروی از تورات نموده است ‪ ،‬و قرآن عينأ مانند‬ ‫ساير احکام دينی اين موضوع را نيز از دو کتاب ذکر شده کاپی کرده است ‪.‬‬ ‫زن در تورات و قرآن موجود نفرین شده از سوی هللا به شمار می آيد ‪ .‬محقق و پژوهشگر اين موضوع را يعنی خلقت زن را‬ ‫در روايات اسالمی چنين می خواند‪ . . . « :‬و هللا آدم را در بهشت مقر داد که در آن تنها همی رفت و همسری نداشت که بدو‬ ‫آرام گيرد و لحظه يی بخفت و چون بيدار شد زنی را باالی سر خود نشسته ديد که هللا از دنده ء او خلق کرده بود و از او پرسيد‬ ‫‪ ( :‬کيستی ؟ )‬ ‫گفت ‪ :‬زنی هستم‪.‬‬ ‫گفت برای چه خلق شدی ؟‬ ‫گفت ‪ :‬تا به من آرام گيری ‪.‬‬ ‫و فرشتکان که مقدار علم آدم را دانسته بودند پرسيدند ‪ :‬ای آدم نام او چه باشد؟‬ ‫گفت ‪ ( :‬حوا)‬ ‫گفتند‪ :‬چرا حوا‬ ‫گفت ‪:‬از آنرو که از زنده يی آفريده شده ‪.‬‬ ‫از ابن اسحاق روايت شده است که وقتی هللا عزو جل با ابليس عتاب کرد و نامها را به آدم بياموخت به گفته ء اهل تورات و‬ ‫ديگر مطلعان خوابی بر او انداخت انگاه يک دنده ء او را از طرف چپ بگرفت و جای آن گوشت پر نمود و آدم همچنان به‬ ‫خواب بود تا بيدار شد تا خدا از دنده ء وی حوا را بيافريد و زنی شد که بدو آرام گيرد و چون خواب از او برفت و بر خاست وی‬ ‫را پهلوی خويش ديد وچنانکه گفته اند و هللا بهتر داند گفت ‪ ( :‬گوشت و خون و همسرم) و بدو آرام گرفت ( يعنی که آميزش کرد‬ ‫‪ .‬م ) و چون هللا وی را همسری داد که بدو آرام گرفت گفت ‪ ( :‬ای آدم تو وهمسرت در بهشت مقـر گيرد ‪14 ».‬‬ ‫برای پژوهشگری که مسايل را می خواهد موشکافانه بررسی نمايد به وضاحت مشاهده می کند که توطئه عليه زنان از افسانه‬ ‫پيدايش آدم وحوا آغاز می يابد‪ .‬چطور؟‬ ‫به خاطر اينکه اولين خلقت انسان را به وسيله خدا خالف تمام نورم های عقل مرد را‪ ،‬که همانا آدم باشد بر شمره اند ‪ .‬برای‬ ‫يک لحظه محقق ‪ ،‬در اينجا نظريه علمی و منطقی ( داروين ) را کنار می گذارد‪ ،‬که بنا بر اين نظريه ‪ . . . «:‬انسان از تکامل‬ ‫حيوانات پديد آمده و يکی از شاخه های ميمون های قديمی است ‪ ،‬بدين معنی که يکی از پستانداران در پيدا کردن غذا و پناهگاه‬ ‫مهارت پيشتری نشان داد و در گرفتن شکار پاهای جلو خود را بکار برد و تدريجأ پای خود را مبدل به نوعی دست کرد و پس‬ ‫از تمرين های متمادی توانست بدن خود را روی ران های عقبی راست نگهدارد ‪ .‬اين کار به حدی دشوار است که هنوز اطفال‬ ‫کوچک بايد مدتی آنرا تمرين کنند ‪ .‬اين ‪ ،‬موجود شکارچی ماهری بود ‪ ،‬به طوری دسته جمعی حرکت می کرد و هنگام بروز‬ ‫خطر ‪ ،‬اصوات عجيبی از خود در می آورد ‪ .‬اين حيوان که نيمه حيوان وانسان بوده نخستين جد ماست‪12 ».‬‬

‫‪13‬‬


‫ا ز طرف ديگر دانشمندان مراحل تکامل زمين و آنچه در اوست و انسان را اين گونه بيان می دارند ‪ . . . « :‬دانشمندان به‬ ‫کمک دو علم زمين شناسی و ديرين شناسی ‪ ،‬نشان داده اند که سطح زمين شاهد تغييرات و تحوالت فراوان بوده است و تاريخ‬ ‫اين تحوالت را چنين می نويسند ‪:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 1‬ـ قديم ترين دوران که ( آر کئو زو ئيک) نام دارد ‪ ،‬دو هزار مليون سال طول کشده و فاقد آثار جانداران است ‪.‬‬ ‫‪ 2‬ـ دوران بعدی ( پرو ترو زو ئيک ) است که هزار مليون سال طول کشيده و دارای آثار گياهها و جانوران ساده دريايی است‬ ‫‪.‬‬ ‫‪ 3‬ـ دوران بعد ( پالئوزوئيک ) نام دارد که ‪ 364‬ميلون سال طول کشيد و داراي آثاری بسياری از انواع جانوران بی مهره و‬ ‫ماهی ها و سپس دو زيستان و بدن خزنده گان است ‪.‬‬ ‫‪ 4‬ـ دوران ( مزو زوئيک) است که ‪ 154‬ميليون سال طول کشيده و درايی آثار انواع خزنده گان و آثار نخستين پستانداران ‪ ،‬و‬ ‫پرنده گان تخم گذار و بالخره نخستين پستانداران دارايی رحم است ‪.‬‬ ‫‪ 5‬ـ دوران ( سنو زوئيک) که ‪ 65‬مليون سال طول کشيده و اکنون نيز ادامه دارد و دارای آثاری همه گونه پستاندار و انسان‬ ‫نما ها ست‪ .‬در حدود يک ميليون سال آخر دوران سنوزوئيک آثار نوع آدمی يافت شده است ‪24».‬‬ ‫و اين را هم ناديده می انگارد که امروز علم به کشف ژنتيک مهاجهرت انسان ها در جغرافيايی مختلف در ادوار پيشتر از‬ ‫هزاران سال قبل از خلق آدم و حوا مذهبيون نايل آمده اند ‪ ،‬کاری هم به کشفيات استخوانهای انسان و حيوانات که قدامت آنها به‬ ‫ميليون سال می رسد‪ ،‬يعنی به دوران که هزار پشت آدم و حوا در زمين تولد نيافته بود ‪ ،‬وشايد هزاران سال پيش از روزي که‬ ‫آدم را از سرزمين هند به صحرای سينا تعبيد نموده بودند‪ ،‬ندارد‪ .‬زيرا به يک محقق معلوم است که بر اساس نوشته تورات ‪،‬‬ ‫آدم و حوا ‪ 5444‬سال پيش از باغ عدن که در سرزمين شوش واقع بوده است به صحرای سينا تعبيد شده اند در حالي که‬ ‫کشفيات باستانشناسی در افغانستان ‪ ،‬تاجيکستان ‪ ،‬و ايران ‪ ،‬هند و چين را بجايش می گذاريم که از تمدن تا ده هزار سال پيش‬ ‫خبر می دهد‪ ،‬يعنی از پنج هزار سال پيش از ساختن آدم و حوا از سوی هللا‪ .‬محقق همه اينها را کنار می گذارد و فقط بحث‬ ‫خويش را روی چرنديات خنده آور مقوالت دين ساالران در مورد زنان ادامه داده و آنرا تحليل می نمايد تا ريشه ستم بر زن را‬ ‫در دين يافته باشد ‪.‬‬ ‫با ناديده گرفتن دانش های عصر و کشفيات عينی ‪ ،‬صرف در حدود مالحظات دينی محقق به خود حق می دهد که بپرسد چرا بايد‬ ‫هللا اول مرد را خلق کرده باشد ‪ ،‬در حاليکه بايد زن را خلق کرده باشد و از دامن زن مرد را می آفريد‪ .‬و اين امر می توانست‬ ‫منطقی هم باشد ‪ .‬چنان که از دامن مريم عيسی را خلق کرد ‪ .‬و گذشته از آن مالحظه ميگردد که در نباتات و حيوانات هم همين‬ ‫پروسه وجود داشته است که جنس مادينه افتخاری مادر بودن را دارد‪.‬‬ ‫چرا اينجا تقلب به بيان آمده و توطئه ننگ آلودی البته صرف برای مرد صورت گرفته است ‪ .‬بخاطر اينکه هميشه کتاب نويسان‬ ‫دين مرد ها بودند ‪ ،‬پيغمبران ‪ ،‬آنها برای اينکه زن را زبون و خلقت آن را برای ارضای شهوات و خواسته های خود توجيه کرده‬ ‫باشند به هر حال حتی از زاييدن هم دريغ نکرده اند ‪ ،‬اما برای آنکه از اين شرمنده گی کاسته باشند ‪ ،‬بجای " آنجايی" خود قبرغه‬ ‫را مجرای زايش نام برده اند ‪ ،‬در حالي که حداقل يک شکاف برابر به نوک سوزن هم در قبرغه شان هللا برای اين اثبات باقی‬ ‫نگذاشته است ‪ .‬آنهم از قبرغه چپ نه راست تا بتوانند بگويند که ‪ «:‬ـ زن از دنده يی خلق شده که راستی پذير نيست ‪ ،‬پس اگر با‬ ‫کجی او بسازی ‪ ،‬ساخته ای‪ ،‬و اگر خواهی به راستييش باز آوری او را می شکنی ‪ ،‬و چاره اش طالق است »‪21‬‬ ‫اينجاست که کتاب سازان نرينه طی قرون ها توانستند فارغباالن عقل وانديشه رادر دستگاه توليدات فکری خويش مزد بگير‬ ‫استخدام نمايند‪.‬‬ ‫افسانه پيدايش انسان را محقق از لحاظ دين ادامه می دهد تا باز يابد که ديگر چه دسته گلی به آب داده شده است ‪ .‬پژوهشگر در‬ ‫خالل تحقیق ‪ ،‬پاسخ ها و پرسش هایی را که درهنگام بررسی و مطالعه ء منابع و متون در نزدش پیدا می شود ‪ ،‬که قابل رد‬ ‫و یا تائید است و یا سوال بر انگیز می باشد ‪ ،‬جهت افشای ماهیت احادیث و احکام و روشن نمودن آن برای قضاوت ها با‬ ‫خط درشت اما بسیار خالصه یاد داشت بر می دارد و درمتن بررسی های خويش می گنجاند‪ .‬اين امر باعث خواهد شد که‬ ‫خواننده ء يک اثر تحقيقی خود در باره حق و باطل روايات آسمانی و زمينی بيانديشد و قضاوت نمايد و تصميم بگيرد‪ .‬و اکنون‬ ‫محقق کار خود را در رابطه به افسانه پيدايش انسان ادامه می دهد‪.‬تا ادعای لعنت زن از سوی هللا را در يابد ‪.‬‬

‫‪14‬‬

‫زن از سوی هللا لعنت شده است ‪:‬‬


‫در کتب اربعه گناه خوردن ميوه ء ممنوع جنت نيز به گردن زن افتاده و زن از سوی هللا وتعالی لعنت شده است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مهم تر آن که هللا تعالی مرد را بندهء خود خطاب می کند و زن را مثل اين که در نزد هللا تعالی موجود ديگری باشد مانند آدم‬ ‫خطاب نمی دارد ‪ .‬محقق در تاريخ طبری و تاريخ ابن اثير چنين می خواند ‪ . . . «:‬از وهب بن منبه روايت کرده اند که ‪ :‬وقتی‬ ‫هللا عزوجل آدم و همسرش را در بهشت مقر داد و گفت از ميوهء اين درخت نخوريد ‪ ،‬شاخه های درخت ممنوع در هم پيچيد ه‬ ‫بود و فرشته گان از ميوه ء آن می خوردند (( آیا وهب بن منبه از جنت آمده و یا ایشان در آنجا تشریف داشتند !!!)) و همان‬ ‫ميوه بود که هللا آدم و حوا را از خورد آن منع کرده بود ‪ .‬و چون ابليس خواست که آنها را به گناه افگند به دهان مار رفت و‬ ‫مار چهار پا داشت و چون يک تختی تنومند بود ( این مار در کجا بود در جنت یا در دوزخ یا در عرش پس جنت هم مار داشته‬ ‫)‪ ،‬وقتی مار به بهشت در آمد ابليس از درون آن بر آمد و از ميوهء اين درخت ممنوع بر گرفت و پيش حوا برد و گفت ‪ « :‬ببين‬ ‫ميوهء اين درخت چه خوش بو و خوشمزه و خوشرنگ است» و حوا بخورد و آدم نيز از آن بخورد و عورتهای شان نمايان شد‬ ‫و آدم به دل درخت پناه برد و پروردگارش ندا داد ‪:‬‬ ‫آدم کجايی ؟‬ ‫گفت ‪:‬پرورد گارا من اينجا يم‬ ‫گفت ‪ :‬چرا بيرون نيايی ؟‬ ‫پاسخ داد ‪ :‬پروردگارا از تو شرم دارم ‪.‬‬ ‫( آدم از کجا می فهمید که عریانی عورت شرم است کی برای او گفته بود که عورت انسان شرم است ‪ .‬و هنگامی که ا بلیس‬ ‫از دهن مار برآمد اینقدر مالئک کجا بودند و هللا چه مصروفیت داشت که مانع ابلیس نشد )‬ ‫خداوند گفت ‪ :‬ملعون باد زمينی که از آن آفريده شدی و درخت را نيز لعنت کرد و ميوهء آن خار شد ‪.‬‬ ‫(چرا زمین لعنت شد و درخت بی زبان چه گناه کرده بود )‬ ‫و هللا عزوجل فرمود ‪ :‬ای حوا تو که بنده ء مرا فريب دادی با کراهت آبستن شوی و به هنگام وضع پيوسته در خطر مرگ‬ ‫باشی‪ ( .‬اگر آدم بنده هللا است پس حوا بنده هللا نیست ‪ .‬دوم ‪ :‬ایا ابستن شدن یک زن عمل ناپسند و زشت است؟ سوم ‪ :‬آیا‬ ‫سایر پستانداران هم بنده هللا را فریب داده اند که هنگام وضع حمل درد می کشند )‬ ‫و به مار گفت ‪ :‬تو که ملعون به شکمت در آمد و بنده مرا فريب داد ملعون خواهی بود و پاهايت شکمت شود و روزيت در خاک‬ ‫ب اشد ‪ ،‬دشمن بنی آدم باشی و آنها نيز دشمن تو باشند هر جا يکيشان را ببينی پاشنه ء او را بگزی و هر جا ترا ببينند سرت را‬ ‫بکوبند ‪22 ».‬‬ ‫( بسیار خوب مار گناه کرد و پاهایش شکمش شد ‪ .‬اما دیگر کرم ها و خزندگان که به شکم می خزند چه گناه کرده اند ‪.‬‬ ‫کدام ملعون در شکم اینها در آمده است ‪) .‬‬ ‫عين مطلب را طبری از قول جمعی از اصحاب پيغمبر و ابن مسعود و محمد بن قيس نيز روايت کرده است ‪ .‬در روايت محمد‬ ‫بن قيس چنين آمده است که گويا هللا باالی بنده خود آدم بانگ ميزند که ‪ « :‬چرا ميوهء را که منع کرده بودم خوردی؟‬ ‫آدم گفت ‪ :‬خدايا حوا به من خورانيد ‪.‬‬ ‫هللا به حوا گفت ‪ :‬چرا به او خورانيدی ؟‬ ‫گفت مار به من فرمان داد‪.‬‬ ‫به مار گفت چرا به او فرمان دادی ؟‬ ‫گفت ابليس به من فرمان داد ‪.‬‬ ‫هللا گفت ‪ :‬معلعون و مطرود باد و تو ای حوا که درخت را خونين کردی با هر هالل خونين شوی ‪23» . . . .‬‬

‫‪15‬‬

‫( اگر زنان جزا ًءً​ً هر ماه حیض می بینند ‪ .‬پس چرا دیگر پستاندران هم هر ماه حیض می شوند ؟)‬


‫از افسانه پيدايش آدم مطابق روايات اديان سامی ‪ ،‬محقق روی چند مساله بايد انگشت بگذارد تا بتواند حقايق رابرای ديگران از‬ ‫جمله برای خود زنان روشن بسازد ‪ .‬اول ‪ :‬زايش زن از قبرغه مرد که نمی تواند هيچ عقلی و منطقی آنرا باور کند اما چرا‬ ‫اين افسانه به يک حقيقت آسمانی تبديل يافته با يد واضح شود‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫دوم اينکه برای محقق خيلی مهم است که زنان بايد بدانند که مطابق دين اين موصوفه ها در پهلوی مار و ابليس به لعنت هللا‬ ‫آفريده شده و بنده هللا تنها‬ ‫گرفتار اند و ديگران که ادعای آزادی را در مذهب و دين می دانند ‪ ،‬بايد بخوانند که زن برای مرد ِ‬ ‫مرد است ‪.‬‬ ‫چارم اينکه مادر شدن هم در دين عمل زشت و ناپسند است ‪ ،‬چون که هللا به حوا گفته که ( با کراهت آبستن شوی و پيوسته در‬ ‫خطر مرگ باشی)‪.‬‬ ‫اينجاست که محقق ريشه اين ظلم بر زن ‪ ،‬موجود ي که دوام زندگی و حيات وابسته به وجود اوست که اگر او نمی بود نه آدم‬ ‫بودو نه حيوان ونه گياه ‪ ،‬را بايد کشف کند و آشکار سازد ‪ .‬پس چه بايد کرد ؟‬ ‫پژوهشگر به ادامه ء تحقيق خود درمی يابد که اين ستم و ظلم بر زن تنها در دين اسالم يا از سوی هللا مسلمانان نيست و تنها هللا‬ ‫نيست که بر زن ظلم را حالل ساخته است ‪ .‬بل که در تمام اديان به ويژه اديان سامی زن محکوم است ‪ .‬اما در هردين ‪ ،‬شکل‬ ‫ستم زن بگونه ء متفاوت به عمل آمده است ‪ ،‬مثأل در اديان سامی فقط در عسيويت است که آنهم در گفتار شخصی عيسی که بر‬ ‫زن ستم را روا نميدارد؛ اما پيروان بعدی او که انجيل راتوراتی ساخته اند ستم بر زن را مطابق تورات خالف نظرات عيسی‬ ‫روا دانسته اند ‪ .‬مثأل عيسی حتی زانيه را مبرا از نکوهش می داند و مانند موسی و محمد قابل سنگسار نمی شمرد ‪ ،‬چنانچه که‬ ‫در انجيل امده است که ‪ « :‬کاتبان فريسيان زنی را که در زنا گرفته شده بود پيش او ( عيسی) آوردند و به او گفتند ‪ :‬موسی در‬ ‫تورات به ما حکم کرده است که چنين زنان سنگسار شوند تو چه می گويی ؟ و عيسی گفت ‪ :‬در اين صورت شما هم چنين کنيد ‪،‬‬ ‫به شرط اين که سنگ اول را کسی بر او اندازد که خود زنا نکرده باشد و آنان تا به آخر يکی يکی بيرون رفتند ‪24 » .‬‬ ‫در اديان سامی‪ ،‬تنها شيوه ء ستم بر زن در دين اسالم و يهود يکسان است و اين از برای آن است که اسالم کاپی از يهوديت‬ ‫است يعنی موسی و محمد در رابطه به قضايا يکسان می انديشيدند‪ .‬چنانچه که محقق اين تشابه را در تاريخ کامل عزالدين ابن‬ ‫اثير به نقل از تورات و قرآن چنين می خواند ‪ « :‬خدای بزر گ می گويد ‪ :‬پس فروهشت ايشان را از باالی بهشت به زمين با‬ ‫فرهيب ( اعراف ‪ : )22 / 6 /‬اثرپذ يری حوا از فريبنده گی ابليس بيشتر بود ‪ .‬يک بار آدم او را به همآغوشی با خود خواند ‪،‬‬ ‫حوا گفت ‪ :‬نه ‪ ،‬مگر اين که به اينجا آيی ‪ .‬چون به آنجا آمد ‪ ،‬گفت ‪ :‬نه ‪ ،‬تا از اين درخت ــ بته ء گندم ــ بخوری ‪ .‬آندو از آن‬ ‫بخوردند و پس و پيش ايشان برای شان آشکار گرديد ‪ .‬جامه ايشان همگی ناخن بود ‪ .‬که فرو ريخت و همين اندازه که روی‬ ‫انگشتان دست و پا است ‪،‬بر جای ماند ‪ [ .‬اماسوال اینجاست که در دست و پای حیوانات هم ناخن است ‪ ].‬پس آندو آغاز به‬ ‫نهادن برگ های درختان بهشت بر پيکر های برهنه ء خود کردند ( اعراف ‪ 22 / 6 /‬؛ طه ‪ . )121 / 24 /‬گويند آن برگها برگ‬ ‫درخت انجير بودند ‪ .‬درخت که آدم و حوا از آن خوردند ‪ ،‬چونان بود که هر کس از آن می خورد ‪ ،‬می زيست‪ .‬آنگاه آدم رو به‬ ‫گريز نهاد ‪ .‬پرورد گارش او را آواز داد که ‪ :‬ای آدم ‪ ،‬آيا از من می گريزی؟ گفت‪ :‬نه ‪ ،‬پروردگارا ‪ ،‬ولی از شرم تو همی گريزم‬ ‫‪ .‬خدا گفت ‪ :‬ای آدم از کجا آسيب خوردی ؟ گفت ‪ :‬از حوا پروردگارم ‪ .‬خدا گفت ‪ :‬از او بر من باد که هر ماه وی را گرفتار‬ ‫خونريزی سازم و او را نابخرد گردانم گرچه از آغاز او را خرد مند آفريده بودم ‪ .‬او را چنان سازم که با دشواری بار دار گردد‬ ‫و به سختی بزايد و بار ها بر لبه پردگاه مرگ جای گيرد ‪.‬‬ ‫من از آغاز او را چنان آفريده بودم که به آسانی بار دار گردد و به آسانی بزايد ‪ .‬اگر آزموده شدن او نبود ‪ ،‬زنان چنان می بودند‬ ‫که خون ريزی ماهانه نداشته باشند و همواره به آسانی بار دار می شدند و به آسانی می زائيد ند ( اما یا هللا سایر حیوانات ماده‬ ‫چه گناه کرده اند ؟ که خون ریزی ماهانه دارند و دوران بارداری شان مشکل است)‬ ‫و خرد مند و فرزانه می بودند ‪ ( .‬مگر همین اکنون بسیاری از زنان نسبت به بسیاری از مردان خردمند و فرزانه نیستند ؟ ‪) .‬‬ ‫خدای بزرگ فرمود بی هيچ گمان زمين را که زن از آن آفريده شد ‪ ،‬چنان به سختی نفرين کنم که همه ميوه های آن خار گردند ‪.‬‬ ‫( یا جل هللا ‪ ،‬ت و که در اول گفتی که زن را از قبرغه ء چپ مرد آفریدی ‪ ،‬پس این زمین که زن از آن آفریده شده در کجاست ؟‬ ‫همین اکنون در زمین انقدر گل و میوه درخت است که در جنت شاید نباشد و خار هم ندارد‪ ).‬در آن هنگام در بهشت و در‬ ‫زمين از درخت که کنار و درخت خار نيکو تر و بهتر نبود ‪.‬‬

‫‪16‬‬

‫خدا به مار گفت ‪ :‬آن ديو نکوهيده ء نفريده به ميان تو در آمد و بنده ء مرا بفريفت ‪ .‬تو نفريده ای نفرينی که دست و پايت را به‬ ‫سوی شکمت بر گرداند و ترا جز خاک خوراکی نباشد‪ .‬تو دشمن آدمی زادگانی و آنان دشمنان تو هستند ‪ .‬هرگاه يکی از ايشان را‬ ‫بيابی ‪ ،‬پاشنه ء او را خواهی گزيد و هر يک از ايشان ترا بيابد سرت خواهد کوفد‪ ( .‬یا جل هللا ‪ ،‬کژدم ‪ ،‬غندل و دیگر گزندگان‬


‫هم پاچه آدم را می گیرند و آدمیزاده گان سر هر یک را می کوبند این ها را چرا از عرش به زمین فرو اوردی) فرو رويد که‬ ‫برخی از شما دشمنی برخی ديگر باشد ( همگی دشمنان همديگر خواهيد بود ‪ :‬بقره ‪ 36 / 2 /‬؛ اعراف ‪ ( : )24 / 6 /‬پس مسبب‬ ‫این دشمنی هللا بوده است) آدم ‪ ،‬ابليس و مار پس خدا ايشان را به زمين فرو آورد و همه ء کرامت و نعمتی که به آدم و حوا‬ ‫ارزانی داشته بود ‪ ،‬از آنان باز گرفت‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اکنون به نقل از تورات‪:‬‬ ‫« و مار از همه ء حيوانات صحرا که خداوند خدا خواسته بود ‪ ،‬هوشيار تر بود ( کدام صحرا؟ ) و به زن گفت ‪ :‬آيا خدا حقيقتأ‬ ‫گفته است از همه ء درختان باغ نخوريد ؟ زن به مارگفت ‪ :‬از ميوه ء درخت باغ می خورم ‪ .‬ليکن از ميوه ء درختی که در‬ ‫وسط باغ است ‪ ،‬خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس مکنيد ‪ ،‬مبادا بميريد ‪ .‬مار به زن گفت ‪ :‬هر آينه نخواهيد مرد ‪ .‬بلکه خدا‬ ‫می داند در روزی که از آن بخوريد ‪ ،‬چشمان شما باز می شود و مانند خدا عارف نيک و بد خواهيد بود ‪ .‬و چون زن ديد که آن‬ ‫درخت برای خوراک نيکوست و به نظر خوشنما و درختی دلپذير ‪ ،‬دانش افزا ‪ ،‬پس از ميوه اش گرفته بخورد و به شوهرخود‬ ‫نيز داد و او بخورد ‪ .‬آنگاه چشمان هر دوی شان باز شد و فهميدند که عريان اند ‪ ( .‬اما هنگامیکه هللا زن را از پهلوی چب آدم‬ ‫خلق کرد و آدم بدون مقدمه با او امیزش نمود نمی فهمیدند که عریان اند و تنبان در جان شان نیست که بکشند و بپوشند ‪) .‬‬ ‫پس برگ های انجير به هم دوخته ستر ها برای خويش ساختند ‪ ( .‬تار و سوزن از کجا کردند) و آواز خداوند را شنيدند که در‬ ‫هنگام وزيدن نسيم بهار در باغ می خراميد ‪.‬‬ ‫( یعنی که در جنت هم بهار و تابستان و خزان و زمستان بوده است ‪ ).‬و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان‬ ‫درختان باغ پهنان کردند ‪ .‬وخدا وند خدا آدم را ندا داد و گفت ‪ :‬کجاستی ؟ گفت ‪ :‬چون آواز ترا در باغ شنيدم ‪ ،‬ترسان شدم زيرا‬ ‫عريانم پس خود را پنهان کردم ‪ .‬گفت‪ :‬کی ترا آگاهانيد که عريانی ؟ آيا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری‪،‬‬ ‫خوردی؟ ( چطور مگر هللا نمیدانست که آدم چه کرده ؟ هللا که از همه چیز باخبر است ‪ ) .‬آدم گفت اين زنی که قرين من ساختی‬ ‫‪ ،‬وی از ميوه درخت به من داد که خوردم ‪ .‬پس خداوند خدا به زن گفت ‪ :‬اين چه کار است که کردی ؟ زن گفت ‪ :‬مار مرا اغوا‬ ‫کرد که خوردم ‪ .‬پس خداوند خدا به مار گفت ‪ :‬چون که اين کار کردی ‪ ،‬از جميع بهايم و از همه حيوانات صحرا ملعون ترهستی‬ ‫‪ .‬بر شکمت راه روی و تمام ايام عمرت خاک خوری ‪ .‬و عداوت ميان تو و زن و در ميان ذريت و ذريت وی می گذارم ‪ .‬او سر‬ ‫تورا خواهد کوبيد و تو پاشنهء وی را خواهی کوبيد ‪ .‬و به زن گفت ‪ :‬الم وحمل تو را بسيار افزون کنم ‪ .‬با الم فرزندان خواهی‬ ‫زائيد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکم رانی خواهد کرد‪ ( .‬جان مطلب همین جاست که زن باید مشتاق مرد‬ ‫باشد و مرد بر زن حکم رانی نماید ‪ ،‬اگر چه امروزه مرد مشتاق زن است ‪ ،‬بر عکس آنچه که هللا اراده نموده است ‪ ،‬و لی به‬ ‫هر حال حکمرانی مرد بر زن امر مطلق به شمار می رود ‪25 » ).‬‬ ‫در اين جا الزم است که تذکر داده شود که بر عاله توطئه مذهبيون و پيغمبران مذکر عليه زنان از افسانه پيداش آدم و حوا ‪،‬‬ ‫محقق ژرفنگر يک چيزی ديگر را نيز کشف می کند و آن اين که هللا مسلمانان که نام توراتی انجيل آن يهوه است ‪ ،‬نمی خواسته‬ ‫که انسان صاحب عقل و معرفت شود و خوب را از بد تميز بدهد ‪ ،‬با يد در جنت مثل حيوان می چريد و خواب می کرد و‬ ‫همخوابه گی ‪ .‬اين کشف را محقق از خوانش تورات پيدا می نمايد ‪ .‬به قول ( اليارد) مستشرق انگليسی همين عمل حوا يعنی‬ ‫خوردن ميوه درخت معرفت که باعث پيدايش معرفت در انسان شد مورد تقدير مردم بين النهرين شده است ‪ « :‬از مطا لعاتی (‬ ‫اليارد ) که قصه آدم و حوا نخست در ميان اکد يها و سومری ها شهرت داشته و از آنان به کلدانيها و آشوری ها رسيده است ‪.‬‬ ‫در کتيبه سنگی مکشوفه ( که اکنون در موزهء بريتانيا است ) درخت معرفت در وسط قرار گرفته و آدم و حوا در دو طرف آن‬ ‫به روی چاريايه نشسته اند و مار که موجب گمراهی حوا شده و او را به خوردن ميوه ‪ ،‬ترغيب کرده است در پشت سر حوا‬ ‫ايستاده است ‪ .‬اين درخت چون به آدمی امتياز عقل و معرفت را بخشيده و انسان را از اين جهت شريک و نظير خداوندان ساخته‬ ‫است مورد احترام مردم بين النهرين قرار گرفته بود و در برخی از کتيبه ها سالطين وشخصيت ها را در برابر اين درخت مقدس‬ ‫ترسيم کرده بودند ‪ .‬اين عقيده و فکر مذهبی بعد ها در کتاب تورات ‪ ،‬سفر تکوين ‪ ،‬باب سوم ‪ ،‬به اين صورت معکس شده است ‪.‬‬ ‫« آدم را خداوند از خاک زمين آفريد و حوا را نيز از دنده آدم خلق کرد و هر دو در باغ عدن به خوبی و خوشی می زيستند ‪.‬‬ ‫در اين باغ انواع و اقسام درخت ميوه و آب گوارا و همه نوع آشاميدنی و خوردنی وجود داشت ‪ .‬در وسط باغ دو درخت بود‬ ‫يکی بنام درخت معرفت ‪ ،‬ديگری بنام درخت حيات ‪ .‬آدم و حوا را خداوند اجازه داد هرچه مايل باشند از ميوه درختان تناول‬ ‫نمايند مگر از دو درخت معرفت و حيات و از خوردن ميوه اين دو درخت ممنوع شدند ‪ . . .‬خوردن اين ميوه سبب شد که آدم‬ ‫وحوا عقل و معرفت پيدا کردند و نيک و بد را از هم تشخيص دادند‪26» . . .‬‬ ‫( پس هللا یا بگفته یهودیان یهوه‪ ،‬نمی خواسته که انسان صاحب عقل باشد ‪ ،‬و اگر حوااز این میوه نمی خورد انسان هم مانند‬ ‫حیوان در هر جایی که می بود زندگی می داشت ‪ ،‬پس مرحبا زن که باعث عقلل انسان شده است)‪.‬‬

‫‪17‬‬


‫محقيقن و انديشمندان می دانند چنانکه عوام الناس هم اعتراف ميکنند که تورات و انجيل از سوی هللا که نام آن در تورات و انجيل‬ ‫يهوه است نازل شده و احکام آسمانی اند ‪ .‬و قرآن مکمل اين احکام يا به عبارت ديگر کاپی آن به شمار می رود گرچه تناقضات‬ ‫بسيار در کالم هللا را در هر سه کتاب ميتوان مشاهده نمود ‪ .‬در تورات که يک دين آسمانی است در مورد حق و حقوق زنان‬ ‫ميخوانيم که ‪ «:‬زنان بايد در سکوت و کمال فروتنی تعليم بيگرند ‪ .‬من به زنی اجازه نمی دهم که تعليم دهد و يا بر مردان‬ ‫حکومت کند ‪ .‬زنان بايد ساکت باشند ‪ .‬زيرا اول ادم آفريده شده و بعد حوا و آدم نبود که فريب خورد بلکه زن فريب خورد و‬ ‫قانون الهی را شکست ‪ .‬اما اگر زنان با فروتنی در ايمان و محبت و پاکی جد و جهد کنند ‪ ،‬با آوردن فرزندان به اين دنيا ‪ ،‬نجات‬ ‫خواهند يافت ‪26 ».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫( از این آیت تورات به خوبی بر می آید که چرا مذهبیون و پیغمبران مذکر سعی نمودند که بگویند که مرد زن را نه از جای‬ ‫دیگر که از قبرغه چب زائیده است ‪ ،‬چرا گناه خوردن میوه درخت را به گردن زن انداخته اند‪ ،‬تا همیشه خود را گناهکار بداند ‪،‬‬ ‫فروتن باشد و هیچگاه هم قصد حکومت کردن بر مرد را نداشته باشد ‪ .‬نباید کاری بکند که مرد را زیر دست داشته باشد‪) .‬‬ ‫محققين و پژوهشگران ضمن دريافت خويش متوجه می شوند که پاپ های توراتی همه معتعقد اند که اين زن است که آدم را به‬ ‫گناه آلوده نموده است ‪ .‬مثأل ‪ « :‬بد نيست ببينيم که تر تولين [ مرد کليسايی ‪ 424‬ـ ‪ 346‬که لقب قديس هم داشت ] در اين مورد چه‬ ‫می انديشيده است ‪ [ :‬زن ! تو دروازهء شيطان هستی ‪ .‬تو آنرا که شيطان يارای آنرا نداشت که از روبر روی حمله ور گردد‬ ‫متقاعد گرداندی ‪ .‬به سبب تو بود که پسر خدا نا گزير به مردن شد ‪ .‬تو بايد پيوسته جامه سوگ و ژنده به تن داشته باشی ] تر‬ ‫تولين همچنين زن را معبد بنا شده برفراز فاضالب ميخواند ‪24 » .‬‬ ‫محقق نمی تواند همه آنچه را که است باز گو نمايد و يا ياد داشت دهد‪ .‬پس بازهم چه بايد کرد ؟ الزم است که منابع را برای‬ ‫اثبات قول خويش نشان دهد تا نا باوران پس از مراجعه بر آن منابع به باور آيند ‪ .‬مثأل آيه های که ستم بر زن را در دين يهود و‬ ‫نصاری حالل می شمارد ‪،‬برای ناباوران بهترين منبع قناعت همانا تورات است ‪ .‬و کتب عيسويان توراتی ‪ .‬اين بهترين راه است‬ ‫بر اصل بيان و هدف ‪ .‬زيرا مثأل محقق خواسته که ريشه ظلم و ستم را در اسالم پيدا نمايد الزم نيست که که بسيار مشرح تحقيق‬ ‫در زمينه ريشه يابی احکام قرآن در اديان مشابه آن نمايد ‪ ،‬که اين خود بحث ديگری می شود ‪ .‬بهتر است پس ذکر چند نمونه و‬ ‫ياد آوری منبع به اصل تحقيق خويش بپردازد ‪.‬‬ ‫افسانه ء زايش زن ازمرد با تمام غير عقالنی بودن و ننگ آلوده گيش براين هدف بوده که زن را به بهايی هر بی ننگی و‬ ‫چرنديات خنده آوری که است بايد مردان و به ويژه بيضه داران دين تابع خويش قلمداد کنند و بخاطري که اين تابعيت را مهر‬ ‫هميشه گی زده باشند حرفها و مقاصد خويش را به گردن ارادهء خدا انداخته اند ‪.‬‬ ‫محقق از بررسی های اوليه خود در يافت که ‪ « :‬تيوری توطئه گرانه ء خلقت زن و مرد بسيار قديمی است و ريشه در عهد‬ ‫عتيق و تورات و حتی قبل از آن در اساطير جوامع پيشن و اوليه مانند سومردارد ‪.‬‬ ‫به باور محقق ترک (مريچ دد اوغلی ) ‪ ،‬قرآن هم اين داستان را رد نمی کند ‪ ،‬بلکه از طريق آيه اول سوره ی النسا که ‪ [ :‬ای‬ ‫مردم ‪ . . .‬همو که شما را از يک تن يگانه آفريد و همسر او ( شما) را پديد آورد و ‪ . . .‬حتی آنرا تا ئيد هم می کند ‪ .‬به نظر يک‬ ‫محقق ديگر ترک ‪ ،‬پروفيسور ( آريف تکين ) آيه ‪ 142‬از سوره ی االعراف ‪ ،‬مبنی بر اين که ‪ ( :‬او کسی است که شما (مردان)‬ ‫را از تن يگانه ( آدم) آفريد و همسرش را از او ( مردان) پديد آورد ‪ . . .‬و آيه ی ‪ 21‬از سورۀ الروم ‪ ،‬مبنی بر اينکه ‪ [ :‬و از‬ ‫جمله آيات او اينست که برای شما ( مردان ) از نوع خودتان همسرانی آفريد که با آنان آرام گيريد ‪ ] . . .‬بر داستان تورات در‬ ‫مورد خلقت زنان از مردان تأکيد می کنند به نظر وی ‪ ،‬اين آيات در ضمن با داستان های دينی باقی مانده از دوره ی سومر ‪ ،‬دين‬ ‫يهود و مسيحت در مورد علت خلقت زنان همخوانی دارند و ريشه هايش به دوره های پيش از زايش يکتا پرستی می رسد ‪ .‬به‬ ‫نظر دد اوغلو آن دسته از آيات قرآنی ‪ ،‬که به صحت محتوای کتاب تورات صحه می گذارد ‪ ،‬نيز ‪ ،‬ناظر بر اين ادعا هستند ‪،‬‬ ‫شايد حديث های نبوی زير نيز در اين راستا باشند ‪ [ :‬در مورد زنان به خير رفتار کنيد ‪ .‬آنان از دنده ء کج خلق شده اند ‪ .‬اگر‬ ‫بخواهی دنده را راست کنی می شکنی ] يا‬ ‫[ زن از دنده ء خلق شده که به هيچ وجه راستی پذير نيست ] يا [ زن از دنده يی خلق شده اگر بخواهی دنده را راست کنی می‬ ‫شکنی ‪22 ].‬‬

‫مقام زن در اسالم ‪:‬‬

‫‪18‬‬

‫پس از آ شکار شدن توطئه پيدايش زن ‪ ،‬اکنون چه بايد کرد ؟ در بخش اول اين مقال گفته شد که بايد بر بنياد ها و اساس ها‬ ‫مراجعه نمود ‪ .‬بنياد اسالم بر قرآن و حديث استوار است ‪ ،‬به ويژه قرآن که انکار و تغيير آن باعث گناه و کفر است‪.‬‬


‫پس چه بايدکرد ؟ ناگزير قرآن را بايد گشود تا چه آمده باشد درآن اندرباب زنان و حق و حقوق و مقام شان ‪ .‬اما پيش از آن‬ ‫احاديث و روايات اسالمی را که انعکاسی از قرآن است يا به عبارت ديگر تفسير و تاويل آيات به شمار می آيد ‪ ،‬بايد مورد‬ ‫بررسی قرار داد ‪ ،‬زيرا قرآن حکم است و حکم در قضاوت پس از دعوی صادر می گردد ‪ .‬از اين لحاظ نخست بايد دعوی‬ ‫اسالم را بر عليه زن مالحظه نمود ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫محقق در نخستين کام ارزيابی های خويش از مقام زن در اسالم در می يابد که زن در اسالم بنده مرد است ‪ .‬مرتضی راوندی‬ ‫به نقل از کتاب آفرينش و تاريخ اثر مقدسی ‪ .‬کتاب منتخب التواريخ حاج محمد هاشم خراسانی ‪ ،‬از قول محمد پيغامر اسالم می‬ ‫نويسد که ‪ [ . . .«:‬اين نکاح بنده گی است ‪ ،‬بنگريد تا فرزند خود را بندهء کی می گردانيد ] اين جمالت‬ ‫مبين ارزش و مقامی است که تازيان در حدود ‪ 14‬قرن پيش برای دختران و زنان قايل بودند ‪ .‬ناگفته نگذاريم که پيشوای اسالم با‬ ‫اين که عثمان مردی پير وعنود و کج خلق بود بنابه مصلحت دختر خود ( رقيه) را به عثمان داد ولی زنده گی زنا شويی اين دو‬ ‫مقرون به صفا و صميميت نبود و ظاهرا رقيه در اثر ضربه تازيانه عثمان جان می سپرد‪ .‬حضرت با سعه صدری که داشت اين‬ ‫گناه را ناديده می گيرد و دومين دختر خود ( ام کلثوم) را به نکاح وی در می آورد ‪ .‬در احاديث آمده است که حضرت رسول‬ ‫گفت ‪ :‬اگر دختر سومی داشتم ‪ ،‬او را هم به همسری عثمان در می آوردم ‪34 » .‬‬ ‫در همين باره امام محمد غزالی در کتاب کيميای سعادت می نويسد‪ . . . « :‬آخرين خبری که به وقت وفات رسول شنيدند اين بود‬ ‫که در زير زبان می گفت ‪ . . . :‬وهللا هللا در حديث زنان که ايشان اسيرانند در دست شما‪31 ».‬‬ ‫( بنا بر این روایت پیغمبر اسالم زن را بنده مرد می داند ‪ ،‬و مرد آزاد است‪ .‬دوم چون پیغمبر ارزش به زن قایل نبوده ‪ ،‬قتل‬ ‫حتی دخترش هم برایش ارزش نداشته است ‪ ،‬سوم پیغمبر وقتی می گوید اگر دختر سومی می داشتم هم به او می دادم ‪ ،‬معلوم‬ ‫است که رضایت زن در امر ازدواج شرط نیست ‪ ،‬او را مانند حیوان به هرکی [ ولی مرد او] خواهد به جهت منافع خویش‬ ‫میتواند قربانی کند ‪) .‬‬ ‫و پيغامبر اسالم در حج الوداع نيز تأکيد بر برده بودن زن نموده است ‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته شده است که ‪ . . . « :‬پس‬ ‫پيغمبر گفت اوصيکم بالنسا ء خيرا فانما عوارت عندکم اليملکن ال نفسهن شيئاو ‪ . . .‬يعنی شما را به نيکی با زنان‬ ‫و صيت می نمايم ‪ ،‬آنان را به شما سپرده اند و چيزی از امر خويش را بدست ندارند ‪32». . .‬‬ ‫در همين مورد در کتاب زن در گرداب شريعت نوشته شده است که‪ « :‬امام غزالی در مورد تبعيت زن از شوهر تا به حد برده‬ ‫گی در کتاب علوم الدين می نويسد ‪ [ :‬نکاح برای زنان نوعی بردگی و اسارت است ‪ .‬زن از آن پس تمامأ در اختيار اوامر ارباب‬ ‫خود است ‪] .‬‬ ‫به نظر محقق ترک الهان آرسل اين نظر در زمان خود نيز تازه نبوده است و تکرار حديثی بود که ابو عمر التکوانی در کتاب‬ ‫خود از عايشه نقل ميکند که ‪ [ :‬نکاح برای زنان نوع بردگی است ‪ .‬نکاح برای زنان کنيزی است ] به نظر وی سخنان پيغمبر‬ ‫اسالم در حج الوداع نيز تأ کيد بر اين نظر است که ‪ [ :‬به آنان ( زنان ) به نيکی امر کنيد ‪ ،‬زيرا آنان محبوسان ( بردگان) شما‬ ‫هستند و صاحب شخصيت خود نيستند ( يا فاقد حق اداره ی خويش اند ) »‪33‬‬ ‫بر عاله اين که زن در اسالم برده و کنيز مرد به شمار می آيد او را شيطان و بد تر از شيطان نيز خوانده اند‪.‬‬ ‫اکنون محقق در پی دريافت احاديث که زن را شيطان می شمارد ‪،‬ميرود ‪ ،‬و می خواند که ‪ « :‬منابع مختلف اسالمی در مورد‬ ‫وسوسه شيطانی زنان و اين که زنان نقش شيطانی بازی می کنند و به همين علت گناه اغفال مردان را به گردن دارند‪ ،‬هم نظرند‬ ‫‪ .‬در اين زمينه آيات قرآنی و آحاديثی نبوی نيز است نقل می شوند که از آن جمله اند ‪ «:‬فلمار ء اقميصه قد من دبر قال انه من‬ ‫کيد کن ان کيدکن عيظم» يعنی ‪ . . .‬گفت اين از مکر شما [ زنان] است که مکر تان بزرگ است ‪ .‬و احاديث از يپغبر است که‬ ‫می گويد ‪:‬‬ ‫ـ محکم ترين سالح شيطان زنان اند‬ ‫ـ زنان دام شيطانند‬ ‫ـ جوانی شعبه يی از ديوانه گی است و زنان دام شيطانند‬

‫‪19‬‬

‫ـ اگر زنان نمی بودند خدا آن چنان که شايستهء پرستش اوست پرستيده می شد ‪ ( .‬اگر زنان نمی بود مرد از کجا پیدا می شدی‬ ‫که خدا را پرستش کند )‬


‫ـ اگدر زن نبود مرد به بهشت می رفت ‪ ( .‬اگر زن نمی بود مرد از کجا پیدا می شد که به بهشت رود )‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ـ از هيچ فتنه يی که خطر ناک تر از زن و شراب باشد بر امت خويش بيم ندارم ‪ ( .‬شراب درست ‪ ،‬اما زن مادر است ‪ ،‬خواهر‬ ‫است ‪ ،‬و همسر است و سرانجام انسانی مثل مرد ها ‪ ،‬چه جای بیم دارد ‪).‬‬ ‫ـ پس از من برای مردان فتنه ء زيان انگيز تر از زنان نخواهد بود ‪ ( .‬در مورد این حدیث خواننده خوب دقت نموده قضاوت‬ ‫نماید ‪34 » ) .‬‬ ‫محقق که در پی يافتن بنياد های دينی و مذهبی ستم بر زنان است ‪ ،‬در جای ديگری می خواند که در اسالم و مذاهب اسالمی ‪:‬‬ ‫« زن جزضعيفه ناقص عقل و انسان درجه دوم به شمار نيامده ‪ ،‬و و ظيفه ای مهمتر از اين نداشته است که خواه بصورت زن‬ ‫عقدی ‪ ،‬و خواه در مقام متعه {متعه‪ :‬زنی که جهت تمتع زنا شويی برای مدت معينی گرفته شود } يا کنيز ‪ ،‬وسيله ارضاء غريزه‬ ‫جنسی مرد قرار گيرد ‪.‬‬ ‫احاديث و احکام غالظ و شدادی نيز که در باره واجبات و مستحبات و مکروهات و محرمات مربوط به زنان وضع شده ‪،‬‬ ‫غالبأ اين هدف را داشته است که [ ضعيفه] به صورتی اطمينان بخش و بی دغدغه ‪ ،‬سرمايه [ جماع ] باقی بماند و پيش از آن‬ ‫اظهار وجودی نکند ‪ .‬اگر از چند بانوی استثنايی قرآن و عالم اسالم که مذهبيون[ قطيفه برشانه ‪ .‬يا نکتايی وااليی ريشدار] وجود‬ ‫آنها را برای گرمی بازار خود الزم داشته صرفنظر شود ‪ ،‬در تمام آثار اين مکتب بر داشتی جز اين ‪ ،‬در مورد زن و { مقام‬ ‫واالی او } نخواهد يافت ‪.‬‬ ‫چنين بر داشتی در همه روايات و احاديث محدثان اعظم و غير اعظم اين مکتب ريا‪ ،‬منعکس بوده است ‪ ،‬و از همان زمان‬ ‫پيدايش اين مکتب ‪ ،‬در { کتب اربعه} به صورت احاديث منقول از رسول اکرم به چشم می خورد ‪:‬‬ ‫ــ درجهنم نگريستم و بيشتر اهل آن را از زنان يافتم ‪.‬‬ ‫ــ مجالست با ارازل و گفت و شنود با زن ها دل را بميراند ‪.‬‬ ‫ــ اگر زنان نبودند خدا چنان که شا يسته پرستش اوست پرستيده می شد ‪.‬‬ ‫ــ زن بصورت شيطان می آيد و بصورت شيطان می رود ‪.‬‬ ‫ــ از زنان بد به خدا پناه ببريد و از نيکان شان نيز بپرهيزيد‪.‬‬ ‫ــ بد ترين دشمن تو همسر تو است که همخوابه تو و مايملک تو است ‪.‬‬ ‫ــ زنی که خود را معطر کند تا مردمان بوی عطرش را بشنوند آن زن زنا کار است { شنيدن ‪ :‬به معنی درک کردن بوی چيزی‬ ‫را هم گويند‪} .‬‬ ‫ــ زن از دنده ي ی خلق شده که راستی پذير نيست ‪ ،‬پس اگر با کجی او بسازی ساخته ای ‪ ،‬و اگر خواهی به راستيش باز آوری‬ ‫او را می شکنی ‪ ،‬و چاره اش طالق است ‪14 » .‬‬ ‫محقق برای برای اثبات احکام و احاديث باز هم به پرسش چه بايدکرد ؟ روبرو می شود ‪ ،‬بايد به سراغ روايات ائمه رفت تا‬ ‫شرح مستند اين احاديث در گفتار ها را در يافت‪ .‬پس او گفتار ائمه را در کتاب هايی که نه از سوی يهود ‪ ،‬نه از سوی نصارا و‬ ‫نه از سوی کمونيست و کافر نوشته شده بلکه از سوی خود پيشوايان اسالم تحرير يافته و قرنها هم است که کسی به رد و يا قلب‬ ‫آن نپرداخته ‪ ،‬مراجعه می کند ‪ { :‬اصول کافی‪ .‬کتاب العشره باب من تکره مجالسته و مرافقته ‪ .‬در مجمع المعارف و‬ ‫مخزنالعوارف ‪ ،‬عين نهم در عقبت زناکاران و الطيان‪ .‬در حلية المتقين ‪ ،‬باب چهارم فصل ششم باب ششم فصل ‪ ،‬فصل دوم ـ‬ ‫باب سيزدهم ‪ ،‬فصل سيزدهم ـ باب خاتمه ‪ .‬و در جامع عباسی باب يازدهم ‪ ،‬مخصوصات ابکار ‪ .‬و مفاتيح الجان ‪ ،‬باب سوم ريا‪،‬‬ ‫فصل اول } که نوشته شده است ‪:‬‬ ‫ــ « يکی از اصحاب ‪ ،‬از احمد بن محمد و او از موسی بن القاسم روايت کند که شنيدم محاربی از حضرت جعفر صادق عليه‬ ‫السالم نقل می کرد که آنحضرت از پدرانش و آنان از رسول خدا صلی هللا عليه و آله شنيده بودند که فرموده بود ‪ :‬سه دسته اند‬ ‫که همنشينی با آنها دل مرد را بميراند ‪ :‬نشستن با اغنيا ء ‪ ،‬مجالست با ارازل و فرومايه گان ‪ ،‬و گفت‬

‫‪20‬‬

‫ــ در حديث معتبر از حضرت محمد با قر ( ع) منقول است که رسول هللا ( ص) فرمود بال و پر زنان را کوتاه کنيد به ترک‬ ‫لباس تا از خانه بيرون نروند و هر که راضی باشد به زينت و بيرون رفتن زنش از خانه ‪ ،‬پس او ديوث است و بنا می شود‬


‫برای او هر قدمی که بر دارد خانه يی درجهنم ‪ .‬و فرمود که هرکه اطاعت زنش کند خدا اورا به جهنم اندازد ‪ .‬پرسيدند‪ :‬غرض‬ ‫( از این حدیث بر می آید که‬ ‫از اطاعت چيست ؟ فرمود مثأل اذن می طلبد که به حمام يا عروسی رود ‪ ،‬و مرد قبول کند ‪» .‬‬ ‫اتکای طالبان به مثابه متکاملترین شکل مجاهدین اسالمی و طرفداران پر و پا قرص شریعت غرای محمدی همین روایت بوده‬ ‫که حمام ها را به روی زنان بستند و رفتن به حمام و بیرون برآمدن زنان را منع نموده بودند ‪ .‬بر عالوۀ این به نسبت این‬ ‫حدیث چند انسان غیر مسلمان دیوث خطاب گردیده است ‪ ،‬زیرا امروز نه تنها در افغانستان بلکه در سراسر جهان همه زنان‬ ‫کار می کنند ‪ ،‬آرایش که ویژه انسانیت است به عمل می آورند و حمام می روند‪ .‬آیا شوهران همه این زنان به گفتهء ‪...‬است؟‬ ‫‪ .‬اما جالب اینست که وقتی حرفهای ضد بشری خود شان ‪ ،‬برای شان آورده شود خجالت می کشند و همراه با کشید ن خجالت‬ ‫شمشیر هم بیرون می کشند و کافر و ملحد گفته می کشند تا اراجیف شان پنهان و ناگفته بماند و ناپیدا مورد قبول قرار گیرد ‪) .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ــ« و نيز حضرت رسول خدا ( ص ) فرمودند که پدر بايد دختر خود را سوره نور ياد بدهد و سوره يوسف ياد ندهد ‪ ،‬و او را‬ ‫در باال خانه ها جا ندهد» ‪ ( .‬در باره سوره نور در همین مقال بحث مفصلی خواهیم داشت ‪ .‬طالبان بمثابه مسلمانان واقعی و‬ ‫آگاه از دین به همین خاطر بود که شیشه های بلند منزل هارا گفته بودند سیاه رنگ کنند تا زنان نتوانند بیرون را ببینند‪) .‬‬ ‫ــ « ونيز حضرت رسول اکرم (ص) فرمود که در نيکی اطاعت زنان مکنيد تا به طمع نيفتند در امر کردن شما به بدی ‪ ،‬و از‬ ‫بدان ايشان ببريد و از نيکان شان نيز بر حذر با شيد ‪».‬‬ ‫ــ « و نيز از آن حضرت ( ص ) منقول است که هر زنی که خود را خوشبو کند و از خانه بيرون آيد لعنت الهی بر او باشد تا به‬ ‫خانه باز گردد ‪ ،‬مالئکه و همه جنيان نيز به او لعنت فرستند‪35» .‬‬ ‫( در تاریخ یعقوبی نوشته شده است که « حضرت محمد چنان خوشبو می کرد که عطر عبایش را از جای سرش رنگ می کرد‬ ‫و برق مشک از فرقش دیده می شد و پیش از آنکه خودش دیده شود به بوی خوشی که داشت آمدنش از دور شناخته می شد ‪،‬‬ ‫و می گفت ‪ :‬اطیب الطیب المسک یعنی از هر عطری خوشبو تر مشک است و هر گاه از خانه اش بیرون رود شانه می زد و‬ ‫سرش را درست می کرد و موی خود را مرتب می نمود و می گفت ‪ :‬ان هللا یحب من عبده ان یکون له حسن الهیئة ‪ ،‬همانا هللا‬ ‫ازبنده اش دوست می دارد که خود را آراسته کند ‪13» .‬‬ ‫اما زنان که باید خشبو باشند و اراسته ‪ ،‬در صورت این خشبویی و اراسته گی موجب لعنت هللا می گردد‪ .‬چون زن در نزد هللا‬ ‫مسلمانان بنده او به شمار نمی آید ‪ .‬زیرا هللا از بنده اش دوست می دارد که خود را آراسته دارد ‪ ،‬نه از زن‪) .‬‬ ‫ــ و نيز از آن حضرت ( ص) منقول است که چون اراده جنگ می کردند با زنان خود مشورت می نمودند تا آنچه ايشان گويند‬ ‫خالف آن عمل نمايند ‪.‬‬ ‫ــ « و آن حضرت ( ص) نهی فرمودند از آن که زن جز برای شوهر خود زينت کند ‪ ،‬و اگر بکند بر خدا الزم است تا او را در‬ ‫آتش جهنم بسوزاند و نهی فرمود از آن که زن نزد غير شوهر و محارم خود زياده از پنچ کلمه ضروری بگويد ‪ .‬و نهی فرمود‬ ‫( همه این احادیث را‬ ‫از آن که زنان زين سوار شوند ‪ .‬و نهی فرمود از آنکه کسی زنان خود را به حمام فرستد ‪» .‬‬ ‫مگر طالبان به مثابه کامل ترین گروه مجاهدین اسالمی مراعات نمی کردند ؟ پس چرا آنهارا محکوم می کردند و می کنند و‬ ‫این ها را نه ؟ )‬ ‫ــ « از حضرت امام محمد باقر( ع) و حضرت امام جعفر صادق ( ع) منقول است که حق تعالی برای زنان غيرت جائز نداشته‬ ‫است و فقط از برای مردان غيرت قرار داده است ‪ ،‬زيرا که از برای مردان چهار زن و از برای زن به غير از يک شوهر حالل‬ ‫نکرده است و اگر شوهر ديگر طلب کند نزد هللا زنا کار است ‪ ،‬و غيرت و رشگ نمی برند مگر زنان بد »‬ ‫( از این روایت چنین استنباط می شود که اگر زنان می خواهند بد نباشند و خوب باشند باید شوهران خود را تشویق کنند که‬ ‫چند زن بگیرد ‪).‬‬ ‫ــ « به روايت معتبر از حضرت صادق ( ع ) منقول است که از عالمات بدی که در آخرالزمان ظاهر شود آن است که زنان‬ ‫سوار بر زين شوند ‪ .‬و فرمود که زين مرکب ملعونی است برای زنان‪» .‬‬ ‫( گویند گروهی از اسال میست ها در یکی از شهر های افغانستان زنی را که بر مرکب نشسته بود دو صد تازیانه زدند و‬ ‫شوهرش را مجبور ساختند که دم مرکب را دو ساعت در دهن داشته باشد ‪ .‬اما خوبست که امام صادق امروز زنده نبود ورنه‬ ‫همه فابریکه های بایسکل سازی را هم آتش می زد )‬

‫‪21‬‬


‫ــ در احاديث معتبر وارد شده است که وظيفه مرد در برابر زنش اين است که او را سير کند و بدنش را بپوشاند و يکروز در‬ ‫ميان روغن برای ماليدن به او بدهد ‪ ،‬و هر سه روز يک مرتبه گوشت برای او بياورد ‪ ،‬و رنگ مانند حنا و وسمه هرششماه‬ ‫يکـبار به او بدهد ‪ ،‬و درهرسال چهار جامه اش بدهد دو تا از برای تابستان و دو تا از برای زمستان» ( از دیگرانش اگر صرف‬ ‫نظر شود ‪ ،‬فقط این تعیین نگردید که هر سه روز بعد گوشت گوسفند آرد یا از گاو و یا شتر ‪ ).‬ــ « اگر جامه يی مثأل به بول‬ ‫نجس شده باشد و خواهند که آنرا به قليل طهارت دهند ‪ ،‬پس اگر به بول شير خواره نجس شده باشد با ريختن آب بر آن طاهر می‬ ‫شود و احتياج به فشردن نيست ‪ ،‬اما به شرط آن که طفل پسر باشد نه دختر » ‪36‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫( این دیگر انتهاي زن ستیزی و دشمنی با زن را نشان می دهد ‪ ،‬البته این ستیزش با زن به خاطر رد زن نیست بل به خاطری‬ ‫اسیر ساختن او و تابعیت او از مرد است تا مرد هر گونه که بخواهد با اسیر خویش رفتار نماید ‪ .‬ورنه هرکدام این آقایون به ده‬ ‫هاو صد ها زن داشتند و می گفتند که ‪{ :‬خوشم نمی آید که دنیا و جهان و آنچه را در آن است داشته باشم ‪ ،‬اما یک شب بی‬ ‫زن بخوابم ‪13»}.‬‬ ‫به هر حال بحث زنباره گی و سکس در اسالم مساله جداگانه و از حوصله اين مقال بيرون است زيرا کمترين دين و يا حتی‬ ‫ميتوان گفت که در هيچ دين سکس به اين بی پرده گی مطرح نشده است ‪ .‬اما در اسالم مطرح شده است و بسيار برهنه هم‬ ‫مطرح است ‪.‬‬ ‫پس از احاديث يک محقق موظف است که پيش از پرداختن به قرآن به مثابه ء حکام نهايی ‪ ،‬از علمای دين هم روايات داشته‬ ‫باشد تا بيبيند که انها چه در فشانی هايی نموده اند ‪ .‬پس چه بايد کرد ؟ بايد به سراغ اين فقها رفت ‪.‬‬ ‫امام محمد غزالی در کتاب کيميای سعادت زير عنوان {حق شوی بر زن} می نويسد ‪ « :‬حق مرد عظيم تر است بر زن ‪ ،‬که‬ ‫وی به حقيقت بندهء مرد است ‪ .‬در خبر آمده است که ‪ « :‬اگر سجود جزخدای را روا بودی زنان را سجود فرمودندی برای‬ ‫مردان»‬ ‫حق مرد بر زن آنست که ‪ :‬در خانه بنشيند ‪،‬و بی دستور وی بيرون نشود ‪ ،‬و به در و بام نشود ‪ ،‬و با همسايگان مخالطت و‬ ‫حدطث بسيار نکند ‪ ،‬وبی ضرورت در نزيک ايشان نشود ‪ ،‬واز شوی خويش جز نکويی نگويد ‪ ،‬و استاخی که ميان ايشان باشد ـ‬ ‫در معاشرت و صحبت ـ حکايت نکنند ‪ ،‬و بر همه کار بر مراد و شادی وی حريص باشد ـ و در مال وی خيانت نکند و شفقت‬ ‫نگاه دارد ‪ ،‬و چون دوست شوی وی در بکوبد چنان جواب گويد که وی را نشناسد ‪ ،.‬و روی از جمله آشنايان شوی خويش‬ ‫پوشيده دارد تا وی را باز ندانند ‪،‬و با شوی بدان چه بود قناعت کند و زيادتی طلب نکند و حق وی را از ق خويشاوندان مقدم‬ ‫دارد و هميشه خويشتن پاکيزه دارد ـ چنانکه صحبت و معاشرت را بشايد ‪ ،‬و هر خدمتی که به دست خويش بتواند کرد بکند و با‬ ‫شوی به جمال خويش فخر نکند و بر نيکويی که از وی ديده باشد ناسپاسی نکند و نگويد که من از تو چه ديده ام ؟ و هر چه‬ ‫زمانی بی سببی طلب خريد و فروخت نکند و طالق نخواهد ‪ ،‬که رسول می گويد ( ص) ‪ :‬در دوزخ نگريستم بيشتر زنان را‬ ‫ديدم ‪ ،‬گفتم چرا چنين است ؟ گفتند زيرا که لعنت بسيار کنند و از شوی خويش ناسپاسی و گله کنند ‪32 » .‬‬ ‫در بحث ديگری زيرعنوان { در آداب زنده گانی کردن با زنان از اول نکاح تا به آخر } می نويسد ‪ . . . « :‬در خبر است که‬ ‫زنان را از ضعف و عورت آفريده اند ‪ .‬داوری ضعف ايشان خاموشی بودنست ‪ ،‬و داوری عورت ايشان خانه بر ايشان زندان‬ ‫کردن است » و در جای ديگر می گويد « الرجال قوامون علی النساء» بايد که مرد بر زن مستولی باشد رسول ( ص) گفت «‬ ‫تعس عبدالزوجه» نگونسار است کسی که بنده ء زن باشد ‪ .‬چه زن بايد که بنده ء مرد بود ‪44 » .‬‬ ‫به هر حال اين حرفها و احاديث را محقق توانسته در پيش از بيان امام غزالی ياد داشت نمايد اما چيزيکه بسيار مشمئز کننده و‬ ‫تهوع آور است روايت همين امام محمد غزالی است در کتاب نصيحت الملوک در صفحات ‪ 264‬ـ ‪ 263‬و ‪ 265‬که می نويسد ‪ :‬و‬ ‫نيز بدان که جمله گی خوی زنان بر ده گونه است و خوی هر يک به صفت چيزی از حيوانات مانند است ‪ :‬يک ـ چون خوک ‪،‬‬ ‫دوم چون کپی « ميمون» ‪ ،‬سه ـ چون سگ ‪ ،‬چهارم ـ چون مار ‪ ،‬پنجم چون استر « قاطر» ‪ ،‬ششم چون کژدم ‪ ،‬هفتم چون موش‬ ‫‪ ،‬هشتم چون کبوتر ‪ ،‬نهم چون روبا ‪ ،‬دهم چون گوسفند ‪ .‬و زنيکه خوی گوسفند دارد مبارک بود ‪ ،‬همچون گوسفند که اندر همه‬ ‫چيز های وی منفعت يابی ‪ ،‬زن نيک هم چنين با منفعت بود ‪41 » . . .‬‬

‫‪22‬‬

‫در تشخيص مبارک بودن زنی که خوی گوسفند دارد که همه چيز آن منفعت دار است اين معنی نهفته است که صفت گوسفند‬ ‫معلوم است و گوسفندی بودن يکی از ضرب المثل های معروف است ‪ .‬زنی که خوی گوسفندی داشته باشد به اين معنی است که‬ ‫مرد ميتواند اگر بخواهد زن را چون گوسفند قربانی نما يد ‪ ،‬خواهد بفروشد ‪ ،‬خواهد بخشش بدهد ‪ ،‬و خواهد انگونه که می خواهد‬ ‫از هر عضو و جايش لذت ببرد ‪ ،‬اين تشخيص و تعيين ‪ ،‬تشخيص و تعيين امام غزالی نيست ‪ ،‬اين تشخيص و تعيين از آيات‬ ‫قرآن و تفاسير که از آن به عمل آمده است باز تاب يافته است ‪ .‬البته نه با ذکر کلمه گوسفند ولی بد تر از آن يعنی برده ‪ ،‬بنده ‪،‬‬ ‫کنيز ‪ .‬مثأل در قرآن بنا بر تفسير که از آن به عمل آمده ‪ ،‬زن حتی از حق دفاع از حقوق زنانه گی شان محروم شده اند ‪ .‬مثأل‬


‫درآيهء‪ 223‬سورهء بقره که می گويد ‪ { :‬نسآوکم حرث لکم فأ توا حرثکم انی شئتم‪ }.‬يعنی ‪ :‬زنان شما ( در حکم ) کشتزار شما‬ ‫هستند‪ ،‬پس هر گونه که خواستيد به کشتزار خويش در آييد ‪42 ».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مرحوم علی دشتی که خود يکی از اسالم شناسان روزگار خويش به شمار می آيد و [ سالها خود از طالب مدارس دينی نجف و‬ ‫کربال بوده و آشنايی بسِ ار عميق به علوم اسالمی داشته] به نقل از تفسير جاللين در رابط به اين آيه می نويسد ‪ « :‬جاللين در‬ ‫تفسير جمله ان ٌی شئتم بهر سوی مزرعه می نويسد ‪:‬‬ ‫{منَ قيام و قـعـود و اضطجاع و اقـبال و ادبار} يعنی نشسته ‪ ،‬ايستاده ‪ ،‬خوابيده از پيش { قــبـل}و از پس { د بر}‪.‬‬ ‫پس از آن می نويسد که اين آيه در رد عقيده جهودان نازل شده است که می گفتند اگر از پشت به پيش زن روی آورند بچه او‬ ‫چب خواهد شد ‪.‬‬ ‫سيوطی معتقد است که آيه ‪ 223‬صريحأ می فرمايد نزد زنان خود از آن سويی روی آوريد که خداوند امر فرموده است ‪ ،‬بنا بر‬ ‫اعتراض عمر و جمعی از صحابه نسخ شده است ‪ ،‬زيرا اهل کتاب پهلوی زنان خود می خوابيدند و طبعأ انصار که اهل مدينه‬ ‫بودند اين روش را با حجب و مستوری تر بود پذيرفته بودند ‪ .‬اما مهاجران بنا به عادت قريش و اهل مکه زن را به انواع مختلفه‬ ‫دستمالی کرده و از هر طرف او را می غلطانيدند و لذتی می بردند از اين که آنها را بر پشت بيفگنند و دمر بيندازند { دمر ‪:‬‬ ‫کسی که روی سينه و شکم دراز کشيده باشد } و يا با پس و پيش او ‪،‬هر دو سر و کار داشته باشند ‪.‬‬ ‫يکی از مهاجران زنی از انصاررا بره بود و می خواست با وی چنان کند ‪ ،‬زن تن در نداد و گفت ‪ :‬ما به يک پهلو می خوابيم ‪.‬‬ ‫خبر به حضرت رسول رسيد و بدين جهت اين آيه نازل شد که { زن مال مرد است و هر گونه دلخواه اوست می تواند با او بر آيد‬ ‫}‬ ‫احمد بن حنبل و ترمذی از ابن عباس نقل می کنند که که عمر با مدادی نزد پيغمبر آمد و گفت ‪ :‬يا رسول هللا هلکت ‪ .‬ای‬ ‫پيغمبر خدا از دستم رفت ‪ .‬پيغمبر فرمود ‪ :‬ما اهلکت يا عمر ؟ عرض کرد ‪ :‬حولت رحلی الليلة فلم يرد عليه شيئأ ‪ :‬يعنی کاری‬ ‫خواستم انجام دهم و نشد ‪ .‬آن وقت اين آيه نازل شد و معنی انی شئتم اين است { مقبالت ‪ ،‬مدبرات و مستلقيات ‪ .‬يعنی ‪ :‬به پشت‬ ‫خوابيده ‪ ،‬از جلو از عقب طاق باز و د مر}» ‪43‬‬ ‫محققی که می خواهد بنياد های ستم بر زنان را بر تابد در می يابد که در آيه ديگر از قرآن ‪ ،‬زن ارزش انسانی خود را از‬ ‫دست می دهد و صاحب هيچگونه اراده نيست ‪ ،‬چنانکه امام غزالی فرمود ‪ :‬مانند گوسفند است ‪ .‬همچنانکه اگر کسی قوت خريد‬ ‫گوسفند را داشته باشد می تواند هر چقدر که بخواهد بخرد ممانعت نيست به شرط که طويله کالن داشته باشد و علف تهيه نموده‬ ‫بتواند ‪ .‬زنان هم در همين رديف قرار داده شده اند‪ .‬اگر کسی در باره ايشان عدالت بتواند مانع وجود ندارد هر چقدر می خواهد‬ ‫بگيرد چنانکه در قرآن آمده است ‪ « :‬از زنان هرچه خوش داريد ‪ ،‬دو تا دوتا و سه تا سه تا و چهار تا چهار تا بگيريد »‪44‬‬ ‫در اين رابطه يک محقق بايد قناعت آن عده از پژوهشگران را فراهم نمايد که صرف به خاطر عقيده وارثتی بدون مالحظات‬ ‫تاريخ وانمود ميدارند که تعدد زوجات در اسالم بنا بر مصلحت های سياسی و يا اهداف تاکتيکی بوده و به ويژه ازدواج های‬ ‫پيغمبر اسالم را ازاين نوع می شمارند که همه اين ها از نظرات محمد حسين هيکل پيروی می کنند ‪ .‬گويا که کتاب ( حيات‬ ‫محمد ) او را مطالعه فرموده باشند يا شايد شنيده باشند‪ ..‬برای قناعت ايشان بازهم ‪ ،‬چه بايد کرد ؟ بايد به تاريخ مراجعه نمود تا‬ ‫نشان داده شود که شخص ِپغمبر مانند بسياری از انسانهای ديگر خواهان بدست آوردن نعمت های بسيار ارزان و خوب بود ‪.‬‬ ‫مثأل نمی توانست جلو خواست های نفسانی خويش را بگيرد ‪ .‬چنانچه که از قول ام المومنين حضرت عايشه همسر محمد پيغمبر‬ ‫اسالم ‪ ،‬در تاريخ الرسل و الملوک محمد بن جرير طبری نوشته شده است که ‪:‬‬ ‫« در جنگ بنی المصطلق از آنها بسيار کشته شد ‪ .‬از جمله علی بن ابی طالب مالک و پسر وی را بکشت و پيمبر از آنها‬ ‫اسيران بسيار گرفت و ميان مسلمانان تقسيم کرد و جویریه دختر حارث بن ضرار از جمله آنها بود ‪.‬‬ ‫عايشه گويد ‪ [ :‬وقتی پيمبر اسيران بنی المصطلق را تقسيم می نمود جويريه دختر حارث جزو سهم بن قيس يا پسر عموی وی‬ ‫شد ‪ ،‬و دخترنمکين و شيرين حرکات بود و هر کس او را می ديد مجذوب می شد ‪ ،‬او با صاحب خود قرار مکاتبه نهاد و‬ ‫خواستار آن شد که مالی بدهد و آزاد شود ‪ ،‬و پيش پيغمبر آمد تا در کار پرداخت مال از او کمک بخواهد ‪.‬‬

‫‪23‬‬

‫عايشه گويد ‪ :‬چون وی را بر در اطاق خود ديدم از او بيزار شدم که دانستم پيمبر دلبستهء او می شود و چون به نزد پيمبر آمد‬ ‫گفت ‪ ( :‬ای پيمبر خدای‪ ،‬من جويريه دختر حارث بن ابی ضرار ساالر قوم هستم و به بليه ای افتاده ام که دانی و در سهم ثابت‬ ‫بن قيس شماس يا پسر عموی وی افتاده ام و قرار مکاتبه نهادم و آمده ام که در پرداخت مال مکاتبه با من کمک کنی ؟ )‬


‫پيغمبر گفت ‪ :‬می خواهی که کاری بهتر از اين کنم ؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گفت‪ :‬ای پيغمبر خدا بهتر از اين چيست ؟‬ ‫گفت‪ :‬مال مکاتبه را بدهم و ترا زن خويش کنم‬ ‫جويريه گفت‪ :‬آری‬ ‫پيمبر گفت ‪ :‬چنين کردم » ‪45‬‬

‫محمد پيغمبر و زينب ‪:‬‬ ‫مالحظه می گردد که محمد هم مانند ديگرا ن مجذوب زيبايی می گرديد و حتی قصه عاشق شدن پيغمبر بر زینب زن پسر خوانده‬ ‫اش زيد بن حارث در قرآن آمده است ‪ .‬که با مداخله هللا وتعالی و نزول فرمان يعنی آيه ‪ 36‬سورهء احزاب اين رسوايی عشقی‬ ‫پايان می پذيرد ‪ .‬ترجمه فارسی آيه چنين است ‪ « :‬و چنين بود که به کسی که هم خداوند و هم خود تو در حق او نيکی کرده‬ ‫بوديد ‪ ،‬گفتی که همسرت را نزد خويش نگهدار واز خداوند پروا کن و چيزی را در دل پنهان می داشتی که خداوند آشکار کننده‬ ‫آن بود و از مردم بيم داشتی ‪ ،‬حال آنکه خداوند سزاوار تر است به اينکه از او بيم داشته باشی ‪.‬آنگاه چون زيد از او حاجت‬ ‫خويش بر آورد ‪ ،‬او را به همسری تو در آورديم ‪ ،‬تا برای مومنان در مورد همسران پسر خواندگانشان ــ به ويژه آنگاه که از‬ ‫اينان حاجت خويش را برآورده باشند ــ محظوری نباشد ؛ و امر الهی انجام يافتنی است ‪46 » .‬‬ ‫تفسير اين آيه را محقق برای توضيح ادعای خويش در بيان علی دشتی می يابد که می نويسد ‪ « :‬آيه خيلی روشن است و نيازی‬ ‫به تفسير ندارد ‪ .‬پيغمبر از زينب خوشش می آيد ولی وقتی زيد به حضورش رسيده اجازه می خواهد او را طالق دهد به وی‬ ‫می فرمايد طالقش مده و برای خود نگاهدار ‪ .‬با اين بيان روی خواهش درونی پا گذاشته به زيد پند می دهد که زن خود را نگاه‬ ‫دارد ‪ .‬اما خداوند به او می گويد تو از ترس زبان بد گويان ميل باطنی خود را که طالق زينب باشد ظاهر نساختی در صورتی‬ ‫که تو فقط بايد از خدا بترسی ‪ .‬چون زيد حاجت خود را انجام داد ‪ ،‬او را به زنی تو می دهم ( وای به حال زن بیجاره ‪ ،‬حاجت‬ ‫سر حاجت است که باید بر آورده سازد ‪ ).‬تا بر مومنان قيد و بندی در ازدواج با پسر خوانده شان نباشد ‪46 » .‬‬ ‫در تفسير کمبريج در رابط به عشق محمد نسبت به زينب آمده است که ‪ « :‬روزی رسول (ص ) به خانه زينب آمد و زيد را می‬ ‫جسته ‪ .‬زينب را ديد ايستاده در سماخچه [ سا ما کچه ‪ ،‬سماچه يعنی پستان بند ‪ ،‬سينه بند ‪ .‬احتماأل زينب عريان و تنها سينه بند‬ ‫به سينه داشته است ] داروی بوی خوش می کوفت ‪ .‬خوشش آمد و در دلش افتاد اگر او زن او بودی ‪ .‬چون زينب رسول را بديد‬ ‫دست به روی نهاد ‪ [ .‬پيغمبر ] گفت لبساقة و حسنأ [ يعنی ] هم شرينی و هم زيبايی ‪ .‬ای زينب سبحان هللا مقلب القـلوب ‪.‬‬ ‫اين واقعيت آشکار می سازد که ازدواج ها نه مصلحتی و سياسی بلکه بيشتر ناشی از عالقمندی به لذت بوده است ‪ .‬تأييد اين‬ ‫حقيقت را محقق در[ روش پيامبر در انتخاب همسر ] در يابد ‪ .‬چنانکه در کتاب طب المومنين رهنمود های چهارده معصوم‬ ‫تاليف محمد ابراهيم اوازه « رضوی» که در سال ‪ 1342‬در تهران اسالمی چاب و نوشته شده است درمی يابد که نوشته شده‬ ‫است ‪ « :‬از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود ‪ [ :‬پيغمبر (ص ) وقتی می خواست زن بگيرد ‪ ،‬يکی را می فرستاد او‬ ‫را ببيند و می فرمود ‪ :‬گردنش را بوی کن که خوشبو باشد ‪ ،‬بويش خوب و طيب است و نيز اگر غوزک پايش پر گوشت باشد ‪،‬‬ ‫فرجش هم پرگوشت خواهد بود ‪44».‬‬ ‫اما اين حق که زن ارباب آينده ء خود را از لحاظ های ويژه معلوم بدارد ‪ ،‬برايش داده نشده است ‪ ،‬و اگر در اين مورد زبان‬ ‫بشوراند فتواي بی حيايی بر او صادر می شود‪ .‬زيرا اعتراض بر امر مسلط ‪ ،‬مستلزم تسليط است ‪ ،‬و زن بنا بر حکم آسمانی‬ ‫فاقد نيروی تسليط باز نگهداشته شده است و در تسلط مرد گير افتاده است ‪ .‬احاديث و روايات دينی همه اين‬ ‫نا بهنجاری ها را چنان که از بحر قطره يی بيان گرديد صراحت می دهد‪ ،‬اما برای اينکه نتيجه تحقيق يک محقق مورد قبول‬ ‫واقع گردد ‪ ،‬بايد بگفته پژوهشگر عزيز کشور ما که ‪ « :‬هر آنچه را ما بنام حديث می شناسيم نخست اينکه بايد در يکی از کتب‬ ‫حديث آمده باشد ‪ ،‬دوم اينکه از نظر سند و متن صحيح و معتبر باشد و سوم اينکه تعارضی با قرآن نداشته باشد ‪42 » .‬‬

‫‪24‬‬

‫انچه در کتب حديث آمده بود گفته شد اکنون چه بايد کرد ؟ بايد اکنون عدم تعارض با قرآن را بر مال ساخت ‪ .‬مثأل تسلط مرد بر‬ ‫زن را همانگونه که احاديث و روايات فقها و امامان و اصحاب دين و ساير قبيله ساالران مذاهب اديان توحيدی پيروان کتب‬ ‫اربعه ‪ ،‬در مانيفست ايشان پيدا نمود ‪ .‬آيه ‪ 34‬سوره نساء مبين اين واقعيت تلخ است يعنی حکم مطلقه يی تسلط مرد بر زن‬ ‫چنانکه نوشته است ‪ « :‬الرجال قومون علی النساء بما فضل هللا بعضهم علی بعض »‪ :‬يعنی مردان بايد بر زنان مسلط باشد چرا‬ ‫که هللا بعضی از انسان ها را بر بعضی ديگر برتری بخشيده است ‪ .‬هر گونه تعريف و يا تفسير ديگر از اين آيت نمی تواند‬


‫موجه باشد زيرا از قرون متمادی تا به امروز شخصيت های مانند محمد بن جرير طبری که تفسير بزرگ رابه عمل آورده و يا‬ ‫امام محمد غزالی و صد ها مفسر ديگر که زبان عربی مادری داشند و به علم قرآن سر آمد روزگار بوده اند ‪ ،‬و در تراجم‬ ‫مختلفه مترجمين قرآن به همين گونه که در باال ذکر گرديده نوشته شده است ‪ .‬و اين امر بيان مطلق تسلط مرد بر زن را در دين‬ ‫اسالم نشان می دهد ‪ .‬که همه احاديث و روايات بر همين ستون استوار شده است‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بر عالوه چنانکه گفته شد ک در باره سوره ء نور صحبت خواهد شد و رسول هللا هم سفارش نمود که به دختران تان سوره‬ ‫نور بياموزانيد و سوره يوسف را نی ‪ .‬اکنون بايد ديد که چه چيز در سوره نور جالب است ‪.‬‬ ‫در سوره نور مساله حجاب مطرح است ‪ .‬حجاب اسالمی چيزيکه يکی از دست آورد بزرگ و بنيادی انقالب اسالمی در ايران و‬ ‫پيروزی مجاهدين را در افغانستان تشکيل می دهد‪ .‬ياد آوری اين نکته را يک محقق که می خواهد بنياد ستم بر زنان را از سوی‬ ‫اسالميست بر مال بسازد ‪ ،‬نبايد ناگفته بگذارد که ‪ ،‬همين که آخند ها در ايران و مال ها و چلی ها در افغانستان قدرت را‬ ‫غضب کردند اولين کاری که کردند زنان را در جوالی به نام حجاب اسالمی انداختند ‪ ،‬حتی بدون ترديد فقط همين امر گويا که‬ ‫استراتيژی انقالب اسالمی و جهاد مجاهدين را تشکيل ميداده است و واقعيت هم چنين بود دگر همه چيز به روال سابق گذاشت‪.‬‬ ‫فقط هدف انقالب اسالمی عليه زنان بود وبس ‪ .‬و اين امر مسلمأ ناشی از تطبيق آيه‪ 31‬از سوره ء نور است که البته طالبان به‬ ‫مثابه ء نيروی اجرايی مـتعهد به شريعت غـرای محمدی چندگامی حتی از امر قرآن هم به جلو تاختند‪ .‬در اين آيه گفته شده است‬ ‫که ترجمه فارسی آن چنين است ‪ « :‬به زنان مومن بگو ديده گان شانرا فرو گذارند( یعنی فقط پیش پای خود را ببینند) و‬ ‫ناموسشان را محفوظ بدارند ( منظور از ناموس چنانکه طبری ترجمه نموده عبارت از فرج می باشد ‪ ،‬که در عربی آن درخود‬ ‫آیت هم «فروجهم» ذکر شده‪ .‬مالحظات تاریخ نشان می دهد که جز حوا که در جنت برهنه بوده آنهم در هنگام که بگفته خود‬ ‫این جنابان دیدگانش کور بود ه ‪ ،‬دگر حتی در دوره بربریت تاریخ هم زنان ناموس شان را پوشیده نگهداشته است ‪ ،‬اگر‬ ‫منظور از عرضه کردن باشد ‪ ،‬چرا متقاضیان منع نشده اند ‪ ،‬عرضه در اثر تقاضا صورت می پذیرد و قتی تقاضا نباشد عرضه‬ ‫نیست ‪ .‬اما برای متقاضیان گرچه یک آیه باال یعنی در آیه ‪ 17‬منع به عمل آمده اما اگر اشتهای مردان تحریک گردد‪ ،‬دروازه‬ ‫های حالل دیگر گشوده است ‪ .‬بدین معنی که حتی زناني که ناموس کسی دیگری است و به کسی دیگری تعلق دارد بر اساس‬ ‫عشق رضایت و توافق دوجانبه ازدواج کرده اند ‪ .‬به متقاضی مومن روا است ‪ .‬در این مورد از ابوسعید الهودری نقل شده‬ ‫است که ‪ { :‬محمد در جنگ حنین یک گروه از اصحابش را به نقطه ء [ اوتاس ] فرستاد ‪ .‬آنان بر ساکنان اوتاس پیروز شدند‬ ‫و زنان شان را برای ما آوردند ‪ .‬در آن موقع اشتهای ما ( مومنین ــ مجاهد ین) برای زنان شدیدأ تحریک شده بود ‪ .‬محمد این‬ ‫زنان را بین مسلمانان تقسیم کرد ؛ اما برخی از مسلمان به این عنوان که اینان زنان مشرکین اند ( شوهر دارند ) از همخوابه‬ ‫گی با آنان خوداری کردند ‪ .‬در همان موقع این آیه ‪ --‬همبستری با زنان شوهر دار ممنوع است ‪ ،‬ولی زنان اسیر جنگی از این‬ ‫دستور مستثی هستند‪ --‬نازل شد ‪ .‬به بدین معنی اگر این نوع زنان صاحب همسر هم باشند قابل همبستری اند ‪ .‬با نزول این آیه‬ ‫اعتراضات و خود داری ها به پایان رسید و از آن پس زنان اسیر شوهر دار نیز مورد استفاده ء جنسی مسلمانان قرار گرفتند‬ ‫‪07} .‬‬ ‫متن آیه چنین است ‪ .‬ترجمه فارسی آن ‪ [ :‬و همچنین زنان شوهر دار ‪ ،‬مگر ملک یمین« کنیز» تان ‪ ،‬این فریضه الهی است‬ ‫که برشما مقرر گردیده است ‪ ،‬و فراتر از این بر شما حالل گردیده است‪51}. . .‬‬ ‫{ادامه آيه ‪ }31‬و زينت شان را جز آنچه از آن آشکار است ‪ ،‬آشکار نکنند ‪ ،‬و رو سری های شان را بر گريبان های شان‬ ‫بياندازند ‪ ،‬و زينت شان را آشکار نکنند مگر به شوهر شان يا پدر شان ‪ ،‬يا پدر شوهر شان يا پسران شان يا پسران شوهر شان ‪،‬‬ ‫يا برادر شان يا پسران برادر شان ‪ ،‬يا پسران خواهر شان زنان { همکيش} شان ‪ ،‬يا ملک يمين های شان ‪ ،‬يا غالمان که نياز مند‬ ‫{ به زن } نيستند ‪ ،‬يا کودکان که بر نهانی های زنان آگاه نيستند ‪ .‬و { بگوکه } چنان پای نکوبند تا زينت که پنهان داشته اند ‪،‬‬ ‫معلوم شود »‪52‬‬

‫‪25‬‬

‫در مورد اين آيه برخی از مفسرين امروز به منظور کاستن از تلخی های اوامر باب شکر ريزی ها را گشوده اند چنانکه می‬ ‫گويند منظور از زينت همان قسمت های از وجود زنان است که نبايد نامحرم ببيند ‪ ،‬مثأل از زانو به به باال تا زير گلو ‪ .‬در‬ ‫حاليکه آيه به صراحت اعالم می دارد که سراپای زن بايد پوشيده باشد مثأل هيچ زنی حتی روسپی بی حيا هم اگر باشد در برابر‬ ‫پدر يا پدر کالن از زانو به باالی خود را تا به سينه برهنه نمی سازد که اگر منظور آيت اين باشد که مگر در نزد پسر و برادر‬ ‫و پدر و غيره‪ .‬منظور اين نيست منظور از زينت‪ :‬چشم و ابرو دهن تا به ناخن زن است ‪ ،‬منظور اين است که روی خود را‬ ‫ميتواند در نژد کسان ذکر شده نپوشاند ‪ .‬يک عالم دين اين را می داند ‪ ،‬رهبران مجاهدين و طالبان معنی اين آيه را می دانستند‬ ‫فقط اين ماموران مزد بگير منفعت جو هستند که می خواهند بين عقل و دين نوع آشتی برقرار نمايند يا به عبارت ديگر‬ ‫دموکراسی اسالمی به بار بياورند چيزي که ممکن نيست ‪ .‬اين کاری است که در طول قرنها به نام عرفان و صوفيگری و غيره‬ ‫صورت گرفته اما سر انجام از همان گودالی که بر آمده بودند دوباره به همان گودال خود را دفن يافتند‪ ،‬به استثای چند تنی که‬


‫فرار را بر قرار ترجيح دادند و عقل وفلسفه و استدالل را تاييد نمودند و افتخار تکفيراز سوی مفتيان دين نصيب شان گرديد‪،‬و‬ ‫همچون ابن سينای بلخی فرياد زدند که ‪:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫با این دو سه نا د ان که چـنان می دانـنـد ـــ از جـهـل که د ا نـای جهـا ن آنانـنـد‬ ‫خر باش که این جماعت از فـرط خری ــــ هرکو نه خر است‪ ،‬کافرش می خوانند‬ ‫ابو علی سينا بلخی‬ ‫اما برای يک محقق در سوره نورغير قابل قبول قسمتی از آيه ‪ 33‬است که به هيچوجه نمی تواند انسان عاقل جرأت انديشيدن‬ ‫آنرا که چنين حرفی شامل يک دين باشد ‪ ،‬به خود راه دهد‪ .‬آيه چنين است ‪ . . . « :‬وال تکرهوا فيتکم علی البغا ان اردن‬ ‫تحصنالبغوا عرض الحيوة الدنيا و من يکرههن فان هللا من بعد اکرههن غفور رحيم » ترجمه اين آيه در قرآن که بهاء الدين‬ ‫خرمشاهی ترجمه نموده چنين است ‪ {:‬و کنيزان تان را اگر عزم پاک دامنی دارند ‪،‬به فحشا وادار مکنيد که بهره دنيوی بدست‬ ‫آوريد ؛ و هر کس ايشان را اجبار کند ‪ ،‬بداند که خداوند با توجه به اکراهشان ‪ ،‬آمرزگار ومهر بان است‪} .‬و در قرآن که ابوالقاسم‬ ‫پاينده مترجم تاريخ طبری با مقدمه ی بلند آنرا ترجمه نموده با اندکی تفاوت چنين است ‪ { :‬کنيزان تان را به طلب مال دنيا بزنا‬ ‫کاری وادار مکنيد و چون وادار شدند خدا [ نسبت بايشان ] آمرزگار و رحيم است }» ‪53‬‬ ‫داکتر رضا آيرملو استاد دانشگاه کوتنبرگ در رابطه به اين آيت می نويسد ‪ «:‬زنان برده { کنيزان } عمومأ به عنوان ابزار کار‬ ‫جنسی شناخته می شوند ‪ .‬صاحبان زنان برده می توانند و حق دارند که زنان برده را به اندازه مردان برده مورد بهره کشی قرار‬ ‫بدهند ‪ :‬بخرند ‪ ،‬بفروشند ‪ ،‬اجاره دهند ‪ ،‬به کسی ببخشند ‪ ،‬يا آزاد سازند و از حق واليت آنان بهرمند شوند ‪ .‬اضافه بر آن ‪،‬‬ ‫صاحبان برده حق دارند از جنسيت زنان برده نيز هرگونه که خواستند بهره ببرند ‪ ،‬يا حتی بهره مندی جنسی آنان را به ديگران‬ ‫ببخشند ‪ .‬آنان حق دارند که هروقت خواستند با زنان بره رابطهء جنسی بر قرار کنند و همخوابه گی داشته با شند ‪ .‬در اين‬ ‫صورت ‪ ،‬نه مراسمی الزم است ‪ ،‬نه جلب موافقتی و نه حتی پرسشی ‪ .‬البته در قرآن مجبور کردن آن بخش از زنان برده که‬ ‫عزم پاکدامنی دارند به فحشا و خود فروشی ممنوع شده است ‪:‬‬ ‫‪ . . .‬و کنيزانتان را ‪ ،‬اگر عزم پاکدامنی دارند ‪ ،‬به فحشا وادار نکنيد که بهره ء دنيوی بدست آوريد ‪ ،‬و هرکس ايشان را { برای‬ ‫اين کار } اجبار کند ‪ ،‬بداند که خداوند با توجه به اکراه شان ‪ ،‬آمرزگار مهربان است ‪54 » .‬‬ ‫نزد يک محقق روشن است که در طول چند دهه جهاد درافغانستان گروه مجاهدين هزارها تن از دختران و زنان را در پاکستان‬ ‫به عرب ها و پاکستانی و ديگر دالالن زن داللی نموده بفروش رسانده اند ‪ ،‬و تا به امروز دختران را می ربايند و بفروش می‬ ‫رسانند ‪ .‬چنانچه که رسانه ها از برخی اين زن ربايی ها خبر داده اند‪ .‬چيزي که مسلم است اينست که اين کاررا در ايران‬ ‫افغانستان و پاکستان و يا مثأل اندونيزيا و ديگر کشور های اسالمی ‪ ،‬کافران انجام نمی دهند ‪ ،‬دختران که در دوران جهاد به‬ ‫عربها و پاکستانی ها فروخته می شدند از سوی کافران فروخته نمی شدند يعنی ازسوی کسانی فروخته می شدند که مدعی‬ ‫تامين اسالم و مسلمانی در افغانستان بودند ‪،‬و آنها اين امر را مطابق آيه ‪ 33‬سوره نور گناه هم نمی شمردند ‪ .‬زيرا از روال اين‬ ‫آيه بر می آيد که داللی زنان گناه کبيره نيست و هيچ جزا ولعنتی هم در پی ندارد و مانند ديگر موارد نه از آتش جهنم و نه از آب‬ ‫جوش خبری است ‪ ،‬بلکه در اين کار گفته شده {نکنيد} ‪ ،‬و اگر کسی به جبر باالی آنها اين کاررا می قبوالند ‪،‬هللا در مورد{ آنها }‬ ‫آمرزگار و رحيم است ‪ .‬سوال اينست که چه گناه آنها کرده اند که هللا گناه آنها را بيامرزد؟ گناه بزرگی از لحاظ دين انجام دادند و‬ ‫آن (اکراه) است ‪ .‬اکراه در لغت به معنی آن است که کسی خالف ميل او به کاری مجبور شود و او انکار کند‪ .‬بدين لحاظ اگر‬ ‫زنان خالف ميل و امر ارباب خويش سر پيچی کنند ‪،‬با توجه به اکراه شان هللا امرزگار است ‪ ،‬و شايد ببخشد ‪ .‬چنان که می گويد‬ ‫‪{ :‬هر کسی ايشان را اجبار کند بداند که هللا با توجه به اکراه شان رحيم است }فاعل از سوال و جواب هللا فارغ است‪ ،‬مفعول‬ ‫است که با وجود انجام مجبرانه ء فعل‪ ،‬طرف آمرزش هللا قرار می گيرد و از طرف ديگر زن در اسالم چنان که قبأل بسيار‬ ‫نمونه آورده شد برده است ‪ ،‬به ويژه کنيز حق انکار از امر ارباب را ندارد ‪ .‬سراسر تاريخ اسالم پر است از ظلم بر زنان که‬ ‫چگونه کنيز گرفته می شدند ‪ .‬بهر حال بحث کنيز گيری در اسالم و ستم بر آنها بحث ديگری است ‪ .‬اما حرف اينست که در هر‬ ‫حال زن در اديان سامی در اثر تحقيق که محقق به عمل می آورد فاقد همه ارزش های انسانی است ‪ .‬اگر جا جايی هم از زن به‬ ‫نيکويی ياد شده { آللويی} پيش نيست ‪.‬‬

‫‪26‬‬

‫در اينجا مسالۀ يی که مطرح می شود انيست که زنان خود از بنياد های ستم بر خويش آگاهی ندارند و اگر برای شان گفته شود‪،‬‬ ‫نيز چنان از عقوبت هايی که برای شان درعدم فرمانبرداری ذکرشده بيم می کنند که هرگز حاضر به شنيدن آن نمی شوند ‪ .‬زيرا‬ ‫ترساندن يا { بيم رسانی} سنگ پايه اسالم را تشکيل داده و ميدهد‪ .‬در زمينه ترساندن زنان ‪ ،‬شجاع الدين شفا مطلبی دارد بدين‬ ‫شرح ‪ « :‬ترساندن ( ضيعفه) از عواقب اخروی عدم اطاعت هميشه از مؤثر ترين ابزار مکتب آخوند بوده ‪ ،‬و در اين زمينه‬ ‫آنقدر احاديث موثق است که مجموع آنها به تنهايی از چندين برابر گنجايش کتاب حاضر [ کتاب توضيح المسايل شامل ‪264‬‬


‫صفحه] تجاوز می کند ‪ .‬به عنوان نمونه ‪ ،‬فقط از آنها يکی را برايتان نقل می کنيم که امتياز خاص آن ‪ ،‬روايت حديث توسط آية‬ ‫هللا فقيد ‪ ،‬دستغيب شيرازی ‪ ،‬شهيد محراب ‪ ،‬از بزرگترين شخصيتهای جمهوری اسالمی می باشد ‪ { :‬روايت است از امير‬ ‫( عليها السالم) وارد شديم بر حبيب خدا محمد ( ص ) و‬ ‫المومنين عليه السالم که فرمود ‪ :‬يک روز من و فاطمه زهرا‬ ‫رسول هللا را گريان ديديم ‪ ،‬فاطمه زهرا ( ع ) از پدرش علت گريه را سوال کرد ‪ .‬حضرت فرمود متأثر شدم آنچه را که در‬ ‫ليلة المعراج از عذاب زن ها نشانم دادند ‪ .‬حضرت زهرا (ع) به پدر عرض کرد مگر راجع به عذاب زن ها چه ديدی ؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫خالصه روايت شريفه آن که حضرت فرمود ‪ :‬ديدم زنی را که به مويش آويزانش کرده اند در حاليکه مغزش می جوشد و ديدم‬ ‫زنی را که به زبانش آويزان شده و در حلقـش حميم جهنم می ريزند ‪ .‬و ديدم زنی را که دست و پايش را بسته و مار ها بدان می‬ ‫پيچند ‪ .‬و ديدم زنی را که سرش خنزير ( خوک ) و بدنش شکل االغ است ‪ .‬حضرت زهرا منقلب شد و عرض کرد مگر چه کار‬ ‫کرده اند که چنين می شوند؟ حضرت فرمود ‪ :‬اما آن زنی که به مويش آويزان کرده اند و مغزش می جوشد زنی است که مويش‬ ‫را نامحرم ببيند ‪ { .‬توضيح آيت هللا دست غيب ‪ :‬جای که حرام است پيدا بودن موی زن ‪ ،‬پس وای اگر برجسته گی های محرک‬ ‫شهوت را نپوشاند } و فرمود ‪ :‬اما آن زنی را که به زبانش آويزان کرده بودند و در گلوی او از حميم جهنم می ريختند ‪ ،‬زنی‬ ‫است که به شوهرش جسارت کند و بی ادبی کند { تذکر آيت هللا دستغيب ‪ :‬پس شما متوجه باشيد هر کدام دختر داريد سفارش کنيد‬ ‫زبانش را نگهدارد ‪ ،‬و اال اگر کلمه ء درشتی بگويد اينست عقوبتش } و فرمود ‪ :‬اما آنکه به پستانش آويزان کرده بودند زنی است‬ ‫که بدون علت شوهرش را از همبستری خود مانع شود و بهانه بياورد ‪ .‬و فرمود ‪ :‬اما آن زنی که به پا هايش آويزان شده بود ‪،‬‬ ‫زنی است که بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون رود ‪.‬‬ ‫ونيز حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمودند ‪ :‬زنی را ديدم که گوشت های بدنش را با مقراض می چکيدند و مجبورش می کردند‬ ‫که بخورد ‪ .‬و اين زنی است که برای بيرون رفتن از خانه آرايش کند { تذکر آيت هللا دستغيب ‪ :‬بی حيايی بی شرم ! معلوم نيست‬ ‫کجا خواهد برود ‪ .‬لباسی را که برای شوهرش بايد ببوشد ‪ ،‬زينتی را که برای شوهرش بايد بنمايد برای مردم می کند‪ .‬غيرت کجا‬ ‫رفته است ؟ حيثيت چه شده ؟ مثلی اينکه رکی بوده خشک شده است ! } و نيز آن حضرت ( ص ) فرمود ‪ :‬زنی را ديدم که سر‬ ‫تا پايش شکل سگ بود و آتش از مقـعدش داخل و از حلقش خارج می شد ‪ .‬اين زن آوازه خوان است ‪ { .‬کتاب معراج ‪ ،‬فصل اول‬ ‫}‪.‬‬ ‫تصور می کنيد اين طرز فکر دربارۀ « مقام واالی زن » منحصر به دوره های گذشته مکتب ريا بوده است ؟ خير ! در يک‬ ‫مکتب اصيل ‪ ،‬ممکن است فروع تغيير کند ‪ ،‬و لی اصول تغيير نمی کند ‪ .‬استدالل های فلسفی و الهی بزرگان مکتب نيز ‪ ،‬چون‬ ‫غالبأ از « الهامات غيبی) مايه می گيرد ‪ ،‬امروز همان قدر محکم و ايراد ناپذير است که در گذشته بوده است ‪ .‬و نمونه های از‬ ‫اين استدالل ها در همين عصر « مقام واالی زن » در همين جمهوری روحانيت مبارز ‪ ،‬نقل از طرف بزرگان همين روحانيت‬ ‫چنين ا ست ‪55 » . .‬‬ ‫و با چنين تهديد ها و تخويف ها است که زن نمی تواند جرأت نمايد که از آزادی و حقوق خويش حرفی به ميان بياورد و امروز‬ ‫هم اگرعده يی اززنان که جرأت می کنند و آزادی از اسارت مرد را طلب می نمايند در تأکيد به اصول اسالم می خواهند چيزي‬ ‫که به هيچوجه مبين آزادی شان از اسارت نيست به دست آورند‪ .‬در حقيقت زنان درس خوانده و آشنا به مدنيت امروزی وقتی‬ ‫حقوق خويش را با حفظ معتقدات مذهبی مطرح می نمايند‪ ،‬در حقيقت در پی آزاديهای بنيادی خويش نيستند بل درپی حداقل {‬ ‫رهايی} خويش اند ‪ ،‬زيرا رهايی چيزی و آزادی چيزی ديگری است رهايی قسمتی از آزادی است نه کل آزادی ‪ .‬مثأل برای زن‬ ‫اجازه داده می شود که از خانه بيرون رود ‪ .‬در حقيقت امررهاييش بخشيده شده است و او دراثر مجادله های بسيارامر رهايی از‬ ‫زندانی بودن در خانه را بدست آورده است و اجازه يافته که ميتواند بدون محرم شرعی از خانه برآيد‪ ،‬آيا او با اين اجازت يافتن‬ ‫آزادی خويش را بدست اورده است ؟‪ .‬مثأل‪ :‬بسيار ساده آيا او ميتواند آن گونه که ميخواهد لباس ببوشد و برآيد و يا روايات‬ ‫اسالمی را درپوشيدن لباس بايد مدنظر داشته باشد؟‪ .‬اگر گفته می شود که چون دريک جامعه اسالمی زنده گی می کند ‪ ،‬بايد‬ ‫مراعات نمايد ‪ ،‬پس آزاد نيست ‪ ،‬تنها رهايی حاصل يافته است ‪ .‬دراين مورد مثال های فراوان وجود دارد ‪ ،‬که اينجا از ساده‬ ‫ترين آن ياد شد‪ .‬همين نکته است که زن را به خود اسارتی می کشاند ‪ ،‬زيرا او در طی هزار و چند سال قبول نموده است که‬ ‫مرد به اوحاکم است و زن بايد فرمانبردار مرد باشد‪ ، .‬اين امر اکنون ايمان اورا تشکيل می دهد‪.‬و از طرف ديگر سيلی از‬ ‫احکام تخويفی و تهديدی که در قرآن که او آن را قبول نموده است که از آسمان آمده است و خروار ها حديث و جوال جوال‬ ‫روايات امامان و فقها و منافقين ‪ ،‬آنهم در طی هزار و چند صد سال باعث شده است که تن بر خواری و ذلت بدهد ‪ .‬مهمتر از آن‬ ‫که در طی پس از استيالی اسالم به زن ديگر مجال آن داده نشد که به خود بيانديشد؛ جز اين که دست بين و دست نگر مرد باشد ‪.‬‬ ‫و مرد هم انقدر بر سرش کوفت که ديگر به آن عادت نموده است و آنرا داروی رفتن به بهشت در آخرت می داند ‪.‬‬ ‫اينجاست که يک محقق به پاسخ خيلی ها بغرنج در برابر پرسش چه بايد کرد؟ مواجه می شود‪.‬‬

‫‪27‬‬

‫زيرا بنياد هايی اسارت و ستم بر زن ‪ ،‬باور و عقيده ء زن را تشکيل می دهد و زن به آيه آيه آن ايمان دارد ‪.‬‬


‫در جامعه يی که ‪ % 25‬آن را به طور کل بيسواد تشکيل می دهد و زن که نيمی از نفوس اين جامعه است بر عالوۀ بيسوادی‬ ‫عام جامعه ‪ ،‬اين جنس از قرنها به اين طرف در چهار ديواری خانه و تفکرات ظالمانۀ باور حاکم بر جامعه زندانی بوده است و‬ ‫از هرگونه تماس و مباشرت های اجتماعی دور نگهداشته شده است ‪ ،‬چگونه بايد نخست در امر رهايی و بعد آزادی او اقدام به‬ ‫عمل آيد؟ ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫از اين آيا ها و چگونه ها بسيار موجود است که يکی پشت ديگر صف می بندند ‪ .‬اما يک نکته برای حل اين مصائب الويت پيدا‬ ‫می نمايد و آن اينکه می بايد در پی تغيير تفکر جامعه از باور به خرافات بر آمد و هر چه که زن و يا مرد را در بند و زنجير و‬ ‫معاد انديشی نگهداشته و نگهميدار آزاد نمود و مقوالت ستمگرانه را افشا و از هاله تقدس کاذب بيرون کشيد و سعی نکرد که‬ ‫به اطر حفظ موقف در چراگاه مصلحت انديشی چريد و دم را غنيمت شمرد‪ .‬و از باز گويی حقيقت انکار نمود ‪ ،‬قول معروف‬

‫است که « اگر کسی حقيقتی را نداند نادان است ؛ اما اگر کسی بداند و دانايی خود را انکار کند‬ ‫جنايتکار است »‪.‬‬ ‫به هر حال آنچه که بنياد ستم برزنان شمرده می شود در جوامع مانند افغانستان اسالمی ‪ ،‬باور های دينی است و ربطی به مسايل‬ ‫اقتصادی و سياسی ندارد ‪ ،‬مسا يل سياسی و اقتصادی در يک جامعه شامل عام می شود و تفريق جنسيتی را شامل نمی شود‪ ،‬در‬ ‫تمام برنامه های سياسی و اقتصادی در تمام جهان زن و مرد نفع و ضرر مشترک دارند ‪ ،‬جز در ممالک اسالمی که تابع قوانين‬ ‫اسالم اند و تفريق بين زن و مرد در دين اسالم موجود است ‪ .‬و قتی در يک جامعه قانون دين و شريعت حاکم باشد هرگز نمی‬ ‫شود که از تساوی حقوق زن و مرد حرفی به ميان آورد ‪ .‬به همين خاطر است که مذهبيون سعی می دارند جامعه را با وجود‬ ‫فشار های الزم با نام اسالمی نگهدارند ‪ .‬مثلی که در افغانستان همين حاال دو قانون برقرار است ‪ .‬يکی قانون قرآن است که‬ ‫محاکم قضايی از آن پيروی می کند و دوم قوانين به اصطالح مدنی انهم با محتوای اسالمی ‪ .‬مطابق قانون قرانی مرد بر زن‬ ‫حاکم است ‪،‬حق طالق دارد ‪ ،‬حق زدن و کشتن و سنگسار دارد و بسيار حق های ديگر که بخشی ازآن گفته شد ‪ .‬مثأل همين‬ ‫چندی پيش شما تصويری از شالق زدن يک زن را در سوات‪ ،‬از سوی پيروان سنت غرای محمدی ديديد و از سنگسار کردن و‬ ‫سر بريدن زن به وسيلۀ مرد ها هرروز اطالع می يابيد ‪ .‬کی می تواند بر ضد اين سنگسار اقامهء دعوا کند؟ زيرا اگرچنين کاری‬ ‫کند ‪ ،‬بر ضد اسالم عمل نموده و ملحد است‪ .‬و يا کی می تواند بگويد که ميانه زن و مرد بايد برابر باشد ‪ ،‬اگر بگويد پس کفر‬ ‫گفته است و بسيار چيز های ديگر ‪.‬‬ ‫بنا بر اين در برابر يک محقق يک مشکل ديگر نيز قد بر می افرازد ‪ ،‬و آن اين که افشای ناروايی ها در متون دينی به سبب‬ ‫باور های مردم قهر ها و غضب های" کوزه يی" را بر می انگيزد ‪ ،‬البته اين قهر های کوزه يی از سوی رهبران آگاه دين نيست‬ ‫حرف آنها روشن است و در دفاع ازهر آنچه در متون دينی می باشد شمشير هم می کشند ‪ .‬پس مشکل در کجاست ؟ مشکل در‬ ‫وجود کسانی است که هم به نعل ميزنند و هم به ميخ ‪ .‬نه حاضرند که بدی دين را قبول نمايند نه حاضراند که تطبيق احکام دين‬ ‫را باالی خود و باالی ديگران بپذيرند به نسبت ظالمانه بودنش ‪ .‬اينان آنچه را که از دين ميدانند بنا برمصلحت های ذهنی خويش‬ ‫انکار می کنند ‪ ،‬بی خبر از آن که با اين کار گناه عظيم را مرتکب می شوند ‪.‬‬ ‫قول معروف است که می گويد‪ «:‬اگر کسی حقيقتی را نداند نادان است ؛ اما اگر کسی بداند و دانايی خود را انکار کند جنايتکار‬ ‫است ‪ ».‬و گاهی هم بخاطر از دست ندادن بهشت احتمالی اسالم که در آن حورهای باکره ‪ ،‬روی تخت های رديف شده در‬ ‫کنار جويهای عسل و شيرو بره های بريان انتظار شان را می کشد دايهء مهربان تر از مادر شده هر کسی که زبان در مورد دين‬ ‫بشوراند ‪ ،‬می فرمايند اين بهتان است بر دين ‪.‬‬ ‫پس بازهم چه بايد کرد؟ بايد گفت اين حرفهايی که باعث بد نامی دين می شود و قهر و شرم بر می انگيزد ‪ .‬نه يهود گفته ‪ ،‬نه‬ ‫نصاری ‪ ،‬نه هندو ‪ ،‬نه کمونيست و نه ساير کافران ‪ .‬اين در قرآن است ‪ ،‬در حديث است ‪ ،‬در کالم امامان است ‪ ،‬گفتار و روايات‬ ‫پيشوايان دين است ‪ .‬اگر ازشنيدن اين حرف ها شرم می داری انکار کن ‪ ،‬اگر نمی داری مثل آنها در دفاع برآی ‪ ،‬و بگو هر چه‬ ‫است قبول دارم ‪.‬‬ ‫پس راه اينست که مشت دين ساالران را در جامعه باز کرد و مکان آنان را مشخص ساخت و به جايگاه مطلوب حال شان نشاند‬ ‫‪ ،‬اين کار فقط پس از افشای جنايات شان وتفکرات جنايی شان می تواند صورت پذيرد و بس ‪.‬‬

‫‪28‬‬

‫فصل اول‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تجاوز اعراب بر خراسان‪:‬‬

‫در مجلد اول اين کتاب ازحمله و ايلغار تازيان بر بخش سيستان افغانستان و مقاومت جانبازانه مردم در برابر اعراب وتجاوز‬ ‫ايشان ياد گرديد و معلوم شد که خالف ادعای برخی از تاريخنگاران ‪ ،‬افغانستان نه در زمان خالفت عثمان بن عفان فتح گرديده‬ ‫است و نه مردم آن به ميل و رغبت خويش اسالم و فرهنگ عرب را قبول نموده اند ‪ .‬همچنان پيدا گشت که مردم خراسان در‬ ‫اتکا و باور به حاکمان محلی خويش غافلگيرانه مواجه با حمله اعراب مسلمان شدند و حاکمان محلی جبونانه خالف ميل و اراده‬ ‫مرم بنا بر خاصيت ذاتی و طبقاتی خود جهت حفظ منافع شخصی شان ‪ ،‬با قبول و امضای شرطنامه های ننگين مبنی بر دوام‬ ‫و قبول حاکميت شان از سوی اعراب اشغالگر بر ناحيه ها ‪ ،‬سر تسليم فرود آوردند و سجدهء اعراب نمودند‪ .‬و از پی آن کليد‬ ‫قفل خزاين و ثروت های ملی و فرهنگی کشور را مانند عزت و آبروی خويش تسليم متجاوزين نمودند ‪ .‬ولی بر عکس پاسخ‬ ‫مردم در برابر متجاوزين تازی و تصا ميم کشور فروشانه حاکمان محلی روشن بود ‪ ،‬و آن عبارت بود از ‪ :‬مقاومت جانبازانه در‬ ‫راه حفظ ناموس ملی ‪ ،‬آئينی‪ ،‬و فرهنگ شان‪.‬‬ ‫اسناد و مدارک معتبر تاريخی نشان می دهد که مردم خراسان يا افغانستان امروزی‪ ،‬نيز چون مردم بخش سيستان آن در برابر‬ ‫حيل و تجاوز اعراب مسلمان فريب خوردند‪.‬‬ ‫اعراب به بهانهء تعقيب و دستگيری يزد گرد ‪ ،‬شاه فارس که به سوی کشور افغانستان يعنی( خراسان) فرار نموده بود ‪ ،‬وارد‬ ‫اين سر زمين شدند‪ .‬هيچ منبع و مدرک تاريخی وجود ندارد که به غير از بهانه ء تعقيب يزدگرد به منظور ترويج دين به‬ ‫اصطالح اعراب وارد جنگ مقدس شده باشند‪ .‬فقط تقيب و دستگير ی يزد گرد را بهانه تجاوز خويش قرار دادند و بس‪.‬‬ ‫به کار گيری حيل و نيرنگ اعراب به منظور تجاوز بر سر زمين خراسان ( افغانستان ) از آن جهت بود که تازيان در راهزنی‬ ‫و ويرانگری و تجاوز و حمله تجربه کافی داشتند ‪ ،‬آنها بر اساس مهارت ذاتی درچپاول و راهگيری پيش از حمالت خويش‪،‬‬ ‫د قيقأ اراضی و امکانات دفاعی مردم و نيروی مقاومت را همه جانبه مطالعه می نمودند ‪ ،‬و پس از آشنايی با خصوصِ ات‬ ‫جغرافيايی و ويژه گی های تاريخی سر زمين مورد نظر ‪ ،‬اقدام به تجاوز و جنگ مينمودند‪ .‬و مطالعه امکان و عدم امکان پيرو‬ ‫زی در خراسان در مدتی که اعراب مصروف تجاوز وغارت درفارس بودند ‪ ،‬ضروری می پنداشتند ‪ .‬زيرا در مدت که‬ ‫مصروف غارت فارس بودند به خوبی دريافتند که منبع تغذيه جالل شاهان ساسانی و پارسيان ‪ ،‬بهره های خراسان( افغانستان)‬ ‫است ‪ .‬همچنان اين واقعيت را نيز از نظر دور نداشتند که سيروس يا کورش کبير هخامشيان با تمام صالبتی که داشت در‬ ‫تجاوز به اين سر زمين جان باخت و در اثر تجاوز خود به اين سر زمين به قتل رسيد‪..‬‬ ‫پای اسکندر مقدونی آن متجاوز نام آور و شکست ناپذير تاريخ در اين سر زمين لنگيد و در برابر سردار نامی بلخ ‪ ( ،‬بسوس)‬ ‫ميدان باخت و بيچاره مانده بود ‪ .‬تا جايی که اگر ده ها شاه و سلطان بوسه بر رکاب اسنکندر ميزد ‪ ،‬او به پای( رکسانه ) زيبا‬ ‫روی سغديانه يی زانو زد و با بيان اين که ‪ « :‬الزم است که مقدونی ها و بومی ها با هم مزاوجت کنند تا محفوظ گردند» ‪56‬‬

‫ننگ شکست های خود را جبران نموده و سر انجام فرار را بر قرار بسوی هند ترجيح ميدهد ‪.‬‬

‫‪29‬‬

‫واعراب متجاوز هر گز از اين رويداد و دالوری های مردم سرزمين ما غافل نبودند ‪ ،‬ولی ثروت های هنگفت و گنجينه های‬ ‫سر شار مادی و معنوی اين سر زمين چيزی نبود که اعراب را مانع تجاوز از تجاوز به اين سر زمين شود و از نعمات آن چشم‬ ‫بپوشند به همين لحاظ بود که وقتی احنف بن قيس ا زقصد تجاوز به خراسان ‪ ،‬به عمر بن خطاب نامه می نويسد ‪ ،‬و اجازت‬ ‫پيشروی بسوی خراسان می خواهد ‪.‬عمر در پاسخ می نويسد که ‪ «:‬بدين سوی رود بسنده کن و از‬


‫آن درنگذر" ‪54‬و چنان از تجاوز به خراسان و حشت داشت که گفته بود ‪ .« :‬دوست دارم ميان ما با آنجا دريايی از آتش می‬ ‫بود ‪» .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫وقتی علی ابن ابيطالب که مشوق اصلی جنگ با مردمان فارس و خراسان به شمار می آيد از عمرعلت وحشتش را می پرسد او‬ ‫پاسخ می دهد ‪ « :‬زيرا مردم آن سه بار از آنجا بيرون می ريزند و در سومين بار نابود می شوند و اين به نزديک من دوست‬ ‫داشته تر است از آن که بر مسلمانان آيد ( يا بر دست مسلمانان انجام گيرد ‪52).‬‬ ‫با اين هم همين عمر بود که در اثر تشويق علی به منظور بر آورده شدن آرزو های محمد پيغمبر اعراب يکسره تازيان را‬ ‫ترغيب به تجاوز وغارت اموال و ثروت های عجميان می نمود ‪ .‬چنان که ابوالحيسن مسعودی می نويسد ‪ « :‬واقدی در کتاب‬ ‫فتوح االمصار نقل کرده که عمر در مسجد بپا خاست و حمد و ثنای هللا گفت آنگاه کسان را بجهاد خواند و ترغيب کرده گفت ‪:‬‬ ‫ديگر حجاز جای ماندن شما نيست و پيغمبر فتح قلمرو کسری و قيصر را به شما وعده داده است به طرف سر زمين ايران‬ ‫حرکت کنيد ‪64).‬‬ ‫گرچه درتاريخ طبری از قول پيغمبر گفته شده که ( کاخهای کسری و قيصر نه قلمرو) که ما آن را مفصأل در جلد اول کتاب‬ ‫شرح داده ايم ‪ .‬اما به هر حال به نظر می آيد که عمر بن خطاب فالبين و منجم ماهر بوده است چنانچه پيشگويش در مورد‬ ‫خراسان با اندکی تفاوت درست از آب در آمد ‪ ،‬مردم بخش خراسان واقعأ سه بار بر اعراب متجاوز بيرون آمدند ‪ .‬بار اول به‬ ‫رهبری قارن هراتی ‪ .‬بار دوم به رهبری نيزک بادغيسی يا تخاری‪ ،‬و بار سوم جنبش های متداوم و تسلسلی سنباد تا حکيم مقنع‬ ‫خراسانی‪ .‬بعد از اين سه بار است که واقعأ به سوی نابودی ميروند ‪ .‬تا جائي که پسانها با آنکه شورش ها يی وجود دارد اما با‬ ‫آنهم سير نابودی تدريجی هويت ملی فرهنگی و آئينی آنها به وسيله شمشير خون چکان اعراب تند تر تحقق می يابد ‪ ،‬که يکی‬ ‫ازعلل اين تيزی شمشير و فرود آمدن آن بر پيکر مردم افغانستان همانا خود فروشی و خود با خته گی حکام بومی به ويژه‬ ‫فيوداالن و اربابان زور و زر بنا بر منافع و مصلحت های طبقاتی شان بوده است که اين گونه معامله های ناجوانمردانه درطی‬ ‫هزار و چهار صد سال پس از ظهور اسالم در تاريخ کشور ما بسيار به وقوع پيوسته ‪ ،‬که در پسينه سالها و امروز همان تفکر‬ ‫و دين عربی هزار و چهار صد سال پيش و با اشتراک و رهبری اعراب در وجود خود با خته گان و خود فروشان بومی‬ ‫مستعربه يعنی مجاهد ين اسالمی که در خدمت امپرياليز م کافر بودند و هستند تکرار شد‪ ،‬هرچند اين مکررات بارها از سوی‬ ‫نيرو های مختلف العنوان در هيئت چب و راست تکرار گرديده است‪ .‬اما فاجعه بار ترين همه بدون ترديد کارروايی اسالميست‬ ‫های بومی خادم تازی ( مجاهدين اسالمی) به شمار می آيد‪.‬‬ ‫پارس و خراسان‪:‬‬

‫پس از آن که کشور پارس شکست ميخورد و تسليم اعراب متجاوز می شود ‪ ،‬يزد گرد شاه پارس بزدالنه و نا جوانمردانه با صد‬ ‫ها آرايشگر ‪ ،‬خنينا گر ‪ ،‬آشبز ‪ ،‬کيسه مال و کنيز و غالم همراه با صندوق های ذخيره شده ء طال و زيورات ‪ ،‬روستا به روستا‬ ‫و شهر به شهر فرار می نمايد ‪،‬تا وارد خراسان می شود ‪ .‬وارد کشور ی که بارها با مردم آن عهد و پيمان شکسته بودند و همين‬ ‫که فرصت برای شان دست داده از هيچگونه جنگ و جفا دريغ نکرده اند ‪.‬‬ ‫برای اينکه روشن شده باشد چرا مردم ( ايرانويچ ‪ ،‬آريانا ‪ ،‬خراسان ) يعنی افغانستان امروزی شاه پناهنده پارس رادستگيری‬ ‫نکردند ‪ ،‬و در اثر آن خود به مصيبت تجاوزات اعراب دچار آمدند الزم است معلومات مختصری از روابط تاريخی ميان‬ ‫مردم افغانستان و پارسيان انداخته شود‪.‬‬ ‫همانگونه که در جلد اول اشاره شد کشور افغانستان قبل از اسالم و قبل از ميالد در مجموع بنام های ( آر يا ورته) ‪،‬‬ ‫(ايرياناويچه) و ( آريانا ) ياد می گرديده که حدود جغرافيايی آنرا احمد علی کهزاد در کتاب تاريخ افغانستان از قول استرابو‬ ‫چنين بيان می کند ‪ « :‬سرحد شرقی رود اندوس ( سند ) سرحد جنبوبی اقيانوس بزرگ ( بحر هند ) ‪ ،‬خط شمالی آن پارو‬ ‫پاميزوس و يک سلسله کوهستان بود که از شمال هند تا در بند خزر امتداد داشت ‪ ،‬قسمت غربی آنرا خط معين می کرد که پارتيا‬ ‫را از مد يا و کرمان را از فارس و پاره تا کنه ‪ etetataMaM‬جدا می ساخت ‪ .‬استرابو در نظريات خود اين جمله را هم عالوه‬ ‫می کند که آريانا بعضی حصص فارس ‪ ،‬مديا ‪ ،‬بکتريا و سغديان را هم در بر می گرفت‪ .‬زيرا باشنده گان اين نقاط تقريبأبه يک‬ ‫زبان متکلم اند« اپو لودوروس» هم اين جمله اخير « استرابو» را تائيد و تکرار نموده می گويد که آريانا بعضی حصص فارس‬ ‫و مديا و مناطق شمال باختر و سغديان را در بر می گرفت ‪61» .‬‬ ‫برای معلومات بيشتر روجوع شود به کتاب تاريخ افغانستان تاليف احمد علی کهزاد‪.‬‬

‫‪30‬‬


‫بر طبق پزوهش های کامأل مستند و مشرح روان شاد کهزاد که با استفاده از منابع و مأخذ محقيقين اروپايی و يونان و التين انجام‬ ‫يافته است ‪ .‬کشور فارس ( ايران امروزی) هيمشه کشور کوچک و جز در زمان هخامنشی ها و ساسانيان ديگر منجمله مستعمره‬ ‫بوده است ‪ .‬شجاع الدين شفا پژوهشگر نامدار ايرانی اين واقعيت را انکار نمی کند که فارس فقط در زمان هخامنشی ها و‬ ‫ساسانيان که مجموعأ شايد چند قرن شود داراي استقالل بوده است و از اين مدت هم تقريبأ يک قرن آنرا ميتوان گفت که در‬ ‫جغرافيايی قدرت خسروان آريانا ‪ ،‬خراسان ( افغانستان) امروزی به سر می برده است و پس از حمله اعراب به کشور پارس‬ ‫ساسانی و فتح کامل آن حتی بگفته ء آقای شفا از حاکميت ساده ‪ ،‬اين کشور هم در تاريخ خبری نيست ‪ .‬شجاع الدين شفا می‬ ‫نويسد ‪ « :‬هنگامی که عرب در موج جهانگشايی خود به ايران ( پارس) ساسانی حمله آورد ‪ ،‬چهارده قرن بر آغاز تاريخ مدون‬ ‫ايران می گذشت ‪ .‬امروز نيز چهارده قرن بر دوران اسالمی اين تاريخ می گذرد ‪ .‬در کارنامه تاريخ ‪ ،‬اين دو کفه ء ماقبل‬ ‫اسالمی و اسالمی امروز در سطحی کمتر از يک ديگر قرار دارند و بر اين مبنا آسان تر ميتوان سود ها و زيان های آنها را در‬ ‫ترازوی سنجش گذاشت آسان تر می توان دريافت که ايران در جابجايی دورانها چه از دست داده و چه بدست آورده است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ولی اين حساب رسی تنها وقتی می تواند معتبر و بنا بر اين پذيرفتنی باشد که در آن با تاريخ تقلب نشده باشد ‪ ،‬يعنی آنچه مالک‬ ‫حساب رسی قرار می گيرد واقعيت ها و شواهد مسلم باشد نه پيشداوريها و موضعگيرهای پيش ساخته يی که مارک تعصب‬ ‫مذهبی و يا مارک تعصب مليگرايانه داشته باشند ‪.‬‬ ‫در هزار و چهارصد ساله نخستين اين تاريخ ( يعنی پيش از اسالم ‪ ،‬م ) به استثنای يک دوره کوتاه هفتاد ساله ـ ايران به طور‬ ‫دايم يک ابر قدرت باستان بود ‪ ،‬و در دو قرن از اين مدت اصوأل ابر قدرت منحصر به فرد بود ‪ .‬در هزار و چهار صد ساله ء‬ ‫دوم ‪ ،‬نه تنها نشانی از اين ابر قدرتی بر جای نماند ‪ ،‬بلکه در پيش از نيمی از اين مدت ايران حتی حاکميت ساده يی نداشت و‬ ‫تنها بخشی از امپراطوريهای عرب و مغول و غزنوی و سلجوقی و ترک و تاتار بود ‪62 » .‬‬ ‫همين اکنون هم يعنی سال ‪ 1344‬شمسی ‪ ،‬حاکميت مردم پارس يا ايران بدست خود شان نيست ‪ ،‬بلکه اين اعراب اند که باالی‬ ‫شان حکومت می دارد ‪ ،‬زيرا خمينی و خامنه يی و خاتمی ‪ ،‬سادات اند و سادات خويشاوندان محمد بن عبدهللا پيغمبر مسلمانان را‬ ‫گويند که مسلمأ عرب بود ‪ .‬بدين لحاظ حاکم پارسيان امروز هم عرب است ‪.‬‬ ‫روانشاد احمد علی کهزاد در کتاب (تاريخ افغانستان) در جلد اول فصل دوم در باره قبايل پارس و چگونه گی تشکيل حکومت‬ ‫شان روشنی مفصل انداخته است و عهد شکنی هايی را که ساسا نيان در برابر خسروان کيانی نژاد افغانستان نموده اند مفصأل‬ ‫شرح داده است ‪ .‬يکی از اين موارد عهد شکنی و ناسپاسی ساسانيان بگونهء مختصر اينجا نقل می گردد هر گاه خواننده خواسته‬ ‫با شد ‪ ،‬مفصل آنرا بداند رجوع کند به تاريخ افغانستان جلد دوم ازص ‪ 42‬به بعد تاليف کهزاد ‪.‬‬ ‫گقته شد که ساسانيان در برابر خسروان آريانا ( افغانستان) عهد شکنی های بسيار نموده است از جمله ‪ ،‬کهزاد مينويسد‪:‬‬ ‫« يزد گرد دوم طوريکه ديده شد تا آخر عمر از تهديد و حمالت يفتلی ها آرام ننشست تا در سال ‪ 456‬وفات نمود ‪ ,‬و پسرانش‬ ‫هرمزد سوم و فيروز هرکدام مدعی سلطنت پدر شدند ‪ .‬اگر چه هرمزد سوم برادر بزرگ از دوری فيروز که گويند در ری بود‬ ‫استفاده نمود ه اعالن پادشاهی نمود ولی برادرش قانع نشد ه و بعد از دو سال در سال ‪ 452‬به حمايت مغان و بزرگان به شاهی‬ ‫رسيد ‪ .‬در زمانی که شهزاده گان ساسانی بين خود بر سر تخت و تاج می رزميدند در آريانا آخشنور بصير ترين پادشاه يفتلی‬ ‫ها سلطنت داشت ‪. . .‬‬

‫آخشنور یفـتـلی و فیروز ساسانی ‪:‬‬ ‫جنگ اول آخشنور و فيروز که سومين جنگ دولت يفتلی و ساسانی می باشد ‪ ،‬از دو جنگ سابق به مراتب سخت تر بود ‪. . .‬‬ ‫آنچه نزد مورخين و واقعه نگاران شرق و غرب مسلم است ‪ ،‬اينست که در نتيجه جنگ بزرگی که ميان آخشنور و فيروز به‬ ‫عمل آمد قشون ساسانی سخت منهزم شد و شاه ايشان و پسرش قباد با جمعی از سران ساسانی که در جمله بعضی از زنان و‬ ‫منجمله دختر فيـروز بود اسير گرديد‪.‬‬

‫‪31‬‬

‫آخشنور با دشمن مغلوب خيلی جوانمردانه پيش آمد و شاه فارس و بعضی از دود مان شاهی و سران ساسانی را به اعزاز و‬ ‫احترام زياد نگاه می داشت ‪ .‬برای اينکه اين فتح نه فتح شخصی بلکه فتح کشور آريانا بر کشور فارس ساسانی تلقی شود ‪ ،‬باب‬ ‫مذاکره را برای فيروز بازگذاشت ‪ .‬فـيروز از مخالفت با دولت يفتلی آريانا عفو خواست و قسم کرد که اگر بخشيده شود و‬ ‫سالمت به کشور خود و تخت و تاج خود برسد از خط معين سرحدی مملکتين تجاوز نخواهد نمود و به عنوان خساره جنگ و باج‬ ‫يک مبلغ پول به دولت آريانا خواهد پرداخت و تا هنگام رسيدن پول پسر خود قباد را به قسم گروگان و يرغمل به دربار يفتلی‬ ‫خواهد گذاشت ‪ .‬و قباد دوسال طوری يرغمل در دربار آخشنور بود تا پول رسيد و آزاد شد ‪» . ..‬‬


‫کهزاد روايت ديگر اين واقعه را پس از آن که قشون فيروز در بيابانی راه گم می کند و نزديکانش به او مشورت می دهد که‬ ‫قاصدی نزد آخشنور بفرستد و معذرت بخواهد تا از مرگ نجات يابند ‪ ،‬به نقل از تاريخ طبری در ادامه چنين بيان می نمايد‪« :‬‬ ‫‪ . . .‬فيروز گفت صواب است پس رسول فرستاد ند و گناه خويش پيدا کردند و عذر و تقصير و زنهار خواستند ‪ .‬آخشنور‬ ‫مالمت کرد و چنين گفت که من به جان تو چنين نيکويی کردم و چون سوی من آمدی ترا بداشتم و سپه دادمت و با امداد خود ترا‬ ‫کسی کردم تا بر برادرت غلبه کردی و مملکت ازاو بستدی پس حق من نشناختی و سوی من سپاه آوردی و مردمان چند از من‬ ‫بگرختندی و تو غره شدی و حرمت مرا دست باز داشتی تا خدايت بگرفت ‪ . . .‬تا ترا به گناه تو گرفتار کند ‪ ،‬به ناسپاسی کردن‬ ‫نعمت و نا شناختن حرمت من امروز که به گناه خويش مقر آمدی ترا عفو کردم و زنهار دادمت و ترا به فرزندان و ملک باز‬ ‫فرستم به آن شرط که با من عهد کن و سو گند خور که هرگز ديگر به حرب من نيايی و سپه نفرستی و هيچ دشمن مرا ياری‬ ‫ندهی نه به مزد و نه به سالح و ميان پادشاهی ما و ميان پادشاهی تو مناره کرديم تا حد ميان ما و تو پديد آيد و ترا بر آن مناره‬ ‫برم و سوگند خوری که هرگز نه تو و نه سپاه تو بدين جانب بيآيد و اگر غدر و بی وفايی کنی خود و سپاه تو از تو روی‬ ‫بگردانند و خدای عزوجل ترا خری کند که به لعنت خدا مبتال باشی و رسول او را به نيکويی باز گردانيد و پيش وی طعام و‬ ‫خواسته فرستاد و از آنچيزی ها که از آن ناحيت خيزد از معنی ستور و فرش و ادانی و بفرمودش که هم آنجا هستی که می باشی‬ ‫تا من کسی بيرون کنم تا آن مناره تمام کند و ترا آنجا برند و سوگند دهند و با تو عهد کنند ‪ .‬و رسول فيروز باز آمد و هديه ها‬ ‫آورد ‪ ،‬سخت شاد شد بدان که جان و آن سپاه او بخشيد‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس سوگند را اجابت کرد و سپاس داشت و آخشنور بفرمود تا از آن کوه سنگ را ببر يدند و بر سر آن چاه يک مناره ساختند‬ ‫که جاويدانه همی بود از سنگ و ششماه اندر بيابان روز بشد و آن مناره را تمام کردند‪ ،‬و فيروز با اندک لشکر که داشت ششماه‬ ‫آنجا بماند از در اين ششماه آخشنور هر يک ماه از او نيکويی و تربيت نو نيک فرستادش چون مناره تمام شد ‪ ،‬آخشنور حاکم و‬ ‫دبيران و مهران سپاه و رعيت آنجا فرستاد و دانشمندان هـيا طله و آن طخارستان همه را بفرستاد ‪ ،‬تا فيروز را به مناره و پيش‬ ‫مردم وی سوگند داد ‪ ،‬چنانکه اول ياد کرديم پس عهد نامه نوشتند و آن همه مردمان که آنجا حاضر بودند گواه کردند و عهد های‬ ‫خويش بر آن عهد نهادند ‪ ،‬پس آخشنور فيروز را بسيار خواست داد و به نيکويی باز گردانيد و ليکن روی او را ننمود و با وی‬ ‫ديدار نکرد و فيروز بازگشت ‪.‬‬

‫فيروز چون از او دور شد و بر تخت خويش باز گشت ‪ ،‬فقط دو سال خساره جنگ فرستاد و پسر خود قباد را از‬ ‫گروگان دولت يفتل خالص کرد به عهد و ميثاق خويش وفادار ماند ‪ .‬حين که پسرش به مراجعت کرد عهد و قسم را‬ ‫شکسته و قشون برای جنگ و تجاوز از سر حدات که در معاهده معين شده بود حاضر نمود ‪.‬‬ ‫‪( . . .‬کرستين سن) در اين باره می نويسد ‪ :‬چندی بعد فيروز علی الرغم مخالفت سپهبد « بهرام» مجددأ محاربه را عليه پادشاه‬ ‫يفتلی شروع کرد ‪ .‬در اين قشون کشی به بدبختی های زيادی مواجه شد ‪ .‬در ‪ 444‬قشون فارس که در اراضی صحرايی وارد‬ ‫شده بود از دست دشمن کامأل معدوم شد‪ .‬خود فيروز هم کشته شد و نعش او را نيافتند ‪ .‬بعضی از مورخين عرب و فارس گويند‬ ‫که فيروز و همراهانش در خندقی افتادند که پادشاه يفتلی ها کنده بود ‪63 » .‬‬

‫همسویی ها و ناهمسویی ها ‪:‬‬

‫خسروان آريانا ( افغانستان ) با شاهان فارس ( ايران ) هميشه در گيريهای داشته اند‪ .‬با آن که مردم سر زمين ما افغانستان‬ ‫امروزی ‪ ،‬مردم پارس را برادران همخون و هم ريشهء خويش دانسته که در ابتدای تاريخ در اثر تنگی اراضی و جستجوی منابع‬ ‫حياتی و علفچرها از سرزمين اصلی شان يعنی باختر ‪ ،‬بخدی ‪ ،‬آريانا ( افغانستان ) به سوی غرب اين کشور کوچ نموده اند ‪.‬‬ ‫چنانچه در توار يخ نوشته شده است ‪ « :‬همان طوري که آريا ها از بخدی به جنوب هندوکش منتشر شده و شاخه های شان به‬ ‫طرف شرق در خاک های هند پراگنده شد ‪ ،‬بعداز ‪ 2444‬ق م ‪ ،‬که آنرا مبداء حرکت و مهاجرت ها از بخدی ميدانند ‪ ،‬شاخه ها يا‬ ‫موج های هم مجرای رود خانه های هيرمند وهيرود و فراه رود را که از کوهپايه های آريانا به طرف غرب و جنوب غرب سير‬ ‫می کنند ‪ ،‬تعقيب نموده و به ماورای غربی دشت لوط حاليه پراگنده شدند ‪ .‬مهمترين قبايل آريايی که از آريانا به طرف غرب‬ ‫مهاجرت نمودند ‪ ،‬قبايل ( امادی) و ( پارسوا ) يعنی مادها و فارسی ها بودند که با عشاير متعلقه و حيوانات خود از کوه پايه های‬ ‫( مهد آريايی ) يعنی آريانا به تجسس علفچر و چراگاه به طرف غرب رفتند ‪.‬‬

‫‪32‬‬

‫‪ . . .‬در حوالی ‪ 3444‬ق م مهاجمينی از حوالی بين النهرين به اراضی جنوب خزر پيدا شده و مدنيتی با خود آوردند که (‬ ‫پروتوعيالمی) گويند ‪ .‬به همين ترتيب سامی ها از بين النهرين به طرف شرق پيش آمده و به خاکهای فارس جای گرفتند ‪ .‬عالوه‬ ‫بر اين در سواحل خليج فارس سياهپوستان هم زنده گانی داشتند که اصليت آنها چندان معلوم نيست ‪ .‬آشوری ها که از نژاد سامی‬ ‫بودند در خاکهايی که پسان بنام مديا و فارس شهرت يافت ‪ ،‬مستقر شده و قرنها در آن قطعات حاکميت مدنی و سلطه سياسی‬


‫داشتند ‪ .‬اين وضيعت يعنی زنده گانی اقوام عناصر سامی در اين عالقه ها دوام داشت تا اين که شاخه های آريايی از طرف‬ ‫مشرق يعنی از آريانا در حوالی ‪ 244‬ق م بنای مهاجرت را به طرف غرب گذاشتند و با عناصر نژاد سامی مقابل شدند ‪ . . .‬قرار‬ ‫تحقيقاتی که در زمينه قبل التاريخ در حوالی کاشان و ديگر نقاط فارس به عمل آمده ‪ ،‬عاليم ظهور قوم جديد که غالبأ آريا باشند‬ ‫در حوالی ‪ 1444‬ق م در آن ديارپديدار شده است ‪ .‬اين آريا ها از کانون سامی يعنی بين النهرين و اراضی متصل شبه جزيره‬ ‫عربستان نيامدند بلکه قراري که آئين و عقايد و زبان و عادات و غيره وانمود می کند ‪ ،‬از کتلهء آريا های باختر ی شاخه هايی‬ ‫در حوالی ‪ 2444‬ق م جدا شده و امتداد راه های طبيعی يعنی مجرای رود خانه ها يی که از آريانا به طرف غرب می رود به‬ ‫حرکت آمدند و آهسته آهسته به اراضی ماورای دشت لوط پراگنده شدند ‪64» .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫با وجود اين کوچ‪ ،‬و تشکيل قبيله و دولت ‪ ،‬و با وجود آنکه با سامی ها آميخته گی هايی پيدا نمودند ‪ ،‬اما هرگز پارسيان خود را‬ ‫از ميراث های فرهنگی آريايی های بخدی يا افغانستان امروزی محروم نگردانيدند‪ ،‬چنانکه امروز که امروز است پيوسته با آن‬ ‫ميراث زندگی دارند ‪ ،‬با آن ميراث ها افتخار می کنند تا جائيکه مبد أ و مبدع خويش ‪ ،‬مکان خويشتن را می شمارند و فراموش‬ ‫می نمايند که که پرورده ء فرهنگ و آئين های سر زمين آريانا ‪ ،‬يا به عبارت دقيق‬ ‫( ايران شرقی ) يعنی سرزمين خراسان يا افغانستان امروزی اند‪ .‬در همين زمينه گفتگوی چند پژوهشگر نامی ايران را به نقل‬ ‫می گيريم که از تاثير پذيری مردمان پارس از فرهنگ و آيين سرزمين افغانستان و چگونه گی تأئيد اين امر که افغانستان‬ ‫امروزی مهد دانش ‪ ،‬دين و فرهنگ شکوهمند مردمان دو کشور است ‪ ،‬روشنی انداخته شده است ‪ .‬البته اين نقل با اختصار از‬ ‫مجله ( ماهنامهء فرهنگی و هنری کلک ‪ ،‬شماره ‪ ، 64‬شهريور ‪ )1363‬به عمل امده است ‪ .‬گفت و شنيد چنين آغاز می يابد ‪:‬‬ ‫« مهر داد بها ‪ :‬اين مجموعه های حماسی که ما داريم ‪ ،‬چه در شاهنامه و چه در غير شاهنامه عمدأ در شرق ايران شکل گرفته‬ ‫باشد ‪ ،‬چنانچه داستانهای رستم محققأ در شرق ايران شکل گرفته ‪ ،‬چون محلش سيستان است ‪.‬‬ ‫دليل ديگر اينکه جای جغرافيايی اتفاقات حماسه های ما شرق ايران است ‪ ،‬متعلق به دو طرف جيحون است ‪ ،‬آنسوی توران است‬ ‫و اين سوی ايران ‪ .‬يک نکته بسيار جالب برايتان بگويم و آن اينکه در شاهنامه آمده که پايتخت کاووس در پارس بود در حالي‬ ‫که در حماسه های کهنه که نگاه می کنيم پارس در اين حماسه ها اصأل دخيل نبوده است ‪.‬اين نبرد ها بر گرد رود جيحون است ‪.‬‬ ‫می شود و ‪p´ ls‬پس چرا ياد از پارس کرده است ؟ جالب اينست که واژه پارت ‪ ،‬در امالی پهلوی پارس به صورت امالی‬ ‫در ضمن مطالب جغرافيايی بندهش آمده که از هرات به شرق افغانستان امروزی پارس است ‪ .‬يعنی از هرات تا برسی به باميان‬ ‫و برسی به کوههای پامير در شرق ‪ ،‬يعنی منطقه يی که بلخ هم جز آن است ‪ ،‬پارت حساب می شود ‪ ،‬و بلخ پا يتخت کاووس‬ ‫بوده ‪ .‬ضمنأ من در ياد داشت های شما ( داکتر مزدا پور) بود که می خواندم که بلخ پايتخت کاووس بوده ‪ ،‬توی متن آمده ‪ ،‬اشتباه‬ ‫در قرائت ‪ ،‬دريافت غلط شکل اسطوره را عوض کرده پا يتخت کاووس که در بلخ بوده ( که ظاهرأ از عصر اشکانی بخش از‬ ‫پارس خوانده می شد ) جزو ء پارس به شمار می آمده ‪ ،‬جزو ی از پارس خوانده شده و سرزمين و پايتخت کاووس را در فارس‬ ‫شمرده اند ‪ .‬البته شگفت آور است که حتی منطقه شمال افغانستان را پارس بخوانند ‪ ،‬ولی چنين آمده است ‪ .‬کتاب بندهشن رود ها‬ ‫و کوههای بلخ اطراف بلخ را می شمارد و می گويد که همه در پارس شمال هندوکش فعلی است ‪ .‬باید دانست که تمام حماسه‬ ‫سرایی ما که در شاهنامه شکل گرفته و فردوسی آنها را جمع کرده در شرق اتفاق افتاده است ‪.‬‬

‫‪33‬‬

‫بحث را عوض کنيم ‪ ،‬آيا فردوسی همهء روايات شاهنامه را از ميان مردم خراسان گرد آورده و ربط زيادی با خداينامه ندارد ‪ ،‬يا‬ ‫جز آن است ‪ ،‬و شاهنامه باز نويسی فارسی خداينامه است؟ به گمان من مطالب شاهنامه ملهم از روايات مردم شرق ايران است ‪.‬‬ ‫به همين دليل هم شما کاراکتر های شبيه قهرمانان دره ء سند را در شاهنامه می توانيد پيدا کنيد ‪ .‬از جمله( کريشنه) است که با(‬ ‫رستم) بی ارتباط نيست ‪ .‬من فکر می کنم يک مقدار از شخصيت رستم تم های اسطوری رايج در افغانستان و دره ء سند است که‬ ‫اين ها اصأل چه در دوره ء يونانی ها و چه در دوره ء کوشانی ها با هم مربوط اند ‪ .‬به دنيا آمدن کريشنه و بدنيا آمدن زال و حتا‬ ‫طرد شدن آغازين زال ‪ ،‬نزد سيمرغ ‪ ،‬به طرد شدن کريشنه می ماند ‪ .‬محبوب زنان بودن کريشنه و محبوب زنان بودن زال و‬ ‫عالقمندی به کريشنه و جذب او بسوی خود در برابر عالقه رودابه به زال و جذب او تا آنجا که از ديوار قلعه به ياری گيسوی‬ ‫رودابه باال ميرود ‪ .‬کريشنه هم محبوب خويش ‪ ،‬شهزاده خانم را با سفارش های قبلی خود خانم می دزدد ‪ .‬حاال ما در ايران‬ ‫مسلمان نمی توانيم بگويم زال رفت زنش را دزديد ‪ ،‬يا رستم تهمينه را ‪ ،‬بلکه پيوند ازدواج به ميان می آيد ‪ .‬ولی پيوند زن و مرد‬ ‫ميان بعضی اقوام به شکلی است که زنها به سراغ مرد می آيند و مرد پهلوانی ها می کند ‪ .‬در داستان مهابهارات کريشنه به‬ ‫صورت خدای پهلوان ديده می شود ما اين را در نقش زال و رستم در شاهنامه می بينيم که سخت غير طبيعی است ‪ .‬مرگ‬ ‫هردوی شان نيزدرشکار گاه است البته علت ها يک مقدار با هم فرق می کنند ‪ ،‬ولی رستم و کريشنه در شکار گاه کشته می شوند‬ ‫‪ .‬اين ها تم های رايج دره ء سند و جنوب افغانستان است ‪ .‬اين مسأله هم مال منطقه ء ری نيست ‪ ،‬مال منطقه ء اصفهان هم نيست‬ ‫‪ .‬اين اسطوره ها مال شرق ايران ( افغانستان) است هم ايرانی ها اين ها را گرفتند هم در هند به صورت کريشنه در آمده که خدا‬ ‫است ‪.‬‬


‫‪ . . .‬شکل قديمی داستانهای آنها حتا تا اوايل زمانی ساسانيان در روايات حماسی شرق ايران ادامه داشت ‪ .‬تا زمانی‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سلوکيان و يونانيان ‪ ،‬بلخ مرکز دين و فرهنگ زرتشتی بود و با آمدن و اقامت يونانيان مرکز دينی ظاهرأ به پارس منتقل می شود‬ ‫‪ .‬شما در حماسه های زرتشتی توجه خاصی به اساطير بعد از اين عـصر نمی بينيد ‪ ،‬يا بين شاهنامه و مطالب حماسی زرتشتی‬ ‫اختالف است ‪ .‬عدم توجه به داستان نبرد رستم و اسفند يار ‪ ،‬تفاوت شخصيت گشتاسب در شاهنامه و مطالب زرتشتی ‪ ،‬می رساند‬ ‫که زرتشتی ها با رفتن به پارس ‪ ،‬تماس خود را با حرکت و تحول حماسه سازی در زمين بلخ از دست داده اند ‪ .‬البته ذکری از‬ ‫رستم در متون پهلوی می آيد ‪،‬در يادگار زريران می آيد و در درخت آسوری می آيد ‪ ،‬در ادبيات پهلوی ‪ ،‬به خصوص در‬ ‫بندهشن يک ‪ ،‬فصلی در باره حماسه سرايی دارد ‪ ،‬از خانواده ء زال در سيستان صحبت می کند که سام بود ونريمان بود و زال‬ ‫بود و رستم ‪ .‬در اين متن دينی ‪ ،‬که اين فصلش بايد ملهم از خداينامه باشد ‪ ،‬چون زرتشتيان خداينامه را تا اوايل اسالم دقيقأ می‬ ‫شناختند ‪ .‬ولی از اين فصل بندهشن بر می آيد که زرتشتی ها اهميت به شخصيت زال و رستم نمی دهند ‪ ،‬بر عکس در حماسه‬ ‫سرايی شرق ايران ‪ ،‬معنکس در شاهنامه ‪ ،‬گرشاسب ‪ ،‬اين پهلوان زرتشتی بزرگ اهميت و ارزش جدی خود را از دست می دهد‬ ‫‪.‬‬ ‫‪ . . .‬من به اين عقيده ام هيچ چيزی از هيچ چيزی سبز نمی شود ‪ .‬وقتی دنبال اين مسأله را می گيريم ‪ ،‬می بينيم که از حدود‬ ‫سيصد سال پيش از مسيح تا حود دويست و پنجاه ‪ ،‬سيصد سال پس از مسيح ‪ ،‬يعنی نزديک به ششصد سال ‪ ،‬حکومتی با فرهنگ‬ ‫تلفيقی يونانی و ايرانی ‪ ،‬هندی در منطقه شرق ايران ( افغانستان ‪ ،‬م) حاکم است ‪ .‬و اين امر بر جنبه های مختلف هنری‬ ‫معماری آنجا اثر گذاشته است ‪ ،‬ناگزير به اين نتيجه می رسيم که ذکر شد ‪ .‬مثأل شما به کشفيات ( آی خانم ) نگاه کنيد برويد‬ ‫آثارش را ببينيد ( آی خانم) بندرگاه بلخ است کنار رود جيحون ‪ .‬اصأل باور نمی کنيد تلفيق فرهنگی را در آنجا ‪ .‬هنرمند به‬ ‫ساختن ماهی های دلفين پرداخته که محبوب هنر يونان بوده است ولی از آنجايی که در رود خانهء جيحون ماهی های فلسدار‬ ‫وجود ندارد ماهی بی فلس ساخته ‪ .‬يا زن ساخته ‪ ،‬قيافه اش مثل يونانی ‪ ،‬لباس يونانی هم بر تن دارد ‪ ،‬اما تزئيناتش همه ايرانی‬ ‫( آريايی) است ‪ .‬توجه می کنيد اين همه توی ( آی خانم ) به دست آمده از طريق کشفيات که در آنجا شده ‪ .‬يا باز شما به معبد‬ ‫آريايی) بر می خوريد که با تزئينات يونانی قشنگ و‬ ‫بودايی در آنجا بر می خوريد که تزيينات ايرانی دارد ‪ .‬به معبد ايرانی (‬ ‫ِ‬ ‫ظريف تزئين شده اند ‪ ،‬با نقش خدايان يونان است ‪ .‬جام های شراب داريم آنجا ‪ ،‬که از شاخ جانور است ‪ ،‬با نقش و ترئينات‬ ‫ايران ( اريايی) ‪ .‬آن جام ها مال يونان است ولی تژئينات ايرانی ( آريايی ) دارد ‪ .‬کشفيات باستانشناسی پر است از اين قبيل‬ ‫نمونه ها‪ .‬بعد کوشانی ها می آيند و جای يونانی ها را می گيرند ‪ .‬کوشاننها دنباله رو يونانی های بلخ هستند ‪ .‬کافی است آدم برود‬ ‫باميان و آنجا را از نزديک ببيند تا تاثير هند را بر شرق نجد ايران بشناسد ‪.‬‬

‫داريوش شايگان ‪:‬‬ ‫بلی ‪ ،‬همين نقاشی های سغدی و پنجکنت ‪ ،‬خيلی عجيب بود برای اينکه هم فرمهای يونانی و هم فرمهای بودايی ‪ ،‬هم‬ ‫عناصر ايرانی ( آريايی) در آنها بود و اتفاقأ در باره کار نشده »‪56‬‬ ‫به نظر می رسد که در پهلوی اين چنين داوری های متکی به خرد و بدون تعصب ‪ ،‬شوربختانه در زمينه همسويی و تلفيقات‬ ‫فرهنگی و آئينی و ريشه های وجودی آن در مرز های معين بدون تعصب کار صورت نگرفته است ‪ ،‬بلکه در مورد تاريخ تشکل‬ ‫‪ ،‬يکجايی و جدايی و جدا شدن آريايی ها و جنگ ها و جدل هايی فيمابين ايشان هم بدون موضعگيريهای خود بزرگ بينانه و‬ ‫حسابگريهايی تقلبی و بدون پررويی های ناشی از تعصبات ملی گرايانه و مذهی کمترتحقيق به عمل آمده است‪ .‬که بيان و تحقيق‬ ‫اين مسئله ها را به پژوهشگران خرد گرايی عرصه تحقيق وامی گداريم ‪.‬‬

‫فرار یزد گرد شاه پارس‪:‬‬

‫‪34‬‬

‫علت اين که مردم خراسان ( افغانستان ) شاه فراری پارسيان را پناه ندادند ‪ ،‬نيز ناشی از موضعگيری خود بزرگ بينانه و‬ ‫تعصبات نا آگاهانه ء ملی و حسابگری های تقلبی شاه ساسانی پارس بود که به شوم ترين سر نوشت ‪ ،‬خود و کشورش را دچار‬ ‫کرد ‪ .‬شاه فراری پارس در گام نخست پس از فرار به ری با طعن و تحقير مردم ری مواجه می شود ‪ .‬ابن اثير در تاريخ کامل‬ ‫می نويسد ‪ «:‬يزد گرد پس از شکست جلوال به ری آمد و بدان جا رسيد ‪ ،‬ابان بن جادويه که فرمانروای انجا بود ‪ ،‬بر او شوريد و‬ ‫او را دستگير کرد ‪ .‬يزگرد گفت ‪ :‬ای ابان به من خيانت ميورزی ؟ ابان گفت ‪ :‬نه ‪ ،‬ولی تو شاهی خود را فروهشتی که بدست‬ ‫ديگران افتاد و من خواستم که آنچه را که نزد من است ‪ ،‬فهرست برداری کنم ‪ .‬او مهر يزدگرد را گرفت و دبير را فرمود که‬ ‫همه آنچه را که خوش می داشت ‪ ،‬فهرست برداری کرد و بر آن مهر نهاد و مهر را به بدو باز گرداند آنگاه به نزد سعد رفت‬ ‫و همه آنچه را که در آن سياه بود به وی پرداخت » ‪66‬‬


‫يزدگرد پس از ری به اصفهان می آيد آنجا نيز عزتی نمی يابد ‪ ،‬به کرمان فرار می نمايد ‪ ،‬در آنجا هم آبروی از دست داده ء‬ ‫خويش را نمی تواند باز يابد ‪ ،‬سرانجام خود را به خراسان زمين می رساند ‪ ،‬به اميد اينکه از مهمان نوازی و غيرت اين مردم‬ ‫استفاده برد ‪ .‬اما مردم خراسان عهد شکنی و جفا های شاهان پارس را بياد داشتند ‪ ،‬ولی باآنهم بنا به غيرت ذاتی خويش خواستند‬ ‫کمک کنند اما نه پيش از يک آزمون ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫نیزک و یزدگرد‪:‬‬

‫نيزک ساالر دلير يکی از يخش های خراسان زمين با وجودی که به تحريک ماهويه سپهبد مرو برای از بين بردن شاه ساسانی‬ ‫بسوی مرو حرکت کرده بود تا يزدگرد را با همرانش يکجا به قتل برساند؛ اما حيفش آمد که شاه پناهنده را به قتل برساند‪.‬‬ ‫بنابراين تصميم گرفت تا باری اورا بيازمايد تا مگر ازمرکب برتری طلبی و قومگرايی خويش فرود آمده باشد ‪ .‬چنانچه که اگر‬ ‫از اين آزمون شاه ساسانی موفق بدر می آمد ممکن بود که نيزک با او يکجا با اعراب متجاوز وارد نبرد می شد ‪.‬‬ ‫در تاريخ طبری اين واقعه چنين نوشته شده است ‪ . . . « :‬آنگاه نيزک به محلی ميان دو مرو آمد که حلسدان نام داشت و يزد‬ ‫گرد مصمم شد برود و او را ببيند‪ . . .‬و چون نزديک همد يگر شدند نيزک پياده به پيشواز يزدگرد رفت‪ .‬يزدگرد بر اسبی بود و‬ ‫بگفت تا نيزک بريکی از اسب های يدک وی بنشيند و او بر نشست و چون به ميدان اردوگاه رسيدند توقف کردند و چنانکه گويند‬ ‫نيزک بدو گفت ‪ ( :‬يکی از دخترانت را به من به زنی بده که نيخواه توباشم و همراه تو با دشمنت بجنگم‪).‬‬

‫يزد گرد گفت ‪ ( :‬ای سگ ! با من جسارت می کنی ؟)‬ ‫نيزک او را با شمشير بزد‪ .‬و يزدگرد بانگ بر آورد ‪66 » .‬‬ ‫در باره قتل يزدگرد نوشته ها بسيار است که ما از تکرار آن پرهيز می کنيم ‪ ،‬زيرا آنچه الزم بود گفته شد و آن اينکه چگونه‬ ‫خود بزرگسازی و خود بزرگ بينی های کاذبانه عواقب بد را به بار می آورد ‪ .‬يزد گرد فراموش کرده بود که مهد پرورش ذات‬ ‫و نياکان او همين خراسان بود و او وتمام نژادش فرهنگ و آئين و زبان را از همين مردم ميراث برده است ‪ ،‬و از دامن همين‬ ‫سرزمين کوچيده و پارس و پارسيان را تشکيل داده است ‪.‬‬

‫نمی توان انکار کرد که که يکی از علت های اساسی و مهم پيروزی تجاوز اعراب بر افغانستان بنا بر شهادت تاريخ‬ ‫همانا عدم مقاومت پارسيان پس از شکست نهاوند است مرتضی راوندی در اين موردمی نويسد ‪:‬‬

‫‪35‬‬

‫« استاد فقيد محمد قزوينی ‪ ،‬ضمن انتقاد بر مقاله ء يکی از فضال در شفق سرخ ‪ ،‬به بعضی از علل و عوامل تسلط اعراب بر‬ ‫ايران اشاره می کند و از شاعر و نويسنده ء بيچاره يی که جز قلم و کاغذ و دوات ‪ ،‬سالحی ندارد و به حکم ضرورت ‪ ،‬ناچار‬ ‫است لغات عربی را در محاورت و مکاتبات معمولی به کار می برد ‪ ،‬تا حدی دفاع می نمايد و مينويسد‪ ( :‬اگر تقصير در ترجيع‬ ‫زبان عربی بر زبان فارسی بر کسی متوجه است ‪ ،‬می دانيد بر گردن گيست ؟ اول بر گردن خليفه عمر بن خطاب است که‬ ‫قانون عرب به طرف ايران سوق داد ؛ دوم به گردن يزدگرد سوم و سرداران او که با آن همه قدرت و قوت و جاه و جالل و‬ ‫جبروت و تمدن و ثروت که براق اسب شان از نقره بود و نيزه های شان از طال و يا بر عکس ‪ ،‬نتوانستند سدی در مقابل خروج‬ ‫آن عربهای فقير سر و پا برهنه ببندند ؛ سوم به گردن بعضی ايرانيان خاين و عرب مأبان آنوقت ( شبيه به فرنگی مأبان روس و‬ ‫انگليس پرستان امروزه که بال شک نسبت اين ها به خط مستقيم ‪ ،‬به آنها منتهی می شود ) از اوليای امورو حکام واليات و‬ ‫مرزبانان اطراف که به محض اين که حس کردند که در ارکان دولت ساسانی تزلزل روی داده وقشون ايران در دو سه واقعه از‬ ‫قشون عرب شکست خورده اند خود را فوری به دامان عرب ها انداختند و نه فقط انها را در فتوحات شان کمک کردند و راه و‬ ‫چاه را به آنها نمودند بلکه سرداران عرب را به تسخير ساير اراضی که در قلمرو آنها بود و هنوز قشون عرب به آنجا حمله‬ ‫نکرده بود ‪ ،‬دعوت کردند و کليد قالع و خزاين را دودستی تسليم آنها نمودند به شرط آنکه عرب آنها را به حکومت آن نواحی‬ ‫باقی بگذارند ‪ .‬کتب تواريخ ‪ ،‬بخصوص فتوح البلدان بالذری ‪ ،‬از اسامی شوم آنها پر است و يکی از معروف ترين آنها ماهويه‬ ‫سوری مرزبان مرو ‪ ،‬قاتل يزدگرد است که بعد در زمان حضرت امير ( علی بن ابيطالب‪ ،‬م ) به کوفه آمد ‪ . . .‬وحضرت امير‬ ‫به دهاقين اساوره خراسان حکمی نوشت که جميعأ بايد جزيه و ماليات قلمرو خود را به او بپردازند ‪ .‬و همچنين بعضی از‬ ‫ايرانی های ديگر که در بسط نفوذ عرب و زبان عرب فوق العاده مساعدت کردند ‪ ،‬مثل آن ايرانی بی حميت که برای تقرب به‬ ‫حجاج بن يوسف ‪ ،‬دواوين ادارات حکومتی را که تا آنوقت به فارسی بود به عربی تبديل کرد ‪ ،‬يا مثل ( خواجه بزرگ شيخ جليل‬ ‫شمس الکفاة ) احمد بن الحسن الميمندی ‪ ،‬وزير سلطان محمود ‪ ،‬که پس از چهارصد سال از هجرت و خاموش شدن دولت عرب‬ ‫در خراسان ونواحی شرقی ايران ‪ ،‬چنان اقدام کرد ‪ .‬تازه آقای کافی الکفاة از کفايت های که به خرچ داد ‪ ،‬يکی اين بود که دواين‬


‫ادارات دولت غزنوی را که وزير قبل از ابو العباس فضل بن احمد اسفراينی به فارسی تبديل نموده بود ‪ ،‬دوباره به عربی تبديل‬ ‫کرد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫فی الواقع پاره يی ازايرانيان به محض قبول دين اسالم گويا از تمام وجدانيات انسانی و عواطف طبيعی که منافات با هيچ دين هم‬ ‫ندارد ‪ ،‬منسلخ شدند ‪64 » .‬‬

‫يا مثأل در همين مورد ميتوان گفت که پس از چند صد سال سقوط حاکميت مسقيم اعراب بر افغانستان آقای صبغت هللا‬ ‫مجددی که ميراث همان اعراب متجاوز مسلمان در افغانستان به شمار می آيد در لويه جرگه (‪ 2831‬خورشيدی ) نام‬ ‫کشور افغانستان را با نام فرهنگ اعراب يعنی اسالم تازيان پيوند داد و دولت اسالمی افغانستان ساخت ‪.‬‬ ‫در پی اين انسالخ مادی و معنوی پارسيان بود که اعراب راه را بسوی خراسان عالمتگذاری گردند ‪ .‬اين عالمتگذاری زمينه‬ ‫های ديگر هم داشت که منجر به تجاوز تازيان گرديد ‪ .‬يکی اينکه ‪ :‬مردم افغانستان ( خراسان ) می پنداشتند که هدف اعراب جز‬ ‫تعقيب يزدگرد و دستگيری و يا قتل او چيزی ديگر نيست ‪ .‬زيرا مردم هنوز از اسالم و اصول اساسی رسالت ‪ ،‬يعنی قتل و‬ ‫غارت و وحشی گری و جهالت گستری آن آگاه نبودند ‪ .‬دوم اينکه ‪ :‬در خراسان دولت مرکزی وجود نداشت ‪ .‬وبه اصطالح‬ ‫امروز نوع فدراليزم بدون مرکزيت حاکم بود ‪ .‬مثأل همين که خراسان می گويم اين عنوان بعد ها از سوی اعراب شامل جغرافيای‬ ‫نيشاپورتا رود سند وسيستان و قسمت بزرگی از نواحی آسيای ميانه وما ورالنهر گرديد‪ ،.‬در حاليکه بسياری از اين مناطق با‬ ‫وجود معنويات ريشه يی مشترک ‪ ،‬جغرافيای مستقل داشتند ‪ ،‬مثأل خراسان ‪ ،‬تخارستان ‪ ،‬کابلستان و سيستان که در مجموع همه‬ ‫اين بخش ها را سرزمين آريانا می گفتند ‪ .‬هر بخش آريانا از خود استان ها و مراکز واحد داشت ‪.‬‬ ‫استان ها يا واليات خراسان را احمد بن ابی يعقوب در تاريخ يعقوبی شامل اين جغرافيا می داند ‪ «:‬نيشاپور ‪ ،‬هرات ‪ ،‬مرو‪،‬‬ ‫مرورود‪ ،‬فارياب ‪ ،‬تالقان ‪ ،‬بلخ ‪ ،‬بخارا ‪ ،‬بادغيس ‪ ،‬باورد ( ابيورد ) ‪ ،‬گرجستان ‪ ،‬طوس ‪ ،‬سرخس و گرگان» ‪ 62‬به قول‬ ‫يعقوبی هريک از اين استانها را حاکمی بود که بنام ( سپهبد) خراسان ياد می شدند ‪ .‬اما چنانکه گفته شد بعد از تجاوز اعراب ‪،‬‬ ‫جغرافيليی آريانا که شامل شهرهای ياد شده بود به نام واحد خراسان تبديل يافت ‪ .‬با آن که در بعضی از دوره های تاريخ پس از‬ ‫تجاوز اعراب سيستان و خراسان از هم جدا بوده است و حکام علحيده داشته است ‪ ،‬مثأل کابلستان چنانچه در جلد اول اين کتاب‬ ‫آمده تا به دوره غزنويان مستقل بود و عليه اعراب می جنگيد ‪.‬‬ ‫چون مالحظات اين کتاب بررسی جنايات اعراب در خراسان است ‪ ،‬بنابران تمام بخش های آريانا که بعد از قرن پنجم نام‬ ‫خراسان به خود گرفت مدنظر است ‪ ،‬قابل ياد اوری است که عنوان خراسان طوريکه مير غالم محمد غبار می نويسد ‪:‬‬ ‫« بعد از قرن سوم ميالدی کلمه ء خراسان که در معنی مشرق و مطلع آفتاب است پيدا شد و از قرن پنجم ميالدی تا قرن ‪12‬‬ ‫عيسوی در طی يکنيم هزار سال نام مملکت افغانستان به شمار می رفت ‪ . . .‬که قبل از اين يعنی هزار سال قبل از ميالد تا قرن‬ ‫پنجم نام آريانا داشت ‪64 ».‬‬ ‫بررسی نهايت مختصر جغرافيايی و مدنی خراسان يا همان آريانای قديم به خاطر اين ضروری پنداشته شد که برخی از‬ ‫تاريخنگاران و پژوهشگران پارس ( ايران امروز ) سعی نموده اند تمام افتخارات ملی و فرهنگی ‪ ،‬جغرافيای آريانا‬ ‫( خراسان و افغانستان امروز ) را شامل حوزه پارس بسازند ‪ .‬در حاليکه غرب خراسان ‪ ،‬پارس ( ايران امروزی) در طول‬ ‫تاريخ پس از کوچ شان از سرزمين خراسان ( افغانستان ) کشور های جداگانه يی بوده اند ‪ ،‬و با آنکه هخامنشی ها و ساسانيان‬ ‫پارس مدتی بر خراسان هجوم آورده که البته تجاوزات شان نمک ناشناسانه ‪ ،‬و مانند اعراب نبوده زيرا فرهنگ و آئين بيگانه‬ ‫نداشتند که آنرا بخواهند تحميل کنند ‪ .‬و فقط می خواستند که خراسان را جز قلمرو خويش بياورند که با آنهم بگونه قطعی نايل‬ ‫نيامدند و همشيه با مقاومت مردم خراسان روبرو بودند ‪ ،‬که قبأل از آن ياد شد ‪.‬‬ ‫در رابطه به اين دستبرد های پژوهشگران پارس‪ ،‬بايد خاطر نشان ساخت که آيا موجه است که در روند تاريخ و در فرصت‬ ‫های معين از مراحل تاريخ‪ ،‬اگر کشوری بر کشوری تجاوز نموده باشد و مدتی آنرا در استيالی خويش گرفته باشد و پعد آن‬ ‫کشور آزادی و استقالل خويش را دوباره در يافته باشد و پس ازآن همان کشور متجاوز برای چندين قرن جز قلمرو و حاکميت‬ ‫به اصطالح مستعمره ء خويش شده باشد ‪ ،‬و بعد دو باره آزادی يابد ‪ ،‬اما به خاطری اشتراک فرهنگ و آئين و سنت های تاريخی‬ ‫که داشته اند تمام افتخارات آنکشور را از آن خود قلمداد نمايند ‪ ،‬آنهم صرف به خاطر اينکه در اثرغفلت و برخی از تعصبات‬ ‫جاهالنهء مقامات دولتی کشور اولی کشور دومی نام تاريخی آنرا پس از قرنها به خود بگذارد ‪ .‬نام ايران بر کشور پارس پس از‬ ‫موافقه دولت وقت افغانستان در ‪ 1314‬شمسی مطابق اول دسمبر ‪ 1235‬ميالدی گذاشته شد و قبل از آن پارس بود و همان گونه‬ ‫که آقای شجاع الدين شفا پژو هشگر ايرانی گفته ‪ « :‬در هزار و چهارصدساله دوم ‪،‬‬

‫‪36‬‬


‫( يعنی پس از تسليم شدن به اعراب و به ويژه در خدمت علی قرار گرفتند ‪ ،‬م) نه تنها نشانی از اين ابر قدرت بر جای نماند‬ ‫بلکه در نيمی از اين مدت ايران حتی حاکميت ساده يی نيز نداشت و تنها بخشی از امپراتوری های عرب ومغول و غزنوی و‬ ‫سلجوقی و ترک و تاتار بود ) ‪61‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫آيا با اين وصف می شود دقيقی بلخی يا پور سينای بلخی را و يا هزار ها شاعر و نويسنده و فيلسوف و عارف‬ ‫خراسانی را از قلمرو فعلی خود شمرد؟ بهتر نخواهد بود که به جای ايرانی بلخی و سمرقند و بخارايی لصفهانی و‬ ‫شيرازی گفت ‪ ،‬مثل حافظ شيرازی و يا سنايی غزنوی ؟‬ ‫بنابراين نبايد در تاريخ تقلب کرد و نبايد از اين که کشور و مردم افغانستان در اثر عوامل معين تاريخی در گرداب بيسوادی ‪،‬‬ ‫جهالت و غفلت غرق شدند و نتوانستند تاريخ مدون هويت ملی ‪ ،‬فرهنگی ‪ ،‬آئينی و اجتماعی خويش را بار بياورند ‪ ،‬بر غنايم‬ ‫هويتی آنها شبيخون زد و از سکوت ‪ ،‬مدارا و نرمخويی آنها سوء استفاده کرد‪ .‬اما اين هم گفتنی است که مردمان افغانستان ‪،‬‬ ‫تاجکستان و تمام پارسی دانان ممنون بخش بزرگ از دانشمندان پارس ( ايران) می باشند ‪ ،‬زيرا با وجود خودبزرگ سازی ها و‬ ‫خود ستايی های تقلبی ‪ ،‬فداکارانه و رسالتمندانه ‪ ،‬روی تاريخ هويت ملی ‪ ،‬آئينی ‪ ، ،‬فرهنگی و اجتماعی کار های قابل ستايش و‬ ‫فوق العاده با ارزش و سزاوار را نموده اند که درود بر ايشان ‪.‬‬

‫گفته شد که اعراب به تعقيب يزدگرد برآمد و يزدگرد به خراسان گريخت ‪ .‬عمر بن خطاب به اعراب که پارس را در‬ ‫تصرف خود آورده بودند ‪ ،‬دستور فرستاد که ‪ « :‬در ژرفای ايران فرو روند ‪21 ».‬‬ ‫منظور عمر از ژرفای ايران همانا خراسان است ‪ .‬به يقين ميتوان گفت که در اصل متن عربی کتاب کلمه ايران ‪ ،‬پارس و عجم‬ ‫بوده باشد و مترجمين گرامی پارس را ايران ترجمه کرده اند ‪ ،‬زير ا در آن دوران نام کشور ايران پارس بود نه ايران‪ .‬پس از‬ ‫دستورعمر چنانکه ابن اثير می نويسد ‪ « :‬احنف به خراسان شد و از طبسين به درون ان رفت و هرات را به زور گشود و‬ ‫صحار بن بهمان عبدی را به جانشينی خود بر گماشت‪63 » .‬‬ ‫عين مطلب را طبری نيز در جلد پنجم ‪ ،‬ص ‪ 1224 ،‬تائيد می دارد ‪ .‬در فتح خراسان وقتی احنف بن قيس به عمر نامه فتح‬ ‫نوشت بيشتر از عمر ‪ ،‬علی بن ابيطالب خوش گرديد ‪ .‬در تاريخ طبری آمده است که ‪ « :‬علی بن ابی طالب گويد ‪ :‬وقتی خبر فتح‬ ‫خراسان به عمر رسيد گفت ‪ ( :‬خوش داشتم ميان ما و آنها دريا يی از آتش بود ‪ ) .‬گفتم ‪ :‬چرا از فتح آنها آزرده ای که اينک وقت‬ ‫خرسندی است ؟ »‪64‬‬ ‫در ارتباط به جرأت يافتن اعراب در تجاوز بر افغانستان و علل آن چنان که بر شمرده شد بر عالوه ء تسليم شدن و فرار شاه‬ ‫فارس ‪ ،‬وجود واليان بيگانه که همه از خويش و تبار ساسانيان بودند نقش برازنده داشته است ‪ ،‬زيرا سپهبد ها يا واليت داران در‬ ‫نزد مردم ‪ ،‬حاکمان بيگانه به شمار می آمدند و اين حاکمان چون پيوند ملی با مردم نداشتند برای آنها حفظ منافع شخصی مقدم تر‬ ‫از منافع ملی بود‪ .‬و با در نظر داشت اين تقدم برای انها بی تفاوت بود که خراسان در قلمرو عرب باشد و يا ساسانی ‪ ،‬مهم اين‬ ‫بود که هر کی باشد تداوم سپهبدی ( والی) بودن آنرا بر والياتی که بودند تضمين نمايند ‪ .‬اين که باج و ماليه يی که از مردم به‬ ‫ستم حصول می داشتند ‪ ،‬بی تفاوت بود که به خزانه ء کی می رود ‪ ،‬آنها تحصيلدارانی بيش نبودند که حتی از ناموس و شرف‬ ‫خويش در برابر ثروت و قدرت دريغ نمی کردند ‪ .‬چنانکه وقتی عبدهللا ابن عامر‪ ،‬عبدهللا ابن خازم رابه سرخس می فرستد ‪،‬‬ ‫مردم سرخس جنگ نمودند ؛ اما ذادويه مرزبان سرخس به خاطر حفظ منافع خويش و اقوام خود ازعبدهللا امان می خواهد‪ .‬او‬ ‫برای صد نفر از اقوام خويش امان می طلبد و حاضر می گردد که به عوض اين صد نفر صد دختر سرخسی را به کنيزی اعراب‬ ‫بدهد ‪ ،‬حتی از دختر خود نيز دريغ نمی کند‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد‪ « :‬ابن عامر عبدهللا را به سرخس فرستاد ‪ .‬وی با اهالی آن بجنگيد تا زادويه مرزبان سر‬ ‫خس طلب صلح کرد و خواست که صد تن از ايشان را امان بدهد تا او نيز زنان را به کنيزی مسلمين فرستد ‪ .‬دختر اين مرزبان‬ ‫خود در شمار کنيزکان ابن خازم درآمد ‪65 » .‬‬

‫تسلیم شدن مرزبانان به اعراب در خراسان ‪:‬‬

‫‪37‬‬

‫در تسليمی خراسان به اعراب متجاوز ‪ ،‬همانگونه که گفته شد مرزبانان و سپهبد های ساسانی حاکم بر واليات خراسان بر خالف‬ ‫اراده مردم اين سرزمين نقش بازی نموده اند ‪ .‬برای روشن شدن اين نقش ‪ ،‬و مهم تر از ان برای بيان ماهيت هداف تجاوزات‬ ‫اعراب که آنرا شرمنده گان تاريخ اعاشه دين و خدا پرستی توجيه می دارند ‪ ،‬بهتر دانسته شد تا اسناد و روايات تاريخی از خود‬ ‫تاريخنگاران اسالم آورده شود ‪ .‬تا اين واقعيت آشکار شود که در پس هجوم بسيار وحشيانه ء اعراب متجاوز هيچگونه انگيزه‬


‫يی دينی و[ یا هدف غیر اسالمی ]وجود نداشته است ‪ .‬هدف تجاوز تازيان کامأل اسالمی و مخالف با اصول همه اديان‬ ‫خداپرستانه بوده است‪ .‬يعنی اهدافی که مبتنی بر قتل ‪ ،‬غارت ‪ ،‬ويرانی ‪ ،‬کنيز گيری ‪ ،‬غالم ستانی ‪ ،‬چور و چپاول دارايی های‬ ‫مردم ‪ ،‬از بين بردن مدنيت ‪،‬علم ‪ ،‬و در يک کلمه آنچه مايه رفاه و اسايش بشر و ازادگی و بالندگی در دنيا و عقبی است ‪ ،‬می‬ ‫باشد‪ .‬در ارقام که در زير از منابع تاريخی ذکر می شود ‪ ،‬خواننده به روشنی در می يابد که در حمله بر خراسان يا افغانستان‬ ‫امروزی از سوی اعراب در هيچ جای کلمه ِ از گرويدن به خدا يا دين که مقبول خدا و انسان باشد از سوی فاتحان اسالم ذکر به‬ ‫عمل نيامده است جز تحميل اهداف معينی زير نام دين و اسالم يعنی تحميل مقدار و نوع جزيه ياحاکم شدن بر خراسان‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تجاوز بر مرو و خیانت مرزبان آن ‪:‬‬ ‫با آنکه اعراب مسلمان زير دين و اسالم تجاوز نمودند ‪ ،‬اما هيچگاهی اتفاق نيافتاده که هنگام هجوم و تجاوز و ورود بر شهری‬ ‫دعوت به خدا پرستی ظاهر نموده باشند يا نام از دين بنام اسالم ببرند و حتی عمر بن خطاب خليفه دوم که در نزد مسلمانان‬ ‫پرهيزگار ترين به شمار می آيد ‪ ،‬وقتی غنايم بی شماری را احنف بن قيس به او می فرستد و خبر فتح را ميرساند ‪ ،‬عمر به جای‬ ‫آن که دم از انتشار دين بزند و مژده گسترش به اصطالح اسالم را به ياران خود بدهد ‪ ،‬برعکس خرسندی و خواست باطنيش‬ ‫براو غلبه می کند و واقعيت امر را بيان نموده می گويد ‪ « :‬بدانيد که هللا سرزمين و واليت و اموال و فرزندان آنها را به شما داد‬ ‫‪66 » .‬‬ ‫در تاريخ فتوح البلدان بالذری ‪ ،‬نقش منفی سپهبدان ساسانی و ماهيت و اهداف جنايتکارانه ء اعراب متجاوز را به روشنی می‬ ‫توان دريافت ‪ .‬به ويژه اين نکته را خواننده مدنظر داشته باشد که در حمله ء اعراب به شهر ها ‪ ،‬چنانکه تواريخ به وضاحت‬ ‫اشاره مينمايد ‪ ،‬مردم بر ضد متجاوزين عرب جنگيده اند ‪ ،‬اما مرزبانان که از سوی دولت ساسانی تعيين شده بودند ‪ ،‬تسليم شدند‬ ‫‪.‬‬ ‫در تاريخ طبری می خوانيم که ‪ « :‬ابن سرين گويد ‪ :‬ابن عامر احنف بن قيس را سوی مرورود فرستاد که آنجا را محاصره کرد‬ ‫‪ ،‬آنها ( مردم ) برون شدند و جنگ نمودند و مسلمانان هزيمت شان کرد ند و سوی قلعه پس راندند که در باالی قلعه گفتند ‪( :‬‬ ‫ای گروه عربان ! شما به نزد ما چنان نبوديد که اکنون می بينيم اگر می دانستيم که شما چنينيد که می بينيم ما و شما وضع ديگری‬ ‫داشتيم ‪ ،‬امروز را به ما مهلت دهيد که در کار خويش بنگريم و به اردوگاه پيشين باز رويد ‪ .‬احنف باز گشت و صحبگاهان سوی‬ ‫آنها حمله برد آنها نيز برای جنگ وی آماده شده بودند و يکی از عجمان در آمد که از شهر با وی بود ‪،‬گفت ‪ ( :‬من فرستاده ام‬ ‫امانم دهيد ) امانش دادند و معلوم شد فرستاده ء مرزبان مرو است و برادر زاده و ترجمان اوست ‪ .‬نامه ی مرزبان به احنف بود‬ ‫که نامه را بخواند ‪.‬‬

‫گويد نامه چنين بود ‪:‬‬ ‫نامه مرزبان مرو به احنف بن قیس‪:‬‬ ‫( به ساالر سپاه ما حمد خدای ميکنيم که نوبت ها بدست اوست هر ملکی را که خواهد دگر کند و هر خواهد از پی زبونی بر‬ ‫دارد و هر خواهد از پس وااليی فرو نهد مسلمانی جد من و بزرگواری حرمتی که از ديار شما ديده بود مرا به صلح و مسالمت‬ ‫شما وا ميدارد ‪ ،‬خوش آمديد و خوش دل باشيد ‪ ،‬من شما را به صلح دعوت می کنم که ميان ما صلح باشد و ششصد هزار درهم‬ ‫خراج به شما می دهم و تيولهای که خسرو شاه شاهان به وقت کشتن ماری که مردم می خورد و راه زمين و دهکده ها را بريده‬ ‫بود به حد پدرم داده بود با مردان آن بدست من واگذاريد و از هيچ کس از خاندان من خراج نگيريد و مرزبانی از خاندانم به‬ ‫ديگران انتقال نيابد ‪ .‬اگر اين را برايم مقرر کنی سوی تو آيم اينک برادر زاده ام ماهک را سوی تو فرستادم که بر آنچه خواسته‬ ‫ام از تو قول و قرار گيرد ‪66» ).‬‬ ‫احنف که جز اخذ خراج هدفی ديگر نداشت بالفاصله خواست های مرزبان ساسانی بر مرو را می پذيرد ‪ .‬و می نويسد « ‪. . .‬‬ ‫ماهک پيش من آمد و به نيک خواهی تو کوشيد و پيام ترا آورد و من با مسلمانان که با من اند در ميان نهادم و من و آنها در باره‬ ‫آن هم سخنيم و آنچه را خواسته ای می پذيرم ‪ .‬پيشنهاد کرده بودی که بابت مزدوران و کشاورزان و زمين های خود شصت‬ ‫هزار درهم به من و امير مسلمانان که پس از من می آيد بدهی به جز زمين های که خسرو ستمگر خويش ‪ ،‬به سبب کشتن ماری‬ ‫که در زمين تباهی کرده بود و راه ها را بريده بود تيول جد پدر تو کرده است ‪ ،‬زمين از آن خداست و از آن پيغمبر او که بر‬ ‫کس از بنده گان خويش خواهد دهد ‪ ،‬به شرط آنکه مسلمانان را ياری دهی و اگر خواستن همراه چابک سواران که پيش تو اند با‬ ‫دشمن شان جنگ کنی مسلمانان نيز ترا برضد کسانی که به جنگ هم کيشان مجاور تو آيند کمک کنند و بر اين مکتوبی از من‬ ‫به تو داده شود که از من حجت تو باشد و بر تو هيچ کس از خاندانت و خويشاوندانت خراج نباشد ‪64 » .‬‬

‫‪38‬‬

‫نامه احنف به مرزبان مرو ‪ ،‬و کرنش مرزبان مرو در برابر اعراب وزن دوسوی تراوز را کامأل نشان می دهد که چگونه برای‬ ‫بر داشت محصول از مردم بگونهء مساوی و همانند عمل می نمايند و در يک معامله متشابه قرار می گيرند ‪ ،‬هدف اعراب‬


‫استخراج جزيه بود و هدف حاکم شهر هم دوام حکومت بر شهربه هر بهايی که باشد حتی به قيمت ناموس‪ .‬در اين باره ميخوانيم‬ ‫که ‪.:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫« ‪ . . .‬ابن عامر ‪ ،‬خود با سپاه عظيم به هرات رفت ‪ .‬نخست با اهل آن بجنگيد ‪ ،‬سپس مرزبانان آن به هزار هزار درم‬ ‫بر هرات و فوشنگ و بادغيس با وی صلح کرد ‪.‬‬ ‫اما مروشاه جان ‪ ،‬مرزبان آنجا نيز کس نزد او فرستاد و صلح خواست ‪ .‬ابن عامر ‪ ،‬حاتم بن نعمان باهلی را بدان جای روانه‬ ‫کرد و به دو هزار هزار درم و دويست هزار با او صلح کرد ‪ .‬در صلحنامه چنان آمده بود که بايستی ايشان مسلمانان را در خانه‬ ‫های خويش جای بدهند و خود خراج را ميان اهل شهر سرشکن کنند ‪ .‬و مسلمانان را واجبی جز قبض اين مال ذکر نشده بود ‪.‬‬ ‫مرو سراسر به صلح فتح شد جز ديه سنج که آنرا به جنگ گشودند ‪».‬‬ ‫ابوعبيده گويد ‪ :‬صلح مرو به کنيز و غالم و چار پا و متاع انجام شد ‪ .‬چه اين اقوام را در آن روزگار متاع نبود ‪ .‬خراج را نيز‬ ‫بدانسان می پرداختند ‪ .‬چون يزيد بن معاويه به خالفت رسيد ‪ ،‬خراج را به مال نقد گرفت ‪.‬‬ ‫پس از فتح مرو ‪ ،‬ابن عامر ‪ ،‬احنف بن قيس را روانه تخارستان کرد‪.‬‬ ‫تجاوز اعراب مسلمان بر مرورود‪:‬‬ ‫سپس احنف به مرورود شد ‪ .‬اهل آن را در محاصره گرفت ‪ ،‬مردم مرورود جنگ عظيم بکردند تا سر انجام از مسلمين شکست‬ ‫خوردند و ناگزير ‪ ،‬به حصار خويش پناه بردند ‪ .‬مرزبان آنجای که از فرزندان يا خويشان بازان فرمانروايی يمن بود ‪ ،‬نامه به‬ ‫احنف نوشت که ‪ ( :‬اسالم بازان مرا به صلح دعوت می کند‪ ).‬و احنف با شصت هزار درم با ايشان صلح کرد ‪.‬‬ ‫ابو عبيده گويد احنف ‪ ،‬چندين بار با اهل مروالرود جنگيد و پيروز نشد ‪ ،‬تا روزی بر مردی گذشت که به پختن طعام مشغول‬ ‫بود ‪ .‬وی را شنيد که می گفت ‪ ( :‬روا باشد که امير در داخل گذرگاه ‪ ،‬تنها از يک سوی با دشمنان نبرد کند ‪ ) .‬احنف چنان کرد‬ ‫و موفق شد ‪62 » .‬‬ ‫‪.‬‬

‫بیسج مردم خراسان علیه اعراب متجاوز ‪:‬‬ ‫به قول احمد بن يحيی بالذری پس از تجاوز و حمله ء اعراب به مروالرود ‪ ،‬مردمان تخارستان ‪ ،‬جوزجان ‪ ،‬تالقان ‪ ،‬و فارياب و‬ ‫ساير بالد خراسان تصميم گرفتند که بر عليه اعراب متجاوز نبرد نمايند که مجموعأ سی هزار نفر گرد هم آمدند ‪ .‬در اين نبرد که‬ ‫قيام خود جوش مردم خراسان بر عليه اعراب بود ‪ ،‬اگر خيانت و جاسوسی و راهنمايی صورت نمی گرفت ‪ ،‬کار متجاوزين‬ ‫عرب ساخته شده بود ‪ .‬ولی واقعيت امر چنان بود که در اين نبرد نه تنها عرب مقابل مردم خراسان قرار داشت ‪ ،‬بلکه بیشتر از‬ ‫هزار تن از پارسیان کشور پارس نیز دوشادوش چهار هزار تن از مسلمین عرب بر ضد مردم خراسان می جنگیدند ‪.‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد ‪ « :‬کسی جز ابو عبيده گويد ‪ :‬اهل تخارستان مهيای جنگ با مسلمين شدند‪ .‬اهل جوزجان و‬ ‫تالقان و فارياب و اهل بالد اطراف هم فراهم آمدند ‪ .‬سپاه آنان سی هزار مرد شد ‪ .‬اهل چغانيان نيز به آن سپاه پيوستند و اينان در‬ ‫جانب شرقی رود مرغاب جای داشتند ‪ .‬پس احنف به منزل گاه خويش باز گشت ‪ .‬اهل آن دژ ‪ ،‬به پيمان خود وفادار مانده بودند‬ ‫شبی احنف از سرای خود بيرون شده بود ‪ .‬ساکنان چادری را شنيد که با يک ديگر سخن می راندند ‪ .‬مردی از ايشان گفت (‬ ‫صالح کار امير در آنست که به سوی دشمن روان شود و هر جای که به ايشان رسد به جنگ پردازد‪ ).‬مردی ديگری که در زير‬ ‫طعامش آتش می افروخت يا به خمير کردن آردی مشغول بود گفت ‪ ( :‬رأی رأی تو نيست ‪ .‬ليکن صواب آنست که در ميان رود‬ ‫مرغاب و کوه فرود آيد و چنان کند که مرغاب در جانب راست افتد و کوه در جانب چپ ‪ .‬بدين سان از سپاه دشمن جز گروهی‬ ‫که از سپاه فزون نباشد جنگ نتوانند کرد ‪ ) .‬احنف رأی او را به صواب مقرون ديد و چنان کرد که او گفته بود ‪ .‬لشکريان وی‬ ‫پنج هزار مسلمان بودند ‪ ،‬چهار هزار تن از مسلمين عرب و هزار تن از پارسیان نو مسلمان ‪ .‬آنگاه دو لشکر در برابر يک‬ ‫ديگر صف آراستند ‪ ،‬احنف رايت خويش به جنبش آورد و حمله آورد ‪ .‬سپاه نيز از پی وی در آمد ‪ .‬شهريار چغانيان آهنگ احنف‬ ‫کرد و نيزه به سوی او فرود آورد ‪ .‬احنف نيزه از کف او بيرون کرد و سخت بجنگيد و به طبالن حمله برد و سه تن از ايشان را‬ ‫بکشت ‪ .‬او را کار چنين بود که آهنگ طبال می کرد و او را می کشت ‪ .‬آنگاه هللا ‪ ،‬کافران را زبون گردانيده ‪ ،‬مسلمين ‪ ،‬به‬ ‫سرعت تمام کشتار می کردند و بر هر جای و هر کس که می خواستند شمشير می کوفتند ‪.‬‬

‫‪39‬‬

‫پس از آن نبرد ‪ ،‬احنف به مروالرود بازگشت ‪ .‬گروهی از اين دشمنان به جوزجان شدند ‪ .‬احنف ‪ ،‬اقرع بن حابس تميمی را با‬ ‫سورانی به آنجای فرستاد و گفت ‪ ( :‬ای قوم بنوتميم با يکديگر دوستی و بخشنده گی روا داريد تا در امور تان اعتدالی حاصل‬ ‫شود ‪ .‬نخست با شکم ها و فرج های خود جهاد کنيد تا دين تان راست آيد و ( در غنايم ) غل و غش مکنيد تا بر جهاد شما گزند‬ ‫نرسد ‪ [ » .‬تفسير اين خطابه ء احنف در جلد اول نوشته شده است ‪].‬‬


‫آنگاه اقرع بيامد و در جوزجان به سپاه دشمن رسيد ‪ .‬سپاهيان مسلمان ‪ ،‬نخست به جنگ و گريز پرداختند‪ .‬سپس هجوم آوردند و‬ ‫سپاه کافران را بشکستند و جوزجان را به جنگ فتح کردند ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس اخنف ‪ ،‬تالقان را به صلح فتح کرد ‪ .‬فارياب را نيز گشود ‪ .‬آنگاه به بلخ شد‪ .‬بلخ پايتخت تخارستان است ‪44 ».‬‬ ‫خواننده مالحظه می فرمايد که در حمله ء اعراب اصوأل هيچگونه حرفی مبنی بر انتشار دين اسالم در ميان نيست ‪ .‬هرچه است‬ ‫موضوع تعيين خراج و جزيه است ‪ .‬وهيچکاری با دين ندارند ‪ .‬و هيچ حرفی هم از الهللا محمد رسول هللا نمی زنند ‪ .‬فقط تعيين‬ ‫درم می کنند و اگر درم نباشد بايد زن و فرزند خويش را به کنيزی غالمی اعراب به عوض نقدينه بدهند تا از قتل عام نجات‬ ‫يابند ‪.‬‬ ‫عبدهللا ابن عامر پس از اين همه جنايات در خراسان به قصد شکر گذاری احرام می پوشد و روانه ء مکه می گردد تا غنايم را‬ ‫به خليفه سوم عثمان بن عفان که پس از مرگ عمر بن خطاب تازه بر اريکه باج ستانی اسالم تکيه زده بود ‪ ،‬تسليم نمايد ‪.‬‬ ‫بالذری می نويسد ‪ «:‬ابن عامر هرچه را که در فرا سوی رود خانه بود فتح کرد‪ .‬چون خبر او به نزديک اهل ماورالهنر رسيد‬ ‫صلح خواستند و ابن عامر نيز پذيرفت و ابن عامر کس فرستاد که وجه صلح را بستانند ‪ .‬چون ان اموال رسيد همه چهار پا بود‬ ‫و کنيز وغالم و ابريشم ولباس ‪ .‬پس ابن عامر بهر سپاس هللا احرام پوشيد و به خدمت عثمان شد ‪ 41».‬همين که ابن عامر برای‬ ‫رساندن غنايم از خراسان دور می شود با آنکه احنف هنوز مشغول جمع آوری غنايم می باشد ‪ ،‬مردم خراسان بر ضد اعراب‬ ‫در حال قيام اند‪ .‬اين شورش مردمی است زيرا واليان ديگر به طور قطع تابع عرب شده و به طرف کشور خود پارس حرکت‬ ‫کرده اند ‪ .‬طبری می نويسد ‪:‬‬ ‫« به روزگار عثمان مردم خراسان کافر شدند و پارسيان پيش احنف آمدند و با وی صلح کردند و پيمان بستند و گنجينه ها و‬ ‫اموال مذکور را بدو دادند وبه سوی ديار و اموال خويش باز رفتند‪ ،‬بهتر از آنچه در ايام خسروان بوده بودند ‪ 42».‬به تائيد‬ ‫طبری ‪ ،‬ابن اثير هم در تاريخ کامل اين واقعه را چنين می نويسد ‪ « :‬آنگاه پارسيان ‪ ،‬پس از کوچيدن يزدگرد ‪ ،‬به نزد احنف‬ ‫روی آوردند و آن گنج خانه ها و دارايی ها را بدو سپردند و به کشور خود باز گشتند و ديدند که دارايی های ايشان ازهرزمانی‬ ‫ديگری به روزگار خسروان بهتر است ‪ .‬ايرانيان ( پارسيان ) شيفتهء فرمانروايی مسلمانان گشتند ‪43 » .‬‬ ‫چنانکه از تاريخ يعقوبی بر می آيد ‪ ،‬عثمان ‪ ،‬فرمانداری خراسان را بين ابن عامر و سعيد بن عاص چور انداخت ‪.‬‬ ‫يعقوبی می نويسد ‪ « :‬و چون عثمان ابن عامر را فرماندار بصره و سعيد بن عاص را فرماندار کوفه ساخت به آن دو نوشت ‪:‬‬ ‫که هرکدام شما دو نفر به خراسان پيش دستی کند ‪ ،‬همو امير خراسان خواهد بود ‪44 » .‬‬ ‫در همين کتاب نوشته شده است که وقتی ابن عامر را عثمان دو باره به خراسان می فرستد ‪ ،‬ابن عامر امير بن احمر يشکری را‬ ‫به مرو که عليه اعراب قيام نموده بودند مامور می سازد ‪ ،‬احمر يشکری در مرو چنان قتل و کشتار می کند که حتی عثمان خليفه‬ ‫را به وحشت می اندازد ‪ ،‬يشکری وقتی برای تقديم غنايم به نزد خليفه می آيد ضمن سپاس از غنايم به توبيخ او نيز می پردازد ‪.‬‬ ‫يعقوبی می نويسد ‪ « :‬پس چون عثمان او ( ابن عامر ) را بازگردانيد ‪ ،‬احمر بن يشکری را به خراسان فرستاد و او به مرو آمد‬ ‫و آنجا بماند و سپس زمستان او را دريافت و مردم مرو او را در آوردند و خبر يافت که در نظر دارند بر او بتازند ‪ ،‬پس شمشير‬ ‫در ميان ايشان گذاشت تا انان را از ميان برد وسپس نزد عثمان باز آمد و عثمان او را ديد بيمش داد ‪ ،‬پس خشمناک از پيش او‬ ‫بر گشت و عثمان او را به کشتن اهل مرو توبيخ کرده بود ‪45» .‬‬

‫تقسیم شهر های خراسان میان اعراب ‪:‬‬ ‫عثمان خليفه اعراب مسلمان به ابن عامر دستور داد که شهر های خراسان را در ميان گروهی اعراب تقسيم نمايد ‪ .‬ابن عامر به‬ ‫دستور عثمان ‪ « ،‬احنف بن قيس را بر دو مرو گمارد ‪ ،‬حبيب بن قره ء ير بوعی را بر بلخ ‪ ،‬خالد بن عبدهللا بن زهير را بر‬ ‫هرات ‪ ،‬امير بن احمر را بر توس و قيس هبيره ء سلمی را بر نيشاپور گماشت ‪ .‬در اين شهر بود که عبدهللا بن خازم پسر عموی‬ ‫وی بزرگ شد و به بار آمد ‪ .‬آنگاه عثمان پيش از مرگ خود همه را به زير فرمان قيس بن هبيره در آورد و امير بن احمر را بر‬ ‫سيستان گماشت ‪ .‬سپس عبدهللا بن سمره را فرماندار آن ساخت » ‪46‬‬

‫‪40‬‬

‫چنانکه از تاريخ بر می آيد عثمان شهر های خراسان را بيشتر ميان اقوام و اقارب خويش تقسيم نموده بود ‪ ،‬ابن عامر هم دست‬ ‫کوتاه تر از عثمان نداشت ‪ .‬زيرا همانگونه که ياد گرديد عثمان خراسان را چور انداخته بود ‪.‬‬


‫قيس بن هبيره پس از ابن عامر کسی بود که بنا به دستور عثمان بر ساير واليان دستور می راند ‪ « .‬قيس بن هبيره در زمان‬ ‫عثمان عبدهللا بن خازم را به نزد عبدهللا بن عامر فرستاد ‪ ،‬بن عامر او را گرامی داشت ‪ .‬او به ابن عامر گفت ‪ :‬برای من فرمان‬ ‫بنويس که اگر قيس بن هبيره از خراسان بيرون رود ‪ ،‬من فرماندار آن باشم ‪ .‬او چنان کرد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫وی به خراسان بازگشت چون عثمان کشته شد و دشمن ( خراسانيان) بر شوريدند ‪ ،‬ابن خازم به قيس گفت ‪ :‬بهتر انست‬ ‫که مرا جانشين خود سازی و رهسپار شوی ‪32 » . . .‬‬ ‫خراسان در آستانه ءقیام قاران هراتی ‪:‬‬

‫جنبش و قيام خراسانيان بر رهبری دلير مردی بنام قارن هراتی دومين قيام سازمان يافته ء مردم خراسان عليه اعراب متجاوز‬ ‫به شمار می آيد ‪ ،‬از قيام اول ياد گرديد که بر عليه اعراب و متحدين پارسيان آن ‪ ،‬مردم تخارستان ‪ ،‬جوزجان ‪ ،‬تالقان و فارياب‬ ‫به رهبری شهر يار چغانيان که شهر يار نه دست نشانده ساسانيان بود به عمل آمد‪.‬‬ ‫قيام مردمی قارن هراتی همزمان است با قتل عثمان ‪ ،‬اما قتل او هيچگونه تاثيری درکار تداوم تجاوز اعراب در خراسان به عمل‬ ‫نمی آورد‪ ،‬تنها چيزيکه پس از قتل عثمان با عث می گردد در خراسان جويهای خون بيشتر جاری می شود ‪ ،‬زيرا جنگ های‬ ‫ذات البينی اعراب برای حکومت کردن در خراسان آغاز می گردد ‪ .‬و اغازگر آن ابن خازم است چرا ؟ برای اينکه عثمان همه‬ ‫اقارب و خويشاوندان خود را در همه سرزمين های مفتوحه اعراب از لحاظ مادی و معنوی ثروتمند گردانيده بود ‪ ،‬که اين مسأله‬ ‫ساير اقوام عرب را که کمتر از بنی اميه تشنهء غارت وچپاول و خون ريزی نبودند بی نصيب گردانيده بود ‪ .‬مخصوصأ اهل‬ ‫بيت را ‪ .‬دراين رابطه می نويسند ‪ « :‬عثمان خويشان خود را نوازش می کرد ‪ . . .‬مسعودی نقل می کند در ايام خالفت عثمان‬ ‫صحابه دارای همه چيز شده بودند و خود عثمان در روزی که کشته شد‪ ،‬يکصد هزار دينار طال و يک ميليون درم وجه نقد‬ ‫داشت که در نزد صندوق دار مخصوص او بود امالک او در وادی القری و حنين و جا های ديگر صد هزار دينار ارزش داشت‬ ‫و اسب و شتر های زياد از خود بجا گذاشته است ‪ . . .‬عثمان در پيش از اسالم يکی از بزرگترين بازرگانان و مالداران بو د ‪» .‬‬ ‫‪44‬‬ ‫از زراندوزی ‪ ،‬حرص و آز و شهوت پرستی های اصحاب و عشره مبشره در جلد اول ياداشت های الزم به عمل آمده است ‪.‬‬ ‫در اينجا فقط تذکر اين نکته الزمی است که بيشترين دارايی ها و کنيزان را اعراب از سرزمين خراسان به يغما برده اند‪ .‬و‬ ‫خراسان را همانطوری که ترکان افراسيابی ‪ ،‬هخامنشيان و ساسانيان پارس و اسکندر رومی ‪ ،‬مادر چشمهء همه گنج های مادی‬ ‫و معنوی يافته بودند و شيره ء جان اين مادر چشمه را بی دريغانه مکيدند ‪ ،‬اعراب باديه نشين سوسمار خوار که چشمان آز و‬ ‫حرص و شهوت شان بزرگتر و دريده تر از ديگران بود ‪ ،‬از گنجخانهء مادی و معنوی جهان يعنی خراسان ولو به قيمت جان‬ ‫شان هم اگر تمام می شد دريغ نمی نمودند‪.‬‬

‫‪41‬‬

‫اعراب باديه پس از آن که شغال گونه وارد سرزمين خراسان شدند به واقعيت در يافتند که اگر يک گز بساط ( فرش) ‪64‬بر ‪64‬‬ ‫گزهء قصر شاه پارس بيست هزار دينار ارزش داشت ‪،‬يک پا جوراب خاتون‪ ،‬شاه يک واليت خراسان ( بخارا) دوصد هزار‬ ‫دينار ارزش دارد‪ .‬در باره بساط ياد شاه ساسانی از مولف حبيب السير آمده است که ‪ « :‬چون سعد بن وقاص از فرار يزدگرد‬ ‫وقوف يافت ‪ ،‬به دل جمع و خاطر مطمين به مداين در آمده نظر به آن قصور منقش و منيع و ايوان های دلکش رفيع انداخت و آن‬ ‫اموال ال تعد وال تحصی و اجناس بی حد و قياس ديد ‪ ،‬زبان به حمد مهيمن منان ‪ ،‬گردان ساخت و ضبط غنايم را به عهدهء عمر‬ ‫بن مقرن مزنی کرده آن مقدار اشيای نفيسه و اقمشه ء ظريفه و اوانی نقره و طال و فرش و بساط های گرانبها بدست آمد که‬ ‫وصف آن با مداد و قلم و بنان تفيسر پذير نيست ‪ ،‬و از آن جمله بساطی بود ابريشمی شصت گز در شصت گز که اطراف آن به‬ ‫زمرد ترصيع يافته بود‪ .‬به روايتی هژده ارش از آن فرش به جوهر غير مکرر تزئين داشت ‪ ،‬چنانچه ده ارش از زمرد سبز بود‬ ‫و ده ارش از بلور سفيد و ده ارش از ياقوت سرخ و ده ارش از ياقوت کبود و ده ارش از ياقوت زرد ‪ .‬و در حواشی و جوانبش ‪،‬‬ ‫اصناف رياحين و ازهار و انواع اشجار و اسمار از جواهر آبدارو اللی شاهوار بافته بود و آن را بهار ستان نام نهاده و مملوک‬ ‫عجم در فصل شتا آن بساط را مبسوط ساخته ‪ ،‬مجلس عشرت می آراست و ميان زمستان را اولين ايام بهار می پنداشتند ‪ .‬القصه‬ ‫سعد از ان غنايم خمس جدا کرد ‪ .‬نهصد شتر جهت حمل آن ترتيب نموده به مدينه فرستاد و نيمه ء غنايم را بر شصت هزار سوار‬ ‫تقسيم نمود ‪ .‬به دست هر سواری دوازده هزار دينار آمد و چون اموال خمس و خبرفتح مداين به مدينه رسيد ‪ ،‬امير المومنين عمر‬ ‫مبتهج ومسرور گشته آن اموال را بخش کرد و بساط مذکور که مجرد روئت آن موجب نشاط و انبساط می شد ‪ ،‬قطعه قطعه‬ ‫ساخته و يک وصله را از آن پيش شاه مردان ( علی )‪ ،‬عليه رحمته و الرضوان ‪ ،‬فرستاد و انجانب آن را به بيست هزار درم ‪،‬‬ ‫و به قولی بيست هزار دينار ‪ ،‬فروخت ‪42 » .‬‬


‫در رابط به ارزش يک پا جوراب خاتون شاه بخارا طبری می نويسد ‪ « :‬عبيد هللا در بخارا با ترکان تالقی کرد ‪ .‬قبج خاتون زن‬ ‫شاهنشاه همراه وی بود ‪ ،‬وقتی هللا هزيمت شان کرد فرصت نشد که هر دو پاپوش خويش را به پا کند ‪ ،‬يکی را بپا کرد و ديگری‬ ‫به جا ماند که به دست مسلمانان افتاد و جوراب را به دوصد هزار درهم قيمت کردند ‪24 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گذشته از اين « فرهنگ و تربيت سپاهيان عرب و حتی سرداران بزرگ ايشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشيايی که‬ ‫با چنان هنرمندی و چيره دستی ساخته شده بود عاجز بودندو طبق سوره ء مربوط به غنايم ‪ ،‬غنيمت ها را تقسيم کردند بدين سبب‬ ‫بود که ظروف زيبا ی طال و نقره را که از لحاظ هنری بی بديل بودند ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت‬ ‫و زيبا را قطعه قطعه کردند‪21 » .‬‬ ‫زمانی که اعراب در ‪ 632‬ميالدی تجاوز برافغانستان را آغاز نمودند و قدم ناميمون خويش را به خاک اين سرزمين گذاشتند‬ ‫خالف انتظار ناگهان خود را در سرزمينی يافتند که محمد بن عبدهللا پيغمبر شان در قرآن باغی را بنام بهشت برای شان ترسيم و‬ ‫توصيف نموده بود ‪ ،‬درختان بسيار‪ ،‬آبشاران و چشمه ها ‪ ،‬گلها و بته های رنگين ‪ ،‬شهد و شير فراوان ‪ ،‬جامه های زربفت و‬ ‫کانهای طال و نقره ‪ ،‬و اقسام پرندگان ‪ ،‬اسب ها و ديگر چهارپايان و مهمتر از همه حور و غلمان بسيار بود ‪.‬‬ ‫( حور بنا بر توصيف قرآن ‪ ،‬دختران سفيد پوست سياه چشم را گويند و غلمان پسران خوش قيافه و خوش اندام را ‪ .‬م)‬ ‫به همين لحاظ بود که اوالد آدم و حوای برهنه پيکری رانده شده از بهشت ‪ ،‬باری ديگر به بهشت راه يافتند ‪ .‬در اوايل تجاوز شان‬ ‫مردم خراسان که چون قدرت انتظامی را مربوط به سپهبد های ساسانی می دانستند ‪ ،‬در حالت انتظار و اعالم تصمميم به سر می‬ ‫بردند ؛ اما خالف انتظار شان سپهبد های ساسانی که بيشتر آنها در شهر های مرزی افغانستان مانند نيشاپور و مرو وهرات و‬ ‫سيستان بودند ‪ ،‬خاينانه و خايفانه به بهای حفظ منافع خويش ‪ ،‬خود و شهر هارا در بدل پرداخت جزيه و قبول اشتراک اعراب در‬ ‫قدرت تسليم نمودند و مردم را غافل گير کردند ‪ .‬وقتی مردم در پی آ ن شدند که از ناموس وطن ‪ ،‬آئين و فرهنک و هويت ملی‬ ‫و اجتماعی خويش دفاع نمايند ‪ ،‬خيلی دير شده بود ‪ .‬زيرا در افغانستان ان روز دولت مرکزی وجود نداشت ‪ .‬چنانکه گفته شد به‬ ‫قول امروزی ها بگونه فدرالی زنده گی داشتند ‪ ،‬بدون مرکزيت واحد‪ .‬گرچه شاه پارس خودرا قدرت مرکزی به شمار می آورد‬ ‫؛ اما مردم خراسان بنا بر خصايل ذاتی خويش از پارسيان ساسانی تابعيت نمی کردند و فارس هم راضی بود که به وسيله اعمال‬ ‫دستنشانده ء خويش خراج و ماليات اخذ نمايد و بس ‪ ،‬ديگر کاری به کاری به کار مردم نداشتند ‪.‬‬

‫آئین های پیش از اسالم در افغانستان ‪:‬‬ ‫زمانيکه اعراب به کشور خراسان تجاوز را آغاز نمودند در اين سرزمين آئين های ميترايی ‪ ،‬زرتشتی ‪ ،‬بودايی ‪ ،‬عيسوی و جود‬ ‫داشت ‪ ،‬حتی ازموجوديت دين يهوديت در افغانستان سخن رفته به دليل ان که در تواريخ از بازرگانان يهود اشاره هايی شده است‬ ‫‪ .‬از روزگاران بسيار قديم تا تجاوز اسالم « اديان و عقايد متعد د مورد احترام بود ارباب النواع يونان و دين زرتشتی و بودايی ‪،‬‬ ‫اناهيتا ‪ ،‬اپولون و بودا ‪ ،‬با معابد مختلفه آنها در جوار همديگر می زيستند ‪22 ».‬‬ ‫اصطخری و ابن اقول متفق القول اند که باالی کوه هرات آتشکده معمور بنام { سرشک} موجود است که بين آن معبد و شهر‬ ‫کليسايی ترسائيان وقوع داشت ‪ .‬به قول البيرونی در خراسان کليسا های هردو فرقه ء معروف مسيحيان وجود داشت ‪23 .‬‬

‫‪42‬‬

‫وجود تمام اديان را در افغانستان تواريخ تأ ييد می نمايد ‪ ،‬تنها هيچگونه نشانه يی از اينکه بت پرست بوده باشند در تاريخها نيست‬ ‫‪ .‬قبل از آئين يکتا پرستی و خدا گرايانه زرتشتی مردم افغانستان نماد هايی از طبيعت را مظهر رابطه با خداوند شمرده آن را‬ ‫ستايش می کردند يعنی پرستش می نمودند‪ .‬پرستش از مصدر پرستيدن است که معنی ستايش کردن را می دهد و هم معنی‬ ‫خدمت نمودن را دارد که در فارسی پرستار می گويند ‪ .‬مراقبت کننده و حفاظت کننده هم معنی می دهد ‪ .‬مردم افغانستان بنا به‬ ‫باور های ابتدايی حوزه تکامل ذهنی خويش که بهر حال پيشرفته تر نسبت به برخی از جوامع همروزگار خويش بوده اند ‪ ،‬اين‬ ‫عناصری طبيعت را ستايش ( پرستش ) و از سمبول ها پرستاری ( حفاظت ) می نمودند ‪ .‬اين پرستش و پستاری را اديان‬ ‫مغرض که از تفکر بت پرستانه ناشی شده بود ‪ ،‬تعبير به نا خداوند گرايی نمودند ‪ ،‬در حاليکه ادعای هللا پرستی خودشان مظهر‬ ‫روشن از نا خداگرايی و تداوم همان انديشه های بت ستانه ء شان بوده که تا به امروز يکی از نمود های آن سجده کردن به سنگ‬ ‫سياه است که قرنها در پای ‪ 364‬بت که در خانه کعبه مورد پرستش قرار داشت موجود بود و از جمله يکی از بت های ناتراشيده‬ ‫و بی شکل به شمار می رفت ‪ .‬در حاليکه مردم افغانستان برعکس اعراب عناصر طبيعت را که نيروی حيات و مايه ء تکامل‬ ‫طبيعت به شمار می آيد ستايش نموده از آن حمايت و پرستاری می نمودند ‪ .‬مانند آفتاب ‪ ،‬آب ‪ ،‬آتش و غيره که اين ها پس از‬ ‫تکامل جامعه از دوره ويدی به مرحله اوستايی بمثابه عناصر و شخصيت های مهم تکاملی همچنان باقی ماند ‪ .‬در تاريخ افغانستان‬ ‫اثر استاد احمد علی کهزاد ميخوانيم که ‪:‬‬


‫« آئين اوستايی با وجودی که به خود شکل و خواص معينی گرفت و از پرستش عناصر طبيعی که در عصر ويدی وجود داشت‬ ‫يک قلم مجزا شد و تحت نظام جديد ی در آمد ‪ ،‬معذالک احترام عناصر طبيعی به حيث عوامل مفيد و ارباب انواع فرعی در آن‬ ‫ديده می شود و حتی بعضی از اين عناصر مثل آتش و آب شخصيت های بنام اشأ و هيشته و هرواتات در قطار شش ( امشته‬ ‫سپنته هم داشتند) ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫آتش ‪:‬‬ ‫اگر چه آتش در اوستا به نام ( اتار) ياد شده ولی قراری که پيشتر شرح داديم در ميان « امشه سپنته » از آن نماينده گی می کرد‬ ‫و لی واضح معلوم نمی شود که مقصد از نماينده گی ‪ ،‬شخصيتی است که برای آتش قايل شده بودند يا مفهوم مادی به مفهوم مادی‬ ‫آن ‪ .‬بهر حال وظيفه اساسی پيروان ( زراتشترا سپنتمان ) مقابله با ارواح خبيثه و ستيز با خواهشات نفسانی و عناصر تاريک و‬ ‫مضر بود ‪.‬‬ ‫آتش با روشنايی و حرارت خود و فايده يی که به حيات بشريت رسانيد از روز کشف خود در ميان همه اقوام جهان به حيث يک‬ ‫عنصر مفيد تلقی گرديده است و کشف و استعمال آن يکی از عواملی بود که در هر گوشه ‪ ،‬جهان بشريت را به مرتبه ء جديد‬ ‫تمدن واصل گردانيده است ‪.‬‬ ‫با شنده گان آريانا در عصر اوستايی با سابقه يی که قبل برين در عصر ويدی در تشخيص عناصر نورانی طبيعی داشتند نسبت‬ ‫به ساير ملل جهان برای آتش مقام مهمتری قايل شده بودند ‪ .‬و آن را بنام (آگنی) می شناختند و نسبت به ارباب النوع برای او‬ ‫سرود های بيشتر ساخته بودند ‪ .‬اوستا آتش را مقدس و پاک ترين همه عناصر محسوب می داشت و آن را انعکاس نور ( اهورا‬ ‫مزدا ) قلمداد می کرد ‪ .‬عالوه بر اين آتش عالمه ء صفای اخالق و بزرگترين حربه در مقابل ارواح خبيثه و ديو ها شمرده می‬ ‫شد ‪ ،‬چنانچه عقيده داشتند که شب هنگام ‪ ،‬هنگامی که سياهی فرا می رسد و ارواح خبيثه ( ديو ها و شياطين ) مشغول فتنه‬ ‫انگيزی می کردند ‪ ،‬تنها روشنی آتش عامل ترس و فرار آن ها می شود‪ .‬از اين رو آتش را نور عالمه ( اهورا مزدا) تصور می‬ ‫کردند ‪ .‬ازهمين رهگذر به آن احترام می کردند‪ .‬روشن کردن آتش در کانون خانواده در عصر ويدی در آريانا رواج داشت و‬ ‫چون آتش در عصری اوستايی مقام بلند تری پيدا نمود ‪،‬طبيعی روشن کردن آن نه تنها در کانون خانواده و حفافظت« پرستار ی»‬ ‫آن به طور هميشه گی عموميت يافت‪ ،‬بل که در اتشکده ها رواج پيدا نمود ‪ .‬نا گفته نماند که نگهداری آتش در کانون خانواده گی‬ ‫يکی از عادت قديم اکثر اقوام هند و اروپايی است ‪ .‬اين کار در عصر ويدی و اوستايی در آريانا منحصر نبود ‪ .‬جرمن ها و‬ ‫رومن ها هم در زمانه های نستبأ جديد (همين امروز هم ) به آتش خانواده گی احترام می کردند و می کنند ‪ .‬به هر حال در‬ ‫عصر اوستايی باشنده گان آريانا چنين عقيده داشتند که بهترين حربه اضمالل عناصر مضره آتش است ‪ ،‬بنابرآن روشن کردن ان‬ ‫را در کانون خانواده و حفاظت آن را شب و روزيکی از وظايف مذهبی خود می شمردند و معتقد بودند که در روشنی آتش‬ ‫(سپنته مينو) يا خرد مقدس محافظ ايشان و خانواده است و عناصر مضره کاری ساخته نمی توانند ‪ .‬به اساس همين رويه و عقيده‬ ‫آتشکده هايی خارج کانون خانواده هم ساخته شد و آتشکده هايی مخصوص موبدان و شاهان عرض و جود کرد ‪ .‬و آتش و‬ ‫آتشکده به اندازه يی در ديانت اوستايی صا حب مقام بزرگ شد که ديانت مذکور را آتش پرستی هم گفتند» ‪24‬‬ ‫حتی عرفای جهان اسالم که به اشراق همسويی داشتند از شکوه نور و يا آتش انکار نمی کنند‪ .‬چنانکه عارف نور و شيخ اشراق‬ ‫شهاب الدين سهروردی ‪ :‬می گويد « اگر در جهان هستی چيزی باشد که نيازی به تعريف و شرح آن نباشد به ناچار بايد خود‬ ‫ظاهر و بالذات باشد و در عالم وجود چيزی اظهر و روشن تر از نور نيست ‪ .‬پس بنا برين چيزی از نور بی نياز تر از تعريف‬ ‫نيست » ‪25‬‬ ‫بدين معنی بود که مردم افغانستان پيش از اسالم ‪ ،‬هنگامی که دين خداگرايانه داشتند ‪ ،‬عبادت و شکر نعمات و مراتب سپاس‬ ‫خويش را از خداوند يا در چمن های پر گل و عطر در پرتو خورشيد ويا درمکان های روشن در فروغ عنبر آگين آتش عود بجا‬ ‫می آوردند‪ .‬به اين باور که اگر کسی برای عبادت خدا می ايستد بايد باحضور دل و ذهن بايستدو نبايد وسوسه های شيطانی از‬ ‫قبيل ترس از گوشه های تاريک باعث پراگنده گی ذهن شود و يا برآمدن خزنده های مضره و گزنده ها حضور ذهن و قلب را به‬ ‫خود مشغول نمايد و عبادت را ناقض گرداند ‪ .‬همين عقيده را امروزعلم هم ثابت نموده که در مکانی که آتش روشن است هيچ‬ ‫خزنده يی نمی تواند پيدا گردد ‪ .‬خزنده ها و گزنده ها که اجسام مضره اند فقط در تاريکی ها می توانند نيش بزنند ‪ ،‬نه درگرمی و‬ ‫فروغ آتش ‪ .‬و از جانب ديگر آتش يگانه وسيله موثر کشنده انواع و اقسام ميکروب ها به شمار می رود ‪ .‬در خانه يی که‬ ‫روشنايی حاکم است دزد را راهی نيست ‪ .‬با تکيه با اين دانش و بينش های خداگرايانه و خرد گرايانه بود که مردم افغانستان به‬ ‫آتش ارج می گذاشتند و آن را پرستش يعنی پرستاری می کردند ‪ .‬در هيچ تاريخ نيامده است که مردم افغانستان آتش را به جای‬ ‫خدا عبادت کنند ‪ ،‬اعراب کلمه پرستش را عبادت معنی نمودند و با تحريف معنی ‪ ،‬اتهام بستند و آئين زرتشتی را دين آتش‬ ‫پرستی وانمود کردند ‪ .‬در حالی که مردم افغانستان از آتش پرستاری می کردند که بر عکس اعراب جاهل حتی تا به امروز‬

‫‪43‬‬


‫خالف عقل و شعور هللا خود را در تاريکی ها ‪ ،‬در غار ها ‪ ،‬در چله خانه ها ‪ ،‬در دل تاريکی ها شب و در يک کلمه در ظلمت‬ ‫که يکی از مظاهر اهريمنی است به عبادت می گيرند ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يکی ديگر از مظاهر زنده گی آفرين طبيعت که مورد ستايش وطرف پرستش يعنی پرستاری و حفاظت مردم افغانستان‬ ‫بود آب است ‪ .‬روان شاد احمد علی کهزاد در خصوص پرستش اب و چگونگی قدسيت آن در جامعه پيش از اسالم در‬ ‫افغانستان می نويسد ‪:‬‬ ‫آب ‪:‬‬ ‫« آب هم در اوستا صاحب شخصيت بود و از خود رب النوعی داشت که او را ( اپام نپات) می گفتند ‪ .‬اينجا متذکر می شويم که‬ ‫اين رب النوع در دوره ‪ ،‬اوستايی کشور ما عرض وجود نکرده ‪ ،‬بلکه در عصر ويدی تاريخ ما هم به همين نام ياد شده و بال‬ ‫شک خاطره يی از عقايد دوره های ما قبل تاريخ التاريخ مملکت ما هم در آن نهفته است ‪ ( .‬اپام نپات) به صورت تحت الفظی (‬ ‫پسر آب ) معنی دارد ‪ ،‬نام «ويدی» او هم همين است ‪ .‬اصأل اين کلمه چه در اوستا و چه در ويد به زبانه ء برقی اطالق ميشد‬ ‫که در ابر ها نهفته است و چون آب باران هم از ابر ها ميريزد مسکن و مقر او را در ابر ها پنداشتند ‪.‬‬ ‫آب با قوهء ناميه يی که در خود نهفته داشت خيلی ها پيشتراز عصر اوستايی و ويدی در دوره های قبل التاريخ کشور ما ستايش‬ ‫و احترام می شد ‪ .‬از روی خود اوستا معلوم می شود که پيش از اين که زرتشت عرض وجود کند ‪ ،‬آريا ها در اوستا رب النوع‬ ‫بنام ديگر ( اردويسورا اناهيتا ) هم ياد شده و حتی ميتوان گفت که نام اصلی او همين است وبه صفت رب النوع خوانده شده ‪ .‬اين‬ ‫رب النوع پيش از عصر زوراستر در کشور ما معروف بود ‪ .‬گايگر به اين عقيده است که ( اردوی سورا ) اصأل نام رود خانه‬ ‫بزرگ اکسوس ( آمو دريا ) بود و برای اثبات نظريه خود پارچه يی از متن اوستا را آورده که ترجمه ء آن چنين است ‪ { :‬ما (‬ ‫ارودی سورا اناهيتا ) را که از تمام رود خانه های روی زمين عريض تر است و با شدت تمام از کوهء ( هوکريا) پائين شده و‬ ‫به دريايچه ( ورو کاشا) می ريزد ستايش می کنيم وقتی که ( اردوی سورا اناهيتا ) داخل اين دريايچه می شود و به آن می ريزد‬ ‫‪ ،‬تمام سواحل و وسط آن راموج فرا می گيرد ‪ .‬اين رود خانه هزار بازو و هزار شاخه دارد وهر يک از بازو های آن برابر‬ ‫چهل روز راه سوکاری خوبی طول دارد ‪} .‬‬ ‫گايگر اين پارچه را از متن اوستا از فقره ء سه و چهار اپان يشت يا يشت پنج نقل کرده است و در اطراف آن تبصره کرده می‬ ‫گويد ‪ { :‬آنچه درباال ذکر شد تصوير رود خانه بزرگ و پر آبی است که دارای معاونين متعدد می باشد و اگر به اصل مسکن‬ ‫ملت اوستايی‪ ،‬آنطوريکه از خالل معلومات جغرافيا يی اوستا بر می آيد نگاه کنيم ‪ ،‬بالترديد ملتفت می شويم که ( اردوی سورا)‬ ‫عبارت از رود خانه اکسوس ( امو دريا) است وکسانی که مسکن اوستايی را به طرف غرب قرار می دهند ‪ ،‬برای تعين رود‬ ‫خانه ( اردوی سورا) مدرکی ندارند ‪ . . .} .‬همين ( اناهيتا اوستايی باختری رب النوع آب و رود خانه امو دريا قراری که بعضی‬ ‫ها می گويند رب النوع سر چشمه آمو بدان شکل زيبای دختر جوان و قشنگی که در ابان يشت اوستا تعريف شده ‪ ،‬در ادبيات‬ ‫عربی و فارسی شکل ( ناهيد) به خود گرفت و نام ستاره ( وئنوس) هم شد و هم عالمه فارقه زيبايی زن هم گرديد‪.‬‬ ‫چنانچه ناهيد در مورد زنهای اطالق می شد که سينه های زيبا و برجسته می داشتند ‪26 .‬‬ ‫از نظر آئين زرتشتی که پيش از اسالم دين مردم افغانستان بود آب به مثابه عنصر اساسی زنده گی از مقام خاصی بر خوردار‬ ‫است چنانچه ‪ « :‬به موجب اوستا ‪ ،‬توامان يا همزاد نيايش مادر زنده گی ‪ ،‬نيايش آب زنده گی است ‪.‬بدان جهت که زرتشت در‬ ‫نگرش های انديشه يی خود در يافت که آب به عنوان عامل زنده گی ‪ ،‬از خاک کم اهميت تر نمی باشد و خاک فقط در مجاورت‬ ‫و با حضور رطوبت است که حمل بر ميدارد و ثمر می دهد ‪ .‬رطوبت عنصر سحر آميز است که خاک راقادر ميسازد تا توليد‬ ‫شکل اوليه ء همه مظاهر زنده گی را به منصه ظهور رساند ‪ .‬بنا بر انديشه ها و ياد کرد های زرتشت ‪ ،‬رطوبت است که در‬ ‫شکل گرفتن و جوانه زدن و شگفتن دانه ها و تخم ها و در اسپرم جانوران نقش داشته و وجود دارد ‪ .‬همين عنصر در جريان‬ ‫زمينی در جويبار ها ‪ ،‬رود ها ‪،‬اقيانوس ها و باران ‪،‬شکل دهنده و به ثمر رسانده ء زنده گی گياهی ‪ ،‬جانوری و انسانی است ‪.‬‬ ‫برابر با آنچه که از سرود های اوستايی در باره نيايش ( آب زنده گی) بر می آيد ‪ ،‬جلوه های گوناگون گردش آب در طبيعت‬ ‫توصيف شده و اين چنين جريان در مقياسی کوچکتر و به گونهء گردش خون در ساختمان همهء موجودات زنده وجود دارد ‪26 .‬‬ ‫آفتاب یا (میترا)‬

‫‪44‬‬

‫آفتاب که منبع حيات و آفريننده همه پديده های فراز و فرود خويش وزمان است ‪ .‬در دوره های معين حتی مورد عبادت نه تنها‬ ‫مردم افغانستان بلکه مردمان ساير جوامع بشری قرار داشته است که تا به امروز هم داليل بر رد عبادت خورشيد ضعيف به نظر‬ ‫می آيد ‪ .‬آفتاب گرايی يا ميترايسم امروز پس از قرنها سکوت در باره آن دو باره مورد بحث و تحقيق فلسفی خرد ورزان است ‪.‬‬ ‫احمد علی کهزاد در اين رابطه می نويسد ‪ « :‬در جمله عناصر طبيعی که در عصر و دئانت اوستايی مقام بزرگ داشت يکی هم‬ ‫( ميتهرا) يعنی مهر و آفتاب بود ‪ .‬ميتهرا دفعتأ در عصر اوستايی در آريانا معروف نشد بلکه قبل بر اين ‪ ،‬عصر ويديی تاريخ ما‬


‫به همين نام ( ميترا) سرودی دارد و يکی از ارباب النواع است که مانند ( اناهيتا ) از عصر کلکولی تيک به بعد در آريانا و‬ ‫آسيای غربی معروف بوده است ‪ ...‬اصأل کلمه ميترا را مخصوصأ به شکل تلفظ ويدی آن« دوست» ترجمه می کنند و به زبان‬ ‫اوستايی ان را « قرار داد) معاهده و موافقه تعبير کرده اند و لی معنی اولی را درست تر ميدانند و از همين اسم که در زمانه‬ ‫های نسبتأ جديد کلمه « مهر» در زبان دری برای آفتاب به ميان آمده است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫( يازتا)‬ ‫در سرود های ويدی « ميترا» يا « وارونا» و « اندرا» بيشتر متصل و پيوست ذکر شده است‪.‬در اوستا در جمله‬ ‫آمده و چنين ذکر رفته که « هورا مزدا » باالی کوه ( هرابرزتی) « پامير» که آفتاب فراز آن بر می خيزد ‪ ،‬برای ميترا مسکنی‬ ‫ساخته بود ‪ .‬چون روشنی عالمه ( راستی ) است ‪ ،‬ميتهرا ژنی يا رب النوع آافتاب و راستی و عدالت تلقی شده بود ‪ .‬چيزی‬ ‫مهمی که از نقطه نظر تاريخ صنعت برای کشور ما مهم است يک پارچه مختصر اوستا است که در آن تذکار رفته که ميترا روی‬ ‫عراده يی حرکت می کرد و چهار اسب سفيد آن را می کشيد ‪ .‬ميترا و يا رب النوع آفتاب با عراده چهار اسب سفيد مذکور در‬ ‫سقف طاق هيکل ‪ 35‬ميتری باميان نمايش يافته و تا حال موجود است ‪.‬‬ ‫{ بدبختانه پيکر سروران با ميان به وسيله ء پيروان شريعت ناب محمد عربی به خاک و خاکستر مبدل شده است ‪ .‬م }‬ ‫همانطوری که پرستش « اناهيتا » از آريانا به خاک های مديا و فارس و ديگر نقاط آسيايی غربی و سواحل بحر مديترانه و غيره‬ ‫جا ها انتشار يافت ‪ ،‬پرستش ميترا هم قدم به قدم اين راه را تعقيب کرد ‪ .‬در اين شک نيست که ميترا مانند انا هيتا به نام و مفهوم‬ ‫کلی مختلف مثأل در حوزه اندوس بنام شيوا و همرای ( نرگاو) در عصر کلکولتی تيک معروف بود و به نام های ديگر در‬ ‫بعضی نقاط غرب آسيا هم آنرا می شناختند و در کتيبه های هيت ( بوغاس کوی) در پانزده قبل از ميالد نام او با ( اندرا) و (‬ ‫وارونا) ارباب النوع ويدی يکجا برده شده‪ ،‬معذالک اين قدر ميتوان گفت که عصر ويدی و اوستايی نام و مقام و ستايش او را‬ ‫پيش از بيش در آريانا تثبيت کرده اند ‪ .‬در کتبيه های داريوش اول ‪ 445‬ــ ‪ 521‬ق م سيروس اول ( خشايار شاه) ‪ 462‬ــ ‪ 445‬ق‬ ‫م اسم او ذکر نشده ولی آرتاکگزرس دوم ( اردشير دوم ) بار امل بعد از هورا مزدا از انا هيتا و ميترا ياد کرده و از اين بر‬ ‫می آيد که اين رب النوع ويدی و اوستايی در دوره های نسبتأ تازه تر در خاک پارس معروف شده است ‪24 » .‬‬ ‫چنا نکه گفته شد مردم افغانستان از زمانه های قديم تا سده های پنجم هجری محمدی دين خداگرايانه ء زرتشتی داشتند ‪ ،‬به ويژه‬ ‫مناطق غربی ‪ ،‬شمالی و جنوبی کشور پهناور ما ‪ ،‬اما در مناطق مرکزی و شرقی دين بوديسم همچنان رواج داشت ‪ .‬پرستش و‬ ‫يا پرستاری از ارباب االنواع قبل از ظهور آئين خداگرايانه زرتشتی مانند ميتراييسم به هيچ وجه معنی اين را نداشته که ارباب‬ ‫االنواع خدا بوده باشد ‪ ،‬بلکه ارباب االنواع به مثابه ء تجلی خدا و فرشته های مقدس تامين کننده رابطه ميان خالق و مخلوق مورد‬ ‫ستايش بوده اند و برخی از ارباب االنواع وسيله تقرب به خدا از طريق پيوستن و نيايش او به شمار می رفت ‪ ،‬مانند ميترا ‪.‬‬ ‫ولی بسياری از نمود های طبيعی فقط مورد نيايش و ستايش قرار گرفته و از اين طريق مراتب سپاس و شکر از خداوند به عمل‬ ‫می آمد ‪ .‬بعد از آنکه حضرت زرتشت از سوی هورا مزدا وحی رسالت می يابد ‪ ،‬تمام آن تجليات خداوندی که مورد احترام و‬ ‫پرستش مردم بود هچنان به مثابه شخصيت های مقدس و فرشته صورت در آئين خداگرايانهء زرتشتی مقام بلند خويش را حفظ‬ ‫داشته و مورد نيايش اند ‪.‬‬ ‫اوستا مجموعه يی از نيايش ها است اما نيايش های آفتاب ‪ ،‬آب ‪ ،‬خاک ‪ ،‬آتش ‪ ،‬گياهان ‪ ،‬هوا ‪ ،‬نفس ‪ ،‬زمان و انسان مقام ويژه ِ‬ ‫دارد ‪ .‬در بيان چرايی و چگونه گی نيايش ها ( رجوع شود به کتاب اوستا تاليف هاشم رضی)‬ ‫با اين مالحظه اززمان های ماقبل التاريخ تا تجاوز اعراب مسلم‪ ،‬اديان مختلف درافغانستان در پهلوی هم ميزيسته اند و تاريخ‬ ‫شهادت می دهد که مردم افغانستان با هيچ يک از اديان مخالفت و مقابله نکرده اند ‪ ،‬تنها با دين اسالم است که پنج صد سال‬ ‫مبارزه و مقابله نمودند‪ .‬يعنی تا اواخر سلطنت غزنويان و حتی بعد از آن تا به امروز ‪ .‬مثأل در قسمت های از بدخشان و‬ ‫نورستان مردمانی اند که با آئين های قبل از اسالم موجود اند ‪ ( .‬رجوع شود به کتاب تاريخ افغانستان جلد دوم تاليف احمد علی‬ ‫کهزاد)‬ ‫علتی که مردم افغانستان با اسالم قرنها جنگيده اند ‪ ،‬اين است که در افغانستان همه اديان خداگرايانه بوده است ‪ ،‬مثل زرتشتی و‬ ‫بوديسم ‪ .‬حتی دين يهود و نصاری که بهر حال اديان ابراهيمی به شمار می رفت در دين بودايی و زرتشتی رنگ باخته و با سنت‬ ‫ها و فرهنگ بودايی و زرتشتی زنده گی می کردند ‪ .‬مثأل از نوروز و سده و مهرگان و يلدا و نيسان و ديوالی و غيره تجليل به‬ ‫عمل می آوردند و شريک غم و شاد ی هم بودند‪ .‬هيچ نشانه در تاريخ کشور ما وجود ندارد که دين و آئينی بجای منطق و اثبات‬ ‫با زور شمشير و سوته وارد افغانستان شده باشد و برای قبوالندن دين شهر هارا ويران و مردمان را قتل و زنان و دختران و‬ ‫فرزندان مردم را به کنيری و غالمی برده باشند و هستی و ثروت مردم راپس از قتل و کشتار صاحبانش ‪ ،‬به غنيمت گرفته‬ ‫باشند ‪ ،‬جز دين اسالم که بدين شيوه وارد افغانستان شد‪.‬‬

‫‪45‬‬

‫تداوم اعمال جنايت کارانه اعراب مسلمان متجاوز سرانجام باعث می شود که مردم شر اين اشرار را از جان و مال و ناموس‬ ‫خويش کوتاه سازند و با قوای متجاوز در آويزند‪ .‬اينجاست که مردمان سراسر خراسان گرد می آيند و شخصيت دلير و نام آور‬


‫خراسانی را فرمانده خويش بر ضد اعراب متجاوز مسلمان تعين ميدارند ‪ .‬جنبش قارن هراتی را ميتوان سرآغاز قيام های‬ ‫سازمان يافته ء ضد متجاوزين عرب در خراسان به حساب آورد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قیام قارن هراتی ‪:‬‬ ‫در رابطه به خويش و تبار قارن در منابع تاريخی چيزی گفته نشده است ‪ ،‬ولی عمل انسان می تواند مبين انديشه و هويت ملی و‬ ‫فکری انسان باشد‪ .‬قارن بر ضد اعراب متجاوز در رهبری قيام مردم قرار گرفت ‪ .‬مردم خراسان در آن روزگار خدا پرست‬ ‫بودند و دين زرتشتی داشتند ‪ .‬پس قارن نيز بايد زرتشتی بوده باشد ‪ .‬قيام بر ضد متجاوز ين اجنبی بود ‪ ،‬بنابراين قارن‬ ‫شخصيت ملی بوده که در راس يکچنين نبرد ملی قرار داشته است ‪.‬‬ ‫تاريخنگاران پارس ( ايران امروزی ) جنبش قارن را کمرنگ بيان داشته اند‪ .‬طوری که امير حسين خنجی در کتاب فروپاشی‬ ‫ساسانيان زير عنوان سقوط خراسان توام با اين اشتباه که قيام قارن را ( آخرين تالش سازمان يافته ) در برابر تجاوز اعراب ذکر‬ ‫می نمايد و پار س را بنام امروزيش ايران ناميده تفريق بين پارس و خراسان نمی گذارد ‪ ،‬می نويسد ‪ « :‬آخرين تالش سازمان‬ ‫يافته ء ايران (!) برای مقابله با عربها در خراسان به سال ‪ 32‬توسط سپهداری که در منابع عربی با نام قارن از او ياد شده و ما‬ ‫نامش را نميدانيم ‪ ،‬و متوجه می شويم که سپهداری خاندان کارن بوده است ‪ ،‬صورت گرفت ‪ .‬اين همان سال است که خاندان يزد‬ ‫گرد سوم در مرو توسط خاندان سورن به قتل رسيد ‪ .‬ما نمی دانيم که قيام کارن در حيات يزد گرد بوده است يا پس از کشته شدن‬ ‫او ‪ .‬ولی ميتوان تصور کرد که بعد از يزدگرد بوده باشد و او در صدد تشکيل سلطنت برای خودش بوده است ‪ ،‬زيرا که ماهويه‬ ‫سورن که مرو و نيشاپور را در دست داشته هيچ همکاری با او نداشته و چه بس که بر ضد او توطئه نيز می کرده است و اين‬ ‫همه داستان مصيبت هايی است که رقابت قدرت بر سر ايرانيان می آورده و به سقوط تکه تکه کشور به دست عرب کمک می‬ ‫کرده است ‪ .‬می دانيم که دو خاندان کارن و سورن از دير باز بر سر مقام فرماندهی ارتش ايران با هم در رقابت و ستيز بوده اند‬ ‫و چه بسا که اکنون اين رقابت ‪ ،‬در ميان پيشروی های سيل آسای عربها ‪ ،‬به شکل رقابت بر سر تشکيل سلطنت موهوم بوده‬ ‫است ‪ .‬کارن در اين سال در يک سپاه چهل هزار نفری از مردم طبسين و بادغيس و هرات و کهستان گرگان برای بيرون راندن‬ ‫عربها از خراسان دست بکار شد ‪ .‬گزارش عربان در باره قيام قارن ــ مثل همهء موارد مشابه اش بسيار کوتاه است ‪ ،‬و چون‬ ‫منابع شان همان عربان هستند که همراه عبدهللا خازم بوده اند ‪ ،‬به اختصار می گويند که قارن با اسالم در جنگ شد ‪ ،‬و عبدهللا‬ ‫خازم در شبيخونی که در لحظاتی که قارن و جنگجويانش در خواب بودند بر آنان وارد شد ‪ ،‬قارن را به قتل رساندند و مردانش‬ ‫را کشتار کردند و ايرانيان را به سختی شکست دادند ‪ .‬اين گزارش بازگويی اقدام مدبرانه عبدهللا توسط عبدهللا خازم است ‪ .‬حقيقت‬ ‫امر ميتواند چنين بوده باشد که عبدهللا خازم به قارن پيشنهاد صلح داده و در واقع هم با او قرارداد صلح منعقد کرده و به ظاهر‬ ‫برآن بوده که منطقه را ترک کند ‪ .‬وقتی به اين ترتيب قارن را کامأل در غفلت نگهداشته و بر او شبيخون زده و به شکست قطعی‬ ‫کشانده است ‪22 » .‬‬ ‫در گزارش و تحقيق جناب خنجی قارن هراتی از خاندان کارن طبرستانی امده است که نمی تواند موجه باشد ‪ .‬زيرا اگر اين‬ ‫سردار نامی خراسان از خانواده کارن طبرستانی می بود دليل نداشت که در خراسان بيايد و جنگ عليه اعراب را آغاز نمايد ‪،‬‬ ‫زيرا پيش از خراسان طبرستان مورد تجاوز اعراب قرار گرفته بود ‪،‬و ميباست در آنجا عليه اعراب قيام مينمود که گذشته از‬ ‫آنکه خانواده اش در آنجا بوده ‪ ،‬مردم طبرستان نيز مانند مردم خراسان بر ضد اعراب مسلمان هميشه اماده قيام بودند ‪ .‬دوم ‪،‬‬ ‫اينکه آقای خنجی قيام قارن را آخرين تالش سازمان يافته ء مردم ايران عليه اعراب می داند ‪ .‬از نظر تاريخ تحقيق ايشان اگر به‬ ‫جای کلمه ايران ( فارس ) می گفتند درست بود و يا اگر منظورش را از ايران همان فارس ديروزی بوده است توضيح می داد‪،‬‬ ‫باز هم درست می بود ‪ .‬اما در خراسان قيام قارن را نمی توان آخرين تالش سازمان يافته عليه متجاوزين اعراب گفت ‪ ،‬بلکه اين‬ ‫قيام آغاز گر قيامها و جنبش های مردمی سازمان يافته و ملی و بومی در خراسان يا افغانستان امروز به شمار می آيد ‪.‬‬ ‫ابن اثير در تاريخ کامل می نويسد ‪ « :‬آنگاه قارن لشکر انبوه از پهنهء طبسين و مردم بادغيس و هرات و کوهستان فراهم آورد‬ ‫و همراهی چهل هزار مردی جنگی فراز آمد ‪ .‬قيس به ابن خازم گفت ‪ :‬چه می بينی ؟ گفت ‪ :‬چنين می بينم که شهر تهی سازی‬ ‫زيرا من فرماندار انم ومرا از ابن عامر فرمانی است که چون جنگ خراسان درگير شود ‪ ،‬من فرماندار آن باشم ‪ .‬او نوشته يی‬ ‫بيرون آورد که آنرا به دروغ بساخته بود ‪ .‬و قيس نخواست که با او به کشمکش بر خيزد و از اينرو ان سرزمين ها را به وی‬ ‫گذاشت ‪ .‬پس ابن خازم همراه با چهارهزار مرد جنگی رهسپار جنگ با قارن شد و مردم را فرمود که نوک نيزه ها را آتش زنند‬ ‫‪ ،‬پيشاهنگان او نيمه شب بر لشکر گاه قارن رسيدند و بر ايشان تاختند و قارن کشته شد ‪ .‬بت پرستان شکست يافتند و اينان سر‬ ‫در پی آنان گذاشتند و به هر گونه که خواستند ‪ ،‬کشتار کردند و اسيران بسيار بدست آوردند ‪144» .‬‬

‫‪46‬‬

‫در رابطه به جنبش قارن اکثريت تاريخ نويسان افغانستان هم سکوت نموده اند ‪ .‬اما شاد روان عبدالحی حبيبی در کتاب افغانستان‬ ‫بعد از اسالم ارزيابی روشن داشته و می نويسد ‪ « :‬مردم خراسان بعد از قتل يزدگرد و عقب نشينی قوای فرماندهان ماورالنهر‬ ‫چاره يی جز اين نديدند که با قوای متجاوز در آويزند ‪ ،‬و سرزمين خود را از تاخت تازيان نووارد حفظ کنند ‪ ,‬زيرا اکثر اين‬


‫مردم در عصر های قبل از اسالم دارای مراکز اداری محلی و فرماندهان بومی بوده و به کلی تحت سيطره شاهنشاهان سرزمين‬ ‫های غربی و شرقی نرفته اند ‪ .‬در سنه‪ 32‬هه چون عبدهللا بن عامر از خراسان بدربار خالفت رفت ؛ مردم ناحيت های طبسين و‬ ‫بادغيس و هرات و قهستان به قيادت يکی از سرداران اين سرزمين که قارن نام داشت بر تازيان مقيم خراسان شوريدند و قيس‬ ‫که تا سمنگان پيش رفته بود با سراسيمه گی بر گشت ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چون در اين وقت عبدهللا بن خازم ‪ ،‬سندی را به امير خراسان از ابن عامر حاصل داشته بود ‪ ،‬بنا برآن قيس به بهانه ء آن از‬ ‫مقابله با قارن منصرف شد و پيش ابن عامر رفت ‪ .‬اما عبدهللا ابن خازم را که مرد آزموده و دالوری بود ‪ ،‬با چهار هزار‬ ‫لشکريان خويش که هر يکی بر سر نيزه های خود پارچه روغندار افروخته يی داشتند ‪ ،‬شبانگاهان بر لشکر قارن شبيخون زدند‬ ‫و عده ء از آنان را بکشتند که در جمله خود قارن هم در ميدان نبرد سر بداد ‪ ،‬و قوای عرب اسيران فراوانی را گرفتند ‪141 » .‬‬ ‫اکنون برای آنهايی که ادعای غيرت می کنند و گلو می درند که با اجنبييان سر سازش ندارند چگونه می توانند شبيخون های‬ ‫اعراب مسلمان را بر هموطنان خويش توجيه نمايند ‪ .‬چگونه می توانند که قبول نمايند که به همان عربها يی صلوات بفرستند که‬ ‫آمده بودند و امير کشور شان بودند و زن و دختر و فرزندان ملت شان را به کنيزی و غالمی برده اند ‪ .‬در تاريخ طبری می‬ ‫خوانيم که ‪ . . . « :‬و قتی مقدمه سپاه وی ( خازم ) به اردوگاه قارن رسيد ‪ . . .‬ابن خازم با مسلمانان دررسيد و قارن کشته شد و‬ ‫دشمن هزيمت شد که تعقيب شان کردند و چنانکه می خواستند کشتار کردند و اسیر گرفتند ‪ .‬بگفته ء يکی از پيران بنی تميم‬ ‫مادر صلت بن حريث از اسيران سپاه قاران بود و نيز مادر زياد بن ربيع و مادر عبدهللا عون بن فقيه ‪ ،‬از آنها بودند ‪ .‬ابن خازم‬ ‫خبر فتح را برای ابن عامر نوشت و ابن عامر او را در خراسان نگهداشت و مردم بصره پيوسته با آن کسان از مردم خراسان‬ ‫که صلح نکرده بودند‪ ،‬غزا می کردند و چون باز می‬ ‫گشتند چهار هزار عقبدار بجا می گذاشتند ‪142» .‬‬ ‫قیام پیژن خراسانی ‪:‬‬

‫و بدين گونه اعراب مسلمان نامردانه مردم سرزمين مارا قتل عام کردند و زنان و دختران را به کنيزی و گناه بردند ‪ .‬پس از‬ ‫شکست قيام قارن و کشتار بيرحمانه و اسالمی اعراب ‪ ،‬موقتأ قيامهای سازمان يافته و منظم مردم کشور ما قطع ميگردد ‪.‬‬ ‫گرچه در شاهنامه فردوسی بزرگ از قيام پيژن يکی از سرداران خراسان نام برده شده است ‪ .‬اما بنا بر روايت شاهنامه فردوسی‬ ‫اين قيام بيشتر از آنکه عليه اعراب باشد عليه مستعربه يی به نام ماهويه سوری است که خود حاکم تعيين شده ء يزدگرد ساسانی‬ ‫در مرو بود و تسليم اعراب گرديده بود ‪ .‬همين که ابن عامر قصد اشغال مرو را می کند ‪ ،‬اين مرزبان دست نشانده بيشرمانه‬ ‫برای حفظ مقام و منافع خود حاضر می شود که دختران خراسانی رابه اعراب به عوض مال نقد جزيه بدهد و قدرت خويش را‬ ‫حفظ نمايد ‪ .‬بالذری در تاريخ فتوح البلدان می نويسد ‪:‬‬ ‫« صلح مرو به کنيز و غالم و چار پا و متاع انجام شد ‪ .‬چه اين قوم را در آن روزگار نقدی نبود ‪143» .‬‬ ‫بعد از اين معامله ء ننگ آلود ‪ ،‬همين که عثمان بن عفان داماد پيغمبر اعراب و خليفه سوم به قتل می رسد و داماد ديگر همين‬ ‫پيغمبر علی بن ابی طالب زمام قدرت را به دست می گيرد ‪ ،‬ماهويه سوری سراپا کنده خود را به کوفه می رساند واظهار بنده گی‬ ‫خويش را با خليفه عرب علی تجديد مينمايد ‪ ،‬از فحوای تاريخ در اين رابطه بر می آيد که ماهويه نزد علی از آن رفته است که‬ ‫فرمان نه تنها مرو را بلکه از همه خراسان را بگيرد ‪ .‬احمد بن يحيی بالذری می نويسد ‪:‬‬ ‫« هنگامی که علی بن ابيطالب به روزگار خالفت خويش در کوفه بود ‪ ،‬ماهويه مرزبان مرو به خدمت وی شد ‪ ،‬علی به دهقانان‬ ‫و اسواران و دهساالران نامه نوشت که جزيه بدو پردازند ‪ .‬اهل خراسان سر باز زدند » ‪144‬‬ ‫اين امر به اضافه معامله ننگين که با ابن عامر به بهای ناموس مردم بسته بود ‪ ،‬خشم مردم را بر می انگيزد و عليه او تحت‬ ‫قيادت پيژن خراسانی قيام می نمايد ‪ .‬گزارش اين قيام غرور آفرين را فردوسی بزرگ شاهکارانه در شاهنامه نوشته است که‬ ‫اينجا به اختصار نقل می شود ‪:‬‬ ‫‪............‬‬ ‫کسی آمد به ماهوی سوری بگفت ــــ که شاه جهان گشت با خاک جفت‬

‫‪47‬‬

‫‪.....................‬‬


‫به هرسو فرستاد مهر نگين ــــــ همی رام گردد برو بر زمين‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫کنون سوی جيحون نهاده ست روی ــــــ به برخاش با لشکر جنگجوی‬ ‫بپرسيد بيژن که تاجش که داد ـــــ بر او کرد گوينده آن کار ياد‬ ‫‪.........‬‬ ‫چو بشنيد بيژن سپه گرد کرد ــــــ زترکان سواران روزنبرد‬ ‫زقچقار باشی بيامد دمان ـــــــ نجست ايچ گونه بره بر زمان‬ ‫چو نزديک شهر بخارا رسيد ــــ همه دشت نخشب سپه گستريد‬ ‫از آن پس بپرسيد کز نامدار ــــ که ماند ايچ فرزند کايد بکار‬ ‫جهاندار شه را برادر بدست ـــــ پسر گر نبود دختر بدست‬ ‫که او را را بياريم ياری دهيم ـــــ به ماهوی بر کامگاری دهيم‬ ‫بدو گفت برسام کای شهريار ـــ سر آمد برين تخمه بر روزگار‬ ‫بر آن شهر ها تازيان راست دست ـــ که نه شاه ماند نه يزدان پرست‬ ‫‪........‬‬ ‫چو بيژن سپه را همه راست کرد ــــ با يرانيان بر کمين خواست کرد‬ ‫ببر سام فرمود کز قلبگاه ـــــ بيکسو گذار آنک داری سپاه‬ ‫نبايد که ماهوی سوری زجنگ ــــ بترسد بجيحون کشد بيدرنگ‬ ‫‪........‬‬ ‫همانگه زببژن رسيد آگهی ـــــ که آمد بدست آن نهانی رهی‬ ‫گنهکار چون روی بيژن بديد ـــ خرد شد ز مغز سرش نا پديد‬ ‫بدو گفت بيژند که ای بد نژاد ـــ که چون توپرستار کس را مباد ‪145 .‬‬ ‫پيژن ‪ ،‬ماهويه ِ سورا به محکمه می کشاند و يکايک گناه او را به او باز می گويد ‪ ،‬ماهويه سوری نيز به جنايات خود اعتراف‬ ‫ميدارد ‪ ،‬اما از ترس اين که زنده پوستش کنند خايفانه می گويد ‪:‬‬ ‫بدين بد کنون گردن من بزن ـــ بيانداز در پيش اين انجمن‬ ‫و پيژن پاسخ می دهد ‪:‬‬ ‫چنين داد پاسخ ايدون کنم ــــ که کين از دل خويش بيرون کنم‬ ‫به شمشير دستش ببريد گفت ــــ که اين دست را در بدی نيست جفت‬ ‫چو دستش ببريد گفتا دو پا ــــ ببريدند تا ماند ايدر بجا‬ ‫بفرمود تا گوش و بينيش پست ــ بريدند و خود بارگی بر نشست‬

‫‪48‬‬

‫سه پور جوانش به لشکر بدند ـــ همان هرسه با تخت و افسر بدند‬


‫همان جايگه آتشی بر فروخت ـــ پدر را و هرسه پسر را بسوخت‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫از آن تخمه کس در زمانه نماند ـــ وگرماند هر کو بديدش براند‬ ‫که نفرين برو باد وهرگز مباد ــــ که اورا نه نفرين فرستد بداد‬ ‫کنون زين سپس دور عمر بود ــــ چو دين آورد تخت منبر بود ‪146.‬‬ ‫از قيام دليرانه قارن هراتی عليه اعراب و نبرد انتقامجويانهء پيژن خراسانی بر عليه ماهويه سوری اين نتيجه حاصل می شود که‬ ‫خراسانيان هرگز حاضر نبوده اند که سلطه اعراب را بپذيرند و آنها به قيمت جان خويش از ناموس دين و شرف ملی خويش‬ ‫پاسداری می نمودند و به آنهاييکه با بيگانه گان جهت منافع شخصی خويش منافع ملی را زير پا می گذاشتند چنان می کردند که‬ ‫پيژن با ماهويه کرد و انتقام صد ها مرد و زن خراسانی را که به برده گی و کنيزی به اعراب داده بود مردانه وار گرفت‪.‬‬ ‫بررسی های تاريخی چنان که گفته شد به وضاحت نشان می دهد که اعراب قصد هيچگونه اشاعه دين را نداشته اند ‪ ،‬جز چپاول‬ ‫سرزمين ها به بهانه دين که خود از آن دين نه تنها که آگاهی نداشتند که معتقد هم نبودند که اين دين همانا اسالم است ‪ .‬اکنون‬ ‫اوراق تاريخ را جهت اثبات اين ادعا ورق می زنيم تا معلوم گردد که آيا مسلمين جز اخذ جزيه و چپاول هدفی ديگری داشتند که‬ ‫امروز آنهارا مردم ما مقدس می شمرند ؟‬ ‫تعیین جزیه از سوی اعراب مسلمان باالی مردم ما ‪:‬‬ ‫در فتوح البلدان بالذری آمده است که ‪ «:‬گويند ابوموسی اشعری ‪ ،‬عبدهللا بن بديل بن ورقا ء خزاعی را روانه جنگ کرد ‪.‬‬ ‫عبدهللا به کرمان رفت و از آنجای به طبسين شد ‪ .‬طبسين‪ ،‬دو باروست که يکی را طبس گويند و ديگری را کرين ‪ .‬انجای گرم‬ ‫سير است و دارای نخلستان ها و آن دو دژ دروازه های خراسان اند ‪.‬عبدهللا غنيمتی از آنجا بدست آورد ‪ .‬سپس گروهی از‬ ‫مردمان طبسين نزد عمر بن خطاب شدند و در مقابل شصت هزار درم ‪ ،‬يا به قولی هفتاد وپنچ هزار ‪ ،‬صلح کردند عمر ايشان را‬ ‫صلحنامه بداد‪.‬‬ ‫توجه کنيد که عمر خليفه حرفی از اسالم به ميان نمی آورد فقط تعيين جزيه می کند ‪ ،‬و کاری به دين و آئين مردم ندارد‪.‬‬ ‫ابن عامر سپاهی به فرماندهی اوس بن ثعلبه بن رقی ‪ ،‬يا به قولی خلی بن عبدهللا حنفی ‪ ،‬روانه ءهرات کرد ‪ ،‬چون خبر به مهتر‬ ‫هرات رسيد ‪ ،‬نزد ابن عامر شد و بربادغيس و پوشنگ با وی صلح کرد ‪ ،‬اما طاغون و باغون که در پيمان صلح ذکر نشده بود‬ ‫به جنگ گشوده شد ‪ .‬و اين صلحنامه يی است که ابن عامر نوشت ‪:‬‬ ‫صلحنامه ابن عامر‪:‬‬ ‫{ بسم هللا الرحمن و الرحيم ! اين فرمان است که عبدهللا بن عامر به سوی مهتر هرات و پوشنگ و بادغيس فرستد ‪ .‬وی را فرمان‬ ‫دهد که از خدای بتر سد و مسلمانان را ياور و رهنمون باشد و سرزمين هايی را که در دست خويش دارد آبادان کند ‪ « .‬عبدهللا»‬ ‫بر هرات ‪ ،‬چه دشت ها و چه کوههای ان با وی صلح کرد تا وی جزيه يی را که صلح بدان انجام شده است ادا نمايد و خود آن‬ ‫مال را به تناسب مقدار زمين ها از مردمان بستاند ‪ .‬و هر کس از آنچه بر عهده دارد سر باز زند ‪ ،‬او را عهد و ذمه يی نباشد ‪.‬‬ ‫اين صلح نامه را ربيع بن نهشل نگاشت و ابن عامر بر ان مهر نهاد ‪ }.‬و نيز گويند که ابن عامر خود با سپاهی عظيم به هرات‬ ‫رفت ‪ .‬نخست با اهل آن بجنگيد ‪ ،‬سپس مرزبانان به هزار هزار درهم بر هرات و پوشنگ و بادغيس با وی صلح کردند ‪» .‬‬ ‫‪146‬‬ ‫به ظر ميرسد که بند دوم نقل بالذری درست تر باشد که هرات را ابن عامر به جنگ وادار به جزيه نموده است ‪ ،‬زيرا طبری هم‬ ‫در جلد پنجم صفحه ‪ 2156‬می نويسد که ( ‪ . . .‬هبطاليان که مردم هرات بودند به مقابلهء وی آمدند که احنف با آنها جنگ کرد و‬ ‫هزيمتشان کرد ‪ ،‬آنگاه ابن عامر به نيشاپور آمد ‪ ) .‬نامه ء ابن عامر‪ ،‬ماهيت نيات اعراب را بازهم آشکار می سازد که آن‬ ‫عبارت بوده از اين که هللا وقتی ديگران را نمی ترساند که با اعراب ياور باشند و در چپاول و جنگ و جزيه بپردازند ‪ ،‬ضرور‬ ‫نيست که هللا را به خدايی قبول نمايند ‪.‬‬

‫‪49‬‬

‫بالذری در ادامه می نويسد ‪ « :‬پس از فتح مرو ‪ ،‬ابن عامر ‪ ،‬احنف بن قيس را روانه ء تخارستان کرد ‪ .‬احنف بيامد تا به‬ ‫موضع رسيد که آنرا قصر احنف گويند ‪ .‬و ان بارويی است در مروالرود که روستای بزرگ دارد مشهور به رستاق احنف ‪ .‬و آن‬ ‫را شق الجرد نيز گويند ‪ .‬احنف آن دژ را محاصره کرد تا اهل آن به سه صد هزار درم صلح خواستند‪ .‬احنف فقط مقصد سه صد‬ ‫هزار درم را داشت او به به منظور اشاعه دين وظيفه نداشت‪.‬‬


‫سپس احنف به مروالرود شد ‪ .‬اهل آنرا به محاصره گرفت ‪ .‬مردمان مرالرود جنگ عظيم بکردند تا سر انجام از مسلمين شکست‬ ‫خوردند و نا گزير به حصار پناه بردند ‪ .‬مرزبان آنجايی که ازفرزندان يا از خويشان باذام فرمان روای يمن بود ‪ ،‬نامه به احنف‬ ‫نوشت که { اسالم باذام مرا به صلح دعوت می کند ‪ }.‬و احنف به شصت هزار درم با ايشان صلح کرد ‪ .‬مدائنی گويد ‪ :‬گروهی‬ ‫گويند صلح به ششصد هزار درهم انجام شد و گويد احنف را سپاهی از سوران بود آن سپاهيان ‪ ،‬نخست روستای بلخ را گرفتند و‬ ‫ازآن مواشی بسيارآوردند و صلح پس از اين واقعه انجام شد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫خواننده خود قضاوت کند که ايا اين عرب ها برای پياده نمودن دين آمده بودند ؟‬ ‫اهل تخارستان ‪ ،‬مهيای جنگ با مسلمين شدند ‪ .‬اهل جوزجان و تالقان و فارياب و اهل بالد اطراف همه فراهم آمدند ‪ ،‬سپاه آنان ‪،‬‬ ‫سی هزار مرد شد ‪ .‬اهل چغانيان نيز به آن سپا ه پيوستند و اينان در جانب شرقی رود مرغاب جای داشتند ‪ .‬پس احنف به‬ ‫منزلگاه خويش باز گشت ‪ .‬اهل آن دژ به پيمان خود وفادار مانده بودند ‪ . . .‬لشکريان احنف پنچهزار مسلمان بودند ‪ .‬چهار تن‬ ‫عرب و هزار تن از پارسیان نومسلمان ‪ .‬مسلمين به سرعت تمام کشتار می کردند و به هر جای و هر کس که می خواستند‬ ‫شمشير می کوفتند ‪ .‬پس از آن نبرد احنف به مروالرود بازگشت ‪ .‬گروهی از دشمنان ‪ ،‬به جوزجان شدند ‪ .‬احنف ‪ ،‬اقرع بن‬ ‫حابس تميمی را با سوران به آنجای فرستاد ‪ . . .‬انگاه اقرع بيامد و در جوزجان به سپاه دشمن رسيد ‪ .‬سپاهيان مسلمان ‪ ،‬نخست‬ ‫به جنگ و گريز پرداختند ‪ .‬سپس هجوم آوردند و سپاه کافران را بشکستند و جوزجان را فتح کردند ‪144 .‬‬ ‫مالحظه می کنيد که مسلمين مانند گرگ درنده يی مردم جوزجان فارياب تالقان و فارياب را می دريدند و به قتل می رساندند ‪.‬‬ ‫زن و فرزندان شان را به کنيزی و غالمی به عربستان می فرستادند و چه ناجوانمردانه است اگر امروز مردم اين سرزمين ها‬ ‫خون نياکان خويش را فراموش نموده نماز عرب بخوانند و به سوی خاک عرب سر بنده گی به خاک سايند ‪.‬‬ ‫ابن اثير در تاريخ کامل جلد چارم ص ‪ 1655‬کشتار مردم فارياب و جوزجان و تالقان رابه دست عربهای مسلمان نيز تاييد می‬ ‫نمايد ‪ .‬در همين تاريخ دونقل جالبی است که يکی بيانگر خونخواره گی ‪ ،‬و ديگری مبين جهالت عرب ميباشد که ما اين دو‬ ‫گزارش را اينجا نقل می نمايم ‪:‬‬ ‫« ابن عامر لشکری ديگری به فرماندهی عبدهللا بن خازم سلمی به سرخس فرستاد ‪ .‬سپاهيان با مردم آن جنگيدند وآنگاه سرخسيان‬ ‫بر پايه ء زينهار دادن صد مرد خواستار آشتی شدند ‪ .‬خواسته های او را پذيرفتند ‪ .‬مرزبان آنجا بر اين پايه با ايشان پيمان اشتی‬ ‫بست وصد مرد را نام برد و خود را نام نبرد ‪.‬عبدهللا او را کشت و به زور به سرخس در آمد ‪ 142» .‬ريختن خون انسان يکی‬ ‫از شيوه های عمل مسلمين به ويژه اعراب مسلم برای تحميل کردن خويش بر مردم به شمار می آيد و اين يگانه امکان بود که با‬ ‫تکيه بدان مردمان ساير جوامع را برده و بنده می ساختند ‪ .‬حمله اعراب بر خراسان و هچنين ساير کشور ها نمونه کامل از‬ ‫فاشيزم اسالمی را در تاريخ به نمايش گذاشته است ‪ .‬و همچنان جهل و ترفند های دين آنان مدتی برعقل و قلب مردم سنگينی می‬ ‫نمود‪ .‬نمونه يی از جهالت و بی خبری آنان را ميتوان از اين گزارش ابن اثير که محمد بن جرير طبری نيز در تاريخ طبری جلد‬ ‫بنجم ص ‪ 2164‬هم نقل نموده است ‪ ،‬دريافت ‪.‬‬ ‫جشن مهرگان و اعراب ‪:‬‬ ‫ابن اثير می نويسد ‪:‬‬ ‫« احنف بسوی بلخ بازگشت و ديد که اسيد ان را به آشتی گرفته است ‪ .‬هنگامی که او همسازی خويش را با آشتی ايشان آگهی می‬ ‫کرد ‪ ،‬جشن فرخنده ء مهرگان اين مردم فرارسيده بود ‪ ،‬ايشان ارمغان های فراوانی از درم و دينار و دام و ستور و اوند رخت و‬ ‫جز آن برای وی آوردند ‪ .‬او گفت ‪ :‬اين هارا در پيمان آشتی خود نگجانده بوديم !‬ ‫گفتند ‪ :‬راست است ‪ ،‬ولی اين کاری است که در اين روز با فرمانروايان خود می کنيم ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬اين چه روزی است ؟‬ ‫گفتند ‪ :‬مهرگان‪.‬‬ ‫گفت>‪.‬نمی دانم که اين چيست ‪ ،‬اما خوش ندارم آنرا رد کنم شايد جزو حق من است ‪ ،‬آنرا می گيرم و جداگانه نگاه ميدارم تا‬ ‫بيبينم‬

‫‪50‬‬

‫انرا گرفت تا احنف آمد و اسيد آنچه رفته بود به وی گزارش داد ‪ .‬احنف از بلخيان پرسش کرد و ايشان همان را گفتند که به اسيد‬ ‫گفته بودند ‪ .‬او آن ارمغانها را نزد ابن عامر برد و گزارش داد ‪ .‬ابن عامر گفت ‪ :‬ای ابی بحر آنها را برگير ‪114 » .‬‬


‫اين جای تعجب ندارد ‪ ،‬زيرا پيغمبر اعراب که مدعی آن بود که به معراج رفته و از هفت آسمان ديدن کرده و به تمام رازهای‬ ‫کائنات پی برده از نوروز که در همسايه گی اش با شکوه خاص بر گزارمی شد آگاه نبود و نمی دانست که نوروز چيست ‪.‬‬ ‫چنانچه ابوريحان البيرونی در کتاب آثارالباقيه در صفحه ‪ 35‬می نويسد ‪:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫« عبدالصمد بن علی در روايتی که آنرا به جد خود ابن عباس ميرساند نقل می کند که در نوروز جامی سيمين پر از حلوا برای‬ ‫پيغمبر آوردند و آنحضرت پرسيد‪ :‬که اين چيست ؟ گفتند امروز نوروز است ‪ .‬پرسيد که نوروز چيست ؟ گفتند عيد بزرگ‬ ‫ايرانيان است »‪.‬‬ ‫اين ها همه واقعيت های تاريخ اند که اندکی توجه به آنها انسان را به اصل و ماهيت اسالم اعراب آشنا ميسازد‪.‬‬ ‫چنانکه مالحظه گرديد در زمان عثمان بن عفان خليفه سوم مسلمين درحمله به خراسان لشکريان متجاوز عرب که امروز ادعا‬ ‫می شود که برای ترويج دين آمده بودند هيچگونه نامی از دين نمی برند ‪ ،‬آنچه است مسأله اخذ جزيه و تعيين باج و خراج ‪ ،‬و‬ ‫کنيز گيری و غالم ستانی است و در يک کلمه کشور گشايی و غارت کشور هاست ‪.‬‬ ‫خالفت علی ابن ِابیطالب ‪.:‬‬ ‫پس از آن که عثمان خليفه مسلمين بدست خود مسلمين بی آنکه در نظر داشته باشند که داماد دومرتبه يی پيغمبر و خليفت المسلمين‬ ‫را به قتل می رسانند وآاتش دوزخ را نصيب می شوند به قتل می رسد که اين عمل در ذات خويش نشان می دهد که ترفند های‬ ‫جنت و دوزخ اسالم در نزد اعراب مسلم بی معنی بوده است ‪ ،‬نوبت به داماد ديگر پيغمبرعلی بن ابی طالب می رسد ‪ .‬فرا‬ ‫رسيدن نوبت خالفت به علی اغاز مرحله ء اختالفات سازمان يافته قبايل عرب ميتواند به شمار رفت ‪ .‬به ويژه اختالف قبيله و قوم‬ ‫محمد‪ ،‬بنی هاشم و قوم وقبيله ابوسفيان‪ ،‬بنی اميه ‪ .‬اينجا قصد بر اين نيست که شمشير زنی های گروه علی و معاويه را بررسی‬ ‫کنيم ‪ .‬گرچه که مکث روی اين اختالفات و جنگ های اين دو قبيله ميتواند مبين بهترين اسناد و مدارک منطقی و تاريخی دال بر‬ ‫افشای اسالم باشد ‪ .‬زيرا نشان ميدهد که مسأله تکيه به يک دين يعنی اسالم فقط بهانه بوده و قتی پای منافع مطرح می شود نه‬ ‫کسی زن پيغمبر عايشه يا ام المومنين را می شناسد نه داماد او را و نه عشره مبشره را‪ .‬همه يکديگررا می کشند تا به قدرت‬ ‫دست يابند ‪ .‬چنانچه که حمدهللا مستوفی در تاريخ گزيده نقل می کند ‪ « :‬طلحة بن عبيدهللا بن عثمان بن عمر{ عم زاده پدر}‬ ‫ابوبکر ‪ ،‬و منکوحه ء او حمنه بنت جحش ‪ ،‬دختر اميه ‪ ،‬عمه رسول هللا بود و خواهر زينب ‪ ،‬حرم رسول هللا در حرب جمل‬ ‫کشته شد» ‪111‬‬ ‫اکنون گفتگوی دو عشره مبشره را در جنگ جمل از تاريخ کامل به خوانش می نشينيم ‪ « :‬سعيد بن العاص با زبير و طلحه‬ ‫گوشه کرد و گفت ‪ :‬با من راست بگوييد ‪ ،‬اگر پيروز شويد ‪ ،‬فرمانروايی را بدست کی می دهيد ؟‬ ‫گفتند ‪ :‬به هريک از ما دو تن که مردم او را برگزيند ‪ .‬گفت ‪ :‬بايد به پسران عثمان دهيد که شما به خون خواهی او بر آمديد ‪.‬‬ ‫گفتند ‪ :‬پيران مهاجران را رها کنيم ‪ .‬فرمانرانی را به بی پدران بدهيم ‪112 » .‬‬ ‫مالحظه ميشود که دفاع از عثمان هم بهانه بوده است و طرفداران عثمان خود در پی رسيدن به قدرت ‪ ،‬قتل عثمان را وسيله‬ ‫ساخته و عليه علی که طرف ديگر مدعی قدرت بود بپا خاستند ‪ .‬سوال اين است که اين دو عضو عشره مبشره که محمد برايشان‬ ‫بهشت را قطعی وعده داده بود پس از خصومت شان با علی و عثمان بازهم جنتی خواهند بود يانه ؟‪.‬‬ ‫علی با وجود جنگ های ذات البينی قبيله يی در داخل جزيرةالعرب از مسألهء تداوم غارت خراسان غافل نبود ‪ .‬بالذری می‬ ‫نويسد ‪ «:‬علی بن ابيطالب در روزگار خالفت خويش در کوفه بود ‪ ،‬ماهويه مرزبان مرو به خدمت وی شد ‪ .‬علی به دهقانان و‬ ‫اسوران و دهساالران نامه نوشت که جزيه بدو پردازند‪ .‬اهل خراسان ‪ ،‬سر باز زدند ‪ .‬پس علی جعده بن هبيره مخزومی را که‬ ‫پسر ام هانی دختر ابو طالب بود بدانجای فرستاد ‪ .‬اما فتحی دست نداد و آمر خراسان همچنان پريشان بود تاعلی کشته شد » ‪113‬‬ ‫در مورد قتل وکشتار مردم خراسان به دست جعده منابع کافی در دست نيست ‪ .‬اما از روايت تاريخ طبری بر می آيد که که در‬ ‫مرو جنايت بسياری را مرتکب گرديده است ‪.‬چنانچه وقتی عربی ديگری بعدآ موظف کشتار مردم می شود دودختر از‬ ‫شاهدخت های خراسان را به کنيزی گرفته و نزد علی می فرستد‪ .‬اين قضيه نشان می دهد که مردم با جعده نيز بايد نبرد های‬ ‫بسيار کرده باشند ‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که ‪ «:‬وقتی علی از صفين باز گشت ‪ ،‬جعده بن هبيره مخزومی را سوی‬ ‫خراسان فرستاد که تا ابر شهر رفت که مردم آن کافر شده بودند و مقاومت می کردند ‪ .‬جعده پيش علی باز آمد که خليده بن‬ ‫يربوعی را فرستاد ‪ .‬خليدة مردم نيشابور را محاصره کرد تا به صلح آمدند‪ .‬مردم مرو نيز با وی صلح کردند ‪ .‬دودختر از‬ ‫شاهزاده گان به دست وی افتاد که به امان تسليم شده بودند وآنها را پيش علی فرستاد که گفت مسلمان شوند و شوهرشان دهد ‪.‬‬

‫‪51‬‬

‫گفتند ‪ :‬دو پسر خود را شوهر ما کن ‪.‬‬


‫اما علی نپذيرفت ‪ .‬يکی از دهقانان گفت ‪ « :‬آنها را به من ده که اين حرمتی است که با من می کنی »‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫علی دو دختر را به او داد که پيش وی بودند و ديبا برای شان می گسترد و در ظرف طال غذا می داد ‪ .‬پس از آن سوی خراسان‬ ‫باز گشتند ‪114 » .‬‬ ‫ازراويت طبری و بالذری بر می آيد که مردم خراسان تاقتل علی همچنان بر عليه اعراب به قيام های ناسازمان يافته می پرداختند‬ ‫‪ .‬عامالن علی به دستور وی بايد در خراسان قتلها و کشتار های بسياری کرده باشد که اسارت دو شاهدخت بلخ مبين صحت اين‬ ‫گفتار می تواند باشد ‪ .‬اما چه با ناموس مردی بوده آن دهقان خراسانی که نگذاشت ناموس سرزمينش در بازارکنيز فروشان کوفه‬ ‫به دست اعراب افتد و نماز عرب خوانند‪ .‬وايکاش دهقان زاده های امروزه نيز ميراث آن پدر پيررا از گنجينه های تاريخ پيدا‬ ‫کرده و به ارث ببرند وطوق غالمی دين و فرهنگ عرب را بدور اندازند ‪.‬‬ ‫باوجودی که از تجاوزات ساالران علی در خراسان گزارشهای اندک باقی مانده که اين غيبت گزارش ها را در اثر يک سلسله‬ ‫عوامل و گرايشهای مذهبی و جانبداری فرقه يی می توان پنداشت ‪ ،‬با آنهم در فتوح البلدان بالذری از جناياتی که در اين دوره در‬ ‫قيقان سند‪ ،‬ساالران علی مرتکب شده اند تذکر به عمل آمده است ‪ .‬چنانکه نوشته شده است ‪ « :‬حارث بن مره عبدی ‪ ،‬به فرمان‬ ‫علی لشکر به سند کشيد و پيروز شد ‪ ،‬غنيمت بسيار و برده گان بی شمار به دست آورد ‪ .‬تنها در يک روز ‪ ،‬هزار برده ميان‬ ‫ياران خويش بخش کرد ‪115 » .‬‬ ‫اين است نمونه کارهای مرتضی علی ‪ .‬او نيز نه به دين می انديشيد ونه به خدا ‪ ،‬هدف او هم پر کردن خزانه ء عرب از راه اخذ‬ ‫جزيه و گرفتن برده و کنيز بنا به شعار دين اسالم بود ‪ .‬در تداوم شعار اسالم به وسيله اعراب مسلمان ‪ ،‬بالذری در ادامه به عهد‬ ‫معاويه بن ابی سفيان که بعداز قتل علی به خالفت رسيد و خسربره پيغمبر مسلمانان می شد می پردازد ‪.‬‬ ‫خالفت معاویه بن ابی سفیان‪:‬‬ ‫معاويه بن ابی سفيان بن حرب بن امية بن عبد شمس‪ ،‬مادرش هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود ‪.‬هند مادر معاويه همان‬ ‫زنی است که در جنگ احد گوش و بينی حمزه کاکای محمدرا مثله کرده و گردن آويزخويش ساخته بود‪ .‬چنانچه در تاريخ‬ ‫طبری جلد سوم ص ‪ 1434‬نوشته شده است ‪ « :‬صالح بن کيسان گويد ‪ :‬هند دختر عتبه و زنانی که همراه وی بودند به مثله کردن‬ ‫مسلمانان مقتول پرداختند و گوش و بينی بريدند و هند از گوش و بينی مقتوالن خلخال و گردن بند ساخت و خلخال و گوشوار‬ ‫خويش را به به وحشی غالم جبير بن مطعم بخشيد ‪ ،‬و کبد حمزه را در آورد و به دندان بخاييد و نتوانست خورد و انرا بينداخت‬ ‫‪ ».‬و شوهر هند که ابوسفيان پدر معاويه بود از اين عمل بدش نيامد و گفت که ‪ « :‬کشته گان شما را مثله کرده اند ‪ ،‬من نگفته‬ ‫بودم ‪ ،‬اما بدم نيامد ‪ ».‬بعد ها محمد بنا بر تامين منافع خويش خانه اوسفيان را مانند کعبه پناه گاه قرار می دهد ‪ .‬و هند که مانند‬ ‫شوهر ش با اسالم دشمنی داشت مادر امير المومنين می شود ‪ .‬معاويه را تا آخر عمر اطرافيانش به حيث مسلمان نمی شناسند با‬ ‫انکه امير المومنين هم بود‪ .‬و معاويه هر گز کسانی را که بنا بر ملحوظات پيروی محمد می نمودند در قدرت شامل نمی کرد ‪،‬‬ ‫بهترين ياور او عمرو بن عاص بود که به وسيله همين عمرو بن عاص به خالفت هم رسيد ‪ .‬معاويه عمرو را به پاس خدمتش‬ ‫حکومت مصرداد ‪ .‬در باره عمرو در کتاب مروج ذهب مسعودی در جلد دوم ص ‪ 26‬نوشته شده است که « پدر ش از آنهايی‬ ‫بود که پيمبر را ريشخند کرده بود و آيه { ان شانئک هو االبتر } يعنی عيب جويی تو بی دنباله است ‪ ،‬در حق او آمده است ‪. . .‬‬ ‫عمرو بعد از مرگ سيصد و بيست و پنچ هزار دينار طال و هزار درهم نقره به جای نهاد و مستغالت او د مصر دويست هزار‬ ‫دينار در آمد داشت و ملک معروف او که وهی نام داشت ده ميليون درم ميارزيد ‪».‬‬ ‫معاويه در زمان خالفت خويش عبدهللا بن عامر بن کربز را والی بصره ساخت ‪ .‬يعقوبی در جلد دوم تاريخ خويش در ص ‪145‬‬ ‫می نويسد ‪ ( « :‬معاويه ) عبدهللا بن عامر بن کربز را والی خراسان کرد و چون به آنجارسيد ‪ ، ،‬عبدالرحمن بن سمره را به‬ ‫خراسان فرستاد و او همراه عبدهللا بن خازم سلمی به بلخ و کابل لشکر کشيد ‪ ،‬پس بلخ را به جنگی سخت گشود و رهسپار کابل‬ ‫شد و چند شب آنرا محاصره داشت ‪ ،‬سپس دروازه بان شهر نزد وی آمد ‪ ،‬پس برای او چيزی معين کرد تا دروازه را گشود و‬ ‫جنگ بداخل شهر کشيده شد ‪ ،‬سپس خواستار صلح شدند ‪ ،‬پسر سمره با آنها صلح کرد و باز گشت و پسر خازم را در خراسان به‬ ‫جای گذاشت ‪».‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد‪ :‬معاويه بن ابی سفيان قيس بن هثيم سلمی رابر خراسان گماشت ‪ .‬اهل بادغيس و هرات و‬ ‫فوشنگ و بلخ ‪ ،‬هنوز دست از شورش بر نداشته بودند‪ .‬قيس ‪ ،‬به بلخ شد و نوبهار آن را ويران کرد ‪ .‬اين کار به دست عطا ء‬ ‫بن صائب موالی بنو ليث انجام شد ‪116 ».‬‬

‫‪52‬‬


‫محمد بن جرير طبری در تاريخ طبری جلد هفتم ‪ ،‬ص ‪ 2624‬و ابن اثير در تاريخ کامل جلد هفتم ‪ ،‬ص ‪ ، 2433‬از امارت قيس‬ ‫بن هثيم در خراسان و ويرانی نوبهار بلخ خبر می دهند ‪ .‬از روی گزارشات مستند تاريخی ‪ ،‬اين جنايت يعنی ويرانی بلخ‬ ‫درزمان خالفت معاويه صورت گرفته است ونمی توان اين جنايت را در تاريخ کشور مان دست کم گرفت‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫نوبهار بلخ ‪:‬‬ ‫يکی از جنايات بزرگ تاريخ که نبايد فراموش بشريت شود همانا ويران نمودن نوبهار بلخ در زمان امارت قيس بن هثيم بدست‬ ‫عطاء بن صاحب ‪ ،‬در زمان خالفت معاويه است ‪ .‬که از ان روز تا به حال چه ناجوانمردانه و جبونانه از آن عمل غير انسانی و‬ ‫نابخردانه اعراب کوچکترين نکوهش به عمل نيامده است و به مثابه ء غارت و ويرانی تمدن وفرهنگ چندين هزار سالهء ما‬ ‫بدست اعراب مسلملن تقبيع نگريده است ‪ .‬در حالی که وقتی پای منافع و سياست های مزورانه در ميان کشيده می شود آنگاه است‬ ‫که بياد افتخارت ملی می افتند و يکسره حتی هللا پرستان بت پرست می شوند و به ويرانی بت های باميان اشک تمساح می‬ ‫ريزند؛ در حالی که ويرانی بت های باميان درزمان گروه طالبان تدوام همان جناياتی بوده است که هزار و چند صد سال پيش‬ ‫اعراب مسلمان در کشور ما مرتکب گرديده اند ‪ .‬بدون هيچ ترديد ميتوان گفت که اگر زمانی فرا رسد که مردم به تاريخ خود‬ ‫رجوع نمايند و از جناياتی که اعراب نسبت به ايشان روا داشته آگاه گردند و بدانند که به چه قيمت اسالم بر آنها تحميل گرديده ‪،‬‬ ‫آن بها را با نثار نفرت و انزجار به اعراب مسلمان باز پس خواهند فرستاد‪ .‬اما افسوس که مجال انديشدن و فرصت بيرون شدن‬ ‫از قفس تنگ را با تهديدشمشير برای مردم نمی دهند ‪ .‬به همين لحاظ است که از مجموع جامعه ء ما همين اکنون ‪ %22‬مردم‬ ‫افغانستان نمی دانند که پيش از اسالم چه دين داشتند و چه فرهنگی ‪ .‬از هويت ملی آئينی و فرهنگی خويش در پيش از اسالم بی‬ ‫خبر اند ‪ ،‬اما آنچه می دانند تاويل و تفاسير اعراب است که به خورد شان داده شده تا طوطی وار آن را باز خوانی و باز گويی‬ ‫کنند ‪ .‬يکی از اين موارد همانا معبد نوبهار است که بنا بر تفاسير عرب و مستعربه ها اين معبد را معبد بودايی می خوانند ‪ ،‬تا‬ ‫بدين طريق توانسته باشند مسير هويت ما را به کژراهه برده باشند ‪ .‬حقيقت امر اين است که بنا بر مالحظات تاريخی آئين و کيش‬ ‫مردم ما در پيش از اسالم ‪ ،‬معبد نوبهار نمی تواند که معبد بودايی بوده باشد ‪ .‬اين فتنه اعراب است که اين عبادتگاه زرتشتيان را‬ ‫معبد بودايی قلمداد کرده اند ‪ .‬اعراب پس از آنکه همه منابع و موخذ ها و نشانه های بازتاب دهنده ء تاريخ و هويت مردم ما را‬ ‫نابود کردند آنچه خود می خواستند ساختند و با زور شمشير باالی مردم ما قبوالندند ‪ ،‬حتی پسانتر هم اگر حرفی که حقايق را‬ ‫بيان می نمود آنرا واژگونه می ساختند ‪ ،‬بگونه مثال ‪ ،‬چنانچه که اين کار در مورد شاهنامه ء فردوسی هم کرده اند‪ .‬مثأل اين‬ ‫بيت شاهنامه را که می گويد ‪:‬‬ ‫« کنون نو شود در جهان داوری ــــ چو موسی آيد به پيغمبری‬ ‫پديد آيد آنکس زخاور زمين ــــ نگر تا نباشی با او به کين‬ ‫بدو بگرو آن دين يزدان بود ــــ نگه کن ز سر تا چه پيمان بود‬ ‫آشکار است که مصرع دوم بيت نخسين چنين است ‪:‬‬ ‫چه زرتشت آيد به پيغمبری ‪.‬‬ ‫که بی گمان از زبان فردوسی و در سرودن حماسه ملی ايران اشاره به پيغمبر ايران زمين ( آريانا) می شود‪ ،‬ورنه ـ نه موسی‬ ‫در خاور زمين بوده که فردوسی از آن محدوده ء جغرافـيايی سخن می گويد و نه هيچ ارتباط و پيوندی با عصر و زمان منوچهر‬ ‫داشته است‪116 » .‬‬ ‫از اين نوع تقلب ها و نيرنگ بازی ها به خاطر مغشوش کردن تاريخ سرزمين ما بسيار از سوی اعراب و متعربه های مزدور‬ ‫شان صورت گرفته است ‪.‬‬ ‫گفته شد که بلخ زادگاه آئين و فرهنگ زرتشتی است ‪ .‬زرتشت بزرگ در بلخ دعوت به آئين خدا پرستی راآغاز نمود و مردم به‬ ‫آن دين خداگرايانه پيوستند ‪ .‬اين آئين خرد گرايانه و خدا پرستانه بعد ها در اثر پاکی و درستی نه تنها دين مردم افغانستان را‬ ‫تشکيل ميداد ‪ ،‬بلکه گرويده ء اين آئين بخش های بزرگی از هندو چين ‪ ،‬جنوب ‪ ،‬غرب ‪ ،‬شرق و شمال خراسان نيز گرديد ‪.‬اين‬ ‫آئين چنان ريشه در قلب ها و اذهان مردم افغانستان داشت که تا پنجصد سال مردم با خون خويش از آن دفاع کردند يعنی شش‬ ‫نسل بعد از تجاوز اعراب با وجود شمشير کشی ها ی اعراب ‪ ،‬مردم از دين خويش در برابر اعراب دفاع می نمودند که ذکرآن‬ ‫در جلد اول اين کتاب رفته است ‪.‬‬

‫‪53‬‬


‫نکته يی که اينجا نا گفته نبايد گذاشت اينست که در افغانستان جز اسالم ديگر هيچ دينی به زور شمشير وارد نشده است ‪ ،‬فقط‬ ‫اسالم است که زير اين عنوان به قتل و غارت و و حشت وو يرانی پرداخت تا بر مردم که به خاطر زنده ماندن راه ديگری سراغ‬ ‫نداشتند خود را تحميل نمود ‪ ،‬و بعد اين دين به عادت مردم تبديل گشت يعنی مردم ناخواسته به ان معتاد شدند ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اشاعه دروغ پراگنی و تحريف حقايق يکی از خصوصيات بارز و حيل ذاتی اعراب مسلمان و مستعربه های بومی در طول‬ ‫تاريخ ظهور اين دين بوده است ‪ ،‬و اين صرف به منظورآن است تا توانسته باشند قامت های بيروح و بی خون دروغ و ريای‬ ‫خويش را با روح و رنگ حقيقت جلوه گر ساخته باشند‪.‬بدين منوال ديده می شود که بهجای نام زرتشت موسی می نهند و آتشکده‬ ‫را بتکده می سازند ‪.‬‬ ‫چنان که گفتيم نوبهار بلخ اولين عبادتگاه يزدان پرستان در بلخ بوده است ‪ .‬مردم افغانستان در اين عبادتگاه خدا را در روشنی‬ ‫خورشيد وآتش به پرستش می نشستند و خورشيد و نور را تجليی از ذات يزدان بر می شمردند ‪ .‬به وسيله نور به خدا تقرب می‬ ‫جستند ‪ .‬چنانکه مسلمانان امروز هم به و سيله (سنگ سياه ) که در کعبه است هللا خويش را پرستش می کنند که اين پرستش‬ ‫ادامه همان عقايد بت پرستانهء اعراب می باشد ‪ .‬اما خدا پرستان واقعی را در پيش از اسالم عقيده بر اين بود که خورشيد شب و‬ ‫روز و در همه جا پيداست ‪ .‬چنانکه نور خورشيد را شب در ماهتاب و ستاره ها ميتوان ديد و زمين به پرستش خورشيد در‬ ‫حرکت هميشه گی قرار دارد ‪.‬بنابرين خورشيد تجلی خدا است و خدا خانه و يا مکان خاصی برای پرستش خويش تعيين نکرده‬ ‫است ‪ .‬اگر او مکان مشخصی در سر زمين مشخصی تعين نمايد پس او مربوط همان يک مکان می شود و از صفت خدای همه‬ ‫عالم بودن عاری می شود ‪.‬‬ ‫آئينی که خورشيد را مظهر تجلی خدا ميدانست به نام آئين ميترايی در افغانستان بود ‪ .‬که در باره آن صحبت نموديم ‪ .‬دقيقی‬ ‫بلخی و فر دوسی طوسی هم به اين مسأله پرداخته اند ‪ .‬دقيقی بلخی اشارت روشنی بر نوبهار بلخ و رواج آئين ميترايی در بلخ‬ ‫که پيش از به قدرت رسيدن ساسانيان پايتخت آريانا بود و هنوز فارس يا ايران امروزی يکی از واليت های کوچک ان به شمار‬ ‫می رفت ‪ ،‬دارد‪ .‬دقيقی بلخی بزرگ می گويد ‪:‬‬ ‫چو گشتاسب را داد لهراسب تخت‬ ‫فرود آمد از تخت و بر بست رخت‬ ‫ببلخ گزين شد برآن نوبهار‬ ‫که يزدان پرستان بدان روزگار‬ ‫مر آن جای را داشتندی چنان‬ ‫که مر مکه را تازيان اين زمان‬ ‫بدان خانه شد شاه يزدان پرست‬ ‫فرود آمد از جايگاه نشست‬ ‫بست آن در آفرين خانه را‬ ‫نماند اندرو خويش و بيگانه را‬ ‫بپوشيد جامهء پرستش پالس‬ ‫خرد را چنان کرد بايد سپاس‬ ‫بيفگند ياره فروهشت موی‬ ‫سوی روشن دادگر کرد روی‬ ‫همی بود سی سال پيش به پای‬

‫‪54‬‬

‫برينسان پرستيد بايد خدای‬


‫نيايش همی کرد خورشيد را‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چنان بوده بود راه جمشيد را‪114 .‬‬ ‫با اين شهادت و کالم انکار ناپذير حضرت دقيقی جای برای بحث بيشتر باقی نمی ماند ‪.‬‬ ‫در زمان لهراسب ‪ ،‬حضرت زرتشت به پيغبری معبوث می شود و با حفظ قدسيت آئين ميترايی ‪،‬نوبهار بلخ به معبد زرتشتی‬ ‫تبديل می يابد ‪ .‬اين معبد با وجود آنکه بدست اعراب تخريب گرديد با آنهم تا بيشتر از يک قرن ديگر بعد از تجاوز اعراب‬ ‫همچنان عبادتگاه مردم خدا پرستی که به هللا پرستان تسليم نشده بودند‪ ،‬بود ‪ .‬در افغانستان تجاوزات زيادی صورت گرفته است‬ ‫اما نشانه از آن وجود ندارد که تجاوزات به بهانه دين صورت گرفته باشد ‪ ،‬همه اديان در هر نقطه از جهان و در همه دوره های‬ ‫تاريخ که انتشار حاصل نموده بر اساس منطق و برهان مردم را مجذوب خويش نموده اند نه به وسيله شمشير و ارعاب ‪ .‬با شيوه‬ ‫شمشير و ارعاب تنها اسالم است که خود را وارد جوامع نموده است ‪.‬مثأل وقتی پيروان آئين بودا و نصاری حتی يهود که وجه‬ ‫مشترک انديشه يی و عملی با اسالم دارد به کشور ما می آيند به هيچوجه با زور شمشير افراد و اشخاص راوادار نکرده اند که به‬ ‫دين آنها بگرايند و يا به خاطر قبوالندن عقيده خود قتل عام مردمان نکرده اند ‪ .‬مثال وقتی بوديست ها وارد شدند ‪ ،‬آتشکده و يا‬ ‫عبادتگاه های ساير اديان را ويران نکرده اند و به جای آن معابد بودايی وکليسای عيسايی نساخته اند ‪ .‬بنابراين نوبهار بلخ که‬ ‫عبادتگاه زرتشيان بود تا به حمله و تجاوز اعراب آتشکده بود و اين که آن را بتکده معرفی داشته اند توطئه اعراب مسلمان است ‪.‬‬ ‫در مورد نوبهار بلخ عبدالحی حبيبی مينويسد ‪ « « :‬در عصر افسانوی که قبايل اريايی در وادی جنوب آمو نخستين بار ساکن‬ ‫می شدند پادشاهی که يما نام داشت و ما او را به نام جمشيد يا جم می شناسيم ‪ ،‬از طرف خداوند مامور گشت که در بخدی بنای‬ ‫نخسين مدنيت و عمران و آبادی را بگذارد ‪112» .‬‬ ‫بعد حبيبی به نقل از چچ نامه يا تاريخ سند از يک مولف مسلمان به نام علی بن حامد کوفی می نويسد که ‪ « :‬پس از ريعان آئين‬ ‫مزديسنا بخدی را دين بودا فرا گرفت ‪124».‬‬ ‫در حالی که در زمان عباسيان بنا بر شهادت تاريخ وقتی فضل بن يحيی برمکی بنا به دستور خليفه عباسی موظف می شود که‬ ‫به خراسان آمده و مردم اين سرزمين را نيز مانند خود در خدمت خلفای عرب قرار بدهد و در صورت عدم اطاعت بايد جزيه‬ ‫بپردازند وتا او بايد خزانه بغداد را از چور و چپاول مردم خراسان پر سازد به بلخ به حيث واليتدار يا والی می آيد و بسيار‬ ‫ننگين مردم را بر دروازه نوبهار در بلخ جمع نموده ضمن فرا خوانی مردم به اطاعت از يک دولت متجاوز و اجنبی از دين و‬ ‫آئين خدا پرستانه و فرهنگ نيايی خويش انکار نموده و بر عالوه آنکه اين فرهنگ و آئين را خالف ادعای آنانکه برمکيان را‬ ‫احياکننده ء سنت های نيايی می شمرند ‪ ،‬برعکس در جمع مردم بلخ از همه آنچه در گذشته اين خاندان به آن تعلق داشت آن را‬ ‫موجب ننگ و عار دانسته می گويد ‪ « :‬جد من بدين مشهور است که نوبهار که قبله مغان است بنا کرده ء اوست ‪ ،‬مرا کاری‬ ‫فرمايد که از آن عار بيرون آيم » ‪121‬‬ ‫بدينگونه مالحظه می شود که نوبهار بلخ معبد بودايی نبوده بلکه محل عبادت خدا پرستان زرتشتی بوده است و آتشکده ‪ .‬ابن‬ ‫شوذب که يکی از محدثان سنت عرب به شمار می رفته است ‪ :‬می گويد ‪ « :‬ابليس را خانه در خراسان است که آن را نوبهار‬ ‫خوانند ‪ ،‬و هر سال احرام گيرند و حج آن خانه گذارند ‪ . . .‬چون سال شمسی نوگشتی ‪ ،‬از تخارستان و هندوستان و ترکستان و‬ ‫از بالد عراق و شام و شامات ‪ ،‬اکابر و اشراف آن بالد بدين شهر آمدندی و هفت روز عيد کردندی به موضع نوبهار ‪122 » .‬‬

‫‪55‬‬

‫منظور شوذب از ( چون سال شمسی نو گشتی )نوروز است و نوروز فرخنده روز مرمان سرزمين ما از يادگار های جمشيدی‬ ‫است و يکی از سنت های بزرگ و ارجمند زرتشتی به شمار می آيد‪ .‬با آنکه اعراب مسلمان آن را تحريم کردند و مردم را‬ ‫مستوجب باج دهی به اعراب از طريق فرض گشتاندن زيارت کعبه نمودند ‪ ،‬با آنهم تا به امروز چون اين سنت بر پايه منطق و‬ ‫خرد استوار بود حفظ گرديد‪ .‬گرچه مانند بسياری از سنت های ديگر زرتشتی رنگ اسالمی به آن بخشيده شده است‪ .‬حرف‬ ‫اساسی اينست که نوبهار بلخ عبادتگاه زرتشتيان بوده و از مقام معنويت در تکيه بر خرد بر خوردار بوده است ‪ ،‬نه مانند کعبه‬ ‫اعراب که صرف بر بن مايه اقتصادی فرض گردانيده شده است ‪ .‬اما عنوان کردن نو بهاررا به بتکده بايد از توطئه اعراب‬ ‫مسلمان دانست که خواسته بودند با اين تفتين آگاهی نسل های بعدی مردم سرزمين مارا به کژراهه بکشانند و آئين پيش از اسالم‬ ‫ما را بت پرستی نشان بدهند که در اين توطئه موفق هم شدند ؛ در حالی که درتاريخ افغانستان هيچ نشانه يی از بت پرستی وجود‬ ‫ندارد ‪ .‬در کشور ما معابد بودايی و پيکره های حضرت بودا وجود داشته ‪ ،‬اما بتخانه و بت هايی که مثألدر کعبه پرستش می‬ ‫شد در کشور ما نبوده است ‪ .‬قزوينی در آثارالبالد می گويد که نوبهار‪ « :‬بزرگترين خانه از بت خانه هاست که با ديبا و حرير‬ ‫و جوهرات گرنبها تزئين يافته و در اطراف آن بت ها نصب شده بود ه‪ ،‬و فارس و ترک بر آن احترام می گذاشتند و حج بر آن‬ ‫بر قرار ميداند ‪123 » .‬‬


‫يااگر ياقوت در معجم البلدان می نويسد که ‪ « :‬بتکده نوبهار را مردم در مقابل خانهء خدا عبادت می کردند و گرداگرد آن بته بر‬ ‫افراشته بودند و اطراف آن را با ديبا و حرير آراسته بودند ‪124 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫واقعيت اين است که آگاهانه و يا غير آگاهانه در پی به بيراهه کشاندن هويت آئينی و فرهنگی مردم کشور ما بودند و آب در‬ ‫آسياب اعراب می ريختند تا مسير چشمه های شفاف تاريخ ما را به آسياب ادعای پوچ اعراب تغير جهت بدهند ‪ .‬مثأل بعيد به نظر‬ ‫می آيد که قزوينی نداند که نوبهار آتشکده بوده ‪ ،‬اما بسيار ماهرانه معبد بودايی نواسنگهارامه را نوبهار معرفی ميدارد و يکی‬ ‫را به جای ديگری قرار می دهد‪ ،‬تا توانسته باشد که ادعای عرب را که گويا مردم افغانستان بت پرست بوده اند توجيه نموده‬ ‫باشد ‪ .‬در حالی که اوأل بوديست بودن با بت پرستی تفاوت دارد و بت پرستی نيست و دوم اينکه معبد نواسنگهارامه در جنب معبد‬ ‫نوبهار قرارداشته و جدا از هم بوده اند اگر مرحوم عبدالحی حبيبی هم که به نقل از کتاب اول سی ـ يو ـ کی ميگويد که در معبد‬ ‫نوبهار لگن و دندان و جاروب بودا بوده است ‪ .‬منظورش به طور قطع بايد معبد نواسنگهارامه بايد باشد ‪ .‬چنانکه در باره معبد‬ ‫نواسنگهارامه نوشته شده است که ‪ « :‬معبد نواسنگهارامه در خارج شهر در جنوب شرقی واقع بوده و به قول هيون تسنگ ‪ ،‬اين‬ ‫معبد به زبان چينی نا ـ فو ـ کيا ـ الن ‪ ،‬يا نا پوسنگ کياالن خوانده ميشد‪ .‬در تاالر بزرگی با طرز با شکوهی آراسته شده بود ‪،‬‬ ‫تنديسی از بودا ديده می شد که آن را با احجار گرانبها ساخته بودند‪ .‬چند سال پيش از هيون تسنگ ‪ ،‬تنديسی از خدای موسوم به‬ ‫پی چا من ( واچورانا) ديده می شد‪ ،.‬و اين خدا حافظ و نگهبان اين معبد عظيم به شمار می رفت ‪ .‬هيون تسنگ می نويسد که در‬ ‫معبد ( نواسنگهارامه ) ميان تاالر جنوبی طشت کوچکی بود که در آن بودا خود را شستشو می کرد ‪ .‬اين طشت از يک پارچه‬ ‫سنگ فلز بود که آنرا کسی نمی شناخت و دارای الوان درخشان بود ‪ .‬در اين معبد جاروب بودا را که از گياه گياچه بود ‪،‬‬ ‫نگاهداشته بودند و نيز دندان بودا در اين صومعه قرار داشت ‪ .‬هر شش روز يک بار مومنان روزه دار و غيرروزه دار می‬ ‫آمدند و اين اشيای مقدس را زيارت می کردند ‪125 : .‬‬ ‫اما ياقوت حموی در معجم البلدان می گويد که ‪ « :‬بتکده ء نوبهار را مردم در مقابل خانه خدا عبادت می کردند ‪ » .‬در واقعيت‬ ‫ياقوت يا انکار تاريخ می نمايد ‪،‬يا اينکه از تاريخ آگاهی نداشته است ‪ .‬حتی از تاريخ عرب ‪ .‬زيرا زمانی که نوبهار را جمشيد به‬ ‫امر پروردگار در حدود هزار سال پيش از ميالد ساخته باشد که ذکر آن در اوستا فرگرد ‪ 2‬فقره ‪ 21‬تا ‪ 43‬بيان شده است ‪ .‬در آن‬ ‫زمان بيت هللا کجا بود ؟ اگر منظور از کعبه امروزين است کعبه هيچگاه در پيش از اسالم به نام بيت هللا نبوده و نه ساختن آنرا‬ ‫هللا فرمايش داده است و اقعيت کعبه کامأل چيزی غيراز ترفند های اعراب مسلمان است ‪ .‬ابوالحسن علی بن حسين مسعودی‬ ‫در کتاب مروج الذهب زير عنوان ( خانه های معروف و معبد های بزرگ و آتشکده ها و بتخانه ها ‪ ) . . .‬بررسی و اشاراتی‬ ‫دارد که بر خالف ادعا های دين پروران سامی به ويژه يهود و اسالميست ها می با شد ‪ ،‬بررسی مسعودی را ميتوان قرين به‬ ‫منطق و سير مرا حل تکاملی معنويات در جوامع مورد بحث او خواند ‪ .‬گزارش مسعودی همچنان بر ادعا های يهود و اسالم‬ ‫خط بطالن قاطع ميزند که مدعی اند که کعبه را هللا برای خود به روسای قبايل ( پيغمبران) خانه فرمايش داده است ‪ .‬مسعودی از‬ ‫هفت خانه مقدس نام می برد که به نام ستاگان ساخته شده است ‪ .‬او کعبه را نيز از جمله همين هفت خانه به شمار آورده می‬ ‫نويسد ‪ « :‬بيت الحرام از جمله هفت خانه بزرگ بود که به نام ستاره گان يعنی خورشيد و ماه و پنچ ستاره ديگر به پا شده بود ‪،‬‬ ‫بيت الحرام خانه زحل بوده است ‪ .‬خانهء دوم در اصفهان است باالی کوهی و مارس نام دارد ‪ ،‬در آنجا بت هايی نيز بوده که‬ ‫يستاسف پادشاه وقت مجوس شد‪ ،‬و آنجا را اتشکده کرد و بت ها را بيرون ريخت اين خانه در سه فرسخی اصفهان است و تا‬ ‫کنون به نزد مجوسان محترم است ‪.‬‬ ‫خانه سوم هندوستان نام دارد و به واليت هند است و به نزد هندوان محترم است و در آنجا مراسم قربانی انجام می شود و‬ ‫سنگهای مقناطيسی جاذب و دافع آنجا است ‪ ،‬به ترتيبی که فرصت ذکر آن نداريم ‪.‬‬ ‫خانه چهارم نوبهار است که منوچهر در شهر بلخ خراسان به نام (ماه) بنياد کرد و کسی که پرده داری اين خانه را به عهده‬ ‫داشت به نزد ملوک آن ناحيه محترم بود و دستور وی را می پذيرفتند و حکم او را گردن می نهادند و مال فراوان می دادند ‪.‬‬ ‫خانه نيز وقف ها داشت و پرده دار آن برمک نام داشت و اين عنوان هرکسی بود که عهده دار پرده داری می شد و بر مکيان نيز‬ ‫نام از اين جا داشتند ‪ .‬زيرا خالد برمک از فرزندان متولی اين خانه بود ‪ ،‬بنای اين آتشکده از جمله بنا های بسيار بلند بود و باالی‬ ‫آن نيزه ها نصب کرده بودند که قوت باد پارچه حريران به هر سو صد ذرع کمتر طول داشت و برای آويختن آن نيزه ها چوب‬ ‫ها نصب کرده بودند که قوت باد پارچه حريرآن به هر سو می کشانيد ‪ . . .‬قصه ارتفاع ديواری اين بنا و عرض آن سخت‬ ‫معروف است ‪.‬‬

‫‪56‬‬

‫خانه پنجم خانهء غمدان بود که در صعنای يمن بود و ضحاک آنرا به نام زهره ساخته بود ‪ .‬خانه ششم کاوسان بود که کاوس شاه‬ ‫آن را در فرغانه خراسان به نام مدبر اعظم اجسام سماوی يعنی خورشيد به وضع شگفت انگيزی بنا کرد و خانه هفتم در عليای‬ ‫چين و مايه جلب روشنی به‬ ‫چين بود که عامور بن سوبل بن يافث بن نوح آن را خاص ( علت اولی) بنا کرده زيرا منشأ ملک ِ‬ ‫سوی آن علت اولی بوده است ‪126 » .‬‬


‫تاريخ عرب نيز تائيد ميدارد که بتهای مظاهر از ستاره گان بوده است ‪ .‬و جالب اينست که { هللا } خود نام يکی از بت های‬ ‫بسيار معروف بوده است ‪ .‬در کتاب تاريخ عرب که آن را مترجم تاريخ طبری و مروج الذهب مسعودی ‪ ،‬ابوالقاسم پاينده ترجمه‬ ‫نموده است نوشته شده است که ‪ :‬معتقدات بدويان ‪ ،‬در قسمت که به ستاره گان مرتبط می شد ‪ ،‬بيشتر متوجه مهتاب بوده که در‬ ‫پرتوی آن گله های خود را می چرانيدند ‪ .‬ماه پرستی خاص جماعات چوپانی است ‪ ،‬در صورتی که آفتاب پرستی نمودار از‬ ‫مرحله ء پس از آن يعنی جماعات کشاورزی است ‪ .‬به روزگار ما ‪ ،‬بدويان ( روله که مسلمان نيز هستند ‪ ،‬گمان دارند که زنده‬ ‫گی شان را ماه منظم می کند ‪ ،‬و آبی را که در بخار است متراکم کرده رطوبت کافی به کشتزار داده و رشد گياه را ميسر می‬ ‫کند ‪ .‬وهم ايشان معتقد اند که آفتاب که زنده گی حيوان و گيا ه را نابود می کند به تباهی بدويان نيز کوشا است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در همه عقايد دينی آثار يک خاصيت نمودار است و آن ميل است که ثبات و دوام دارند و در مرحله ء تکاملی بعدی باقی می‬ ‫مانند ‪ .‬باقی ماندن اين گونه عقايد و عناصر دينی از يک مرحله در مرحله ديگر نشان سازش و اختالط آن دو مرحله تکامل دينی‬ ‫است ‪ .‬چنانکه می بينيم که خدای ود ( قرآن ‪ ) 22 : 16‬يعنی خدای ماه ‪ ،‬ساالر انجمن خدايان معينه است ‪ .‬ابن هشام و طبری از‬ ‫نخل مقدسی که در نجران بوده و نذر ها را به صورت سالح و لباس و پارچه بدان می آويختند سخن آورده اند ‪ .‬شايد ذات انواط‬ ‫( يعنی آنکه چيز ها را بدو آويزند ) که مکيان سااليانه به زيارت آن می شتافتند ‪ ،‬نمونه ء ديگری از درخت عزی در نخله بوده‬ ‫است ‪ .‬الت طايف به صورت سنگ چار گوش بوده ‪ ،‬و زوالشری در پترا به صورت توده ء از سنگها ی ناتراشيده ء سياه و‬ ‫چارگوش به ارتفاع چهار پا و عرض دو پا بوده است ‪ .‬بيشترين اين خدايان چراگاه های خاص برای خود داشته اند که ( حمی )‬ ‫ناميده می شده است ‪.‬‬ ‫دختران هللا ‪:‬‬ ‫شهريان حجازی که شمار هفده در صد از مردم آن سرزمين بودند ‪ ،‬در بت پرستی خود خيلی زود به مرحلهء پرستش ستاره گان‬ ‫رسيدند ‪ .‬عزی و الت و منات ‪ ،‬دختران سه گانه ء خدا ‪ ،‬در سرزمينی که بعد ها زادگاه اسالم شد ‪ ،‬معابدی داشتند‪ .‬محمد يکتا‬ ‫پرست در يکی از لح ظات ضعف بر دلش گذشت که از همه ء خدايان مکه و مدينه به نيروی اين سه خدا اعتراف کنند و به فضل‬ ‫آنان مقر شوند ‪ ،‬ولی بعد از آن بازگشت و گفته شد که وحی به همان صورت که در سورهء ‪ 12 :53‬ـ ‪ 24‬هست مقرر شده است‬ ‫‪ .‬بدوران بعدعلمای مذهب اين قصه را مطابق اصل ناسخ و منسوخ که به موجب آن اظهار اراده خويش را محو يا تبديل می کند ‪،‬‬ ‫توجيه کرده اند و نتيجه چنان است که بعضی آيه ها لغو شود و آيه ء ديگری به جای آن بيآيد ( قرآن سوره ء ‪ .)144 : 2‬الت که‬ ‫از خدايان مقدس بود ‪ ،‬به نزديک طايف چراگاه قرق و حرم داشت و مکيان و ديگران برای زيارت و قربانی بدانجا می شدند ‪.‬‬ ‫قطع درخت و شکار و خون ريزی در قلمرو آن روا نبود و حيوان و گياه از آرامش اين منطقه ء مقدس خدايان بهرور می شدند ‪.‬‬ ‫شهر هايی که بنی اسرايل بدانها پناهنده می شدند نيز در آغاز چنين بوده است ‪ .‬هرودوت ضمن خدايان نبطی اين خدا را بنام‬ ‫اليالت ياد کرده است ‪.‬‬ ‫عزی ‪( :‬يعنی کامله عزيز ‪ ،‬که معادل زهره ستاره ء صبحگاهی است ) در نخمه فبه شرق مکه ‪ ،‬پرستيده ميشد ‪ ،‬و بگفته ء کلبی‬ ‫اعتبار و احترام آن به مکيان بيشتر از بتان ديگر بود و محمد ( ص ) ‪ ،‬به هنگام جوانی برای آن قربانی کرده بود ‪ .‬حرم عزی از‬ ‫سه درخت تشکيل می شد و امتيازش اين بود که قربانی انسان به آن پيشکش می کردند و اين همان خدای مونث ( عزی ـ ان )‬ ‫بود که يکی از عربان جنوب از جانب دختر مريض خود ( امت عزا ) { يعنی کنيز عزی} مجسمه ء طاليی بدان هديه کرده بود‬ ‫‪ .‬هنگام ظهور اسالم عبدالعزی از نام های مورد پسند عموم بود ‪.‬‬ ‫منات ‪:‬‬ ‫( منية به معنی سرنوشت ) خدای قضا و قدر بود و به اين جهت از قديم ترين مظاهر زنده گی دينی به شمار می رفت ‪ .‬معبد‬ ‫اصلی منات سنگی سياه بود در قديد ‪ ،‬براه مکه به يثرب ( که بعدأ مدينه شد ) ‪ ،‬و پرستش آن مخصوصأ ميان اوس و خزرج ‪ ،‬که‬ ‫هنگام هجرت از مکه به ياری پيغمبر فراهم آمدند رواج داشت ‪ .‬منات با زو اشری پيوستهگی داشت و نام وی به صورت خدای‬ ‫مستقيم در الواح نبطی حجر آمده است ‪ .‬هنوز هم موزون سازان عرب هنگام بدبختی از ( نايا و دهر ) گله آغاز می کنند ‪.‬‬ ‫چون به نزد سامييان نسب مادری در رابطه ء خويشاوندی مهمتر از نسب پدری بود و اساس خانواده در آغاز کار به مادر شاهی‬ ‫قرار داشت ‪ ،‬طبعأ خدايان مونث از خدايان مذکر ‪ ،‬در مرحله مبوت شدن جلو تر بوده اند ‪.‬‬ ‫کعبه ء مکی ‪:‬‬

‫‪57‬‬

‫بی گفتگو هبل ( از کلمهء آرامی به معنی بخار يا روح ) معروف ترين خدايان کعبه بود که به شکل آدمی می نمود و تير های‬ ‫مقدس را که کاهن برای فال زدن بکار می برد ‪ ،‬جلو آن نهاده بودند ( کاهن نيز از ريشه آرامی است ‪ ) .‬ممکن است روايت ابن‬ ‫هشام که گويد ‪ :‬عمرو بن لحی اين صنم را از مواب ( عراق ) آورده ‪ ،‬از صحت بی نصيب نباشد ‪ .‬زيرا يادگار اصل آرامی هبل‬


‫را منعکس می کند ‪ .‬وقتی که مکه به دست محمد فتح شد سرنوشت هبل نيز مانند ديگر بتان در شکستن بود ‪ .‬کعبه که دژ اسالم‬ ‫شد ‪ ،‬يک بنای معمولی به شکل مکعب ( و نام کعبه از همين جاست ) و به ساده گی بدوی بود ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫هللا کیست و چطور پیدا شد‪:‬‬ ‫هللا ( اال له) تنها معبود مکيان نبود ‪ ،‬بلکه خدای اصلی به شمار می رفت ‪ .‬اين نام قديم است و در دو لوح عربی جنوب که يکی‬ ‫( معينی) است و به نزديک عال يافته شده و ديگری سبئ است ‪ ،‬ذکر آن آمده است و هم بصورت هه ـ ل هه در الواح لحيانی‬ ‫مربوط به قرن ششم پيش از ميالد مکرر ديده می شود ‪ .‬و لحيان که مسلم است که پرستش هللا را از شام آورده بود نخستين محل‬ ‫پرستش آن در عربستان شد ‪ .‬در الواح صفا که مربوط به پنج قرن پيش از اسالم است همين نام به صورت هل الهه آمده است ‪،‬‬ ‫و دريک لوح مسيحی مربوط به دوران قبل از اسالم که در ام الجمال به دست آمده و تاريخ آن به قرن ششم می رسد نيز است ‪.‬‬ ‫نام پدر محمد عبدهللا بود ( و معنی عبدهللا ‪ ،‬بنده يا عابد هللا است ) ‪ .‬اين مطلب که مکيان پيش از اسالم هللا را به عنوان خالق و‬ ‫معطی بزرگ و يکتا که به وقت خطر پناه بدو بايد برد می شناخته اند از آيات قران نيز استنباط تواند شد ‪ :‬سوره ء ‪، 24 : 31‬‬ ‫‪ 142 ، 136 : 6 . 31‬و ‪ ، 23 : 14‬و مسلم است که هللا معبود سابق قريش بوده است ‪.‬‬ ‫خدايان ديگر نيز مانند نسر ( کرکس ) و عوف( پرنده بزرگ ) بوده اند که نام حيوانات داشته اند ‪.‬‬ ‫بدويان که برای مبادله کاالی خويش خاصه در چهار ماه حرام به حجاز آمد وشد داشتند ‪ ،‬طبعآ بعضی معتقدات مردم شهری را‬ ‫که مترقی تر از آنها بودند فرا می گرفتند ‪ .‬و بدين سان بدويان بنا کردند که بعد رسوم کعبه و از جمله قربان کردن را عمل کنند‬ ‫و شتر و گوسفند در مکه و در کنار انصاب ( سنگها ) مختلف ديگر که بت يا قربانگاه به شمار می رفتند ‪ ،‬قربان می شد ‪» .‬‬ ‫‪126‬‬ ‫با اين مالحظات می بينيم که اعراب مسلمان بسيار با مهارت تمام رسم و سنت های بت پرستانه خود را با تغيرات اندکی در‬ ‫محتوی و تغير کلی در نام ( يعنی بنام اسالم ) به زور شمشير باالی مردم قبوالندند ‪ .‬و چنان که مالحظه شد هللا نام يکی از بت‬ ‫ها بود و آنهم بت مربوط به قريش‪ .‬محمد نيز به قريش تعلق داشت و آن بت را که هللا نام داشت به آسمان برد و پرستش آن را‬ ‫فرض گردانيد‪ .‬و معبد منات را که سنگ سياه بود نيز در مکه زيارت آن را يکی از فرايض دين اسالم ساخت ‪ .‬از اينجا از‬ ‫تفسير و تبصره صرف نظر می نمايم و خواننده را خود به تفکر و تحليل آنچه که از تاريخ عرب نقل شد دعوت می کنيم که خود‬ ‫به قضاوت بنشيند و به نتيجه برسد و دين و فرهنگ پيش از اسالم خود را با اسالم مقايسه نمايد تا با تکليف خود دريابد که‬ ‫نياکان شان هرگز مانند اعراب بت پرست نبودند ؛ بلکه خدا پرستان بودند که به وسيله بت برستان به قتل رسيدند ‪.‬‬ ‫و اما دليل ديگر که نوبهار بلخ بتکده نبوده اينست که متوليان آن همه زرتشتی بوده اند و اين امر را تمام تواريخ تا ئيد می نمايد که‬ ‫از اين موضوع قبأل ياد آوری بعمل آمد ‪ .‬و در مورد خانواده برمک و اسالم آوردن ‪ ،‬و شان قصور شان را در برابر همتباران‬ ‫وهموطنان شان که به نفع اعراب مرتکب شدند ‪ ،‬در جای ديگری خواهيم گفت ‪ .‬تنها ذکر اين نکته الزم است که گفته شود ‪ ،‬شاد‬ ‫روان عبدالحی حبيبی می نويسد که ‪ « :‬در نوبهار بلخ بت پرستی بوده است و بعد از آن زرتشت مزدا پرستی و آتش مقدس را‬ ‫رواج داد » ‪124‬‬ ‫حبيبی به استناد ‪ ،‬اين بيت دقيقی بزرگ در شاهنامه فردوسی اتکا دارد ‪:‬‬ ‫پديد آمد آن فرهء ايزدی ـــ برفت از دل بد سگا الن بدی‬ ‫ره بت پرستی پراگنده شد ـــ به يزدان پرستی پر‪ ،‬آگنده شد‬ ‫پر از نورايزد ببَد تخمها ــــ و زآلوده گی پاک شد دخمه ها ‪.‬‬ ‫به نظر می آيد که بيت ‪ « :‬ره بت پرستی پراگنده شد » را از جای ديگر شاهنامه نقل نموده باشد زيرا در اصل گفتار دقيقی‬ ‫چنين است ‪:‬‬ ‫پديد آمد آن فره آيزدی ــــ برفت از دل بد سگاالن بدی‬ ‫پر از نور مينو ببد دخمه ها ـــ وز الودگی پاک شد تخمه ها‬ ‫پس آزاده گشتاسب بر بگاه ــ فرستاد هر سو بکشور سپاه‬

‫‪58‬‬

‫پراگند اندر جهان موبدان ــ نهاد از بر آذران کنبدان‬


‫نخست آذر مهر برزين نهاد ــ بکشمر نگر تا چه آئين نهاد ‪ . . .‬الخ‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫و هم دقيقی در اول سخن وقتی از پادشاهی گشتاسب سخن می آورد می گويد ‪ ،‬قبل از آئين زرتشتی آئين ميترايی يا نيايش آفتاب‬ ‫به مثابه تجلی خدا رواج داشت ‪ ،‬اين چنين ‪:‬‬ ‫نيايش همی کرد خورشيد را ـــ چنان بوده بد راه جمشيد را ‪122‬‬ ‫‪ .‬شاد روان احمد علی کهزاد نيز در کتاب تاريخ افغانستان اين مسأله را تائيد می کند که قبل از آئين زرتشتی آئين مينرايی در‬ ‫افغانستان رواج داشته است ‪ .‬که در مجموع همه آن ارباب النواع مظاهری از تجلی خدا بوده اند ‪ ،‬و نشانه يی از بت پرستی در‬ ‫افغانستان ديده نمی شود ‪.‬‬ ‫عناصر از تجليات خدا با عقيده ی هللا پرستان عرب در تضاد بود‪ .‬آنها بايد پرستش هللا را که از شخصيت آن قبأل تذکر به‬ ‫عمل آمد ميبايست رواج ميدادند و انسانها را وقتله فی سبيل هللا می کردند‪ .‬قيس بن هيثم به دستور خليفه عرب ها اين رسالت را‬ ‫مانند اسالف و اخالف خويش به خوبی و مطابق ميل پيشوايان اسالمی انجام داد او است که نوبهار بلخ را که در جوار معابد‬ ‫بودايی قرار داشت ويران می کند و تمام اشيا و جواهرات و مجسمه ها را به غارت برده به شام می فرستد‪ .‬با وجود غارت‬ ‫های بسيار که قيس ابن هيثم در بلخ و ساير مناطق افغانستان انجام داد و به دمشق می فرستد خلفای عرب از او اظهار نارضايتی‬ ‫می نمايند‪ .‬تا جايی که به خاطر غارت نکردن بيشتر مردم خراسان او را تازيانه می زنند‪ .‬ابن اثير در تاريخ کامل می نويسد که‬ ‫‪ « :‬عبدهللا بن عامر ‪ ،‬قيس بن هيثم را از فرمانداری خراسان بر کنار کرد و عبدهللا بن خازم را به جای او بر گماشت ‪ .‬انگيزه‬ ‫اين کار چنان بود که قيس در فرستادن باج و ارمغان { از راه چپاول مردم } سستی کرد ‪ .‬عبدهللا بن خازم به عبدهللا بن عامر گفت‬ ‫‪ :‬مرا به خراسان بگمار تا همه کاريت به سامان آيد و او برايش فرمانی نوشت ‪ .‬گزارش به قيس رسيد و او از ابن خازم و‬ ‫نيرنگ ها و بد سگاليش ترسيد ‪ .‬خراسان رها کرد و رو به راه نهاد ‪ .‬ابن عامر بيش تر خشمگين شده بود که آن مرز را خرد‬ ‫انگاشته است ( يعنی به قدر بزرگی خراسان باژ نفرستاده است) وی را به زندان افگند و بزد و مردی ديگری از لشکر بر‬ ‫خراسان گماشت و برخی گويند نخست اسلم بن زرعه کالبی را گماشت و سپس ابن خازم را ‪134 ».‬‬ ‫واقعيت تاريخی کامأل آشکار می سازد همانگونه که گفتيم که حمله اعراب هيچگونه پايه و زمينه برای انتشار دين نداشته است‬ ‫وهرگز هم در پی استقرار دين به نام اسالم نبوده اند و آنها صرف در پی استقرار و تحميل باژ و جزيه ‪ ،‬دينی را به نام اسالم‬ ‫بهانه آورده اند ‪ .‬و گاهی که حتی يکی از ساالران مسلمان مثل قيس بن هيثم کوتاهی در غارت و قتل مردم می نمايد ‪ ،‬بدون در‬ ‫نظر داشت موقف اسالمی او تازيانه می خورد و به زندان افگنده می شود وهر کسی ديگر که وعده غارت بيشتر بدهد به جای‬ ‫او مقرر می گردد ‪ .‬در کار تبدل و تقرر امرای مسلمين عرب از سوی خلفای شان در خراسان در هيچ تاريخ نيامده است که به‬ ‫منظور اشاعه و تبليغ به اصطالح دين به نام اسالم صورت گرفته باشد و از کار آنها در ترويج دين در مناطق مفتوحه گزارش‬ ‫حاصل شده باشد ‪ .‬بلکه برعکس محاسبه بر روی ارسال باژ( باج) و جزيه بود‪ ،‬هر کی بيشتر می کشت و مال و منال مردم را‬ ‫همراه با زنان و فرزندان شان به کنيزی و غالمی به شام و بغداد می فرستاد ‪ ،‬آن کس مسلمان صادق بود ‪ ،‬و مورد حمايت خلفای‬ ‫اسالم ‪.‬‬ ‫چنانکه گفته شد بلخ به وسيلهء قيس بن هثيم به غارت رفت و لشکريان عرب نوبهار آن را ويران نمودند ‪ .‬و اين در سال چهل‬ ‫سوم هجری بود ‪ .‬در اين سال معاويه بن ابی سفيان خليفه دستگاه مسلمان سازی در عربستان بود ‪.‬‬ ‫همانگونه که گفته آمديم معاويه بر عالوه بنياد نهادن مکتب فاشيزم عربی در قوم و قبيله گرايی نسبت به خلفای چهار ‪ ،‬سختگير‬ ‫تر بود و بيشتر به فکر اهل بيت و خانواده خود و اقارب خويش بوده و در پی ذخيره ثروت برای آنها می انديشد ‪ .‬ابن اثير در‬ ‫تاريخ کامل می نويسد ‪ « :‬چون بيماری معاويه به سختی کشيد ‪ ،‬دخترش رمله سرش را در دامان گرفت و به کاويدن مو های‬ ‫سرش پرداخت ‪ .‬معاويه گفت ‪ :‬سر مردی کاردان و پر بينش و کار آزموده يی را می جويی که از کودکی تا کهنسالی برای شما‬ ‫دارايی اندوخت ايکاش به آتش دوزخ در نمی افتاد ؛‬ ‫سپس اين سروده بر خواند ‪ :‬برای شما کوشش بسيار کردم و رنج بسيار بردم و راه کوچيدن و پوييدن و جهان گردی را از پيش‬ ‫پای شما بر داشتم ‪131 ».‬‬ ‫سرود دم مرگ معاويه در واقعيت سند معتبر از نيات و مقاصد همه پيشوايان اسالم را آشکار می گرداند که آنها جز دارايی‬ ‫اندوختن برای خود و خانواده های خويش و در نهايت قبايل عرب هدفی ديگری نداشتند ‪.‬‬ ‫امویها به اسالم معتقد نبودند ؟ ‪.:‬‬

‫‪59‬‬


‫پيش از آنکه به جنايات عمال اموی در خراسان پرداخته شود الزم است يک نظر اجمالی به دوره صدساله حکومت امويان‬ ‫بياندازيم ‪ .‬زيرا امويان بانی اسالم در در افغانستان به شمار می روند و جباريت امويها بهر حال باالتر از ساير خاندانهای عربی‬ ‫مانند عباسيان است ‪ .‬با اين بررسی اجمالی خواهيم ديد که آيا اموی ها که چهار اسپه اسالم را به سوی هدف قمچين می کردند ‪،‬‬ ‫خود به اسالم عقيده داشتند ؟‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ تمدن اسالم از جرجی زيدان می خوانيم که‪ . . . « :‬نخستين خليفه آنان معاويه پسر ابوسفيان است ‪ .‬از مميزات اين‬ ‫خالفت آنکه بر عکس دوره خلفای راشده اساسش بر حکومت دنيوی بود و مرد با هوش و تدبيری آن را اداره می کرد ‪ .‬از‬ ‫طرفی مردم را ميتر ساند و از طرف ديگر بذل و بخشش مينمود و شايد اگر آن همه ثروت و نعمت در شامات نبود نمی توانست‬ ‫چنان بخشش هايی بکند و در هر حال موسس دولت اموی کاری به آخرت نداشت و هر چه می کرد برای دنيا بود و همينکه بر‬ ‫خالفت دست يافت شروع بانفاق کرد و پيش از هر کسی به بنی هاشم می بخشيد تا بدان وسيله از خشم آنان بکاهد‪. . .‬‬ ‫معاويه از دستگاه سلطنتی روميان تقليد کرده ‪ ،‬برای خود وسايل تجمل و نگهبانان مسلح فراهم ساخت و به خوشگذرانی مشغول‬ ‫گشت و هر گاه که برای نماز يا کاری ديگری بيرون می آمد نگهبان مسلح همرای او بودند ‪ ،‬معاويه برای خود کاخی بنا کرده و‬ ‫تختی ساخت و دربان در کاخ خويش قرار داد ‪ . . .‬با اين همه عامل اصلی و موثری که معاويه و ساير امويان برای پيشرفت‬ ‫سياست خود به کار بردند بذل و بخشش اموال و امالک بود ‪ . . .‬چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بيعتی را که با حسين بن‬ ‫علی کرده بودند درهم شکستند و با اين نيز اکتفا نکرده او را کشتند و همين عمل با عبدهللا بن زبير انجام شد چه اگر عبدهللا پول‬ ‫خرچ می کرد خالفت در خاندان او می ماند و به بنی اميه نمی رسيد ‪ . . .‬مصعب برادر عبدهللا برعکس عبدهللا بسيار سخاوتمند‬ ‫بود برای خود و کسانش اموال زيادی مصرف می کرد ‪ .‬مثأل در عروسی سکينه دختر امام حسين يک ميليون درهم خرج کرد و‬ ‫همان موقع سپاهيان پول می خواستند و مصعب از پرداخت پول به سپاهيان دريغ می کرد ‪ .‬عبدهللا همام بدان مناسبت اين ابيات را‬ ‫برای عبدهللا بن زبير فرستاد ‪.‬‬ ‫ترجمه اشعار ‪:‬‬ ‫ای امير مومنان از روی نصيحت ميگويم سزاوار نيست که برادر تو يک ميليون درهم برای مهريهء زنی بدهد و سرداران و‬ ‫سپاهيان تو شکم گرسنه بخوابند ‪.‬‬ ‫عبدالملک سخی ترين پادشاهان بنی اميه بود و در راه سياست بازی و پيشرفت سلطنت خويش اموال بسياری صرف می کرد ‪.‬‬ ‫مثأل موقعی که عبدهللا زبير به خانه کعبه پناه برد حجاج بن يوسف ثقفی عامل عبدالملک کعبه را محاصره کرده و فرمان داد حرم‬ ‫کعبه را با منجنيق ويران سازند ‪ .‬در ابتدا ء تير اندازان از اجرای اين دستور اباء داشتند ولی حجاج به آنان گفت ‪ { :‬ای ياران!‬ ‫کعبه را تير باران کنيد و از هدايا ی عبدالملک بهرمند شويد} تير اندازان که سخاوت عبدالملک را می دانستند فوری دست به کار‬ ‫شدند ‪132» .‬‬ ‫کعبه تا به امروز خانه ء مقدس يا به عبارت ديگر خانه هللا به شمار می رود ‪ .‬آن هم به اساس باور عقايد خود اعراب مسلمان و‬ ‫هر سال آن را زيارت می کنند ‪ .‬اما همين که پای منافع شان در ميان می آيد بدون آنکه متوجه دروغ هايی که گفته بودند شوند‪،‬‬ ‫مقدس و غير مقدس را با منجنيق ها ويران می نمايند ‪ .‬ولی جالب اينجاست که بار ها چنين اعمال که مبين بی پايه و بی مايه‬ ‫ساختن احکام اسالمی بوده از سوی خود اعراب مسلمان به عمل آمده است ‪ ،‬ولی بعد از مدتی داغ تر از اعراب غير اعراب‬ ‫بدون هيچگونه تاملی بر رويداد ها ‪ ،‬ترفند های اسالميست های عرب را دو باره مقدس شمرده اند و به آن عقيده پيدا نموده اند‬ ‫مثل خانه کعبه که چه بال هايی باالی آن نازل نشد و چندين مرتبه ويران شد ‪ ،‬سوختانده شد و يکبار هم سنگ به اصطالح از‬ ‫آسمان افتاده اش را برای بيست سال از جا برکندند و بردند ‪ ،‬و هيچکس نگفت که چه شد آن هللا که از خانه خود دفاع مينمود که‬ ‫يکبار گويا که در مقابل ابرهه دفاع کرده بود و چرا مسلمانان که خود می گفتند کعبه خانه خدا است و مقدس است آن را به دست‬ ‫خود ويران می کنند و يا آتش زده سوختاندند ‪ .‬آنهم به وسيله امير المومنين و مهم تر به فرمان حجاج بن يوسف که به نام اسالم و‬ ‫مسلمانی کشور ما را به خاک و خون يکی نموده بود‪.‬‬ ‫خلفای بنی امیه‪:‬‬

‫‪60‬‬

‫درباره ساير خلفای بنی اميه جرجی زيدان می نويسد ‪ « :‬گفتيم که معاويه خالفت را در خاندان خود موروثی نمود اما جز يزيد‬ ‫که در زمان زنده گی برای آن بيعت گرفته بود ‪ ،‬کسی ديگر از نسل معاويه به حکومت نرسيد ‪ ،‬مدت خالفت يزيد دوسه سال پيش‬ ‫نشد و در ظرف آن مدت کارهای ناهنجاری از او سر زد ‪ ،‬پس از مرگ يزيد پسرش معاويه به خالفت رسيد اما او خالفت را‬ ‫حق خود ندانسته کنار رفت و پس از چندی در گذشت ‪ .‬بنی اميه پس از آنان با پير مردی ازامويان که همان مروان بن حکم‬ ‫است بيعت نمودند ‪ .‬مروان پس از چند ماه مرد و حکومت در خاندان او باقی ماند ‪.‬‬


‫پس از او عبدالملک بن مروان به خالفت رسيد‪133 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سعی امویها در بی هویت ساختن عجم ‪:‬‬ ‫پيش از انکه به کار ها و ناروايی های اين خليفه اموی در جايش بپردازيم اين مسأله مهم است که دانسته شود که همين خليفه سعی‬ ‫به عمل آورد که غير اعراب يعنی عجم رادر کشور های مفتوحهء خود عرب زبان ساخته و سعی به عمل آورد که عجم مليت‬ ‫خويش را فراموش نمايند‪ .‬به سبب همين عمل فاشيستی اوست که اين خليفه در ميان اعراب از محبوبيت بر خوردار است ‪.‬اين‬ ‫واقعيت در تاريخ تمدن اسالم بدين گونه ذکر گرديده است ‪ « :‬عبدالملک در تاريخ تمدن اسالم نام نيکی دارد ‪ ،‬چه که تا زمان او‬ ‫دفاتر اسالمی به خط و زبان مردم محل نوشته می شد ‪ ،‬مثأل مصری ها به قبطی و شامی ها به يونانی و عراقی ها به فارسی‬ ‫دفتر های دولتی را می انگاشتند و طبعأ متصديان دفاتر هم مردمان محلی يعنی مسِ حيان سام و قبطيان مصر و ايرانيان عراق‬ ‫بودند ‪ .‬عبدالملک اين رسم را بر انداخت و دفاتر دولتی را از زبانهای مختلف به عربی بر گردانيد و آن را بدست اعراب سپرد و‬ ‫با اين اقدام زبان عربی را زبان رسمی دولتی قرار داد و طبعأ اهالی کشور های اسالمی زبان خود را فراموش کرده عربی‬ ‫آموختند و زبان عرب که زبان دين بود زبان دولت هم شد و رفته رفته مسلمانان عرب مأب شده و نژاد و مليت خود را از دست‬ ‫دادند و جرء گروه اعراب شدند‪ .‬از اقدامات ديگر اواين است که سکه های طالی عربی رايج ساخت و شعار ( طراز) های‬ ‫رومی را به عربی تبديل نمود و مهم تر آنکه حجاج بن يوسف ثقفی از سرداران نامی عبدالملک بود که با تدبير و سياست حجاج‬ ‫عبدهللا بن زبير مدعی خالفت نابود شد و خالفت برای عبدالملک مسلم گشت همين حجاج بود که کعبه را با منجنيق ويران ساخت‬ ‫و عبدهللا را که در آنجا پناه برده بود دستگير ساخته وبکشت ‪.‬‬ ‫حبابه‪ ،‬کنیزک که امپراتوری اسالم را اداره می کرد ‪:‬‬ ‫عمر بن عبدالعزيز هم از خلفای نامی بنی اميه می باشد ‪ .‬پس از عمر ‪ ،‬عمويش يزيد بن عبدالملک به به خالفت رسيد و به‬ ‫کاری جز باده پيمايی و زن بازی توجه نداشت ‪ .‬شب و روز بزم عيش و نوش بر پا ميساخت و با دو کنيزک ماهروی به نام‬ ‫سالمه و حبابه خويش ميزيست‪ .‬سر انجام حبابه رقيب خود سالمه را بر کنار ساخته ‪ ،‬عقل و جان خليفه را در اختيار خويش‬ ‫گرفت و در واقع فرمانروای سراسر امپراطوری بزرگ اسالم حبابه شد ‪.‬هر کس را ميخواست به کار می گماشت و يا از کار‬ ‫می انداخت و خليفهء بی خبر از همه جا در کنار حبابه می نشست‪ .‬مسيلمه برادر يزيد که وضع را چنين ديد نزد خليفه امده گفت‬ ‫‪:‬‬ ‫بدبختانه پس از عمر بن عبدالعزيز ‪ ،‬تو خليفه شدی که جز باده گساری و شهوت رانی کاری ديگری انجام نمی دهی و امور‬ ‫کشور را به دست حبابه سپرده ای‪ ،‬ستمديدگان فرياد می کشند و جمعيت ها از اطراف آمده در استان تو منتظر ايستاده اند و تو از‬ ‫همه جا غافل نشسته ای ‪ .‬يزيد از اين گفته ها به خود آمده حرفهای برادر را تصديق کرده ازآميزش با حبابه دست کشيد و تصميم‬ ‫گرفت از آن پس به کار ها برسد‪ .‬حبابه از اين جدايی بر آشفت و همين که روزآدينه رسيد به کنيزان خود سفارش کرد هنگامی‬ ‫که خليفه برای نماز به مسجد می رود او راآگاه سازند ‪ .‬کنيزان چنان کردند حبابه عود بدست گرفته در برابر خليفه آمد و با آواز‬ ‫دلکش خويش اين شعر خواند ‪:‬‬ ‫ترجمه ‪ ( :‬اگر عقل و هوش از سر دلداده رفته او را مالمت مکن ـ بيچاره از شدت اندوه صبور شده است ) خليفه که دلبر خود‬ ‫را با آن حال ديد و نوای دل نواز را شنيد دست خود را مقابل صورت گرفته گفت بس است حبابه چنين نکن اما حبابه به ساز و‬ ‫اواز خود ادامه داده اين بيت را خواند ‪.‬‬ ‫ترجمه ‪ ( :‬زندهگانی جز خوشگزرانی و کام گرفتن چيزی ديگری نيست ـ گرچه مردم ترا سر زنش و توبيخ کنند ‪).‬‬ ‫يزيد پيش از اين تاب نياورده فرياد زد ‪ ( :‬ای جان جانان درست گفتی خدا نابود کند انکه مرا در مهر تو سر زنش کرد ای غالم‬ ‫برو به برادرم مسلمه بگو بجای من مسجد برود و نماز بخواند ‪ ) .‬حبابه و يزيد فوری به عيشگاه خود رفتند و جريان سابق را‬ ‫ادامه دادند و سرانجام هم يزيد وهم حبابه در کنار هم جان دادند ‪ ،‬مختصر آن تفصيل اين که هر دوی آنها برای خوشگزرانی به‬ ‫محل موسوم به بيت الراس رفتند و يزيد به مالزمان خود چنين گفت ‪ :‬که مردم پنداشته اند هيچ عيش و نوش بی رنج و نيش‬ ‫نخواهد ماند من ميخواهم دروغ پندار آنان را آشکار سازم و از اين رو به بيت الراس می روم وبا حبابه در آنجا می مانم و تا من‬ ‫آنجا هستم هيچ نامه و خبری بمن نرسانيد تا نوش من بی نيش باشد ‪134 » . ..‬‬ ‫اين امير مومنان که در مسلمان سازی مردم رسالت آسمانی داشت و سايه هللا در زمين به حساب می آمد سرانجام پس از آنکه‬ ‫دانه اناری به گلوی حبابه می پرد و ميميرد خليفه هم پس از پانزده روز در حالی که جسد آماسيده حبابه را چند روز در کنار‬ ‫داشت و نمی گذاشت که دفنش کنند ‪ ،‬خود نيز از غم عشق حبابه جان می دهد ‪.‬‬

‫‪61‬‬


‫شايد از لحاظ عاطفه های انسانی و رابطه های عشقی يزيد بن عبدالملک را در کار عشق و عاشقی نتوان مالمت نمود ‪ ،‬اما اينجا‬ ‫مسأله بر اين است که دستور های قرآن ومهم تر ازهمه انجام فريضه نماز را اميرالمومنين در برابر شهوات رانی خويش کمرنگ‬ ‫می گرداند و اين واقعيت را آشکار می گرداند که آنها لذايذ دنيا را مدنظر داشتند و مسايل دينی ترفندی بيش نبوده است ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ولید بن یزید بن عبدالملک‪:‬‬ ‫جرجی زيدان مينوسد که بعد از يزيد بن عبدالملک هشام برادرش به خالفت نشست ‪ .‬و پس از آن ‪:‬‬ ‫« وليد بن يزيد به خالفت رسيد ‪ ،‬اين خليفه هم مثل پدر ‪ ،‬باده پيما و عياش و خوشگذران بود و از آن گذشته شعر هم می سرود‬ ‫و در ستايش باده پيمايی و خوشگذرانی اشعاری بسياری سروده است ‪ .‬اين خليفه عياش در ايام خالفت هم به رويه ء ديرين ادامه‬ ‫داد و کار مملکت را رها کرده مجلس بزم و عيش و طرب را پی در پی مرتب ساخت‬ ‫و به قدری در عياشی کوشيد که کسانش بر وی تاخته کارش را ساختند و يزيد بن وليد بن عبدالملک را به خالفت بر داشتند‪.‬‬ ‫تعصبات اعراب اموی ‪.‬‬ ‫در زمان خلفای راشدين حکومت اسالمی حکومت کامأل مذهبی بوده و در زمان بنی اميه به سلطنت سياسی تبديل يافت و فرق‬ ‫دولت بنی اميه با حکومت عباسيان آنکه امويان يک حکومت عربی متعصب ( در عربيت ) تشکيل دادند و غير عرب را از‬ ‫هرجهت پست و زبون ساختند ‪ .‬در نتيجه چه اهل ذمه و چه تازه مسلمانان از امويان و مامورين آنان ستم فراوان کشيدند ؛ چه با‬ ‫آنان مانند بنده گان رفتار می کردند و آنها را موالی می خواندند و خود را نجات دهنده آنان می دانستند ( يعنی ؛ از کفر نجات‬ ‫شان داده اند و مسلمان ساخته اند ) و اگر در مسجد با تازه مسلمانان نماز می خواندند اين عمل را تواضع نسبت به حکام الهی‬ ‫منسوب می داشتند و هر گاه بعضی از اعراب به جنازه يی بر می خوردند می پرسيدند اين مرده کی بوده است ؟ اگر گفته می‬ ‫شد از قريش بوده می گفتند ‪ ( :‬واقوماه ـ آه خويشانم مردند) و اگر گفته می شد عرب بوده فرياد می زدند ‪ (:‬وابلدتاه ـ همشهری‬ ‫ما رفت ) اما اگر خبر می رسيد که از موالی بوده می گفتند ‪ ( :‬باکی نيست جز اموال الهی است هر چه را ميخواهد می برد و‬ ‫هر چه را ميخواهد می گذارد ‪ ).‬جاحظ در کتاب خود موسوم به موالی می گويد ‪ :‬همين که حجاج ‪ ،‬ابن اشعث را شکست داد آن‬ ‫دسته از موالی را که پای رکاب ابن اشعث می جنگيدند دستگير ساخت و برای آن که ‪ ،‬آنان را به اطراف پراگنده سازد و از‬ ‫اجتماع مجدد انان جلوگيری کند دستور داد به دست هريک از آنان نام سرزمينی که به انجا تعبيد می شود خال کوبی کرده داغ‬ ‫بزنند ‪.‬‬ ‫دگر از تعصب امويان نسبت به پست و زبون داشتن ساير ملت ها آنکه هر کجا گشوده می شد ان سرزمين و مردم آن و هر چه‬ ‫داشتند روزی پاک و پاکيزهء فرمانروايان عرب به شما ر می امد و دليل بر آن گفتهء سعيد بن عاص والی عراق است که می‬ ‫گويد ‪ ( :‬سراسر عراق بوستان ما مردم قريش است ‪ ،‬هر چه بخواهيم می گيريم و هر چه بخواهيم وا می گذاريم ) ‪.‬‬ ‫امويها ؛ برای به دست آوردن پول همين وسايل را بکار می بردند هر چه ميخواستند بااسامی و عنوان های مختلف از مردم می‬ ‫گرفتند ‪ .‬و البته معاويه آنان را در بيداد گری بيباک « جری» ساخت ‪ ،‬چه که پاره شهرستانها را رايگان به ياران خود واگذاشت‬ ‫و از پاره شهرستانها به تقديم کمی راضی شده اختيار آن را به دست دوستان خود می سپرد ‪ ،‬تا از وی پشتيبانی کنند و با او‬ ‫دم ساز شوند ؛ پس از معاويه نيز اين وضع دوام يافت چه که عده از بنی هاشم و خوارج وغيره با بنی اميه سر جنگ و ستيز‬ ‫داشتند و خلفای بنی اميه از همان سياست معاويه پيروی کرده با پول و ملک و مال و منصب برای خود پشتيبان و کمک جمع‬ ‫می کردند و طبعأ پول از راه ماليات و جزيه و امثال آن بدست می آيد و خلفای اموی برای اجرای اين منظور کسانی را بر سر‬ ‫کار می گماشتند که از قدرت و لياقت آنان در تحصيل و جمع آوری مال اطمينان داشتند و بدترين ظالم تر ين اين عمال حجاج بن‬ ‫يوسف است که در زمان عبدالملک بن مروان والی عراق بود‪ .‬بیداد مامورین بنی امیه ‪:‬‬ ‫مامورين بنی اميه برای دريافت ماليات زمين از اهل ذمه بيداد می کردند و آنچه ميخواستند ازآنان می گرفتند ‪ ،‬خواه چيزی برای‬ ‫زمين دار می ماند يا نمی ماند ‪.‬خواه درآن زمين کشت انجام يافته يا نيافته باشد و يکی از شرايط باج ستانی آن بود که مبلغی‬ ‫برای زمين داران مساعده می گذاشتند که صرف حوايج الزم و اتفاقات غير مترقبه بکنند ‪ ،‬عجب آنکه حجاج نامه به عبدالملک‬ ‫نگاشته اجازه خواست همان مختصر مساعده باقی مانده را از زمين داران بستاند ‪.‬ولی اين پيشنهاد به قدری ظالمانه بود که‬ ‫عبدالملک آنرا رد کرده به حجاج چنين نوشت ‪ { :‬با آنچه گرفته ای قانع باش و به باقی مانده چشم مدوز ‪ ،‬برای اين بينوايان‬ ‫گوشت و استخوانی باقی بگذار تا اطراف آن چربی جمع شود } ‪.‬‬

‫‪62‬‬

‫ظاهرأ همين فشارها پاره يی از زمينداران و روستائيان را برآن داشت که اسالم آوردند تا درپناه دين از بيداد گری رها شوند‬ ‫ولی اين کار هم آنان را از پرداخت جزيه و خراج آزاد نساخت ‪ .‬و با آنکه از دهات گريختند و کشتزار های خود را به کسان‬ ‫خويش واگذارده و به شهر ها رو آوردند بازهم آسوده نماندند‪ .‬چه که حجاج دستور داد آنان را به روستا ها بازاورند و ازآنان‬


‫خراج بستانند‪ .‬درآن هنگام مسلمانان در شهرهايی که خود ساخته بودند ( مانند کوفه ‪ ،‬بصره ‪ ،‬فسطاط ) می زيستند و مردم بومی‬ ‫کشورهای تازه گشوده به دهات می رفتند و به کشت و کار می پرداختند و اگر کسی ازآنان اسالم می آورد کشت زار و بستان‬ ‫خود را به کسان نا مسلمان خود می داد و خود به شهر های اسالمی پناه می برد تا از پرداخت باج و جزيه رها شود ‪ .‬ولی چنان‬ ‫که گفته شد حجاج اين تازه مسلمان ها را دنبال می کرد و به فرمانروايان شهر های اسالمی دستور ميداد تا هر تازه مسلمانی که‬ ‫در ده کشت و کار دارد بايد به روستا برگردد و جزيه و خراج را بپردازد » ‪135‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يکی از علت هايی که مردم به مسلمانی روی آوردند در حقيقت فرار از ستم اسالم بود تا در پوشش دين اعراب خود را از بيداد‬ ‫آنها نجات داده باشند که ما علت و چگونه گی مسلمان شدن مردم خراسان را در فصل جداگانه ء به بررسی خواهيم گرفت ‪ .‬اما‬ ‫اينجا برای نمونه بررسی جرجی زيدان را از تاريخ تمدن اسالم در رابطه بيداد های بنی اميه ادامه می دهيم که می گويد ‪. :‬‬ ‫« اين بيدادگريها تنها به دست حجاج انجام نمی گرفت يزيد بن ابی مسلم والی يزيد بن عبدالملک در افريقه و جراح در خراسان و‬ ‫ديگران در بالد ماوراءالنهر نيز چنان و بدتر از آن می کردند تا آنجا که مردم سمرقند برای گريز از پرداخت جزيه اسالم آوردند‬ ‫و چون ديدند اسالمشان سود ندارد و جزيه ء آنان گرفته می شود دو باره به دين پيشين خود بر گشتند‪ .‬اگر بخواهيم از حال و‬ ‫روز مسيحيان و سايرين که اسالم نياوردند خبردار شويم بايد حال و روز همکيشان آنان را ( که در باال ذکر شد ) که اسالم‬ ‫اوردند در نظر بياوريم و بدانيم بر آنان چه می گذشته است ‪ ،‬خالصه اينکه برای جزيه گرفتن آنان را به سختی آزار می دادند و‬ ‫شکنجه می کردند و همين که دانستند اسالم آوردن هم آنها را از رنج و آزار رها نمی سازد به لباس رهبانان در آمدند ‪ ،‬چه که‬ ‫رهبانان جزيه نميدادند ‪ .‬مامورين خلفا که اين را دانستند بر رهبان نيز جزيه تحميل کردند و نخستين کسی که به آن کار نا پسند‬ ‫دست زد عبدالعزيز بن مروان والی مصر بود که ابتدا راهب را سر شماری کرد و برای هر يک سال يک دينار جزيه مقرر‬ ‫داشت ‪ .‬و امثال اين ستمگريها در تاريخ بنی اميه بسيار می باشد ‪.‬‬ ‫بنی اميه تنها از اين راه پول جمع نميکردند بلکه برای تحصيل مال مقدار ماليات را نيز افزودند ‪ ،‬به قسمی که ابتدا معاويه به‬ ‫وردان گماشته ء عمرو عاص نامه نگاشته دستور داد يک قيراط بر ماليات قبطی های مصر بيافزايند ‪ ،‬اما عمرو عاص ير پاسخ‬ ‫معاويه نوشت که ‪ :‬اجرای اين دستور امکان ندارد زيرا بر خالف عهد و پيمان است که با انها بسته ايم و شايد عمرو عاص برای‬ ‫آن از اين دستور سرباز زد که مصر طعمهء او بوده و نمی خواسته است چيزی از طعمه خودش کسر شود ‪ .‬در هر حال پس از‬ ‫عمرو عاص خلفای اموی آنچه خواستند بر ماليات مصر افزودند‪ .‬نامی ترين آن بيداد گرها عبيدهللا بن حجاب مامور ستاندن خراج‬ ‫در زمان هشام بن عبدالملک بود که به هريک دينار ماليات قبطی ها يک قيراط افزود ‪ .‬قبطيان زير بار اين بيداد گری نمی رفتند‬ ‫و چون شمارهء آنها بسيار بود بر مسلمانان شوريدند و مسلمانان گروه بسياری از قبطيان را کشتند‪.‬‬ ‫خالصه اينکه عامالن اموی بر اهل ذمه و موالی مسلمانان غير عرب جور و ستم بی حد روا می داشتند ‪ .‬ديگر از نمونه های‬ ‫ستمگری امويان اين که تا زمان عبدالملک مروان جزيه ذميان عراق سال يک دينار نقد ‪ ،‬و دو مد گندم ‪ ،‬دو قسط روغن ‪ ،‬دو‬ ‫قسط سرکه بود ‪ .‬عبدالملک اين مبلغ و مقدار را اندک دانست و دستور داد سرشماری کنند و درآمد و هزينه آنان را مانند يک‬ ‫کارگر حساب کنند و روزهای تعطيل عيد و جمعه را کسر نمايند و آنچه برای آنان درآخر سال باقی می ماند به عنوان جزيه‬ ‫دريافت دارند ‪.‬‬ ‫از گفته قاضی ابو يوسف در ضمن صحبت با هرون معلوم می شود که تحصيلداران از چه راههايی پول در می آوردند‪.‬‬ ‫ابويوسف می گويد { به قرار مسموع در اطراف واليان و عامالن دسته از اقوام و آشنايان گرد می آيند که هيچکدام مردمان نيک‬ ‫و درستکاری نيستند ‪ .‬والی از انان کمک می گيرد و آنها را برای حصول باج و خراج مامور می سازد ‪ ،‬آنها هم جز جمع آوری‬ ‫مال برای خود فکری ندارند و آنچه بتوانند از مردم می ستانند چه باج و خراج باشد چه اموال خود مردم و انچه را می ستانند‬ ‫برای بيت المال نگاه نميدارند ‪ .‬و نيز اطالع يافتم که ماليات را با ظلم و زور می ستانند ‪ ،‬به اين قسم که موديان ماليات را در‬ ‫گرمای سوزان آفتاب نگاه می دارند و به سختی کتک ميزنند و خمره های سنگين بر آنان می اويزند و دست و پای شان را کند و‬ ‫زنجير می بندند ‪.‬‬ ‫جراح بن عبدهللا والی خراسان هيئت مرکب از دو عرب و يک غير عرب ( از موالی ) نزد عمربن عبدالعزيز به دمشق فرستاد‪.‬‬ ‫آن دو که عرب بودند سخنان خود را گفتند وآن ديگری خاموش ماند ‪ .‬عمر از وی پرسيد مگر تو جزء اين هيت نيستی و اگر‬ ‫هستی چرا سخن نمی گويی ؟ ان مرد به زبان آمده گفت ‪ :‬ای خليفه بيست هزار نفر از موالی بدون مقرری جزء لشکريان اسالم‬ ‫به جنگ می روند ‪ ،‬اينان ذمی بودند و مسلمان شدند و هم اکنون جزيه می پردازند و جای تاسف است که والی ما با شمشيری از‬ ‫شمشير های حجاج به ما ستم روا می دارد ‪.‬‬

‫‪63‬‬

‫وعمرنامه يی به جراح نگاشت ( که هر کس با تو نماز می خواند از پرداخت جزيه معاف است ) ‪ .‬اين فرمان عادالنه سبب شد‬ ‫که گروهی انبوه اسالم آوردند و حاشيه نشينان به والی ياد آورشدند که اسالم اينان برای نپرداختن جزيه است ‪ ،‬چه بهتر که آنها‬ ‫را با ختنه آزمايش کنی ‪ .‬جراح اين پيشنهاد را برای خليفه فرستاده اضافه کرد که با اسالم اينان مقدار جزيه رو به کمی گذارده و‬


‫بيم آن ميرود که بازهم جزيه از اين هم کمتر گردد ‪ ،‬پس چه بهتر که موضوع ختنه را عملی سازيم ‪ .‬عمر در پاسخ وی نوشت که‬ ‫( خداوند محمد را برای هدايت خلق فرستاده نه برای ختنه کردن آنها ) ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همين جريان در مصر پيش آمد و حيان بن شريح والی مصر به عمر گزارش داد که عده زيادی برای گريز از پرداخت جزيه‬ ‫مسلمان شده اند ‪ .‬هر قدر که بيداد و جور عمال افزوده می گشت عيش و نوش و خوشگذرانی خلفا نيز فزونی می يافت و نخستين‬ ‫کسی که پيش از ديگران به می گساری و شهوت رانی پرداخت يزيد بن عبدالملک خليفه اموی بود که امور خالفت و سلطنت را‬ ‫به عمال ستم پيشه واگذار کرده و با دو کنيزک ماهروی بنام سالمه و حبابه تا پايان زنده گی خوش می گذراند و داستان عشق‬ ‫بازی او با کنيزکان را درصفحات پيشين به صورت فشرده بيان کرديم‪.‬‬ ‫رشوت دادن اعراب برای والی شدن بر خراسان‪:‬‬ ‫به طوريکه مالحظه شد بنی اميه غالبأ به باده پيمايی و زن بازی و شهوت رانی پرداخته به امور کشور نمی رسيدند ‪ ،‬و حتی به‬ ‫نگهداری وضع سلطنتی خويش توجه نداشتند و در تعيين و انتخاب واليان و مامورين عالی رتبه دولتی دقت نمی کردند و چه بسا‬ ‫که به خواهش کنيزک و يا در نتيجه دريافت پول بزرگترين ايالت را به اشخاص نااليق و يا ستمکار می سپردند ‪ .‬مثأل در زمان‬ ‫خالفت هشام بن عبدالملک ‪ ،‬جنيد بن عبدالرحمان برای همسر هشام گردن بند جواهر نشان هديه برد ‪ ،‬هشام از آن گردن بند‬ ‫خوشش آمد ‪ .‬جنيد گردن بند ديگری برای هشام فرستاد‪ .‬هشام در ازای اين تقديمی ها سراسر خراسان را به جنيد واگذارد‪.‬‬ ‫همچنان در ايام خالفت امويان بهای کنيزک به نام زلفا تا ده ميليون درهم رسيد‪ .‬عامالن که اين اوضاع هرج و مرج را مشاهده‬ ‫می کردند تمام مساعی خود را برای تحصيل مال و گرد آوردن غالم بچه و کنيز صرف می کردند و اشخاص درست کار و با‬ ‫ايمان از قبول مشاغل مهم دولتی امتناع می جستند چه که می دانستند خليفه به هر عنوان باشد از آنان پول می خواهد ‪.‬‬ ‫از طرف ديگر عامالن که می دانستند که مقام و منصب آنان موقت و ناپايدار است تا می توانستند در روز های حکومت پول و‬ ‫ملک و دارايی بهم می زدند به قسمی که در آمد خالد بن عبدهللا قسری والی عراق ( در زمان هشام ) به سيزده ميليون درهم‬ ‫يعنی يک ميليون دينار رسيد ‪136 » .‬‬ ‫‪ .‬اکنون که شمه يی ازکار کرد های وحشيانه و غير انسانی امويها بر شمرده شد ‪ .‬بايد ديد که اين بيضه داران اسالم ناب‬ ‫محمدی چه جناياتی را در افغانستان مرتکب شدند‪ .‬اما فراموش نگردد بياد داشته باشيم که اين ها به نام مسلمان ساختن تجاوزات‬ ‫خويش را آغاز نموده اند که وقتی اعمال ايشان بررسی ميشود کوچکترين نام از خدا و دين در زبانهای آنان نيست ‪ .‬هدف اساسی‬ ‫هم روشن کردن همين اصل است که اعراب به منظور اشاعه دين حمله نکرده اند جز به منظور قتل و غارت ‪ .‬اگر هر چند‬ ‫گاهی به اين منظور اعراب اشاره های تاکيدی صورت می گيرد صرف به منظور آن است که خواننده هدف را از ياد نبرد ‪.‬‬ ‫پس از قيس بن هيثم عبدهللا بن عامر در زمان معاويه زياد بن ( امية) ابی سفيان را به واليتداری خراسان می فرستد‪ .‬زياد‬ ‫اولين کسی است که اعراب را بر مرو جای می دهد ‪ .‬و از آنها دعوت می نمايد که به خراسان زمين مسکن گزين شوند ‪.‬‬ ‫بالذری می نويسد ‪ . . . « :‬در سال چهل و پنچ ‪ ،‬زياد بن ابی سفيان واليت بصره يافت ‪ .‬زياد ‪ ،‬امير بن احمر را بر مرو‬ ‫گمارد وخليد بن عبدهللا حنفی را بر ابر شهر و قيس بن الهيثم را بر مروالرود و تالقان و فارياب ‪ ،‬و نافع بن خالد طاعی ازآزد را‬ ‫بر هرات و بادغيس و پوشنگ و قادس در انواران ‪ .‬اميرنخستين کسی بو د که عرب را در مرو مسکن داد ‪136.‬‬ ‫در تاريخ طبری نوشته شده است که زياد خراسان را چهار قسمت کرد‪.‬‬ ‫«امير بن احمر يشکری را عامل مرو کرد ‪ .‬خليد بن عبدهللا حنفی را عامل ابر شهر نمود ‪ .‬قيس بن هيثم را عامل مروالرود ‪ .‬و‬ ‫فارياب و تالقان کرد و نافع بن خالد طاعی را عامل هرات و بادغيس و قادس و پوشنگ کرد‪134».‬‬ ‫ستمگری عمرو غفاری در خراسان ‪:‬‬

‫‪64‬‬

‫در تاريخ الکامل ابن اثير و تاريخ طبری و يعقوبی نوشته شده است که در زمان َزياد عمرو غفاری واليت خراسان يافت‪.‬‬ ‫عمرو غفاری را اکثر تاريخنگاران عرب از ياران پيغمبر می دانند و به توصيف وی پرداخته اند ‪ .‬وصف او به خاطری است‬ ‫که در چپاول خراسان از جان و دل کوشش نموده است ‪ .‬انتصاب وی به واليت خراسان تصادفی و يا بنا به کالم مسلمانان از‬ ‫سوی هللا بوده است چنانچه که ابن اثير می نويسد ‪ . . . « :‬همچنين حکم بن عمرو غفاری را به فرمانداری بر گماشت ‪ .‬او را‬ ‫ديدار با پيمبر بود ‪َ .‬زياد به دربان خود گفته بود ‪ :‬حکم را نزد من بياور ‪ .‬خواسته اش حکم بن ابی العاص ثقفی بود که او را به‬ ‫فرمانروايی خراسان بر گمارد ‪ .‬در بان بيرون رفت و حکم بن عمرو غفاری را ديد و او را فراخواند ‪ .‬چون زياد او را ديد ‪ ،‬به‬ ‫وی گفت ‪ :‬من ترا نخواستم که هللا خواست ! پس او را بر گماشت و مردانی برای گرفتن باژ(باج ) همراه او کرد ‪ .‬او ( غفاری)‬ ‫به جنگ تخارستان شد و غينمت های فراوان بدست آورد ‪132 » .‬‬


‫چنانکه از تاريخ گرديزی بر می آيد اين پير فرتوت نه تنها بر مردم خراسان تازيده و به چور و چپاول پرداخته است بل‬ ‫درهرات نير مرتکب جنايت عليه مردم کشور ما شده است و پس از او با مهلب بن ابی صفره به کوهستانهای خراسان به جنايت‬ ‫ادامه داده و باالخره خود را به مرو رسانده است که هم در آنجا مرگ به سراغش رسيده و مرده است‪ .‬توجه به اين نکته الزم‬ ‫است که بازهم مسأله باالی باژ و جزيه است ‪ ،‬حتی وقتی رفيقی از رفقای پيغمبر را هم اگر به قدرت می اوردند ‪ ،‬فقط از تجارب‬ ‫آنها در اخذ باژ و جزيه گرفتن و قتل مردمان استفاده می کردند و ازان جای که اين شيخان پير فرتوت بودند چند کسی را با او‬ ‫همراه می ساختند که حساب جزيه را برسند‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫عبدالحی بن ضحاک گرديزی مينويسد که ‪ « :‬زياد حکم بن عمرو غفاری را به خراسان فرستاد و حکم به هرات آمد و از انجا‬ ‫به کوههای خراسان بيرون شد ‪ ،‬و مهلب بن ابی صفره با وی بود بر ساقه لشکر‪ . . ..‬و حکم بن عمرو به شهر مرو بمرد ‪ ،‬و‬ ‫آنجا بگورکردندش ‪ ،‬و او نخستين اميری بود از مسلمانان که به خراسان بمرد و نخستين اميری او بود که از رود بلخ ( امو‬ ‫دريا) آب خورد ‪144».‬‬ ‫طبری از غنايم بسياری که به وسيله عمرو غفاری از تخارستان گرفته شده ياد نموده می نويسد ‪ . . . « :‬وی به غزای تخارستان‬ ‫رفته بود و غنايم بسيار گرفته بود ‪141 ».‬‬ ‫در تاريخ گرديزی آمده است که زياد پس ازعمروغفاری يکی ديگر از ياران پيغمبر را برای سرکوبی مردم خراسان می فرستد‪: .‬‬ ‫« از پس او ( عمرو غفاری ) زياد ‪ ،‬مر عبدهللا الليثی را به خراسان فرستاد ‪ ،‬او از ياران پيغمبر بود ‪ .‬و از پس او ربيع بن‬ ‫زياد حارثی را داد ‪142».‬‬ ‫سرکوبی مردم خراسان به وسیله ربیع بن حارث ‪:‬‬ ‫طبری در تاريخ طبری می نويسد که ربيع بن زياد حارثی با پنجاه هزار عرب وارد خراسان شده است ‪ . .‬بيشتر اين در‬ ‫تخارستان ‪ ،‬بادغيس و رستاق که آنرا کنج رستاق می ناميدند جابجا ميشدند زيرا مردمان اين سر زمين ها مانند ساير مناطق‬ ‫همين که فرصت می يافتند دو باره اسالم را نفرين می نمودند و آئين خداپرستانه خويش را که از ترس مخفی می داشتند ظاهر‬ ‫می نمودند وبر ضد دين جزيه که اعراب بر آنها با شمشير تحميل نموده بودند می شوريدند‪ .‬اين شورش ها هميشه و پيوسته بود‬ ‫و در نقاط مخلف کشور ما به عمل می آمد‪ .‬بدين لحاظ بود که اعراب متجاوز مسلمان پيهم اعراب خويش را از جزيرةالعرب‬ ‫دعوت می نمودند ‪ .‬در زين الخبار گرديزی نوشته شده است که ‪ « :‬ربيع به خراسان آمد و به مرو ‪ ،‬و هيطاله را هزيمت کرد {‬ ‫يعنی به قتل رساند } و مردمان بادغيس و گنج رستاق مرتد شدند ‪ .‬پس شداد بن خالد االسدی بر ايشان تاختن آورد ‪ ،‬و قومی چند‬ ‫را بکشت و تنی چند را برده گرفت ‪143 » .‬‬ ‫طبری در خصوص لشکر اعراب می نويسد ‪ « :‬پس ازآن ربيع بن زياد حارثی را با پنجاه هزار کس به خراسان فرستاد ‪ ،‬بيست‬ ‫وپنجهزار از بصره و بيست وپنجهزار کس از کوفه ‪144 » .‬‬ ‫اعراب به همان مقدار که از عربستان عرب های خود را دعوت مينمودند به همان پيمانه از کشور ما بر عاله دختران جوان را‬ ‫که به کنيزی می بردند مردان جوان را نيز به غالمی و برده گی به عربستان می فرستادند که جای آنها را به اعراب خويش‬ ‫ميدادند‪ .‬پيران را به قتل می رساندند زيرا اکثر موسفيدان حاضر نمی شدند که تسليم اعراب گردند و به اين لحاظ مقاومت می‬ ‫نمودند‪.‬‬ ‫عبیدهللا بن زیاد و تجاوز بر بخارا ‪.‬‬ ‫‪ .‬پس از مرگ زياد معاويه امارت خراسان را به پسر او عبيدهللا زياد بخشيد ‪ .‬عبيدهللا هم مانند اسالف خويش در پی غارت‬ ‫چپاول شد و هيچ نشانه يی در تاريخ ديده نمی شود که گويا او به منظور ترويج دين اقدام نموده باشد ‪.‬‬ ‫عبيدهللا را ميتوان قاتل مردم بخار خواند ‪ ،‬زيرا اگر اسالف مسلمان او مردم را در دسته صدنفری و يا پيشتر از آن به قتل می‬ ‫رساند عبيدهللا به قتل دسته جمعی مردم بخارا دست برد ‪ .‬در زين االخبار گرديزی ميخوانيم که‪ « :‬معاويه خراسان را به عبيدهللا‬ ‫بن زياد داد و عبيدهللا به خراسان آمد و از رود بگذشت { رود آمو} با شانزده هزار سوار ‪ .‬و مهلب بن ابی صفره را به بخارا‬ ‫فرستاد با چهار هزار مرد ‪ ،‬تا بخارا راغارت کرد و بخارا جدهء بخار خداة داشت خاتون ‪ .‬و پسرش هنوز کودک بود ‪ ،‬و همه‬ ‫عجم به نزد خاتون گرد آمدند ‪ .‬عبيدهللا همه را هزيمت کرد { يعنی کشت } و خواستهای ايشان { يعنی مال و دارايی و دختران و‬ ‫زنان ايشان }به غنيمت گرفت و از بخارا چهار هزار برده گرفت‬

‫‪65‬‬

‫و به بصره باز شد ‪145 ».‬‬


‫در تاريخ الکامل ابن اثير از حمله اعراب بر بخارا و غارت اين شهر چنين ياد می شود‪ . . . « :‬عبيدهللا بيست و پنج سال داشت‬ ‫که او به خراسان شد و رود را ببريد و به کوهستان های بخارا رسيد ‪ .‬اين راه را سوار به شتر پيمود ‪ .‬نخستين کسی بود که با‬ ‫سپاه ازکوهستانهای بخاراگذر کرد‪ .‬رامنی و نسف و بيکند را که از شهر های بخارا بود ند ‪ .‬بگرفت ‪ .‬از اينجا بر بخارايان‬ ‫چيره شد و غنيمت های بسيار گران و سنگين از ايشان به دست آورد‪146 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در باره اين قاتل مردم بخارا روايت جالبی است که طبری در تاريخ طبری نقل نموده می نويسد ‪ « :‬گويند عبيدهللا در بخارا با‬ ‫ترکان تالقی کرد ‪ .‬قبج خاتون زن شاهشان همرای وی بود ‪ ،‬وقتی خدا هزيمتشان کرد فرصت نشد که هر دو پاپوش خود را به پا‬ ‫کند ‪ ،‬يکی را به پا کرد و يگری به جا ماند که به دست مسلمانان افتاد و جوراب را به دويست هزار درم قيمت کردند ‪ .‬عباد بن‬ ‫حصن گويد ‪ :‬هيچکس را دلير تر از عبيدهللا نديدم جمعی از ترکان در خراسان به ما حمله می کردند ‪ ،‬ديدمش که می جنگيد و به‬ ‫آنها حمله می برد و ضربت می زد و از ديد ما پنهان می شد ‪ ،‬آنگاه پرچم خويش را بلند می کرد که خون از آن می چکيد ‪.‬‬ ‫مسلمه گويد ‪ :‬بخاريه را عبيدهللا به بصره شان آوردند ‪ .‬دو هزار کس بودند ‪146 » .‬‬ ‫وای به حال مردمی که تاريخ خويش را نداند و بی خبر از قساوت دشمنان خويش با ميل و رضا نماز قاتلين را بر خويش فرض‬ ‫شمارند ‪.‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان از ويرانی بی حد و حصر بخارا و آتش زدن آن شهر به دست اعراب ياد نموده می نويسد ‪:‬‬

‫‪.‬‬

‫«‪ . . .‬چون َزياد بمرد ‪ ،‬معاويه عبيدهللا بن َزياد را که بيست و پنج ساله بود امارات خراسان داد ‪ .‬عبيدهللا ‪ ،‬با بيست هزار مرد‬ ‫جنگی از رود ( بلخ) گذشت و به بيکند شد ‪ .‬خاتون‪ ،‬در شهر بخارا بود ‪ .‬نامه به ترکان نوشته ياری خواست ‪ ،‬و سپاه عظيم از‬ ‫ايشان بدو پيوست ‪ .‬مسلمانان فرارسيدند و آنان را شکست دادند و بر لشکرگاه شان چيره شدند ‪ .‬سپس پيش تاخته ويران می کردند‬ ‫و آتش می زدند تا خاتون طلب صلح کرد و زينهار خواست ‪ .‬عبيدهللا ‪ ،‬به هزار هزار درهم با وی صلح کرد و به شهر اندر شد ‪.‬‬ ‫گويند که ‪ :‬عبيدهللا چغانيان را نيز فتح نمود و پس ازآن باگروهی از مردمان بخارا ( اسيران ‪ ،‬غالم و کنيز) به بصره بازگشت و‬ ‫آنان را وظيفه مقرر فرمود ‪144».‬‬ ‫با آنکه اداره بخارا بدست يک زن بود يعنی شاه بخارا خاتونی بود ‪ ،‬اما همين زن تمام سعی خويش را به خرچ داد تا مگر بتواند‬ ‫دفع تجاوز اعراب را بنمايد ‪ ،‬اين زن به مثابهء يک راد خاتون خراسانی از هيچ هشياری و غافل ساختن دشمن برای امر پيروزی‬ ‫دريغ نورزيده است ‪ ،‬ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی مولف تاريخ بخارا می نويسد ‪ « :‬محمد بن جعفر چنين آورده است که‬ ‫چون عبيدهللا زياد را معاويه به خراسان فرستاد ‪ ،‬وی از آب جيحون بگذشت و به بخارا آمد ‪ .‬و پادشاه بخارا خاتونی بود ‪ ،‬از بهر‬ ‫او طغشاده خرد بود ‪ .‬پس عبيدهللا زياد بيکند بگشاد و( راميتن) ‪ ،‬و بسيار برده کرد ‪ .‬وچهار هزار بنده بخاری خويشتن را گرفت‬ ‫‪ ،‬و اين به آخر سال ‪ 53‬و اول سال ‪ 54‬بود ‪ .‬چون به شهر بخارا رسيد صفها بر کشيد ‪ ،‬و منجنيقها راست کرد ‪ .‬خاتون کس به‬ ‫ترکان فرستاد و از ايشان ياری خواست ‪ .‬و کس به عبيدهللا زياد فرستاد و هفت روز مهلت خواست و گفت من در طاعت توام ‪،‬‬ ‫و هديه ها بسيار فرستاد ‪ .‬چون دراين هفت روز مدد نرسيد ديگر باره هديه ها فرستاد ‪ ،‬و هفت روز ديگر زمان خواست ‪ .‬لشکر‬ ‫ترک برسيد و ديگران جمع شدند ‪ ،‬و لشکر بسيار گشت ‪ ،‬و حربها بسيار کردند ‪ ،‬و به آخر کافران به هزيمت شدند و مسلمانان‬ ‫در پی ايشان رفتند و بسيار بکشتند ‪ ،‬و خاتون به حصار اندر آمد ( و ان لشکر ها به واليت خويش باز گشتند ) ‪ [ .‬و مسلمانان‬ ‫بسيار غنيمت يافتند ] از سالح و جامه زرينه و سيمينه و برده گرفتند و يک پای موزه خاتون با جوراب گرفتند و جوراب و موزه‬ ‫از زر بود مرصع به جواهر‪ .‬چنانکه قيمت کردند دويست هزار درهم آمد ‪ .‬عبيدهللا زياد فرمود تا درختان می کندند‪ ،‬د ه ها را‬ ‫خراب می کردند ‪ ،‬و شهر را نيز خطر بود ‪ .‬خاتون کس فرستاد ‪ ،‬و امان خواست ‪ ،‬صلح افتاد بر هزار بار هزار درهم ‪ .‬و مال‬ ‫بفرستاد ‪ ،‬و مال بگرفت ‪ ،‬و باز گشت ‪ .‬و آن چهار هزار برده با خويشتن برد ‪142 » .‬‬ ‫با وجود جناياتی که عيله مردم بخارا اعراب متجاوز انجام ميدادند ‪ ،‬اعراب به فتح کامل نايل نمی امدند ‪ ،‬تنها خواست خويش را‬ ‫که عبارت از تعيين جزيه بود بر آن مردم ميتوانستند تحميل نمايند ‪ .‬چنانچه که اين امر را خاتون بخارا درست درک نموده بود‬ ‫و هر باری که ميخواست عبيد هللا تازی را را غافل بسازد تا نيروی کمکی برسد به اين تازی آنچه را که در پی شکار آن آمده‬ ‫برايش می انداخت تا خاموش شود ‪ .‬اما امروز فرزندان همان دلير زنان و دليرمردان از لحاظ معنوی به بنده گان آئين همان‬ ‫اعراب تبديل يافته اند‪.‬‬ ‫ستمگری عبدالرحمان بن زیاد‪:‬‬

‫‪66‬‬

‫اخرين نفير که ازخانواده ء آل زياد را معاويه در زمان خالفت خويش برای چپاول و غارت خراسان تعيين می نمايد عبدالرحمان‬ ‫بن زياد است ‪ .‬او چنان به چپاول در خراسان می پردازد که به گفته خودش اگر به قرار هرروز در سال هزار درهم مصرف‬ ‫نمايد کفايتش می کند‪ .‬يعقوبی در تاريخ يعقوبی مينويسد‪:‬‬


‫« عبدالرحمان بن زياد مال فراوانی آورد و گفته شده که می گفت ‪ :‬باندازه يی با خودم مال آورد ام که صد سال مرا به قراری‬ ‫روزی هزار درهم بس است ‪154 » :.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ستمگری سعید بن عثمان بن عفان در خراسان و انتقام گدفتن از او ‪:‬‬ ‫به گزارش تاريخ بالذری ‪ « :‬پيش از عبدالرحمان بن زياد ‪ ،‬معاويه مصلحتأ ‪ ،‬سعيد بن عثمان بن عفان ( پسر خليفه سوم ) را‬ ‫يک چند برای تمويل او ‪ ،‬واليت خراسان را داد ‪ .‬سعيد از رود بلخ گذشت ‪ .‬او نخستين کس بود که لشکر را به انسوی رود برد‬ ‫‪ .‬چون خبر گذشتن سعيد از رود به خاتون رسيد وجوه صلح را نزد او برد‪ .‬ليکن اهل سغد و ترکستان و کش ونسف يعنی نخشب‬ ‫ـ که صد و بيست هزار تن بودند ‪ ،‬اماده نبرد شدند ‪ .‬دو سپاه در نزديک بخارا به هم بر آمدند ‪ .‬خاتون نيز از پرداختن باج پيشمان‬ ‫شد و عهد خويش بشکست ‪ .‬در آن هنگام ‪ ،‬در سپاه دشمن ( مردم بخارا) برده يی بود که به کسی از ايشان تعلق داشت‪ ،‬او جمعی‬ ‫را که با وی بودند بر گرفت و برفت‪ .‬ديگران نيز پريشان شدند ‪ .‬خاتون چون اين بديد ‪ ،‬سعيد را گروگان داد و پيمان صلح باز‬ ‫بست و سعيد به شهر بخارا در آمد ‪ .‬پس ازآن به جنگ سمر قند شد ‪ .‬سعيد بر در سمرقند فرود آمد و سوگند خورد که تاشهر‬ ‫را فتح نکند از جای نجنبد ‪ .‬با منجيق بسوی کهن دژ ( قلعه) شهر سنگ می افگند ‪ .‬سه روز با اهل آن نبرد کرد ‪ .‬جنگ سوم‬ ‫روز از جنگ های ديگر شديد تر بود‪ .‬درآن کار زار چشم او ( سعيد) و چشم مهلب بن صفره از کاسه بدرآمد‪ .‬سرانجام مردی (‬ ‫شايد هم نامردی ) نزد سعيد آمد و او را به کوشکی که منزلگاهی شهزاده گان و بزرگان ايشان بود رهنمون شد ‪ .‬سعيد بدان جای‬ ‫رفت و ان کوشک را در محاصره گرفت ‪ .‬مردم ازآن بيمناک شدند که سعيد کوشک را به جنگ بگشايد و هر کس را که درآن‬ ‫است بکشت ‪ .‬پس طلب صلح کردند ‪ .‬سعيد به هفصد هزار درم با او صلح کرد ‪.‬‬ ‫گويند ‪ :‬سعيد آنانی را که در سغد به گروگان گرفته بود به مدينه آورد ‪ .‬جامه ها و کمر بند های ايشان بستد و به موالی خود داد‬ ‫و آنان را ردای پشمی بپوشانيد ‪ .‬و به کار آبياری زمين ها ‪ ،‬يا آب کشيدن به دلوهای کالن و يا به اعمال دشوار گمارد ‪ .‬تا اينکه‬ ‫روزی ايشان به مجلس او اندر شدند و بکشتندش ‪ ،‬سپس خود را نيز به قتل رسانيدند » ‪.151‬‬ ‫در تاريخ بخارا تجاوزبچه ء خليفه سوم بدينگونه نوشته شده است ‪ « :‬در سال پنجاه و شش ‪ ،‬سعيد بن عثمان امير خراسان شد ‪.‬‬ ‫از جيحون بگذشت و به بخارا آمد ‪ .‬خاتون کس فرستاد و گفت بر همان صلحم که با عبيدهللا زياد کرده ام ‪ .‬و از آن مال بعضی‬ ‫فرستاد که ناگهان لشکر سغد و کش و نخشب رسيدند ‪ .‬و عدد ايشان يکصد و بيست هزار مرد بود ‪ .‬خاتون از ان صلح و از‬ ‫آنچه فرستاده بود پشيمان شد ‪ .‬سعيد گفت بر همان قولم ‪ ،‬و آن مال باز فرستاد‪ .‬خاتون گفت ما را صلح نيست ‪ .‬آنگاه لشکر ها‬ ‫جمع شدند و در مقابله يکديگر ايستادند و صفها بر کشيدند ‪ .‬خدای تعالی رعب در دل کافران انداخت تا آن همه لشکر های‬ ‫کافران بازگشتندند بی حرب و خاتون تنها ماند ‪ .‬باز کس فرستاد ‪ ( ،‬صلح خواست ‪ ،‬و مال زيادت کرد ‪ ،‬و به تمامی فرستاد ) ‪.‬‬ ‫سعيد گفت من اکنون به سغد و سمر قند می روم و تو به راه منی ‪ ،‬واز تو گروی بايد ‪،‬تا راه بر من نگيری ‪ ،‬ومن را نرجانی ‪.‬‬ ‫خاتون هشاد تن از ملک زاده گان و دهقانان بخارا به گرو به سعيد داد و سعيد از در بخارا بازگشت ‪.‬‬ ‫و چون سعيد از کار های بخارا فارغ شد به سمرقند و سغد رفت ‪،‬و حرب های بسيار کرد و ظفر او را بود ‪ .‬و ان روز سمرقند‬ ‫را پادشاهی نبود ‪ ،‬و از سمرقند سی هزار تن برده کرد و مال بسيار آورد ‪ .‬چون به بخارا رسيد ‪ ،‬خاتون کس فرستاد و گفت ‪:‬‬ ‫چون به سالمت باز گشتی آن گرو به ما باز بده ‪ .‬سعيد گفت من هنوز از تو ايمن نشده ام ‪ .‬گروها با من باشد تا من از جيحون‬ ‫بگذرم ‪ .‬چون از جيحون بگذشت خاتون باز کس فرستاد ‪ .‬گفت باش تا به مرو برسم‪ .‬چون به مرو رسيد باز کس فرستاد ‪ .‬گفت ‪:‬‬ ‫تا به نيشاپور رسم ‪ .‬چون به نيشاپور رسيد ‪ ،‬گفت تا به کوفه رسم ‪ ،‬و از آنجا به مدينه ‪ .‬چون به مدينه رسيد ‪ ،‬غالمان را بفرمود‬ ‫تا شمشير ها و کمر ها از ايشان بکشادند ‪ ،‬و هر چه با ايشان بود از جامهء ديبا و زر و سيم همه را از ايشان بگرفتند ‪ ،‬و ايشان‬ ‫را گليم ها عوض دادند ‪ ،‬و به کشاورزی مشغول شان کردند ‪ .‬ايشان به غايت دلتنگ شدند ‪،‬و گفتند اين مرد را چه خواری ماند‬ ‫که با ما نکرد ‪ ،‬و ما را به بنده گی گرفت و کار سخت می فرمايد ‪ ،‬چون در استخفاف خواهيم هالک شدن باری به فايده هالک‬ ‫شويم ‪ .‬به سرای سعيد اندر آمدند ‪ ،‬و درها بر بستند و سعيد را بکشتند ‪ ,‬و خويشتن را نيز به کشتن دادند ‪. 152 ».‬‬ ‫معاويه از ان بيم داشت که سعيد بن عثمان او را از خالفت خلع کند ‪ .‬بدين سبب در عزل او شتاب تمام کردو پس از او‬ ‫عبدالرحمن بن زياد را بر خراسان گماشت‪ .‬عبدالرحمن تا هنگام مرگ معاويه واليت خراسان داشت ‪.‬‬

‫‪67‬‬

‫پس از مرگ معاويه يزيد بن معاويه به خالفت می رسد ‪ .‬يزيد را مسلمانان به ويژه اهل تشيع و سنی ها هم به خاطر آنکه‬ ‫حسين بن علی را به قتل رسانيده است محکوم می کند و ازش نفرت دارند ‪ .‬از ديدگاه معنويت اسالمی اين درست است ‪ ،‬و هم‬ ‫اگرقوم و قبيله قريش او را نفرين ميدارد کامأل به جا است ‪ ،‬زيرا دشمنی قريش با بنی اميه ذاتی و ديرينه بوده است‪ .‬اما اگر‬ ‫يک عرب ‪ ,‬عربی ديگری که با هم اودرزاده هم هستند و گذشته از آن که حسين نامزذ يزيد را ربوده و برای خود نکاح نموده ‪،‬‬ ‫به خاطر دست يافتن به قدرت می کشند ‪ ،‬عجم چرا بايد مگس گونه بر فرق و سر سينه ء خود مشت و لکد بکوبد و در عزاداری‬ ‫مرگ يک عرب سر و روی خود را به خاک و خون آلوده بسازد؟ ‪ ،‬به ويژه آنکه همين آقا حسين بوده که خود دشمن شماره يک‬ ‫پارسيان و در مجموع همهء عجمان بوده است و در جنگ های بسيار بر ضد مردمان عجم شرکت نموده تا جايی که گفته است ‪:‬‬


‫« ما از تبار قریشیم و پیروان ما عرب و دشمنان ما عجم هستند ‪ .‬روشن است که هر عرب بهتر از هر عجم و هر عجم‬ ‫فرومایه تر از هر عرب است و فرمود که با ید عجمان را به مدینه آورد و زنان شان را باید فروخت و مردان شان را به بنده‬ ‫گی عرب گماشت ‪153».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫واقعأ برای هر فردی که از عقل سليم بر خوردار باشد ننگ است که برای دشمنان اجداد خويش فاتحه بخوانند و سوگ بگيرند و‬ ‫اين گونه آدم ها يا در ژرفای جهالت و بی خبری غرق اند و يا سخت بی ننگ به شمار می آيند ‪ .‬يزيد را نبا يد به خاطر قتل‬ ‫حسين محکوم نمود بلکه به خاطر آنکه حتی زنان سرداران سپاهش در هنگام تجاوز و بر خراسان از دزدی و راهزانی و خيانت‬ ‫دريغ نورزيده اند ‪ ،‬سرزنش کرد‪.‬‬ ‫ستمگری سلم بن زیاد بن و دزدی ام محمد زیورات را ‪:‬‬ ‫بالذری می نويسد‪ « :‬يزيد بن معاويه ‪ ،‬سلم بن زياد را امارت خراسان داد ‪ .‬اهل خوارزم به چهار صد هزار درهم با وی‬ ‫صلح کردند و آنان را نزد وی آوردند ‪ .‬پس ازآن ‪ ،‬سلم از رود( جيحون ) گذشت ‪ .‬وی باخويش ام محمد دختر عبدهللا بن عثمان‬ ‫را نيز به همراه داشت و او نخستين زن عرب بود که از آن رود گذشت ‪.‬پس سلم به سمرقند شد ‪ .‬اهل آن ‪ ،‬بوی خونبهای هزار‬ ‫تن بداند ‪ ،‬در آنجا او را پسری زاده شد که سغدی اش نام نهادند ‪ .‬زن او زيور های زن صاحب سغد را به عاريت خواست و‬ ‫چيزی از آنها را در ربوده و باز پس نداد ‪.‬‬ ‫سلم ‪ ،‬زمانی که در سغد بود ‪ ،‬سپاهی به خجند فرستاد ‪ ( .‬اما شکست خورد )‬ ‫پس ازآن‪ ،‬سلم به مرو بازگشت و از آنجای به اطراف حمله برد ‪ .‬پس از چندی ‪ ،‬از رود گذشت و با اهل سغد که مهيای نبرد‬ ‫شده بودند جنگيد و بندون سغدی را بکشت » ‪154‬‬ ‫در زمانی که يزيد بن معاويه سلم را بر خراسان تعيين ميکند ‪ ،‬در ميان اعراب مسلمان آمدن به خراسان به واسطه و وسيله‬ ‫صورت می گرفت ‪ ،‬زيرا بيشترين اعراب چه سردار و چه سپاهی اعراب مسلمان از جنگ و جهاد با مردم کشور ما صاحب‬ ‫زر وزن و غالم و کنيز شدند ‪ ،‬آنها مردمان سرزمين ما را می کشتند و و دارايی ها و زنان و دختران رابه کنيزی و جوانان و‬ ‫نوجوانان را به غالمی و برده گی با خود می بردند و اين کار ادامه همان عملی بود که از زمان عمر بن خطاب در حمله به‬ ‫پارس آغاز گرديده بود ‪ .‬پس از آنان که شاه ساسانی راه فرار پيش گرفتند چنانکه هومر آبراميان در سخنرانی در اروپا راجع‬ ‫به آغاز تجاوز اعراب گفت ‪ « :‬فاتحان گريخته گان پی گرفتند ‪ ،‬کشتار بی شمار کردند و تاراجگيری به اندازه يی بود که تنها‬ ‫سيصد هزارزن و دختر به بند کشيده شدند‪ .‬شصت هزار تن از آنان به همرای نهصد بار شتر زر و سيم با بت خمس به‬ ‫دارالخالفه فرستاده شدند و دربازار های برده فروشی اسالمی به فروش رسيدند ‪ .‬با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و‬ ‫قرزندان پدر ناشناخته ء بسيار بر جای نهادند‪ .‬هنگامی که اين خبر به گوش عمر رسيد دست ها را به هم کوفت و گفت ‪ :‬از اين‬ ‫بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم ‪.‬‬ ‫به راستی ننگ بر ايرانيان تازی پرست باد که در خوار داشت ملت خود تا بدين پايه می کوشند و از تازيان پافند می کنند ‪ ،‬اين ها‬ ‫تخم و ترکه ء همان بچه های پدر ناشناخته يی هستند که عمر با همه سفاکی خويش از دست آنان به خدا پناه می برند !!»‪155‬‬ ‫وقتی سلم می خواست جانب خراسان حرکت نمايد به قول تاريخ طبری ‪ « :‬کسان با سلم سخن می کردند و از او می خواستند که‬ ‫آنها را جز همراهان خويش به قلم آورد ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬و چنان بود که صلهة بن اشيم عدوی به ديوان می آمد و نويسنده بدو می گفت ‪ ( :‬ای ابو الصهبا ‪ ،‬نامت را بنويسم که در‬ ‫اين سفر جهاد و غنيمت است» ‪156‬‬

‫‪68‬‬

‫در تاريخ يعقوبی نوشته شده است که ‪ « :‬يزيد ‪ ،‬مسلم بن زياد را والی خراسان کرد و عده يی از بزرگان رابه همراهی وی‬ ‫فرستاد ‪ ،‬از جمله طلحه الطلحاة ( طلحة طلحه ها) و مهلب بن ابی صفره ‪ ،‬عمر بن عبيدهللا بن معمر تميمی ‪ ،‬عبدهللا بنام خازم‬ ‫سلمی‪ .‬پس رهسپار خراسان گشت و در نيشاپور اقامت گزيد و سپس به خوارزم روی نهاد و آنرا فتح کرد و سپس راه بخارا را‬ ‫( طرخون پادشاه سغد‬ ‫در پيش گرفت و پادشاه آن ( خاتون ) بود چون فزونی سپاه مسلم را ديد ‪ ،‬او را بيم گرفت و به‬ ‫نوشت که من با تو ازدواج می کنم پس نزد من آی تا بخارا را زير دست آوری ‪ .‬او هم با صد و بيست هزار به کمک وی شتافت‬ ‫و مسلم که از رسيدن طرخون با خبر شد مهلب بن ابی صفره را گشتی شناسايی فرستاد و خود بيرون رفت و مردم به دنبال او‬ ‫شتافتند و چون با سپاه طرخون روبرو شدند ‪ ،‬سپاهيان طرخون بر ايشان حمله بردند و جنگ به سختی در گرفت و مسلمين آنانرا‬ ‫تير باران کردند و سرانجام طرخون کشته شد ‪ .‬و همراهانش با شکست روبر شدند و بسياری از آنان کشته شدند ‪ .‬پس سهم‬ ‫مسلمانان در آن جنگ ‪ ،‬برای سوار به دوهزار و چهارصد و برای پياده به هزار دويست رسيد ‪156» .‬‬


‫در تاريخ بخارا نوشته شده است که ‪ « :‬سلم بن زياد بن ابيه امير خراسان شد ‪ ،‬و به خراسان آمد ‪ ،‬و از آنجا لشکر ها ساخته‬ ‫به بخارا رسيد ‪ .‬خاتون آن لشکر و ساخته گی را بديد‪ ،‬دانست که با اين لشکر بخارا نتواند مقاومت کردن ‪ .‬کس فرستاد به نزد‬ ‫طرخون ملک سغد ‪ ،‬و( گفت من ترا به زنی باشم ‪ ،‬و بخارا شهر تو است بايد که بيا يی و دست عرب از اين ملک کوتاه سازی‬ ‫‪ .‬طرخون بيامد با صد و بيست هزار مرد و بيدون نيز از ترکستان با لشکر بسيار بيامد ‪ ،‬خاتون با سلم صلح کرده بود و دروازه‬ ‫ها گشاده و در های کوشک که در بيرون بود هم کشاده ‪ .‬بيدون برسيد و از آن روی خرقان رود فرود آمد ‪ .‬خبر آوردند سلم را‬ ‫سلم بن زياد کس به نزد مهلب فرستاد ‪ ،‬و گفت‬ ‫که بيدون رسيد و خاتون به وی بيعت کرد ‪ ،‬دروازه های شهر بستند ‪.‬‬ ‫بگوی تا برود واين لشکر را ببيند که به چه اندازه است ‪ .‬و آنچه شرطه طاليه گی باشد بجای آرد ‪ .‬مهلب جواب داد چون منی‬ ‫را کس بدين کار نفرستد‪ .‬من مردی مشهورم ‪،‬کسی را فرست که اگر به سالمت باز آيد ترا خبر درست بيارد و اگر هالک شود‬ ‫در لشکر تو شکستی پديد نيايد ‪ .‬سلم گفت هر آينه ترابايد رفتن ‪ .‬مهلب گفت که اگر هر ائينه مرا بايد رفتن از هر علمی مردی با‬ ‫من بفرست و از رفتن من کسی را آگاه مکن ! همچنان کرد و پسر عم خويش را با او فرستاد و ايشان شب با او رفتند و‬ ‫معلوم کردند ‪ ،‬بی آنکه سپاه دشمن را خبر بودی ‪ .‬چون روز شد سلم بن زياد رو به مردمان کرد و گفت من دوش مهلب را به‬ ‫طاليه گی فرستادم ‪ .‬خبر در لشکر فاش شد ‪ ،‬و عرب بشنود و گفتند امیر مهلب را بدان فرستاده است که تا پیش از ما غنیمت‬ ‫بگیرد ‪ .‬و اگر عرب بودی ما را با وی فرستادی ‪.‬زود جمعی سوار شدند و بر اثر مهلب رفتند تا به لب رود ‪ .‬مهلب چون ايشان‬ ‫را بديد گفت خطا کرديد که بيامديد ‪ .‬من پنهان بودم ‪،‬و ايشان آشکارا همی آمدند ‪ ،‬هم اکنون کافران همه را بگيرند ‪ .‬مهلب بشمرد‪،‬‬ ‫مسلمانان نهصد نفر بودند ‪ .‬گفت وهللا که پشيمان شويد از آنچه کرده ايد ‪ .‬انگاه صف بر کشيدند و طاليهء لشکر بيدون ( يندون )‬ ‫ايشان را بديدند ‪ .‬مسلمانان زود بوق زدند ‪ ،‬و همه به يکبار سوار شدند و صفها بر کشيدند ‪ .‬و ملک ترک بر ايشان تاخت و‬ ‫عرب در ماندند ‪ .‬مهلب گفت من دانستم که همين شود ‪.‬گفتند تدبير چيست ؟ گفت پيش رويد ‪ ،‬باز گشتند ‪ .‬وبيدون ايشان را اندر‬ ‫يافت ‪ ،‬و چارصد تن را از مسلمانان بکشت و باقی بگريختند تا لشکرگاه ‪ .‬بامداد ديگر شد ‪ ،‬و بيدون از آب بگذشت ‪ ،‬و نزديک‬ ‫امير ختن شد ‪ ،‬که ميان ايشان نيم فرسنگ بود ‪ .‬جنگ در پيوست ‪ ،‬مهلب بانگ کرد که مرا اندر يابيد ‪ . . .‬سلم گفت اکنون تدبير‬ ‫چيست ‪.‬گفت سواران را بگوی که پياده شوند و به حرب گاه بروند ‪ .‬همچنين کردند ‪ .‬عبدهللا حوذان به تاخت به نزديک مهلب‬ ‫رسيد و مهلب سخت در ميان مانده بود ‪ .‬گفت ‪ :‬پيش نگيريد ‪.‬چون نگاه کردند مردان را ديدند که مدد ايشان می آيند ‪ .‬قوی دل‬ ‫شدند و بر جستن گرفتند و کارزار سخت کردند ‪ .‬در اين ميانه بيدون کشته شد ‪ .‬مسلمانان تکبير گفتند ‪ .‬کافران به يکبار هزيمت‬ ‫شدند و مسلمانان بر اثر کافران همی رفتند و می کشتند ‪ ،‬تا دمار از نهاد کافران بر آوردند و بسيار غنيمت گرفتند وآن روز‬ ‫قسمت کردند و هر سواری را دو هزار و چهار صد درم رسيد ‪ .‬خاتون کس فرستاد و صلح کرد ‪ ،‬سلم با وی صلح کرد ‪ ،‬و‬ ‫مال عظيم بستد ‪154 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫واقعيت های تاريخ به وضاحت بيان می دارد که هدف اعراب چيزی نبوده جز راهزنی ‪ .‬چنان که خوانده شد که وقتی سلم ‪،‬‬ ‫مهلب را به جاسوسی می فرستد‪ ،‬اعراب فکر می کنند که سلم مهلب را به خاطری فرستاده که غنيمت ها را تنها بگيرد و بنأ‬ ‫بدون هيچ دستوری حرکت می کنند تا غنيمت از دست شان نرود ‪ .‬اين است دينی که اعراب پيش گرفته بودند و شهر ها را به‬ ‫خاطر آن به خاک و خون می کشاندند و مهمتر اين که يک زن خراسانی با و جود شأن وو قار پادشاهی حاضر می شود که با‬ ‫يک عجمی يعنی طرخون شاه سغد به نکاح در آيد و نمی خواهد که عرب را در سرزمين خود قبول نمايد ‪ .‬اين بود رويه مادران‬ ‫خراسانی در مقابل اعراب ‪ ،‬زيرا مردم می دانستند که اعراب مسلمان فاقد همه ارزش های انسانی هستند و و به بهای نفس‬ ‫خويش از هيچ جنايت دريغ نميدارند ‪. .‬‬ ‫مردم خراسان در هر لحظه منتظر فرصت می بودند ‪ .‬همين که فرصت يا خاليی دست می داد سر به شورش می گذاشتند و‬ ‫بر اعراب مسلمان می شوريدند ‪ .‬چنانچه همين که يزيد بن معاويه می ميمرد و اعراب مصروف خويش می شوند مردم بر سلم‬ ‫حاکم عربی می شورند و او را مجبور به فرار می نمايند‪ .‬بال ذری در اين باره می گويد‪. :‬‬ ‫« چون يزيد بن معاويه در گذشت ‪ ،‬مردم بر سلم شوريدند ‪ .‬پس سلم از خراسان بيرون شد و نزد عبدهللا بن زبير رفت ‪ .‬عبدهللا‬ ‫از او چهار هزار درهم به غرامت گرفت و به زندانش افگند‪152» .‬‬ ‫انجام امارت سلم بر خراسان يعنی پايان عمارت آل زياد بر کشور ما ‪ ،‬در حقيقت آغاز جنگ های خونين ذات البينی اعراب‬ ‫برای تسلط بر خراسان زمين است ‪ .‬اينجا پيش از آنکه تبصره بر اوضاع و احوال مردم خويش نموده باشيم ‪ ،‬الزم است که از‬ ‫جنگ های جنايتی و ذات البينی اعراب آگاه گرديم ‪ ،‬تا بعد قضاوت نماييم که بر مردم ما در چنين اوضاع چه بايد گذشته باشد ‪.‬‬ ‫شرح مفصل اين جنگهای جنايتی وذات البينی اعراب در تاريخ طبری مفصأل ذکر گرديده ‪ ،‬اما نخست مختصری از ابن اثير را‬ ‫ميخوانيم که می نويسد ‪:‬‬ ‫آغاز جنگ های جنایتی و ذات البینی اعراب در خراسان‪:‬‬

‫‪69‬‬


‫« چون گزار ش مرگ يزيد در خراسان به سلم بن زياد رسيد‪ ،‬آن را پنهان کرد ‪ .‬در اين هنگام ابن عراده سرود ‪ :‬ترجمه شعر‬ ‫‪ :‬هان ای پادشاهی که در ها را به روی خويش و بيگانه بسته ای ‪ ،‬کار هايی پيش آمده است که بايد بهای گران پرداخت ‪.‬‬ ‫کشتگانی در حره اند و ديگران در کابل و يزيد‪ { . . .‬در کابل در اين وقت مردم دلير ان سر زمين بر برادر سلم که شوريدند و‬ ‫اعراب مسلمان متجاوز را به سزای اعمال شان رساندند ‪ .‬در تاريخ سيستان می خوانيم که ‪ « :‬يزيد به سيستان ببود ‪ ،‬پس‬ ‫مردمان کابل سر بر تافتند ‪ ،‬يزيد با سپاه آنجا شد و آنجا سپاه بسيار جمع شده بود و حربی صعب کردند و مسلمانان بسيار کشته‬ ‫شدند و اسير کرده شدند و بعضی برستند ‪ ،‬و بوعبيده اسير ماند ؛ و يزيد و صلم بن اشيم العدوی ابو الصهبا پسر وی و زيد بن‬ ‫جدعان پدر علی بن زيد و بدئل بن نعيم العدوی و عثمان بن االدهم العدوی و جماعتی بزرگ از عباد و بزرگان آنجا ‪164» . . .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گورهای اکثر اين متجاوزين که بدست رادمردان با همت و با غيرت مردمان کابل درآن زمان کشته شدند ‪ ،‬اکنون با دريغ و‬ ‫درد خالف غيرت آن رادمردان نيايی ما از سوی نسلهای آنان زيارت می شود و خاک قاتلين پدران خويش را به چشم می مالند و‬ ‫ذکر خير قاتلين می کنند که به اين چه بايد گفت ‪ ،‬نمی شود بيان کرد‪ . . .} .‬بن معاويه ‪ ،‬کاری نهانش آشکار گرديد ‪ .‬مرگ به‬ ‫شب هنگام در بر او کوفت و در آن دم در کنار بالش وی تخته نرد و خيکی پر از باده بود که می ازآن می تراويد و بوی خوش‬ ‫آن بوينده اش را سر مست می کرد ‪ .‬بسا زن شيون گری که بر مستی او دريغ می خورد و اشک می ريخت و پگاه زود از‬ ‫آسيمه گی بر می خاست و می نشست ‪.‬‬ ‫و چون او سرودهء خود آشکار کرد ‪ ،‬سلم مرگ يزيد بن معاويه را و پسرش معاويه بن يزيد را آگهی داد ومردم را به بيعت بر‬ ‫پايه ء فرمانبری خواند تا هنگامی که خليفه يی پديدار گردد و کار ها سامان يابد ‪161 ».‬‬

‫مختصری را در اين باره از بالذری هم نقل می کنيم تا تائيدی با شد بر اينکه اعراب جنايت پيشه مسلمان جز تامين منافع‬ ‫خويش هيچ نظری ديگری از تجاوز بر افغانستان نداشته اند ‪ ،‬اسالم يک رويکرد بوده برای غارت مردمان ‪ .‬و اين‬ ‫‪.‬‬ ‫مطلب را جنگ های جنايتی و ذات البينی اعراب در خراسان به خوبی نمايان می سازد ‪ .‬بالذری می نويسد ‪:‬‬ ‫« هنگامی که سلم از خراسان بازمی گشت ‪ .‬عبدهللا بن خازم در نيشاپور به اورسيد ‪ .‬سلم عهد نامهء واليت خراسان را با صد‬ ‫هزار درهم بدو داد ‪ .‬پس از گروهی بسيار از قوم های بکر بن وايل و ديگر قبايل فراهم آمدند و گفتند ‪ ( :‬چه باشد که اينان مال‬ ‫خراسان بخورد و ما را چيزی ندهند ‪ ).‬پس به کاروان بار و بنهء ابن خازم حمله آوردند ‪ .‬اما نگهبانان جنگ دفاع کردند تا آن‬ ‫گروه بازگشتند ‪.‬‬ ‫مردی از طايفهء بنو سعيد بن مالک بنام سليمان بن مرثد ‪ ،‬پيک نزد ابن خازم فرستاد که ‪ ( :‬آن کس که ترا اين عهد نامه داده‬ ‫است ‪ ،‬اگر به خراسان می توانست ماندن ‪ ،‬از آنجای بيرون نمی شد و ترا بر آن نمی گمارد ‪ ).‬سپس خود به جانب او روان شد و‬ ‫در مشرعهء سليمان فرود آمد ‪ .‬ابن خازم ‪ ،‬در مرو بود ‪ .‬سرانجام برآن اتفاق کردند که بر ابن زبير نامه نويسند تا هر کس که او‬ ‫را بر گزيند امير خراسان شود ‪ .‬ابن زبير ‪ ،‬عبدهللا بن خازم را بر گزيد ‪ .‬وپس از شش ماه ‪ ،‬عروة بن قطبه ‪ ،‬عهد نامه ء او را‬ ‫بياورد ‪ .‬ليک سليمان قبول نکرد و گفت ‪ :‬ابن زبير خليفه نيست ‪ ،‬ليک مردی است که به خانهء ( خدا پناه برده است ) پس ابن‬ ‫خازم با شش هزار سپاهی به جنگ وی شد ‪ .‬سليمان را پانزده هزار مرد جنگی بود ‪ .‬در آن کار زار ‪ ،‬قيس بن عاصم سلمی ‪،‬‬ ‫سليمان را بکشت و سر او را بر گرفت ‪.‬‬ ‫سپاهيان شکست خوردهء سليمان ‪ ،‬به سوی تالقان شدند و درآنجای به عمر بن مصعب پيوستند‪.‬ابن خارم ‪ ،‬لشکر به تالقان کشيد و‬ ‫عمر را نيز بکشت ‪ .‬قوم ربيعه ( يعنی طا يفهء سليمان و عمر ) به هرات ‪ ،‬نزد اوس بن ثعلبه شدند ‪.‬‬

‫ابن خازم کار ها به فرزند خود موسی سپرد و روانهء هرات شد ‪.‬‬

‫‪70‬‬

‫اما بين سپاهيان آندو ‪ ،‬جنگ هايی رخ داد ‪ .‬لشکريان ترک ‪ ،‬فرصت را غنيمت شمردند و آمدند و تا به نيشاپور رسيدند ليکن ابن‬ ‫خازم به دسيسه کس فرستاد و اوس را زهر خورانيد ‪.‬پس از آن ‪ ،‬دو سپاه بر هم در آمدند ‪ .‬ابن خازم ‪ ،‬ياران خويش را به جنگ‬ ‫بر می انگيخت ‪ ،‬انگاه جنگ سخت بکردند ‪ .‬اوس در گذشت ابن خازم فرزند خود محمد را بر هرات گماشت و بدين سان همهء‬ ‫خراسان او را صافی شد ‪ .‬دير نپايد که در هرات ‪ ،‬بنو تميم سر به شورش بر داشتند و محمد را بکشتند ‪ .‬ابن خازم ‪ ،‬عثمان بن‬ ‫بشر را گرفت و دست بسته و بی سالح بکشت و مردی از بنو تميم را نيز بکشت ‪ .‬پس قوم بنو تميم ‪ ،‬گرد هم آمدند و در کار‬ ‫خويش انديشه کردند و گفتند ‪ ( :‬نمی بينيم که اين مرد دست از ما بدارد بباييد که جمع از ما به طوس روند ‪ .‬وچون ابن خازم به‬ ‫سوی شان تازد ‪ ،‬ياران ما در مرو او را خلع کنند ‪ ) .‬پس بجير بن وقاء صريمی از طايفهء بنی تميم ‪ ،‬با گروهی به طوس رفتند‬ ‫و همه در حصار آن جای گرفتند و بعد از آنجای به ابر شهر رفتند‪ .‬سپس ابن خازم را خلع کردند ‪ .‬ابن خازم ‪ ،‬بار و بنهء خويش‬ ‫را همراهی فرزندش موسی به ترمذ فرستاد ‪ .‬اما از تميميانی که در مرو ميزيستند در امان نبود ‪ .‬آنگاه نامه يی ازعبدالملک بيامد‬ ‫‪ .‬وی ابن خازم را واليت خراسان داده بود ‪ .‬ابن خازم ‪ ،‬انکار می کند ‪ .‬پس عبدالملک بکير بن وشاع را بر خراسان گمارد ‪.‬‬ ‫بجير به دنبال ابن خازم به ترمذ می رود ‪ .‬بجير بن وقاء بر ابن خازم حمله آورد و به نيزه او را فرو افگند ‪ .‬وکيع بر سينه او‬ ‫نشست و گفت ‪ ( :‬هان ‪ ،‬بخون خواهی دويله بيايد ‪ ).‬دويله ‪ ،‬از مادر با وکيع برادر بود و موالی بنو قريع بود بدست ابن خازم‬ ‫کشته شده بود ‪.‬‬


‫ابن خازم تف بر روی او افگند و گفت ‪ ( :‬نفرين خدای بر تو باد ‪ ،‬سرور مضر را چسان به خونخواهی برادر خود می کشی که‬ ‫گبر عجم به مشت هسته ء خرما هم نيارزد ‪ ).‬پس وکيع گفت ‪ :‬ای ابن عجلی ‪ ،‬بنوش آن شربت را که به ما نوشاندی ‪ .‬هان ‪،‬‬ ‫هرگز مپندار که من از آن غافل بوده ام ‪ .‬سپس سرابن خازم را نزد بکير آوردند و او سر را نزد عبدالملک بن مروان فرستاد‪.‬‬ ‫عبدالملک ‪ ،‬امية بن عبدهللا بن خالد را به خراسان گماشت و امية ‪ ،‬بکير بن وشاع را به تخارستان فرستاد و سپس او را روانه‬ ‫ماوراءالنهر کرد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس از آن ‪ ،‬امية عزم آن کرد که به جنگ بخارا و نيز به جنگ موسی بن عبدهللا بن خازم در ترمذ رود ‪ ،‬پس بکير به مرو شد و‬ ‫فرزند امية را گرفته به زندان انداخت ‪.‬چون خبر به امية رسيد به مال اندک با اهل بخارا صلح کرد و موسی بن عبدهللا بن خازم‬ ‫را رها کرد و بکير را بکشت ‪ .‬امية ختل را نيز فتح کرد ‪ .‬چه ‪ ،‬اهل آن پيمان صلح را که سعيد بن عثمان بسته بود شکسته بودند‪.‬‬ ‫» ‪162‬‬

‫مفصل اين جنگ های جنايتی را که بر سينه مردمان کشور ما همهء آنها شمشير فرود می آوردند و سم ستوران بيداد‬ ‫خويش را بر فرق مردم ما می کوفتند ‪ ،‬در تاريخ طبری چنين آمده است ‪:‬‬ ‫« مسلمة بن محارب گويد ‪ :‬سلم بن زياد از تحفه های سمرقند و خوارزم که بدست آورده بود همراه عبدهللا بن خازم برای يزيد بن‬ ‫معاويه فرستاد و سلم همچنان واليتدار خراسان بود تا يزيد بن معاويه بمرد و از پس وی معاويه بن يزيد نيز بمرد و خبر مرگ‬ ‫وی به سلم رسيد و نيز از کشته شدن يزيد بن زياد در سيستان و اسارت ابی عبيده بن زياد خبر يافت اما خبر ها را نهان داشت ‪.‬‬ ‫ابن عراده شعری گفت و وی را مالمت کرد و چون شعر ابن عراده رواج يافت ‪ ،‬سلم مرگ يزيد بن معاويه و معاويه بن يزيد‬ ‫را علنی کرد و مردم را دعوت کرد به دلخواه بيعت کنند تا وقتی که کار مردم بر خليفه يی قرار گيرد که با وی بيعت کردند و دو‬ ‫حفص ازدی به نقل‬ ‫ماه بر اين قرار ببودند آنگاه مخالفت وی کردند ‪.‬‬ ‫عموی خويش گويد ‪ :‬وقتی مردم خراسان مخالفت آغاز کردند و بيعت سلم را شکستند ‪ ،‬سلم از خراسان بر آمد و مهلب بن ابی‬ ‫صفره را نائب خويش کرد و چون به سرخس رسيد سليمان بن مرثد يکی از بنی قيس بن ثعلبه او را بديد و گفت ‪ ( :‬کی را در‬ ‫گفت ‪ ( :‬مهلب را )‬ ‫خراسان نهادی ؟ )‬ ‫گفت ‪ ( :‬از مردم نزار کسی را نيافتی که يکی از يمنيان را واليتدار کردی ؟ ) ‪ .‬گويد ‪ :‬پس سلم واليت مروالرود و فارياب و‬ ‫تالقان و گوزگان بدو داد ‪ .‬او س بن ثعلبه صاحب قصر اوس بصره را بر هرات گماشت و برفت و چون به نيشابور رسيد عبدهللا‬ ‫بن خازم او را بديد و گفت ‪ ( :‬کی را واليتدار خراسان کردی ؟) که با وی بگفت که ‪ ( :‬در ميان مضر کسی را نيافتی که‬ ‫خراسان را ميان مردم بکر بن وايل و يمن و عمان تقسيم کردی؟ ) آنگاه بدو گفت ‪ ( :‬فرمان خراسان را بنام من بنويس‪).‬‬

‫گفت ‪ ( :‬مگر من واليت دار خراسانم )‬ ‫گفت ‪ ( :‬فرمان بنام من بنويس و کارت نباشد )‬

‫گويد ‪ ( :‬پس فرمان خراسان را بنام وی نوشت ‪ .‬ابن خازم گفت ‪ ( :‬اکنون يکصد هزار درم به من کمک کن )‬ ‫سلم بگفت تا يکصد هزار درم بدو دادند و او سوی مرو رفت‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬مهلب بن ابی صفره خبر يافت و بيامد و يکی از مردم بن جشم را جانشين خويش کرد ‪.‬‬

‫محمد ضبی گويد ‪ :‬وقتی عبدهللا بن خازم با فرمان سلم بن زياد سوی مرو رفت جشمی مانع او شد و ميان شان زد و‬ ‫خوردی شد و سنگی به پيشانی چشمی خورد و از هم جدا شدند و چشمی مروالرود را به دست وی رها کرد و ابن خازم‬ ‫وارد مروالرود شد ‪.‬‬ ‫رشيد گوزگانی گويد ‪ :‬وقتی يزيد بن معاويه بمرد و پس از او معاويه بن يزيد نيز بمرد مردم خراسان بر عمال خويش تاختند و‬ ‫آنها را بيرون کردند‪ .‬و ابن خازم بر خراسان چيره شد و جنگ رخ داد ‪.‬‬ ‫ابو جعفر گويد " در روايت ابو نعامه چنين آمده که عبدهللا بن خازم بيامد و بر مرو تسلط يافت ‪ .‬آنگاه سوی سليمان بن مرثد رفت‬ ‫و در مروالرود با وی مقابل شد و چند روز جنگ کرد و سليمان بن مرثد کشته شد ‪ .‬پس از آن عبدهللا بن خازم با هفتصد کس‬ ‫سوی عمروی بن مرثد رفت که به تالقان بود ‪ ،‬عمرو از آمدن عباهلل و کشته شدن برادرش خبر يافت و به مقابلهء وی رفت و پيش‬ ‫از آنکه کسانی ابن خازم به او برسند بر کناری رودی تالقی کردند ‪ ،‬ومدت دراز بجنگيدند که عمرو بن مرثد کشته شد و يارانش‬ ‫هزيمت شدند و در هرات به اوس بن ثعلبه پيوستند و عبدهللا بن خازم به مرو باز گشت‪.‬‬ ‫به اوس بن ثعلبه گفتند ‪ :‬با تو بيعت می کنيم که به مقابله ابن خازم روی و مضريان را از همهء خراسان بيرون کنی ‪.‬‬

‫‪71‬‬

‫گفت ‪ :‬اين طغيان است و مردم طغيان گر زبون می شوند ‪ .‬به جای خويش باشيد اگر ابن خازم شما را وا گذاشت و گمان‬ ‫ندارم چنين کند ‪ ،‬به همين ناحيه رضايت دهيد و او را به حال خود واگذاريد ‪.‬‬


‫بنی صهيب که وابسته گان بنی جحدر بودند گفتند ‪ :‬نه ‪ ،‬بخدا هرگز رضايت ندهيم که ما و مضريان در يک واليت باشيم که آنها‬ ‫دو پسر مرثد را کشته اند ‪ .‬اگر جنگ کردن را می پذيری که بهتر و گرنه ديگری را ساالر خويش کنيم ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گفت ‪ :‬من يکی از شما هستم ‪ ،‬هرچه ميخواهيد بکنيد ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬پس با وی بيعت کردند ‪ .‬ابن خازم سوی آنها آمد و پسرش موسی را نائب خويش کرد و بيامد تا به درهء مابين اردوگاه‬ ‫خويش و هرات جای گرفت ‪.‬‬ ‫گويد‪ :‬بکريان به او گفتند ‪ :‬برون شو وخندقی مقابل شهر بزن و در آنجا با آنها جنگ کن که شهر پشت سر ما باشد‪.‬‬ ‫اوس گفت ‪ :‬در شهر بمانيد و ابن خازم را همانجا که است واگذاريد که اگر دير بماند خسته شود و رضای شما را حاصل کند و‬ ‫اگر ناچار شديد بجنگيد‪.‬‬ ‫گويد اما نپذيرفتند و از شهر بيرون شدند و خندقی مقابل آن زدند و ابن خازم در حدود يک سال به آنها جنگ کرد ‪.‬‬ ‫زهير بن هنيد گويد ‪ :‬ابن خازم سوی هر ات رفت که جمع انبوهی از مردم بکر بن وائل آنجا بودند و خندقی زده بودند و پيمان‬ ‫کرده بودند که اگر بر خراسان تسلط يافتند مضريان را بيرون کنند ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬ابن خازم مقابل آنها فرود آمد ‪ .‬هالل ضبی يکی از مردم بن ذهل بن اوس بدو گفت ‪ :‬با برادرانت و فرزندان پدرت جنگ‬ ‫می کنی ؟ بخدا اگر بر آنها ظفر يافتی زنده گی پس از آنها خوش نباشد ‪ .‬در مروالرود از آنها کشته ای چه شود اگر رضايت شان‬ ‫را حاصل کنی و اين کار به اصالح بری ‪ .‬گفت ‪ :‬اگر همه خراسان را به آنها واگذارم راضی نشوند و اگر توانند که شما را از‬ ‫دنيا بيرون کنند دريغ نکنند ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬نه ‪ ،‬بخدا نه من و نه يکی از مردم خندف که اطاعت من می کنند همراه تو يک تير نمی اندازيم تا با آنها اتمام حجت کنيم ‪.‬‬ ‫گفت" تو فرستاده ء من پيش انها باش و رضايت شان را حاصل کن ‪ .‬گويد ‪ :‬هالل پيش اوس بن ثعلبه رفت و او را به خدا و‬ ‫خويشاوندی قسم داد و گفت ‪ :‬ترا به خدا خون نزاريان را مريز و آنها را به جان هم ميانداز ‪ .‬گفت ‪ :‬بنی صهيب را ديده ای ؟‬ ‫گفت ‪:‬بخدا نه ‪.‬‬ ‫گفت انها را ببين‬ ‫گويد ‪ :‬هالل برفت و ارقم بن مطرف حنفی و ضمضم بن يزيد و عاصم بن صلت ‪ ،‬همگان حنفی ‪ ،‬را با جماعتی از بکر بن وائل‬ ‫بديد و با انها سخن کرد و سخنانی همانند آنچه با اوس گفته با انها بگفت که گفتند ‪ :‬اگر فرستاده نبودی ترا می کشتيم‬ ‫گفت ‪ :‬به چيزی رضا نمی دهيد ؟‬ ‫گفتند ‪ :‬یکی از دو چیز ‪ ،‬یا شما از خراسان بروید و کس از مضریان نماند یا بمانید و همه مرکب و سالح و طال ونقره را به‬ ‫ما واگذارید ‪.‬‬ ‫گفت به جز اين سخنی نداريد ؟‬ ‫گفتند نه‬

‫گفت ‪ :‬خدا ما را بس که تکيه گاه است ‪.‬‬ ‫گويد آنگاه هالل پيش ابن خازم باز گشت که گفت‪ :‬چه خبر ؟‬ ‫گفت ‪ :‬برادران مان را ديدم که رعايت خويشاوندی نمی کنند ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬بتو گفته بودم که از وقتی هللا پيغمبر را از مردم مضر معبوث کرده مردم ربيعه همچنان نسبت به هللا خويش خشمگين اند‬ ‫‪.‬‬ ‫ابو جعفر گويد ‪ :‬در روايت ابی حماد بن سلمی است که ابن خازم در هرات بيشتر از يک سال بماند و با اوس بن ثعلبه جنگ می‬ ‫کرد ‪ .‬روزی به ياران خويش گفت ‪ :‬ماندن ما در مقابل اينان دير بپاييد ‪ .‬بانگ شان زنيد و بگوييد ‪ :‬ای مردم ربيعه در خندق‬ ‫خويش مانده ايد مگر از همه ء خراسان به اين خندق بس کرده ايد؟‬

‫‪72‬‬


‫گويد ‪ :‬از اين سخن خشمگين شدند و همديگررا برای جنگ خواندند ‪ .‬اوس بن ثعلبه گفت ‪ :‬در خندق خويش بمانيد و چونان که تا‬ ‫کنون جنگ می کرده ايد با انها جنگ کنيد و به جمع ‪ ،‬مقابل آنها مرويد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گويد ‪ :‬اما اطاعت وی نکردند و بيرون شدند و دو گروه مقابل شدند ‪ ،‬ابن خازم به ياران خويش گفت ‪:‬‬ ‫این را روز سرنوشت شمارید که ملک از آن کسی است که غالب شود ‪ ،‬اگر من کشته شدم ساالر تان شماس بن دثار عطاردی‬ ‫است ‪ .‬اگر او نيز کشته شد ساالر تان بکير بن وشاح ثقفی است‪.‬‬ ‫يکی از مردم ظفر يافت ‪ ،‬اوس فرار کرد ابن خازم بر هرات تسلط يافت و پسر خويش محمد را آنجا گذاشت ‪ .‬شماس بن دثای‬ ‫عطاردی نيز به او پيوست ‪ .‬بکير بن وشاح را بر نگهبانان وی گماشت و يکی از مردم خراسان بنام تميمی به نقل از يکی از‬ ‫غالمان خازم گويد ‪ :‬ابن خازم در هرات با اوس بن ثعلبه جنگ کرد و گفت ‪ :‬وی را بپروريد که خواهر زادهء شماست ‪ .‬که‬ ‫مادرش از بنی سعيد بود و صفيه نام داشت ‪ .‬آنگاه ابن خازم به مرو بازگشت ‪163 » .‬‬ ‫تا اينجا مالحظه می گردد که اعراب که ظاهرأ به نام دين به افغانستان تجاوز نموده بودند خبری از دين نسيت و همين مسلمان‬ ‫سازان يکی يکدگر می کشند و در پی غارت مردم هستند ‪ ،‬در دوران صد سال خالفت امويان تاريخ فقط شاهد جنگ ذات البنی‬ ‫اعراب برای تسلط بر خراسان است‪ .‬و خليفه مسلمين در بغداد و دمشق يکی را پشت ديگر امارت خراسان می بخشد ‪ ،‬و به‬ ‫خراسان می فرستد که هم خود را سير نمايد و هم خليفه مسلمين را‪ .‬هر چی گوشه و کنار تاريخ جستجو گرديد پيدا نشد که يکی‬ ‫از امير ها آمده باشد و تيغ برای اشاعه دين کشيده باشد ‪ ،‬واقعيت اين است که اصأل وقتی به خراسان می آمدند حرف دين يا به‬ ‫عبارت ديگر هللا و قرآن خود را فراموش می کردند ‪ ،‬گرچه اين هم حکم دقيق نمی تواند باشد ‪ ،‬زيرا انها مطابق آيه های قرآن‬ ‫عمل می کردند و می کشتند ‪ ،‬اما دقيق به خاطر اين ميتوان گفت که اعراب به اصطالح خودشان تنها کفار يعنی مردم افغانستان‬ ‫را نمی کشتند بلکه يک ديگر خود را هم به قتل می رساندند‪ ،‬يعنی از کفر کشی کرده مسلمان کشی زياد بوده است وهيچکس هم‬ ‫سوال نميکرد که مسأله ء جنت و دوزخ چه می شود ‪ ،‬تا امروز هم اين سوال باقی است ‪ .‬هر امير نو که از سوی مسلمين مقرر‬ ‫می گرديد ‪ ،‬امير سلف را کافر می خواند ‪ .‬امير که برای گويا مسلمان ساختن مردم افغانستان آمده بود همين که بر کنار می‬ ‫گرديد از سوی خود اعراب کفار خوانده می شد‪ .‬خواننده اين مطلب را به وضاحت ميتواند در يابد‪ .‬از اين معلوم می گردد که‬ ‫اعراب در خراسان تجاوز کردند اگر شوخی تلقی نشود که يک ديگررا مسلمان بسازند و يا به عبارت ديگر کفر و اسالم خويش‬ ‫را معلوم کنند ‪ .‬اما واقعيت اينست که همه مسلمان بودند و هيچکس در ميان ايشان کافر نبود زيرا هر کافری ننگ داشت از آنچه‬ ‫اين مسلمانان می نمودند ‪ .‬کافران يعنی غير مسلمانان انسان بودند و دارای فرهنگ و پيش آمد های انسانی ‪ ،‬ولی اين مسلمانان‬ ‫جز به زر و زن و اين دو را به دستور دين شان از راه بدست آوردن غنيمت دگر فکر و ذکری نداشتند ‪.‬‬ ‫جنگ اعراب جنگ برای غنيمت بوده و تاريخ سندی جز اين ارائه نميدارد‪ .‬اين امررا‪ ،‬به ويژه پس از آنکه حجاج بن يوسف‬ ‫ثقفی را عبدالملک بن مروان به خراسان مقرر می نمايدمشاهده نمود‪ .‬چيزيکه ذکر آن در اينجا ضروری پنداشته می شود اينست‬ ‫که بعضی از تاريخنگاران عرب و متعربه در گزارشات خود ( مردم خراسان يا مسلمان مرو يا نيشابور و يا بلخ نوشته اند ) که‬ ‫منظور شان همان اعراب می باشد که در اين مناطق بوده اند نه مردم بومی آن سرزمين‬ ‫اما رت خونین حجاج بن یوسف ثقفی بر خراسان ‪:‬‬ ‫خراسان يا افغانستان امروز زمانی به حمام خون تبديل می يابد که خليفه عبدالملک بن مروان حجاج بن يوسف ثقفی را به‬ ‫امارت خراسان تعين ميدارد ‪ .‬حجاج بن يوسف ثقفی به معنی واقعی کلمه يک مسلمان بود ‪ ،‬او را ميتوان آگاه ترين فرد در اسالم‬ ‫در بين عربهايی که امارات خراسان داشتند خواند ‪ .‬او اسالم راستين را به نمايش گذاشت ‪ ،‬چنانکه هزار وچند صد سال بعد از‬ ‫او طالبان به مثابهء مظهر اسالم واقعی و شريعت ناب محمدی ظهور نمودند‪ .‬اگر ساير اميرها ی عرب مانند ديگر گروه های‬ ‫مجاهدين امروزی در افغانستان می کشتند و می بردند و ويران می نمودند گاهی هم به ظاهرمراعات های مصلحت انديشانه هم‬ ‫داشتند ‪ .‬اما حجاج بن يوسف مانند طالبان امروز اصول ذاتی اسالم را مدنظر داشت و می دانست که هدف اسالم چيست و چه بايد‬ ‫بکند ‪ ، ،‬چون ازمقاصد نهايی دين اسالم آگاه بود و راست و دروغ برايش روشن بود ‪ ،‬دريغ نداشت که حداقل برای مصلحت‬ ‫بيت هللا را که ا سالم ان را مقدس ساخته بود ويران نسازد ‪ ،‬چون او می دانست که ويران کردن يا آتش زدن کعبه عقوبت ندارد و‬ ‫می دانست که چرا کعبه در اسالم مکان مقدس خوانده شده است ‪ .‬به همين خاطر بدون دغدغه ء سزای دوزخ و پاداش جنت کعبه‬ ‫را برای سر کوب حريف به سنگ بست و ويران نمود‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته شده است که ‪ « :‬چون عبدالملک بن مروان ‪،‬‬ ‫مصعب بن زبير را کشت ‪ ،‬مردم را برای بيرون رفتن به جنگ عبدهللا بن زبير فرا خواند ‪ ،‬پس حجاج بن يوسف ثقفی پيش او بر‬ ‫خاست و گفت ‪ :‬ای امير مومنان مرا به جنگ وی گسيل دار چه در خواب ديدم که گويی او را سر بريده ام و بر سينهء او نشستم‬ ‫و او را پوست کندم ‪ .‬گفت تو خود اين کاره ای ‪.‬‬

‫‪73‬‬


‫و آنگاه او را با بيست هزار از مردم شام و جز آنان فرستاد ‪ .‬حجاج رسيد و با آنان نبردی سختی کرد و عبد هللا به خانهء کعبه‬ ‫پناه برد ‪ ،‬پس حجاج منجنيقها بر آن نهاد و صاعقه ها آنان را می گرفت و او به مردم شام می گفت ‪ :‬از اين صاعقه ها بيم‬ ‫مداريد چه اين ها صاعقه های تهامه است وپيوسته خانه را با منجنيق هدف می ساخت تا انکه خانه را خراب کرد‪164 ».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫کسی را که حجاج در خواب می بيند که سرش را می برد و پوستش را می کند ‪ ،‬کافر نيست ‪ ،‬عبدهللا بن زبير است خواهرزاده‬ ‫عايشه زن پيغمبر و نواسه ابوبکر يار غاری پيغمبر‪ ،‬و خود زبير از جمله عشره مبشره است‪ .‬گرچه همين عبدهللا بن زبير هم‬ ‫چون از ماهيت دين اسالم و پيغمبر خويش آگاه بود درود بر محمد را از خطبه در هنگام خالفت خويش بر انداخته بود و خود‬ ‫نيز خانه کعبه را ويران کرده بود ‪ .‬يعقوبی می نويسد ‪ :‬ابن زبير در جمادی االخر سال ‪ 64‬کعبه را خراب کرد ‪ . . .‬عبدهللا بن‬ ‫زبير با بنی هاشم سخت بنای تعدی گذاشت و دشمنی و کينه ورزی با ايشان راآشکار ساخت ‪ ،‬تا جايی که درود بر محمد را در‬ ‫خطبه اش ترک کرد و چون به او گفته شد ‪ :‬چرا درود بر پيامبر را ترک کردی ؟ گفت ‪ :‬او را خاندان بدی است که هرگاه ذکر او‬ ‫به ميان آيد گردن کشند ‪ ،‬و هرگاه نامش را بشنوند سر های خود را بر افرازند‪165» . . ..‬‬ ‫اما برخالف تشخيص اهل جنت ‪ ،‬مردم ما بر اين خاندان بد درود می فرستند‪ .‬اگر يک امير مسلمين به خاندان پيغمبر خويش‬ ‫توهين را روا می دارد ‪ ،‬ديگرش يعنی حجاج بن يوسف اصحاب پيغمبر خود را ذليل می گرداند چنانکه يعقوبی به نقل از‬ ‫تاريخ طبری می نويسد ‪ « :‬حجاج گردن جمعی از صحابهء پيامبر را مهر کرد تا آنان را بدين وسيله خوار گرداند؛ از آن جمله‬ ‫بود ‪ ،‬جابر بن عبدهللا و انس بن مالک و سهل بن سعد ساعدی و جماعتی همراه ايشان و مهرها قلعی بود‪166» .‬‬ ‫گويند حجاج بن يوسف که به حق ميتوان او را مسلمان کامل خواند به ويژه که اسالم در افغانستان مرهون شمشير زنی های او‬ ‫است از مادر خونخواره تولد يافته بود‪ .‬ابوالحسن علی بن حسين مسعودی در مروج الذهب می نويسد که ‪ :‬مادر‪ ،‬حجاج زن‬ ‫حارث بن کلده بود‪.‬سحرگاهی به نزد وی رفت و ديد که مسواک می زند و او را طالق داد ‪ .‬گفت ( چرا طالقم دادی مگر چيزی‬ ‫نا مناسبی ازمن ديدی ؟) گفت ‪ :‬بلی ‪ ،‬سحرگاه آمدم و تو را ديدم که مسواک ميزدی اگر به آن زودی غذا خورده بودی شکمويی‬ ‫‪ ،‬و اگر شب خفته بودی و دندانها را از غذا ی شب پاک نکرده بودی ‪ ،‬کثيفی ‪. ،‬‬ ‫گفت ‪ ( :‬هيچک از اينها نبود بقايای مسواک را بيرون می کشيدم) پس از حارث ‪ ،‬يوسف ابن عقيل ثقفی پدر حجاج او را بگرفت‬ ‫و حجاج بن يوسف از او بدنيا آمد که ناقص الخلقه بود و سوراخ { دبر} نداشت و سوراخی برای او پديد آوردند ‪ .‬پستان مادر و‬ ‫غير مادر نمی گرفت و در کار او فرو ماندند ‪ .‬گويند شيطان به صورت حارث بن کلده نمودار شد واز کار او پنهان پرسيد ‪ ،‬گفتند‬ ‫‪ ( :‬فارعه « نام مادر حجاج بود » پسری از يوسف آورده و پستان مادر و غير مادر را نمی گيرد ) گفت ‪ :‬يک بزغاله ء سياه را‬ ‫بکشيد و سق او را با خون بزغاله بياالييد‪ .‬روز دوم نيز چنين کنيد و روز سوم بز سياهی را بکشيد و سق او را با خون آن بيا‬ ‫الييد ‪ .‬پس از ان گوسفندی سياهی را بکشيد و سق و يرا با خون آن بياالييد ‪ ،‬و صورتش را خون آلود کنيد که به روز چهارم‬ ‫پستان خواهد گرفت ‪ .‬گويد چنين کردند ‪ .‬بهمين جهت پيوسته در کار خونريزی بی اختيار بود و می گفت که بهترين لذت های او‬ ‫خونريزی است و انجام اعمالی که ديگران از ارتکاب آن دريغ دارند‪166 » .‬‬ ‫خواننده فراموش نکند که مردم افغانستان در زمان همين ادم مجبور شدند که دين اسالم را قبول نمايند ‪ ،‬و لی ازآنجايی که اين‬ ‫خونخواره تاريخ در پی تحقق مضمون اسالم بود ‪ ،‬يعنی کسب غنايم و اخذ جزيه و باژ گيری و کنيز و غالم ‪ ،‬در خراسان‪ ،‬اگر‬ ‫کسی اسالم می آورد که از اين قساوت اعراب نجات يابد ‪ ،‬بر خالف ديگر اعراب حجاج اسالم آوردن شان را قبول نمی کرد و‬ ‫سعی مينمود که غير مسلمان باشند ‪ .‬در اين مورد روايت است که وقتی اسيران جنگی را که به دفاع از ابن اشعث که برای خلع‬ ‫حجاج در سيستان اقدام نموده بودند نزد حجاج می آوردند او فرمان می داد که چگونه اسيررا به قتل برسانند ‪ .‬در کتاب مروج‬ ‫الذهب نوشته است که ‪ :‬که « پس از آن همچنان اسيران را يکايک می آوردند تا يکی از بن عامر را بياوردند که با ابن اشعث در‬ ‫جنگ جماجم بوده بود ‪ .‬بدو گفت ‪ :‬بخدا ترا به بدترين وضعی می کشم ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬حق نداری‪.‬‬ ‫گفت چرا ؟‬ ‫گفت ‪ :‬برای آن که خدا در کتاب عزيز خود می گويد ‪ { :‬وقتی با کافران برخورد کرديد گردنها را بزنيد و چون بسيار از آنها‬ ‫بکشتيد ‪ ،‬بند ها را محکم کنيد ‪ .‬پس از آن يا منت نهيد يا فديه گيريد تا جنگ سنگينی خويش را فرو نهد ‪ }.‬و تو کشته ای و بسيار‬ ‫کشته ای و اسير گرفته و به بند کرده ای اکنون بايد بر ما منت نهی تا قبايل ما فديه ء ما را بدهند ‪.‬‬ ‫حجاج گفت ‪ :‬مگر تو کافری ؟‬

‫‪74‬‬

‫گفت ‪ :‬بلی و دين خدا را تغيير داده ام ‪.‬‬


‫گفت‪ :‬بگزاريد برود‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس از آن يکی از مردم ثقيف را آوردند حجاج بدو گفت ‪ :‬تو هم کافری؟‬ ‫گفت ‪ :‬بلی‬ ‫حجاج بدو گفت اينکه در پشت سر تست کافر نيست ‪.‬‬ ‫پشت سر او مردی از طايفه سکون بود ‪ ،‬سکونی گفت ‪ :‬مرا در باره خودم فريب می دهی ‪ ،‬به خدا اگر چيزی از کفر سخت تر‬ ‫بود بدان بر می گشتم‪ .‬و هر دو را آزاد کردند‪164» .‬‬ ‫در کتاب االغانی تاليف ابوالفرج اصفهانی آمده است که ‪ . . . « :‬از سوی خلفای اموی توجه خاصی به احيای قوميت عربی‬ ‫مبذول گرديد ‪ .‬قريشی ها خود را از ديگر قبايل عرب و عربها خود را از ساير ملل برتر شمردند به غرور قدرت وثروتی که‬ ‫از فتوحات اسالمی بدست آورده بودند اصالت و شرف را مخصوص نژاد عرب می دانستند و ساير اقوام از جمله ايرانيان را‬ ‫کهتر و برده می شمردند { توجه شود که منظور از ايرانيان تنها مردم پارس که امروزه ايران ناميده می شود نيست‪ .‬منظور از‬ ‫آريايی ها و يا به عبارت خود اعراب عجمی ها است ‪ .‬مترجمين پارسی هميشه دغلکارانه عجم را ايرانی ترجمه نموده اند ‪.‬م} و‬ ‫آنان را موالی می خواندند ‪ .‬يک مولی در جنگ حق سوار شدن نداشت و از غنايم جنگی بهره يی نمی برد ‪ .‬هر ايرانی نژاد و‬ ‫هر غير عرب برای مصئون بودن از تعرض ناگزير بود خود را به فرد يا قبيله يی از عرب بچسباند و در کار حتی ازدواج‬ ‫فرزندان از آنان اجازه بخواهد ‪ .‬وضع مسلمانان غير عرب از کافران ذمی بدتر بود چون ذميان جزيه می دادند اما موالی چيزی‬ ‫به بيت المال نمی پرداختند ‪ .‬يک بار از سوی حجاج بن يوسف ثقفی امير عراق ايرانيانی را که مسلمان شده بودند به زور شکنجه‬ ‫به کيش قبلی شان بر گرداندند و براينکه مبادا اين کار را تکرار کنند بر تنشان داغ زدند‪162 » .‬‬ ‫اين سند تاريخی ديگر سوالی باقی نمی گذارد مبنی بر اين که کسی نداند که هدف دين اسالم چه بوده و است‪ ،‬و اگر با وجود‬ ‫ارائه چنين اسناد کسی نداند ‪ ،‬ديگر مقصر مغز و عقل او خواهد بود‪.‬‬ ‫خونخواره گی حجاج بن يوسف سردار اسالم در بسياری از تواريخ که به و سيله اعراب و غير اعراب نوشته شده است بی‬ ‫پرده بيان گرديده است و اين مبين اين حقيقت است که حجاج در پيشبرد اصول اسالم هر گونه مصلحتی را منتفی می دانست ‪.‬‬ ‫مقصد او فقط اصل اساسی اسالم يعنی اخذ جزيه و گرفتن کنيز و غالم بود و بس و قبول نمی کرد که کسی دين اسالم را قبول‬ ‫نمايد و به اين وسيله جزيه ندهد ‪ .‬او می دانست که دين يک دروغ محض است ‪ ،‬مقصد غارت کشور ها و مردمان است ‪ .‬حجاج‬ ‫به حد خوانخواره بوده که به هيچکس در تطبيق اين اصول رحم نمی کرده ‪ ,‬حتی به زنان و کودکان ‪ .‬در کتاب( اسالم در ايران)‬ ‫نوشته شده است که ‪ « :‬در مدت حکومت حجاج ‪ 134‬هزارنفر به دست دژخميان هالک شدند و به هنگام مرگ وی ‪ 54‬هزار‬ ‫مرد و ‪ 34‬هزار زن در زندانها محبوس بودند ‪164 » .‬‬ ‫‪ .‬همين مطلب را مسعودی در مروج الذهب چنين بيان می کند ‪ « :‬حجاج به سال نود در پنجاه و چهار ساله گی در واسط عراق‬ ‫بمرد ‪ .‬مدت بيست سال بر مردم حکومت کرده بود و کسانی را که گردن زده بود جز آنها که در سپاهها و جنگهای وی کشته‬ ‫بودند يکصد و بيست هزار کس به شمار آوردند ‪ .‬وقتی بمرد پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در محبس وی بودند که شانزده‬ ‫هزار کس از زنان برهنه بودند‪ .‬محبس زنان و مردان يکی بود و زندان حفاظی نداشت که مردم را ازآفتاب تابستان و باران و‬ ‫سرمای زمستان محفوظ دارد ‪ .‬جز اين شکنجه های ديگر داشت که وصف آنرا در کتاب اوسط آورده ايم ‪ .‬گويند روزی که سوار‬ ‫بود و به قصد نماز جمعه می رفت ضجه يی شنيد گفت ‪ :‬اين چيست ؟ گفتند ‪ :‬زندانيان صجه و شکايت می کنند ‪ .‬به سوی آنها‬ ‫نگريست و گفت ‪ :‬پست شويد و دم نزنيد ‪161».‬‬ ‫جنايکاری های حجاج به مثابه يک مسلم واقعی را نمی توان همه بازنوشت ‪ ،‬زيرا کتب جداگانه را درخصوص جنايا ت وی‬ ‫ميبايست اختصاص داد‪ .‬اما جالب خواهد بود که دانسته شود‪ ،‬خليفه که اين جنايتکاررا برای تحقق برنامه های اسالمی يا به‬ ‫عبارت شيخين مسلمان ساختن مردم موظف کرده بود و جزيه های باد آورده يی به همين بهانه در بغداد و شام جمع آورده بود به‬ ‫چه کاريهای مصروف بود وثروتی را که به بهای خون مردم به نام اسالم جمع می نمود چه ميکرد و در چه راه به مصرف می‬ ‫رسانذ ‪ ،‬يعنی کار اميرالمومنين چه بود‪.‬‬ ‫آل مروان ‪:‬‬

‫‪75‬‬

‫حجاج را گفتيم عبدالملک بن مروان به امارت خراسان گماشت ‪ .‬اين شقی تاريخ تا زمان وليد بن عبدالملک همچنان بر خراسان‬ ‫حکم می راند‪ .‬در مورد عبدالملک بن مروان و وليد بن عبدالملک می نويسند ‪ « :‬وی (عبدالملک )شعر و مفاخره و تقريظ و‬


‫مدح را دوست داشت ‪ .‬بخل بر او چيره بود و به خونريزی بی باک بود ‪ .‬حکام وی نيز چون او بودند مانند حجاج بن يوسف ‪ ،‬و‬ ‫مهلب در خراسان‪ ،‬حجاج از همه ستمگر تر و خونخوار تر بود » ‪162‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫عبدالملک بن مروان و ( قصه باد وعاتکه )‪:‬‬ ‫خليفه مسلمين ثروتی را که به و سيله خوانخواره گی يعنی ترويج دين اسالم بدست می آورد به (باد) می داد ‪ .‬حکايت اين به‬ ‫باد دادن را مسعودی چنين می آورد ‪ « :‬وقتی سپر ها ی در و ياقوت نشان را برای عبدالملک بن مروان هديه آورده بودند که‬ ‫آن را پسنديد ‪ .‬در آنوقت جماعتی از خاصان و اهل خلوت وی حاضر بودند و به يکی ازمصاحبان خويش که خالد نام داشت گفت‬ ‫‪ ( :‬يکی از اين سپر ها را با دست بتاب ) ميخواست بدينوسيله استحکام آنرا بيازمايد ‪ .‬آن شخص بر خاست و سپر بتافت و بادی‬ ‫رها کرد ‪ .‬عبدالملک بخنديد و حضار نيز بخنديدند ‪ .‬عبدالملک گفت‪ ( :‬غرامت ‪ . .‬گوز چند است ؟ ) يکی از آن ميانه گفت (‬ ‫چهار صد درم و يک قطيفه ‪ ).‬بگفت تا چهارصد درم و قطيفه يی بدان شخص دادند‪ .‬يکی از حاضران اشعاری بدين مضمون‬ ‫آيا خالد از تابيدن سپری باد رها می کند و امير در مقابل او کيسه می بخشد‪ ..‬چه بادی بود که مايه گشاده دستی شد و ‪‬گفت‬ ‫فقيری را غنی کرد ‪ .‬مردم نيز دوست دارند که باد ها رها کنند و يک دهم پولی را که بدو رسيد بگيرند ‪ .‬اگر ميدانستم که باد‬ ‫مايهء گشاده دستی است ما نيز ‪ -‬خدا امير را بر صالح دارد ‪ -‬باد ها رها می کرديم ) عبدالملک گفت ‪:‬چهارصد درهم به او‬ ‫بدهيد‪163 ».‬‬ ‫وقتی خانم امير المومنين قهر می کند ‪ ،‬جناب پيشوای اسالم برای کسی که زمينه اشتی زن او را فراهم می کند‪،‬تمام خانواده آن‬ ‫کس را از دارايی های بيت المال غنی می سازد‪ .‬اين حکايت جالبی است که بايد خواند تا فهميد که مردم افغانستان را چرا می‬ ‫کشتند و زنان و دختران شان را به کنيزی و غالمی می برند و غنيمت جنگی بدست می آوردند ‪ ،‬آن غنيمت های جنگی را‬ ‫چگونه به پای هوس های خود می ريختند ‪ .‬مسعودی نقل می کند که ‪ :‬عاتکه دختر يزيد بن معاويه که مادرش ام کلثوم دختر‬ ‫عبدهللا بن عامر بود ‪ ،‬همسر عبدالملک بن مروان بود ‪ .‬وقتی عاتکه با شوهرش قهر می کند‪ ,‬عبدالملک از اهل در بار برای‬ ‫آشتی دادن عاتکه با خويش مدد ميخواهد ‪ .‬کسی به نام عمرو بن بالل حاضر می شود که اين کاررا با نير نگ انجام بدهد‪ .‬که می‬ ‫دهد و عاتکه با شوهر آشتی می کند پس عبدالملک پيشوای مسلمين جهان در بارگاه خويش بالل را می خواهد و می گويد ‪( :‬‬ ‫اکنون چه ميخواهی ؟) ‪ .‬می گويد ‪ ( :‬ای امير المومنين هزار دينار با يک مزرعه با همه ابزار و برده که در آن هست) گفت ‪:‬‬ ‫بتو بخشيدم ) گفت ‪ :‬مستمريهايی هم برای فرزندان و خاندانم ‪ .‬گفت ‪ :‬آنرا هم ميدهم ‪164».‬‬ ‫شراب پرستی ‪ ،‬امرد بازی و زنباره گی اعراب مسلمان ‪:‬‬ ‫جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسالم می نويسد که ‪ « :‬پاره يی از خلفای اموی مانند يزيد بن معاويه ‪ ،‬عبدالملک بن مروان ‪ ،‬يزيد‬ ‫بن عبدالملک ‪ ،‬وليد بن يزيد بن عبدالملک عالقه زياد به مسکرات داشتند ‪ .‬وليد بن يزيد نخستين خليفه ء اسالم است که در باره‬ ‫ء شراب غزل های عالی سروده و به قدری در تعريف و تمجيد مسکرات افراط کرده که پس از وی شاعران الفاظ و معانی شعر‬ ‫های او را دزديده و در اشعار خود جا زده اند ‪ .‬وليد آنقدر به باده پيمايی و ميگساری اشتياق داشت که روزی با ياران خود‬ ‫تصمييم گرفت که از دمشق به مکه رود و روی پشت بام کعبه بزم ميگساری داير کنند واگر پند و اندرز بعضی از بزرگان‬ ‫خليفه مانع نمی شد ‪ ،‬وليد اين رسوايی عظيم را به بار می آورد و باالی پشت بام کعبه باده پيمايی می کرد ‪ . . .‬کتب تاريخ و‬ ‫ادبيات اسالمی بسياری از اين وقايع را ذکر کرده و کمتر خليفه و يا وزير و اميری بوده که بزم باده پيمايی نداشته ‪،‬و طبعأ بزم‬ ‫می گساری با سازنده و خواننده برگزار می گشته و همه وسايل عيش و عشرت فراهم می شده است ‪165 ».‬‬ ‫زمانی که ثروتهای های خراسان و هند همراه با هزاران زن و دختر ماهروی اين سر زمين ها به مثابه کنيز به حرم سراهای‬ ‫خلفای مسلمين از برکت دينی که محمد برای رفاه و خوشی آنها ساخته بود ‪ ،‬سرازير می گرديد فحشا و بی ناموسی را به معراج‬ ‫می کشاندند که حيوانی با حيوانی از چنين اعمال ننگ دارد ‪ .‬باز هم جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسالمی زير عنوان ( بی‬ ‫ناموسی و بی عفتی و اعمال شنيع ) می نويسد ‪ « :‬اين طبيعی است که آسايش و ثروت و تن پروری فحشاء و بی ناموسی بار‬ ‫می آمورد ‪ . . .‬همين که عربها شهر نشين شدند و به نوشابه های الکلی و ساز و آواز آشنا گشتند و همه قسم وسيله ء عيش و‬ ‫عشرت برای خود آماده ديدند‪ ،‬به هر نوع فساد و عمل منافی عفت و اخالق دست زدند و در دوره تمدن اسالمی شهر های بغداد‬ ‫و قرطبه و قاهره و فسطاط ‪ ،‬مرکز اين کار های زشت شد ‪ ،‬تا آنجا که از طرف دولت داروغهء مخصوصی برای زناکاران‬ ‫تعيين گرديد ‪ ،‬تا در موقع الزم به او مراجعه کنند و کار های خود را روبراه سازند ‪ {.‬در اصطالح مردم افغانستان اين گونه‬ ‫داروغه هارا( مرده گاو) می گويند که در عربی ديوث هم گفته شده است‪ .‬م }و برای اينکه مردان را به اين کار ها تشويق کنند ‪،‬‬ ‫تصوير زنان برهنه را بر ديوار گرمابه نقاشی می کردند و بزرگان و فرمانرويان مانند ابن طولون و غيره تصوير همخوابه و‬ ‫محبوبه های خويش را بر ديوار سالونها ی پذيرايی ترسيم می نمودند ‪ . . .‬مالياتی هم بر منافی عفت وضع کرده و آنرا مانند‬ ‫کسب های ديگر آزاد گذاردند ‪.‬‬

‫‪76‬‬


‫بدترين بی ناموسی و بی عفتی که در آن دوره از تمدن اسالم پديد آمد ‪ ،‬امرد بازی و همخوابه شدن با جوانان بود ( بچه بازی ـ‬ ‫لواط ) بخصوص در ايام امين و متوکل ( امير المومنين عباسی ) اين عمل شنيع در شهر های اسالمی رواج گرفت ‪ ،‬زيرا جوانان‬ ‫و پسران ماهروی رومی و ترک در آن روز ها زياد شدند ‪ .‬دسته يی به خريد و دسته يی به اسيری از اطراف آمده ‪ ،‬ميان‬ ‫مسلمانان متفرق گشتند و مسلمانان هم اززنان چشم پوشيده رو به مردان رفتندو هر کس امردی را مانند زن برای خود بر می‬ ‫گزيد ( امرد ـ جوانی که هنوز صورتش موی د ر نياورده باشد ‪ .‬فرهنگ عميد ) و او را آرايش می کرد و برای اينکه آزادانه‬ ‫اين جوانان رابه حرمسرا ببرند‪ ،‬آنها را ( اخته) می کردند ‪ .‬در مصر و ساير ممالک اسالمی عشقبازی با زنان منسوخ شده و‬ ‫عشقبازی با امردان معمول گشت و شعرهايی که سابقأ در وصف زيبايی و دلبری زنان می گفتند ‪ ،‬برای امردان سرودند تا آنجا‬ ‫که زنان بينوا از نا چاری به لباس مردانه درآمدند ‪ ،‬خود را شبيه امردان ساختند ‪ .‬همينکه مردان به امردان پرداختند و زنان را‬ ‫در حرمسرا واگذاردند ‪ ،‬آنان نيز برای رفع حاجت خويش با خود مشغول شدند و يا اينکه امردان خواجه را( خواجه ـ مردی‬ ‫خصی ) به جای شوهر برگزيدند ‪ ،‬چنانکه کنيزان حرمسرای خمارويه فرمانروای مصر به همين عمليات فاسد مشغول بودند و در‬ ‫اثر سر گرمی مردان با امردان حتی زنان محترم و شرافتمند نيز از اين قبيل مفاسد بر کنار نماندند‪166 » .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گرچه در قران از امردان جنت توصيف به عمل آمده است که آنان را غلمان می گويد و در وصف غلمان آيات متعدد است‬ ‫چنانکه درآيه ‪ 24‬از سوره طور آمده است ‪ { :‬و يطو ف عليهم غلمان لهم کانهم لولو مکنون‪ } .‬يعنی ‪ :‬و خادمان شان که چون‬ ‫مرواريد نهفته اند اطرافشان بگردند‪166 ».‬‬ ‫اما از حالل بودن لواط چيزی گفته نشده است ‪ .‬در حالی که از وادار ساختن زنان به فواحشی جهت کسب درآمد و به عبارت‬ ‫ديگر ( مرد ه گاوی ) در قرآن آمده و روا است ‪ ..‬تنها گفته شده که زنانی که نمی خواهند روسپيگری کنند آنها را وادار نکنيد و‬ ‫اگر وادار شدند هللا می بخشد ‪ .‬زيرا کنيز حق ندارد که در مقابل ارباب خود اکراه نشان بدهد و با يد هر امری که ارباب می کند‬ ‫بايد انجام بدهد ‪ .‬اما مردان که زنان را به اين کار راضی می سازند و زنان می خواهند منع نگرديده است‪ .‬در قرآن در باره‬ ‫داروغه گی زنان يا ( مرده گاوی ) در سوره نور آيه ‪ ، 33‬اين چنين آمده است که « و کنيزانتان را اگرعزم پاکدامنی دارند ‪ ،‬به‬ ‫فحشا وادار مکنيد که بهره ء دنيوی به دست آوريد ؛ و هر کس ايشان را اجبار کند ‪ ،‬بداند که خداوند با توجه به اکراهشان ‪،‬‬ ‫آمرزگار و مهربان است »‪164‬‬ ‫و حتی هللا برای مسلمانان در بهشت هم خروار خروار حور يعنی ( سفيد پوستان سياه چشم ) را وعده داده است ‪ ،‬چنانچه در ده‬ ‫ها آيت از جمله در سوره طور آيه ‪ 24‬خطاب به مسلمين می گويد‪ « :‬بر تختهای رديف شده تکيه زده اند و سفيد پوستان سياه‬ ‫چشم را جفت های شا ن کرده ايم ‪162 ».‬‬ ‫گويند که تخت های رديف شده به الهام از تخت هايی که در کنار سواحل يونان برای کسانی که به تفريح می آمدند الهام گرفته‬ ‫شده است که تا هنوز هم موجود است در غير صورت برای همه مجاهدين دين و مسلمان تخت رديف شده در جنت اگر بگذارند‬ ‫پناه به خدا که فاصله تخت ها تا کجا بايد برسد‪ .‬زيرا نه آنجا طياره است و نه موتر ‪ .‬و از طرف ديگر تکليف زنان اين مومنين‬ ‫معلوم نشد که چه بايد بکنند‪.‬‬ ‫زنای امیر المومنین با دخترش ‪.‬‬ ‫ولی خلفای مسلمين پا را از حد بيرون کشيده بودند ‪ .‬از جمله با دختر خود هم زنا را روا داشته و آن را دليری پنداشته اند ‪ .‬ابو‬ ‫الفرج اصفهانی در کتاب االغانی در باره اين عمل شينع امير المومنين يزيد بن وليد بن عبدالملک بن مروان زير عنوان ( وليد‬ ‫از دختر خود ازالهء بکارت بر داشت )می نويسد که ‪ « :‬احمد بن عبيدهللا بن عمار از يعقوب بن شريک ‪ ،‬از عمش علی بن‬ ‫عمرو قرقاره از انيف بن هشام بن کلبی ‪ ،‬از پدرش مرا روايت کرد که ‪ :‬وليد روزی از اتاقی بيرون آمد تا به اتاقی ديگری رود ‪.‬‬ ‫در اين بين يکی از دخترانش را ديد که با پرستارش ايستاده بود ‪ .‬وقتی او را ديد بر جست و دختر را بر زمين افگند و مهر‬ ‫دوشيزهگی او را بر گرفت ‪ .‬پرستار دختر گفت ‪ :‬کاری که کردی عمل مجوسان است! وليد گفت ‪ :‬ساکت باش و اين بيت را‬ ‫خواند ‪:‬‬ ‫من راقب الناس مات هما ــــــ و فاز باللذه اجسور‬

‫‪77‬‬

‫يعنی } هرکس پروای مردم را داشته باشد از غصه می ميرد ؛ کسی به لذت کامياب می شود که جسور است }‪144‬‬ ‫حجاج بن يوسف ثقفی از طرف اين چنين خلفای مسلمين بر افغانستان تعيين شده بود که جهاد اسالمی را به راه بياندازد ‪،‬و‬ ‫ثروت مردم را به نام اسالم به غارت گيرد ‪ .‬حجاج هم برای تامين منافع اعراب مسلمان ‪ ،‬از خود بدتر خونخوارترين کسان را‬ ‫به خراسان تعيين نمود تا در قتل و کشتار و دزدی و غارت های اسالمی از هيچ جنايت دريغ نورزند‪ .‬زيرا عمر خليفه دوم گفته‬ ‫بود که‪( « :‬مسلمانان ‪ ،‬ملل مغلوب را تا زنده اند می خورند ‪ ،‬وقتی که ما و آنها مرديم ‪ ،‬کودکان ما کودکان آنها را تا زنده اند می‬ ‫خورند )‪ .‬اين سخنان تفسير الزم ندارد ‪ .‬هدف فتوحات ‪ ،‬اين بود که سران عرب در دولت خلفا بتوانند به حساب ملل مغلوب ‪:‬‬


‫قبطيان و سوريان و ايرانيان و سغديان و خوارزميان و ارمنيان و ديگران زنده گی کنند و از لذايذ دنيوی بهره مند گردند ‪ . . .‬که‬ ‫در زمان جنگ اين ثروت ها را غنيمت می بردند‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چون « سياست کلی اعراب در کشور گشايی غير از تحميل عقايد و نظريات مذهبی خود ‪ ،‬بهره کشی و استثمار ملل مغلوب بود‬ ‫‪141 » .‬‬ ‫حجاج بن يوسف ثقفی برای بر آورده ساختن اين سياست مردان خونخواره يی چون ابن اشعث را به سيستان تعيين کرد که ما‬ ‫از اودر جلد اول اين کتاب ياد نموديم ‪ ،‬و مهلب و بعدأ قتيبه بن مسلم با هلی را به خراسان گماشت‪.‬‬ ‫ال مهلب بن ابی صفره ‪:‬‬ ‫‪.‬بالذری مينويسد‪. :‬‬ ‫« چون حجاج بن يوسف بر خراسان و عراق والی گرديد ‪ ،‬مهلب بن ابی صفره را در سال ‪ 22‬بر خراسان فرستاد ‪ ،‬نام مهلب ‪،‬‬ ‫ظالم بن سراق بن صبح بن عتيک ازدی بود ‪.‬‬ ‫مهلب جنگ های بسيار کرد ‪ .‬ختل را که شوريده بود باز گشود ‪ .‬خجند را نيز فتح کرد ‪ .‬اهل سغد ‪ ،‬غنيمت و باج نزد وی‬ ‫فرستادند ‪ .‬با اهل کش و نسف نيز جنگ کرد ‪ .‬سرانجام خود در زاغول ‪ ،‬نزديک مروالرود وفات يافت ‪. . .‬‬ ‫زمانی که مهلب به خراسان تعيين می گردد ‪ ،‬مردم ختالن بر ضد اعراب مسلمان قيام نموده بودند‪ ،‬ما قبآل ياد آوری نموديم که‬ ‫مردم خراسان از کوچکترين امکان استفاده مينمودند و عليه اعراب می رزميدند ‪ .‬پس از آنکه مهلب با مردم خجند هم که بر عليه‬ ‫اعراب قيام نموده بودند ‪ ،‬جنگ نمود و قتال بسيار کرد و از سغد غنيمت ها بسيار گرفت در زاغول به علت نامعلومی بمرد ‪ ،‬اما‬ ‫قبل از مرگ او فرزند خود يزيد بن مهلب را جانشين خود ساخته بود‪ .‬يزيد جناياتی را که پدرش به انجام آن موفق نشده بود به‬ ‫سر رساند ‪ .‬تفصيل آن جنايات را بالذری در ادامه می نويسد ‪:‬‬ ‫ستمگری یزید بن مهلب بر خراسان‪:‬‬ ‫‪ . . .‬مهلب فرزند خود يزيد بن مهلب را بر جای خويش بر گماشت ‪ .‬يزيد هم جنگ های بسيار کرد و بثم را به دست مخلد بن‬ ‫يزيد بن مهلب بگشود ‪ .‬چون حجاج يزيد بن مهلب را امارات خراسان داد ‪ ،‬عبدالرحمن بن عباس بن عبدالمطلب که با ابن االشعث‬ ‫عصيان کرده بود ‪ ،‬همرای سپاهيان شکست خورده وی و نيز با گروهی ديگر به هرات رفت ‪ .‬درآنجا ‪ ،‬رقاد عتکی را بکشت و‬ ‫خراج آن ديار بستد ‪ .‬يزيد به سوی او شتافت و سپاهش را درهم شکست ‪ .‬لکن به تعقيب گريزنده گان بر نيامد ‪ ،‬و عبدالرحمن به‬ ‫سند شد‬ ‫يزيد به جنگ خوارزم نيز برفت و برده بسيار گرفت ‪ .‬سپاهيان وی ‪ ،‬جامهء بردگان گرفتند و خود پوشيدند‪ ،‬اما از سرما هالک‬ ‫شدند‪ .‬يکی از خونبار ترين جنايتی که يزيد بن مهلب انجام داده است در گرگان است ‪.‬‬

‫پس از آن ‪ ،‬حجاج ‪ ،‬مفضل بن مهلب بن ابی صفره را امارت آن ديار داد ‪.‬مفضل ‪ ،‬بادغيس را که شوريده بود و نيز‬ ‫شومان و اخرون را بگشود و غنايم نيز بدست آورد و ميان سپاهيان بخش کرد ‪.‬‬ ‫تپه یی از اجساد ترمذیان‪ ،‬کشتار به وسیله موسی بن خازم مسلمان ‪:‬‬ ‫در هنگامی که آل مهلب در ادامه جنايت عليه مردم مشغول بود بالذری همزمان با آن از موسی بن خازم در ترمذ ياد می نمايد‬ ‫که چگونه از اجساد کشته گان کوشک ساخته بود به خاطر اينکه ترمذ را در تصرف خويش داشته باشد‪ .‬بالذری در ادامه می‬ ‫نويسد‪. :‬‬

‫‪78‬‬

‫گويند " موسی بن عبدهللا بن خازم سلمی در ترمذ بو د ‪ .‬پس به سمرقند شد ‪ .‬طرخون ‪ ،‬شهريار سمرقند ‪ ،‬وی را احترام کرد ‪.‬‬ ‫روزی يکی از ياران وی بر مردی از هالی سغد حمله آورد و او را بکشت ‪ .‬طرخون ‪ ،‬موسی و يارانش را از شهر براند ‪.‬‬ ‫موسی نزد صاحب کش رفت و ازآنجای به ترمذ که خود دژ استوار شد و نزد دهقان آن فرود آمد ‪ .‬دهقان ‪ ،‬وی را طعام بياورد ‪.‬‬ ‫چون طعام خورد ‪ ،‬آهنگ خواب کرد ‪ .‬دهقان ‪ ،‬وی را گفت ‪ ( :‬از شهر ما بيرون شو ‪ ) .‬گفت ‪ ( :‬منزل نيکو تر از اين جای‬ ‫نشناسم ‪).‬سپس با ترمذيان نبرد کرد و بر شهر شان چيره شد ‪ .‬دهقان با اهل ترمذ به تر کستان گريخت و از اهل آن ياری خواست‬ ‫‪ .‬ليکن ترکان از ياری شان سر باز زدند و گفتند ‪ ( :‬خدايتان لعنت کناد ‪ ،‬اميد خير از چه داريد ؟ مردی با صد تن بيامد ‪ ،‬شما را‬ ‫براند و بر شهر تان چيره شد‪ ).‬و اما صاحب تر مذ و گروهی از همراهان وی همچنان متوصل به تر کان بودند ‪ ،‬تا سر انجام تر‬ ‫کان به ياری وی شدند ‪ .‬آنگاه به تر مذ آمدند و گرداگرد موسی و لشکر او را بگرفتند ‪ .‬موسی به ايشان شبيخون زد و لشکر گاه‬ ‫شان را بگرفت ‪ .‬در آن کار زار ‪ 16‬تن از مسلمين به قتل رسيدند ‪ .‬ثابت و حريث خزاعی ‪ ،‬دو پسر قطبه نيز با موسی بودند ‪.‬‬


‫ايشان از طرخون شهريار سمرقند خواستند که سپاهی به ياری موسی فرستد ‪ .‬و طرخون سپاهی عظيم روانه تر مذ کرد ‪ .‬از‬ ‫آنجای ‪،‬ثابت و حريث در نظر موسی ارج تمام يافتند و در سپاه وی امر و نهی می کردند ‪ .‬روزی کسی موسی را گفت ‪ ( :‬از‬ ‫فرماندهی ترا جز نامی نمانده است لشکر و فرمان بدست اين دو مرد است ‪ ).‬آنگاه هياطله و ترکان ترمذ فراهم آمدند و به جنگ‬ ‫موسی شدند ‪ .‬کار زار عظيم در گرفت و سپاه مسلمين پيروز گرديد ‪ .‬چون خبر به حجاج رسيد گفت ‪ ( :‬سپاس مر خدايی را که‬ ‫منافقان را بر مشرکان چيره گردانيد ‪).‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫موسی از سر بريده دشمنان دو کوشک بلند بساخت ‪ .‬و در اين جنگ ‪ ،‬حريث به تيرکشته شد ‪ .‬ياران موسی ‪ ،‬وی را گفتند ‪( :‬‬ ‫خداوند ما را از شر حريث آسوده گردانيد ‪ ،‬و از جانب ثابت نيز ما را آسوده خاطر کن که با او زنده گانی به کام ما خوش نيايد ‪.‬‬ ‫)‬ ‫خبر به گوش ثابت رسيد ‪ .‬و چون به آن ماجرا يقين حاصل کرد ‪ ،‬از طر خون ياری طلبيد ‪ .‬طرخون ‪ ،‬وی را سپاهی فرستاد‬ ‫موسی به سوی شان تاخت و بر حوالی شهر غالب آمد ‪ .‬ليکن سپاهيان که از سغد به مدد ثابت می آمدند کثرت يافتند ‪ .‬موسی ‪،‬‬ ‫ناچار به حصار ترمذ باز گشت و در آن جای گرفت ‪ .‬از کش و نسف و بخارا همه ‪ ،‬سپاه به ياری وی می آمد و ثابت با هشتاد‬ ‫هزار سپاهی موسی را در محاصره گرفت‪.‬‬ ‫در آن هنگام ‪ ،‬زيادالقصی خزاعی را در سپاه ثابت مصيبت وارد آمد ‪ .‬موسی ‪ ،‬يزيد بن هزيل را فرستاد که وی را تسلی دهد ‪.‬‬ ‫يزيد ‪ ،‬در کمين بود تا فرصت به دست آورد و با شمشير ضربت بر ثابت زد ‪ .‬ثابت بعد از هفت روز بيماری در گذشت ‪ .‬يزيد‬ ‫‪،‬خود را بر رود چعانيان افگند و نجات يافت ‪.‬‬ ‫طرخون ‪ ،‬فرماندهی سپاه ثابت را به عهده گرفت ‪ .‬آنگاه موسی بر آنان شبيخون زد و عجمان همه بديار خويش باز گشتند »‬ ‫‪142‬‬ ‫‪ .‬قتل عام مردم گرگان بدست یزید بن مهلب یا بزرگترین جنایتی اسالمی ‪:‬‬ ‫اما جنايات آل مهلب به ويژه يزيد بن مهلب کسی که در گرگان يکی از خونبار ترين صفحه تظلم اسالم را در تاريخ بشريت‬ ‫به وجود آورد در خراسان و گرگان ادامه داشت‪ .‬در تاريخ طبری در مورد اين ظلم اسالم و مسلمانان عرب به وسيلهء يزيد بن‬ ‫مهلب در گرگان نوشته شده است که ‪ . . . « :‬و همه گی به قلعه ها پناه بردند و مسلمانان بر آنها غلبه يافت که تسليم شدند و به‬ ‫حکم يزيد تن در دادند که زن و فرزند شان را اسير گرفت و جنگاوران را بکشت و در طول دو فرسنگ از راست و چب جاده‬ ‫بياويخت و دوازده هزار کس از آنها را به اندر هز برد که دره ء گرگان بود و گفت ‪ :‬هر کی انتقامی از آنها می جويد کشتار کند‬ ‫‪ .‬و چنان شد که يکی از مسلمانان چهار يا پنچ کس را می کشت‬ ‫گويد ‪ :‬آنگاه يزيد روی خونها آب به دره روان کرد که در آنجا آسياب ها بود ‪ ،‬تا با خون آنها گندم آرد کند و قسم خويش را عملی‬ ‫کند { يزيد بن مهلب قسم ياد کرده بود که آنقدر بکشد تا آسياب را به خون کشته گان بگرداند و گندم را آرد ‪ ،‬و بپزند تا او از آن‬ ‫نان بخورد} پس آرد کردند و نان کرد و بخورد‬ ‫بعضی ها گويند يزيد چهل هزار کس از مردم گرگان را بکشت و سپس سوی خراسان بازگشت‪ .‬آنگاه نامه به سليمان بن‬ ‫عبدالملک نوشتت که ‪ . . .‬هللا اين فتح را نصيب امير مومنان کرد که مزيد کرامت و نعمت هللا در باره وی بود ‪ ،‬از خمس‬ ‫غنايمی که که هللا به مسلمانان داد ‪ ،‬از آن پس که هر حقداری حق خويش را از غنيمت ببرد ‪ ،‬شش هزار هزار پيش من است که‬ ‫آنرا پيش امير مومنان می فرستم ان شاءهللا‪143 » .‬‬ ‫مالحظه شد که مهلب که از سوی خليفه مسلمين آمده بود که گويا مردم را ميباسيت به اسالم دعوت کند بر عکس با آنکه‬ ‫مردمان تسليم هم شدند چهل هزار نفری را که تسليم هم شده بودند دست بسته آنها را کشت تا بتواند بر عالوه ثروت های آن ها‬ ‫زن و فرزندان شان را اسير کنند و به دمشق و بغداد بفرستند ‪ .‬تاريخنگاران مانند گرديزی ‪ ،‬ابن اثير و يعقوبی و ديگران غير‬ ‫از اين واقعيت هيچ سند مبنی بر دعوت به سوی اسالم از سوی مهلب در گرگان ارائه نمی دهند ‪ ،‬و اين خود بيانگر نفس اسالم‬ ‫و اعراب را نشان می دهد‪.‬‬

‫‪79‬‬

‫و اما در باره مهلب ابن صفره پدر اين جانی‪ .‬پس از آنکه حجاج بن يوسف وی را به خراسان گماشت‪ ،‬در تاريخ ابن اثير می‬ ‫خوانيم که ‪ « :‬در اين سال مهلب از رود بلخ گذر کرد و در ( کش ) فرود آمد فرمانده پيشاهنگان وی سه هزار مردی جنگی‬ ‫ابو االدهم زمانی بود ‪ .‬هنگامی که مهلب بر کرانه کش بود پسر ديگر خويش حبيب را با چهار هزار رزمنده به جنگ‬ ‫فرمانروای بخارا فرستاد گروهی از دشمنان ( مدافعين وطن خويش م) در دهکده يی فرود آمدند حبيب با چهار هزار لشکر به‬ ‫سوی ايشان راند و ايشان را کشت و دهکده را آتش زد ‪ .‬پس از آن ‪ ،‬آنرا روستای سوخته خواندند ‪ .‬حبيب به نزد پدرش باز گشت‬ ‫‪144 » .‬‬


‫بعد از آن که مهلب در مرو می ميرد پسرش يزيد بن مهلب را حجاج به فرمانروايی خراسان برمی گزيند ‪ .‬از جنايات او در‬ ‫گروگان ياد شد ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫شبیخون اعراب بر قلعه نیزک یکی از سرداران خراسان ‪:‬‬ ‫و کاری ديگری که کرد شبيخون زدن بر قلعه ( نيزک ) و قتل و غارت در آن قلعه در بادغيس بود ‪.‬به قول ابن اثير در تاريخ‬ ‫کامل ‪ « :‬يزيد بن مهلب دژ نيزک را گشود ‪ .‬وی گزارشگران ير اين پهنه گمارده بود که گزارش های آن را برای او بياورند ‪.‬‬ ‫چون شنيد که نيزک از قلعه بيرون رفته است به سوی آن روان شد و آن را در ميان گرفت و برآن چنگ انداخت و هرچه دارايی‬ ‫و اندوخته بود ‪ ،‬به تاراج برد اين قلعه از استوار ترين و شکوهمند ترين دژ ها بود ‪ . . .‬چون آن را گشود گزارش گشودن ان‬ ‫را به حجاج نوشت که ‪ :‬ما با دشمنان ديدار کرديم و خدا دست های ما را بر شانه های ايشان گشاد کرد ‪ .‬گروهی را کشتيم و‬ ‫گروهی را در بند بر نهاديم و گروهی به فراز کوهستان ها و نشيب دره ها و درون بيشه ها و کرانه های رود ها گريختند‪» .‬‬ ‫‪145‬‬ ‫در باره شکوه اين دژ چکامه های بسيار است که از جمله کعب بن معدان اشقری گفته که اينجا ترجمه آنرا به فارسی به نقل می‬ ‫آوريم ‪ « :‬دژ نيزک در چنان پايگاه است که پادشاهان از گشودن آن به ستوه آمدند ‪ .‬در ميان زمين و آسمان آويخته است ‪ ،‬که‬ ‫گويی پارهء ابری است که ميغ آن از آن زدوده گشته است ‪ .‬بز کوهی به چکاد آن بر نتواند آمد و پرنده گان بر ستيغ پرواز نتوانند‬ ‫کرد مگر کرکس و عقاب ‪ .‬فرزندان خاندانهای آن را از تازش گرگ هراسی نيست و سگان آن جز بر ستاره گان زوزه نکشيدند‬ ‫» ‪146‬‬ ‫در باره نيزک اين شايسته مرد قهرمان و مدافع دين و آئين مردمان خراسان در همين کتاب سخن خواهد آمد ‪.‬‬ ‫پس از چندی که يزيد بن مهلب افغانستان يا خراسان آن روزرا غارت کرد و تا توانست کشت و کنيز و غالم گرفت ‪ .‬حجاج بن‬ ‫يوسف ثقفی او را از کار خراسان بر کنار کرد ‪ .‬علت بر کناری او چيزی خالف ميل عرب نبود ‪ ،‬بلکه حجاج بنا به پيشگوی‬ ‫يکی از راهبين نصاری او را بر طرف نمود ‪ .‬در مورد علت بر کناری او در تاريخ طبری و ابن اثير چنين نوشته شده است ‪:‬‬ ‫« مفضل بن محمد گويد ‪:‬حجاج پيش عبدالملک بن مروان رفت ‪ ،‬هنگام بازگشت به ديری رسيد و آنجا فرود آمد ‪ ،‬بدو گفتند ‪( :‬‬ ‫پيری دانشور از اهل کتب در اين دير است ‪).‬‬ ‫گويد ‪ :‬حجاج پير را پيش خواند و گفت ‪ ( :‬ای پير احوال خودتان و مارا در کتاب های خويش می يابيد ؟ )‬ ‫گفت ‪ :‬آری ! گذشته ‪ ،‬حال و آينده شما را می يابم‬ ‫گفت به نام يا به وصف ؟‬ ‫گفت ‪ :‬همه چيز به وصف است و بی نام ‪ ،‬يا نام است و بی وصف ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬مرا می شناسی ؟‬ ‫گفت ‪:‬خبر ترا به من داده اند‬ ‫گفت ‪ :‬ميدانی واليتدار کجايم ؟‬ ‫گفت ‪ :‬آری‬ ‫گفت ‪ :‬از پس من کی واليتدار آن می شود ؟‬ ‫گفت ‪ :‬يکی به نام يزيد‬ ‫گفت ‪ :‬در زنده گی من يا پس از مرگ من ؟‬ ‫‪ .‬گفت ‪ :‬نميدانم‬ ‫گفت ‪ :‬وصف او را ميدانی ؟‬

‫‪80‬‬

‫‪ .‬گفت ‪ :‬خيانتی خواهد کرد و جز اين نمی دانم‬


‫گويد ‪ :‬يزيد بن مهلب در دل وی افتاد ‪ ،‬آنگاه حرکت کرد و هفت منزل برفت و از گفتار پير بيمناک بود و چون به مقصد رسيد به‬ ‫عبدالملک نامه نوشت و يزيد و خاندان مهلب را نکوهش کرد که زبيری بوده اند ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫عبدالملک بدو نوشت ‪ ( :‬اطاعت خاندان زبير را مايه نقص خاندان مهلب نميدانم بلکه با آنها وفا کرده اند و وفاداری ايشان با‬ ‫خاندان زبير سبب می شود که به من نيز و فادار باشند ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬باز حجاج به عبدالملک نامه نوشت و وی را از خيانت آنها بيم داد به سبب خبری که پير گفته بود‬ ‫عبدالملک بدو نوشت ‪ ( :‬در بارهء يزيد و آل مهلب بسيار سخن کردی ‪ ،‬يکی را برای من نام ببر که شايستهء خراسان باشد ‪. . .).‬‬ ‫حجاج قتيبهء ابن مسلم را نام برد ‪ ،‬وعبدالملک نوشت که ‪ :‬وی را واليتدار کن‪146 » .‬‬

‫قتیبه بن مسلم باهلی یا شقی ترین عرب مسلمان ‪:‬‬ ‫زمانی که قتيبه به امارت خراسان از سوی حجاج بن يوسف ثقفی تعيين گرديد ‪ ،‬افغانستان به سالخ خانه ء اسالم و مسلمين‬ ‫عرب تبديل يافت که در آن فقط انسان می کشتند و پوست و گوشت جمع می نمودند ‪ .‬تنها سوالی که هر وجدان آگاه را تکان می‬ ‫دهد اينست که چرا از قساوت چنگيز ديوانها نوشته می شود و امروز از هيتلر و فاشيزم و تروريزم با نفرت کتابها به تحرير در‬ ‫می آيد؛ ولی چرا هيچکسی پيدا نشد که جنايات اعراب را بر شمارد ‪ .‬در حالی که اگر چنگيز و امثالهم درافغانستان آمدند و کشتند‬ ‫و ويران کردن و بردند ؛ اما رفتند و نپايدند در حاليکه اعراب تا به امروز هست مردم ما را مانند گوسفند ذبح اسالمی نمودند و‬ ‫می نمايند و اين ذبح تا امروز نه تنها برای ديگران که برای خود شان بر اساس آن قوانين خوردن گوشت يکديگر شان حالل‬ ‫ميباشد‪ .‬از دوران قصابت قتيبه بن مسلم باهلی در تمام تواريخ نشانه های آشکار موجود است ‪.‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد که ‪. :‬‬ ‫« پس از آن که موسی بن عبدهللا بن خازم به دست واصل کشته می شود ‪ .‬حجاج بن يوسف قتيبه بن مسلم را امارت خراسان‬ ‫می دهد‪.‬‬ ‫هنگامی که قتيبه به اخرون می رفت ‪ ،‬دهقانان بلخ در تالقان به خدمت وی شدند و در رکاب او از رود گذشتند ‪ .‬چون به آن‬ ‫سوی رود رسيدند‪ ،‬شهريار‪ ،‬چغانيان ‪ ،‬با ارمغانهای فراوان و کليد زرين به خدمت وی شد اطاعت و فرمانبری عرضه کرد و از‬ ‫او خواست که در دياری وی فرود آيد ‪144 » .‬‬ ‫اما در تاريخ طبری آمدن قتيبه به اين مضمون نقل گرديده است ‪ « :‬باهليان گويد که قتيبه به سال ‪ 45‬به خراسان آمد و سپاه را‬ ‫سان ديد و همه زره هاراا که در سپاه خراسان بود شمار کردند ‪ 354‬زره بود ‪ .‬قتبيه به غزا ی اخرون و شومان رفت پس ازآن‬ ‫باز گشت و به کشتی نشست و سوی امل سر ازير شد و سپاه را به جای گذاشت که از راه بلخ آهنگ مرو کردند و چون خبر به‬ ‫حجاج رسيد بدو نامه نوشت و مالمتش کرد و کار وی را ناصواب شمرد و نوشت ‪ ( :‬وقتی به غزا می روی پيش روی سپاه باش‬ ‫و چون باز آمدی پس از همه باش و در دنباله سپاه )‬ ‫به قولی قتيبه پيش از آن که از نهر عبور کند اين سال را در بلخ بود که قسمتی ازآنها پيمان شکسته بودند و بامسلمانان مقاومت‬ ‫می کردند که با مردم آنجا نبرد کرد ‪ .‬و از جمله اسيران که گرفت زن برمک پدر خالد بن برمک بود ‪ ،‬برمک متولی نوبهار بود‬ ‫‪ ،‬زن ازآن عبدهللا بن مسلم شد که او را فقير می گفتند و برادر قتيبه بود و مبتالی خوره بود ‪ .‬عبدهللا با زن در آميخت ‪ .‬مردم بلخ‬ ‫روز بعد از نبرد با قتيبه به صلح آمدند و قتيبه گفت ‪ ( :‬اسيران را پس بدهند ‪ ) .‬زن برمک به عبدهللا گفت ‪ ( :‬ای تازی ! من از‬ ‫تو بار گرفته ام )‬ ‫گويد ‪ :‬عبدهللا بن مسلم را مرگ در رسيد و وصيت کرد مولود زن را بدو انتساب دهند و زن را به برمک پس داد‪.‬‬ ‫گويند ‪ :‬در ايام مهدی که خالد به ری آمده بود فرزندان عبدهللا بن مسلم پيش وی آمدند و دعوی نسب وی کردند ‪ ،‬مسلم بن قتيبه به‬ ‫آنها گفت ‪ ( :‬اگر به نسب وی پيوستيد وپذيرفتيد ميبا يد با او برويد ) ‪142 » .‬‬

‫‪81‬‬

‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد که ‪. :‬‬


‫‪ « .‬در سال ‪ 46‬هجری ‪ ،‬قتيبه ‪ ،‬روانه جنگ بيکند شد و در زم ‪ ،‬از رود جيحون گذشت ‪ .‬بيکند ‪ ،‬نزديک ترين شهر های‬ ‫بخارا به اين رود است ‪ .‬اهل آن ‪ ،‬سر پيچی آغاز کردند و از سغديان ياری خواستند ‪ .‬قتيبه بر ايشان تاخت و در محاصره شان‬ ‫گرفت ‪ .‬مرمان طلب صلح کردند ‪ .‬ليکن قتيبه آنجای را به جنگ فتح کرد» ‪124‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اما در تاريخ طبری آمده است که در جنگ بيکند ‪ . . . « :‬مسلمانان چنان که میخواستند از آن ها کشتند و اسیر گرفتند ‪ .‬علی‬ ‫مير فطروس به نقل از تاريخ بخارا می نويسد که‪ « :‬در حمله قتيبه به بيکند ( تاشکند ) مردم شهر ‪ ،‬مقاومت در خشانی کردند به‬ ‫طوريکه ( مدت پنجاه روز مسلمانان بيچاره شدند و رنج ديدند)‪ .‬پس از دوماه محاصره ‪ ،‬سرانجام ‪ ،‬مردم شهر تقاضای صلح‬ ‫کردند ‪ .‬اما پس از پيمان صلح ‪ ،‬حاکم عرب آنجا ( ورقا بن نصر باهلی) ساالر نگهبانان قتيبه در خراسان را کشتند و لذا قتيبه‬ ‫دستور داد تا بيکند را غارت کنند ‪ . . .‬و خون و مال مردم بيکند را مباح گردانيد ‪ . ..‬و هر که در بيکند اهل حرب بود همه را‬ ‫کشت و هر که باقی ماند برده ساخت چنانکه اندر بيکند کس نماند وخراب شد ‪. . .‬به قول نرشخی در اين زمان ( ‪ 44‬هه ‪ 646‬م )‬ ‫بيکند را زيادت از هزار رباط بوده است به عدد ديهای بخارا » ‪121‬‬ ‫طفیل بن مرداس گوید ‪:‬وقتی قتیبه بیکند را گشود چندان ظروف طال و نقره بدست آوردند که به شمار نبود ‪ ،‬ظرفها و بت ها‬ ‫را ذوب کردند و پیش قتیبه بردند ‪ ،‬ته ماندهء ذوب شده ها را نیز پیش وی بردند که به آنها بخشید که چهل هزار می خریدند و‬ ‫بدو خبر دادند که از رأی خویش بگشت و گفت انها را ذوب کنند و چون ذوب کردند یکصد وپنجاه هزار ‪ ،‬یا پنجاه هزار ‪ ،‬مثقال‬ ‫از آن به دست آمد‬ ‫گوید ‪ :‬در بیکند بسیار چیز گرفتند و چندان چیز از بیکند به دست مسلمانان افتاد که نظیر آن را در خراسان به دست نیاورده‬ ‫بودند » ‪. 491‬‬ ‫پس از کشتار بيرحمانه در بيکند و قتيبه به نومشکت و راميثنه حمله می برد ‪ ،‬در اين هنگام است که مردم سغد و فرغانه‬ ‫جمع می شوند تا بر ضد اعراب متجاوز بجنگند ‪ .‬و عامل قتيبه عبدالرحمن را محاصره نمودند ‪ .‬فتح قريب بود که ناگهان‬ ‫اعراب ديگر به سرکرده گی قتيبه فرا می رسد و دو هزار نفر از مردمان سغد و فرغانه به قتل می رسند ‪ .‬طبر ی ‪ --‬پس از‬ ‫آنکه قتيبه نومشکت ‪ .‬راميثنه اشغال می کند ‪ ، --‬می نويسد که ‪ ... « :‬گفته اند قتيبه وقتی را ميثنه را گشود از راه بلخ بازگشت‬ ‫و چون به فارياب رسيد نامه حجاج بدورسيد که سوی وردان خداه رو ‪ ،‬و قتيبه به سال هشتادو نهم باز گشت و از نهر عبور‬ ‫کرد ‪ .‬سغديان و مردم کش و نسف در راه بيابان با وی مقابل شدند و نبرد کردند که بر آنها ظفر يافت و سوی بخارا رفت »‪123‬‬ ‫جنگ قتيبه و حمله بر بخارا بر اساس دستور حجاج بن يوسف بود ‪ .‬قتيبه پس از اشغال نومشکت و راميثنه به قصد بخارا‬ ‫ميرود و در جنگ با شاه بخارا شکست می خورد و به مرو باز می گردد در اين هنگام است که نامه حجاج ميرسد که ‪ « :‬به‬ ‫جوالنگاه خويش ( يعنی بخارا ) باز گرد و به پيشگاه هللا از عمل خويش توبه کن و از فالن و فالنجا حمله کن‪ .‬کش را بشکن و‬ ‫نسف را بکوب و وارد وردان شو‪ ،‬از محاصره بپرهيز و از راههای نامأنوس حذر کن»‪124‬‬ ‫حجاج ديگر چنان از غنايم جنگی بلخ و بخارا و سمر قند و خوارزم مست ثروت شده بود که به هيچ قيمت حاضر نمی شد که‬ ‫اعراب در اين ديار شکست بخورند و يا عقب نشينی نمايند ‪ .‬ديگر جنتی را که محمد در تازينامه ازسوی هللا وعده داده بود‬ ‫اعراب به واقعيت در خراسان بدست آورده بود بدون آن که درد مرگ را بکشند‪ .‬از طرف ديگر باز هم فراموش محقق و يا‬ ‫خواننده عزيز نشود که که مردم افغانستان ‪ .‬در زمان همين حجاج و قتيبه است که ناگزير می گردند که تظاهر به اسالم بکنند و‬ ‫اين ها با خشونتی که روا داشتند در حقيقت بانی اسالم در افغانستان به شمار ميروند ‪ .‬زيرا حجاج به يک مسأله می انديشد و آن‬ ‫اين که بکش ‪ ،‬بشکن و بکوب تا هر عربی حاکم گردد ‪.‬‬ ‫تجاوز اعراب برهر شهر از خراسان چندين بار صورت گرفته است هر باری که مردم امکان می يافتند که بر اعراب متجاوز‬ ‫پاسخ بدهند ‪ ،‬پاسخ تجاوزآ نها را می دادند ‪ ،‬يعنی گذشته از آنکه بر آنها می شوريدند و به جزای اعمال شان می رساندند‪ ،‬دو‬ ‫باره دين و آئين خود را همچنان اشکار می نمودند‪.‬‬ ‫حیله گری قتیبه مسلمان در بخارا ‪:‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نو يسد ‪ « . :‬قيبه به جنگ بخارا شد و آنجای را به صلح فتح کرد ‪.‬‬

‫‪82‬‬

‫ابوعبيده معمر بن مثنی گويد‪ :‬قتيبه به بخارا شد اهل آن به شهر اندر شدند و دروازه ها را بستند ‪ .‬قتيبه گفت ‪ ( :‬بگذاريد به شهر‬ ‫اندر شوم و دو رکعت نماز گذارم ‪ ).‬مردمان بخارا وی را اجازت دادند ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬گروهی را در کمين نهاده بود ‪ .‬آن چند تن که با‬ ‫وی به درون شهر شده بودند بر نگهبانان دروازه تاختند و آن را بگشودند ‪ .‬لشکر ‪ ،‬به شهر در آمد ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬از آنجا مال عظيم به‬ ‫دست آورد و با مردمان حيله و نقض عهد کرد» ‪. 125‬‬


‫تجاوز و قتل عام مردمان بیکند بدست اعراب ‪:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی در تاريخ بخارا زير عنوان ( ذکر واليت قتيبه بن مسلم و فتح بخارا و قسمت ماوراالنهر ميان‬ ‫عرب و عجم ) می نويسد ‪ :‬چون قتيبه بن مسلم امير خراسان شد از دست حجاج ‪ ،‬به خراسان آمد ‪ .‬و جمله ء خراسان را راست‬ ‫کرد و فتح تخارستان بر دست او بر آمد و از جيحون بگذشت در سال هشاد و هشت ‪ .‬اهل بيکند خبر يافتند ‪ ،‬بيکند را‬ ‫حصارکردند ‪ .‬به غايت استوار بود و بيکند را در قديم شارستان گويند ‪ .‬و شارستان روئين خوانده اند از استواری ورا‪.‬‬ ‫قتيبه حربهای بسيار سخت کرد و مدت پنجاه روز مسلمانان بيچاره شدند و رنج ديدند و حيله کردند و قومی در زير ديوار حفره‬ ‫کردند بر برج ‪ ،‬و اندرون حصار به ستورگاهی بر آمدند و ديوار حفر کردند ‪ ،،‬و رخنه انداختند و هنوز مسلمانان يه حصار نمی‬ ‫رسيدند از رخنه در آمدند ‪ .‬قتيبه آواز بر آورد که هر که بر اين رخنه بر آيد ديت وی می دهم ‪،‬و اگر کشته شود به فرزندان وی‬ ‫می دهم تا هر کسی رغبت کردن بدر آمدن { ببينيد که که اعراب به خاطر عقيده و کدام ايمانی نمی جنگيدند ‪ ،‬فقط در بدل پول‬ ‫و بدست آوردن غنيمت بود که خود را به کشتن هم می دادند ‪ .‬کسی حاضر نبود رايگان به اصطالح در راه هللا داخل رخنه شود‬ ‫و جنت کمايی کند مگر اينکه مزد پرداخته شود } و حصار را بگرفتند ‪ .‬ومردمان بيکند امان خواستند ‪ .‬قتيبه صلح کرد و مال‬ ‫بستد ‪ { .‬قتيبه کسی را به اسالم دعوت نمی کند ‪ ،‬او مال می خواهد و در بدل صلح می کند } و ورقا بن نصر باهلی را بر ايشان‬ ‫امير کرد ‪ ،‬و خود روی به بخارا آورد‪.‬‬ ‫چون به جيحون رسيد به او خبر دادند که اهل حصار خالف کردند و امير را کشتند ‪ .‬قتيبه فرمود لشکر را که برويد و بيکند را‬ ‫غارت کنيد و خون مال ايشان مباح کردم ‪ { .‬قبأل تذکر رفت که مردم خراسان همين که موقع می يافتند بر اعراب می شوريدند و‬ ‫انتقام می گرفتند ‪ ،‬اما شورش مردم بيکند علت ديگری هم داشت که در تاريخ بخارا به ادامه چنين آمده است } و سبب آن بود که‬ ‫اندر بيکند مردی بود که او را دو دختر بود با جمال ‪ ....‬ورقاء بن نصر هر دورا بيرون آورد ‪ ،‬اين مرد گفت بيکند شهر بزرگی‬ ‫است ‪،‬چرا ازهمهء شهر دو دختر من را می گيری ‪ ،‬ورقا ء جواب نداد ‪ ،‬مردی بجست و کاردی بزد ورقا را به ناف اندر آمد ‪،‬‬ ‫و ليکن کاری نيامد و کشته نشد ‪.‬‬ ‫چون خبر به قتيبه رسيد ‪ ،‬بازگشت هرکه در بيکند اهل حرب بود همه را بکشت و آنچه باقی مانده بود برده کرد و بيکند را‬ ‫خراب نمود ‪ {.‬کسانی که از ناموس خود و شرف خود دفاع می نمودند اعراب مسلمان بايد آنها را می کشت زيرا دفاع از ناموس‬ ‫و شرف در مقابل مسلمانان روا نيست هر مسلمانی حق دارد مطابق آيه های قران زن و مال مردم را بگيرد و ومردم را به قتل‬ ‫برساند }چون قتيبه بيکند را بگشاد ‪ ،‬در بتخانه يکی بتی يافت سيمين به وزن چهار هزار درم ‪ ،‬و سميين جامها يافت‪ ،‬جمله گی را‬ ‫گرد کرد و بر کشيد صد و پنجاه هزار مثقال بر آمد ‪ .‬و دودانه مرواريد يافت هر يکی چون بيضه ء کبوتر ‪ .‬قتيبه گفت اين‬ ‫مرواريد ها بدين بزرگی از کجا آورده ايد ‪ ،‬گفتند دو مرغ آورده است به دهان گرفته و بدين بتخانه انداخته ‪ ،‬پس قتيبه ظرايفها‬ ‫جمع کرد و با آن دو دانه مرورايد به نزديک حجاج فرستاد ‪ ،‬و نامه نوشت به فتح بيکند و قصه اين دانه مرواريد در نامه ياد کرد‬ ‫‪ { .‬توجه کنيد که حجاج چه جواب نوشته می کنيد و از چه به قتيبه آفرينی می دهد } حجاج جواب نوشت که آنچه ياد کردی معلوم‬ ‫شد ‪ ،‬و عجب آمد مرا از اين دو دانه مرواريد بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند ‪ ،‬و از اين عجب تر سخاوت تو که چنين‬ ‫چيزی فاخر به دست آوردی ‪ ،‬و به نزديک ما فرستادی ‪ .‬بارک هللا عليک‪.‬‬ ‫پس بيکند سالهای بسيار خراب بماند ‪ .‬چون قتيبه از کار بيکند فارغ شد ‪ ،‬به خنبون رفت و حربها کرد ‪ .‬و خنبون وتاراب و‬ ‫بسيار ديهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام ‪ ،‬و با وی حربهای بسيار کرد و عاقبت وردان‬ ‫خدای بمرد‪ .‬و وردانه و بسيار ديها بگرفت ‪ ،‬و اندر ميان روستا های بخارا ميان تاراب و خنبون و رامتين لشکر ها گرد آمدند‬ ‫بسيار ‪ ،‬و قتيبه را در ميان گرفتند ‪126 ». .‬‬

‫‪83‬‬

‫‪ .‬با وجود يکه شکست قتبيه قرين بود اما بزدلی بعضی از سران و فيودالها که جز به منافع خويش نمی انديشتند ‪ ،‬امکان داد که‬ ‫قتيبه به صلح راضی شود و پس از آنجا بار چهارم به بخارا حمله نمايد ‪ .‬که ما از آن بعد تر ياد خواهيم کرد ‪ .‬اما نکته يی که‬ ‫اينجا اشاره به آن الزم است اينست که مردم بخارا همه زرتشتی بودند و اکثری از تاريخنگاران عرب و مستعربه ها آتشکده ها‬ ‫را هم برای آنکه ادعای اعراب را مبنی بر بت پرستی مردم خراسان موجه ساخته باشند بت خانه ناميده اند‪ .‬وقتی نرشخی در‬ ‫تاريخ بخارا تفصيل حمله چهارمين بار اعراب را بر بخارا می نويسد از رسم راه گبر ( زرتشتی) نام برده می نويسد ‪ « :‬خاتون‬ ‫‪ ،‬مادر طغشاده را شوهر مرده بود ‪ ،‬بخار خدات پادشاه زاده پسر وی خرد بود ‪ ،‬و ملک اين خاتون می داشت و ذکر آن کرده شد‬ ‫که با عبيدهللا بن زياد ‪ ،‬با سعيد بن عثمان بن عفان ‪ .‬و هر باری که لشکر اسالم به بخارا آمدی ‪ ،‬و غزا کردی تابستان و‬ ‫زمستان باز رفتی ‪ .‬و اين خاتون با هر که بيامدی لختی حرب کردی و باز صلح کردی ‪ .‬و چون پسر وی خرد بود هر کسی از‬ ‫اهالن بدين ملک طمع کردندی » و به جنگ بخار خدات بخارا را گرفته بود ‪ .‬هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی ‪ ،‬و باز چون‬ ‫عرب باز گشتندی ردت ( برگشتن از دين ) آوردندی ‪ ،‬و قتيبه بن مسلم سه بار ايشان را مسلمان کرده بود ‪ ،‬باز ردت آورده کافر‬ ‫شده بودند ‪ .‬اين بار چهارم قتيبه حرب کرده شهر بگرفت ‪ .‬و از بعد رنج بسيار اسالم آشکار کرد و مسلمانی اندر دل شان بنشاند‬ ‫به هر طريقی کار به ايشان سخت کرد ‪ ،‬و ايشان اسالم پذيرفتند به ظاهر و به با طن بت پرستی ! می کردند ‪ .‬قتيبه چنان صواب‬


‫ديد که اهل بخارا را فرمود يک نيمه از خانه های خويش به عرب دادند تا عرب با ايشان باشند ‪ .‬و از احوال ايشان با خبر باشند‬ ‫‪ .‬تا به ضرورت مسلمان باشند بدين طريق مسلمانی آشکار کرد ‪ .‬و احکام شريعت بر ايشان الزم گردانيد ‪ ،‬و مسجد ها بنا کرد ‪،‬‬ ‫و آثار کفر و رسم گبری بر داشت ‪ (( » .‬تاريخ بخارا اضافه شده است ص ‪65‬ــ ‪ 66‬توجه شود )) ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ طبری نوشته شده است که قتيبه در جنگ بخارا بانگ ميزد که ‪ « :‬هرکه سری بیاورد یکصد بگیرد» ‪126‬‬ ‫قتيبه اگر قصد مسلمان سازی را می داشت که ميبايد بانگ ميزد که هر که کسی را مسلمان سازد يکصد بگيرد اما برخالف‬ ‫چون او قصد نابودی مردم خراسان را داشت و از پی اين نابودی چشم بر مال و ناموس مردم دوخته بود فقط تشنه سر های‬ ‫بريده مردم بود و بس و مالحظه شد که چگونه مردم بخارا را وادار نموده است که تابع اعراب کردند ‪،‬و هر عربی وحشی را‬ ‫در پهلوی ناموس مردم در خانه جا داد تا از مردم مراقبت نمايند که مردم مجبور شوند که به خاطر حفظ ننگ و ناموس خويش‬ ‫بگويند که مسلمان اند ‪ ،‬تا عرب را از خانه خود کشيده باشند ‪..‬‬

‫در تاريخ بالذری امده است که ‪. :‬‬ ‫« گويند ‪ :‬قتيبه به سغد نيز حمله برد ‪ .‬در تخارستان ‪ ،‬نيزک را کشت و به دارآويخت ‪ .‬بعد ‪ ،‬کش و نسف ــ نخشب ـ را‬ ‫به صلح فتح کرد‪293 » .‬‬ ‫جنايات قتيبه بن مسلم در شهر های خراسان به ويژه تخارستان و بخارا و سغد و بلخ ‪ ،‬در تاريخ طبری و تاريخ کامل ابن اثير‬ ‫به تفصيل آمده است ‪ .‬اکنون پيش از آنکه به ن تفاصيل پرداخته شود‪ .‬از کارنامه يک قهرمان ملی و آزاديخواه خراسان به اسم {‬ ‫نيزک } بايد ياد نمود که چگونه پس از مشاهده جنايات قتيبه در بيکند و بخارا ‪ ،‬همين که فرصت را مساعد می يابد بر عليه او‬ ‫اقدام به نبرد می نمايد‬ ‫قــیـام نــیـزک خراسانی بر ضد اعراب مسلمان‪:‬‬ ‫‪ .‬در باره نيزک شادروان عبدالحی حبيبی در کتاب تاريخ افغانستان بعد از اسالم تحقيق مفصل به عمل آورده است ‪.‬‬ ‫پس از مطالعه ء تاريخ طبری ‪ ،‬تاريخ کامل ابن اثير و تاريخ يعقوبی ‪ ،‬مولف برآن شده که بنا بر اهميت و ضرورت موضوع ‪،‬‬ ‫تحقيق روان شاد عبدالحی حبيبی را در اين کتاب عينأ نقل نمايد ‪ .‬اهميت نبرد نيزک البته در آن است که امروز کمتر افغانی با اين‬ ‫قهرمان راستين کشور خويش آشنا است و ضرورت آن به خاطری است که دانسته شود که نياکان ما چه مردانه عليه اعراب و‬ ‫آئين شان پيکار نموده و امروز فرزندان همان نياکان چه نا آگانانه سر تسليم به آستان آن اعراب ميسايند و در دفاع آئين قاتلين‬ ‫نياکان خويش شمشير از نيام بر می دارند‪.‬‬ ‫به هرحال کالم نخستين نيزک را در باره قتيبه از تاريخ طبری نقل ميکنن که به ياران خويش می گويد ‪ « :‬این ( یعنی قتیبه) به‬ ‫من بد گمان است ‪ ،‬من نیز از او در امان نیستم به سبب آن که مرد عرب همانند سگ است ‪ ،‬وقتی ن را بزنی عوعو کند و‬ ‫چون غذایش دهم دم تکان دهد و از پی تو بیاید و چون با وی جنگ کنی آنگاه چیزی بدو دهی خشنود شود و رفتاری را که‬ ‫نسبت به وی کرده ای فراموش کند ‪ ،‬طرخون بار ها با وی جنگ کرده و چون فدیه به او داد پذیرفت و خشنودی کرد ‪ ،‬این‬ ‫مردی پر سطوت و بد کاره است ‪ ،‬اگر از اوجازه گیرم و باز گردم ثواب باشد ‪122 » .‬‬ ‫و اما شاد روان عبدالحی حبيبی در باره نيزک و اين اسم در تاريخ کشور ما چنين می نويسد ‪:‬‬ ‫« در اوايل فتوحات اسالمی در صفحات شمال افغانستان نام از نيزک يا نيزک طرخان نيز برده می شود ‪ ،‬در تواريخ عربی بار‬ ‫اول در جايی او را ذکر می کنند ‪ ،‬که در سنه ‪ 31‬هه ‪ ،‬يزد گرد بن شهريار آخرين پادشاه ساسانی ‪ ،‬از حمله آوران عرب‬ ‫شکست خورده ‪ ،‬و به مرو گريخته بود ‪.‬‬

‫در اين اوقات مرزبان مرو ‪ ،‬ماهويه بن مافنا ه بن فيد نام داشت که پسر ش براز وکيل وی بود ‪.‬‬ ‫بقول کريستن سين در اين وقت در تخارستان يبغو ( در عربی جيغويه) که لقب قديم شاهان کوشانی بود حکم می راند ‪ ،‬و امير‬ ‫زير دست داشت که او را راشاذ ( مشتق از خشا يثشا ـپادشاه ) گفتندی ‪ ،‬و نيزک طرخان که در بادغيس مقام داشت ‪ ،‬همين شاذ‬ ‫را بادار خويش شناختی ‪.‬‬

‫‪84‬‬

‫چنين به نظر می آيد ‪ ،‬که نيزک نام يک نفر نباشد ‪ ،‬بلکه حمکرانان باشند که زير دست يبغو ی تخارستان به سر زمين جنوبی‬ ‫مجرای امويه حکم می راندند ‪ .‬زيرا ما در تاريخ اين دوره بار اول نام نيزک طرخان را در سنه ‪ 31‬در داستان کشتن يزدگرد می‬ ‫شنويم که ماهويه مرزبان مرو اين شاه را به دستياری نيزک طرخان کشته بود و موخر ترين ذکر او در تاريخ همان است که در‬ ‫سنه ‪ 21‬خ در تخارستان به امر قتيبه بن مسلم باهلی حکمران عربی کشته شد ‪.‬‬


‫بين سنه ‪ 31‬تا ‪ 21‬شصت سال فاصله است و اگر در سنه ‪ 31‬خ نيزک را حکمران فعال و مقدری بشماريم ‪ ،‬البد بايد ‪ 25‬ساله‬ ‫باشد ‪ ،‬که در حين قتل او را در اشکمش بدخشان در سنه ‪ 21‬خ عمر ش به ‪ 45‬سالگی می رسد ‪ ،‬و مشکل به نظر می آيد که يک‬ ‫نفر بيش از هفتاد سال حکمرانی کند ‪ ،‬و در آخر عمر به سن ‪ 45‬ساله گی هم آنقدر فعال و جنگی و زور آزما باشد ‪ ،‬که با‬ ‫لشکريان نيرو مند عرب مدت ها صف ارايی کند ‪ ،‬و بالخره هم ماه ها در يک گوشه کهسار‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫( کرز) با فاقه و جوع مقاومت نمايد ‪ .‬پس به احتمال قوی توان گفت که نيزک نيز لقب است ‪ ،‬برای يک دودمان يا سلسله ء‬ ‫حکمرانان که در اوايل عهد اسالمی از تخارستان تا مرو تسلط داشتند ‪ ،‬و ابن خرداد به در جملهء القاب ملوک کوچک ترک‬ ‫نيزک را هم نام می برد ‪ .‬نيزک معاصر يزدگرد ( حدود ‪ 31‬خ ) که مورخان عرب لشکريان او را ترک ( عناصر کوشانی‬ ‫هفتلی) شمرده اند از يزدگرد دخترش را به زنی خود خواست ‪ ،‬ولی شهزاده ساسانی او را در نامه يی از بنده گان خويش خواند ‪،‬‬ ‫و به اين امر تن نداد ‪ ،‬بنا برآن نيزک در کناباد بر او حمله برد و يزدگرد به مرو گريخته در آسيابی درآمد و به دست آسيابان به‬ ‫قتل رسيد‪.‬‬ ‫بعد از اين ذکر نيزک در سنه ‪ 44‬خ ديده می شود که يزيد بن مهلب قلعه نيزک را در بادغيس فتح کرد و نيزک خزاين آن قلعه را‬ ‫به او سپرد ‪ ،‬و با لشکر عرب صلح نمود ‪ {.‬اما چيزی که در اينجا اشتباه افتاده اين است که نيزک خزاين قلعه را خود تسليم‬ ‫ننموده است بلکه يزيد بن مهلب ‪ ،‬هنگامی که پس از مراقبت های بسيار خبر می شود که نيزک از قلعه بر آمده و به سفر رفته‬ ‫است ‪ ،‬به همان قلعه شبيخون ميزند و قلعه را غارت می نمايد ‪ .‬و پس از آن که نيزک بر می گردد جمع از اعراب دزد و‬ ‫غارتگر مسلمان را اسير خود می سازد}‬ ‫در سنه ‪ 46‬خ هنگاميکه قتيبه بن مسلم باهلی از طرف وليد بن عبدالملک اموی بر خراسان والی شد ‪ ،‬نيزک که جمعی از اسيران‬ ‫مسلمان را در دست داشت ‪ ،‬آنها را رها نموده ‪ ،‬و نزد قتيبه فرستاد ‪ ،‬وی سليم ناصح را نزد نيزک گماشت که او را به اطاعت‬ ‫فراخواند ‪ ،‬و نيزک بعد از تحکيم پيمان با قتيبه به شرطی صلح نمود ‪ ،‬که بادغيس را آزاد گذارد ‪ ،‬و به آنجا نيايد بعد از اين‬ ‫نيزک را در سنه ‪ 44‬هه در جنگ های صفحات شمال آمو با قتيبه همراه می يايبم که دراين جنگ ها قتيبه با طرخون پادشاه سغد‬ ‫به اخذ فديه و گروگان صلح نمود ‪ ،‬ولی نيزک که ميخواست رقيب شمالی خود را به وسيله قوای عرب در هم شکند از اين واقعه‬ ‫رنجيد و به قول طبری به ياران خود گفت‪ :‬اين مرد تازی مانند سگ است که اگر بزنی فرياد می کند ‪ ،‬و اگر نان دهی اطاعت‬ ‫می نمايد ‪ ،‬و اگر با وی بجنگی و باز چيزی دهی ‪ ،‬خوش می شود ‪ ،‬و همه را فراموش می سازد ‪ ،‬بهتر است او را پدرود گويم‬ ‫‪.‬‬ ‫نيزک در امل از قتيبه اجازت گرفت ‪ ،‬و با سرعت روی به تخارستان نهاد ‪ ،‬و چون به معبد نوبهار بلخ رسيد درآنجا به تقديم‬ ‫نيايش و پرستش پرداخت ؛ ولی به همراهان خويش از ندامت قتيبه فراگفت و پيشگويی نمود که او را تعقيب می کند‪ .‬اين سخن‬ ‫راست بر آمد و مغيره بن عبدهللا که از طرف قتيبه به گرفتاری نيزک گماشته شده بود ‪ ،‬به بروقان بلخ رسيد ‪ .‬اما نيزک به‬ ‫سرعت خود را به دره خلم رسانيده و بر قتيبه و لشکريان عرب خروج کرد ‪.‬‬ ‫نيزک زير دست الشذ جيغويهء کهن سال تخارستان بود ‪ ،‬چون در اين جنبش او را مانع خويش می ديد ‪ ،‬بنا بر آن اولتر الشذ را‬ ‫بگرفت ‪ ،‬و در زنجير سيمينش کشيد و عامل قتيبه ‪ ،‬محمد بن سليم ناصح را از تخارستان برا ند ‪ .‬و برای اينکه تمام قوای ملی‬ ‫را در مقابل عرب مجهز و متحد سازد ‪ ،‬در اين طرف دره خلم ( تاشقرغان ) مرکز گرفت ‪ ،‬و به تمام امرا و سرداران آن وقت‬ ‫که در شمال مملکت حکمرانی داشتند نامه ها نوشت و ايشان را به تمرکز قوای ملی در دفع قتيبه دعوت نمود ‪ .‬چون موسم‬ ‫زمستان بود ‪ ،‬تمام سرداران ملی موسم بهار را برای مقابلت و پيکار مناسب داستند ‪ ،‬و اين سرداران عبارت بودند از ‪:‬‬ ‫‪1‬ـ اسپهبد بلخ ( در اين وقت حکمران بلخ با اين لقب مشهور بود )‬ ‫‪ 2‬ـ باذام دهقان مرورود ( دهقان لقب سردار ملی بود )‬ ‫‪ 3‬ـ سهرک دهقان تالقان‬ ‫‪ 4‬ـ ترسل ‪ ،‬دهقان فارياب‬ ‫‪ 5‬ـ جوزجانی ‪ ،‬دهقان جوزجان‬ ‫اما در اين طرف هندوکش که کابل شاه حکمرانی داشت نيزک او را نيز به شمول در اين اتحاديهء ملی فراخواند و وعده گرفت‬ ‫که اگر قوای ملی در شمال هندوکش از پيش قوای عرب پس نشينند ‪ ،‬بايد کابل شاه در سرزمين خويش به وی پناه دهد ‪.‬‬

‫‪85‬‬


‫کابل شاه تمام اين شروط را پذيرفت و نيزک اموال گرانباری خود را به کابل فرستاد ‪ .‬قتيبه چون از اين تجاويز آگهی يافت ‪،‬‬ ‫زمستان سخت فرا رسيده بود ‪ ،‬بنا برآن اتمام کار را به بهار آينده باز گذاشت و علی العجاله عبدالرحمان برادر خود را با دوازده‬ ‫هزار لشکر در بروقان دو فرسخی بلخ تمرکز داد ‪ ،‬و خود وی در سنه ‪ 97‬هه با ملک تالقان که وعده شمول اتحادیه عسکری‬ ‫نیزک را داده بود در آویخت ‪ ،‬و کشتار عظیم بکرد و در طول چهار فرسخ اجساد مصلوبین را بیاویخت‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چون موسم سرما گذشت در سنه ‪ 21‬ة قتيبه مرزبانان مرورود و فارياب و جوزجان و تالقان را مطيع گردانيده و با قوای‬ ‫فروان که از نيشاپور و غيره رسيده بودند روی به بلخ نهاد و اسپهبد بلخ نيز مقاومت کرده نتوانست ‪.‬‬ ‫باری قوای نيزک در دره خلم پيکارهای سخت نمودند ‪،‬و شهر خلم ( تاشقرغان ) که به اين طرف دره واقع است ‪ ,‬قرارگاه قوای‬ ‫مدافع نيزک بود ‪ .‬چون قوای قتيبه گذرگاهی جز اين مدخل نداشتند ‪ ،‬و از اوضاع جغرافی و راه های اين سرزمين نيز آگاه نبودند‬ ‫‪ ،‬مدتی در اين جا باقی ماندند‬ ‫از سوء حظ يکی از خانان اين سرزمين که او را ( روب خان) گفتندی ‪ ،‬و در روب و سمنگان سرداری داشت ‪ ،‬به اميد نجات‬ ‫خويش پيش قتيبه آمد ‪ ،‬و بعد از آنکه پيمان امن گرفت ‪ ،‬مدخل قلعه لشکری را که در ماورای دره بودنشان داد‪.‬‬ ‫بدين صورت در نيتجه فرومايه گی خان روب نخستين سنگر دفاعی نيزک و درهء خلم درهم شکست و قوای عرب بر سمنگان‬ ‫تاختند و نيزک در پنج چاه بغالن مقاومت می کرد ‪ .‬چون حريف را نيرومند ديد ‪ ،‬اثقال احمال خود را به کابل شاه فرستاد و خود‬ ‫وی به کوهسار کرز پناه برد ‪ ،‬در حالی که عبدالرحمن برادر قتيبه او را تعقيب می کرد ‪ ،‬خود قتيبه در اشکميت ( اشکمش‬ ‫کنونی تالقان ) نزول نمود و چون دره کرز جز يک راه مدخلی ديگر نداشت ‪ ،‬مدت دوماه حمله آوران عرب را يارای فتح آن‬ ‫نبود ‪.‬‬ ‫در اين مدت قلت خوردنی ها و شيوع مرض چيچک ‪ ،‬لشکريان و همراهان نيزک را در کرز تهديد می کرد و حتی جبغويه‬ ‫کهنسال نيز دانه های چچيک کشيد‪ .‬بنا بر اين قتيبه حيلتی انديشد ‪ .‬سليم ناصح را پيش نيزک ارسال داشت و تهديدش نمود که‬ ‫اگر نيزک را نياورد او را به دار خواهد آويخت ‪ .‬در اين وقت قرارگاه قتيبه دو فرسخ از لشکرگاه برادرش عبدالرحمن دور بود ‪،‬‬ ‫وسليم ناصح با سفارش قتيبه نزد عبدالرحمن رفت ‪ ،‬و از آنجا نان و حلوای فراوان برداشت ‪،‬و گماشتگان عبدالرحمن را در مدخل‬ ‫دره کرز گماشت و گفت ‪:‬‬ ‫هرگاه نيزک را با من يکجا ببينيد ‪ ،‬فورأ بين ما و مدخل دره حايل آييد و لشکريان را به نان و حلوا مشغول گردانيد !‬ ‫سليم با چنين نقشه کار پيش نيزک رفت و او را به اميد امان و حفظ جان به اطاعت قتيبه خواند ‪ .‬نيزک تسليم شد و با او از دره‬ ‫بر آمد و سليم را گفت ‪:‬‬ ‫هيچکس نميداند که کجا می ميرد ؟ ولی من ميدانم که قتيبه مرا می کشد ‪.‬‬ ‫به هرصورت قوای مقاومت حصاريان دره کرز به پايان رسيده بود و کاروان آخرين نيزک با يبغوی پير وصول و عثمان‬ ‫برادر زاده گان نيزک وصول طرخان نايب يبغو و خنس و طرخان منصبداران امنيت نيزک از دره کرز بر آمد و چون به مقر‬ ‫عبدالرحمن رسيدند تمام ايشان را در غل و زنجير کشيدند و قتيبه ‪ ،‬معاويه بن عامر عليمی را به تصاحب اموال نيزک در کرز‬ ‫گماشت ‪ ،‬و نامهء را به حجاج نوشت که بعد از چهل روز پاسخ آن با امر قتل نيزک رسيد ‪ .‬قتيبه با وجود وعده های امان و‬ ‫پيمانی که با نيزک داده بود و رجال لشکر وی آنرا فراموش نمی کردند ‪،‬و در مجلس مشوره عسکری ياد آوری می نمودند ‪،‬‬ ‫تمام اين نيزکيان را در حدود دوازده هزار نفر بکشت و نیزک را با دو برادر زادهء او در چشمه وخش خاشان اشکمش به دار‬ ‫آویخته و سر نیزک به در بار حجاج فرستاده شد ‪ ،‬و مغيره بن حبناء اين داستان را در قصيده طويلی گفت که اين بيت از آنجا‬ ‫است‪:‬‬ ‫لعمری لنعمت غزوة الجند غزوة ــــ قضت نجها من نيزک و تعلت‬ ‫تمام اموال عقار نيزک بدست قثيبه افتاد و در موزه اش نگينی بود گرانبها تر از همه که آن هم به قتيبه رسيد و يبغو را رها‬ ‫کردند و در شام به در بار وليد فرستادند‪ .‬داستان جنبش نيزک که آخرين فرد مدافع تخارستان بود ‪ ،‬چنين به انجام رسيد ‪ .‬نام‬ ‫نيزک از اسمای مقام زبان تخاری به نظر می آيد که در آن سرزمين رواج داشت ‪ .‬مثأل در ‪ 121‬هه که نصر بن سيار در‬ ‫ماورءالنهر به سوقيات لشکری می پرداخت ‪ ،‬بر شاش ( تاشکند کنونی ) شخصی را به نام نيزک بن صالح مولی عمرو العاص‬ ‫گماشته بود ‪.‬‬

‫‪86‬‬


‫چنين به نظر می آيد که اين نيزک مقتول سنه ‪ 21‬هه دين اسالم را نپذيرفته باشد ‪ ،‬زيرا وقتی که از لشکرگاه قتيبه جدا گرديد و‬ ‫به نوبهار بلخ رسيد ‪ ،‬در اينجا مراسم پرستش را به جا آورد » ‪244‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ يعقوبی هم ذکر شده که ‪ « :‬چون قتيبه بخارا و تالقان را فتح کرد ‪ ،‬نيزک از وی اذن خواست تا به سرزمين خويش باز‬ ‫گردد و نيزک اسالم آورده و عبدهللا ناميده شده بود‪ .‬قتيبه او را اذان داد تا به تخارستان بازگشت پس نافرمان شد و با عجم ها‬ ‫مکاتبه کرد و لشکر ها فراهم ساخت ‪ .‬قتيبه جنگ با وی را آماده شد و سليم ناصح را که دوست وی بود نزد او فرستاد و پيوسته‬ ‫با او خدعه می کرد و از طرف قتيبه هر چه خواستار می شد با وی می بخشيد تا به شرط امان نزد قتيبه آمد و چند روزی نزد‬ ‫وی بماند ‪ .‬سپس قتيبه خود و خواهرزاده اش را گردن زد و سر های آندو را نزد حجاج فرستاد و زن نيزک را گرفت و چون با‬ ‫او خلوت نمود گفت ‪ :‬چقدر تو نادانی ! آيا گمان می کنی با آنکه شوهرم راکشته و پادشاهی من را ربوده ای ‪ ،‬با تو خو خواهم‬ ‫گرفت ؟ پس او را رها کرد و گفت ‪ :‬به هر کجا خواهی رهسپار شو ‪241 » .‬‬ ‫‪.‬‬ ‫در تاريخ طبری توطئه خاينانه قتيبه بر عليه نيزک مفصأل نوشته شده است که چگونه قيتبه جالد و مسلمان يکی از ياران نيزک‬ ‫( سليم ناصح ) که از عجمان بوده و برده عبيدهللا پسر ابوبکربود را وادار می سازد که نيزک را بفربيد و نزد او بياورد ‪ .‬طبری‬ ‫می نويسد ‪ .. . «:‬گويد ‪ :‬نيزک در کرز حصاری شد و جز از يک سو به طرف وی راه نبود که سخت بود و اسب از آن عبور‬ ‫نمی کرد ‪ .‬قتيبه دو ماه او را محاصره کرد تا آذوقه يی که به دست نيزک بود کاستی گرفت و آبله در انها افتاد و جيبغويه آبله‬ ‫گرفت ‪ .‬قتيبه نيز از زمستان بيمناک بود ‪ ،‬پس سليمان ناصح را پيش خواند و گفت ‪ ( :‬پيش نيزک رو و تدبير کن که او را بی‬ ‫امان پيش من آ وری ‪ ،‬اگر مقاومت کردو امتناع ورزيد امانش ده و بدان که اگر ببينمت و او با تو نباشد بر دارت می کنم ‪ ،‬برای‬ ‫جان خويش کار کن ) ‪ .‬سليمان گفت ‪ :‬برای من به عبدالرحمن نامه بنويس که مخالفت من نکند‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬خوب ‪ ،‬و برای وی نامه نوشت ‪.‬‬ ‫سليم برفت ‪ ،‬خوردنيهايی همراه داشت که چند روزی می ماند با بارهای نان وقتی به نزد نيزک رسيد بدو گفت ‪ :‬ای سليم مرا‬ ‫رها کردی ؟‬ ‫سليم گفت ‪ :‬آمده بودم بگويم چنين کنی که اميدوارم به سالمت مانی و منزلت تو به نزد وی به حال اول باز گردد ‪ ،‬نمی پذيری‬ ‫می روم ‪.‬‬ ‫گفت پس غذا بخوريم ‪.‬‬ ‫گفت چنان پندارم که گرفتاريد و به تهيه غذا نمی توانيد پرداخت و ما غذا بسيار داريم ‪.‬‬ ‫گويد که سليم غذا خواست که غذای بسيار بياوردند ‪.‬‬ ‫سليم بدو گفت‪ :‬ای ابو الهياج من نيکخواه توام می بينم که يارانت به سختی افتاده ‪.‬اگر محاصره شان طوالنی شود و بدين حال‬ ‫بمانی اطميان ندارم که که با تسليم کردن تو امان نگيرند ‪ .‬حرکت کن و پيش قتيبه بيا ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬من از وی به جان خويش در امان نيستم و بی امان پيش وی نمی آيم که پندارم اگر امانم بدهد می کشدم ‪ ،‬ولی امان گرفتن‬ ‫دستاويز و مايه ء اميد است‪.‬‬ ‫گفت وی ترا امان داده است از من بد گمانی؟‬ ‫گفت نه‬ ‫گفت پس با من بيا‬ ‫ياران نيزک نيز گفتند ‪ :‬کار سليم را بپذير که وی کسی نيست که نادرست بگويد ‪.‬‬ ‫پس نيزک اسبان خود را خواست و با سليم برون شد ‪.‬جيعويه نيز که از آبله بهی يافته بود باصول و عثمان برادر زاده گان نيزک‬ ‫و صول و طرخون خليفه جيغ‪.‬يه و خنس طرخون ساالر نگهبان نيزک همراه وی بود ند‬

‫‪87‬‬

‫گويد سليم با نيزک و کسانی که همراه وی بودند برفتند تا پيش عبدالرحمن بن مسلم رسيدند ‪ ،‬عبدالرحمن آنها را پيش قتيبه برد که‬ ‫ياران نيزک را بداشت و نيزک را به ابن بسام ليسی سپرد و به حجاج نامه نوشت و اجازه خواست نيزک را بکشد ‪ .‬ابن بسام‬


‫نيزک را به سراپردهء خويش برد و بدور سراپرده خندقی زد و نگهبانان بر آن گماشت ‪ .‬قتبيه معاويه بن عامر عليمی را فرستاد‬ ‫که هر چه کاال در کرز بود با کسانی که آنجا بودند بگرفت و پيش قتيب آورد که آنها را بداشت و در انتظار نامه حجاج بود ‪.‬‬ ‫نامهء حجاج پس از چهل روز بيامد که دستور داده بود نيزک را بکشد‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گويد ‪ :‬پس قتيبه نيزک را پيش خواند و گفت‪ ( :‬ترا به نزد من و يا به عبدالرحمن و يا سليم قراری است ؟ ) گفت ‪ :‬به نزد سليم‬ ‫قراری دارم‬ ‫گفت ‪ :‬دروغ می گويی و برخاست و بدرون رفت ‪ .‬نيزک را به بازداشتگاهش بردند و قتيبه سه روز بر کسان ظاهر نشد ‪.‬‬ ‫گويند ‪ :‬به روز چارم قتيبه برون شد و به مجلس نشست و کسان را اجازه داد و گفت ‪ ( :‬در باره کشتن نيزک چه می گوييد ؟ ) که‬ ‫اختالف کردند يکی گفت ‪ :‬او را بکش ‪ ،‬يکی گفت ‪ :‬با وی پيمان کردی او را مکش ‪ ،‬يکی گفت ‪ :‬برای مسلمانان مايه خطر است‬ ‫‪ .‬گويد در اين وقت ضرار بن حصين ضبی بيامد که بدو گفت ‪ :‬ضرار تو چه می گويی ؟‬ ‫گفت ‪ :‬می گويند که از تو شنيندم که می گفتی با هللا پيمان کرده ای که اگر دار بر او تسلط داد خونش بريزی ‪ ،‬اگر چنين نکنی‬ ‫دگر ترا بر او تسلط نمی دهد‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬قتيبه دير بيانديشيد ‪ ،‬پس از آن گفت ‪ :‬بخدا اگر از عمر من پيش از آن نمانده باشد که سه کلمه بگويم می گويم ‪ :‬بکشیدش‬ ‫بکشیدش بکشیدش ‪ ،‬و نيزک را پيش خواند و دستور داد او را با يارانش بکشند که با هفتصد کس کشته شد ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬ولی باهليان گويد ‪ :‬قتيبه نيزک را امان نداد ‪ ،‬سليم نيز او را امان نداده بود ‪ .‬و چون می خواست او را بکشد وی را پيش‬ ‫خواند و يک شمشير خنفی بخواست و از نيام بر کشيد و آستين های خويش را کشيد و بدست خويش گردن او را بزد ‪ .‬به‬ ‫عبدالرحمن نيز بگفت تا گردن وصول را بزد‪ .‬صالح را نيز بگفت تا عثمان و به قول شقران برادر زادهء نيزک را بکشت ‪ .‬به‬ ‫بکر بن حبيب تيمی که از مردم با هله بود گفت ‪ :‬آيا نيرو داری ؟‬ ‫گفت آری و مايلم ‪ ،‬بکر خوی بدوی داشت‬ ‫قتيبه گفت ‪ :‬اين تو و اين دهقانان‬ ‫گويد وقتی کسی را پيش وی می آوردند گردنش را می زد و می گفت ‪ :‬بياريد و نبريد ‪.‬‬ ‫بگفتهء با هليان کسانی که آن روز کشته شدند دوازده هزار کس بودند ‪ .‬نيزک و دو برادر زاده اش را بر چشمهء به نام وخش‬ ‫خاشان در اشکميشت بياويختند ‪242 » .‬‬ ‫در تاريخ ابن اثير ضمن شرح مفصل کشتار مردم خراسان يعنی قوای مقاومت عليه اعراب متجاوز به سرداری نيزک که نوشته‬ ‫شده است که ‪:‬‬ ‫« مردمان می گفتند ‪ :‬نیزک با دغل کاری قتیبه کشته شد ‪ .‬یکی از آن میان سرود ‪.‬‬ ‫ترجمه شعر ‪ ( :‬هرگز دغل را دور اندیشی مپندار ‪ ،‬زیرا چه بس که کام ها بر پایهء آن باال روند و از فراز به نشیب در غلتند )‬ ‫»‪171‬‬

‫‪88‬‬

‫‪ .‬قتيبه دوازده هزار مرد جنگی خراسان را با نامردی ودغلی قتل نمود ‪ .‬او پس از کشتار دوازده هزار مرد خراسانی ‪ ،‬همهء‬ ‫دارايی ها و زنان و دختران شان را نيز به کنيزی و غالمی گرفت ‪ .‬اکنون معلوم نيست که مردم تخار و کابل و بلخ و جوزجان و‬ ‫تخارو همه افغانستان ‪ ،‬چگونه غيرت ان خواهران و مادران هموطن خويش رابجا می آورند و بر قاتلين نياکان خويش چه‬ ‫خواهند گفت‪ .‬اما چه نامردانه است اگر همه ناروايی های که بر ناموس اين ملت ‪ ،‬اعراب مسلمان روا داشته است سکوت گردد‬ ‫و ندانيم که چرا و چگونه مجبور به قبول اسالم شديم و اعراب بر ما حاکم گرديد ‪ .‬به هرحال اين بحثی است در يک فصل جدا‬ ‫در همين کتاب‪ .‬اما فقط يک اشاره الزم است و آن اين که وقتی دوازده هزار فرزند ‪ ،‬يا پدر کشته شد و مادران و همسران آن‬ ‫جانبازان مقاومت ‪،‬برای حفظ جان کودکان و يا پيران و خرد ساالن ديگر از ترس شمشير جالدان عرب کلمه شهادت عرب می‬ ‫خواندند تا حداقل زنده ماندند و با آنکه کنيزی و بردهگی در انتظار شان بود ‪.‬چنانکه در همين سالهای اخير مردم به بهای زنده‬ ‫ماندن از کشتار مجاهدين اسالمی حافظ دين و منافع مادی و معنوی اعراب در افغانستان ناگزير شده بودند شلوار های خود‬ ‫بکشند و تنبان بپوشند و بروت ها را بتراشند و ريش بگدارند و زنان زنده در کفن ها خود را بپوشانند‪ .‬عين همين حالت زمانی‬ ‫که اعراب بر افغانستان تجاوز نمود بر مردم تحميل گرديد که از روی ناگزيری اسالم را قبول نمايند ‪.‬‬


‫به هر حال اين تحميل جنايت از سوی اعراب و تسلم شدن مردم ا از روی ناگزيری ادامه داشت‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قیام مردم شومان علیه اعراب مسلمان ‪:‬‬ ‫پس از قتل نيروی مقاومت نيزک ‪ ،‬قتيبه که بنا به دستور خلفای اسالم قصد داشت همه خراسان را از مردمان بومی به وسيله‬ ‫کشتار و به برده کشاندن خالی سازد و اعراب را جاگزين ايشان بسازد ‪ ،‬از تخارستان بسوی کش و نسف( نخشب ) روانه شد‬ ‫وآنجا را اشغال کرد ‪ .‬علت بار دوم حمله قتيبه به شومان کش و نخشب برای آن بود که مردم دوباره به عدم اطاعت و برداخت‬ ‫جزيه برای اعراب اقدام و تصميم اتخاذ نموده بودند‪ .‬چنانکه بار ها گفته شد هر باری که مردم امکان می يافتند برعليه اعراب‬ ‫می شوريدند ولو به پيروزی خويش اميد اندکی هم می داشتند ‪ .‬در تاريخ ابن اثير در همين مورد نوشته شده است که ‪:‬‬ ‫« در اين سال قتيبه به شومان رفت و آن را در ميان گرفت‪ .‬انگيزه اين کار آن بود که پادشاه آن کار گزار قتيبه را از نزد خود‬ ‫بيرون راند ‪ ،‬قتيبه دو فرستاده به نزد او گسيل کرد که پادشاه شومان را فراخوانند تا آنچه را در پيمان آشتی گرفته است بپردازد‪.‬‬ ‫اين دو نفر نزد شومان رفتند ‪ .‬مردم آن به سوی اين دو بيرون آمدند و تيرباران کردند ‪ .‬قتيبه به خويشتن خويش به سوی ايشان‬ ‫رفت شاه شومان تمام دارايی و زر و زيورهای شومان را به چاهی انداخت که به دست اعراب نيفتد و خود با سپاه خود شخصأ‬ ‫به جنگ با قتيبه برآمد‪ .‬او آنقدر جنگيد تا کشته شد ‪ .‬قتيبه آن دژ را گشود و تمام رزم آوران را به قتل رسانید و زنان و کودکان‬ ‫ایشان را به اسیری گرفت » ‪244‬‬ ‫محمد بن جرير طبری می نويسد که ‪ « :‬قتيبه از بلخ برفت و از نهر گذشت و سوی شومان رفت که شاه آنجا حصاری شده بود و‬ ‫منجنيقها نصب کرد و قلعهء وی را هدف کرد و درهم کوفت و چون شاه شومان از غلبهء قتيبه بيمناک شد و آنچه را بر او می‬ ‫گذشت بديد هرچه مال و جواهر داشت فراهم آورد و درچاهی در ميان قلعه افگند که کس به عمق آن نمی رسيد‪.‬‬ ‫قتيبه قلعه را بگشود وشومان با آنها جنگيد تا کشته شد و قتيبه قلعه را به زور گشود و جنگاوران را بکشت و زن وفرزند اسير‬ ‫گرفت « آنگاه سوی باب الحديد بازگشت و از آنجا سوی کش و نسف رفت و حجاج برايش نوشت که ‪ ( :‬کش را بکوب و نسف‬ ‫را ویران کن )‪.‬‬

‫سوختاندن شهر فاریاب و قتل و کشتار در کش و نخشب ‪:‬‬ ‫قتيبه کش و نسف را بگرفت ‪ ،‬فاریاب در مقابل وی مقاومت کرد که آنجا را بسوخت و سوخته نام گرفت پس ازآن قتيبه برادر‬ ‫خويش عبدالرحمن را از کش و نسف برای مقابله ء طرخون سوی سغد فرستاد » ‪245‬‬ ‫يعقوبی در تاريخ يعقوبی می نويسد که ‪ « :‬قتیبه از شومان صد هزار اسیر گرفت و با غنیمت های که مانند آن شنیده نشده بود‬ ‫» ‪246‬‬ ‫‪.‬قتيبه که در جالدی شهره شرق شده بود به خاطر تحقق آرمان های استراتيژيک اعراب که در زمان محمد بن عبدهللا‬ ‫طرح اين استراتيژی تصويب يافته بود ودر کتابی به نام قرآن تدوين گرديد از هيچگونه خشونت و بی عاطفه گی رو گردان نبود ‪،‬‬ ‫او ميخواست شرق را يکسره مدغم به جزيرةالعرب بسازد و باديه نشينان عرب را شهر نشين و شهر نشينان عجم را به مثابهء‬ ‫نوکر و غالم اعراب در باديه سرگردان بسازد که ساخت و به آروزی پيغمبر خويش که به قوم خود که گفته بود ‪ « :‬می خواهم‬ ‫کلمهء بگويند که عربان مطيع شان و بر عجم تسلط يابند » ‪ 246‬نايل هم آمد ‪ .‬جنایت بی مانند ساالر اسالم‪ ،‬قتیبه در تاریخ‬ ‫بشری در خوارزم ‪:‬‬ ‫قتيبه بعد از آن که شهر فارياب را سراسر با همه مردمش آتش می زند و می سوزاند ازآنجا بنا به جاه طلبی شاه خوارزم که در‬ ‫پی رقابت با برادرش از قتيبهء جالد عرب خواهان استمداد می گردد روانه ء آن شهر می شود ‪ .‬در تاريخ طبری و تاريخ کامل‬ ‫ابن اثير شرح رويداد خوارزم به وسيله قتيبه يکسان آمده است ‪ .‬بالذری هم بسيار خالصه از اين حادثه ياد نموده می نويسد ‪:‬‬ ‫‪.‬‬ ‫« گويند ‪ :‬شهريار خوارزم ناتوان بود ‪ .‬برادرش خرزاد به مخالفت بر خاسته بر وی غالب گرديد ‪ .‬پس نزد قتيبه کس فرستاد که‬ ‫ترا چنين و چنان خواهم داد و کليد های شهر به تو خواهم سپرد ؛ بدان شرط که کشور را بدون دخالت برادرم به من باز دهی ‪.‬‬

‫‪89‬‬

‫خوارزم ‪ ،‬سه شهر است که با پارگينی به پيروان آنها ساخته اند ‪ .‬شهر فيل ‪ ،‬استوار ترين آنها ست‪ .‬علی بن مجاهد گويد ‪ :‬شهر‬ ‫فيل ‪ ،‬همان سمرقند است ‪ .‬پس شهريار خوارزم ‪ ،‬در استوار ترين اين شهر ها فرود آمد ‪ .‬مال را که به آن صلح کرده بودند ‪ ،‬و‬


‫نيز کليد ها را نزد قتيبه فرستاد ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬برادر خويش عبدالرحمن بن مسلم را روانه جنگ خرزاد کرد ‪ .‬عبدالرحمن با او نبرد‬ ‫کرد و سپاهش را در هم شکست ‪ .‬چهار هزار تن اسير شده بودند ‪ .‬آنهارا نيز بکشت ‪ .‬سپس سرزمين خوارزم را ‪ ،‬چنان که‬ ‫شرط کرده بودند ‪ ،‬به شهرياری نخستين باز دادند ‪ .‬ليکن اهل مملکت گفتند ‪ ( :‬وی مردی ناتوان است ) پس بر او حمله آوردند و‬ ‫آنگاه قتيبه ‪ ،‬برادر خويش عبيدهللا بن مسلم‬ ‫بکشتندش‬ ‫را بر خوارزم گماشت » ‪.244‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اما در تاريخ طبری جزئيات اين واقعه به طور مفصل بيان گرديده که آگاهی از آن مايه عبرت هاست ‪ .‬طبری چنين می نويسد ‪:‬‬ ‫« ‪ . . .‬شاه خوارزم با قتيبه صلح کرد که ده هزار سر و مقداری طال و کاال بدهد به شرط آنکه وی را بر ضد شاه خام گرد‬ ‫ياری کند و آنچه را در نامهء خويش بدو نوشته انجام بدهد ‪ ،‬قتيبه اين را پذيرفت و انجام داد ‪.‬‬ ‫قتيبه برادر خويش را سوی شاه جام گرد فرستاد که دشمن خوارزمشاه بود ‪ .‬عبدالرحمن با شاه جام گرد نبرد کرد و او را بکشت‬ ‫و بر زمين وی تسلط يافت و چهار هزار اسير ازآنها پيش قتيبه آوردند که آنها را بکشت ‪.‬‬ ‫وقتی عبدالرحمان اسیران را بیاورد‪ ،‬قتیبه بگفت تا تخت وی را برون آورند و میان کسان جای گرفت و بگفت تا هزار نفر‬ ‫کس از از اسیران را پیش روی او بکشتند و هزار کس را طرف راست وی و هزار کس را طرف چپ وی و هزار کس را پشت‬ ‫سر وی ‪.‬‬ ‫قتیبه برادر خوارزم شخوارزم شاه را و مخالفان وی را بدو تسلیم کرد که آنها را بکشت و اموال شان را مصادره کرد و پیش‬ ‫قتیبه فرستاد ‪ .‬قتیبه وارد شهر فیل شد و چیزی را که بر سر آن صلح کرده بود پذیرفت و سوی هزار اسپ بازگشت ‪.‬‬ ‫باهليان گويد قتيبه از خوارزم یکصد هزار اسیر بدست آورد ‪:242 ».‬‬

‫سغدیان باری دیگر در میان آتش و خون ‪:‬‬ ‫پس ازجنايتی که اعراب به رهبری قتيبه در خوارزم مرتکب شدند ‪ ،‬قتيبه تصميم انجام جنايت را در سمر قند گرفت و متوجه‬ ‫سمر قند شد ‪ .‬بالذری می نويسد ‪. :‬‬ ‫« قتيبه ‪ ،‬پس از آن به جنگ سمر قند رفت ‪ .‬پيش ازآن شهرياران سغد در آن فرود می آمدند ‪ .‬پس ازآن ‪ ،‬همه به اشتيخن می‬ ‫شدند ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬شهر را در محاصره گرفت ‪ .‬چندين بار جنگ کرد تا سرانجام شهريار سغد به ملک چاچ که در طار بند مقيم بود‬ ‫نامه نوشت و او با خلقی از سپاهيانش بدو پيوست ‪ .‬مسلمين ‪ ،‬به مقابله ايشان رفتند ‪ .‬جنگ سخت در گرفت ‪ .‬در آخر قتيبه پيروز‬ ‫آمد و لشکرآنان را بشکست ‪ .‬غوزک ‪ ،‬بر دو هزار و دويست هزار درهم در سال با وی صلح کرد و پذيرفت که قتيبه به شهر‬ ‫شده نماز گزارد ‪ .‬پس وی به درون شهر رفت ‪ .‬غوزک وی را طعام بياورد ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬طعام بخورد و نماز گزارد ‪ .‬چندی بعد ‪،‬‬ ‫مسجدی نيز به پا کرد ‪ .‬آنگاه جمع از مسلمانان را در انجای منزل داد ‪ .‬ازآن جمله بود ضحاک بن مزاحم صاحب تفسيرگو يند ‪:‬‬ ‫صلح غوزک به هفتصد هزاردرهم و سه روز مهمانی مسليمين بود‪ .‬بتکده ها ‪ ،‬آتشکده ها نيز در صلح نامه ذکر شده بود ‪.‬‬ ‫مسلمين ‪ ،‬بت ها را بيرون می آوردند ‪ ،‬زيور ازآنها بر می گرفتند و می سوزاندند » ‪214‬‬ ‫يکی از اعراب وقتی خانه و کاشانه سغديان را گرفته و در سايه های در ختان آراميد نتوانست که مراتب سپاس خود را از‬ ‫قتيبه دريغ دارد ‪ ،‬شعری سرود که آن شعر در فتوح البلدان بالذری چنين آمده است « مختار بن کعب جعفی ‪ ،‬در مدح قتيبه گفت‬ ‫‪ :‬قبايل عرب را در درون شهر سغد بياورد و سغديان را تنها در دشت ها رها کرد ‪211 ».‬‬ ‫‪ .‬قتيبه بن مسلم در انجام جنايات خويش در برابر مردمان هميشه متکی به آيات قران می شد و بر اساس آيه های قرآن اعراب‬ ‫مسلمان را به چور و غارت شهرها وا می داشت ‪ .‬قتيبه پس از آنکه مرتکب جنايت با دستياری پادشاه خرفت شده و وطن فروش‬ ‫خوارزم چهار هزار مردم خوارزم ( جام گرد ) را وحشيانه در چهار سوی خود به قتل می رساند‪ .‬چنانچه در فتح سمرقند‬ ‫متکی به آيه های قران عمل نموده است ‪ ،‬در سغد نيز مطابق آيه های قرآن عمل می نمايد در تاريخ طبری نوشته شده است ‪:‬‬ ‫«وقتی قتيبه مال الصلح خوارزم را بگرفت مجشر بن مزاحم سلمی پيش وی رفت و گفت ‪ ( :‬مرا حاجتی است ‪ ،‬به خلوت شويم )‬ ‫و چون خلوت کرد بدوگفت ‪ ( :‬اگر روزی آهنگ سغد خواهی کرد ‪ ،‬هم اکنون بکن که آنها اطمينان دارند که اين سال سوی آنها‬ ‫نخواهی رفت ‪ .‬اينک ميان تو و آنها ده روز راه است ‪) .‬‬

‫‪90‬‬

‫گفت ‪ :‬کسی اين را به تو گفته ؟‬


‫گفت ‪ :‬نه‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گفت ‪ :‬به کسی گفته ای ؟‬ ‫گفت نه‬ ‫گفت ‪ :‬اگر کسی ازاين ‪،‬سخن کند ‪ ،‬گردنت را ميزنم ‪.‬‬ ‫قتيبه آن روز را به سر کرد و صبحگاه روز بعد عبدالرحمن را پيش خواند و گفت ‪ ( :‬با سواران و تير اندازان حرکت کن و بنه‬ ‫ها را از پيش سوی مرو فرست )‬ ‫پيش بنه ها را سوی مرو فرستاد و عبدالرحمن را از پی بنه به آهنگ مرو همه روز راه پيمود و چون شب در آمد بدو نوشت ‪) :‬‬ ‫صبحگاهان بنه ها را سوی مرو روان کن و با سواران و تير اندازان سوی سغد روان شو و خبر ها را مکتوم دار که من از پی‬ ‫می رسم ‪) .‬‬ ‫و چون خبر به عبدالرحمن رسيد بنه داران را بگفت تا سوی مرو روند و سوی آنجا که قتيبه گفته بود روان شد ‪.‬‬ ‫قتيبه با کسان سخن کرد و گفت ‪ ) :‬خدای اين واليت را به وقتی که غزا يکسر بود برای شما گشود ‪ ،‬اينک سغد بی پشتيبان مانده‬ ‫و مردمش پيمانی را که در ميانه بود شکسته اند و آنچه را با طرخون بر سر آن صلح کرده بوديم نداده اند و با آن چنان کرده اند‬ ‫که خبر داريد و خدای تعالی فرموده است ‪ :‬من نکث فانما ينکث علی نفسه { سوره فتح ‪ 44‬آيه ‪ ( }14‬هرکی نقض بيعت کند به‬ ‫ضرر خويش می کند )!‬ ‫به برکت خدای حرکت کنيد که خوارزم و سغد همانند نضیر و قریظه باشد و خدای عزو جل فرموده ‪ :‬واخری لم تقدر و اعلها قدا‬ ‫حاط هللا بها ‪ ،‬يعنی ‪ { :‬سوره فتح آيه ‪ ( }21‬و غنيمت های ديگر که بدان دست نيافته ايد و خدا بدان احاطه دارد‪) .‬‬ ‫قتيبه وقتی به سغد رسيد که عبدالرحمن با بيست هزار کس پيش از وی آنجا رسيده بود و قتيبه با مردم خوارزم و بخارا پس از سه‬ ‫انااذا انزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين { سوره صافات آيه‬ ‫يا چهار روز از فرود آمدن عبدالرحمن آنجا رسيد و گفت ‪:‬‬ ‫‪ ( } 166‬و چون به ساحت قومی در آيم با بامداد بيم يافته گان چه بد است ‪ ).‬يکماه آنها را محاصره کرد و بارها در حصار شان‬ ‫از يک سوی با آنها نبرد کردند ‪ .‬مردم سغد که از طول محاصره بيمناک بودند به شاه چاچ و اخشاذ فرغانه نوشتند که اگر‬ ‫عربان بر ما ظفر يابند با شما نيز چنان کنند که با ما می کنند ‪ ،‬در انديشهء کار خويش باشيد ‪ .‬مردم آنجاها هم سخن شدند که‬ ‫سوی سغديان آيند و پيغام دادند که گروهی را بفزستيد تا عربان را مشغول دارند تا ما به اردوی شان شبيخون بريم ‪.‬‬ ‫سواران از ابنای مرزبانان و يکه سواران و دليران بر گزيدند و روانه کردند و گفتند شان که به اردوی عربان شبيخون بزنند ‪.‬‬ ‫خبر گيران مسلمانان بيامدند و به آنها خبر دادند که همان شب به وی می رسند‬ ‫مشرکان شبانگاه بيامدند ‪ ،‬از حضور صالح خبر نداشتند و ناگهان به صالح رسيدند و به آنها حمله بردند ‪.‬‬ ‫گويند ‪ :‬يکی از بر جميان می گفت ‪ ( :‬در انجا حضور داشتم ‪ ،‬مردم جنگی تر و با ثبات تر ازفرزندان اين پادشاهان نديده بودم‬ ‫‪.‬آنها را بکشتيم و جز تن چند از آنها جان بدر نبردند ‪ .‬اسلحه ء آنها را به تصرف آورديم و سر ای شان را بريديم و اسيران‬ ‫گرفتيم و ازآنها در باره کشته گان پرسش کرديم گفتند ‪ :‬هر کی را کشته اید پسر شاهی بوده یا بزرگی از بزرگان یا دلیری از‬ ‫دلیران قوم ‪ ،‬مردمانی را کشته اید که یکی شان برابر صد مرد بوده ‪ ) .‬پس نام آنها را نوشتيم و صبحگاهان وارد اردو گاه شديم‬ ‫و هر کدام مان سری را همراه داشتيم که به نام معروف بود ‪ ،‬سالح خوب و کاالی نفيس و کمر بند طال و اسبان نيکو گرفته‬ ‫بوديم که قتيبه همه را به ما بخشيد ‪.‬‬

‫‪91‬‬

‫مردم سغد از اين حادثه شکسته شدند ‪ .‬قتيبه منجنيق ها را در مقابل آنها نهاد و سنگ باران شان کرد و همچنان در کار نبر شان‬ ‫بود ‪.‬مردم بخارا و خوارزم نيز که با وی بودند همدلی کردند و نبرد سخت کردند و جان بازی کردند ‪ .‬غوزک کس پيش قتيبه‬ ‫فرستاد که به کمک برادرانم و اهل خاندانم از مردم عجم با من جنگ می کنی‪ ،‬عربان را سوی من بفرست ‪ .‬قتيبه شجاعان و ميان‬ ‫حاالن سالح و اسقاط داد و با اين به جمع ترکان حمله برد و با سواره و پياده با آنها نبرد کرد و شهر را با منجنيق ها بزد و‬ ‫شکاف در آن پديد آورد که آن را با جوال های ارزن مسدود کردند ‪ . . .‬قتيبه گفت ‪ ( :‬برده گان بيمناک شده اند ‪ ،‬اکنون که ظفر‬ ‫يافته ايد باز گرديد ) پس کسان باز گشتند وروز بعد با آنها به هزار هزار و دويست هزار صلح کرد که هر ساله بدهند و آن سال‬ ‫سی هزار سر بدهند که کودک و پير و عليل در آن ميان نباشد ‪ .‬شهر نيز خالی کنند که مرد جنگی در آن نباشد و درآنجا مسجدی‬ ‫برای قتيبه بسازند که در آيد و نماز کند و برای وی منبر در مسجد نهند که سخن کند ‪ ،‬سپس غذا بخورد و بيرون شود ‪.‬‬


‫وقتی صلح شد قتيبه ده کس را فرستاد ‪ ،‬از هر گروه سپاه دوکس ‪ ،‬که مال الصلح را بگرفتند ‪ .‬قتيبه گفت ( اينک زبون شدند که‬ ‫برادران و فرزان شان به دست شما افتاد ‪) .‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اما به گفتهء باهليان ‪ ،‬قتيبه با سغديان بر سر يکصد هزار سر و آتشکده ها و زيور بتان صلح کرد و چيزی را که بر سر آن صلح‬ ‫کرده بود بگرفت بتان را پيش وی آوردند که زيور از آنها بر گرفتند و بتان را پيش وی نهادند چون فراهم آمد همانند قصر بزرگ‬ ‫بود و بگفت تا آن را بسوزند‪.‬‬ ‫قتيبه گفت ‪ ( :‬من آن را به بدست خود می سوزانم ‪).‬‬ ‫غوزک بيامد و مقابل قتيبه زانو زد و گفت ‪ ( :‬ای امير سپاس داری تو بر من واجب است متعرض اين بتان مشو ) ‪ ،‬اما قتيبه آتش‬ ‫خواست و شعله ء بر گرفت و بيرون شد و تکبير گفت ‪ ،‬آنگاه آتش در بتان زد که بيفرو خت و از بقيهء ميخ های طال و نقره که‬ ‫در بتان بود پنجاه هزار مثقال بدست آوردند ‪.‬‬ ‫آنگاه قتيبه حرکت کرد و جانب مرو روان شد و عبدهللا بن مسلم را بر سمرقند گماشت ‪ .‬و سپاه انبوه پيش وی نهاد و با لوازم‬ ‫جنگ بسيار و گفت ‪ ( :‬نگذار مشرکی از يکی از درهای سمرقند در آيد مگر انکه مهر به دستش خورده باشد ‪ .‬و اگر پيش از آن‬ ‫که باز آيد گل مهر خشکيده بود او را بکش و اگر شب در را ببستی و کسی ازآنها را داخل شهر يافتی او را بکش ) ‪ { .‬قتيبه تمام‬ ‫مرم سمرقند را بيرون شهر کشيده بود و به جای آنها ‪ ،‬به خانه و کاشانهء آنها اعراب را جا داده بود و هرکی که می آمد بايد‬ ‫مهر بنده گی اعراب ميداشت ‪ ،‬در غير آن او را می کشتند ‪ .‬مالحظه کنيد که چگونه مردم را واداشته اند که دين عرب يعنی‬ ‫اسالم را قبول کنند ‪.‬‬ ‫کعب اشقری ‪ ،‬به قول يکی از مردم جعفی ‪ ،‬شعری گفت به اين مضمون‬ ‫هرروز قتيبه غارتی به تصرف می آورد‬ ‫ومال تازه بر اموال می افزايد‬ ‫اين با هلی که تاج بدو دادند‬ ‫وسر ها که سياه بود‬ ‫از بيم وی سفيد شد‬ ‫سغد را با دسته های سوار بکوفت‬ ‫و سغديان را در بيابان رها کرد‬ ‫که فرزند بر فقدان پدر می گريد‬ ‫و پدر غمين ‪ ،‬بر فرزند اشک می ريزد‬ ‫بهر شهری جای گيرد يا سوی آن رود‬ ‫سوارانش در آنجا گودال به جا نهد‪212 » .‬‬ ‫حتی وقتی عمر بن عبدالعزيز خليفه می شود که در نزد مسلمانان به عدالت مشهور است مردم سمرقند نزد او می روند و شکايت‬ ‫می کنند ‪ ،‬مالحظه فرمايد که اين خليفه به ا صطالح عادل چگونه تدبير می کند ‪ .‬در فتوح البلدان بالذری نوشته شده است که ‪. :‬‬ ‫« چون عمر بن عبدالعزيزبه خالفت رسيد ‪ ،‬گروهی از اهل سمر قند نزد وی شدند و شکايت کردند که قتيبه به شهرايشان اندر‬ ‫شده است و مسلمين رابه حيله و ستم درآن جای داده است ‪ .‬عمر ‪ ،‬عامل خويش را نامه نوشت و فرمان داد قاضی برگزيند تا در‬ ‫کار ايشان نظر کند ‪ .‬اگر قاضی به اخراج مسلمين حکم کند آنان را بيرون بايد کرد ‪ .‬عامل خليفه ‪،‬جميع بن حاضر ناجی را به‬ ‫قضاوت بر گزيد ‪ .‬وی حکم به اخراج مسلمانان کرد ‪ ،‬مشروط برآن که سپاه از ايشان با سپاه متساوی آن از مسلمين به هم برآيند‬ ‫‪ .‬مردمان سمر قند ‪ ،‬ماندن ايشان را به جنگ ترجيح دادند مسلمين در ميان آنها مقيم شدند »‪.213‬‬

‫‪92‬‬

‫در تاريخ فتوح البلدان بالذری حرکت های تجاوزی قتيبه در خراسان به گونه مختصر چنين نوشته شده است ‪ .‬هيثم بن عدی‬ ‫گفت ‪ :‬شنودم ابن عياش همدانی را که می گفت ‪ :‬قتيبه ‪ ،‬سراسر چاچ را فتح کرد و به آسبيجا ب رسيد ‪ .‬بعضی گويند ‪ :‬پيش ازآن‬


‫‪ ،‬دژ آسبيجاب را فتح کرده بود ليکن باز ترکان با گروهی از اهل چاچ بر آن چيره شدند تا به روز گار امير المومنين المعتصم‬ ‫باهلل ‪ ،‬نوح بن اسد آن را باز گشود و چنان ديوار بر گرد آن نهاد که همهء تاکستان ها و کشتزار های آن را در بر گرفت ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابو عبيده معمر بن مثنی گويد ‪ :‬قتيبه خوارزم را گشود و سمرقند را به جنگ فتح کرد ‪ .‬پيش از او ‪ ،‬سعيد بن عثمان آنجای را به‬ ‫صلح فتح کرده بود و خوارزميان نيز عهد خود نشکسته بودند ‪ .‬ليکن قتيبه ‪ ،‬مال را که از بهر صلح می پرداختند پسنده نديد و‬ ‫دگر باره آن جای را فتح کرد ‪.‬‬ ‫گويد ‪ :‬قتيبه ‪ ،‬بيکند و کش و نسف و چاچ را فتح کرد ‪ .‬در فرغانه نيز جنگ کرد و بخشی ازآن را گشود ‪ .‬به سغد و اشروسنه‬ ‫نيز لشکر کشيد ‪ .‬گويند قتيبه از سليمان بن عبدالملک بيمناک بود ‪ .‬زيرا در زمان بعيت با عبدالعزيز الوليد ‪ ،‬بر آن همت بسته‬ ‫بود که با عبدالعزيز بيعت کند و مردم را از مبايعت سليمان باز دارد ‪ .‬چون وليد وفات يافت سليمان به خالفت رسيد ‪ ،‬قتيبه خطبه‬ ‫يی خواند و گفت ‪( :‬ای مردم ‪ ،‬هبنقة عائشی خليفهء شما شده است )‪ .‬زيرا سليمان ‪ ،‬با اهل نعمت و قدرت بخش بسيار و‬ ‫سازگاری تمام داشت و از ديگران روی می گردانيد ‪ .‬و هبنقه ـ يعنی يزيد بن مروان ـ اشتران فربهی به علفزار و چراگاه می‬ ‫فرستاد ( و اشتران الغر را هچنان رها می کرد ‪ ).‬و می گفت ‪ ( :‬آنچه را که خدای فاسد گردانيده است من اصالح نکنم ‪214).‬‬ ‫قتل قتیبه به وسیله وکیع ‪:‬‬ ‫چنان که مالحظه شد ‪ ،‬اعراب مسلمان يکی ديگری را به خاطر حکومت کردن و چپاول خراسان به قتل می رساندند و عليه‬ ‫يکدگر توطئه می کردند ‪ .‬بدون آنکه جنت و دوزخی را مدنظر داشته باشند ‪ .‬بالذری در رابطه به قتل جالد بيمانند عرب قتيبه‬ ‫بدست وکيع يک عرب مسلمان ديگر می نويسد ‪ « : :‬قتيبه مردم را به خلع کردن سليمان دعوت می کرد ‪ .‬ليکن کس دعوت وی‬ ‫را اجابت نکرد ‪ ،‬و او بنو تميم را ناسزا گفت و به غدر نسبت داد و گفت ‪ ( :‬شما نه بنو تميم ايد که بنو ذميم ايد ‪ ).‬و بنو بکربن‬ ‫وائل را دشنام داد و گفت ‪ ( :‬ای برادران مسيلمه کذاب ‪ ).‬قوم آزد را نيز سرزنش کرد و گفت ‪ ( :‬نيزه های آهنين را به دور‬ ‫انداخته نيزه قايق رانان بدست گرفته ايد ‪ ،‬از اسبان فرود آمده بر کشتی ها نشسته ايد‪ ) .‬و نيز گفت ‪ ( :‬ای اهل سافله ـ نمی گويم‬ ‫اهل عايله ـ شما را به همان جای که خدا فرموده است فرو خواهم نشانيد ‪).‬‬ ‫گويد ‪ :‬سليمان ‪ ،‬نامه نوشت و قتيبه را فرمان داد که واليت آن ديار را به عهده گيرد ‪ ،‬و نيز فرمان داد که هر کس را که به‬ ‫زندان افگنده است رها کند وعطا های مردمان بپردازد و کسانی را که آهنگ باز گشت به موطن خود کرده اند مانع نشود ‪.‬‬ ‫قتيبه گفت ‪ ( :‬سليمان ‪ ،‬اين تدبير ها همه از بهر من کرده است ‪ ) .‬و آنگاه بر خاست و چنين گفت ‪ (:‬هان ای مردم ‪ ،‬سليمان شما‬ ‫را وعده داده است که مغز استخوان پشه تان دهد ‪ .‬پس از آن از شما طلب خواهد کرد که با جوانی موی در ناکرده بيعت کنيد که‬ ‫ذبيحهء وی حالل نباشد‪ ) .‬ليکن مردم ازآن دشنام ها يی که وی به ايشان داده بود کينه در دل داشتند ‪ .‬مردمان با يکديگر کنکاش‬ ‫کردند و گفتند ‪ :‬بهترآن است که قتيبه ما را اجازه رفتن دهد ‪ .‬ليکن اگر ما را از رفتن باز داشت نبايد که پس ازآن کسی جز‬ ‫خويشتن را مالمت کند ‪.‬‬ ‫خبر به گوش قتيبه رسيد ‪.‬بر خاسته خطبه خواند ‪ .‬نيکويی های را که با ايشان کرده بود يک يک بر شمرد ‪ .‬ايشان را به بی وفايی‬ ‫و مخا لفت با وی سرزنش کرد و از عجمان که خود به ياری ايشان برآنان پيروز شده بود بترسانيد ‪ .‬اما ايشان وی را پاسخی‬ ‫نگفتند و آهنگ جنگ کردند ‪ .‬و از حصين بن منذر خواستند که آمری ايشان را به عهده گيرد ‪ .‬حصين ‪ ،‬خود سر باز زد و‬ ‫اشارت کرد که نزد وکيع بن حسان بن قيس تميمی روند ‪ .‬و گفت ‪ :‬اين کار را کسی جز او نشايد که او مردی است اعرابی و جفا‬ ‫پيشه و قوم او بنو تميم همه اطاعت او کنند ‪ .‬قتيبه بنو االهتم را کشته است و تميميان به خونخواهی آنان برآيند ‪.‬‬ ‫پس ايشان نزد وکيع شتافتند ‪ .‬وکيع ‪ ،‬دست به ايشان داد و همه با او بيعت کردند ‪ .‬پيش ازآن ‪ ،‬سفير ميان ايشان و وکيع ‪ ،‬حيان‬ ‫موالی مصقله بود ‪ .‬درآن هنگام ‪ ،‬چهل تن از جنگجويان بصره و هفت هزار تن از اهل موفه ‪ ،‬و هفت هزار تن از موالی در‬ ‫خراسان بودند ‪.‬‬ ‫وکيع گفت ‪ :‬به خدا که تا سر او نياورم نزديک وی نخواهم شد ‪ .‬پس به سرا پرده قتيبه روان گرديد و بدو رسيد ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬در ميان‬ ‫اهل بيت خويش و گروهی که به او وفادار مانده بودند جای داشت ‪ ،‬برادرش صالح ‪ ،‬غالم خويش را گفت ‪ :‬کمانم را بياور ‪،‬‬ ‫مردی همراه وی بود ‪ .‬به ريشخند گفت ‪ :‬امروز روز کمانگيری نباشد ‪ .‬سپس مردی از بنو ضبه تير بسوی او افگند که به سينه‬ ‫اش نشست ‪ .‬صالح به زمين افتاد ‪ .‬وی را به درون چادر بردند و همانجای در گذشت ‪ .‬در آن هنگام برادرش قتيبه بر بالين او‬ ‫نشسته بود ‪ .‬قتيبه ‪ ،‬با حيان که فرمانده سپاه عجم بود گفت ‪ :‬حمله کن‬ ‫حيان پاسخ داد ‪ :‬هنوز وقت اين کار نيست ‪.‬‬

‫‪93‬‬


‫و چون سپاه عجم بر عرب تاخت ‪ ،‬حيان بانگ بر آورد که ‪ ( :‬ای لشکر عجم ‪ ،‬چرا برای قتیبه ‪ ،‬خود را به کشتن دهید ؟ آیا‬ ‫بدان سبب که با شما نیک جنگیده است ؟ ) پس به همراهی آنان به بنو تميم پيوست ‪ .‬انگاه سپاهيان بهم برآمدند ‪ .‬برادران و‬ ‫خويشان قتيبه ‪ ،‬رها کردن قتيبه را روا نداشتند و درکنارش پايداری می کردند تا سرانجام بند چادر و سايه بان بگسليد و به روی‬ ‫قتيبه افتاد و ستون سايه بان بر سرش فرود آمد و او را بکشت ‪ .‬و عبدهللا بن غلوان سر از پيکرش جدا ساخت ‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گويند ‪ :‬گروهی از برادران و خويشان او ‪ ،‬و نيز کنيز پسر زائيده اش صماء به قتل رسيدند ‪ ،‬آنگاه قوم ازد ‪ ،‬سر و خاتم قتيبه را‬ ‫بر گرفتند و سر او را نزد وکيع آوردند ‪ .‬و کيع سر اورا همراهی سليط بن عطيه حنفی نزد سليمان فرستاد» ‪.‬‬ ‫چون وکيع بن ابی سود به خراسان آمد و پس از جنگ و دليری آنجای را به تصرف خويش درآورد ‪ ،‬سليمان خواست امارات‬ ‫آنجای بدو سپرد »‪.215‬‬ ‫در تاريخ طبری نوشته است که لشکريان مسلمان قتيبه شهر کاشان يکی از شهر های معتبر فرغانه را کامأل سوختاندند طبری می‬ ‫نويسد ‪ :‬قتيبه به سال نود و چارم غزا کرد و چون از رود گذشت بيست هزار مرد جنگی به مردم بخارا و کش و نسف و‬ ‫خوارزم مقرر کرد ‪ .‬پس اينان با وی به سغد رفتند که آنها سوی چاچ فرستاد و خود او سوی فرغانه روان شد و برفت تا به‬ ‫خنجند رسيد ‪ .‬و مردم آنجا بر ضد وی فراهم شدند و به مقابله آمدند و بارها نبرد کردند که پيوسته ظفر با مسلمانان بود ‪ .‬پس‬ ‫ازآن قتيبه به کاشان رفت که شهر معتبر فرغانه بود و سپاهيانی که سوی چاچ فرستاده بود پيش وی باز آمدند که آنجا را گشوده‬ ‫بودند و بيشتر شهررا سوزانيد بودند ‪216 ».‬‬ ‫حرفی که اکنون بايد مطرح کرد اينست که چرا از قتل و غارت و شهر هايی را که چنگيزيان سوختانده و ويران نموده در کتب‬ ‫تواريخ و غير تواريخ به شدت مورد نکوهش قرار گرفته و از شهرهايی که مانند فارياب و کاشان و غيره را اعراب آتش زده اند‬ ‫و هزاران انسان هموطن ما را نابود کرده اند نکوهش به عمل نمی آيد و جنايات اعراب خوانده نمی شود ؟ مگر جنايت هم‬ ‫اسالمی و غير اسالمی دارد که مسلمانان در برابر آن سکوت می نمايند ‪ .‬اکنون که نام از چنگيز به عمل آمد ‪ ،‬بيجا نخواهد بود‬ ‫که که از حمله و نيت اسالمی قتيبه در چين ياد شود تا مکررأ به خاطر آيد که مسلمانان چه هدفی را در حمله شان به کشور ها‬ ‫دنبال می کردند ‪ .‬اکنون گزارشی را که جرير طبری در تاريخ طبری نقل می نمايد که ‪ :‬ن قتيبه ‪ ،‬کثير بن فالن را به کاشغر‬ ‫فرستاد که آنجا اسيران گرفت و به گردن شان مهر نهاد که اين را خدا غنيمت قتيبه کرد ‪216 » .‬‬ ‫کاشغر ‪ ،‬از قلمرو چين بود ‪ .‬ازگزارش معلوم می شود که هللا منقسم غنيمت ها ست و شريک جنايات اعراب ‪ .‬خوب بايد باشد‬ ‫چرا که مسلمانان هر کاری که انجام می دهند چنين می گويند که اراده هللا درآن نهفته است و بدون بردن نام هللا حتی شکم هم‬ ‫خالی نمی کنند چه رسد به کشتن و بردن و دزديدن و ديگر کار های نا روای بسيار‪.‬‬ ‫تجاوز به چین‪.:‬‬ ‫وقتی قتيبه کاشغر ميسوزاند و مردان آن را مهر به گردن ميزند و زنان و دختران کنيز و غالم می گيرد ‪ ،‬ميخواهد که به‬ ‫سرزمين جادويی چين نيز حمله برد و به غارت اين شهر گنجينه جهان بپردازد‪ .‬از اين نيت پليد قتيبه شاه چين آگاه می گردد‬ ‫ومی داند که اگر اعراب نتوانند هم بگشايند قتل و ويرانی زياد به بار خواهند آورد ‪ .‬بنابراين چنانکه در تاريخ طبری نوشته شده‬ ‫است شاه چين مصلحت در آن ديد که با گروه غارتگر عرب به مصاحبت بپردازد و هدف آنان را معلوم دارد که آيا واقعآ در پی‬ ‫استقرار دين خود هستند و يا غارتگری ؟ گرچه از اعمال آنها با خبر هم بود و برای توجيه مصلحت خويش الزم ديد که چنين‬ ‫بکند ‪ ،‬بنابراين پيام فرستاد که از جانب مسلمانان چند نفری بيايند تا صحبت نمايند ‪ .‬صورت کامل اين واقعه در تاريخ طبری‬ ‫مفصأل نوشته شده است که اگر خواننده دقت نمايد پی به مقصد و هدف اعراب يکبار ديگر خواهند برد ‪ .‬طبری می نويسد ‪« :‬‬ ‫حکم بن عثمان به نقل از پيری از مردم خراسان گويد ‪ :‬قتيبه پيش پيش رفت تا نزديک چين رسيد‬ ‫پس شاه چين بدو نوشت که يکی از سران قوم همراه خويش را پيش ما فرست که ما را در باره شما مطلع کند و از دين شما‬ ‫پرسش کنيم ‪.‬‬ ‫قتيبه دوزاده کس را بر گزيد ‪ .‬هبيرة بن مشمج کالبی زبان آور گشاده زبان بود ‪ ،‬قتيبه بدو گفت‪ :‬ای هبيره چه خواهی کرد؟ گفت‬ ‫‪ :‬خدا امير را قرين صالح بدارد ‪ ،‬به حد کافی ادب آموخته ام ‪.‬‬ ‫گفت به برکت هللا برويد و توفيق از هللا است ‪ ،‬عمامه ها را برمداريد تا بدان واليت رسيد و چون پيش وی رسيديد ‪ ،‬يدو بگوييد‬ ‫که من سوگند خورده ام که باز نگردم تا بر واليتشان پای نهم و مهر بر شاها نشان نهم و خراجشان را بگيرم‪.‬‬

‫‪94‬‬

‫پس آن گروه برفتند ‪ ،‬هبيره بن مشمج ساالر شان بود و چون به مقصد رسيدند شاه چين کس فرستاد و آنها را پيش خواند ‪. . .‬‬ ‫شاه از هبيره پرسيد ‪ :‬يار( قتيبه) تو چگونه راضی می شود ؟ { شاه گمان برده بود که شايد تصادفی بگويند که در قبول دين‬


‫چيزی که از عرب مسلمان هرگز شنيده نشده است ) هبيره پاسخ می دهد که ‪ :‬او ( قتيبه) سوگند ياد کرده که باز نگردد تا پای به‬ ‫سرزمين شما نهد و شاهان تان را مهر زند و باج بگيرد‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گفت ‪ ( :‬شاه چين) ما وی را از سوگندش رها می کنيم ‪ .‬چيزی از خاک سرزمين خويش را پيش وی می فرستيم که پای بر آن‬ ‫نهد ‪ .‬تنی از فرزندان خويش را پيش می فرستيم که بر آنها مهر نهد و باجی می فرستيم که از آن خشنود شود ‪.‬‬ ‫بگفت تا سينی طاليی بياورند که خاک درآن بود ‪ ،‬مقداری حرير و طال و چند نو جوان از فرزندان ملوکشان را همراه کرد ‪ .‬به‬ ‫آنها هم جايزه های نکو داد که روان شدند و با آنچه همراه داشتند پيش قتيبه رفتند که باج را پذيرفت و نو جوانان را مهر نهاد و‬ ‫پس فرستاد و پای بر خاک نهاد ‪214 » .‬‬ ‫شاه چين واقعأ با اين عمل خويش که انعکاسی از شناخت اعراب مسلمان بود به حق متوصل به امری نيکويی گرديد ‪ ،‬و توانست‬ ‫مردم خويش را از قتل و شهر را از ويرانی نجات بدهد ‪ ،‬اما مهم اين نيست مهم آن است که نيات اعراب را بايد در تجاوز شان‬ ‫بررسی نمود ‪ ،‬که آنها جز باج و خود خواهی وآدم کشی و زبون نمودن انسانها هيچ مرام ديگری نداشته اند ‪ .‬و اکنون بايد‬ ‫پرسيد که شخصيت هايی که به ناموس وطن خويش و سرزمين خويش عشق و عالقه داشتند ‪ ،‬می توانند اين همه ظلم و ستم را بر‬ ‫مردم خويش و بر کشور خويش فراموش نمايند؟ آيا نبرد چنگيز عليه مسلمانان و ويران نمودن مساجد و مناره های اسالم به‬ ‫دست چنگيزيان عکس العمل خشما گين عليه مسلمانان به حساب نمی آيد؟ اين پاسخ بايد هميشه مطرح باشد‪ .‬و اما بايد گفت که‬ ‫فقط آدمهای خرفتی ميتوانند به آئين قاتلين زنان دختران و جوانان و پيرمردان اجدادی خويش نماز بخوانند و توهين ها را‬ ‫فراموش کنند و انتقام ننگ و ناموس وطن را از دشمن نگيرند ‪ .‬واجب آنست که اگر از انتقام می گذرند حداقل آنچه را که نياکان‬ ‫در آن جان باخته فراموش ننمايند ‪ ،‬يعنی آزادی حفظ فرهنگ و آيين های پاک ‪.‬‬ ‫بنابراين می توان گفت که مردمان غيرتمند قاتل پدررا نمی بخشند و متجاوز به ناموس را به سوی دار می کشانند‪ .‬هر کنيز که‬ ‫اعراب از چين برده ‪ ،‬مادر و يا خواهر و يا همسر ی از مردمان آن سرزمين بوده و مردانی که به قتل رسيده اند جز پدران و‬ ‫برادران آبايی شان کسی ديگر نبوده ‪ ،‬بناءَ حق داشتند که انتقام بگيرند ‪ .‬تجاوز بر چين بعد از قتيبه نيزادامه يافت ‪ .‬در تاريخ‬ ‫يعقوبی می خوانيم ‪« :‬جنيد ابن عبدالرحمان هم به چين تجاوز کرد و هزران نفر را به قتل رسانيده و هزاران نفر را کنيز و غالم‬ ‫گرفته است » ‪. 212‬‬ ‫اما آنها تا به آخر مقاومت نموده و به حفظ کشور و فرهنگ خويش نايل آمدند ‪ .‬چون اسالم نتوانست به چين راه يابد ‪ ،‬به همين‬ ‫خاطر ويران نشد و فرهنگ و تمدن آن حفظ ماند ‪ .‬جنيد بن عبدالرحمن نه تنها در چين که در سند هم بر عالوه خراسان در زمان‬ ‫هشام بن عبدالملک مرتکب جنايات قبيع شده است‪.‬در تاريخ يعقوبی جنايت جنيد در هند بدينگونه نوشته شده است ‪ . . . « :‬جنيد‬ ‫به کيرج لشکر کشيد و آن را فتح کرد و اسير و غنيمت گرفت و کار های او رو به راه شد ‪ ،‬آنگاه عمال خود را به سوی حرمذ و‬ ‫مندل و دهنج و بروص وسرست و بيلمان و مالبه و ديگر بالد گسيل داشت و هشام خبری را که از مردم رسيده بود بوی نوشت‬ ‫و او را مژده داد که مسلمانان عده يی را اسير گرفته و خران و گاوانی را غنيمت برده اند ‪ .‬پس جنيد به او نوشت که من در‬ ‫دفترم نگريستم و ديدم از روزی که از بالد سند بيرون آمده ام ‪ ،‬هللا ششصد و پنجاه هزار اسير عايد من کرده و هشاد ميليون درهم‬ ‫فرستاده و چنيدن برابر آن را بار ها در ميان سپاه تقسيم کرده ام ‪224 ».‬‬ ‫اينست آنچه که امروز بی خبران مدعی اند که اعراب بنام دين و خدا پرستی آمده بوده اند ‪ .‬جالب است که اعراب خود بر نيت‬ ‫های خود در حمله و تجاوز بر شهرها و قتل و قتال مردمان اعتراف دارند ‪ .‬حتی و قتی يکی بر ديگری خشمگين می شوند واز‬ ‫افشای ذاتی شان نيز دريغ نمی دارند چنانچه وقتی قتيبه بن مسلم بر سران لشکر خويش می تازد ‪ ،‬آنها را آنچه هستند و بودند‬ ‫افشا می نمايد که ما از خطابهء او به نقل از بالذری يادکرديم اما مفصل تر در تاريخ طبری نوشته است وقتی قتيبه بر خالف‬ ‫خواست ساالران جنگی عرب خويش به سخنرانی برای خلع سليمان بن عبدالملک بر آمد‪ .‬خطاب به اعراب که مخالف اين خلع‬ ‫بودند گفت ‪ « :‬شما را از عين التمر و اطراف آن فراهم آوردم و برادر را به برادر پيوستم و فرزند را به پدرش پيوستم و غنيمت‬ ‫شما را ميان تان تقسيم کردم و مقرری های تان را بی تاخير و زحمت بدادم و اليتدران پيش از مرا آزموده ايد ‪ ،‬اميه بيامد و به‬ ‫امير المومنان نوشت که خراج خراسان برای مطبخ من بس نيست ‪ .‬پس ازآن اوسعيد آمد و سه سال شما را بازيچه کرد که نمی‬ ‫دانستيد در کار اطاعت هستيد يا مخالفت ‪ .‬نه غنيمتی گرفت نه دشمنی را مغلوب کرد ‪ .‬پس از او فرزندش يزيد آمد که ‪ ،‬نری‬ ‫بود که زنان بر سر وی رقابت داشتند ‪.‬‬

‫‪95‬‬

‫اما کسی بدو پاسخ نداد ‪ ،‬قتيبه خشمگين شد و گفت ‪ :‬هللا کسی را که شما ياريش کنيد نيرو ندهد ‪ .‬به خدا اگر بر ضد بزی فراهم‬ ‫آيد شاخ آنرا نمی شکنيد ‪ .‬ای مردم سافله ــ و نمی گويم عاليه { مردم قبايل کوفه و بصره را عاليه می گفتند } ای اوباش ؛ شما‬ ‫را از هر سوی جمع فراهم آوردم چنان که شتر زکات را فراهم می آورند ؛ ای مردم يکر بن وايل ‪ ،‬ای اهل دروغ و غرور و‬ ‫بخل ‪ ،‬به کدام روز تان می باليد ‪ ،‬به روز جنگتان يا به روز صلح تان ‪ ،‬به خدا من از شما نيرومند ترم ‪ ،‬ای ياران مسليمه ! ای‬ ‫بنی ذميم و نمی گويم بنی تميم ــ ای اهل سستی و شکمپاره گی و خيانت ! شما به روزگار جاهليت خيانت را زرنگی می ناميديد‬


‫داری به اسب سواری رو کرديد ‪.،‬ای گرو ازد ‪ ،‬طنابهای ‪ .‬ای ياران سجاع ! ای گروه عبدالقيس ! ای سنگدالن به جای زنبور‬ ‫کشتی را به مهار اسبان خوب بدل کرديد که اين بدعتی در اسالم بود‪ .‬بدويان ‪ ،‬بدويان کيانند ‪ ،‬لعنت خدای بر بدويان ! ای زبا له‬ ‫گان کوفه و بصره شما را از علفزار های صحرا فراهم آوردم که در جزيرهء اين گاوان بر گاو و خر می نشستيد تا وقتی که‬ ‫چون خرده برگها ی پاييز فراهمتان آورده ام و گنده گويی آغاز کرديد ‪221».‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مالحظه می گردد که اعراب که آمدند و مردم با فرهنگ و با دئانت افغانستان را کشتند و زنان و فرزاندان شان را به کنيزی و‬ ‫غالمی بردند بنا به اعتراف خودشان چه کسانی بوده اند و چه مرامی را تعقيب می کردند‪ .‬ببينيد وقتی عرصه را يک عرب بر‬ ‫عرب ديگر به خاطر چپاول مال و ناموس خراسان تنگ می نمايد چه گونه ماهيت دينی خويش را آشکار می سازند ‪ .‬چنانچه که‬ ‫قتيبه وقتی می بيند که عرب هايش با او مخالفت می ورزند به مردم خراسان رو آورده و با اعتراف به دين خود می گويد ‪« :‬‬ ‫ای مردم خراسان نسب مر ا بگویید می بینید که مادرم عراقی است ‪ ،‬پدرم عراقی است ‪ ،‬مولدم به عراق بوده ‪ ،‬رأی و تمایل و‬ ‫دین عراقی دارم ‪222 » .‬‬ ‫در حالی که همين قتيبه است که هزارها انسان را دسته جمعی در راه دين مکه و مدينه به قتل رسانيده و ده هاهزار دختر و پسر‬ ‫را برای اعراب به دمشق و مکه و مدينه کنيز و غالم فرستاده است و به قول اکثر از تاريخ نگاران در زمان همين جالد مسلمان‬ ‫است که مردم خراسان موقتأ مجبور می شوند برای حفظ جان و ناموس کلمه شهادت عرب را ياد بگيرند و بخوانند ‪ .‬در جنگ‬ ‫ذات البينی قتيبه با ديگر مخالفين اعراب خويش ‪ ،‬اعتراف ديگر از جناح مخالف قتيبه را نيز تاريخ ثبت نموده است که مبنی بر‬ ‫بی دينی مسلمان اعراب که زير شعار دين آمده بودند می باشد ‪ .‬در تاريخ طبری و تاريخ کامل ابن اثير در واقعهء نبرد ذات‬ ‫البينی اعراب در خراسان هنگامی که عليه قتيبه موضعگيری می نمايند از شخصی به نام حيان نبطی نام برده می شود ‪ ،‬اين حيان‬ ‫شخصی عجمی يعنی غير عرب است که با اعراب دست يکی نموده تا به مال و منال از طريق غنيمت های جنگی برسد ‪ .‬حيان‬ ‫ساالر غالمان آزاده شده يی که بنا به قول طبری از مردم ديلم بوده اند که تعداد انها به هفت هزار می رسيده‪ ،‬بود‪ .‬در اين‬ ‫زمان بر عليه مردم خراسان و غارت اين کشور از اعراب بصره نه هزار ‪ ،‬از بکريان هفت هزار ‪ ،‬تميميان ده هزار ‪ ،‬ازدديان‬ ‫ده هزار و از کوفه هفت هزار نفر جمع آمده بودند که همه در تحت رهبری قتيبه بن مسلم می جنگيدند ‪ .‬اما وقتی اختالف پيش‬ ‫می آيد و اعراب جانب وکيع را می گيرند بر عليه قتيبه ‪ ،‬حيان که جز منافع خويش به چيزی نمی انديشد نزد وکيع ميرود و می‬ ‫گويد ‪ « :‬اگر کسانی را از قتيبه بدارم و ياريت کنم آ ن سوی نهر بلخ را مادام که زنده ام و مادام که تو واليت داری به من وا می‬ ‫گذاری؟» ‪223‬‬ ‫پس از آنکه وکيع پاسخ مثبت می دهد حيان به لشکريان خود که غالمان آزاده عجمی هستند می گويد « اينان بدون توجه به‬ ‫دين نبرد می کنند ‪ ،‬بگذاريد همديگر خود را بکشند » ‪224‬‬ ‫در تاريخ کامل ابن اثير هم نوشته شده است که حيان گفت ‪ « :‬اینان از روی بی دینی باهمدگر پیکار می کنند ؛ بگذارید همدگر را‬ ‫کشتار کنند » ‪110‬‬ ‫اعراب خود واقعيت ها را می دانستند ازآنچه می نمودند آگاه بودند که در کار شان نه امر دينی است و ناظر اعمال شان هللا يی ‪.‬‬ ‫آنچه می کنند به منفعت خويش و اقوام و قبايل خويش است ‪ ،.‬اصوأل چنانکه بارها ياد آور شديم در تجاوزات اعراب هيچگونه‬ ‫نشانه يی از دعوت به دين مشاهده نمی شود ‪ .‬برای درک اين موضوع تنها الزم است انسان تاريخ رابه دقت مطالعه نمايد تا‬ ‫بتواند به وفجايع و جنايات اعراب پی برده باشد که اين دزدان آدمکش به بهانه يک امر کاذب به نام دين اسالم چه باليا وحشتی‬ ‫نبوده که باالی ملل جهان نياورده اند ‪ .‬که تا امروز مردمان نمی توانند خود را از حوزه آن باليا و وحشت نجات بخشند ‪.‬‬ ‫پس از آنکه که قتيبه مسلمان به وسيله ء وکيع مسلمان به قتل می رسد سر او همراه با سر های بريده خاندانش را نزد امير‬ ‫مومنان سليمان فرستاد ‪ .‬سليان به پاس اين خدمت وکيع وی را به خراسان گماشت که بگفته مسلمان امر اسالم را در خراسان‬ ‫تامين نمايد ‪ .‬مالحظ فرماييد که اين خليفه خراسان که می بايد مردم را به دين اسالم دعوت نمايد چه می فرمايد ! ‪ « :‬ابو القيظان‬ ‫گويد ‪ :‬وقتی قتيبه کشته شد عمار بن جننيه رياحی باالی منبر رفت و سخن و بسيار گفت ‪ .‬وکيع بدو گفت از اين کثافت و ياوه‬ ‫گويی بگذر ‪ ،‬آنگاه وکيع سخن کرد به اين مضمون ( هر که شتر را بگايد‬ ‫گاينده يی را می گايد قتيبه می خواست مرا بکشد اما من آدم کشم‬ ‫به خدا بسيار می کشم ‪ ،‬و باز بسيار می کشم سپس بسيار می آويزم و باز بسيار می آويزم من خونخواره ام ‪ ،‬اين مرزبان شما ‪،‬‬ ‫روسپی زاده ‪ ،‬قيمت ها را گران کرده ‪ ،‬به خدا فردا در بازار يک قفيز به چهار می شود ‪ ،‬يا او را مياويزم بر پيمبر تان صلوات‬ ‫گويد ‪ ).‬آنگاه از منبر فرود آمد» ‪226‬‬

‫‪96‬‬


‫جالدی و ظلم و بی رحمی و غارت و چپاول مايه اساسی تفکر اعراب مسلمان را تشکيل می داد ‪ .‬بعد از آنکه اعرابی به‬ ‫وسيله اعرابی ديگری کشته می شد به هيچهوجهی در اصل و اساس تفکر اعراب تغير وارد نمی آمد بلکه مردم افغانستان آن‬ ‫روز يعنی خراسان مجبور بودند که از نو لشکريان اين جالد نو را با خون و گوشت خويش تامين نمايند و اين حاکم نو وارد از نو‬ ‫می بايست آدم می کشت و مال و ناموس مردم در جهت ارضای خليفه مسلمين به دمشق و يا بغداد و مکه می فرستاد در غير آن‬ ‫ار امارت کنار زده می شد و از غارت بی نصيب‪.‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بعد از قتيبه وکيع می آيد و امارت خراسان را می گيرد در تاريخ زين الخبار گرديزی نوشته شده است که ‪ « :‬پس سليمان عهد‬ ‫خراسان ‪ ،‬به نزديک وکيع بن اسود اعذابی فرستاد ‪ ،‬و وکيع سياست هول فرو نهاد ‪ .‬هر کسی که از حد خود تجاوز می کردی و‬ ‫يا اندک مايه خيانت بکردی ‪ ،‬در وقت بکشتی تا بدان جا رسيدی که ‪ :‬که روزی مستی را پيش او آوردند بفرمود تا آن مست را‬ ‫گردن بزدند ‪ .‬گفتند ‪ :‬بر مست کشتن واجب نبايد ‪ ،‬بلکه حد تازيانه واجب شود ‪ .‬گفت ‪ :‬عقوبت من تازيانه چوب نبود ‪ ،‬اال به‬ ‫شمشير‪ . . . .‬تا آخر روزگار او هم بر آن جمله بود ‪226 ».‬‬ ‫بالذری در فتوح البلدان می نويسد که ‪ « :‬وکيع را عادت چنان بود طشتی می طلبيد و در آن بول می کرد و مردمان همه به او‬ ‫می نگريستند ‪ .‬وی نه ماه در آنجای بود تا يزيد بن مهلب از عراق بيامد سليمان‪ ،‬وی را نامه نوشت که به خراسان رود و عهد‬ ‫نامه امارت نيز نزد او فرستاد ‪ .‬يزيد فرزندش مخلد را پيش از خويش سوی وکيع فرستاد ‪ .‬مخلد حساب او بخواست و به‬ ‫زندانش افگند ‪ .‬وی را گفتند ‪ { :‬مال خدای را باز ده } گفت ‪ { :‬مگر من خزانه دار خدایم ؟ } ‪224‬‬ ‫مخلط ‪ ،‬بتم را فتح کرد ‪ .‬ليکن اهل آن بشوريدند ‪ .‬ملخط ‪ ،‬آنان را رها کرد وعنان از آنجای بگردانيد مردم شهر از بازگشتن او‬ ‫گستاخ شدند ‪ .‬اما مخلط ناگهان حمله آورد و شهر را بگشود ‪. .‬‬ ‫جهم بن زهر به درون شهر شد ‪ .‬مال بسيار و بت های زرين به چنگ آورد ‪ .‬اهل بتم ‪ ،‬به والی منسوب اند‬ ‫چنانکه در تاريخ گرديزی نوشته است بعد از آن که مخلط وکيع را به زندان می افگند ‪ ،‬يزيد بن مهلب فرامی رسد ‪ .‬از ستم و‬ ‫خونخواره گی يزيد بن مهلب در گرگان قبأل ياد نموديم ‪ .‬او بعد از قتيبه در قتل و کشتار و غارت مردمان يکه تاز اعراب به‬ ‫شمار می آيد ‪ .‬يزيد بن مهلب به منظور چنان ثروت از خراسان اندوخته بود که به منظور ارضای شهوت خويش برای کنيز‬ ‫دلخواه خود اندازه سهم هزار مرد را تحفه ميداد ‪222 .‬‬ ‫مهلب به منظور آنکه تمام ثروت های خراسان را خود دراختيار داشته باشد ‪ ،‬پس ازآنکه به خراسان از طرف سليمان امارت می‬ ‫يابد اکثری از واليات خراسان ميان برادران و اقوام خويش تقسيم می دارد ‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته شده است ‪ « :‬يزيد برادران‬ ‫خود را بدين ترتيب بر شهر ها امارت داد ‪ :‬مخلد را بر سمر قند ‪ ،‬و مدرک بن مهلب را بر بلخ ‪ ،‬و محمد بن مهلب را بر مرو ؛‬ ‫و کار يزيد بر خراسان باال گرفت ‪ ،‬حبيب بن مهلب را به سند فرستاد » ‪234‬‬ ‫سليمان بن عبدالملک که امير المومنين بود خود به خون ريزی و قتل انسانها عشق می ورزيد ‪ .‬در تاريخ طبری نوشته است که‬ ‫وقتی سليمان از حج بر می گردد برای ارضای خود مراسم آدم کشی را بر پا می دارد ‪ .‬چنانچه طبری می نويسد ‪ « :‬روبة بن‬ ‫عجه گويئ ‪ :‬سليمان بن عبالملک به حج رفت ‪ ،‬شاعران نيز با وی به حج آمده بودند ‪ ،‬من نيز با آنها بودم و چون به هنگام‬ ‫بازگشت به مدينه رسيد نزديک چهار صد اسير رومی را پيش وی آوردند ‪ ،‬سليمان بنشست ‪ ،‬عبدهللا بن حسن بن علی صلولت هللا‬ ‫عليهم نزديکتر از همه نشسته بود ‪ ،‬به طريق آنها را پيش آوردند ‪ .‬سليمان گفت ‪ :‬عبدهللا گردنش بزن ‪.‬‬ ‫گويند کسی به او شمشير نداد تا يکی از کشيکبانان شمشير خويش را به او داد که ضربتی زد و سر او را جدا کرد و بازو قسمتی‬ ‫از بند آهنين را بيفگند ‪ .‬سليمان گفت ‪ :‬به خدا نکويی ضربت از نکويی شمشير نبود به حکم وراثت بود ‪.‬‬ ‫گويند ‪ :‬بقيه را به سران و به کسان ميداد که آنها را می کشتند ‪ .‬يکی از آنها را نيز به جرير داد‪ .‬بنی عسيس شمشيری بدو داد‬ ‫که در نيامی سفيد بود که ضربتی زد و سر او را جدا کرد ‪ .‬يک اسير نيز به فرزدق دادند ‪ ،‬اما شمشير نيافت ‪ .‬مردم بنی عبس‬ ‫شمشير کند و کجی بدو دادند که نمی بريد ‪ ،‬فرزق با آن چند ضربت به اسير زد که کاری نشد ‪ .‬سليمان و قوم بخنديدند‪231 ».‬‬ ‫در مروج الذهب مسعودی نوشته شده است ‪ « :‬سليمان مردی پرخوری بود ‪ .‬حکايت کنند که وی ظرفهای حلوا اطراف‬ ‫خوابگاه خود می گذاشت و همين که از خواب بيدار می شد دست دراز می کرد و حلوا ميخورد‪ . .‬وقتی آشپز ظرف مرغ بريان‬ ‫را نزد وی می برد و جبه از پارچه ء مزين به تن داشت از فرط حرص و بيطاقتی دست را در آستين می کرد تا مرغ گرم را‬ ‫بگيرد و پاره کند‪232 » .‬‬

‫‪97‬‬

‫می بينيم که امير مومنان به چه چيزی می خنديد و شاد می گرديد ‪ ،‬برای يک لحظه هم اگر شده انسان نمی تواند قبول نمايد که‬ ‫صحنه يی را به تماشا بياورد که انسانی را با شمشير کند سر می برند‪.‬‬


‫در زين الخبار گرديزی کسانيکه بعد از يزيد بن مهلب از سوی خلفای اموی امير خراسان بوده اند به ترتيب اجرای نقش اين ها‬ ‫می باشند ‪ :‬در زمان خليفه عرب عمر بن عبدالعزيز‪:‬‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪1‬ـ جراح بن عبدهللا الحکمی‬ ‫‪ 2‬ـ عبدالرحمن بن نعيم الغامدی‬ ‫در زمان خليفه عرب يزيد بن عبدالملک‬ ‫‪ 1‬ـ سعيد بن عبدالعزيز‬ ‫‪ 2‬ـ عمر بن هبيره‬ ‫در زمان خليفه عرب هشام بن عبدالملک‬ ‫‪ 1‬ـ خالد بن عبدهللا القسری‬ ‫‪ 2‬ـ اشرس بن عبدهللا‬ ‫‪ 3‬ـ جنيد بن عبالرحمان‬ ‫‪ 4‬ـ خالد بن عبدهللا القسری‬ ‫‪ 5‬ـ نصر بن سيار‬ ‫در حقيقت نصر بن سيار آخرين امير امويان در خراسان به شمار می آيد ‪ .‬همه ء اين يازده امير که بعد از يزيد بن مهلب به‬ ‫خراسان آمده اند ‪ ،‬در اجرای جنايت عليه مردم خراسان دست کوتاه تر از اسالف خويش نداشتند ‪ .‬مثأل در باره جراح بن عبدهللا‬ ‫گفته شده است که به قدری باالی مردم ظلم می کرده که مردی عربی ناگزير شده به عمر بن عبالعزيز شکايت نمايد ‪.‬‬ ‫در تاريخ طبری نوشته شده است که باجناق ( در فارسی دومردی که دو خواهر گرفته باشند) جراح از ختالن غنايم بسيار بدست‬ ‫آورد ‪ .‬و جراح اين غنايم را با سه مردی عربی نزد عبالملک فرستاد و قتی نزد عبدالملک رسيدند ‪ « :‬دو مرد عرب سخن‬ ‫کردند و آن ديگری نشسته بود ‪ ،‬عمر بدو گفت ‪ :‬مگر تو از جمله فرستاده گان نيستی ؟‬ ‫گفت چرا‬ ‫گفت پس چرا سخن نمی کنی ؟‬ ‫گفت ای امير مومنان بيست هزار کس از وابسته گان ‪ ،‬بی مقرری و روزی غزا می کنند ‪ ،‬معادل آنها از اهل ذمه هستند که‬ ‫مسلمان شده اند اما جزيه ازآنها می گيرند ‪ ،‬امير ما مردی خشن است که بر منبر ما می ايستد و می گويد پا برهنه سوی شما آمده‬ ‫ام و اکنون تعصب قبيله دارم ‪ .‬به خدا يکی از قوم خويش را بيش از صد کس ديگران دوست دارم ‪ .‬خشنوت وی چنان است که‬ ‫آستين زره اش به نيمه زره اش می رسد وی از جمله عمال حجاج بوده که ظلم وتعدی بسيار کرده ‪233 » .‬‬ ‫بعد از آن است که عمر بن عبدالعزيز که به عدالتگری مشهور است بی آنکه جزايی برای جراح تعين نمايد ‪ ،‬به او مينويسد ‪« :‬‬ ‫هرکه در قلمرو تو به سوی قبله نماز می برد جزيه از او بردار ‪» .‬‬ ‫پس از حکم خليفه عمر مردم برای نجات از جزيه خود را مسلمان می گفتند تا جاييکه خزانه خالی شد زيرا خزانه اعراب از پول‬ ‫جزيه و غنيمت انباشته می گرديد ‪ .‬در چنين حالی اطرافيان جراح به وی گفتند ‪ « :‬مردم به اسالم روی آورد ه اند و اين از سبب‬ ‫نفرت از جزيه دادن است ‪ ،‬آنها را امتحان کن که ختنه کرده اند يا نه ؟ » ‪234‬‬

‫‪98‬‬

‫و سعيد بن عبدالعزيز چنانکه در تواريخ نوشته شده است مردمان سغد را بيرحمانه به قتل رسانيده است ‪ .‬طبری و ابن اثری‬ ‫نقل می دارند که علت اين کشتار باز گشت مردم سغد به آيين اجدايی شان بوده و انکار اسالم ‪ .‬چند بار اشاره هم گرديد که همين‬ ‫مردم افغانستان که خراسانيان ديروزی بودند ‪ ،‬همين که فرصت می يافتند و شمشير اعراب را از سر خود و ناموس خويش دور‬ ‫می ديدند ‪ ،‬اقدام به بازگشت به فرهنگ و آيين نيايی خود می نموده و دين و فرهنگ عرب را مغاير همه شعاير انسانی شمرده‬ ‫نفرين می نمودند‪.‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ارتکاب جنايات اعراب در زمان امارت سعيد بن عبدالعزيز و مقاومت مردم سغد در برابر لشکريان اعراب و تداوم قتل و‬ ‫کشتار به وسيله سعيد حرشی مردم خراسان را اگر باز گويی نمايم بايد که چندين جلد نوشت ‪ .‬اما هيچگاه با آن هم مردم زير‬ ‫بار اعراب نمی رفتند حتی وقتی موقع می يافتند با دستان خالی با عرب شمشير زن ! به مقابله بر می خواستند ‪ .‬چنانکه در‬ ‫تاريخ طبری نوشته شده است که ‪ « :‬سغديان به دفاع بر خاستند اما سالح نداشتند ‪ ،‬با چوبها نبرد می کردند و همگيشان کشته‬ ‫شدند‪235» .‬‬ ‫ستمگری اسد بن عبدهللا بر خراسان و هجو کودکان بلخ اورا به شعر پارسی‪:‬‬ ‫خالد بن عبدهللا برادر خود اسد بن عبدهللا را بر خراسان گمارد ‪ .‬او با مردم خراسان جنگيد و بيشترين آنها را به قتل رساند و بقيه‬ ‫را اسير و برده ساخت و گفت‪ « :‬ما بر کشور شان تاخت آورديم و بر کشور شان چنگ انداخته ايشان را برده خود ساختيم »‬ ‫‪236‬‬ ‫اعراب در نزد مردم کشور به دزدان و جنايت کاران معرفی بود به ويژه آنها را غارتگران می شناختند ‪ ..‬وقتی مردم غور خبر‬ ‫می يابند که عرب ها به سرکرده گی اسد به طرف غور حرکت نموده تمام اموال و دارايی های خود را در چاه می اندازند تا از‬ ‫غارت اعراب در امان باشد ‪ .‬در تاريخ طبری و ابن اثير نوشته شده است که ‪ « :‬اسد به جنگ غور ( کوهستان های هرات ) شد‬ ‫و مردم آن دارايی ها و گنج و زر و سيم و باربنه های خود را به درون کاوی بردند که بدان راهی نبود ‪ .‬اسد گنجه ها ساخت و‬ ‫مردان در درون آنها نهاد و با زنجيرها به فراز کوهستان ها فرستاد که آنچه را توانستند بيرون کشيدند‪236» .‬‬ ‫ابن اثير نقل می کند که اسد در جنگ غور بسيار کشت و مينويسد ‪ « :‬بت پرستان شکست خوردند و مسلمانان بر لشکر گاه‬ ‫ايشان چيره شدند و اسير گرفتند و غنيمت بردند و تاراج کردند ‪234 ».‬‬ ‫يکی از وقايع مهمی که اسد را رسوا نمود ‪ ،‬مقاومت مردم ختالن در برابر او بود که شکست يافت و نتوانست که بر مردم ختالن‬ ‫که چندمين بار بود که عليه اعراب می جگنيدند و از دين اعراب سر پيچی می کردند ‪ ،‬فايق آيد ‪ .‬اين حکايت معروف است که‬ ‫ذکر آن اين جا خالی از فايده نيست ‪ .‬داکتر حسين زرين کوب در کتاب دوقرن سکوت رسوايی و شکست اعراب را در ختالن‬ ‫چنين بيان ميدارد ‪ « : .‬اسد بن عبدهللا قسری از خراسان به جنگ ختالن رفت ‪ .‬اما کاری از پيش نبرد و پس از رنجهای بسيار‬ ‫که ديد ‪ ،‬شکسته و ناکام بازگشت و چون در اين بازگشت به بلخ رسيد ‪ ،‬مردمان بلخ در حق او سرود ها گفتند طعنه آميز و تلخ ‪،‬‬ ‫به فارسی که کودکان شهر می خواندند و اين از کهنه ترين سرود های کودکان است که درتاريخ ها آ مده است ‪:‬‬ ‫از ختالن آمديه‬ ‫برو تباه آمديه‬ ‫خشک و نزار آمديه »‪232‬‬ ‫پيش از آنکه اين سرود شيرين کودکان بلخ را از تاريخ طبری نقل نمايم ‪ ،‬قابل ذکر است که روان شاد زرين کوب هم مانند ساير‬ ‫پارسيان يا ايرانی های امروز نمی خواهد که بگويد خراسان يعنی بلخ و ختالن و مرو نيشاپور و بخارا و سمرقند و بسيارشهر‬ ‫های ديگر که قبأل حدود جغرافيای آنرا ذکر نموديم ‪ .‬بر عکس می خواهد وانمود سازد که اسد در خراسان که امروز نام يکی از‬ ‫واليت های ايران امروزه است و پارسيان اين نام را هشيارانه بر اين شهر ‪ ،‬خراسان گذاشته اند ‪ ،‬بود و گويا که خراسان همين‬ ‫است ‪ .‬اوأل که اسد در بلخ حاکم بود و از بلخ به طرف قواديان که در فاصله چند کيلومتری بلخ قرار داشت حرکت کرد ‪ .‬دوم‬ ‫ختالن هم خراسان ناميده می شد که شاه جداگانه داشت مثل هر شهر ديگر خراسان ‪ .‬به هر حال طبری در تاريخ طبری می‬ ‫نويسد ‪ « :‬خاقان به مقابله ء اسد آمد که سوی قواديان رفته بود و از نهر گذر کرد ‪ .‬ولی در ميان نبردی نرفت ‪.‬‬ ‫اما بگفته ابوعبيده ‪ ،‬اسد را هزيمت کردند و رسوا کردند و کودکان در باره ء او می خواندند که ‪:‬‬ ‫از ختالن آمدی‬ ‫برو تبا آمدی‬ ‫بعضی گفته اند که اسد به سال صد و هفتم فراری از ختالن باز آمد و مردم خراسان می گفتند ‪:‬‬

‫‪99‬‬

‫از ختالن آمدی‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫برو تباه آمدی‬ ‫بيدل فراز آمدی » ‪244‬‬ ‫مالحظه می گردد که بلخ در آن زمان مرکز خراسان بوده است ‪ .‬دوستان ايرانی امروزی ما بايد اعتراف نمايند که پارس هميشه‬ ‫پس از شکست نهاوند در حاشيه بوده و هيچ نقشی در ضديت با اعراب بازی نکرده است جز شيعه گری و گاهی هم در موارد‬ ‫اندک‪،‬و برعکس بسيار مواقع حتی همرزم و همسنگر اعراب بر عليه مردم خراسان زمين به مثابهء سپاهيان اعراب جنگيده اند‪.‬‬ ‫هشام بن عبدالملک خليفهء اعراب ‪ ،‬موقتأ اسد بن عبدهللا را از خراسان فرا می خواند تا بار دوم گماشتن او و اشرس بن عبدهللا‬ ‫سلمی را به جای او بر خراسان می گمارد‪.‬‬ ‫ستمگری اشترس بن عبدهللا در خراسان ‪:‬‬ ‫اشرس را در تواريخ يگانه کسی ميتوان يا فت که در پهلوی غارت و چپاول به فکر مسلمان ساختن هم شده است ‪ .‬اما اين نيت‬ ‫او از آنجايکه به ضرر اعراب تمام می شد به موانعی بر خورد که باعث قتل و فتالهای بسيار گرديد ‪ .‬اين واقعه را محمد بن‬ ‫جرير طبری در تارخ طبری مفصأل نوشته است که باز خوانی و باز نوشتی آن در اينجا به حقايق چند خواننده ء حقيقتجو را راه‬ ‫می گشايد ‪ .‬يکی اينکه بر خالف ادعای آنهايی که مدعی اند افغانستان يا خراسان ديروز در زمان عثمان بن عفان خليفه سوم‬ ‫مسلمان شده است ‪ ،‬در حاليکه تاريخ شهادت می دهد که چنين امری واقعيت ندارد ‪ .‬مخصوصأ اشترس حاکم عرب وقتی به‬ ‫خراسان می آيد تازه به فکر آن می افتد که مردم خراسان را دعوت به اسالم بکند ‪ .‬اين دعوت در سال يکصد و دهم هجری‬ ‫است يعنی صد و ده سال از پيدايش اسالم می گذرد‪.‬ولی مردم خراسان يا افغانستان امروز هنوزدر اين سال اسالم را قبول نکرده‬ ‫اند و بر عکس عليه اعراب با شدت هر چه تمام تر می جنگند‪ .‬اسالمی راکه برخی از تاريخنگاران و يا محقين می فرمايند ‪،‬‬ ‫شامل حال مردم سر زمين ما نمی شود بلکه شايد منظور شان از همان عرب هايی است که به عنوان اسالم به افغانستان تجاوز‬ ‫نموده و توانستند که در خراسان مسکن گزين شوند ‪ .‬وقتی در اين مقطع تاريخ کشور ما سخن از اسالم می آيد نمی تواند جز خود‬ ‫اعراب کسی ديگری باشد‪.‬‬ ‫دو ‪ ،‬اينکه يکبار ديگر با نقل اين واقعه خواننده حقيقت جو به نيات اعراب و اهدافی که بر مبنای آن بر کشور ما افغانستان‬ ‫تجاوز نموده اند پی خواهد برد ‪.‬در تاريخ طبری و ابن اثير نقل اين واقعيت تاريخ بگونه مشابه آمده است که اينجا مختصرأ بيان‬ ‫می گردد‪ « .‬اشترس هنگام واليتداری خراسان گفت ‪ :‬يکی را بجوييد که متقی باشد و فاضل که او را سوی ماوراءالنهر فرستم که‬ ‫آنها را به اسالم بخوانند ‪ .‬ابو اصيدا ء صالح بن طريف را بدو نشان دادند ‪ .‬اما ابو الصيداء گفت من در زبان فارسی مهارت‬ ‫ندارم ‪ .‬پس ربيع بن عمران تميمی را بدو پيوستند ‪ .‬ابو اصيداءبه ياران خويش گفت ‪ :‬ميروم به شرط ا«که هر که اسالم بيارد‬ ‫جزيه از او گرفته نشود ‪.‬‬ ‫اشترس گفت چنين باشد ‪.‬‬ ‫پس ابواصيداء سوی سمرقند رفت و مردم سمرقند و اطراف آنرا به اسالم خواند به شرط آنکه جزيه از آنها بر داشته شود‪.‬‬ ‫کسانی با شتاب به مسلمانی روی آوردند ‪ .‬غوزک به اشترس نوشت که خراج کاستی گرفته ‪ ،‬اشترس به ابی العمر نوشت که‬ ‫خراج مایه قوت مسلمانان است شنيده ام که مردم سغد و امثال آنها از روی دلبسته گی اسالم نياورده اند بلکه برای فرار از‬ ‫جزیه به مسلمانی رو آورده اند ‪ ،‬بنگر هر که ختنه کرده و فرايض را به پا داشته و اسالمش نکو شده و سوره يی از قران را‬ ‫آموخته ‪ ،‬خراج را از بر دار ‪.‬‬ ‫هانی بدو نوشت که کسانی مسلمان شده اند و مسجد ها ساخته اند ‪ .‬پس دهقانان بخارا پيش اشترس آمدند و گفتند ‪:‬‬ ‫{ خراج از کی می گیری که همه کسان عرب شده اند ؟ } اشترس به عامالن نوشت که از هر کس سابقأ خراج می گرفته ايد ‪،‬‬ ‫بگيريد‪.‬‬ ‫هانی و عامالن ‪ ،‬جزيه را بر مسلمان شدهگان پس آوردند که آنها مقاومت کردند و هفت هزار نفر از مردم سغد کناره گرفتند و‬ ‫در هفت فرسخی سمرقند جای گرفتند‬ ‫اشترس ابن ابی العمرط را از کار جنگ بر داشت و مجشر بن مزاحم سلمی را به جايش نهاد و عميرة بن سعد شيبانی را بدو‬ ‫پيوست ‪ .‬وقتی مجشر بيامد به ابو الصيدآء نوشت و خواست که با ياران خويش به نزد وی رود ‪ .‬ابو الصيداء گفت ‪ { :‬نامردی‬ ‫کردید و از گفتهء خویش باز گشتید‪} .‬‬

‫‪100‬‬

‫هانی بدو گفت ‪ ( :‬هر کاری که حفظ خون مسلمان در آن باشد نامردی نیست )‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس به اشترس نوشتند و اشترس نوشت که خراج بر آنها نهيد ‪.‬‬ ‫هانی و عامالن خراج در کار گرفتن جزیه اصرار ورزیدند و بزرگان عجم را را تحقیر کردند ‪ .‬مجشر ‪ ،‬عمیرة بن سعد را بر‬ ‫دهقانان ( مردم غیر عرب ) مسلط کرد که متوقفشان کردند و جامه های شان را پاره کردند و کمر بند های شان را به گردنهای‬ ‫شان افگندند و از مردم ضعیف که مسلمان شده بودند جزیه گرفتند » ‪241‬‬ ‫اکنون برای آنهايی که می خواهند اسالم را بشناسند و نبايد جای سوالی در شناخت اسالم باقی مانده باشد ‪ ،‬و نبايد فراموش کنند‬ ‫که چه عوامل باعث شده بود و چه ستم هايی روا می داشتند که پدران مردم مجبور می شدند ظاهرأ اسالم را قبول نمايند و خود‬ ‫را از شر اعراب نجات بدهند ‪ .‬و نبايد از ياد ببرند که وقتی اعراب ميخواهند کاری نيک انجام بدهند چون اين کار نيک با منافع‬ ‫شان در تضاد واقع می گردد ‪ ،‬بنا بر آن از اصل و اصول اسالم و برنامه های تاکتيکی اسالم نمی توانند سر موی تخلف نمايند‪ .‬و‬ ‫قتی مردم ما می بينند که از اعراب مسلمان و دين شان نمی توانند اميد نيکی و رفاه ببرند‪ .‬دوباره به مقاومت و نفی اسالم می‬ ‫پردازند‪ .‬چنانچه وقتی غداری مسلمانان را ديدند ‪ ،‬دو باره رد دين اسالم کردند و يابگفته طبری « از اين رو مردم سغد و يخارا‬ ‫کافر شدند و ترکان را به جنبش آوردند» ‪242‬‬ ‫کافر در اصطالح اعراب بی دين معنی می دهد در حالی که مردم خراسان خدا پرست واقعی بودند و از خود دين و آئين آسمانی‬ ‫وخردگرايانهء داشتند در حاليکه اعراب خود هللا پرست ( بت پرست) بودند که ما تاريخ و اينکه هللا کی بود پيشتر از اين شرح‬ ‫داديم ‪.‬‬ ‫در تاريخ تمدن اسالم از جزيه ستانی خلفای بنی اميه و بگونه نمونه از جزيه ستانی اشترس از مردم خراسان چنين ذکر به عمل‬ ‫آمده است ‪ « :‬بنی اميه که برای فريفتن رجال و خشنودی طرفداران خويش و ساختن شهرها به پول احتياج داشتند مامورينی به‬ ‫کار می گماشتند که مانند خودشان به دين و احکام دين اهميت ندهند و برای پيشرفت مقاصد سياسی به هر وسيله يی متشبث شوند‬ ‫‪ .‬زياد بن ابيه والی معاويه و عبيدهللا پسر زياد والی يزيد و حجاج والی عبدالملک بن مروان و خالد قصری والی هشام بن‬ ‫عبدالملک و عيره از همان مامورينی بودند که فقط به درد بنی اميه می خوردند ‪ .‬خليفه به والی خود دستور ميداد از هر جا و‬ ‫هر طوری شده پول بفرست ‪ .‬والی هم از هرجا و هر طوری بود پول زيادی به دمشق ميفرستا د ‪ .‬معاويه به زياد دستور داده بود‬ ‫تا ميتوانی زر و سيم بفرست ‪ .‬زياد هم به مامورين زير دست خود دستور ميداد به هيچکس هيچ نوع پول ندهند و هر چه جمع‬ ‫می شود برای خليفه بفرستند ‪ .‬از طرف ديگر مامورين همه قسم آزادی عمل داشتند و کسی به حساب آنان نمی رسيد و قسمتی از‬ ‫درآمد ها را برای خود بر می داشتند تا آنجا که در آمد يکی از اعمال بنی اميه به سالی ده ميليون ( درهم ) رسيد و ثروتش از‬ ‫صد ميليون زياد تر گشت و به قدری دستگاه پيدا کردند که حقوق دولتی به هيچ جای آنها نمی رسيد تا حدی که اميه بن عبدهللا به‬ ‫عبدالملک بن مروان نوشت که تمام در آمد خراسان کفاف مخارج آشپز خانهء مرا نمی دهد ‪ .‬خلفا ء که از ثروتمند ی مامورين‬ ‫خود آگاه می شدند دارايی آنها را مصادره می کردند و ما مورين ديگری به جای آنها می گماشتند و همين قسم بيت المال‬ ‫بغارت می رفت‬ ‫عمال بنی اميه هر چه می خواستند از مردم می گرفتند ‪ ،‬چه به عقيده ء آنان کشور های فتح شده و هر چه در آنست ملک آنان‬ ‫می باشد و چنان که قبأل گفتيم يکی از مامورين بنی اميه می گفت ‪ :‬عراق بوستان قريش است ‪ ،‬هر چه بخواهيم از آن بر‬ ‫ميداريم و هر چه بخواهيم وا می گذاريم ‪.‬‬ ‫نظر به جهات فوق مامورين بنی اميه تا می توانستند از مردم پول در می آوردند ‪ .‬منبع اين در آمد ها جزيه و ماليات و زکوة‬ ‫و صدقه و ده يک بود و در آغاز اسالم در آمد جزيه از همه زياد تر می شد چون ذميان بسيار بودند ‪ .‬مامورين بنی اميه به‬ ‫ذميان سخت می گرفتند و آنها ناچار مسلمان می شدند ولی باز از شر مامورين خليفه رهايی نمی يافتند زيرا به عقيده ء آنان اين‬ ‫اسالم از روی اجبار بوده و از آن رو موجب معافيت از جزيه نمی شود ‪ .‬حجاج بن يوسف برای نخستين بار از تازه مسلمانها‬ ‫جزيه گرفت و سايرين نيز باو اقتدا کردند و در خراسان و ماوراء النهر و افريقه بخصوص مردم خراسان و ماوراء النهر که تا‬ ‫اواخر حکومت بنی اميه به دين سابق خود باقی ماندند‪ ،‬زيرا در هر صورت مجبور به پرداخت جزيه بودند ‪ .‬در سال ‪114‬‬ ‫شخصی به نام اشرس والی خراسان شد و کسی را به نام ابوالصيدا ء به سمرقند فرستاد تا مردم آنجا را باسالم دعوت کند و در‬ ‫صورت مسلمان شدن جزيه ء آنها را ساقط سازد ‪ .‬ابوالصيدا ء هم همانطور کرد و مردم سمرقند دسته دسته اسالم آوردند ‪ ،‬اما‬ ‫فرماندار سمرقند شرحی به والی خراسان نوشت که با اين اقدام در آمد نقصان يافته است ‪ .‬والی به فرماندار خود پاسخ داد که‬ ‫چون ظاهرأ اسالم اهل سمرقند برای ندادن جزيه بوده بنا بر اين بايد دقت شود هر کس ختنه و نماز و روزه بجا آورده و سوره‬ ‫يی از قرآن دانسته از پرداخت جزيه معاف باشد و گرنه جزيه بدهد ‪ .‬مردم انچه را که والی ميخواست انجام دادند و به ساختمان‬ ‫مساجد دست زدند و طبعأ در آمد رو به نقصان گذارد ‪ .‬والی طمع کار که اين را دانست به خشم آمد‪ ،‬به فرماندار دستور داد هر‬ ‫کس پيش از مسلمان شدن جزيه ميداده حاال هم بايد بدهد‪ .‬در نتيجه ء اين حکم زوراهالی سغد و بخارا شورش کردند و يک عدهء‬ ‫هفت هزار نفری در اطراف سمرقند قيام نمودند و تا سال ‪ 121‬با اين وضع باقی ماندند ‪ .‬در آنموقع نصر بن سيار والی خراسان‬

‫‪101‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫شد و اعالم داشت که از هيچ مسلمانی جزيه نمی خواهد و متعاقب آن اعالميه ‪ ،‬سی هزار تازه مسلمان نزد او آمدند که تا ان موقع‬ ‫جزيه می پرداختند ‪243 » .‬‬ ‫قیام مردم خراسان عیله اشترس‪:‬‬ ‫وقتی اشترس در می يابد که بر اثر خيانت و دروغگويی او و اعراب مسلمان‪ ،‬مردم بر اعراب شوريده اند ‪ ،‬تصميم می گيرد‬ ‫که خود برای غزا ( جنگ اسالمی ــ يا به عبارت درست تر جنگ به خاطر اخذ جزيه ) حرکت می کند ‪ .‬چيزيکه در اين جنگ‬ ‫مورد توجه واقع می شود حرکت های خشمگيانه مردم خراسان عليه اعراب مسلمان است که واقعأ غرور می آفريند‪ .‬در تاريخ‬ ‫کامل ابن اثير نوشته شده است که ‪ «:‬اشتر س به جنگ بيرو ن برآمد و به آمل شد و سه ماه در آن ماند ‪ .‬او قطن بن قتيبة بن‬ ‫مسام ( پسر قتيبه جالد) را با ده هزار کس پيشاپيش خود گسيل کرد که از رود گذشت ‪ .‬سغديان و مردم بخارا با خاقان و ترکان‬ ‫فراز آمدند و قطن را در کنده اش( سنگر ) در ميان گرفتند ‪ .‬اشترس عبدهللا بن بسطام را روانه کرد ‪ .‬با ترکان در آمل رزميدند‬ ‫‪ ،‬آنگاه دسته ء رزمنده را به سرکرده گی مسعود از بنی حيان گسيل داشت که با ايشان کارزار کردند و مردانی از مسلمانان‬ ‫کشته شدند و مسعود شکست خورد و به نزد اشترس باز آمد ‪ .‬اشترس مردم خود را گرفت و برد در بيکند فرود آمد ‪ .‬فرمانده‬ ‫قطن بن قتيبه بود دشمنان با ايشان ديدار کرد و به رزم ايستادند و مسلمانان از تشنه گی بی تاب شدند و هفتصد کس از ايشان‬ ‫فرو مرد و از کار زار واماندند قطن با سواران بن تميم يورش آوردند و عبدالملک بن دثار باهلی نيز يورش آورد که کشته شد‬ ‫و با او گروهی از مسلمانان را نيز کشتند ‪ .‬قطن و اسحاق گروهی از مسلمانان را گرد آورد و بر مردم خراسان تاختند و با‬ ‫ايشان جنگيدند و دست به کشتار يازيدند و تا شب ميان ايشان پرده کشيد و اشترس روانه بخارا شد و مردم آنجا را در محاصره‬ ‫گرفت ‪.‬‬ ‫اشترس نزديک شهر بخارا فرود آمد ‪ ،‬به فاصلهء قريب يک فرسخ ‪ .‬اين منزلگاه را مسجد می گفتند ‪ .‬سپس از آنجا سوی‬ ‫مرغزار رفت که آنجا را بوادره می گفتند ‪ .‬سبابه يا شبابه ‪ ،‬وابستهء قيس بن عبدهللا باهلی وقتی پيش آنها آمد که در کمرجه بودند‬ ‫‪ .‬کمرجه از معتبر ترين و مهمترين نبرد های خراسان بود که در ايام اشترس رخ داد ‪ .‬در اين جنگ خاقان به جنگ اعراب آماده‬ ‫گی گرفت ‪ .‬در اين جنگ به قول طبری خسرو پسر يزد گرد نيز با خاقان بود ‪ .‬وقتی جنگ ميان اعراب و مردم بخارا در گرفت‪،‬‬ ‫اعراب به شکست های فاحش دچار آمدند ؛ ولی با وجود آن نمی خواستند از ماهيت و سرشت عقيده و ايمان خود تخطی نمايند‪.‬‬ ‫چنانچه تاريخ طبری نقل می کند که خاقان چين که به دفاع مردم سمرقند و بخارا و سغد بر عليه اعراب نبرد می کرد ‪ ،‬به‬ ‫اعراب پيشنهاد می کند مقرری های آنها زياد خواهدشد و با آنها به نيکی رفتار خواهد شد به شرطی که دست از جنگ بردارند‪.‬‬ ‫اما يکی از اعراب به پاسخ اين پيشنهاد می گويد ( اين کار سر نمی گيرد ‪ ،‬چگونه عربان که گرگانند با ترکان که چگونه توانند‬ ‫بود که گوسفندانند ‪ ،‬ميان ما و شما صلح نخواهد بود ) به قول طبری محاصره کمرجه پنجاه و هشت روز بود که بر اعراب تلفات‬ ‫زياد داد ‪ .‬اما بنا به دستور دين خود حاضر به تسليمی نبودند و می گفتند ( دين ما چنين است که تسليم نمی شويم تا کشته شويم‪).‬‬ ‫مفصل اين جنايات اشترس مسلمان را ميتوان در تاريخ طبری جلد نهم و تاريخ کامل ابن اثير جلد هفتم مطالعه نمود » ‪245‬‬ ‫اعراب مسلمان ماه ها صد ها فرسخ راه پيموده بودند تا صاحب مال و ثروت از راه بدست آوردن غنيمت های اسالمی شوند‪.‬‬ ‫مسلمأ نمی توانستند تا سرحد مرگ دست از دستورات دين خويش بردارند و بدون کنيز و غالم و زر برگردند‪ .‬دزد تا زمان مرگ‬ ‫خويش می دزدد و راهی جز دزدی ندارد‪ .‬او برای تامين معشيت خويش فقط همين يک راه را انتخاب نموده است و مرگ برای‬ ‫دزد در راه دزدی افتخار است و در بين ساير دزدان فخر کمايی ميدارد‪.‬‬ ‫اعراب مسلمان چنانکه گفته شد افغانستان يا خراسان ديروزی را منبع تمام عوايد خويش يافته بودند ‪ .‬ثروت های خراسان برای‬ ‫آنها بی پايان بود و زنان و دختران اين سرزمين مقبول شان هم برای تجارت و هم ارضای شهوت آنها‪ .‬در تاريخ مالحظه می‬ ‫شود که چگونه اعراب مسلمان زر پرست حريص سعی می کنند که به هر وسيله شده فرمان فرمانداری خراسان را از امير‬ ‫المومنين بگيرند ‪ .‬و امروز هم هيچ کس ننگ نمی آورد که کشور شان را اعراب می بلعيد و سرنوشت ننگ و ناموس شان را‬ ‫اعراب مسلمان تعيين می کرد ‪ .‬جالب تر اين است برخی از به اصطالح وطن پرستان و هوا خواهان وطن و ملت و مردم ‪ ،‬دم‬ ‫از تجاوزات انگليس و روس و امريکا و پاکستان و ايران و غيره و غيره ميزنند و در دفاع از آزادی و استقالل در می افشانند ‪.‬‬ ‫اما وقتی پای تجاوز اعراب مسلمان به ميان می آيد و در جهت افشای سيطره هزار و چهارصد ساله اعراب مسلمان و جنايت‬ ‫آنها سخن گفته می شودهمين آقايون و خانمها سر به زمين می گذارند و سرين به آسمان بلند می کنند و استغفرهللا گويان تعويذ‬ ‫تکفير افشاگران را با تف هللا تر نموده به چاه الحکم خويش می فرستند‪ .‬همين موضعگيری اسالم پرستانه ء آنها است که انسان‬ ‫را به شک می اندازد که نکند اينها هم نسلی از همان متجاوزين باشند که بر اساس فلسفه تناسخ ارواح باقی مانده اند و هويت‬ ‫کاذب يافته اند‪ .‬در غير صورت چگونه ممکن است که آدمی که عقل سليم دارد به دين و آئين قاتلين پدران و مادران و خواهران‬ ‫و برادران خويش تسليم گردد و نداند که اعراب مسلمان چه فجايع را بر ايشان تحميل نموده بودند ‪ .‬يانداند که مايه تمام بدبختی‬ ‫های امروزه ء شان چيزی غير از احکام شريعت ناب محمدی نيست ‪ .‬و نداند که خراسان کشور زيبای شان به کدام مصائب و‬

‫‪102‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫آالم و ويرانی های بوده که از سوی اعراب مسلمان نازل نشده است ‪ .‬اين سرزمين چنان غنی و ثروتمند و شايسته زيست بوده‬ ‫که هريک از اعراب مسلمان به هر وسيله شده بود ميخواسته که بر اين کشور حکومت نمايد و خون مردم ما را بمکد ‪.‬‬ ‫ستمگری جنید بن عبدالرحمن در خراسان ‪:‬‬ ‫چنانچه که پس از اشتر بن عبدهللا جنيد بن عبدالرحمن را امير المومنين هشام بن عبدالملک به امارت خراسان تعيين می دارد ‪.‬‬ ‫در تاريخ طبری و تمام تواريخ معتبر ذکر شده است که جنيد به هشام و زن هشام رشوه گرانبها داد تا امارات خراسان را دريافت‬ ‫نمود ‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که ‪ « :‬هشام از آن رو جنيد را عامل خراسان نمود که وی گردن آويزی به ام حکيم زن‬ ‫هشام هديه کرده بود که گوهری بر آن بود که هشام از آن شگفتی کرد و جنيد گردن آويزی ديگری نيز به هشام هديه کرد که او‬ ‫را عامل خراسان کرد و هشت اسب بريد برای رفتن بدو داد ‪246 » .‬‬ ‫جنيد که رشوت گزاف به خليفه برای دستيابی به ثروت ها و مال و ناموس خراسان هديه داده بود ‪ ،‬جهت باز يافت بهای آن‬ ‫هديه ‪ ،‬جهاد و جنگ های غارت گرانه اسالمی را از سر گرفت ‪ .‬گفته شد که همين که مردم فرصت می يافتند از دين و آئين‬ ‫اعراب مسلمان نفرت می کردند و به امور خويش و آيين ودين خداپرستانه خويش بر می گشتند و يا اگر آن آئين و دين را بنابر‬ ‫ملحوظات امنيتی پنهان می داشتند‪ ،‬در صورت فراهم آمدن شرايط آشکارا می کردند ‪ .‬در زمانی که اشترس سردار جالد پيشه‬ ‫عرب مصروف جنگ با خاقان بود و از مرزهای تخارستان دور شده بود مردم تخارستان دو باره از بعيت اسالم و اعراب‬ ‫مسلمان برون شدند ‪ .‬جنيد بن عبدالرحمن که در آرزوی بهانه اين چنين بود به مجرد رسيدن آماده تجاوز به تخارستان شد ‪.‬‬ ‫چنانچه که تاريخ می نويسد ‪ « :‬جنيد بن عبدالرحمن به سال صد و دوازدهم به غزا برون شد ‪ ،‬آهنگ تخارستان داشت ‪ ،‬بر کنار‬ ‫رود بلخ فرود آمد و عمارة بن حريم را با هيجده هزار کس سوی تخارستان فرستاد ‪ .‬ابراهيم بن بسام را نيز باده ده هزار کس از‬ ‫سمت ديگر فرستاد »‪.246‬‬ ‫امارت جنيد در خراسان پس از امارت قتيبه بن مسلم خونين ترين دوره به شمار می آيد ‪ .‬اما با اين تفاوت که نبرد عليه اعراب‬ ‫در اين زمان سازمان دهی شده و منظم بود و رهبری و سازمان دهی را خاقان چين که به کمک مردم خراسان عليه اعراب‬ ‫مسلمان متجاوز می رزميدند به عهده داشت ‪ .‬بنا بر مالحظاتی که از تاريخ طبری و ابن اثير بر می آيد در نبردی که در دوران‬ ‫امارت جنيد مردم خراسان به همکاری خاقان چين انجام دادند ‪ ،‬پيشترين اعراب متجاوز به سزای اعمال تجاوزکارانه خويش‬ ‫رسيدند و هيچگونه موفقيتی اعراب متجاوز نداشتند‪ .‬با آنکه هشام بن عبدالملک پيهم اعراب تازه نفس به خراسان می فرستاد‬ ‫چنانچه که در يک نوبت ‪ « :‬هشام به جنيد نوشت که بيست هزار کس به کمک تو فرستادم ‪ :‬ده هزار کس از مردم بصره به‬ ‫ساالری عمرو بن مسلم و ده هزار کس از مردم کوفه‪ .‬به ساالری عبدالرحمن بن نعيم ‪ ،‬اسلحه نيز سی هزار نيزه و همين مقدار‬ ‫سپر ‪ ،‬مقرری معين کن مانعی نيست که برای پانزده هزار کس مقرری معين کنی‪244 ».‬‬ ‫با وجود همه اين لشکريان کمکی جنيد‪ ،‬نتوانست که بر مردم خراسان که تحت رهبری خاقان چين عليه اعراب مسلمان متحد‬ ‫شده بودند به موفقعيت دست يابد ‪ .‬پيشترين سران اعراب کشته شدند و به سزای اعمال شان رسانيده شدند ‪ .‬در اين نبرد طوری‬ ‫که در تاريخ طبری از زبان يک شاعر عرب که خود در تجاوزات شرکت داشته گفته شده که پنجاه هزار عرب متجاوز به دست‬ ‫دليرمردان خراسان زمين نابود شدند‪242 .‬‬ ‫در نبرد عليه جنيد و لشکريان متجاوز عرب وی بنا به روايت تاريخ همه مردم خراسان و پيشتر مردم سمرقند ‪ ،‬بخارا ‪ ،‬سغد کش‬ ‫‪ ،‬نسف ‪ ،‬بلخ ‪ ،‬جوزجان و تخارستان متحد شده بودند ‪ .‬جنيد نه تنها عليه مردم خراسان درگير نبرد غارتگرانه بود ‪ ،‬بلکه دزدان‬ ‫ديگری که دعوی امامت چپاولگری را پس از مرگ محمد داشتند و به ويژه در زمان اختالفات علی و معاويه بر سر اين کرسی‬ ‫دشمنی های شان باال گرفته بود نيز در خراسان بايد می جنگيدند ‪ ،‬و اين چپاولگران مدعی امامت دعوتگران بنی عباس بودند که‬ ‫که مکان مساعد را برای رسيدن به امامت چپاول خراسان را تشخيص داده بودند و ميخواستند از نفرت مردم خراسان برعليه‬ ‫ظلم و بيداد امويها سو استفاده نمايند ‪ .‬که بسياری ازآنها در خراسان به دست جنيد به قتل رسيد و و جنيد اعالم داشت که ‪« :‬‬ ‫دفاع مردم خراسان و جنگ هايی که اين مردم به خاطر‬ ‫هرکس ازآ نها به دست آيد خونش هدر است ‪254 » .‬‬ ‫حفظ ننگ و ناموس خويش در برابر اعراب نموده اند شرح مفصل دارد که خوانندهء خواهان دريافت واقعيت ها ميتواند به تاريخ‬ ‫طبری وتاريخ کامل ابن اثير و همه تواريخ معتبر و متقدم مراجعه نمايد‪ .‬آنگاه خواهيد دريافت که چه بهای سنگينی نياکان مردمان‬ ‫امروز کشورما پرداخته اند‪ ،‬تا مگر خود و سرزمين خويش را از فتنه اعراب مسلمان نجات داده باشند ‪ .‬اماچه ننگين است که‬ ‫نسل آن مردان و زنان با ننگ و غيرت ‪ ،‬امروز همه چيزرا فراموش نموده اند و چنان شده اند که گويی اسالم نه ازآن اعراب‬ ‫بلکه به پدر و پدرکالنهای اين ها تعلق داشته است ‪.‬‬ ‫جنيد بن عبدالرحمن پس از جنايات بی شمار و قتل و غارت مردم خراسان در اثر آنکه با فاضله دختر ابن مهلب که يکی از‬ ‫مخالفان هشام بن عبدالملک بود ازدواج نمود و اين ازدواج خشم هشام را بر می انگيزد و او را خلع نموده و به جای او عاصم بن‬ ‫عبدهللا را به واليتداری خراسان بر می گمارد و هشام به عاصم می گويد‪ » :‬که اگر به جنيد رسيدی و رمقی داشت جانش را‬

‫‪103‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قتل و کشتن چنان که‬ ‫بگير » ‪251‬‬ ‫امروز ادعا می شود که گويا در اسالم گناه است‪ ،‬بر عکس تاريخ نشان می دهد که پيشترين بيضه داران اسالم به قتل يکديگر‬ ‫صرف به منظور های شخصی و يا عداوت های گروهی دست يازيدند و هر گز هم کدام هراس از انجام آن نداشته اند ‪ ،‬نه‬ ‫دنيوی و نه اخروی‪ .‬سراسر تاريخ سيطره اعراب بر افغانستان را وقتی مطالعه شود ديده می شود که برابر بر قتل مردم خراسان‬ ‫اعراب مسلمان خود يک ديگر را به خاطر رسيدن به قدرت و اخذ غنايم به قتل رسانيده اند که اين امر مهم نشاندهنده اين واقعيت‬ ‫است که اعراب مسلمان قصد اشاعه دين نداشتند بلکه هدف بدست آوردن زر و زن زمین در خراسان بوده است و بس‬ ‫جنيد طبق روايت تواريخ به مرض آبله شکم در مرو بدون آنکه‬ ‫عاصم بدو برسد و او را بکشد می ميرد از يکی از جالب ترين حکاياتی که در تاريخ کامل ابن اثير نوشته شده است چنين استنباط‬ ‫می شود که وقتی مسلمانان از غنايم جنگی و دريافت دختران زيباروی خراسان نااميد می شدند و دل به وعده کتاب محمد می‬ ‫بستند که اگر کسی در اين دنيا در جهاد اسالمی کشته شود و غنايم بدست نياورد به خصوص کنيزکان ماهروی درآن دنيا‬ ‫حورعين ( يعنی سفيد پوستان سياه چشم ) را هللا برای شان پيکش خواهد کرد‪ .‬اگرچه اين حکايت در تاريخ طبری نيز ذکر گرديده‬ ‫‪ ،‬اما اينجا حکايت را از ابن اثير نقل می نمايم که ضمن مقاومت مردم خراسان و سر به نيست شدن متجاوزين عرب حکايت‬ ‫نصر بن راشد عبدی را می نويسد که‪ . . .« :‬مردم چنان پايداری ورزيدند که به ستوه آمدند و شمشير ها از بريدن وا ماندند ‪.‬‬ ‫آنگاه جنگاوران تن به تن با هم گالويز گشتند و سپس جدا شدند از ازديان اينان کشته شد ‪ . . .‬ونصر بن راشد عبدی نيز کشته‬ ‫شد او بر زنش در آمده بود با اينکه مردم در اين هنگام گرفتار کار زار بودند به زن خود گفت ‪ :‬چون ابو ضمره را در پارچه‬ ‫ء پشمين با پيکر سر تا پای خونين به نزد تو آورند ‪ ،‬چون باشی ؟ زن گريبان دريد و شيون آغاز نهاد ‪ .‬مرد گفت ‪ :‬بس کن ؛ از‬ ‫بس دلباخته ء فراخ چشمان بهشتی ام( حورعين) ‪ ،‬اگر تمام زنان جهان برمن زاری کنند و در دامنم آويزند از ايشان رخ بر‬ ‫نتابم ! بازگشت و کشته شد و جان در راه جانان باخت » ‪252‬‬ ‫مالحظه می شود که جانان اعراب در جهاد رسيدن به آغوش زنان بسيار چيزی ديگری نبوده است ‪ .‬و محمد بن عبدهللا پيغمبر‬ ‫شان نيز شناخت درست از طايفه خودداشته بود که حتی در تازينامه يعنی قرآن شرمجا های اندام زنان را نيز جهت ترغيب‬ ‫اعراب به جهاد و جنگ و مرگ وصف نموده است و چپاولگران را پرهيزگاران ناميده است ‪،‬مثل سوره نازعات آيه ‪ 31‬تا‬ ‫‪. 34‬‬ ‫پس از مرگ جنيد ‪ ،‬هشام بن عبدالملک عاصم بن يزيد هاللی را بر امارت خراسان مقرر نمود‪.‬‬ ‫ستمگری عاصم بن یزید هاللی بر خراسان‬ ‫و تشدید دوباره جنگ های ذات البینی اعراب ‪:‬‬ ‫دوران امارت عاصم بن عبدهللا دوران اوج گيری دوم جنگ های های ذات البينی اعراب متجاوز است ‪ .‬گرچه هميشه اين جنگ‬ ‫ها ادامه داشته اما درزمان عبدهللا بن خازم و عاصم بن عبدهللا شدت هرچه تمام تر داشته است ‪ .‬قصد اين قلم بر آن است که‬ ‫دوران عاصم را به نقل از تاريخ طبری و ابن اثير مفصل برای خواننده گان بنويسد تا اين مساله يکبار ديگر روشن شود و‬ ‫خواننده خود پاسخ بدهد که اگر اين ها برای اشاعه دين به اصطالح خدا پرستانه آمده بود ند چرا يک مسلمان ‪ ،‬مسلمان ديگر را‬ ‫آنهم به طورفجيعانه می کشت ؟ کجا بود مساله باز خواست های آخرت و جنت و دوزخ ؟ و اين مساله باز هم تکرار گردد که‬ ‫اعراب مسلمان نه دين داشتند و نه آئينی ‪ .‬هدف آنها زير نام دين اسالم زر و زن زمين بود که تازينامه شان آن را به نام‬ ‫غنيمت برای شان روا داشته بود ‪.‬‬ ‫شرح مفصل دوران امارت اسالمی عاصم بن عبدهللا بر خراسان را تواريخ چنين نقل می نگارند ‪ « :‬وقتی عاصم به واليتداری‬ ‫خراسان آمد حارث بن سريج از نخد بيامد تا به فارياب رسيد و بشر بن جرموز را از پيش فرستاد ‪.‬‬ ‫عاصم خ طاب بن محرز و منصور بن عمر بن ابی الخرقاء هردوان سلمی و هالل بن عليم تميمی و اشهب حنظلی و جرير بن‬ ‫هميان سدوسی و مقاتل بن حيان نبطی وابستهء مصقله را سوی حارث فرستاد و چون در فارياب پيش وی رسيدند‪ ،‬آنها را به بند‬ ‫کرد و به زندان افگند و يکی را بر آنها گماشت که نگاهشان دارد‪ .‬اما آنها نگهبان را در بند کردند و از زندان گريختند و بر‬ ‫اسبان خويش نشستند و از تالقان گذشتند و به نزد عاصم رفتند و از حارث سخن آوردند و زشتی و بد رفتاری وی را ياد کردند‪.‬‬ ‫پس از آن حارث سوی بلخ رفت که نصر عامل آنجا بود و با وی نبرد کرد که مردم بلخ هزيمت شدند و نصر سوی مرو رفت ‪.‬‬ ‫در بلخ حارث به پل اعطا رسيد که بر نهر بلخ بود و دو فرسخی شهر‪ .‬آنجا با نصر بن سيار مقابل شد که ده هزار کس بود و‬ ‫حارث با چهار هزار نفر آنها را به کتاب و سنت و بيعت با شخص مورد رضايت دعوت می کرد ‪ .‬قطن بن عبدالرحمن حری‬ ‫باهلی گفت ‪ ( :‬ای حارث تو ما را به کتاب و سنت دعوت می کنی ! به خدا اگر جبرئیل سمت راست تو باشد و میکائیل سمت‬ ‫چپت باشد اجابت تو نمی کنم ) سپس با آنها نبرد کرد‪ .‬مردم بلخ ( اعراب که در بلخ بودند )به طرف شهر گريختند ‪ .‬حارث به‬ ‫تعقيب آنها رفت تا وارد شهر شد ‪ ،‬نصر از در ديگر برون شد ‪ .‬حارث گفت دست از ايشان بر داريد ‪ .‬يکی از ياران حارث‬

‫‪104‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گويد در يکی از کوچه های بلخ می رفتم ‪ ،‬بر زنانی گذشتم که می گريستند ‪ .‬زنی می گفت ‪ :‬ای پدرکم ‪ ،‬کاش می دانستم ترا کی‬ ‫کشت ؟‬ ‫گويد يک عرب بدوی پهلوی من راه می رفت و گفت ‪ :‬اين که گريه می کند کيست ؟‬ ‫بدو گفتند دختر قطن بن عبدالرحمان جزی است‬ ‫بدوی گفت ‪ :‬من پدرت را کشتم ‪.‬‬ ‫حارث بر بلخ مردی از تبار عبدهللا بن خازم گماشت و روانه جوزجان گشت و بر آن چنگال گسترد و بر تالقان مرورود چيره شد‬ ‫‪ .‬چون به جوزجان شد ‪ ،‬با ياران خود به کنکاش نشست که آهنگ کدام شهر کند ‪ .‬گفتند مرو پايگاه خراسان است ‪ .‬آنگاه حارث‬ ‫سوی مرو آمد ‪.‬‬ ‫عاصم خبر يافت که مردم مرو با حارث مکاتبه دارند ‪ .‬پس عاصم مصمم شد حرکت کند و گفت ای مردم خراسان ( منظور از‬ ‫لشکريان عرب است) شما با حارث بن سريج بيعت کرده ايد که به هر شهری می رسد ‪ ،‬آنرا برای وی خالی می کنيد ‪ ،‬من به‬ ‫سرزمين قوم خويش ‪ ،‬ابر شهر می روم و از آنجا به امير مومنان می نويسم تا ده هزار کس از مردم شام را به کمک من فرستد ‪.‬‬ ‫مثل اينکه عاصم آدم خسيس بوده و اموال غنيمت را به اعراب فروان توزيع نمی کرده است ‪ ،‬چنانچه وقتی عاصم خواهان‬ ‫کمک از امير مومنان می شود ‪ ،‬سر دسته های جنگی اعراب خالد هريم وابو محارب ‪ ،‬هالل ابن عليم او را مانع شده می‬ ‫گويند ‪ :‬به خدا نمی گذاريم بروی که نزد امير مومنان مسووليت تو بر ما بار شود ‪ .‬اگر مال خرج کنی ما با تو ايم تا ببميريم‬ ‫گفت چنين کنم‬ ‫حارث بن سريج با شصت هزار مرد جنگی آهنگ مرو کرد‪ .‬عاصم با لشکريانی که با خود داشت بيرون شد و لشکرگاه زد و‬ ‫پل ها را بريد محمد بن مثنی عراهيدی با دو هزار کس جنگاور ازدی به عاصم پيوست و حمار به نزد حارث شد و رو به‬ ‫سوی بنی تميم نهاد ‪ .‬جنگ سختی در گرفت و ياران گريختند و بسياری از ايشان در رود های مرو و مهين خفه شدند و خازم‬ ‫بن عبدهللا بن خازم نيز در رود خفه شد و ياران حارث به سختی کشتار شدند و حارث در دره مرو عقب نشينی کرد و نزديک‬ ‫به سه هزار کس به نزد حارث فراهم آمد ‪ .‬ولی عاصم از تعقيب حارث دست برداشت و به مصالحه موقت روی آوردند‬ ‫در اين فرصت است که هشام بن عبدالملک عاصم را از خراسان بر داشت و آن را به خالد بن عبدهللا داد که خالد برادر خويش‬ ‫اسد بن عبدهللا را واليتدار تعيين کرد‬ ‫ستمگری خونین اسد بن عبدهللا بر خراسان ‪:‬‬ ‫سبب بر کناری عاصم آ ن بود که عاصم بن عبدهللا به هشام ابن عبدالملک نوشت ‪ :‬ای امير مومنان ‪ ،‬پيشتاز با کسان خويش‬ ‫دروغ نمی گويند‪ .‬کار امير مومنان با من چنان بوده که نيکخواهی وی بر من فرض است‪ .‬خراسان سامان نمی گيرد مگر آنکه‬ ‫به فرمانروای عراق پيوسته شود و به هنگام حادثات و بليات لوازم آذوقه و معاونت آن نزديک باشد که امير مومنان از آنجا‬ ‫دور است و کمک وی دير می رسد ‪.‬‬ ‫در اين هنگام که هنوز اسد نرسيده بود عاصم بن عبدهللا در دهکده يی بود در ناحيه باالی مرو که از آن کنده بود ‪ ،‬حارث نيز در‬ ‫دهکده يی از آن بنی عنبر جای گرفته بود ‪.‬يکی از بنی عبس با پانصد کس از مردم شام با عاصم بود ‪ ،‬منادی عاصم ندا داد که‬ ‫هر کی سری بیاورد سیصد درهم جایزه دارد ‪ .‬یکی از عامالن وی سری بیاورد که بینی آنرا به دندان گرفته بود‪ .‬پس از آن‬ ‫یکی از بنی لیث به نام لیث پسر عبدهللا سری بیاورد ‪ ،‬پس از آن دیگری سری بیاورد ‪.‬‬ ‫اين سر را که لشکريان عرب می بريدند و برای دريافت سيصد درهم جايزه می آوردند‪ ،‬همه سر های مردم بی دفاع و مظلوم‬ ‫مرو و خراسان بود ‪ .‬که اعراب شهر های آنان را از خود می شمردند و زن و فرزندان شان را به غارت می بردند و هرگاه هم‬ ‫تعيين ميشد که سری بياوردند و سر های آنها را مانند گوسفند می بريدند و جايزه می گرفتند ‪ .‬اينست آن روزو حالی که مردم‬ ‫خراسان يعنی نياکان ما از دست اعراب به آن دچار آمده بودند و نسل امروز همه چيزی را فراموش نموده به آن قاتلين صلوات‬ ‫می فرستند ‪.‬‬ ‫در پی اين بيداد بود که به عاصم گفتند ‪ ( :‬اگر مردم در این طمع کنند سرهمه مالحان و بومیان را پیش تو آرند ‪ ) .‬آنگاه منادی‬ ‫وی ندا داد که کسی سر پيش ما نيارد ‪).‬‬

‫‪105‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گويد ياران حارث منهزم شدند و کسانی از آنها به اسارت افتادند ‪ ،‬اسيران هشتاد کس بودند که پيشتر شان تميمی بودند و عاصم‬ ‫آنها را بر لب نهر دندانقان بکشت ‪ . .‬حارث سرانجام فرار کرد ‪ .‬واليتداری عاصم کمتر از يک ماه بود و قتی اسد بيامد حارث‬ ‫رفته بود و اسد عاصم را به زندان کرد و در باره آنچه خرچ کرده بود پرسش کرد و به حساب کشيد و صد هزار درهم از او‬ ‫مطالبه کرد و گفت تو غزا نکرده ای و از مرو بيرون نشده ای ‪ .‬وقتی هشام بن عبدالملک از قضيه حارث ابن سريج خبر يافت به‬ ‫خالد بن عبدهللا نوشت ‪ :‬برادرت را بفرست که آنچه را به تباهی افتاده سامان دهد و اگر مايه ء اميد بود آنجا بباشد ‪.‬‬ ‫پس خالد برادر خويش اسد راسوی خراسان فرستاد وقتی اسد آمد عاصم از خراسان به جز مرو و ناحيه ابر شهر چيزی نداشت ‪.‬‬ ‫حارث در مرورود بود و خالد بن عبيد هللا هجری در آمل بود ‪ ،‬اسد بيم داشت که اگربه آهنگ حارث سوی مرورود رود خالد‬ ‫بن عبدهللا ازجانب آمل وارد مرو شود و اگر آهنگ خالد کند حارث از جانب مرو رود وارد آن شود ‪ .‬عاقبت مصمم شد که‬ ‫عبدالرحمان ابن نعيم را با مردم کوفه و مردم شام از پی حارث به جانب مرو رود فرستد ‪ .‬خود اسد با کسان سوی آمل رفت و‬ ‫حوثرة بن يزيد را بر مردم تميم گماشت ‪ .‬سپاه مردم آمل به ساالری زياد قريشی و ابسته ء حيان نبطی به نزد چاههای عثمان به‬ ‫مقابله آنها آمد که هزيمت شان کرد و تا در شهر برفتند ‪ ،‬آنگاه به کسان حمله آوردند و غالم از آن اسد بن عبدهللا به نام جبله که‬ ‫پرچم دار وی بود کشته شد و مردم آمل در سه شهر خودشان حصاری شدند ‪.‬‬ ‫اسد مقابل آنها فرود آمد و منجنيق ها نصب کرد ‪ .‬ساالر امليان خالد بن عبيدهللا هجری بود از ياران حارث ‪ .‬عاقبت امان‬ ‫خواستند ‪ .‬رويت بن طارق قطعی که از وابسته گانهای آ نهابود به نزد شان رفت و گفت ‪ :‬چه ميخواهيد ؟‬ ‫گفتند ‪:‬کتاب خدا و سنت پيمبر او ص‬ ‫گفت اين تعهد می شود‬ ‫گفتند ‪ :‬اين که مردم اين شهر هارا به گناه ما نگيرند ‪ .‬اين را نيز تعهد کرد و يحيی بن نعيم شيبانی را يکی از مردم بنی ثعلبه بود‬ ‫بر آنها گماشت ‪.‬‬ ‫پس از آن اسد از راه زم بيامد که آهنگ بلخ داشت ‪ .‬وابسته از آن مسلم بن عبدالرحمان پيشواز وی آمد و بدو خبر داد که مردم‬ ‫بلخ با سليمان بن عبدهللا خازم بعيت کرده اند ‪ .‬پس اسد سوی بلخ رفت و کشتی ها گرفت و از آنجا سوی ترمذ رفت و ديد که‬ ‫حارث ‪ ،‬سنان اعرابی سلمی را محاصره کرده است ‪ .‬بنی حجاج بن هارون و بنی زره و خاندان نذری و مردم ترمذ با سنان‬ ‫بودند ‪ .‬اسد آنسوی نهر منزل گرفت و نتوانست سوی آنها رود ‪ .‬مردم ترمذ بيرون شدند و با حارث نبرد سخت کردند‪ .‬حارث از‬ ‫مقابل آنها پس نشسته بود‪ .‬سپس حمله برد که هزيمت شدند و يزيد بن هيثم با يکصد سی نفر از مردم شام کشته شدند ‪.‬‬ ‫پس ازآ ن اسد سوی بلخ رفت و از راه زم سوی سمرقند روان شد و چون به زم رسيد کس پيش هثيم فرستاد که در (باذکر) جای‬ ‫داشت و از ياران حارث بود و بدو گفت ‪ ( :‬شما به روش بد قوم تان اعتراض داشته ايد در صورتی که به کار زنان و روا داشتند‬ ‫ناموس و غلبه مشرکان بر جای همانند سمرقند نرسيده بوديد ‪ .‬من آهنگ سمر قند دارم ‪ ،‬پيمان و عهده خدا بر گردن من ‪ ،‬که بدی‬ ‫از من به تو نرسد و مشمول ياری و لطف و حرمتی و امان برای خودت و همراهانت ‪ .‬و اگر اين دعوت مرا سبک ديدی ‪ ،‬پيمان‬ ‫و عهده ء خدا و عهدهء امير مومنان و عهده امير خالد به گردن من که اگر يک تير بياندازی از آن امانت ندهم و اگر هزار امان‬ ‫برای تو مقرر شود بدان عمل نکنم ‪).‬‬ ‫پس اسد از سمر قند در بلخ منزل گرفت و اين در سال صد وهژدهم بود ‪.‬‬ ‫اسد در بلخ جدئع کرمانی به دژ فرستاد که خاندان و ياران حارث در آن به سر می بردند و نام آن تبوشکان بود و از شارستان‬ ‫های تخارستان باال شمرده می شد ‪ .‬کرمانی ايشان را در ميان گرفت و دژ را گشود و بنی برزی را کشت و همه مردم آن از‬ ‫تازيان و وابستگان و زنان و کودکان را به اسيری گرفت و برده ساخت و با افزون سازی بها در بازار بلخ بفروخت ‪ .‬و در اين‬ ‫زمان چهارصد و پنچاه تن از ياران حارث بر وی شوريدند ‪ .‬حارث به ايشان گفت اگر به ناچار از من می خواهيد جدا شويد ‪،‬‬ ‫برای خود زينهار بخواهيد که من گواهم و ايشان به شما زينهار خواهند داد ‪ .‬اگر پيش از آن بکوچم ‪ ،‬به شما زينهار ندهند ‪ .‬گفتند‬ ‫‪ :‬تو از ميان ما بکوچ و ما را به خود واگذار ‪ .‬کس فرستادند و خواهان زينهار شدند ‪ .‬به اسد گزارش دادند که اين مردم آب و‬ ‫خواراک ندارند ‪ .‬او کرمانی را با شش هزار مرد جنگی بر سر ايشان فرستاد که ايشان را در دژ در ميان گرفت ‪ .‬مردم دچار‬ ‫گرسنه گی و تشنه گی شدند و خواستار گشتند که بر پايه فرمان او به زير آيند و زنان و کودکان شان را به ايشان واگذارند ‪ .‬او‬ ‫پذيرفت و ايشان به فرمان اسد فرود آمدند و او کرمانی رافرستاد و فرمان داد که پنجاه تن از مهتر شان به نزد او برند ‪ .‬او ايشان‬ ‫را روانه کرد و اسد برای کرمانی نامه نوشت و فرمود بازمانده گان را سه دسته کند ‪ :‬یک سوم را بکشد ‪ ،‬یک سوم را دست و‬ ‫پا ببرد ‪ ،‬و یک سوم را دستان از پیکر جدا سازد که همه چهار صد کس بودند‪ .‬کرمانی چنان کرد و بنهء ايشان بيرون کشيد و‬

‫‪106‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫فروخت ‪ .‬اسد شهر بلخ را پايتخت ساخت و دفتر و ديوان را بدانجا فرا برد و به جنگ تخارستان و سپس پهنهء جيغويه شد و‬ ‫غنيمت و اسيران بر گرفت ‪253 ».‬‬ ‫اسد چنان در چور و چپاول غرق بود که پيهم و چند بار به شهر های خراسان حمله می برد ‪ .‬اسد در سال صد و نوزدهم يکبار‬ ‫ديگر به ختالن حمله برد تا غنايم بدست آورد ‪ .‬اما در اين حمله خاقان چين به کمک مردم ختالن می شتابد ‪ .‬اسد با هفت هزار‬ ‫تازی وارد ختالن گرديد ‪ .‬خاقان در مرتبه اول به پاسخ حمله اسد پرداخت که بيشترين تازيان مسلمان کشته شدند‪ .‬اسد به بلخ‬ ‫فرار نمود ‪ .‬مردم بومی بلخ وقتی از شکست اسد در ختالن اطالع يافتند با شادی و سرور نيشخند گونه اين شعر را برای اسد‬ ‫ساخته اند که اين شعر اولين سرود مردم بلخ به زبان پارسی در تاريخ ادبيات هم ثبت گرديده است ‪ .‬واقعه و اين سروده در‬ ‫تاريخ طبری چنين بيان شده است ‪ « : .‬اسد برفت و تا به نزدتبه ها فرود آمد ‪.‬روز بعد ترکان به اسد حمله آورد و اين روز فطر‬ ‫بود و نزديک بودآنها را از نماز باز مانند سپس برفتند ‪ ،‬اسد نيز سوی بلخ رفت و در مرغزار آنجا اردو زد تا زمستان بيامد ‪،‬‬ ‫آنگاه کسان در خانه ها پراگنده شدند و او وارد شهر شد ‪ .‬در باره اين غزا خطاب به وی شعری گفتند به پارسی‪:‬‬ ‫ازختالن آمذيه‬

‫‪:‬‬

‫برو تباه آمذيه‬ ‫ابار باز آمذيه‬ ‫خشک و نزار آمذيه » ‪254‬‬ ‫در اين جنگ عليه لشکريان تازی به رهبری اسد ‪ ،‬مردم تخارستان خلم ‪ ،‬سغد ختالن و ما وراءالنهر در حدود سی هزار نفر‬ ‫با خاقان يکی شده بودند ‪ ،‬همچنان حارث بن سريج که رقيب امارت اسد بود با خاقان يکجا شده بود ‪ .‬تنها در اين نبرد است که‬ ‫اعراب از دست پاچه گی بسيار به لشکريان خود دستور می دهند که با خود زنان را به همراه نگيرند‪ .‬معموال لشکريان اعراب‬ ‫در تجاوز خويش به شهر ها زنان را که به کنيزی گرفته بود در غزوات نيز با خود می بردند ‪ ،‬برای انها بی تفاوت بود که اگر‬ ‫شکست می خوردند و يا زنان به قتل می رسيدند‪ ،‬زيرا آنها کنيز بودند و فقط هنگام توقف های جنگ ميبايست مساله زير شکم‬ ‫آنها حل می شد ‪ .‬طيری در تارخ طبری می نويسد ‪ . . . « :‬گويد ‪ :‬پس ازآن منادی اسد ندا داد ‪ :‬هر کس از سپاهيان که زنی‬ ‫همراه بياورد حرمت از او بر داشته می شود ‪.‬‬ ‫اسد به فرار بيرون شده بود و ام بکر کنيز فرزند دار خود را با فرزندش به جا نهاده بود ‪ ،‬کنيزی ديگری را ديد که بر شتری‬ ‫بود ‪ ،‬گفت ‪ :‬بپرسيد اين کنيز از آن کيست ؟ يکی از سواران برفت و پرسيد و آمد و گفت ‪ ،‬از زياد بن حارث ‪ .‬زياد آنجا نشسته‬ ‫بود زياد انکار کرد و گفت ‪ :‬اگر کنيز از آن منست آزاد باشد ‪ ،‬نه بخدای ای امير ‪ ،‬زنی همراه من نيست ‪255 » .‬‬ ‫با وجودی که چند بار اسد تازی در اين جنگ ها شکست ميخورد ‪ ،‬اما دست از چپاول و غارت دهات و قصبات سر راه خويش‬ ‫بر نمی داشت چنانچه که در حمله ناگهانی بر يک اردوگاه خاقان چنانکه طبری می نويسد ‪ « :‬مسلمانان به اندازه سه فرسنگ‬ ‫به تعقیب شان رفتند و هر که را به دست آوردند کشتند تا به گوسفندان آنها رسید ند و صد و پنجاه و پنج هزار گوسفند‬ ‫رباندند با اسب های بسیار ‪ . . .‬اردوگاه ترک از همه چیز از ظروف نقره و سنج های ترکی پر بود ‪ .‬که همه را گرفتند ‪».‬‬ ‫‪256‬‬ ‫در گرما گرم نبرد خاقان در منزلگاه خويش بساط نرد بازی را با کور صول گشاد ‪ ،‬ميان شان نزاع افتاد و کور صول دست‬ ‫خاقان را شکست و و خاقان هم سوگند ياد کرد که دست کور صول خواهد شکست ‪ .‬خبر به کور صول رسيد که ترسيد و گرو‬ ‫هی از ياران خود را را فراهم آورد و به خاقان شبيخون زد و او را کشت ‪256 .‬‬ ‫تحفه های جشن مهرگان برای اسد تازی ‪:‬‬ ‫پس از قتل خاقان اسد تاخت و تاز های تازه به ختالن می نمايد وبه غارت چپاول می پردازد ‪ .‬اسد چون امير خراسان بود واليان‬ ‫شهر های ديگر در مراسم عيد برای اسد از غارت آن شهر ها تحايف گرانبهايی می فرستادند و دل امير خويش خوش‬ ‫نگهميداشتند ‪ .‬چنان که وقتی اسد از دملی که در اندرون خويش داشت و در آستانه مرگ قرار گرفته بود ‪ .‬جشن مهرگان فرا‬ ‫رسيده بود ‪ ،‬اعراب گرچه جشن مهرگان را نمی شناختند و نمی فهميدند و حتی آن را انکار می نمودند؛ اما چون مردم خراسان‬ ‫که به آئين های خود وفامند بودند آيين خود را تجليل می نمودند و ساده لوحانه بر اساس باور های پاک خويش به حاکمان شهر‬ ‫های خويش تحفه تهيه ديده و تقديم می کردند و نا گفته نبايد گذاشت که برخی از حکام عجمی هم برای تقويت و اعتبار خويش‬ ‫کاسه ليس اعراب می شدند و بر مردم خويش ظلم و بيداد می نمودند و از اين موارد در تاريخ کشور ما کم نيست ‪ .‬اما مردم پس‬ ‫از چندی به اشتباه خود پی برده و از تقديم تحايف به حاکمان عرب خودداری نمودند؛ اما اعراب که اين آئين را دانسته بودند ‪،‬‬

‫‪107‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ديگر به زور و جبر مردم را در ايام نوروز و مهرگان به تقديم تحفه وا می داشتند ‪ .‬و اميران عرب نصف از آن تحايف را به‬ ‫امير بزرگ و يا امير المومنين می فرستادند ‪ .‬در حکايتی که طبری و ابن اثير آورده اند خواننده گذشته از آن که خون مردم را‬ ‫در کف حاکمان و عامالن ديد از چاپلوسی و بی غيرتی دهقان هرات در برابر اعراب متجاوز نيز آگاه می شوند ‪ ،‬بايد گفت که‬ ‫منظور از دهقان‪ ،‬ارباب يک منطقه است و نقش ارباب و فيودال در تاريخ بر ضد مردم و توده ها کامأل روشن است که جای‬ ‫منافع خودش تامين باشد سراسر ملک را هم به باد فنا می دهد ‪.‬در آن روز هايی که اسد در بلخ در حالت مرگ بود ‪ ،‬در تواريخ‬ ‫نوشته شده است که ‪ « :‬اميران و دهقانان با هديه هايی پيش وی آمدند ابراهيم بن عبدالرحمان حنفی عامل هرات بود وبا‬ ‫دهقان هرات و هديه يی آورده بودند که يک هزار هزار می ارزيد ‪ ،‬از جمله چيزهای که آورده بودند ‪ ،‬دو قصر بود ‪ :‬يکی از‬ ‫نقره و يکی از طال و جامهايی از طال و نقره و سينی هايی از طال و سينی های از نقره ‪ .‬وقتی آمدند اسد بر تخت بود و بزرگان‬ ‫خراسان بر کرسی ها بودند‪ .‬دو قصره را بنهادند و جامها و سينی ها را با ديبای مروی و قهستانی و هراتی و چيزی های ديگر‬ ‫پشت آن نهادند چنانکه صف پر شد ‪ . . ..‬دهقان هرات (با بی همتی و چابلوسانه به اسد گفت ) هيچکس را نمی شناسيم که به‬ ‫کدخدايی از تو کاملتر باشد ‪ .‬از فرخنده فالی تو بود که با خاقان مقابل شدی و به وقتی که صد هزار سپاه داشت و حارث بن‬ ‫سريج نيز با وی بود ‪ ،‬اما او را هزيمت کردی و يارانش را بکشتی و اردوگاهش را غارت کردی ‪.‬‬ ‫اسد بخنديد و گفت ‪ :‬تو بهترين دهقان خراسانی و هديه تو از همه آنها بهتر است و سيبی را که دردست داشت بدو داد ‪ ،‬دهقان‬ ‫هرات بر او سجده برد ‪ .‬اسد خاموش بود و هديه ها را می نگريست ‪ .‬به طرف راست خود نگريست و گفت ای غدافر پسر يزيد‬ ‫بگو يکی اين قصر طال را ببرد ‪ .‬سپس گفت ‪ :‬ای فالن يک جام بر گير ‪ .‬سينی ها را نيز بداد تا دوسينی بماند و گفت ‪ :‬ای پسر‬ ‫صيدا برخيز و يک سينی بر گير ‪ .‬سر دسته گان مردم سخت کوش را نيز چيزی داد‪.‬‬ ‫گويند اسد درهمين ماه مهرگان در اثر خوردن گالبی به کام مرگ رفت ‪ .‬و آنچه که به وسيله اعراب و دهقانان بومی خويش از‬ ‫خون مردم تهيه ديده بود به ديگر تازيان به ميراث گذاشت ‪ ،‬زيرا آنچه که عامالن و اميران آورده بودند ثروت های مردم‬ ‫سرزمين بود و مال مردم ما ‪.‬‬ ‫امارت نصر بن سیار عرب‪ ،‬و فصلی از قیامهای دیگری مردم خراسان ‪:‬‬ ‫بعد از مرگ اسد هشام بن عبدالملک نصر بن سيار را واليتدار خراسان مقرر می کند‪ .‬نصر بالفاصله خويشاوندان و اعراب‬ ‫نزديک به خود را در واليات کشور ما تعيين و مقرر ميدارد‪ .‬طبری می نويسد که ‪ « :‬مسلم بن عبدالرحمن را به بلخ ‪ ،‬وشاح‬ ‫بن بکير را در مرورود ‪ ،‬حارث بن عبدهللا حشرج را در هرات ‪ ،‬زياد ابن عبدالرحمان قيشری را در ابر شهر ‪ ،‬ابو حفص بن‬ ‫علی پدر زن خويش را در خوارزم و قطن بن قتيبه را در سغد جانشين تعيين نمود ‪254 ».‬‬ ‫از فوت اسد تا دريافت فرمان از سوی عبدالملک به نرای نصر‪ ،‬اعراب مشغول احوال خويش می گردند و اين فرصتی است که‬ ‫مردم کشور ما دوباره به رسم و آئين خويش بر می گردند و از تابيعت اعراب سر باز می زنند ‪ .‬اما همينکه نصر فرمان حاصل‬ ‫می دارد‪ ،‬از بلخ به جنگ ماورءالنهر می شتابد او به مرو می آيد از جانب باب الحديد و در مرو به اعراب خطابه داده می گويد‬ ‫‪ « :‬بدانيد که بهراميس بخشندهء گبران ( يزدان پرستان ) بود که چيزی شان می داد و از آنها دفاع می کرد و بارهايشان به‬ ‫مسلمانان می نهاد ‪ .‬بدانيد که اشبداد پسر گريگور بخشنده ء نصاری بود ‪ .‬بدانيد که عقيبه يهود بود ‪ .‬چنين می کرد ‪ ،‬بدانيد که من‬ ‫مسلمانم چيزی شان می دهم و ازآنها دفاع می کنم و بارهای شان را بر مشرکان می نهم اما بنا چار بايد خراج به حدی که رقم‬ ‫رفته برسد و کامل شود‪ .‬من منصور بن عمرو را بر شما گماشتم و دستورش دادم که ميان شما عدالت کند ‪ .‬هر يک از مسلمانان‬ ‫که سرانه از او گرفته می شود يا خراجش سنگين شده و بر عکس از مشرکان سبک شده به منصور بن عمرو خبر دهد تا آن را‬ ‫از مسلمانان به مشرک انتقال دهد ‪ ،‬جمعه بعد سی هزار ازمسلمانان پيش وی آمدند که سرانه می داند و معلوم شد که سرانه‬ ‫ازهشتاد هزار کس از مشرکان بر داشته شده است ‪ ،‬که سرانه بر مشرکان نهاد و از مسلمانان بر داشت ‪252 » .‬‬ ‫در اين جا ميبايست خاطر نشان کرد که منظور از مسلمانان اعرابی است که که مسکن گزين شده اند و صاحب زمين و آسياب‬ ‫گرديده اند و می بايست ماليات می پرداختند و مشرکين همان هايی اند که دين خويش حفظ نموده و جزيه می پرداختند ‪ ،‬چون‬ ‫جزيه می دادند از ماليات معاف شده بودند ‪ ،‬و نصر سيار ماليات را از اعراب خويش بر داشت و بر عالوه جزيه به دوش مردم‬ ‫بومی انداخت ‪.‬‬ ‫نصر از مرو به قصد سمرقند حمله برد و کور صول با بيست و پنج هزار مرد جنگی مانع وی در حمله به چاچ سمرقند شد ‪.‬‬ ‫طبق روايت طبری و ابن اثير حارث بن سريج هم با لشکريان کورصول بود و عليه نصر می جنگيد ‪ .‬با نصر اعراب بخارا و‬ ‫سمرقند و کش و اشروسنه که بيست هزار می شدند يکجا شده بود ‪ .‬که در نهايت جنگ در گرفت و کور صول به طور ناگهانی‬ ‫در يک شبيخون اسير شد و نصر آن را گردن زد و کشت و جسد ش آويخت وپس از آن برای آنکه جسدش به دست لشکريانش‬ ‫نيفتد او را سوختاند ‪ . .‬بعد نصر سوی چاچ رفت و چون به اشتروسنه رسيد ‪ ،‬اباراخره ‪ ،‬دهقان آنجا مالی پيکش کرد و بعد به‬ ‫ختالن لشکر فرستاد که از آنجا با مجسمه های بسيار بازگشتند‬

‫‪108‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ ابن اثير آمده است که يوسف بن عمر به برای نصر نوشت که ‪ :‬که به سوی اين مردی شو که خود را در چاچ دراز‬ ‫کرده است ؛ خواسته اش حارث بن سريج می بود ‪ ،‬اگر بروی و بر چاچیان پیروز شدی شارستان ایشان ویران کن و زنان و‬ ‫کودکانشان را به اسیری گیر ‪.‬‬ ‫نصر هم چنان کرد به جنگ چاچ چاچيان شد‪ .‬پادشاه شان با آشتی و ارمغان و گروگان به پيشواز او آمد ‪ .‬نصر از او پيمان‬ ‫گرفت که حارث را بيرون راند و او پادشاه او را به فارياب راند ‪.‬‬ ‫نصر پس از آن جهت اخد غنايم و چپاول تدارک حمله به فرغانه را ديد ‪ ،‬وقتی مردم فرغانه از آماده گی تجاوز نصر اطالع‬ ‫يافتند ‪.‬طبری و ابن اثير می نويسد که ‪ :‬مردم آن آوازه آمدن او را شنيدند و هر گياه و روييدنيی که بود ‪ ،‬به آتش کشيدند و راه‬ ‫رساندن خوارک و مايه های زنده گی را بريدند‪ .‬نصر سپاهيان بر سر اورنگ زيب ( ولی عهد ) خداوندگار فرغانه فرستاد و او‬ ‫را در يکی از دژ ها در ميان گرفت ‪ .‬طبری می نويسد که نصر کسانی از بنی تميم را همراه محمد بن مثنی که سوار ماهر بود‬ ‫سويشان فرستاد ‪ ،‬مسلمانان با آنها حيله کردند‪ .‬اسبان خويش را رها کردند و در کمين نشستند و چون بيامدند و قسمتی از‬ ‫اسبان را براندند مسلمانان به طرف آنها رفتند و هزيمت شان کردند و دهقان را بکشتند و از آنها اسيرانی گرفتند‪ .‬پسر دهقان‬ ‫مقتول را که جوان ريش نياورده بود ابن مثنی با خدعه اسير کرد که او را نزد نصر آوردند که گردنش را زد ‪ . .‬آنگاه نصر‬ ‫برای بدست آوردن غنيمت و ثروت نامه به شاه فرغانه نوشت ‪ .‬و شاه فرغانه گنيجه را به فرستاده گان نصر نشان داد که از‬ ‫تعجب جا مانده بودن وهمه را بر داشتند ‪.‬‬ ‫طبق روايت تاريخ طبری و ابن اثير و دديگر تواريخ ‪ ،‬نصر بن سيار پس از قرغانه چند مرتبه به سغد و ديگر شهر های‬ ‫خراسان حمله آورد و غنايم بسيار جمع نمود ‪ ،‬او مصروف جمع آوری و فرستادن غنايم به دربار خليفه بود که هشام بن‬ ‫عبدالملک فوت نمود و برادرش وليد بن يزيد بن عبدالملک به خالفت نشست ‪264 » .‬‬ ‫دوران ولید بن یزید بن عبدالملک‪:‬‬ ‫درميان خلفای اسالمی چند خليفه از ميان امويان و عباسيان در تاريخ موجود است که آشکارا با اعمال و کردار و گفتار خويش‬ ‫آگاهانه يا غير آگاهانه واضح ساخته اند که اسالم چيزی نيست جز سياست و تدبيرهای شخص محمد برای تشکيل و استقرار يک‬ ‫دولت عربی ‪ .‬اين خلفاء همه آنچه را که به نام مقدسات و يا کالم آسمانی به خورد مردم داده شده بود يکسره به استهزا و مسخره‬ ‫گی ميگرفتند و معتقد به تدبيرهای سياسی بودند و اصل سياست را بر رابطه های مذهبی مقدم شمرده و دين را تاکتيک و ترفندی‬ ‫برای متقاعد ساختن مردم به جنگ و جهاد و کشور گشايی در پس يک سری از مواعيد دنيوی و اخروی از نام هللا که زمانی بتی‬ ‫از بت های بزرگ مردم عرب به ويژه مردم قريش بود می دانستند ‪ .‬به همين خاطر همه آنچه که به مقدسات بدل يافته بود آنرا‬ ‫توهين ميکردند و گاهی هم اين توهينات آشکارا و در مالی عام صورت می گرفت ‪ .‬مثأل به دستور وليد است که نصر بن‬ ‫سيارکسی را که دعوی گويا حقوق خاندان محمد پيغمر را داشت می کشت ‪ .‬اين شخص يحيی بن زيد بن علی بن حسين بن علی‬ ‫بن ابی طالب است که در جوزجان بر عليه سلطنت اموی ها و گرفتن قدرت فعاليت می کرد که « نصر بن سيار سلم بن‬ ‫احوزمازنی را به مقابل او فرستاد و او را در دهکده يی به نام ارعونه کشتند‪ .‬سرش را بريدند و به وليد فرستادند ‪ .‬جسدش را‬ ‫به دار کردند که تا زمان به قدرت رسيدن ابومسلم خراسانی همچنان در جوزجان بر دار بود »‪261‬‬ ‫در‬ ‫تا ابومسلم که موسس خاندان عباسی ها بود او از دار پايين کرد و زير خاکش نمود ‪.‬‬ ‫مروج الذهب مسعودی در باره وليد نوشته شده است که ‪ « :‬وليد بن يزيد شرابخواره و عياش بود و به طرب و سماع دلبسته‬ ‫بود و اول کسی بود که آواز خوانها را از شهرها پيش وی فرستادند و با مطربان نشست و شرابخواره گی و عياشی و موسيقی را‬ ‫چنانچه از‬ ‫رواج داد ‪262 » .‬‬ ‫مالحظه تاريخ مسعودی بر می آيد نبايد که وليد بن يزيد بن عبدالملک اولين کسی باشد که شرابخواره گی و زنباره گی را‬ ‫رواج داده باشد ‪ .‬قبل ازاو مسعودی از اميرالمومنين يزيد بن عبدالملک در خصوص اين صفت ياد نموده می نويسد که ‪ « :‬مسلمة‬ ‫بن عبدالملک ‪ ،‬يزيد را مالمت کرد که مردم ستم می کشند و او از مردم روی پوشيده و به شراب و عياشی سر گرم است ‪».‬‬ ‫‪263‬‬ ‫اما مسعودی در ادامه در باره وليد بن يزيد می نويسد که ‪ « :‬ابن سريج نغمه گر و معبد و غريض و ابن عايشه و ابن محرزو ‪.‬‬ ‫‪ . .‬به روزگار وی بودند علقه به آواز و ساز بر او همه مردم دوران او غلبه يافته بود ‪ ،‬وی کنيزکان بسيار داشت و بی پروا و‬ ‫دريده و بی آزرم بود ‪ .‬از سخنان بی شرمانه ء وی اشعاری بود که هنگام مرگ هشام و قتی خبر رسان آمد و به عنوان خالفت‬ ‫به او سالم کرد به زبان آورد ‪ ،‬که مضمون آن اينست ‪ ( :‬دوست من ! از رصافه ناله يی شنيدم ‪ .‬بيامدم ودنباله خود را می کشيدم‬ ‫و می گفتم احوال زن ها چطور است ! ديدم که دختران هشام بر پدر شان گريه و ناله وزجه می کنند و بدبختی آنها را گرفته است‬ ‫حقا که مخنثم اگر همه آنها را ‪264 ) ...‬‬

‫‪109‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابن اثير در باره يزيد می نوسيد‪ . . . « :‬هشام خواست که او را از همنشينانش جدا کند ‪ .‬از در سال ‪ 116‬ـ هه او را فرمان‬ ‫برگزار کردن آئين حج داد ‪ .‬او درميان صندوق ها ‪ ،‬برای خود سگانی برگرفت و گنبدی به اندازه کعبه ساخت که آنرا بر کعبه‬ ‫گذارد ‪ .‬با خود باده بر داشت و برآن شد که آن گنبد را بر فراز کعبه گذارد و در زير آن می گسارد ‪ .‬يارانش او را ترساندند و‬ ‫گفتند ‪ :‬آسوده نيستيم که مردمان بر ما تازند و ترا بر اندازند ‪ .‬او از آن انديشه دست کشيد‪ 265».‬در باره وليد بن يزيد بن‬ ‫عبدالملک قضاوت مشکل است ‪ ،‬وليد را افشاگر ترفند های دينی هم ميتوان گفت ‪ .‬او بسياری از آنچه راکه مايه بقای سيطره‬ ‫اعراب به شمار می رقت با نشان کار های خويش از پوشش قدسيت به بيرون انداخته است ‪ .‬در تاريخ ابن اثير و مروج الذهب‬ ‫مسعودی نوشته است که ‪ « :‬از داستان هايی که در باره ء او همه جا درگير است اين است که قرآن را گشود و فال گرفت ‪ .‬اين‬ ‫آيه آمد ‪ ( :‬گشايش جستند و هرگردن کش ستمکاری به نابودی گراييد ) ابراهيم ـ ‪ 14‬ـ ‪ 15‬قرآن را افگند و تير بر آن زد و گفت‬ ‫مرا گردن کش ستمکار می خوانی ؛ اينک همان گردن کش ستمکارم ‪ .‬چون روز رستاخيز به نزد پروردگارت شدی بگو ‪:‬‬ ‫پروردگارا ‪ ،‬وليد مرا پاره پاره کرد‪266 » .‬‬ ‫همچنان در مروج الذهب انچه را که در باره محمد گفته است اين طور نقل شده است ‪ « :‬وليد ضمن شعری که پيغمبر ص سخن‬ ‫داشت‪ ،‬کفر گفته بود که از پروردگار وحی بدو نيامده بود از آن جمله اين شعر است ( يک هاشمی بدون وحی و کتاب خالفت‬ ‫را بازيچه کرد ‪ ،‬خدا را بگو غذا به من ندهد ‪ ،‬خدا را بگو نوشيدنی به من ندهد ) » ‪266‬‬ ‫حکايت جالبی هم در همين کتاب از اميرالمومنين وليد است بدين شرح ‪ « :‬برای وليد جامی از بلور و به قولی از سنگ يشب‬ ‫آورده بودند ‪ ،‬جمعی از فالسفه بر اين رفته اند که هر کس در جام يشب شراب بنوشد مست نشود و ما خاصيت آنرا در کتاب‬ ‫القضايا و التجارب آورده ايم و گفته ايم که هر که پاره يی از آن را زير سر نهد يا نگين انگشتر سازد همه خواب های خوب بيند‬ ‫‪ .‬وليد بگفت تا جام را از شراب پر کردند ‪ ،‬ماهتاب بر آمده بود و او شراب ميخورد و نديمانش حاضر بودند ‪ ،‬گفت‪ ( :‬امشب ماه‬ ‫در کجاست ؟ ) يکی ازآنها گفت در فالن برج است ديگری گفت ‪ :‬در جام است که پرتوی ماه در شراب جان نمودار بود ‪.‬‬ ‫وليد گفت ‪ :‬من نيز همين را بخاطر داشتم و سخت به طرب آمد و گفت ( هفت هفته صبوحی خواهم کرد ) و کلمه هفت هفته را‬ ‫به فارسی گفت ‪ .‬يکی از خاصان نزد وی آمد و گفت ‪ :‬ای امير مومنان جمعی از وردان عرب و قريش بر درند و شأن خالفت‬ ‫اين نيست ‪ .‬گفت شرابش بدهيد و او نخواست ‪ ،‬اما قيفی بر دهانش گذاشتند و آنقدر شرابش داند که از فرط مستی از پا در آمد »‬ ‫‪264‬‬ ‫خصوصيات ذاتی عرب را سه چيز تشخيص داده اند { زن ــ زر و جنگ }‪ .‬به همين خاطر بوده است که تازينامه هم پر از وعده‬ ‫های حوران بهشتی ‪ ،‬وچه بهشت که برگهای درختانش از زر و ياقوت الماس و زمرد است ‪ .‬به همين لحاظ بوده که در جنگ ها‬ ‫بسيج می شدند و از طرفی ديگر چون اسالم تجاوز بر زنان را روا دانست به مثابه کنيز و غنيمت جنگی برای اعراب سوالی‬ ‫باقی نماند که به مراد دل نرسند ‪ .‬اگر کشته می شدند حور های بهشتی در انتظار شان در سايه های درختان که برگهايش از زر‬ ‫و سيم است بودند و اگر شهر را فتح می کردند تمام زنان و دختران آن را مطابق قوانين اسالمی به کنيزی گرفته و زر و زيور و‬ ‫زمين و مال هم از آن خودشان می شد ‪.‬‬ ‫وليد هم عرب بود ‪ ،‬ولی او به وعده تازينامه باور نداشت به نقد توجه داشت تا به نسيه ‪ .‬حکايت شيرينی ديگريست در مروج‬ ‫الذهب مسعودی از وليد آورده می نويسد ‪ « :‬ابو خليفه فضل بن حباب جمحی قاضی به نقل از محمد بن سالم جمحی گويد ‪ :‬يکی‬ ‫از شيوخ اهل شام از پدرش نقل می کرد که من همصحبت وليد بودم ‪ ،‬ابن عايشه ء قريشی را نزد او ديدم وليد به ابن عايشه‬ ‫گفت ‪ :‬برای من آواز بخوان ‪ .‬و او اشعاری خواند بدين مضمون ‪ ( :‬صحبگاه روز قربان سياه چشمانی ديدم که صبر را ببرد ‪.‬‬ ‫مانند ستاره گان که شبانگاه به دور ماه طواف ميبرند ‪ .‬به اميد پاداش خدا بيرون شده بودم اما سنگين بار‪ ،‬از گناه باز گشتم )‬ ‫وليد بدو گفت به خدا امير من ! نکو خواندی ترا به حق عبدشمس ( جد محمد ) تکرار کن ‪ .‬و او تکرار کرد ‪ .‬به نام هر يک از‬ ‫پدران خود او را به تکرار وادار می کرد تا به خودش رسيد و گفت ‪ :‬به جان من تکرار کن ‪ .‬و او تکرار کرد ‪ .‬آنگاه وليد‬ ‫برخاست و روی ابن عايشه افتاد و اعضای او را يکايک ببوسيد و گفت ‪ :‬چه طربناکم چه طربناکم ‪ .‬آنگاه لباس خويش را بيرون‬ ‫کرده روی ابن عايشه انداخت و همچنان برهنه بود تا لباس ديگری برای او آوردند و بگفت تا هزار دينار بدو دادند و او را بر‬ ‫استری سوار کردو گفت ‪ :‬از روی فرش من سوار شو و برو که مرا آتش زدی ‪262 » .‬‬ ‫گفتنی است که عياشی و عشرت و شهوترانی های وليد و امثال وليد ‪ ،‬همه استوار بود بر مال و ناموس ديگران ‪ .‬بر مال و‬ ‫ناموسی که به عنوان غنيمت جنگی بدست می آوردند ‪ .‬و خانه های شان اززنان و دختران سپيد اندام سياه چشم فارس و خراسان‬ ‫و سند به مثايه کنيز پر بود ‪ .‬وليد در يک قطعه شعر خويش خود اعتراف دارد مبنی بر ظلم و ستمی که اين ها بر مردم روا‬ ‫داشته اند ‪ .‬اين اشعار معترفه ء اميرالمومنين را ابن اثير در تاريخ کامل درج نموده و چنين می نويسد ‪ « :‬آيا به شور نيامدی‬ ‫که روزگار هماغوشی را به ياد آوری ؟ و رشته يی را که پيوسته بود و گسسته گشت ‪ .‬آری ‪ ،‬نيک بياد می آوری چه باران‬

‫‪110‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اشک از ديدگانت فرو همی باريد و بسان ابری گرانبار که يکدم از ريزش فرو نايستد ولی اکنون ياد خاندان سعدی را فرو هل که‬ ‫ما از نگاه آمار و دارايی بيشتريم ‪ .‬ماییم که به زور بر مردم فرمان می رانیم و خواری و زبونی به ایشان همی چشانیم ‪ .‬با‬ ‫شکوه قیسیان ‪ ،‬پا بر سر اشعریان گذاردیم و این کامی بود که هرگز وابس رانده نتواند شد ‪ .‬اينک خالد است که در ميان ما‬ ‫اسير است ؛ اگر مرد بودند چرا او را پاس نداشتند ؟ بزرگ شان و رهبر شان بود و ما سايبانی از خواری بر سر او افرشتيم ‪.‬‬ ‫اگر قبيله های گرامی بودند ‪ ،‬پروردگان شان به گمراهی نمی گراييدند ‪ .‬نيز او را چنين گرفتار و برهنه از جنگ افزار و جامه‬ ‫فرو نمی هشتند که زنجير های ما بر گردن و دستان و پايش فشار همی آورند ‪ .‬سکون و کنده هم از جای نجنبيدند و اسبان شان‬ ‫همچنان ميخ کوبيده در ستورگاهان فرو ماندند‪.‬ما با اسبان تیز تک و چاالک‪،‬همه ء مردم را خوار ساختیم ‪ .‬شرنگ جانگزای به‬ ‫ایشان چشاندیم ‪ ،‬چاپیدیم و دشت و کوه را زیر و زبر کردیم ‪ .‬ولی جنگ های سخت ایشان را درهم شکست و بدنبال شان راند‬ ‫و مردم به دست و پای شان بر جای ماند ‪ .‬همواره برده گان ما ماندند و ما جام خواری و زبونی بر ایشان پیمودیم ‪264 ».‬‬ ‫در اوضاع و احوالی که امير المومنين ها غرق در عياشی ناشی از داده های اسالمی خويش بودند ‪ ،‬عامالن شان شمشير‬ ‫برگرفته بودند که منابع مالی آنها را در خراسان تامين نمايند ‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که يوسف بن عمر به نصر نامه‬ ‫نوشت که به نزد خليفه آيد با هديه های فراوان ‪ .‬طبری مينويسد ‪ « :‬وقتی نامهء وی به نصر رسيد بر مردم خراسان( منظور‬ ‫تازيان مقيم در خراسان است) و عامالن خويش هديه ها مقرر کرد و کنيز و غالم واسب خوبی در خراسان نبود که آماده نکرد ‪.‬‬ ‫يکهزار غالم گرفت و سالحشان داد و بر اسب نشانيد‬ ‫گويند به قولی پانصد خادمه ( کنيز ) آماده کرد و بگفت تا کاسه ها و مجسمه های ء آهوان و سردرنده گان و قوچ وحشی و‬ ‫چيزهای ديگر از طال و نقره بسازند و چون از اين کار فراغت يافت وليد بدو نوشت که شتاب کند ‪ .‬گويد ‪ :‬پس نصر هديه ها را‬ ‫فرستاد و قسمتی ازآن به بيهق رسيد که وليد بدو نوشت که چند بربط و طنبور برای وی بفرستد ‪261 » .‬‬ ‫اين هديه که به زور و جبر از مردم کشور اخذ گرديده و دختران و زنان سرزمين ها را اعراب به کنيزی گرفته بود ‪ ،‬چنان زياد‬ ‫و پرتجمل بود که يکی از شاعران متملق تازی شعری در بيان اين هدايای برای وليد سرود و گفت ‪. :‬‬ ‫« ای اين خدای‪ ،‬بشارت‬ ‫به شترانی که مال ها بر آن باراست‬ ‫به مقدار انبار ها‬ ‫و استرانی که شراب بر آن بار است‬ ‫که مشکهای آن چون طنبور ها است‬ ‫و عشوه کنيزان بربر‬ ‫و زدن دفها و دميدن در مزمار ها‬ ‫و اين را در دينا داری‬ ‫و در بهشت شادمانيهاست »‪262‬‬ ‫امارت نصر بن سيار را ميتوان پايان کار خالفت مسلمانان عرب بنی اميه خواند ‪ .‬در زمان نصر بن سيار طايفهء ديگری از‬ ‫اعراب که از شهوت قدرت به وسيله ء اودر زاده ء خود يعنی بنی اميه محروم شده بودند و از سالها بود که در پی توطئه و‬ ‫تفتين عليه بنی اميه بودند ‪ ،‬پس از گذشت سالها سرانجام اين گروه مفتن مراقب ‪ ،‬در يافتند که ظلم و بيداد اعراب به رهبری‬ ‫خلفای بنی اميه و عامالن شان در خراسان به اوج خود رسيده است و خراسان آبستن يک قيام فرا گير عليه اعراب تازی است‪.‬‬ ‫مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران در رابطه به آغاز اين جنبش در کشور ما خراسان می نويسد ‪ « :‬در اين ايام ‪ ،‬هر‬ ‫روز دامنه‪ ،‬انفالب و عدم رضايت عمومی وسعت می گرفت ‪ .‬نصر بن سيار ‪ ،‬که از جانب مروان حکمران خراسان بود‪ ،‬مرتبأ‬ ‫اوضاع ناگوار محل ماموريت خويش را به مروان گزارش می داد و از او استعانت می جست ؛ ولی خليفه و درباريان نااليق او‬ ‫به حقيقت اوضاع توجه نمی کردند ‪ .‬نصر گفت " ‪ 244‬هزار تن به ابو مسلم سوگند وفاداری ياد کرده اند و ضمن نامه يی به‬ ‫آخرين خليفهء اموی از تکوين نطفه انقالب سخن گفت و تاثرخود را از بيقيدی و عدم توجه خليفه در اشعار زير آشکار کرد که‬ ‫ترجمه آن اين است ‪ ( :‬می بينم که پاره های آتش در ميان خاکستر ها می درخشد و نزديک است پاره های آتش مشتعل گردد ‪.‬‬ ‫آتش با دوپارهء چوب افروخته می شود و هميشه حرف مقدمه ء عمل است من با تعجب می گويم کاش می دانستم که بنی اميه‬ ‫بيدارند يا خواب ! )‬

‫‪111‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مسعودی می نويسد ‪ :‬کار ابو مسلم قوت گرفت و بر بيشتر خراسان تسلط يافت‪ .‬کار نصر بن سيار از نرسيدن کمک سستی‬ ‫گرفت و از خراسان برون شد و به سوی ری رفت و در ساوه مابين ری و همدان فرود آمد و همانجا از غصه بمرد‪ .‬نصر وقتی‬ ‫مابين ری و خراسان بود ‪ ،‬نامه يی به مروان نوشت و بدو خبر داد که از خراسان برون شده است و حوادث خراسان بزرگ‬ ‫می شود تا همه جا را بگيرد ‪ .‬و ضمن نامه خود اشعاری نوشت که مضمون آن چنين است ‪:‬‬ ‫( کارها و خبرها يی که پوشيده می داريم چون گاوی است که به سالخ نزديکش کنند يا چون دختری که کسانش او را دوشيزه‬ ‫پندارند و نه ماهه آبستن است ‪ .‬ما او را رفو ميزنيم ‪ ،‬اما دريده شده و دريدگی وسعت گرفته است ‪) .‬‬ ‫مسعودی در جای ديگری می نويسد ‪ ( :‬از يکی از شيوخ بنی اميه سبب سقوط و زوال آن حکومت را پرسيدند ‪ .‬گفت ‪:‬‬ ‫به لذتهای خودمان مشغول شديم و ازرسيده گی به کارهای الزم باز مانديم ‪ .‬با رعيت ستم کرديم تا از عدل ما مايوس شدند و‬ ‫آرزو کردند از دست ما آسوده شوند ‪ .‬بار خراج پردازان ما سنگين شد و از ما ببريدند‪ .‬امالک ما ويران شد و بيت المال خالی‬ ‫ماند ‪ .‬به وزيران خويش اعتماد کرديم که مقاصد خود را بر منافع ما ترجيع دادند و کارها را بدون اطالع ما سامان دادند ‪.‬‬ ‫مستمری سپاه ما عقب افتاد و ازاطاعت ما بدر رفتند و دشمنان ما آنهارا دعوت و با ما به جنگ ما همدست شدند ‪ .‬از مقابلهء‬ ‫ايشان ناتوان مانديم که ياران ما اندک بودند ‪ .‬اخبار از ما نهان می ماند و اين مهمترين سبب زوال ملک ما بود ) ‪263».‬‬

‫فصل دوم‬

‫قیام مردم خراسان‬ ‫زوال بنی امیه‪:‬‬ ‫ونقش ابو مسلم خراسانی ‪:‬‬

‫مردم افغانستان يا خراسان قديم يکصد سال در نبرد های گاه خاموش و گاه غريو آفرين اما متداوم بر عليه اعراب متجاوز دست‬ ‫و پنجه نرم کردند ‪ .‬درطی اين يکصد سال هزاران تن فدای حفظ ناموس وشرف خويش گرديدند ‪ ،‬هزاران زن و دختر و جوان و‬ ‫نوجوان در ميدانهای نبرد عليه اعراب در شکست ها ‪ ،‬به کنيزی و غالمی برده شدند و ثروت های ملی و شخصی به غارت‬ ‫رفت و از سوی اعراب چور و چپاول شد و ‪ ،‬آنهايی که باقی ماندند نيز مطابق آيات تازينامه اعراب مسلمان مجبور به پرداخت‬ ‫جزيه شدند و حتی با وجودی که ظاهرأ بنا به ستم جباران اعراب مسلمان دين آنها را هم به خاطررهايی از ستم قبول می کردند با‬ ‫آنهم اعراب مسلمان به خاطر تامين بودجه های جنگی و پر نمودن خزانه امير المومنين ها از مسلمان شده گان هم جزيه می‬ ‫گرفتند ‪ ،‬اعراب مردمان کشور ما را موالی می ناميدند و سزاوار توهين و تحقير‪ .‬چنانکه حتی ‪ « :‬عربها از اقتداء ( در نماز )‬ ‫به موالی اکراه داشتند ‪ ،‬عرب ها چنان پس از پيروزی خود بر شهر های خراسان مغرور شده بودند که می گقتند ‪ :‬سه چيز نماز‬ ‫را درهم می شکند ‪ ،‬سگ ‪ ،‬االغ و مولی ‪ .‬در يک صف با آنان حرکت نمی کردند ‪.‬هيچگاه آنان را پيش نمی انداختند ‪ .‬در هر‬ ‫خوانی باالی سر آنان می ايستادند و اگر مولی را برای رعايت سن و فضل و تقوی به مهمانی می خواندند او را در سر راه می‬ ‫نشاندند تا مردم بدانند که او عرب نيست ‪.‬‬ ‫عرب خود را آقا می دانست و معتقد بود که او برای آقايی و ديگران برای بندگی خلق شده اند‬ ‫در زمان معاويه ‪ ،‬موالی ( مسلمان غيرعرب) زياد شده بود ‪ .‬معاويه از کثرت آنان به هراس افتاد که مبادا توليد زحمت کنند و‬ ‫به نظر ش رسيد که تمام موالی يا بعضی از آنان را يکشد ؛ اما پيش از آنکه فکر خود را عملی سازد با ياران خود مشورت کرد‬ ‫و به آنان چنين گفت ‪ .‬می بينم که شماره موالی فزونی يافته و بيم آن می رود که بر عرب بتازند ‪ ،‬اينک پندارم ‪،‬که بهتر است‬ ‫بخشی از آنان را بکشم و بخشی را برای راهسازی و خريد و فروش در بازار نگاهدارم ‪.‬‬ ‫سمره بن جندب اين رأی معاويه راپسنديد و اجازه خواست خود اين وظيفه اخالقی را انجام دهد ‪ .‬اما احنف بن قيس برخالف آن‬ ‫نظر اظهار عقيده کرد‪ .‬معاويه فکر احنف را پذيرفت و از کشتن انها چشم پوشيد ‪ .‬از اين جريان ميتوان نظر اعراب را نسبت‬ ‫به ديگران دانست که خليفه مسلمين ناگهان به فکر می افتد تا هزاران مردم مسلمان رابه گناه عرب نبودن مانند گوسفند سر ببرد و‬ ‫هيچ عيبی در اين عمل نمی بيند ‪264 » .‬‬

‫‪112‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در اين چنين صورت بود که موالی قلبأ دشمن عرب بود ‪ .‬گرچه جرجی زيدان به جای کلمه عرب بنی اميه را می آورد و می‬ ‫نويسد « موالی بطور کلی دشمنان بنی اميه بودند ‪ ،‬چه از آنها همه جور خفت و اهانت می ديدند و زجر و شکنجه می کشيدند ‪.‬‬ ‫» ‪265‬‬ ‫با آنکه جرجی زيدان هم درست می گويد زيرا در خراسان تجاوز گسترده در زمان عثمان بن عفان شروع شد و رهبری تجاوزات‬ ‫اعراب را در صد سال نخست بنی اميه به عهده داشت و در اين صد سال نخست « موالی به قدری مقيد و محدود بودند که بدون‬ ‫اجازه ء اربان عرب خويش نمی توانستند دختران خود را شوهر بدهند و اگر کسی دختر آنها را ميخواست نزد موالی آنان رفته‬ ‫خواستگاری می کرد و اگر مولی اجازه ميداد آن ازدواج عملی می شد و اگر بدون اجازه مولی چنين وصلتی واقع می شد آن‬ ‫عمل را عمل نا مشروع ميدانستند و عقد نکاح خود به خود فسخ می شد ‪266 ».‬‬ ‫تاريخ نشان ميدهد که انگليس و روس و امريکا در افغانستان وقتی تجاوز کردند مرتکب چنين جنايتی اجتماعی نشدند ‪ .‬اما همين‬ ‫مردم افغانستان به عنوان اينکه مقدرات امور شان را متجاوزين در اختيار دارند و بر سرنوشت مردم خارجی ها حاکم شدند بر‬ ‫عليه آنها مبارزه نمودند ؛ اما چرا وقتی از تجاوزات وحشيانه اعراب سخن به ميان می آيد ازآن تجاوزات دفاع می نمايند و آن را‬ ‫می پذيرند ‪.‬در حاليکه اعراب مسلمان بر عالوهء آنکه مقدرات و سرنوشت حتی ناموس مردم را در داخل کشور خودشان تعيين‬ ‫می نمودند به هزارها هزار دختر و زن و پسران جوان را به کنيزی و غالمی می بردند‪ .‬بگونه نمونه ‪ « :‬موسی بن نصير از‬ ‫اندلس سی هزار دوشيزه از دختران بزرگان و اعيان را با خود آورد و جرجی زيدان مينويسد که البته از ترکستان و ساير‬ ‫نقاطی که در زمان بنی اميه فتح ميشد به همين ميزان اسير می آوردند ‪.‬‬ ‫ابراهيم فرمانروای غزنين در سال ‪ 462‬هجری از يک قلعه هند صد هزار اسير آورد » ‪266‬‬ ‫جرجی زيدان می نويسد که « با اين وصف عجيب نيست که در ميان مسلمانان بنده و اسير و زرخريد زياد باشد تاآنجا که يک‬ ‫مسلمان گاه گاهی از ده تا صد و تا هزار بنده داشته است ‪.‬حتی در صدر اسالم که خلفا با آن زهد و تقوی زنده گی می کردند‬ ‫از نگهداری بنده و زر خريد خود داری نداشتند تا آنجا که عثمان هزار بنده داشت و البته در زمان بنی اميه که دوره تجمل و‬ ‫شکوه بود بنده داری بيشتر رواج يافت و همبن که يک اميری سوار می شد صد يا پانصد و يا هزار بنده در رکاب او راه می افتاد‬ ‫و شماره بنده گان رافع بن هرثمه والی خراسان به چهار هزار می رسيد ‪ .‬شماره غالم بچه های سفيد المقدر از يازده هزار می‬ ‫گذشت ‪ ،‬غالم بچه های سفيد معموأل ايرانی ‪ ،‬ديلمی ‪ ،‬ترک و طبری بودند‪ .‬در تاريخ تمدن اسالم نوشته شده است که بسياری از‬ ‫اين بچه هار اخته می کردند يعنی (خصی ) ‪ .‬چنانکه می نويسد ‪ :‬پسرا ن را به جهات بسياری اخته می کردند ‪ ،‬از آن جمله تا‬ ‫آزادانه در حرمسرا بمانند و رابطه ميان مردان و زنان باشند ‪ .‬پس از شيوع حجاب استخدام خواجه ها رواج يافت ( خواجه مرد‬ ‫اخته شده را گويند )‪ .‬اولين خليفهء مسلمان که خواجه در حرمسرای خود نگهداشت يزيد بن معاويه بود ‪ .‬پس از يزيد ساير خلفا‬ ‫و بزرگان خواجه ها به حرمسرای آوردند ‪264 » .‬‬ ‫اين سفيد بچگان را بر عالوه ديگر کشور ها از خراسان نيز می بردند ‪ ،‬و بسيار برده اند که در صفحات پيش از آن ياد گرديده‬ ‫است ‪ .‬اما در رابط به زنان و دختران بايد گفت که يکی از اهداف اساسی اعراب متجاوز را در همه کشورها به ويژه خراسان و‬ ‫هند پس از غنيمت های مثل طال و نقره و جواهرات و اشيای قيمتی زن و دختر بود و بنا بر آنکه زن و دختر خراسانی از‬ ‫نعمت سيرت و صورت بر خوردار بود بيشترين دختران و زنان را اعراب از اين سرزمين پس از قتل و کشتار خانواده های‬ ‫شان به يغما می بردند و آنان را کنيز خود می ساختند ‪ .‬در تمام تواريخ گزارش اين که اعراب به چه پيمانه زنان و دختران‬ ‫خراسان را به کنيزی برده اند يکسان ثبت است که ما نقل آنرا ضمن جنايات بنی اميه در خراسان بر شمرده ايم ‪ .‬جرجی زيدان‬ ‫هم در تاريخ تمدن اسالم می نويسد ‪ « :‬کنيزکان نيزدرتاريخ تمدن اسالم مقام مهمی دارند و کمتر ازموالی و بنده گان نيستند و‬ ‫جواری يا کنيزکان ( جاريه ) زنان و دخترانی بودند که در جنگ ها به دست مسلمانان اسير می شدند ‪ ،‬اين کنيزان مسلمانان می‬ ‫گشتند ‪ ،‬گرچه دختر پادشاه و يا اعيان و اشراف بودند ‪ .‬مسلمانان آنانرا مانند زرخريد داشتند ‪ .‬با آنان همبستر می شدند و يا به‬ ‫خدمت گذاری می گرفتند و يا اينکه آنان را مانند کاال های بی جان می فروختند و همينکه مسلمانان به زنده گانی تجملی آشنا‬ ‫شدند کنيزان را مثل جواهرات و زينت آالت به يکديگر هديه می دادند و هرکس ميخواست نزد بزرگی تقرب جويد‪ ،‬هنری را که‬ ‫آن شخص دوست داشت به کنيز مياموخت و آن کنيز را به آن بزرگ هديه ميداد‪ .‬اگر ميفهميد که بزرگی هوا خواه روی نيکو‬ ‫است کنيزی ماهرويی می خريد و برايش می فرستاد »‪262‬‬ ‫چنانچه که در تاريخ طبری نوشته است ‪ « :‬مقوس فرمانروای اسکندريه ( ماريه ) قبطی را به پيغمبر هديه داد که ابراهيم از او‬ ‫آورد‪244 » .‬‬ ‫در تاريخ يعقوبی قصه والدت ابراهيم از ماريه کنيز ماهرويی که مقومس از اسکندريه برای محمد فرستاد ‪ ،‬بگونه طنز شيرينی‬ ‫حکايت گرديده است که چاشنی اين بحث تقديم می کنيم ‪ .‬عايشه زن دوم محمد که دختر هفت ساله يی بود و محمد و او را به قيد‬ ‫نکاح خويش آورد از جمله زنانی است که در افشای اسالم محمد و احکام دين و شخصيت شوهرش بگونه طنز گفتارها و‬

‫‪113‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫کردارهای جالبی دارد که اگر دقيق به آن گفتار ها و کردار ها نگريسته شود بسياری ازدروغ هايی را که در هالهء تقدس پيچانده‬ ‫شده است آشکار می گرداند ‪ .‬محمد از هيچ چند زن خود و چندين کنيز جز خديجه که او قبأل از شوهران ديگر خود پسران به‬ ‫دنيا آورده بود طفل نياورد ‪ .‬اما ماريه برايش طفل آورد بنام ابراهيم ‪ .‬روزی محمد ابراهيم را گرفته نزد عايشه می بر د‪.‬‬ ‫يعقوبی اين صحنه و پرسش و باسخ محمد و عايشه را بسيار ظريف و شيرين حکايت نموده که خواننده زيرک پی به آن ظرافت‬ ‫خواهد برد ‪ .‬يعقوبی می نويسد ‪ « :‬زهری از عروه از عايشه روايت کرده است که ‪ :‬رسول خدا در حالی که فرزند خود ابراهيم‬ ‫را همراه بر داشته بود بر من در آمد و گفت ان ظری الی شبهه بی ( شباهتش را به من بنگر ‪).‬‬ ‫عايشه گفت شباهت مادرش را می بينم‪.‬‬ ‫(محمد ) گفت ‪ :‬مگر سفيدی و گوشتش را نمی بينی ؟‬ ‫عايشه گفت ‪ :‬کسی که آبستنی او کوتاه باشد سفيد و فربه می شود » ‪241‬‬ ‫محمد خود برای دوستان و نزديکان خويش کنيز هديه می داد و گويا رواج هديه دادن کنيز يکی ازروش های پيغمبر بوده است ‪.‬‬ ‫حتی از پيشکش کردن زنان به داماد های خويش دريغ نداشته است ‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است ‪ « :‬پيمبر خدا کنيزی از‬ ‫اسيران حنين بنام ريطه دختر هالل را به علی بن ابی طالب داد وکنيزی بنام زينب دختر حيان بن عمرو را به عثمان بن عفان داد‬ ‫و کنيزی به عمربن خطاب داد که به عبدهللا بن عمر بخشيد ‪242 ».‬‬ ‫ولی ظلم و ستمی را که امويان به ويژه در خراسان به راه اندخته بودند کارد را به استخوان مردم رسانده بودند و استخوانها را‬ ‫نيز شکستانده بودند ‪ .‬که ما جنايات آنها را يک به يک در هر دوره از زمانداران مختلف اموی در خراسان گفته آمديم ‪.‬‬ ‫بنا بر آن مردم خراسان در طول يکصد سال حاکميت اموی ها نه تنها که به ماهيت واقعی اسالم پی بردند و بلکه شديدأ بر عليه‬ ‫ان بودند و کينه سختی بر داشته بودند ‪ .‬آنان از هرفرصتی و از هر زمانی استفاده می بردند تا حداقل و در قدم اول شر ظلم‬ ‫حاکمان بنی اميه را از از خود بدور بسازند ‪ ،‬تا فرصت انتقام ها فراهم آيد و اعراب را در مجموع به موضع سزاوار شان‬ ‫بنشانند‪. .‬‬ ‫اين مساله باريک را يعنی کينه مردم خراسان و حس انتقام آنها را از اعراب بنی اميه ‪ ،‬برخی از تاريخ نگاران توجيهات مذهبی‬ ‫دادند ‪ .‬به خصوص برادران اهل تشيع ما مثآل داکتر حسين زرينکوب در کتاب تاريخ ايران بعد از اسالم بر رد اين گفته‬ ‫تئوفانس که نوشته است { در خراسان به تحريک سردار سياه جامه گان ‪ ،‬بنده گان بر خداوندان خويش شوريده اند و در يک‬ ‫شب همه آنها را کشته اند و اسب سالح و خواسته شان را بر گرفته اند ‪ } .‬می نويسد که ‪ « :‬اين روايات بدين گونه در طبری‬ ‫نيامده است ؛ اما دور نيست که دشمنی با عرب ـ خاصه در روز هايی که هنوز خون يحيی بن زيد در جوزجان می جوشيده‬ ‫است و مردهء او بر دار بوده است ـ موالی و غالمان را بدينگونه به شورش سخت و کينه کشی خونين واداشته باشد ‪243» .‬‬ ‫در حاليکه مردم خراسان به شهادت تمام تواريخ هنوز دين اسالم را قبول نکرده بودند ‪ ،‬چه رسد به اين که شيعه و سنی باشند‬ ‫وبه نفع اين و يان آن امام برزمند و يا از ال محمد دفاع نمايند ‪ .‬در نزد مردم خراسان اموی و عباسی و شيعه و سنی همه آل‬ ‫محمد بودند و سر کالوه همه به يک چرخ بند ميرسيد ‪ .‬اما با وجود اين همه چون اعراب اموی بر ايشان حکومت می کرد‬ ‫ووطن شان را مورد تجاوز قرار داده بود و زن و مرد شان قتل ويا به کنيزی و غالمی برده بودند ‪ ،‬موقتأ به شدت از هر جنبش‬ ‫ولو از طرف خود اعراب بر اساس اختالفات ذات البينی شان و يا بر سر تقسيم قدرت و رسيدن به خالفت صورت می گرفت‬ ‫اشتراک می ورزيدتد ‪ .‬اين جنبش ها اگر در داخل عربستان بود ‪ ،‬برده ها و موالی و اگر در داخل کشور شان بود تمام مردم يا‬ ‫به عبارت ديگر اهل ذمه و موالی جانب يکی را می گرفتند و بيشتر بر عليه اموی ها که خونخوار ترين همه بودند و حکومت‬ ‫سفاکانه يی را در خراسان پيش انداخته بودند می رزميدند ‪ .‬همين عمل کرد های موالی و اهل ذمه را برخی از تاريخنگاران به‬ ‫عقيده و بينش های مذهبی خود رنگ مذهبی و دينی بخشيده اند ‪ .‬به ويژه فارسيان و اعراب طرفدار خاندان علی شيعه و علوی ‪.‬‬ ‫چنانکه فارسيان که منظور از مردم ايران امروزی است چون بنا بر خصلت ملی خود هميشه همانگونه که علی دشتی می گويد‬ ‫که « ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديک شدن به قوم فاتح بر آمدند و از اطاعت و خدمت وارد شدند » ‪244‬‬ ‫به نفع اربابان خود تبليغات راآغاز نمودند و به نوع از انحا در خدمت اعراب قرار گرفته اند ‪ .‬مثأل اهل تشيع از جنگ مختار‬ ‫بن ابوعبيده ثقفی که به بهانه قتل حسين به خاطر رسيدن يک قبيله ديگر اعراب عليه بنی اميه قيام کرد ‪ .‬اهل تشيع و علويان‬ ‫اشتراک موالی و برده يعنی عجم را رنگ مذهبی بخشيده و وانمود کردند که گويا اشتراک مردم عجم در لشکر مختار ناشی از‬ ‫پشتيبانی از خاندان علی بوده است ‪ .‬در حاليکه دليل مسخره تر از اين نمی تواند باشد ‪ .‬به مردم خراسان و يا عجم چه فرق است‬ ‫ميان علی و معاويه ؟ يا چرا بايد وقتی دو عرب می جنگند و يکی ديگری رامی کشت ‪ ،‬اين ها به ماتم بنشينند و ادعای‬ ‫خونخواهی بکنند؟ يزيد پسر عموی حسين بود و دو پسر عمو باالی قدرت جنگ نمودند ‪ ،‬مگر اگر حسين به خالفت می رسيد‬

‫‪114‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫به حال مردم ما يا همين فارسيان دل می سوختاند؟ مگر او نگفته بود که ‪ « :‬ما از تبار قريشيم و پيروان ما عرب اند و دشمنان‬ ‫ما عجم‪ .‬پس هر عربی برتر از ايرانی است و هر ايرانی بد تر از دشمنان ما هستند ‪ .‬پس زنان ايرانيان را اسير کنيد و به مدينه‬ ‫بياوريد و به فروش برسانيد و مردان آن را به غالمی به اعراب بسپاريد ‪ { .‬توجه شود که در متن عربی آن به جای ايرانی عجم‬ ‫نوشته شده است } »‬ ‫ا‬ ‫پس آنانکه واقعيت های ملی و مردمی را با ريختن رنگ های مذهبی تحريف می نمايند ‪ ،‬در حقيقت با فرهنگ و‬ ‫حساسات ملی خود بازی نموده اند ‪ .‬اين واقعيت آشکار است که اعراب هرگز باعجم سر سازش و يا دلسوزی نداشت ‪ .‬مثأل‬ ‫همين مختار که شيعيان از آن به نيکويی ياد می نمايند وقتی موالی در لشکر او بر عليه بنی اميه می جنگيد ‪ ،‬اعراب به او گفتند‬ ‫چرا موالی را امکان بخيشده ای که اعراب را بکشت و مختار می گويد اگر از سوی شما مطمين بودم چنين کاری را نمی کردم‬ ‫‪ .‬از کجا معلوم که اگر مختار از سوی اعراب مطمين ميشد‪ ،‬موالی را قتل عام نمی کرد ‪ .‬جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسالم‬ ‫زيرعنوان { موالی از عرب انتقام می کشند } اشاره دارد به همه اين واقعيت ها ‪ .‬او می نويسد ‪ « :‬بنی اميه نسبت به موالی بسيار‬ ‫سخت می گرفتند و موقع جنگ آنها را پای پباده با شکم گرسنه به ميدان جنگ می کشيدند و کمترين سهمی از غنيمت ها به آنان‬ ‫نميداند و درهر مورد همه جور آنان را اهانت کرده آزار ميرساندند ‪ ،‬لذا آنان ازاين بيداد گری به ستوه آمده به شورش بر خاستند‬ ‫و هرجا که کسی از علويان يا غير آنان بر ضد امويان قيام می کرد ‪ ،‬موالی يار او بودند و اين گروه ستمديده طيعآ دشمنان‬ ‫ستمگران بودند و همينکه مختار بن ابو عبيدهء ثقفی در سال ‪ 56‬به خونخواهی حسين بن علی بر خاست و بنام محمد حنيفه قيام‬ ‫کرد موالی و عببيد ( برده گان و آزاد شده گان) با او همدست شدند ‪ .‬مختار به آنان اجازه داد سوار اسب شوند وصف به صف با‬ ‫سپاهيان وی کار زار کنند و با اين تدبيرعده يی از بنده گان گريز پا و موالی دور مختار جمع شدند و بعضی از آنها چنان از بنی‬ ‫اميه خشمناک بودند که اصأل از اسالم دست کشيدند ‪ .‬شمار بنده گان در سپاهيان مختار بيش از آزاده گان بود و بهتر ازآزاده گان‬ ‫جنگ می کردند‪ .‬زيرا از صميم قلب با بنی اميه مخالف بودند ‪ .‬عدهء کشته گان سپاه مختار در سال ‪ 66‬به شش هزار رسيد که‬ ‫فقط هفصد نفر آنان اعراب ( ازادگان ) بودند و بقيه پنج هزار و سيصد کشته ء ديگر از موالی به قتل رسيدند ‪ .‬مختار با کمک و‬ ‫همت موالی پيروز شد و تمام قاتالن حسين را کشت ‪ .‬اهل کوفه از اين رفتار مختار رنجيده به وی پيام دادند که چرا موالی را با‬ ‫ما برابر کردی و انان راسواره به ميدان بردی ؟ و ازغنيمت های جنگی به آنها سهم دادی ؟ ‪ .‬مختار به آنان پاسخ داد که اگر من‬ ‫آنان را رها کنم آيا قول می دهيد که تا دم آخر همراه من باشيد و با امويان و عبدهللا بن زبير جنگ کنيد ؟ »‪245‬‬ ‫مالحظه گرديد که بسياری از موالی و برده گان در جنگ مختار با بنی اميه به خاطر دفاع از حسين حسن و محسن عرب نبوده‬ ‫است ‪ .‬حتی اآان در گرما گرم جنگ با آنکه ظاهرآ اسالم آورده بودند از ظاهر داری خود به اسالم هم انکار کردند ‪ .‬پس چگونه‬ ‫ميتوان آنان را طرفداران آل علی يا شيعه و سنی خواند ‪.‬‬ ‫در خراسان هم وضع چنين پيش آمد ‪ .‬گفتيم که ستم و خونخواره گی و ددمنشی اعراب در هيئت بنی اميه کشور ما خراسان را‬ ‫جهنم گردانيده بود که زن و مرد و پير و جوان در آتشی که اعراب افروخته بودند می سوختند و دود ستم و ظلم و وحشی گری‬ ‫اعراب آسمان را پيراهن سياه ماتم پوشانيده بود ‪ .‬در چنين احوال و اوضاع ‪ ،‬مردم ستم ديده ما منتظر بودند ‪ ،‬منتظر کوچکترين‬ ‫اشاره يی در جهت رهايی از بند ستم و آزار ‪.‬‬ ‫گروهی از اعراب به خصوص عياسيان از آماده گی مردم خراسان به اين چنين يک اشاره آگاه گرديده بودند ‪ .‬وهم می دانستند‬ ‫که مردم خراسان سخت دشمن و بدخواه اعراب که دين اسالم دارند می باشند ‪ .‬مردم از اسالم و دين اعراب نفرت دارند ‪.‬‬ ‫عباسيان بگفتهء جرجی زيدان « از جريان حوادث آموخته بودند که هيچ دولتی با دين و تقوا پايدار نمی ماند ‪ .‬از آن رو عباسيان‬ ‫هم از کليه ء اصول اخالقی صرفنظر کرده به تمام معنی سياستمدار شدند‪. 246 » .‬‬ ‫البته منظور زيدان تقوا های کاذبانه اسالمی است ‪ .‬در برابرعباسيان يک سوال مطرح بود و آن اينکه چگونه مردم کشور ما‬ ‫خراسان را به ياری خويش عليه رقبای عرب خود متحد سازند واز کينه و نفرت آنها نسبت به اسالم و اعراب مسلمان استفاده‬ ‫برند ‪ .‬عباسيان در اين زمينه تجربه از کار روايی های محمد پيغمبر خويش داشتند که چگونه در نخست با يهود و نصاری عليه‬ ‫قوم و قبيله خويش يعنی قريش عهد و پيمان ها بست و بعد از آنکه قريش بدور اوحلقه زد همه قبايل يهود و نصاری را به بهانه‬ ‫مختلف به نفع قوم و قبيله خود گردن زد و نابود کرد ‪ .‬اين تاکتيک محمد پيغمبر اعراب موثر ترين تاکتيک بود که عباسيان تا به‬ ‫آخر از آن استفاده برد ‪ .‬و آن بدين معنی که با استفاده از وجود عناصر خراسانی با مردم خراسان معامله را آغاز نمودند چه به‬ ‫منظور دريافت کمک و چه در جنگ با مردم خراسان ‪ .‬سراسر تاريخ دوره عباسيان در استفاده از همين تاکتيک بر عليه مردم‬ ‫خراسان استوار است ‪ .‬نخستين استفاده عباسيان از وجود ابومسلم خراسانی ميباشد ‪.‬‬ ‫ابومسلم کی بود ‪:‬‬ ‫عبدالحی حبيبی در تاريخ افغانستان بعد از اسالم به نقل از منابع معتبر تاريخی می نويسد که‪ « :‬در حدود سنه ‪ 144‬هه در يکی‬ ‫از روستا های مرو خراسان ‪ ،‬که ما خان يا فريدين ( زندين ) نامداشت ‪ ،‬و در سه فرسخی مرو واقع بوده مردی به نام (بنداد‬

‫‪115‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫هرمزد) می زيست که روستا دار آنجا شمرده ميشد و گاهی هم تجارت مواشی را با کوفه می کرد ‪ ،‬و گمان غالب است که پيش‬ ‫از قبول اسالم نام و کيش زردشتی داشت ‪ .‬وی آزاد مرد مهتر زاده يی بود که نسبش را مورخان چنين نگاشته اند ‪ :‬مجمل به‬ ‫حوالت حمزه بن حسن در کتاب اصفهان ‪ :‬نسبش را به شيدوش پسر گودرز کشواد همی رساند ‪.‬‬ ‫ابن خلکان ‪ :‬مسلم وقيل عثمان الخراسانی بن يسار بن سدوس بن جود رزلز پسران پسران بزرجمهر بن البختگان‬ ‫ابن اثير ‪ :‬عثمان بن بشار بن سدوس بن جودرزمن ولد بزجمهر‬ ‫ماوخی ‪ :‬ابو مسلم من ولدرهام بن جودرز و قيل من ولد شيدوس بن جودرز‪.‬‬ ‫اين نسب نامه اگر صحت هم نداشته باشد همين روشن می سازد که خانواده ء بومسلم از مهتر زاده گان دارای نژاد عالی بوده‬ ‫است در مرو خراسان ‪.‬‬ ‫باری پدر ابومسلم بنداد هرمزد مروی خراسانی بعد از قبول اسالم نام عربی عثمان و لقب مسلم را برگزيده است و در‬ ‫اواخرعمرش دررستاق فايق آزربايجان ميزيسته و هم در آنجا از جهان رفته است ‪.‬‬ ‫مادر ابومسلم به قول ابن خلکان ( وشيکه ) نام داشت که در مجمل ( وسيکه ) و در البلدوالتاريخ مقدسی ( وشيله ) ضبط گرديده‬ ‫است ‪ .‬اين زن در خانواده آذين بنداد بن وسيحان در کوفه بود که قبل از ‪ 144‬هه در حباله پدر بو مسلم آمد و چون پدرش از اين‬ ‫سال به يکی از رجال مشهور و کاردان نامدار اواخر عصر اموی عيسی بن معقل عجلی پيوست بود و پيش از سنه ‪ 144‬هه در‬ ‫آزربيجان بمرد‪ .‬مادر ابومسلم در همين دودمان بود ‪ ،‬تا که در همين سال در عصر خالفت عمر بن عبدالعزيز ابو مسلم نزد‬ ‫عيسی بزاد و بزرگ شد ‪ .‬نام اين کودک خراسانی نژاد را مادرش مطابق رسوم خراسانی خود ( بهزادان ) گذاشت که بعد از آن‬ ‫به نام اسالمی ابراهيم بن مسلم ناميده شد و بقول ابن اثيرو ابن خلکان به اصرار ابراهيم االمام نام خود را عبدالرحمن تبديل کرد‬ ‫و کنيت او ابو اسحاق بود و شهرتش ابو مسلم است و به قول بارتولد مسکوکاتی که از او در دست است ‪ ،‬نيز بنام ابو مسلم‬ ‫عبدالرحمن بن مسلم ضرب شده است‪246.‬‬ ‫ذبيح هللا صفا در کتاب دليران جانباز می نويسد که ‪ « :‬ابو مسلم در کودکی نزد عيسی بن معقل در اصفهان زنده گی می کرد ‪.‬‬ ‫در اين زمان چند تن از مبلغين ابراهيم بن محمد ‪ ،‬امام بنی عباس ‪ ،‬نزد عيسی رفتند و چون استعداد و هوش ابومسلم را مشاهده‬ ‫کردند او را پيش ابراهيم امام در مکه بردند و ابو مسلم در نزد امام به خدمت پرداخت تا سر انجام در سال ‪ 124‬هه هنگامی که‬ ‫جوان نوزده ساله بود از جانب ابراهيم امام مامور خراسان گشت تا در آنجا که در آن زمان از مراکز تشيع بود به تبليغ شيعه‬ ‫عباس بپردازد ‪ .‬از جمله سفارش های ابراهيم به ابو مسلم بود که ‪ (:‬اگر بتوانی در خراسان هيچکس را که به عربی تکلم کند‬ ‫باقی مگذار ‪ ).‬و از اين فرمان به خوبی معلوم می شود که بنی عباس پيشرفت خود را تنها در جانبداری از ايرانيان می دانسته و‬ ‫ابو مسلم نيزدرعين تظاهر به تشيع خالی از تعصب ملی نبود ‪.‬‬ ‫در اين مدت دعوت شيعه بنی عباس مخفيانه انجام می شد اما در سال ‪ 122‬هه هنگامی که ابومسلم همراه با هفتاد تن از روسای‬ ‫شيعه عازم مکه بود در کومش ( نام قديم ناحيه سمنا و دامغان ) نامه يی از ابراهيم دريافت کرد که فرمان آن نامه چنين بود ‪{ :‬‬ ‫از هر کجا که نامه را يافتی باز گرد و به دعوت آشکار شيعه آل عباس بپرداز}‪244‬‬ ‫در مورد قيام مردم خراسان که در راس آن بنی عباس هشيارانه ابومسلم را که تربيه يافته دست خودشان بود قرار داد می نويسد‬ ‫‪ « :‬نهضت سياه جامه گان از خشم و نفرت نسبت به مروايان و عربان مايه می گرفت ‪ .‬اگر شور ستمکاران عرب در اين‬ ‫نهضت و خروج‪ ،‬سببی قوی به شمار می آمد و آل عباس ‪ ،‬که از اواخر دوران بنی اميه آرزوی خالف در سر می پروردند از‬ ‫اين حس بدبينی و کينه توزی که خراسانيان نسبت به عرب داشتند ‪ ،‬استفاده کردند و آنها را برضد خالفت مروانيان برانگيختند‪.‬‬ ‫از همين راه بود که گويند ابراهيم امام وقتی ابو مسلم را به خراسان جهت نشر دعوت خويش فرستاد بدو نوشت که در خراسان‬ ‫اگر بتوانی ‪ ،‬هر کسی را که بتازی سخن می گويد بکش و از اعراب مضری کس بر جای مگذار ‪ .‬از اين سخن پيداست که‬ ‫محرک عمدهء اين سياه جامه گان ابومسلم ‪ ،‬دشمنی با ستمکاران عرب بوده است و ابراهيم امام و ساير آل عباس نيز از همين راه‬ ‫آنان را به ياری خويش واداشته اند ‪ .‬اما اينکه در اين نهضت داعيه مذهبی اثری قوی داشته باشد به نظر مشکل می آيد ‪242 » .‬‬ ‫در اين مباحث که آيا در نهضت سياه جامه گان ‪ ،‬داعيه مذهبی اثری داشته يا خير بايد مکث نمود و اين واقعيت را گفت که اين‬ ‫قيام متشکل از دو گروه بوده است ‪.‬‬ ‫الف ‪ :‬گروهی که مانند همه اعراب ديگر نقاب دين و مذهب به رخ زده بودند و مدعی خالفت برای خويش بنام ال محمد و آل‬ ‫علی و حسين و عباس بودند ‪ .‬اينان گروه هايی از قبايلی ازاعراب مستقردرخراسان بودند که با هم تضاد های ذات البينی و قبيله‬ ‫يی داشتند‪ .‬مثآل از جمله است اعراب اذدی و يمانی که به دور خديع بن عيسی کرمانی جمع آمده بودند و عليه نصر بن‬

‫‪116‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سيارحکمران اموی می جگنيد که سر انجام کشته می شود و سر کرمانی را سيار به نزد مروان می فرستد‪ .‬و پسران کرمانی علی‬ ‫و عثمان با ابومسلم اتحاد می کنند تا انتقام پدر را از امويها بگيرند‪ .‬از طرف ديگر گفتيم که عباسيان نفرات بی شماری را به‬ ‫خراسان فرستاده بود که به نفع آنها دعوت نمايد و اين نفرات بيشتر در ميان اعراب کار دعوت را پيش می بردند وعده ای‬ ‫ازاعراب را با وعده ها طرفدار خويش گردانيد ه بودند ‪ .‬همچنان آن عده از اعراب که بدور نصر بن سيار بودند و پس از فرار‬ ‫او باقی مانده و چاره جز پيوستن با ابومسلم را نداشتند ‪ .‬اينها همه يکدست مانند هميشه پوشش دين و مذهب را داشتند ‪.‬‬ ‫دوم ‪ :‬مردم بومی خراسان است که دشمن اعراب و دين آنها بودند ‪ ،‬به ويژه در نخست ميخواستند انتقام خويش را از بنی اميه و‬ ‫کارگزاران جبار آن بکشند ‪.‬اين ها نيرو های ملی و ميهنی بودند که هيچگونه پيوسته گی با دين و مذهب اعراب نداشتند ‪ .‬واسالم‬ ‫اعراب را به رسميت نمی شناختند ‪ ،‬با آنکه عده يی از آنها شايد برای گريز از ظلم اعراب خود را مسلمان جا زده بودند ولی در‬ ‫باطن نبودند‪ .‬اگر بودند هم موالی بودند و طرف تحقير و توهين اعراب ‪ .‬و اعراب مسلمان هم می دانستند که موالی اسالم آنها را‬ ‫قبول ندارند چنانکه عبدالحی حبيبی به نقل از ابن اثير و اخبارالطوال ابوحنيفه دينوری می نويسد که ‪ « :‬در چنين حال بنيان‬ ‫دولت اموی متزلزل گشت ‪ ،‬خراسانيان در پايان مبارزه های عنيف خود که در مدت يک قرن برای حفظ شئون ملی و استقالل‬ ‫خود انجام داده بودند از اوضاع جاريه استفاده ميکردند ‪ .‬سياست ملی اين مردم چنين بود که مخالفان دستگاه بنی اميه را که‬ ‫ازخود تازيان و عشيره هاشمی و غيره بودند تقويه کنند ‪ .‬چنانچه در طول همين قرن خراسان پناهگاه و مرجع تمام مدعيان‬ ‫خالفت و امارت بود و قيام های مخالفان سلطه اموی خواه از آل ابو طالب و خواه از آل عباس در خراسان صورت می گرفت ‪.‬‬ ‫شعار خراسانيان در اين حرکت آزادی خواهی برای جلب همدردی تمام مسلمانان ظاهرآ { کتاب هللا و اطاعت الرضا من آل محمد‬ ‫بود } ولی آنچه در حقيقت مطلوب ايشان بود خلع سلطه ء عربی و بازيابی استقالل است و همين مقصد بزرگ را تازيان از‬ ‫اعمال و کردار موالی ( مردم بومی خراسان ) که در مرو و ديگر واليات خراسان مرکز داشتند دريافته بودند ‪ .‬چنانچه شاعر‬ ‫تازی نژاد به اعراب بنی ربيعه مرو و ساير شهر های خراسان اعالم خطر می کند ‪ ،‬که ‪ :‬اين موالی خراسان ولو که به نسب‬ ‫های عربی منسوب هم شده باشند کيش مالحده دارند و به قتل اعراب کمر بسته اند ‪ :‬قوم یدینون دینا ماسمعت له ــــــــــ عن‬ ‫الرسول و الجائت به الکتب‬ ‫فمن یکن سائلی عن اصل دینهم ــــــــ فان‬

‫دینهم ان تقتل العرب‬

‫ترجمه { (اين موالی خراسان) گروهی اند و دينی دارند که از پيامبر و کتب سماوی نيامده ‪ ،‬اگر کسی از من اصل دين ايشان را‬ ‫بپرسد خواهم گفت ؛ دينی غير از کشتار عرب ندارند ‪224 . } .‬‬ ‫ابومسلم شخصیت انتصابی از سوی اعراب ‪:‬‬ ‫اما در ميان اين دو گروه يک نفر بود که مورد قبول هر دو طرف واقع بود و آن ابو مسلم خراسانی است ‪ .‬ابو مسلم خراسانی‬ ‫شخصيت انتخابی ملت نبود ‪ .‬يعنی او قهرمانی نبود که بر اساس احساس ملی در بين مردم پس از حماسه آفرينی و انجام رسالت‬ ‫های ملی مورد قبول مردم واقع شده باشد و مردم او را به رهبری خويش برگزيده باشد ‪ .‬ابومسلم شخصيت انتصابی است ‪ .‬آنهم‬ ‫نه از سوی مردم خراسان بلکه از سوی اعراب ‪ .‬و از سوی ابراهيم امام عباسی ‪.‬جرجی زيدان می نويسد ‪ . . . « :‬همينکه ابو‬ ‫هاشم بن محمد ابن حنيفه علوی بامحمد بن علی عباسی بيعت کرد خالفت را از علويان گرفته و از خود ( عباسيان) دانستند و پس‬ ‫از مرگ محمد پسرش ابراهيم امام ‪ ،‬خود را خليفه خواند و موفق به همکاری با ابومسلم خراسانی شده و چون ابومسلم را مرد‬ ‫سخت گير و با تدبيری ديد ويرا فرمانده نقيبان و داعيان خويش قرار داد و دستوری برای ابومسلم نگاشت که آينده محور سياست‬ ‫عباسيان همان دستور بود ‪.‬‬ ‫واينک متن ( ترجمه ) ان دستور ‪ { :‬ای ابو مسلم تو اينک از خاندان ما هستی ‪ ،‬دستور مرا نگهدار و آنرا به کار بند قبيله های‬ ‫عرب يمن را در دست داشته باش ‪ .‬ميان آنها اقامت نما ‪ .‬چون بدون ياری آنها کاری از پيش نمی رود و کار قبيله ربيعه را در‬ ‫کار يمنی ها متهم ساز ‪ ،‬اما قبيله مضر دشمن خانه گی هستند هر کس ازآنان که مورد بدگمانی شد او را بکش ‪ .‬اگر ممکن باشد‬ ‫يک عرب زبان در خراسان نگذار ‪ .‬هر جوانی که قدش به پنج وجب رسيد و متهم بدشمنی شد او را بکش ‪} . . .‬‬ ‫ابو مسلم با اين دستور از پيش ابراهيم امام بيرون آمد و کامآل با آن دستور عمل کرد و اساس کار را بر آن دستور استوار ساخت‬ ‫‪ ،‬هر کس که متهم می شد يا به او بد گمانی ميرفت کشته می شد ‪ .‬تا انکه ابومسلم برای تاسيس خالفت عباسيان در ظرف چند‬ ‫سال شش هزار نفررا بدون انکه با او جنگ کند به قتل رساند که از آنجمله ابو سلمه خالل از ياران ديرين عباسيان بود ‪ .‬ابو‬ ‫سلمه به قدری نزد عباسيان تقرب داشت که او را وزير آل محمد می گفتند ‪ .‬همانطوری که ابو مسلم را امير آل محمد ميخواندند‬ ‫‪.‬‬

‫‪117‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حقيقت مطلب اين است که شمشير ابو مسلم و پول ابو سلمه کارعباسيان را رو براه کرد ‪ .‬با اين همه چون از ابو سلمه بدگمان‬ ‫شدند او را به دست ابو مسلم کشتند ‪ . . .‬ابومسلم به قدری در اجرای دستور ابراهيم امام مبالغه می ورزيد که تا سفاح امام به وی‬ ‫گفت ‪ :‬ظاهرآابو سلمه در صدد انتقال خالفت از عباسيان به علويان است ‪ .‬ابومسلم فوری قتل ابوسلمه را تصويب کرد و نه تنها‬ ‫خود او را کشت بلکه تمام همدستان و نزديکان ابوسلمه که در اطرافش بودند به قتل رساند ‪ .‬وگزارشهايی مربوط به ابوسلمه‬ ‫راجع به سليمان بن کثير نزد ابومسلم آوردند ‪ ،‬ابو مسلم سليمان را خواسته گفت ‪ :‬آيا دستور ابراهيم را در نظر داری که به من‬ ‫گفت هر متهمی را بکش ؟ سليمان گفت آری در نظرم هست ‪.‬‬ ‫ابو مسلم گفت ‪ :‬من ترا متهم ميدانم ‪ ،‬سليمان به وحشت افتاد بانگ بر آورد که ای ابو مسلم ترا بخدا ‪. . .‬‬ ‫ابو مسلم پاسخ داد بيجهت سوگند مده ‪ ،‬تو متهم هستی و فوری گردنش را زد ‪ .‬بسياری از امراء و سرداران غير شيعه و علوی‬ ‫نيز به شمشير ابو مسلم به مجرد اتهام ازتيغ در آمدند ‪ .‬بعضی ازآنها را به مکرو حيله و بعضی ازآنها را با حمله ناگهانی به قتل‬ ‫رسانيد و به قدری در خونريزی افراط کرد که مردم از بيم ترور وی آرام نداشتند و هر کس را ابو مسلم احضار می کرد فوری‬ ‫کفن خود را آماده ميساخت و وصيت می کرد و نزد وی می رفت ‪ ،‬چه اميد به بازگشت نداشت‪ .‬سرانجام عده يی از اميران به‬ ‫صدا در آمدند و گفتند ‪ :‬ما آل محمد ياری کرديم که از ستم و خونريزی بنی اميه بکاهيم و اکنون ابو مسلم بدتر از انان شده است‬ ‫و قريب سی هزار نفر بر ضد ابو مسلم قيام کردند ‪ ،‬ابو مسلم سپاهيان انبوهی به جنگ آنان فرستاده آنها را مغلوب ساخت‬ ‫آری ابو مسلم با اجرای اين نقشه خونين سلطنت ( خالفت ) را از دست بنی اميه گرفت و به عباسيان سپرد ‪221 » .‬‬ ‫در تاريخ طبری نوشته شده است که ‪ « :‬ابو مسلم در ايام سلطه خويش و در نبرد ها ششصد هزار کس را دست بسته کشته بود ‪.‬‬ ‫» ‪222‬‬ ‫از مطالعه تاريخ بر می آيد که اين ششصدهزار کس دشمنان مردم افغانستان يعنی اعراب متجاوز مسلمان نبوده است ‪ ،‬و‬ ‫آنهايی را هم که درنتيجه اتهام کشته صرف عناصر تازی نبوده اند ‪ ،‬بلکه هرکی را که مخالف عباسيان يافته کشته است ‪ .‬و بدون‬ ‫شک در اين کشتار بايد بيشتر ازمردم خراسان بوده باشد ‪ .‬زيرا اين مردم هيچگونه عالقه نداشتند تا بازهم تحت سيطره اعراب‬ ‫زندگی کنند و دختران و زنان خود را به کنيزی و پسران خود را به غالمی اعراب بدهند ‪ .‬مردم کشور ما در آن روزگار مانند‬ ‫امروز بيگانه پرست نبودند ‪ .‬آنان از شرف و عزت خود دفاع می کردند و از آيين و فرهنگ خويش دفاع می نمودند ‪ .‬از استقالل‬ ‫و آزاد ی خويش دفاع می نمودند ‪ ،‬آنها به ماهيت دين اسالم که اعراب آن را بهانه ساخته بود به خوبی آشنا بودند ‪ ،‬زيرا آنها خود‬ ‫خدا پرست بودند ‪ .‬آنها کورکورانه دروغهای دينی اعراب را قبول نداشتند ‪.‬‬ ‫مردم ما وقتی ابو مسلم آغاز به دعوت کرد ‪ ،‬به فکر اينکه اين فرد از اهل خراسان است و به تاريخ آيين و فرهنگ اين کشور‬ ‫حتمآ عالقه دارد و شايد در جهت آزادی اين ملت از ستم اعراب اقدامات بعدی خواهد داشت با او پيوستند‪. .‬‬ ‫اگر نويسنده گان و پژوهشگران صرف به منظور آنکه کاری تهيجی کرده باشند و ابو مسلم هايی را نمونه و تنديس مبارزه بر‬ ‫عليه اعراب متجاوز مسلمان ارائه کرده اند و از اشتباهات آنها چشم پوشيده اند در ماهيت امر خود اشتباه نموده اند‪ .‬بدين معنی‬ ‫که به اشتباهاتی که بايد درس عبرت برای ديگران باشد ‪ ،‬تا تکرار نکنند خاک پاشيده اند‪ .‬در برجسته ساختن اشتباه است که خطا‬ ‫را انسان از صواب تفريق می کند‪.‬‬ ‫و هم برخی ها که از ابو مسلم قهرمان آزادی ملت خراسان ساخته اند و او را به مثابه سمبول آزادی ملت ما جلوه داده و جلوه‬ ‫می دهند مگر بر قارن ‪ ،‬و پيژن و سنباد و استادسيس و مقنع و بابک خرم دين جفا صورت روا نداشته اند‪ .‬در حاليکه اين‬ ‫ديگران که بر عليه اعراب متجاوز نبرد کرده اند متکی بر آئين و فرهنگ خويش بودند و جانبازانه در اين امر مقدس سر سپردند‬ ‫‪ .‬اما ابومسلم بر خالف وقتی شمشير می کشد احساسات و نيت پاک مردم کشور ما را به استفاده گرفته و اين احساسات و نيت‬ ‫را در خدمت يک گروه شياد ديگرمسلمين عرب قرار می دهد و به جای گرگ همزاد گرگ را به سلطنت می رساند ‪ .‬بسياری از‬ ‫تواريخ ابومسلم را عنصر ضد عرب معرفی ميدارد در حاليکه او کامأل در خدمت عربها بوده است و به هيچ صورت نمی‬ ‫توان ابومسلم را با مثأل بابک همسنگ خواند ‪ .‬برای تثبيت اين مساله بيايد صحنه قتل اين هر دو را به دست دو خليفه مسلمين از‬ ‫يک خاندان يعنی عباسی ها به بررسی بگيريم و آنگاه قضاوت کنيم که کی را بايد قهرمان حماسه آفرين تاريخ گفت و شخصيت‬ ‫مليی که بر ضد متجازين اعراب ايستاده گی کرده کی بايد باشد‪ .‬در تاريخ طبری ابن اثير و تاريخ يعقوبی و مروج الذهب‬ ‫مسعودی‪ ،‬زمانی که خليفه مسلمين قصد ترور آشکار ابومسلم را می کند ‪ ،‬صحنه گفت و گفتگوی آنها تقريبأ به يک شکل‬ ‫گزارش شده است که اينجا از مروج الذهب مسعود آن صحنه را نقل می کنيم که می نويسد ‪ . . . « :‬ابو مسلم به اردوگاه‬ ‫منصور رفت که بر ساحل دجله در روميه ء مداين بود و داخل شد و زير سايبان و به قولی در ايوان بنشست ‪ .‬بدو گفتند منصور‬ ‫برای نماز وضو می گيرد ‪ .‬منصور از پيش به رئيس نگهبان خود عثمان بن نهيک و عده ء ديگر که شبيب بن رواح مرورودی‬ ‫و ابو خنيفه حرب بن قيس نيز از آن جمله بودند گفته بود پشت تختی که عقب سر ابو مسلم بود بايستند و دستور داده بود تا وقتی‬

‫‪118‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫با ابومسلم عتاب می کند با سخن بلند نمودار نشوند‪ ،‬و همين که دست به دست زد نمودار شوند و گردن و هر جای او را که به‬ ‫دسترس بود با شمشير بزنند ‪.‬‬ ‫منصور بنشست ‪ ،‬ابو مسلم از جای خود بر خاست و درون رفت و بدو سالم گفت‪ .‬منصور جواب سالم گفت وا جازه نشستن بدو‬ ‫داد و ساعتی با وی سخن گفت ‪ .‬آنگاه عتاب آغاز نمود و گفت ‪ ( :‬فالن و بهمان کردی ) ابو مسلم گفت پس از آن همه کوشش و‬ ‫خدمت با من بديسان سخن نبايد گفت ‪.‬‬ ‫گفت ‪ ( :‬ای نابکار زاده هر چه کردی به کمک بخت و اقبال ما کردی ‪ .‬اگر يک کنيز سياه نيز به جای تو می بود اين کار ها را‬ ‫انجام توانست داد‪ ،‬مگر تو نبودی که نامه به من نوشتی و از آسيه دختر علی خواستگاری کردی؟ مگر تو نبودی که مدعی شدی‬ ‫که پسر سليط بن عبدهللا بن عباس هستی ؟ ای بی مادر کارت خيلی باال گرفته است )‬ ‫ابومسلم دست او را گرفت بود و مينواخت و می بوسيد و عذر می خواست ‪ .‬آخرين سخن که منصور با وی گفت اين بود که ‪(:‬‬ ‫خدا مرا بکشد که اگر ترا نکشم ) و قضيهء قتل سليمان بن کثيررا به ياد او آورد ‪ ،‬آنگاه دست خود را بدست ديگر زد و اين‬ ‫گروه بيرون آمدند عثمان بن نهيک زودتر از همه ضربت سبکی با شمشير بدو زد که بند شمشير ابو مسلم را بريد ‪ .‬شبيب بن‬ ‫رواح نيز ضربتی زد و پای او را قطع کرد ‪ ،‬ضربتهای مکرر بدو رسيد و اعضايش در هم آميخت ‪ .‬منصور بانگ می زد (‬ ‫بزنيد خدا دستهای تان را نبرد ) هنگام ضربت نخستين ابو مسلم گفت ‪ { :‬ای امير المومنين مرا برای دشمن خود نگهدار } گفت ‪:‬‬ ‫اگر ترا زنده نگهدارم ‪ ،‬خدا مرا زنده نگذارد ‪ ،‬کدام دشمن بزرگتر از تو دارم ‪ .‬جثهء ابو مسلم را در فرش پيچيدند ‪223 .‬‬ ‫و اما هنگاميکه بابک رامعتصم در حضورش ترور می نمايد ‪ ،‬بابک دست نمی بوسد و بر عکس چنانکه داستان قتل بابک را‬ ‫( خواجه نظام الملک ) که خود از مخالفان بابک بود نقل می نمايد ‪ ( :‬چون معصم را چشم بر بابک افتاد گفت ‪ :‬ای سگ ! چرا‬ ‫در جهان چنين فتنه افگندی ؟ هيچ جواب نداد ‪ .‬تا هر چهار دست و پايش را بريدند ‪ .‬و چون يک دستش بريدند ‪ .‬دست ديگر در‬ ‫معتصم گفت ‪:‬‬ ‫خون زد و روی خود ماليد و همه روی خود سرخ کرد‬ ‫گفت ‪ :‬در اين‬ ‫ای سگ ! اين چه عمليست ؟‬ ‫حکمتی است ‪ ،‬شما هر دو دست و پای مرا خواهيد بريد و گويند روی مردم از خون سرخ باشد ‪ .‬چون خون از روی رود رو‬ ‫زرد شود ‪ ،‬من روی خود از خون سرخ کردم تا چون خون از تنم رود نگويند که رويش از بيم زرد شد و ‪. ) . . .‬‬ ‫شخصيت ابو مسلم را نبايد جدا از فرمانبرداری وی از خاندان عباسی مورد مطالعه قرار داد‪ .‬وقتی کار کرد ها و فداکاری های‬ ‫ابومسلم در جهت استقرار عباسيان به بررسی گرفته می شود ‪ ،‬او در حقيقت نه به مردم خراسان و نه برای آزادی مردم خراسان‬ ‫از سلطه اعراب خدمت نموده ‪ ،‬بلکه يکسره در خدمت اعراب و استقرار حاکميت يک گروه ديگر عرب بنام عباسيان بوده است‪.‬‬ ‫چون عباسيان پيوند با آل محمد داشت ‪ ،‬چون ابومسلم را سر سپرده دو آتشه تر از خويش دريافتند ‪ ،‬به او لقب { امين آل محمد}‬ ‫را دادند و اين امين حال محمد به جای آنکه امين آرمان های مردم سرزمين خويش باشد که اگر انتقام تجاوز اعراب رابر مرد‬ ‫و زن هموطن خويش را نمی گيريد حداقل شر تجاوزات بعدی آن را کوتاه بکند‪ .‬که مردم کشور ما خراسان به همين اميد بود که‬ ‫« از هر طرف گروه گروه به ابومسلم پيوستند ؛ از هرات ‪ ،‬پوشنج ‪ ،‬مرورود ‪ ،‬طالقان ‪ ،‬مرو ‪ ،‬نيشابور ‪ ،‬سرخس ‪ ،‬بلخ ‪،‬‬ ‫چغانيان ‪ ،‬طخارستان ‪ ،‬کش ‪ ،‬نسف و از هر سو به ياری او می آمدند » ‪224‬‬ ‫و اين مردم چنان با شور و شعف پس از صد سال رنج به فکر اينکه ناجی خويش را يافته اند که به کمک هم اعراب را به سزای‬ ‫اعمال تجاوزکارانه شان برسانند که همه اگر شمشير نداشتند چوب و چماق بر داشته بودند و جالب آن که اين چوب چماقی که‬ ‫در دست داشتند آن را کافر کش می ناميدند ‪ .‬ازنظر مردم ما اعراب مسلمان کافرانی پيش نبودند ‪ ،‬يعنی هر مسلمانی را کافر‬ ‫می گفتند ‪ .‬مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران می نويسد ‪ « :‬همه سياه پوشيده بودند و چماق نيمه سياه به دست داشتند‬ ‫که می گفتند کافر کوب است ‪ .‬پياده و سوار ‪ ،‬بعضی اسب سوار ‪ ،‬برخی ديگر خرسوار وارد می شدند ‪.‬به دراز گوش های خود‬ ‫بانگ ميزدند و مروان خطاب می کردند { مروان نام خليفه بود و مروان ثانی الحمار لقب داشت که معنی خر را می دهد } عده‬ ‫آنها يکصد هزار تن بودند‪225 » .‬‬ ‫و اما ابو مسلم چه کرد ؟ اجازه حج از خليفه خواست و خالف آيين وفرهنگ مردم به حج رفت و شرمنده به دست خليفه کشته‬ ‫شد و تا آخرين لحظه هم دست خليفه می بوسيد و می گفت مرا برای دشمنت زنده نگهدار ! سوال اينست که دشمن اعراب‬ ‫مسلمان کی بود جز مردم خدا پرست و با فرهنگ خراسان‪.‬‬ ‫با آنهم نمی توان از يک مساله انکار کرد و آن اينکه ابومسلم راهی را برای آينده گان خويش آموختاند که اگر بخواهند و متحد‬ ‫شوند بنياد های ظلم و ستم را ميتوانند نابود نمايند ‪.‬‬

‫‪119‬‬

‫و اين آموزش بعد از مرگ ابومسلم چراغ راه مردم گرديد ‪.‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫به نظر می يايد که اين اشتباه خواهد بود که ما قيام مردم خراسان را به نام جنبش ابومسلم ياد کنيم ‪ .‬ابو مسلم در واقعيت امر‬ ‫باعث شکست اين قيام مردمی گرديد ‪ .‬و اين گقته هم نادرست به نظر می آيد که دانشمند گرامی مرتضی راوندی در نتيجه گيری‬ ‫خود پس از آنکه خليفه مسلمين ابومنصور ابومسلم را به حيل به قتل می رساند می نويسد که ‪ « :‬اين بود پايان سر گذشت مردی‬ ‫که دولت عباسيان را بنيان نهاد و بر اثر قيام او ايرانيان از خواری به بزرگی رسيدند » ‪226‬‬ ‫سوال اساسی هم همين است که آيا واقعأ ايرانيان از خواری به بزرگی رسيدند ؟ به نظر می رسد مقصود آقای راوندی همان‬ ‫فارس باشد که امروزه ايرانش می گويند که شايد به بزرگی رسيده باشند ‪ .‬اما اين گفته آقای راوندی به هيچوجه در مورد کشور‬ ‫ما خراسان که با استقرار حکومت عباسی از خواری به بزرگی رسيده باشد صدق نمی کند‪ .‬جز دوسه خاندان ‪ ،‬مثل آل برمک‬ ‫که از بلخ بودند و آل طاهر که از پوشنج هرات بودند ‪ ،‬که به مدت کمی توانستند صاحب بزرگی شوند‪ .‬و پس از اندکی از سوی‬ ‫همان هايی که بزرگ شان داشته بودند ‪ ،‬خوارو ذليل شدند که اين مساله ديگريست که در اين کتاب به آن پرداخته خواهد شد‬ ‫چيزيکه بايد گفت برخی از پژوهشگران عرصه تاريخ مقاومت های مردم در مبارزه عليه سيطره اعراب را بسيار رنگ مذهبی‬ ‫بخشيده اند و نيرو های مقاومت ملی را قربانی بينش های مذهبی که خود به آن معتقد اند نموده اند ‪ .‬و از سوی ديگر يک حادثه و‬ ‫رويداد معين را در عين زمان گاهی نيکو و گاهی هم نکوهش نموده اند که با اين شيوه ‪ ،‬دريافت واقعيت ها را در و جود‬ ‫رويداد های معيين مغشوش کرده اند‪ .‬به ويژه که تعصبات مذهبی و يا خوشبينی های دينی هميشه درکار برخی از محققان نقش‬ ‫اساسی داشته است و آنها را از بررسی واقعبيانه به دور نگهداشته است ‪ .‬در حاليکه تاريخ به وضاحت نشان ميدهد که نيرو های‬ ‫مقاومت در خراسان بر عليه سيطره ء اعراب را جنبش های ملی تشکيل ميداده است که هيچگونه پيوند با مذهب نداشته اند و جز‬ ‫به آيين و فرهنگ بومی خويش نمی انديشدند و نهضت های مذهبی به ويژه شيعه و علوی که نويسنده گان ارجمند پارس يا ايران‬ ‫امروزی به آنها با ديده پيشآهنگان جنبش های مقاومت يا به عبارت ديگر کسانی که در پی احيا فرهنگ ازدست رفته خويش‬ ‫بوده اند می نگرند ‪ ،‬اشتباه سختی را مرتکب ميشوند ‪ ،‬اين نهضت ها را ميتوان در يک محدوده خاص فکری و در حوزه‬ ‫رواجهای فرهنگ تاييد کرد و مبارزه آنها را ستود ‪ .‬اما به هيچوجه نمی توان آنها را همسنگ جنبش های ملی که به رهبری‬ ‫سنباد ‪ ،‬استادسيس ‪ ،‬بابک خرم دين و غيره راه افتاده است ‪ ،‬دانست ‪ .‬نهضت های مذهبی مانند شيعه و علوی و معتزله و شعوبيه‬ ‫وغيره و غيره به هر حال نواقص عمده يی داشت و آن اينکه اگر آن ها را به جويباری تشبيه نمود‪ ،‬سرچشمه همه اش همان‬ ‫اسالم بود ‪ .‬و بسياری از آنها به خصوص شيعه و علوی فقط در پی کسب قدرت و احيا سلطنت به خانواده علی و فاطمه بودند‬ ‫که هيچگونه ارتباط با آزادی و فرهنگ ملت ما نداشته و ندارد ‪ ،‬به خصوص در خراسان ‪ .‬و به ويژه که شيعه و علوی بيشتر از‬ ‫هر چيزی ديگر به منافع شخصی خود می انديشيدند ‪ .‬جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسالمی در رابطه به زد وبند های علويان و‬ ‫شيعان و عباسيان بحثی دارد که بدون شک اين امر را کامأل تاييد می نمايد ‪ .‬زيدان مينويسد ‪:‬‬ ‫« هاشميان يعنی عباسيان و علويان که سقوط امويان را نزديک می ديدند در مکه گرد آمدند تا کسی را از ميان خود برای‬ ‫خالفت بر گزينند‪ .‬ابوالعباس سفاح و برادرش عبدهللا بن محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس نيز جزء عباسيان در آن جا حاضر‬ ‫شدند و اين عبدهللا بن محمد همان ابو جعفر منصور است که بعد ها خليفه شد ‪ .‬عباسيان و علويان پس از مشورت و بررسی سر‬ ‫انجام با محمد بن عبدهللا بن حسن مثنی بن حسن بن علی ابی طالب ملقب به نفس ذکيه بيعت کردند چه که وی در آن موقع از هر‬ ‫جهت بر ساير علويان امتياز داشت و ابو جعفر منصور نيز جز بيعت کننده گان بود و همين بيعت با نفس ذکيه سبب شد که‬ ‫پيروان عباسی و علوی با يک ديگر متفق شوند چه تا آن موقع هم صحبت از خالفت آل محمد بود و تصور می رفت علويان و‬ ‫عباسيان با هم خالفت می کنند ولی عباسيان ‪ ،‬علويان را کنار زده خود مستقأل خالفت را عهده دار گشتند ‪.‬‬ ‫شيعيان علی در عراق و فارس و خراسان که بنام علويان دعوت می کردند خواه ناخواه از انتقال خالفت به عباسيان اظهار‬ ‫رضايت کرده تسليم شدند ‪ .‬از آن جمله ابوسلمه خالل ازرجال نامی ايران که در حمام اعين نزديک کوفه مقيم بود و از حقوق‬ ‫خاندان علی با جديت دفاع می کرد همينکه از مکر عباسيان خبر دار شد خشم خويش را پنهان ساخته منتظر پيش آمد ها گشت که‬ ‫به وی خبر رسيد ابو ابراهيم امام ‪ ،‬ابو مسلم را به خراسان فرستاده و به وی دستور داده که هر کس را متهم به مخالفت دانستی‬ ‫بکش ‪ .‬ابو سلمه صالح خود را درآن ديد که بر خالف ميل قلبی خويش با ابومسلم و عبا سيان همراه گردد ولی بازهم اميد داشت‬ ‫که پس از اتمام کار بنی اميه علويان و عباسيان در موضوع بيعت با يک ديگر مشورت می کنند ‪ .‬در اين ميان ابراهيم امام‬ ‫بدست مروان بن محمد آخرين خليفه اموی کشته می شد و ابو سلمه به فکر افتاد که مجدأ برای علويان دعوت کند ؛ ولی در اين‬ ‫اثناء ابو العباس سفاح و ابوجعفر منصور برادران و کسان ابراهيم امام نزد ابو سلمه آمدند و به نام ابوالعباس سفاح از مردم بيعت‬ ‫گرفتند‪ .‬ابو سلمه هم وضع را نا مناسب ديده ساکت ماند و با عباسيان همراه گشت ‪ .‬در همين موقع ابو مسلم و ساير نقيبان در‬ ‫خراسان و فارس و عراق با طرفداران بنی اميه جنگ می کردند و همينکه آنان را از پا در آوردند به عراق آمدند و با ابوالعباس‬ ‫سفاح بيعت کردند و علویان که این پیشرفت و قوت عباسیان را دید ند بر جان خود ترسیدند ساکت ماندند ولی همچنان امید‬ ‫داشتند که کار خالفت بشوری بکشد و به آنان نیز سهمی برسد ‪.‬‬

‫‪120‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫عباسيان که از تمايل ابوسلمه به علويان خبردار شدند از ابو مسلم دفع شر او را خواستند ‪ .‬ابو مسلم هم کسی پنهانی به کوفه‬ ‫فرستاد و آن شخص ناگهانی ابوسلمه را کشت و اشخاص ديگر نيز که نسبت به عباسيان اخالص نداشتند به همان وضع کشته‬ ‫شدند و در همين حال شهرت يافت که اينان را خوارج کشته اند ‪.‬‬ ‫خالصه اينکه در سال ‪ 132‬خالفت عباسيان رسمأ بدست ابوالعباس سفاح مستقر گشت و آل حسن بن علی که با محمد بن علی (‬ ‫نفس ذکيه) بيعت کرده بودند به کوفه نزد ابوالعباس آمده ياد آورشدند که خود ابوالعباس و برادرش ابو جعفر منصور مانند آنان با‬ ‫نفس زکيه از خاندان حسن بن علی بيعت کرده است و اکنون چه شده که آن عهد و پيمان را شکسته است ؟ ابوالعباس اموال و‬ ‫نقدينه و امالک خالصه بسيار به آنان واگذارد و آنها را خاموش کرد ‪ .‬اتفاقأ عبدهللا بن حسن مثنی پدر محمد ( نفس زکيه ) نيز‬ ‫جز خاندان حسن بن علی به کوفه آمده بود و بیش از هر چیز پول میخواست ‪ .‬ابوالعباس سفاح به وی گفت چقدر ميخواهی که از‬ ‫حق پسرت صرفنظر کنی ‪ .‬عبدهللا گفت يک ميليون درهم به من بده چون تا کنون چنان پول زياد را درعمرم نديده ام ‪ ،‬ابوالعباس‬ ‫يک ميليون درهم موجود نداشت ولی از صرافی بنام ابی مقرن قرض گرفت و به عبدهللا دادو عبدهللا پولها را گرفت از پيش‬ ‫ابوالعباس نرفت تا آنکه سپاهيان عباسی پس از شکست دادن مروان آخرين خليفه اموی با اموال و جواهرات بسيار نزد ابوالعباس‬ ‫آمدند و همانطور که ابوالعباس جواهرات را زير و رو می کرد ‪ ،‬عبدهللا بن حسن زار زار ميگريست ‪ .‬ابوالعباس از وی پرسيد‬ ‫چرا ميگريی ما يک ميليون درهم بتو داده ايم ؟ عبدهللا گفت گريه ام برای آنست که تو در ميان جواهر ها غوطه ميخوری و‬ ‫دخترعموهايت در مدينه در حسرت يک جامه ء نو هستند و چنين چيز هايی را نديده اند‪ .‬ابوالعباس آن جواهرات را بدو بخشيد‬ ‫ولی صرافی را نزد او فرستاد و همه آن جواهرات را به هشتاد هزار دينار ( قريب يک ميليون درهم ) خريد و با اين حال‬ ‫عبدهللا از کوفه نمی رفت و ابو العباس با احترام و مهربانی از وی پذرايی می کرد ‪ .‬در ضمن جاسوسان بر وی گماشته بود و‬ ‫همينکه دانست عبدهللا مردی طمعکارو پول دوست است مبالغی ديگری پول داد و آقدر بارش را از پول سنگين ساخت که عبدهللا‬ ‫راضی شده چندين بار طال و نقره برداشته از کوفه به مدينه آمد و ميان علويان که بسيار تنگ دست بودند تقسيم کرد و آنها هم‬ ‫البته بسيار خشنود شدند ‪.‬‬ ‫با اين همه عبدهللا به خالفت پسر خود اميد داشت و عباسيان اين را دانسته در بيم و هراس بودند و سفاح چنان که ديديم خاندان‬ ‫او را با پول آرام ساخت تا اينکه سفاح به سال ‪ 126‬درگذشت و برادرش ابوجعفر منصور خليفه شد ‪ .‬منصور مردی بيباکی بود‬ ‫وبرای سر کوب مدعيان از هيچ عملی دريغ نداشت و پيش از همه به فکر خاندان حسن افتاد چه منصور با سر خاندان آنها بيعت‬ ‫کرده بود‪ .‬منصور جاسوسانی در مدينه برای تحقيق عمليات آل حسن تعيين کرد ‪ .‬سپس به عادت معمول مبالغی برای اهل مدينه‬ ‫فرستاده و به عامل خود چنين نوشت ‪ ( :‬همين که اين پولها بدستت رسيد مردم را خبرکن که بيايند و مقرری خود را بگيرند و‬ ‫برای کسی پول نفرست تا خودش بيايد و بگيرد ‪ ،‬مخصوصأ مراقب هاشيميان باش و به خصوص محمد و ابراهيم ‪ ،‬پسران عبدهللا‬ ‫بن حسن مثی را زير نظر بگير ) والی مدينه مطابق دستور عمل کرد و همه بنی هاشم به جز محمد و ابراهيم آمدند و مقرری‬ ‫خود را گرفتند ‪ .‬والی مدينه شرح واقعه را به منصور گزارش داد او هم يقين دانست که محمد و ابراهيم قصد مخالفت دارند و در‬ ‫نظر به بذل و بخشش سفاح از آن کار خودداری داشتند در صورتبکه خود منصور قصد نداشت که با آن ها مثل سفاح رفتار کند‬ ‫‪ .‬محمد و ابراهيم به زودی قصد خود را عملی کردند و کسانی به خراسان و جا های ديگر فرستادند تا مردم را به نام آنان دعوت‬ ‫کنند ‪ .‬منصور از جريان آگاه شد و اشخاصی را به دنبال مبليغين ابراهيم و محمد فرستاد و نامه ها و اسرارآنان را ضبط کرد و‬ ‫در صدد جلب آن ها برآمد ‪ .‬عبدهللا بن حسن از محل اقامت پسران خويش اظهار بی اطالعی کرد‪ .‬منصور به والی مدينه فرمان‬ ‫داد سران علوی را که مدعی خالفت هستند به خصوص سران خاندان حسن را با کند و زنجير به عراق بفرستد‪ .‬والی مدينه قريب‬ ‫بيست نفرآنها را با زنجير و بند سوار شتر برهنه کرده نزد منصور فرستاد و منصور بيشتر آنها را کشت ‪.‬‬ ‫اما محمد و ابراهيم گرفتار منصور نشدند و هم چنان پنهان ميزيستند و منصور به سختی آنان را دنبال می کرد‪ .‬محمد که اين‬ ‫سختگيری را از منصور ديد از محل پنهانی بر آمد و خود را خليفه خواند ‪ .‬مردم مدينه هم به او بيعت کردند و از ماللک بن انس‬ ‫سر دستهء سنيان مالکی استفتاء کرده گفتند ‪ :‬ما که با منصور بيعت کرده ايم چگونه بيعت او را بشکنيم ‪ ،‬مالک گفت مانعی ندارد‬ ‫چون شما قبأل از روی ميل و رغبت با محمد بيعت کرديد اين بيعت دومی با منصور از روی اجبار بوده است ‪ .‬ابوحنيفه نيز‬ ‫فتوی داده محمد را برحق دانست ‪ .‬منصور پس از کوشش بسيار‪ ،‬محمد ملقب به نفس زکيه را مغلوب نموده کشت ( ‪ 145‬هه )‬ ‫چون از مالک و ابو حنيفه به واسته ء فتوای آنان کينه در دل داشت ‪ ،‬اولی را به بهانه فتوا دادن در باره طالق مکره تازيانه زد‬ ‫وابو حنيفه را به عذر تمرد از قبول منصب قضا به زندان انداخت ‪.‬‬ ‫بيعت شکستن منصور به آل علی بسيار گران آمد تا حدی که ازمخالفت خود با بنی اميه پيشيمان شدند و به روزگار امويان‬ ‫حسرت خورده باز گشت آن را آرزو کردند‪ .‬می گويند هنگامی که محمد بر منصور خروج می کرد‪ ،‬اشعار شاعری به گوشش‬ ‫رسيد که بر قتل و مرگ و زوال بنی اميه مرثيه می گفت‪ .‬محمد از آن اشعار به گريه افتاد و عمويش به وی گفت ‪ :‬چگونه است‬ ‫که بر امويان می گريی و با عباسيان می جنگی ؟‬

‫‪121‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫محمد گفت ‪ ( :‬عمو جان ما بر امويان تاختيم و عباسيان را کمک کرديم ولی افسوس که بنی اميه بيش از عباسيان خدا ترس بودند‬ ‫و داليل ما بر ضد عباسيان محکمتر است ‪ ،‬بنی اميه اخالق و فضايلی داشتند که منصور فاقد آنست ‪226 » .‬‬ ‫مطالبی را که در باال مالحظه نموديد به خوبی بايد نشان داده باشد که تشکيل فرقه های مذهبی به نام اين و آن پيغمبر ويا امام و‬ ‫امير چيزی نيست و فقط حداقل با يک ميليون درهم ميتوان آنها را خريد وبه خود ملحق داشت و اگر پای طمع را از گليم آز دراز‬ ‫تر کردند بايد با خاک سير شوند‪ .‬اما نقش پارسيان در اين گير و دار ها واضح بود‪ .‬آن ها شيعه شده بودند و پيروی علی و‬ ‫برخالف مردم کشور ما يعنی خراسان تمام عزت خودرا در دفاع امامان عرب ريختند تا از کاسه های خمس که به آنان ميرسيد‬ ‫چيزی به اينان نيز برسد ‪ .‬جرجی زيدان می نويسد ‪:‬‬ ‫« پس ازآنکه عباسيان به ياری ايرانيان به روی کار آمدند وزرای ايرانی برگزيدند ‪ .‬ايرانيان به فکر بلند پروازی افتادند تا مگر‬ ‫دوران کسری را برگردانند ‪ .‬آنان به خوبی می دانستند تا مسلمان نشوند و در دستگاه اسالم نيايند کاری از پيش نمی برند و تا‬ ‫زير پرچم خالفت اسالمی گرد نيايند ‪ ،‬پيروز نمی شوند و چه بسا که همين آروز آنان را در روزگار امويان به ياری علويان‬ ‫وادار می کرد ‪ .‬اما همينکه عباسيان ‪ ،‬علويان را راندند و منصور عباسی کار آنها را يکسره ساخت و با ال حسن جنگيد ه آنها را‬ ‫کشت و ابو مسلم و ساير شيعيان را از پا در آورد ‪ ،‬ايرانيان از بيم خشم منصور ‪ ،‬فرمانبردار وی شدند ‪ .‬ولی در پنهان شيعه‬ ‫ماندند و انتظار فرصت داشتند که کی سلطنت را به خودشان برگرانند و يا دست کم يک حکومت شيعی درست کنند ‪224 » .‬‬

‫*** ‪.‬‬

‫فصل سوم‬

‫سیطره ء اعراب عباسی بر افغانستان‬ ‫تقريبأ در همه تواريخ از دوران عباسی ها گزارشهای به عمل آمده است که اگر کسانی که تاريخ را درست نخوانده باشند و‬ ‫قدرت تحليل مسايل و وقايع تاريخ برای شان دشوار باشد ‪ ،‬ازدريافت حقيقت عاجز می مانند ‪ .‬بسياری ها به ويژه تاريخنگاران‬ ‫ايران بنا بر مصلحت های بسيار بی بنياد و يک جانبه خوشبيانه به اين دوره برخورد نموده اند ‪ .‬مثأل مرتضی راوندی در تاريخ‬ ‫اجتماعی ايران می نويسد که « با روی کار آمدن عباسيان ‪ ،‬مقدمات مداخله ايرانيان در امور مختلف فراهم گرديد و فرهنگ و‬

‫‪122‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تمدن قديم ايرانيان در ممالک اسالمی رواج يافت ‪ . . .‬در دوره عباسيان ‪ ،‬اشراف و بزرگان ايران و ماورالنهر در امور و شوون‬ ‫مختلف نفوذ کردند و مشاغل مهمی در دستگاه خالفت به دست آوردند ‪222 » .‬‬ ‫اما سوالی که باقی می ماند اينست که اينهايی که در دستگاه خلفای عرب نفوذ کردند ‪ ،‬نقوذ ايشان چگونه بوده است ؟ مگر نه‬ ‫اينکه با غارت زر وزنان سرزمين آبايی خويش به ارضای شهوت خلفای مسلمين در بغداد و دمشق پرداخته اند و نيازهای مادی‬ ‫آنها را از ثروت های خراسان مرفوع داشته اند ‪ .‬؟ از فرهنگ و تمدن ايران چه چيزی رواج دادند ‪ .‬به نظر ميرسد آنچه که‬ ‫ايرانيان رواج دادند چنانکه مرتضی راوندی می نويسد ‪ « :‬به عقيده فن کرمر ‪ ،‬از عهد عباسيان نه تنها تشکيالت دينی و دولتی‬ ‫در قالب ايرانی ريخته شد ‪ ،‬بلکه حتی شکل لباس ‪ ،‬انواع غذا و سبک موسقی و امثال آن نيز تحت تاثير نفوذ ايرانی بود‪344 » .‬‬ ‫در حاليکه فارسيان اعراب را با نغمه و چنگ و رقص می مست ميکردند و به گفته علی دشتی {هوش و فکر و معلومات خود‬ ‫را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند ‪ . . .‬و به اين که موالی فالن قبيله و کاسه ليس سفره فالن امير باشند اکتفا کردند و افتخار‬ ‫می کردند که عرب دختر شان را بگيرد و معرفت شان در فقه و حديث و کالم و ادب عرب به کار افتاد و هفتاد در صد معارف‬ ‫اسالمی را ببار می آوردند ‪ }.‬در خراسان مردم آماده گی قيام ها يکی پی ديگر را بر عليه اعراب مسلمان متجاوز می گرفتند و‬ ‫برای اسقالل وآزادی خويش شمشير از نيام کشيده بودند و عرب متجاوز مسلمان می جستند ‪.‬‬ ‫اولين خليفه عباسی ابوالعباس ‪ ،‬عبدهللا بن محمد بن علی بن عبدهللا بن عباس بود ‪ .‬در ترجمه تاريخ کامل ابن اثير نوشته شده‬ ‫است { پايه گزاری فرمانرانی عباسيان ــــ بيعت با ابوعباس دژخيم } اين عنوان بدان معنی است که او را ابوالعباس سفاح می‬ ‫ناميدند ‪ .‬چنانچه که مسعودی در مروج الذهب می نويسد ( بيعت ابوالعباس سفاح ) ‪ .‬سفاح در لغت سفاک ‪ ،‬خون ريز و دژخيم‬ ‫معنی ميدهد وهم زناکار را سفاح گويند‪ .‬در همين کتاب مترجم پايان عنوان بيعت با ابو عباس دژخيم شعری از ( م آزرم )‬ ‫نوشته بدين بيت ‪:‬‬ ‫{ بعد از هزار ماه که صد نسل سینه زن‬

‫از جوهر هر یزید خروشید ‪ :‬یا حسین !‬ ‫عباسیان؛‬ ‫این وارثان خون خالیق ‪ ،‬به جور و جهل ‪،‬‬ ‫کردند فتنه ای که به یک ساله مرد وزن‬ ‫از حسرت گذشته خروشید ‪ :‬یا یزید ! » ‪341‬‬ ‫عباسيان آغاز حکومت خويش را با قتل و کشتار و خونريزی آغاز نمودند و در پی انتقام های خونين بر آمدند ‪ .‬عباسيان در اين‬ ‫قتل و ک شتار ها بيشتر روی اختالفات و انتقام گيری ها ی قبيلوی و شخصی تاکيد داشتند تا احکام و اوامر قرآنی و يا احاديث ‪.‬‬ ‫مثآل در قرآن از جمله صدها آيت ديگر در سوره توبه آيه ‪ 22‬گفته شده است که ‪ { :‬قاتلوا الذين اليومنون} يعنی (بکشيد غير‬ ‫مسلمانان را) اما عباسيان برای استحکام خالفت خويش و انتقام از حريفان خود ‪:‬‬ ‫{ قاتلوتلواالذين ال کافرون} می کردند ‪ .‬زيرا امر کرده بودند که بکشيد هر جا که بنی اميه را يافتيد و حتی به اومسلم امر کرند که‬ ‫که بکش هر کی به عربی سخن می گويد ‪ .‬در حاليکه بنی اميه بانی اسالم هر چند به ظاهر هم اگر بوده ‪ ،‬مدافع اسالم در مماللک‬ ‫غير عربی به شمار ميرود ‪ .‬تمام تواريخ شهادت می دهند که اسالم در زمان بنی اميه در ايران و خراسان انتشار يافت و عرب‬ ‫ها در زمان بنی اميه جبارانه داخل اين مما لک زير شعار دين شدند و غارت و آدم کشی را به راه انداختند ‪ .‬سوال اينست که اين‬ ‫اسالم کشی های های اعراب ثابت نمی سازد که دين يک ترفند و بهانه يی در دست اعراب بوده است که تا به امروز ازآن بهره‬ ‫گيری می شود؟ ‪.‬‬ ‫مرتضی راوندی مينويسد ‪« :‬بنی عباس ‪ ،‬پس از پيروزی به قتل مروان اکتفا نکردند ‪ ،‬بلکه بازمانده گان خاندان اموی را هرجا‬ ‫يافتند کشتند ‪ . . .‬عده زيادی از آنان را به خدعه به مهمانی دعوت کردند و يکجا به قتل رساندند ‪ .‬عبدهللا ‪ ،‬عموی خليفه بفرمود (‬ ‫تا جمله ‪ . . .‬بنی اميه را جمع کردند از مشايخ و کودک و جوان ‪ ،‬به جايی که آن را نهر آبی فطرس خوانند به شام اندر ‪ . . .‬و‬ ‫عم عباس گروهی ديگر را بکشت ‪ ،‬به فرمان او به زار تر کشتنی ‪ ،‬چنانکه دست و پهلو و ساقهای ايشان بفرمود تا به عمود‬ ‫بشکستند و بر سر يک ديگر فگندند و پس باالی ايشان نطع فرمود بر افگندند و بر آن جای نشست با حاضران و خوان بياوردند‬ ‫و آنجا نان همی خوردند و ايشان در زيرجان همی کندند با ناله و خروش تا بمردند و تعداد هشتاد تن بودند کمابيش‪ ) .‬عالو بر اين‬ ‫‪ ،‬قبرخلفای اموی از قبيل معاويه و پسرش يزيد و ديگران را شگافتند و کالبد هشام بن عبالملک را که نسبتآ مصوون مانده بود از‬

‫‪123‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گور بيرون آوردند و پس ازآنکه تازيانه اش زدند و به دار کشيدند ‪ ،‬سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند ‪ .‬جسد بعضی ديگر را‬ ‫درراه افگندند و سگها آنها را خوردند ‪342 ».‬‬ ‫عباسيان حتی در مورد زنان مسلمانان خويش هم رحم نکردند ‪ .‬تصميم آنها در مورد زنان بنی اميه که دختران عموی شان ميشد‬ ‫حاکی از برخورد بسيار انتقام جويانه مناسبات قبيلوی آنها است ‪ .‬وقتی مسعودی در مروج الذهب سر نوشت اين زنان را حکايت‬ ‫می کند معلوم می گردد که اين بيضه داران اسالم اصآل هيچکدام نه اموی و نه عباسی حتی دروغهای دين خود را که عبارت‬ ‫بوده که{ مسلمان مسلمان را نبايد بکشد‪ ،‬و اگر بکشد به جهنم ميرود و اهل وبيت پيغمبر اهل بهشت است و بسيار چيزی های‬ ‫ديگر } هيچکدام وقتی پای منافع شان درميان باشد مدار اعتبار نيست ‪ .‬در باال گفتيم که عباسيان چگونه حتی مرده های امويان‬ ‫مسلمان را از قبر بيرون کردند و سوختاندند و تازيانه زدند ‪ .‬اکنون مالحظ فرماييد که امويان با زنان چه کرده اند ‪ .‬مسعودی می‬ ‫نويسد ‪ « :‬عامر دختران و کنيزان مروان را با اسيران پيش صالح بن علی فرستاد ‪ .‬وقتی به نزد وی رفتند ‪ ،‬دختر بزرگ مروان‬ ‫به سخن آمد و گفت ‪ ( :‬ای عموی امير مومنان ! ما دختران تو و دختران برادر و پسر عموی تو هستيم ‪ ،‬همانقدريکه ما به شما‬ ‫ستم کرده ايم در باره ما گذشت کنيد ) صالح گفت ‪ :‬هيچيک از مرد و زن شما را باقی نخواهم گذاشت‪ .‬مگر ديروز پدرت برادر‬ ‫زادهء من ابراهيم امام بن محمد بن علی بن عبدهللا عباس را در محبس حران نکشت؟ مگر هشام بن عبدالملک زيد بن علی بن‬ ‫حسين را نکشت و در کناسهء کوفه نياويخت؟ مگر زن زيد در حيره به دست يوسف بن عمرو ثقفی کشته نشد ؟ مگر عبيدهللا بن‬ ‫زياد بی پدر مسلم بن عقيل بن ابی طالب را در کوفه نکشت ؟ مگر وليد بن يزيد يحيی بن زيد را در خراسان نکشت و نياويخت ؟‬ ‫مگر يزيد بن معاويه ‪ ،‬حسين بن علی را با خاندانش به دست عمر بن سعد نکشت ؟ مگر حرم پيغمبر را به اسيری پيش يزيد‬ ‫نبردند و پيش از آنها سر حسين را نبرده بودند که مغز سرش را با نيزه سوراخ کرده بودند و بر نيزه در شهر ها و نواحی شام‬ ‫بگردانيدند تا پيش يزيد رسيد و گويی سريکی از کفار بود ؟ مگر حرم پيغمبر را در مقام اسيران نگه نداشتند و سپاهيان خشن و‬ ‫بی سر و پای شامی به تماشای آنها نايستادند و از يزيد تقاضا نکردند که حرم پيغمبر را به کنيزی ايشان دهد ؟‬ ‫گفت ‪ :‬ای عموی امير مومنان ما را ببخشيد ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬بخشش ممکن است اگر بخواهی ترا به فضل بن صالح بن علی به زنی ميدهم و خواهرت را به برادرش عبدهللا صالح ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬ای عموی امير مومنان حاال چه وقت عروسی کردن است ‪343 » .‬‬ ‫معلوم بوده که دوخواهر از زيبايی و ثروت کافی بر خوردار بوده اند که ايشان را به پسر خود پيشنهاد نموده است ‪ .‬اما سوال اين‬ ‫نيست ‪ ،‬سوال اينست که با مالحظهء تمام اين شواهد حاکی از ترفند های اعراب از صدر اسالم تا به امروز که به وسيله خود‬ ‫اعراب مسلمان آشکار گرديده و تا امروز يک مسلمان‪ ،‬مسلمان ديگری را با استفاده از دين اسالم کافر ميخواند و به قتل ميرساند‬ ‫و جنايات بيشمار اسالميست ها جهان را متعفن گردانيده است چگونه ازچند قرن بدين سو دين و فرهنگ اعراب با وجود همهء‬ ‫اين نا بهنجاری ها وجدان مردم کشور های غير عربی و عربی را تسخير کرده است ‪ ،‬و هنوز هم باورمند هستند ‪ .‬سعی خواهيم‬ ‫کرد که اگر از خالل حوادث تاريخ که بر وطن ما خراسان گذشت پاسخ اين پرسش را کسی نيافته باشد که حتمآ بايد يافته است ‪،‬‬ ‫اما با آنهم در فصل جداگانه به پاسخ اين پرسش پرداخته شود‪.‬‬ ‫وقتی اعراب ‪،‬سفاح را به خليفه گی در کوفه بر داشتند و بيعت می نمودند ابو مسلم در کوفه نبود و در خراسان بود ‪ .‬سفاح پس‬ ‫از چندی ابوجعفر منصور را به خراسان فرستاد تا بيعت ابومسلم را بگيرد ‪ .‬در زين الخبار گرديزی نوشته شده است که ‪ « :‬و‬ ‫چون ابو اعباس ( ‪ ) 133‬به خالفت بنشست‪ ،‬برادر خويش منصور را به خراسان فرستاد تا بيعت ابو مسلم ازآن همه اهل‬ ‫خراسان بستد ‪344 » .‬‬ ‫پس از صد سال که از استيالی اعراب بر افغانستان ( خراسان) می گذشت ‪ ،‬بار اول از سوی اعراب يکنفر خراسانی در‬ ‫راس حاکميت قرار گرفت و به اصطالح آن روز واليتدار خراسان از سوی خليفه تعيين گرديد‪.‬‬ ‫امارت ابوسلم بر خراسان‪:‬‬ ‫چنانچه در باال گفتم ابوابراهيم امام بومسلم را بر خراسان برای دعوت عباسيان تعيين کرد و ابومسلم فداکارانه در جهت تعيين‬ ‫وظيفه خويش به نفع عباسيان کوشيد تا اين خانواده ءغدار را به خالفت رساند ‪ .‬و تذکر داديم که وقتی مردم خراسان ديدند که‬ ‫يکی از همتباران شان بر ضد دژخيمان اموی سعی دارد ‪ ،‬بدون هر گونه مالحظه يی دسته دسته و از شهر و ده و قريه چنانکه‬ ‫گفته شد با بيل و داس و چوب و چماق های که آنان را کافر کوب می ناميدند ‪ ،‬ابومسلم را ياری نمودند و به دورش حلقه زدند ‪.‬‬ ‫اما همين که ابومسلم قوت يافت ‪ ،‬و ابو سفاح به قدرت رسيد ابو مسلم مانند يک سر باز فداکار و از جان گذشته سرا پا در‬ ‫خدمت عباسيان در آمد واز هر کی که اشاره يی را درک ميکرد و يا آواز مرغی هم اگر به گوشش مبنی بر مخالفت با عباسيان‬ ‫می رسيد ‪ ،‬بالدرنگ سرش را از گردنش جدا می کرد ‪ .‬او نه تنها که امويان را همه به قتل رساند بلکه بسياری از مردم خراسان‬

‫‪124‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫را نيز به قتل رساند ‪ ،‬زيرا مردم خراسان پس از چندی درک کردند که ابومسلم بر خالف آنچه آنان فکرمی کردند که پرچم‬ ‫استقالل و آزادی خراسان را بلند خواهد کرد ‪ ،‬نکرد و بر عکس به مجری جبار عباسيان تبديل گرديد ‪ .‬و اين ننگ را مردم‬ ‫خراسان قبول نکرده بودند و نمی کردند‪ ..‬بنآ همزمان با آغاز امارت ابومسلم ‪ ،‬قيام ها عليه او آغاز گرديد‪.‬‬ ‫يکی از اين قيام ها ‪ ،‬قيام مردم بخارا بود که در نخست با همرزم ابومسلم عليه امويها گرديده بودند ‪ ،‬چون ابو مسلم نتوانست‬ ‫آنچنانکه مردم خراسان ميخواستند که طوق بنده گی عرب را از گردن بياندازد ‪ ،‬و تنها طوق را تبديل نمود وبه جای بنی اميه ‪،‬‬ ‫عباسی و ال محمد نوشت مردم شوريدند‪.‬‬ ‫قیام مردم بخارا‬ ‫به رهبری شریک بن شیخ مهری علیه ابو مسلم ‪:‬‬ ‫اين قيام را گرچه برخی از تاريخ نگاران و پژوهشگران رنگ مذهبی بخشيده اند که گويا شريک به طرفداری ال علی بر‬ ‫عليه ابومسلم قيام نموده است و شيعه بود‪ .‬اما واقعيت امر اين است که مردم بخارا هيچگونه عالقه و وابسته گی به اسالم نداشتند‬ ‫‪ ،‬چه رسد به تفرقه های مذهبی آن ‪ .‬مردم بخارا هنوز مسلمان نشده بودند و چنانکه در تاريخ بخارا نوشته شده است که در سال‬ ‫‪166‬ه نصر بن سيار و شاه بخارا با هم در قصر يکجا صحبت داشتند و نصر وقتی ميخواهد نماز بخواند شاه بخارا نماز نمی‬ ‫خواند و در اين بار نوشته شده است ‪ « : :‬در سال صد وشصت وشش‪ . . .‬نصر سيار به نماز بر خاست و اقامت کرد و‬ ‫امامی کرد ‪ ،‬و نماز بگذارد‪ ،‬و بخار خدات بر کرسی نشسته بود ‪ ،‬نماز نگذارد از آنکه هنوز در سر کافر بود ‪345 » .‬‬ ‫وقتی شاه بخارا هنوز مسلمان نشده بود چگونه رعيت آن را ميتوان مسلمان خواند ‪.‬ما گفتيم که مسلمانی مردم خراسان فقط بنا بر‬ ‫مجبوريت هايی بوده که آنهم در ظاهر اظهار مسلمانی می نمودند و همين که آن بالی مجبوريت دفع می شد حتی از ظاهرداری‬ ‫هم پرهيز می نمودند ‪ .‬بنآ قيام مردم خراسان را به رهبری شريک مهری نمی توان به هيچ صورت رنگ مذهبی داد ‪ ،‬ولو اگر‬ ‫شيخ مهری مذهبی هم بوده باشد ؛ اما موضعگيری مردم جدا از انديشه او بوده است ‪ .‬شعاری را که شريک فرزند مهری هنگام‬ ‫قيام خويش به زبان می آورد نشاندهنده اين حقيقت است که شيخ هم از روی مجبوريت و برای رهايی از ستم بنی اميه بود ‪ ،‬نه‬ ‫چيزی ديگری ‪ .‬در تاريخ يعقوبی آمده است ‪ « :‬شريک بن شيخ مهری در بخارا خروج کرد و گفت ‪ [ :‬ما با آل محمد بیعت‬ ‫نکردیم که خون ها را بریزیم و به غیر حق عمل کنیم ‪ ] .‬پس ابو مسلم ‪ ،‬زياد بن صالح خزاعی را بر سر وی فرستاد تا با او‬ ‫نبرد کرد و او را کشت ‪346 » .‬‬ ‫در تاريخ بخارا نوشته شده است که ‪ . . . « :‬شريک بن مهری گفتی ما از رنج مروانيان اکنون خالص يافتبم ‪ ،‬ما را رنج آل‬ ‫عباس نمی بايد ‪ .‬خلقی عظيم به وی گرد آمد و امير بخارا عبدالجبار بن شعيب بود ‪ ،‬و با وی بيعت کرد و امير خوارزم ‪،‬‬ ‫عبدالملک بن هرثمه با وی بيعت کرد ‪ . . .‬اين خبر به ابومسلم رسيد ‪ ،‬و او زياد بن صالح را با ده هزار مرد به بخارا فرستاد‪.‬‬ ‫زياد به بخارا آمد ‪ ،‬و لشکرگاه زد و شريک بن شيخ با لشکری عظيم بر در بخارا لشکرگاه زد ‪ .‬و جمله اهل بخارا با وی اتفاق‬ ‫کردند به حرب زياد بن صالح و ابومسلم ‪ .‬و مدت سی روز حرب کردند و هيج روز نبود اال ظفر مر شيخ را بودی ‪ ،‬و هر روز‬ ‫بسياری از لشکر زياد بن صالح کشته شدی ‪،‬و اسير گشتی تا سليمان قريشی موالی حيان نبطی با پانصد مرد به در شهر رفت ‪.‬‬ ‫وحمزه الهمدانی از شهر بخارا بيرون آمد در مقابلهء او ‪ .‬شيخ که صاحب الدعوت آن قوم بود از اسب بيفتاد و کشته شد ‪. . ..‬‬ ‫زياد بن صالح اندر لب رود و بفرمود تا آتش اندر شهر زدند و سه شبانه روز شهر بسوخت و منادی فرمود که هر که از شهر‬ ‫بيرون آيد امان دهند و پسر شريک و يکی از کالنتران لشکرش در اين شب بر در شهر رسيدند ‪ .‬هر دو را بگرفتند و به‬ ‫نزديک زياد بردند و فرمود تا هردو را بر دار کردند‪ .‬و ديگربار مردم شهر بد دل گشتند و بدين منادی بيرون نيامدند‪ .‬از بعد سه‬ ‫روز زياد بر در شهر آمد و به کوشک بخار خدات که بر در حصار بود به ريگستان فرود آمد‪ .‬و فرمود تا لشکر به در شهر‬ ‫رفتند و بازبه حرب در پيوستند ‪ ،‬حرب سخت شد و بسيار از اهل کشته شد ‪ .‬و زياد بفرمود تا هر که را از شهر بگرفتند ‪ ،‬بر‬ ‫در شهر بر دار کردند ‪ .‬و چون زياد از کار بخارا دل فارغ کرد به جانب سمرقند رفت وآنجا او را حربها افتاد و بازبه جانب‬ ‫خراسان رفت ‪346 » .‬‬ ‫و بدين گونه ابومسلم يک قيام مردمی ضد عربی را به دست اعراب که در اطراف خويش به نفع عباسيان جمع کرده بود مانند‬ ‫زياد بن صالح و سليمان قريشی همراه باشهر شان به خاک و خون يکسان کرد ‪ .‬به جرم اينکه عباسيان را نمی خواستند ‪.‬‬ ‫کمی پيش از اين ابومسلم به نفع خالفت اعراب مسلمان عباسی ‪ ،‬يک جنبش فکری خالص خراسانی را که کامآل در اتکا به‬ ‫فرهنگ و آئين مردم کشور ما خراسان در پی احيا ی ارزش ملی و فرهنگی و آئينی مردم سرزمين ما بود و عليه دين و فرهنگ‬ ‫اعراب مسلمان راه افتاده بود از بين برد ‪.‬‬

‫‪125‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫جنبش فکری به آفرید پسرماه فروردین‬ ‫و سرکوب آن توسط ابومسلم ‪:‬‬ ‫‪ .‬در باره به آفريد محققين نظريات گوناگون ابراز داشته اند ‪ .‬که خالی از اغراق و بعضا تهمت جهت بدنام کردن اين جنبش است‬ ‫‪ ،‬زيرا اين جنبش يک جنبش خالص خراسانی و به منظور احيای آيين و فرهنگ اصيل زرتشتی بود ‪ .‬به همين خاطر اين جنبش‬ ‫از سوی حتی زرتشتيان زمان نيز تهديد گرديد و از ابومسلم خواستند که به آفريد و پيروان او را به قتل برسانند ‪ .‬زيرا موبدان‬ ‫دوره ساسانی که خود مجری شقاوت های بسيار بودند ‪ .‬نمی توانستند که منافع خود را که طی ساليان دراز به کمک شاهان عياش‬ ‫ساسانی تامين کرده بودند با اصل پندار و گفتار و کردار نيک حضرت زرتشت سازش داشته باشند ‪ .‬ابوريحان البيرونی در‬ ‫اثارالباقيه می نويسد ‪ « :‬سپس در ايام ابو مسلم صاحب دعوت عباسی مردی داعيه نبوت پيدا کرد که نام او بهافريد بن ماه‬ ‫فروردين است و او در روستای خواف که از دههای اطراف نيشابور است در قصبه يی به نام سيرواند پيدا شد و خود او ازاهل‬ ‫زوزن بود ‪ . . .‬او با مجوس در اکثر امور مخالفت کرده زرتشت را تصديق نمود و بر اهل نحله خود گفت که آنچه زرتشت‬ ‫بياورده است من تصديق می کنم و بر امت خود هفت نماز واجب گردانيد ‪ ،‬يکی در يگانه گی خدا و يکی در آفرينش آسمانها و‬ ‫زمين و يکی در خلق حيوان و روزيهای آنها و يکی ديگر درمرگ و يکی هم در بعث و حساب و يک نماز هم راجع به جنت و‬ ‫دوزخ و چيزهايی که برای ايشان آماده شده و يک نماز ستايش اهل جنت و کتابی به فارسی برای امت خود ترتيب داد و امر شان‬ ‫نمود که بر يک زانو به سوی چشمه خورشيد نماز بخوانند و در هر جايی که باشند توجه به سوی آفتاب کنند و موهای خود را‬ ‫رها نمايند و در موقع طعام زمزمه نکنند و چهار پايان را نکشند مگرآنچه را پير شده باشد ولی شرب و خمر وخوردن مردارو‬ ‫زنا شويی با مادر و خواهر و دختر وبرادر زاده را حالل ندانست و در مهربر چهارصد درهم اقتصار کرد و پيروان خود را امر‬ ‫کرد که راهها را تعمير کنند و پل ها را اصالح نمايند و اين هزينه ها بايد از هفت يک اموال و کسب اعمال ياشد ‪ .‬و چون‬ ‫ابومسلم به نيشابور آمد موبذان و هربدان به پيرامون وی گرد آمدند و گفتند اين مرد اسالم و دين ما را تباه کرده ‪ .‬پس ابو مسلم‬ ‫عبدهللا بن شعبه را برای گرفتن او بفرستاد و او را در جبال بادغيس بيافتند و ابو مسلم وی را با هر که از پيروانش يافت بکشت‬ ‫‪344 ».‬‬ ‫انچه که بيرونی از به آفريد گزارش ميدهد معلوم است که به آفريد در پی احيای همان آيين و فرهنگی بوده است که زرتشت‬ ‫در بلخ بنياد نهاد و مردم را به راستی و درستی و خدا پرستی دعوت نمود ‪ .‬تمام آنها نمازهايی که به فرآفريد واجب گردانيده‬ ‫است همه در اوستا ذکر است ‪ .‬کلمه نماز کلمه عربی است و پژوهشگرانی که عربی می نوشتند به جای کلمه نيايش نماز آورده‬ ‫اند در اوستا ‪ 2‬نيايش است که به آفريد دو آن را باهفت ديگر يکجا نموده است ‪ .‬در کتاب اوستا که ترجه و پژوهش آقای هاشم‬ ‫رضی دانشمند ايرانی است چنين نوشته شده است ‪ « :‬اوستا مجموعآ در بر دارنده ء بخش های جداگانه يی است که هر بخش به‬ ‫تکه هايی و يژه گی دارد که هر تکه نيايش است و ترکيب اين نيايش ها اوستا را به گونه ء يک روش دايرةالمعارفی در آورده‬ ‫است ‪.‬‬ ‫سپس از اين نيايش ها نام می برد‪ :‬نيايش مادر زنده گی ( خاک ) ـ نيايش آب زنده گی ( آب) ـ نيايش پدر زنده گی ( افناب ) ـ‬ ‫نيايش نفس زنده گی ( هوا ‪ ،‬جو) نيايش آتش زنده گی ( آتش) ـ نيايش برادر درخت ( اشجار و گياهان مثمر) ـ نيايش دارندهء زنده‬ ‫گی ( انسان) ـ نيايش نور زنده گی ( فرهنگ ) ـ نيايش جاودان ( سيارات ‪ ،‬اوقيانوس کيهان) » ‪342‬‬ ‫به تفسير و منطق اين نيايش در موخذ ‪ 251‬رجوع شود‪ .‬بر عالوه بايد گفت که نمازها ی پنچگانه در آيين زرتشتی جدا از نيايش‬ ‫ها وجود داشته که ازآن ياد نموديم ‪.‬و گفتيم که اين نماز ها را اسالم از آيين زرتشتی کاپی نموده است ‪.‬‬ ‫داکتر حسين زرينکوب می نويسد ‪ « :‬بها فريد ‪ ،‬در پی آن بوده است که آيين مجوس را اصالح کند‪314 ».‬‬ ‫اسماعيل وفا يغمايی در باره به آفريد می نويسد که ‪ « :‬اساس آيين به آفريد همان آيين زرتشت با گرايشاتی به سوی مزدکی گری‬ ‫‪ ،‬گرايش به محرومان جامعه و تعديل ثروت بود ‪311 » .‬‬ ‫به نظر می آيد که به آفريد بر عالوه آنکه بر اساس انديشه های مزدک ‪ ،‬پيغمبر عدالت اجتماعی برنامه رفاه همگانی را‬ ‫مطرح کرده است ‪ ،‬از لحاظ بينش آيينی به ميتراييزم که مورد تاييد حضرت زرتشت نيزبود پيوند داشته است ‪ .‬زيرا توجه به‬ ‫خورشيد يکی از اصول مقدس آيين ميتراييزم می باشد که ما در باره اين آيين که درزمان نخسين شاه دربلخ يايتخت آريانا يعنی‬ ‫جمشد بزرگ در کشور ما رواج داشت در پيش ياد نموده ايم‬ ‫اسماعيل وفايی همچنان در کتاب خويش می نويسد که چون به آفريد گرايشات خالص وطنی و غير عربی داشته است ابو‬ ‫مسلم را که صاحب دعوت عباسيان بود عليه او بر اشفت ‪.‬‬

‫‪126‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پروفيسور ادوارد برون در کتاب تاريخ ادبی ايران در فصل نهم زير عنوان روسای فرق بزرگ ايران از اولين کسی که ياد می‬ ‫نمايد از به آفريداست ‪ .‬که تقريبآ گفته های ابوريحان بيرونی را نقل می نمايد و چيزی از خود نمی افزايد ‪.‬‬ ‫به هر حال ابومسلم که در خدمت اعراب عباسی قرار داشت توانست مردی را که مانند مجوسان ساسانی رياکار نبود ‪ ،‬و با‬ ‫عرب نمی خواست سازش داشته باشد و يا حاکميت اعراب بر مردم و سرزمين خويش را بپذيرد‪ ،‬بی رحمانه و خونين از بين برد‬ ‫‪ .‬ابومسلم به نقع عباسيان دريغ نکرد که مردم کش وسغد و بخارا و سمرقند و بلخ را نيز نکشد‪ .‬او پس از به قدرت رسيدن‬ ‫وتامين منافع عباسيان ‪ ،‬مردم خراسان را که نمی خواستند اعراب را قبول نمايند و تصميم داشتند کار عباسيان را نيز يک طرفه‬ ‫سازند سرکوب ساخت‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که ابوداود به غزای مردم کش رفت ‪ .‬غزا دراصطالح اعراب مسلمان‬ ‫جنگ را گويند که با غير مسلمان و يعنی کافران صورت گيرد ‪ .‬ازاين بيان که در تاريخ ابن اثير و گرديزی آمده است معلوم می‬ ‫گردد که مردمان واليات مختلف کشور به گمان اينکه با سقوط امويها شر اعراب مسلمان از دامن کشور شان برچيده شده به دين‬ ‫و آيين و رسوم وسنت های خدا پرستانه خود بازگشتند بی خبر از آنکه واقعيت های پشت پرده چيزی ديگر بود و اعراب همچنان‬ ‫در هئيت ديگری بر سيطره خود بر افغانستان پا می قشردند‪ .‬طبری می نويسد ‪ « :‬در اين سال (‪ )133‬ابو داود ‪ ،‬خالد بن ابراهيم‬ ‫‪ ،‬به غزای مردم کش رفت و اخريد پادشاه آنجا را بکشت ‪ .‬وی مردی شنوا و ميطع بود ‪ .‬ابوداود وقتی آخريد و ياران وی را‬ ‫می کشت مقداری فراون ظروف چينی نقش دار مطالی بی مانند و زيد های چينی و ديگر کاالی چين از ديبا و غيره و تحفه های‬ ‫چينی از آنها گرفت و همه را پيش ابومسلم فرستاد که به سمرقند بود ‪.‬‬ ‫ابومسلم از آن پس که از مردم سغد و بخارا کشتار کرد و بگفت تا ديوار سمرقند را بنيان کنند و زياد بن صالح را بر سغد و بر‬ ‫مردم بخارا گماشت و آنگاه به مرو بازگشت ‪ .‬ابو داود نيز به بلخ بازگشت‪.‬‬ ‫و هم در اين سال ابو داود خالد بن ابراهيم ‪ ،‬از وخش سوی ختالن رفت و وارد آنجا‪ ،‬حنش بن سبل شاه آنجا مقاومت نياورد اما‬ ‫کسانی از دهقانان ختالن به نزد وی رفتند و با وی حصاری شدند و بعضی شان در تنگه ها و گردنه ها و قلعه ها مقاومت آغاز‬ ‫کردند و چون ابوداود با حنش سخت گرفت ‪ ،‬وی شبانگاه با دهقانان و خدمه ء خويش از قلعه بيرون شد که تا سر زمين فرغانه‬ ‫برفتند و از آنجا به سرزمين ترکان برفت تا پيش شاه چين رسيد ‪ .‬ابو داود کسانی از آنها را که به دست آورده بود بگرفت و به‬ ‫بلخ آورد سپس پيش ابو مسلم فرستاد ‪312 » .‬‬ ‫قتل ابو مسلم ‪:‬‬ ‫قوت گرفتن روز افزون ابومسلم سفاح و منصور خليفه عباسی را به وحشت انداخته بود و گمان داشتند که شايد ابومسلم اعالن‬ ‫استقالل نمايد ‪ .‬طبری می نويسد ‪ « :‬وقتی ابو مسلم به نزد ابوالعباس رفت ابو جعفر منصور به ابوالعباس گفت ‪ :‬ای امير‬ ‫مومنان؛ از من بشنو و ابو مسلم را بکش که به خدا خيانت در سر دارد ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬برادر تالش وی و اعمالی را که انجام داده ميدانی ‪.‬‬ ‫ابو العباس گفت چگونه بايد کشت؟‬ ‫گفت وقتی به نزد تو آمد و با وی سخن کردی و رو سوی تو دارد من وارد می شوم و غافلگيرش می کنم و از پشت سر ضربتی‬ ‫می زنم و او را می کشم ‪ .‬ابو العباس گفت يارانش که او را بر دين و دنيای خويش مرجع می دارند چه می شوند ؟‬ ‫گفت ‪ :‬همه اين چيز ها چنان می شود که خواهی ‪ ،‬وقتی بدانند که وی کشته شده پراگنده می شوند و به ذلت می افتند ‪.‬‬ ‫قسم ميدهم که از اين کار بازمانی‬

‫گفت‬

‫گفت بيم دارم که امروز او را چاشت نکنی فردا وی ترا شام کند‬ ‫گفت بکن تو بهتر دانی‪113 ».‬‬ ‫خليفه مسلمين همين که پای منافع خودش در ميان می آيد بدون آنکه هيچ چيزی را در نظر بگيرد فورآ راضی ميشود که دست‬ ‫به قتل بزند ‪ .‬سراسر عمل کرد های مسلمين هم چنين است و غير از اين هيچ مصلحت ديگر نبوده است ‪ .‬می کشتند و غارت‬ ‫ميکردند و همه را چاشت می کردند تا خود شام نشوند و سفره ء چاشت و شام خود را از خون مردم رنگين می ساختند برای‬ ‫زنده گی ننگين خويش ‪.‬‬ ‫طبری می نويسد که که ابوالعباس با آنکه حکم قتل را به منصور داده بود اما وقتی ابو مسلم نزد عباس در آمد کس نزد‬ ‫ابومنصور فرستاد که موقتآ دست از اين کار بکشد ‪.‬‬

‫‪127‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در تاريخ کامل نوشته شده است که وقتی ابو العباس سفاح مرد‪ ،‬منصور و ابومسلم به حج رفته بودند ‪ .‬همين که خبر مرگ سفاح‬ ‫بخش می شود عبدهللا بن علی که مشغول جنگ تابستانی بود خود را کانديد خالفت نمود ‪ .‬ابو مسلم و نصور در راه بازگشت از‬ ‫حج بودند وقتی اين خبر به ايشان رسيد ‪،‬ابو مسلم رو به منصور نموده گفت ‪ « :‬اگر خواهی ‪ ،‬دامن به کمر بندم و چاکری تو کنم‬ ‫و اگر خواهی ‪ ،‬به خراسان شوم وسپاهیان به یاری تو فرستم و اگر خواهی ‪ ،‬روانه جنگ با عبدهللا بن علی شوم ‪ .‬منصور او‬ ‫را فرمود که با سپاهیان روانهء جنگ با عبدهللا بن علی شود ‪314» .‬‬ ‫در سپاه علی که به امر سفاح مشغول جنگ تابستانی بود ‪ ،‬عده يی از مردم خراسان نيز وجود داشتند ‪ ،‬زيرا ابومسلم لشکر‬ ‫سفاح عباسی را با مردم خراسان تقويت نموده بود ‪ .‬وقتی ابومسلم به امر منصور بر عليه عبدهللا به جنگ بر آمد و عبدهللا از اين‬ ‫واقه آگاه گرديد ابن اثير می نويسد که ‪ « :‬عبدهللا بن علی ترسيد که خراسيان تا پايان کار با او همدل و هم زبان نباشند ‪ .‬از اين‬ ‫رو هفده هزار تن را از ايشان راکشت ‪315 » .‬‬ ‫عبدهللا بن علی از ابومسلم شکست خورد و گريخت ‪ « .‬چون عبدهللا شکست خورد ‪ ،‬ابومسلم دارايی های تاراج گشته را از‬ ‫لشکرگاه گرد آورد ‪ .‬ابو منصور برده اش ابو خصيب را به نزد ابو مسلم فرستاد که از دارايی ها سياهه بر دارد ‪ .‬ابو مسلم‬ ‫خواست ابو خصيب را بکشد ‪ ،‬ميانجيگران با او در اين زمينه سخن گفتند و او رهايش کرد ‪ .‬ابو مسلم گفت ‪ [ :‬من درخون ها‬ ‫امینم و در دارایی ها خاین ] منصور ترسيد که ابو مسلم به خراسان رود برای او نوشت ‪ :‬من ترا بر مصر و شام گماردم که‬ ‫برای تو بهتر از خراسان است ‪ ،‬هرکی را ميخواهی ‪ ،‬به مصر گسيل دار و خود در شام بمان که در نزديکی اميرالمومنين باشی‬ ‫تا اگر خواهان ديدار تو گردد ‪ ،‬از راه نزديک به نزد او آيی ‪.‬‬ ‫چون نامه منصور بدستش رسيد بر آشفت و گفت ‪ :‬مرا بر مصر و شام گمارد و خراسان از من دريغ دارد ! فرستاده گزارش‬ ‫اين کار برای منصور نوشت ‪ .‬ابومسلم از جزيره فراز آمد و آهنگ استوار کرد که از در ناسازگاری در آيد ‪ .‬از آنجا بيرون شد‬ ‫و آهنگ خراسان کرد ‪.‬‬ ‫منصور از انباربه سوی مداين رفت و برای ابو مسلم نامه نگاشت و او را به نزد خود خواند ‪ .‬ابومسلم از شارسان زاب برای او‬ ‫نوشت ‪ :‬برای امير المومنين ( خدا گراميش بدارد) ‪ ،‬هيچ دشمنی نمانده جز اينکه خدا بر وی پيروزش ساخته است‪ .‬ما همواره از‬ ‫پادشاهان ساسانی گزارش می شنيديم که آسيب ناک ترين هنگام برای وزيران ‪ ،‬اينست که آشوب آرام بوده ‪ .‬اينک ما از نزديکی‬ ‫تو می رميم و سخت می کوشیم که پایبند فرمان تو باشیم و اين تا هنگامی است که تو بدان پايبند باشی ‪ .‬سخت گرايش داريم که‬ ‫فرمانبر و شنوا باشيم و اين از راه دور باشد که تن درستی در آن است ‪ .‬اگر بدين خرسند باشی ‪ ،‬من به سان بهترين برده گان‬ ‫توباشم و اگر تو بکوشی که بی چون و چرا خواستهء دلت را به کار بندی ‪ ،‬آنچه را با تو به استواری پيمان بستم ‪ ،‬فرو شکنم‬ ‫زيرا خواهان تن درستی خويشم و همی خواهم که جان خويش را وارهانم ‪.‬‬ ‫چون اين نامه به منصور رسيد ‪ ،‬برای ابو مسلم نوشت ‪ :‬نامه ترا خواندم و خواستهء ترا دريافتم ‪ .‬نشان تو نشان آن وزيران خاين‬ ‫در برابر پادشاهان بيداد گر شان نيست که از بس بزهکاری ‪ ،‬آروزی آشفته گی کار و گسسته شدن رشته دولت خود را در سر‬ ‫همی پرورانند زيرا آسوده گی ايشان در آشفته گی کار های مردمان است ‪ .‬چرا خود را همسان ايشان ساختی ؟ تو در فرمانبری و‬ ‫نيک خواهی و تن سپاری به اين همه رنج ها در بردن بارهای گران اين دولت ‪ ،‬در آن پايگاه که خود ميدانی ‪ ،‬با آن شرط که در‬ ‫ميان گذاشتی ‪ ،‬فرمانبری و شنوايی نمی ماند ‪. .‬‬ ‫برخی گويند نه چنين بود بلکه ابو مسلم برای وی نوشت ‪ :‬پس از درود ‪ ،‬من مردی را به رهبری و راهنمايی خود بر گزيدم و‬ ‫بر پايهء بايسته گی های خدا که بر گردن بنده گان و آفريدگانش گذارده است رفتار کردم ‪ .‬او در برزن دانش ماندگار و در‬ ‫نزديکی به پيامبر خدا استوار بود ولی مرا نا آگاه از قرآن پنداشت چه فرمان های آن را از جايگاههای آن بگردانيد و اين کار را‬ ‫برای رسيدن به توشه ء اندکی از اين گيتی کرد که خدا خود گزارش نابودی آن را به آفريده گانش داده است ‪ .‬او مانند آنکس بود‬ ‫که در چاهی فريفته گی فرو رفت‪ .‬مرا فرمود که شمشير بر دارم و دلسوزی و مهربانی فرو گذارم و پوزش نه پذيرم و لغزش‬ ‫نببخشايم ‪ .‬من همهء اين کار ها را برای استواری پادشاهی شما انجام دادم تا خدا آنان را که از شما روی گرداندند پاس شما را نا‬ ‫ديده گيران بودند ‪ ،‬به شما شناساند و مرا با بازگشت به درگاه خود وارهاند ‪ .‬اگر از من درگذرد ‪،‬از دير باز چنين بوده است و با‬ ‫اين ستايش ستوده ‪ .‬و اگر مرا کيفر کند ‪ ،‬بر پايهء بدی هايی باشد که خود کرده ام ‪ .‬و خدا بر بندگانش ستمکار نيست ‪316 » .‬‬ ‫داکتر محمد حسين روحانی برگردان تاريخ کامل ابن اثير در حايشه تبصره يی دارد مربوط به همين نامه ابومسلم که به جهت‬ ‫ارزش تو ضيحيی که دارد آن را اينجا نقل می کنيم ‪ .‬روحانی می نويسد ‪ « :‬از تک تک همه رفتار و واژه به واژه سراسر‬ ‫نوشتدار ابو مسلم چنين بر می آيد که او از همان نخستين روز پيروزی انقالب ضد اموی و از لحظهء رويکار آمدن دژخيمان‬ ‫عباسی ‪ ،‬از کردهء خود پشيمان شده است ‪ .‬او دريافته بود که دزدان انقالب مردم ‪ ،‬همه چيز را به باد داده اند ‪ .‬هيچ بويه يی به‬ ‫جز چپاولگری و زنباره گی و زر اندوزی ندارند واز هيچ گونه خون ريزی ( از شنا کردن در هرچند و چندين دريای خونی که‬ ‫می بايست ) ‪ ،‬روی گردان نيستند و آنچه را برای هميشه فروهشته اند ‪ ،‬ياد قرآن و اسالم و دين و پيغمبر و امام و خدا است ‪ .‬از‬

‫‪128‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اين رو آرزوی بازگشت امويان کرد و بيداد آنان را از داد اينان بهتر شمرد و باطل آنان را از حق اينان گرامی تر انگاشت و‬ ‫پشت دست به دندان همی خاييد‪ .‬اما ( با يک جهان افسوس ) چرخ بيداد گر به سود ايشان چرخيد و نا آگاهی مردم و‬ ‫سربکوگری اينان ‪ ،‬راه را برای شان هموار ساخت و دولت اين بيدينان ‪ 524‬سال به درازا کشيد ‪.‬‬ ‫آن روز که پسران عباس در برزن های عراق و خراسان گدايی می کردند ‪ ،‬شيعيان از هر گران برای ايشان سيم و زر می‬ ‫آوردند و در گلو های گشاد ايشان می ريختند و مهمانی ايشان می دادند و پاس ايشان می داشتند و از پی گرد پنهان شان می‬ ‫ساختند و براه ايشان جا ن می باختند ‪ .‬چون امروز بر سر کار آمدند ‪ ،‬پيش از بيش از همه ‪ ،‬به جان ايشان افتادند و کشتار‬ ‫همگانی شان کردند ‪» .‬‬ ‫سرانجام در اثر تبادل نامه ها بين ابو مسلم و ابو جعفر ‪ ،‬ابو مسلم به گفته ابن اثير ترسناک شد و با وجود اصرار دوستانش از‬ ‫جمله نيزک روانه بارگاه خلفه شد و ابومنصور که گفته بود ‪ « :‬بخدا اگر ديده گان از او پر سازم ‪ ،‬بيدرنگ خونش بريزم »‬ ‫‪314‬‬ ‫و خونش را ريخت ‪ .‬که ما حکايت صحنه ترور او را به وسيله ابومنصور قبال نوشتيم ‪.‬‬ ‫و بدينگونه ابومسلم خراسانی گناهی را که دربرابر مردم خراسان در جهت قدرت رساندن گناهکاران مرتکب شده بود خود به‬ ‫جرم اين گناه به وسيله همان گناهکاران به قتل رسيد ‪.‬‬ ‫ترور ابومسلم به وسيله اميرالمومنين منصور تکانه شديدبود که يکبار ديگر مردم خراسان را به اين حقيقت متقاعد ساخت که‬ ‫اعراب مسلمان به هيچ اصول وارزش های انسانی پايبند نيستند‪ .‬وقتی پای منافع شان در ميان آيد ديگر نه هللا خود را می شناسند‬ ‫و نه موالی خود را ‪ .‬آنان آنچه را که صدريان شان گفته بود که بايد ثروت ها و قصرها ی کسری و قيصررا بخورند بايد‬ ‫ميخوردند و هيچگونه رحمی هم نبايد بکنند ‪ .‬بدين لحاظ بود که مردم کشور ما مصمم تر از پيش شدند که بايد برعليه اعراب‬ ‫مسلمان از هيچ اقدامی دريع نورزند ‪ .‬زيرا دانستند که اينها حتی برای مزدوران خود ديده ندارند که لقمه چربی بدهند بايد همه‬ ‫چيز ازآن خودشان باشد و بس ‪.‬‬ ‫ستمگری ابوداوود خالد بن ابراهیم در خراسان ‪:‬‬ ‫پس از قتل ابو مسلم نبرد های رهايی بخش مردم افغانستان از ستم اعراب آغاز می يابد ‪ .‬وقتی ابومسلم به قتل می رسد ‪،‬‬ ‫منصور عربی را به نام ابوداوود خالد بن ابراهيم الذهلی راکه يکی از ياران ابومسلم در جنگ به نفع عباسيان عليه امويان بود‬ ‫به به خراسان مقرر ميدارد ‪ .‬ابو داوود کسی بود که ابومنصور وقتی قصد ترور ابومسلم را داشت و او را به نزد خود برای‬ ‫کشتن دعوت کرد از ابوداوود خواست که او را به آمدن تشويق نمايد ‪ .‬و ابو داوود وقتی نمی خواست برود ابومسلم را تشويق‬ ‫کرد که برود ‪.‬چنانچه که ابن اثير در تاريخ الکامل می نويسد ‪ « :‬ابو جعفر منصور پيش از اين برای ابوداوود ‪ ،‬نمايندهء ابو مسلم‬ ‫در خراسان نامه نوشته بود و فرموده بود‪ :‬تا من زنده باشم فرمانداری خراسان را در دست تو بدارم ‪ .‬ابو داوود برای ابو مسلم‬ ‫نوشت ‪ :‬ما را برای نا فرمانی جانيشان هللا و سر پيچی از فرمان خاندان وی نيافريده اند ‪ .‬با رهبرت از در ناسازگاری در نيای و‬ ‫جز با دستور وی باز مگرد ‪312 » .‬‬ ‫و ابوداوود بر فرمانداری خراسان تعين گرديد‪ .‬وقتی خبر قتل ابومسلم در خراسان می رسد ‪ .‬و شايد قبل از آن نيروی های‬ ‫مردمی در سراسر خراسان در حال نضج و نسج بر عليه اعراب بودند ‪ ،‬زيرا خواسته های استقالل طلبانه انها به وسيله ابومسلم‬ ‫بر آورده نشد ‪ .‬به ويژه که ابومسلم بر ضد عقايد مردم خراسان قرار گرفته بود و دين عرب را شديد تر از خود اعراب پذيرفته‬ ‫بود ‪ .‬چنانکه در تاريخ ابن اثير و تاريخ طبری نوشته شده است ابومسلم وقتی روانه حج می شود بيشترين راهها و ورباط ها را‬ ‫در راه مکه برای زايران حج اعمار می نمايد ‪ .‬گذشته ازآنکه در خود خراسان مردم را که عليه دولت عربی عباسيان می‬ ‫شوريدند به قتل می رساند ‪ .‬اما قتل او به دست مسلمين اعراب بهانه خوبی برای مردم خراسان داد که در تحريک توده های‬ ‫مردم موثر افتاد و تحريکات ملی را به وجود آورد ‪ .‬جنبش های بعد از قتل اومسلم کامآل ملی و با انگيزه احيای هويت ملی و‬ ‫فرهنگی و آيينی به وجود آمد وحتی با وجود نارضايتی از ابومسلم ‪ ،‬برای تحقق آرمان های ملی خود از ابومسلم به مثابه بهانه‬ ‫موجه در ظاهر تنديس مقدسه ساختند که همه برای پيشبرد مرام مردمی خوشان بود ‪.‬‬ ‫همين که ابوداوود را ابومنصور خليفه در خراسان تعيين می کند اين جنبش ها بر عليه اعراب مسلمان پرچم بر می افرازند ‪.‬‬ ‫« پس از‬ ‫در رابطه به اين جنبش ها می نويسند ‪:‬‬ ‫ابــــــــومســــــــلم شورش های خونخواهانه قتل ابو مسلم در ميان سرداران و بزرگان عكس العملي بر نيانگيخت ‪ .‬كيسه هاي زر‬ ‫ودادن مقام و ابالغ حكومت اين شهر يا آن سرزمين مساله را حل كرد ‪ .‬به جز اين ‪ ،‬قتل بزرگترين داعيه دار بالقوه خالفت با آن‬ ‫نيروي عظيم و محبوبيت فوق العاده به معني تثبيت خالفت عباسي بود و اين مساله يي بود كه طرفداران تعادل قوا آن را ميفهميدند‬

‫‪129‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ .‬اما قتل ابو مسلم آن هم به آن شيوه در ميان دوستان او و توده هاي مردم به ويژه مردم خراسان انعكاس وسيعي داشت و خشم و‬ ‫نفرت آنها را عليه حكومت به شدت بر انگيخت و اگر خاطره تلخي هم از اعمال و رفتار او در سركوب به آفريديان و سركوب‬ ‫جنبش بخارادر اذهان مانده بود كم رنگ كرد ‪ .‬واقعيت اين است كه ما پس از هزار و سيصد سال و در روزگاري كه بسياري‬ ‫معيارها درزمينه هاي مختلف در روشنايي قرار دارند ابو مسلم را به تماشا نشسته ايم ‪ .‬براي ايرانيان و به ويژه خراسانيان آن‬ ‫روزگار ابو مسلم يك اسطوره زنده ملي و قهرمان و جنگاور افسانه يي بود كه به دنياي واقعيت ها آمده بود ‪ .‬در جاذبه هاي‬ ‫كاريسماتيك ‪ ،‬آن چنان كه نوشته اند بسياري براي ابو مسلم مقام مهدويت و حتي در پاره ء موارد الوهيت قايل بودند ‪.‬گروههايي‬ ‫از مسلمانان درخراسان او را آشكارا امام واقعي خود ميدانستند و پس از قتل او به شهرها و روستاها روانه شدند و به مثابه‬ ‫داعيان ابو مسلم مردم را به او دعوت كردند و ندا در دادند كه ابو مسلم در كوه هاي ري پنهانست ودوباره باز خواهد گشت و‬ ‫پرچم مبارزه را بر خواهد افراشت ‪ .‬خاطره ابو مسلم گردن آويز ملت زخم خورده بود كه پس از ساليان دراز اسارت و كوشش‬ ‫براي استقالل مجدد ‪،‬بزرگترين سردارش را ناجوانمردانه كشته اند و غرور او را زير پا له كرده اند از درون همين زخم خون‬ ‫افشان بود كه زبانه تند شورشها درخشيد ‪ .‬در ايران آن روزگار و نيز ساير سرزمينهاي تحت سلطه خالفت جديد ‪ ،‬زبانه های‬ ‫انواع و اقسام شورشهابا رنگ ملي يامذهبي بعد از قتل ابو مسلم قابل رؤيت است ‪ ،‬ولي سه شورش از زمره شورشهاييست كه‬ ‫‪ .‬بنام ابو مسلم و به خونخواهي اووبا رنگ ملي ــ مذهبي شكل گرفت‬

‫قیام سنباد علیه تازیان‪:‬‬

‫نخستين قيام به خونخواهي ابو مسلم ‪،‬قيام اسپهبد پيروز ( سنباد ) از زرتشتيان خراسان واز دوستان نزديك ابو مسلم بود ‪ .‬دوستي‬ ‫سنباد و ابو مسلم به دوران آغاز كار ابو مسلم باز ميگشت ‪.‬سنباد از زرتشتيان متمكن و ميهن دوست بود و در قريه آهن يا‬ ‫اهروانه در نيشابور ساكن بود و چون از قصد ابومسلم براي بر پايي قيام آگاه شد از او حمايت كرد ‪ .‬نوشته اند ابو مسلم نيز‬ ‫چون در خراسان به قدرت رسيد به سنباد وبرادرش كمك كرد كه انتقام خون فرزندش را كه به دست اعراب كشته شده بودند‬ ‫بگيرد ودو هزار تن سپاهي در اختيار آنان گذاشت و سنباد و برادرش در محله بوي آباد نيشابور ‪ 444‬تن را كشتار كردند ‪ .‬در‬ ‫كتابهاي مختلف از جمله زبده التواريخ اشاره شده است كه سنباد وبرادرش بعدها طي جنگها زره ميپوشيدند و با آنكه زرتشتي‬ ‫‪.‬بودند پشت سر ابو مسلم و در زمره سرداران او ميجنگيد ندوازاو محافظت ميكرد ند‬ ‫سنباد از زاويه اعتقادي شورش خود را بر پايه يي از پايه هاي اصلي اعتقادي ايرانيان قديم بنياد كرد‪.‬در قرن دوم و در هنگام قتل‬ ‫ابو مسلم شمار زيادي از زرتشتيان در خراسان ميزيستند ونوشته اند بيشتر مردم نيشابور و ري و قومس وطبرستان زرتشتي بوده‬ ‫اند ‪ .‬چون خبر قتل ابو مسلم به سنباد رسيد اوبي محابا با همراهانش شورش عليه خالفت را آغاز كرد ‪ .‬نيروي عظيمي به ويژه‬ ‫از مردم كوه نشين به او پيوستند ‪ .‬نيروي او متشكل از زرتشتيان ‪ ،‬مزدكيان ‪،‬شيعيان وبرخي فرقه ها و گروههاي ديگر بود ‪.‬او‬ ‫ميگفت ابو مسلم نمرده است و چون خواستند او را بكشند با خواندن اسم اعظم الهي به صورت كبوتري در آمد و پرواز كرد و‬ ‫باز خواهد گشت ‪ .‬مقوله بازگشت منجي و بر پايي جهاني از عدل و داد قرنها پيش از آن از زمره اعتقادات ايرانيان و اززمره‬ ‫پايه هاي آيين ميترايي بود ‪ .‬ايرانيان قرنها اعتقاد داشتند «ميترا‪ ،‬نجات دهنده کون و مکانها روزی خواهد آمد ‪ ،‬وآتشي خواهد‬ ‫افروخت كه تمام كثافات و پليدي ها را خواهد سوخت و اهريمن و تاريكي را نابود خواهد كرد » اين اعتقاد قويا در آيين زرتشت‬ ‫نيز وجود داشت و ايرانيان معتقد بودند در هزاره سوم سوشيانت ظهور خواهد كرد اين اعتقاد با اكثر آيين هاي ايراني قبل از‬ ‫اسالم آميخته بود و در دوران قيام سنباد ‪،‬در ميان انبوه زرتشتيان خراسان كه ابو مسلم را دوست داشتند پراگنده بود ‪ .‬سنباد با‬ ‫استفاده از اين اعتقاد به بسيج مردم خشمگين عليه خالفت عباسي پرداخت و ندا سر داد كه ابو مسلم بازخواهد گشت‪.‬سنباد ري‬ ‫ونيشابور و قومس را تسخير كرد ووالي ري ابو عبيده را كشت ‪ .‬در جريان تسخير ري جمعي از سپاهيان ابو عبيده با او همراهي‬ ‫كردند‪ .‬شمار نيروهاي سنباد در اين هنگام به صد هزار تن رسيده بود ‪ .‬در اين هنگام منصور نيرويي گران به فرماندهي جمهور‬ ‫دو لشكر درحوالي ساوه به هم رسيده جنگ را آغاز كردند ‪ .‬در اين جنگ شكست در نيروي ابن مرار عجلي به مقابله او فرستاد‬ ‫سنباد افتاد و شصت هزار تن از نيروهاي سنباد كشته شدند ‪ .‬سنباد خزاين ابو مسلم را كه با او بود برداشته و به طبرستان عقب‬ ‫نشيني كرد و سرانجام به دست شخصي به نام لونان طبري كشته شد ‪.‬سر او رابا پيكي بنام فيروز به درگاه خالفت فرستاده و‬ ‫فرزندانش را به غالمي فروختند ‪.‬نوشته اند اسپهبد خورشيد شاهزاده طبرستان كه در آن روزگار استقالل داشت از قتل سنباد‬ ‫بسيار غمگين شد ‪.‬آخرين جنگ سنباد و نيروهاي خليفه آنقدر شديد و خونين بود كه تا سال ‪ 344‬هجري آثار كشته گان و‬ ‫استخوانهاي مقتولين جنگ اينجا و آن جا قابل رؤيت بود»‪.324‬‬ ‫داکتر حسين زرين کوب در کتاب دو قرن سکوت می نويسد که ‪ « :‬سنباد کی بود ؟ اگر آنچه مورخان مسلمان ‪ ،‬که در همه حال‬ ‫از تعصب خالی نيستند ‪ ،‬در باره او نوشته اند درست باشد در قيام او جز يک طغيان تند بر ضد خليفه تازی و جز يک حس‬

‫‪130‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫انتقام جويی از آدم کشان عرب چيزی نمی توان يافت ‪ .‬اما امعان نظر در علل و نتايج حوادث ‪ ،‬اين نکته آشکار می گردد که قيام‬ ‫او خيلی بزرگتر از آنچه در تاريخها نوشته اند بوده است ‪ .‬نفرت از جور وعصيان بر ضد جباران بيشتر از حس انتقام و کينه‬ ‫جويی روح اين پهلوان را گرم می کرده است ‪ .‬نهضت خون آلود و گرم او که بيش از هفتاد روز طول نکشيد برای کسانی که‬ ‫پس از او بر ضد ستمکاران تازی قيام کردند سرمشق زنده يی بود ‪ . .‬در باره کيفيت آشنايی او با ابو مسلم نوشته اند ‪ { :‬چون‬ ‫ابومسلم را ابراهيم امام به خراسان فرستاد از نيشابور می گذشت‪ ،‬به خان سنباد فرود آمد ناگاه ابو مسلم به مهمی بيرون رفت و‬ ‫چهار پای خود را بر در محکم بسته بود چهار پای آواز کرد و در خان بکند چون ابومسلم بازگشت مردم خانش بگرفتند که در‬ ‫خان را نيک کن و اين غوغا به سنباد رسيد ‪ ،‬چون در ابو مسلم نگاه کرد و آن شکل را ديد در يافت که اورا شأنی خواهد بود ‪.‬‬ ‫ايشان را زجر کرد و ابو مسلم را به خانه برد و چند روز مهمان کرد ‪ .‬بعد از آن حال پرسيد ‪ ،‬ابو مسلم اظهار نمی کرد ‪ ،‬سنباد‬ ‫گفت با من بگوی که من راز تو نگاه دارم ‪ ،‬لبو مسلم شمه يی بگفت ‪ .‬سنباد گفت فراست اقتضای آن می کند که تو اين عالم بهم‬ ‫زنی و عرب را از بيخ بر اندازی } منابع قديم ‪ ،‬همه از سابقه دوستی سنباد با ابومسلم ياد کرده اند ‪ ،‬طبری و ديگران او را از‬ ‫پرورده گان و برکشيده گان ابو مسلم خوانده اند و خواجه نظام الملک در سياستنامه نيز در اين باب نوشته است { رئيسی بود در‬ ‫نيشابور گبر سنباد و با ابومسلم حق صحبت قديم داشت او را بر کشيد ه بود و سپهساالری داده ‪ } . . .‬و در همه حال از کتبها ‪،‬‬ ‫بخوبی بر می آيد که سنباد قبل از آنکه به خونخواهی ابو مسلم قيام کند سابقهء دوستی با او داشته است ‪ .‬با اين همه انتفام ابو‬ ‫مسلم در اين نهضت بهانه بود و سنباد می کوشيد خاطره دالوران قديم را در دل ايرانيان ستم کشيده و کينه جوی زنده نگهدارد و‬ ‫نقرت و دشمنی با تازيان را در مردم خراسان تازه تر کند‪.‬‬ ‫چون خبر ظهور سنباد به سمع ابو جعفر رسيد ‪ ،‬جمهور بن مرار را با لشکری سنگين در دفع او نامزد کرد ‪ .‬نوشته اند که در‬ ‫اين نبرد از ياران سنباد چندان کشته شده که تاسال سيصد هجری آثار کشته گان در آن مکان باقی مانده بود ‪ .‬بدينگونه بود که با‬ ‫خشونت کم نظيری نهضت سنباد را فرونشاندند ‪ . . . .‬قيام خونين و کوتاه او به زودی فرو نشست اما شعله يی که او بر افروخت‬ ‫به زودی آتش سوزانی گشت و زبانه های آن کاخ بيداد خلفا را قرنها فرو ميسوخت ‪321 » .‬‬ ‫مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران می نويسد ‪:‬‬ ‫« ياران سنباد بيشتر ازفرق مترقی مذهبی و کسانی بودند که با افکار مزدک و خرم دينان آشنايی داشتند ‪.‬‬ ‫خرم دينان دارای پرچم سرخ بودند و دامنهء قيام آنها خراسان و طبرستان را فراگرفت‪ .‬بنی عباس با زحمت زياد موفق شدند اين‬ ‫قيام ها را بخوابانند ‪ .‬در طی اين مبارزات سنباد شکست خورد و شصت هزار تن کشته داد و خود او در شهر ری مقتول گرديد‬ ‫و بچه هايش را به غالمی فروختند ‪ .‬پس از شکست او پيروانش آرام ننشستند بلکه به طور مخفی ‪ ،‬کار او را ادامه دادند‪322 » .‬‬ ‫يکی ديگر از جنبش هايی که در خراسان به گمان اغلب در زمان امارت ابوداوود ‪ ،‬پس از مرگ ابومسلم به وقوع پيوست و عليه‬ ‫سيطره اعراب درفش بر افراخت جنبش اسحاق ترک است ‪ .‬در منابع چون ابن اثير و طبری ‪ ،‬تفصيل از اين جنبش داده نشده‬ ‫است ‪ .‬داکتر زرين کوب درکتاب تاريخ ايران بعد از اسلالم هم اشاره به اين جنبش دارد ‪ .‬دانشمند ايرانی آقای اسماعيل وفای‬ ‫‪ .‬يغمايی می نويسد ‪. :‬‬

‫جنبش اسحاق علیه اعراب ‪:‬‬ ‫از ديگر كساني كه پس از قتل ابو مسلم به خونخواهي او پرچم شورش برافراشت يكي از ياران ابو مسلم به نام اسحاق است كه به‬ ‫نوشته ابن نديم در الفهرست از نسل زيد ابن علي بود و پس از قتل ابو مسلم به ماوراالنهر رفت و در آن ديار مردم را به‬ ‫خونخواهي ابومسلم خواند ‪.‬متاسفانه در كشاكش حوادث و شورشهاي آن روزگار از شورش اسحاق و سرنوشت اواطالعات‬ ‫دقيقي در دست نيست ‪ .‬نوشته اند بدين علت او را ترك ميناميده اند كه در دوران ابومسلم پيك مخصوص او در رابطه با تركان‬ ‫بوده است ‪ .‬شورش اسحاق رنگ ملي و مذهبي داشت واز لحاظ جهان بيني در وجه غالب به آيين زرتشت اتكا داشت‪ .‬اسحاق با‬ ‫توجه به كثرت زرتشتيان مي گفت ‪ :‬ابو مسلم از فرستاده گان زرتشت بود و زرتشت نمرده است و بار ديگردرنمودي ديگر‬ ‫ظهور خواهد كرد و ايران را نجات خواهد داد ‪ .‬از آنچه كه در باره او گفته اند و نوشته اند اين نتيجه به دست ميآيد كه اسحاق‬ ‫كوشش ميكرده است با هر گروه و دسته يي بر مبناي اعتقادات خودشان صحبت كند و آنها را بر انگيزاند و همين باعث شده است‬ ‫‪ .‬در گروهها و فرقه هاي مختلف رنگ ببازد و حكايت شورش او با افسانه هايي كه پيرامون او ساخته اند در آميزد» ‪323‬‬

‫‪131‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫« اين اسحاق ترک که بعضی او را از نسل زيد بن علی و مدعی امامت پنداشته اند ‪ ،‬ظاهرآ مردی بود عامی و از ياران ابومسلم‬ ‫‪ .‬ابو مسلم او را به ماورالنهر فرستاده بود و او چون يک چند در بين ترکان آنحدودزيسته بود لقب ترک يافته بود ‪ .‬وی بعد از‬ ‫کشته شدن ابو مسلم باز به ماورالنهر رفت‪ .‬در آنجا رزاميه و بو مسلميه را که از هواداران ابو مسلم بودند و ظاهرآ خالفت را‬ ‫بعد از سفاح حق ابومسلم می شمردند و او را نيز زنده می دانستند گرد آورد ‪ .‬حتی بعضی از مزديسنان نيز که در آن حدود بودند‬ ‫به وی پيوستند ‪ .‬گويند اسحق نزد اينان چنان فرا می نمود که فرستادهء زرتشت نيز هست ‪ .‬در هر حال روايات در مورد او‬ ‫سخت آشفته است ‪ .‬اما پيداست که ياران او بيشتر مسلميه ء ماوالنهر بودند و در اين شورش می خواستند خشم و نارضايتی خود‬ ‫را از واقعه ابومسلم نشان دهند‪ .‬چنانکه راونديه نيز که چند سال بعد بر منصور شوريدند ‪. 324».‬‬

‫شورش راوندیان‬ ‫راونديان گروهی از مردم خراسان بودند که به بهانه قتل ابو مسلم تاکتيکی را به کار بردند تا توانستند خود را به قصر‬ ‫ابومنصور برسانند که او را به انتقام خون هزاران خراسانی بکشند ‪ . ..‬اسماعيل وفا يمغمايی مينويسد ‪:‬‬ ‫« راونديان از كساني بودند كه در جريان شورش عليه امويان از ياران ابو مسلم بودند ‪.‬در تاريخ تحوالت اجتماعي تاليف‬ ‫مرتضي راوندي اشاره شده است كه فرقه راونديه از فرقه هاي شيعه عباسي بود كه در نقاط شرقي ايران ريشه گسترده بود ‪.‬‬ ‫اينان اكثرا از نجيب زاده گان و دهقانان خراساني بودند كه پس از قيام زيد در شمار ياران ابومسلم در آمدند ‪ .‬راونديان نخستين‬ ‫كساني بودندكه جامه سياه پوشيدند و به نام مسوده معروف شدند ‪ .‬راونديان پس از قتل ابومسلم در صدد بر آمدند انتقام خون ابو‬ ‫مسلم را بگيرند ‪ .‬براي اينكار نقشه ء شگفت طرح كردند وبه هاشميه مقر خليفه آمدند و ندا در ندا افگندند كه خليفه خداي ماست‬ ‫و گردا گرد قصر او شروع به طواف كردند ‪ .‬اين نوع عقايد در آن روزگار با و جود غاله ومكاتب عجيب و غريبشان چندان‬ ‫تعجب آور نبود ‪ .‬راونديان ندا در دادند كه خليفه خداي ماست و بايد او را سجده كنيم‪ .‬كارهاي راونديان شهر را دچار آشفته گي‬ ‫كرد ‪ .‬خليفه دستور داد شماري از راونديا ن را دستگير كنند و به زندان افگنند ‪ .‬در جريان زد و خورد دويست تن از راونديان‬ ‫كشته شدند وشماري دستگير گرديدند‪ .‬كار شورش باال گرفت و شورشيان به بهانه دفن مرده تابوتي بر دوش گرفتند و چون به‬ ‫مقابل زندان رسيدند تابوت را به زمين كنده با انبوه مشايعين به زندان و سپس قصر خليفه حمله ور شدند ‪ .‬اوضاع چنان آشفته‬ ‫بود و خليفه چنان در محاصره ششصد تن از شورشيان قرار گرفته بود كه نزديك بود كشته شود ‪ .‬در گرماگرم جنگ شورشيان ــ‬ ‫به نقل طبري ــ عثمان ابن نهيك قاتل ابو مسلم را آماج تير كردند و كشتند ‪ .‬در لحظاتي كه كار بر خليفه سخت شده بود سپاهيان‬ ‫كمكي رسيده و با كشتار سخبت خليفه را نجات دادند ‪ .‬راونديان بعد ها از شکل يک نيروی مبارز در آمده و به يک نحله و‬ ‫مکتب اعتقادی صرف تبديل شدند و به کار تبليغی عليه دستگاه خالفت پرداختند ‪ .‬اعتقادات آنان ترکيبی بود از آراء مزدک و‬ ‫اعتقاد به قبول تناسخ ‪ .‬راونديان به تصريح طبری تا آغاز قرت چهارم ه وجود داشتند و به عنوان ملحد و زنديق تحت تعقيب و‬ ‫آزار قرار داشتند‪325 » .‬‬ ‫‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که راونديان « قومی از خراسان بودند » تفسير چگونه گی حمله اين رادمردان خراسانی بر‬ ‫دژ دژخيم اعراب ابومنصور‪ ،‬در تاريخ طبری و الکامل ابن اثير مفصل ذکر است ‪ .‬داکتر حسين زرين کوب در کتاب دو قرن‬ ‫سکوت به نقل از تجارب السلف تاليف هندوشاه ابن سنجر بن عبدهللا نخجوانی می نويسد ‪:‬‬ ‫« شگفت تر از همه ء اين جنبش ها نهضت راونديان است که در ظاهر از عالقه به منصور دم می زدند اما در واقع مخصوصآ‬ ‫بعد از واقعهء ابو مسلم قصد هالک منصور داشته اند ‪ .‬در حقيقت ابن جنبش کوششی بوده است برای آنکه منصور را غافلگير‬ ‫کنند و همانگونه که خود ابومسلم به خدعه و فريب هالک شد‪ ،‬آنها نيز او را به تدبير و نيرنگ هالک کنند ‪ .‬داستان اين واقعه را‬ ‫در تاريخها آورده اند و بدينگونه که اين جماعت از اهل خراسان بوده اند ‪ 326 » . . .‬به نظر می آيد که از اين چند جنبشی که‬ ‫نام برديم همه در زمان امارت ابوداوود و عبدالجبار بن عبدالرحمن بر خراسان اتفاق افتاده باشد ‪ .‬در تاريخ طبری و الکامل ابن‬ ‫اثير و ديگر تواريخ نوشته شده است که ابوداوود که از سوی خليفه منصور به امارت خراسان تعيين گرديد ‪ ،‬پس از مدتی که تازه‬ ‫جنبش سپيد جامه گان (قيام المقنع) در حال شکل گيری و آماده گی بود اولين کاری که کردند ابو داوود را به قتل رساندند ‪ .‬در‬ ‫تاريخ طبری آمده است که ‪ « :‬در خراسان کسانی از سپاهيان بر ابو داوود ‪ ،‬خالد بن ابراهيم ‪ ،‬که از جانب ابو جعفر عامل آنجا‬ ‫بود تاختند‪326 » .‬‬

‫‪132‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ابن اثير هم عين گزارش را می دهد ‪ ،‬اما در زين الخبار گرديزی نوشته شده است که ‪ « :‬او را سپيدجامه گان بکشتند ‪ ،‬و آن‬ ‫طبقه که مر او را بکشتند از قوم سعيد جواله بودند ‪ ،‬آخر قوم ابوداوود ( اعراب) آن همه بگرفتند و بکشتند ‪ ،‬و سعيد جواله که‬ ‫رئيس آن قوم بود ‪ ،‬نيز گرفته شد ‪ ،‬و او را با ايشان بکشتند‪324 » .‬‬ ‫پس از ابو داوود ‪ ،‬خليفه اعراب ابو منصور ‪ ،‬عبالجبار را به فرنانداری خراسان تعيين ميدارد ‪.‬‬ ‫ستمگری عبدالجبار بن عبدالرحمن ‪:‬‬ ‫پس از آنکه مردم خراسان عوامل بيگانه يعنی اعراب مسلمان را به سزای اعمالش می رسانند ‪ ،‬خليفه اعراب مسلمان ابو‬ ‫منصور يکی از رجال برجسته دربار خويش عبدالجبار را به خراسان می فرستد‪ .‬اين عبدالجبار بگونهء که يعقوبی می تويسد‬ ‫رئيس پليس سفاح بود ‪ .‬او همين که پای به خراسان می گذارد ‪ ،‬شروع می کند به قتل و کشتار مردم و غارت و چپاولگری‪ .‬در‬ ‫تاريخ الکامل ابن اثير نوشته شده است که ‪ « :‬چون منصور او را بر خراسان گماشت ‪ ،‬آهنگ جان فرماندهان کرد و برخی را‬ ‫کشت و برخی را به زندان افگند »‪322‬‬ ‫‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته شده است که ‪ « :‬ابو جعفر ‪ ،‬عبدالجبار بن عبدالرحمان را حکومت خراسان داد ‪ ،‬پس برادر خود‬ ‫عمر بن عبدالرحمان را به جای خويش رئيس پليس گذاشت و مغيرة بن سليمان و مجاشع بن حريث را کشت و در تعقيب شيعيان‬ ‫بنی هاشم بر آمد و از آنان کشتاری عظيم کرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد و آنها را مثله می کرد ( دست و پا و گوش و بينی‬ ‫) و می بريد ) » ‪334‬‬ ‫در زين الخبار گرديزی از ستم او و لشکريان عربش بر مردم کشور ما خراسان چنين ياد گرديده است ‪ « :‬عبدالجبار به مرو آمد‬ ‫با چهل استربريد و دبيرش معاويه نام داشت ‪ ،‬با او بود‪ .‬پس عبدالجبار به خويشتن غره شد و به منصور نامه نوشت تا عيال و‬ ‫فرزندان او را به خراسان فرستند و منصور بفرستاد ‪ .‬و عبدالجبار قصد خالف کرد و خراج مرو بلخ و بسيار از شهر های‬ ‫خراسان زيادت کرد و نشابور مر خواهر زادهء خويش خطلب بن يزيد را داد ‪ .‬خطاب سيرت بد گرفت و ستمها کرد بر مردمان‬ ‫‪ .‬و رعايا پيش منصور از وی شکايت کردند و منصور سوی عبدالجبار نامه نوشت تا خطاب را پيش او فرستد ‪ ،‬نفرستاد و عذر‬ ‫آورد و خالف کرد ‪331 ».‬‬ ‫‪ .‬عبدالحی حبيبی در حاشيه زين الخبار گرديزی به نقل از ( اال عالم ) می نويسد‪ «:‬که اين عبدالرحمان بسا از خراسانيان را به‬ ‫تهمت طرفداری آل علی بکشت »‪332‬‬ ‫به نوشته طبری و ابن اثير سرانجام عبدالرحمن پس ازکشتار بيدريغ مردمان و دريافت غنايم بسيار و ثروت هنگفت نخواست که‬ ‫اطاعت خليفه نمايد و به نزد او رود و خمس بدهد‪ ،‬بنآء اعالم استقالل کرد وبر عليه خليفه برخاست ‪ .‬ابو منصور پسرخويش را‬ ‫برای سرکوبی عبدالرحمن به خراسان فرستاد و فرمانداری خراسان را نيز به وی داد‪ .‬آن گونه که از تاريخ طبری بر می آيد که‬ ‫عبدالرحمن جبار را در اثر ظلم و ستم که بر مردم خراسان نموده بود ‪ ،‬همين که مردم دريافتند که برخی از اعراب طرفدار خليفه‬ ‫نيز بااو آماده جنگ اند پيش از آنکه لشکريان خليفه به او دست يابند ‪ ،‬مردم او را به سزای اعمال اسالميش ميرسانند ‪ .‬در تاريخ‬ ‫طبری نوشته شده است که ‪ « :‬محمد مهدی سوی عبدالجبار روان شد و خازم بن خزيمه را پيشاپيش فرستاد‪ .‬وقتی خازم سوی‬ ‫عبدالجبار روان شد و خبر به مردم مرورود رسيد از ناحيه خويش سوی عبدالجبار رفتند و با وی نبرد آغاز کردند و نبرد سخت‬ ‫کردند که عبدالجبار هزيمت شد‪333 » .‬‬ ‫بدينگونه مالحظه می شود که مردم کشور ما از کوچکترين روزنه يی برای گرفتن انتقام خويش از اعراب مسلمان استفاده می‬ ‫بردند و چنانکه از تواريخ برمی آيد نمی خواستند دين خدا پرستانهء خود را با دين اسالم عوض کنند ‪ ،‬و جبونانه سيطره اعراب‬ ‫مسلمان متجاوز را قبول دارند ‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته است که در زمان مهدی ‪ « :‬مردم طالقان شورش نمود ‪ ،‬پس عمر بن‬ ‫عالء را بر سر آنان فرستاد و او طالقان و دنباوند وديلمان را فتح کرد و از ديلم اسيرانی بسيار گرفت سپس رهسپار طبرستان شد‬ ‫‪.‬‬ ‫منصور موالی اميرالمومنين ليث را به سوی فرغانه فرستاد و پادشاهش در آن روز ( فران بن افراکفرن) بود و در شهری به‬ ‫نام کاشغر منزل داشت ‪ .‬پس با آنان سخت جنگيد تا آنکه پادشاه فرغانه خواستار صلح شد و ليث بر مال بسيار با او صلح کرد ‪.‬‬ ‫پادشاه فرغانه مردی را از اصحاب خود به نام ( باتيجور ) نماينده فرستاد و ليث اسالم را بر او عرضه کرد ‪ ،‬ليکن از پذيرفتن‬ ‫اسالم امتناع ورزيد و تا مهدی پيوسته به زندان بود و گفت ‪ :‬با پادشاهی که مرا فرستاده است خيانت نمی کنم ‪334 ».‬‬ ‫مردم کشور ما خراسان نه تنها که در داخل کشور بلکه در هرجايی که بودند و در هر کشوری ديگری که بودند ‪ ،‬از ستم که‬ ‫اعراب بر زن ومرد هموطن شان رواميداشتند ‪ ،‬غافل نبودند ‪ ،‬و هر آن مانند پلنگ زخم خورده يی در کمين بودند که صياد‬

‫‪133‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫نابکاررا در کجا خون بريزند ‪ ،‬و انتقام همتباران و همکيشان خود را بگيرند ‪ .‬چنانچه در تاريخ يعقوبی گزارشی از مردم‬ ‫خراسان را که در قيروان بودند چنين ميخوانيم ‪ . . . « :‬محمد بن اشعث رهسپار قيروان شد و جز اندک زمانی آرام نگرفت که‬ ‫هاشم ين اشتاخنج خراسانی بروی خروج کرد و کسانی از سپاهيان و مردم خراسان که آنجا بودند با وی همراه شدند تا محمد را‬ ‫از شهربيرون کردند و مردی را به نام عيسی بن موسی خراسانی بر خويش حکومت دادند‪ 335 » .‬از مال حظه تاريخ بر می‬ ‫آيد که در زمانی که مهدی پسر جعفر منصور امارت خراسان داشت ‪ ،‬مردم هرات و تالقان و بلخ بر عليه اعراب مسلمان به پا‬ ‫خاسته بودند‪ .‬در زين الخبار گرديزی نوشته شده است خازم که از طرف مهدی برای جنگ عليه عبدالجبار تعيين شده يود پس از‬ ‫پيروزی بر لشکر عبدالجبار ‪ « :‬حرب بن زياد را به هرات و تالقان فرستاد و حسن بن حمران را به بلخ و زم و آموی فرستاد‪» .‬‬ ‫‪336‬‬ ‫ابو منصور پس ازآن که مهدی پسر خود را به وليعهدی بر می گزيند ‪ ،‬خراسان را به ابوعون عبدالملک بن يزيد می دهد ‪.‬‬ ‫عبدالملک بن يزيد چنانکه گرديزی می نويسد هفت سال بر خراسان حکومت راند و آنچه توانست به نفع عباسيان و تمويل خزاين‬ ‫اعراب مسلمان سعی نمود‪ .‬در تاريخ ها نوشته نشده است که علت چه بوده است که جعفر منصور او را از زمامداری خراسان‬ ‫معزول ميدارد و به جای آن اسيد بن عبدهللا را بر می گزيند‪.‬‬ ‫ستمگری اسید بن عبدهللا در خراسان‪:‬‬ ‫به نوشته زين الخبار گرديزی « به روزگار امارت او به خراسان استادسيس بادغيسی بيرون آمد » ‪.‬‬ ‫قيام دليرانه مردم خراسان به رهبری استادسيس زمانی آغاز می گردد که هنوز خون هزاران شهيد راه مقاومت بر عليه تازيان‬ ‫متجاوز مسلمان بر زمين خراسان نخشکيده است ‪ .‬در تمام تواريخ از قيام استادسيس ياد به عمل آمده است ‪ .‬در تاريخ الکامل ابن‬ ‫اثير و طبری مفصل اين رويداد عظيم ملی که بر پايه احيای فرهنگ و آيين مردم افغانستان مانند جنبش سنباد به راه افتاده بود ‪،‬‬ ‫ذکر به عمل آمده است ‪ .‬ما دراين جا پژوهش روان شاد عبدالحی حبيبی را که جامع همه ء آن گزارشها است به نقل می گيريم که‬ ‫می نويسد ‪:‬‬ ‫قیام استادسیس هراتی بر ضد اعراب ‪:‬‬ ‫« خليفه منصور عباسی که دستش به خون خراسانيان آلوده بود ‪ ،‬رجال کاری و بسيار معتمد دربار را بار ها به اين سرزمين‬ ‫فرستاد ولی برخی کشته و جمعی فراری شدند‪ ،‬شورش های آزادی طلبی مردم دوام کرد و در سلسله اين شورش ها جنبش‬ ‫استادسيس از نظر فکری و انقالبی مهم و بی نظير بود ‪.‬‬ ‫استادسيس از اهل بادغيس هرات بود و در اين حرکت رفقی بنام ( حريش سيستانی) هم داشت و از مردم هرات و بادغيس و‬ ‫سيستان و ديگر واليات خراسان سه صد هزار مرد جنگی به دور ايشان فراهم آمدند و در سنه ‪ 154‬ه بر تمام خراسان مسلط‬ ‫شدند ‪ ،‬و اجثم ( نماينده اعراب) را با جمعی از سرهنگان لشکری بکشتند ‪.‬‬ ‫چون خبر اين شورش خطر ناک به خليفه منصور رسيد ‪ ،‬خازم بن خزيمه را که پيش پسرش المهدی در نشابور خراسان بود به‬ ‫سر کوبی استادسيس فرستاد ‪ .‬در اين وقت والی خراسان اسيد بن عبدهللا در سنه هه بمرد و چون خازم به حواشی خراسان‬ ‫رسيد ‪ ،‬از جمله ‪ 22‬هزار لشکريان خويش ‪ ،‬شش هزار مرد جنگی نخبه را بر گزيد و با ايشان دوازده هزار مرد کاری ديگر را‬ ‫هم ضم ساخت که قيادت ايشان را بکار بن مسلم عقيلی داشت و در ميمنه هثيم بن شعبه و در مسير ه نهار بن حصين شعدی و‬ ‫ترار خدايکی از فرزندان ملوک خراسان در ساقهء لشکر واقع بود و پرچم داران ايشان هم زبرقان و بسام بودند ‪.‬‬ ‫تعبيه عسکری و استحکام خندق و اسلحه و ديگر ترتيبات لشکر عرب در نهايت مهارت بود و عالوه برين به تبليغات لشکری هم‬ ‫توسل جستند و در هنگاميکه حريش سيستانی سر گرم تدابير دفاعی بود ‪ ،‬آوازه ء ورود لشکريان تازه دم تخارستانی را هم به‬ ‫گوش جنگاوران استادسيس رسانيدند‬ ‫مقاومت خراسانيان در نهايت مردانه گی بود و جنگی صعب در گرفت و در حاليکه در حدود هفتاد هزار نفر در ميدان جنگ سر‬ ‫داده و ‪ 14‬هزار هم اسير شده بودند لشکريان استادسيس شکست خورد ند و خازم چهار هزار اسير را گردن زد و خود‬ ‫استادسيس با کمی از همراهان به کوهی پناه جستند‪ ،‬تا که باالخره با فرزندان و خويشاوندان خود گرفتار آمد‪ .‬و اين شورش در‬ ‫سنه ‪ 151‬هه خاتمه يافت‪ .‬کاروان از خويشاوندانش به بغداد فرستاده شد واو را در بغداد بکشتند و لی دودمانش در آنجا باقی‬ ‫ماند و دخترش مراجل يا مرجيله را هارون رشيد به زنی گرفت که اين زن بادغيسی مادر مامون خليفه عباسی باشد ‪336 » .‬‬ ‫مردم با شهامت کشور ما خراسان با چنين شهامت و مردانه گی در تقابل با اعراب مسلمان متجاوز قرار داشتند و سر و جان‬ ‫می باختند و از شرف ملی و آيينی و فرهنگ خويش دفاع می نمودند و هرگز هم دروغها و ترفند های دينی اعراب تا چندين‬

‫‪134‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قرن پس از تجاوز ايشان با وجود تسلطی که داشتند ‪ ،‬نتوانسته بودند مردم کشور خراسان را زبون بسازند ودين فرهنگ شان را‬ ‫از ايشان بگيرند‪.‬‬ ‫جعفر منصور خليفه تازی چنانکه در تاريخ گرديزی نوشته شده است ‪ ،‬بعد از اسيد بن عبدهللا ‪ ،‬عبده بن قديه و پس از هفت‬ ‫ماه حميد بن قحطبه را فرمانداری خراسان بخشيد ‪.‬‬ ‫ستمگری حمید بن قحطبه ‪:‬‬

‫در زمان حميد بن قحطبه است که ابو منصور می ميرد و مهدی پسر او به خالفت می نشيند‪ .‬مهدی نيز امارات خراسان را به‬ ‫حميد قحطبه واميگذارد‪ .‬مهدی از جمله خلفايی بود که دشمنی سخت با زنادقه می ورزيد ‪ .‬قبآل ما راجع به زنديقان معلومات دايم ‪.‬‬ ‫پيروان مانی و مزدک و هر آن کسی که دين و آيين و هرکسی را که خدا پرست بودند و بر راستی و درستی عقيده داشتند و از‬ ‫دين و فرهنگ خويش در مقابل ترفند های اعراب دفاع می کردند زنديق گفته به قتل می رساندند‪ .‬شيوه يی که تا به امروز هم از‬ ‫سوی اعراب مسلم و مزدوران دين و فرهنگ اعراب متجاوز مسلمان در کشور ما ادامه دارد‪.‬‬ ‫مهدی به وسيله مزدوران خويش و خود نيز در کشتار به ويژه فرهنگيان آن زمان دريغ نمی داشت که از جمله يکی هم قتل صالح‬ ‫بن عبدالقدوس بود‪ .‬در تاريخ يعقوبی نوشته شده است که ‪ « :‬مهدی در تعقيب زنديقان و کشتن آنها اصرار ورزيد تا آنکه مردم‬ ‫بسياری را کشت ‪.‬صالح بن عبدالقدوس را نيز نزد وی آوردند و از او توبه خواست و توبه کرد ‪ .‬اما چون از نزد مهدی بيرون‬ ‫شد اين گفتار او را به مهدی رساندند ‪:‬‬ ‫واشيخ ال يتراخالقه ــــ حتی بواری فی ثری و مسه‬ ‫{ پير مرد خو های خود را رها نمی کند تا آنکه در زير خاک نمناک گورش پنهان کرده شود } پس مهدی او را باز خواست و‬ ‫گفت ‪ :‬بازهم چنين می گويی ؟ و گردنش را زد و از وی توبه نخواست ‪334 » .‬‬ ‫در کتب تواريخ از تبار صالح بن عبدالقدوس تذکرات روشن به عمل نيامده ‪ ،‬اما به گمان نزديک به يقين او بايد از موالی‬ ‫خراسان بوده باشد‪ .‬يکی ديگر از کسانی که در زمان مهدی به جرم آزاد انديشی و نيک آيينی به قتل می رسد مردی شاعر و‬ ‫اديبی است از تخارستان‪ .‬که از او جا دارد به گونه جداگانه ياد نمود ‪.‬‬

‫بشار بن ُبرد تخارستانی‪:‬‬

‫سخن از آفتابينه ذات مردی است که نابينا زاده شد ؛ ولی بر بلندای زمان ديدبان همهء مردمی ها و نامردمی ها بود و‬ ‫رخش سواران را تا پياده گان از دور ها می شمرد و به خاطر ميداشت‪.‬‬ ‫و يا به ستايش ديگرسخن ازمردی ستاويز نشين واژه های موزون است که به گفتهء نجم بن النطاح در کتاب هارون بن علی بن‬ ‫يحيی ‪ « :‬در بصره هيچ مرد و زن غزلخوان و عاشق پيشه يی نبود مگر اينکه شعر بشار را زمزمه می کرد و هيچ زن نوحه‬ ‫گر يا خواننده يی نبود جز اينکه با شعر بشار نان می خورد و هيچ محتشم و صاحبمقامی نبود که از هجاء او نمی شکوهيد و‬ ‫بيمناک نبود‪332 » .‬‬ ‫و هم سوگوارانه و درد آلوده ‪ ،‬سخن از تخارستانی مردی ستايشگر تخارستان است که نه در تخارستان زاده شده و نه در‬ ‫تخارستان بود و نه در تخارستان اززنده گی پياده شد و نه تخارستانی های امروزين او را می ستايند و نه می شناسند‪ .‬و ای داد‬ ‫و بيداد که بر عکس نواده گان تبار آن ستايندهء تخار و تخاريان امروز بر گور جالدن آن نياکان فـلک همت خويش گل می‬ ‫پاشند و نذر روايی حاجت می دهند‪ .‬بر گور آنهايی که امکان آوردند تا به دستور اميرالمومنين مهدی عباسی جالدان او بشار را‬ ‫« آنقدر تازيانه زدند که زير شکنجه در گذشت و بعد هم جنازه اش را به شط انداختند ‪ .‬تن بی جانش را امواج به ساحل بصره‬ ‫افگند و کسانش آن را از آب گرفتند به خاک سپردند ‪ .‬در جنازه او هيچ کس نبود تنها يک کنيزک سياه سندی او که عربی هم‬ ‫درست نمی دانست پشت تابوت زاری می کرد و می گفت ‪ :‬واسيدا ! واسيدا ! » ‪344‬‬ ‫در باره نام و نسب بشار « حسن بن علی از محمد بن قاسم بن مهرويه از غيالن شعوبی روايت کرده است که نسب بشار به‬ ‫گشتاسب بن لهراسب می رسد ‪ .‬جد او يرجوخ را مهلب بن ابی صفره از تخارستان به اسارت گرفته بود‪ ،‬کنيت بشار ابو معاذ و‬ ‫در قرن دوم هجری به سالهای ‪ 25‬يا ‪ 26‬هه در بصره تولد يافته است » ‪341‬‬

‫‪135‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫زمانی که خانواده بشار در اسارت اعراب در می آيد ‪ ،‬امارت خراسان را حجاج بن يوسف ثقفی از سوی عبدالملک بن مروان‬ ‫به عهده داشت و اين زمانی است که ماهيان سبز دريای جيحون و سيحون به خون مردمان خراسان که با شمشير اعراب ريخته‬ ‫می شد شنا می نمودند‪ .‬دوران حجاج بن يوسف دوران شقاوت تاريخ و دوران آغاز ضاللت نا خواسته و نا سگاليده مردمان‬ ‫اين آن روزگارانی‬ ‫خراسان زمين است‪.‬‬ ‫است که اعرا ب باديه به جان و مال مردم خراسان در افيده بودند و برای آنکه مال و ناموس مردم را حالل خويش ساخته باشند ‪،‬‬ ‫تا می توانستند مردمان را قتل می کردند که اموال آنها را به نام غنيمت صاحب شوند و دختران و زنان و پسران شان را به‬ ‫کنيزی و غالمی بگيرند و ببرند و بفروشند ‪ .‬نه تنها اين‪ ،‬بلکه می کشتند و می بردند تا شهر را از بوميان خالی بسازند و خود به‬ ‫خانه و ديار آنها جاگزين شوند ‪ .‬با اين فتنه گری جنايتکارانه بود که امروز کسی بشار بن برد تخارستانی را نمی شناسد ؛ ولی‬ ‫بدبختانه امام قتيبه و امام يحيی تازی را در تخارستان بزرگ همه می شناسند ‪.‬‬ ‫ناببنا به دنيا آمد ‪ ،‬شگرف اينکه نابينا زاده گی او جادويی بوده برای آنکه کاج بلند جان و تن او از‬ ‫بشار بن برد تخارستانی‬ ‫ِ‬ ‫طعنه ء تبر برده گی زخم بر ندارد و در باغستان آزادی تناورانه قد بر افرازد ‪.‬‬ ‫همه روايان که در مورد زايش بشار حکايه می آورند بر اين اند که چون بشار نابينا بدنيا آمد خداوندان عربش او را آزاد نمودند‪.‬‬ ‫« يحيی بن علی منجم روايت کرد که بشار از تبار و جماعت ادريوس بن لهراسپ شاه بود و ابو معاذ کنيت داشت ‪ .‬وی و‬ ‫پدرش بردهء خيريه ء قشيريه زوجه مهلب بن ابی صفره بودند و در يکی از امالک او در بصره سکونت داشتند که خيرتان‬ ‫خوانده می شد و با ساير غالمان و کنيزان به سر می بردند ‪ .‬خيره زنی را از بنی عقيل که از نزديکان او بود به برد داد و او را‬ ‫به وی بخشيد ‪ .‬آن زن بشار را بزاد و آزاد کرد‪ .‬ليکن برد همچنان مملوک او باقی ماند ‪342 » .‬‬ ‫از روايت چنين بر می آيد که بايد زوجه مهلب ‪ ،‬برد را به يکی از زنان بنی عقيل بخشيده باشد و آن زن پس از آنکه بشار را‬ ‫بدنيا می آورد آزادش می کند و خود برد را همچنان برای خود برده نگهميدارد ‪ ،‬چنانکه دو پسر ديگر نيز از برد بنام بشر و‬ ‫بشير را نيز بدنيا می آورد‪ .‬معموأل زنان نازيبا و زشتروی و( غير قابل قبول) امرای عرب چنين می کردند و برای خود يکی‬ ‫از برده ها را می پسنديد ند و ازاو نسل گيری می نمودند ‪ .‬چنانکه مردان عرب وقتی در اثر تجاوزات خويش به کشور های‬ ‫ديگر‪ ،‬زنان و دختران را مطابق به اصول اسالم به غنيمت جنگی می گرفتند از ده تا هزار ها دختر را کنيز خويش می ساختند و‬ ‫با ايشان همخوابه گی مينمودند ‪ ..‬چنانچه که اميرالمومنين المتوکل علی هللا‬ ‫عباسی« چهار هزار کنيز داشت که با همه گی خفته بود » ‪343‬‬ ‫در حاليکه او چهار هزار کنيز هم داشته عبدهللا بن طاهر فوشنجی در زمان حکمرانی خود در خراسان ‪ « :‬چهار صد دوشيزه‬ ‫نوجوان را به خليفه بغداد از خراسان فرستاد » ‪344‬‬ ‫و بنا به روايت تاريخ« مامون رشيد خليفه مسلمين دوهزار جاريه داشت » ‪345‬‬ ‫القاهر باهلل خليفه عباسی و اميرالمومنين « يک هنگ کنيز تشکيل داد‪ . . .‬در حرمسرای الحاکم بامرهللا خليفهء فاطمی بيش از ده‬ ‫هزار کنيزو غالم خدمت می کرد و خواهر الحاکم اسيده الشريفه ‪ ،‬ست الملک هشت هزار کنيز که ‪ 1544‬آنان دوشيزه بودند و‬ ‫همينکه صالح الدين کاخ های خلفای فاطمی را تصرف کرد دوازده هزار زن در آن کاخ ها بودند که جز خليفه و فرزندانش مرد‬ ‫ديگری نداشت‪346 ».‬‬ ‫از مطالعه تاريخ بر می آيد که بيشترين کنيزان اعراب ازکشور فارس (ايران امروزی) و خراسان ( افغانستان امروزی) وسند‬ ‫بوده اند‪ .‬چون زنان اين سرزمينها صورت وسيرت فرشته را د اشتند ‪ .‬و اما امروز کسی نيست که بر ماتم آن مادران و‬ ‫خواهران پاکيزه نهاد و مهتابينه صورت سرزمين خويش که به کنيزی اعراب کشانده شدند ‪ ،‬کالم نفرين برمتجاوزين ناموس‬ ‫وطن به زبان آورند و يا حداقل صلوات آن جنايتکاران را به پاس حفظ غيرت و حرمت و مهابت ناموس به زبان نياورند‪.‬‬ ‫روايت های ديگری هم در رابطه به آزادی بشار پس از تولد از سوی اعراب نقل گرديده است ‪ .‬چنانچه گويند ‪:‬‬ ‫« ‪ . . .‬بشار و مادرش مملوک مردی از بنی ازد بودند ‪.‬او با زنی از بنی عقيل ازدواج کرد و بشار و مادرش را جزمهريه به‬ ‫او بخشيد ‪ .‬بشار کور متولد شده بود و آن زن عقيلی وی را آزاد نمود ‪346 » .‬‬ ‫اما بنا به قول داکتر ذبيح هللا صفا در تاريخ ادبيات در ايران بشار بن برد از شاهزاده گان تخارستان بوده است مولف تاريخ‬ ‫ادبيات در ايران می نويسد « ازجمله بزرگترين شعراي ايرانی که در تغير سبک شعر عربی اثر بين و آشکاری دارد بشار بن‬ ‫برد از شاهزاده گان تخارستان است که در کودکی به اسارت بميان بنی عقيل بن کعب آمد و در ميان آنان تربيت شد‪ .‬وی که‬

‫‪136‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پيشرو شعرای محدثين شمرده می شود‪ ،‬در تفاخر به نسب خود و تحقير عرب و جواری و کنيزکان و اظهار به زندقه و هجو و‬ ‫آوردن تشبيهات و استعارات دقيق و حکم و امثال مشهوراست‪344 » .‬‬ ‫اگر اين روايات درست باشد که به يقين درست هم به نظر می آيد ‪ ،‬زيرا اعراب همه را در شهر و ديارشان به قتل می رساندند و‬ ‫اشخاص سر شناس را جهت ذليل گردانيدن و خوار ساختن با خود به برده گی می آوردند ‪ .‬چنانچه که اين شهزاده تخارستانی را‬ ‫نيز وادار به گلِکاری و خشت مالی می نمايند ‪ .‬در صحفه ‪ 225‬و‪ 226‬جلد دوم کتاب االغانی در رابطه به توهين کردن اين‬ ‫شهزاده تخارستانی از سوی اعراب آمده است که ‪ « :‬حسن بن علی خفاف از بدر بن مزاحم مرا حديث کرد که پدر بشار مردی‬ ‫گلکار و خشتمال بود ‪ .‬پدرم دو خانه را به به من نشان داد که خشت آنها را او زده بود ‪ .‬وقتی حماد عجرد اين سخن را شنيد‬ ‫ابيات ذيل را در هجای بشار سرود ‪:‬‬ ‫ای پسر ُبرد ! برو گمشو ‪ ،‬چخه ‪ ،‬تو در بین مردم مثل سگی ‪ ،‬انسان نیستی‬

‫بلکه به جان خودم سوگند از سگ هم بد ترو از او به ذلت و خواری سزاوار تری‬ ‫همانا بوی خوک از بوی تو بیشتر قابل تحمل است ‪ ،‬ای پسر گلکار تنبان پوش‪».‬‬

‫و با اين حال وای به غيرت خراسانيان و به ويژه تخارستانيان که امروز هم به قبله آن بی تنبانان پابرهنه سر سجود می‬ ‫گذارندو در راه دين آنان سر و جان می دهند ‪.‬‬ ‫روايات گونا گونی که از زنده گی بشار به عمل آمده است ‪ ،‬می شود که تعبير های گوناگون نمود ‪ ،‬ولی آنچه مسلم می آيد‬ ‫اين است که خانواده بشار برده شده بوده و اعراب آنچه می خواستند با ايشان می کردند و هر چه ميخواستند به ايشان می گفتند‪.‬‬ ‫چنانکه يک هجاء و توهين يک عرب چنان روح آن بزرگ مرد تخاری را منقلب گردانيد که تا آخر عمر خويش را سر افگنده‬ ‫در برابر اعراب احساس می کرد ‪ .‬و اين توهين را ابوهاشم باهلی چنين خطاب به بشار گفته بود ‪ « :‬وقتی در رحم بودی ‪. . .‬‬ ‫بردهء من چشمانت را ترکاند ‪ ،‬پس به دنیا آمدی در حالی که نمی دانستی چه کسی چشما نت را ترکانده است ‪.‬‬ ‫آیا مادر تو ـ ای بشار ! زنی پاکدامن بود ؟ اگر اینطور بود بر گردن من است که به خانه خدا پا برهنه بروم » ‪342‬‬ ‫ابو دلف از اصمعی آورده است که بشار بعد از شنيدن اين هجا پيوسته احساس سر شگسته گی می نمود ‪354 .‬‬ ‫بشار حق داشت که احساس شرم و سر افگنده گی نمايد‪ .‬زيرا اين توهين رانمی توانست کسی باور نکند ‪ .‬اعراب اين حق را‬ ‫داشت که با کنيزان خود همخوابه شوند و اين حق را حتی قرآن هم در آيه ‪ 24‬سوره النسا برای شان داده است ‪ ،‬او می دانست‬ ‫که هزار ها دختر و زن خراسانی را اعراب از خراسان ‪ ،‬به مثابهء غنيمت جهاد آورده اند و کنيزخود و در خدمت شهوت‬ ‫قرار داده اند ‪ .‬او ميدانست که اعراب مسلمان در هنگام تجاوز و يا به عبارت ديگر جهاد در خراسان شوهران و برادران و‬ ‫پدران هزاران دختر و زن را به قتل رسانيده و به ناموس شان در خانه و کاشانه ايشان و حتی جلو چشمان فرزندان و برادران و‬ ‫پدران و شوهران شان تجاوز نموده اند‪ .‬وتجاوز به ناموس ديگران امرباالمعروف اسالم ومسلمين به شمار می آيد ‪.‬‬ ‫گفتيم بشار نا بينا تولد يافته بود ‪ ،‬ولی همه چيزی را با گوش جان و تن می ديد و احساس می کرد و آنچه را که ديگران با‬ ‫چشم می ديدند او با گوش می ديد ‪ .‬بشار خود در اين باره می گويد ‪ . « :‬االذن کالعين توفی القلب ما کانا‪.‬‬ ‫( يعنی ‪ :‬گوش هم مثل چشم هر چه هست به دل می رساند ) ‪351 » .‬‬

‫بشار بن برد تخارستانی برعالوه اينکه باچشم جان می ديد که دسته دسته از دختران و پسرکان نو جوان را اعراب‬ ‫مسلمان بر اساس اصول جهاد اسالمی خويش به دمشق و بغداد و مکه و مدينه می آوردند و به ناروا ترين اعمال ايشان‬ ‫را می گماردند و در بازارهای برده فروشان مکه و مدينه می کشاند شان ‪ ،‬بی خبر نبود از اين هم که چگونه اعراب‬ ‫مسلمان برای بدست آوردن دختران و زنان هموطنش و زر و زيور آنها مردان وطنش را قتل عام نموده بودند چنانکه ‪:‬‬ ‫« قتبيه در خراسان با مردم تالقان نبرد کرد و بسيار کس از آنها را بکشت و در دو صف چهار فرسنگی از آنها را‬ ‫بياوخت‪861 ».‬‬ ‫و بی خبر نبود که چگونه دوازده هزار از مردم تخار ‪ ،‬بلخ ‪ ،‬جوزجان و خلم را که به سرداری سردار ملی خراسان‬ ‫( نیزک) بر عليه اعراب متجاوز گرد آمده بودند و نبرد می کردند تا از ننگ و ناموس مادی و معنوی کشور خويش دفاع نمايند‬ ‫‪ ،‬اعراب فتنه گر با فتنه و نيرنگ اسالمی به بهانه صلح دوازده هزار مرد جنگی را که برای بستن پيمان صلح گرد آمده بودند به‬ ‫قتل رساندند و مال و منال و نواميس آنهارا به غنيمت گرفتند ‪353 .‬‬

‫‪137‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بشار همه جنايات اعراب را در خراسان درک می کرد و سرنوشت اسيران جنگی خراسان را که به جزيرةالعرب آورده می شدند‬ ‫با گوش جان می ديد ‪ .‬اما او با چشمان نابينای خويش چه می توانست بکند‪ .‬تنها يک چيز از او ساخته بود و بس ‪ .‬نفرت وا‬ ‫نزجار ازعرب و آئين عرب ‪.‬‬ ‫بدين لحاظ بود که هشيارانه سعی داشت ماهيت اصلی اعراب را هنگاميکه ميخواستند بر اسيران عجمی فخر فروشی کنند بر‬ ‫ايشان بگويد و خود را راضی بسازد و اين نبردی بود بی امان از سوی او‪.‬‬ ‫در االغانی نوشته شده است که ‪ « :‬احمد بن عباس عسکری به اسناد خويش از ابو عبدهللا مقری جحدری که در مسجد جامع‬ ‫بصره قرآن می خواند چنين روايت کرد که ‪ :‬مردی اعرابی نزد مجزأة بن سدوسی وارد شد و بشار نيز با جامه و هيأت شاعران‬ ‫در مجلس او بود ‪ .‬آن مرد که بشار را نمی شناخت پرسيد اين کيست ؟‬ ‫گفتند‪ :‬شاعر است ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬عرب است يا از موالی *؟‬ ‫گفتند ‪ :‬موالی است ‪.‬‬ ‫اعرابی گفت موالی را چه به شعر ؟‬ ‫بشار از اين سخن به خشم آمد و زمان کمی خاموش ماند ‪ .‬بعد رو به ابو ثور آورده گفت ‪ :‬آيا اجازت می دهی ؟‬ ‫گفت هر چه ميخواهی بگوی ای ابو معاذ ‪.‬‬ ‫پس بشار به انشاد ابيات ذيل پرداخت ‪:‬‬ ‫خلیلی ال أ نام علی اقسار ـــــ وال آبی علی مولی و جار‬ ‫سأخبر فاخر االعراب عنی ــــــ والخ ‪. . . . .‬‬ ‫ترجمه ‪:‬‬ ‫{ ای دو دوست من‬ ‫در برابر ستم و زور بی تفاوت نمی مانم‬ ‫و تن به برده گی و پناهنده گی نمی دهم‬ ‫آن وقت که اجازه ء مفاخرت بدهی‬ ‫به این اعرابی فخر فروش‬ ‫از پیشینهء خود و او خبر خواهم داد‬ ‫آیا اکنون که بعد از برهنه گی بر تنت جامهء خز پوشانده اند‬ ‫و در مجلس شراب با بزرگان‬ ‫همنشین وهم پیاله شده ای‬ ‫به فرزندان مردان آزاده‬ ‫فخر فروشی می کنی ؟‬ ‫ای پسر زن و مرد شترچران !‬ ‫بس کن از این فخر فروشی‬

‫‪138‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تو وقتی تشنه بودی و به دنبال آب صاف می گشتی ‪،‬‬ ‫با سگ درآبهای آلودهء دور چادر ها شرکت می نمودی !‬ ‫می خواهی با خطبه یی مقام موالی را بشکنی ؟‬ ‫یاد شکار موش باید فکربزرگی را از سرت بیرون کند‬ ‫و تو بودی که‬ ‫به دنبال خارپشتها می گشتی‬ ‫که شکار کنی‬ ‫ونمی فهمیدی‬ ‫که دراج در دنیا چه چیز است !‬ ‫خود را با پوشیدن چوخا‬ ‫در برابر چوخا پوشان می آراستی‬ ‫و در بیابانهای بی آب و علف گوسفند می چراندی‬ ‫بودن تو بین ما لکهء چرکی است بر ما‬ ‫ای کاش در شعله آتش پنهان بودی‬

‫افتخار تو‬ ‫که همیشه بین خوک وسگ بوده ای‬ ‫بر مثل من فاجعه ء بزرگ است }‬ ‫پس مجزأة به اعرابی گفت ‪ :‬خدای رويت را زشت کناد ؛ تو اين شر را برای خود و امثال خود کسب کردی ‪354 ».‬‬ ‫بشار بن برد يکی از اعضای فعال نهضت شعوبيه به شمار می آمد ‪ .‬شعوبيه خردمندانی بودند که برتری اعراب را رد می‬ ‫کردند‪ .‬آنها معتقد بودند که ‪ « :‬عرب را نه همان هيچ مزيت بر ديگر اقوام نيست بلکه خود ازهر مزيتی عاری است ‪ .‬هرگز نه‬ ‫دولتی داشته است و نه قدرتی نه صعنت و هنری به جهان هديه کرده است ‪ .‬نه دانش و حکمتی ‪ .‬جز غارتگری و مردم کشی‬ ‫هنری نداشته است ‪ . . .‬قائلين ‪ ،‬به تفضيل عجم بر عرب بيشتر و نزديک به تمام از ايرانيان‬ ‫( منظور مولف از کلمه ايران همانا سرزمين آريانا که مرکزآن بلخ بود و بعد خراسان نام گرفت می باشد که فارس يا ايران‬ ‫امروزی جز ان بود) بودند و برای اثبات عقيده خود داليلی چند اظهار می کردند ‪.‬اساس فکر شان تحقير عرب بود و می گفتند‬ ‫هر قوم و ملتی اگر چه پست باشد بر عرب ترجيع دارد ‪ .‬اينان معموأل يا اصأل اسالم نياوردند و يا با قبول اسالم در ظاهر به‬ ‫مذهب اصلی خويش باقی بودند و يا اصوأل به سائقهء مليت ووطن پرستی و مخالفت با اعراب چيره و قاهر بر اين فکر بودند‪.‬‬ ‫» ‪355‬‬ ‫اکثريت ازرهبران شعوبی را خردمندان خراسان زمين تشکيل می دادند مانند ‪ ،‬خريمی شاعر سغدی و ابراهيم ممشاد متوکلی و‬ ‫اسماعيل بن يسار و بسيار ديگر‪ .‬به قول داکتر زرين کوب در ميان شعوبی ها «بشار بن برد آشکارا عرب را می نکوهيد »‬ ‫االغانی می نويسد که ‪:‬‬ ‫« بشار در شعوبيت تعصب داشت ‪ . . .‬و از عرب و انتساب به ايشان بيزاری می جست و می گفت ‪:‬‬ ‫{ من بندهء خدایم نه موالی این عربکان‪} .‬‬ ‫و يا در شعری گفته ‪:‬‬

‫‪139‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫{ تو امروز بندهء خدای ذوالجاللی ‪،‬‬ ‫اما بعضی ها هستند که بنده عربکانند‪356 » }.‬‬ ‫‪ .‬سخن مسلم اينست که بشار بن برد نه فقط به خاطر احساسات ملی عليه اعراب موضع گرفته بود ‪ ،‬بلکه او آگاهانه دريافته بود‬ ‫که ايديالوژی عرب که به نام دين مسما شده بود و درخوف شمشير اصول آن ‪ ،‬جهان به خاک و خون کشيده می شود ‪،‬بايد افشا‬ ‫گردد‪.‬‬ ‫به همين خاطر است که بشار بن برد را در پهلوی ساير خرد مندان و دانشمندان زمانه های مختلف عنوان زنديق داده اند ‪ .‬کلمه‬ ‫زنديق و زندقه از سوی مسلمانان در تاريخ سر زمين ما خراسان ( افغانستان امروزی ) بسيار مورد استعمال داشته است و به‬ ‫گفته مرتضی راوندی ‪ « :‬همراه با آن خاطره های تلخ و ناگواری همچون طرد و نابود کردن دانشمندان و سوختن کتابهای علمی‬ ‫و بستن مراکز دانش به ياد می آيد ‪ . . .‬در تاريخ به مردان بسياری بر خورد می کنيم که متهم به زندقه و الحاد بوده اند ‪ ،‬از‬ ‫آنجمله عبدهللا بن مقفع ‪ ،‬که می نويسند باب برزويهء طبيب را از خود ‪ ،‬بر کليله و دمنه افزوده تا خلق را با فکر فلسفی آشنا و‬ ‫عقيده مردم را به اسالم سست کند ‪ .‬و عبدالکريم بن ابی العوجا ء و بشار بن برد تخارستانی که صريحأ آتش را شايسته پرستش‬ ‫دانسته و ابان بن عبدالحميد الحقی و زکريای رازی که مقام پيغمبری را انکار می کرده است ‪356 » .‬‬ ‫‪ .‬داکتر عبدالحسين زرين کوب ‪ ،‬در مورد بشار که افکار او را جنبه ظرافت و شوخی داده است به نظر می آيد که دچار اشتباه‬ ‫شده باشد ‪ .‬زرين کوب می نويسد ‪ « :‬باری زهاد و نساک دنيا جويان را در لب ورطه ء سقوط ابدی می گذاشتند و با خشم و‬ ‫نفرت و گاه با عتاب و مالمت از کنارآنها می گذشتند ‪ .‬اما صدای ضعيف خشمگين و گريه آلودآنها را غلغلهء مستی و هياهوی‬ ‫شاد خواری ظرفا و ملحدان که اهل شک بودند خاموش می کرد و اعتراض آنها مثل صدايی ( ندا دهنده يی در بيابان ) محو می‬ ‫گشت ‪ .‬در واقع شک و مجون اين ظرفا و ملحدان که زائيدهء فسق و عياشی رايج در آن ايام بود با زندقه واقعی تفاوت داشت و‬ ‫چيز ديگر بود ليکن رواج و شيوع آن سبب می شد تازندقه واقعی به بهانه ظرافت و مجون شک و الحاد واقعی بين مردم منتشر‬ ‫کند و از اين روست که در تاريخ اين روزگاران زنادقه به ظرافت منسوب شده اند و اخبارآنها با اخبار ظرفا به هم آميخته است ‪.‬‬ ‫در واقع آنچه در تاريخ اين روزگاران به نام زندقه و الحاد خوانده می شود دو صورت متمايز دارد ‪ :‬يکی آنکه جنبه ظرافت و‬ ‫شوخی و رندی دارد و بی اعتقاديی که در آن است برای رهايی از قيد تکاليف شرعی است ‪ .‬ديگر آنکه جنبه عقلی و فلسفی دارد‬ ‫و بی اعتقادی که در آن است به سبب حيرت و ترديد در مبداء و غايت وجودست ‪ .‬آن زندقه که از نوع اول است در بين‬ ‫مسلمانان ـ مخصوصأ در عهد اموی ـ رواج داشته است ‪ .‬بعضی از خلفاء آن سلسله مثل يزيد بن معاويه و وليد بن يزيد اموی و‬ ‫برخی شعراء اوايل عهد عباسی نيز مثل ابو نواس و بشار بدان فکر تمايل ميداشته اند و آن در حقيقت بازگشت بوده است به‬ ‫عقايد دهريه و معطله ء عهد جاهليت عرب‪ .‬اما آن نوع زندقه که جنبه عقلی و فلسفی داشته است تا حدی از مواريث مانويه و‬ ‫شايد از نفوذ فالسفه يونان هم بر کنار نمی مانده است ‪ .‬زندقه منسوب به ابن مقفع و وراق و ابن الراوندی و ابوالعالء معری از‬ ‫اين گونه بوده است و در مطالعهء احوال زندقه در بين مسلمين بايد به اين تفاوت توجه خاص داشت ‪354 » .‬‬ ‫در حاليکه بر خالف نظر زرين کوب بشار بن برد همرزم و همسنگر خردمندان بزرگ که از سوی مسلمانان زنديق خوانده می‬ ‫شدند بوده است ‪ ،‬مانند عبدالکريم ابن ابی العوجا ء ‪.‬‬ ‫مرتضی راوندی می نويسد ‪ « :‬ابن ابی العوجا ( وفات ‪ 155‬هه‪،‬ق ) از مشاهير زنادقه ء اسالم و از منتسبان به ثنويت و‬ ‫مانويت بود ‪ .‬گويند وی خال معن ابن زايد بود ‪ ،‬و با بشار بن برد و صالح بن عبدالقدوس و ساير ادبا و ظرفای آن عصر که متهم‬ ‫به زندقه بودند دوستی و ارتباط داشت »‪352‬‬ ‫از کسانی که نام برده شد مثل العوجا ء که ‪ « :‬از زنادقهء پرشور روزگارش بود که با عقايد خرافی و معتقدات دينی به شدت‬ ‫مبارزه می کرد ‪364 » .‬‬ ‫ابی العوجا در ابراز و اظهار عقايد خود از هر گونه مصلحت انديشی و زنده ماندن به بهای تقيه بدور بوده است ‪ .‬چنانچه که‬ ‫از او آورده اند که ‪ « :‬روزی اشاره به [کعبه] نمود و خطاب به ( امام جعفر صادق ) گفت ‪:‬‬ ‫{ تا کی اين کشتزار را لگد می کنيد و به اين سنگ و گل سياه ( حجراالسود) پناه می بريد ؟ و مانند شتری فراری پيرامون آن‬ ‫می دويد ؟ هان ! براستی هر که در اين باره بينديشد ‪ ،‬خواهد دانست که اين کار افراد نادان و ديوانه می باشد «نه کار مرد‬ ‫انديشمند و صاحب عقل‪361 » .‬‬ ‫و يکی ديگر از ياران بشار بن برد تخارستانی صالح بن عبدالقدوس است ‪ « .‬صالح از منتسبين به مانويت و ثنويت است گو يند‬ ‫وی از ياران ابن العوجا ء و حماد عجرد و بشار بن برد بود ‪362 » .‬‬

‫‪140‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫علی ميرفطروس دانشمند ايرانی می نو يسد که ‪ « :‬صالح عبدالقدوس نيز از زنادقه دوره عباسی بود که کتابی به نام‬ ‫( کتاب الشکوک ) نوشت و در آن به اصول و مبانی دينی و آيات و احاديث ‪ ،‬شک و اعتراض کرد ‪.‬‬ ‫عبدالقدوس معتقد بود که تمام کتابهای آسمانی ساخته و پرداخته ء ذهن بشر است‪ .‬او به اتهام زندقه تحت تعقيب قرار گرفت و به‬ ‫دمشق گريخت اما بعد از مدتی دستگير و محبوس شد و سرانجام به خاطر پافشاری و تاکيد بر عقايد و افکار خود به فتوای‬ ‫شريعتمداران به قتل رسيد‪363 » .‬‬ ‫مرتضی راوندی در سبب قتل صالح می نويسد که ‪ . . . « :‬مهدی خليفه ‪ ،‬او را به اتهام زندقه کشت و بر جسر [ پل] بغداد بر‬ ‫دار زد ‪ ،‬در باب قتل او قول ديگر آنست که مهدی او را به سبب قطعه يی که در آن به پيغمبر در باب تزويج او با زن زيد ‪،‬‬ ‫تعريض و مالمت کرده بود به قتل آورد ‪.‬و بر جسر بغداد مصلوب نمود ‪.‬‬ ‫صالح مردی اديب و شاعری با قريحه بود ‪364 » .‬‬ ‫تزويج پيغمبر با زن پسر خوانده اش زيد بن حارث داستان عاشقانهء محمد است که در قرآن نيز آمده است ‪ .‬و باعث سرو صدا‬ ‫های بسيار در مدينه شد که سرانجام با ميانجگری هللا قسمأ به نفع پيغمبرحل گرديد ‪.‬ولی اعتراضات تا به امروز جريان دارد ‪.‬‬ ‫به هر حال بشار بن برد را نمی توان تنها از جملهء ظرفا خواند‪ ،‬او مردی عميقأ فلسفی و وارد در ادب و مذهب بوده است‪.‬‬ ‫چنانچه که ابوالفرج اصفهانی در االغانی از قول جاحظ در البيان والتبين آورده است که « بشار شاعر و خطيب و مزدوج‬ ‫[مثنوی ] سرا و سجع گو و نويسنده ء رسائل بود ‪ .‬طيع بلند و قريحهء خداداد داشت و در فنون شعر صاحب ابداع و اختراح بود ‪.‬‬ ‫او در بيشتر انواع و اقسام شعر طبع آزمايی کرده و شاعری را از کودکی و وقتی که هنوز جرير زنده بود آغاز نموده است ‪» .‬‬ ‫‪365‬‬ ‫بگفتهء ابن وراق ‪ « :‬شرح معتقدات مذهبی بشار بن برد ‪ ،‬کاری ساده يی نيست‪ ،‬زيرا او پيوسته عقايد مذهبی اش را پنهان نگه‬ ‫می داشت ‪ .‬به گونه يی که [ ودجا] نوشته است ‪ ،‬بشار بن برد به فرقه شيعه کماليه وابسته گی داشت و به گونه کلی تمام جامعه‬ ‫اسالمی را لعنت می کرد ‪ .‬دليل اينکه او را زنديق می دانند ‪ ،‬آنست که از اصول رايج مذهبی پيروی نمی کرد و افزون بر آن ‪،‬‬ ‫در هنگام مستی ادای اذان گو ( موذن) را در می آورد ‪.‬‬ ‫يکی از حکايت های جالبی را که از بشار بن برد ابن وراق نقل می نمايند اين است که می گويد ‪ :‬بشار بن برد همچنين متهم شده‬ ‫که با زيارت خانه کعبه مخالفت می ورزيده است ‪ .‬ولی زمانی تنها برای اينکه خود راازعنوان و اتهام زنديق بودن رها سازد بر‬ ‫آن شد که خانه کعبه را زيارت کند ‪ .‬اما در راه به مکه در زوراره توقف کرد و به آشاميدن شراب مشغول شد ‪ .‬هنگامی که‬ ‫زيارت کننده گان خانه کعبه از مکه بازگشت می کردند به آنها پيوست و وانمود کرد که مراسم زيارت خانه کعبه را به گونه کامل‬ ‫انجام داده است ‪.‬‬ ‫يکی از اتهاماتی که پيوسته به زنديق ها و بشار بن برد وارد شده ‪ ،‬آن است که آنها قرآن را معجزه نمی دانستند و باور داشتند‬ ‫که نه تنها مانند آن ‪ ،‬بلکه بهتر از آن را نيز ميتوان نوشت ‪ ( .‬گلد زيهر) در باره عقايد و معتقدات زنديق ها و بی احترامی آن ها‬ ‫نسبت به مقدسات مذهبی اسالم می نويسد ‪:‬‬ ‫گفته شده است ‪ ،‬در بصره همايشی از آزاد انديشان ‪ ،‬مسلمانان و غير مسلمانان بدعت گزار تشکيل گرديد ‪ .‬يشار بن برد در باره‬ ‫چکامه هايی که به اين گردهمايی تنظيم شده بود ‪ ،‬چنين گفت ‪ ( :‬چکامه های شما هم از اين آيه و هم از آن آيه قرآن و غيره بهتر‬ ‫و زيبا تر است ‪ ).‬بشار بن برد يکی از چکامه های خود را که به وسيله يکی از دختران خواننده در بغداد ‪ ،‬خوانده می شد تمجيد‬ ‫می کرد و اظهار داشت که اين چکامه به راستی ازآيه های سوره حشر زيبا تر است ‪ .‬در اين همايش چگونه گی متنون قرآن‬ ‫مورد انتقاد قرار گرفت و گفته شد که قرآن تشبيهاتی را به کار برده که غير واقعی و درک ناشدنی است ‪ .‬يکی از بدعت گزاران‬ ‫‪ ،‬آيه ‪ 63‬سوره ضافات را که می گويد ‪ ،‬در خت زقوم در جهنم مانند سر های ديو ها می باشد مورد تمسخر و ريشخند قرار داد ‪.‬‬ ‫انتقاد کننده گان اين آيه می گويند ‪ ( :‬آيه ياد شده ‪ ،‬يک عامل قابل مشاهده را با چيز ناديده يی که هيچ کس آن را نديده است ‪،‬‬ ‫مقايسه می کند‪ .‬هيچ کس تا کنون سر ديوی را نديده است ‪ ،‬اين چگونه مقايسه يی است که قرآن به کار برده است ؟ )‬ ‫بشار بن برد ‪ ،‬معاد و روز قيامت را در برخی از چکامه های خود انکار کرده است ‪ .‬به نظر می رسد که او به دگر ديسی روح‬ ‫[ انتقال روح از انسان به حيوان و يا بر عکس ] اعتقاد داشته است ‪ .‬در يکی ديگر از چکامه هايش ‪ ،‬بشار نسبت به مانی و‬ ‫زرتشت نيز بی ايمان نبوده است ‪366 » .‬‬

‫‪141‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ .‬چکامه يی که بشار بهتر از سورهء حشر دانسته است ‪ .‬ابوالفرج اصفهانی در کتاب االغانی مفصل اين چکامه و حکايه را‬ ‫نقل نموده است ‪ .‬بدين سان ‪:‬‬ ‫ومخضب رخص البنا ــــ ن بکی علی و ما یکیت َه‬ ‫‪. . .‬والخ‬ ‫ترجمه ‪:‬‬ ‫همانا خلیفه رد کرده است‬

‫وقتی او چیزی را رد کند‬ ‫من هم نمی پذیرم‬ ‫بسا خضاب کردهء نازک انگشت‬ ‫که برمن گریست‬ ‫اما من‬ ‫براو نگریستم‬ ‫آه از آن دیدار نیکو‬ ‫که در روی آن دوشیزهء جوان دیدم‬ ‫فدای آن منظر شوم‬

‫سوی من فرستاد‬

‫و‬ ‫جامهء جوانی را عرضه نمود‬ ‫اما من جوانی را پشت سر گذاشته ام‪.‬‬

‫بشار از شنِدن اين آواز به طرب آمد و گفت ای ابو عبدهللا ! بهخدا که اين آواز از سوره حشر خوشتر است ‪.‬‬ ‫راويان ديگر هم اين سخن را از بشار نقل کرده و آورده اند که وی گفته ‪ :‬به خدا اين آواز از سوره حشر زيبا تر و بهتر است ‪».‬‬ ‫‪366‬‬ ‫و اما آن عده از پژوهشگرانی که بشار را به مانويت نسبت می دهند ‪ ،‬فکر ميکنم اشتباه کرده باشند ‪ ،‬زيراهيچگونه وجه مشترک‬ ‫ميان عقايد بشار و مانويت وجود ندارد ‪ .‬در اين مورد ابن وراق از قول ودجا می نويسد که ‪ [ « :‬ودجا] شکاک بودن بشار را‬ ‫تآييدکرده و می گويد ‪ ،‬به هيچوجه نمی توان باور کرد که کسی مانند بشار با اينهمه آزاد انديشی و بدبينی نسبت به مذهب ‪ ،‬به‬ ‫رياضت سرشتی مانند مانی گری ايمان بياورد» ‪364‬‬ ‫بر عکس چنانچه که از يک چکامه او بر می آيد بشار به آيين خرد گرايانه زردشتی تمايل داشته است ‪ ،‬و حتی با مطالعه اين‬ ‫چکامه ء او که می گويد ‪:‬‬ ‫« االرض مظلمة ُ والنار مشرقة ـــــــ والنار معبودة مذکانت النار‬ ‫ترجمه‪:‬‬

‫‪142‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫زمین تیره وآتش تابنده است‬ ‫و آتش تا بوده‬ ‫معبود‬ ‫و مورد پرستش بوده است » ‪362‬‬ ‫بر می گردد به معرفت خردگريانه آيين زردتشتی ‪ ،‬البته به اصول پاک که قبل از انحطاط موبدان در فارس ساساني آيين‬ ‫مردمان بود ‪ .‬در مورد آتش که مورد نظر بشار است بايد گفت که‪ « :‬اين آتش ‪ ،‬اين نور ‪ ،‬اين لهيب و زبانه ‪ ،‬فر است ‪ .‬فر‬ ‫دانش ‪ ،‬بزرگی ‪ ،‬سعادت ‪ ،‬شکوه و عظمتی است که از سوی خداوند بخشيده می شود ‪ ،‬به آنانی که شايسته و در خورند ‪.‬‬ ‫اشاره بسيار مهم و شايان توجه در اوستا ‪ ،‬اين بيان است که پيروان دين هرروز بايد آتش زنده گی را با خالص ترين عناصر (‬ ‫کردار نيک ‪ ،‬دريافت شناخت و دانش و آگاهی ) روشن و فروزان نگاه دارند‪ .‬هر گاه می خواهند شعله بيافروزند چوب ها ی‬ ‫خشک و خوشبو ـ که بی دود می سوزند استفاده کنند ‪ .‬به مزديسنا يان تکليف است که بايد هرروزه آتش زنده گی را با هشياری و‬ ‫خلوص ‪ ،‬خوش سوز ‪ ،‬روشن و بر قرار دارند ‪ .‬در مورد انواع آتشها ‪ ،‬واالترين آن که بدون دود می سوزد و خوشبو ومعطر‬ ‫است ‪ ،‬بنا بر اوستا اتشی است که دردرون آدمی می سوزد و زنده گی را تعالی می بخشد ‪ .‬همان آتشی که زرتشت می گويد در‬ ‫طالع من روشن شد و به درونم رسوخ يافت ‪ .‬منظور زرتشت از آتش زنده گی ‪ ،‬نيروی زيست بوده نه يک ماده خارجی يعنی‬ ‫آتش ‪ .‬هنگامی که در اوستا می خوانيم آتش زنده گی را با چوب های پاک بر پادارـ به اين معنی است که ما بايد جريان های‬ ‫حياتی تن را فقط با خوراک های طبيعي که پيش از آن برای نيروی زيست انسانی مناسبت داشته و شايسته بوده بپروريم ( و ذهن‬ ‫و انديشه و دريافت های واالي فکری را ‪ ،‬چنان که زرتشت خود به وضوح می گويد از نور خالص و آتش بی غش بارور سازيم‬ ‫‪ .‬هرگاه کسی به کژ انديشی و بيراهه گی اندر شود ‪ ،‬فر يزدانی يا نور و فروغ االهی ‪ ،‬وی را ترک می کند ‪ ).‬آتش کنايه ‪،‬‬ ‫نماد و نشانواره پاکی و روحانيت آدمی است‪.‬‬ ‫عالوه بر بازگشايی روشن ‪ ،‬نماد آتش و نور و روشنايی ‪ ،‬در اين مورد به نکته بر می خوريم که دانش ‪ ،‬اشراق و شهود ‪ ،‬ثمره‬ ‫تجارب و اندوزش نسل های فراوان است ‪ .‬دانش و تجربهء نيک و کار ساز ملت ها‪ ،‬از نسلی به نسل ديگر منتقل می شود و اين‬ ‫نور زنده گی است ‪ .‬اين نور ‪ ،‬تجربه ‪ ،‬دانش و بينش ‪ ،‬که منشأ و خواستگاه ايزدی دارد ‪ ،‬از پس چند نسل به زرتشت می رسد ‪.‬‬ ‫آنکه زنگار از دل بزدايد و روانش صيقل خورده و مستعد باشد ‪ ،‬اين نور و آتش و لهيب ايزدی به خوبی و کار سازی درش‬ ‫منعکس می شود ‪ .‬همان مطلبی است که از زبان زردتشت در بند سوم و ششم از قلم شهرزوری منعکس شده که نور درمن در‬ ‫آمد ‪ . . .‬و نفس من اقتدار پيدا کرد بر مناجات نور خالص ‪. . .‬‬ ‫زرتشت می گويد ‪ {:‬اين نور پيوسته از دور ترين روزگار به ما تاخته و درخشش آن برای ما ممکن می سازد که همه ء دانايی و‬ ‫تجارب نسل های گذشته را در اختيار داشته و از آن برخوردار شويم ‪ .‬بدون نياز به اينکه آنچه را که آنها پيش از اين در طول‬ ‫هزاران سال ‪ ،‬کوشش کرده و ثابت نموده اند مجددأ با صرف زمان و نيرو وتفکر تجربه نماييم ‪.‬‬ ‫به موجب آموزش هايی که از اوستا مستفاد می شود ‪ ،‬به همه ضرور است که به نور زنده گی که نماينده ء کل ارزش های تمام‬ ‫آثار بزرگ همهء اعصار و ملل و اقوام است احترام بگذارند ‪ .‬و اين کار را می توان به وسيله مطالعه و انتشار و دريافت و تفکر‬ ‫و ترجمه ء آثار و آموزش انجام داد ‪ .‬از ديدگاه زرتشت بزرگترين و نابخشوده ترين گناه که به خاطر آن می توان مقصر بود‬ ‫غفلت است ‪.‬غفلت از نور زنده گی و محدود کردن آن تنها به چند شعاع نور ‪ ،‬در صورتيکه بايد در فرا گيری و اشاعه کل آن‬ ‫کوشش شود ‪. . .‬‬ ‫شهرزوری به نيکی بيان حقيقت را بازگو کرده است که زرتشت گفته است ‪ {:‬و سوختم } اين سوختن ‪ ،‬يا سوزاندن خود ‪،‬‬ ‫گداخته شدن در پرتو انوار االهی است ‪ .‬وجودش ازآتش جاودانی رسا کسب معرفت کرده است ‪ .‬در اين مصراع مشهور" خام‬ ‫بدم ‪ ،‬پخته شدم ‪ ،‬سوختم" آيا منظور از سوختن با آتش مادی و ظاهری است ‪ .‬يا شاعر می گويد به معرفت رسيدم ؟ در اين‬ ‫مصراع آتش که نميرد هميشه در دل ماست سخن از کدام آتش است ‪ .‬نه آن آتش که زرتشت در آن تجلی می کند ؟ آن آتشی که به‬ ‫وی نمايان می شود ‪ ،‬در آن اتشی که افگنده می شود آن اتشی را ستايش می کند ‪ ،‬و از پس سده هاي دراز ‪ ،‬هنوز در اين‬ ‫سرزمين فرزانه گان بدان سخن می گويند؟ آری همان آتش است ‪،‬همان آتشی است که موالنا جالل الدين بلخی نيز از آن ياد کرده‬ ‫و بسا بزرگان ديگر ‪:‬‬ ‫آتش است اين بانگ نای و نيست باد ــــــ هرکه اين آتش ندارد نيست باد‬

‫‪143‬‬

‫سخن در اين زمينه ‪ ،‬يک مثنوی را بايست ‪ .‬اما هميشه چنين بوده و از اين پس نيز چنين خواهد بود ‪364 » .‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بدين گونه در می يابيم که بشار هم به ستايش آنچنان آتشی که از آن زرتشت بزرگ مفهوم بيان داشته پرداخته است و در‬ ‫اتکای آن واقعيت ‪ ،‬بشار بيان ميدارد که کسی که معرفت ندارد و از گذشته و حال خويش بی خبر است به بيان حضرت موالنا‬ ‫نيست باد‪.‬‬ ‫بشار بن برد تخارستانی چنانکه گفته آمديم نابينا تولد يافته بود ‪ .‬اين معيوبيت يکی ازعلت هايی بود که بشار را وا می داشت تا‬ ‫در اظهار عقيده خويش جانب احتياط را نگهدارد‪ .‬چه او نمی دانست که در هنگام تکلم چه کسانی دور و بر او قرار گرفته اند ‪.‬‬ ‫گاهی می شد پس از جرو بحث بسِ ار نا گهان عنان احتياط را کش نمايد ‪ ،‬اما با آنهم بسيار ظريفانه وغمگينانه به بيان آنچه که‬ ‫در درون داشت در اشعار خويش انعکاس می داد ‪ .‬اندرين باب حکايه يی است بدينگونه ‪:‬‬ ‫« حسن بن علی از محمد بن قاسم بن مهرويه مرا خبر داد که احمد بن حالد گفته است ‪ :‬با بشار بحث می نمودم و بد مذهبی او‬ ‫را در ميل به الحاد رد می کردم ‪ .‬او می گفت من چيزی را جز آنکه عينأ و يا مثل آن را به چشم ديده باشم نمی شناسم و گفتگو‬ ‫بين ما به درازا کشيد ‪ .‬بعد مرا گفت ای ابو خالد ؛ گمان می کنم واقعيت همان است که تو می گويی و آنچه ما می انديشم خواری‬ ‫و گمراهی است از اين رو گفته ام ‪:‬‬ ‫طبعت علی ما فی غیر مخیر ــــــ هوای ولو خیرت کنت المهذ با‬ ‫‪ . . .‬الخ‬ ‫ترجمه ‪:‬‬ ‫بر آنچه در وجود من است‬ ‫سرشته شده ام‬ ‫بدون اینکه میل و خواست من‬ ‫در آن دخالت داشته باشد‬ ‫اگر مخیر بودم‬ ‫منزه و پاک می شدم‬ ‫می خواهم اما نمی دهند‬ ‫و می دهند آنچه را نخواسته ام‬ ‫و دانشم از دست یافتن به اسرار غیب کوتاه است‬ ‫از مقصود خود‬ ‫برگردانده می شوم‬ ‫در حالی که علمم از دانستن موجب آن‬ ‫کوتاه است‬ ‫و روز را به به شب می رسانم‬ ‫در حالیکه‬ ‫جز تعجب‬ ‫چیزی به دنبال ندارم » ‪361‬‬

‫‪144‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در باره بشار بن برد بايد بسيار نوشت ‪ ،‬اما اين قلم بر آنست که جفا کارانه است هر گاه همه ننويسند ‪.‬زيرا ناستوده است که راد‬ ‫مردان سرزمين خويش را با خود نداشته باشيم و ياد شان را گرامی نداريم‪ .‬به هر بهانه که باشد ‪.‬‬ ‫‪ .‬از بشار بن برد تخارستانی آثار اندکی به جا مانده است ‪ ،‬زيرا پس از آنکه او را به حکم خليفه مهدی عباسی تازيانه می زنند و‬ ‫در زير تازيانه به قتلش رسانده وبه دجله اش می افگنند ‪ ،‬خانه او را نيز تالشی نموده و آنچه که او داشته و بر ضد اعراب و آيين‬ ‫ايشان نوشته بوده از بين برده اند‪ .‬صرف ابيات محدودی از او باقی است در حاليکه بررسی ها نشان می دهد که او صاحب‬ ‫تأليفاتی هم بوده است‪ .‬اينک چند نمونه از کالم آسمانی او ‪:‬‬ ‫گويند بشار ازهر اقدام و حادثهء که درآن شکوه عجم بر عرب را سراغ می نمود به خود می باليد و نمی توانست که اين بالنده‬ ‫گی را در شعر خويش انعکاس ندهد ‪ .‬در االغانی نوشته شده است که ‪:‬‬ ‫« علی بن يحيی روايت کرده است که وقتی محمد [ امين] مامون را خلع نمود و علی بن عيسی بن ماهان را مامور جنگ با او‬ ‫کرد ‪،‬مامون طاهر بن حسين پوشنجی را برای مبارزه برگزيد و در ميدانی نشسته از او و سپاهيانش رژه گرفت ‪ .‬وقتی طاهر از‬ ‫برابر او می گذشت اين بيت را انشاد نمود ‪:‬‬ ‫روید تصاهل بالعراق جیادنا ــــ کانک بالضحاک قدقام نادیه‬ ‫ترجمه‪:‬‬ ‫کمی صبر کن‬ ‫تا اسب های نجیب ما‬ ‫در عراق شیهه بکشند‬ ‫گویی ضحاک را می بینی‬ ‫که نوحه گران‬ ‫بر جنازه اش زاری می کند » ‪362‬‬ ‫به گزارش االغانی مامون اين شعررا به فال نيک گرفت و طاهر پوشنجی را نزد خود خواند و خواست بار ديگر طاهر اين‬ ‫شعررا بخواند که خواند ‪ .‬شعر از بشار بن برد بود که چون ديد مردی خراسانی با غرور و طنطنه ساالر لشکر تازيان گرديده‬ ‫است به وجد و شور افتاد بود‪.‬‬

‫نمونه های مختصری از اشعار بن برد ‪:‬‬ ‫« تن آسایی را برای ناتوان ضعیف بگذار‬ ‫و بسیار مخواب‬ ‫که هوشمندی با خواب سازگار نیست‬ ‫و مرد دور اندیش نمی خوابد‬ ‫وقتی جز ستم چیزی به تو نمی دهند‬ ‫بجنگ‬ ‫تیزی شمشیر جنگـاوران‬ ‫بهتر و گوارا تر از قبول ستم است »‬

‫‪145‬‬

‫‪+++‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يحيی بن علی از يحيی بن الجون راويه روايت کرد که بشار می گفت ‪ :‬چون نزد مهدی عباسی بار يافتم مرا گفت ‪ :‬ای بشار تو‬ ‫از چه قوم و نژادی ؟ گفتم ؛ زبان و جامه ام عربی ليکن نژادم ايرانی { آريايی} است ‪ .‬ای امير المومنين ! همانطوريکه در اين‬ ‫ابيات گفته ام‪:‬‬ ‫ترجمه‪:‬‬ ‫« و مرا خبر داند از قومی که گرفتار جنونند ‪،‬‬ ‫می گویند ‪ :‬این کیست؟‬ ‫در حالی که من چون کوه سر فراز و معروفم‬

‫ای آنکه در بارهء من سوال می کنی‬ ‫و می کوشی تا مرا بشناسی‬ ‫من بینی کرم و شرفم‪.‬‬ ‫‪+++‬‬ ‫با ماهیهای دریا بازی می کند‬

‫و بسا می بینی که جانهای مرمان هم‬ ‫در جریان آن روان می شود‬ ‫‪+++‬‬

‫اندوهها را تحمل کن‬

‫تا به کامیابی برسی‬ ‫وشب را صبح در پس است‬ ‫پایان شب سیه سپید است‬ ‫سخن سختی که از پرده نشینی ‪ ،‬می شنوی‬ ‫نباید ترا مأیوس کند‬ ‫گرچه آن سخن دلخراش باشد‬ ‫سختگیری زنان به آسانی و نرمی می انجامد‬ ‫و شتر سرکش بعد از‬

‫نافرمانی زیر بار می رود » ‪373‬‬ ‫‪.‬‬ ‫اما آنچه که در زمان فرمانداری حميد بن قحطبه در دوران خالفت مهدی مهم است رويداد عظيم تاريخی است که به وسيله مردم‬ ‫کشور ما خراسان عليه اعراب متجاوز مسلمان به راه افتاده است ‪ .‬اين رويداد مهم قيام سپيد جامه گان و مقنع خراسانی است ‪.‬‬

‫قیام سپید جامه گان ‪:‬‬

‫‪146‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يکی از قيام های ملی با محتوای آيينی و فرهنگی کشور ما خراسان جنبش مقنع يا سيپد جامه گان است ‪ .‬اين قيام ملی ونهضت‬ ‫انديشه يی زمانی در کشور ما خراسان در حال نسج و برپايی است که در آنسوی مرز ما يعنی در فارس يا ايران امروزی‬ ‫اشراف زاده گان ساساسانی ديگر کامآل در خدمت اعراب در آمده اند و سنگ علی و حسين را به سينه ميزنند و افتخار می کنند‬ ‫که عرب از دختر شاه شان ‪ ،‬زين العابدين آورده است ‪ .‬بنابراين مشغوليت و مبارزه شان در حوزه های مذهبی و تکميل امر‬ ‫بالمعروف و نهی ازمنکر اعراب چند به نام امام هستند‪ .‬اما اين سوی مرز فارس در خراسان بزرگ از هرات تا به سند و چين‬ ‫‪ ،‬مردم شمشيرها از نيام برکشيده اند تا از شرف آيين و فرهنگ و هويت ملی خود دفاع نمايند و اعراب را از سرزمين خود با‬ ‫همه دروغها و ترفند های دينی شان بيرون سازند ‪ .‬اين امر هم قابل انکار نيست که اشراف زاده گان خراسان که پيشتر آنها‬ ‫ميراث دوران شاهان ساسانی بودند ‪ ،‬در خراسان نيزدر پی مزدوری و خوش خدمتی اعراب برآمده بودند تا بتوانند خون مردم‬ ‫خراسان را شمشير اعراب بمکند ‪ ،‬اينها در خراسان همان پاسداران منافع اشغالگران ساسانيان بودند که با روحيه بيگانه پرستی‬ ‫عادت نموده بودند و جز به قدرت و ثروت به هيچ چيزی ديگری نمی انديشتند و از آنجاييکه مزدور ارباب اجنبی بودند منطقآ‬ ‫برای آنها بی تفاوت بود که اين ارباب کيست از عرب يا از فارس ؟ آنها در پی منبع دريافت مزد خويش بودند و بس ‪ .‬اما‬ ‫موضع مردم و انسان هايی که از مشاهده زوال آيين و فرهنگ و عزت و غرور ملی خويش به دست اعراب و مزدوران بومی‬ ‫وی رنج می بردند ‪ ،‬موضع ديگری بود که نمی توانستند خاموش باشند و تن به ذلت و خواری بدهند ‪.‬‬ ‫در رابطه به اين اوضاع و احوال استاد مرتضی راوندی گفتار نيکو دارند بد ين گونه ‪ . . . « :‬يکی از علل اساسی موفقيت‬ ‫اعراب ‪ ،‬عدم رضايت عمومی از حکومت ساسانيان بود ‪ .‬ايرانيان و ساير ملل شرق تصور می کردند اگر پای مجاهدين عرب‬ ‫به ايران برسد و بساط حکومت ساسانی برچيده شود ‪ ،‬نه تنها مساوات سياسی بر قرار خواهد شد بلکه اختالفات شديد طبقاتی نيز‬ ‫از بين خواهد رفت‪ .‬به همين اميد پس ازغلبهء اعراب ‪ ،‬تودهء مردم که از حکومت سابق دل خوشی نداشتند ‪ ،‬در برابر تازيان‬ ‫مقاومت موثری نکردند و در مدتی کوتاه ‪ ،‬اعراب به پيروزی های بزرگی نايل آمدند‪.‬‬ ‫با گذشت زمان و استقرار حکومت عرب ‪ ،‬يطالن انديشه های پيشين مردم آشکار شده اکثريت مردم در يافتند که اگر در گذشته‬ ‫به دست ستمگران داخلی ( ! ) استثمار می شدند اکنون به دست غارتگران عرب مورد تعدی و تجاوز قرار می گيرند ‪ .‬به همين‬ ‫مناسبت جنبشهای مذهبی چندی برای مبارزه با اسالم و احيای راه و رسم مزدکی و اجرای عدالت اجتماعی تحت رهبری سنباد‬ ‫‪ ،‬استادسيس ‪ ،‬مقنع و بابک به ظهور رسيد ‪ .‬بيرونی ‪ ،‬ابن نديم ‪ ،‬خواجه نظام الملک ‪ ،‬شهرستانی و عده يی از مستشرقين‬ ‫خارجی نيز اين نهضت ها را درحکم بازگشت و ظهور مجدد آيين مزدک می شمارند ابو ريحان بيرونی می نويسد ‪ { :‬المقنع‬ ‫حکم کرد که پيروی از کليه قوانين و احکام مزدک بر آنها ( يعنی پيروانش) فرض و اجب است } شهرستانی نيز عقيده دارد که‬ ‫کلملت مزدکی ‪ ،‬سنبادی ‪ ،‬خرمی و مبيضه ( سفيد پوشان ) و محمره يا سرخ پوشان الفاظ مترادف است ‪ . . . .‬مزدک و پيروان‬ ‫او ‪ ،‬چه قبل از اسالم وچه بعد از اسالم ‪ ،‬هدفی جز تعديل و بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم نداشتند‪.‬‬ ‫‪ . . .‬مهمترين قيام های ملی پس از از جنبش سنباد و اتادسيس ‪ ،‬قيام مقنع است ‪ .‬علت اين جنبش را نيز بايد از عدم رضايت‬ ‫عمومی مردم دانست ‪.‬‬ ‫روی کار آمدن عباسيان برای طبقات باالی اجتماع مفيد بود ولی در اين دوره وضع توده های کثير ملت سخت تر از دوران بنی‬ ‫اميه بود و مالياتها و عوارضی که بر دوش اکثريت مردم تحميل می شد ‪ ،‬پيش از دوره قبل بود ‪ .‬اززمينها ی ديمی کار ‪ ،‬نصف‬ ‫محصول به عنوان ماليات اخذ می شد و از زمينهای که از باران و هم از آب دستی مشروب می شد يک بر دو و يک بر چهار‬ ‫ماليات می گرفتند ‪ .‬عالوه بر اين ‪ ،‬مامورين اخذ ماليات با استفاده از اينکه تقويم قمری اعراب با تقويم شمسی بومی تفاوت‬ ‫داشت ‪ ،‬دو بار از دهقانان ماليات می گرفتند‪ .‬يعنی يکبار با تقويم عربی و يک بار با تقويم فارسی ‪ .‬اين طرز ماليات گيری که‬ ‫بيشتر رنگ غارتگری داشت ‪ ،‬بيش از پيش بر عدم رضايت عمومی افزود ‪ . ..‬در نتيجه عدم رضايت عمومی جنبش وسيعی در‬ ‫سال ‪ 664‬ميالدی سراسر ماوراءالنهر را فرا گرفت ‪ .‬رهبر اين جنبش شخصی بود به نام مقنع ‪ .‬ابو ريحان بيرونی در باره او‬ ‫می نويسد ‪ [ :‬هاشم بن حکيم معروف به المقنع در دهکده يی از قراء مرو ظهور کرد ‪ .‬اين شخص چون از يک چشم نا بينا بود‬ ‫نقابی از حرير سبز بر چهره می افگند ‪ . . .‬فرقهء سپيد جامه گان و وترکان گرد وی جمع شدند ‪ .‬او اموال و زنان را مباح کرد‬ ‫و هر که با وی به مخالفت بر خاست به قتل رساند ‪ .‬کليه قوانين و احکام مزدک را واجب شمرد و سپاهيان المهدی را پراگنده‬ ‫ساخت و چهارده سال حکومت کرد ] در تاريخ بخارا در باره مقنع چنين نوشته شده است ‪ [ :‬مردی بود از روستای مرو ‪ ،‬نخست‬ ‫گازری ( رختشويی) می کرد ‪ ،‬پس از آن به علم آموختن پرداخت و از هر دانش بهره برد ‪ .‬به غايت زيرک بود و کتب بسيار از‬ ‫علوم پيشنيان خوانده بود ‪363 ] .‬‬ ‫در جای ديگر راجع به مذهب آنها می گويد ‪ [ :‬مذهب ايشان آن بود که نماز نمی گذاردند و روزه نمی داشتند و غسل از جنابت‬ ‫نمی کردند و ليکن به امانت می بودند واين همه احوال از مسلمانان نهان می داشتند و دعوی مسلمانی می کردند ‪364 ] .‬‬

‫‪147‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫آنچه از مطالعه ء منابع گوناگون بر می آيد ‪ ،‬مقنع يکی از سرداران ابومسلم بود و در جنبشی که عليه خلفای اموی صورت‬ ‫گرفت شرکت عملی داشت ‪ .‬وی از جمله کسانی است که تحت تاثير افکار مزدک قرار گرفته و همين که نيرويی به دست آورد ‪،‬‬ ‫به تبليغ آراء مزدک پرداخته است ‪ .‬پيروان مقنع بدون اينکه به اجرای احکام مذهبی توجهی داشته باشند به رعايت اصول اخالقی‬ ‫‪ ،‬راستگويی ‪ ،‬امانت و رازداری پای بند بودند ‪ .‬چون مقنع و ياران او يعنی سپيد جامه گان عليه نظام عصر خود قيام کردند و‬ ‫حمايت از طبقات محروم را وجههء همت خويش قرار دادند ‪ ،‬مورد بی مهری و عناد طبقات حاکم واقع شدند و مورخين و‬ ‫نويسندگان وابسته به اشراف ‪ ،‬طعن و لعن ها و اتهامات ناروا به ايشان وارد کردند موقعی که اعراب متوجه شدند که مقنع به‬ ‫تبليغات دامنه داری دست زده او را دستگير کردند و مانند يک قيام کننده عليه دولت برای محاکمه به مرکز خالفت يعنی بغداد‬ ‫فرستادند ‪ .‬اما مقنع از سياهچال زندان فرار کرد به مرو رسيد و در آنجا ياران خود را جمع کرد و در سال ‪ 666‬ميالدی ( ‪164‬‬ ‫هه ) آنها را به نواحی آسيای ميانه گسيل داشت تا مردم آن سامان را به مبارزه عليه مظالم اعراب دعوت کنند‪.‬‬ ‫اين تبليغات مخصوصآ در ناحيه ء نسف و حدود شهر سبز که در آن زمان بيشتر اهالی آنجارا سغدی ها تشکيل می دادند با‬ ‫استقبال گرمی روبرو شد ‪ .‬دست نشانده گان خليفه مساعی فراوانی برای دستگيری مقنع به خرج دادند ‪ .‬آنها در ساحل سيحون و‬ ‫آمو دريا دسته های مسلح سوار به اندازهء کافی متمرکز کردند و سر بازان را مکلف ساختند که شب و روز پاسداری کنند‬ ‫وازعبورمقنع از مرو به جانب سغد جلو گيری نمايند ‪ ،‬زيرا در شهر اخير روزبه روز شماره ء طرفداران او افزونی می گرفت ‪.‬‬ ‫در آن زمان به طوريکه نرشخی می نويسد ‪ :‬اکثريت اهالی دهات پيرو مکتب مقنع می شوند و از اسالم روی می گردانند ‪ .‬قيام‬ ‫دامندار می شود و برای مسلمانان روزگار سختی فرا می رسد ‪ .‬نرشخی ضمن بحث راجع به جنبش مقنع صريحآ نظر خصمانهء‬ ‫خود را نسبت به رهبر قيام کننده گان اظهار می کند ‪ .‬اين طرز اظهار نظر در باره مقنع از طرف تمام مورخين دورهء فئوداليته‬ ‫يک امر طبيعی است ‪ .‬نرشخی تنها اربابانی را مسلمان می داند که اموالشان توسط قيام کننده گان ضبط و بين اهالی تقسيم شده‬ ‫است ‪ .‬و برای نرشخی ‪ ،‬مسلمان فقط آن اعراب و اشراف محلی هستند که از نظام جابرانهء عرب و فرمانروايی آنان دفاع کرده‬ ‫اند و در پناه اسالم به اتفاق اربابان عرب خود با کمال شقاوت ‪ ،‬صنعتگران و دهقانان را استثمار می کنند ‪ .‬سپس نرشخی می‬ ‫گويد که طبقات پايين به اسالم خيانت کرده دسته دسته به مکتب مقنع پيوستند ‪ .‬علت اصلی اين موضوع که چرا توده ها به اين‬ ‫مکتب می پيوستند اين است که مقنع ميخواست به عدم مساوات در اموال و غارتگری اقليت پايان بدهد ‪ .‬او در ضمن تعليمات‬ ‫خود به مردم می گفت به آقايی و سيادت اعراب خاتمه دهيد ‪ .‬جنبش مقنع به زودی رشد و توسعه يافت و در مدتی کوتاه تمام‬ ‫ماوراءالنهر را فراگرفت ‪.‬‬ ‫ستاد قيام کننده گان در دهکده نرشخ نزديک بخارا ‪ ،‬واقع شده بود‪ .‬حاکم بخارا ‪ ،‬حسين بن معاذ ‪ ،‬نيرو ها ی جنگی خود را بسيج‬ ‫کرد ‪ .‬اين نيروها مرکب بودند ازاعراب و واحدهايی که فئودالها و اشراف به آنها ملحق کرده بودند ‪ .‬در نخستين جنگ که بين‬ ‫قوای طرفين به وقوع پيوست ‪ ،‬هفصد تن از طرفداران مقنع کشته شدند و اعراب پيروزی يافتند ولی اين پيروزی به حال آنها‬ ‫سودمند نبود ‪ .‬قيام کننده گان محل فعاليت خود را تغير دادند و به گرد آوری قوای تازه مشغول شدند‪ .‬مهدی ‪ ،‬خليفهء عباسی ‪،‬‬ ‫سخت به هراس افتاد ‪ .‬از بغداد به سوی نيشابور حرکت کرد ‪.‬در تاريخ بخارا اين جريان چنين ياد شده است ‪ . . . [ :‬سپيد جامه‬ ‫گان بسيار شدند و مسلمانان اندر کار ايشان ناتوان ماندند و نفير به بغداد رسيد و خليفه مهدی بود ‪ .‬در آن روزگار تنگدل شد و‬ ‫بسيار لشکر ها فرستاد به جنگ وی و به آخر ‪ ،‬خود آمد به نيشابور به دفع آن فتنه ‪ ،‬و بيم آن بود که اسالم تباه گردد و ابن مقنع‬ ‫همهء جهان بگيرد‪365 ] .‬‬ ‫مهدی خليفه به حاکم خراسان فرمان داد که فورآ برای حاکم بخارا قوای امدادی بفرستد ‪ .‬رئيس دستجات اعزامی جبرئيل بن يحيی‬ ‫بود ‪ .‬او پس از آن که به استحکامات نرشخ رسيد به جنگ با قيام کننده گان مشغول گرديد ‪ ،‬ولی در نتيجه ء حمالت پياپی آنها‬ ‫جبرئيل خسته و ناتوان شد ‪ .‬در اين موقع از بلخ هفت هزار نفر به ياری او آمدند ولی او که به نيروی نهضت واقف بود ‪ ،‬به‬ ‫جنگ تن نداد و منتظر ماند تا نيروی کمکی هنگفتی برای کمک به امير خراسان رسيد‪ .‬قسمتی از قوای کمکی در ضمن راه در‬ ‫نتيجه ء برخورد با طرفداران مقنع از بين رفتند و قسمت ديگر پس از رسيدن به محل ‪ ،‬کاری از پيش نبردند ‪ .‬به اين ترتيب ‪،‬‬ ‫سپاهيان عرب شکست خوردند و موقعيت جبرئيل خطرناک شد و ارتباط بين بلخ و مرو قطع گرديد ‪ .‬در اين موقع جبرئيل تمام‬ ‫قوای خود را برای مبارزه ء قطعی با قيام کننده گان جمع آوری می کند و چهار بار نرشخ را محاصره می کند ‪ .‬ولی اين عمل به‬ ‫حال اعراب مفيد نيفتاد ‪ ،‬طرفين از جنگ های بی حاصل خسته شدند ‪ .‬مذاکرات صلح آغاز شد و لی اعراب می خواستند در‬ ‫جريان مذاکرات از راه نيرنگ و خيانت رهبر قيام را دستگير و به قتل رسانند ؛ ولی کوشش آنها به جايی نرسيد و استقامت قيام‬ ‫کننده گان را فزونی بخشيد‪.‬‬ ‫منابع تاريخی عرب می گويد ‪ ،‬قيام کننده گان سر انجام در نرشخ شکست خوردند ‪ ،‬اما قيام در همان زمان نواحی تازه يی را‬ ‫در آسيای ميانه فراگرفت و مرحلهء دوم جنگ آغاز گرديد ‪.‬‬

‫‪148‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫نکته يی که تذکر آن ضروری است اينکه در مرحلهء اول جنبش مقنع ‪ ،‬بعضی از قشر های اشراف سغد ی عليه اعراب با او‬ ‫همدستان شدند ‪ ،‬ولی در مرحلهء دوم ‪ ،‬اين طبقه از مزدکيسم مقنع به هراس افتادند و برای حفظ منافع طبقاتی شان به طرف‬ ‫اعراب گرويدند‪ { .‬گفتنی است که دين اسالم که بعد ها به وسيله شاهان و امرای خراسان مورد تاييد قرار گرفت و روی قبول اين‬ ‫دين پافشاری نمودند ‪ ،‬اين است که اين دين به منافع آنها بود و به وسيله اسالم ميتوانستند بدزدند وبکشند و غارت کنند و زنان و‬ ‫دختران مردم راکنيز و غالم خود بسازند و در نتيجه بگويند که همه چيز از سوی هللا رقم زده شده است و مردمان بايد منتظر‬ ‫حسابدهی در روز آخرت باشند‪ } .‬اما قشرهای عظيم دهقانان سغدی ‪ ،‬يا سپيد جامه گان همچنان به طرف مقنع می شتافتند و‬ ‫جنبش او را تقويت می کردند ‪ .‬در نتيجه مبارزه دالورانه آنان ‪ ،‬سر زمين ماوراءالنهر و مرکز قدرت اعراب از دست آنها خارج‬ ‫شد ‪ .‬مهدی خليفه که از اين جريان نگران بود ‪ ،‬حاکم سغد را تغير داد و او را به عدم کفايت متهم کرد و به جای او معاذ بن مسلم‬ ‫را تعين کرد‪ .‬معاذ در سال ‪ 161‬هجری ( ‪ 666‬م )‪ .‬در ناحيه بين بخارا و مرو سپاه عظيمی گرد آورد ‪ ،‬ضمنآ سپاهيان امير‬ ‫هرات و کليه قوای نظامی اشراف و سران محلی را به اين نيرو ملحق کرد و پس ازآن به کمک اعراب شکست خورده يی که‬ ‫در نزديکی سمرقند متمرکز شده بودند شتافت ‪ .‬اما لشکر کشی معاذ با ناکامی مفتضحی رويرو شد ‪ ،‬قيام کننده گان در سرزمين‬ ‫مسطحی نزديک بيکند با سپاهيان معاذ رو يرو شدند و چندين ضربت کاری بر آنها وارد آوردند ‪ .‬در نتيجه معاذ نتوانست لشکر‬ ‫خود را به طرف سمرقند ادامه دهد ‪ ،‬ناچار به طرف بخارا راند ‪ .‬فقط يک سال بعد ‪ ،‬اعراب با کوشش بسيار و دادن تلفات‬ ‫سنگينی به تسخير بخارا توفيق يافتند ‪ .‬از اين پس مرحلهء سوم يا مرحلهء نهايی نبرد آغاز گرديد ‪ .‬در آن زمان نيروی اصلی‬ ‫قيام کننده گان در يک قلعهء کوهستانی به نام سنام نزديک کش متمرکز شده بود ‪ .‬معاذ اين قلعه را محاصره کرد ولی بدون‬ ‫حصول نتيجه عقب نشست و در نتيجه از نماينده گی خليفه در خراسان معزول شد ‪ .‬به طوری که نرشخی می گويد ‪ ،‬معاذ بن‬ ‫مسلم مدت دو سال عليه مقنع جنگيد و جانشين جديد او مسيب بن زهير ‪ ،‬نيز چندين سال به جنگ های خونين با او ادمه داد ‪.‬‬ ‫سر انجام در اثر افزايش روز افزون قوای عرب ‪ ،‬مقاومت مردم محکوم به شکست شد و اعراب با استفاده از نيروهای تازه يی‬ ‫که از لحاظ نفرات و مهمات و تجيهزات بر قوای قيام کننده گان برتری داشت ‪ ،‬در سال ‪ 166‬هجری قلعه يی را که مقنع در آن‬ ‫بود فتح کردند و تمام مدافعين قلعه را به قتل رساندند و مقنع که مايل نبود به دست اعراب بيفتد ‪ ،‬خود کشی کرد ‪.‬‬ ‫با مرگ مقنع اين جنبش پايان نيافت‪ ،‬بلکه همچنان طغيانها يی در نقاط مختلف عليه اعراب صورت می گرفت ‪ .366 » .‬قيام‬ ‫مقنع يا سپيد جامه گان را تاريخنگاران عرب بسيار خواسته اند که به گونه يی از لحاظ دينی محکوم کنند و محتوای را که استوار‬ ‫بود بر احيای آيين و فرهنگ خراسان زمين مغشوش گردانند ‪ .‬زيرا اين قيام و همه قيام هايی که در زمان بنی عباس چه در‬ ‫عرصه نظامی و چه در عرصه فرهنگی صورت گرفته بود‪ ،‬با قيام های دوران بنی اميه عليه اعراب تفاوت داشت ‪ .‬مرتضی‬ ‫راوندی به حق اين مساله را چنين بيان کرده جاييکه می نويسد ‪ . . . « :‬قيامهای ملی در زمان بنی عباس ‪ ،‬از نظر ماهيت ‪ ،‬با‬ ‫قيامهايی که در زمان بنی اميه صورت گرفته ‪ ،‬تفاوت اصولی دارد ‪ .‬در قيامهای عصر امويان ‪ ،‬نظر اساسی ‪ ،‬مبارزه با‬ ‫متجاوزين و اشغالگران عرب بود و رهبران آن غالبآ اشراف و سران محلی بودند و لی در مرحله دوم ‪ ،‬قيام رنگ محلی و توده‬ ‫يی داشت و هدف قيام کننده گان تنها مبارزه با بنی عباس نبود بلکه نظر قيام کننده گان مبارزه با اشراف و اريستوکراتهای محلی‬ ‫بود که با اعراب در دوشيدن خون مردم همکاری می کردند‪366 » ...‬‬ ‫‪ .‬اما اين مساله که در رايطه به پارسيان و نقش آنها در خالل اين جنبش های ضد عربی مردم خراسان چه بوده است ؟ بايد گفت‬ ‫که داکتر حسين زرين کوب با عنوان دادن کتاب بسيار ارجمند خويش به اين پرسش پاسخ داده است ‪ { .‬دو قرن سکوت }‬ ‫چنانکه قبآل هم اشاره کرديم مردم فارس يا ايران امروزی در سکوت مطلق عليه اعراب به سر می بردند و در خدمت امامان‬ ‫عرب منشيگری می کردند و واقعآ آنها درطی دو قرنی که مردم سرزمين ما افغانستان امروزی ياخراسان آن روزگار عليه‬ ‫اعراب می جنگيدند ‪ ،‬مردم فارس يا ايران امروزی سکوت کرده بودند و اين سکوت نه نتها که دو قرن بوده که تا به امروز هم‬ ‫ادامه دارد ‪ ،‬سکوتی که پس از مدتی مردم خراسان يا افغانستان امروزی نيز بدان پيوست ‪ ،‬تا جاييکه که اگر ايرانی نام خويش را‬ ‫علی گذاشت مردم افغانستان ( غالم علی و غالم محمد ‪ ،‬غالم خالد و غالم عمر) گذاشتند و همه اظهار غالمی کردند‪.‬‬ ‫پر یش اندیشی ها در بیان واقعیتهای تاریخی ‪:‬‬ ‫در بسياری از تواريخی که به ويژه دوستان اهل پارس و شيعه نوشته اند و هم چنان تاريخنگاران کشور خود مان ‪ ،‬چنين ياد‬ ‫می کنند که پس از سقوط امويان و روی کار آمدن عباسيان و امارت ابو مسلم خراسانی بر خراسان ‪ ،‬ديگر سيطره اعراب بر‬ ‫کشور ما خراسان خاتمه يافته است ‪ .‬به خصوص که عباسيان چند وزير را از ميان مردمان خراسان برای پيشبر مقاصد سياسی‬ ‫و نظامی خويش برگزيده اند‪ .‬به پنداشت برخی ها اين جاگزينی ها گويا که آرزو ها برای استقالل را بر آورده کرده است ‪.‬‬ ‫گذشته از اين در منابع تاريخی عربی و عجمی از خاندانهای مانند برامکه و طاهريان و صفاريان به مثابه بنيانگذاران استقالل و‬ ‫آزادی از اسارت اعراب ‪ ،‬و هم دايه گان مهربان تر از مادر برای مردم خراسان ياد کرده اند‪.‬‬

‫‪149‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يکی از مظاهر اين پريش انديشی ها اين است که در تمام گزارشهای تاريخی و نقد و نوشته های تاريخی به گونه يی از همه اين‬ ‫خاندان ها منظور برامکه و طاهريان و صفاريان است به نوعی از هرکدام ستايش به عمل آمده است در حاليکه همين خاندانها به‬ ‫خصوص طاهريان و صفاريان در تقابل و دشمنی باهم به مشورت اعراب يا خلفای بغداد قرار داشتند و يکی در پی از بين بردن‬ ‫ديگری به دستور خلفای عرب بودند و گذشته از آن هر دو خانواده به نفع اعراب برای سرکوب جنبش های ملی و مذهبی‬ ‫خراسانيان شمشير کشيده اند و شهر هايی را مانند کابلستان و سند به دستور خلفا و به نفع اسالم ويران کرده اند و مردمانش را‬ ‫کافر گفته به قتل رسانده اند و ثروت ملی شان را به بغداد به نزد خليفه فرستاده اند ‪.‬‬ ‫اکنون سوال اينست که کدام اين ها نسبت به ديگر بهتر بودند ويا در خدمت مردم خراسان ‪ .‬بايد پاسخ داد که حتمآ يکی از اينها‬ ‫نسبت به ديگری بهتر بود و يا هر دو در خدمت اعراب قرار داشتند ‪ .‬مانند برامکه ‪ .‬نبايد صرف به خاطر آنکه ريشه در‬ ‫سرزمين ما داشته اند و فقط به همين لحاظ آنها را ستود ولو به منافع ملی کشور خويش خيانت کرده باشند ‪ .‬واقعيت ها را نبايد‬ ‫دوگانه به تصوير کشيد و همنژادی ‪ ،‬هم قومی ‪،‬هم قبيله يی ويک محلی و هم منطقه يی و يک دينی و يک مذهبی را مالک‬ ‫قضاوت های تاريخی قرار داد‪ .‬اين امر باعث به کژراهه کشاندن نسل های بعدی خواهد شد و در بلند مدت پس از کشف حقايق‬ ‫موجب سر افگنده گی متقـلبين‪.‬اين پريش انديشی ها بدبختانه چنان عميق است که امروز در اثر آن کشور ما افغانستان را سخت‬ ‫آشفته گردانيده و عده يی برای همين پريش انديشی ها بود که با تغير دادن نام کشور از خراسان به افغانستان تمام هويت ملی ‪،‬‬ ‫فرهنگی و آيين ما را نيز بر باد دادند ‪ .‬و در ديگر عرصه ها نيز يهترين دانسته ها و مکتب خوانده های ما به خاطر گرايش به‬ ‫اين و يا آن قوم و قبيله و منطقه مذهب و فرقه در خدمت جنايتکارترين عناصردرآمده و به مداحان ايشان تبديل يافته اند ‪.‬‬ ‫تاريخ شاهد است که پس از سر کوبی جنبش مقنع ‪ ،‬عباسيان شرايطی را بر خراسان تحميل نمودند که در زمان امويها تحميل‬ ‫گرديده بود و هيچگاه پس از قتل ابو مسلم به ددست منصور تا چيزی کم يک قرن ديگر يعنی از سال ‪ 654‬ميالدی تا به ‪424‬‬ ‫ميالدی که مامون طاهر را بر خراسان می گمارد ‪ ،‬در خراسان همه اعراب حکومت کرده است و مسلمآ در آن روزگار که‬ ‫فارس يا ايران امروزی يکی از واليت های خراسان به شمار ميرفت هم چنان در تسلط اعراب مسلمان متجاوز قرار داشت ‪.‬‬ ‫درزين الخبار گرديزی اعراب که بعد از قتل ابومسلم به غارت خراسان از سوی خلفای عباسی گماشته شده اند اينها اند ‪ :‬ازحميد‬ ‫بن قحطبه که نام برده ايم بعد از او ‪:‬‬ ‫« ابوعون بن عبدالملک بن يزيد ‪ 142‬هه‬ ‫معاذ بن مسلم ‪ 163‬هه‬ ‫مسيب بن زهير ‪ 164‬هه‬ ‫ابوالعباس الفضل بن سليما‪ 166‬هه‬ ‫جعفر بن محمد بن االشعث ‪163‬هه‬ ‫عباس بن جعفر ‪ 163‬هه‬ ‫خالد غطريف بن عطا ‪ 164‬هه‬ ‫حمزه بن مالک خزاعی ‪ 166‬هه‬ ‫فضل بن يحيی برمکی ‪ 166‬هه‬ ‫منصور بن يزيد حميری ‪ 162‬هه‬ ‫علی بن عيسی بن ماهان ‪144‬ــ‪121‬هه‬ ‫جعفر بن يحيی برمکی ‪ 24‬روز ‪ 144‬هرثمه بن اعين ‪ 121‬هه‬ ‫المامونعبدهللا بن رشيد ‪ 123‬ــ ‪124‬‬ ‫حسن بن سهل ‪ 124‬هه‬

‫‪150‬‬

‫غسان بن عباد ‪ 244‬ــ ‪364 » 245‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در طول اين مدت چنانکه در تاريخ طبری و الکامل ابن اثير و ديگر تواريخ آمده است ‪ ،‬اميران اعراب مانند سابق گذشته از آنکه‬ ‫‪ ،‬بنا بر شرارت ها و دشمنی های ذات البينی خويش که مشغول جنگ و جدال و کشتار يک ديگر بودند در غارت و کنيز گيری و‬ ‫غالم ستانی نيز نه تنها که دست کم از حاکمان بنی اميه داشتند ‪ ،‬بلکه به شدت غارت و قتل و کشتار خويش افزوده بودند ‪ .‬اما اين‬ ‫بار قتل و کشتار های آنها در اثر مقاومت مردم وشورشهايی بود که مردمان کشور ما خراسان به راه انداخته بودند واين قيامها‬ ‫هم همه بار احيای فرهنگ و آيين را داشت و در دفاع از ناموس هويت ملی فرهنگی و آيينی بود‪ .‬شورشها و قيام هايی که در‬ ‫دوران عباسيان به عمل آمد بسيار خونين و وحشيانه تر نسبت به قيام های مردم ما در زمان اموی ها ازسوی اعراب سرکوب‬ ‫می گرديد و اعراب اين بار بدون در نظر داشت اختالفات ذات البينی خود همه در مقابل مردم ما و آيين و فرهنگ شان متحد‬ ‫شده بودند ‪ .‬زيرا می دانستند که با از دست دادن خراسان و پيروزی مردم خراسان ‪ ،‬اعراب دوباره به باديه خواهند رفت و‬ ‫دوباره به شکار سوسمار خواهد پرداخت وآن نعمتهايی را که طبق وعده تازينامه ء شان يعنی خفتن در آغوش دختران سفيد‬ ‫پوست سياه چشم ( حور) در کنار نهر های آب و در سايه درختان ميوه دار و سفرهء هموار پر از بره های بريان و هزاران‬ ‫خوراک و پوشاک های ستبر و ابريشمی و گنجينه های زر و زيور همه را از دست خواهند داد‪ .‬آنها می دانستند که در صورت‬ ‫شکست شان ديگر يک عرب نخواهد توانست که در آن سرزمين باقی بماند ‪ .‬اعراب اين تجربه را از طبرستان آموخته بودند که‬ ‫در وقت قيام بر عليه آنها حتی زنان ازريش اعراب گرفتند و به بيرونش راندند ‪ .‬داکتر حسين زرين کوب به نقل از تاريخ‬ ‫طبرستان در رابطه به اين حادثه می نويسد ‪ « :‬در طبرستان ‪ ،‬مردم نسبت به تازيان نفرت خاصی ميورزيدند ‪ .‬چنانکه در سال‬ ‫‪ 164‬هجری ‪ ،‬مردم ايمدوار کوه ‪ ،‬از بيداد کارگزاران خليفه به ستوه آمدند ‪ .‬فرمانروايان آنها که ونداد هرمز ‪ ،‬و سپهبد شروين و‬ ‫مصمغان و الش بودند آنها را بر ضد تازيان شورانيدند و بدان سبب در اندک زمان شورش و آشوب بزرگی پديد آمد ‪ .‬در يک‬ ‫روز مردم سراسر طبرستان برعربان بيرون آمدند وآنان را به بادکشتار گرفتند‪ .‬گذشته از اعراب ايرانيانی که مسلمان شده بودند‬ ‫طعمهء نفرت و کينه مردم شدند ‪ .‬اين نفرت و کينه چندان بود که حتی زن هايی از ايرانيان که به عقد زنا شويی عربان در آمده‬ ‫بودند‪ ،‬ريش شوهران خودراگرفته از خانه بر می آوردند و به دست مردان می سپردند تا آنها را بکشند‪ .‬چنان شد که در همه‬ ‫طبرستان عربان و مسلمانان يکسره بر افتادند ‪362 » .‬‬ ‫اين موضوع را اعراب به خوبی می دانستند و به همين خاطر است که گفته اند خاين خايف است ‪ .‬و اعراب از خوف خيانت‬ ‫و جنايت که در تجاوز خود بر مردم خراسان روا داشته بودند تا دم مرگ ايستاده بودند که به جزای خيانت خويش از سوی مردم‬ ‫خراسان گرفتار نيايند‪.‬‬ ‫اگر چنان پنداشته شود که با نفوذ چند خانواده خراسانی در حاکميت عباسيان گويا که مردم فارس و خراسان به آرزو های خود‬ ‫رسيدند و کسب به اصطالح استقالل کردندف اشتباه محض است ‪ .‬مخصوصآ اگر خاندان برامکه و طاهری و صفاری را اثبات‬ ‫ادعا آورند‪ .‬حضور اين خاندان ها در صحنه سياست حاکميت عباسيان ناشی از دور انديشی و فتنه گری عباسيان جهت تداوم‬ ‫حاکميت شان بر خراسان به شمار ميرود نه داشتن شور و احساس ملی اين خاندانها برای خدمت به مردم خراسان‪.‬‬ ‫تغیر سیاست اعراب در خراسان‬ ‫برای تداوم سیطرهء خویش‪:‬‬ ‫چنانکه گفته شد پس از ترور ابومسلم زمينه شورشها و قيام ها در افغانستان يا خراسان آن روز فراهم آمد ‪ .‬ابومسلم همانگونه که‬ ‫ياد گرديد با آنکه خود در خدمت اعراب بود ‪ .‬اما درس بزرگ برای آينده گان خويش گذاشت ‪ .‬يعنی فهماند که اگر مردم قيام‬ ‫منسجم ‪،‬هدفمند و رهبری شده نمايند به پيروزی می رسند ‪.‬مردم خراسان نيز با درک اين واقعيت قتل ابومسلم را ابتدا شعار‬ ‫ساخته زير نام همين شعار قيام ها يی که ماهيتآ خالف انديشه اسالمی ابومسلم بود‪ ،‬به راه اندختند که اين قيامهای ضد عرب و‬ ‫اسالم عرب به شمار می آمد ‪ .‬هر چند که خلفای عرب ظالم ترين و جالد ترين کسان را امارت خراسان ميداد ‪ ،‬با آنهم نمی‬ ‫توانستند کاری را از پيش ببرند ‪ .‬اگر موفق به سرکوبی اين شورش می شدند فردای آن شورش و قيام ديگری از شهر ديگر‬ ‫درفش بر می افراشت و گفتنی است که ازهرگوشه زيرعناوين مختلف بر عليه اعراب متجاوز مسلمان جنبش ها اوج می گرفت‬ ‫و به ويژه که خوارج هم در خراسان آمده بودند و برخی از خراسانيان نيززيرنام خوارج برعليه اعراب می جنگيدندکه ما از‬ ‫جنبش های خوارج در افغانستان در جلد اول اين کتاب يادداشت های ضروری نقل نموده ايم ‪.‬‬ ‫بناء اعراب برای تدوام چپاول و غارت خود متوسل به نيرنگ خيلی موثر گرديدند ‪ .‬اين نيرنگ عبارت بود از سرکوب و‬ ‫غارت مردم خراسان به وسيله ء هم تباران خودشان ‪ .‬نيرنگی که پس از چنين قرن انگليس و روس نيز بدان در کشورما متوسل‬ ‫شدند‪.‬‬ ‫چنانچه اگر تاريخ قرن نوزده در افغانستان به بررسی واقعبيانه گرفته شود‪ ،‬ديده ميشود که انگليس ها به وسيله خود افغانها به‬ ‫کشورما تسلط يافتند‪ .‬چنانچه که امروز هم که سال ‪ 2446‬ميالدی است نماينده گان انگيس افغانی االصل بر مردم حکومت می‬ ‫نمايند‪ .‬منظور همان مجاهدين اسالمی هستند و روسها هم به وسيله افغانها توانست که بر افغانستان حکومت نمايند ‪ .‬اين همان‬

‫‪151‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫نيرنگی بود که اعراب در زمان عباسيان به کار بردند‪ .‬چون جنبش ها به اوج خود رسيدند و يکی پی ديگر آشکار می گرديدند ‪،‬‬ ‫عباسيان دست به دامن موالی دست پرورده ء خويش بردند ‪ .‬بيش از ديگران به فکر آن افتادند که از کسانی استفاده نمايند که‬ ‫اجداد شان از شهرت نيک در ميان مردم خراسان برخوردار بوده و مورد احترام اند‪ .‬اينجاست که اعراب متوجه آل برمک می‬ ‫شوند ‪.‬‬ ‫برمکیان بلخی ‪:‬‬ ‫برمکيان ازبلخ بودند ‪ .‬اين خاندان پس از آنکه جعفر برمک اول در سنه ‪ 34‬بدين اسالم می در آيد ‪ ،‬چنانکه از پژوهش گسترده‬ ‫ء عبدالحی حبيبی بر می آيد « مورد کينه و تطاول طرخان نيزک حکمران آنجا گشت و برمک با ده تن از فرزندانش کشته و‬ ‫تاراج گرديد‪ .‬و فقط ابو خالد جعفر برمک از اين معرکه جان به سالمت برد و با مادرش به کشمير فراری شد و درآنجا کسب‬ ‫معرفت نمود که پسرانش حسن و خالد و عمر از بطن اويند‪ .‬مورخان زنده گانی جعفر را در عصر وليد بن عبدالملک ( ‪46‬‬ ‫ـ‪ 26‬هه ) ميدانند ‪ .‬به نقل از طبری آمده است که در سنه ‪ 146‬هه اسد بن عبدهللا حکمران اموی خراسان لشکرگاه خود را از‬ ‫بروقان به دو فرسخی بلخ به اين شهر نقل داد و ابوخالد را برمک بن برمک را امر کرد که شهر بلخ را بسازد و تمام لشکريان‬ ‫اموی را که در بروقان منزلی داشتند در بلخ همانطور مسکن داد‪ ،‬و کسانی که مسکن نداشتند به ايشان منزل داد ‪ .‬از اين روايت‬ ‫طبری و ابن اثير پديد می آيد که در سنه ‪ 146‬هه پدر خالد برمک در بلخ بود ‪ .‬چون به موجب روايات سابقه در حدود ‪ 24‬هه‬ ‫در دمشق به دربار وليد و در حدود ‪ 26‬هه وزير سليمان بن عبدالملک ودر ‪ 115‬هه به دربار هشام بن عبدالملک بوده است ‪. .‬‬ ‫‪ .‬از دودمان برمکيان شخصی که نخستين باروجود و هويت او نزد مورخان ثابت است و متفق القول اورا مورث اعالی اين‬ ‫خاندان بزرگ می شناسند همين خالد برمکی است‪.‬‬ ‫ابن طقطقی گويد ‪ :‬خالد بن برمک ازرجال دانشمند و بزرگ و بخشنده و بيدار و دور انديش دولت عباسی بود ‪ ،‬که سفاع او را به‬ ‫وزارت برگزيد‪344 » .‬‬ ‫به هر حال اين خاندان در تاريخ کشور ما از شهرت بسيار برخوردار اند که الزم به شرح و تفسير نيست ‪ .‬چيزی که اين جا‬ ‫الزم است که گفته شود‪ ،‬اينست که جد جعفر اول برمک و اجداد اين خانواده خالف آنچه که تاريخنگاران می نويسند بوديست‬ ‫نبوده است‪ ،‬بلکه اجداد اين خانواده به آيين زرتشتی تعلق داشتند و زرتشتی بوده اند ‪ .‬اين خانواده از چندين پشت ميراث‬ ‫متواليگری پرستشگاه نوبهار بلخ را داشتند و نو بهار بلخ اولين آتشکده ييست که حضرت زرتشت در زمان گشتاسب آن را بنياد‬ ‫نهاد ‪ .‬آقای زرين کوب مدعی است که دين برامکه بودايی بوده است و بسيار مطمين بدون آنکه موخذ ارائه بدهد می نويسد ‪« :‬‬ ‫باری خاندان برامکه دردولت عباسيان ‪ ،‬قدرت و حشمت بسيار داشته اند و شايد به همين سبب بدسگاالن و حسودان بسيار هم ‪،‬‬ ‫به طعن و دق و هجو و نسب آنها می پرداخته اند ‪ .‬از اين روست که آنها را به زندقه وبد دينی متهم کرده اند و به کفر و‬ ‫مجوسيت منسوب ‪ .‬در اينکه نياکان آنها آئين بودا داشته اند جای شک نيست اما تمايل به مجوسان زرتشتی و عالقه به احيايی‬ ‫آتش پرستی که به آنها نسبت داده اند ‪ ،‬قطعآ ‪ ،‬مردودست ‪341 » .‬‬ ‫چنين يک گفتارازدانشمندی مانند آقای زرين کوب خالف توقع است که نخست آيين زرتشتی را به معنی آتش پرستی بياورد و‬ ‫دوم اينکه مجوس و زنديق را به نوعی محکوم نمايد ‪ .‬در حاليکه خود در چند جای ديگر از نوشته های خويش داليلی می‬ ‫آورد که دال به زرتشتی بودن اين خاندان می کند ( رجوع شود به نوشته های زرين کوب در باره خاندان برامکه در دو قرن‬ ‫سکوت و تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ ) .‬اين نوع برخورد از آنجا سبب است که فارسيان ‪ --‬پس از آنکه نام کشور شان فارس را‬ ‫در سال ‪ 1235‬ميالدی به ايران در اثر موافقت خيانت آميز دولت وقت افغانستان به ايران تبديل کردند‪ --‬خواستند با اين امتياز‬ ‫تمام افتخارات ملت ما را نيز از خود بسازند و آنچه را که نداشته اند کاذبانه از ديگران را از آن خود بسازند با اين گفته ها‬ ‫ميخواهند از اولين آتشکده زرتشت در بلخ انکار کنند در حاليکه مثآل در( فارس نامه) ابن البلخی به وضاحت گفته شده است که‪:‬‬ ‫« اولين آتشکده که ساخت ‪ ،‬به بلخ و دوم آتشکده بآذربيجان و سوم به اصطخر پارس بود» ‪. 342‬‬ ‫در تمام اسناد و مدارک تاريخی منظور ازنام ايران‪ ،‬افغانستان امروزی است که آريانا نام داشت و بعد خراسان نام گرفت ‪ .‬بلخ‬ ‫که در آن حضرت زرتشت پيغمبر آيين زرتشتی را رواج داد ‪ ،‬پايتخت شاهان کيانی بود ‪ .‬که ما تفصيل اين بحث رادر بخش‬ ‫های نخست اين کتاب گفته آمديم و آنجايی که در باره دقيقی بلخی سخن خواهيم گفت مکررآ تماس خواهيم گرفت ‪ .‬ولی با تاکيد‬ ‫بايد گفت که اجداد برامکه در بلخ بودند و متولی آتشکده نوبهار و دين زرتشتی داشتند‪ ،‬ومعبد نوبهار بلخ آتشکده بوده نه معبد‬ ‫بودايی ‪ .‬چنانچه جرجی زيدان نيز به اين واقعيت اشاره نموده می نويسد ‪ « :‬برمک پدر خالد از زرتشتيان بلخ و از متصديان‬ ‫آتشکدهء نوبهار ( بلخ ) و از بزرگان ايران به شمار می آمد ‪343 ».‬‬ ‫حضور اين خاندان بلخی در دولت عباسيان ‪ ،‬آيا ميتواند مايه افتخار مردمان کشور ما خراسان باشد ؟‬

‫‪152‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تاريخ نشان می دهد که اين خاندان چه در زمان امويان و چه در زمان عباسيان خدمتگزار آنها بوده اند ‪ .‬اگر مردمان صاحب علم‬ ‫و فضل بودند و ذکاوت و دانش را از نياکان خويش به ارث برده بودند همه اين علم وفضل و دانش و ذکاوت شان در خدمت‬ ‫خلفای اعراب و مسلمين بغداد بوده است نه در خدمت مردم خراسان‪ .‬آنها دستگاه سياسی و اقتصادی خالفت اعراب را تنظيم‬ ‫کرده اند و حتی اگر برای خود قصر و کاخ هم آباد کرده اند در خراسان نبوده بلکه در بغداد بوده است ‪ .‬در حقيقت کاری که‬ ‫اينها نموده اند ‪ ،‬فرهنگ و دانشی را که از نياکان بلخی و شاهان بلخ که آن زمان آريانا ياد می گرديد به ارث برده بودند در‬ ‫خدمت اعراب قرار دادند و دم و دستگاه آنان رابه رنگ فرهنگ و دولتمداری خسروان آريانا و خراسان آراستند ‪ .‬اگرآنها به‬ ‫مقامات بلند دولت عباسی دست يافتند ‪ ،‬دو مسأله در ميان بود يک ‪ :‬به خاطر آن که برمکيان خدمات فداکارانه برای عباسيان می‬ ‫نمودند ‪ ،‬با آنکه منصور عباسی ابومسلم را به قتل رسانده بود اما ميدانست که هستند خانواده هايی که با وجود تعلقيت تباری‬ ‫خويش به مردم خراسان می توانند در خدمت اعراب قرار بگيرند‪ .‬اعراب به اين خانواده ها کامآل متکی و از ايشان مطمين‬ ‫بودند وميدانستند که اينها چنان به دين و آين اسالم و عرب پيوسته اند وحلقه غالمی بر گردن دارند که ارباب عرب شان هر‬ ‫لحظه که بخواهد ايشان را با اهل و عيال شان نابود کرده ميتوانند‪ .‬چنانکه وقتی هارون رشيد ميخواست جعفربرمک را به قتل‬ ‫برساند و سرش را نزد او بياورند به ياسر غالم خود امر کرد که برود و او را بکشد‪ .‬روايتی را که مسعودی از چگونه گی قتل‬ ‫جعفر برمکی مينمايد نشان ميدهد که اين خانواده تا چه حد زبون و فرمانبردار اعراب بوده اند‪ .‬مسعودی می نويسد « ‪ . . .‬ياسر‬ ‫برفت و وارد مجلس جعفر شد و او در حال طرب بود ‪ ،‬بدو گفت ‪ ( :‬امير مومنان در باره تو چنين و چنان فرمان داده است ‪) .‬‬ ‫جعفر گفت ‪ ( :‬امير مومنان با من همه جور شوخی می کند گمان ميکنم اين هم يک جور شوخی است ) گفت به خدا سخن او را‬ ‫جدی ديدم‬ ‫گفت ‪:‬اگر اينطور باشد که می گويی پس مست بوده است ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬نه بخدا عقلش سرجا بود ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬من حقوقی به گردن تو دارم که فقط امروز فرصت تالفی آن را خواهی داشت ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬به هر کاری جز مخالفت امير مومنان حاضرم‬ ‫گفت ‪ :‬پيش او برو و بگو دستور او را اجرا کرده ای‪ .‬اگر پيشمان شد زنده گی من به دست تو نجات يافته است و پيش من نعمت‬ ‫تازه داری و اگر به رأی خود باقی بود دستوری که به تو داده است فردا اجرا می کنی‬ ‫گفت ‪ :‬اين کار شدنی نيست ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬من با تو به خيمه گاه امير مومنان ميآيم و جايی مياستم که گفتکوی تو و سخن او را بشنوم اگر عذری آوردی و او جز به‬ ‫بريدن سرمن قانع نشد باز می گردی و سر مرا ميبری‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬اينکار ميکنم ‪.‬‬ ‫انگاه با هم سوی خيمه گاه رشيد رفتند ‪ ،‬ياسر پيش او رفت وگفت ‪ :‬ای امير مومنان سرش را آوردم همين جا حاضر است گفت‪:‬‬ ‫زودبيار و گرنه به خدا پيش از او ترا خواهم کشت ‪.‬‬ ‫ياسر برون شد و گفت ‪ :‬شنيدی چه گفت ؟‬ ‫گفت ‪ :‬بيا و کار خود را انجام ده‬ ‫جعفر دستمال کوچکی از آستين در آورد و چشمان خود بست و گردن خود را بکشيد که ياسر سرش ببريد و سرش را پيش رشيد‬ ‫برد ‪344 » .‬‬ ‫مهربانيی که عباسيان نسبت به برخی از خانواده های خراسان زمين مانند برمکيان می نمودند ‪ ،‬به نوشته جرجی زيدان بی‬ ‫جهت نبود ‪ ،‬چه آنان در راه عباسيان فداکاری بسيار کردند و از همه چيزی خود گذشتند ‪345 .‬‬ ‫اما در خراسان چه کردند ؟ وقتی به مدت کوتاهی فضل بن يحيی برمکی درزمان رشيد واليت خراسان يافت جز از خون مردم‬ ‫به عياشی و عشرت نمی پرداخت ‪ .‬نوشته اند ‪ « :‬يک روز يحيی بن خالد پيش رشيد بود ‪ ،‬نامه صاحب بريد خراسان را پيش وی‬ ‫آوردند که نوشته بود ‪ ( :‬فضل بن يحيی به شکار و عياشی از کاررعيت باز مانده است» ‪346‬‬

‫‪153‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همين فضل بن يحيی وقتی به شهر آبايی خود می آيد از آيين و فرهنگ خسروانی و خرد گرايانه اجدادی خويش برای رضای‬ ‫اعراب اظهار شرم می کند ‪ .‬ابوبکرعبدهللا بن عمرواعظ بلخی در کتاب فضايل بلخ می نويسد ‪:‬‬ ‫« فضل بن يحيی که از آل برمک است ‪ ،‬علمای بلخ ( البته مفتيان و قضات تازی ) را بردروازه نوبهار طلب کرد ‪ ،‬و فرموده‬ ‫که جد من بدين مشهور است که نوبهار که قبله ء مغان است ‪ ،‬بنا کردهء اوست ‪ ،‬مرا کاری فرماييد که از آن عار بيرون آييم »‬ ‫‪346‬‬ ‫حتی اين خانواده از سرکوب مردم خراسان به نفع اعراب دريغ نورزيده اند ‪.‬مردم خراسان چنانکه گفته شد دست از قيام عليه‬ ‫اعراب بر نمی داشتند ‪ ،‬هنگامی که فضل بن يحيی برمکی را رشيد به خراسان فرستاده بود ‪ ،‬مردم تالقان قيام کرده بودند ‪.‬‬ ‫يعقوبی می نويسد ‪ « :‬هارون الرشيد ‪ ،‬فضل بن يحيی را والی خراسان کرد و فضل رهسپار خراسان گرديد و تالقان را که مردم‬ ‫آن سر به مخالفت بر داشته بودند فتح کرد و خاقان ترک نيز با سپاهی عظيم به جنگ وی شتافت و با سپاه فضل روبرو شد و‬ ‫جنگ ميان ايشان به سختی در گرفت‪ .‬پس ضربتی برخاقان ترک وارد شد و تسليم گرديد و فضل لشکرش را مستأصل نمود و‬ ‫اموالش را غنيمت گرفت ‪344 » .‬‬ ‫به نقل ازتاريخ طبرستان نوشته شده است که ‪ « :‬هارون الرشيد واليت طبرستان به محمد بن يحيی بن خالد برمکی و برادر او‬ ‫موسی داد ‪ .‬آنها ملکهای دهقانان را به زور می خريدند و ستمها و نارواييها می کردند ‪ .‬هر جا دختری خوبروی نشان می يافتند‬ ‫به قهر و ستم می خواستند و از خوف فضل و جعفر کسی را زهره ء آن نبود که ظلم ايشان به هارون عرضه دارد ‪342 » .‬‬ ‫آل برمک در کنار خدمتگزاری به اعراب و به ويژه عباسيان که تمام دانش و نيروی خود را به کار گرفته بودند تا به اعراب‬ ‫خدمت نمايند از خود نيز غافل نبودند ‪ .‬می نويسند ‪ « :‬خاندان برمکی که از خوش نام ترين وزراء عهد عباسی هستند مثل ديگر‬ ‫وزراء اين دوران تجاوز به حقوق ديگران و سوء استفاده از بيت المال را عمل مباح می شمردند ‪ .‬اينان نيز مانند حسن بن‬ ‫فرات ‪ ،‬مادانی ‪ ،‬ابن کلس ‪ ،‬افضل ابن شهيد ثروت کالنی اندوختند ‪.‬‬ ‫عايدات يحيی و پسرش جعفر ‪ ،‬از تيولها و خالصه ها در سال به بيست ميليون دينار می رسيد ‪ .‬پس از آنکه هارون آنها را از پا‬ ‫در آورد و اموال شان را مصادره کرد عالوه بر خانه ها و مزرعه ها و امالک و اپالث ‪ 444،666،34‬دينار نقد از اموال آنها به‬ ‫دست آمد‪324 ».‬‬ ‫مسعودی در مروج الذهب می نويسد که تنها «عباده خواهر جعفر بن يحيی برمکی را در يک روز عيد چهار صد کنيز آمادهء‬ ‫خدمت بود » ‪321‬‬ ‫بعيد نيست که اين کنيزان از اسيران خراسان نبوده باشند ‪ .‬فضل برمک برای خوش خدمتی عباسيان پنجاه هزار جوان خراسانی‬ ‫را از شهر های مخلف کشورمان به بغداد انتقال داد تا پاسداری عباسيان را نمايند ‪ .‬طبری در تاريخ طبری می نويسد ‪ « :‬فضل‬ ‫بن يحيی در خراسان سپاهی از عجمان گرفت که آنها را عباسيه نام نهاد و وابستهء عباسيان کرد ‪ .‬شمار شان پانصد هزار مرد‬ ‫شد که بيست هزار شان يه بغداد آمدند و در بغداد کرنبيان عنوان يافتند» ‪. 322‬‬ ‫آنچه از کرم و سخاوت برمکيان بيان گرديده ‪ ،‬اين کرم و سخاوت شان به هيچوجه شامل خراسانيان نبوده است ‪ ،‬بلکه به کسانی‬ ‫تعلق می گرفت که به عباسيان تعلق داشتند و از طريق برمکيان به عباسيان خدمت می نمودند و بر مکيان از مال و منال مردم‬ ‫کشور ما آنها را سير و معمور می ساختند‪ .‬به طور مثال درتاريخ طبری می خوانيم ‪ « :‬ابراهيم نگهبان و کشيکبان فضل بود که‬ ‫وی را سوی کابل فرستاد که آنجا را گشود و غنيمتهای بسيار گرفت ‪ .‬گويند ‪ :‬در اين سفر هفت هزار هزار به ابراهيم رسيد ‪ ،‬از‬ ‫مال خراج نيز چهار هزار هزار درهم به نزد وی بود ‪ .‬وقتی به بغداد آمد و خانهء خويش را در محلهء بغيان بنيان کرد ‪ ،‬فضل‬ ‫را به خانهء خويش دعوت کرد تا نعمتی را که از او يافته بود بدو بنمايد‪ .‬هديه ها و تحفه ها و ظروف طال و نقره برای وی‬ ‫آماده کرد و بگفت تا چهار هزار هزار درم را به يکسوی خانه نهند‪ .‬چون فضل بنشست ‪ ،‬هديه ها و تحفه ها را بدو پيشکش کرد‬ ‫اما چيزی از آن نپذيرفت و گفت فقط برای آن آمدم که ترا دلخوش کنم ‪323 ».‬‬ ‫پس ازغارت کابل از سوی فضل برمکی ‪ ،‬شاعر عرب که طمع کرم و سخاوت فضل را می برد شعری گفت و مستحق انعام ار‬ ‫سوی قضل شد‪ .‬اين شعر که از مروان بن ابی حفصه است در تاريخ طبری چنين نوشته است که با اختصار آن را اينجا نقل می‬ ‫کنيم تا چگونهگی غارت کابليان از سوی برامکه هويدا گردد‪ .‬طبری می نويسد ‪:‬‬ ‫« وقتی فضل يحيی از خراسان بازگشت ‪ ،‬بنی هاشم و کسان ديگر از سرداران و دبيران و بزرگان از او ديدار کردند و کسان‬ ‫را هزار هزار و پانصد هزار ميداد ‪ .‬مروان بن ايب حفصه به ستايش وی گفت ‪:‬‬

‫‪154‬‬

‫عمل پسر يحيی را ستايش می کنم‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫برای اهل دين مايه قوت شد‬ ‫پيروی بيعت مصطفی را که بيعت خليفه‬ ‫همنام پيمبر فاتح خاتم‬ ‫که همه نيکی از او بود‬ ‫به برکت آن پيوسته است‬ ‫تاييد کرد‬ ‫کوهستان کابل را به غارت دادی‬ ‫و در آنجا برای آتش ضالل‬ ‫آتشدانی به جای نگذاشتی‬ ‫سواران بدانجا بردی‬ ‫که جماعت شان را‬ ‫مقتول و اسيرو فراری کردند ‪324» .‬‬ ‫همانگونه که فبآل گفته شد هيچگونه نشانه يی در تاريخ وجود ندارد که بيان نمايد که برمکيان مصدر خدمتی در خراسان يعنی‬ ‫افغانستان امروزی شده باشند ‪ .‬آنها اگر به خراسان هم آمده و امارت نموده اند در حقيقت سفير اعراب در خراسان بوده و اين‬ ‫امر نمی تواند باعث آن گردد که مردم به وجود اين چنين سفيران افتخار نمايند و يا فهم و دانش آنهارا مورد تقدير قرار بدهند ‪،‬‬ ‫زيرا اين ها و مانند اين ها هرگز در خدمت مردم خراسان قرار نداشتند ‪ .‬بر عکس تحصيلداران منافع اعراب در خراسان به‬ ‫شمار می آمدند ‪ . .‬مثأل زمانی که جورج دبليو بوش رئيس جمهوری امريکا‪ ،‬آقای زلمی خليل زاد را به حيث سفير امريکا و‬ ‫نماينده خاص خود در افغانستان تعيين می نمايد ‪ ،‬آيا مردم افغانستان افتخار نمايند که سفير امريکا افغانستانی است و يا اين‬ ‫انتخاب را مايه مباهات خويش بدانند؟ ‪ ،‬واقعآ خنده دار و مسخره خواهد بود ‪ .‬زلمی خليل زاد درست است که از تبار‬ ‫افغانستانی ها است ‪ ،‬اما سفير امريکا بود ‪ ،‬نماينده گی از منافع دولت امريکا می نمود ‪ ،‬دستور از امريکا می گرفت و در کار‬ ‫های خويش تابع دولت امريکا بود و هيچگونه تعلقی به مردم افغانستان نداشت ‪ ،‬جز هم تباری ‪ .‬او اگر در زمان تصدی خويش‬ ‫مشورت هايی به دولت امريکا ميداد در قدم نخست مد نظرش منافع ايريکا بوده است و به همين سبب است که اورا دولت بوش به‬ ‫سفيری برگزيد ‪ ،‬زيرا او زبان و فرهنگ و مناسبات مردم را بهتر از يک امريکايی در حالتی که افغانستان در بحران قرار داشت‬ ‫می دانست ‪ ،‬و ميتوانست بر اساس اين شناخت ها مسير حرکت سياست امريکا در افغانستان را سمت و سو بدهد ‪ .‬در اين‬ ‫صورت شايد خليل زاد شخصيت برجسته و صاحب الکمال بوده باشد ‪ ،‬اما چه افتخار برای مردم ما دارد ‪ .‬عين وضعيت را در‬ ‫مورد برمکيان و طاهريان وسايرين ميتوان بيان نمود ‪ .‬حضور آنها در صحنه سياسی و نظامی در دوران عباسيان ‪ ،‬حضور‬ ‫سفيران عباسی در خراسان بود و ناشی از تغير سياست که اعراب در اثر قيامها و شورش های پيهم مردم خراسان اتخاذ نموده‬ ‫بودند‪.‬هرگاه اعراب تشخيص می دادند که اين سفيران نمی توانند منافع شان را تامين نمايند ‪ ،‬به فوريت يا نابود شان می ساختند و‬ ‫يا اگر مصلحت هايی در نظر می بود موقتا دست شان را از کار می گرفتند‪ .‬چنانکه وقتی فضل برمکی را با وجود توصيه يحيی‬ ‫برمک ‪ ،‬هارون الرشيد به خراسان می فرستد ‪ ،‬وقتی هارون می بيند که فضل جز به عياشی و گرد آوری ثروت برای خود‬ ‫مشغول نيست ‪،‬و کمتر از غنيمت های خراسان را نصيب می گرداند ‪ ،‬فورآ هارون با وجود مخالفت يحيی برمک ‪ ،‬به عوض‬ ‫فضل‪ ،‬علی بن عيسی بن ماهان را در خراسان تعيين ميدارد ‪.‬‬ ‫ستمگری علی بن عیسی بن ماهان برخراسان‪:‬‬ ‫پس ازآنکه هارون الرشيد ‪ ،‬فضل برمک را از خراسان خلع کرد ‪ ،‬نخست امارت خراسان را به منصور بن يزيد که مامای‬ ‫مهدی خليفه می شد داد ‪ .‬چون ديگر اوضاع در خراسان به حال عادی نبود و جنبش ها و قيام های ضد عربی در هر گوشه و‬ ‫کنار سر بر ميداشت ‪ ،‬اعراب ديگر نمی توانستند چنانکه گفتيم مستقيمآ حکومت نمايند ‪ .‬وقتی منصور بن يزيد به خراسان رسيد‬ ‫قيام های مردم خراسان به ويژه زير نام خوارج به رهبری حمزه آذرک و ابوالخصيب و چند شورش ديگر عرصه را برای‬ ‫اعراب و خاندان آل عباس تنگ کرده بودند‪ .‬هارون الرشيد که از قبل مشی جديد را در رابطه به خراسان اتخاذ نموده بود ‪ ،‬يعنی‬ ‫سرکوب مردم خراسان به وسيله همتباران خودشان ‪ ،‬فورآ پس از به نتيجه نرسيدن از آخرين امتحان يعنی فرستادن ابومنصور بن‬ ‫زيد ‪ ،‬بال فاصله او را خلع و به جای او يکی از سرداران دست پرورده خود را ه بنام علی بن عيسی بن ماهان که از مردم‬ ‫فارس بود بر خراسان تعيين نمود ‪ ،‬و اين انتخاب از روی نهايت احتياط و هشياری صورت گرفته بود ‪ .‬از روی احتياط به‬ ‫خاطر آنکه ‪،‬عباسيان سخت از مردم خراسان در هراس بودند ‪ ،‬حتی باالی دست پروردگان خويش هم نمی توانستند اعتماد کنند ‪.‬‬ ‫چنانکه جرجی زيدان نيز بر اين حقيقت مهر تاييد گذاشته می نويسد ‪ « :‬عباسيان از مردم خراسان بيم داشتند ‪،‬چه از نيرومندی‬ ‫آنان با خبر بودند و سايرين نيز از خراسانيان حساب می بردند ‪ .‬زيرا به چشم خود ديده بودند که خراسانيان خالفت را از امويان‬ ‫گرفته به عباسيان سپردند ‪325 » .‬‬

‫‪155‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫و اما از روی هوشياری از آن سبب بود که که مردم فارس شيعه و طرفداران علی بودند و مردم خراسان هنوز اسالم نياورده‬ ‫بودند و اگر هم به ظاهر مسلمانی ابراز می کردند ‪ ،‬در باطن به ريش شيعه و سنی می خنديدند‪ .‬و اما بيشترين اعراب که در‬ ‫خراسان بودند سنی مذهب بودند ‪ .‬بناء علی بن عيسی بن ماهان ميتوانست بر اثر تعلقات مذهبی و محلی خويش بر مردم خراسان‬ ‫نظارت و حکومت جبارانه را بر قرار نمايد ‪ .‬که اين تصور اعراب را مردم خراسان با شهامتی که از خويش در برابر اعراب‬ ‫نشان ميداند نيز نقش بر آب نمودند ‪ .‬گرچه که اگر امويان قطعآ در باطن به اسالم باور نداشتند ‪ ،‬عباسيان برضد آل علی و‬ ‫علويان و تظاهر به ال محمد می نمودند ‪ ،‬تنها از ميان خلفای عباسی مامون است که با آل علی مسامحه نموده است ‪ .‬بلکه به‬ ‫خاطر همين مسامحه وی است که پارسيان خالفت وی را می ستايند ‪ .‬خراسانيان نيز مامون را به خاطر مادرش مراجل يا‬ ‫مرجيله که دختر استادسيس قهرمان ملی شان بود به نظر حرمت می نگريستند ‪ .‬و در زمان مامون واقعآ که خراسانيان البته‬ ‫خدمتگذاران صادق و تحصيلداران منافع خالفت عربی مورد استفاده عباسيان بوده است ‪ ،‬که اين امر جدا از تفکر مردم خراسان‬ ‫در باره اعراب مسلمان ميتواند باشد ‪.‬‬ ‫هارون الرشيد دو مرتبه علی بن عيسی بن ماهان را به خراسان تعيين نمود ‪ .‬زيرا يحيی برمکی که دوست داشت فضل دوباره‬ ‫به خراسان فرستاده شود با فرستادن علی بن عيسی بن ماهان مخالفت می نمود ‪.‬اما هارون به اين مخالفت وی توجه نکرد و علی‬ ‫را فرستاد که ميتوان اين تعيين راآزمونگونه خواند‪ . .‬علی بن عيسی در بار اول چنان با قوت بر مردمان خراسان ستم روا می‬ ‫دارد که هارون رشيد در بهای اين ستم باردوم مکافات گونه او را بر خراسان می گمارد ‪ .‬شرح اين حادثه در تاريخ بيهقی چنين‬ ‫نوشته شده است ‪ « :‬ابو علی بلعمی در ترجمهء تاريخ طبری در باره حکمرانی علی بن عيسی در خراسان در حوادث ‪ 142‬چنين‬ ‫آورده است ‪ ،‬که چون هارون الرشيد از روم بازآمد ‪ .‬اندرين سال اميری خراسان علی بن عيسی را داد و آنجا فرستادش ‪ .‬يکسال‬ ‫آنجا ببود ‪ ،‬پس نامه کرد که آنجا خليفه ای کن و خود بدخول بيای‪ .‬خواست او را بيازاميد پس علی يحيی بن علی را بر خويش‬ ‫خليفه کرد و خود بدخول بيامد و هديه بسيار پيش آورد ‪ .‬رشيد را خوش آمد و او را باز به خراسان فرستاد‪326».‬‬ ‫و بعد راجع به مقدار جزيه و امواليکه که علی بن عيسی از خراسان برای خليفه عرب هارون جمع آوری نموده بود می نويسد‬ ‫‪:‬‬ ‫« علی بن عيسی در آن سال ستم های بسيار کرد به خراسان و در مجمل التواريخ و القصص در اين باره اشاراتی است ‪:‬‬ ‫نخست در باره حکمرانی علی بن عيسی چنين آمده است « ‪ . . .‬هارون عزم خراسان کرد و فضل باز آمده بود و علی بن عيسی‬ ‫بن هاهان امير بود ‪ .‬پس او بيامد و او را چندان مال آورد ‪ ،‬از غالم و کنيزکان و اسبان و جامها و زر و سيم و نافهای مشک و‬ ‫عنبر و ميوه های گونا گون و از قاقم و سمور و انواع آن که انرا قياس نبود و به ميدان اندر جمع آورد و همه ميدان پر بود و‬ ‫همه باز گشاد و به ترتيب نهاد و هارون را خبر داد ‪ ،‬تا به نظاره آمد به ميدان و چشمش خيره شد از آن مال ‪ .‬يحيی (برمک) را‬ ‫گفت ‪ :‬آنست که تو گفتی که ‪ :‬او را به خراسان مفرست و من خالف کردم و سخت مبارک آمد آن خالف تو ‪.‬‬ ‫يحيی گفت ‪ :‬هر چند من چيزی برای خويش گويم ‪ ،‬اميرالمومنين را رای بهتر و صواب تر بود و اين خواسته سخت نيکو ست ‪،‬‬ ‫اگر از پس اين درد سر نبود ‪ .‬رشيد گفت چه درد سر بود ؟ گفت ‪ :‬وی اين خواسته اينجا نفرستاده تا ده چنين برای خويش ننهاده‬ ‫و خويشان را و هم چندين برين روزگار نفقه نکرد و بر خويشتن و بر اين گونه چندين خواسته به سه سال از عدل گرد نيايد ‪ .‬او‬ ‫اندرين ستمها فراوان کرده است و اين خواسته ها به قهر بستده است و اگر ستم روا باشد من اندر سه روز سه چنين خواسته امير‬ ‫المومنين را گرد کن‪ ،‬هم از بغداد که به خراسان نبايد شدن و اندر بغداد ده تن ندانند و بانگ نخيزد‪326 » .‬‬ ‫علی بن عيسی بن ماهان به قول ابن اثير ده سال در خراسان حکومت نمود ‪ .‬تمام مدت ده سال را علی بن عيسی بر مردم‬ ‫خراسان ستم روا ميداشت و خراسانيان عليه او می جنگيدند ‪ .‬پسرش عيسی بن علی را که به سرکوبی مردم سمرقند فرستاده بود‬ ‫‪ ،‬درآن ديار سمرقنديان را کشتند وضيعت چنان وخيم شده بود که علی بن عيسی ناگزير شد که به رشيد نامه بنويسد و کمک‬ ‫طلب کند ‪ .‬در تاريخ بيهقی نوشته شده است ‪ « :‬و رشيد به تدبير اندر ايستاد تا کی را فرستد به خراسان به ياری علی بن عيسی و‬ ‫نامه علی بن عيسی آمد که ‪ :‬به مرو آمد به هزيمت و همه ماوراءالنهر با سمرقند يکی شدند و در وی عاصی شدند و چون علی به‬ ‫مرو آمد به بلخ خليفه يی بر گماشت و بلخ بروی شوريده شد و خلقی را با او بکشتند و خانهء علی بن عيسی و آن پسرش غارت‬ ‫کردند و به بسرای علی بن عيسی درهم يافتند که پنهان کرده بود ‪ ،‬مقدار سی بار هزار هزار درهم همه غارت کردند و خراسان‬ ‫فتنه گرفت و مردمان مخالف شدند » ‪324‬‬ ‫در تاريخ طبری نوشته شده است که مردم بلخ همه ء آن درهم ها راميان مردم تفسيم کردند‪.‬‬ ‫وقتی هارون از شورش مردمان خراسان آگاه گرديد ناگزير شد که علی بن عيسی را باز خواند و به جای او کسی ديگر را تعيين‬ ‫نمايد ‪ .‬اما مشکل اين بود که علی را ميبايد با خدعه خلع می نمود زيرا علی لشکر بسياری به دور خود جمع کرده بود و امکان‬ ‫داشت که بر عليه هارون هم داخل جنگ شود ‪ .‬بناء هارون هرثمه بن اعين را تعيين کرد که با نيرنگ علی را در بند اندازد و‬ ‫به او نامهء خطاب به علی داد که مضمونش اين بود ‪ « :‬بسم هللا الرحمان الرحيم ــ يا علی بن عيسی ؛ يا ابن الزانيه ‪ ،‬آنکه من به‬

‫‪156‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫جای تو کردم و به خراسان فرستادمت و از حرس به سرهنگی آوردمت و از سرهنگی باميری رساندمت و از اميری به اميری‬ ‫خراسان رساندمت ‪ ،‬پاداش شکر نعمت اين بود که بر مسلمان ستم کردی و رعيت را بر من تباه ساختی ؟ اکنون هرثمه را‬ ‫فرستادم تا ترا در بند کند و همه خواسته ء سلطان که برده ای از تو باز ستاند » ‪322‬‬ ‫هرثمه با نيرنگ هايی خاص اسالمی ‪ ،‬علی بن عيسی را ضمن دعوتی گرفتار نمود ‪ .‬چنانکه در تاريخ بيهقی آمده است در اين‬ ‫هنگام ‪ « :‬رشيد به جرجان اندر بود که علی بن عيسی را با بند بياوردند ‪ ،‬با همه خواستهء وی و جمله مال علی بن عيسی همه‬ ‫هشتاد هزار هزار درم بود و از آلت و فرش و آوانی و زرينه و سيمينه و آنچه بدين ماند هزار و پانصد شتر وار بود و رشيد ‪،‬‬ ‫علی بن عيسی را با بند به بغداد فرستاد و محمد امين را پيغام فرستاد که او را باز دار ‪ .‬چون رشيد بمرد محمد امين او را يله‬ ‫کرد ‪» .‬‬ ‫پيشترين مدت امارت علی بن عيسی را گذشته از چپاولگری در خراسان‪ ،‬جنگ با خوارج سيستان بود ‪ .‬که ما شرح آن را در‬ ‫جلد اول بيان نموده ايم ودر جنگ با خوارج سيستان علی بن عيسی را طاهر بن حسين فوشنجی کمک می نمود و طاهر‬ ‫فوشنجی يکی از فرمانبران علی بن عيسی در هرات بوده است ‪ .‬گرچه علی بن عيسی با پدر طاهر بن حسين دشمن بود و‬ ‫قصد کشتن او داشت ‪ .‬چنانکه در تاريخ ابن اثير و طبری آمده است ‪ « :‬روزی حسين بن مصعب پدر طاهر بن حسين { کشندهء‬ ‫امين خليفه} و هشام پور فرخسرو بر علی بن عيسی در آمدند و بر او درود فرستادند ‪ .‬او به حسين گفت درودت مباد ای ملحد‬ ‫ملحد زاده ! به خدا سوگند که دشمنی ترا با اسالم ميدانم و می دانم که آهنگ آسيب رسانی به دين داری ‪ .‬برای کشتنت تنها فرمان‬ ‫خليفه را می بوسم ‪ .‬آيا تو در همين خانه می نگساردی و سيه مستی نکردی و آوازه در نيافگندی که نامه هايی در يافته ای که بر‬ ‫پايه آن ها من بر کنار شده ام ؟ حسين پوزش خواست و علی بن عيسی پوزش او پذيرفته ندانست و فرمود تا بيرونش فگنند ‪.‬‬ ‫حسين به درگاه رشيد رفت و از او پناه خواست و رشيد پناهش داد‪444 » .‬‬ ‫از اين واقعه بر می آيد که خاندان طاهر فوشنجی از اشرافيان فوشنج بوده است زيرا هر کسی به خليفه پناه نمی برد ‪.‬‬ ‫پس از آنکه هرثمه بن اعين را هارون به امارت خراسان تعيين ميدارد ‪ .‬او با جنگ های شديد با خوارج در خراسان و سيستان‬ ‫مشغول شد و در زمان امارت اوست که حمزه سيستانی به قتل می رسد و هم اوست که رافع شورشی را در سمرقند نابود می‬ ‫سازد ‪ .‬و در زمان اوست که وقتی هارون رشيد از اوضاع خراسان هراسان می شود و ميخواهد خود به خراسان آيد ‪ ،‬در طوس‬ ‫می ميرد ‪.‬‬ ‫خراسان و مامون رشید ‪:‬‬ ‫دربارهء هارون الرشيد بايد گفت که او قبل از مرگش ميدان رقابت دو گروه گرديده بود ‪ .‬در رهبری هردو گروه زنان و پسران‬ ‫هارون قرار داشتند‪ .‬در يک سو فارسيان و اعراب مانند محمد امين و مادرش زبيده زن هارون الرشيد که دختر ابوجعفر منصور‬ ‫ميشد ‪ ،‬و در طرف ديگر خراسانيان وفادار به خالفت عباسيان مانند برمکيان ‪ ،‬خاندان سهل و طاهر در کنار مامون و خيزران‬ ‫در عرصه نظامی ساالر‬ ‫مادر هارون واقع بودند‪.‬‬ ‫جنگی دسته امين پسر زبيده زن هارون ‪ ،‬علی بن عيسی بن ماهان از مردم فارس بود‪ .‬در کتاب تاريخ ايران پژوهش دانشگاه‬ ‫کمبريج نوشته شده است که‪ . . . « :‬علی بن عيسی بن ماهان والی قاهر خراسان که به جای جعفر بن يحيی برمکی بدين منصب‬ ‫گماشته شده بود ‪ ،‬خليفه را از محبتی که خراسانيان به خاندان برمکيان می ورزيد ند ‪ ،‬بد گمان ساخت ‪ . . .‬اما داليل سقوط‬ ‫برمکيان هرچه بوده ‪ ،‬حاصل آن معلوم کرد که حتی قدرتمندترين ديوانساالران تنها خادم خليفه بوده نه چيزی بيشتر‪ .‬بارتولد‬ ‫عقيده داشت که نقش برمکيان در حکومت مرکزی نشانه‪ ،‬همکاری زمينداران ايرانی با خاندان حاکم و بر افتادن برمکيان حاکی‬ ‫از پايان اين همکاری بوده است ‪ ..‬وجود دودسته مخالف در دربار خليفه ‪ ،‬يعنی دستهء خيزران ‪ ،‬مادر خليفه ‪ ،‬که يکسال پيش از‬ ‫بر افتادن برمکيان در گذشته بود در اين دسته بود ‪ ،‬و دشمنان آنان که زبيده ‪ ،‬زوجه هارون الرشيد رهبريشان می کرد ‪ . . .‬در‬ ‫گروه زبیده ایرانیان مانند علی بن عیسی بن ماهان نیز بوده اند‪ .‬با اين همه برمکيان نماينده ء منافع خاص خراسانيان در دربار‬ ‫خالفت بوده و بی اعتنايی خليفه رشيد به حمايت آنها از اعتراضهای مردم خراسان از حکومت بی اندازه فاسد علی بن عيسی بن‬ ‫ماهان بخشی از تالش عباسيان در جهت کاهش وابسته گی آنها به خراسان بوده است ‪ . ..‬شورش خراسانيان در سال ‪ 121‬هه به‬ ‫رشيد ثابت کرد که حکومت ظالمانهء علی و نيز احتماآل سقوط برمکيان تا چه اندازه اهل خراسان را از عباسيان بيزار کرده‬ ‫است » ‪441‬‬ ‫بعد از مرگ هارون ميان دوپسرش ‪ ،‬محمدامين بنت زبيده عرب و مامون بنت مرجيله خراسانی برای تصاحب خالفت که‬ ‫هريک خود را وارث خالفت می شمردند جنگ در گرفت ‪ ،‬هارون در زمان حيات خود « عراق و شام را تا به افريقه به محمد‬ ‫امين واگذارد و قسمت شرق را تا خراسان به مامون ‪ .‬و تمام اين تقسيم بندی ها با نظر يحيی برمک انجام می گرفت و البته‬ ‫فضل بن سهل خراسانی نيز در اين موارد با يحيی همدست بود‪442 » .‬‬

‫‪157‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫پس از مرگ هارون امين در بغداد به کمک فضل بن ربيع تازی و مامون در خراسان به کمک فضل بن سهل خراسانی اعالم‬ ‫خالفت نمودند‪ .‬در تاريخ تمدن اسالم نوشته شده است که ‪ « :‬فضل بن سهل که پيشرفت مامون را پيشرفت ملت و وطن خود می‬ ‫ديد با تمام قوا برای خالفت مامون به تالش افتاد و مردم را استمالت کرده به طرف مامون می کشانيد و سرحدات را به نام او‬ ‫متصرف می شد ‪.‬کم کم دشمنی دو برادر فزونی گرفت ‪ ،‬روابط آنها قطع شد و اسم يکديگر را در بغداد و خراسان از خطبه‬ ‫انداختند و بر ضد هم لشکر آراستند و به جنگ پرداختند ‪443 ».‬‬ ‫لشکری که مامون بر ضد امين آراست همه خراسانيان بودند و سپه ساالر شان طاهر بن حسين فوشنجی بود و لشکری که امين‬ ‫تجهيز نمود متشکل از اعراب و فارسيان بود که ساالر شان هم همان علی بن عيسی بن ماهان پارسی بود ‪ .‬مشاورين هر دو‬ ‫طرف هم از امين فضل بن ربيع عرب و از مامون فضل بن سهل خراسانی بود ‪ .‬ميشود گفت که اين جنگ در حقيقت جنگ‬ ‫ميان خراسانيان واعراب بود ‪ .‬در تاريخ ايران پژوهش دانشگاه کمبريج با اندکی تفصيل چنين نوشته شده است ‪ « :‬در سال‬ ‫‪ 124‬ق \ ‪ 414‬م امين برادرش مامون را از فرمانروايی بر واليتش برکنار کرد ‪ .‬مامون باشنيدن اين خبر بريد خراسان به بغداد‬ ‫را موقوف کرد ‪ .‬سرانجام خواستار نظارت مستقيم بر واليات مامون شد ‪ .‬امين علی بن عيسی بن ماهان را در راس سپاهی بر‬ ‫خراسان فرستاد ‪ .‬مامون در برابر خصومت برادرش ‪ ،‬طبقات دينی خراسان را به مجلسی فرا خواند و يک چهارم از خراج را‬ ‫واليات کاست ‪ . .‬امين نيز سعی کرد تا به تقليد برادرش با کاستن يک چهارم از خراج خراسان ‪ ،‬مردم آن واليت را به سوی‬ ‫خود بکشاند ‪ .‬اما امين که فرماندهی سپاهيان مرکزی خالفت را در دست داشت و سپاهيانی که همراه رشيد به طوس رفته بودند‬ ‫از آن جمله به شمار می آمدند ‪ ،‬ابلهانه علی بن عيسی بن ماهان منفور را به مقابله ء طاهر ‪ ،‬فرمانده نامدار خراسانی مامون‬ ‫فرستاد که طاهر‪ ،‬هم علی و هم سپاهی ديگر را که عبدالرحمن بن جبله ساالری آن را داشت بشکست ‪ ,‬چنانکه طاهر بی‬ ‫دشواری زياد بغداد را تصرف کرد‪.‬‬ ‫فتح دوم عراق بر دست خراسانيان را سپاهيانی به انجام بردند که کامآل پيش از سپاه ابومسلم ايرانی بودند ‪ .‬چون مامون بر آن‬ ‫شد که در مشرق بماند ‪ ،‬و حسن برادر فضل بن سهل را والی بغداد کرد ‪ ،‬اهل عراق حتی بيشتر احساس کردند که در اشغال‬ ‫سپاهی بيگانه در آمدند ‪ .‬هرثمه بن اعين ‪ ،‬سپاهساالر عرب پس از آنکه شورشيان شيعه را در جنوب عراق و حجاز سرکوب‬ ‫کرد‪ ،‬رهسپار خراسان شد تا خليفه را از نفرتی که مردم واليت مرکزی خالفت از حکومت حسن می ورزيدند ‪ ،‬آگاه کند ‪ .‬اما‬ ‫فضل خليفه را بر انگيخت تا با ورود هرثمه بی درنگ وی را در بند کند ‪.‬در سال ‪ 241‬ق که اخبار اين واقعه به بغداد رسيد‬ ‫لشکريانی که نواده گان سابق خراسانيان بودند و در زمانی که از آن سخن می رود ‪ ،‬بيشتر عراقی بودند تا خراسانی با مردم‬ ‫همدستان شدند و حسن را از شهر بيرون راندند ‪ ،‬اما عاقبت طرفين صلح کردند و حسن دوباره به شهر بازگشت ‪444 ».‬‬ ‫‪.‬‬ ‫در سال ‪ 245‬مامون پس از فرو کوبيدن فضل بن سهل ‪ ،‬غسان بن عباد پسر کاکای فضل را که واليت جبال و خراسان را‬ ‫عهده داشت از کار بر کنار و به جايش طاهر را تعيين نمود ‪ « :‬شايد مامون که پس از فرو گرفتن فضل بن سهل سپاهيانش‬ ‫تهديد به شورش کرده بودند از آن جهت طاهر را واليت خراسان داد که در مدتی که خود دست بقيه افراد خاندان سهل را از‬ ‫حکومت کوتاه می کند ‪ ،‬وی سپاهيان خراسانی را وفا دار به خليفه نگاه دارد ‪445» .‬‬ ‫اما واقعيت اين مساله را خالف پژوهشگران شيعه مذهب که ميخواهند آب در آسياب امام شيعيان علی بن موسی بريزند‪ .‬جرجی‬ ‫زيدان واقعبيانه می نويسد ‪.‬‬ ‫جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسالمی تعيين طاهر به امارت خراسان و قتل قضل بن سهل را اينگونه تفسير مينمايد که با‬ ‫گزارش طبری و ابن اثير هم موافق می باشد‪. .‬جرجی زيدان می نويسد ‪ « :‬سپاهيان مامون که همه ايرانی بودند ( شايد در متن‬ ‫ايرانی نه بلکه خراسانی بوده باشد و مترجم محترم به جای خراسانی ايرانی نوشته است و يا هم شايد منظور جرجی زيدان همان‬ ‫آريايی بوده است ‪ ،‬زيرا روزگاری که اين کتاب را زيدان نوشته کرده است کشور فارس هنوز نام ايران به خود نگذاشته بو د و‬ ‫کشوری به نام ايران وجود نداشت ‪ ،‬فارس بود و خراسان ‪ .‬خواننده گان ميبايست اين مهم را در تمام نوشتار و تراجم ايرانيان‬ ‫امروزی در نظر داشته باشند ‪ .‬م ) به سر داری طاهر بن طاهربن حسين رو به بغداد آوردند و در سال ‪ 124‬هجری امين را‬ ‫کشته سرش را از بغداد برای برادرش به خراسان فرستادند و همينکه مامون صدق گفتار قضل را ديد و برادرش را مغلوب يافت‬ ‫کامآل تسليم فضل گشت ( فضل بن سهل به مامون گفته بود ‪ :‬ماندن تو در بغداد صالح نيست ‪ ،‬چه پدرت بيمار است و شايد در‬ ‫راه بميرد و پس از مرگ او برادرت پسر زبيده با هاشميان بر تو بتازند و کمترين کاری که پس از مرگ پدرت با تو بکند آنست‬ ‫که ترا از وليعهدی خلع مينمايد ‪ ).‬فضل هم ديکتاتور سراسرممالک اسالمی شده بود و برادر خود حسن بن سهل را به‬ ‫فرمانروايی عراق عجم و عراق عرب و فارس و حجاز و يمن گماشت و مرکز حکمرانی او را در بغداد تعيين کرد‪ .‬سپس به‬ ‫فکر افتاد که خالفت را به علويان منتقل بسازد و علی بن موسی الرضا را که در خراسان مريدان بسيار داشت نامزد واليت عهد‬ ‫ساخت و مامون را به آن کار تشويق نمود و شايد قبآل با مامون شرط کرده بود که در صورت قبول اين پيشنهاد باوی کمک کند‬

‫‪158‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫واگر هم قبآل اين شرط نشده بود بعدآ مامون را به آن عمل تشويق کرد‪ .‬مامون هم يا از روی ميل و يا از روی ناچاری حرف‬ ‫فضل را قبول کرد و در سال ‪ 241‬علی بن موسی الرضا را وليعهد ساخت ‪ .‬اين خبر به بغداد رسيد عباسيان به هيجان آمدند و‬ ‫از بيعت با علی بن موسی سر باز زده گفتند ‪ ،‬خالفت بايد در خاندان عباسی باشد و چون دانستند اين کار در اثر دسيسه فضل‬ ‫انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن بن سهل سر پيچی کردند‪.‬فضل بن سهل تمام اين وقايع را پنهان می کرد ‪ .‬آنگاه مامون‬ ‫دانست که فضل با وی خدعه کرده ‪ ،‬لذا مردی را به سر خس قرستاد تا فضل را در حمام کشتند‪ .‬بعد از فضل به فکر علی افتاد‬ ‫و با انگور زهر آلود امام موسی را به قتل رساند ‪446 » .‬‬ ‫در تواريخی که اعراب و فارسيان نوشته اند مامون را مورد ستايش قرار ميدهند و چنانکه ذبيح هللا صفا مينويسد ( مردی روشن‬ ‫بين ‪ ،‬آزاده فکر و علم دوست) بوده است و اين ناشی از آن بوده که مامون در خراسان و در نزد خراسانيان تربيت يافته بود ‪.‬‬ ‫در کتاب تاريخ علوم عقلی آقای داکتر ذبيح هللا صفا می نويسد که « ‪ . . .‬مامون با اين وسعت مشرب و آزادی فکر و رغبت به‬ ‫قياس عقلی طبعآ متمايل به فلسفه و حامی فالسفه و علما و ناقالن فلسفه و علوم بود‪446» .‬‬ ‫همين مولف بيان ميدارد که مامون چگونه کتابهای زياد را از روم و اسکندريه به بغداد خواست و مترجمان را موظف ساخت که‬ ‫به ترجمه کتب آورده شده يپردازند‪ .‬چنانکه می نويسد ‪ « :‬در نتيجه ء نهضتی که به همت مامون در تمدن اسالمی ايجاد شد‪ ،‬کتب‬ ‫متعدی در منطق و فلسفه و نجوم و رياضيات و طب و سياست از يونانی و پهلوی و هندی و سريانی و نبطی به زبان عربی نقل‬ ‫شد و مبداء تمام تحقيقات مسلمين در علوم مختلف قرار گرفت ‪444 » .‬‬ ‫آيا تمجيد مامون خليفه عباسی از سوی غير اعراب مگر به مفهوم تاييد قبول تازيان بر سر نوشت دينی و آيينی و فرهنگی‬ ‫عجمان نمی تواند باشد؟ ويا به گونه غير مستقيم تاييد تجاوز اعراب از يک سوو از طرف ديگر قبول اجنبی پرستی و وايمان به‬ ‫ترفند های استعماری اعراب نيست؟ مامون هر کاری اگر کرده است به نفع اعراب نموده است ‪ ،‬کتابها يی را اگر به زبان عربی‬ ‫خواسته که ترجمه شود برای بلند مردن سطح دانش تازيان نموده است ‪ ،‬کتابخانه ها را اگر از روم يونان و ساير بالد به بغداد‬ ‫آورده است ؛ قصر و کاخ که ساخته ودر بغداد اعمار نموده است ‪ ،‬مناظره دينی و شرعی و فلسفی را که در دربار خود اجازه‬ ‫ميداده ‪ ،‬برای آن بوده که خود و تازيانش از آن بهره بگيرند ‪ ،‬اما بيايند بگويند که مامون در خراسان و کشور فارس و يا هند چه‬ ‫کرده است ؟‪.‬‬ ‫گذشته از اينها يک مطلب که اساسی و مهم است اينست که در دوره عباسيان نيز مالحظه می گردد که اعراب و امير المومنين ها‬ ‫هرگز معتقد به دين نبودند واسالم همانگونه که از نخست برای جهانگشايی و تشکيل يک دولت عربی از سوی محمد بن عبدهللا‬ ‫پيغمبر اعراب به مثابه يک مانيفست طرح گرديد در نزد اعراب و به ويژه خلفا و فقها و شيوخ شان همچنان با تقيه عدم اعتقاد‬ ‫خودشان مورد اجرايی باالی ساير مردمان داشت ‪ .‬فقط زير نام دين که خود به آن اعتقاد نداشتند ‪ ،‬هرچه عمل ناروا بود روا می‬ ‫ساختند‪ .‬يکی از مسايل مهم و کليدی برای اعراب حفظ اشغال خراسان بود ‪ ،‬اعراب چنانکه مالحظه گرديد به هيچ قيمتی حاضر‬ ‫نبودند که خراسان را از دست بدهند و سراسر کشتار های ذات البينی اعراب هم همانطوريکه از گزارشات تاريخی بر می آيد‬ ‫تصرف خراسان بود و حکومت کردن در خراسان ‪ .‬اما خراسانيان هم کسانی نبودند که طوق بنده گی و برده گی بر گردن اندازند‬ ‫و هويت آيينی و فرهنگی خويش را عوض داشته تابع دين و فرهنگ اعراب شوند ‪ .‬اين مساله را اعراب طی تسلط يک قرنه ء‬ ‫امويها خوب درک نموده بودند‪ .‬به همين لحاظ بود که عباسيان در جهت تغير سياست در مورد خراسان بر آمدند و اين تغير‬ ‫سياست هم کامآل موفقانه بود البته در دراز مدت‪.‬‬ ‫اين تغير سياست همانگونه که گفتيم تداوم اشغال و سرکوب مردم خراسان به وسيله مزدوران بومی بود و استفاده از وجود آنها ‪.‬‬ ‫و اين عناصر بومی که ستايشگران بومی شان بدون توجه به ريشه های مسايل و کارکرد ايشان آنها را مورد تقدير قرار داده يا‬ ‫می دهند ‪ ،‬هيچگاه خدمتی به جامعه خراسان نکرده اند‪ .‬اگر ابومسلم بود راهها و رباط در مسير مکه و مدينه ساخت و چاهها ی‬ ‫بر آورد و اگر برامکه بود کتاب ها را به عربی ترجمه نمودند و وقتی به وطن خويش آمدند ‪ ،‬نوبهار بلخ را باعث شرم خويش‬ ‫دانسته دستور ويرانی آن را دادند و شاه بهار کابل را از بيخ بر کندند ‪ .‬و يا طاهريان چه کردند ؟‬ ‫امارت طاهر بن حسین بر خراسان‪:‬‬ ‫در اين کتاب هرچند موضوع بحث روی جنايات اعراب در زمان سيطره شان بر خراسان کشور افغانستان امروزی ما است ؛‬ ‫اما نبايد خانواده های خراسانی را که در خدمت اعراب بوده اند و برای تداوم سيطره اعراب بر خراسان شمشير برعليه مردم‬ ‫خود کشيده اند ناديده انگاشت و آنها را جزء اعراب نشمرد ‪ .‬بايد ثابت شود که اينها جز برای تازيان کاری به نفع ملت خويش‬ ‫نکرده اند و چنين اشخاصی نبايد در تاريخ برائت داده شوند که اين درس و عبرت بزرگی خواهد بود برای آينده دگان ‪.‬‬ ‫آنگونه که در تواريخی که فارسيان و يا خراسانيان نوشته اند که طاهريان بانی استقالل کشور ما خراسان هستند و در راه آزادی‬ ‫کشور ما خراسان از سيطره اعراب سعی به عمل آورده اند به نظر می رسد بايددچار اشتباهات ناسيوناليستی و عرب گرايی و‬

‫‪159‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مذهب بازی شده باشند ‪ .‬به ويژه فارسيان يا ايرانی ها دراين موارد مانند همه مسايل ديگر بر عالوه که هر محصول را با‬ ‫نشان از فابريکه نا معلوم خويش بيرون می کشند ذهنيگری های بسياری هم تحويل می دهند ‪ .‬مثآل داکتر حسين زرين کوب‬ ‫در کتاب تاريخ ايران بعد از اسالم می نويسد ‪ « :‬تاريخ طاهريان سر گذشت شروع استقالل و رستاخيز ايران است » ‪442‬‬ ‫اول بايد گفت که کدام ايران ؟ از اين پررويی که بگذريم کدام استقالل؟ در صورتيکه طاهر بن حسين و خانواده او تا به‬ ‫آخرين فرد به خلفای عباسی وفادار بودند و از سوی خليفه بغداد فرمان تقرر شان صادر می شد و تعيين می گرديدند‪ .‬جای ديگر‬ ‫نيز داکتر زرين کوب اشتباه می کند وقتی در همان کتاب می نويسد ‪ « :‬اين طاهر ذواليمنين سردار بزرگ مامون و فاتح بغداد‬ ‫بود ‪ .‬به ياری او لشکريان خراسان خالفت را از امين به برادرش مامون منتقل کرده بود و امين را کشته بود ‪ .‬قدرت و نفوذ او‬ ‫در آغازخالفت مامون به درجه يی بود که نفوذ وقدرت ابومسلم را در عهد سفاح به خاطر می آورد ‪ .‬هر چند خليفه مخلوع را‬ ‫کشته بود ليکن نسبت به مامون اطاعت و اکرام تمام نشان می داد ‪ .‬فرزندان و برادران و اعمام او نيز در دستگاه خالفت نفوذی‬ ‫کسب کرده بودند و به مقامات و مناصب مختلف رسيده بودند ‪ .‬با اين همه‪ ،‬مامون که ظاهرآ ديگر نمی توانست قاتل برادر را هر‬ ‫روز بر درگاه خويش و آن هم با چنان حشمت و قدرت ببيند برای آنکه او را از پيش چشم خويش دور کند او را به امارت‬ ‫خراسان فرستاد ‪414 » .‬‬ ‫اين مامون نبود که اورا به امارت خراسان فرستاده باشد بلکه طاهر با دادن رشوت ‪ ،‬فرمان تقرر خود را از مامون دريافت کرد‬ ‫‪ .‬او با اين کار اول اينکه خود را از چشم خليفه مامون دور کرد و دو ديگر اينکه طاهر به حيث يک خراسانی و به قصد خدمت‬ ‫به مردم خراسان خود در انتخاب خراسان نقش نداشته است ‪ ،‬بلکه تقرر او به خراسان تصادفی بوده است ‪ .‬طاهر فقط خواست‬ ‫که از چشم خليفه دور شود و بس‪ .‬اما کجا تعيين گردد برايش مهم نبود ‪.‬‬ ‫‪ .‬در تاريخ طبری نوشته شده است که روزی طاهر نزد مامون بار يافت و قتی طاهر در آمد به مامون ‪ . . . « :‬سالم گفت که‬ ‫پاسخ سالم وی را بداد و گفت ‪ :‬رطلی بدو بنوشانيد و بدو گفت بنشين‪ .‬گفت ای امير مومنان ساالر نگهبانی را نرسد که پيش‬ ‫روی سرور خود بنشيد ‪.‬‬ ‫گويد‬ ‫مامون گفت ‪ :‬اين در مجلس عام است ‪ ،‬اما در مجلس خاص رواست ‪.‬‬ ‫طاهر‬ ‫‪ :‬آنگاه مامون بگريست و چشمانش اشکبار شد ‪.‬‬ ‫بدو گفت ‪ :‬ای امير مومنان چرا می گريی ‪ ،‬خدا ديده گانت را نگرياند ‪ ،‬به خدا واليت ها تسليم تو شده و مردمان به اطاعت تو‬ ‫گفت ‪ :‬برای‬ ‫آمده اند و همه کارت به دلخواه است ‪.‬‬ ‫چيزی می گريم که گفتنش ‪ ،‬زبونی است و نهفتنش مايه غم ‪،‬‬ ‫گويد طاهر باز رفت و اين بار هارون بن جيغويه را خواست و گفت ‪ :‬دبيران را مناسبت هاست و مردم خراسان نسبت به هم‬ ‫ديگر حميت دارند ‪ .‬سيصد هزار درهم با خويشتن برگير ‪ ،‬دويست هزار به حسين خادم بده ‪ ،‬يکصد هزار نيز به دبيرش محمد‬ ‫او چنان کرد ‪.‬‬ ‫بن هارون بده و از او بخواه که از مامون بپرسد برای چه گريست ؟‬ ‫چون مامون چاشت می کرد گفت ‪ :‬حسين بنوشانم‬ ‫گفت ‪ :‬به خدا نه نوشانمت ‪ ،‬مگر به من بگويی و قتی طاهر آمد برای چه گريستی؟‬ ‫گفت ‪ :‬اين چيزيست که اگر از سرت بيرون شود ‪ ،‬می کشمت ‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬سرور من کی راز ترا برون داده ام ؟‬ ‫گفت‪ :‬محمد برادرم را ياد آوردم و آن زبونی که بدو رسيد و اشکم گلو گير شد و با گريستن آسوده شدم‬ ‫گويد حسين اين را به طاهر گفت ‪ .‬طاهر بر نشست و پيش احمد بن ابی خالد رفت و گفت ‪ :‬سپاسداری من کم بها نباشد و نيکی‬ ‫به تو نزد من کم نشود ‪ ،‬مرا از ديد او ( مامون ) دور کن ‪.‬‬ ‫گفت می کنم فردا زود وقت نزد من آی‪.‬‬ ‫ابن خالد بر نشست و به نزد مامون رفت و چون به نزد وی وارد شد گفت‪ :‬ديشب نخفتم‪.‬‬ ‫گفت ‪ :‬وای تو چرا ؟‬

‫‪160‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫گفت ‪ :‬برای آنکه غسان را واليتدار خراسان کرده ای که او و همراهانش خورنده گان يک سر اند ‪ ،‬بيم دارم يکی از ترکان بر‬ ‫ضد او بر خيزند و در همش بکوبد‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬من نيز در اين انديشه ء تو انديشده ام ‪ .‬آنگاه گفت رای تو به کيست ؟‬ ‫گفت ‪ :‬طاهر بن حسين‪ .‬گفت ‪ :‬روانش کن‬ ‫پس هماندم طاهررا پيش خواند و فرمان وی را داد که هماندم روان شد و در بستان خليل بن هاشم جای گرفت و تا وقتی آنجا ببود‬ ‫هر روز يکصد هزار سوی او فرستاد شد‪. 411 » .‬‬ ‫ابن اثير نيز عين مطلب را در تاريخ الکامل بيان ميدارد‪ .‬و يدين گونه مالحظه می گردد که خانواده های مانند طاهريان برای‬ ‫مردم کشورما افغانستان يا خراسان ديروزی قصد خدمت نداشتند ‪ .‬و برای خراسانيان اين گونه عناصر کاری نکرده اند ‪ ،‬که از‬ ‫مردم خراسان بودند و فارس که در آن روزگار يکی از واليت های کشورما خراسان به شمار می آمده معلوم نيست که چگونه‬ ‫« ‪. . .‬اين امراء اولين سلسله يی بودند که‬ ‫برای فارس استقالل و آزادی آورده است ‪ .‬داکتر حسين زرين کوب می نويسد ‪:‬‬ ‫در ايران حوزهء امارت خود را از تبعيت مستقيم خليفه بيرون آوردند‪412 ».‬‬ ‫بدبختانه در تاريخنامه ها هيچگونه نشانی از تمدن دوره ء طاهريان وجود ندارد ‪ .‬در بيان آزاديخواهی شان فقط همين قدر آمده‬ ‫است که در يکی از نماز های آدينه ‪ ،‬نام خليفه را از خطبه انداخت و گويا که اعالم استقالل نمود ‪ .‬که اين امر به هيچوجه نمی‬ ‫تواند دال بر بينش اسقالل طلبی آنها باشد ‪ ،‬زيرا اگر وی قصد يک چنين خير را ميداشت اعالم قصد می کرد و آشکار از قصد‬ ‫خويش سخن می گفت ‪ ،‬که چنين کاری را نکرده و اين حدس وگمانهای مفسيرين است که گويا او با اين کار به خلع خليفه اقدام‬ ‫نموده است‪ .‬طاهر بن حسين يعنی سر سلسله طاهريان از لحاظ تفکر و بينش آدم سخت متعلق به عرب و دين عرب بود و مانند‬ ‫يک معتصب دو آتشه با آيين های خدا پرستانه مردم خويش برخورد داشته است ‪ .‬مهمترين ثبوت اين واقعيت نامه ييست که‬ ‫طاهر برای پسر خود عبدهللا می نويسد ‪ .‬اين نامه چنان اعراب و به ويژه اميرالمومنين مامون را پس از آنکه بدستش ميرسد‬ ‫خوشحال می کند که دستور می دهد اين نامه را نقل کنند و به همه واليتداران بفرستند که سرمشق کردار شان باشد ‪ .‬متن نامه‬ ‫تمامآ منافع اعراب را منعکس مينمايد و در راستای خدمت به دين و فرهنگ تازيان انشاء می يابد ‪ .‬وقتی کسی اين نامه را بخواند‬ ‫گمان می کند پای ارشادات يکی از رهبران جهاد ی افغانستان و يا حضرت روح هللا خمينی نشسته است ‪.‬‬ ‫اين نامه در چند صفحه تحرير يافته است که متن کامل آن را طبری و ابن اثير نوشته اند ‪ .‬برای‬ ‫آنکه از محتوای کلی اين نامه آگاهی حاصل شده باشد پاراگراف های چندی از آن را که بيانگر فکر و انديشه طاهر فوشنجی‬ ‫می باشد از تاريخ طبری و ابن اثير به نقل می آوريم ‪ . . . « :‬می بايد نخستين چيزيکه خويشتن را بدان وامی داری و کار های‬ ‫خويش را بدان منسوب ميداری مواظب نماز های پنچگانه باشد ‪ .‬که با مردم خويش به جماعت کنی و در اوقات نماز مطابق سنت‬ ‫های آن از اکمال وضو و آغاز از ياد خدا و قرائت آرام و انجام رکوع و سجود و تشهد عمل کنی ‪ .‬جماعتی را که همراه تو وزير‬ ‫تسلط تو اند به نماز ترغيب کن و به انجام آن وادار کن که نماز چنانکه خدای فرموده به نيکی فرمان می کند و از منکر منع می‬ ‫کند از پی اين سنت پيغمبر ص پا بند باش و پيرو خلقيات ‪ {.‬اين عين همان چيز های است که طالبان به مثابه نيرويی اجرائيوی‬ ‫ديگر اسالميست های افغانستان در زمان قدرت خويش بر مردم ارشاد می فرمودند}‪ .‬و ادامه می دهد ‪ :‬فقه و فقيهان و دين و‬ ‫حامالن دين و کتاب خدا را و آنها را که بدان عمل می کنند بر گزين که بهترين زينت مرد فقاهت در دين است و طلب آن و‬ ‫ترويج آن و معرفت آن قسمت از فقه که مايهء تقرب خدا می شود که فقه راهنمای همه نيکيهاست ‪ . . .‬حدود خدای را در باره‬ ‫مجرمان به مقدار جرمشان و استحقاق شان به دار و آن را معطل مدار و در بارهء آن سستی ميار ‪ . ..‬در بارهء کار های خويش‬ ‫پای بند سنتهای روان باش و از شبهت ها و بدعتها بر کنار باش که دينت به سالمت ماند ‪ . . .‬پس می بايد گنج خزينه های تو‬ ‫پخش مال در عمران اسالم و مسلمانان باشد ‪ .‬حق دوستان امير مومنان را که نزد تواند به کفايت بده ‪ . . .‬وقتی چنين کردی‬ ‫نعمت بر تو بماند و از جانب خدای مستحق فزونی شوی و در کار گرفتن خراج و فراهم آوردن مال از رعيت و قلمرو خويش‬ ‫توانا تر باشی ‪ . . .‬اين خراج را که رعيت بر آن استقرار گرفته و خدای آنرا مايه عزت و رفعت اسالم و وسعت و مناعت‬ ‫مسلمانان و سر کوب و خشم دشمن خويش و مسلمانان و ذلت و حقارت کافران معاهده کرده‪ .‬با زنهاريان و آن ها که آيين ديگر‬ ‫دارند { اهل ذمه} رای مزن و سخنشان منيوش که زيان آن ها فزون بر سود آن هاست ‪413 ».‬‬ ‫اهل ذمه در خراسان پيشتر مردمانی بودند که به آيين خدا پرستانه زرتشتی بودند ‪ .‬به هر حال متن نامه ضرورت به تفسير ندارد‬ ‫‪ .‬چيزی است که امروز مال ها در افغانستان و آخند ها در ايران بيدرنگ هر روز وهر لحظه برای تطبيق آن شمشير از نيام‬ ‫برکشيده و برهنه در دست دارند و سر می برند و تکفير می کنند ‪ .‬و چنانکه طاهر بن حسين فوشنجی حکم کرده ( معطل نمی‬ ‫دارند و سستی نمی آورند)‪ .‬همين طاهر بن حسين فوشنجی وقتی از جانب مامون به خراسان مامور ميشود و فرمان دريافت می‬ ‫کند که عليه حمزه بن آذرک که بر خالف سيطره اعراب بر خراسان و سيستان قيام نموده بود بجنگند‪ ،‬در يک ديه طاهر قيام‬ ‫کننده گان حمزه را و کسانی را که با حمزه ياری رسانده بودند همه را هالک ساخت‪ .‬بگونه ء که در زين الخبار گرديزی نوشته‬

‫‪161‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫شده است ‪ « :‬اندر دهی قعديان بودند ‪ ،‬که حرب نکردندی و به خانه نشسته بودند ‪ .‬چون سيصد مرد و زن بکشتند و خواسته های‬ ‫شان بر داشت ‪ ،‬و ايشان بياوردند و دو شاخ قوی از درخت به رسنها قوی فراز يک ديگر کشيدندی ‪ ،‬و دوپای قعدی را بر آن دو‬ ‫شاخ ببستندی ‪ ،‬و پس رسن بکشادندی ‪ ،‬تا آن دو شاخ به قوت خويش مرد را دوپاره کردندی ‪414 » .‬‬ ‫بعد از مرگ طاهر فوشنجی مامون ‪ ،‬امارات خراسان را به پسرش طلحه بن طاهر داد ‪ .‬اين ادعا که طاهر امارت را در‬ ‫« مامون‬ ‫خراسان در خاندان خويش موروثی کرد نادرست است ‪ .‬در تاريخ الکامل ابن اثير نوشته شده است که ‪:‬‬ ‫احمد بن ابی خالد را فرا خواند و گزارش مرگ طاهر بدو داد و گفت ‪ :‬چه کسی را به جانيشنی او نيکوتر می بينی ؟ او گفت ‪:‬‬ ‫پسرش طلحه ‪ .‬مامون گفت ‪ :‬فرمان فرمانروايش را بنويس و احمد فرمان را نوشت ‪ .‬طلحه به روزگار مامون هفت سال‬ ‫فرمانروای خراسان بود و آنگاه بمرد و برادرش عبدهللا بر خراسان گمارده شد‪415 » .‬‬ ‫علت اينکه چرا مامون پسررا جانشين پدر ساخت ‪ ،‬ناشی از اعتماد خليفه در تامين منافع خالفت از سوی اين خاندان بود ‪.‬‬ ‫اوضاع خراسان ديگر نمی توانست جز با نيرنگ و تغير سياست اداره شود ‪ .‬مردم همه جا بر عليه اعراب قيام نموده بودند ‪.‬‬ ‫در شرق و‬ ‫يک جنبش سراسری ضد عربی و ضد اسالم عرب به وجود آمده بود ‪.‬‬ ‫جنوب کشور ما خراسان حمزه آذرک در هئيت خوارج تا به شمال و غرب دست يافته بود و بنياد اعراب بر می کند و ستم های‬ ‫های دينی مانند پرداختن باج و جزيه بر اعراب را ناروا اعالم ميداشت و در ناحيه غرب کشور ما خراسان در آزربايجان ‪ ،‬راد‬ ‫مردی ديگری بنام بابک خرم دين لرزه بر پيکر ديو آيين اعراب انداخته بود‪ .‬گرچه اين ناحيه از خراسان دور بود اما مردم‬ ‫کشور ما خراسان در همه قيام هايی که بر ضد اعراب در هر گوشه ء از شرق راه می افتاد اشتراک نموده و به نوعی از آن‬ ‫پشتيبانی می نمودند‪ .‬آيين بابک خرم دين ‪ ،‬آيين متکی بر اساسات زرتشتی و مزدکی بود و پيروان زياد در خراسان داشت ‪،‬‬ ‫زيرا اين آيين بر خاسته از فرهنگ خودشان بود و مهم اينکه برضد استيالی دين عرب پرچم برافراشته بود ‪ .‬چيزيکه خواست‬ ‫مردم ما را تشکيل می داد و تشنه انتقام از اجنبيان عرب بودند ‪ .‬ما از جنبش خوارج و قهرمانی های حمزه و حريش درناحيه‬ ‫شرق و جنوب کشور ما خراسان يعنی سيستان در مجلد اول صحبت نموديم ‪ .‬اکنون الزم می آيد که از قيام بابک خرم دين که بر‬ ‫ضد سيطره اعراب متجاوز مسلمان در آزربايجان و سراسر ناحيه خراسان بزرگ به راه افتاده بود ‪ ،‬ياد کنيم تا مالحظه گردد‬ ‫که کی ها در راه استقالل و آزادی از يوغ و ستم اعراب مبارزه نموده و شايسته تجليل در تاريخ اند‪.‬‬ ‫قیام بزرگ بابک خرمدین بر ضد سیطره اعراب ‪:‬‬ ‫داکتر حسين زرين کوب نابه جا و خالف واقعيت های تاريخی کتاب بسيار ارزشمند خويش را عنوان ( دو قرن سکوت) داده‬ ‫است ‪ .‬وقتی تاريخ به بررسی گرفته می شود مالحظه می گردد که دوقرن اول اسالمی دوقرن قيامها و شورشها بوده است ‪ ،‬نه‬ ‫سکوت ‪ .‬در اين دوقرن است که مردم دست به قيام و شورش و مقاومت ها عليه اعراب متجاوز مسلمان زده اند و وپس از‬ ‫بيشتر از دو قرن يعنی در اواخر سلطنت غزنويان است که سکوت ناروا عليه اعراب متجاوز مسلمان بر قرار می گردد‪ .‬تمام‬ ‫جنبش ها و قيام ها عليه اعراب در دوران امويها و عباسی ها اتفاق افتاده است که به يک عبارت قيام خرمدينان را ميتوان آخرين‬ ‫قيام بزرگ پيش از آغاز سکوت خواند‪ .‬در باره قيام بابک تقزيبآ در همه تواريخ سخن رفته است ‪ .‬اما در تاريخهايی که به‬ ‫وسيله تاريخنگاران کشور ما افغانستان امروزی نوشته شده است تقريبآ در باره بابک خرمدين سکوت اختيار گرديده است ‪.‬‬ ‫عبدالحی حبيبی جاييکه در باره زنده گی خانواده گی ابومسلم معلومات می دهد به نقل از اخبارالطول ابوحنيفه دينوری می‬ ‫نويسد ‪ « :‬بابک خرمی ( مقتول ‪ 223‬هه ) که به انتقام خون بومسلم بر خاست از اوالد مطهر بن فاطمه بنت بومسلم بود ‪ ،‬که‬ ‫خرميان خود را به اين فاطمه بنت بومسلم منسوب دارند ‪ 416» .‬اگر گفته اوحنيفه دينوری را قبول نمايم چنانچه که اکثر‬ ‫مورخين بر آن تکيه دارند بابک از پدر و مادر خراسانی بوده است ‪ .‬فرزانهء در باره بابک خرمدين چنين می نويسند ‪. . . « :‬‬ ‫باز سازی چهره های تاريخی مانند بابک با استفاده از نوشته های مورخين ‪ ،‬به تمامی ميسر نيست زيرا برخی مورخين چهره او‬ ‫را مخدوش کرده اند و از او يک فتنه انگيز و ياغی و فاسد ساخته اند ‪ .‬در باره تولد بابک بين مورخين اختالف نظر است ابو‬ ‫حنيفه دينوری ‪ « :‬اورا از نواده گان ابومسلم خراسانی ميداند ‪ .‬ابن نديم که نوشته های او در باره بابک آگنده از غرض و کينه‬ ‫است او را فرزند نا مشروع مردی روغن فروش و زنی يک چشم می داند ‪ .‬وابسته گی های مورخان دستگاه قدرت و تعصبات‬ ‫دينی آنان ‪ ،‬نوشته های آنان را مشحون از اضافه سازی ها و داستان های بی اساس در جهت تخريب چهره های رهبران ضد‬ ‫خالفت عباسی نشان می دهد ‪ .‬بابک در جوانب تبريز و کوهستان های آن به پيشه وری و شبانی مشغول بود و از اين رهگذر با‬ ‫انديشه های خرمدينان آشنا شده و با آنان و رهبر آنها جاويدان بن سهل ( شهرک ) پيوند يافت‪ .‬جاويدان بن سهل در زمان خالفت‬ ‫هارون رشيد عباسی رهبری و هدايت گروهی از طرفداران نهضت و تعاليم مزدک و بقای ياران ابومسلم و ناراضيانی بودند که‬ ‫از مدت ها قبل در آذربايجان ‪ ،‬طبرستان ‪ ،‬ری ‪ ،‬همدان و اصفهان فعاليت می کردند‪ .‬بعد از مرگ جاويدان ‪ ،‬بابک به رهبری‬ ‫خرم دينان رسيد و به روزگار خالفت مامون عباسی حدود سال ‪ 244‬هجری در آذربيجان سر به شورش بر داشت ‪ .‬گفته می شود‬ ‫حاتم بن هرثمه والی عباسی ارمنستان که پدرش به تحريک وزير مامون ـ فضل بن سهل ـ به قتل رسيده بود ‪ ،‬از شورش بابک‬ ‫اطالع داشت و او را تحريک و حمايت می کرده است ‪ .‬شورش بابک بر بنياد ضديت و دشمنی با عربيت شکل گرفت ‪ .‬اين‬ ‫نهضت ضد فيودالی بود اراضی و زمين های آذربايجان در اين زمان به صورت اطالعاتی تحت حاکميت فئودال ها و زمينداران‬

‫‪162‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫و اشراف عرب در آمده بود ‪ .‬روستائيان و دهقانان خرده پا که سال های سال از برتری جويی و سنگينی جزيه و خراج و تحقير‬ ‫ها و تعبيض های نژادی حاکميت عربی رنج و مرارت کشيده بودند ‪ ،‬دسته دسته به بابک پيوستند ‪ .‬بدينسان يک مقاومت ملی‬ ‫گسترده در آذربايجان عليه خالفت عباسی شکل گرفت ‪ .‬گسترش نهضت بابک و کشته شدن مالکان و صاحبان زمين و مصادره‬ ‫شدن اموال آنان و برهم خوردن اقتدار و حاکميت خالفت در آذربايجان ‪ ،‬خليفه مامون را به چاره انديشی در دفع شورش بابک‬ ‫ناگزير ساخت‪.‬‬ ‫مامون عباسی اين قيام را خطر بزرگی برای خالفت می دانست ‪ .‬چندين بار سپاهيان خود را برای دفع و سرکوب خرم دينان‬ ‫فرستاد‪ .‬اما بابک توانست چندين شکست بر سرداران عرب وترک خليفه وارد نمايد و حتی سردار بزرگ محمد بن احمد طوسی‬ ‫در ‪ 214‬در مصاف بابک کشته شد ‪ .‬با اين پيروزی ها ‪ ،‬شورش خرمدينان گسترده تر شد و اصفهان را نيز در بر گرفت ‪ .‬بابک‬ ‫توانست مناطق وسيعی در آذربايجان و آران را تحت سلطه خويش در آورد ‪414 » .‬‬ ‫بر اساس تحقيق مرتضی راوندی مامون همچنان « محمد بن حميد طايی را که پيروزی های بسياری به دست آورده بود و‬ ‫شهر های قزوين و مراغه و بيشتر آذربيجان را گشوده بود ‪ ،‬به جنگ بابک فرستاد ‪ .‬ولی پس از شش جنگ که بين آنها روی داد‬ ‫محمد بن حميد کشته شد ‪412 » .‬‬ ‫اين بار مامون سرکوبگر خراسانی خويش را که حلقه غالمی اعراب و مزدوری دين عرب را بر گردن افگنده بود ‪ ،‬عبدهللا‬ ‫بن طاهر فوشنجی را ‪ « :‬به جلو گيری بابک گسيل داشت و تمام واليات ری ‪ ،‬همدان و اصفهان و آذربايجان را به او بخشيد؛‬ ‫اما بابک به دژی پناه برد و لشکريانش پراکنده شدند ‪ .‬عبدهللا طاهر نيز نتوانست کاری از پيش برد ‪ . 424».‬ولی برای خليفه‬ ‫مامون مهم تر از جنبش بابک اوضاع خراسان بود و نگرانی از به استقالل رسيدن خراسان ‪ .‬بناء برای سرکوب جنبش های‬ ‫آزادی خواهی و رهايی بخش خراسان عبدهللا بن طاهر را بدون آنکه بتواند بر بابک پيروز شود ‪ ،‬از آذربايجان فرا خواند و به‬ ‫خراسان به جای برادرش طلحه که وفات نموده بود فرمان امارت داد‪ .‬که ما از آن بعدآ ياد خواهيم کرد ‪.‬‬ ‫« مامون عباسی قبل از آنکه بتواند اين شورش را‬ ‫سرکوب بسازد به سال ‪ 214‬در گذشت و معتصم به جای او بر تخت خالفت جلوس نمود ‪ .‬هدف نخستين و اصلی معتصم دفع‬ ‫شورش بابک بود ‪ .‬و قلعه ( بذ) به نماد مقاومت ملی در برابر خالفت عربی تبيل شده بود‪ .‬با باال گرفتن کار بابک ‪ ،‬معتصم که‬ ‫خالفت را در معرض خطر و اضمالل می ديد ‪ ،‬سردار ايرانی و ظاهرآ مسلمان خويش ( افشين) از شاهزاده گان اشترسنه را‬ ‫در ‪ 221‬با سپاهی انبوه به سر کوبی بابک فرستاد ‪421» .‬‬ ‫در تاريخ راوندی نوشته شده است که ‪ « :‬حيدر پسر کاوس ‪ ،‬با عنوان خانواده گی افشين امير زاده اشترسنه بود که با پدر و‬ ‫برادرانش به دست خليفه اسير افتاد و در بغداد بزرگ شده و در آن جا به سرداری رسيده بود‪422 » .‬‬ ‫تاريخنگاران ايرانی بسيار خواسته اند که اگر بتوانند روی خيانت افشين به جنبش ملی و آيينی بابک خاک بپاشند‪ ،‬که اين واقعآ‬ ‫از نهايت خفت و محل گرايی های سخيفانه است و جفا در باره آنچه که واقعيت است در تاريخ ‪ .‬برخی از اين پژوهشگران‬ ‫ايرانی به گفته خود شان چنان ( تو در تو) و ضد ونقيض يک حقيقت تاريخی را بنا بر مصلحت ها ی نژادی و دينی و مذهبی و‬ ‫محلی بيان ميدارند که مبديان ‪ ،‬واقعيت موضوع را به مشکل ميتوانند دريابند‪ .‬مثآل جناب مرتضی راوندی که يکی از‬ ‫پژوهشگران بنام عرصه تاريخ است ‪ ،‬برای اينکه گناه افشين را کم رنگ جلوه داده باشد می نويسد ‪ « :‬با اينکه دل افشين با‬ ‫ايرانيان بود و باالخره به جرم همدستی با مازيار دوست بابک که پس از بابک در مازندران سر به طغيان برداشت کشته شد ‪،‬‬ ‫معلوم نيست چرا افشين به جنگ با بابک رضا داد و چرا پس از گرفتاری ‪ ،‬او را به دربار خليفه آورد ‪ .‬شايد او چنين می‬ ‫پنداشت که خليفه بابک را خواهد بخشود ‪. . .‬و در ادامه مينويسد ‪ :‬معتصم با وی ( افشين قرار گذاشته بود که هر روز که او بر‬ ‫اسب نشيند و به جنگ بر نشيند ده هزار درهم به او بدهد و هر روز که بر اسب نشيند و به جنگ بيرون نرود ‪ ،‬پنجهزار درهم‬ ‫پاسخ اين اينکه چرا افشين به جنگ بابک رضا داد ‪ ،‬داکتر حسين‬ ‫بدو بخشد‪423 » .‬‬ ‫زرينکوب بسيار خردمندانه ارائه داشته می نويسد ‪ « :‬اينان جنگجويان مزدوری بودند که جالدت و شجاعت خود را با عطايا و‬ ‫غنايم معامله می کردند ‪ .‬تيغ و بازوی خود را مثل آزاده گی و خرد خويش به صاحبان قدرت می فروختند و برای به دست‬ ‫آوردن طال از ريختن خون هيچکس حتی خون خود دريغ نداشتند ‪ .‬غنايم و اموالی که در اين جنگها از باروبنهء دشمن و گاه از‬ ‫مردم زبون بيدست و پای شهر ها و دهات غارت می کردند برای آنها عايد سر شاری بود ‪ .‬از اين رو جنگ را همواره با گشاده‬ ‫رويی پذيره می شدند ‪ .‬برای افشين که مانند همه امرای مزدور خليفه ‪ ،‬خود را خدمتگزار مرگ و نيستی و پايدار قدرت و‬ ‫عظمت ميدانست هيچ آسانتر و مطبوع تر از قبول چنين ماموريتی نبود ‪432 » .‬‬ ‫افشين در مدت سه سال جنگ و گريز نتوانست کاری از پيش ببرد ‪ .‬در نهايت افشين در صدد بر آمد با نيرنگ و خدعه بر بابک‬ ‫دست يابد ‪ .‬اين شيوه کار ساز افتاد و بابک قلعه را ترک کرده و به ارمنستان پناهنده شد ‪ .‬بابک از شاهزاده ارمنی ( سهل بن‬ ‫تراژيدی مرگ بابک‬ ‫سنباط ) انتظار ياری داشت ‪ .‬اما سهل به اصرار فرستاده گان خليفه ‪ ،‬بابک را تحويل افشين داد‪.‬‬

‫‪163‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حماسه يی از استواری و پايداری و مردانه گی را خلق کرد ‪ .‬داستان قتل بابک را ( خواجه نظام الملک ) که خود از مخالفان‬ ‫بابک بود چنين آورده است ‪ ( :‬چون معتصم را چشم بر بابک افتاد گفت ‪ :‬ای سگ ! چرا در جهان چنين فتنه افگندی ؟ هيچ‬ ‫جواب نداد ‪ .‬تا هر چهار دست و پايش را بريدند ‪ .‬و چون يک دستش بريدند ‪ .‬دست ديگر در خون زد و روی خود ماليد و همه‬ ‫معتصم گفت ‪ :‬ای سگ ! اين چه عمليست ؟‬ ‫روی خود سرخ کرد‬ ‫گفت ‪ :‬در اين حکمتی است ‪ ،‬شما هر دو دست و‬ ‫پای مرا خواهيد بريد و گويند روی مردم از خون سرخ باشد ‪ .‬چون خون از روی رود رو زرد شود ‪ ،‬من روی خود از خون‬ ‫سرخ کردم تا چون خون از تنم رود نگويند که رويش از بيم زرد شد و ‪ ) . . .‬چون بابک به قتل رسيد ‪ ،‬دستگاه خالفت عباسی‬ ‫خود را از تهديد و خطر بزرگی که ‪ 23‬سال لرزه به اندام خالفت انداخته بود ‪ ،‬رها ساخت ‪425 » .‬‬ ‫همانگونه که گفته شد گذشته از آنکه بابک از پدر و مادر خراسانی بوده ‪ ،‬پيشترين پيروان قيام بابک را خراسانيان تشکيل ميد‬ ‫ادند ‪ ،‬به همين لحاظ بوده که سر اورا پس از آنکه مدتی به مدينة السالم می آويزند ‪ ،‬سپس يه خراسان می فرستند تا پيروان او‬ ‫را در خراسان ترسانده باشند ‪ .‬در مروج الذهب مسعودی در تاييد اين واقعيت چنين نوشته شده است « ‪ . . .‬معتصم به شمشير‬ ‫دار گفت شمشير را ميان دو دنده اش زير قلب فرو کند تا بيشتر زجر بکشد‪ .‬شمشير دار نيز چنين کرد‪ .‬آنگاه بگفت تا زبان او‬ ‫را ببريدند و اعضای بريده ء او را با پيکرش بياوختند ‪ .‬سر او را نيز به مدينة السالم فرستادند و روی پل نصب کردند و پس از‬ ‫آن به خراسان فرستادند و در همه شهر ها و واليتهای آنجا بگردانيدند زيرا اهميت عظمت کار وی و کثرت سپاهش که‬ ‫نزديک بود خالفت را از پيش بر دارد و مسلمانی را تغير دهد در دلها سخت نفوذ کرده بود‪426 » .‬‬ ‫اما ببينيم که اين خليفه ء مومنان خود چه می کرده است ‪.‬‬ ‫آنچه خليفه به ويژه پس ازبه قتل رساندن بابک در حق ناموس اين راد مرد ملی کشور ما انجام داده است ‪ ،‬نشايد خراسانی را‬ ‫که بازهم نماز اسالم بخواند ‪ .‬خواجه نظام الملک در سياستنامه خود می نويسد‪ . . :‬و معتصم خلیفه به مجلس شراب بر خاست و‬ ‫در حجره یی شد ‪ .‬زمانی درآنجا بود ‪ ،‬پس بیرون آمد و شرابی یخورد و باز بر خاست و در حجره دیگر شد ‪ ،‬و باز بیرون آمد‬ ‫و شرابی بخورد ‪ ،‬و بارسوم در حجره شد ‪ ،‬و پس بیرون آمد و در گرمابه شد و غسل بکرد ‪ ،‬و بر مصلی شد و دو رکعت نماز‬ ‫بگذاشت و به مجلس باز آمد ‪ ،‬و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود ؟ گفت نه ‪ .‬گفت نماز شکر نعمتی از نعمتی‬ ‫خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این ساعت از سه دختر بکارت بر داشتم که هر سه دختر ان دشمنان من بودند یکی‬ ‫دختر بابک ‪ ،‬دیگری دختر افشین و سومی دختر مازیار گبر ‪426 » .‬‬ ‫زمانی که طاهر بن عبدهللا فوشنجی سر گرم جنگ با نيرو های بابک بود ‪ ،‬در خراسان خوارج سرگرم جنگ با اعمال تازيان‬ ‫بودند ‪ .‬چون برای اعراب اهميت خراسان به مثابه گنجنيه حيات شان مهم و اساسی بود ‪ .‬همينکه طلحه برادر طاهر می ميرد و‬ ‫خوارج فرصت پيدا می کنند که شورش های خود را گسترده تر انجام دهند ‪ ،‬مامون عبدهللا بن طاهر را از گرما گرم جنگ با‬ ‫بابک فرا ميخواند و به امارت خراسان منصوبش ميدارد ‪.‬‬ ‫نکته که اين جا قابل ذکر است اينست که چرا در حاليکه عنوان کتاب سيطره اعراب بر افغانستان داده شده است ‪ ،‬از خانواده‬ ‫های غير عربی بر افغانستان يا خراسان ديروزی ذکر به عمل می آيد ؟ پاسخ اينست که با تغير سياست اعراب در خراسان‬ ‫مجری سيطره اعراب همين خانواده هابودند و در حقيقت اسالم نه به وسيله امويان و عباسيان‪ ،‬بلکه ناقل اين انفلونزای عربی‬ ‫در کشور ما کار گزاران خراسانی از طويله های اعراب بودند‪ .‬بناء جدا کردن اين ها از اعراب به معنی برائت اين مجرمين‬ ‫از تقصير شان در برابر تاريخ و ملت کشور ما خراسان خواهد بود و جفا بر حق کسانی که مردانه عليه اعراب سنگر گرفته‬ ‫بودند که نبايد زر را با مس دريک ترازو به پيمانه گرفت ‪.‬‬ ‫امارت عبدهللا بن طاهر فوشنجی بر خراسان‪:‬‬ ‫در زين الخبار گرديزی نوشته شده است که ‪ « :‬وچون مامون خبر مرگ طلحه بشنيد ‪ ،‬خراسان مر عبدهللا بن طاهر را داد ‪.‬‬ ‫عبدهللا بن طاهر مر علی بن طاهر را به خليفتی خويش به خراسان فرستاد ‪.‬عبدهللا به دينور بود ‪ ،‬و لشکر ها همی فرستاد به‬ ‫حرب بابک خرم دين ‪ .‬و خوارج تاختن کردند بدهی از نيشايورو مردم بسيار بکشتند ‪ ،‬و چون خبر به مامون رسيد عبدهللا را‬ ‫در همين زمان است‬ ‫فرمود که به نيشابور رود ‪ ،‬و آن حال تدارک کند ‪424».‬‬ ‫که مامون ميميرد و به جای آن معتصم به خالفت می رسد ‪ .‬گرچه بنا به گزارش تاريخ طبری و ابن اثير مناسبات شخصی ميان‬ ‫معتصم و طاهر در زمان مامون خوب نبود ‪ ،‬اما بنا بر ضرورت منافع ‪ ،‬معتصم نتوانست که طاهر را از خراسان بر گيرد ‪.‬‬ ‫بنآ او را همچنان به امارات خراسان گماشت ‪ .‬زيرا وضيعت خراسان آرام نبود و خوارج قيامهای پی در پی داشتند ‪ .‬و از طرف‬ ‫ديگر قيام مازيار در طبرستان آغاز يافته بود ‪ .‬گرچه مشکل است که شورش مازيار را قيام مردمی خواند ‪ ،‬چرا که تمرد‬ ‫مازيار در حقيقيت ناشی از اختالفات بر سر قدرت و منافع بين طاهر و افشين و مازيار بود که هر کدام می خواست از سوی‬ ‫خليفه فرمان امارت خراسان را داشته باشند‪ .‬چون اين درگيری ها مربوط به خراسان است نمی توان ناگفته آن را گذاشت ‪ .‬با‬ ‫بيان اين واقعه يکبار ديگر اهميت و نقشی که کشور ما افغانستان يا خراسان ديروزی برای عرب و متعربه ها داشت در تاريخ‬ ‫بر مال می گردد ‪ ،‬که با چه افسون ها و رياکاری های دينی و سياسی خون مردم بيچاره ما را می مکيدند‪.‬‬

‫‪164‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مازیار ‪ ،‬افشین و عبدهللا بن طاهر‪:‬‬ ‫ابن اثير در تاريخ الکامل می نويسد ک ‪ . . . « :‬مازيار عبدهللا بن طاهر را خوش نداشت و باژ سوی ايشان نمی فرستاد ‪.‬‬ ‫معتصم او را می فرمود که باژ خود به عبدهللا پردازد ‪ ،‬ليک مازيار پاسخ ميداد ‪ :‬جز به تو به کسی باژ نپردازم ‪ .‬معتصم پيک‬ ‫می فرستاد و باژ را از ياران مازيار در همدان می ستاند و آن را به پيشکار عبدهللا بن طاهر می داد تا او آن را به خراسان باز‬ ‫فرستد‪ .‬ناسازگاری ميان مازيار و عبدهللا ژرفا يافت و عبدهللا به معتصم نامه می انگاشت تا به هراس او از مازيار دامن زند‬ ‫‪.‬چون افشين بر بابک پيروزی يافت و جايگاهش نزد معتصم فزونی گرفت آز و حرص فرمانروايی خراسان در دل پروراند و‬ ‫نامه يی به مازيار نگاشت و درخت مهر در دل او کاشت و دوستی خود برای او آشکار بداشت و او را آگاهاند که معتصم نويد‬ ‫فرمانروايی خراسان بدو ( افشين) داده‪ .‬افشين اميد می برد که اگر عبدهللا با مازيار ناهمسازی در پيش گيرد در فرجام ‪،‬‬ ‫فرمانروايی خراسان بدو رسد ‪ ،‬و از همين روی مازيار را بر ناسازگاری بر انگيخت ‪ ،‬او هم فرمانبری کنار نهاد و راه طبرستان‬ ‫به روی همگان بست ‪ .‬معتصم به عبدهللا بن طاهر نامه يی نوشت او را به جنگ با مازيار فرمان داد ‪ ،‬از سويی افشين نامه يی به‬ ‫مازيار نوشت و او را به جنگ با عبدهللا بر انگيخت و بدو گفت که آنچه خواهد او خود نزد معتصم فراهم آورد ‪ .‬افشين باور‬ ‫داشت که مازيار در نبرد با ابن طاهر گوی سبقت را خواهد ربود و معتصم نيازمند آن خواهد شد که وی و سر بازنش را برای‬ ‫ياری ابن طاهر گسيل دارد‪422» .‬‬ ‫سرانجام چنانکه طبری و ابن اثير مينويسند مازيار در اثر جبن و خيانت برادرش کوهيار و دوستانش از لشکر عبدهللا بن طاهر‬ ‫شکست ميخورد و خود را به حسن بن حسين بن مصعب کاکای طاهر که سردار لشکر است تسليم می کند ‪ .‬ابن اثير می نويسد ‪:‬‬ ‫« ‪ . . .‬مازيار و کوهيار هر دو از اسب فرود آمدند ‪ .‬مازيار پيش آمد و بر حسن سالم و درود فرستاد ‪ ،‬ليک حسن پاسخی‬ ‫نداد و به دو تن يارانش گفت ‪ :‬اين دو را بگيريد و ببريد ‪ .‬آنها هم اين دو را گرفتند و بردند چون بامداد رسيد حسن خود رو به‬ ‫راه هرمز آباد نهاد و کاخ مازيار را خوارک آتش ساخت و دارايی او به يغما برد و راهی خرم آباد شد برادران مازيار نيز‬ ‫دستگير شدند ‪ .‬محمد بن ابراهيم بن مصعب نزد حسن بن حسين آمد تا پيرامون دارايی و خاندان مازيار با وی سخن کند ‪ .‬اين را‬ ‫به عبدهللا بن طاهر نوشتند ‪ .‬نامه عبدهللا به حسن رسيد که که مازيار و برادران و خاندانش را به به محمد بن ابراهيم سپرند تا‬ ‫آنها را سوی خليفه معتصم برد و نيز فرمود تا همه دارايی مازيار را ارزيابی کند و بستاند ‪434 » .‬‬ ‫چنان که از گزارش تاريخ طبری بر می آيد ‪ ،‬مازيار‪ ،‬همه دارايی های‬ ‫خود را حاضر ميشود که به حسن بن حسين رشوت بدهد و به بهايی آن حسن از خليفه عفو او را تقاضا نمايد ‪ .‬طبری می نويسد ‪:‬‬ ‫« ‪ . . .‬مازيار گفت ‪ :‬شاهد باشيد که آنچه از اموالم بر داشته ام و همراه دارم نود ششهزار دينار است و هفده پاره زمرد و شانزده‬ ‫پاره ياقوت سرخ و هشت بار سبد های پوست گرفته که در آن اقسام جامه است و تاجی و شمشيری از طال و گوهر و خنجری از‬ ‫طالی گوهرنشان و جعبه ء بزرگ پر از گوهر ‪ . . .‬مازيار اين همه را پيش حسن بن حسين آورده بود تا بگويد که با امان به‬ ‫نزد وی آمده و او را به جان و مال و فرزندان ايمنی داده و کوهستان پدرش را به او داده ‪ ،‬اما حسن بن حسين از اين خود داری‬ ‫وقتی مازيار‬ ‫کرد و از آن چشم پوشيد ‪431».‬‬ ‫اسير عبدهللا بن طاهر می شود ازاو خواست که نامه هايی را که افشين برای او نوشته است به او بدهد ‪ ،‬که در بدل آن او (‬ ‫طاهر) از خليفه معتصم خواهد خواست که او را عفو نمايد ‪ .‬مازيار نامه را نداد زيرا به عبدهللا اعتماد نداشت ‪ .‬اما اقرار کرد‬ ‫که تبادل نامه بين او وافشين به عمل آمده است ‪ .‬طبری می نويسد ‪ « :‬مازيار بدين اقرار کرد ‪ ،‬نامه را جستند و يافتند که چند‬ ‫نامه بود ‪ .‬عبدهللا بن طاهر نامه را گرفت و با مازيار به نزد اسحاق بن ابراهيم فرستاد و دستورش داد که نه نامه ها و نه مازيار‬ ‫را از دست بدهد ‪ .‬مگر به دست امير مومنان که در باره ء نامه ها ‪ ،‬مازيار حيله نکند ‪ .‬اسحاق چنين کرد و آن را با دست خويش‬ ‫به دست امير مومنان رسانيد ‪ .‬معتصم از مازيار در باره ء نامه ها پرسش کرد که بدان مقر نشد ‪ ،‬بگفت تا مازيار را تازيانه زدند‬ ‫چندان که جان داد و پهلوی بابک آويخته شد ‪432 » .‬‬ ‫‪ .‬در واقعيت شورش مازيار همانگونه که مالحظه گرديد يک حرکت رقابتی بين اشراف زاده گان خراسان ‪ ،‬فارس و آزربايجان‬ ‫‪ ،‬که طوق مزدوری اعراب را بر گردن داشتند بوده است ‪ .‬هدف نهايی هر سه کسب رضايت خليفه اعراب به منظور رسيدن به‬ ‫حکومت بر خراسان را تشکيل می داد ‪ .‬اما در اين توطئه گوی سبقت را عبدهللا بن طاهر خراسانی می برد‪ .‬و دوی ديگر‬ ‫قربانی حرص و آز خويش می شوند ‪ .‬در حاليکه اگر اين سه نيرو ميخواستند و انديشه استقالل و آزادی از ستم و تجاوز اعراب‬ ‫مسلمان را می داشتند ‪ ،‬بدون شک در همکاری باهم بنياد اعراب متجاوز مسلمان را از کشور های خود بر می کندند و جهان را‬ ‫برای هميشه از جهالت وستمکاران دينی نجات داده بودند و هر کدام کشور مستقل خود را بدون تسلط و ستم دينی و فرهنگی‬ ‫حکومت طاهريان نزديک به نيم قرن دوام يافت ‪ .‬در‬ ‫اعراب می داشتند‪.‬‬ ‫طی اين نيم قرن طاهريان جز آن که در خدمت خليفه بوده باشند و فرماندهی لشکريان اعراب را در تجاوز از طريق جهاد و‬ ‫غزوات به عهده داشته باشند کاری نيکو برای مردم خراسان انجام نداده اند ‪ .‬اگر برخی از نويسنده گان از ايشان تمجيد به عمل‬ ‫می آورند صرف جنبه ناسيوناليستی و محل گرايی دارد‪ .‬زيرا در زمان طاهريان واقعآ کشور پارس يا ايران امروز و طبرستان‬ ‫و ماواءالنهروترکستان چين و بخش هايی از عراق عجم که بخش های فارس نيز شامل ان ميشد در تابيعت کشور ما خراسان يا‬

‫‪165‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫افغانستان امروزی بود و اين ناحيه ها يکی از واليت های خراسان به حساب می آمد که باج خود را اوآل به خراسان و امير‬ ‫خراسان آن را به امير مومنان می فرستاد‪ .‬اما طاهريان خود از لحاظ رابطه های سياسی و نظامی و عقيدتی وابسته به اعراب‬ ‫بودند ‪ .‬و فرمان از اميرالمومنين ها می گرفتند و تا آخرين فرد خانواده خدمتکاران صادق اعراب بودند و در راه اشاعه و‬ ‫گسترش فرهنگ عرب کمر بسته بودند که تمام فرهنگ و آيين سرزمين آبايی خويش را به نفع فرهنگ تازيان نابود کنند ‪ .‬چنانچه‬ ‫می نويسند که ‪ « :‬در باب عبدهللا بن طاهر نقل کرده اند که وقتی کسی نسخه يی از داستان وامق و عذرا نزد او برد ‪ .‬او چون‬ ‫دريافت که آن کتاب فارسی است آن را به آب افگند و گفت در قلمرو من هر جا کتابی از آثار عجم و مغان ببينيد آنرا بسوزانيد‬ ‫ايشان اگر‬ ‫» ‪433‬‬ ‫قصر و کاخ هم آباد نمودند مانند برمکيان همه در بغداد بوده است به ويژه ‪ « :‬در غرب بغداد کنار دجله قصر های رفيع داشتند‬ ‫اين همه فراهم آوری نعمت‬ ‫که حريم طاهری خوانده می شد و پناهگاه و بست به شمار می آمد » ‪434‬‬ ‫و حشمت به خاطر آن بود که طاهريان وفاداران صديق خليفه اعراب بودند ‪ .‬وهمين طاهريان است که به گفته بالذری« شهر‬ ‫های را به نفع خالفت اعراب فتح کردند که پيش از آن پای مسلمانان در آنجا نرسيده بود ‪435».‬‬ ‫به نوشته ک‪.‬ا‪ .‬پاسورث ‪ ،‬يکی از کار های مهم‬ ‫طاهريان در خراسان تجارت برده بود ‪ .‬پاسورث می نويسد ‪« :‬تجارت برده هم به رونق اقتصادی ماوراءالنهر ‪ .‬خراسان کمک‬ ‫می کرد وهم به ثروت خصوصی عظيم طاهريان‪ .‬اين برده گان بخشی از خراجی را تشکيل ميدادند که طاهريان به بغداد می‬ ‫فرستادند ‪ .‬مثآل متوکل به هنگام جلوسش بر مسند خالفت در سال ‪ 232‬ق ‪ ،‬دويست غالم و دويست کنيز از طاهريان هديه گرفت‪.‬‬ ‫مسعودی می نويسد که ‪ « :‬وی ( متوکل) چهار هزار کنيز داشت که با همه خفته بود‬ ‫» ‪436‬‬ ‫عبدالحی حبيبی مينويسد که ‪ « :‬عبدهللا بن طاهر پوشنگی ‪ 444‬دوشيزه نو جوان را به خليفه‬ ‫»‪436‬‬ ‫بغداد از خراسان فرستاد در حاليکه او ‪ 444‬هزار جاريه مدخوله هم داشت » ‪434‬‬ ‫خلفا يا به عبارت بهتر اميرالمومنين ها بر عالوه زناکاری از بچه بازی ها هم دريغ نمی کردند ‪ .‬و‬ ‫امراء آنها اين نياز شان را هرگاه خود قصد اين گناه را نمی داشتند غالم بچه گان را به خليفه مسلمانان می فرستادند ‪ .‬چنانکه در‬ ‫زين الخبار گرديزی نوشته شده است ‪ « :‬ابوالحسن شعرنی چنين گفت ‪ :‬طاهر بن عبدهللا خادمی داشت سپيد پوست و نيکو روی‬ ‫‪ ،‬به من داد که اين را بفروش ! و خادم بسيار زاری کرد و بگريست ‪ .‬من توقف کردم ‪ ،‬که بس خوب خادمی بود ‪ ،‬و به امير‬ ‫رجوع کردم ‪ ،‬که اين خادم را چرا می فروشی ؟ گفت ‪ :‬شبی اندر سرای خفته بود ‪ ،‬و باد جامه از او باز افگند ‪ ،‬من او را ديدم ‪،‬‬ ‫به چشمم خوب آمد‪ .‬همی بترسم که مبادا ديو مرا وسواسه کند ‪ .‬پس بفرمود تا هدايا بساختند ‪ ،‬و او را با هديه های ديگر نزد‬ ‫به هر حال اگر از‬ ‫متوکل بفرستادند‪432 » .‬‬ ‫تمام آنچه که طاهريان برای استقالل مردم خراسان نکردند بگذريم ‪ ،‬کاری که نمودند آن بود که نشان دادند که خراسان راجز‬ ‫خراسانی هيچ اجنبی ولو مانندعرب متوسل به جادوگريها دينی هم اگر باشند نمی توانند اداره کند‪.‬‬ ‫آخرين فرد خانواده طاهری‬ ‫محمد بن طاهر بود که به نوشته زين الخبار گرديزی ‪ « :‬غافل و بی عاقبت بود ‪ ،‬سر فرود برد به شراب خوردن و به طرب و‬ ‫شادی مشغول گشت ‪ . . .‬و طبرستان و گرگان بشوريده بود ‪ ،‬و پسرا عم محمد بن طاهر‪ ،‬از محمد حسد کردند و با يعقوب ليث‬ ‫يار شدند و او را دلير کردند تا قصد خراسان کرد ‪ ،‬و بيرون آمد و محمد را بگرفت ‪ ،‬و خود بنشست به خراسان‪444 » .‬‬ ‫زوال طاهریان ‪:‬‬ ‫زوال طاهريان را درواقعيت ميتوان به چند مساله مربوط دانست ‪ .‬يک اينکه محمد بن طاهر چنان که در تاريخ گرديزی خوانديم‬ ‫آدم عياش و بی کفايت بود و اين سبب شده بود که هر کسی که در خراسان خوب شمشير می زد دعوی اميری بکند ‪ .‬دوم اينکه‬ ‫خالفت در بغداد به دست ترکان افتاده بود و مجال آن نبود که اعراب متجاوز مسلمان متوجه حال خراسان شوند ‪.‬‬ ‫نقش ترکان را در کوتاه کردن‬ ‫دست خلفای تازی از خراسان نبايد کم اهميت شمرد ‪ .‬برخی از پژوهشگران به ويژه ايرانی در پژوهش های خويش به‬ ‫محکوميت ترکان در دربار خلفای عباسی به غلو می پردازند ‪ .‬مثآل دانشمند ارجمند ی مانند داکتر حسين زرينکوب می نويسد ‪:‬‬ ‫« خليفه که از نفوذ و سلطه ايرانيان بيم داشت ‪ ،‬چون حمايت و دوستی اعراب را از دست داده بود سعی می کرد‪ ،‬نيروی ترکان‬ ‫را تکيه گاه خويش سازد ‪ .‬برای راضی نگهداشتن ترکان نيز الزم بود که دست آنها را بر مال و جان مردم باز گذارند ‪ .‬الزم بود‬ ‫که با بذل جوايز و صرف اموال اين بنده گان نورسيده را راضی و مطيع نگهدارند ‪ .‬نتيجه اين وضع را ميتوان تصور کرد ‪:‬‬ ‫شيوع فساد و رشوه و رواج ظلم و نا امنی در چنين حال اجتناب ناپذير خواهد بود ‪ .‬در بغداد اندک اندک کار چنان شد که‬ ‫هيکس بر جان و مال خويش ايمنی نداشت و ترکان مردم را هزار گونه آزار می رساندند و خليفه نمی توانست آنانرا از اين کار‬ ‫گفتار آقای زرينکوب بسيار يکسو يی و دلسوزانه به حال تازيان است و اندکی هم خيالی ميتواند‬ ‫ها منع کند ‪441 » .‬‬ ‫باشد ‪.‬خيالی به خاطريکه ايرانيان که البته منظور شان همان فارسيان قديم است نفوذ در دربار نداشتند مگر اينکه گاهگاه پشت‬ ‫اين امام و گاه پشت آن امام می دويدند و حسن و حسين می گفتند ‪ .‬و اگر منظور داکتر عزيز خراسانيان است که مانند طاهريان‬ ‫و صفاريان خلفای تازی متکی به اين ها بودند و ساحه نفوذ شان هم تثبيت بود و اگر منظور از ايرانيان افشين است که سخت‬

‫‪166‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در دام توطئه خود گير ماند و نابود شد ‪ .‬دوم ديگر چرا نژاد پرستانه بايد طعنه داد که اين بنده گان نورسيده ‪ ،‬مگر کهنه بنده‬ ‫بودن افتخار دارد ؟ و يا مگر اعراب در شيوع فساد و ظلم بر ترک و پارسی و خراسانی کوتاهی نموده بود ‪ .‬مگر در زمان‬ ‫حمله وتجاوز و اعراب متجاوز مسلمان کسی حتی در پارس که به هر حال دنبال امامان می دويدند بر جان و مال خويش ايمنی‬ ‫داشتند ؟ آيا اعراب متجاوز مسلمان از هزار گونه آزار بر مردم دريغ مينمودند ؟ مگر قتيبه بن مسلم در يک روز پيش از سه‬ ‫هزار ترک را در سه سوی خود گردن نزد که در سوی ديگر آن خراسانيان بود که گردن زده شدند ‪ .‬مگر هزاران دختر ترک‬ ‫را به کنيزی به دمشق و بغداد و مکه و مدينه نياوردند و همين اعراب نفروختند و هزاران پسر ترک را به غالمی نياوردند و‬ ‫خصی نکردند ؟ اگر پاسخ مثبت است ‪ ،‬مگر انتقام حق مسلم انسانها نيست ؟ يا اينکه ترک و تتار و افريقايی و غيره چون از‬ ‫نژاد ساسان نيستند نبايد حق داشته باشند که نفوذ کنند ؟ در حاليکه تاريخ به وضاحت نشان می دهد که به جای ايرانی که منظور‬ ‫همان پارسيان ديروز است همين ترک ها در پهلوی مردم خراسان ايستاده بودند و بر عليه اعراب متجاوز مسلمان ميجنگيدند‪.‬‬ ‫چرا بايد به خاطر بزرگ منشی های کاذبانه از واقعيت ها انکار کنيم ‪ ،‬ترکها اگر در تضعيف خالفت تازيان نقش بازی نمودند‬ ‫بايد موردستايش قرار گيرند ‪،‬چه با تضعيف خالفت اعراب مسلمان زمينه تقويت و امکان يه استقالل و آزادی مردمان فارس و‬ ‫خراسان در دراز مدت فراهم گرديد و دست تجاوزات مستقيم اعراب از کشور های فارس و خراسان کوتاه شد‪ .‬زمينه فراهم‬ ‫گرديد که مثآل يعقوب ليث صفاری از موقع استفاده نمايد و اعراب و دارودسته مزدور طاهری را خلع کند هر چند که خود نيز‬ ‫به نوع هم از لحاظ عقيدتی و هم از لحاظ سياسی وابسته اعراب بود‪ .‬اما به هر حال نقش در روند آزادی انديشی ها برای جامعه‬ ‫بازی نمود‪.‬که در باره صفاريان و نقش و کارکرد های ايشان در مجلد اول اين کتاب بحث مفصل نموده ايم ‪ .‬مجموعه اين عوامل‬ ‫بود که طاهريان سقوط نمايند و بعد صفاريان مضمحل گردند و همانگونه که گفته شد شرايط برای آزادی کامل مردم خراسان از‬ ‫سيطره مستقيم اعراب متجاوز مسلمان و فرماندهان بومی آنها فراهم آيد و برکشور ما خراسان مردم کشور ما حاکميت و قدرت را‬ ‫در وجود سامانيان بلخی در اختيار خويش بگيرند ‪.‬‬ ‫سامانیان بلخی ‪:‬‬ ‫در تواريخ سامانيان را بلخی گفته اند و نسب ايشان را به کيومرث اولين پادشا زمين که در بلخ بوده می رسانند‪ .‬اين خانواده‬ ‫قبل از اسالم آيين خدا پرستانه زردشتی داشته و در اثر تجاوز اعراب متجاوز مسلمان بر کشور ما به ظاهر مانند بسياری از‬ ‫ديگران نام مسلمان را بر خود نهادند ‪ .‬ابوسعيد عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گرديزی در زين الخبار می نويسد ‪ « :‬سامان‬ ‫خداه بن خامتا که اين همه را بدو باز خوانند مغ بود ‪ ،‬دين زرتشتی داشت ‪ .‬او سامان خداه بن خامتا بن نوش بن طمغاسب شادل‬ ‫بن بهرام چوبين بن بهرام حسيس بن کوزک بن اثفيان بن کردار بن دير کار بن جم بن جير بن بستار بن حداد بن رنجهان بن فير‬ ‫بن فراول بن سيم بن بهرام بن شاسب بن کوزک بن جرداد بن سفر سب بن کرکين بن ميالد بن مرس مرزوان بن مهران بن‬ ‫فاذان بن کشراد بن ساد ساد بن بشداد بن اخشين بن فردين بن ومام بن ارسطين بن دوسر منوچهر بن کوزک بن ايرج بن افريدون‬ ‫بن اثفيان بيک من بيک بن سور کاوبن بن اخشين کاوا بن رسد کاو بن دير کاو بن ريمنکاو بن بيفروش بن جمشيد بن ويونکهان‬ ‫بن اسکهد بن هم شنگ بن فراوک بن منشی بن کيومرث پادشاه نخستين که بر زمين بود ‪442».‬‬ ‫کيومرث چنانکه از اوستا و تاريخ سلطنت اوالده ء او در خداينامه و شاهنامه ها بر می آيد از بلخ بوده و سلطنت در بلخ داشته‬ ‫است ‪ « .‬بلخ زيبا ‪ ،‬بلخ درخشان ‪ ،‬بلخ الحسنا‪ ،‬بلخ گزين که کانون مدنيت و تهذيب و آيين و زبان و ادبيات ‪ ،‬و همه افتخارات‬ ‫آريايی از آنجا نشأت گرفته بود ‪ ،‬مرکز سياسی و اداری و کانون مملکت داری و جهانبانی هم گرديد و فر ايرانی يا { اريانم‬ ‫هورينو } از اينجا طلوع کرد و بار اول يامای اول جمشيد پيشدادی پرچم سلطنت و فرپادشاهی را بر فراز گنگره های قصر {‬ ‫ور} بلند کرد و ( بخديم سريرام ) دارای اردو و درفشام يعنی بيرقهای بلند شد و اين صريحترين شهادتی است که مرکزيت بلخ‬ ‫سامانيان تداوم همان نسل کی و جمشيد در بلخ به‬ ‫را ثابت می سازد‪443 » .‬‬ ‫شمار می آمدند که در دوره شهنشاهی خويش بر آن بودند که آن فر وشکوه اهورايی را خردمندانه احياء نمايند‪. .‬‬ ‫دوره ء سامانيان بلخی را در تاريخ کشور ما گذشته از دوره کسب استقالل و آزادی از سيطره دو قرنه اعراب ‪ ،‬بايد دوره‬ ‫رنسانس هم ناميد‪ .‬در اين دوره است که خراسان بار ديگر تجديد حيات دوره جمشيد و کيان و خسروان خويش را می نمايد ‪.‬‬ ‫دوره يی که بار ديگر پندار نيک ‪ ،‬گفتار نيک و کردار نيک ميخواهد گرد باد دروغها و ترفند های تحميلی آيين و فرهنگ‬ ‫عرب را که روح و روان مردم رامکدر نموده بود بزدايد و قامت های ايشان را در برابر آيينهء جهان نمايی که يادگار جم بود‬ ‫بر افرازد تا فر و شکوه روزگاران از ياد رفته را به ياد ايشان بياورد و از جام جم شراب فر يزيدی و شکوه خسروانی به‬ ‫ايشان بنوشاند که تا باشد اهريمن بد کنش و بد منش تازيان را در زندان ابدی انداخته باشند‪.‬‬ ‫دوره سامانيان از سوی همه اهل‬ ‫تحقيق ‪ ،‬چه عرب و چه غير عرب و اروپايی ها هم دوره شکوه و آزادی و نصرت ودوره احيای علوم و تاريخ و فلسفه و ادب‬ ‫در کشور ما خراسان به شمار می آيد ‪ .‬و هرگز « کتاب و يا مقاله در بارهء اين روزگار نخوانده ايم که زبان به مذمت اينان‬ ‫يکی ديگر از افتخارات اين دور آن است که به‬ ‫گشوده باشند » ‪. 444‬‬ ‫نوشتۀ ب ‪ .‬فرای و ريچارد نلسون ‪ « :‬هيچ سندی در دست نيست که معلوم دارد او ( اسماعيل سامانی ) يا هر يکی از اميران‬

‫‪167‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بر عالوه اين قلم نيز درآثار و منابع تاريخی هيچ سندی را‬ ‫ت به بغداد فرستاده باشند ‪445 » .‬‬ ‫سامانی خراج و يا ماليا ِ‬ ‫نيافته است که حکايت از آن داشته باشد که سامانيان مانند بر مکيان به تخريب معابد و مراکز آيينی مردم مثل معبد نوبهار بلخ‬ ‫و شاه بهار کابل که به دست فضل برمکی به نفع دين و فرهنگ اعراب و ِيران گرديد ‪ .‬و يا مانند طاهريان دختران زيبا روی و‬ ‫پسران رشيد ميهن مارا به کنيزی و غالمی جهت اطفای شهوت و رضايت اعراب به بغداد بفرستند ‪ ،‬و يا همچون صفاريان‬ ‫نشانه هايی از تمدن و آيين مقدس مردمان ما را چنان که بتان زرين را از کابل بر کندند و به مکه فرستادند تا بر راه مکه فرش‬ ‫شود و اعراب آن را لکدمال نمايد و يا هيچ سند درآورده نشده است که سامانيان مانند ابو مسلم و برامکه و طاهريان و‬ ‫صفاريان به حکم خلفای اعراب متجاوز مسلمان شمشير بر جان وناموس و مال مردم از نيام بر کشيده باشند تا سيطره سياسی و‬ ‫آيينی و فرهنگی اعراب را بر مردم کشور خراسان و اقصای ديگر تحميل نموده باشند‪.‬‬ ‫در اين دوره اساس زنده گی را خرد تشکيل می داده است و سعی بر آن بوده که با خرد و فهم سيطره دينی و فرهنگی اعراب‬ ‫متجاوز مسلمان را که در طی دوقرن خشونت و نيرنگ با وجود مقاومت های شديد مردم ما‪ ،‬اشاعه يافته بود مدبرانه مضمحل‬ ‫« ‪ . . .‬مولف احسن‬ ‫سازند‪ .‬به ويژه در اين دوره نقش فرهنگيان و و خردمندان از برجسته گی خاص بر خوردار است ‪.‬‬ ‫التقاسيم که خود طی سفری به خراسان ‪ ،‬از نزديک اوضاع دولت و دولتمردان سامانی را مشاهده کرد‪ ،‬با توصيف بی بديلی‬ ‫اشاره می کند ‪ { :‬در قلمرو سامانيان مميزه های خاصی به چشم می خورد که در جای ديگری نديده است و آن اين که در‬ ‫فرهنگ اين خاندان چنان است که دانشمندان را در برابر شاه مجبور به زمين بوسی نمی کنند و دربار آنان ‪ ،‬هيچ گاه از پيران‬ ‫ابو ريحان البيرونی نيز می نويسد که بی تکلفی و به‬ ‫بزرگوار خالی نمی شود ‪446 » .‬‬ ‫کار گيری عناوين ساده و تنها کنيه از سوی سامانيان تکيه دارد و همچنين اينکه در استفاده از القاب رغبت نکردند‪446» .‬‬ ‫اصطخری نيز يه مردانه گی در امر فرمانروايی و داشتن اقليمی آباد‬ ‫و کامآل استوار و داشتن پيکره ء نظامی ـ سياسی و غيرقابل مقايسه با قدرت های معاصر صحه می گذارد ‪444.‬‬ ‫داکتر جواد هروی می نويسد ‪ « :‬صاحب صورت االرض هم به وجاهت واالی‬ ‫سامانيان اذعان کرده و اينکه اين خاندان متمايز از تمام پادشاهان عجم و کريم االصل اند و از قول ثعالبی می نويسد ‪ :‬وی اميران‬ ‫سامانی را مملو از دانشمندان صاحب خرد بر شمرده است که در مواقع لزوم از آرا و نظرات آنان جهت پيشبرد صحيح امور‬ ‫و رفع مشکالت جامعه استفاده می شد ‪442».‬‬ ‫آغاز‬ ‫برتولد اشبولر می نويسد ‪ « :‬حيات فرهنگی در واقع با روی کار آمدن سامانيان بود که آغاز شد ‪454 » .‬‬ ‫حيات فرهنگی در دوره سامانيان بازتاب اين واقعيت است که سامانيان خردمندانه معتقد بودند که سيطره دينی اعراب که طی‬ ‫دوقرن برخی ها را در دام انداخته بود ميتواند بدون رويارويی ها از طريق اشاعه خرد و باز آفرينی ها تجديد حيات يابد ‪ .‬زيرا‬ ‫هنوز سيطره دينی اعراب به وجدان مردم خراسان زمين تبديل نيافته بود و بسياری از حصه هايی جغرافيايی کشور ما به دين و‬ ‫آيين نيايی خويش معتقد بودند و اگر در بعضی مناطق اسالم و آيين اسالمی رواج داشت ‪ ،‬يا مهاجرين ومهاجمين اعراب بودند که‬ ‫در خراسان باقی مانده بودند و يا نسل جوانی بود که در طی دو قرن بنا بر فشارها و ناگزيری های معيين بدون آنکه بدانند اسالم‬ ‫چيست و قبآل چه دينی داشتند و متعلق به کدام فرهنگی بودند اسمآ خود را مسلمان می گفتند‪ .‬چنانچه اين نوع پذيرش نا آگاهانه‬ ‫تا به امروز هم ادامه دارد و اکثريت از مردم ما از حقيقت اسالم بی خبر اند و اعتقاد شان به اسالم جنبهء ميراثی از چند قرن‬ ‫محدود را دارد‪ .‬بناء سامانيان مطمين بودند که بدون آنکه رويارويی نظامی در کار باشد ‪ ،‬از آنجاييکه اسالم يک دين و آيين‬ ‫بيگانه و متکی بر هيچ منطق و استدالل عقلی وعلمی نيست با براه اندازی و پشتبانی نهضت و جنبش فرهنگی در جامعه ‪،‬‬ ‫اجتماع بر بی بنيادی و کذب دين و سياست اعراب که ماهيت مطلقآ تجاوزی داشت پی خواهند برد وبه احيای خود جوش فرهنگ‬ ‫و آيين خرد موفق می گردند‪ .‬زمينه مادی و معنوی يک چنين جنبش و نهضت به واقعيت در کشور ما افغانستان يا خراسان‬ ‫ديروزی بيش از هر جای ديگر فراهم تر بود زيرا بر خالف مثآل پارس يا ايران امروزی مردم کشور ما خراسان مراحل‬ ‫مقاومت مسلحانه را عليه تجاوز اعراب مسلمان در هئيت قيامهای سنباد و استادسيس و بابک خرم دين و پيش از آنها در زمان‬ ‫امويها ‪ ،‬قارن و پيژن و نيزک و دهها ی ديگر را گذشتانده بودند‪.‬‬ ‫اشپولر مجموع از سرزمين های غيرعربی را که تازيان آن را به نام ( عجم ) ياد می کردند ‪ ،‬ايران به مفهوم آريانا ياد نموده به‬ ‫صراحت تصريح ميدارد که زمينه احيای فرهنگ آريايی در زمان سامانيان در کشور ما افغانستان يا خراسان ديروزی‬ ‫والدت يافت ‪ .‬وی مينويسد ‪ « :‬اوضاع و احوال قسمت غربی ايران هنوز برای رشد و نموی يک تمدن تازه نا مساعد بود و‬ ‫اين واقعه کامآل تصادفی نبود که والدت مجدد فرهنگ ايرانی ‪ ،‬در قلمرو سامانيان در خراسان و ماورالنهر آغاز گشت ‪451 » .‬‬ ‫داکتر جواد هروی می نويسد که ‪ « :‬خراسان‬ ‫در عصر سامانيان جايگاه امن تمام مشربهای فکری و دينی است ‪ .‬تضارب حکيمانهء آرا ‪ ،‬توسط صاحيان افکار نه تنها جدالها‬ ‫و ستيزه های سياسی و نظامی را موجب نمی شود بلکه بستر مناسبی را برای ظهور انديشه های خالق و آفرينشگر فراهم می‬ ‫ريچارد نلسون فرای در تاييد نظريه اشپولر می نويسد ‪ « :‬آسيای ميانه در‬ ‫کند ‪452 » .‬‬ ‫دوره پيش از اسالم زير سلطه نظام در بستهء کاستوار ساسانيان نبود ‪ ،‬و دبيران ‪ ،‬روحانيون ( مانوی ‪ ،‬عيسوی بودايی و‬ ‫زرتشتی ) و اهل قلم از حيث نفوذ در جامعه برابری بيشتری داشتند ؛ زيرا جامعه ء ماوراءالنهر بيشتر جامعه ءسودا گری و ستد‬ ‫و داد بود ؛ بر خالف جامعه ايران که دارای سلسله مراتب اجتماعی و طبقات منفصل بود ‪ ،‬بنا بر اين ماوراءالنهر بيش از‬

‫‪168‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ايران برای پيدايی يک جامعه ء تساوی خواه زمينه داشت و به همين خاطر بود که ( رنسانس ايرانی ) { آريايی } معروف در‬ ‫ماورءالنهر آغاز گرديد نه در خود ايران ‪ ،‬اما اگر رنسانس را به معنی نوزايی گذشته انگاريم ممکن است ما را به بيراه بگشاند‬ ‫‪ ،‬زيرا اين رنسانس ايرانی ‪ ،‬رنسانس اسالمی ـ ايرانی بود که در ايام دولت سامانی نشو نما کرد ‪ .‬سامانيان اسالم را از زمينه‬ ‫تنگ و شعاير عرب بدوی رهانيدند و به فرهنگ و جامعه جهانی مبدل نمودند ‪ .‬آنها هچنين نشان دادند که اسالم می تواند مقيد به‬ ‫زبان عرب نباشد و از اين حيث پايگاه شامخی در تاريخ جهان به دست آوردند ‪.‬‬ ‫ماوراء النهر پيش از فتوح عرب سرزمين مرکب از دولت های کوچک واحه يی بود که ميتوان آن را به سه ناحيه زبانی و‬ ‫فرهنگی تقسيم کرد ‪ :‬نخست ناحيه خوارزم در بخش سفالی رود جيحون و اطراف درياچه ارال که زبا ن نوشتارگويشی رسمی‬ ‫آن زبان خوارزمی بود و تاريخی محلی و بومی داشت که مبداء آن آغاز سده اول ميالدی بود ‪ .‬ديگر سغديا نای بزرگ که نه تنها‬ ‫شامل سمر قند و بخارا می گرديد ‪ ،‬بلکه مناطقی که در مشرق زير نفوذ و يا کوچ نشين سغديا بودند ؛ نظير فرغانه و شاش را‬ ‫نيز در بر می گرفت ‪ .‬زبان سغد و فرهنگ مبتنی بر سوداگری که تا چين می رسيد و زمين داريهای اشراف محلی يا دهقانان بر‬ ‫اين ناحيه بسيار پهناور حکمفرا بود ‪ .‬ياالخره ‪ ،‬سومی ناحيه ماوراءالنهر باکتر ( باختر) بود که مشتمل بود بر چغانيان ‪ ،‬بيشتر‬ ‫تاجيکستان کنونی و شمال افغانستان ‪ .‬در اين ناحيه زبان کوشانی ـ باکتريايی به کار می رفت ‪ ،‬و خط مردم آن در سده اول‬ ‫هجری ‪ 6‬ميالدی خط يونانی بود که اندکی اصالحات نيز در آن وارد شده بود ‪ .‬سر انجام در جنوب ماوراء النهردر کوههای‬ ‫هندوکش ‪ ،‬دره رود کابل ‪ ،‬عزنه و زمين داور رستاخيزی هندو گرايانه به تثبيت مجدد نفوذ هندی آغاز کرده بود ‪ .‬اگر چند در‬ ‫روزگار اسماعيل بن احمد سامانی بيشتر مناطق سغديانا اسالم اختيار کرده بودند و خوارزم نيز وضع نظير سغديانا داشت ‪ ،‬اما‬ ‫بخش عمده ء بکتریا و تقریبآ تمام هندوکش و نواحی جنوب افغانستان هنوز اسالم نپذیرفته بودند ‪ .‬به هر حال در تمام اين‬ ‫نواحی جدا از هر گونه تغيرات آيينی ‪ ،‬آداب و سنن باستانی و شيوه های حکومت به حيات خود ادامه ميداند ‪453 » .‬‬ ‫مستند بر پژوهشهای همه محققين و دانشمندان دوره سامانيان دورهء باز آفرينی تثبيت هويت ملی و فرهنگی و آيينی مردم کشور‬ ‫ما به شمار می آيد ‪ .‬در اين دوره در تمام عرصه های علمی فلسفی و ادبی رستاخيزی احياگری و مبارزه عليه بيداد سيطره‬ ‫دينی و فرهنگی استعماری اعراب مسلمان متجاوز بر پا گرديد ‪ .‬مثآل در عرصه فلسفه در اين دوره با نام محمد بن ذکريای‬ ‫رازی اشنا می شويم‪.‬‬ ‫محمد بن زکریای رازی‪:‬‬ ‫دريازده سده پيش از امروز در نگارستان تاريخ کشور ما ن نگاره ء ابر مردی را می نگريم که از ستيغ فرازين خرد بر هرچه‬ ‫پستی و نامردمی وپلشتی است نفير نفرين می فرستد‪ ،‬و در پی رهايی بنديان از مغاک اهريمنان آدم رو است‪ ،‬تا زندانيان همزاد‬ ‫خويش را به فرازينه های فر زنده گی فرابخواند‪.‬‬ ‫سخن از ابرمردی درمانگر‪ ،‬فيلسوف و نابغهء علوم در سدهء چهارم هجری‪ ،‬ابوبکر محمد بن زکريای بن يحيی الرازی است‬ ‫رازی در دوره سامانيان بلخی می زيسته است ‪ ،‬دوره هاييکه به حق پس از سيصد سال قتال و تمدن ويرانی و علم زدايی و‬ ‫خردمند به دار آويزی از سوی متجاوزين عرب مجال زيستن فراهم آمد و زمينه انديشيدن و بيان انديشه ها پيدا گشت‪.‬‬ ‫پيش از آنکه به پای عروس خرد رازی زانو بزنيم و از عطر گلهای دامانش مشام جان و تن را فرحت ببخشيم‪.‬‬ ‫الزم می آيد تا از زمان و مکان حجله يی که در آن عروس خرد او به آرايش نشست و قامت از دريچه آن حجله بيرون آورد تا‬ ‫از جام زرينه زاد برای گمراهان به ماتم نشسته و اسيران تشنه کام آب زنده گی بنوشاند و راهيان نا سگاليده دهليزهای تنگ و‬ ‫تاريک را که به مقصود رسيدن به نشاط ستان جادويی ‪ ،‬به سوی خموش ستان معاد براه کشانده شده بودند چراغ بدست بدهد و‬ ‫راه بنماياند ‪ ،‬سخن بگوييم‪.‬‬ ‫محمد بن زکرياء رازی در شهر (ری) از توابع شاهان سامانی بلخی در سنه ‪ 251‬هـ بدنيا آمده است‪.‬‬ ‫دوره سامانيان بلخی در ويرانه به خون آلوده سيصد ساله تاريخ کشور ما پس از تجاوز سوسه يان ويرانگر عرب ‪ ،‬بنای بلندی‬ ‫است‪ .‬برجهايی فراز آن درفش خرد و ادب خسروانی افراشته و در حال برافراشتن بود ‪ ،‬تا آنکه با تبر غلمان باره گان مستعربه‬ ‫غزنويان ويران گشت‪.‬‬ ‫در بارهء سامانيان بلخی و درخشنده گی های اين دوره می نويسند‪ ...« :‬جد اين سلسله سامان خدا در عهد امويان بر بلخ تسلط‬ ‫داشت‪ ...‬سامان خدا در آغاز امر آئين زرتشتی داشت»‬

‫‪169‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مردمان سرزمين بلخ را در آن زمان ايرانيان می گفتند و کلمه ايرانی در تواريخ داللت به قوم آريايی ها دارد و منظور آن از‬ ‫حدود جغرافيايی امروزين کشور فارس آن روزگار که در سال ‪ 1314‬شمسی مطابق او دستمبر ‪ 1235‬عيسوی نام ايران بر خود‬ ‫گذاشت نيست‪.‬‬ ‫مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران مينويسد‪ ...« :‬سالطين سامانی در دوران قدرت خود بسياری از آداب و رسوم ديرين‬ ‫ايرانيان را‪( ،‬آريايی ها) که در خراسان و ماورالنهر باقی مانده بود‪ ،‬بار ديگر احياء کردند به زبان فارسی و نظم و نثر عالقهء‬ ‫فراوان نشان دادند و کتب گرانبها و سودمندی نظير تاريخ طبری و کليله و دمنه عبدهللا بن المقفع به دستور آنان ترجمه شد‪ .‬عالوه‬ ‫بر اين‪ ،‬سران حکومت با آزاد منشی و تسامح به ملل و مذاهب مختلف می نگريستند‪:‬‬ ‫چنانکه دردربار آنان پيروان اديان و مذاهب با آزادی زنده گی و کار می کردند و هيچکس در دوران سامانيان با تضييقاتی که‬ ‫در دوره غزنويان و سلجوقيان پديد آمد روبرو نگرديد و اين روش آزاد منشانه سران سامانی به رواج علم و ادب ‪،‬فلسفه در آن‬ ‫روزگار کمک شايانی کرد »‪454‬‬ ‫با اين وصف دوران سامانيان بلخی را درتاريخ سياسی اجتماعی و ادبی افغانستان می توان دوران استحاله به اصل يعنی‬ ‫بازگشت به کيش و فلسفه وعلوم غيرعربی بشمار آورد و دوران احيايی عقل واختياربرجهل و جبر ناميد‪.‬‬ ‫درجو بازيابی فرصت ها در اين دوران است که موج غريونده دريای خرد می خروشد تا ظالل ضاللت سه سده قبل را ازپيکرهء‬ ‫زخمين وبه خون آلوده عروس فرتاريخ سرزمين ما بزدايد و از نو در انارستان سوده و پژمرده هويت ملی و فرهنگی و آيينی ما‬ ‫درخت گشن سبز گرداند‪.‬‬ ‫آری همينکه امکان گشايش پنجره به سوی نور فرا دست می آيد ‪ ،‬تک آوران فروزينه زاد و فروزشگر ما بيدريغ فرا می آيند و‬ ‫هرگونه مصلحتی را درافشای پلشت انديشان آنروزگار و نکوبيدن مشت بر تارک اهريمنان وحی آور غارت فرهنگ و کيش و‬ ‫هويت سرزمين ما گناه نابخشودنی ميدانند‪.‬‬ ‫از کسانيکه دراين دوره درخشان از تاريخ کشور ما سرفرازانه زيسته اند و رسالتمندانه در برابر تاريخ عمل نموده اند بيشتر از‬ ‫صدها شاعر و محقق و فيلسوف و خردمندان بسيار ديگر را در ساير عرصه های علم و دانش می توان نام برد که يکی از جمله‬ ‫صد ها تن حضرت زکريای رازی است‪.‬‬ ‫زکريای رازی در ميان صدها دانشمند روزگار خويش سرآمد صراحت کالم و بيان به شمار می آمد‪ .‬تفاوت رازی با ديگران‬ ‫تفاوت شهاب و شمع را داشت‪ .‬ديگران برای روشن کردن و گفتن حقيقت ‪ ،‬به اشاره به حقيقت اکتفا می نمودند ‪ ،‬و آن اشارت را‬ ‫نيز در حاشيه و کناره با پوشش های مروج فکری سعی می نمودند به عمل بياورند‪ .‬اما رازی مانند شهابی برحقيقت می تابيد و‬ ‫برهنه آنرا به نمايش می آورد و بيان می نمود‪ .‬همين تابش ظالل سوز او باعث گرديده بود که چشمان عده يی را که جز به ظلمت‬ ‫نمی نگريستند خيره نمايد و بدرد آورد‪ .‬با آنهم تا زمانيکه ستاره عمر رازی می درخشيد ( ديوانگان امت ) نتوانستند در برابر آن‬ ‫بايستند و ايرادی ابراز نمايند ‪ ،‬تنها پس از آنکه رازی به جاودانه گی می پيوندد ‪ ،‬متعصبين و قشريون جرأت اعتراض می يابند‪.‬‬ ‫تاثير و تصوير بينش و خرد زکريای رازی‪ ،‬به همان پيمانه که بر تفکر و جهان بينی ستاوندنشينی ديگری عقل و خرد منصور‬ ‫حالج به روشنی مشاهده ميشود‪ ،‬به همان مقدار در عرصهء فلسفه و جهان بينی نقش و تاثير ابوالحسن احمد ابن راوندی در تفکر‬ ‫فلسفهء زکريای رازی مالحظه می گردد‪ .‬از مالقات اين دو ابرمرد دانش و بينش در مأخذ که در دسترس اين فقير قرار داشته‬ ‫چيزی گفته نشده است‪ .‬اما آنچه مسلم می نمايد اينست که حضرت زکريای رازی از افاضهء ابو زيد بن سهل البلخی بی بهره‬ ‫نبوده است‪ .‬ابو زيد بلخی يکی از نام آوران علوم عقليه و جغرافيا در عصر سامانيان به شمار می آيد که بنا بر تشويق و انعامات‬ ‫ابو عبدهللا محمد بن احمد الجيهانی يکی از وزرای اهل سامانيان که خود از دانشمندان بنام عصر بشمار می آمد و گفته شده که به‬ ‫ثنويت متمايل بوده‪ ،‬به خلق آثار فلسفی و جغرافيا مبادرت نموده است‪ ،‬اما دعوت الجيهانی را ابوزيد به بخارا نپذيرفته‪ ،‬بلخ را‬ ‫ترک نکرده است‪.‬‬ ‫با اين حال به نظر می آيد که زکريای رازی مدتی را در بلخ گذشتانده باشد‪ .‬زيرا بلخ و بخارا از جمله مراکز بهم پيوسته و مهم‬ ‫آن روزگار به شمار می آمد‪ .‬تنها در مورد بخارا می نويسند‪ ...« :‬ابوعلی سينا که دوران کودکی خود را درپايان فرمانروايی‬ ‫سامانيان دربخارا گذرانيد مينويسد‪( .‬که بازار کتابفروشان بخارا بی نظير بود‪ ...‬احتماال اغلب کتابفروشان آن دوره افراد باسوادی‬ ‫بودند‪ ،‬دکاکين آنها مرکز تجمع شعرا‪ ،‬فالسفه‪ ،‬اطبا‪ ،‬منجمين‪ ،‬و افراد ديگری بود که برای بحث در آنجا گرد می آمدند‪ ).‬شايسته‬ ‫است اينجا ترجمهء عبارتی را از کتاب يتيمة الدهر ثعالبی که بار ها در کتب ديگر نقل شده است بياوريم‪( :‬بخارا در دولت آل‬ ‫سامان بمثابهء مجد و کعبه ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباء ارض و موسم فضالء دهر بود‪ .‬سپس از قول پدر‬ ‫ابوجفر می نويسد که بخارا مرکز علما و دانشمندان بود و گمان نکنم با گذشت ايام‪ ،‬اجتماعی متشکل از افرادی نظير آنان توان‬

‫‪170‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ديد و چنين نيز شد‪ ،‬زيرا پس از آن چشم من هرگز به جمال چنان جمعی روشن نگرديد‪ ).‬گوهر دربار سامانيان‪ ،‬رودکی و‬ ‫بزرگترين شخصيتی که در اين محيط رشد و تکامل يافت فردوسی طوسی بود که اکثر محققان از جمله (فرای) يادآور شده است‪،‬‬ ‫شاهنامه در واقع برای امرای سامانی سروده شده بود‪ ،‬اما پيش از آن که فردوسی نظم شاهنامه را به پايان برساند سلطنت‬ ‫سامانيان منقرض شد‪455 »...‬‬ ‫همانگونه که گفته شد دوران پرشکوه سامانيان برخالف امارت طاهريان و صفاريان که تحصيلدار مخارج عرب و تحميل کننده‬ ‫دين و فرهنگ ايشان در خراسان بشمار می رفتند اين دوره برای مردم خراسان زمان و فرصت استحاله به اصل فروخرد نيايی‬ ‫شان بود‪ .‬و کمتر شخصيتی را دراين دروه می توان سراغ گرفت که مانند زکريای رازی نه گفته باشد ‪ « :‬اديان و مذاهب علت‬ ‫اساسی جنگ ها و مخالفت با انديشه های فلسفی و تحقيقات علمی هستند‪ .‬کتابهايی که به نام مقدس آسمانی معروف اند ‪ ،‬کتب خالی‬ ‫از ارزش و اعتبار اند و آثار کسانی از قدما مانند افالتون وارسطو و سقراط خدمت مهم تر و مفيد تری به بشر کرده است‪).‬‬ ‫اين نکته قابل ذکر است که زکريای رازی اولين ستيزشگر عليه تفکرات خرد ستيز و ظلمانی نيست ‪ ،‬پيکار های فرهنگی عليه‬ ‫ظلمت و ظلمت انديشی ريشه در مبدا و خاستگاه موازی با ظهور اسالم در جزيرت العرب دارد‪ .‬و مردمان بزرگی بوده اند که‬ ‫عليه گسترش ايقان به تفکر خشونت و ترفند با سالح خرد و منطق جانبازی نموده اند که اشارات زياد از اين راد مردان در‬ ‫تواريخ بعمل آمده است‪ .‬نخستين کسي که در دوران بنی اميه بحيث روشنفکر به امر خليفه هشام و به دست خلدالقسی کشته شد‬ ‫جعد بن درهم است و يا مثال در دوران خالفت عباسيان می توان از ابوشاکر ‪،‬ابن ابی العوجا ‪ ،‬صالح بن عبدالقدوس از اهل‬ ‫بصره ‪ ،‬ابو عيسی وراق نام برد‪ .‬چنانکه ( در شرح حال ابو عيسی می نويسند که ‪ :‬ابوعيسی از مولفينی است که از يکسو در‬ ‫تاييد مذهب مانوی و ثنويه کتاب می نوشته و از طرفی به شيعه اظهار تمايل می نموده و از بعضی عقايد ايشان دفاع می کرده‬ ‫است‪ .‬معتزله می گفتند که ابو عيسی وراق در عين اينکه از امامت امير ( علی ع ) دفاع می کرده در خلوت می گفته که ‪ :‬من به‬ ‫ياری کسی دچار شده ام که از تمام مردم بيشتر مرتکب قتل شده است و من از او بيشتر از هرکس تنفر دارم‪ .‬برعالوه معتزله می‬ ‫گفته که ابو عيسی چون مانوی بوده قتل هيچ چيز و تلف کردن موجودات حيه را جايز نمی شمرده است‪ .‬از مولفات وراق از همه‬ ‫مشهور تر کتاب مقاالت اوست‪ ).‬همچنان می توان از ابوحفص حداد نيشاپوری و بسيار کسان ديگر نام برد‪.‬‬ ‫اما بيشتر از همه همانگونه که ياد شد نفوذ بينش و فلسفهء احمد بن يحيی راوندی را به وضاحت در تفکرات فلسفی و انديشه های‬ ‫رازی در ميابيم‪ .‬پيش از پرداختن به انديشه های رازی بی فايده نيست نخست راوندی را بنشاسيم‪.‬‬ ‫به قول مرتضی راوندی‪ ،‬ابوالحسن احمد بن يحيی اهل راوند از روستا های کاشان‪ ،‬متولد در حدود ‪ 245‬هـ و متوفی به سال ‪224‬‬ ‫ميباشد‪456.‬‬ ‫ابن راوندی را در تواريخ نوشته شده به وسيله اعراب و يا مسلمانان متعربه (زنديق) ميخوانند‪ .‬مرتضی رواندی دانشمند ايرانی‬ ‫در مورد کلمهء زنديق و چگونگی کاربرد آن در تاريخ اسالم و غيراسالم و هم در بارهء احمد بن راوندی می نويسد‪ « :‬کلمه‬ ‫زنديق و زندقه در تاريخ اسالم و ايران بسيار ديده می شود و همراه با آن خاطره های تلخ‪ ،‬و ناگواری همچون طرد و نابود کردن‬ ‫دانشمندان‪ ،‬سوختن کتاب های علمی و بستن مراکز دانش به ياد می آيد‪ ،‬ما نخست در بارهء اصل اين کلمه و موارد استعمال آن و‬ ‫سپس در بارهء ابن راوندی که به اين عنوان ملقب و موصوف شده است سخن می رانيم‪ .‬برخی از لغت نويسان عرب نوشته اند‬ ‫زنديق معرب زن دين (ای دين المراة) است‪ ...‬بعضی ديگر گفته اند معرب (زندی) می باشد يعنی کسی که منسوب به (زند) است‬ ‫و زند را برخی کتاب مانی (ابن اثير) و برخی ديگر کتاب (مزدک) دانسته اند‪ ...‬در تاريخ به مردان بسياری برخورد می کنيم که‬ ‫متهم به زندقه و الحاد بوده اند‪ ،‬از آنجمله عبدهللا بن مقفع‪ ،‬که می نويسند باب برزويه را از خود‪ ،‬بر کليله و دمنه افزود تا خلق را‬ ‫با فکر فلسفی آشنا وعقيده مردم را به اسالم سست کند‪.‬‬ ‫ابن نديم در کتاب (الفهرست) از عده ای نام برده که به ظاهر مسلمان‪ ،‬ولی در باطن زنديق بوده اند و در همانجا گويد‪" :‬برخی‬ ‫گفته اند که برمکيان نيز به جز محمد بن خالد بن برمک از زنادقه بوده اند‪ ...‬اگر صفحات تاريخ را روق بزنيم موارد بسياری را‬ ‫می يابيم که از فيلسوفان و اهل منطق به زشتی ياد شده و به فلسفه و منطق‪ ،‬کفر و زندقه اطالق کرده اند‪ .‬سيوطی رساله يی دارد‬ ‫به نام (القول المشرق فی تحريم االشتغال بالمنطق) و در آنجا منطق و فلسفه را با زندقه برابر می داند و همو در کتابی (بغية‬ ‫الوعاة) که در شرح حال صوفيان و نحويان و لغويان است از اديبانی که آشنا به فلسفه و منطق بوده اند به زشتی ياد می کند و‬ ‫شگفت نيست که می بينيم جملهء (من تمنطق تزندق) از کثرت شيوع جز امثال سائره گرديده است‪ ...‬حتی اشکال هندسی و دواير‬ ‫فلکی دايره های عروضی هم کفر و زندقه به شمار آمده است‪.‬‬ ‫مفهوم زندقه و زنديق يک امر ثابتی نبوده بلکه در زمان ها و مکان های مختلف مفهوم آن تغيير می کرده‪ ،‬نه تنها مانويان و‬ ‫مزدکيان و فيلسوفان و منطقيان زنديق خوانده شده اند بلکه روافض و اهل اعتزال نيز از اين نسبت بی بهرده نمانده و گاه گاه‬ ‫چنين عنوان يافته اند‪456 ».‬‬

‫‪171‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اين نکته قابل ذکر است که بر مبنای خرد ستيزی دکانداران و سالوسان شريعت که در پناه شمشير خون چکان اميرالمومنين ها‬ ‫فتوای به دار آويختن و يا سربريدن هر خرد انديش و نابودی خود را صادر می نمودند و جامعه را در ژرفای ضاللت می‬ ‫کشانيدند در اثر همين ظلم ضاللت بود که حتی امروز هم در هزاره سوم دانايان و فرزانه گان عرصه بيان حقيقت از سوی مضله‬ ‫های جامعه ما نه تنها زنديق بل در پهلوی آن خنزير عالوه می دارند که اين امر موخذ هزار و چهارصد سال عقب مانده گی‬ ‫جامعه را آشکار می گرداند‪ .‬باوجوديکه در هر يک از دوره های تاريخ سعی بعمل آمده که جامعه از ضاللت و افالس علم و‬ ‫دانش نجات يافته به غنايی معنوی نايل آيند‪ .‬مثال همين راوندی پيش از ابوبکر رازی کتب زياد نوشته کرده است‪ .‬چنانچه او( ‪...‬‬ ‫کتاب التاج ) را در رد بر موحدان و ( بحث الحکمت ) را در تاييد مثويت ( و الدامغ ) در رد بر قرآن و( الفريد ) در رد بر انبيا‬ ‫تاليف کرد و کتاب ( الطبايع ) و ( الزمرد ) و ( االمات ) نيز از او می باشد‪.‬‬ ‫او در کتاب زمرد ( شريعت شريفه را ابطال و نبوت را تحقير نموده است )‪ .‬دراين کتاب گفته است ما در سخنان اکثم صد يفی‬ ‫می توانيم بهتر از( انااعطينا ک الکوثر) بيابيم‪ ....‬و در کتاب (الدامغ) گفته ‪ :‬هللا که همچون دشمنی خشمگين دارويی جز کشتن‬ ‫برای او نيست پس چه نيازی به کتاب و رسول دارد‬ ‫المويد فی الدين در مجلس های ‪ 516‬تا ‪ 522‬برخی از گفته های ابن راوندی را در کتاب الزمرد نقل می کند که گفته است ‪( :‬‬ ‫عقل از بزرگترين نعمت های خداوند است بربندگانش ‪ ،‬اگر فرستاده خدا مورد تحسين و تقبيح عقل را تاکيد می کند ‪ ،‬پس اجابت‬ ‫دعوت او مفيد واقع نخواهد بود و اگر به خالف عقل حکم صادر ميکند نبوت او قابل قبول نيست‪).‬‬ ‫در مجلس ‪ 514‬از قول ابن راوندی می خوانيم ‪ ( :‬پيغمبر کار هايی را به مردم دستور داده که با عقل منافات و منافرت دارد ‪،‬‬ ‫مانند نماز و غسل جنابت و رمی جمره و طواف گرد خانه يی که نه می بيند و نه می شنود و دويدن ميان دو کوهی که سود و‬ ‫زيانی ندارد‪ .‬اين ها همه چيز هايی است که عقل آنرا صواب نمی شمارد ‪ ،‬زيرا چه فرق است ميان خانه کعبه با ديگر خانه ها که‬ ‫فقط در آنجا بايد طواف کرد‪.‬‬ ‫همچنين ابن راوندی گفته است که جسد آدمی است که احساس می کند و روح عرضی است که باطل شده و از بين رفته است‪).‬‬ ‫‪454‬‬ ‫گرچه از ديدار و آشنايی رواندی با ابوبکر بن زکريای رازی اشارهء در جايی پيدا نيست‪ ،‬اما يک جوهر انديشه و بينش شان‬ ‫نشانهء از رابطه های ملموس شان از طريق کتابهای گرانسنگ شان مينمايد‪.‬‬ ‫اما چيزی که زکريای رازی را بر ستاوند بلند تر از صدرنشينان و فرزانه گان همروزگارش در عرصه بيان منطق فلسفی و‬ ‫منطق عقل قرار ميدهد اينست که او در کارگاه دانش طب کيميا می انديشيد و همراه با اين دو علم مثبته به عمق گشايش رازهای‬ ‫فلسفی پديده های طبيعی و اجتماعی می پرداخت و بر مبنای آن رد مجاهل می نمود‪ .‬زکريای رازی را کاشف گوگرد‪ ،‬الکل و‬ ‫بعضی اسيد های ديگر دانسته می نويسند‪ ...« :‬رازی با انکار خرافات و تفسير باطنی اشياء جنبه های رمزی کيميا را نيز حذف‬ ‫کرده و از آن علمی بر جای گذاشته است که تنها با خواص خارجی اشيا کار دارد و اين همان عمل شيمی است‪( ».‬کتاب‬ ‫االسرار) رازی در واقع کتاب شيمی است که با مصطلحات کيميا‪ ،‬بيان شده است‪ ،‬در اين کتاب ذکر فرايند ها و آزمايشهايی از‬ ‫شيمی آمده که خود رازی آنها را انجام داده است که می توان کوشش های او را با اشکال معادل آن اعمال‪ ،‬در شيمی جديد‪،‬‬ ‫همچون تقطير و تکليس و تبلور و غيره مطابق دانست‪452» .‬‬ ‫اما از لحاظ فلسفه و جهان بينی و انديشه‪ ،‬رازی را می توان از اصحاب هيولی شمرد‪ .‬علی مير فطروس دانشمند ايرانی زکريای‬ ‫رازی را ـ يکی از مبارزان راستين تفکر علمی دانسته می نويسد‪ « :‬رازی را ميتوان پيشوای (پوزيتيوريسم) دانست‪ ،‬او نخستين‬ ‫کسی بود که قبل از (بيکن) به اهميت تجربه و مشاهده در علوم پی برد‪.‬‬ ‫از نظر فلسفی او را می توان جزو (ماده گرايان مکانيستی) به شمار آورد‪ ،‬در عقايد او عناصری از فلسفهء (دمکريت) و‬ ‫(ايپکور) را می توان يافت‪ .‬او جهان را مرکب از پنج (هيولی) (ماده قديم) می دانست و معتقد بود (هيولی) دارای اجزای بسيط و‬ ‫با بعد هستند‪( .‬رازی) در کتاب (فی المدة فی الزمان و فی الخال و المال و هی المکان) می گويد‪ " :‬عقل نمی پذيرد که ماده و‬ ‫مکان آن‪ ،‬ناگهان ـ بدون اينکه سابقا ماده يا مکان موجود باشد‪ ،‬به وجود آيد چون هميشه هر چيز از چيز ديگری به وجود می آيد‬ ‫و ابداع (خلق) محال است"‪ .‬او در کتابی که در بارهء (هيولی) (ماده قديم) نوشته تأکيد می کند که ‪ :‬جسم را حرکتی است‬ ‫ذاتی‪464».‬‬ ‫داکتر ذيح هللا صفا در کتاب تاريخ ادبيات در ايران مينويسد‪« :‬اهميت رازی در فلسفه بيشتر از آن جهت است که او خالف‬ ‫بسياری از معاصران خود در فلسفه عقايد خاصی که غالبا مخالف با آراء ارسطو بود‪ ،‬داشته است‪ .‬قاضی صاعد اندلسی ميگويد‪:‬‬ ‫"جماعتی از متاخران کتبی بر مذهب فيثاغورث و پيروان او نگاشته و در آنها فلسفهء طبيعية قديم را تأئيد کرده اند و از کسانيکه‬

‫‪172‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در اين باب تاليف دارد ابوبکر محمد بن زکريای الرازی است که از رأی اسطاطاليس شديدا منحرف بود و او را به سبب جدا‬ ‫شدن از غالب آرأ معلم خود افالطون و ديگر فلسفهء مقدم بر او را عيب می کرد و می پنداشت که او فلسفه را تباه کرده و‬ ‫بسياری از اصول آنرا تغيير داده است‪ ".‬ابوريحان بيرونی می گويد‪" :‬من کتاب محمد بن زکريای الرازی را در علم الهی خوانده‬ ‫ام و او در آن تحت تاثير کتاب هايی مدنی و خاصه کتاب او موسوم به سفر االسرار است‪461 ».‬‬ ‫در اينجا الزم می آيد پيش از آنکه نظريات فلسفی و عقيدتی زکريای رازی را بازگويم‪ ،‬روی قول ابوريحان بيرونی مبنی بر‬ ‫وجود عناصر مانويت در کالبد انديشه رازی مکث گردد‪.‬‬ ‫بنا بر روايت اکثر از پژوهشگران شرقی و غربی و مورخين مسلمان‪ ،‬آيئن مانی مجموعه و ترکيبی بود از همهء اديان‬ ‫روزگارش‪ ،‬او از بودا و حضرت زرتشت به نيکی ياد می کند‪ ،‬تنها شريعت موسی را رد مينمايد که با رد اين شريعت از سوی‬ ‫مانی ميتوان گفت که يکی از باعث های که اسالميست ها نيز هر دانشمند و خردمندی را که خواستند تکفير نمايند‪ ،‬آنرا زنديق و‬ ‫پيرو مانی عنوان ميکردند‪ .‬در باب اين روايت رجوع شود به کتاب تاريخ ايران بعد از اسالم اثر داکتر عبدالحسين زرين کوب‪.‬‬ ‫در همين موخذ نوشته شده است که‪ « :‬در واقع اصل ثنويت را مانی از زرتشت گرفت و از تعليم بودا در امر اخالق و نصوک‬ ‫نکته ها آموخت و آنهمه را با تعليم عيسوی و گنوسی درآويخت و همين نکته سبب رواج دين او در دنيای آن روز شد‪ .‬آيئن مانی‬ ‫ديانتی است مبتنی بر ثنويت و مبشر به نجات»‪462‬‬ ‫اتکا بر اصل ثنويت يکی از هنجار های خردزاد همهء اديان به جز اديان سامی و يا توحيدی می باشد‪ .‬در اديان سامی يا توحيدی‬ ‫و متضادالعمل را حتی در قرون پسين انديشمندان اسالمی هم مبدأ خير و شر و نور و ظلمت يکی است‪ ،‬چنين يک مبدأ واحد را‬ ‫به باد انتقاد گرفتند‪ ،‬که به هر حال موجب بستن پای شان به زنجير تکفير متعصبين دين هم گرديده و جان های خود را در راه‬ ‫بيان حقيقت از دست داده اند‪ .‬مثال عين القضات همدانی با رنگ اسالمی به نوعی منطقی بودن تفکر ثنويت را بازگويی می کند و‬ ‫اين نظر يحيی بن بشير نهاوندی را که عقيده ثنويان را بيان نموده ميگويد‪« :‬نمی شود که از اصل واحد دو رشته چيز های‬ ‫مختلف پيدا شده باشد هم چنان که از آتش سرد کردن و گرم کردن نيايد‪463 »..‬‬ ‫در اين مثل موضوع را چنين واضح می سازد‪( :‬حکمت آن باشد که هرچه است و بود و شايد بودن نشايستی که با خالف آن‬ ‫بودی‪ ،‬سپيدی بی سياهی نشايستی‪ ،‬و آسمان بی زمين اليق نبودی‪ ،‬جوهر بی عرض مصور نشدی)‪464‬‬ ‫هم چنان عزيزالدين نسفی (نخشب) يکی از عارفان نامی قرن هفتم هجری افغانستان در کتاب انسان الکامل بر صحت انديشهء‬ ‫دوگانه گی معتقد بوده می نويسد‪« :‬ری درويش عالم دو چيز است‪ :‬نور و ظلمت‪ ،‬يعنی دريای نور است و دريای ظلمت‪ ،‬اين دو‬ ‫دريا در يک ديگر درآميخته است‪ ،‬نور را از ظلمت جدا بايد کرد‪.‬‬ ‫ای درويش‪ ،‬انسان کامل اين اکسير را به کمال رسانيد و اين نور را تمام از ظلمت جدا گردانيد‪ ،‬از آن جهت آن نور که هيچ جای‬ ‫خود را کماهی ندانست و نديد و در انسان کامل خود را کماهی ديد‪.‬‬ ‫ای درويش‪ ،‬اين نور را از ظلمت به کلی جدا نتوان کردن‪ ،‬که نور بی ظلمت نتواند بود و ظلمت بی نور هم نتوان بود‪ .‬چون نور‬ ‫از جهتی وقايه ء ظلمت است‪ ،‬و ظلمت از جهتی وقايه ء نور‪ ،‬هر دو با يکديگرند و با يکديگر بودند و با يکديگر خواهند بود‪».‬‬ ‫‪465‬‬ ‫وجود دوگانه گی يا ثنويت مورد تأييد همه علما و عرفاي خردگرا است‪ ،‬تنها چيزی که ايجاد بغرنجی مينمايد‪ ،‬در رابطه به مبدأ و‬ ‫صانع است‪ ،‬علمای متشرع و مذهبيون اديان سامی آفريننده خير و شر و نور و ظلمت را يکی ميدانند‪ .‬چنانچه ابولفرج ابن‬ ‫جوزی از علمای قرن ششم هجری مدعی است که‪« :‬ثنويان گويند جهان را دو صانع است‪ ،‬يکی نور که آفريننده ء خير است‪،‬‬ ‫ديگر ظلمت که آفريننده ء شر است‪ ،‬و اين دو ازلی و ابدی و حساس و سميع و بصيرند و در نفس و صورت مختلف و در فعل و‬ ‫تدبير متضادند‪ .‬جوهر نور‪ ،‬برين و زيبا و روشن و صافی و پاکيزه و خوش بوی و نيکو منظر است و نفس نور‪ ،‬نيک خواه و‬ ‫بزرگ منش و دانا و سودرسان است‪ ،‬و از آن خوبی و لذت و شادمانی و دوستی برآيد و زيان و تباهی نزايد‪ ،‬و برعکس آن‬ ‫جوهر ظلمت بدکار و بخيل و نادان و گندناک و زيان بار است و از آن شر و فساد برآيد‪466».‬‬ ‫بايد گفت که در رابطه به ثنويت در آيئن زرتشتی و ثنويت در آيئن مانی تقاوت های ملموس وجود دارد‪ ،‬که گاهی اين تفاوت ها‬ ‫بنيادی است‪ .‬همانگونه که اشاره رفت مانويت ترکيبی از اديان گوناگون مروج روزگارش ميباشد‪ .‬در حاليکه آيئن زرتشت (که‬ ‫اينجا منظور از آيئن زرتشتی قبل از موبدان زرتشتی حکومتگرايی ساسانی است) شفاف و نيايشگر خرد و چکيده خرد و‬ ‫خردمندان مانند زرتشت‪ ،‬جاماسب و فرشادور و بوذرجمهر و ديگران ميباشد‪.‬‬

‫‪173‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫مردان فرح اورمزدذاتان‪ ،‬که ظاهرا در اواسط قرن نهم ميالدی‪ ،‬نيمهء اول قرون سوم هجری ميزيسته است ـ وی در کتاب (شکند‬ ‫گمانيک ويچار) که خود مولف وی است بسياری از مسايل فلسفی را مطرح کرده و پاسخ داده است و قصد او از اين کار اثبات‬ ‫آيئن زرتشتی بوده است و به همين سبب کتاب او نموداريست ازين که کالم زرتشتيان چگونه برای مبارزه با صاحبان اديان آماده‬ ‫شده و اين آماده گی با سالح فلسفه به نحو صورت گرفته بود‪ .‬عالوه برين از روی اين کتاب به بسياری از اصول معتقدات‬ ‫ايرانيان در مسايل فلسفی پی ميبريم‪466.‬‬ ‫چنانکه در رابطه به ثنويت در آيين زرتشتی در بخش هشتم اين کتاب آمده است که‪ « :‬دليل ديگر برای آن که اصل و بن متضادی‬ ‫وجود دارد‪ ،‬آن است که خوب و بد در جهان وجود دارد و قابل رويت است و بگونه خاص تر‪ ،‬از آنجا که رفتار نيک و بد هر‬ ‫دو بدين ـ يعنی بد و خوب تعريف می شود و همچنان که تاريکی و روشنی است دانشی و دژدانشی‪ ،‬بوی خوش و بوی گند‪،‬‬ ‫زندگی و مرگ‪ ،‬بيماری و تندرستی‪ ،‬داد و بيداد و بنده گی و آزادی‪ ،‬و همه ء کنش های متضاد ديگری که وجود دارد و در هر‬ ‫کشوری و هر سرزمينی در همه اوقات به چشم می خورد‪ ،‬زيرا هيچ کشور و سرزمينی وجود نداشته است ووجود نخواهد داشت‪،‬‬ ‫که در آن نام خوب و بد و اينکه اين نام بر چه داللت می کند‪ ،‬وجود نداشته باشد‪ ،‬نيز زمان و جايی نخواهد بود که خوب و بد‬ ‫طبيعت شان را از بنياد تغير دهند‪.‬‬ ‫چيز های متضاد ديگری نيز هست که تضاد و هميستاری آنها به ذات و گوهر شان وابسته نيست‪ ،‬بلکه از کار جنس يا از طبيعت‬ ‫آنهاست‪ .‬مانند نر و ماده‪ ،‬رنگ ها و مزه های مختلف‪ ،‬خورشيد‪ ،‬ماه و ستاره گان که ناهماننديشان از جوهر آنها نيست‪ ،‬بلکه از‬ ‫خويشکاری‪ ،‬طبيعت و ساختمان آنهاست که هريک با کار ويژه ء خود سازواری يافته اند‪ .‬اما ناهمانندی‪ :‬خوب و بد ـ تاريکی و‬ ‫روشنايی و ديگر جوهر های متضاد‪ ،‬از خويشکاری نيست‪ ،‬از جوهر آنهاست‪ ....‬از اين جا می توانيم نتيجه بگيريم که آنچه کامل‬ ‫است و در نيکی تام و تمام است نميتواند بدی به وجود آورد‪ .‬اگر می توانست‪ ،‬پس کامل نمی بود‪ ،‬زيرا وقتی چيزی را به کامل‬ ‫بودن وصف می کنيم‪ ،‬جايی برای چيز ديگری در آن باقی نمی ماند و وقتی جايی برای چيز ديگری نباشد‪ ،‬چيز ديگر از آن‬ ‫صادر نتواند شد‪ .‬اگر خداوند از حيث خوبی و علم کامل است‪ ،‬واضح است که بدی و جهل نمی تواند از او صادر شود و اگر‬ ‫بتواند شدپس کامل نيست‪ ،‬و اگر کامل نباشد‪ ،‬پس او را به خدايی و به عنوان خير و نيکی کامل نبايد پرستيد‪464»....‬‬ ‫برخی از پژوهشگران امروزی آيين زرتشتی سعی (شايد مصلحت انديشانه) دارند که تفکر خردگرايانه و منطقی دو بن آفرينشی‬ ‫يا ثنويت را در آفرينش پديده ها رد نمايند‪ .‬و مبدا خير و شر را مانند علمای متشرع واحد شمارند‪ .‬در حاليکه در قرآن هم از‬ ‫دوگانه گی سخن رفته است و بنا بر آيه ‪ 62‬از سورهء النساء هللا تعالی صادر کننده شر نيست (ما اصابک من حسنه فمن هللا و ما‬ ‫اصابک من سيئته فمن نفسک) يعنی‪ :‬هر خيری که بتو رسد از سوی خداوند است و هر شری که به تو رسد از خود توست‪ .‬که‬ ‫در اين صورت منبع شر جدا از خير می باشد‪.‬‬ ‫اين آيه به وضاحت بيانگر تائيد منطق زرتشتی در فلسفه ثنويت است‪ .‬در فلسفه زرتشتی نيکی و بدی مربوط به شخص است و‬ ‫خداوند انسان را در پهلوی آن که مختار آفريده خرد نيز اعطا نموده است‪ .‬پيوستن و يا فرار از خرد و عقل مربوط به انسان‬ ‫است‪ .‬آنهاييکه سعی داشته و دارند که مبدأ خير و شر را واحد نشان بدهند و اين مبدأ خدا را می شمارند‪ ،‬در حقيقت جهل و گناه و‬ ‫پلشتی های خود را ميخواهند مشروع سازند‪ .‬چنانچه شمشير به قتال مردمان از نيام بر می کشند و يا شهر هايی می سوزانند و‬ ‫بکارت نواميس می درند و در توجيه همه مظالم خويش حجت می آورند که (اين خواست و رضای هللا بوده است‪ ).‬همه چيز را‬ ‫به گردن خدا می اندازند‪ ،‬و پيش از هر جنايتی هم هللا اکبر می گويند و ماموران فرهنگی شان هم در تثبيت اينکه هللا در پهلوی‬ ‫اينکه رحمان است و رحيم‪ ،‬الجبار‪ ،‬المتکبر و القهار است و هر بال و بليه که بر مردم نازل ميشود اگر زنان شان به کنيزی گرفته‬ ‫می شوند‪،‬اگر فرزندان شان به برده گی کشانده می شوند‪ ،‬اگر شهر های شان سوختانده ميشود و مال و منال شان به غنيمت گرفته‬ ‫ميشود ـ آی مردم رضا بدهيد و صلوات بگوييد که در اين امر رضای هللا است و او است که شر و خير بدست اوست و من هللا‬ ‫توفيق‪.‬‬ ‫درچنين برهه از تاريخ کشور ماست که برخالف دلقکان بی خاصيت بوقلمونی زيست ديروزين ها و امروزينه ها که از پی باال‬ ‫رفتن بر منبر قدرت و شهوت و رسيدن به مقام پيش نمازی و شهرت و مکنت ‪ ،‬به هر ناموسی پشت پا کرده اند‪ .‬بودند شخصيت‬ ‫های مانند زکريای رازی که بر ستاوند بلند خرد ايستادند و ناهراسناک از آن ستاويز بلند با شمشير پوالدين عقل و منطق و فلسفه‬ ‫بر تارک فرومايه گان کوبيدند و در پی آن شدند تا هويتی ملی و فرهنگی تاريخی جامعه را از فرورفتن و اغراق در ژرفايی‬ ‫ابتذال و هزاکی نجات بخشند‪.‬‬ ‫متهم نمودن رازی به مانويت مطلق اشتباه محض است گرچه مانويت در روزگار ظهور خويش ضربه خورد کننده يی بود بر‬ ‫پيکره فرسوده روحانيون حکومتگرايی آن عصر ولی در مضمون فلسفی و عقيدتی خويش نفی زنده گی و لذات آن را در تکيه به‬ ‫زهد و ترک دنيا وا مينمود‪ .‬در حاليکه زکريای رازی تاکيد اکيد بر زنده گی و خردانديشی به جای زهد و دريوزه گی و‬ ‫معادانديشی دارد‪.‬‬

‫‪174‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫رازی برخالف برخی از انديشمندان پيرو ارسطو و معتقد به اسالم که سعی می ورزيدند تا بين دين و فلسفه نوع آشتی برقرار‬ ‫نمايند‪ ،‬تلفيق دين و فلسفه و يا به عبارت ديگر تلفيق دين و خرد را کار عبث دانسته و آنرا نفی می کرد‪ .‬رازی بزرگ اين شعار‬ ‫خردستيزان را در مقابل علم و عقل به ياد داشته بود که می گفتند‪ ( :‬از علم به هر شکلش بگريز که از شير)‪462‬‬ ‫مرتضی راوندی در تاريخ فلسفه در ايران ‪ ،‬در رابطه به احساسات ضد عقلی سنت گرايان می نويسد که ‪ ( :‬احساسات ايشان را‬ ‫يک حديث يا گفتار کينه توزانه منسوب به امام شافعی آشکار می سازد که می گويد ‪ « :‬به نظر من بايد مردمان علم کالم را با‬ ‫تازيانه و کفش زد به دور انجمنها و قبيله ها گردانيد و جار کشيد که اين است کيفر کسانی که دانش های قرآن و سنت را کنار‬ ‫نهاده به علم کالم می پردازند» چنانکه در « العقيده الحموبه الکبری » ازابن تيميه ‪ ،‬در مجموعه الرسايل الکبری ! ‪ 464 :‬آمده‬ ‫است ‪ :‬مومن پاک دين نبايد در برابر ( خرد) سرفرود آورد ‪ .‬برای شناخت مسايل مذهبی نيازی به خرد نيست اينها در قرآن و‬ ‫سنت آمده است ‪ ،‬ميان علم کالم و ارسطو فرق نيست ‪ ،‬هر دو به انحراف و زنديقت می انجامد‪464 ).‬‬ ‫گفتنی است که علم کالم آغازين مرحله توسل به عقل است‪ ،‬که آنرا از جمله علوم حکميهء فلسفيه می توان گفت که‪ :‬انسان از راه‬ ‫فکر و مدارک بشری از موضوعات و مسايل و براهين آن اطالع حاصل می کندو مقابل علوم نقليه وضيعه که متکی است به خبر‬ ‫از واضح شرع و عقل را در آن مجالی نيست می باشد‪461.‬‬ ‫در تعريف علم الکالم آمده است که‪« :‬علم الکالم علميست که متضمن بيان داليل و حجج عقليه در باب عقايد ايمانيه و رد بر‬ ‫مبتدعه و اهل کفر و ضاللت است اين علم مخلوق بحث ها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول ميان مسلمانان در بارهء مسايل‬ ‫اعتقادی اسالم از قبيل توحيد و تجسيم و جبر و اختيار و حدود ايمان و کفر و امثال اين مسايل درگرفت و چون طرفداران هر يک‬ ‫از اين مباحث محتاج داليلی برای اثبات عقايد خود بودند و هر استداللی نتيجهء بحث های عقالنی است از اين راه برای هر دسته‬ ‫اصول و مباحثی فراهم آمد که علم الکالم از آنها تشکيل شد‪ .‬از جلمه اسباب و عللی که از خارج به محيط اسالمی راه يافت و در‬ ‫ايجاد علم کالم موثر واقع شد اين هاست‪:‬‬ ‫‪ 1‬ـ غالب کسانی که بعد از فتوحات اسالمی به دين اسالم درآمدند و از ديانات قديم مانند اديان يهودی و نصرانی و مانوی و‬ ‫زرتشتی و صائبی و غيره بوده و با تعليم اين ديانات تربيت يافته اند‪ ،‬بعد از قبول (مجبرانه‪ ،‬م) دين جديد به عادت قديم متوجه‬ ‫مسايل مختلفی از اصول ديانات شده و با آنها لباس اسالمی پوشانده اند‪ .‬به همين سبب است که در کتب بعضی از فرق اقوالی می‬ ‫يابيم که از مقصود شارع بی نهايت دور است ليکن آنها را با نحاء مختلف رنگ اسالمی داده اند‪462.‬‬ ‫نخستين گروه و يا فرقه اسالمی که به گونه نسبی به عقل و فلسفه روی آورد‪ ،‬فرقهء معتزله بود که خود را (اهل العدل و التوحيد)‬ ‫ميخواندند‪ .‬اهل توحيد از آنجهت که نفی صفات می کردند و اهل عدل از آنروی که می گفتند خداوند اگر خلق را به ارتکاب گناه‬ ‫مجبور و آنگاه در پاداش عقاب کند مرتکب ظلم شده و حال آنکه او عادل است‪ ....‬معتزله عقيده داشت که‪ :‬خداوند افعال مخلوق‬ ‫را از خوب و بد خلق نمی کند بلکه اراده انسان در انتخاب آنها آزاد و در حقيقت آدمی خالق افعال خويش است و به همين سبب‬ ‫هم مثاب به خير و معاقب به شر ميباشد‪ .‬و ديگر‪ ،‬از مبانی مهم معتقدات معتزله قول به سلطهء عقل و قدرت آن در معرفت نيک‬ ‫از بد هست‪ ،‬معتزله می گفتند از صفات و خواص هر چيز خوبی و بدی آن در نزد عقل آشکار است و اين تميز خطا از صواب‬ ‫برای همه ميسر ميباشد پس مالک خوبی و بدی فقط امر و نهی شرعی نيست‪ ....‬معتزله به حدود بيست فرقه منقسم گرديده اند که‬ ‫اينان مردم روشن بين بودند و غالبا دور از تعصبات دينی و خشکی و تقشف‪ ...‬به جای توسل به احاديث و سنن‪ ،‬عقل را وسيله‬ ‫تحقيق ميدانستند و اساس کار آنها استدالل و منطق استوار بود نه بر تعبد)‪463.‬‬ ‫با اين حساب پس از اينکه نهضت های فکری که به هرحال همه گی به انحائی در برابر تفکرات غير عقلی مذهبی اشارات (آفتاب‬ ‫بارانک) داشتند و سعی می نمودند که به يک کشف غير ممکن يعنی خردينه ساختن مذهب نايل آيند‪ ،‬زکريای رازی بی هيچ‬ ‫مجامله يی بر ستيغ بلند خرد فراز آمد و چنانکه کنفوسيوس در سده های پيش از ميالد گفته بود که‪( :‬کسی که بداند حقيقت چيست‬ ‫و کدام است‪ ،‬آنرا نگويد و بدان عمل ننمايد بزدل ترين است‪ ).‬به بيان حقيقت پرداخت و خود را از ظالم زندان دين و فلسفه روم‬ ‫و يونان برهانيد‪ .‬اما اين نکته را نبايد فراموش نمود که برخی از عناصر مثبته فالسفهء يونان و روم و از اديان حتی دين اسالم‬ ‫را ميتوان در دستگاه فلسفی زکريای رازی به حيث پيچ و مهره های کوچک مشاهده نمود و اين امر هم ناشی از آنست که‬ ‫زکريای راضی بنا به گفته ابن النديم در الفهرست مدتی در بلخ در جوار دانش ابوزيد احمد بن سهل البلخی فيلسوف بزرگ‬ ‫خراسان روزگاری آموزنده گی گذرانده بود‪464 .‬‬ ‫اما زکريای رازی در آرای کلی فلسفی خويش برخالف اسالف و اخالف و معاصرين خويش که اکثرا مشائيان يعنی پيروان‬ ‫ارسطو بوده اند‪ ،‬هيچ انديشهء را بنا بر تقليد و تعبد نپذيرفته و اساس انديشه و جهان بينی او استوار است بر سنگ بنای عقل و‬ ‫استدالل‪ .‬از ضديت او با متوليان فلسفهء ارسطو و اسالم‪ ،‬قاضی صاعد اندلسی ( ‪ 424‬تا ‪ 462‬هـ‪.‬ق) می گويد‪« :‬جماعتی از‬ ‫متأخرين کتبی بر مذهب فيثاغورس و پيروان او نگاشته و در آنها فلسفهء طبيعيةء قديم را تأييد کرده اند و از کسانی که در اين‬

‫‪175‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫باب تأليفی دارد ابوبکر محمد بن زکريای رازی است که از رأی ارسطاطاليس شديدا منحرف بوده و او را به سبب جدا شدن از‬ ‫غالب آراء معلم خود افالطون و ديگر فالسفهء مقدم بر او عيب ميکرد و می پنداشت که او فلسفه را تباه کرده و بسياری از‬ ‫اصول آنرا تغيير داده است‪465»...‬‬ ‫ايرادات جماعت تعبديه و مقلدين بر رازی قابل سوال نيست‪ .‬اما آنچه که سوال بر می انگيزد نقادی کسانی بر رازی است که خود‬ ‫از ذات حقايق و اقف بودند و نقادی ايشان‪ ،‬داستان شبلی و منصور حالج را به ياد می آورد‪ .‬به روايت از تذکرة االوليای عطار‬ ‫نيشاپوری که وقتی سردارالشهدا حضرت منصور حالج را بر دار ميزنند‪ « :‬عدهء از شريعتمداران را جمع کردند تا به عنوان‬ ‫نماينده گان شايستهء امت اسالمی ـ نزديک دار‪ ،‬بر گرد (ابن مکرم) جمع شوند و فرياد کنند‪ :‬کشتن حالج به صالح مسلمين است‪،‬‬ ‫بکشيد! او را بکشيد! خونش به گردن ما‪ .‬می گويند (شبلی) دوست گذشتهء حالج را نيز به هنگام قتل او‪ ،‬در پای دار حاضر‬ ‫کردند تا به انکار عقايد حالج بپردازد و او را متهم به کفر و بی دينی نمايد‪ :‬شبلی که زمانی والی دماوند و صاحب ثروت بسيار‬ ‫بود بخاطر ماهيت طبقاتی خود به پشيمانی و سازش تن در داد و به انکار عقايد حالج پرداخت‪ :‬پس هر کسی سنگی می انداخت‪،‬‬ ‫شبلی موافقت را بر گلی انداخت‪ ،‬حسين بن منصور آهی کرد‪ ،‬گفتند‪ :‬از اين همه سنگ چرا هيچ آه نکردی؟ از گلی آه کردن چه‬ ‫سر است؟ حالج گفت‪ :‬از آنکه آنها نمی دانند‪ ،‬معذورند‪ ،‬از او سختم می آيد که می داند که نمی بايد انداخت»‪466‬‬ ‫افسوس تاريخ هم از آنست که بسياری از برگزيده گان علم و عقل در جهت حفظ منافع و مصالح کامال شخصی خويش بر حقيقت‬ ‫سنگ می زنند و بر خويش رنگ می اندازند‪ .‬به همين خاطر است که‪« :‬بسياری از نوشته های فلسفی رازی را از ميان برده اند‪،‬‬ ‫زيرا همروزگارانش و فيلسوفانی ديگر که پس از او زاده شده اند و شمار آنان اندک نيست‪ ،‬افزون بر سرزنش و نکوهش‪ ،‬در‬ ‫بارهء او به دشنام گويی نيز پرداخته و به گمان خود نوشته های فلسفی او را بی ارزش گردانده اند‪ .‬فارابی يکی از آن دشمنان‬ ‫است که کتاب (فی الرد علی الرازی فی علم االلهی) را نوشته‪ ،‬ناصر خسرو قباديانی نيز در بستان العقل‪ ،‬نهاده های رازی را‬ ‫درست ندانسته‪ ،‬پور سينا در پاسخ بيرونی که در پرسشی از رازی گواه آورده‪ ،‬نوشته است‪« :‬گويی تو اين اعتراض را از محمد‬ ‫بن زکريای رازی آن متکلف فضول گرفته ای که بر الهيات شرح نوشت و از حد خود تجاوز کرد و نظر در شيشه های بول‬ ‫بيماران را فروگذاشت و الجرم خود را رسوا و نادانی خود را آشکار کرد» انگيزهء اين دشمنی ها آشکار است‪ .‬نخستين فيلسوفان‬ ‫ما پس از اسالم‪ ،‬کامبرداران (مشاييان) ناميده ميشوند زيرا پای در جای پای فيلسوفان يونان و روم نهاده اند و در ديد آنان شگفت‬ ‫می نموده که مردی بر سوی ديگر رودخانه شنا کند‪ .‬اين دست کم گرفتن انديشه های فلسفی رازی کار را به جايی رسانيده است‬ ‫که در برخی از کارنامه های فلسفی‪ ،‬نامی از رازی به ميان نيامده و افزوده بر آن دشمنی ها که دراز زمان چهره رازی را با ابر‬ ‫فراموشی پوشانده و از ردهء فيلسوفان کنارش گذاشته اند‪466».‬‬

‫اما دراين رابطه نبايد برخی از دانايان روزگار را زياد مالمت کرد مثال اگر پور سينا بر رازی نمی تاخت نمی توانست برائت‬ ‫انديشه های خود را بعد رازی از سوی متوليان دين بگيرد‪ .‬آنها سعی داشتند با انتقاد از کسانی مانند رازی که قله نشين خرد بودند‬ ‫‪ ،‬خود را موافق نشان بدهند و هرچند با رنگ اسالمی حقيقت ماوراء آن بيان نمايند‪ .‬زيرا آنها ميدانستند که به هر حال حقيقت را‬ ‫نميشود که با دو انگشت پنهان کرد يعنی که با ايرادات آنها بر رازی انديشه های خرد گرايانه رازی صدمه نمی بينند بلکه اين‬ ‫انتقاد کمک می کند که آنها عنان معترضين فلسفه و عقل را به سوی ديگری کشانند و زاويه ديد آنها را منحرف به حوزه فکری‬ ‫خود شان معطوف بدارند که البته عده يی اين اوااللباب اندک بشمار می آمد و اکثريت تابع اولواالمر بودند‪ .‬اين نکته هم قابل تذکر‬ ‫است که تا زمانی که حضرت رازی در قيد حيات بود کسی را جرأت انتقاد نبود‪ .‬ايرادات و خرده گيری ها عموما پس از‬ ‫درگذشت آنحضرت در آوردگاه بدون حريف آغاز می يابد به رسم ناجوان مردان‪.‬‬ ‫همانگونه که گفته آمد زکريای رازی از اصحاب هيولی است و معتقد است که هيولی دارای اجزاء بسيط ذی ابعاد است و ميگويد‬ ‫عقل نمی پذيرد که ماده و مکان آن ‪ ،‬ناگهان بدون اينکه سابقا ماده يا مکان وجود داشته باشد پديد آيد‪ .‬او بر خمسه قدم ( پنج قديم‬ ‫) بود و جهان را مرکب از همين پنج گوهر ازلی می دانست که عبارت است از ‪ :‬عقل فعال ‪ ،‬روح ‪ ،‬ماده ‪ ،‬مکان و زمان ‪ ،‬به‬ ‫عقيده او زمان و مکان و حرکت و جسم بی نهايت قديم است و زمان جوهری است دونده و بی قرار‪464.‬‬ ‫داکتر ذبيح هللا صفا دراين باره می نويسد ‪ :‬رازی در مابعد الطبيعه معتقد به وجود پنج قديم بود يعنی ‪ :‬خالق ‪ ،‬نفس کلی ‪ ،‬هيولی‬ ‫اولی ‪ ،‬مکان مطلق يا خالء ‪ ،‬زمان مطلق يا دهر و ظاهرا رازی اين عقيده را از ايرانيان گرفته بود زيرا حکمای ايران هم پنج‬ ‫قديم را معتقد بودند‪462 .‬‬ ‫چيزيکه دراين بيان استاد ذبيح هللا صفا به اشتباه آمده است ‪ ،‬اينست که زکريای رازی عرب نبود که عقيده خويش را با خرد‬ ‫آريايی ( ايرانی ) ها آراسته باشد‪ .‬او خود اهل ری بود و عجم ‪ ،‬يعنی از زادگاه حضرت زرتشت پيغمبر‪.‬‬

‫‪176‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چنانکه قاضی صاعد اندلسی مينويسد ‪ « :‬تعاليم زرتشت عبارت بود از احترام به آتش و نور های ديگر ‪ ،‬اعتقاد به ترکيب جهان‬ ‫از روشنايی و تاريکی ‪ ،‬و عقيده بر پنج ذات قديم که عبارت است از ‪ :‬خالق متعال ( اهوارا مزدا ) ‪ ،‬ابليس ( اهريمن ) ‪ ،‬هيوال (‬ ‫ماده بی شکل نخستين ) ‪ ،‬زمان و مکان‪444».‬‬ ‫ناصر خسرو قباديانی از قول رازی می نويسد ‪ «:‬هيولی قديم است ‪ ،‬و روانيست که چيزی پديد آيد نه از چيزی ‪ ( .‬زادالمسافرين‬ ‫‪ ،‬ص ‪ . ) 65‬ازاين نقل قولها کامال روشن است که رازی به ابدی بودن ماده و محال بودن خلق از عدم ‪ ،‬يا به اصطالح فلسفی «‬ ‫ابداع » معتقد بوده‪441 ».‬‬ ‫مرتضی راوندی در کتاب تاريخ فلسفه در ايران می نويسد ‪ « :‬برعالوه بر هيولی که رازی آنرا قديم می شمارد ‪ ،‬قديم بودن‬ ‫زمان و مکان که از صفات الينفک ماده اند پس از قبول قديم بودن ماده ( هيولی ) حکمی است احتراز ناپذير ‪ ،‬اما نفس کلی را‬ ‫رازی وسيله ارتباط مبدأ الهی و هيولی قرار ميدهد ‪ ،‬قدامت هيولی در زمان و مکان عمال برای مبدأ الهی وظيفه و عملی باقی‬ ‫نمی گذرارد ‪ ،‬زيرا سلب وظيفه خلقت برای خالق در حکم نفی آن است‪ .‬رازی به قول زادالمسافرين جهان را مرکب از اجزای‬ ‫اليتجزی می دانست که فراز آمدن ( انقباض) و گشاده شدن « انبساط » آن اجزای اليتجزی موجب بروز و تنوع کيفيت در جهان‬ ‫است يعنی تنوع کيفی ناشی از تنوع در کميت است‪442 » ....‬‬ ‫اين بينش متعالی حضرت زکريای رازی خالف نظريات مشائيان چون ابونصر فارابی و ابن سينا بود‪ .‬با آنکه نمی توان فرابی و‬ ‫ابن سينا بلخی را کامال ناموفق با انديشه های فلسفی و مادی قلمداد نمود‪ .‬مثال « در آراء فارابی گاه تمايلی به ماديگری ديده می‬ ‫شود ‪ :‬ابونصر معتقد است عقايد فلسفی در موضوع ابتدايی آفرينش از اخبار مذهبی دقيقتر و به توحيد نرديکتر است ‪ ،‬زيرا‬ ‫عقايد ارباب ملل و نحل مستلزم قدم ماده است‪443 ».‬‬ ‫اما چيزيکه نمی شود آنرا پنهان نمود اينست که در جامعه يی که ابر سيآه استبداد دينی بر آسمان آن حاکم است ‪ ،‬از آفتابينه های‬ ‫خرد نور و گرمی الزم نبايد توقع کرد و کم پيدا ميشوند کسانی مانند زکريا رازی که در ظلمتکده آنچنانی بی هراس از گردباد‬ ‫ديو و دد ‪ ،‬چراغ خورشيد خرد را بيافروزند‪.‬‬ ‫برخالف مذهبيون و دين ساالران متحجر که بر تغيير ناپذيری و جاويدانه گی پنداشت ها و احکام مورد قبول خويش سم بر زمين‬ ‫می کوبند ‪ ،‬حضرت زکريای رازی ‪ « :‬معتقد بود که اطالعات علمی و فلسفی در ترقی است‪ .‬برطبق مقاله دايره المعارف اسالم‬ ‫‪ ،‬در باب رازی ‪ :‬وی ( رازی ) مدعی است که از اغلب فلسفه قديم پيشتر رفته است و حتی خود را برتر از ارسطو و افالطون‬ ‫می شمارد‪ .‬در طب همپايه بقراط است و در فلسفه مقامش نزديک سقراط ولی پس از وی مسلما دانشمندانی خواهد آمد که بعضی‬ ‫از نتايجی را که او به آنها رسيده است طرد خواهند کرد ‪ ،‬چنانکه او کوشيده است که تعاليم خود را ‪ ،‬جايگزين نظريات پيشينيان‬ ‫قرار دهد‪444 ».‬‬ ‫اين اظهارگذشته از آنکه مبين وسعت نظر رازی بزرگوار است اين نکته را نيز تاکيد می نمايد ‪ ،‬که دعوای ابديت هرگونه احکام‬ ‫و قوانين و اوامر چيزی بيش از يک سفسطه نيست‪ .‬بويژه در تاکيد رد ابديت ‪ .‬حضرت رازی می خواهد بگويد که يک پديده از‬ ‫پديده ديگری به وجود می آيد ‪ ،‬فرزند بدون مادر و يا بدون تخمه مرد و زن اصال عقل پذير نيست ‪ ،‬با اين حساب رازی خواسته‬ ‫ثابت نمايد که ابداع محال است‪ ... ( ،‬چون همواره هر چيز از چيز ديگری به وجود می آيد ) ‪445‬‬ ‫دراينجاست که می توان گفت اساس گذار نظريه علمی تقدم ماده برروح چند سده قبل از فيلسوفان غرب ‪ ،‬حضرت زکريای رازی‬ ‫در خراسان در شرق است ‪ ،‬گرچه پيش از وی در تواريخ از خردمند ديگری به نام ( ايرانشهری ) نامبرده می شود که به گفته‬ ‫ناصر خسرو قباديانی در کتاب زادالمسافرين سمت استادی رازی را داشته است‪446 .‬‬ ‫مادی نگری رازی ‪ ،‬به هيچوجه رد (خالق کل) يا ( عقل معانی ) و يا ( اهوارا مزدا ) نيست‪ .‬بلکه منظور از پديده های جدا از‬ ‫خالق کل وواجب الوجود است ‪ ،‬چنانکه به عقيده رازی مقصود از خلقت بشر از سوی خالق کل يا اهوارا مزدا ‪ ( :‬کسب علم و‬ ‫بکار بردن عدل است و بشر بايد به قدر طاقت ‪ ،‬به خداوند شبيه شود ‪ ،‬و چون خداوند عادل است ف رحيم و عالم است ما بايد‬ ‫نسبت به مردم و خودمان عادل و رحيم باشيم و در راه کسب علم کوشا باشيم در امور از عقل مدد جوييم‪ .‬عيوب خود را بشناسيم‬ ‫‪ ،‬از تکبر ‪ ،‬حسد ‪ ،‬غضب ‪ ،‬دروغ ‪ ،‬بخل و غم بپرهيزيم و از افراط در همخوابه گی و شراب خوری خود داری کنيم‪446 ) .‬‬ ‫بسياری از مقاصد که انسان را به خدا شبيه می سازد که در صورت تکميل اين صفات انسان می تواند خود را همزاد صفات خدا‬ ‫دانسته و چون منصور حالج اناالحق بگويد‪ .‬مخالف عقيده و باور مذهبيون و شريعت انديشان بوده است مثل کسب علم ‪ ،‬امداد‬ ‫جستن از عقل به جای احکام اعتقادی ‪ ،‬پرهيز از علم ‪ ،‬عدم افراط در همخوابه گی و عدالت نمودند‪ .‬اگر بحث را به درازا‬ ‫نکشانيم ‪ ،‬و فقط روی يکی دو مورد از صفاتی را که خدای پسند و انسانی است و منشرعين باآن مخالفت می ورزند مکث نماييم‬ ‫تضاد آنچه را که رازی با ترفنديان دين داشت آشکار نموده ايم‪ .‬مثال چنانکه درباال گفته شد حضرت زکريای رازی مخالف افراط‬

‫‪177‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در همخوابه گی با زنان است که منظور از زنا و چندين زن را به نکاح در آوردن و کنيز گيری می باشد‪ .‬اين صفت انسانی و‬ ‫خداپسندانه در تقابل با تفکردين بازان است‪ .‬زيرا در شريعت و دين زن وسيله تعيش مرد است ‪ .‬به همين لحاظ است که زنباره‬ ‫گان مذهب در اجرا و دفاع اينکه ( از زنان هرچند که خوش داريد )‪ 444‬بگيريد ‪ ،‬نمی توانند جهاد بر عليه مخالفين اين نعمتی‬ ‫هللا داده نکنند و منکران آنرا زنديق و کافر خوانده سر نزنند‪ .‬زيرا از من البد والی الفتم که بر چهار تا برچهارده و چهل و‬ ‫چهارصد هم قناعت شان فراهم نگرديده است‪.‬‬ ‫چنانکه در تاريخ ثبت است (امير المومنين معتصم باهللا هشت هزار کنيز داشت و يکی ديگر از اميران اسالم چهار هزار جاريه‬ ‫مدخوله داشت که يک عجمی عبدهللا طاهر پوشنگی برای ماندن در قدرت و ارضای شوق و ذوق امير مومنان دين چهارصد‬ ‫دختر جوان خراسانی را از خانواده های شان به زور گرفته به امير مسلمانان به بغداد می فرستد) ‪442‬‬ ‫ودر زمان همين امير المومنين ها معتصم و بعد المتوکل باهللا است که فشار بر نيروهای نطفه يی و در حال نضج راسيوناليزم (‬ ‫عقلی ) در چوکات انديشه های مذهبی وارد می شود و راه برکوچه های باريک خرد گرفته می شود‪ .‬که يکی از اين مسايل بحث‬ ‫بر مخلوق و غير مخلوق بودن قرآن است که عناصر هرچند مذهبی اما عقلگرای معتزله بر مخلوق بودن قرآن باور داشتند و می‬ ‫گفتند ‪ ( :‬اگر قرآن از طرف خداوند خلق نشده بود و از ازل مانند خداوند وجود داشته پس قرآن هم مانند خداوند ابدی و غير‬ ‫مخلوق است و نتيجه چنين می شود که قرآن خود ‪ ،‬خداوند گونه دومی است‪ .‬اين شرک است و می گفتند که فقط خداوند اليزال و‬ ‫غير مخلوق است و قرآن اليزال نيست‪.‬‬ ‫در پی اوجگيری اين بحث بود که المتوکل اميرالمونين بحث و دعوا را بر سر متون قرآن منع کرد و اصل مخلوقيت قرآن را به‬ ‫منزله ارتداد اعالم نمود‪ ...‬و زنديقيان يعنی خرم دينان و مانويان و بيدينان ( دهريان ) مورد فشار و زجر و آزار واقع شدند‪).‬‬ ‫‪424‬‬ ‫بحث بر متون قرآن اگر منع نمی گرديد ‪ ،‬مسلما مسايل زياد مذهبی از سوی محققين و علما به ميان کشيده می شد که هر کدام آن‬ ‫منافع شخصی بوريابافان دين را در خطر می انداخت و اصول که دعوت به آوردن به آن را می نمودند زير سوال نفی کامل‬ ‫ميرفت‪.‬‬ ‫مثال يکی از مسايل تعدد زوجات ووديعه ء کنيز داشتن و گرفتن و در همين مورد مساله عدالت الهی و عدالت جانشينان زمينی او‬ ‫بود‪.‬‬ ‫از نظر خرد گرايان و خداپرستان ‪ ،‬چگونه می توان اين امر را عادالنه خواند که زن و مرد اگر انسان شمرده می شوند يکی حق‬ ‫گرفتن هرچند که خوشش بيايد و طالق آنها را دارد و ديگری حق جدا شدن را مگر بنابر داليل قوی ندارد‪.‬‬ ‫آيا اين امر می تواند حکم خدای عادل باشد در مورد دو نمود يک انسان؟‬ ‫دوم ‪ :‬اگر انسان آفريده خداست و همه انسانها در نزد خدا پاداش و کيفر همسان دارند ‪ ،‬چرا کنيز و برده ولو مسلمان باشد از‬ ‫نعمت آزادی الهی محروم گردانيده شده است و چرا اگر زنا گناه است با کنيز روا است؟ زيرا همخوابی با کنيز ( مشمول‬ ‫اصطالح قرآن ) « ما ملکت ايمانکم » بوده هيچگونه مراسم وتشريفاتی را ايجاب نمی کند‪421 ).‬‬ ‫مانند خواندن خطبه نکاح وايجاب و قبول و حضور شهادتين و رضائيت زن و يا ولی او‪ .‬عمدتا در وقت غزوه و جهاد ‪ ،‬مردان‬ ‫يک شهر و قبيله را که می کشند ‪ ،‬زنان را اسير گرفته و آنها را کنيز خود می سازند و گاهی هم در برابر چشمان شوهر و يا‬ ‫اطفالشان با زنان همخوابه گی می کردند‪.‬‬ ‫مگر زنا و همخوابه گی با زن محرم و نامحرم و کنيز يکی نيست؟ آيا اين امر می تواند حکم خدای عادل باشد که يک عمل‬ ‫نامشروع با يک بخش از زنان گناه و با بخش ديگری روا باشد؟ مگر کنيز آفريده خدا نيست و يا جماع با کنيز فرق دارد نسبت به‬ ‫آزاد؟‬ ‫وامادر مورد عدالت نماينده گان زمينی ‪ ،‬يعنی امير المونين ها بيضه داران مذهب!‬ ‫ابوالحسن علی بنن حسين مسعودی در کتاب مروج الذهب در باره المتوکل باهللا امير المسلمين می گويد « ‪ ...‬وی چهار هزار‬ ‫کنيز داشت که با همه گی خفته بود‪ ».‬به اين حساب او برعالوه زنانی که در قيد نکاح داشت در مدت چهارده سال خالفت خويش‬ ‫هر روز با يک کنيز نو همخوابی می نمود و برای کنيز اولی چهارده سال بعد نوبت می رسيد که عمر مهلتش نداد‪ .‬اينست عدالت‬ ‫اميرالمومنين که چهارهزار دختر جوان را در قفسی به نام حرمسرا می اندازد ‪ ،‬به نوبت چهارده سال بعد برای هريک‪ .‬کيها می‬

‫‪178‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫توانند چنين کسانی باشند؟ امير المومنين ها يا امير المجانين ها ؟ و چرا بايد از چنين وديعه يی دفاع نکنند؟ و منع عقل و خرد‬ ‫ننمايند‪.‬‬ ‫اما با وجود منع جابرانه متوکل و سرکوب عقلگرايان ‪ ،‬روند گرايش به سوی خرد در وجود دارنده گان عقل سليم هرچند پنهانی‬ ‫و به دور از چشم ساطور به دستان شريعت ‪ ،‬در حال نضج و نسج بود ‪ ،‬که سرانجام در قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم تخم های‬ ‫بذر شده و اما ناشگفته باغبان باغستانهای عقل قرون اول تا اواخر قرن سوم هجری سرانجام می شگفند و ميوه های پخته و‬ ‫شيرين بار می آورند ‪ ،‬در پهلوی آنکه ‪ ( :‬حکمای تمدن اسالمی تا اواخر قرن چهارم در تطبيق بسی از اصول حکمت يونانی بر‬ ‫مبنای اسالمی کوشش کرده بودند که از مشاهير آنها يکی يعقوب ابن اسحق الکندی و ديگر ابوزيد البلخی و ديگر ابونصر‬ ‫الفارابی و ديگر اخوان الصفا و ديگر ابوعلی سينا بوده اند‪ .‬در سده چهارم هجری و دوره پر درخشش سامانيان که زمان اوج‬ ‫مباحث علمی و فلسفی بشمار می آيد ‪ ،‬اگر دسته يی در تطبيق برخی از اصول حکمت يونانی بر مبنای اسالمی بودند‪ ( .‬دسته‬ ‫ديگری از آشنايان با فلسفه يونانی هم تا اوايل قرن پنجم مشغول استفاده از ترجمه های آثار فالسفه بودند و آنان معتزله اند که که‬ ‫غايت مقصود شان در آوردن اصول دين به يک صورت علمی و منطقی و بحث در ذات و صفات واجب الوجود و احوال‬ ‫ممکنات از مبدا و معاد بر وفق شريعت اسالم بود‪ 422).‬کاري که امروز برخی از روشنفکران تازه بعد از چندين قرن جرأت‬ ‫آنرا پيدا نموده اند‪ .‬اما چندين سده پيش محمد بن زکريا مانند پيکر شکست ناپذير يک کوه خرد ايستاد و نه تنها کوشش هايی در‬ ‫زمينه آشتی دادن دين با فلسفه را ناممکن خوانده رد نمود ‪ ،‬بلکه برالف معتزله و مشاييان اسالمی که بر مخلوق بودن و نا‬ ‫مخلوق بودن قرآن داليل فلسفی می جستند اصل نبوت را زير سوال برد و گفت ‪ ( :‬خداوند همه بنده گان را مساوی خلق کرده‬ ‫هيچ کس را بر ديگری برتری نداده است و اگر بگوييم که برای رهنمايی آنان حاجت به انتخاب کسی داشت ‪ ،‬حکمت بالغه وی‬ ‫می بايست چنين اقتضا کند که همه را به منافع و مضار آنی و آتی شان آگاه سازد و کسی را از ميان ايشان برديگری برتری ندهد‬ ‫و مايه اختالف و نزاع آنان نگردد و با انتخاب امام و پيشوا ‪ ،‬باعث آن نشود که هر فرقه تنها از پيشوای خود پيروی و ديگران‬ ‫را تکذيب کند و با نظر بغض به آنان و جماعات برزگی بر سراين اختالف از ميان بروند‪423 ).‬‬ ‫رازی هر حقيقتی را واحد می دانست و معتقد بود که يک حقيقت چند گونه شده نمی تواند‪ .‬مثال شب يک حقيقت است و رنگ شب‬ ‫سياه است ‪ ،‬آيا می توان تعريف ديگری برای رنگ شب تعيين نمود؟ ويا چگونه ممکن است که در رابطه به يک حقيقت ‪ ،‬چند‬ ‫حکم متضاد را از يک منبع صادر شود و هرکدام آن حکم خود به عين حقيقت ناپذير تبديل گرداند‪.‬‬ ‫مثال ‪ ( :‬در باره قصاص در تورات آمده است که ‪ :‬چشم به جای چشم و دندان به جای دندان ‪ ،‬دست ه جای دست و پا به جای پا‬ ‫و داغ به جای داغ‪ .‬و اگر کسی چشم غالم و يا کنيز خود را کور کند او را به عوض چشمش آزاد کند‪ ( .‬سفر خروج ‪ ،‬باب‬ ‫بيست و يکم ‪ 24 ،‬ــ ‪ .) 34‬و در همين زمينه در قرآن آمده است که ‪ :‬مرد آزاد را در مقابل مرد آزاد ‪ ،‬و بنده را در مقابل بنده و‬ ‫زن را در مقابل زن بکشيد ‪ « .‬بقره ‪ » 164 ،‬چشم به جای چشم و بينی به جای بينی و گوش به جای گوش و دندان به جای‬ ‫دندان « مايده ‪ » 45 ،‬ولی در همين مورد در انجيل آمده است ‪ ... :‬و عيسی فرمود ‪ :‬شنيده ايد که گفته شده است چشم به جای‬ ‫چشم و دندان به جای دندان اما من بشما می گويم که انتقامجويی فقط حق خداوند است و اوست که می بايد سزای گناهگاران را‬ ‫بدهد ( لوقا ‪ ،‬باب بيست و ششم ‪ 26‬ـ ‪ ) 22‬و يا مثال در مورد مجازات زنا ‪ ،‬در تورات مقرر کرده است که ‪ :‬اگر زنی با مردی‬ ‫نامزد شود ولی ديگری او را در شهر يافته با او همبستر شود پس هر دوی ايشان را به دروازه شهر ببرند و با سنگ ها سنگسار‬ ‫کنند تا بميرند ‪ ( :‬سفر تثنيه باب ييست و دوم ‪ 23‬و ‪ ) 24‬و در قرآن تصريح می کند که زن زناکار و مرد زناکار هرکدام را صد‬ ‫ضربه شالق بزنند و هيچگونه ترحمی بدانان روا مداريد و اين مجازات در حضور گروهی از مومنان انجام گيرد‪ ( .‬نور ‪) 2 ،‬‬ ‫ولی در همين مورد در انجيل آمده است که ‪ :‬کاتبان و فريسيان زنی را که در زنا گرفته شده بود پيش عيسی آوردند و به او گفتند‬ ‫‪:‬‬ ‫موسی در تورات به ما حکم کرده است که چنين زنان سنگسار شوند‪ .‬تو چه می گويی؟ و عيسی گفت ‪ :‬در اينصورت شما هم‬ ‫چنين کنيد ‪ ،‬به شرط آنکه سنگ اولی را کسی بر اندازد که خود زنا نکرده باشد و آنان تا به آخر يکی يکی بيرون رفتند (‬ ‫يوحنا ‪ ،‬باب هشتم ‪ 3 ،‬ـ ‪424 ) 14‬‬ ‫حضرت زکريای رازی پس از دريافت اين تناقض گويی ها است که ضديت خود را با مذاهب و اديان در اتکا با موارد عقلی‬ ‫اعالم ميدارد‪.‬‬ ‫ابن وراق در کتاب اسالم و مسلمانی اعالم اين ضديت را از سوی رازی چنين به بررسی گرفته می نويسد ‪ « :‬رازی در اثر‬ ‫ديگر خود که چون يک نويسنده اسماعيلی از آن انتقاد بعمل آورد و آنرا رد کرده ‪ ،‬برجای مانده به گونه ء ( کراوس ) و ( پينز )‬ ‫و ( گابری يللی) بررسی کرده اند ‪ ،‬گستاخی و بی پروايی خود را در اثبات باور هايش آشکار می سازد‪.‬‬

‫‪179‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫رازی می نويسد ‪ « :‬تمام افراد بشر در سرشت مساوی بوده و به گونه برابر از موهبت خرد برخوردار اند و ايمان کورکورانه‬ ‫برای آنها اهانت بار خواری آوراست‪ .‬افزون برآن خرد افراد بشر را قادر ميکند تا حقايق علمی را خيلی زود درک کنند‪( .‬‬ ‫پيشوايان مذاهب ) ‪ ،‬اين بزهای نر با ريش های دراز نمی توانند ادعا کنند که از کوچکترين برتری معنوی يا خردگرايانه بهره يی‬ ‫داشته اند‪ .‬اين بزهای نر وانمود ميکنند که از سوی خدا برای بشريت پيام آورده اند و زنده گی خود را در راه برتر بينی خود‬ ‫نسبت به ديگران می گذرانند و کوشش ميکنند ‪ ،‬توده های مردم راه به فرمان برداری از سخنان هللا که به راستی در بردارنده‬ ‫سود و فايده خود آنهاست ‪،‬فراخوانند‪ .‬معجزه های پيامبران ‪ ،‬شيادی و حيله گری و شرح داستان های دروغی است‪ .‬بزرگترين‬ ‫دليل پوچی و بيهوده گی سخنان پيامبران آنست که آنها نسبت به يکديگر سخنان ضد و نقيض و ناهمگون ميگويند‪ .‬آنچه را که‬ ‫يکی از آنها حقيقت بدون چون و چرا ميدانند ‪ ،‬پيامبر ديگر آنرا انکار و رد ميکند ‪ ،‬با اين وجود هريک از آنها ادعا ميکنند که‬ ‫تنها او راست و درست می گويد‪ .‬بدين ترتيب ‪ ،‬دورنمايه عهد جديد با تورات تناقض دارد و قرآن درونمايه انجيل را نادرست می‬ ‫خواند‪ .‬قرآن ‪ ،‬ترکيب ناهمجوری ( افسانه های پوچ و متناقضی ميباشد ) که به گونه خنده داری الف ميزند که غير قابل تقليد‬ ‫است در حاليکه در واقع ‪ ،‬ماهيت زبان و نگارش آن همه مسخره و بيهوده است ‪ ،‬دليل پيروی افراد مردم از رهبران مذهبی را‬ ‫بايد در رسم و عادت سنت و تنبلی آنها در کاربرد هوش و خرد شان جستجو کرد‪ .‬اديان و مذاهب يگانه سبب جنگ های خونينی‬ ‫شده اند که افراد بشر را به روز سياه نشانده است‪ .‬اديان و مذاهب ‪،‬همچنين با تمام وجود با انديشه گريهای فلسفی و پژوهش های‬ ‫علمی دشمنی ميورزند ‪ ،‬زيرا تنها همين عوامل اند که ميتوانند سرشت فاسد و زيان آور واپسگری آنها را آشکار سازند‪ .‬نوشتار‬ ‫های به اصطالح مقدس بی ارزش و پوچ بوده و پيش از آنکه برای بشر فايده داشته باشند به آنها زيان رسانيده اند ؛ ( درحاليکه‬ ‫نوشتار های باستانی مانند آثار افالطون ‪ ،‬ارسطو ‪ ،‬اقليدوس و بقراط ‪ ،‬خدمات شايانی به بشريت کرده اند‪425 ).‬‬ ‫انديشه و آرای حضرت رازی را که ابن وراق بی پرده و بدون مصلحت انديشی های جبونانه بيان نموده است ‪ ،‬به بيان اندک‬ ‫ماليم تر آن ساير محقيقين و پژوهشگران هم تاييد نموده اند‪ .‬مثال مرتضی راوندی در کتاب تاريخ فلسفه در ايران به نقل از دايرة‬ ‫المعارف فارسی ‪ ،‬و پژوهش ( هانری کربن ) دانشمند فرانسوی در باره رازی می نويسد ‪ « :‬به نظر رازی تعاليم گوناگون و‬ ‫متناقض پيغمبران ‪ ،‬خالف حقيقت است زيرا حقيقت واحد است‪.‬‬ ‫درحاليکه مذاهب با يکديگر متناقضند‪ ،‬اعتماد مردم به سران مذهبی ناشی از عادت و تنبلی است ‪ .‬مذاهب يکی از علل جنگهايی‬ ‫است که بشر را به نيستی می کشاند ‪ .‬مذاهب دشمن تفکر فلسفی و تحقيق علمی هستند‪......‬‬ ‫هانری کربن دانشمند فرانسوی در باره رازی می نويسد ‪ « :‬رازی انبياء را فرستاده خدا نمی دانست و معتقد بود که بيدار کردن‬ ‫مردم وظيفه فيلسوفان است ‪ ،‬ولی اسماعيليه برانگيختن و بيدار ساختن نفوس بشری را فقط کار انبيا می شمرند ‪ .‬رازی با اين‬ ‫انديشه مخالفت می کرد و می گفت تمام افراد بشر مساوی و برابر اند و قابل قبول نيست که خداوند يکی از افراد بشر را برگزيند‬ ‫ووظيفه نبوت و هدايت ديگران را به او واگذارد‪ .‬اين وظيفه نبوت جز آنکه نتايج شومی ببار آورد چه حاصلی دارد ؟ جز‬ ‫جنگهای خونين و باور های پوچ چه ثمری ببار می آورد‪ .‬اسماعيليه می گويند منظور از فرستادن انبيا هدايت انسانها به حقيقت‬ ‫يعنی به باطن اديان است ‪ ....‬و انگهی آيا فيلسوفان بين خود اختالف ندارند و مرتکب خبط و خطايی نشده اند؟ رازی در پاسخ می‬ ‫گويد ‪ :‬اين نکته نه به دروغ مربوط است و نه به خطا ‪ ،‬هر يک از فالسفه کوششها کرده اند و براثر آن به جاده صواب راه يافته‬ ‫اند‪426».‬‬ ‫برعالوه ( ابوالقاسم پرتو ) در کتاب انديشه های فلسفی ايرانی ‪ ،‬زير عنوان رازی و رهايش از خيره گی می نويسد ‪ « :‬رازی‬ ‫باور دارد که خدا دادگر است‪ .‬بايستهء اين دادگری آنست که در آفرينش آدميان همه گی را ( برابر ) بيافريند و يکی را بر‬ ‫ديگران برتری ننهد‪ .‬پيامبران خود را بر گزيده گان خدا می نامند که برای آموزش و راهنمايی آدميان برانگيخته شده اند‪.‬‬ ‫خدا برای رهنمايی آفريده گانش نيازی به ميانجی و فرستاده ندارد ‪ ،‬اگر اورا توانايی آن است که پيامبری را با راه راست آشنا‬ ‫گرداند ‪ ،‬ناگزير اين توانايی نيز در اوست که همگی آفريده گان خود را به راه راست رهنمايی کند‪ ( .‬پيامبری ) و فراخوانی مردم‬ ‫به سوی خدا نيز کار بيهوده يی است زيرا در باور های دينی ‪ ،‬خداست که بنده گانش را به هرگونه که بخواهد می سازد و بدی و‬ ‫نيکی را در نهاد آنان می کارد‪ ( .‬از ميان ده ها آيه به طور نمونه آيه ‪ 122‬سوره عمران و آيه ‪ 44‬سوره زنان مبين تاييد بيان‬ ‫رازی ميتواند باشد‪ .‬م ) هم چنين خرد نمی پذيرد که خدای دادگر به يکی از آفريده گانش مهر بورزد و او را به پايگاه پيامبری‬ ‫برکشد‪ .‬اگر بپذيريم که برانگيختن پيامبران از سوی خداست ‪،‬ناگزير بايد در مهربانی و دوستی او به بنده گانش نيز دو دل گرديم‪.‬‬ ‫بدينگونه ( پيامبری ) نه تنها باپيشينهء فروز های خدايی چون دادگری و مهربانی ناسازگار است که خود ميوه دشمنی و کينه‬ ‫توزی با آفريده گان خداست‪ .‬زيرا پيامبران هر يک دين و باور داشته و ايمان ويژه يی را بنياد می گذارند و پيروان دين ها و باو‬ ‫ها با يکديگر به نبرد و ستيز می پردازند ‪ ،‬زيرا هيچ يک دين ديگری را باور ندارد‪426 » .‬‬ ‫عنقای بلند پرواز درستی پيش بينی ها و نظريات حضرت زکريای رازی را امروز در نهصد سال بعد از او نيز ميتوان به‬ ‫واقعيت مشاهده نمود که چگونه تقابل اديان و مذاهب از يک سو و دين به حيث کل در مقابله با عقل و آزادی و عدالت و ترقی و‬

‫‪180‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تمدن ازسوی ديگردنيا را درخاک و خون کشانيده است و آرامش و زنده گی را ازمردم گرفته است‪ .‬به طور نمونه افغانستان ‪،‬‬ ‫ايران ‪ ،‬پاکستان ‪ ،‬تاجکستان ‪ ،‬عراق ‪ ،‬هندوستان وهمه کشورهای آسيا و افريقا و اروپا و امريکا ‪ ،‬مسلمان ‪ ،‬کافر ‪ ،‬شيعه ‪،‬‬ ‫عيسوی ‪ ،‬يهود ‪ ،‬وهابی ‪ ،‬بهايی ‪ ،‬اسماعيليه و احزاب اينها که به صدها می رسند ‪ ،‬و همه در جنگ اند‪ ،‬همه می کشند ‪ ،‬ويران‬ ‫می کنند و می سوزانند ‪ ،‬که نسل امروز همه شاهد اند‪ .‬بناء حضرت زکريای رازی به ماهيت اين همه ناراوايی ها و پلشتی ها‬ ‫علما پی برده و سير اين حوادث خونين و مردم گزايی ( انسان آزاری ) را چه در مقطع زمانی که خود می زيسته و قبل از آن را‬ ‫در تواريخ مطالعه کرده بوده است‪ .‬که سرانجام به نتيجه يی ميرسد که مضمون آن نفی ترفند هاست‪.‬‬ ‫مساله رد نبوت از سوی حضرت رازی را داکتر ذبيح هللا صفا هم در تاريخ ادبيات آورده می نويسد ‪ ( :‬رازی راجع به نبوت می‬ ‫گفت چون خداوند عادل است همه بندگان خويش را مساوی خلق کرده و هيچکس را بر ديگری برتری نداده است و حکمت بالغه‬ ‫او برای رهنمايی خلق همه را به منافع و مضار خود آشنا کند دراين باب به ميانجی حاجت ندارد و حنی اعتدال او اقتضا نمی‬ ‫کند که ازاين طريق ايجاد تفرقه ميان خلق نمايد و پيروان هر پيامبری را با ديگران به جنگ و ستيز وادار سازد و معجزات و‬ ‫مدعيان نبوت را نيز خدعه و نيرنگ ميدانست‪424 » .‬‬ ‫يکی ديگر از اصول تعليمات اخالق حضرت رازی که ناشی از جهان بينی مادی و مترقی او به شمار می آيد ‪ ،‬تاکيد بر ( لذت‬ ‫دايم ) است ‪ ،‬دراين رابطه پژوهشی است از علی ميرفطروس که می نويسد ‪ « :‬تعليمات اخالقی رازی از تفکر مادی و مترقی او‬ ‫ناشی می شود ‪ ،‬اينکه شريعتمداران و ايديا ليست ها کوشش کرده اند تا تعليمات رازی را ضد اخالق و لذت جويی محض جلوه‬ ‫گر سازند ‪ ،‬صحيح نيست‪ .‬او در کتاب ( سيرت الفلسفيه) اگر چه بر ( لذت دايم ) تاکيد می کند ‪ ،‬اما بايد دانست که اين اصول‬ ‫اخالقی در برابر آيين اخالقی عرفا و الهيون که ( لذت های طبيعی را حقير ميداشتند و برای رسيدن به ( لذت مطلق ) از نياز ها‬ ‫و نعمت های طبيعی ( پرهيز ) ميکردند)) قدعلم می کند‪.‬‬ ‫رازی تاکيد می کند (( ‪ ..‬ليکن اختيار اين سيرت ‪ ،‬مستلزم آن نيست که انسان شيوه مرتاضين هند و يا روش ( نصاری ) را در‬ ‫رهبانيت و انزوا در صومعه ها و يا طريقه جمعی از مسلمين را در اعتکاف ( ماندن ) مساجد و ترک مکاسب و اقتصاد (‬ ‫کوتاهی ) در خوردن و پوشيدن ‪ ،‬پيشه خود کند و از لذت فعلی ( اين جهان ) چشم بپوشد‪ .‬بلکه بايد به ديده عقل در لذايذ ببينند و‬ ‫آنهآيی را پيشه کند که عواقب وخيم و دردناک نداشته باشد‪.‬‬ ‫بناء ‪ ،‬اين اخالق رازی مترقی تر از علم اخالق ( اپيکور) است زيرا اخالق اپيکور برخالف اخالق رازی ‪ ،‬انسان را به مبارزه‬ ‫برای تامين خوشبختی برنمی انگيزد ‪ ،‬اخالق اپيکور اخالق ( تأمل ) است نه (تحرک )) ‪422‬‬ ‫تعليمات اخالق رازی عين تعليمات اخالقی مزدک که او را (پيغمبر دنيا ساز و مبلغ شادی ) می نامند ‪ ،‬می باشد‪ .‬امير حسين‬ ‫خنجی نويسنده ايرانی يکی از اصول اخالقی ( مزدک پيغمبر دنيا ساز و مبلغ شادی ) را چنين می نويسد ‪ « :‬هدف غايی حيات‬ ‫بشری در تفکر مزدک هم سعادت اين جهانی بود و هم سعادت اخروی بود که وسايلش را انسان می توانست دراين جهان فراهم‬ ‫سازد‪ .‬برخالف مانی که می پنداشت با زهد و دنياستيزی و دوری از لذت های مادی و مهار زدن بر نياز های جنسی و سختی‬ ‫کشی و محروميت چشی ميتوان به خدا رسيد‪ .‬در تفکر مزدک برآوردن اميال انسانی نفسانی و شاد زيستن و از نعمت ها بهره مند‬ ‫شدن وسيله پيمودن طريق کمال روحی تلقی می شد‪.‬‬ ‫با مطالعه همين مقدار از مسايلی که در متون سنتی ( کالسيک ) راجع به عقايد مزدک مورد گفتگو قرار گرفته ‪ ،‬ما متوجه می‬ ‫شويم که او عقيده داشت که فقر و محروميت انسان را به فساد می کشاند وبرآوردن نياز های فطری سبب اصالح او می گردد ‪،‬‬ ‫لذا بايد وسايل انگيخته شود تا همه مردم بتوانند نياز های فطری شان را برآورده سازند ‪ ،‬و در عين حال بايد مانع زياد روی‬ ‫آزمندان شد تا زن و مال را در انحصار خود شان در نياورند و ديگران را در فقر و محروميت نگاه ندارند‪544 ».‬‬ ‫با توجه به تعليمات اخالقی رازی که در باال از آن ذکر بعمل آمد و تفکرات مزدک گفته می توانيم که هر دو رادمرد خرد در يک‬ ‫حرکت همکيشانه ‪ ،‬همسوی و موازی بسوی تامين يک آرمان با تفاوت های زمانی ‪ ،‬مسير پيموده اند و هر دو از يک پنجره به‬ ‫نور خرد نوريان گرديده بودند‪ .‬پنجره يی که حضرت زرتشت بروی انسانها گشود‪ .‬چنانکه می دانيم خرد زرتشتی نيز ‪ « :‬با‬ ‫رهبانيت و ترک دنيا ‪ ،‬ازدواج نکردن و رياضت ‪ ،‬مخالف است‪ .‬آرمان زنده گی شادی و خوشبختی است که با کوشش در اين‬ ‫جهان با رسايی مينوی ( کمال معنوی ) ‪ ،‬از راه سازنده گی و دهشمندی به دست می آيد‪ .‬برای شادی بايد کوشيد تا برابر به قانون‬ ‫اشا ‪ ،‬بين تن و روان از يک سو و بين فرد و اجتماع از سوی ديگر هم آهنگی به وجود آورد‪541 ».‬‬ ‫باور های فلسفی و اخالقی رازی با وجود آنکه تقريبا بسياری از آثار گرانسنگ اين بزرگ مرد همه زمان ها را متشرعين و‬ ‫خشک انديشان مذهبی در اتکا به جهل و جفا از بين برده اند باآنهم در آثار انديشمندان و فيلسوفان شرق و غرب تاثير آنرا ميتوان‬ ‫مشاهده نمود‪ .‬گفته شده که در سده ‪ 13‬ميالدی اولين دانشمند غربی که از آثار ترجمه شده ‪ ،‬زکريای رازی استفاده برده ( آلبرت‬

‫‪181‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫لی گرانت ) آلمانی است‪ .‬آلبرت را درآن دوره به نسبت مقام بلندش آلبرت بزرگ می گفتند و او به ارسطوی قرون وسطی‬ ‫مشهور است‪542 ».‬‬ ‫برعالوه بسياری از اجزای تعليمات اخالقی و فلسفی حضرت زکريای رازی را در فلسفه و اصول اخالق اسپينوزا فيلسوف نامی‬ ‫قرن ‪ 16‬اروپا در يابيم‪ .‬با حفظ اين نکته که اسپينوزا برخالف زکريای رازی که از اصحاب هيولی می باشد ‪ ،‬او در « زمره‬ ‫اصحاب تسميه ذکر گرديده است ‪ ....‬اما فلسفه اش کامال استداللی است و هيچ امری را ( مانند زکريای رازی ) جز تعقل در‬ ‫تاسيس فلسفه مدخليت نداده است ‪ ،‬هرچند او هم اعلی مرتبه علم را وجدان و شهود ميداند اما وجدان و شهود او مانند پاسکال و‬ ‫عرفا ‪ ،‬کار دل نيست و فقط ناشی از عقل است بعبارت ديگر حکمتش اشراق و روشش روش مشايی است‪543 ».‬‬ ‫مثال در مورد نعمات زنده گی و استفاده از لذايز زنده گی حضرت رازی می فرمايد‪ « :‬اختيار اين سيرت مستتلزم اين نيست که‬ ‫مردم شيوه مرتاضان هند را در سوختن جسم و افگندن بر آهن تفته و ياسيره مانويت را در ترک جماع و گرسنه گی و تشنه گی و‬ ‫پليد نگهداشتن خود ‪ ،‬و يا روش نصار را دررهبانيت و انزاوايی در صوامع و يا طريقه جمعی از مسلمين را در اعتکاف در‬ ‫مساجد و ترک مکاسب و اقتصار برکم خوراکی و درشت پوشاکی اختيار کنند و از لذات فعلی چشم بپوشند بلکه بايد به ديده عقل‬ ‫در لذايذ بنگرند و از آنها در حد اعتدال بهره بگيرند ‪544 ».‬‬ ‫در همين مضمون از اسپينوزا می خوانيم که می گويد ‪ « :‬از خود گذشتن و زنده گی خويش را باطل کردن و ترک دنيا گفتن‬ ‫فضيلت نيست ‪ ،‬فضيلت عمل کردن به مقتضای طبع و پافشاری در ابقای وجود خويش است و چون اندوه و منافی اين منظور و‬ ‫شادی مساعد آنست بايد هميشه شادمان بود از تمتعات نبايد خود را محروم کرد ‪ ،‬در حد اعتدال بايد خورد و نوشيد و بوی خوش‬ ‫بايد بوييد ‪ ،‬زيبايی و صفا بايد ديد ‪ ،‬آهنگ های موزون را بايد شنيد ‪ ،‬تفريح بايد کرد حتی از زينت و آرايش هم نبايد پرهيز‬ ‫داشت و اگر دراين امور افراط نکنند و حد معمول دارند که از توانايی وجود انسان نکاهد بلکه بيافزايد رسيدن به کمال را ياری‬ ‫می کند خصوصا اگر در لذايذی که در بدن موضع خاص دارد اسرار نورزد و بيشتر به تمتعاتی بگرايند که کليه طبع را خوش‬ ‫می کند و فرح و انبساط می آورد‪545 » .‬‬ ‫در يک دهه و چند سالی بعد از رازی می بينيم که سيرت ارايه شده او در کارگاه انديشه خرد گرايانه استاد ابومنصور محمد بن‬ ‫احمد دقيقی بلخی فحول الشعرا دوره سامانيان بگونهء فشرده در يک چار پاره شعری بيان ميگردد‪:‬‬ ‫دقيقی چـار خصلت برگزيدست‬

‫بگيتی از همــــــه خوبی و زشتی‬

‫لب ياقـــوت رنگ و ناله چنگ‬

‫می خون رنگ و کيش زردهشتی‬

‫با گزينش اين چار خصلت که حضرت دقيقی در پی آن شد تا سرايش شاهنامه درخت گشن خرد را که بوسيله تبرداران عرب‬ ‫خشکانده شده بود باغبانی نموده که نسل ها را به باغستان های سبز خرد فرا بخواند تا چشم های شان به نور آفتاب خرد روشن‬ ‫گردد زيرا کيش زرتشتی نه دين تعبدی بلکه آئين پيوستن به خرد است‪.‬‬ ‫حضرت زکريای رازی ستايشگر عقل و خرد است‪ .‬و از آن پنج قديم که برآن باور دارد ‪ ،‬دوی آنرا حی و فاعل می داند‪ .‬که اين‬ ‫دو خالق و نفس کلی می باشد‪ .‬رازی در پويه هستی بدين باور است که ‪ « :‬خالق تام الحکمت و عقل تمام و محض است و سهو و‬ ‫غفلت براو راه نمی يابد‪546 ».‬‬ ‫اين مساله يعنی مبرا بودن واجب الوجود از سهو و خطا در ذات خويش بنياد تفکرات مذهبيون را لرزاند ‪ ،‬زيرا اين اصل ادعای‬ ‫پيشوايی و امامت را نفی می کند ‪ .‬زيرا اديان و مذاهب که هر کدام احکام و شرايع خويش را نزولی ميدانند و به مبدأ واحد هم‬ ‫مشترکا اشاره دارند ‪ ،‬در عين حال در تخالف و تضاد و ستيز هستند و احکام و شرايع آنها متضاد همديگر است و هر کدام‬ ‫چنانکه حضرت رازی تصريح داشته خود را برحق می شمارند ‪ ،‬که اين تضاد و تقابل اديان و مذاهب ‪ ،‬خود ناقض يک واحد‬ ‫مرکزی عقل می گردد ‪ ،‬زيرا عقل کامل و عقل کل نمی تواند مرتکب سهو و خطا شود ‪ ،‬خداوند همانگونه که زکريای رازی به‬ ‫وجود پاک و منزه او باور دارد از هر گونه سهو و خطا بری هست‪ .‬ارايه شناخت خداوند برپايه عقل و خرد است که بوريا بافان‬ ‫مذهب را وادار به مخالفت با عقل و خرد می نمايد و فلسفه و علم را کفر می شمارند ‪ ،‬تا اصل پيشوايی و امامت را حفظ نموده‬ ‫باشند و مردم را در تعبد و برده گی برون از حوزه خرد و آزادی نگهدارند‪.‬‬ ‫به قول معروف ‪« :‬عالمان دين همواره در هر دينی که بوده اند جدال منطقی در امر دين را تحريم کرده و از مردم می خواستند‬ ‫که هر چه رهبران دينی می گويند ‪ ،‬تعبدأ ( برده وار ) گردن نهند و در امر دين چون و چرا نکنند و با مجادالت کالمی شان‬ ‫دينداران را نسبت به دين خدايی به شک و ترديد نيندازند ‪ ،‬برای آن بوده که مردم به اين نکات منفی پی نبرند و از ارزش های‬

‫‪182‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫دين روگردان نشوند‪ ».‬و ازينرو با خرد و عقل دشمنی می ورزند به طوريکه گفته آمد ‪ ،‬ابن تيميه ‪ ،‬در العقيدت الحمويت الکبری‬ ‫نوشت ‪ :‬مومن پاک دين نبايد در برابر خرد سرفرود آورد‪.‬‬ ‫درحاليکه خردمندان مانند زکريای رازی به اين ايمان داشتند ‪ ،‬که خداوند را جز از راه خرد نمی توان شناخت و معتقد بودند که‬ ‫خرد ‪ ،‬خود پرتوی از نور اوست چنانکه حضرت رازی می فرمايند ‪ « :‬حيات ( انسان ) از او چون نور از خورشيد فيضان می‬ ‫کند‪ ( .‬و در مورد نفس کلی حضرت رازی می گويد ) ‪ :‬از نفس کلی نيز حيات مانند نور پراگنده می شود و او بنا به خواست‬ ‫صانع بهيولی تعلق جست و براثر اين تعلق به صورتهای گوناگون با او ترکيب شد و از اين انواع تراکيب سموات و عناصر و‬ ‫اجسام حيوانات به وجه اکمل پديد آمدند‪ .‬سپس خالق برنفس افاضه ‪ ،‬عقل کرد و عقل را از جوهر الهيت خود سوی مردم عالم‬ ‫فرستاد تا نفس را درهيکل آدمی از خواب گران برانگيزد و بدو بنمايد که اين عالم جای او نيست و تا در عالم هيوالنی است‬ ‫رهايی از آالم متصور نمی باشد و چون نفس از اين حقيقت آگهی يافت و دانست که در عالم خاص خويش يعنی عالم علوی به‬ ‫راحت باز رسد بدان مشتاق و از جهان برحذر خواهد شد و بعد از مفارقت سوی آن جهان عروج خواهد کرد و ابداالبد در آن‬ ‫باقی خواهد ماند‪ .‬اما نفس بدين مقام نرسد مگر از طريق فلسفه و هر کس فلسفه بياموزد و عالم خويش را بشناسد و کم آزار باشد‬ ‫و دانش آموزد از اين شدت رهايی يابد و ديگر نفوس درين عالم چندان باقی می مانند تا هر نفی در هيکل مردی فلسفی سمت‬ ‫تهذيب يابد و قصد عالم خويش کند و چون تمام نفوس بشر بدين مرحله رسيدند و همه به نفس کلی باز شدند عالم امکان راه‬ ‫نيستی گيرد و هيولی از بند صورت گشاده شود و بدان حال باز گردد که در روز ازل بوده است‪546 ».‬‬ ‫وبدينگونه چنانکه گفته شد حضرت رازی انفعال هيولی اولی از خالق و نفس کلی که حی و فاعل اند و موقعيت زمان و مکان را‬ ‫نه حی و نی فاعل و نه منفعل اند ‪ ،‬به اثبات رسانيده و درک اين موضوع را متکی بر عقل و خرد که از آن به عنوان فلسفه نام‬ ‫می برد مربوط می داند‪ .‬ابن رشد ( ابوالوليد محمد بن احمد بن رشد ) که مانند حضرت رازی طبيب و فيلسوف در قرن پنجم‬ ‫هجری بود در تاييد عقيده رازی می گويد ‪ « :‬دين فيلسوف و متفکر ‪ ،‬دين عقل و برهان است که به وسيله آن ميتوان به مدارج‬ ‫عالی رسيد و سرانجام در زنده گی و ازليت عقل فعال شرکت جست ‪ ،‬ابن رشد هم مانند رازی با فقهای قشری موافق نبود‪.‬‬ ‫همانطوريکه آنان نيز دشمن بی امان او بودند‪544».‬‬ ‫اين نکته قابل ياد آوری است که در باب فضيلت نفس و فضيلت جسم بين حضرت رازی و حضرت ابوالحسن شهيد بلخی‬ ‫مناظراتی بوده است که عقيده شهيد بلخی در کتاب صوان الحکمت ابوسليمان منطقی بوده که از آن اختصاری به دست است و آن‬ ‫اختصار را داکتر ذبيح هللا صفا به نقل از رساله فلسفيت البی بکر محمد بن زکريای رازی گردآورنده ( پول کراوس ) در تاريخ‬ ‫ادبيات در ايران نقل نموده است و هم بنابر منابع تحقيقی ‪ ،‬حضرت رازی نيز بر رد نظريات شهيد بلخی کتبی نوشته است‪.‬‬ ‫شهيد بلخی تاکيد بر لذت نفس دارد در حاليکه به عقيده حضرت رازی ‪ « :‬لذت امری وجودی نيست و عبارت است از بازگشت‬ ‫به حالت طبيعی بعد از خروج از آن و يا رهايی از الم‪ .‬رازی معتقد است که بايد از لذات جسمانی بيش از آنکه حاجت جسم بدان‬ ‫هاست چشم ببوشيم و بايد هم خود را مصروف تشبه به خداوند از طريق علم و عدل کنيم ‪542 » .‬‬ ‫به نظر رازی کمال مطلوب که در پی آن رهسپاريم ‪ ،‬تحصيل لذت جسمانی نيست بلکه طلب علم به کار داشتن عدل است ‪...‬‬ ‫خواهش نفس سرکش و طبع حريص ما را به دنبال لذات آنی می کشد ‪ ،‬ليکن عدل ‪ ،‬برخالف ما را از طی اين طريق نهی می کند‬ ‫و به اموری شريفتر می خواند‪514 ».‬‬ ‫عدل در لذت زندگی همان انديشه حضرت زرتشت بوده که بعد بوسيله مزدک اين انديشه زير شعار عدم انحصار لذايذ از سوی‬ ‫زورمندان و حريصان شمشير به دست ‪ ،‬و همه خوبی های لذايذ برای همه و مال همه مطرح گرديد‪ .‬که تنها در مورد زن به‬ ‫مثابه بهترين لذت و زيباترين نعمت خداوندی که اربابان حريص که برای بدست آوردن و انحصار آن هزاران ترفند مذهبی ساخته‬ ‫بودند ‪ ،‬به خروش آمدند و مدعی شدند که مزدک زن را هم اشتراکی می خواهد‪ .‬در حاليکه مزدک بزرگ می گفت نبايد اوال زن‬ ‫را کنيز شمرد و ثانيا در تصرف آن بی عدالتی نمود که يکی صاحب دهها و صدها و هزارها کنيز باشد و ديگری نتواند به يک‬ ‫زن دسترسی پيدا نمايد‪ .‬به جای غضب جابرانهء اين موجود انسانی و لذت آفرين بايد به آنها اختيار و آزادی داد تا هر کدام مرد‬ ‫زنده گی خود را داشته باشد و هر مردی صاحب زن گردد‪ .‬اما اين مرد شريف در تقابل با اديان قرار داشت‪ .‬به همين لحاظ است‬ ‫که حضرت زکريای رازی روی عدل تاکيد می ورزد و عدل را زمانی ممکن می شمارد که خرد به سراغ انسان آيد و ارشادات‬ ‫پيشوايان و امامان را خالف عدل و عقل می شمارد‪ .‬تاکيدی که « ابوالعالی معری فيلسوف و شاعر نابينای عرب يک قرن و نيم‬ ‫پس از رازی در اشعار خود اشاره می کند که ‪ « :‬عقل بهترين پيشوا است و با وجود اين ‪ ،‬نيازی به امام نيست و می گويد احکام‬ ‫مختلف پيغمبران موجب بروزعداوت های فراوان شده است‪511 ».‬‬ ‫بايد اعتراف نمود که کاوش و دريافت ژرفای بينش فلسفی رازی و نمايش و بيان آن به گونه سزاوار از حد و صالحيت اين‬ ‫قلمنبوده بل کار فيلسوفان وپژوهشگران مسايل فلسفی است‪.‬‬

‫‪183‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حضرت رازی پانزده سال شب و روز را صرف تاليف جامع کبير ( همان حاوی ) نموده است‪ « .‬ابن نديم در الفهرست در شرح‬ ‫حال رازی از قول يکی از مشايخ ری می نويسد ‪ « :‬مردی است کريم و نيکوکار ‪ ،‬نسبت به مردم و به فقيران و بيماران به‬ ‫اندازه مهربان و با رأفت است که مقرری کالنی برايشان برقرار داشته و به پرستاری و عيادت آنان می رود و باز می گردد‪.‬‬ ‫هيچ وقت از کتاب و نسخه برداری ‪ ،‬رازی جدايی نداشت ‪ ،‬کمتر وقتی بود که بروی درآيم و وی را مشغول باستنساح يا مسوده‬ ‫ويا پاکنويسی نبينم‪ ».‬رازی عاشق بی قرار دانش بود چنانکه در سرگذشت او می نويسند ‪ :‬از فرط علم دوستی چراغ خود را‬ ‫بروی ديوار می نهاد و کتاب خود را به روی آن ديوار تکيه می داد و به خواندن می پرداخت تا اگر خواب او را درربايد ‪ ،‬کتاب‬ ‫از دستش بيفتد‪ ،‬بيدار شود و به مطالعه خود ادامه دهد‪512 » ...‬‬ ‫داکتر مهدی محقق در کتاب فيلسوف ری از رساالت او در دو صفحه و نيم نام می برد‪513 » .‬‬ ‫حضرت زکريای رازی وقتی در رد ( ابوبکر حسين تمار ) که کتاب الطب الروحانی را به نقد و نفض ميگيرد‪ .‬حضرت رازی به‬ ‫پاسخ او کتاب ( فی نفض الطلب الروحانی علی بن التمار ) را می نويسد که فصل نخست کتاب را در فضيلت و ستايش عقل و‬ ‫خرد اختصاص می دهد ‪ ،‬کاريکه چند سال بعد حضرت فردوسی بزرگ وقتی می خواهد قرآن عجم يعنی شاهنامه را بعد از‬ ‫شهادت دقيقی خردمند ادامه داده و به انجام برساند ‪ ،‬آغاز را مانند رازی با ستايش خرد قرار ميدهد‪ .‬وقتی ستايش خرد را از‬ ‫سوی رازی و بعد در شاهنامه به بازخوانی می گرفتم به ياد آن ( سرود کهن جاميکايی ) افتادم که چه سوگمندانه گفته بود ‪:‬‬ ‫« دو درخت تناور در دو کرانه رود‬ ‫دست نيايش برآسمان بلند کرده اند‬ ‫هردو از يک رود بار آب می نوشند‬ ‫مرغان مهاجر گاهی برشاخهء اين و گاهی برشاخه يی از آن می نشينند‪.‬‬ ‫ريشه های آنها درژرفای رود در آغوش هم فرورفته اند‬ ‫اما خدايا!‬ ‫چرا آنها روياروی با هم سخن نمی زنند؟ » ‪514‬‬

‫پس از خواندن سرود با خويش گفتم ‪:‬‬ ‫ای خردمند شاعر جاميکايی ! مخاطبت در سرزمين من می تواند ‪ ،‬پور سينا ‪ ،‬ابونصر فارابی ‪ ،‬شهيد بلخی ‪ ،‬ناصر خسرو‬ ‫يمگانی و فخر رازی باشد‪ .‬اما زکريای رازی و فردوسی برابر هم از سکوی خرد سخن گفته اند‪.‬‬ ‫برای اينکه همگونی بينش اين دو ستاوند نشين خرد و هم روزگار را به يقين گفته باشيم نخست ستايش خرد را از حضرت زکريا‬ ‫رازی به اختصار به خوانش می گيريم که آنحضرت خرد را در فصل اول کتاب فی افض الطب الروحانی علی بن التمار چنين به‬ ‫ستايش می گيرد‪ « .‬آفريدگاری که نامش بزرگ باد ‪ ،‬خرد را از آن به ما ارزانی داشت که به مددش بتوانيم در اين دنيا و آن‬ ‫ديگر ‪ ،‬از همه بهره هآيی که وصول حصولش در طبع چون مايی و ديعت نهاده شده است بهرمند گرديم‪ .‬خرد بزرگترين مواهب‬ ‫خدا برماست و هيچ چيزی نيست که در سود رسانی و بهره بخشی برآن سرآيد‪ .‬با خرد برچارپايان برتری يافته ايم‪ ...‬باخرد‬ ‫بدانچه ما را برتر می سازد و زنده گانی ما را شيرين و گوارا می کند دست می يابيم و برخواست و آرزوی خود می رسيم ‪ .‬به‬ ‫وساطت خرد است که ساختن و به کار بردن کشتی ها را دريافته ايم‪ .‬چنانکه برسرزمين های دورمانده که به وسيله دريا ها از‬ ‫يکديگر جدا شده اند واصل گشته ايم‪ .‬پزشکی با همه سودهايی که برای تن دارد و تمام فنون ديگر که برای ما فايده می رساند ‪،‬‬ ‫در پرتو خرد ما را حال آمده است‪ .‬با خرد به امور غامض و چيز هايی که از ما نهان و پوشيده بود پی می برده ايم‪ .‬به شکل‬ ‫زمين و آسمان ‪ ،‬عظمت خورشيد و ماه و ديگر اختران و ابعاد جنبشهای آنان دانسته ايم‪ ...‬به روی همين خرد چيزی است که بی‬ ‫آن وضع ما همانا وضع چار پايآن و کودکان و ديوانه گان خواهد بود ‪ .‬خرد است که به وسيله آن افعال عقلی خود را پيش از‬ ‫آنکه بر حواس آشکار شوند تصور می کنيم و ازاين رهگذر آنان را چنان در می يابيم که گويی احساس شان کرده ايم ‪ ،‬سپس اين‬ ‫صورت ها را در افعال حسی خود نمايان می کنيم و مطابقت آنها را با آنچه پيشتر تخيل و صورتگری کرده بوديم پديدار می‬ ‫سازيم‪.‬‬

‫‪184‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫چون خرد را چنين ارج و پايه و مايه و شکوهی است سزواراست که مقامش را به پستی نکشانيم ‪ ،‬از پايگاهش فرود نياوريم و‬ ‫آنرا که فرمان رواست ‪ ،‬فرمان بر نگردانيم ‪ .‬سرور را بنده و فردست را فرودست نسازيم بلکه همواره به آن تکيه زنيم ‪ .‬کار‬ ‫های خود را موافق آن تدبير کنيم ‪ ...‬هيچگاه نبايد هوی را بر آن چيره گی دهيم‪ ...‬بايد هوی و هوس را رياضت دهيم ‪ ...‬و‬ ‫مجبور ووادارش کنيم که از امر و نهی خرد فرمان برد اگر چنين کنيم مقام و ارزش خرد برما هويدا می شود و با تمام روشانايی‬ ‫خود ما را نوريان می کند‪515».‬‬ ‫جاييکه حضرت رازی خرد را فرمانروا می ستايد و گويد نبايد آنرا فرمانبر سازيم ‪ ،‬توجه به اين امر است که مذهبيون و‬ ‫متشرعين در طول تاريخ سعی نموده اند که از خرد و عقل بپرهيزند و دين را بر عقل و خرد حاکم بگردانند‪ .‬چنانکه قبال هم گفته‬ ‫شد ابن تيميه در العقيده الحمويت الکبری ذکر کرده ‪ :‬مومن پاک دین نباید در برابر ( خرد ) سر فرود آورد‪516».‬‬ ‫ويا امام ابومنصور ماترديدی که از کبار ائمه حنيفيه ماورالنهر بود که موسس مذهب ماتريدی که شاخه از مذهب اشعری به شمار‬ ‫می رود ‪ ،‬تمام توجه خود را بر رد عقل و خرد معطوف نموده بود وسعی کرد تا عقل را محکوم شرع در باور مردم درجا بزند‪.‬‬ ‫ماتريدی « ‪ ...‬که قسمت بزرگ از کتاب خود را اختصاص به اثبات نبوت و رد منکران آن داده است می گويد منکران نبوت سه‬ ‫گروه اند ‪ :‬گروهی که صانع را منکران اند ‪ ،‬و گروهی که به صانع مقرند ولی امر و نهی او را انکارمی کنند و گروه سوم که به‬ ‫صانع و امر و نهی او اقرار دارند ولی می پندارند عقل آدمی را از پيغمبر ‪ ،‬بی نياز می سازد‪ ( .‬که اينجا هدف زکريای رازی‬ ‫و ديگر خردمندان آن روزگار می باشد‪.‬م )‬ ‫او پس از رد دو گروه اول به رد گروه سوم می پردازد و به تفصيل مواردی را که مخالفان او به رهنمايی عقل نسبت می دهند‬ ‫ذکر و به اشارت و تعليم رسول مستند ميدارد ‪ ،‬از جمله تدبير امور کشاورزی ‪ ،‬انواع حرفه ها ‪ ،‬حفظ از گرما و سرما‪ ...‬او‬ ‫سپس گويد همه آنچه که ياد شد اززبانها و نام ها و حرفه ها و طب و صناعات و راههای بالد و پرورش چارپايان و چگونه گی‬ ‫به کاربردن آنها ‪ ،‬دليل آشکار است براين که اصول اين امور ‪ ،‬وابسته به تعلیم و اشارات است نه به استخراج عقول این امر‬ ‫اختصاص به مذهب اسالم ندارد بلکه در مذاهب دیگر نیز عقول محکوم شرع شناخته شده ‪516 »...‬‬ ‫اما برخالف خرد ستيزان فرود انديش ‪ ،‬عقابان فراز آشيان در بلندای ستيغ خرد و هم روزگار و هم ناروزگار با حضرت زکريای‬ ‫رازی موافق انديشه های او ( رازی ) بودند ‪ ،‬چنانکه از فردوسی بزرگ اشاره کرديم اکنون می خوانيم از او که قرآن عجم را با‬ ‫نام خدای خرد وستايش خرد می آغازد چنان رازی ــ چنين ‪:‬‬

‫کنون ای خردمـــــــــــند وصف خرد‬

‫بدين جايــــــــگه گفتن اندر خورد‬

‫کـــــــــــنون تا چه داری بيار از خرد‬

‫که گـــــــوش نيوشنده زوبرخورد‬

‫خردبهتر ازهرچه ايزد بــــــــــــــــداد‬

‫ستايش کـــــــــرد را به از راه داد‬

‫خرد رهنمای و خرد دلـــــــــــگشای‬

‫خرد دست گيرد بهــــر دو سرای‬

‫ازو شادمــــــــــــانی و زويت غميست‬

‫وزويت فزونی و زويت کميســت‬

‫خرد تيره و مرد روشـــــــــــن روان‬

‫نباشد همی شادمان يــــــک زمان‬

‫چه گفت آن خردمند مرد خـــــــــــرد‬

‫که دانا ز گفتار او برخـــــــــورد‬

‫کسی کو خرد ندارد ز پـــــــــــــــيش‬

‫دلش گردد از کرده خويش ريش‬

‫هشيوار ديوانه خـــــــــــــــواند و را‬

‫همـــــــان خويش بيگانه داند ورا‬

‫ازويی بهر دو ســـــــــــرای ارجمند‬

‫گسسته خـــــــــــرد پای دارد ببند‬

‫خرد چشم جانست چـــــــــون بنگری‬

‫توبی چشم شادی جهـــان نسپری‬

‫نخســـــــــــت آفرينش خرد را شناس‬

‫نگهبان جان است و آن سه سپاس‬

‫سه پاس تو چشم است وگوش و زبان‬

‫کزين سه رسد نيک و بد بی گم‬

‫‪185‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حکيما چو کس نيست گفتن چــه سود‬

‫ازين پس نگو نافرينش چه بـــود‬

‫تويی کرده کردگــــــــــــــــار جهان‬

‫ببينی همی آشکار و نهــــــــــان‬

‫بگـــــــــــــــفتار دانندگان راه جوی‬

‫بگيتی بپوی و به هرکس بگوی‬

‫زهردانشی چــــــــون سخن بشنوی‬

‫از آمــــوختن يک زمان نغنوی‬

‫چـــــــــــــو ديدار يابی بشاخ سخن‬

‫بـــــــــــدانی که دانش نيايد ببن‬

‫مالحظه می شود که هر دو صدر نشين ستاينده ء خرد را مفاهيم و مقوالت و برداشت ها چنان همگونی و هم پيمانه گی است ‪ ،‬که‬ ‫بدون شک گويی شراب زنده گی بخش خرد را يکی از جام بلورين نثر در کام تشنه گان چون آب حيات می ريزد و ديگری از‬ ‫ساغر زمرد سايی نظم‪ .‬برای تصديق اين قول از کل به يک جز اکتفا می نمايم بدينگونه که حضرت راضی می گويد ‪ :‬آفريدگار‬ ‫که نامش بزرگ باد‪ .‬خرد را از آن به ما ارزانی داشت که به مددش در اين دنيا و ديگر ‪ ...‬از همه بهره های آن بهره مند گرديم‪.‬‬ ‫و در همين معنی حضرت فردوسی ميگويد ‪:‬‬ ‫خرد راهنمای و خرد دلگشای‬ ‫خرد دست گيرد بهر دو سرای‬

‫و بدين گونه همگونی بينش هر دو فرزانه گان را يکسان در می يآبيم که هر دو به يک روش استدالل دارند‪ .‬که اين خود نمود از‬ ‫تاثير مقدم بر موجز از يک سو و از طرف ديگر پرواز عقابان با عقابان و زاغان با زاغان را در مسير تاريخ نشان ميدهد‪.‬‬ ‫حضرت رازی بگونه که همه محققين اعتراف دارند بسيار ترين کتب ورسايل و نوشته ها را دارا بوده است‪ .‬و هرگز جز تحقيق‬ ‫و نوشتن و مداوای مردمان به فکر بدست آوردن آفتابه لگن زرين و يافتن کنيز تن سيمين به بهای بوسيدن پای اميرالمومنين نبوده‬ ‫است‪ .‬به طوريکه خود در کتاب ( سيرت فلسفی ) خويش در شرح حال خود می نويسد ‪ « :‬هيچگاه به عنوان مرد لشکری يا‬ ‫عاملی کشوری به خدمتی سلطانی نه پيوسته ام و اگر در صحبت او بوده ام از وظيفه طبابت و منادمت قدم فراتر نگذاشته ‪ ،‬هنگام‬ ‫ناخوشی به پرستاری و اصالح امر جسمی او مشغول بوده ‪ ،‬و در وقت تندرستی به موانست و مشاورت او ساخته ام و خدا آگاه‬ ‫است که در اين طريقه ‪ ،‬جز صالح او و رعيت ‪ ،‬قصد ديگری نداشته ام ‪ ،‬در جمع مال دستخوش حرص و آز نبوده و مالی را‬ ‫که به کف آورده ام بيهوده برباد نداده ام ‪ .‬با مردم هيچوقت به منازعه و مخاصمه برنخاسته و ستم در حق کسی روا نداشته ام‬ ‫بلکه آنچه از من سرزده خالف اين بوده ‪ ،‬حتی غالب اوقات از استيفای بسياری از حقوق خود نيز گذشته ام‪ ...‬اما عالقه من به‬ ‫دانش و حرص و اجتهادی را که در اندوختن آن داشته ام ‪ ،‬آنان که معاشر من بوده اند ميدانند و ديده اند که چگونه از ايام جوانی‬ ‫تا کنون عمر خود را وقف آن کرده ام‪ .‬تا آنجا که اگر چنين اتفاقی می افتاد که کتابی را نخوانده و يا دانشمندی را مالقات نکرده‬ ‫بودم تا از اين کار فراغت نمی يافتم به امر ديگری نمی پرداختم و اگر هم در اين مرحله ضروری عظيم در پيش بود تا آن کتاب‬ ‫را نمی خواندم و از آن دانشمند استفاده نمی بردم از پای نمی نشستم و حوصله و جهد من در طلب دانش تا آن حد بود که دريک‬ ‫فن به خصوص به خط تعويذ ( يعنی خط مقرمط و ريز ) بيش از بيست هزار ورقه چيزی نوشته و ‪ 15‬سال از عمر خود را شب‬ ‫و روز در تاليف جامع کبير ( همان حاوی ) صرف کرده ام‪514 ».‬‬ ‫از مهمترين کتاب های حضرت رازی ‪ ،‬سيرت الفلسفيه ‪،‬نفض االديان ‪ ،‬مخاريق االنبيا ‪ ،‬الطب روحانی ‪ ،‬القوانين الطبيعيت فی‬ ‫الحکمتت الفلسفيه ‪ ،‬مقالت فی ما بعد الطبيعه و قطاعاتی از کتاب اللذت ‪ ،‬العلم االلهی ‪ ،‬القول فی القدما ‪ ،‬الخمست ‪ ،‬القول فی‬ ‫الهيولی ‪ ،‬القول فی الزمان و المکان ‪ ،‬القول فی النفس والعالم ‪512 » .‬‬ ‫می توان نام برد که قسما باقی مانده است اما بيشترين آثار اين خردمند بزرگ جامعه بشری را خردستيزان عرب و متعربه ها از‬ ‫بين برده اند‪.‬‬ ‫بيشترين معارضان زکريای رازی را اهل تشيع و اسماعيليه تشکيل ميدادند‪ .‬زيرا حضرت رازی در کتاب مخاريق االنبيا به رد‬ ‫مساله نبوت پرداخته است و چون با تصنيف مساله نبوت مساله امامت نيز سست می شود ‪524 »،‬‬

‫‪186‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫اهل تشيع و اسماعيليه بيشتر از ديگر فرق مذهبی در مقابله با رازی قرار گرفتند‪ .‬از جمله حميدالدين کرمانی مشهور به حجت‬ ‫العراقين که از بزرگان دعات اسماعيليه بود ‪ ،‬و بعد ها هم ناصر خسرو و قباديانی است که تقريبا بيشترين موضوع کتاب‬ ‫زادالمسافرين خويش را در رد نظريات خردگريانه رازی بنابر تمايل که بر فاطميه داشت نوشته است‪ .‬اما ‪ ،‬با خوانش زاد‬ ‫المسافرين ‪ ،‬جوينده گان حقيقت می توانند بسياری از فريضه های علمی رازی را دريابند‪ ،‬زيرا ناصر خسرو برای رد نظريات‬ ‫آن مرد خرد نقل و قول هايی از کتاب او جمع آوری و ذکر نموده است که همين مسئله ارزش کتاب زادالمسافرين او را باال برده‬ ‫است‪.‬‬ ‫آنگونه که مرتضی راوندی می نويسد‪ « :‬با مرگ رازی حرکت الحادی يعنی دوره رونق و کمال آن خاتمه می يابد‪521 ».‬‬ ‫دراينجا منظور از حرکت الحادی عبارت از بينش های علمی و فلسفی برپايه جهان بينی های مادی است‪ .‬حضرت ابوبکر محمد‬ ‫بن زکريای رازی آنگونه که از قول رسالت البيرونی در ( فی فهرست کتاب محمد زکريای الرازی ) می نويسد ‪( « :‬در شهر‬ ‫ری پنج روز گذشته از شعبان ‪ ) 313‬پدرود حيات می گويد که ( عمرش دراين وقت به تاريخ قمری شصت و دوسال و پنج روز‬ ‫و به تاريخ شمسی شصت سال و دو ماه بود ‪.‬اکثری از تاريخ نگاران می نويسند که ( رازی اواخر عمر از کثرت مطالعه و‬ ‫تحرير و تجارب کيمياوی با آبريزی چشم و سپس به کوری دچار شد‬ ‫اما محققين و پژوهشگران معاصر علت نابينايی اين مرد سترگ تاريخ بشری را برعالوه کثرت مطالعه و تحرير ناشی از‬ ‫ستمگری خليفه مسلمين در حق اين راد مرد ميدانند‪ .‬ابن وراق در کتاب اسالم و مسلمانی می نويسد ‪ « :‬فلسفه سياسی رازی آن‬ ‫بود که اگر افراد انسان از ترور شدن به وسيله قوانين و مقرارت مذهبی و يا فشار های نا به جای ( خلفا ) در امان باشند ‪ ،‬می‬ ‫توانند در يک جامعه امن و آسوده بسر برند‪ ....‬بنا به باور رازی ‪ ،‬افراد بشر تنها از راه فلسفه و خرد می تواند به زنده گی آسوده‬ ‫و مطلوب دست يابند و نه مذهب ‪.‬‬ ‫رازی باور داشت که علم و دانش نسل به نسل پيشرفت بيشتری خواهدد داشت‪ .‬اگرچه پيروزی های رازی در پيشرفت های علمی‬ ‫‪ ،‬نقش کار سازی داشت و او در فرگشت های علمی زمان خود ‪،‬از مرز های موجود‪ ،‬با گشاده مغزی قابل ستايش معتقد بود ه ‪،‬‬ ‫روزی فراخواهد آمد که مغز های علمی واال تری ‪ ،‬تمام دست آورد های علمی آن زمان را پشت سر خواهد گذاشت و به‬ ‫پيشرفت های علمی مهمتری دست خواهند يافت‪ .‬با توجه به آنچه که در باال نسبت به معتقدات رازی گفته شد ‪ ،‬ترديدی نيست که‬ ‫او در تمام سده های ميانه از همه اروپائيان و مسلمانان سخت تر به دين و مذهب انتقاد وارد کرد است‪ .‬بخش مهمی از آثار دين‬ ‫ستيز رازی يا از بين رفته و يا کمتر برای خواندن مردم در دسترس بوده ‪ ،‬با اين وجود با توجه به ماهيت آنها می توان گفت که‬ ‫در زمان رازی ‪ ،‬نرمش پذيری در برابر دين ستيزی و آزاد انديشی های مذهبی بيشتر از ساير دوره ها و مکان ها بوده است‪.‬‬ ‫سرانجام ‪ ،‬رازی اين بزرگ انديشمند همه زمان ها نتوانست از دست خشک انديشان و خليفه ستمگر زمان ( المقتدر باهللا ) جان‬ ‫سالم بدر ببرد‪ .‬او را به دستور خليفه عباسی دستگير کردند و نزد وی بردند‪ .‬خليفه نابخرد و کوته انديش ‪ ،‬دستور داد آنقدر کتابش‬ ‫را برسرش بکوبند تا يا سرش شکسته شود يا کتاب‪ .‬ماموران خليفه ‪ ،‬آنقدر کتاب اين بزرگ انديش مرد را به سرش کوبيدند تا‬ ‫وی نابينا شد‪ .‬و پس از آنکه رازی نيروی بينايش را از دست داد‪ ،‬چشم پزشکی حاضر شد ‪ ،‬چشمان وی را درمان کند‪ .‬ولی‬ ‫رازی از پذيرش پيشنهاد او خود داری کرد و گفت ‪ :‬من از اين دنيا به اندازه کافی ديده ام و نيازی ندارم که آنرا بيشتر به بينم‪.‬‬ ‫رازی پس از مدت کوتاهی از جنايت که خليفه عباسی در باره اش مرتکب شد بود ‪ ،‬جان سپرد‪522 ».‬‬ ‫جنايت خليفه عباسی را در مورد رازی بزرگ پژوهشگر نامی ايران شجاع الدين شفا نيز تاييد نموده می نويسد‪ « :‬رفتار ی که با‬ ‫دو تن از نوابغ دانش ايران و دنيای اسالمی و تاريخ بشريت ‪ ،‬يعنی زکريای رازی و ابوعلی سينا صورت گرفت نمودار گويايی‬ ‫از تضاد هميشه گی دانش و تعصب مذهبی است‪ .‬زکريای رازی ‪ ،‬اين بزرگترين پزشک تاريخ اسالم ‪ ،‬به روايت برخی از تاريخ‬ ‫نگاران در سنين پيری بر اثر آنکه کتابهای او را بر سرش کوبيدند بينايی خود را از دست داد‪523 ».‬‬ ‫« رازی در باره زنده گی پس از مرگ سکوت کرده و مانند اپيکور کوشش می کند ‪ ،‬ترس از مرگ را به وسيله نيروی خرد‬ ‫کاهش بدهد‪ .‬عقيده رازی درباره مرگ در چکامهء که او در سن سالخورده گی سروده به شرح زير کوتاه شده است ‪:‬‬ ‫براستی که من‬ ‫بدون اينکه بدانم ـ نابود می شوم‪.‬‬ ‫زمانی که مرگ دستش را روی قلبم می گذارد ‪،‬‬ ‫و در گوشهايم زمزمه می کند که بايد بروم‬ ‫من نمی دانم به کجا خواهم رفت‬

‫‪187‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫من نمی دانم ‪ ،‬هنگامی که روحم از خانه تباه شده گوشتی اش‬ ‫خارج می شود ‪ ،‬کجا خواهد خفت‪524 ».‬‬

‫در عرصه تاريخ و در رابطه به احيای تاريخ چندين هزار ساله کشور ما خراسان و در مجموع سرزمين های بلخ يا بخدی باختر‬ ‫و آريانا ‪ ،‬سامانيان توجه عميق مبذول داشتند و آنها ميخواستند که دين ‪ ،‬فرهنگ و سنت های عربی را دوباره به ياد مردم‬ ‫بياورند و تاريخ سرزمين خويش را زنده سازند ‪ .‬ريچارد نلسون می نويسد که ‪ « :‬نوح دوم ‪ ،‬پسر امير منصور ‪ ،‬ابو منصور بن‬ ‫احمد دقيقی را به دربار بخارا دعوت نمود و شاعر را مامور ساخت تا تاريخ حماسی از ايران پيش از اسالم به رشته تحرير‬ ‫در آورد ‪525 » .‬‬

‫ابومنصور محمد بن احمد دقیقی بلخی ‪. :‬‬ ‫اگر به پای لوح محفوظ عرش ادب خراسان به نياش خرد و ستايش ادب زانو بزنيم در بلندای پروينه های فرينه ذات فلسفه و‬ ‫عرفان ‪ ،‬در پهنهء پهناور شعر به نگاره زراندوده مردی برميخوريم که تاج شهنشاهی خرد گستری و باز آفرينی قصر و کاخ‬ ‫بلند هويت ملی ‪ ،‬آينی و ادبی خراسان زمين را به سر دارد وبلور چشمه خرد را چون ساغری به دست گرفته وبه کام تشنه گان‬ ‫آن شراب جانبخش ميريزد‪.‬‬ ‫از ابو منصور محمد بن احمد دقيقی بلخی ابر مردی که در سالهای بيست و يا سی سده چهارم هجری چشم به دنيا گشود و در‬ ‫جوانی بلخ را به نور خرد آذين بست سخن می گويم‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی را از آن بايستی خداوندگار راستين بلخ خواند که هرگز به گفتهء ناصر خسرو يمنگانی « به پای خوکان نريخته در‬ ‫دری را » و هنگامی که می خواسته بر تارک اهريمن شقاوت مشتی مرگ بکوبد تا عروس خرد و فر و شکوه اهورايی را دو‬ ‫باره بر سرير سلطنت زمان به جلوه آورد‪ ،‬کالم را از ژرفای گذشته های بلخ ميآغازد ويادواره های خرد را در اين سرزمين در‬ ‫قامت های گوهرينه ء نقش ها وچهره ها فرا روی تاريخ با درخشنده گی سيمای خورشيد در نگارستان شعر به نگارگری می‬ ‫گيرد ‪.‬‬ ‫اين ستاوند نشين مرد ستايشگر خرد که سراپا در سوگ هزاران جان باخته يی مرد وزن خراسانی در راه حفظ و شکوه و هيبت‬ ‫و صالبت ها دفاع ازفرهنگ و آئين وخاک خراسان زمين در مقاومت عليه دژانديشان و دژمنشان اعراب ‪ ،‬و فراموشی ويرانی‬ ‫برج وباره های فره ی تاناتا ( ‪ )atatat‬يا انائيتس( اناهيتا) ‪ ،‬ميترا و ( وهران) آتشکده يی که اسفنديار در بلخ بنا نهاد و‬ ‫نوبهار معبد بزرگ که جمشيد آنرا ساخته بود و هزاران نگاره های ديگر‪ ،‬با روان آزرده از ستم تاريخ بر پيکر آسمان سايی‬ ‫سرزمينش می زيست ‪ ،‬همينکه فرصت نفس کشيدن را به دور از سيطرهء دجال همه زمانه ها يعنی طوارق تازيان پيدا مينمايد‬ ‫‪،‬به بخشيدن جان و درمان پيکره بلند و به خون آغشته و بخاک افتاده مادر شهر ها ‪،‬مهين خود { بلخ گزين}که زمان های‬ ‫درازی فرازگاه جالل و شکوه خسروانی و خاستگاه خرد و آئين اهورايی بوده ‪ ،‬می پردازد‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی را بدون هرگونه ترديد و پنداری ميتوان بنياد گذارکاخ فلک سای شاهنامه که بلندی ديواره های زرينهء آن به وسيله‬ ‫فردوسی بزرگ انجام گرفت ‪ ،‬دانست ‪ .‬و چه شايسته و ارجگذارانه می بود که اگر شاهنامه فردوسی را بنام شاهنامه {دقيقی‬ ‫فردوسی} می ستائيدند ‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی‪ ،‬اين ستايشگر فرزانه خرد‪ ،‬بی گمان ميخواسته است که تاريخ سر زمين( آريانا) ( خراسان) ــ افغانستان امروزی‬ ‫را آنگونه که سزاوار است بنويسد تا چشم ها با خوانش آن همچنان بينا ماند و گوش ها ندای حقيقت هويت ملی آئينی و فرهنگی‬ ‫را در منادمت مناديان دروغ و ريا گم ندارند‪ .‬به همين منظور است که او از بازتاب کامل فروزه های حقايق اسطوره يی که به‬ ‫هر حال انعکاس از واقعيت های تاريخ کشورما به شمارمی آيند‪ ،‬کوتا ه اما استادانه در نگارۀ زيبا سرايی با واژه گان نگارخانه‬ ‫شعر به نگارش می گيرد ‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی اين فروهيده مرد کيان آئين و ستيزشگر آئين ديو و دد ‪ ،‬کالم را نخست از خاستگاه خرد و آنگاه از نبرد فرزانگان با‬ ‫اهر يمن انديشان می آغازد ‪.‬‬

‫‪188‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بلخ ‪:‬‬ ‫همانگونه که( اوستا) و ( وند يداد) ‪ ،‬سروده های ويدی و تمام خداينامه هاو شاهنامه ها اشاره دارند ‪ ،‬بلخ تا زمان آغاز ويرانی‬ ‫خويش به دست اعراب متجاوزدر زمان خالفت عثمان بن عفان خاستگاه خرد و تمدن بوده است و مرکز شاهان و فروهيدگان ‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی به بلخ صفت {گزين} قايل می شود ‪ .‬گزين معنی برگزيده ‪ ،‬بسنديده شده و انتخاب شده را می دهد‪ .‬برگزيده گی بلخ‬ ‫بنا به روايت اوستا و ويدی از سوی اهورامزدا يعنی خداوند است ‪.‬‬ ‫الهامهءمفتاح در رابط به بنای اوليه بلخ می نويسد ‪:‬‬ ‫« در اوستا چه بسيار از «( جم) سخن رفته است و يم ( ييم ) به معنی جم و در پاره يی از قسمتهای اوستا کلمهء خشئت به آن‬ ‫افزوده و جمشيد ؛ از جم و شيد به معنی در خشان است ‪ .‬جمشيد در اوستا پسر ويونگهونت ( ويونگهان ) خوانده شده است ‪ .‬بنا‬ ‫بر روايت اوستا ‪ ,‬هنگامی که جمشيد به سلطنت رسيد ‪ ،‬اهورا مزدا امر کرد که تا وی شروع به بنای پناهنگاهی موسوم به ( ور)‬ ‫{ باغ} يا ارگ شاهی نمايد ‪{{ .‬در اديان ابراهيمی يهوه يا هللا به جای آنکه برای بی پناه های زمين دستور ساختن پناهگاه را بدهد‬ ‫برای خويش داده است که عبارت از کعبه باشد‪ .‬م }} در فر گرد دوم ونديداد از روزگار جمشيد صحبت می شود ‪ ،‬جزئيات اين‬ ‫قصه بيان می گردد ‪ .‬شاهنامه نيز در خصوص منزل ساختن جمشيد می گويد ‪:‬‬ ‫بفـــــــــــرمود ديوان نا پاک را‬

‫به آب انـــدر آميختن خاک را‬

‫هر آنچ از گل آمد چو بشناختند‬

‫سبک خشت را کالبد ساختند‬

‫سطور مسطور در اوستا ‪ ,‬عالوه بر اينکه معلومات همه جانبه راجع به عمارت مرکزی قصر و اتاقهای داخلی و خارجی و‬ ‫تقسيمات سه گانهء عليا و و سطی و سفلی و بازار ‪ ،‬تعداد خيابانهای هر بخش و تعداد خانواده هايی که در هر بخش و خيابان‬ ‫جای گرفته بودند می دهد ‪ ،‬همانند يک مهندس ‪ ،‬پالن و نقشه قصر شاهی و عمارات ملحقه و خيابانهای شهر مربوط را طرح می‬ ‫نمايد ‪ .‬اين ( ور) اولين پايگاه بزرگ آريايی پيشدايان بلخی بود و در اثر وجود آن ‪ ،‬آبادی های ديگری در اطراف وسعت يافت ‪.‬‬ ‫به سوی اين ( ور) آب نيز کشيده شده بود ‪ .‬در اطراف اين نهر و انهار منشعب از آن چراگاههای وسيعی احداث شده بود که به‬ ‫شهادت اوستا ‪ ,‬علف آن تمامی نداشت و اين صفت چراگاههای صفحات باختر بود ‪ .‬بهترين و لذيذ ترين ميوه ها و خوشبو ترين‬ ‫گياهان و نباتات و قشنگترين پرنده گان و زيبا ترين انسا نها در اين شهر گرد آورده شد و بدين سان در اطراف اين قصر بود که‬ ‫بخدی عرض وجود کرد و از اين رو اوستا ‪ ،‬اين شهر را به اسم و صفت « بخديم سريرام » يعنی {بلخ زيبا} ياد کرده و ادبيات‬ ‫پهلوی آن را بلخ باميک يعنی بلخ درخشان خوانده است ‪ .‬کلمه ( ور) که اوستا ذکر کرده ‪ ،‬هيچگاه از بخدی و بلخ جدايی نداشته‬ ‫و اين ( ور ) اصأل{ پناهگاه} معنی داشته و به تدريج در مورد خانه و قصر و معبد استعمال شده است ‪ .‬بلخ زيبا ‪ ،‬بلخ درخشان ‪،‬‬ ‫بلخ الحسنا ‪ ،‬و بلخ گزين که کانون مدنيت و تهذيب و آئين و زبان و ادبيات ‪ ،‬و همه افتخارات آريايی از آنجا نشأت گرفته بود ‪،‬‬ ‫مرکز سياسی و اداری و کانون مملکت داری و جهانبانی هم گرديد و فر ايرانی يا « آريانم هورينو » از اين جا طلوع کرد و بار‬ ‫اول يامای اول ( بزرگ ) جمشيد پيشدادی پرچم سلطنت و فر پادشاهی خويش را بر فراز کنگره های قصر َورَ بلند کرد و (‬ ‫بخديم سرير ام) دارای (اردو و در فش فشام ) يعنی بيرق های بلند گرديد ‪ .‬و اين صريح ترين شهادتی است که مرکزيت بخدی را‬ ‫ثابت می سازد ‪ .‬از طرف ديگر گفته شد که ايران ويج { افغانستان امروزی}نخسيتن سر زمين و اقامتگاه ايرانيان { اريايی ها}‬ ‫است ‪526» . . .‬‬ ‫بنفشه آويزه فرازين پله های ادبيات کشور ما با نام بلخ زينت ارايی داشته است ‪ ،‬وستوده مردان بلندای شعر و ادب دريغ نداشته‬ ‫اند که به پای اين عروس شهر ها بهترين گل واژه های بهارستان ستايش را بريزند‪ .‬بگونه يی کهه در او ستا بلخ را (بخديم‬ ‫سرير ام) يعنی { بلخ زيبا} و در ادب پهلوی بلخ باميک آمده است يعنی { بلخ درخشان}‪ ،‬فرخی سيستانی بلخ بامی می گويد‬ ‫ومسعودی در مروج الذهب بلخ را بلخ الحسنا می ستايد ‪.‬و چنانکه الها مهء مفتاح مينويسد اعراب در دوره پيش از اسالم بلخ‬ ‫را( معشوقه) نام نهاده بودند‪ .‬سيد ابوالقاسم سمرقندی در کتاب تاريخ بلخ اين مادر شهررا چنين وصف می کند « بلخ در اول‬ ‫وضع برخ بوده است و برخ بهره و نصيب باشد و بامی منسوب بود به بام و بام مکان مرتفع باشد ‪ .‬يعنی مملکت و پادشاهی بلخ‬ ‫از رفيع ترين انحاء ملک است ‪526 » .‬‬ ‫مسعودی در مروج الذهب از بلخ چنين ياد می نمايد‪ « :‬هفت خانه در مقابل بيت الحرام شناخته شده که خانهء چهارم ‪ ،‬نو بهار‬ ‫است که منوچهر در بلخ به نام (ماه) بنا کرد‪524». . .‬‬ ‫اعراب که بلخ به وسيله آنان ويران شده است گاهی نتوانستند حقايقی را در مورد بلخ بيان نکنند‪ ،‬و شايد خواسته يا نا خواسته بر‬ ‫رد باور های تازيان بعد از اسالم می پردازند ‪ .‬مثأل در باره بانی بلخ واعظ بلخی از قول ابوذرغفاری نقل می کند که‪ « :‬دو شهر‬ ‫اند که جبرئيل بر پر مبارک خويش بر دارد ‪ ،‬آن شهر ها را با اهالی وی و اين دوشهررا به بيت المقدس بر ساند ‪ . . .‬و آن دو‬

‫‪189‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫شهر يکی به مشرق است و ديگری به مغرب است ‪ ،‬آنکه به مغرب است طرابلس است ‪ ،‬و آنکه به مشرق است ‪ ،‬شهر بلخ است‬ ‫‪522». . .‬‬ ‫با اين گفته ابوذرغفاری بساری از شهر هايی را که در تورات و فرقان از سوی هللا با اهالی آن مقدس شمرده است ‪،‬حتی قدسيت‬ ‫مکه را که هللا فرمايش خانهء خويش را در آن داده بود زير سوال می برد و تقدس را بر بلخ می گذارد ‪.‬‬ ‫واعظ بلخی که در قرن هشت هجری می زيسته در کتاب فضايل بلخ می نويسد ‪:‬‬ ‫« و گو يند که شهربلخ بنا کردهء قابيل کشنده هابيل است و مرقد و مشهد هابيل در موضعی است که آن را ميدان گشتاسب می‬ ‫خوانند که اگر شرف و بزرگی تربت پاک او نبود‪ ،‬صاعقهء عذاب ازدير باز بر اين شهر نازل می گشت ‪ ،‬و ليکن خداوند اِن‬ ‫شهر را به برکت آن روضه بزرگ از بال دفع می گرداند » ‪534‬‬ ‫بنا بر اين تحقيق آدم و حوا در بلخ بوده اند و نسل بشر از بلخ اند ‪ ،‬از سوی ديگر مطابق اسطوره های دينی مردم سرزمين ما‬ ‫اگر کيومرث رااولين بشر روی زمين می دانند پس او همان آدم يا ابوالبشر است‪ .‬و اين حقيقت ديگريست که ادعای توراتيان و‬ ‫فرقانيان را رد می نمايد که می گويند ‪ « :‬آدم بر کوه ابو قبيس که در مکه بود فرود آمدند و آدم در غاری در آن کوه فرود آمد و‬ ‫آن غار را گنج ( مغارة الکنز) ناميد و از هللا خواست که آن را مقدس بدارد ‪ . . .‬ادم از پروردگارش کلمات را دريافت پس توبه‬ ‫اش را پذيرفت و او را بر گزيد و از بهشت که آدم در آن بود برای او حجر اال سود را فرو فرستاد و آدم را فرمود که تا آن را‬ ‫به مکه برد و برای او خانه يی بسازد پس آدم به مکه رفت و خانه را ساخت و گرد آن طواف کرد ‪531 » . . .‬‬ ‫از آنجايی که منش ادعا منشيان توراتي و فرقاني بر واژگونه گفتاری استوار است ‪ ،‬پيدايی حقيقت را سخت دشوار می گرداند‬ ‫ورنه همين منشيان خود مدعی اند که آدم از بهشت به سر زمين فرود آورده شد ‪ .‬چنانکه طبری از قول قتاده و ابن عباس و‬ ‫علی بن ابيطالب و ابن اسحاق می نويسد‪ « :‬قتاده گويد خدا عزوجل آدم را به هند فرود آورد‪ . ..‬و از ابن عباس روايت کرده اند‬ ‫که خدای عزوجل آدم را به صحرای سرزمين هند فرود آورد‪.‬‬ ‫از علی بن ابيطالب روايت کرده اند که خوشبو ترين زمينها ‪،‬سر زمين هند است که خدا آدم را در آنجا فرود آورد‪ . . .‬ابن‬ ‫اسحاق گويد که ‪ :‬به گفته اهل تورات آدم در هند بر کوهی فرود آمد که( واسم) نام داشت و گويند که حوا در جده از سرزمين مکه‬ ‫فرود آمد‪532 » .‬‬ ‫همانگونه که گفيم واژگونه و کژگفتاری های دو دسته ياد شده بر کلوخ پايه های نا هنجاری ها متکی است ورنه چه لزوم دارد که‬ ‫خدا زن و شوهر ی را که در يک ساعت معين از آسمان به زمين فرودمي آورد ‪ ،‬يکی را در شرق و ديگری را در غرب اندازد‪.‬‬ ‫به باور تاريخ اين دستار داران منبر ترفند انگيزه های جانبی خويش را به اذان گرفته اند تا نسل ها را به نماز جماعت خويش‬ ‫دعوت نمايند‪ .‬که اين تفسير از اين بحث خارج است ‪ .‬اما هرچه کرده اند با آنهم نتوانستند هويت مادر شهربلخ را انکار کنند ‪.‬‬ ‫فخرالدين بنا کتی در تاريخ بنا کتی می نويسد ‪:‬‬ ‫« به اتفاق ارباب تواريخ ‪ ،‬اول کسی که پادشاهی کرد و آئين شاهی به جهان آورد ‪ ،‬کيومرث بود و مغان گويند اوآدم است و‬ ‫گويند بنياد شهر ساختن ‪ ،‬او نهاد و شهر بنا کرد ‪ .‬هزار سال بزيست و در حيات خود پادشاهی به نبيره خود هوشنگ پسر‬ ‫سيامک داد که پادشاهی عادل بود و عجم گويند که پيغمبر بود ‪ .‬از سنگ ‪ ،‬آهن بيرون آورد و سالح ساخت و طريق زهد داشت ‪.‬‬ ‫در حالت سجود ديوان او را هالک کردند‪ .‬طهمورث پسر او آن ديوان را هالک کرد و در مقام ايشان شهری ساخت ‪ ،‬گويند آن‬ ‫شهر بلخ است ‪533».‬‬ ‫با در نظر داشت همه ستايش های همگون و نا همگون ولی حضرت دقيقی بلخی مجموعه يی از اين ستايش ها را در يک‬ ‫واژه بر گرفت و بلخ را بلخ ( گزين ) خواند چنين ‪:‬‬ ‫چوگشتاسپ را داد لهــــــراسپ تخـت‬ ‫فــــرود آمد از تخت و بر بست رخت‬ ‫بــبــــلخ گــز يـن شـد بـرآن نـوبـهـا ر‬ ‫که يــزدان پـرســــتـان بـدان روزگـار‬

‫‪190‬‬

‫مــر آن جــای را داشـتــنـــدی چـنـان‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫که مــر مـکه را تــازيان ايــن زمـان‪534 .‬‬ ‫گزين معنی پسنديده و انتخاب شده را می دهد و بلخ بنا به روايات دينی ‪ ،‬اسطوره يی و تاريخی شهر مقبول و مورد پسند خدا و‬ ‫شاهان و مردمان بوده است‪.‬‬ ‫انگارهء ديگری که دقيقی بزرگ چراغ فرا راه راهيان خرد می گذارد ‪ ،‬آيت تقدس است برمدح بلخ ‪ ،‬و رابطه مقايسه يی دو‬ ‫مکان در دو فصل نا همگون و متضاد و گوارا و ناگوار در تاريخ که درخشش پر بار ديگری از ستايش بلخ در خرگاه مهتابينهء‬ ‫کالم خداوند گار راستين بلخ دقيقی بزرگ ميتواند باشد‪ .‬آنجائيکه کعبه تازيان را با عبادتگاه خدا پرستا ن به تصويرکالم می‬ ‫آرايد‪ ،‬کعبه يا مکه در نزد تازيان چه پيش از اسالم و چه بعد از آن مکان مقدس بوده است ‪ ،‬در پيش از اسالم اين مکان‬ ‫پرستشگاه بت پرستان بود که بنا به شهادت تاريخ سيصد و شصت بت که هر کدام متعلق به قبايل مختلفه اعراب ميشد ‪ ،‬قد بر‬ ‫افراشته بودند ‪ .‬و بلند پذير ترين آن ها چنانکه در تاريخ عرب آمده است عبارت بوده است از ‪ « :‬عزی ( يعنی کامأل عزيز) ‪،‬‬ ‫منات ( از منيت به معنی سرنوشت )و الت که از خدايان مقدس بود » ‪535‬‬ ‫عزی و الت و منات زمانی که اعراب در پيش از اسالم به مرحله ستاره پرستی رشد نمودند به مثابه ء{ دختران سه گانهء خدا‬ ‫معابدی داشتند} ‪336‬‬ ‫به قول مولف تاريخ عرب در ميان اين بلند پذير ترين ها نيز بت ديگری وجود داشت بنام هللا‪ .‬در تاريخ عرب نوشته شده است‬ ‫که‪ « :‬هللا ( اال له) تنها معبود مکيان نبوده بلکه خدای اصلی به شمار می رفت‪ .‬اين نام قديم است و در دو لوح عربی جنوب که‬ ‫يکی ( معينی) است و به نزيک عال يافت شده‪،‬و ديگری ( سبئی) است که ذکر آن آمده است و هم به صورت ( هه ل هه ) در‬ ‫الواح ليحانی و مربوط به قرن ششم پيش از ميالد مکرر ديده می شود و لحيان که مسلم است که پرستش هللا را از شام آورده بود‬ ‫نخستين محل پرستش آن در عربستان شد ‪ .‬در الواح صفا که مربوط به پنج قرن پيش از از اسالم است همين نام به صورت‬ ‫‪ otllto‬آمده و در يک لوح مسيحی مربوط به دوران قبل از اسالم که در ام الجمال به دست آمده و تاريخ آن به قرن‬ ‫هلاله‬ ‫ششم می رسد نيز هست ‪ .‬نام پدر محمد عبدهللا ( و معنی بنده يا عابد هللا است )اين مطلب که مکيان پيش از اسالم هللا را به‬ ‫عنوان خالق و معطی بزرگ و يکتا که به وقت خطر پناه بدو بايد برد می شناخته اند از آيات قرآن نيز استنباط تواند شد‪ :‬سورهء‬ ‫‪ ، 24 : 31‬و ‪ 142 ، 136 : 6‬و ‪ ، 23 :14‬و مسلم است که هللا معبود سابق قريش بوده است ‪536 » .‬‬ ‫دقيقی بزرگ با آگاهی از فراز و فرود بتخانه ء کعبه خط تشخيص ميان خدا پرستی وبت پرستی می کشد‪ .‬و می گويد ‪:‬‬ ‫ببلخ گـــــزين شد برآن نوبهار‬

‫که يزدان پرستان بدان روزگار‬

‫مر آن جای را داشتندی چنان‬

‫که مر مکه را تازيان اين زمان‬

‫با خوانش اين آيه شعری دقيقی بزرگ ‪ ،‬هر خواننده يی پوينده به نتيجه تفريق ميان اصل خدا پرستی و بت برستی نائل می آيد‬ ‫به ويژه اگر فراز و فرود های دو مکان را مورد ارزيابی های تاريخ جهت پيداکردن و باز شناسی تاريخ هويت ملی ‪ ،‬فرهنگی و‬ ‫عـقيدتی خويش و مردمان سرزمين خويش داشته باشد ‪ .‬زيرا دقيقی بزرگ با به کار گرفتن کلمه يزدان پرستان و واژه ء‬ ‫روزگار‪ ،‬جان در تن معنی بخشيده است به ويژه که آفتابی می فرمايد ‪:‬‬ ‫بدان خانه شد شاه يزدان پرست‬ ‫اما درک روان معنی در تن کالم حضرت دقيقی بلخی‪ ،‬دقت بر ريخته های آئينه تاريخ و پااليش زنگواره ها از سيمای آن‬ ‫ريخته ها را به دور ازبال گستری اهريمن به باور های شب می طلبد تا خدا پرستان را از نا خدا پرستان جدا نمود‪ ،‬و به آنچه‬ ‫که دقيقی بزرگ خواسته تابر نسل های بعد از خويش يادواره گذارد‪ ،‬رسيد‪ .‬با آنکه در همين راستا گفتنی است ‪ ،‬چيزيکه خداوند‬ ‫گار بلخ دقيقی بلخی را بر ستاوند خرد و قدرت بيان آن بر نشانده است پيکره نگاري برهنه حقايق فارغ از کنايه های اسطوره‬ ‫يی وخلوت نشينی ها ی حاشيه يی است ‪ .‬بگونه يی که وقتی می خواهد شناخت و پرستش خدا را متکی بر خرد و عقل باز‬ ‫گويی کند و انگشت اشارت بر اشايی و مقبوليت معقـوليت آئين خدا پرستی در پيش از ايلغار تازيان بگذارد و نسل ها را به‬ ‫تفکر بکشاند‪ ،‬در تمثيلی از شيوه عبادت خدا‪ ،‬و سپاس خرد نماز لهراسب رابه نگاره گری گرفته‪ ،‬بی پيرايه چنين می گويد‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ ببــــــست آن در آفرين خانه را‬ ‫‪ 2‬ـ نماند اندرو خويش و بيگانه را‬

‫‪191‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 3‬ـ بپوشيد جامــــهء پرستش پالس‬ ‫‪ 4‬ـ بيفگند پاره فــــــروهشت موی‬ ‫‪ 5‬ـ سـوی روشن داد گر کرد روی‬ ‫‪ 6‬ـ همی بود سی سـال پيشش بپای‬ ‫‪ 6‬ـ برينســــــان پرستيد بايد خدای‬ ‫‪ 4‬ـ نيايش همـــی کرد خورشيد را‬ ‫‪ 2‬ـ چنان بوده بد راه جمـــــشيد را‪534 .‬‬ ‫ستاوند نشين آسمان ادب بلخ از بند ‪ 1‬تا به ‪ 6‬تصوير چگونه گی عبادت پروردگار را در حرير کالم می آرايد ‪ ،‬ودر بند هفت‬ ‫‪ ،‬طعنه گونه بر رواج عبادات ريا منشانه و بی حضور قلب که پس از چيرگی به خون آلوده آئين عرب دامنگير مردمان گشته‬ ‫بود‪ ،‬برمنش عبادت راستين پيش ازسيطرهء تازيان بر کشور ما مهر رهگشايانه و تائيد نقش ميزند‪.‬‬ ‫و در پی آن شگرف تر بند ‪ 4‬و ‪ 2‬را بايد بر گرفت که در آن يک فصل هزاره سالهء تاريخ آئينی و فرهنگی پيش ازپيام آوری‬ ‫پيمبرخرد زرتشت رادر سرزمين کشور ما با چند گوهر ظريف و پر بهای کالم بر انگشتر تاريخ نگين می بندد‪ ،‬و به معنی ديگر‬ ‫بحری را در کوزه می ريزد‪.‬‬ ‫نياش خورشيد دوران پر عظمت پيشدايان بخدی تا ظهور پيامبری زرتشت است ‪ ،‬که مردمان سرزمين ما به آئين و فرهنگ‬ ‫ميترايی می انديشيدند ‪ .‬در اين آئين خورشيد به مثابه ء مظهر و تجلی ذات خدا به نيايش گرفته می شد ‪ .‬نيايش خورشيد همانند‬ ‫خون درتاروپود هستی معنوی مردمان ما جا داشت که حتی پس از خونريزيها وخشکاندن خون در پيکره خرد ينه باور های‬ ‫مردم خراسان ‪ ،‬قلب ها هنوز آشکار و پنهان در پيکره ها در عشق آن آئين می تبيد‪ .‬و گاهی هم جهت حفظ آن باور‪ ،‬با نبوغ آن‬ ‫را بارنگ و بانگ اسالمی روان بخشيدند وعرفان اشراق را بنياد نهادند‪ .‬چنانکه شيخ اشراق سهروردی در باره نور و هورخش‬ ‫که همانا خورشيد است نيايش دارد‪ .‬به عنوان نيايش هورخش کبير‪ ،‬که بيان منطقی باور مردم ما به خورشيد می تواند باشد‪ .‬شيخ‬ ‫شهيد می گويد ‪ « :‬بدانکه عالقه نفس با بدن با اعتبار جسمی است که آن روح است ‪ ،‬و روح در دماغ نورانی است تا اگر‬ ‫نورش کم شود ‪ ،‬زنده گی او مضطرب شود و ماليخوليا حاصل شود و غير آن ‪ .‬پس او عالقه نفس با نور است و اول رفيقی از‬ ‫آن زنده گی نوراست ‪ .‬بينی ميل حيوانات به نور و فرو نشستن حواس و ساکن شدن حرکات در ظلمت شب ‪ ،‬پس شادی نفوس با‬ ‫نور سخت تراست از جمله چيزها ‪.‬‬ ‫و چون در محسوسات ‪ ،‬و از همه شريف تر است نور است ‪ ،‬پس ازانوار آن چه تمام تر است ـ شريف تر است ‪ ،‬و شريف ترين‬ ‫جسم ها هورخش است که تاريکی را قهر می کند ‪ .‬ملک کواکب و رئيس آسمانها ست و کننده ی روز روشن با امر حق تعالی‪.‬‬ ‫کافل قوت ها ‪ ،‬خازن عجايب ‪ ،‬صاحب هيبت ‪ ،‬مستغنی به نورش از جمله کواکب ‪ .‬همه را نور می دهد و او از کسی نور نمی‬ ‫ستاند ‪ ،‬و همه را رونق و بها ء می پوشاند ‪ ،‬پاکا خدايا که او را آفريد و نورانی گردانيد ‪ .‬اوست مثل اعلی در آسمانها و زمين‬ ‫ها ‪ ،‬زيرا که او ست نور انوار اجسام ‪ ،‬چنانکه حق تعالی نور انوار است از آن عقول و نفوس ‪ .‬آيتی ديگر گفت ‪ :‬و هللا المثل‬ ‫االعلی‪ ،‬و اين آيتی ديگری را مبين می گرداند از روی مثلی ‪ ،‬اوست آيتی بزرگ که ظاهر است به نورش ‪ ،‬خفی است شرفـش‬ ‫بر جاهالن ‪ .‬و آيت حق تعالی ظاهر ترين آيات است و ظاهر ترين آيات هورخش شديد است و اوست که آيت بزرگترين است و‬ ‫عالمه است و فاعل است با امر حق تعالی و پوشيده است ای ظاهر نگشت از بهر شرفش ‪ .‬و اوست که سبب روز است به‬ ‫ظهورش و سبب شب است از بهر خفايش و سبب فصول چهارگانه است از بهر ميلش به جنوب و شمال ‪ ،‬و او روشن کننده ء‬ ‫چشم سالکان است و سيلت ايشان است به حق تعالی پس اوست که حی ناطق است و ظاهر تر است ‪ ،‬و اوست که حجت است بر‬ ‫بنده گان خدا ‪ ،‬و اوست آيت توحيد ‪ ،‬زيرا که او يکی است در مرتبت ‪،‬او گواهی می دهد به يکی و اوست که وجهت بلند تر‬ ‫است از آن خدا بر زبان اشراق و او روی و چشم و دل عالم است ‪532 » .‬‬ ‫باور ميترايی يا خورشيد نيايش را حتا در اشعار موالنا جالل الدين که مذهب اشعری گاهی چون دماغه يی در بحر کالمش‬ ‫بستر می گستراند ‪ ،‬ميتوان دريافت جاييکه می گويد ‪:‬‬ ‫نه شـــــــبم نه شب پرستم که حديث خواب گويم‬

‫‪192‬‬

‫چوغــال م آفــتــابـم هـمــه ز آفــتـاب گويــم ‪.544.‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫کمتر شاعر و روشنفکر زمانه ها را تاريخ ادب سرزمين ما به ياد دارد که در ستايش و نيايش خورشيد گلدسته های کالم نياراسته‬ ‫باشد ‪ .‬اما همه گلدسته چيده اند ‪ ،‬ولی دقيقی بلخی ابر از چهره خورشيد بر کشيد تا جهان از گلهای هستی مارادر نور آن روشن‬ ‫بنماياند ‪ ،‬و « بدان را به دين خدای آورد»‪.‬‬ ‫در پرتوی اين آرمان سترگ است که دقيقی بلخی پس ازبر خوانی سروده های روزگاران تابناکی مادر شهر خرد که به دست‬ ‫اهريمنان آدم روی تازی در حجله دودين به ماتم فصل های آفتابی خويش می گريست ‪ ،‬به تصوير شگفتن درخت گشن خرد در‬ ‫باغستان دامن ان مادر‪ ،‬در آن روز گاران می پردازد ‪:‬‬ ‫چو يکـــچند ساالن بر آمد بر ين‬

‫درختــــی پديد آمد اندر زمين‬

‫در ايوان گشتاسب بر سوی کاخ‬

‫درختی گشن بود بسيار شاخ‬

‫‪ .‬دقيقی بزرگ با آوردن نام پاک زرتشت روزنه يی را به سوی گلستان رنگين اعتقادات اهورايی چند هزار ساله مردم ما می‬ ‫گشايد‪ .‬گلستانی که در آن هزاران شاخه گل از راز و رمز خوشبختی ‪ ،‬زيبای ‪ ،‬لطف وسعادت همگانی انسان ها ‪ ،‬معطر با شبنم‬ ‫نماز يزدان ‪ ،‬شميم می افشاند و ‪:‬‬ ‫همه بـرگ وی پند و بارش خرد‬

‫کسی کــو خرد پرورد کی مرد‬

‫خجسته پی و نام او زردهـشـت‬

‫که آهرمن بد کنش را بکـشـت‬

‫پيام ظهور حضرت زرتشت در اشعار دقيقی بلخی مرحله ی از نهادگاری باور ها و قانون زنده گی بر پايهء خرد است ‪ ،‬يا به‬ ‫بيان ديگر آغاز مرحلهء تدوين قانون زنده گی بر اصول و هنجار های خرد به شمار می آيد ‪ .‬با اين حال ‪ ،‬بنياد گذار و سرايشگر‬ ‫نهادينه های خرد اوستايی در شاهنامه ‪،‬حضرت دقيقی بلخی را بايد نام برد‪ .‬اوست که کالم آسمانی اش را از زادگاه نزول فرهء‬ ‫يزدی {بلخ} آغاز مينمايد و آنگاه به شناسايی پيغمبر خرد و خردمندی رسالت او می پردازد‪ ،‬اين چنين ‪:‬‬ ‫به شـــاه کــيان گــفــت پـيغمبرم‬

‫سوی تو خرد رهنــــــــــمون آورم‬

‫جهان آفرين گـــــــــفت بپذير دين‬

‫نگه کن برين آسمــــــــــان و زمين‬

‫که بی خاک و آبـــش بر آورده ام‬

‫نگه بـــــــــــــده تاش چون کرده ام‬

‫نگر تا تواند چنــــــــين کرد کس‬

‫مگر من که هستم جهان دار و بس‬

‫گرايدونک دانی که من کردم اين‬

‫مرا خــــــــــــواند بايد جهان آفرين‬

‫زگــــــويـنـد ه بـپـذ ير ديــن اوی‬

‫بـيامــو ز ا زو راه و آئـيــــن اوی‬

‫نگـــر تا چه گـويد بر آن کار کن‬

‫خرد بر گـزين اين جهان خوار کن‬

‫بــيامــوز آئـــــيــن و ديـن بـهـی‬

‫که بی دين نا خوب باشـــــــد مهی‬

‫دقيقی بزرگ شاهنامه را قرآن گونه به سرايش می آغازد‪ ،‬يعنی هر آيت مبارکه شعری آن ديوان از تفاسير رويداد های تاريخی و‬ ‫حقايق اسطوريی تاريخ کشور مارا در خويش نهفته دارد ‪ .‬که در اتکای چنين يک ضرورت بود ه که فردوسی بزرگ تفسير کبير‬ ‫تاريخ هويت ملی ‪ ،‬آئينی ‪ ،‬و فرهنگ عجميان را که امروز به قرآن عجم يا شاهنامه فردوسی مسما و آبشخور تشنه گان خردوخرد‬ ‫گزين بر تر انديشه بر نگذرد } آفريد‪.‬‬ ‫انديشی ميباشد‪{ ،‬بنام خداوند جان و خرد‬ ‫ابر مرد خرد دقيقی بلخی پس از پنجاه و دو آيت شعری که فرد گرد از خرد پذيری گشتاسپ يعنی آئين زرتشت پيغمبر است و‬ ‫اولين عبادتکده زرتشتيان در بلخ به نام { مهر برزين} و روشن نمودن آذر ‪ ،‬و نشاندن درخت کشمر که درآن گشتاسپ شاه شاهان‬ ‫يادگار گونه می نويسد ‪ { :‬که پذيرفت گشتاسپ دين بهی }‪ ،‬که آن درخت کشمر که در جوار عبادتگاه خدا پرستدان بلخ قرارداشت‬ ‫به وسيله زرتشت و گشتاسپ بر شانده شد‪،‬که خود داراي سرگذشتی است که مانند هر بند از آيات شعر ديگر دقيقی بلخی الزمه ء‬ ‫نوشتن يک کتاب جداگانه را می خواهد‪ .‬چنانچه اگر کوتاه مثأل از سرنوشت درخت کشمر ياد نماييم و جفايی را که اعراب در‬ ‫حمله خويش در پهلوی ديگر وحشيگری هاو نامردمی ها در حق اين درخت انجام داده اند بر شمريم می نويسند که ‪ « :‬اين‬

‫‪193‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫درخت که به درخت کاشمر نامور گشته به گفته ثعالبی در سايه آن زيادت از ده هزار گوسفند قرار گرفتی ‪ . . .‬و چندان مرغان‬ ‫گونان بر شاخه ها ماوا داشتند که عدد ايشان کس در ضبط نتواند آورد ‪ .‬البته ثعالبی کاشت درخت را به گشتاسب نسبت می دهد ‪.‬‬ ‫اما آنچه اين سرو را نامدار تاريخ کرده است به گفته دقيقی بلخی آنست که ‪:‬‬ ‫{ يکی سرو آزاد را زردهشت‬

‫به پيش در آذر آن را بکشت }‬

‫سرو کهن و سيله شد تا جاييکه آوازه اش به گوش المتوکل عباسی برسيد ‪ .‬در اين هنگام ساختمان جعفريه را آغاز کرده بودند ‪.‬‬ ‫متوکل نامه يی به خواجه ابوالطيب و امير طاهر ابن عبدهللا می نويسد که درخت را ببرند و به بغداد بفرستند ‪ ،‬آنچنانکه شاخه يی‬ ‫از آن کم نشود ‪.‬‬ ‫با درخواست و دستور متوکل عباسی مردم بی تفاوت نماندند ‪ .‬چنانچه زرتشتيان يا بگفته کتاب گبرگان جمله جمع شدند و خواجه‬ ‫ابوالطيب را گفتند‪ ،‬ما پنجاهزار زر نيشابوری خزانه خليفه را خدمت کنيم ‪ ،‬در خواه تا ازين بريدن درخت در گذرد ‪ ،‬چه هزار‬ ‫سال زيادت است تا اين درخت را کشته بودند ‪.‬‬ ‫درخواست مردم پذيرفته نشد ‪ .‬حکم خليفه حکم خليفه بود ‪ ،‬اره يی بر تنه پر تنه درخت کار گر افتاد و در وحشت و نگرانی‬ ‫مردمان به زمين افتاد‪ ،‬و چون بيفتاد در آن حدود زمين بلرزيد و کاريز ها و بنای بسيار خلل کرد‪ .‬سر انجام با هزينهء پانصد درم‬ ‫بر هزار و سه صد اشتر گذاشتند تا به جعفريه بردند ‪ .‬نزديکی های جعفريه رسيدند ‪ ،‬غالمان ‪ ،‬متوکل را کشته بودند ‪ ،‬مردمان‬ ‫آنرا به حساب بريدن سرو کاشمر گذاشتند »‪.541‬‬ ‫با دريخ و درد که به شمار انگشتان دست در افغانستان از احوال کاشمر کسی اگاهی نداده است‪.‬‬ ‫بعد از اين پنجاه و دو آيت که هريک از آيات فرگرد از تاريخ چندين هزار ساله آميزه با خرد مردمان سرزمين ما می باشد ‪،‬‬ ‫دقيقی بلخی ‪ ،‬پيوسته گی و غرور خرد را بر استوايی آزاده گی استوان می نماياند و آن را می ستايد‪.‬‬ ‫دقيقی به نقل از پيغمبر خرد حضرت زرتشت ‪ ،‬نخستين چالش با اهريمن را آزادی از زنجيره باژ دهی بر می تاباند‪ .‬و اين‬ ‫پوالدينه شمشير تصادفی نبودکه ‪ ،‬دقيقی بر نيام دالوران آوردگاه نبرد با اهريمن می گذارد‪ .‬از قامت اين شمشير آذر دفاع از‬ ‫خرد می درخشد ‪ .‬دقيقی بزرگ خواسته بيآموزاند که باژ و جزيه دادن ژرفای بنده گی و اسارت و پست زيستن انسان را می‬ ‫سازد ‪ .‬فقط انسانهای زبون و بيچاره است که تن به جزيه و باژ می دهند‪ ،‬و اين ناپسند ترين چيزی است که آئين خرد با آن می‬ ‫بايد بستيزد ‪ .‬چنانکه می فرمايد ‪:‬‬ ‫بشاه کيان گــفت زرتشت پير‬

‫که در دين ما اين نبــــــــاشد هژير‬

‫که تو باژ بدهی بساالر چين‬

‫نه اندر خور دين ما با شد اين ‪452.‬‬

‫چرا دقيقی بزرگ از ميان انبوهی از مسايل‪ ،‬حماسه ء چالش با باژ و جزيه را آغازين می گرداند؟‬ ‫پاسخ به اين پرسش بر ميگردد بر بازنگری انديشه و جهان بينی دقيقی و روزگارانی که آن ابرمرد خرد ميزيسته است‪ .‬دوران‬ ‫زيست دقيقی بلخی عصر سامانيان است ‪ .‬روزگار سامانيان را ميتوان دورهء رنسانس در تاريخ بعد از ايلغار عرب بر سرزمين‬ ‫ما ناميد‪ .‬اين دوره روزگاران احيای آئين ‪ ،‬فرهنگ ‪ ،‬علوم ‪ ،‬و ادبيات و صنايع گذشته ما بود که به دست اعراب جزيه ستان و‬ ‫غنيمت جو مسلمان يکسره با شالق دين جزيه يی شان بی نفس شده بود ‪.‬‬ ‫دقيقی بزرگ با ناپسند خواندن جزيه و باژ‪ ،‬پرده از چهره زشت( ديومردم )های سياه چرده يی بر می دارد که از چهارصد سال‬ ‫تا به روز حيات او ( دقيقی) خراسان را با لگد جزيه ستانی وباژگيری ‪ ،‬غنيمت ستانی و کنيز گيری خويش به خاک و خون‬ ‫کشانده بودند‪ .‬که جز اين‪ ،‬ديگر نشانه يی از شرف در کالبد انديشه شان سراغ نمی توان يافت ‪ .‬که تفسير آن ديو مردمان را‬ ‫فردوسی بزرگ چنين مينگارد ‪:‬‬ ‫ازين مار خوار اهرمن چهــــــرگان‬ ‫زدانای و شــــــــــــــرم بی بهرگان‬ ‫نه گنــــــج و نه نام و نه تخت ونژاد‬ ‫هـــمی داد خواهــــــــنـد گـيتی بـبـاد‬

‫‪194‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ازين زاغ ســــــاران بی آب و رنگ‬ ‫نه هوش ونه دانــش نه نام و نه ننگ‬ ‫شود خوار هر کس که هست ارجمند‬ ‫فــروما يـه را بـخـت گــرد د بـلنـد‬ ‫پــراگــنـده گـــــرد د بـدی در جهان‬ ‫گزند آشکارا و خـــــــــــــوبی نهان‬ ‫بهر کشوری در ستمـــــــــــگاريی‬ ‫پديد آيد و زشـــــــــــــت پتياره يی‬ ‫چو با تخت منـــــــــــبر برابر کنند‬ ‫همه نام بوبــــــــــــکر و عمر کنند‬ ‫زپيمان بکردند و ز راستـــــــــــی‬ ‫گرامی شود کـــــــــــژی و کاستی‬ ‫نه تخت و نه ديهـــيم بينی نه شهر‬ ‫ز اختر همــــــه تازيان راست بهر‬ ‫زيان کسان از پی ســــــود خويش‬ ‫بجويند و دين اندر آرند پيش ‪. 543‬‬ ‫دقيقی اين دانای بزرگ همانگونه که گفته شد ‪ ،‬نمی خواهد قفل های دروازه تاريخ را خود برای ديگران بگشايد ‪ ،‬بلکه کليـد می‬ ‫دهد تا پناهجويان رستگاری و آزادی خود درب های زندان بشکنند و از دهليز های تنگ و تاريک تاريخ عبور نموده به گشايش‬ ‫دروازه باغستان های خرد ‪ ،‬تفرجگاه های{ مهر برزين و نوبهار}و گلگشت های آزادی ‪ ،‬پاکی ‪ ،‬و ديگر آبادی های سزوار‬ ‫انسان و انسانيت برسند‪.‬‬ ‫هدف ديگر دقيقی بزرگ از به آغاز گرفتن چالش با باژ و جزيه در ابتدای آيات اشعارش ‪ ،‬هشداری آموزشگرانه يی است که‬ ‫به شاهان و خداوندان سامان می دهد‪ ،‬تا مبادا چنان طاهريان و صفاريان با رنگ شرم وبی ننگی دامن در تاريخ آلوده سازند و‬ ‫چهارصد دختر نوجوان خراسانی را جهت ارضای شهوت خليفه اعراب مسلمان باج پيشکش نمايد ‪ .‬در تاريخ ها نوشته شده است‬ ‫که‪ «:‬عبدهللا بن طاهر پوشنگی ‪ 444‬دوشيزه نوجوان را به خليفه بغداد ازخراسان فرستاد » ‪544‬‬ ‫در حاليکه مسعود ی در مروج الذهب می نويسد که اين خليفه و پيشوای مسلمانان ‪ « :‬چهار هزار کنيز داشت که با همه خفته‬ ‫بود» ‪545‬‬ ‫و يا ه بقول مولف ناشناخته تاريخ سيستان و مروج الذهب مسعودی مانند صفاريان که می نويسند يعقوب ليث« ‪ . . .‬رسولی‬ ‫فرستاد سوی معتمد ( خليفه عباسی) با هديه ها و پنجاه بت زرين و سيمين که از کابل آورده بود ‪ ،‬سوی معتمد فرستاد که به مکه‬ ‫فرستد تا به حرم به راه مردمان فرو برند رغم کفار را‪546 » .‬‬ ‫و برادرش عمرو ليث نيز چنانکه مسعودی می نويسد « به سال دويست و هشاد وسوم از جانب عمرو ليث صفار هديه ها رسيد‬ ‫که از جمله يکصد اسب مهاری خراسان بود با جمازه های بسيار و صندوق های فراوان و چهار ميليون درم پول نقد ‪ ،‬بتی‬ ‫روئين نيز همراه آن بود که بشکل زنی ساخته بودند و چهار دست داشت و دو حمايل نقرهء مرصع به جواهر سرخ و سپيد بر آن‬ ‫آويخته بود { اين مجسمه بدون شک پيکره ميترا بوده است ‪ .‬م }و در مقابل اين مجسمه بتان کوچک بود که دست و صورت‬ ‫داشت و زيور و جواهر بر آن بود ‪ .‬اين مجسمه بر گاوی بود که به اندازه ء طبيعی ساخته شده بود و جمازه ها آنرا می کشيدند ‪،‬‬ ‫اين همه را به خانه ء معتضد باهلل ( خليفه عباسی) بردند ‪ . . .‬عمرو ليث اين اين بت ها از شهر های هندوستان که گشوده بود و‬

‫‪195‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫از کوهستانهای مجاور بست و معبرو ديار داور که اکنون سال بسال سيصد وسی و دو در بند است گرفته بود که اقوام شهری و‬ ‫بدوی آنجاهست ‪ .‬شهريان کابل و باميان هستند که بديار زابلستان و رخج پيوسته است ‪546 » . . .‬‬ ‫حضرت دقيقی بلخی ميدانست که آل سامان نسبت به دين و سنت های عرب تفقدی ندارند ‪ .‬زيرا آل سامان از خانواده سامان خداد‬ ‫بلخ بودند که به آئين زرتشتی تعلق پاک داشتند ‪ .‬اما نمی توانستند پس از سيصد سال در حاليکه حضور سياه اعراب هنوز پيکر‬ ‫هستی سياسی ‪ ،‬اقتصادی ‪ ،‬فرهنگی و آئينی جامعه خراسان زمين رادر سايه تيره ء هول و وحشت اهريمنانه خود نگهداشته بود‬ ‫‪ ،‬بيکباره گی به شکار شغاالن برآيند و از مصيبت اشغال آنها کشزار های خرد را بيااليند‪.‬‬ ‫با سری از کناره جويی ها ‪ ،‬در پی آن نبودند که ستيزشگران با اهريمن را در فراخستان نبرد به سرزنش بشينند‪ .‬چنانکه در آئينه‬ ‫ء روزگاران سامانيان اگر ديده بر دوخته شود به نظارهء قامت های چشم بر می خورد که انوار افاضات خورشيد بينش و دانش‬ ‫شان چراغ رهيابانه ء پوينده گان خرد سده ها بوده است ‪ ،‬وظلمت پرستان تا به امروز نمی توانند در برابر آن انوار‪ ،‬چشم به‬ ‫سوی روشنايی ها گشايند و همچنان از فرود ينه مغاک های انديشه ‪ ،‬آن گردونهء های تاريخ نور را نفی می دارند‪ .‬فراهم‬ ‫گستری اين سفره فرهنگ و آئين در گستره ء ستاوند نشيانان خرد ‪ ،‬پر از فرآورده هايی کامل در جهت رشد جان و تن انسان شد‬ ‫و دوره باهمی و همسويی های مردم ما برگرد داشته های تاريخی شان که مظهری از يک دورهء تمدن عالی بود مهيا گرديد‪.‬‬ ‫ازهر گوشه و کنار نفير نفرت از استيالی فرهنگ بيگانه به گوش جان می رسيد ‪ ،‬در زمان سامانيا ن است ‪ .‬ابو بکر محمد بن‬ ‫ذکريای رازی امکان يافت که پيکان بر کمان نهد و جغد های فلسفه و جعل هاييک ه از سفهات خويش ديواره ها بلند نموده بودند‬ ‫‪ ،‬فرو ريزاند‪544 .‬‬ ‫مانند ابوبکر رازی ده ها رخشسوار انديشه چون تکاور تيزه پويی درفشی برگشت به اصل هويت فرهنگی و آئينی و خرد را در‬ ‫کانون های روشن بر افراشتند ‪ .‬حتی زنان کشور ما که هر چند دست و پای شان بر زنجيره زندان سنت های اعراب بسته شده‬ ‫بودند ‪ ،‬زنجير ها بشکستند هر چند به بهايی جان شان هم اگر تمام شد از فرياد سکوت شکن وتعرضی خويش بر ضد خفاشان‬ ‫شب پرست دريغ نورزيدند‪ .‬که يکی از آن ميان در آن دوران‪ ،‬رابعه بلخی است ‪ .‬شاهدخت فر آئين بلخ وقتی به نظار هء ظهور‬ ‫بهار انديشان سرما ستيز می نشيند‪ ،‬شاديانه به نسل های باغستان های بلخ هديه کالم و پيام خويش در سينی زرفام شعرهمانند‬ ‫زيبايی تن خويش ‪ ،‬بدين معنی چنين می آرايد‪:‬‬ ‫زبس گل که در باغ مأوی گرفت‬

‫چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت‬

‫يمامهء بلخ رابعه ‪ ،‬بازشگفتن بنفشه های خرد را در بهشتينه های بلخ نه پيش آمد گونه و برهم قافيه کرد « تصادفی شعر بر کتاب‬ ‫ارژنگ مانی همانند کرده است بلکه کتاب مانی را به مثابهء از نمادی بر ضد تفکرات باديه يی اعراب که سه صدسال بر‬ ‫سرنوشت خراسان خشونتبارترين ناروای ها را روا داشته بودند مانند آورده است»‪542.‬‬ ‫واز اين دست بسيار بودند کسان ديگری که ذکر ايشان با سنگ ترازوی اين مقال گرانی می نمايد‪.‬‬ ‫اما عقاب معراج سايی خرد دقيقی بلخی پرواز خويش را شکوهنده در فصل شگفتن ها می آغازد و ابر های دودگين را با پيکانه‬ ‫های پرش خويش از چهره آفتاب تاريخ آسمان کشور می زدايد‪ .‬او با اين پرواز نخست چنان که گفته آمديم دژ ستمگرانه ء‬ ‫پرداخت باژ و جزيه را می کوبد و بديگونه می نماياند که تن در دادن به پرداخت باژو جزيه نه آئين آزاده گيست و نه جزيه‬ ‫ستانان و باژگيران آئين داران انسانی‪.‬‬ ‫در آن روزگار با وجود آنکه سامانيان درختان سرو آزادی را بر جاده های کشور مان می نشاندند و عرض استقالل می نمودند ‪،‬‬ ‫با آنهم نمی توانستند يکسره به نفی کامل معروف اعراب سوره توبه آيه بيست ونه يعنی جزيه ستانی و ساوگيری شان بپردازند‬ ‫که از سه صد سال بدان سو برزنده گی اجتماعی مردم و جامعه نافذ شده بود و اصل اساسی و سبب اصلی حمله اعراب را بر‬ ‫سرزمين ما تشکيل می داد ‪ ،‬يعنی در پهلوی همه ناروايی های ديگر تعيين باژ يا ساو و جزيه از آنهايی که اسالم نمی آوردند و‬ ‫بر آئين و دين خويش می ماندند ‪ ،‬بود‪.‬‬ ‫ابر مرد خرد دقيقی بزرگ در تمثيل اسطوره يی ‪ ،‬به شاهان سامانی و دليران روزگار می آموزاند که برستم ستمگران تازی سر‬ ‫ننهند و خويشتن خويش و جامعه را از مجازات انها رها سازند ‪ ،‬تا تاج سر فرازی را هميشه بر سر داشته باشند ‪ .‬بناء به ونه ء‬ ‫امثال و حکم از سوی پيغمبر خرد حضرت زرتشت می فرمايد ‪:‬‬ ‫نباشم برين نيز هــــــــــمدستان‬ ‫که شاهـــــــان ما در گه باستان‬

‫‪196‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بتـــــــــرکان نداد ايچ باژو ساو‬ ‫برين روزگار گذشته بتاو ‪554 .‬‬ ‫بتا و ‪ ،‬کلمهء از مصدر بتاييدن است که معنی رها کردن و گذاردن را می دهد و دريا مرد خرد دقيقی بزرگ اين صيغه را بدان‬ ‫آورده است که بر نسل های بعد از خويش ‪ ،‬امر خرد را آشکار نموده باشد و از جانبی هم تظلمی را که از ايلغار اعراب ‪،‬‬ ‫مردمان سر زمين ما کشيده اند ياد واره نقش تاريخ گرداند ‪ .‬که همانند گشتاسپ بر بارگاه خرد و غرور انسانی بر عليه وحشيان‬ ‫آدم روی تکيه کنند ‪ ،‬اين چنين‪:‬‬ ‫پذيرفت گشــــــتاسپ گفتا که نيز‬ ‫نفرمايمش دادن اين باژ چيز ‪551.‬‬ ‫نه تنها ساو جزيه مادی که ميبايست بتاويد از پرداخت باژو جزيه معنوی ‪ ،‬که بدختانه مردم کشور پس از سقوط سامانيان يعنی‬ ‫شکست دورهء رنسانس در تاريخ کشور دوباره جامعهء ما به وسيله مستعربه های مانند محمود غزنوی در مغاک سيه امر و‬ ‫نهی اعراب زندانی شدند و تا کنون اسير هستند ‪ ،‬نيز حضرت دقيقی می خواست جامعه را آزاد سازد‪.‬‬ ‫تفسير آيات آسمانی و آرمانهای دقيقی بلخی را حضرت فردوسی بزرگ در يا مرد ديگر خراسان زمين چنان تکميل کرده است که‬ ‫بشريت امروز بر معبد کالم او سر تعظيم فرود می اورد ‪.‬‬ ‫چيزی ديگری که دقيقی بلخی را بر ستاوند باالتر ار صدرنيشان خرد و ادب تاريخ کشور ما بر می نشاند ‪ ،‬همانا تابش آفتابينه‬ ‫عقيده و ايمانش بر خرد است ‪.‬‬ ‫گفتنی است که کمتر شاعری است در تاريخ که به اصل{ تـقـيـه} اتکا نکرده باشد ‪ .‬تقيه اختفای عقالنی ايمان را گويند ‪ ،‬برای‬ ‫احتراز از هالکت خود و خويشاوندان و اهل تقيه اجازت دارند که با صدای بلند منکر ايمان خويش گردند ‪552 .‬‬ ‫حتی خداوند گار سخن فردوسی بزرگ که با نوشتن شاهنامهء کبير شيشهء ناموس خرد را در همه ء زمانه بدوش گرفت با آنهم‬ ‫چنان دقيقی بزرگ انکار از دين عرب نکرده و اعالم بازگشت خويش به آئين خرد را ننموده است ‪ .‬اما دقيقی بلخی دليرانه برکاه‬ ‫خرمن پندار تازيان آتش می زند ‪ ،‬و چنين از خويش آگاهی می دهد‪:‬‬ ‫دقيقی چار خصــــــلت بر گزيده ست‬ ‫بگيتی از همـــــــــــه خوبی و زشتی‬ ‫لب ياقــــــــــوت رنگ و نالهء چنگ‬ ‫می خون رنگ وکيش زردهشتی ‪553‬‬ ‫داکتر ذبيح هللا صفا نيز بر اين نکته صحه می گذارد که به غير از دقيقی بزرگ بسيار از ديگران جهت حفظ نعمت تن اختفای‬ ‫عقالنی نموده اند ‪ .‬او می نويسد ‪ « :‬دقيقی بر آئين زرتشتی بوده و خود برين گفته داليلی دارد که ذکر خواهيم کرد ‪ .‬برخی به‬ ‫سب آنکه وی اسم و کنيهء مسلمانی دارد در زرتشتی بودن او ترديد کرده اند ‪ ،‬ليکن اين دليل قاطعی نيست زيرا ما کسانی را در‬ ‫سه چهار قرن اول داريم که اسم خود و پدر شان اسامی مسلمانی بوده ولی در زردتشتی بودن شان ترديدی نيست»‪554‬‬ ‫اين امر به ويژه شامل شاعران و ادبيان و وفالسفه می گردد ‪ ،‬زيرا آنها جمعی به تعبير امروز از روشنفکران بوده اند‪.‬‬ ‫روشنفکرانی که اکثريت شان به زبان عربی تکلم و تعلم می نمودند ‪ ،‬بدين لحاظ مبانی اسالم را خوب می دانستند ‪ .‬بعيد به‬ ‫نظرمی آيد که کسی از ذات ناهنجار ها آگاه باشد و هنجار ها را قربانی ناهجاری ها نمايد ‪ ،‬اين فقط می تواند کار اغـبياء غـبين‬ ‫باشد ‪.‬‬ ‫دقيقی بلخی چنان بر بنيادی بودن و حقيقت آئين زرتشتی در پرتوی خرد ايمان دارد که نا هراسناک از شمشير ياوگـيان تازی بر‬ ‫خالف نص عرب سوگند خورده می فرمايد ‪:‬‬ ‫به يزدان که هرگز نبيند بهشت‬

‫‪197‬‬

‫کسی کاو ندارد ره زردهـشت‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سوگند دقيقی بيان تار و پود اصل حقيقت در تقابل با دورغ هاست ‪ ،‬دروغهايی که ستم آن را امروز هم مردمان نه تنها کشور ما‬ ‫که جهان با پوست و گوشت خويش احساس می نمايند ‪ ،‬اما به گفته سعدی شيرازی ‪:‬‬ ‫گوسفندی برد اين گرگ مزور همه روز‬ ‫گوسـفـندان ديگر خيره در او می نگرند ‪.‬‬ ‫يکی از آرزو های دقيقی بلخی که بدون هيچ ترديد پند نامهء رهگشايانهء ميتواند بر نسل های همه زمانه در نبرد با اهريمن‬ ‫دروغ باشد‪ .‬اين آرزو مندی او است ‪:‬‬ ‫يکی زرتشـــــــت وارم آرزويـسـت‬ ‫که پيشت زند را بر خوانم از بر ‪555‬‬ ‫( زند) تفسير است که بر کتاب آسمانی اوستا نوشته شده است يعنی تفسير اوستا‪.‬‬ ‫در جای ديگر خداوندگار راستين بلخ آرزو ی خويش را بيان چنين می فرمايد‪:‬‬ ‫ببـــــينم آخر روزی بکام دل خود را‬ ‫گهی ايارده خوانم شها گهی خرده‬ ‫ايارده ‪ (:‬پا زند) را گويند چنانکه می نويسند ‪ . . . « :‬يکی دوسده پس از يورش تازيان و چيره گی اسالم ‪ ،‬استعمال زبان پهلوی‬ ‫متروک شد و مردمی که زرتشتی باقی مانده بودند ‪ ،‬قادر به فهميدن زبان پهلوی و معانی اوستا نبودند ‪ .‬اين بود که در آن هنگام‪،‬‬ ‫اوستا و تفسير هايی از پهلوی به فارسی ترجمه شد و تفسير های ديگر ‪ ،‬به فارسی بر آن نوشتند ‪ .‬اين مجموعه را پازند می‬ ‫خوانند‪ . . .‬و خرده اوستا در بر دارنده تکه هايی است از بخش های مختلف اوستا و بخشی از آن به زبان فارسی است ‪556 » .‬‬ ‫داکتر ذبيح هللا صفا در کتاب تاريخ ادبيات ايران اين شعر را ‪:‬‬ ‫بر خيز و بر افـــــروز هال قـبلهء زردشـت‬ ‫بـنـشـين وبر افـــگـن شکم قـاقـم بـر پـشت‬ ‫بس کـــس که ز زردشت بگرديد و دگر بار‬ ‫نـاچـار کـــنـد رو به ـسوی قـبـلـه‪ ،‬زردشــت ‪556‬‬ ‫از دقيقی بلخی می داند‪ .‬اما متذکر می گردد که اين دو بيت با دو بيت ديگر در ديوان سنايی چاپ آقای مدرس رضوی ص ‪664‬‬ ‫به اسم سنايی آمده است ‪.‬‬ ‫به هر حال اگر از سنايی هم باشد ‪،‬چنانکه گفته شد روشنفکران گاهی نمی توانند نيات درونی خويش راپنهان داشته و حقيقت را‬ ‫بيان ندارند ‪.‬‬

‫در دوره پرعظمت سامانيان نمی شود که اشاره نکرد که به همت شاهدخت بلخ رايعه ء بلخی خروش عشق و آزادی زن که‬ ‫اعراب متجاوز مسلمان بنا بر احکام دينی و فرهنگ صحرايی خويش او را از صفات انسانی مبرا ساخته بود ير نخاسته است و‬ ‫نمی توان جهان بينی و تفکر و نقش رابعه را ناديده انگاشت‪.‬‬

‫رابعه بلخی اولین شاعر زن بر خاسته بر ضد آیین عرب ‪:‬‬

‫‪198‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سخن از يمامه آزادهء بلخ‪ ،‬رابعه است ‪ ،‬کبوتری بلند پرواز که ستيزشگران خرد و صيدان خونريز اهريمن خوی ‪ ،‬بال های‬ ‫ياقوتی جانش را با شمشير بريد ند و پيکر مهتابينه اش را در گرما به خونين به خون رنگين ساختند ‪.‬‬ ‫از آن تاريخ تا به امروز که بيشتر از هزار سال ازآن ميگذرد ‪ ،‬رابعه را از حمام خون ستيزشگران خرد بيرون نياوردند‪،‬‬ ‫واقعيت انديشه وتفکر شاهد خت بلخ رابعه همچنان از سده ها بدين سو است که در زندان خشونت های فکری وباوری در بند و‬ ‫زنجير است‪ .‬تنها در پسينه سالها است که از او چند نويسنده و شاعر امکان پيدا نمودند که فقط روی بعد آزاد انديشی رابعه در‬ ‫انتخاب و گزينش عشق بحث نمايند و در تکيه به سرنوشت جانگداز او قاتلين و منکران عشق را محکوم بدارندکه از جمله اين‬ ‫کسان در پسينه سالها برعالوه چند تن ازمتقدمين سده هايی پيش که از آنها نام خواهيم برد ‪ ،‬زنان چون مهريه آذرخش و ليلی‬ ‫رشتيا عنايت سراج و چند تن ديگررا ميتوان نام برد ‪.‬‬ ‫اما سوال اساسيی که ميتواند مطرح گردد اينست که چرا در تاريخ ادبيات ما از رابطه های عاشقا نه افسانه يی مانند ‪ ،‬يوسف و‬ ‫زليخا ‪ ،‬ليلی و مجنون ‪ ،‬شيرين و فرهاد‪ ،‬وامق و عذرا و ويس و رامين ‪ ،‬به ويژه از يوسف و زليخا و ليلی و مجنون ‪ ،‬داستان و‬ ‫ديوان های شعری داريم ؛ اما از رابعه بلخی که فداکارانه ترين و درعين حال سوگمندانه ترين حماسه عشق را با خون‬ ‫خويش در تاريخ عشق وحماسه در سر زمين ما رقم زده است‪ ،‬نشانه يی فقط در حد اولين شاعر زن و سوانح مختصر آن چيزی‬ ‫بيش از اين نميتوان يافت‪.‬‬ ‫در حاليکه سراسر ديوان های شعری و ادبيات عاشقا نه ما از تمثيل ها و تصاوير ليلی و مجنون ويوسف و زليخا مشحون است ‪،‬‬ ‫تمثال ها وتند يس هايی که نه تنها رابطه يی با فرهنگ قبل از اسالم شدن ما ندارد ‪ ،‬بلکه آن تنديس ها خاص اعراب باديه نشين‬ ‫به شمار می آيد ‪ .‬مثال" يوسف و زليخا که قصه ء يهود يان است و اين قصه به نقل از تورات در قرآن هم نقل شده است ‪ ،‬قصه ء‬ ‫مرد عبريی به نام يوسف است که برادران نا مادريش بنا برعقده هايی که داشتند يوسف را طبق روايت تورات به تجار‬ ‫اسماعيليان به بيست پاره ء نقره فروختند‪554 .‬‬ ‫آن تجار يوسف را خريده به مصر می برد ‪ .‬در مصر فوطيفار که خواجه و سردارافواج فرعون بود او را از اسماعيليان خريده‬ ‫و به حيث غالم در خانه خويش می گمارد‪ .‬در خانه فوطيفار است که باری بگفته تورات ‪ ،‬زن اربابش از او تقاضای همخوابه‬ ‫گی مينمايد‪ .‬در اين تقاضا بنا بر روايت تورات هيچگونه نشانه يی از عشق و محبت نيست‪ ،‬بعيد نيست که خواهش زليخا‬ ‫بالفرض اگرصحيح باشد‪ ،‬در اثر ضرورت و نيازمندی های جنسی ناشی از بی ميلی ها و يا کمبود های مردانه گی شوهرش بوده‬ ‫باشد‪ ،‬زيرا يکی از علت های به کژراهه رفتن ها فقر است‪ .‬و يا هم شايد بر عکس ادعای تورات و قرآن زليخا بی گناه بوده با‬ ‫شد‪ .‬که بايد هم چنين باشد ‪ ،‬زيرا اگر قصور از زليخا ميبود بدون ترديد شوهرش او را مطابق دستور شريعت يهوديان سنگسار‬ ‫ميکرد‪ .‬گفتنی است که سنگسار نمودن زانی و زانيه شيوه ء عمل شريعت يهود يان است که بعد ها هللا تعالی در زمان عيسی اين‬ ‫فرمان خويش را منسوخ ميسازد‪ ،‬اما دو باره مثل اينکه پيشمان شده باشد در زمان محمد آنرا نافذ ميگرداند‪ .‬ولی مالحظه‬ ‫ميگردد که فوطيفار شوهر زليخا يوسف را مجرم دانسته به زندان می اندازد‪ .‬در زندان اين جوان معبر مشغول تعبير نمودن‬ ‫خواب های زندانيان ميگردد ‪ ،‬تا آنکه کارش رونق ميگيرد وسر انجام پای تعبير خواب فرعون به آن بارگاه راه مييابد و زانو‬ ‫ميزند‪ .‬در اثر فراستی که دارد کارش به جايی ميرسد که فرعون به او ميگويد‪ « :‬بدانکه تو را بر تمامی زمين مصر گماشتم و‬ ‫فرعون انگشتر خود را از دست خويش بيرون کرده ‪ ،‬آن را بر دست يوسف گذاشت و او را به کتان نازک آراسته کرد و طوقی‬ ‫زرين بر گردنش انداخت ‪ ،‬و آسنات‪ ،‬دختر فوطی فارع ‪ ،‬کاهن اون را بدو به زنی داد‪552 » .‬‬ ‫بدين گونه يوسف در اثر رحمت ولطف فرعون به مقام ومنزلت می رسد ‪،‬همين مقام وقدرت است که چاپلوسان وجيره خواران‬ ‫خوان کرم را وا ميدارد که برای به دست آوردن جاه و مقام بيشتر سعی نما يند تا شانه های ارباب خويش را از بارگناه سبکدوش‬ ‫سازند ودامن زليخا را آلودهء گنا ه گردانند‪ .‬زيرا در اديان سامی زن هميشه محکوم بوده قتل و رسوايی زن شگفتی ندارد و آن‬ ‫را صفت ذاتی زن ميشمارند‪ .‬چنانچه که در قرآن با استفاده از همين ترفند يهودان به محکوم نمودن زنان پرداخته شده است وزن‬ ‫را مکار و حيله گر ميداند و ميگويد ‪ « :‬فلمار اقميصه قد من دبر قال انه من کيد کن ان کيد کن عظيم» { ترجمه‪ :‬وچون ديد‬ ‫پيراهنش دريده شده( حقيقت را دريافت و) گفت اين از مکر شما ( زنان) است که مکر تان عظيم است ] ‪564‬‬ ‫گذشته از آنکه بنا بر آنچه در تورات مالحظه ميشود ‪ ،‬يوسف هرگز پيغمبر نيست بلکه بر عکس تا آخر عمر خدمگذار فرعون‬ ‫بوده است ‪ ،‬و پس از آنکه به دربار فرعون مقام پيدا مينمايد ‪ ،‬ديگر از زليخا خبری نيست ‪ .‬و زليخا هم خبريوسف را که به قول‬ ‫عشقنامه نويسان عاشقش شده بود نمی گيرد و يادی از او در زندان نمی کند‪.‬‬ ‫اينجاست که بايد پرسيد‪ ،‬که اين شاعران و عشق نامه نويسان ‪ ،‬سوز وگداز عشق زليخا را از کدام منبع دريافت نموده اند و اين‬ ‫آقا يوسف وخانم زليخا چه حماسه عشقی آفريده اند که عاشقانه هايی پر سوز و گداز ما در هيئت آنها مطرح گرديده است‪.‬‬

‫‪199‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يا مثال" اعرابی ديوانه يی به نام قيس که اعراب خود در جاهليت غرق بودن او را از خود جاهل تر يافته ‪ ،‬به نام مجنون يعنی‬ ‫ديوانه مسمی نمودند ‪،‬عاشق دخترعرب زاده ء ثرومندی ميشود و در اثر آن راه کوه وبيابان را می گيرد و با همان جنون و ديوانه‬ ‫گی در ريگستانها ميماند تا ميمرد‪ .‬ليال اش هم در کنار شوهر آرام زنده گی دارد‪ ،‬اين ها چه کرده اند ؟‪ ،‬کدام فداکاری در راه‬ ‫رسيدن به عشق خود انجام داده اند که با يد سرمشق عا شقان و عارفان باشند ‪ .‬چرا مردی معبر عبری که خواب به قدرت رسيد‬ ‫نش تصاتفا" به حقيقت پيوست و ازدريوزه گی به پادشاهی رسيد و گناه خويش نيز به گردن زن انداخت در ادبيات ما مظهر‬ ‫زيبايی وجالل ملکوتی است ‪ ،‬ويا ديوانهء عربی ( مجنون) مظهر وفا و استقامت و پايداری در عشق وارد ادبيات ما ميشود‪.‬‬ ‫مگر نه اينست که ما احساس ها ‪ ،‬عاطفه ها ‪ ،‬حماسه ها ‪ ،‬اسطوره ها و تاريخ خويش را فراموش نموده و دامن آويز اعراب شده‬ ‫ايم‪ .‬اگر چنين نيست ‪ ،‬پس چرا ؟ رابعه که با خون خويش عاطفه وعشق خود را ثبت ديوار تاريخ نمود و معشوق او بکتاش‬ ‫مردانه وار انتقام قتل عشق خود را گرفت و معشوقه عزيز خود را حتی در سفر وادی جاودانه گی تنها نگذاشت و جان وتن به‬ ‫پايش فدا نمود ‪ ،‬در ادبيات و حماسه های عشقی ما آنگونه که يوسف و زليخا عبری و ليلی و مجنون عربی راه يافته ‪ ،‬جای‬ ‫ندارد‪.‬‬ ‫البته پاسخ با درنظر داشت آسيب ديده گی روان جامعه نا روشن نيست‪ ،‬و اين عدم التفات منطقا" نبايد شگفت آور هم با شد‬ ‫زيرا در جامعه يی که افراد آن نتواند عشق خويش را بدون خواندن دعای سر اعراب بر خود حالل بسازد و يا کاری را بدون‬ ‫صلوات فرستادن بر اعراب انجام داده نتواند چگونه ميتواند در حاليکه خود تابع فرهنگ عرب باشد با فرهنگ خويش بيگانه نبا‬ ‫شد و فرهنگ عرب را جانشين داشته های بومی خويش نسازد ؟‬ ‫اما به هر حال ‪ ،‬با وجود جو دينی و فرهنگ عربی حاکم بر جامعه ء ما ‪ ،‬بودند کسان زيادی مانند عا رفان چون شيخ فريدالدين‬ ‫عطاری‪ ،‬ابو سعيد ابوالخير بلخی و عبدالرحمن جامی که ياد و کالم رابعه بلخی را زنده نگهداشته اند ‪.‬‬ ‫اما رابعه در اشعار و آثار اين عارفان بزرگ کشور ما به مثابهء اولين عقاب بلند پرواز ماد ينه يی که آشيان بر ستيغ بلند خرد‬ ‫داشت و پروازش کالغان را به مرگ ميراند ‪ ،‬بنا بر ملحوظاتی بازتاب نيافته است‪ .‬آنچه که اين راد مردان عارف نموده اند ‪،‬‬ ‫نجات رابعه است از بد نامی در جامعه عربی انديش و زن سيتيز‪.‬‬ ‫در شريعت عرب‪ ،‬مرد حق لذت بردن وعشق وهمچنان حق به دست آوردن زن را تا سرحد تجاوز دارد که البته سرحد تجاوز‬ ‫در هنگام جهاد از صدر اسالم تا به امروز اليتناهی مشخص و معين است و اين همان مساله به کنيزی گرفتن زنان است ‪ .‬اما‬ ‫اگر زن عاشق شود و اظهار عشق نمايد ‪ ،‬فورا" متهم به روسپيگری ميشود ‪ .‬در فرهنگ و سنت و شريعت عرب هميشه مرد‬ ‫عاشق زن شده است ‪ ،‬مجنون عاشق ليلی است ‪ ،‬وامق عاشق عذرا‪ ،‬ماجرای يوسف و زليخا را که گفتيم‪ .‬در حاليکه در حوزه‬ ‫غير عرب معموال" در اسطوره ها ورابطه های تاريخی در اين مورد زن است که مرد دلخواه خويش را انتخاب نموده است‪.‬‬ ‫رودابه است که عاشق زال ميشود واين عشق چنان فداکارانه است که رودابه دريغ نمی دارد که گيسوان خود را از بام به پايين‬ ‫نياويزد که تا زال را به باال بياورد ‪ ،‬تهمينه در سمنگان عاشق رستم ميشود ‪ ،‬منيژه عاشق پيژن است ويا شرين عاشق خسرو‬ ‫است و ويس عاشق رامين و هم چنان رابعه که فکر و انديشه اش را از زندان تفکرات عرب رها سلخته ‪ ،‬در سرزمين الله زار‬ ‫بلخ در انتخاب همسر راه رودابه و تهمينه را بر می گزيند‪ .‬راهی که در کتاب عرب مستلزم سنگسار است‪ .‬بدين لحاظ است که‬ ‫عارفان و عاقالن سرزمين ما سعی ميدارند که حداقل روح معصوم و پاک و آزاده ء رابعه را در اجتماع مستغرقه شريعت عرب‬ ‫در آينده ها تبرئه نمايند ‪ .‬بدين لحاظ است که ابو سعيد ابوالخير عارف آزاده و آگاه بلخ چنانکه حضرت عبدالرحمن جامی در‬ ‫نفحات االنس از قول او مينويسد گفته است‪ « :‬دختر کعب عاشق بود بر آن غالم ‪ .‬اما پيران همه اتقاق کردند که اين که او می‬ ‫گويد نه آن سخن باشدکه بر مخلوق توان گفت او را جای ديگر کار افتاده بود‪561 ».‬‬ ‫ستايشگر فرزانهء سيمرغ ‪ ،‬شيخ فريد الدين عطار هم در الهی نامه در تکيه بر سخن ابو سعيد ابو الخير ميفرمايد‪:‬‬ ‫زلفظ بو سعيد مهنه ديدم‬ ‫که او گفتست من آنجا رسيدم‬ ‫بپر سيدم ز حال دختر کعب‬ ‫که عارف گشته بود او عارف صعب‬ ‫چنين گفت او که معلومم چنان شد‬

‫‪200‬‬

‫که آن شعری که بر لفظش روان شد‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ز سوز عشق معشوق مجازی‬ ‫نبگشايد چنين شعری به بازی‬ ‫نداشت ان شعر با مخلوق کاری‬ ‫که او را بود با حق روزگاری‬ ‫کمالی بود در معنی تمامش‬ ‫بهانه بود در راه آن غالمش ‪562‬‬ ‫در نزد عارفان و صوفيان متکی برعقل و علم عشق معنی خاص خويش را دارد ‪ .‬ابن عربی ميگويد ‪ « :‬حرکتی که حتی هستی‬ ‫و وجود اين دنيا ست ‪ ،‬حرکتی است که (عشق) آن را بر انگيخته است ؛ اگر اين ( عشق) نبود دنيا همچنان در عدم بود ؛ از هر‬ ‫زاويه يی که بنگريم و از هر جنبه يی که مالحظه کنيم ‪ ،‬حرکتی است از استتار به کشف‪563».‬‬ ‫ودر جای ديگر کتاب فتوحات المکيه مينويسد‪ « :‬و اگر موجودی را به خاطر جمالش دوست ميداری هيچ کسی جز خدا را‬ ‫دوست نميداری ‪ ،‬زيرا که وجود زيبا ست ‪ .‬به همين سان ‪ ،‬از همه وجوه ‪ ،‬موضوع عشق تنها خداست ‪ .‬افزون بر اين ‪،‬‬ ‫همچنانکه خدا خودش را می شنا سد و با شناختن خويشتن خويش است که دنيا را می شناسد ‪ ،‬آن را به اضافه ‪ ،‬شبيه تصوير‬ ‫خويش آ فريده است ‪ .‬بدين قرار دنيا برای او همچون آينه يی است که تصوير خود را در آن می بيند و به اين سبب است که خدا‬ ‫خويش خود را دوست می دارد ‪564 » .‬‬ ‫داريوش شايگان نويسنده کتاب آيين هندو و عرفان اسالمی در تشريع گفتار محی الدين عربی ميگويد‪« :‬به خاطر اين جمال‬ ‫متعالی است که خدا خود را به خويشتن می نماياند و تصوير خود را بر جوهر های صور نوعی که همچون آينه های تاباننده ء‬ ‫تجليات الهی هستند ‪ ،‬می افگند و خود را در آنها مشاهده و ستايش می کند ‪ .‬تصاوير منعکس شده روی اين آينه ها همان دنيا ست‬ ‫و چون تصوير تابانده شده ‪ ،‬شکل خدايی نما دينه شده را باز آفرينی می کند ‪ ،‬گفته شده که خدا دنيا را به شکل خويش خلق کرده‬ ‫است ‪565 ».‬‬ ‫د ر نظر عرفای غير متشرع عشق به دنيا در حقيقت ممنونيت از احسان خدا است ‪ ،‬نه عشق ورزيدن به خدا‪.‬‬ ‫مقوله ء عشق به خدا جز ترفندی بيش نميتواند باشد ‪ .‬وقتی نقاشی تصوير زيبايی می آفريند و آن را در معرض ديد قرار ميدهد ‪،‬‬ ‫پس از ديدن بيننده ميتواند عاشق تصوير گردد‪ .‬مسخره است اگر تصوير ذهن و قلبش را تسخير نموده باشد ‪ ،‬ولی تصوير را کنار‬ ‫بگزارد و به عوض آن عاشق نقاش شود‪ .‬نقاشی که نه آن را ديده و نه ميداند که در کجاست‪ .‬اما همين تصوير دلخواه هرچه‬ ‫باشد‪ ،‬از سوی نقاشی آفريده شده و عالقمند اين نقش به واسطه اين تصوير دلخواه خويش است که مرهون صانع ميشود ‪ ،‬نه‬ ‫عاشق آن‪ ،‬و به ستايش نقاش و نيايش او می پردازد ‪ .‬يا مثال" پادشاهی عادل است و رعيت خود را در کمال رفاه و سعادت‬ ‫نگهداشته باشد‪ .‬رعيت عاشق پادشاه نمی شود ‪ ،‬بلکه به تعريف و تمجيد او می پردازد و سعادت خود را مرهون عدل و انصاف‬ ‫و ارزانی نعمات او ميداند‪ .‬در حقيقت وجود نعمات است که خدا را به انسان می شناساند ‪ ،‬يعنی تصوير است که موجوديت نقاش‬ ‫را ثابت ميکند و عشق و عالقه به تصوير است که انگيزه ء ستايش و نيايش صورتگر را در قلب و ذهن عاشق تصوير بار می‬ ‫آورد‪ .‬تا جاييکه در اثر غلو ی عشق به صورت مورد عالقه‪ ،‬تصوير جای صانع را ميگيرد و به عين صانع تبديل می يابد‪.‬‬ ‫چنين حالتی را در عرف عرفای خويش بسيار ميتوان مشاهده نمود‪ .‬چنانچه که يکی ديگر از صدر نشينان عشق و عرفان مولوی‬ ‫بلخی را اين حالت بسيار پيش آمده است‪ .‬مثال" وقتی که مراتب عشق و دلبسته گی خود را نسبت به شمس بيان نموده ميگويد ‪:‬‬ ‫پير من و مراد من‪ ،‬درد من و دوای من ــــــــ فاش بگفتم اين سخن شمس من و خدای من ‪566‬‬ ‫با اين وصف است که نمی توان عشق رابعه را به بکتاش عشق ربانی خواند و مقام بلند عشق انسانی او را پست جلوه داده‬ ‫زاهدانه گفت‪ .‬در زهد و زاهدی عشق نيست ‪ ،‬زهد و زاهدی مظهر ريا و سالوسی در عرفان است ‪ .‬در آثار عرفای ما « از‬ ‫خرقه پوشان و دراويش منحرف و روحانيان قشری و ريا کار ‪ ،‬چون مفتی‪ ،‬زاهد ‪ ،‬محتسب ‪ ،‬مرشد و جز اين ها به بدی ياد شده‬ ‫است ‪:‬‬ ‫زرهم ميفگن ای شيخ به دانه های تسبيح ــــــ که چو مرغ ‪ ،‬زيرک افتد نفتد به هيچ دامی‬

‫‪201‬‬

‫***‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حافظا می خور ورندی کن وخوش باش ولی ــــــ دام تزوير مکن چون دگران قرآن را »‪566‬‬ ‫***‬ ‫در اشعار هر چند محدود که از رابعه به ياد گار مانده است‪ .‬اين دوشيزه صدر نشين کرسی ادب و انديشه هرگز قرآن انديشی‬ ‫نکرده و در تکيه بر قرآن و حديث شعری نگفته است ‪ .‬اميال و خواهش های انسانی خود را بهر فريب خلق رياکارانه مانند مشتی‬ ‫بيشمار مال شاعران که « چون به خلوت ميروند آن کار ديگر می کنند» پهنان نکرده است‪ .‬بلکه بسيار زنانه يعنی خداگونه ‪ ،‬اَ‬ ‫شا يی‪ ،‬روشن و زيبا می گويد ‪:‬‬ ‫اال ای باد شبگيری پيام من به دلبر بر ـــــــ بگو آن شاه خوبان را که دل با جان برابر بر‬

‫عشق او آنچنانکه داکتر مريم حسينی نويسندهء ايرانی ميگويد ‪ :‬عشق خاکساری و حب عذری است‪564.‬‬ ‫نيست ‪.‬‬ ‫حب عذری عشقی است منسوب به قبيله بنی عذره که در ان قبيله‪ ،‬عشاق به وصال نمی رسيدند و تعفف پيشه ميکردند‪562.‬‬ ‫رابعه عشق خود را پنهان ننموده می گويد‪:‬‬ ‫نعيم بيتو نخواهم جحيم با تو رواست ــــــ که بيتو شکر زهر است و با تو زهر عسل‬ ‫***‬ ‫تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم به تابه بر ـــــــ غم عشقت نه بس باشد جفا بنهادی از بر بر‬ ‫***‬ ‫اين حقيقت رابر خالف خانم داکتر مريم حسينی ايرانی که شايد بر اثر فشار و اختناق شريعت اسالمی در ايران که همانند قرون‬ ‫اوليه اسالمی وارد است و نخواسته باشد که احساس و عاطفه وعشق انسانی به ويژه انسان زن را بيان نمايد ‪ .‬ليلی رشيتا عنايت‬ ‫سراج انديشمند زن آزاده افغانستانی با تمام صداقت زنانه بيان داشته می نويسد‪:‬‬ ‫« بر عکس آنچه که عرفا عشق او را به غالمش بکتاش ‪ ،‬حقيقی نه بل مجازی ميپنداشته اند ‪ ،‬اشعارش محض بازگوی‬ ‫احساساتش نسبت به بکتاش بوده است ‪ .‬از هفت قطعه شعر رابعه که به جا مانده است ‪ ،‬پنج تای آن در وصف عشق ناسوتی و دو‬ ‫تای آن در وصف زيبايی طبيعت سروده شده است ‪564 ».‬‬ ‫نبايد ناگفته گذاشت که عشق درک و يا جستجوی لذت مقبول در وجود شئی معين است ‪ .‬عشق بين دو انسان نا متجانس يعنی زن‬ ‫و مرد سنگپايه احساسی و خواستگاه جسمانی و نفسانی دارد ‪ .‬انکار اين حقيقت در واقع انکار هستی انسان به مثابه موجود زنده‬ ‫در فرايند زنده گی است‪ .‬عشق مرحله متعالی احساس است و حواس اجزای ساختاری و ناسوتی انسان است‪ .‬و نفس حقيقت انسان‬ ‫را تشکيل ميدهد‪ .‬قناعت نفس از طريق حواس باعث تقويت جسم و جان ميگردد که مجموعهء اين ريشه ها در کالبد انسان باعث‬ ‫بقای بشر ميتواند باشد‪ .‬قتل نفس و به تزکيه کشاندن آن از خواست های ناسوتی ‪ ،‬احساس ها و عواطف انسانی در وا قع نفی‬ ‫انسان وماندن در بی حسی هايی جمادی و نباتی است‪ .‬همچنانکه قتل نفس و يا غارت نفس ديگران برای تقويت نفس خويش و‬ ‫انحصار لذايذ زنده گی وحشيانه و حيوانی ميباشد ‪ .‬انسان متکی بر عقل و خرد اتکابر نفس لوامه دارد‪ .‬و در لذايذ قناعت بر‬ ‫اعتدال ‪.‬‬ ‫عشق بيگمان لذت زنده گی و جزء سيرت انسان ميباشد ‪ .‬در مورد اين سيرت ابو بکر محمد بن زکريای رازی فيلسوف و‬ ‫درمانگر درد ها که در يازده سده پيش از امروز ميزيست می گويد ‪ « :‬اختيار اين سيرت مستلزم اين نيست که مردم شيوه‬ ‫مرتاضان هند را در سوختن جسم و افگندن بر آهن تفته و يا سيره مانويت را در ترک جماع و گرسنه گی و تشنه گی و پليد‬ ‫نگهداشتن خود ‪ ،‬و يا روش نصارا را در رهبانيت و انزوايی در صوامع و يا طريقه ء جمعی از مسليمن را در اعتکاف در‬ ‫مساجد و تر ک مکاسب و اقتصار بر کم خوراکی و درشت پوشاکی اختيار کنند و از لذات فعلی چشم بپوشند بلکه بايد بديده عقل‬ ‫در لذايذ بنگرند و از آنها در حد اعتدال بهره بگيرند ‪561».‬‬

‫‪202‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همچنان بيجا نخواهد بود که به تاييد قول زکريای رازی نظر فيلسوف بزرگ اروپا پس از چندين قرن از رازی يعنی اسيپنوزا‬ ‫را نيز نقل نماييم ‪ « :‬از خود گذشتن و زنده گانی خويش را باطل کردن و ترک دنيا گفتن فضيلت نيست ‪ ،‬فضيلت عمل کردن به‬ ‫مقتضای طبع و پا فشاری در ابقای وجود خويش است و چون اندوه منافی اين منظور و شادی مساعد آنست بايد هميشه شادمان‬ ‫بود ‪ ،‬از تمتعات نبايد خود را محروم کرد در حد اعتدال بايد خورد و نوشيد و به وی خوش بايد بوييد زيبايی و صفا بايد ديد ‪،‬‬ ‫آهنگ های موزون بايد شنيد ‪ ،‬تفريح بايد کرد حتی از زينت و آرايش هم نبايد پرهيز داشت و اگر در اين امور افراط نکنند و حد‬ ‫معمول دارند که از توانايی وجود انسان نکاهد بلکه بيفزايد‪ ،‬رسيد ن به کمال را ياری ميکند خصوصا" اگر در لذايذی که در بدن‬ ‫موضع خاص دارد اسرار نورزند و بيشتر به تمتعات بگرايند که کليه طبع را خوش می کند و فرح و انبساط می آورد ‪562 » .‬‬ ‫عشق اقتضای طبع است ‪ :‬رابعه وقتی بکتاش را می بيند ‪ ،‬لذت مقبول طبع خويش را در وجود او احساس ميکند ‪.‬‬ ‫نفس اش خاستار ميگردد ‪ .‬او که نه بر جمادی و نه بر نباتی تعلق دارد بلکه انسان است به خواست و خواهش و قناعت‬ ‫ملزومی نفس می پردازد تا به کمبودی تن و جان اقدام کرده خود را به مثابهء انسان تکميل نمايد ‪ .‬قتل نفس و خوار داشتن‬ ‫جان و پرهيزگاری از نعمات هستی در حقيقت پيوستن به تفکر عدم اکمال انسان است ‪ .‬يعنی انسان که در اثر پرهيزگاری های‬ ‫دينی و زاهدانه ترک دنيا می نمايد در واقع انسان کامل نيست و صفت فضيلت را نمی توان بر او اطالق کرد ‪ .‬کودک نوازاد نه‬ ‫انسان کامل و نه دارای فضيلت است‪ .‬زيرا در او نه نفس کامل است و نه جسم ‪ .‬در اين صورت اگر کسی بخواهد که نفس را در‬ ‫وجود خويش بکشد و جسم را خوار دارد و از الزمه های رشد جسم و جان پرهيز نمايد اين چنين آدمی اگر آدم باشد نوزادی پيش‬ ‫نيست ‪ ،‬يعنی او با انجام جراحی در وجود خويش خود را کودک ساخته است‪.‬‬ ‫اما مطلب جالب و خنده دار که در عين حال عصبيت بار می آورد اينست که امامان نفی نفس وجسم ‪ ،‬خود از جمله تقويت کننده‬ ‫گان نفس و جسم خويش به شمار می آيند ‪ .‬نه تنها برای خويش که دوستان و نزديکان خويش را نيز به تکليف تزکيه و قتل نفس‬ ‫سزاوار نمی دانند‪ .‬به ويژه تقويت جسم و جان خويش را به وسيله[ زن] و[زر] ‪ .‬به خصوص زن که در تقويت جسم و جان دمی‬ ‫مسيحايی دارد وهسته اساسی حيات و عشق است‪ .‬چنانکه حتی هللا تعالی نيزرسول خويش را وادار به نفی نفس و لذت نکرده و‬ ‫برعکس به ويژه در برخورداری از لذت زن به پيغمبر دوست داشتنی خويش ميفرمايد‪ :‬يايها النبی انا احللنالک ازوّ جک التی ء‬ ‫اتيت اجوهن و ما ملکت يمينک مما افا هللا عليک و بنات عمک و بنات عمتک و بنات خالک وبنات خلّک التی هاجرن معک و‬ ‫امراة مومنة ان وهبت نفسها للنبی ان ارادالنبی ان يستنکحها خالصة لک من دون المومنين قد علمنا ما فرضنا عليهم فی ازوجهم و‬ ‫ما ملکت ايمنهم لکيال يکون عليک حرج و کان هللا غفورا رحيما ‪ [ .‬ترجمه‪ :‬ای پيامبر ‪ ،‬ما همسرانت(يعنی) آنانی را که مهر‬ ‫شان را‬ ‫داده ای ‪ ،‬بر تو حالل داشته ايم و آنانی را که خداوند از طريق فئ و غنيمت به تو بخشيده است و ملک يمين تو هستند ‪ ،‬و‬ ‫هچنين دختران عمويت و دختران عمه ات و دختران دايی ات و دختران خاله ات که همراه با تو هجرت کرده اند ‪ ،‬و نيز زن‬ ‫مومنی را که خويشتن را به پيامبر ببخشد ـ به شرط آنکه پيامبر بخواهد او را به همسری خود در آورد ـ که اين خاص توونه ساير‬ ‫مومنان است ‪ ،‬خود به خوبی ميدانيم که برای ايشان در مورد همسرانشان و ملک يمينهايشان چه چيز هايی مقرر داشته ايم ‪ ،‬تا (‬ ‫در نهايت) برای تو محظوری نباشد‪ ،‬و خداوند آمرزگار و مهربان است‪563 ].‬‬ ‫به نظر می آيد که بهترمی بود که مترجم محترم به جای کلمه محظور که ممنوع و حرام و ناروا معنی ميدهد که خود عربی است‬ ‫اصل کلمه ذکر شده در آيت را که ( حرج) است و معنی گناه و در عين حال تنگی و فشار را نيز ميدهد به کار ميبرد معنی و‬ ‫مقصود درست تر افاده می گرديد چنانکه در ترجمه ابوالقاسم پاينده حرج تکليف معنی شده است ‪.‬‬ ‫به هر حال مالحظه ميگردد که هللا تعالی خود در تقويت خواهش های نفسانی دوستان خود کريم و رحيم است‪ .‬چنانکه‬ ‫ام المومنين حضرت عايشه زن جوان ومقبول پيغمبر از اين عنايت هللا نسبت به پيغمبرش به خشم آمده خطاب به آنحضرت گفت‬ ‫« انی اری ربک يسارع فی هواک» يعنی ميبينم خدايت به انجام خواهش های نفسانی تو می شتابد ‪564‬‬ ‫حتی باری تعالی در آيه های متعد د که شمار آن بيشمار است ارضای نفس مرد را به وسيله زن در آن دنيا نيز وعده داده است ‪.‬‬ ‫بر عالوه يی که از حوريان که معنی ( سفيد پوست سياه چشم) را می دهد نام ميبرد حتی از ذکر سن و پستان های انارين سفيد‬ ‫پو ستکان سياه چشم ( حور) برای مومنين و پرهيزگاران در آن دنيا پرده به عمل نيامده است ‪ .‬چنانچه حق تعالی می فرمايد ‪:‬‬ ‫ان للمتقين مفازا ـ حدائق واعنبا ـ وکواکب ا ئرابا ـ و کاسا دها قا ‪ .‬يعنی ‪:‬‬ ‫بيگمان پرهيزگاران را رستگاری است ‪.‬‬ ‫بوستانها و درختان انگور‬

‫‪203‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫و [حوريان] نارپستان همسا ل‬ ‫و جامهای سر شار‪565 .‬‬ ‫اين نکته نبايد نا گفته بماند که در اديان سامی زن وسيله تعيش مرد بوده و خود شامل امتيازات و برتری هايی که از سوی هللا‬ ‫تعالی برای مردان داده شده نمی باشد ‪ ،‬چنانکه در هيچ جای کتاب آسمانی ذکر به عمل نيامده که زنان‬ ‫پرهيزگار را ‪ ،‬با مردان کمر پر و دارای بازوان قوی و شانه های ستبر روی تخت ها ی رديف شده جفت همديگر گردانيم‪ .‬در‬ ‫حاليکه هللا تعالی به مردان وعده ميدهد که ‪:‬‬ ‫يبگمان پرهيز گاران در مقام امن هستند‪.‬‬ ‫در ميان باغها و چشمه ساران‪.‬‬ ‫جامه هايی از ابريشم نازک و ابريشم ستبر در بر کرده رو به روی يگديگرند‪.‬‬ ‫آری چنين است ‪ ،‬آنان را جفت حوريان درشت چشم گردانيم ‪566.‬‬ ‫به اين حساب حتی سرنوشت زنان که در اين دنيا شوهران داشتند معلوم نيست ‪ ،‬زيرا حق تعالی همه پرهيزگاران را جفت سفيد‬ ‫پوستان سياه چشم بهشتی ميسازد‪ .‬کدام مردی پيدا خواهد شد که از اين رحمت انکار نمايد ‪.‬‬ ‫بدينگونه است که زن فاقد ارزش های انسانی در اديان سامی تلقی ميگردد‪ .‬و چون کاال و ابزار در دست و اختيار مرد است و‬ ‫برای تعيش مرد آفريده شده است ‪ .‬چنانکه در کتاب يهود در تورات آمده و از روی آن قرآن کتاب مسلمان ها نقل به عمل آورده‬ ‫است ميگويد ‪ . . . « :‬و خداوند خوابی گرانی بر آدم مستولی گردانيد تا بخفت ‪ ،‬و يکی از دنده هايش را گرفت و گوشت در‬ ‫جايش پر کرد ‪ .‬و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد ‪( ».‬تورات ‪،‬کتاب پيدايش ‪ ،‬باب‬ ‫‪)2‬‬ ‫محمد بن جرير طبری که مفسر قرآن است و تفسير کبير از او ميباشد در جلد اول تاريخ الرسل و الملوک در رابطه به اينکه‬ ‫زن را هللا تعالی برای آرامش آدم خلق نموده مينويسد ‪ « :‬و خدا آدم را در بهشت مقر داد که در آن تنها همی رفت و همسری‬ ‫نداشت که بدو آرام گيرد و لحظه يی بخفت و چون بيدار شد زنی را باالی سر خود ديد که خدای از دنده ء او خلق کرده بود و از‬ ‫او پرسيد کيستی ؟‬ ‫گفت ‪ :‬زنی هستم‬ ‫گفت‪ :‬برای چی خلق شدی ؟‬ ‫گفت تا به من آرام گيری‪566 » .‬‬ ‫گرچه به گمان نزديک به يقين و منطقی تر ‪ ،‬خداوند نخست بايد زن را آفريده باشد و از دامن زن مرد را آفريده باشد چنان که اين‬ ‫اصل تا به امروز تداوم دارد و مثال ديگر که حضرت عيسی را از دامن مريم آفريد و بدين گونه نوع خلقت انسان را نشان داد‬ ‫که ما در اين کتاب در چه بايد کرد ياد کرديم ‪.‬‬ ‫اما به هر حال چون کاتبان کتب همه نرينه بوده اند و برای اينکه خود را بر تر از زن نشان داده باشند و گويند که زن برای‬ ‫معيشت آنها آفريده شده به واژگونه سازی متوسل گرديده اند ‪ .‬در اثراين واژگونه سازيها و تحريف ها بوده که مفتييان شرع و‬ ‫امامان ورع توانستند زن را نه تنها محکوم خويش بسازند‪ ،‬بلکه به مثابه منبع نشاط و لذت و تقويت نفس و جسم ‪ ،‬قباله غارت و‬ ‫تجاوز بر آن را نيز بر خود حالل بسازند ‪ ،‬همزمان سعی نموده اند که ديگران را از تالش به اين منبع حيات در پهلوی ساير‬ ‫نعمات الزمه ء زندگی در دنيا محروم گردانيده تا اين محروميت را با صبر و حوصله و تقدير متقبل گردند‪ .‬و اصل تزکيه نفس‬ ‫و خوار داشتن جسم را در دنيا به مثابه نردبان رسيدن به عشق واقعی که همانا منظور هللا است اشاعه داده اند ‪ .‬در حاليکه پايان‬ ‫آن عشق هم حور است و شراب است و بره های بريان ‪ .‬کاری که نموده اند اينست که قرض را به ديگران به وعده گذاشته اند و‬ ‫نقد را چار دست و پای خود گرفته اند و نه تنها اين بلکه ذات زن را تالش نموده اند بد جلوه داده و آن را مايه فساد و شرر‬ ‫دانسته و همزاد شيطان بخوانند در حاليکه خود يکشب را نمی توانستد و نمی توانند بدون اين شيطان بخوابند‪ .‬در نظر اين مفتيان‬ ‫شرع زن آزاد نيست و در انسان اسير بنا برعدم ازادی و اختيار نفس زايل ميشود و جسم ضايع‪ .‬و اين کار يعنی زندانی داشتن‬

‫‪204‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫زن عمدا" از سوی بيضه داران مذهب و حاکمان شرع بر جامعهء زن تحميل ميگردد تا خود صاحب نفس زنان باشند و زنان‬ ‫خود ‪ ،‬نفس خويش را بنا بر حکم شرع تابع آنها بدانند‪.‬‬ ‫در تاثير يک چنين بينش مذهبی است که حتی سکو نشينان عرفان در گفتار و اشعار خويش دريغ نکرده اند که به پيروی از‬ ‫ذؤيان خرد و عقل ‪ ،‬سگاليده و يا نا سگاليده به تحقير و انکار و تکفير زن نپردازند‪.‬‬ ‫حضرت موالنا جالل الدين بلخی يکی ازاين سکو نشينان است ‪ .‬او که عارف و شاعر چند بعدی نه که چندين بعدی است ‪ .‬با‬ ‫زنان از ديدگاه شرع واشعريت مينگريسته است ‪ .‬با حفظ ستايش شکل کالم و خردينه های حصه ازپندار موالنا ‪ ،‬بی ربط‬ ‫نخواهد بود تا در اينجا که در رابطه به باره حمامه ء بلخ رابعه بلخی که يک زن است ‪ ،‬بينش خداونگار بلخ را در باره زن از‬ ‫نويسنده ايرانی آقای دکتر اکرم جودی نعمتی با اختصار به خوانش بنشينيم‪ .‬اقای جواد نعمتی مينويسد‬ ‫‪:.‬‬ ‫« موالنا معتقد است که زن در کنار سيم وزر از جاذبه های نيرومند طبيعت بشر است که خداوند آفريده و در ازمونی سخت ‪،‬‬ ‫مرد را در معرض اين جاذبه قرار داده است ‪ .‬او در اين آزمون ‪ ،‬گاه مجذوب خواسته های زمينی ميشود که زن مصداق بارز‬ ‫آن است ‪ ،‬گاه نور آسمانی جانش را می ربايد و در اين کشاکش پرطالطم ‪ ،‬کشتی وجودش را خود به سوی نجات يا نابودی‬ ‫نهايی می پيمايد ‪:‬‬ ‫گاهی نهد در طبع تو سودای سيم و زر و زن‬ ‫گاهی نهد در جان تو نور خيال مصطفی‬ ‫اينسو کشان سوی خوشان وآن سو کشان با نا خوشان‬ ‫يا بگذرد يا بشکند کشتی در اين گرداب ها‬ ‫‪...‬‬ ‫موالنا زر و زن را مظهر نفس و مالزم کافری ميداند و مخاطبان خود را از پرستش آنها باز داشته ‪ ،‬به مبارزه با نفس فرا می‬ ‫خواند ‪:‬‬ ‫زر و زن را به جان مپرست زيرا‬ ‫برين دو ‪ ،‬دوخت يزدان کافری را‬ ‫جهاد نفس کن زيرا که اجريست‬ ‫برای اين دهد شه لشکری را‬ ‫گمراهی مرد از آنجا شدت می گيرد که افزارهای اغوا گری به طور کامل در زن قرار دارد‪ .‬مو النا ميگويد ابليس در آغاز‬ ‫آفرينش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار برای گمراه ساختن بنده گانش ‪ ،‬ابزار های چون خمر و باده و چنگ را ديد ‪،‬‬ ‫اما چون زيبايی زنان را مشاهده کرد از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با اين ابزار ها زود تر ميتوان به‬ ‫مقصود رسيد ‪ .‬زيرا کيفيت و لطافت اين زيبايی ها بگونه يی است که فطرت زيبای خواه انسان را که در جستجوی تجلی‬ ‫خداوند است ‪ ،‬بدين پندار غلط می افگند که خداوند در پرده لطيف و نازک وجود زن جلوه کرده است ‪ .‬يعنی در جستجوی آب به‬ ‫آسانی در سراب می افتد ‪:‬‬ ‫‪ . . .‬چون که خوبی زنان با او نمود‬ ‫که زعقل و صبر مردان ميربود‬ ‫پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد‬ ‫که بده زود تر رسيدم در مراد‬ ‫چون بديد آن چشمهای پر خمار‬

‫‪205‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫که کند عقل و خرد را بی قرار‬ ‫وان صفای عارض آن دلبران‬ ‫که بسزد چون سپند ای دل بر آن‬ ‫رو و خال و ابرو لب چون عقيق‬ ‫گوييا حق تافت از پرده رقيق‬ ‫ميزان تاثير زيبايی زن بر مرد و مقايسه آن با ساير جاذبه های مادی از چشم انداز ديگری هم قابل بررسی است ‪.‬‬ ‫شيفته گی انسان به ماديات ديگر يک طرفه است ‪ ،‬مثال" جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگيختن انسان فعا‬ ‫ليتی کنند ‪ ،‬اما زيبا موجود زنده است و مظاهر حيات را دارا است ‪ ،‬لذا ميزان مجذوبيت انسان به او بيش از پديده های ديگر‬ ‫است ‪ .‬موالنا می گويد ‪ « :‬هيچ دامی خلق را ماورای صورت خوب زنان جوان نيست ‪ .‬زيرا آرزوی زر و لقمه از يک طرف‬ ‫است ‪ :‬تو عاشق زری ‪ ،‬اما زر را حيات نيست که عاشق تو باشد ‪ .‬در حاليکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوی است ‪.‬‬ ‫تو عاشق و طالب اويی و او عاشق و طالب توست ‪ .‬تو حيله می کنی تا او را بدزدی و او حيله می کند تا تو به وی راه يابی ‪. . .‬‬ ‫‪.‬‬ ‫حال اگر زيبايی و عشوه و غمزه ء زن با صدای لطيف او نيز همراه شود ‪ ،‬فتنه انگيزی و اغوا گری صد برابر می گردد‪:‬‬ ‫هست فتنه غمزه ء غمازه زن‬ ‫ليک آن صد تو شود ز آواز زن‬

‫موالنا در جاي ديگر استدالل ميكند كه چون زن عقل و رأي روشني ندارد‪ ،‬بايد خالف گفته و مشورت او عمل كني؛ در حاليكه‬ ‫زن جزوي از ش ّر است‪ .‬پس نفس كه از زن بدتر و كل شر است‪ ،‬به مخالفت اولي‬ ‫گفت گر کودک درايد يا زنی [پيغمبر]‬ ‫كو ندارد رأي و عقل روشني‬ ‫گفت با او مشورت كن و آنچه گفت‬ ‫تو خالف آن كن و در راه افت‬ ‫نفس خود را زن شناس از زن بتر‬ ‫زانكه زن جزوي است نفست كل شر‬ ‫مشورت با نفس خود گر ميكني‬ ‫هر چه گويد‪ ،‬كن خالف آن دَني‪:‬‬ ‫مشورت را زنده اي بايد نكو‬ ‫كه ترا زنده كند و آن زنده كو؟‬

‫‪206‬‬

‫اي مسافر با مسافر راي زن‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫زانكه پايت لنگ دارد راي ِ زن‬ ‫از دَم حبّ الوطن بگذر مايست‬ ‫كه وطن آن سوست‪،‬جان اين سوي نيست‬ ‫گر وطن خواهي گذر زان سوي شط‬ ‫اين حديث راست را كم خوان غلط‬ ‫واما بايد دانست که عرفا و اهل نظر همه يکسان و يک گونه نمی انديشند ‪ .‬حضرت موالنا که پرورده آب و خاک بلخ بود ‪ ،‬از‬ ‫رابعه بلخی به حيث اولين شاعر شهيد واولين شاعر زن يادی نميکند در حاليکه يادی از زنان عرب و يهود دارد حتی آنها را بر‬ ‫خالف منفی نگری عقيدتی خويش ستايش هم کرده است ‪ .‬اما ستايشگر سيمرغ و بلند پرواز قاف عرفان عطار نيشابوری بر‬ ‫خالف حضرت موالنا نه تنها از رابعه فقط ياد می نمايد که به نوشته مهريه آذرخش ‪ « :‬شيخ فريدالدين عطار عارف ‪ ،‬شاعر‬ ‫و سخنور بی بديل سدهء هفتم هجری در مثنوی الهی نامهء خويش داستان عشق خونين اين شاهبانوی قلمرو شعر و عشق و‬ ‫شهادت را طی ( ‪ )422‬بيت و يا به روايتی ( ‪ )424‬بيت چنان سوزناک و عاشقانه بيان داشته است که کمتر داستان عاشقانه يی‬ ‫ميتواند با آن برابری نمايد ‪564 ».‬‬ ‫به جا خواهد بود که اگر در رابطه به عرفان و و تصوف عطار نظر صاحب نظر گرامی زرين کوب را اينجا مختصرا ياد‬ ‫نموده و بعد به اصل مضمون مقال در بارهء بی بی رابعه که ای کاش پدرش به عوض[ زين العرب] [ زين العجم] ميناميد ش ‪،‬‬ ‫بر می گرديم‪.‬‬ ‫« به نظر داکتر زرين [ تصوف عطار عرفان معتدلی است ‪ ،‬نه زهد خشک ‪ ،‬آن را مالل انگيز کرده است نه جاشنی ( کالم)‬ ‫حتی در مباحث الهی نامه و مصيبت نامه ‪ ،‬آنرا از مزه نينداخته ؛ در پروردن آن دل نيز به قدر سر تاثير داشته است و گويی با‬ ‫آنکه در اين طرز فکر انسان در پايان سلوک خويش عين حق ميشود ‪ ،‬و در سراسر راه پرسوز و درد خويش برای خود جايی و‬ ‫مقامی دارد شاعر نمی کوشد دنيا را به کلی همه جا از وجود او خالی کند تا برای خدا ‪ ،‬برای ذات نا محدود جايی باز کند ‪ ،‬در‬ ‫نظر وی وجود انسان ‪ ،‬آئينه وجلوه گاه حق است و بی آنکه در طی راه به کلی فانی و الشی شود ‪ ،‬در پايان سلوک روحانی‬ ‫خويش به (حق) واصل می گردد ‪ .‬از اين روست که تصوف عطار قطع نظر از منشآ آن ‪ ،‬چيزيست که خيلی بيش از عرفان‬ ‫ساير متصوفه ء ما ‪ ،‬با شعر و دل سر و کار دارد و عبث نيست که شعر عطار نيز مثل عرفان او لطافت و ساده گی بی مانند‬ ‫دارد‪ .‬خيلی بيشتر از شعر سنايی و مولوی روح و ذوق را سيرآب و متاثر می دارد ‪ . . .‬بدين گونه تصوف عطار از آن گونه‬ ‫تصوف است که از راه شريعت جدا ميشود و با آنکه سراسر آن درد و اندوه است ‪ ،‬سوز و شر آن مايه نيست که عقل و دين را‬ ‫نيز يکسره بسوزد و نيست و نابود کند و اتصال مستقيم و ارتباط بی واسطه بين انسان و خدا را که بعضی از اهل سکر مدعی‬ ‫شده اند ‪ ،‬دعوی کند‪ . . .‬ظاهرا" همين مزيت است که در سخن او دردی و تاثيری خاص نهاده است و تعليم اورا در مزاق‬ ‫کسانی که جرأت و داعيه ء بلند پروازی های تند روان گستاخ را ندارند ‪ ،‬تا اين حد مطلوب و دلپذ ير کرده است‪562 »] . . .‬‬ ‫ستاينده سميرغ ‪ ،‬عطار‪ ،‬عشق را بعه را نسبت به بکتاش پنهان نکرده است ‪،‬و آن را جدا از نفس و خواهش تن نپنداشته و مانند‬ ‫برخی ازرياکاران که در پشت نام خدا گناه می آفرينند و انکار حقيقت ميدارند رابعه را نه عاشق خدا و مصطفی ‪ ،‬بلکه عاشق‬ ‫بکتاش ‪ ،‬و بکتاش را عاشق رابعه ميداند‪ .‬از نظر عطار‪ ،‬عشق زن بر خالف عقيده موالنا که ميگويد ‪ :‬تا چو زن عشوه خری‬ ‫ای بی خرد ــــ از دروغ و عشوه کی يابی مد د‪.‬‬ ‫عشق پاک ‪ ،‬واقعی و عاری از هرگونه هوس و ريا و دروغ ميتواند باشد ‪ .،‬چنانکه ميفرمايد ‪:‬‬ ‫بيا ای مرد اگر با ما رفيقی‬ ‫بيا موز از زنی عشقی حقيقی ‪544 .‬‬ ‫بزرگ عارف سده هفتم خراسان زمين حضرت عطار ‪ ،‬بر خالف زهد فروشان قرآن به دست زن ستيز قرون ‪ ،‬حتی کيفيت ‪،‬‬ ‫لذت و زيبايی ‪ ،‬زبان يک شعر خوب را به عصاره از شراب مرد افگن ساغر لبان زن تشبيه مينمايد‪ .‬او در باره شعر و‬ ‫شاعری رابعه می گويد ‪:‬‬ ‫چنان در شعر گفتن خوش زبان بود‬

‫‪207‬‬

‫که گويی از لبش طعمی در آن بود‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫حضرت عطار ‪ ،‬عارفانه ضمن آنکه جهت غفلت کافران عشق ومنکران انسان شمردن زن و حفظ آبروی رابعه به نوعی عشق‬ ‫انسانی او را مطابق شريعت منکران عاطفه های انسانی عمدا" بيوند واژگونه به جای ديگری ميدهد ‪ .‬با آنهم نمی تواند که‬ ‫حقيقت را فدايی مصلحت انديشی نمايد و خاموشانه در گذرد‪ .‬بنا" حقيقت عشق رابعه را بکتاش دانسته ميفرمايد ‪:‬‬ ‫نمی دانست کاری آن دل افروز‬ ‫به جز بيت و غزل گفتن شب و روز‬ ‫روان می گفت و شعرو می فرستاد‬ ‫بخوانده بود گفتی آن بر استاد‬ ‫غالم انگه به هر شعری که خواندی‬ ‫شدی عاشق تر و حيران بماندی‪541 .‬‬ ‫حضرت عطار نيشابوری چنانکه ابو سعيد ابوالخير بلخی در حق رابعه الطاف نموده و با بهانه اين که رابعه نه عاشق بکتاش‬ ‫بل عاشق هللا بوده و بدينگونه جسد و مرقد مبارک رابعه را از شر تکفير تازيانه نوازی و ويرانی‬ ‫کا فران و منکران نجات داد ‪ ،‬با نقل گفتار ابو سعيد ابو الخير تکيه نمود که ما آن را در باال از زبان حضرت عطار ذکر‬ ‫کرديم‪.‬‬ ‫اما ذکر خير رابعه از سوی عارف بزرگ و نامی بلخ ابو سعيد ابو الخير هم در نهايت عارفانه و هشيارانه برای به سکوت‬ ‫واداشتن کافران عشق و منکران ارزش های انسانی زنان به عمل آمده است‪ .‬و هم مبين واقعيتی است که تا به امروز از آن پرده‬ ‫بر نداشته شده است‪.‬‬ ‫حضرت موالنا عبدالرحمن جامی يکی ديگر از محدود کسانی است که ياد رابعه را گرامی داشته است ‪ .‬در کتاب نفحات االنس‬ ‫از قول ابو سعيد ابوالخير مينويسد ‪ « :‬دختر کعب عاشق بود بر آن غالم ‪ .‬اما پيران همه اتفاق کرده اند که اين سخن که او‬ ‫ميگويد‪ ،‬نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت ‪ .‬او را جای ديگری کار افتاده است ‪542 ».‬‬ ‫کالم ابو سعيد ابو الخير را به دو معنی ميتوان تعبير کرد‪1 .‬ـ معنی کنايهء در فهم و روال شريعتی ها‪ 2 .‬ـ اشاره برای محقين و‬ ‫صاحبان انديشه که در جستجوی حقايق رمزی تاريخ اند‪.‬‬ ‫از چند بيت محدود که از رابعه بلخی در دست است و ازچشم غارت ذؤيان خرد پنهان مانده است ‪ ،‬بر می آيد که به کالم‬ ‫ابوسعيد ابوالخير بلخی « او را کار جای ديگری افتاده » بود‪ .‬که آن را بر مخلوق نمی شد که در آن روزگاران ميگفت‪.‬‬ ‫رابعه در اوايل سدهء چهارم هجری ميزيسته و بنا بر نقل تذکره ها همروزگار با رودکی سمرقندی در اوايل سلطنت سامانيان بوده‬ ‫است ‪ .‬دوران سامانيان در تاريخ پس از ايلغار و تجاوز و حاکميت دينی و فرهنگی اعراب بر سرزمين ما يکی از درخشان ترين‬ ‫دوره های زنده گی سياسی ‪ ،‬اجتماعی و فرهنگی کشور ما به شمار می آيد ‪ .‬اين دوره را به حق ميتوان دوران استحاله و‬ ‫بازگشت از کوير سوزان و خونين ذؤيان خرد( راهزنان عرب) به چشمه ساران آزادی و خرد به حساب آورد‪ .‬وآن را دوره احيا‬ ‫شخصيت‪ ،‬آيين ‪ ،‬و فرهنگ شکوهمند قبل از اسالم تواند گفت‪ .‬داکتر حسين زرين کوب به نقل از تاريخ بيهقی و زين االخبار‬ ‫گرديزی در رابطه به سالله سامانيان مينويسد‪ « :‬سالله آل سامان با آن که نسب خود را به بهرام چوبينه می رسانيد در کار‬ ‫فرمانروايی بر تدابير ملکداری کمتر از انگيزه های قومی اتکاه نداشت‪ .‬اکثر امرای اين سلسله در کار ملکداری به سنتهای‬ ‫گذشته گان و تدبيرهای پيشينيان آشنا و عالقه مند بودند ‪ ،‬از جمله اسمعيل بن احمد ‪ ،‬در فتنهء اسپيجاب برای آن که وزير خود را‬ ‫متقاعد و با خود همدستان کند به وصايای اردشير استشهاد می کرد ‪ .‬نوادهء ِ او نصر بن احمد که ممدوح رودکی بود در همهء‬ ‫کارها بر وفق رسم پيشينيان به مشورت پيران کار می راند‪.‬‬ ‫نخستين امرای اين سلسله در تمهيد دولت و تحصيل استقالل مملکت‪ ،‬طرح احيای فرهنگ گذشتهء ايران را ‪،‬‬ ‫وسيله يی برای مقصود کردند ‪ ،‬اما در در خطه يی مانند ماورالنهر که در آن از دير باز همواره اتباع ملل و اديان مختلف چون‬ ‫زرتشتی و مانوی و بودايی و مسيحی با هم می زيسته اند ‪ ،‬اجتناب از هر گونه تعصب دينی نيز ضرورت داشت ‪ .‬از اين رو‬ ‫سامانيان در عين آن که اهتمام به نشر فرهنگ و مآ ثر قديم ايران داشتند‪ ،‬توجه به فرهنگ اسالم از قران و تفسير تا حديث و فقه‬ ‫را نيز از ياد نبردند و احيای فرهنگ ايران را مستلزم اظهار مخالفت با فرهنگ اسالم نشمردند‪543 ».‬‬

‫‪208‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در چنين يک شرايطی است که يمامهء بلخ ميخواهد بال و پر بگشايد و پرواز را به نام آزادی‪ ،‬خرد و عشق آغاز نمايد‪.‬‬ ‫در زمان سامانيان عمال" اعراب نه تنها در عرصه قدرت که در عرصه آيين و فرهنگ نيز در ميدان باخت نشسته بودند ‪ ،‬اگر‬ ‫خانواده های مانند غزنويان در تکيه به اسالم منافع خويش را برجامعه آن روزگار تحميل نمی نمودند ‪،‬و به نام اسالم دوباره به‬ ‫رواج فرهنگ عرب نمی پرداخته اند و روشنفکر کشی را زير نام قرمطی و زنديق ببار نمی آوردند‪.‬‬ ‫سالمت آيينی و فرهنگی وهويتی جامعه ما از پس اقدامات و شيوه عمل که در دوران سامانيان اتخاذ گرديده بود تا امروز تامين‬ ‫شده بود‪.‬‬ ‫خراسان را اعراب از لحاظ مادی و معنوی به کوير اجساد آن تبديل نموده بودند ‪ ،‬با آن که هنوز هم بر کوشک آن اجساد بر‬ ‫نشسته بودند‪ ،‬اما به جای عمل در انتظار فرصت و جستجوی عامل بودند‪ .‬اما مردم در پی احيا دو بارهء آيين و فرهنگ خويش‬ ‫در آن کوير به باغبانی برخاسته بودند‪ .‬کتب زرتشتی ‪ ،‬مزدکی ‪ ،‬مانی‪ ،‬بودايی ‪ ،‬وعيسويی همراه با کارنامه ها و شاهنامه ها‪.‬‬ ‫خدای نامه ها در قلوب وذهن مردم در شگفتن بود و سراسر کشور با آدمهای نيکو سرشت به بستان تبديل مييافت ‪.‬‬ ‫رابعه که پرورده آب و خاک بلخ بود و تربيت فرهنگ غير عربی يافته بود‪ ،‬با مشاهده آن شورو حال نتوانست که حقيقت فکر و‬ ‫انديشه خويش را همراه باستايش باغبانان گلهای خرد به صدا در نياورده و مشت پوالدين بر تارک ذؤيان بد انديش و اهريمن‬ ‫خوی نکوبد و نگويد که‪:‬‬ ‫زبس گل که در باغ مأوی گرفت ـــــ چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت‪.‬‬ ‫ارژنگ يا ارتنگ مانی ‪ ،‬که در اين بيت بنا بر ضرورت قافيه بايد ( مانا) خواند ‪ .‬کتاب حضرت مانی است‪ .‬مانی چنانکه در‬ ‫تذکره ها نشر است ‪ ،‬شش کتاب نوشته است ‪1‬ـ کتاب گنجينهء زندگان يا کنز االحيا ‪ 2.‬ـ پراگماتيا ‪3 .‬ـ کتاب رازها يا سفر‬ ‫االسرار‪4 .‬ـ کتاب ديو ها يا سفرالجباره ‪ 5.‬ـ شاپورگان‪ 6 .‬ـ انجيل زنده يا جاويدان يا انگليون که همراه يک جلد آلبوم تصاوير‬ ‫بنام ( ارژنگ) يا( ارتنگ ) يا ( ادهنگ) ميباشد‪.‬‬ ‫مانی از نژاد آريايی بوده از محل تولد او ذکر موثق شايد اين قلم در تذکره نيافته باشد تنها در کتاب ايران در زمان ساسانيان آمده‬ ‫است که فاتک پدر مانی از مردم همدان بود‪.‬‬ ‫يعقو بی نام پدر او را ( حماد) ميخواند ‪، 544.‬‬ ‫اما ابراهيم آيتی در حاشيهء همين کتاب به نقل از چند منبع از جمله ملل و نحل شهر ستانی مينويسد ‪ « :‬نام پدر مانی‬ ‫بابک) است ‪545.‬‬

‫( فتق‬

‫يعقوبی هم چنان بر عالوه ء شش کتاب که از مانی نام ميبرد ‪ ،‬مينويسد که ‪ « :‬مانی را کتاب ها و رساله های بسيار است‪».‬‬ ‫‪546‬‬ ‫آئين مانی در زمان شاپور اول در خراسان و فارس دريچه باز کرد و شاپور هم سر از اين دريچه بيرون آورد‪ .‬اما روحانيون‬ ‫زرتشتی اين آئين را بدعت شمرده و موفق ميشوند که پس از مرگ شاپور به وسيلهء بهرام پسر هرمز که بگفتهء يعقوبی شيفتهء‬ ‫بنده گان و هوسرانی بود‪546 .‬‬ ‫‪ ،‬مانی را به وسيله شاه به قتل رساندند و پيروان او را تار و مار ساختند‪ « .‬در نتيجه سختگيريها‪ ،‬پس از قتل مانی ‪ ،‬دسته يی از‬ ‫مانويان به آسيای ميانه رفتند و چون در آنجا موبدان زرتشتی قدرتی که در مرکز مملکت داشتند دارا نبودند و دينهای مختلف در‬ ‫اين ناحيه رواج داشت ‪ ،‬مانويان نسبتا" به آزادی به سر می بردند و به نشر آراء خود می کوشيدند ‪ .‬دين مانی قرنها در حيات‬ ‫دينی آسيای ميانه وشرقی عامل موثر بود‪.‬‬ ‫پيروان مانی را مسلمانان به نام زنديق می خواندند ‪ .‬در وجه تسميه اين کلمه آراء متفاوت ابراز شده است ‪ ،‬بعضی علما آن رااز‬ ‫صديقا که به ابدال اطالق می شد ‪ ،‬مشتق ميدانند ‪ .‬بعضی ديگرآن را از کلمه زنديک که صفت پهلوی است به معنی کسی که‬ ‫اززند يا تفسير پيروی می کند و آن را بر متن اوستا ترجيح می نهد ‪ ،‬می دانند و گويند مانويان را به جهت اين که ميل به تاويل‬ ‫کتب دينی دينهای ديگر داشتند ‪ ،‬چنين می نامند » ‪544‬‬ ‫از مالحظات تاريخ بر می آيد که آئين مانی و مزدکی در خراسان و ماورالنهر تا بسيار دير بعد از اسالم در پهلوی ساير اديان‬ ‫وجود داشته است ‪ .‬چنانکه‪ ([ :‬بار تولد) به سوابق مذهبی و فرهنگی مردم ماوارالنهراشاره می کند و با استناد به نوشته های ابن‬ ‫نديم ‪ ،‬صاحب الفهرست می نويسد ‪ « :‬ساکنان ماوراءالنهر و سمر قند در کتب خود خط مانوی به کار می بردند ‪ ،‬پيروان فرق‬

‫‪209‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫و مذاهب ثنوی هم از قرن سوم ميالدی در ايران ( پارس) و امپراطوری روم مورد ايذاء و تعقيب قرار گرفته بودند و اندک‬ ‫اندک به ماوراءالنهرهجرت می کردند‪ ،‬در ميان اينان عدهء مانويان بيشتر بود ‪ . . .‬افکار مزدک بالنسبه تأ ثيری شديد و متمادی‬ ‫در مردم ماوراءالنهر داشته است‪ . ..‬و تعليمات ثنويان نيز در ماوراءالنهر ريشه داشته و ايشان به نوع استواری در مقابل اعراب‬ ‫پايداری ميکردند ‪ ،‬اطفای نايرهء قيام های ايشان ‪ ،‬به زحمت و سختی ميسر بود ‪542 ] ».‬‬ ‫چنانکه در باال گفته شد ‪ ،‬احيای آئين و فرهنگ خرد گرايانه مردم کشور ما پس از سکوت سه قرن خونين ‪ ،‬در دوره سامانيان‬ ‫مجال باز آفرينی و نماياندن خويش را يافتند‪ .‬رابعه بلخی اگر اولين کس نباشد اولين زنی است که در آن زمان بر ضد مجاهل‬ ‫فرهنگ عرب از شکوه و فرهنگ و آئين پيش از تجاوز و سيطره عرب در سرزمين خراسان ياد نموده و آن جامهء زربفت‬ ‫عروس تاريخ ما را در قامت يک غزل که آهنگ خنياگر فلک از واژه واژهء آن به گوش جان و دل ميرسد صورت بخشيده‬ ‫است‪ .‬در بيت نخست او ازمانی که پيروان زيادی در سرزمين ما داشته و آئينش‬ ‫مخا لطهء از آئين زردشتی ‪ ،‬بودايی وعيسايی به شمار می آمد ه که بعد هاعناصری از سنت های پيغمبر مساوات و شادی‬ ‫(مزدک) نيز در او انعکاس يافته ‪ .‬کتاب ارژنگ او را به مثابه نماد آن آئين تصوير می نمايد‪.‬‬ ‫زبس گل که در باغ مأوی گرفت‬ ‫چمن رنگ ارژنگ مــانی گرفت‬ ‫در بيت دوم اين غزل رايعه استادانه و خردمندانه از شهر تبت نام ميبرد‪ .‬تبت در آن روزگار يکی از شهر های مهم و نمادين‬ ‫شهر دين بودايی به شمار می آمده است‪ ،‬بر عالوه که زرتشيان نيز انجا آتشکده های روشن داشتند‪.‬‬ ‫احمد بن ابی يعقوب (ابن واضع يعقوبی ) مينويسد‪ « :‬تبت کشوری است وسيع از کشور چين بزرگتر ‪ ،‬اهل تبت مملکتی بزرگ‬ ‫دارند و نيرومند و با دانش اند و در صنعت مانند چين ‪ .‬در کشور آنها آهوانی است که نا فه هايشان مشک است ‪ ،‬کيش آنها‬ ‫بودايی و آتشکده ها دارند و چنان نيرومند هستند که کسی با آنها نمی جنگد‪524 » .‬‬ ‫بنا بر اشارات يعقوبی تبت در آن زمان مهد دانش های متداول آن روزگار نيز به شمار می آمده است ‪ .‬رابعه بلخی ‪ ،‬که زن‬ ‫خردمند و آگاه بود اين را ميدانسته است ‪ .‬و از تبت به مثابه يک نماد از آئين بودايی و شهر خرد در اين غزل استفاده نموده‬ ‫است‪ .‬و ضمنا" خواننده را به تحقيق و تفکر در معنی اوضاع به وجود آمد ه دعوت نموده می گويد‪:‬‬ ‫صبا نافهء مشک تبت نداشت‬ ‫جهان بوی مشک از چه معنی گرفت؟‬ ‫با طرح اين نماد است که خوانند ه غزل رابعه اگر خواسته باشد به معنی مقصود برسد‪ ،‬ناگزير ميگردد که فراز و نشيب اوضاع‬ ‫و احوال روزگاران حال و ماضی سرايش غزل را مورد مطالعه قرار بدهد تا بتواند علت پيدايی دو باره عطر مشک تبت را در‬ ‫وزش صبای زنده گی در جهان پيدا نمايد‪.‬‬ ‫هميشه طراح و يا سازنده ء يک نماد به نوعی با نماد های مطرع کرده ِ خويش رابطه عقلی و منطقی و يا عاطفی و حساسی‬ ‫ميداشته باشد ‪ .‬شعر انعکاس از عاطفه ها ‪ ،‬احساس ها و همچنان بازتاب برداشت های شاعر از نماد های بيرونی است‪ .‬که آن‬ ‫نماد ها پس از پااليش در دستگاه فکری شاعر در شعرش گاه مستقيم وگاه با اشارات و کنايات بسيار شاعرانه و ظريف بيان‬ ‫ميگردد ‪ .‬زمانی هم ارائه آن در اثر لزوم و شکل و ماهيت عارفانه به خود می گيرد و گاه رمزی و اسرار آميز بيان ميگردد که‬ ‫مغز های تنبل و يا بی عال قه از درک آن عاجز ميمانند‪.‬‬ ‫در غزل نمادين رابعه که مورد بحث ما است در بيت ديگری گفته شده است‪:‬‬ ‫سر نرگس تازه از زر و سيم‬ ‫نشان ســری تاج کسـری گرفت‬ ‫کی و کسری عبارت است از شاهان و خسروان پيش از اسالم در سرزمين ما‪.‬اعراب به ويژه شاهان و خسروان اريايی و عجمی‬ ‫را در تواريخ به ام کسری ياد کرده اند ‪ .‬از طرفی ديگر تاج کسری نمادی از شکوه و جالل سر زمين آريانا‪ ،‬بلخ و بخدی و‬ ‫خراسان است ‪ .‬در شاهنامهء فردوسی تاج شاهان مظهر فرايزدی نيز آمده است ‪ .‬در واقعيت تاج کسری بيان سمبوليک از فر و‬ ‫شکوه ی قدرت ‪ ،‬آئين ‪ ،‬فرهنگ و پيشينه های تاريخ باعظمت ملت ما به شمار می آيد‪.‬‬

‫‪210‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همچنان ميدانيم که سر يا کله ‪ ،‬گاهی در معنی مغز يعنی دستگاه تفکری و مرکز تصميم گيری انسان بيان ميگردد ‪ ،‬و نرگس‬ ‫کنايه شاعرانه از چشم است‪ .‬سيم و زر نمادی از غنامندی ‪ .‬دراين بيت رابعه بلخی ‪ ،‬به وضاحت چشم های روشن و‬ ‫مغزهای غنی از انديشه و تفکر را در پی ( نشان) يا نماياند ن ‪،‬اثر و هدف احيايی فر و شکوه دو بارهء آئين و فرهنگ و‬ ‫سنت و قدرت خسروانی بر ضد مجاهل اعراب در آن روزگار با بلند ترين پرواز صور خيال در شعر بيان ميدارد‪.‬‬ ‫او بسيار مادرانه آنهايی را که جبونانه به بهای زنده ماندن وامرارمعاش به پستی و بنده گی و تابيعت تن در ميدهند و خود باخته‬ ‫گی و خود فروخته گی ميدارند و برای اين پلشتی های زنده گی خويش توجيهات مخنث هم ارائه ميدارند ‪ ،‬خطاب قرار داده آنها‬ ‫را به سرمستی و شور فراخوانده ميگويد‪:‬‬ ‫قدح گير چندی ودنيا مگير‬ ‫که بدبخت شد آنکه دنی گرفت‪.‬‬ ‫دنيا در معنی مجاز کلمه عبارت است از جهان ‪ ،‬و در حقيقت صفتی است مبنی بر ذليل ‪ ،‬پست و فرومايه گی‪.‬‬ ‫در مورد قدح نيز بايد گفت که قدح در فارسی بر عالوهء ساغر و پيمانه ‪ ،‬معنی کاسهء بزرگ را نيز ميدهد‪.‬که بدين صورت‬ ‫ميشود که در بيت باال به معنی خود بزرگی و بزرگ انديشی در برابر پستی منظور عقابينه دخت بلخ رابعه بوده باشد ‪ .‬همچنان‬ ‫نمی توان گفت که منظور شاهدخت بلخ عبارت از واداشتن مغزهای متفکر و روشن بينان آن روزگار در عيب کردن و طعن‬ ‫کردن قرابت و هميپوندی های فرا بومی با اعراب نبوده باشد ‪ .‬زيرا ( قدح) همچنان‬ ‫‪ « :‬عيب کردن و طعن کردن در نسب کسی را گويند‪ ،‬و نسب‪ ،‬قرابت خويشی و خويشاوندی را گويند‪521» .‬‬ ‫بناء ام الشعراء حضرت رابعه‪ ،‬بدبختی انسان را در پست زيستن و پلشت انديشيدن ودرتعلق و اسارت ديگران بودن عبارت‬ ‫ميداند‪.‬‬ ‫همچنان يمامهء بلخ رابعه همانگونه که گفته آمديم از آئين ها و فرهنگهای رايج در افغانستان آن روزگار با به کارگيری نماد‬ ‫های معين و مشخصی که بيانگر باطن هويت اجتماعی‪ ،‬آئينی‪ ،‬فرهنگی و ملی ما بوده است انگاره های فروزينه برنسل های‬ ‫پسينه ازخويش به يادگار گذاشته است ‪ .‬در اين انگاره آفرينی ‪ ،‬او خواسته اين واقعيت را ارمغان بخشد که موجوديت پديده های‬ ‫باهم متضاد در يک جغرافيای واحد با وجود تخالف می تواند در همپيوندی و تاثير گذاری در يکديگر زنده گی نموده و باعث‬ ‫پوينده گی و تکامل جامعه باشد ‪.‬‬ ‫در پهلوی آئين های عجمی که در هئيت تاج کسری‪ ،‬آيئن ميترايی ‪ ،‬زرتشتی و در نماد تبت آئين بودايی و با ارژنگ مانی ‪،‬‬ ‫مانويت را ‪ ،‬رابعه بازتاب داده ‪ ،‬از آئين ترسايی نيز غافل نمانده است ‪ .‬ما چنانکه گفته آمديم در خراسان يعنی افغانستان‬ ‫امروزی همه آئين ها و فرهنگ ها در هم پيوندی و تسامح و تسامع ميزيسته اند و يک بخش قابل مالحظه جامعه ما پيرو آئين‬ ‫عيسويت بودند ‪ .‬رنگ کبود يا الجوردی نمادی از آئين ترسايی است‪ .‬چنانکه در کتاب مقدس خداوند بارها با اين رنگ عبادتگاه‬ ‫ها و جامه های روحانيون را سفارش نموده است ‪ .‬رابعه اين ستاوند نشين حجله شعر و خرد همه زمانه ها در آخرين آيه غزل‬ ‫آسمانی خويش اين پارهء جامعه ء ما را چنين شرين و شاعرانه و ظريف ارج می گذارد و می گويد‬ ‫چو رهبان شد اندر لباس کبود‬ ‫از اين آيت شعری رابعه بر می آيد که چنان زمينه آزادی و استحاله و احيا فراهم آمده بوده که راهبه های زياد ی دوباره پيدا‬ ‫گشتند که گفتی همه ديگران دين ترسايی گرفته باشند‪ .‬او ديگران را به گل بنفشه تشبيه می آورد ‪ .‬بنفشه گلی است که دارای پنج‬ ‫گلبرگ ميباشد ‪ .‬در افغانستان به شهادت تاريخ پنج آئين و فرهنگ در قبل از اسالم رايج بوده است‪ .‬ميترايی ‪ ،‬زرتشتی ‪ ،‬بودايی‬ ‫‪ ،‬مانويت و عيسويت ‪ .‬از بت پرستی و يهوديت اشاره هايی به ندرت در تاريخ کشور ما پيدا است ‪ .‬جالب اينست که بنا بر شهادت‬ ‫تاريخ هميشه اين پنج آئين در مقابله با فرهنگ تازيان متحد بوده و قربانی داده اند ‪.‬‬ ‫هم چنان رابعه به زيبايی و ظرافت جنس خويش می پرسد که ‪:‬‬ ‫مگر چشم مجنون به ابر اندر است‬ ‫که گل رنگ رخسار ليلی گرفت‬

‫‪211‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در اينجا مجنون نماد از ديوانه گی است که ديوانه گی خود بيان از جهل و بيابان نشينی ‪ ،‬و بيابان نشينی صفت خاصهء اعراب‬ ‫به شمار ميرود‪ .‬و گل مظهر زيبايی و گلگونگی رخسار ليلی مظهر سعادت و آزادی ميتواند باشد‪ .‬از طرف ديگر زن در آئين‬ ‫و فرهنگ عرب فاقد ارزش های انسانی و بنده و کنيز مرد است ‪ .‬و هر بنده و کنيز چهره پژمرده و بی خون و کمرنگ دارد ‪.‬‬ ‫پس وقتی رخسار بنده و کنيز می شگفت و به رنگ گل در می آيد که از زندان آزاد گردد‪ ،‬يعنی چشم عفريت جهل و خشونت‬ ‫در ماتم زوال خويش اشک بريزد ‪ .‬يعنی در پی زوال سرما است که گل بهار می شگفت و اشک به شراب نشاط و زنده گی در‬ ‫الله آزادی حيات تبديل می يابد‪ .‬همانگونه که رابعه می گويد ‪:‬‬ ‫بمی ماند اندر عقيقين قدح‬ ‫سرشکی که در الله مأوی گرفت‪.‬‬ ‫بدين گونه غزل مورد بحث که من خالف صالحيت خوش به آن عنوان (عقيقين قدح) را ميدهم ‪ .‬در هفت بيت‪ ،‬هفت پرده از راز‬ ‫ها و اسرار های زمان خويش را بيان نموده است ‪ .‬راز ها و اسرار هايی که واقعا" آنگونه که ابو سعيد ابو الخير ميگويد‪ « :‬نه‬ ‫آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت» به حق که رابعه را « جای ديگر کار افتاده بود» او به اصالت جامعه در تمام عرصه ها‬ ‫می انديشد ‪ ،‬او رسالت روشنگری و شيشه ناموس آئين ‪ ،‬فرهنگ و هويت را در بغل گرفته بود و مادرانه به دوش می کشيد ‪،‬‬ ‫چيزی که خالف عقيده و ايمان سردمداران و پاسداران شرع بوده واست‪ .‬در روزگار رابعه‪ ،‬بلخ مرکز تجمع اعراب بود ‪،‬‬ ‫اعرابی که در سپاه احنف بن قيس و قتيبه بن مسلم وارد بلخ شده و مسکن گزين گرديدند‪ .‬وجود ناميمون اعراب بود که بلخ زيبا‬ ‫را عنوان قبةالسالم داد ند‪ .‬پس ابوسعيد ابوالخير به جا گفته بود‪ .‬که نمی شد زشتی های را که مخلوق زيبا ميدانستند و روا بر‬ ‫ايشان آشکار کرد ‪ .‬زيرا اکثريث مخلوق يا عرب بود يا مستعربه و حاکم ومفتی و قاضی را نيز همين ها تشکيل ميدادند ومردم‬ ‫اصلی بلخ موالی شمرده ميشدند‪ .‬حتی کعب پدر رابعه را نيز عرب گفته اند ‪ .‬اين گفته ميتواند عين حقيقت باشد ‪ ،‬زيرا يک عرب‬ ‫ميتواند دختر خويش را‬ ‫( زين العرب) لقب بدهد‪ .‬پدر او بايد از اعراب قزدار باشد اين شهر بايد در تجاوز محمد بن قاسم ثقفی در تصرف اعراب در‬ ‫آمده باشد زيرا اين سرزمين را در آن روزگار جزئی از ايالت های سند می شمردند‪ «.‬اصطخری در مسالک الممالک‪ ،‬قزدار يا‬ ‫قصدار را جزو از بالد سند شمرده ومی گويد قصدار شهر طوران يعنی حاکم نشين آن ناحيه است‪ .‬و در باره طوران می گويد‪:‬‬ ‫طوران حاکم نشين آن قصدار است و شهريست که روستا و حوالی دارد و در دست مردی است معروف به مغيربن احمد که تنها‬ ‫بنام خليفه عباسی خطبه می کند ‪.‬ابن حوقل در صورة االرض و مقدسی هردو با اصطخری موافق اند‪522».‬‬ ‫از فضيلت و معرفت کعب پدر رابعه در تواريخ ذکری نرفته است ‪ .‬آنچه که در تذکره ها آمده‪ ،‬گفته شده که کعب هنگام مرگ‬ ‫سرپرستی رابعه را به پسرش حارث می سپارد و از او ميخواهد که شوهر خوب برايش بيابد‪ .‬اين هم معلوم نيست که حارث و‬ ‫رابعه خواهر و برادر تنی بوده اند يانه؟ زيرا حاکم های عرب بر عالوه کنيزان بسيار کمتر از چهار زن نداشته اند ‪.‬اما به گمان‬ ‫نزديک به يقين مادر رابعه از دختران با فضيلت بلخ بوده و در تعيين رشد شخصيت وتربيت دخترش نقش مادرانه داشته است ‪.‬‬ ‫زيرا پدران عرب کمتر مهربان با دختران خويش بودند و اکثرا" دختران و زنان در حرمسرا ها و يا در کنار مادران خويش‬ ‫بزرگ ميشدند و امروز که امروز است وضع به همان منوال است‪.‬‬ ‫اما آيا رابعه به جرم عشق به قتل رسانده شده است؟‬ ‫رابعه خود پاسخ اين پرسش را منفی ميدهد و اتهام عشق را بر خود حيل و مکر و فريب برادر خود شمرده می گويد‪:‬‬ ‫مرا به عشق همی متهم کنی به حيل‬ ‫چه حجت آری پيش خدای عزو جل‬ ‫الهامهء مفتاح‪ ،‬در کتاب جغرافيای تاريخی بلخ و جيحون ‪ ،‬مينوسد که‪ « :‬حارث به سبب اين نسبت عاشقی ‪ ،‬تصميم به قتل‬ ‫خواهر می گيرد ‪ .‬ابتدا غالم را در چاه افگنده ‪ ،‬سپس رگزن را فرا خوانده که رگ رابعه را قطع کرده‪ ،‬بگذارد تا آخرين قطرهء‬ ‫خون او بريزد ‪ .‬رگزن امر او را اطاعت می کند و رابعه را در حمام رگ می زند ‪ ،‬و در حمام را بر روی او با خشت و گچ می‬ ‫بندد ‪ .‬رابعه با خون خود بر ديوار می نويسد‪:‬‬ ‫مرا به عشق همی متهم کنی به حيل‬ ‫چه حجت آوری پيش خدای عزو جل»‪523‬‬

‫‪212‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بدين گونه مالحظه ميگردد که نسبت عشق برای پيدا نمودن دستآويز شرعی قتل او تهمتی بوده که در اثر حيله گری مکر و‬ ‫فريب حارث برادرش عنوان گرديده است ‪ .‬و اين حيل و اتهام يگانه وسيله يی بود که حارث با تکيه برآن توانسته قتل رابعه را‬ ‫صبغهء شرعی بدهد‪ .‬عشق مانند هر عمل نيک و زيبای ديگر چون شعر‪ ،‬موسيقی ‪ ،‬رقص‪ ،‬خنده و شادی‪ ،‬و در يک کلمه زنده‬ ‫گی ‪ ،‬در دين عرب محکوم است ‪ .‬به ويژه عشق و آنهم از سوی زن ‪ .‬زيرا چنان که گفته آمديم زن در شريعت عرب فاقد ارزش‬ ‫های انسانی است‪ .‬در حاليکه عشق عاليترين ارزش انسانی است ‪.‬و اگر زنی ابراز عشقش پذيرفتنی باشد پس او دارای سجايايی‬ ‫انسانی ميگردد‪ .‬و اين خالف مقوالت شرعی عرب است‪ .‬در مقوالت شرعی عرب پيدايی عنصر عشق در وجود زن و يا اظهار‬ ‫عشق از سوی زن ‪ ،‬داللت بر روسپيگری زن ميکند ‪ .‬و اين امر باعث سنگسار زن است‪ .‬رابعه اين حقيقت را بهتر از هر کسی‬ ‫ديگر ميدانست ‪ .‬به همين خاطر بوده که عشق خود را بگفته عطار پنهان داشته بود و جز دايه و يا هم شايد مادرش از اين عشق‬ ‫کسی ديگری خبر نداشت‪ .‬اما حارث در برابر سوال ديگری قرار گرفته بود که بايد رابعه را به قتل ميرساند ‪ .‬سوالی که با‬ ‫آشکار کردن آن نمی توانست رابعه را محکوم به مرگ نمايد ‪ .‬حارث ميبايست حاکميت دين برعقل و خرد درخراسان را که پس‬ ‫از تجاوز اعراب استقرار يافته بود حفظ ميکرد و بنا بر شعار شارع ابن تيميه به مثابه مومن نمی بايست در برابرعقل و خرد‬ ‫سر فرود می آورد‪524.‬‬ ‫گرچه قتل و کشتار خردمندان در طول تاريخ بعد از اسالم برائت شرعی و بگفتهء مسلمانان آسمانی داشته ودارد و سراسر‬ ‫تاريخ وطن ما به خون خردمند زنان ومردان دوره های مختلف قرون و اعصار پس از ايلغار اعراب رنگين است ؛ اما در‬ ‫روزگار سامانيان برای اعراب که هنوز حاکم و مفتی باقی مانده بودند مشکل مينمود که کسی را به جرم (رده) [ از دين و سنت‬ ‫عرب برگشتن] گردن بزنند و يا به دار بياويزند و يا شاهرگ او را ببرند‪ .‬زيرا چنانکه گفتيم اين دوره دوران مسامحه بود و به‬ ‫نوعی از انحا حتی از سوی امرای وقت از استحاله پشتيبانی محتاطانه به عمل می آمد‪.‬‬ ‫بناء حارث بن کعب چاره يی نداشت که رابعه را که عليه آئين و فرهنگ و حاکميت اعراب همآ واز زمان گرديده بود‪ ،‬و خلق را‬ ‫در پی نشان تاج کسری فراميخواند ‪ ،‬به قتل نرساند و متوسل به حيل و تفتين در موجه نشان دادن اين قتل مطابق به اصول‬ ‫شريعت نشود ‪.‬‬ ‫يگانه راهی همانا محکوم کردن رابعه به عشق بود که برائت شرعی برايش ميداد ‪ .‬در غير آن بنا بر جو حاکم دوران سامانيا ن‬ ‫اگر او را بر اثر گرايش به عقل و خرد محکوم مينمود ‪ ،‬خود محکوم ميگرديد‪ .‬بنابراين از مقوالت دينی خويش استفاده به عمل‬ ‫آورده و خون رابعه را بريخت‪.‬‬ ‫اين نکته نيز قابل ياد آوری است که پس از قتل رابعه ‪ ،‬مفتيان فرهنگ عرب برای برائت حارث و حقير به شمار آوردن عشق‬ ‫بزرگ و انسانی رابعه سعی نموده اند مساله نژادی و طبقاتی را نيز در اين ماجرای خونين وارد نمايند‪.‬‬ ‫در تمام تذکره ها و به تأسی از تذکره ها در ساير پژوهشهای معاصرين هم بکتاش راغالمی از غالمان حارث ميخوانند در‬ ‫حاليکه اين مساله قابل تأمل است‪.‬‬ ‫در تذکره ها آمده است که ‪ «:‬بکتاش نيز به عشق رابعه مبتال شد ‪.‬يک ماه بعد درجنگی که برای برادرش ( حارث) روی داد‬ ‫بکتاش زخمی شد و نزديک بود که اسير شود که ناگاه زنی رو بسته يی خود را به صف دشمن زد و تنی چند از آنان را کشت‪ .‬و‬ ‫بکتاش را نجات داد و لشکر حارث پيروز شد‪525».‬‬ ‫از اين گزارش دو مسأله روشن ميگردد ‪ .‬يک اينکه سخن محمد عوفی را دقيق ميسازد که در لباب اال لباب بر تجليل از رابعه‬ ‫می گويد‪ « :‬دختر کعب اگر چه زن بود اما به فضل بر مردان جهان بخنديدی‪ .‬فارس ( رخش سوار جنگجو)هردو ميدان و والی‬ ‫( فرمانروا) هر دو بيان بر نظم تازی قادر ودر شعر فارسی به غايت ماهر بود ‪526 ».‬‬ ‫رابعه نه تنها اولين شاعر زن‪ ،‬او لين شاعر شهيد ‪ ،‬بلکه اولين زن است که پس از تجاوز و استقرار حاکميت زن ستيز اعراب در‬ ‫ميدان جنگ ظاهر ميشود و بر دشمن ميتازد ‪ .‬و اين يکی ديگر از ميراث های زنان خراسان زمين است که به او رسيده بود‪.‬‬ ‫دومی ديگر اينکه ‪ .‬بنا به گفته عطار وقتی آن زن که جز رابعه کسی ديگری نيست ‪ ،‬در ميدان جنگ زخم بکتاش را می بندد و‬ ‫بکتاش را نجات ميدهد و در اثرآن دوباره بکتاش به ميدان می آيد و اين بار بر دشمن پيروز ميگردد‪ ،‬معلوم ميشود که بکتاش‬ ‫غالم نيست بلکه سردار جنگی است‪ .‬دليل ديگر اينکه در بسياری از تذکره ها خواننده شايد خوانده باشد که گفته شده رابعه‬ ‫بکتاش را در يکی از مجالس بزرگی که حارث ترتيب داده بود می بيند و عاشق او ميشود ‪ .‬پس چنين بر می آيد که بکتاش‬ ‫غالمی نبوده که در مجالس شاهانه راه داشته است‪ .‬گذشته از اين ها حارث نتوانسته بکتاش را بکشد ‪،‬و اين بايد از سببی باشد که‬ ‫قتل او به نسبت بزرگی مقامی که داشته برای حارث مقدور نبوده ‪ ،‬ورنه چگونه است که خون خواهر را می ريزد اما غالم را‬ ‫در چاهی زندانی ميکند ‪ ،‬مگر قتل يک غالم برای حارث مشکل بود؟ بر عالوه بکتاش چنان زور و نفوذ دارد که از چاه کشيده‬

‫‪213‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ميشود و پس از آنکه از قتل عشق خود به وسيله حارث آگاه می گردد بال فاصله بدون هيچ ممانعتی وارد قصر شاهی می شود‪.‬‬ ‫و گردن قاتل را ميزند‪.‬‬ ‫عشق‪ ،‬کنيز و غالم ‪ ،‬ترک و عرب نمی شناسد ‪ .‬اما اين در آن روزگار که اعراب خود را فاتح به شمار می آوردند از لحاظ‬ ‫نژادی نيز خود را بر تر می دانستند‪ ،‬و اسناد بيشماری موجود است که اعراب ازدواج دختر عرب با عجمی را ممنوع قرار داده‬ ‫و آن را سبب ننگ خويش می شمردند زيرا آنها فاتح بودندو ديگران را همه مسلمان ساخته بودند يعنی تسليم خويش ‪ .‬و بر غير‬ ‫عرب موالی می گفتند يعنی بنده و غالم‬ ‫اما به هر حال رابعه حمامه يی از سرزمين بلخ بود ‪ .‬يمامه ای خرد که به دست ستيزشگران خرد به قتل رسيد‪.‬‬ ‫او را بايد در پهلوی اولين شاعر زن ‪ ،‬اولين شاعر شهيد بدست ستيزشگران خرد ‪ ،‬و اولين رخش سوار ميدان نبرد ونجات‬ ‫دهنده معشوق در آورگاه بر شمرد ‪ .‬رابعه را بايد بمثابه الهه عشق و جمال به ستايش گرفت و چون تنديس خرد نيايشش کرد‬ ‫و اديشه هايش را شگوفان داشت ‪.‬‬

‫تقابل نیرو های خردگرا و بی خرد در روزگار سامانیان‪:‬‬ ‫به هر حال نمی توان انکار کرد که حتی در زمان سامانيان هم ازآنجايی که اعراب متجاوز مسلمان طی دوقرن مهر برده گی و‬ ‫سيطره دينی و نفوذ سياه وخونين خويش را بر پيکر جامعهء ما داغ زده بودند ‪ .‬در زدودن اين مهر از چهره جامعه موفقيت‬ ‫کامل به دست نيامد ‪ .‬اين شکست در پهلوی پيروزی های فرهنگی و باز آفرينی های آيين و فرهنگ خرد گرايی اهورايی‬ ‫سرزمين ما ‪ ،‬ناشی از آن بود که شيوخ و ملوک ديگر پی برده بودند که در صورت استقرار فرهنگ و آيين زرتشتی و به ويژه‬ ‫مزدکی دوباره پندار نيک و گفتار نيک و کردار نيک جامعه را فرا می گيرد و منافع طبقاتی آنها را در خطر می اندازد ‪ .‬مثآل‬ ‫در زمان امويها مردم بخارا که اسالم نياورده بودند و جزيه می دادند ‪ ،‬به نوشته تاريخ بخارا مردی بيرون آمد که مسلمان‬ ‫نبود اما به خاطر آن که از جزيه و خراج مردم بخارا را نجات داده باشد ‪ ،‬به مردم گفت ظاهرآ اسالم بياورند تا از جزيه معاف‬ ‫شوند و مردم چنين کردند و بنا بر آن از پرداختن جزيه خودداری ورزيدند ‪ .‬طغشاده ملک بخارا که از سوی اعراب تعيين و‬ ‫تحصيلدار منافع اعراب بود همين که منافع خود و اربابان عربی خويش را درخطر يافت به اسد بن عبدهللا القسری حاکم‬ ‫خراسان که در بلخ بود نامه نوشت که ‪ « :‬به بخارا مردی پديد آمده است و واليت بر ما شوريده ميدارد و قومی را به‬ ‫خالف ما بيرون آورده است و می گويند که اسالم آورديم و دروغ می گويند ‪ .‬اسالم به زبان آورده اند و به دل به همان کار‬ ‫خويش مشغول اند و بدين بهانه واليت و ملک شوريده ميدارند و خراج می شکنند ‪ .‬بدين سبب اسد بن عبدهللا نامه کرد و به‬ ‫عمال خويش شريک بن حريث و او را فرمود که آن قوم را بگيرد و به ملک بخارا تسليم نمايد تا هرچه بخواهد بکند ‪ .‬آورده اند‬ ‫که آن قوم در مسجد بوده اند و جمله به آواز بلند می گفتند اشهد ان الاله اال هللا و طغشاده ايشان را گردن ميزد تا چهار صد تن‬ ‫را گردن زد ‪ ،‬و به دار اويخت و باقی را به نزد اسد بن عبدهللا و به نزديک او فرستاد ‪526».‬‬ ‫بدين سان وقتی پايه منافع ملوک و شيوخ در ميان آيد تاريخ ثابت نموده است که مقتدر ترين شاهان عادل را نيز اينان از ميان‬ ‫برده اند ‪ .‬در زمان سامانيان اين شيوخ متوجه شدند که يگانه امکان ممکن تکيه بر شعاير اسالم است که ميتوانند منافع خود را‬ ‫تامين نمايند ‪ .‬در اواخر دوره سامانيان نقش مزدوران اعراب مسلمان و تالش های شان برای سيطره معنوی اعراب و استفاده از‬ ‫اين معنويت به نفع خويش کامآل به وضاحت مشاهده می شود ‪ .‬در اين زمينه بسياری از تاريخنگاران مساله نژادی را مطرح می‬ ‫نمايند که اين موضوع در مالحظات واقعبيانه سير حوادث در برابر جنگ های طبقاتی و ملوک الطوايفی بسيار کمرنگ و‬ ‫ناشی از برخورد های ناسيونالستی قومی و مذهبی است ‪ .‬چون قصد ما تاريخنگاری نيست نمی توان به نگارش حوادث تاريخی‬ ‫اين زمان پرداخت ‪ .‬رشته کتابهايی مانند پژوهش های ب ‪ .‬فرای ريچارد نلسون و ک‪ .‬ا ‪ .‬باسورث در باره دوره سامانيان و‬ ‫غزنويان اگر دقيقآ مطالعه گردد به برخی حقايق متضاد با نگرشهای ناسيونالستی دست خواهيم يافت ‪ .‬با آنکه اين پژوهشگران‬ ‫نيز از تاثير ناسيوناليزم محقيقن ايرانی گاهی متاثر اند؛ اما به هر حال نقشی را که شيوخ و ملوک بومی در تکيه بر اسالم بر‬ ‫ضد آيين و فرهنگ سرزمين خويش بازی نموده اند و در فريب مردم با استفاده از نفوذ مادی و محلی خويش بازی کرده اند به‬ ‫خوبی ميتوان دريافت ‪ .‬مثآل نلسون می نويسد ‪ « :‬امير سامانی سعی کرد تا مردم قلمرو خويش را بر ضد مهاجمان بشوراند ‪،‬‬ ‫اما تالش وی بی نتيجه ماند و اهل بخارا به دعوت سامانيان اعتنايی نکردند ‪ ،‬خصوصآ هنگامی که رهبران دينی به آنها‬ ‫اطمينان دادند که قراخانيان مانند خودشان مسلمان مومنی می باشند و نيازی نيست که به خاطر سامانيان بی اعتقاد به ستيز با‬ ‫آنها برخاست ‪524 » .‬‬ ‫امر مهمی که در زمان سامانيان روی داد اين بودکه سامانيان سعی داشتند که در صورت شکست دراحيايی آيين و فرهنگ‬ ‫خرد گرايانهء اهورايی حداقل شعاير اسالم اعراب متجاوز مسلمان را که طی دو قرن رواج پيدا نموده بود و هنوز هم از سوی‬ ‫اعراب که در خراسان جاگزين شده بودند و تحت همين شعاير و مبانی می زيستند و از سوی مبلغين بومی و غير بومی ايشان‬

‫‪214‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫به شدت تبليغ می گرديد ‪ ،‬با استفاده از آيين و فرهنگ خرد گرايانه نيايی مردم خراسان از اين شعاير ( دين) بسازند ‪ .‬دينی که‬ ‫برخی از عناصری از آيين خدا پرستانه زرتشی و مانی و مزدکی را در خويش داشته باشد و سنت های فرهنگی خويش را حفظ‬ ‫حيا ت خود در واحهء بخارا ادامه دادند ‪ .‬مردم ناحيه‬ ‫نمايند ‪ .‬ريچارد نلسون می نويسد ‪ « :‬نواده گان دودمان سامانی به‬ ‫سخت بزرگ شان می داشتند و دولت هايی که در دوره های بعد بر سرير قدرت بودند جانب آنها را رعايت می کردند ‪.‬‬ ‫خاطره ء سامانيان نه تنها به عنوان آخرين سلسله ء ايرانی آسيای ميانه ‪ ،‬بلکه بدين خاطر که اين سلسله منطقهء آسيای ميانه را‬ ‫تحت حکومت واحد متحد کرد و ميراث ايران باستان را از نابودی رهايی بخيشد ‪ ،‬سالهای دراز در منطقه باقی ماند ‪ .‬نوعی (‬ ‫ابهام ) مشابه ابهام که ساسانيان و اردشير ‪ ،‬موسس سلسله ساسانيان را احاطه کرده بود ‪ ،‬در مورد دولت سامانی و امير اسماعيل‬ ‫‪ ،‬بنيان گذار سالله مزبور شايع گرديد ‪ .‬در واقع سامانيان از بسياری جهات به ساسانيان شبهات داشتند ‪ .‬اتحاد عناصر گوناگون‬ ‫در ماوراءالنهر توسط سامانيان و تبديل آنها به ملت واحد از بسياری جهات به معجزه شباهت داشت ‪ .‬چنانکه گويی وحدت ايران‬ ‫و فرهنگ آن در آسيای ميانه صورت گرفت نه در ايران ‪ .‬از اين گذشته شالودهء اين وحدت اسالم بود و سامانيان نشان دادند که‬ ‫فرهنگ ايران باستان ميتواند با اسالم سازگار باشد و اين بزرگترين خدمت سامانيان به اسالم و البته ايران بوده است ‪522» .‬‬ ‫کشمکش های مذهبی در روزگار سامانیان ‪:‬‬ ‫در حقيقت ميتوان گفت که درزمان سامانيان مبارزه و درگيری های مذهبی و فرهنگی موازی با تحرکات ملوک الطوايفی و‬ ‫قبيله يی جريان داشت که البته ظهور تحرکات نظامی ملوک الطوايفی در آواخر دوره سامانيان به وقوع می پيوندد ‪ .‬اما‬ ‫درگيريهای مذهبی عميق تر بود‪ .‬چنانکه بررسی های تاريخی نشان ميدهد پس از مرگ محمد بن عبدهللا پيغمبر عرب ‪ ،‬اسالم او‬ ‫به شعب مختلف تقسيم گرديد ‪ ،‬به ويژه زمانی که عثمان به قتل می رسد و علی مدعی خالفت می شود ‪ .‬بيشترين رهبران اين‬ ‫فرقه های دينی اعراب بودند و در اختالف خونين با هم ‪ .‬همانگونه به مراتب ذکر گرديد کشور ما خراسان پناهگاه همه ء اين‬ ‫فرق گرديده بود ‪ .‬شيعه ‪ ،‬خوارج ‪ ،‬علوی ‪ ،‬و سنيان همه در خراسان و از خراسان فعاليت های خويش را آغاز نمودند و چنانکه‬ ‫مالحظه گرديد به کمک مردم کشور ها توانستند يکی بر ديگری غالب و مغلوب آيند ‪ .‬بر عالوه هريک از اين فرق اسالمی‬ ‫دارای شاخ و برگهايی بودند ‪ ،‬جدا از هم ‪ .‬اين فرق را در تاريخ ادبيات ايران چنين می خوانيم ‪ « :‬از مهم ترين فرق خوارج‬ ‫ازارقه‪ ،‬النجدات ‪ ،‬االباضيه و الصفريه ؛ و از مهمترين فرق شيعه زيديه و اماميه است که حود اماميه تقسيم می شود به اثنی‬ ‫عشريه‪ ،‬اسماعيليه ‪ ،‬کسانيه ‪ .‬و هم شاخه های مذهبی مانند قدريه ‪ ،‬مجبره ‪ ،‬معتزله » ‪644‬‬ ‫از اهل سنت ميتوان از چهار فرقه مهم نام برد که عبارت اند از حنبلی ‪ ،‬حنفی ‪ ،‬شافعی و‬ ‫مالکی که هر کدام اينها هم دارای شاخ و برگهای مختلف اند ‪ .‬تمام اين فرق در خراسان جا داشتند و پناه آورده بودند ‪ .‬از‬ ‫آنجايی که سامانيان به اصول آزادی انديشه و بيان خود را متعهد می ديدند ‪ ،‬در کار بحث و مشاجره های اينان دخالت نمی‬ ‫کردند و آزادی يا به اصطالح امروزی دموکراسی واقعی در جامعه سامانيان حکمفرا بود ‪ .‬مسلمآ مشاجره و بحث های اين فرق‬ ‫مذهبی بدون هدف نبود ‪ .‬ادبيات و نوشتارهای فقهی کالمی و حتی فلسفی و سفسطی آنها القايی بود و در جهت جلب و جذب‬ ‫اجتماع به عمل می آمد و در يک چنين بازار داد و ستد عقيدتی سيطره جويانه است که عقيده و فرهنگ بومی که به زور شمشير‬ ‫دوکانداران اعراب مسلمان از بها افتيده بود دوباره به اثر سعی و التفات سامانيان وارد ميدان می گردد ‪ .‬چيزيکه نهضت‬ ‫احيايی آيين و فرهنگی را به مشکل مواجه ميسازد اين است که همه مذاهب ديگر که باهم در نبرد و تقابل ذات البينی قرار دارند‬ ‫‪ ،‬اما در پيکار با واقعيت آيين و فرهنگ مردم خراسان اتحاد دارند و متحدانه می ستيزند ‪ .‬اتحاد آنها هم از پشتيبانی مادی و‬ ‫معنوی شيوخ اعراب و خالفت بغداد و هم از سوی متعربه های بومی که دنبال منافع خويش در اتکا به اسالم بودند برخوردار‬ ‫است ‪ .‬در حاليکه نهضت احياگرايانه ء آيين و فرهنگ اهورايی مردم ما تنها متکی به بيان حقيقت است ‪ .‬چيز ديگری که مهم‬ ‫است اينست که مبارزات نظامی ملوک الطوايفی هم که در ميانه دوره سامانيان به وجود می آيد همه زير شعار دين اسالم است و‬ ‫در پيوند با فتنه گريهای اعراب مسلمان متجاوز ‪ .‬که مسأله هم نقش تعيين کننده در گرايش توده های مردم به سوی قبول اسالم‬ ‫دارد ‪ .‬زيرا اشتراک شان را در رده های بااليی دولت ها در صورت پيروزی ممکن می ساخت و برای اينکه به اين آرزو نايل‬ ‫آيند می بايست از اسالم دفاع می نمودند و خود را مسلمان جا ميزدند ‪ .‬و يا مثآل در اواسط دوره سامانيان که مسألهء غزوه و‬ ‫جهاد اسالمی ديگر مطرح نبود‪ ،‬دوکانداران دين توده های فقير و بی خاصيت را جمع آوری نموده و برای چپاول به ديگر‬ ‫کشور ها سوق می دادند چنانچه ‪ « :‬ابن مسکويه در تاريخ آل بويه می نويسد که در سال ‪ 353‬ق پنج هزار غازی از‬ ‫خراسان به قلمرو آل بويه آمدند و در سال ‪ 355‬ق سپاهی مرکب از بيست هزار غازی خراسانی اجازه خواستند که از سر زمين‬ ‫های آل بويه بگزرند و برای جنگ با دولت بيزانس به غرب بروند و غازيان با کفار به اين رباط ها می آمدند ‪641».‬‬ ‫در حاليکه هيچ سندی در تاريخ وجود ندارد که سامانيان در چنين جنگ هايی اشتراک نموده باشند يا اقدام به گسيل سرباز نموده‬ ‫باشند ‪ .‬اين فقط کار دوکانداران دين اسالم بايد بوده باشد ‪ .‬زيرا غازی به کسی می گويند که به نفع دين اسالم کفار را کشتار‬ ‫نموده باشند يعنی در غزوه اشتراک نموده باشد و سامانيان مشوقين غزوه نبوده اند و غزوه هم ننموده اند‪.‬‬

‫‪215‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫به هر حال در ميان کشمکش های قدرت طلبانه و اختالفات درونی ميان اهل بيت سامانيان و فتنه انگيزيهای که اعراب در داخل‬ ‫و از خارج بر آن ناظر بودند و آتش در هيزم اختالفات می ريختند ‪ ،‬سرانجام دوره شکوه و جالل سامانيان خاتمه پيدا می کند‬ ‫و چتر سياه سيطره معنويت اعراب متجاوز مسلمان به شدت هر چه تمام تر بر گستره سرزمين ما افغانستان يا خراسان ديروزی‬ ‫سايه می افگند ‪ .‬در ميان اين کشمکش های قدرتی در اتکا به دين اعراب که ضامن مشروع تجاوز به حقوق مردمان به شمار‬ ‫ميرود‪ ،‬گوی سبقت را يکی از ساالران سامانی سبکتگين و بعدآ محمود غزنوی می ربايد ‪.‬‬

‫سلطنت و ستمگری محمود غزنوی ‪:‬‬ ‫در باره محمود غزنوی برخی از پژوهشگران تاريخ با تعصب و تنگ نظريهای مذهبی و تفوق طلبی های نژادی بر خورد‬ ‫نموده اند ‪ .‬مثآل دعوت های مجلل و برگزاری عروسی خواهر محمود و يا پذيرايی او از قدرخان و برای نشان دادن شأن و‬ ‫شکوه خويش و يا انبار نمودن زر وزيور و شکار و ترتيب محافل شراب عملی نيست که تنها محمود غزنوی به آن نپرداخته و‬ ‫ديگر شاهان و اميران و خلفا و حاکمان چه بعد از اسالم و چه پيش از آن ازاين هوس بازيهايی که از خون مردم و غارت جامعه‬ ‫به عمل می آمد مبرا نبوده اند ‪ .‬تاريخ شکوه دربار ساسانيان را به نمايش گذاشته است و از يک فرش يا پالس در بار ‪،‬که در‬ ‫زمان حمله تازيان به دست عمر بن خطاب رسيد ياد نموده است ‪ .‬از کنيزان و غالمانی که حتی وقتی يزد گرد فراری شده بود و‬ ‫مقدار کنيز وغالم و آشپز که در رکابش بود در تاريخ ها نوشته شده است در همين کتاب هم نقل گرديده است ‪ .‬و هم از دربار‬ ‫های خلفای اموی و عباسی و کنيز بازی و بيداد های آنها در همين کتاب ما نمونه ها آورده ايم و تما م تواريخ هم نوشته اند در‬ ‫مورد سالطين و امرای ايران و خراسان بعد از اسالم می نويسند ‪ { « :‬در ايران پادشاهان در اعمال خود آزاد بودند ‪ ،‬هر چه‬ ‫می خواستند می کردند ‪ ،‬در عزل و نسب وزرا و قضات و صاحب منصبان از هر قبيل ‪ ،‬و ضبط اموال و سلب آزادی رعايا‬ ‫مختار بودند ‪ .‬سالطين به خاندان نيز هر چه بخواهند می کندد گاه به فرزندان خود خدمتی رجوع می کنند گاه آنان رادر حرم‬ ‫خود نگاه ميدارند و زمانی از بيم طغيان به کشتن آنها اقدام می کنند ‪ .‬و گاه برای اينکه از خطر وجود آنها بکاهند‪ ،‬به کندن‬ ‫چشمهای آنان اقدام می کنند ‪ .‬بعضی از سالطين ايران در حرم نشسته و کمتر به اموری کشوری رسيده گی می کردند ‪ .‬به طور‬ ‫کلی در ايران به قدری زنده گی سالطين با ظلم و شقاوت توام بوده است که عامه مردم مخصوصآ قبل از ظهور مشروطيت ‪،‬‬ ‫سلطنت را از ظلم و بيداد گری جدا نمی دانستند ‪ .‬يکی از مورخين می نويسد ‪ :‬اگر کسی با مردم ايران وضع ممالک را که در‬ ‫آنجا جان و مال شان محفوظ است بيان نمايد ‪ ،‬به دقت گوش می دهند مثل اينکه کسی برای مردم از لذت های آخرت گفتگو کند ‪.‬‬ ‫} »‪642‬‬ ‫با اين حال مالحظه می گردد که ظلم و بيداد يکی از خصوصيات مخصوص به خود همه شاهان و امراء در جوامع قرون وسطا‬ ‫و اعصار فئودالی و نيمه فئودالی و اشرافيت سرمايه وجود داشته است ‪ .‬و همين اکنون نيز مثآل در کاخ سفيد و يا کرملين و يا‬ ‫در بارگاه های رياست جمهوری کشور خودمان از اين ولخرجی ها و تعيشات که بار مصارف آن به دوش ملت است و مردم آن‬ ‫را می پردازد کم نيست ‪ .‬به اين خاطر محکوم کردن سلطان محمود غزنوی از اين ديدگاه يکسويی گری به شمار می آيد ‪ .‬يا مثآل‬ ‫سلطان محمود غزنوی را يه خاطر آن که چرا نسبت به فردوسی بزرگ و شاهنامه به نظر قدر ننگريسته و نسبت به آن التفات‬ ‫ننموده محکوم می نمايند که ادعای بسيار مسخره و خنده داری است ‪ .‬بر عکس بايد از سلطان محمود سپاس گزار بود که‬ ‫لشکريان خود را توظيف نکرد که خانواده حضرت فردوسی را همراه با هرکسی که با وی در تماس بوده ‪ ،‬يکجا با کتاب شاهنامه‬ ‫و همه منابع آن به آتش افگنند و و به دار بياويزند‪ .‬آيا شاهنامه بعد از سلطان محمود تا به امروز مورد تاييد و تقدير امراء و‬ ‫احکام و شاهان و روساء قرار گرفته است؟ مثآل حتی رضا شاه که خود را آريايی لقب نهاده بود و يا اعليحضرت امان هللا شاه که‬ ‫هر دوی اينها مدعی آزادی و دموکراسی بودند نامی از شاهنامه و يا فردوسی برده اند؟ و امروز که امروز است ميتوان امراء را‬ ‫به مراعات آنچه در شاهنامه گفته شده است دعوت نمود و يا مردم را به ارزش های شاهنامه فرا خواند ؟ يا مثآل گفته شود که‬ ‫سلطان محمود غزنوی شعرای متملق و کاسه ليس را دور خود جمع نموده بود تا وی را بستايند و اعمال او را موجه بسازند ‪ .‬آيا‬ ‫امروز صد ها تلويزيون و نشريه ها و رسانه ها و غيره و سايل ارتباط جمعی همراه با خروار ها نويسنده و ژورنالست و شاعر‬ ‫و مداح در خدمت اشخاص و افراد معين برای تدوام قدرت و يا گرفتن قدرت کار نمی کنند و اين رايج نيست؟‬ ‫نبايد ازاين زوايايی که بدون شک خود نوع تعلقيت را به يک مذهب و يا نژاد بيان ميدارد ‪ ،‬نگريست و غزنويان را محکوم کرد‬ ‫‪ .‬چيزيکه سلطان محمود غزنوی را محکوم می نمايد‪ ،‬تداوم جنايات اعراب متجاوز مسلمان در تکيه بر احکام دين است ‪ .‬لشکر‬ ‫کشی ها ‪ ،‬غارت شهر ها ‪ ،‬کنيز ستانی و برده گرفتن ها سراسر تاريخ بشريت را پر نموده است ‪ .‬اما هیچگاه جنایات به مثابه‬ ‫امر آسمانی از سوی شاهان غیر آل ابراهیم توجیه نگردیده است و به جنایات مهر آسمانی زده نشده است و از سوی خدا به‬ ‫انجام جنایات کسی مامور نشده است ‪ .‬آنچه که مورد بحث بايد قرار بگيرد ‪ ،‬اين است که جنايات در اجرای احکام دين نهفته‬ ‫است ‪ .‬اگر قبل از اسالم لشکر کشيها و کشور کشايی ها صورت می گرفت بر اساس فرمانهای هللا نبود‪ .‬هللا در کشور کشايی ها‬ ‫و قتلها و خونريزيها ماليک نمی فرستاد و پاداش جنگ ها و غارتها جنت و دوزخ هللا نبود‪ .‬مسأله کامآل دنيوی بود و وابسته به‬ ‫سياست ها و بينش های مربوط به مراحل و رشد جامعه ‪ .‬اما اعراب مسلمان جنايتی را که در قبال بشريت مرتکب گرديد اين‬ ‫بود که به زور شمشير احکام تروريستی و غارتگرانه خويش را زيرکانه با استفاده از تجربه موسی در بيان ده فرمان از سوی‬

‫‪216‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫يهوه يا هللا به عربی مربوط به اراده و تصميم هللا ساخت و هرگونه پرسش و شک را در اين باره باز هم از سوی هللا کفر اعالم‬ ‫داشت و سزای آن را گردن زدن و به دار اويختن تعيين نمود‪.‬‬ ‫محکوميت سلطان محمود غزنوی در آن است که يکبار ديگرو اين بار برای هميشه تا به امروز جباريت دينی دوره صدر اسالم‬ ‫و به ويژه امويان و عباسيان را در افغانستان يا خراسان ديروزی احيا نمود و بر اساس دين جنايات مشروع را به انجام رساند و‬ ‫تهداب عميق برای بنای دين در جامعه حفر نمود ‪ .‬سنگ پايه های اين تهداب همانا مانند دوره امويان ‪ ،‬قتل ‪ ،‬کشتار ‪ ،‬ويران‬ ‫نمودن شهر ها ‪ ،‬غارت مردمان ‪ ،‬کنيز گيری ‪ .‬برده ستانی بود که از سوی ائمهء دين وعمال شرع مبين مطابق آيات و احاديث‬ ‫نبوی پشتيبانی و به مجريان آن وعده جنت داده ميشد ‪ .‬دوره ء غزنويان تکرار دوره امويان است‪ .‬اين بار به جای حجاج بن‬ ‫يوسف ثقفی عرب که شمشير از نيام بر کشيده بود و غير عرب می کشت ‪ ،‬سلطان محمود غزنوی عجمی است که انگشت در‬ ‫جهان نموده و قرمطی و زنديق می جويد و می کشد‪ .‬بر خالف ادعای برخی پژوهشگران ايرانی که تعبيض طلبانه مسأله نژادی‬ ‫و يا بر اساس مذهب زده گی های شان مسأله شيعه و سنی رامطرح ميسازند ‪ ،‬درحاليکه پايه و اساس سلطنت غزنويان را‬ ‫تفکرقرآنی سياست های اسالمی تشکيل ميداد‪ ،‬که شيعه و سنی پشت و روی همان سياست را ميسازند‪ .‬شيعه و سنی بازتاب يک‬ ‫انديشه واحد مربوط به دو گروه قدرت طلب چيزی ديگری نبوده و نيست ‪ .‬اگر به يک مثال امروزی اتکا کنيم شيعه و سنی همانا‬ ‫تفريق ميان سياست چين و شوروی پس از مرگ استالين ميتواند باشد که هردو ادعای مارکسيسم را داشتند ‪ .‬به افغانستانی يا‬ ‫ايرانی چه فرق می کند که علی به خالفت ميرسيد و يا معاويه ؟ دو تا عرب بر سر قدرت با هم جنگيدند وسنی و شيعه هم هردو‬ ‫پيروی محمد رسول هللا بودند و مدعی اسالم و غارت کشور ها و کشتار مردمان به نفع خالفت عرب ‪ .‬اگر علی هم به قدرت‬ ‫باقی می ماند کاری را می کرد که معاويه کرد ‪ .‬مگر خاندان عباسی در خراسان و فاطمی در مصرکه خود از همان اهل بيت‬ ‫بودند پس از به قدرت رسيدن دود از دماغ مردم بر نياوردند ؟ و دست امويهارا از عقب درانجام جنايت نبسته بودند؟‬ ‫محمود هم برای کشور گشايی های خود و تامين هزينه کشوری و لشکری و تشکيل يک امپراطوری بزرگ الگوی اسالم ناب‬ ‫محمدی را برگزيد و موفق هم شد‪.‬‬ ‫تاريخنگارانی که وابسته دستگاه مذهبی اند به خاطر آنکه برالشه گنديده جنايت اعراب متجاوز مسلمان خاک انداخته باشند و‬ ‫بروی آن سبزه بکارند ‪ ،‬به احتراق وآتش افروزی های نژادی و مذهبی پرداخته و آن را به دستور اربابان اسالمی خويش دامن‬ ‫ميزنند ‪ .‬حتی آقای احسان طبری که خود زمانی مدعی بود که ‪ « :‬هدف ما کمونيستها در آخرين مرحله و کاملترين شکل خود‬ ‫هدفی که جهان بينی مارکسيسم لينينسم صحت و ضرورت تاريخی آنرا عمآل موجه و مستدل ساخته ‪ ،‬عبارت است از ايجاد‬ ‫يک جامعه جهانی ‪ ،‬بدون مرز ‪ ،‬بدون دولت ‪ ،‬بدون طبقات و زمره ها ‪ ،‬رها از قيد محدوديتها و تعصبات تنگ نظرانه و‬ ‫نابرابری ها و امتيازات نژادی و ملی ‪ ،‬جنسی و صنفی ‪ ،‬آزاد از تار پود خرافی و مذهبی و انواع جهان بينی های سفسطه آميز‬ ‫و طرارانه ای که ميخواهند دروغ و سفسطه را جانشين واقعيت کنند ‪643 » . . .‬‬ ‫دري غا که نمی تواند خود پا از نژاد پرستی تعبيض طلبانه فرا تر بگذارد و حتی خواسته يا نا خواسته با نکوهش يک بخش از (‬ ‫تار و پود خرافی و مذهبی) بخش ديگر آن را تاييد می نمايد ‪ .‬او در رابطه به و قايع تاريخی و سبب به قدرت رسيدن غزنويان‬ ‫می نويسد ‪ « :‬خليفه برای درهم شکستن بابک ‪ . . .‬اميران ترک را در ظاهر تحت نظارت افشين و در واقع برای نظارت بر‬ ‫افشين به نبرد بابک فرستاد ‪ .‬سياست تقويت اميران ترک که غالبآ حنفيان متعصب بودند و در دشمنی با ايرانيان با خالفت‬ ‫همدستان بعد ها از طرف خلفا ء ديگر عباسی و به ويژه المتوکل با مهارت دنبال شد و منجر به سرکوب سلسله ايرانی ‪ . . .‬و‬ ‫تسلط ترکان و سلجوقيان گرديد ‪644 » .‬‬ ‫سراپای آنچه را که احسان طبری به بررسی گرفته خالف واقعيت های تاريخی می باشد و ناشی از دامن زدن به کينه نژادی و‬ ‫و منحرف نمودن اذهان مردم از نقش اسالم در سرکوب مردم ايران و خراسان است ‪ .‬اوآل اينکه در زمان معتصم باهلل خليفه‬ ‫عباسی که بابک به دستور او توسط افشين ايرانی که آقای طبری ميخواهد به خاطری ايرانی بودنش او را برائت بدهد ‪ ،‬ترکان‬ ‫هنوزبه دربار خالفت پا نگشوده بودند و رتق و فتق امور سرکوب وتحصيلداری به دوش طاهريان بود و خود آقا افشين ‪ .‬دوم‬ ‫اينکه ( سرکوب سلسله ايرانی) بدون شک منظور استاد طبری سامانيان بلخی است ‪ ،‬يه وسيله غزنويان صورت نگرفته است و‬ ‫در تاريخ هيچ سند وجود ندارد که سلسله غزنويان بر عليه سامانيان جهت سرکوب آنها لشکر کشی نموده باشد ‪ .‬در حاليکه‬ ‫غزنويان که نژاد پرستان و متعصبين مذهبی ايشان را بدون ارائه هيچگونه سندی غالمان و ترکان می گويند که اين خود بحثی‬ ‫ديگری را می طلبد که مگر کسی که در اوضاع و احوال سيستم برده گی به برده گی کشانده شده باشد حق آزادی را ندارد و‬ ‫انسان شمرده نمی شود و اگر به آزادی رسيد بايد نسل اندر نسل او را بايد غالم و بنده نمايد‪ .‬و اين غالم حق ندارد که به مثابه‬ ‫انسان وقتی شرايط برای آزاديش آماده می گردد خود را آزاد ساخته و با حقوق مساوی با همه افراد جامعه وارد اجتماع گردد؟‬ ‫مگر در اثر تسلط جابرانه اعراب متجاوز مسلمان تا به امروز کسان بيشماری خود را ‪ ،‬غالم علی ‪ ،‬غالم رضا ‪ ،‬عبدالحسين‬ ‫غالم حسن و يا در جوامع سنی مذهب عبدالخالد ‪ ،‬غالم عثمان و عبدالمحمد و غالم عمر و ويا محمد قل عثمان قل ‪ ،‬نمی نامند ؟‬ ‫در اين صورت در کشور های اسالمی مانند افغانستان و ايران کمتر آزاد را ميتوان سراغ کرد که در حقيقت از لحاظ تفکر‬

‫‪217‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همينطور هم است ‪ .‬اما برای آنهاييکه از حقوق انسان دم ميزنند آيا جدا کردن انسانها بنام برده و آزاد آنهم در قرن‪ 24‬و ‪ 21‬مايه‬ ‫تاسف و ناشی از خفته گی ذهن نيست؟ ‪ .‬به هر حال اين بحث ديگريست و چنين اظهارات از سوی افراد معين بدون شک يا‬ ‫دستوری است و يا از سر جهالت ‪ .‬در حالی که عصر غزنويان کامآل در اشتراک مردم ايران و خراسان بوده و هيچگونه‬ ‫تعبيض متکی به حاکميت ترک مشاهده نمی شود و بر عکس بيشتر در گيريهای داخلی محمود غزنوی با ترک ها بوده است ‪.‬‬ ‫داکتر حسين زرين کوب خوشبختانه واقعيت ظهور غزنويان را در عرصه سياست و انقراض سامانيان را بيطرفانه بررسی‬ ‫نموده است که نقل آن در اينجا خال از فايده نيست ‪ .‬زرين کوب می نويسد ‪:‬‬ ‫« قلمرو بالنسبه کوچکی که محمود بن سبکتکين مقارن عهد انحطاط و انحالل سامانيان ‪ ،‬با الحاق خراسان ( !!!) به آن ناگهان‬ ‫آن را صورت يک امارت وسيع و بزرگ در آورد و با جلب نظر خليفه استقالل به آن بخشيد و تمام آن را از تعرض احتمالی‬ ‫ترکان ايلک خان که بر بخارا مسلط شده بودند نجات داد ‪ .‬واليت کوهستانی غزنه که در دامنه کوههای سليمان در نواحی شرقی‬ ‫افغانستان کنونی قرار داشت و پدر او سبکتگين بن قرابجکم آن را از پدر زن خود البتگين به ميراث يافته بود ‪ .‬حکومت غزنه‬ ‫‪ ،‬که هنگام وفات سبکتگين و بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور ‪ ،‬واليت قصدار و بست و زابل و رخج و زمين داور و پيشاور‬ ‫و نواحی طخارستان و بدخشان را هم شامل می شد و در آن ايام بيش از هر چيز يک ( ثغر ) اسالمی در حاشيه ء دنيای هند‬ ‫بود و غزوه و جهاد دايم در نواحی غربی هند را هم ‪ ،‬که بعد ها شغل عمده محمود واقع شد به عنوان يک ميراث سياسی ‪ ،‬به‬ ‫اقتضای حکم خليفه ‪ ،‬دريافت داشته بود و از عهد امارات سبکتگين به صورت يک حکومت اسالمی فعال و يک مرکز رهبری‬ ‫غزوات ضد هند در آمده بود‪ .‬با الحاق خراسان‬ ‫( ! ) به آن دولت غزنه که در واقع به وسيله الپتگين بنياد شده بود ‪ ،‬وارث تمام قلمرو سامانيان در خراسان نيز شد و بدين گونه‬ ‫در مرز های غربی خويش با دولت های آل زيار و آل بويه هم که هيچکدام به اندازهء حکومت نوازد غزنه مورد تا ييد و اعتماد‬ ‫خليفه نبودند همسايه شد و سيف الدوله محمود با دريافت عنوان يمين الدوله ‪ ،‬بنيان قدرت و استقالل اين قلمرو بالنسبه وسيع در‬ ‫همان آغاز انحطاط سامانيان استوار ساخت ‪.‬‬ ‫دولت بزرگ که بدين سان به وسيله يمين الدوله محمود در نواحی شرقی ايران ( خراسان )به وجود آمد و وارث قسمت از‬ ‫قلمرو آل سامان شد ( ! ) يک دولت فارسی زبان و نظامی و اسالمی بود که خاستگاه نژادی و ملی خاصی نداشت اما در تمام‬ ‫مدت اعتالء خود از نيم قرن تجاوز نکرد ‪ ،‬به عنوان مروج و مبلغ آيين اسالم در بين { کفار } هند يا به منزلهء مدافع مذهب تسنن‬ ‫در مقابل تمايالت شيعی و ضد خالفت مورد توجه و تاييد خليفه بغداد و تا حدی مقبول و محبوب متشرعهء اهل سنت در تمام‬ ‫خراسان و در اکثر بالد فارسی زبان اهل تسنن بود ‪.‬‬ ‫تشويق و حمايت از شعر و ادب فارسی ـ و حتی عربی ـ هم بخشی از ميراث فرهنگ سامانيان بود که بر عهده اين دولت افتاد‬ ‫ـ هر چند وارثان ترک آن سالله در ماوراءالنهر هم ‪ ،‬برای اداره قلمرو خويش تقريبآ در تمام مدت فرمانروايی بر عناصر تاجيک‬ ‫متکی بودند و ترويج و تشويق شعر و ادب فارسی را در تمام حوزهء امارات خود اجتناب ناپذير يافتند ‪ .‬با انکه استقالل واقعی‬ ‫اين دولت به وسيلهء سبکتگين و پسرش محمود تامين شد بنيان گذار اصلی آن الپتگين بود که با بيرون آوردن غزنه از دست‬ ‫امراء محلی آن نواحی برای خود يک پايگاه امن ‪ ،‬که او را از تعرض سرکرده گان سپاه سامانيان در امان دارد ‪ ،‬به وجود آورد ‪.‬‬ ‫اساس استقالل اين حکومت را در اين واليت کوهستانی بنا نهاد و به جای درگيری در منازعات مستمر امراء بخارا با سرکرده‬ ‫گان شورشی واليات ‪ ،‬در اين نواحی به بسط نفوذ در قلمرو هندوان پرداخت ـ که در نظر متشرعه بخارا غزو کفار منسوب می‬ ‫شد و حمايت باطنی و قلبی آنها را هم همراه داشت ‪.‬‬ ‫در آغاز ايجاد اين پايگاه نظامی غزنه هم به سبب انتساب که الپتگين با دربار آل سامان داشت جزو قلمرو آنها به شمار می آمد اما‬ ‫تدريجا به دنبال رويداد هايی که سر انجام الپتگين را از دربار بخارا و از ارتباط با سامانيان دور ساخت غزنه پايگاه امارات‬ ‫مستقل گونه الپتگين واقع شد و رابطه آن با ديوان بخارا و حکومت سامانيان قطع گشت ‪ .‬بعد از وی حکومت اين نواحی به‬ ‫پسرش اسحاق رسيد و اما او که قدرت و کفايت پدر را فاقد بود دوباره با سامانيان در ساخت و ارتباط خود را با دربار بخارا‬ ‫تجديد کرد ‪ .‬حکومت او سه سال بيش نکشيد و بعد از مرگ او قدرت به دست غالمان ترک ( ! ) افتاد ـ که همراه پدرش را‬ ‫غزنه را از تصرف الوک هندوی محلی آن بيرون آورده بودند ‪ .‬از آن ميان بلکاتکين ده سال و پوری تکيکن ( پير ی تکين )‬ ‫دوسال به عنوان والی يا امير تابع و دست نشانده بخارا در غزنه و توابع فرمان راندند ‪ .‬بوری تکين سالها در خدمت سامانيان‬ ‫به سر برده بود و يک چند نيز از جانب آنها در بلخ حکومت کرده بود ‪ .‬از اين رو بعد از اسحاق بن الپتگين در اظهار طاعت و‬ ‫تبعيت نسبت به سامانيان ترديد نکرد ‪ .‬بی کفايتی بوری تکين ‪ ،‬نه فقط الوک پادشاه سابق غزنه را به طمع بازگشت به امارات‬ ‫انداخت بلکه فرصت به سبکتگين داماد الپتگين داد که با وی درافتاد و با تحريک و توطئه سپاهيان غزنه را به خلع او وا داشت ‪.‬‬ ‫بدين گونه قلمرو الپتگين به دامادش سبکتگين رسيد و غزنه تختگاه آل سبکتگين گشت ‪645 » .‬‬

‫‪218‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫در همين کتاب ميخوانيم که سبکتگين گرچه سکه به نام خود ميزند اما نام نوح بن منصور را هم بر آن رقم ميزند ‪ ،‬اين ناشی از‬ ‫آن است که غزنويان عليه سامانيان اقدام دشمنانه ء به عمل نياوردند و ‪ .‬پس از سبکتگين محمود هم جهت دفاع از منصور بن‬ ‫نوح که بدست شورشيان دربار کورشده بود و از امارت خلع گرديده بود به مقابله دشمنان آل سامان و قراختائيان که بر حکومت‬ ‫سامنايان حمله آورده بودند ‪ ،‬پرداخت ‪ ،‬اما وضع چنان شده بود که امکان برگشت سامانيان ديگر ممکن نبود و سلطان محمود‬ ‫غزنوی با درايت و شهامت که داشت خراسان را از چنگال فئودالهای که هر کدام طالب سلطنت بودند و توطئه گريهای بی‬ ‫وقفه را برای بی ثبات کردن اوضاع خراسان به نفع خويش راه انداخته بودند نجات داد ‪.‬‬ ‫جنگ های محمود عليه شيعيان در مناطق که مانند‬ ‫ری روی داد ‪ ،‬در حقيقت تداوم سياستهای اعراب مسلمان ولی اين بار به وسيله عجميان است ‪ .‬مگر عباسيان برای دست يابی‬ ‫به خالفت و رسيدن به قدرت ‪ ،‬امويان راکافر و ملحد و ضد اهل بيت وانمود نساختند ؟ در حالی که اتکای امويان بر قرآن و‬ ‫حديث ميليون مرتبه بيشتر نسبت به عباسيان بود ‪ .‬و حتی برخی از آنها معتقد بودند به پيغمبری محمد ‪ ،‬در حاليکه عباسيان با‬ ‫وجودی که خود را اهل بيت می گفتند و با همين بهانه هم به قدرت رسيدند هرگز معتقد به دين محمد و اهل بيت او نبودند ‪.‬‬ ‫چنانکه بر گفته شد ژست های علی را برای خنده به وسيله دلقکان خويش در می آوردند و می خنديند و اگر امويان سر حسين را‬ ‫بريد عباسيان حتی گور اورا نابود کردند و محل دفنش را لگد مال گاو و خر ساختند ‪ .‬چون هر دو هم امويان و هم عباسيان از‬ ‫واقعيت اسالم آگاه بودند و می دانستند که شعار اسالم تاکتيکی پيش نيست محمد با بصيرتی که داشت جهت تشکيل يک دولت‬ ‫عربی با استفاده از تجربه سلف خويش موسی پيغمبر يهود ‪ ،‬آن را به کار برد ‪ .‬سياست محمود را نيز بايد از اين روزنه بررسی‬ ‫کرد ‪ .‬از روزنه اسالم و دين و تاکتيک های مذهبی آن ‪ .‬بسته کردن اين روزنه و گشودن روزنه نژادی و قومی و طعنه و مدعی‬ ‫شدن عدم تساوی حقوق برای انسانها به نام برده و آزاد نه تنها خفت انديشه بلکه عمآل در جهت تاييد جنايات اعراب مسلمان‬ ‫متجاوز و پنهان کردن جنايات ايشان در قبال مردم خراسان و ايران است ‪ .‬سياست محمود در کشور گشايی ها و سر کوب‬ ‫مردمان محل اساس دينی داشت ‪ .‬فرخی در قطعه شعر خود بر اين حقيقت صحه می گذارد و قتی می سرايد ‪ « :‬ای ملک‬ ‫ملک ری از‬ ‫گيتی ‪ ،‬گيتی تراست ــ حکم تو بر هرچه تو گويی رواست‬ ‫آنچه به ری‬ ‫قرمطيان بستــدی ـــ ميل تو اکنون به منا و صفاست‬ ‫آنکه سقط گفت‬ ‫کردی هرگز که کرد ـــ يا به تمنا که توانست خواست‬ ‫هر که ازيشان به‬ ‫همی برمال ـــ اکنون از خون جگر او مال ست‬ ‫پس که ببينند و بگويند‬ ‫هوی کار کرد ــ بر سر چوبی خشک اندر هواست‬ ‫خانه بی دينان گيری همه‬ ‫کاين ــ دار فالن مهتر و بهمان کياست‬ ‫ــ راست خوی تو چو خوی انبياست »‬ ‫راوندی به نقل از مجمل التواريخ و القصص می نويسد ‪ « :‬سلطان پس از آنکه از ری خواسته و اموال فراوان گرد آورد و‬ ‫نزد خليفه القادر باهلل فرستاد ‪ ،‬دستور داد تا بزرگان ديلم را به دار آويختند ‪ .‬عده را در پوست گاو دوخت و به غزنين فرستاد ‪.‬‬ ‫مقدار پنجاه خروار از دفتر روافض و باطينان و فالسفه از سرا های ايشان بيرون آورد و زير درختهای آويخته گان بفرمود‬ ‫سوختن ‪ . . .‬و اين معامله سلطان محمود آن وقت کرد که همهء علما و ائمهء شهر حاضر کردند و به بد مذهبی و بدسيرتی‬ ‫ايشان درست گشت و به زبان خود معترف شدند ؛ و دولت از خاندان بوئيان نقل کرد ‪646». . .‬‬ ‫اين همان کاری بود که چند قرن پيش عمر‬ ‫بن خطاب پس از آن که فارس را به و سيله ء سعد بن وقاص اشغال کرد ‪ ،‬نمود و قتيبه بن مسلم درزمان حجاج بن يوسف در‬ ‫خراسان نمود و صد ها اميراعراب متجاور مسلمان در نقاط مختلف و کشور های مختلف عين اعمال راانجام داده بودند و دستور‬ ‫خلفای راشده و مرشده هم چنين بود ‪ .‬نبايد که به سبب اسالم زده گی و گرايشهای سخيف مذهبی به جای علت معلول را بيان‬ ‫داشت و به جای معلول علت را ‪ .‬کارکرد های ستمگرانه محمود همه با شمشير اسالم عملی می گرديد ‪ .‬او شمشير خويش را با‬ ‫سنگ اسالم که در سينه بسته بود تيز می کرد ‪ .‬او جهت برائت از ظلم و ستم و انسان کشی ها و فرهنگ ستيزی هايی که در‬ ‫داخل قلمرو خراسان و فارس انجام داده است ‪ ،‬همه ضمن نامه به خليفه بغداد گزارش می کند ‪ .‬راوندی در رابطه به اين نامه‬ ‫می نويسد ‪ « :‬محمود در نامه يی که به سال ‪ 424‬به خليفه القادر باهلل می نويسد مظالم و بيداد گريهای خود را منسوب به نظر و‬ ‫عقيده ء فقهای عصر خود ميداند و می گويد طبق نظرعلمای دين ‪ ،‬اين قوم به خدا و مالئکه و کتب آسمانی و پيغمبران در روز‬ ‫قيامت معتقد نيستند و با اينکه به ظاهر دعوی مسلمانی می کنند ‪ ،‬در باطن نماز نمی خوانند ‪ ،‬روزه نمی گيرند ‪ ،‬زکات نمی دهند‬ ‫و در اموال و زنان چون مزدکيانند ‪ .‬و با ايراد اين اتهامات به خود اجازه می دهند که به غارت خزاين و سوزاندان کتب و‬ ‫در نامه محمود به‬ ‫کشتار و به دار آويختند آنان اقدام کند ‪646 » .‬‬ ‫القادر باهلل خليفه مسلمين‪ ،‬بايد چند واقعيت در نظر گرفته شود ‪.‬‬ ‫اول ‪ :‬ماهيت اسالم است که عبارت است از قتل و کشتار و غارت مردمان و ويرانی شهر ها و تمدن ها ‪ .‬که در اين مورد اسناد‬ ‫بيشماری در همين کتاب نيز آمده است ‪ .‬دوم اينکه به وسيله احکام اسالمی ميتوان برای هر جرم جنايتی استدالل شرعی آورد و‬ ‫به انجام آزادانه آن پرداخت ‪ ،‬مثآل کافی است که اتهام کفر بر مردم و يا کشوری زد و مطابق به ايات قرانی که می فرمايد ‪:‬‬

‫‪219‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫« * با هرکه از اهل کتاب ( يهود و نصارا ) ايمان به خدا و روز قيامت نياورده ‪ . . .‬و به دين حق ( اسالم ) نمی گروند ‪ ،‬قتال‬ ‫و کارزار کنيد تا آنگاه که با ذلت و تواضع به اسالم جزيه دهند ‪ » .‬سوره توبه آيه ‪22‬‬ ‫« ای اهل ايمان با کافران از هرکه با شما نزديک تر است شروع به جهاد کنيد و بايد کفار در شما درشتی و نيرومندی و قوت‬ ‫اگر محمود‬ ‫و پايداری حس کند » سوره توبه آيه ‪ . 123‬آن شهر و کشور را غارت کرد و مردم آن را قتل نمود ‪.‬‬ ‫اينکار را جهاد و غزو نمی ناميد امکان آن بود که مطابق دستور هللا از سلطنت خلع شود و به جای او کس ديگری تعيين گردد ‪.‬‬ ‫زيرا هللا فرموده است که ‪ « :‬بدانيد که اگر دراه دين هللا برای جهاد بيرون نشويد هللا شما را به عذابی درد ناک معذب خواهد‬ ‫به همبن خاطر بود که محمود بر‬ ‫کرد و قومی ديگر برای جهاد به جای شما بر می گزيند ‪ » .‬سوره توبه آيه ‪32‬‬ ‫اساس حکم هللا و شريعت ناب محمدی هزاران انسان کودک و زن وپير و جوان را با دم تيغ بيدريغ گردن ميزد و می کشت ‪.‬‬ ‫چون هللا فرموده بود که « شما مومنان چون با کافران روبرو شويد ‪ ،‬بايد آنها را گردن زنيد تا آنگاه که از خونريزی بسيار‬ ‫دشمن را از پای در آوريد ‪ » .‬سوره محمد آيه ‪ .4‬شهر های هند را با خاک و خون يکی ساخت قتل عام نمود و از پای در آورد‪.‬‬ ‫کشتار های سلطان محمود در هند را همه تواريخ و از جمله گرديزی در زين الخبار مفصآل حکايت کرده اند ‪ .‬راوندی به نقل‬ ‫از همين منابع و ديگر منابع معتبر حمله محمود به هندوستان را چنين می نگارد ‪ « :‬سلطان محمود در فاصله سالهای ‪ 322‬و‬ ‫‪ 416‬يعنی در ضرف ‪ 24‬سال چندين سفر جنگی به هندوستان کرد که ظاهرا نيت او در اين جنگ ها جهاد با کفار هند بود ‪ ،‬ولی‬ ‫باطنآ هدف اصلی او غارت شهر ها و معابد و بتخانه های ايشان بود ومی خواست به نام دين ‪ ،‬االت و ادوات و اصناف سمين و‬ ‫زرين هندوستان را بربايد و با جنگ با راجه ها و حکام محلی هندوستان ثروت آنها و مردم عادی را غارت کند ‪ .‬در طی اين‬ ‫جنگها ‪ ،‬محمود ‪ ،‬کشمير ‪ ،‬پنجاب ‪ ،‬گجرات و مناطق وسيع ديگری از واليات شمال غربی و شمالی هندوستان را متصرف شد‪.‬‬ ‫چون هدف اساسی محمود غارتگری بود ‪ ،‬فقط به جاههای لشکر کشی می کرد که قبآل اطالعات کافی راجع به ثروت آن مناطق‬ ‫کسب کرده باشد ‪ .‬لشکر کشی های محمود برای مردم هندوستان خسارات و بدبختی های فراوان به بار آورد ‪ .‬محمود ضمن‬ ‫غارت هندوستان به دست سپاه خود ‪ ،‬بسياری از شهر ها را به خاک يکسان کرد و با مردم بومی با وحشی گری بسيار رفتار‬ ‫نمود ‪ .‬او وقتی که قلعه ملتان را تصرف کرد حاکم قلعه فرار کرد ‪ ،‬محمود به همين بهانه کليهء سکنهء آن قلعه را قتل عام نمود‬ ‫برای آن که هدف واقعی سلطلن‬ ‫‪.‬‬ ‫محمود و طرز غارتگری او روشن شود ‪ ،‬قسمتی از جريان فتح سومنات را از کتاب زين الخبار گرديزی عينآ نقل می کنيم ‪{ :‬‬ ‫پيش او ( محمود ) حکايت کردند که بر ساحل دريای محيط شهری است بزرگ و آن را سومنات گويند و آن شهر هندوان را‬ ‫چنان است که مر مسلمانان را مکه ‪ ،‬و اندر او بت بسيار است از زر و سيم ‪ ،‬و منات را که به روزگار سيد عالم ص از کعبه‬ ‫براه عدم گريزانيدند ‪ ،‬بدان جاست و آن را به زر گرفته اند و گوهر ها اندر او نشانده و مال عظيم اندر خزينه های آن بتخانه‬ ‫نهاده اند ‪ .‬اما راه او سخت پر خطر است و مخوف و با رنج بسيار و چون امير محمود رحمته هللا اين خبر بشنيد او را رغبت‬ ‫افتاد که بدان شهر شود ‪ .‬چون به شهر ( نهرهللا) رسيد ‪ ،‬شهر خالی کرده بودند و مردم آن همه بگريخته ‪ .‬لشکر را بفرمود تا‬ ‫علف بر داشتند و از آنجا روی سوی سومنات نهاد ‪ . . .‬کشتنی کردند هر چه منکر تر و بسيار کفار کشته شدند ‪ . . .‬آن بتان را‬ ‫همه بشکستند و بسوختند و ناچيز کردند و آن سنگ منات را از بيخ بر کندند و پاره پاره کردند و بعضی از او بر اشتر نهادند و‬ ‫به غزنين آوردند و گنجی بود اندر زير بتان ‪ ،‬آن گنج را بر داشت و مال عظيم از آنجا به حاصل برد ‪ ،‬چه بتان سيمين و جواهر‬ ‫نشان و چه گنج از ديگر غنيمت ها و از آنجا باز گشت ‪644 » } .‬‬ ‫مالحظه می گردد ‪ ،‬جنايتی راکه محمود غزنوی در هند انجام داده است ‪ ،‬عين عمل را قتيبه در بخارا مرتکب شده بود و در‬ ‫خوارزم مرتکب شده بود و سرداران اعراب متجاوز مسلمان در سراسر بالد خراسان و فارس و آزربايجان مرتکب گرديده بودند‬ ‫‪ .‬ترک بودن و غالم زاده بودن محمود باعث اين اعمال نگرديده ‪ ،‬برامکه هم چنين کاری در بلخ و کابل نمودند ‪ .‬طاهريان هم‬ ‫کردند ‪ ،‬صفاريان هم نمودند ‪ .‬ما از همه آنچه که غير ترکان و به اصطالح آزاده گان انجام دادند ياد نموديم ‪ .‬اين نکته رابايد‬ ‫گفت که ملت ها تقصیر ندارند ‪ ،‬ملت ها خوب و بد ندارند ‪ ،‬خوب و بد فقط در بین انسان ها است و این انسانهای خوب بد ‪ ،‬در‬ ‫هر ملتی در هر قومی و درهر قبیله یی بدون شک وجود دارد‪ .‬اما اين نکته هم قابل تذکر است که انسانها در ذات خويش بد‬ ‫نيستند ‪ .‬انديشه و عمل است که که از انسان ها خوب و بد ميسازد ‪ .‬بد و خوب هر دو صفت اند ‪ ،‬احمد انسان است ‪ ،‬اما همين‬ ‫انسان وقتی برای زنده گی کردن به انديشه غارت و چپاول و دزدی و آدم کشی می افتاد وبه آن عمل می نمايد ‪ ،‬به يک صفت‬ ‫بد موصوف می شود ‪ .‬يعنی به صفت دزد‪ .‬ا حمد دزد ناميده می شود ‪ ،‬دزدی بد است نه احمد ‪ .‬مردم آلمان مردم نيک بودند ‪،‬‬ ‫اما همين که در خدمت ايديالوژی فاشستی قرار گرفتند وفاشيست شدند ‪ ،‬مورد نفرت جهانيان قرار گرفتند ؛ اما همين که آن‬ ‫انديشه و تفکر رارها ساختند امروز مردمان شريف هستند و در تاريخ آنهايی که به فاشيزم پيوسته بودند تا امروز منفور اند ‪.‬‬ ‫سلطان محمود غزنوی را هم وقتی ميخواهيم محکوم نماييم ‪،‬عمل ناشی از انديشه وی را بايد مورد بررسی قرار دهيم‪ .‬او تشکيل‬ ‫يک امپراطوری را با استفاده از اصول و سياست های فکری و ايديالوژيک اسالمی مورد استفاده قرار داد و وقتی مالحظه می‬ ‫شود آنچه محمود در هند می نمايد عين همان چيزی است که محمد بن قاسم ثقفی در زمان امارت حجاج بن يوسف در هند نموده‬ ‫بود ‪ ،‬که ما آن را در جلد اول اين کتاب ذکرنموده ايم ‪ .‬پس محمود مرتکب جنايت بر اساس يک انديشه شد ‪ ،‬او اسالم را برای‬ ‫تحقق اهداف غارتگرانه خويش بهانه ساخت ‪ .‬محمود غزنوی مانند همهء امراء ديگر اعراب و غير اعراب به اسالم معتقد نبود ‪،‬‬

‫‪220‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫همه می دانستند که دين اسالم چيست و برای چه اين دين از سوی محمد طرح ريزی شده است ‪ .‬و در طول تاريخ اسالم مشاهده‬ ‫می شود که به شمول خود پيغمبر که گفته می شود مسموم شد‪ ،‬بيشتر نماينده گان هللا در زمين يا خليفه هللا های فی االرض‬ ‫قاتل يکديگرند‪ .‬دراين باره رجوع شود به کتاب ( پس از هزار و چهارصد سال ) شجاع الدين شفا ‪ .‬و تمام اين قتلها پايه مادی‬ ‫داشتند و منافع اشخاص و افراد معين در کار بود ‪ .‬سراسر تاريخ اسالم قتل و غارتگری به دست مسلمانان استو هيچگونه مصالح‬ ‫و منافع دينی در آن مشاهده نمی شود ‪ .‬سلطان محمود همهء اين ترفند های دينی را ميدانست و بر خالف ادعا های تعصب آميز‬ ‫برخی از پژوهشگران آدم بيسواد نبود ‪ .‬به کار گيری سختگيرانه احکام اسالم و پايبندی متتعصبانه به مذهب تسنن خود يک‬ ‫مانور بزرگ اسالمی بود ‪ .‬مانوری که امويان در حمله بر خراسان و فارس بهانه گرفته بودند و مردمان را تباه کردند‪ .‬و‬ ‫همچنان عباسيان چنين بودند ‪ .‬قرمطی کشی و زنديق کشی وتعقيب شيعه و علوی را آغاز نموده بود ‪ .‬و عين خشونت را عليه‬ ‫تسنن در زمان صفويها در می يابيم به ويژه شاه اسماعيل صفوی ‪ .‬سراسر تاريخ درون اسالمی تا به امروز تاريخ جنگ ها‬ ‫و خشونت های مسلمانان بر اساس قرآن و حديث است ‪ ،‬چرا ؟ برای اينکه تازينامه اسالم درهر مقطع از بيست و سه سال بنا بر‬ ‫ضرورت منافع احکام متفاوت و متضاد نوشته و احاديث نقل کرده است ‪ .‬سلطان محمود هم آدم معتقد نبود ‪ ،‬تعصب او در دين و‬ ‫تسنن همانگونه که گفته شد مانور بود و تحقق احکام اسالم که منافع امراء و غارتگران را تامين می نمايد ‪ .‬او در حاليکه خود را‬ ‫مجری دين خليفه هللا فی االرض می دانست دريغ نداشت که خود نماينده هللا را سرنگون کند ‪ .‬در حاليکه محمود از هر فتحی که‬ ‫می نمود به خليفه گزارش می داد و خليفه اعراب برای او در مقابل فتوحاتش خلعت ها می فرستاد و جشن ها می گرفت چنانکه‬ ‫مال احمد تتوری در تاريخ الفی می نويسد ‪ «:‬در سال چهارصدم از رحلت خيرالبشر ‪ . . .‬يمين الدوله سلطان محمود فتحنامه‬ ‫که مشتمل بر جميع فتوحاتی که او را روی نموده بوده در واليات هندوستان به بغداد فرستاد و خليفه قادر باهلل عباسی آن روز‬ ‫مجلسی عظيم ساخت و فرمود تا آن فتحنامه را بر رؤوس خاليق به آواز بلند بخواندند ‪ .‬آن روز در بغداد آنچنان سرور و‬ ‫خوشحالی انتشار يافت که بعينه گويا که يکی از عيد های مقرر اهل اسالم است »‪642‬‬ ‫اما راوندی می نويسد ‪ « :‬با تمام تظاهراتی که محمود به نفع دستگاه خالفت می نمود‪ ،‬قرائنی در دست است که وی پس از آنکه‬ ‫موقعيت سياسی و نظامی خود را استحکام بخشيد نه تنها از توجه ديرين خود به دستگاه خليفه کاست بلکه به عقيده محمد ناظم {‬ ‫چنين به نظر می رسد که سلطان در اواخر حکومتش مصمم شده بود خليفه را زير فرمان خود در آورد ‪ }.‬و از اشعار خليفه‬ ‫برمی آيد که محمود فکر تسخير بغداد و طرد خليفه را در سر می پروانيد ‪:‬‬ ‫نپايد بسی تا به بغداد و بصره ـــــ غالمی به صدر امارت نشيند‬ ‫محمود و خليفه عباسی هر دو از يکديگر استفاده سياسی می کردند ‪ ،‬محمود به خليفه عباسی اعتقاد و ايمانی نداشت و از مفاسد‬ ‫دستگاه خالفت با خبر بود و القادر باهلل را ( خليفه ء خرف شده ‪ ).‬ياد می کرد‪614.‬‬ ‫عنصر المعالی در قابوسنامه ضمن حکايتی ‪ ،‬بی ايمانی محمود را نسبت به خالفت بر مال می کند و می نويسد ‪ :‬محمود از‬ ‫خليفه می خواهد که ماوراءالنهر را جز قلمرو او به شمار آورد ‪ .‬چون خليفه تعلل می ورزد ‪ ،‬محمود به خشم می آيد و خليفه را‬ ‫تهديد می کند و می گويد ‪ { :‬اينک آمدم با دو هزار پيل و دارالخالفه به پای پيالن ويران کنم و خاک وی بر پشت پيالن به غرنين‬ ‫آرم ‪ }614 .‬نه تنها خليفه به محمود و محمود به خليفه اعتقاد و صميميتی نداشتند بلکه اين دو را به آيين اسالم نيز اعتقاد‬ ‫راسخی نبود ‪611».‬‬ ‫واقعيت اينست که اگر محمود غارتگريهای اسالمی را شعار خود نمی ساخت و تکيه بر احکام دين نمی نمود ‪ ،‬و به قتل و‬ ‫کشتار هندوان وويرانی تمدن چندين هزار ساله هند نمی پرداخت ‪ ،‬او امروز مايه افتخار و بانی استقالل افغانستان از سيطره‬ ‫اعراب متجاوز مسلمان به شمار می رفت ‪ .‬اما کاری که محمود کرد اين بود که استقالل سياسی کشور ما خراسان يا افغانستان‬ ‫امروزی را با غرور و مردانه گی از سيطره اعراب نجات داد ‪ ،‬و دست خلفای عرب را از کشور ما کوتاه کرد ‪ .‬ولی بر‬ ‫عکس سيطره فکری و عقيدتی اعراب را بر افغانستان يا خراسان ديروزی اساس گذاشت و استحکام بخشيد ‪. .‬‬ ‫دومین ‪ :‬واقعيت را که درابطه به نامه محمود به خليفه در نظر داشت همين است که سلطان محمود ‪ ،‬کاری را که اعراب در‬ ‫طی بيش تر از دوقرن نتوانستند بکند‪ ،‬به جای اعراب متجاوز مسلمان به انجام آن موفق شد يعنی مردم ما را به قبول اسالم‬ ‫وادار ساخت تا زمان محمود مردم افغانستان اسالم را پيشه و راهنمای عمل خويش نساخته بودند چنانکه نامه محمود به خليفه‬ ‫حکايت از همين واقعيت دارد و محمود هم بر پايه همين دستاويز مخالفين سياسی خود را از بين می برد و قلمرو خويش را به‬ ‫يک امپراطوری تبديل می نمايد ‪ .‬محمود مانند اعراب مسلمان متجاوز برای کسب غنايم و ثروت مردمان به دين متکی شد و‬ ‫مطابق دساتير دين قتل کرد و غارت نمود ‪ .‬و خود نيز آنقدر حريص بود که از هيچ معامله يی دريغ نمی کرد و در مقابل به دست‬ ‫آوردن ثروت خون انسان رابدتراز اعراب و اسالمی تر می ريخت راوندی مينويسد ‪ « :‬حرص محمود به جمع مال به حدی‬ ‫بود که ثروتمندان از او امان نداشتند و گاه دست يافتن به زر و سيم و جواهرات دولتمندان ‪ ،‬آنان را به بيدنی و بد دينی متهم می‬ ‫کرد چنانکه در اواخر عمر شنيد که مردی در نيشابور ثروت فراوان دارد ‪ .‬وی را به حضور خود طلبيد و گفت ‪ :‬شنيده ام (‬

‫‪221‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قرمطی شده ای ) آن مرد که از علت احضار خود با خبر بود ‪ ،‬به محمود گفت ‪ :‬قرمطی نيستم بلکه گناهم آن است که ثروت‬ ‫فراوان دارم ‪ ،‬هر چه دارم از من بگير و بد نامم مکن ‪ .‬محمود نيز چنين کرد و پس از ضبط تمام دارايی او صفای ايمانش را‬ ‫فردوسی بزرگ چه مقبول آنچه را که اعراب متجاوز مسلمان و پيروان ايشان بر مردم تحميل نمودند‬ ‫تصديق کرد‪612» .‬‬ ‫ترسيم نموده می گويد ‪ :‬زیان کسان از پی سود خویش ــ بجویند و دین اندر آرند پیش ‪.‬‬

‫رستاخیز دینی ‪:‬‬

‫بدين گونه بايد گفت که سيطره دين و فرهنگ عرب در افغانستان در زمان سلطان محمود غزنوی بر مردم تحميل گرديد ‪.‬‬ ‫محمود غزنوی شارع دين و اسالم عرب متجاوز مسلمان به شمار می رود و اين مساله علت های بسيار داشت ‪ .‬که يکی آن در‬ ‫اثر ورشکسته گی اقتصاد بود ‪ .‬در زمان محمود گذشته از آنکه او بيرحمانه در اتکاء به اسالم در متصرفات خويش ارتداد و‬ ‫بددينی را بهانه ساخته آدم می کشت و غارت می نمود ‪ ،‬جنگ ها ی ملوک الطوايفی ‪ ،‬لشکر کشی های محمود به هند وضع‬ ‫اسفباری را برای مردم ببار آورده بود ‪ .‬مردم دار و ندار خود را ميبايست برای تهيه لشکر کشی های محمود می برداختند ‪.‬‬ ‫نوشته شده است که ‪ « :‬سنگينی بار ماليات افزايش يافت زيرا تدارک مقدمات تهاجم به هندوستان دايما ماليتهای فوق العاده‬ ‫ماخوذ می گرديد ‪ .‬حتی وقايع نگاران درباری هم ناگزير نوشتند که هنگام اخذ ماليات { رعايا را مانند گوسفندان پوست می‬ ‫کندند} مورخان می نويسند که بسياری از روستا ها و حتی نواحی از سکنه خالی شده ‪ ،‬مجاری آبياری و يران و متروک گشت ‪.‬‬ ‫سبب اين وقايع را فقط افزايش ميزان خراج و سواستفاده ها رشوه خواری ها و سختگيريهای که ماموران هنگام اصول آن‬ ‫معمول می داشتند می توان دانست » ‪ . 613‬اين همان حالت و وضعی بود که اعراب باالی مردم افغانستان آورده بودند ‪ ،‬مردم‬ ‫بايد جزيه ميپرداختند و دختر وپسر شان را به کنيزی و غالمی می بردند و می فروختند‪ .‬دارايی های شان راغارت می کردند‬ ‫تا مقدمات تجاوزات مسلمانان بر شهرها و کشورهای ديگر مهيا شود ‪ .‬با اين حال مردم چاره يی نداشتند جز اينکه به لشکر‬ ‫محمود بپيوندند ‪ .‬يگانه راهی که باقی مانده بود برای مردم اشتراک در غزوات به حيث سپاهی اسالم بود ‪ .‬محمود هم به وسيله‬ ‫علما و شيوخ که پيشتر آن عرب و يا عربزده مسلمان کيش بودند‪ ،‬در تشويق مردم بر اساس احکام اسالمی و وعده غنايم و‬ ‫بهشت آخرت نقش بازی می کردند ‪ .‬يکی از عللی که محمود همه علما و شعرای زر پرست و متملق و پله بين را به دور خود‬ ‫جمع کرده بود همين بود که مردم را به غارت و چپاول به نام اسالم مسلمانی جلب نمايد ‪ .‬مردم ناگزير بودند برای دريافت لقمهء‬ ‫نان برای خانواده های خويش کيش اسالم را قبول و وارد ميدان غزوات شوند تا ازغنايم از گاو غدود برای آنها هم برسد ‪ .‬به‬ ‫همين لحاظ بود که محمود دامنه اين غزوات رانه تنها در مرزهای هند کشاند که در داخل هم برای به دست آوردن غنايم و ثروت‬ ‫مردمان از راه غزوه اسالمی هر کی را که آيين و مذهب ديگر داشت در زمره کفار آورد و جان و مال آنها را مباح نمود و اين‬ ‫دست آويز ديگر بود برای کسانی که از پی سود خويش دين آورند پيش ‪ «.‬آ يو ‪ .‬کوبوسکی معلوم کرده است جلب عده کثيری‬ ‫از غازيان به نيرو های جنگی ‪ ،‬تنها جنبه نظامی نداشت بلکه در عين حال ‪ ،‬سياست اجتماعی معينی بود که محمود تعقيب می‬ ‫کرد ‪ .‬دولت محمود با جلب روستاييان بی زمين به صفوف غازيان ‪ ،‬و فريب ايشان به اميد کسب ثروت از غنايم جنگی‬ ‫هندوستان ‪ ،‬که در واقع امر جز مشتی از خروار آن نصيب آنان نميگشت ‪ ،‬می کوشيد تناقضات طبقاتی را محو و نارضايتی‬ ‫عامه مردم را تقليل دهد ‪ .‬غازيان پس از لشکر کشی در مرز های نواحی مسخره باقی می ماندند يا با اموال غارتی به به ميهن‬ ‫باز می گشتند و شريک و انباز دستبرد های مشروع می شدند ‪ .614».‬يکی از مسايلی که اقدامات تجاوز کارانه محمود و‬ ‫اخالف او ‪ ،‬مردم را چنانکه عليه اعراب بر می انگيخت ‪ ،‬بر نمی انگيزاند اين بود که احکام اسالمی اين بار نه به وسيله اجانب‬ ‫که به وسيله شاهان و علما و شعراء خودشان تحميل و تبليغ و ترتيب می يافت ‪ .‬دوره غزنويان را بسياری از مورخين دوره‬ ‫رشد زبان فارسی و ادبيات می دانند ‪ ،‬اين يک واقعيت است ‪ ،‬اما پرسيدنی است ‪ .‬در پروسه رشد زبان فارسی به مثابه شکل ‪،‬‬ ‫کدام مضمون نهفته بود ؟ اگر شکل گويش دری يا فارسی بود مضمون آنرا چه تشکيل ميداد؟ مگر نه احکام و امثله و حديث‬ ‫اعراب متجاوز مسلمان بود؟ در اين دوره به واقعيت يک رستاخيز ادبی فقهی وشرعی به راه افتاد ‪ .‬چنانچه درکتاب افغانستان‬ ‫در مسير تاريخ می خوانيم ‪ « :‬در افغانستان عهد غزنوی که دوره انکشاف ادبيات و هنر و صنايع زيبا و تقويه علوم منقول بود‬ ‫ديگر سير تکاملی علوم و فلسفه متوقف گرديد و آنچه وجود داشت حاصل دوره های گذشته ( سامانانيان) بود‪ .‬به همين جهت بود‬ ‫که مشهور ترين دانشمند عصر ‪ ،‬ابن سينا و حتی ابو سهل مسيحی دعوت سلطان مقتدر افغانستان محمود غزنوی را رد کردند‬ ‫وعوض غزنه از خوارزم به دربار کوچک آل بويه شتافتند ‪ .‬اگر ابوريحان هم اين دعوت را پذيرفت تا زنده بود ـ با علم و‬ ‫اطالعی که از فلسفه اسالم و هند و يونان داشت ـ لب به سخن نگشاد ‪ .‬زيرا در مدارس افغانستان و حلقه های تدريسی آن سوای‬ ‫علوم دينی و ادبی و آنچه معارض با شريعت قلمداد نشده بود چيزی ديگری تدريس نمی شد ‪ .‬اين فقها بودند که امور علمی‬ ‫کشور را ـ بر عالوه امور قضايی ‪ ،‬در دست داشتند و بر ضد علوم عقلی مخصوصآ فلسفه و الهيات داد سخن ميدادند ‪.‬‬ ‫تحصيالت عالی شامل زبان عربی وعلوم شرعی و ادبی و مقداری از حساب و نجوم و طب بود و تحصيالت ابتدايی منحصر‬ ‫تداوم يک چنين سياست و فرهنگ در خراسان پس از دوره‬ ‫به قرائت و عقايد و عبادات و شرح حالل و حرام بود »‪.614‬‬

‫‪222‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫غزنويان دنبال گرديد هر کی آمد اسالم را شعار ساخت و بر اساس احکام اسالمی کشت و زد و برد و در عرصه فرهنگ بر پايه‬ ‫اسالم اعراب متجاوز مسلمان فقط حالل و حرام و عبادت هللا عرب تدريس می گرديد ‪ .‬مردم به صبر و تسليم به سرنوشت‬ ‫واداشته می شدند و هر ظلمی که بر آنان تحميل می نمودند ناشی از تقدير شان بر اساس اراده هللا وانمود می ساختند وعکس‬ ‫العمل مردم در برابر ظلم و ستم ‪ ،‬بغاوت در برابر اراده هللا و مقدرات الهی به شمار رفته باعث تکفير می گرديد و سر شان از‬ ‫تن شان جدا می شد‪ .‬اگر بگونه فشرده بيان شود اساس سيطره عصبيت دين و فرهنگ اعراب متجاوز مسلمان درکشور ما‬ ‫خراسان يا افغانستان امروزی ‪ ،‬در زمان سلطان محمود غزنوی گذاشته ميشود و سالطين و قدرتمندان اخالف او با تشخيص‬ ‫منافع خويش در حفظ اسالم به آن اتکا نموده ودر ترويج با شمشير فرامين و احکام آن اقدام به عمل آوردند و شيوخ و علما و مال‬ ‫ها را در کار حمايت از عصبيت عربی که در حقيقت حمايت از منافع سالطين و متشرعين بود بسيج گردانيدند ‪ .‬اين مروجين‬ ‫مزدوردر دوران سالجقه و به ويژه انشار عصبيت های عربی به اوج خود می رسد ‪.‬به قول داکتر ذبيح هللا صفا ‪ :‬تنها در کنف‬ ‫اداره ء امام برهان الدين محمد معروف به صدر جهان از کبار ائمه و رؤساء آل مازهء بخارا و سلف او نزديک شش هزار فقيه‬ ‫بسر می بردند ‪ .‬همين مولف ارجمند در رابطه به اوضاع مذهبی و شيوع آن در بين عوام الناس می نويسد که اينجا به اختصار‬ ‫نقل می گردد ‪ « :‬نيمه دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دوره تعصب و غلبه متعصبين ‪ ،‬شدت اختالفات دينی ‪،‬‬ ‫تعصباتی که به زد و خورد های خونين منجر شده است ‪ ،‬تخريب مدارس و کتابخانهای مذاهب و مختلف در ضمن زد و خورد‬ ‫های متعصبانه ‪ ،‬ترويخ علوم دينی و افزايش شمارهء علمای مذهبی و فقها ‪ ،‬قدرت علمای مذهبی و فساد آنان و دخالت شان در‬ ‫امور سياسی و حکومتی ‪ ،‬تحريم فلسفه و علوم عقلی است ‪ .‬دوره ييست که مبانی انحطاط تمدن اسالمی ( ! ) درآن گذاشته شده‬ ‫و جای حريت و آزادی افکار دوره قبل را ( سامانيان ) را خشکی و تعصب گرفته است ‪ .‬موضوع مهمی که در اين دوره قابل‬ ‫دقت و بحث است توجه شديد سالطين به سياست دينی و دخالت در عقايد وآراء مردم است ‪ .‬در دوره پيشين پادشاهان درعين‬ ‫آنکه ممکن بود شخصآ مردم ديندار عقايد ديگران را به ديدهء احترام می نگريستند و با آنان تعصب و دشمنی نمی ورزيدند و‬ ‫کسی را مجبور به داشتن عقيده يی يا ترک عقيده خود نمی کردند ‪ .‬غالبآ اتفاق می افتاد افرادی از مذاهب و حتی اديان مختلف‬ ‫از قبيل آيين های مسيحی و زرتشتی و مانوی در دستگاه های سالطين سامانی و بويی و امرای طبرستان بسر می بردند ‪ ،‬و‬ ‫هيچک را با ديگری اختالف و دشمنی نبود ‪ .‬پادشاهان از آنان خدمت می خواستند و اگر اهل علم بودند رعايت جانب آنان را‬ ‫بر خود واجب می شمردند و کاری بدان نداشتند که مسلمانند يا نا مسلمان و سنی يا شيعی هستند يا باطنی و معتزلی و کرامی و‬ ‫قدری و جبری و جز آن ‪ .‬اما از آغاز قرن پنجم وضع دگر گون شد و پادشاهان غزنوی روش ديگری که عبارت از تمسک بذيل‬ ‫ديانت و غالبآ تظاهر دروغين بدين بود پيش گرفتند‪ .‬غزان سلجوقی اين سياست را دنبال کردند و بر سختی و شدت آن افزودند‬ ‫و کار بر مخالفان خود چنان سخت گرفتند که نظير آن را جز در دوره صفويه‪ ،‬که آنهم از ادوار سخت تعصبات مذهبی و دوره‬ ‫مثله کردن و قطعه قطعه نمودن و پوست کندن مخالفان مذهبی سالطين است در ديگر ادوار تاريخ ايران نمی توان ديد ‪ .‬تقويت‬ ‫و تاييد خليفه بغداد هم از آغاز تسلط سالجقه بر مملکت اسالمی آغاز شد ‪ {.‬البته بايد گفت که تسلط خليفه بغداد فقط در زمان‬ ‫سامانيان و غزنويان از اهميت افتاده بود که سالجقه دوباره ان را بنا بر اتکای شان بر مذهب رواج دوباره داند } سالجقه در‬ ‫تعقيب اين سياست يعنی تاييد خالفت عباسی و مذاهب اهل سنت و مخالفت با فرقی که فقها و ائمهء اهل سنت و جماعت با آنان‬ ‫مخالفت می ورزيدند ـ مانند شيعه اثنی عشريه و قرامطه و باطنيه و معتزله ـ غلو می کردند و از قتل و آزار آنان مطلقآ ابايی‬ ‫نداشتند و حتی در اين مورد از قتل وزراء خود در صورتی که متوجه الحاد و زندقهء ايشان می شدند ‪ ،‬امتناع نداشتند ‪. ..‬‬ ‫بحث در ترجيح يکی از دو مذهب حنفی و شافعی بر يک ديگر و يا ساير مذاهب ‪ ،‬و اختالف و مشاجره ء علمای آنها در تمام‬ ‫قرن پنجم و ششم داير بود ‪،‬و تقريبا ميتوان گفت کمتر شهری بود که از اين مشاجرات مذهبی خالی باشد ‪ .‬غالبآ مجالس در خدمت‬ ‫وزراء و امراء و سالطين برای بحث در مسايل مذهبی منعقد می شد و علما و ائمهء فرق مختلف و رجال ومعاريف در آن‬ ‫حضور می يافتند و اين بحث ها و مشاجرات ائمهء فرق طبعا مايه تحريک عوام الناس و بر افروختن نايره ء تعصب در آنان می‬ ‫شد و کار مشاجره و مناقشه را به مجادله و تخريب محالت و سوختن کتابخانه ها و کتب و نظاير اين سفاهت ها می کشانيد و اين‬ ‫سفيهان حتی در فتنه ها و مصادم سخت مانند حمله غزان و هجوم مغل نيز از اين اختالفات دست بر نمی داشتند ‪ . . .‬اين‬ ‫کشهاکشها به وضع بسيار بد و با خون ريزی های مستمر جريان داشتند و بسياری از خلق های خدا در گير و دار اين حوادث به‬ ‫قتل می رسيدند ‪ . . . .‬تعصبات مذهبی در اين دوره منحصر به بحثها و مشاجرات فقها يا جنگ و خونريزی دسته های مختلف‬ ‫نبود‪ ،‬بلکه به صورت های گوناگون در تاريخ اواخر قرن پنجم و ششم و اوايل قرن هفتم مالحظه می شود ‪ . . .‬پيروان مذاهب‬ ‫سنت با يک ديگر و پيروان مذاهب شيعه با هم همين دشمنی و مناقشات لفظی و کشتار ها و آزار را معمول می داشتند و همه‬ ‫آنها با خوارج و خوارج با همهء آنها دشمنی و عناد سخت می ورزيد ‪ . . .‬علمای دينی تسلط و نفوذ تام و تمام در پيروان خود‬ ‫داشته و واقعآ آنها بودند که در شهر ها و قراء و قصبات بر مردم حکومت می کردند ‪ .‬به حکم و اشاره آنان مريدان از فدا‬ ‫کردن مال و خان خود ابا نداشتند ‪ . . .‬شايد يکی از علل فراوانی عدد فقها در اين دوره و وجود شماره ء بسياری ازآنان درهمه‬ ‫بالد و قراء و قصبات همين تشويق و بزرگ داشتی باشد که مقامات رسمی در بارهء آنان معمول ميداشتند و البته اين را نبايد‬ ‫تنها علت اين دانست بلکه علت های ديگر و از جمله ريشه دوانيدن دين در ميان مردم و شيوع تعصب و اعتقاد نيز بوده است ‪.‬‬ ‫‪ . .‬علت عمده ديگر ضعف علوم عقلی و يا متروک ماندن آن در بسياری از مراکز بوده است به خصوص که اين علت با ايجاد‬ ‫مدارس متعدد مذهبی و پديد آمدن موقوفات فراوان که صرف تعليم و تعلم طالب و تامين حوايج استادان و شاگران علوم دينی‬ ‫می گرديده است ‪ ،‬همراه بود‪615 » .‬‬

‫‪223‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫بدين گونه مالحظه می گردد که رستاخيزی دينيی را که محمود در کشور ما آغاز نمود تا به امروز ادامه دارد ‪ .‬از يک سو جلب‬ ‫مردم به لشکريان اسالمی به منظور جهاد بر عليه به اصطالح کفار ‪،‬بر پا داشتن طوفانی از فقها و مال ها ‪ ،‬و از جانب‬ ‫ديگرکشتار بيرحمانهء خرد مندان و دانشمندان که خواهان آزادی و دارای انديش های خردگريانه بودند ‪ ،‬جامعه ما را به فساد‬ ‫کشاند و جای عقل را دين گرفت ‪ .‬اين مال سازی و مال بازی ها تا به امروز ادامه دارد‪ .‬در افغانستان فقط در سال ‪ 1243‬در‬ ‫زمان حبيب هللا خان اولين مکتب تاسيس شد به نام حبيبيه که در آن هم به قول ميرغالم محمد غبار مضامين دينيات پيشتر از‬ ‫ديگر مضامين تدريس می شد ‪ .‬پيش از آن همه در مدرسه بودند و درمسجد ‪ ،‬يعنی که درس خوانده گان ما خود مال بودند و به‬ ‫اين حساب امور دولت هم به وسيله مال ها اداره می شد ‪ .‬به اين حساب بود که جامعه ما بعد از استقرار سلطنت غزنويان به سوی‬ ‫اسالم سوق گرديد و راهی جز قبول اسالم برای شان باقی نماند ‪ .‬در اين ميان کتب و آثاری که از دوره های پيش از اسالم در‬ ‫کشورما پنهان از چشم اعراب باقی مانده بود در زمان غزنويان و اخالف او از بين رفت ‪ .‬آثار و مدارکی که در زمان سامانيان‬ ‫جهت احيای آيين و فرهنگ خردگريانه و خدا پرستانه اهورايی و نيايی نوشته شده بود به نوعی يا مورد تکفيرقرار گرفت و يا‬ ‫نابود شد ‪ .‬مثآل شاهنامه فردوسی تا سالهای دهه سی در افغانستان ناشناخته بود ‪ ،‬و پسانها اگر در باره شاهنامه هم چيزی نوشته‬ ‫سر انجام مالحظه می گردد که تا به امروز سيطره اعراب مسلمان بر‬ ‫شده فقط در حد تعارفات ادبی بوده ‪.616‬‬ ‫افغانستان باقی ماند‪ .‬موضعگيری مجاهدان در افغانستان و در راس آنها طالبان بيانگر اين واقعيت است ‪ .‬امروز هم پس از‬ ‫شکست طالبان هم اسالميست ها در راس امور قرار دارند و با خون و گوشت خود از فرهنگ و انديشه تجاوز گرانه عرب دفاع‬ ‫می کنند ‪ .‬مردم در بی خبری مطلق از دين و آيين و فرهنگ خود به سر می برند ‪ ،‬امروز هم اگر کسی مانند سالهای اموی و‬ ‫عباسی و غزنوی و سلجوقی و خوارزمی به نفع فرهنگ ‪ ،‬خرد و ارزشهای انسانی و تمدن حرفی بزند و ازدين انتقاد نمايد و‬ ‫موارد آن را خالف ارزش های بشری بشمرد‪ ،‬سرش را به دار می آويزند ‪ .‬در ساير جوامع گاهی در اثر تشابه وا قعات می‬ ‫گويند تکرار تاريخ روی داد ‪ .‬ولی در کشور هرگز تکرار تاريخ بعد از تجاوز اعراب روی نداده است وحوادث تاريخ پس از‬ ‫تجاوز اعراب مسلمان متجاوز چنانکه آنها رقم زدند به آنگونه تا به امروز باقی مانده است ‪ .‬چيزيکه متفاوت گشت ‪ ،‬اينست که‬ ‫پس از استقرار حکومت غزنويان و تاکيد بر اجرای احکام اسالمی از سوی آنها و قبول اسالم از سوی مردم کشور که علت‬ ‫های آن را بر شمرديم ‪ ،‬اگر تا ديروز يعنی پيش از غزنويان مورد تجاوز اعراب متجاوز مسلمان قرار گرفته بود ‪ ،‬در روزگار‬ ‫غزنويان‪ ،‬خود به يک کشور متجاوز مبدل شد ‪ .‬اگر تا ديروز يعنی پيش از غزنويان اعراب متجاوز مسلمان ‪ ،‬آمدند وکشتند و‬ ‫غارت کردند و زن و فرزند مردم مارا به کنيزی و غالمی کشاندند و بردند ‪ ،‬در روزگار غزنويان عين کاررا مردم ما در هئيت‬ ‫سپاه غزنويان و سالجقه و خوارزميان تا به احمد شاه ابدالی ‪ ،‬به نام اسالم ‪ -‬چنانکه اعراب کردند ‪ -‬در هند و فارس نمودند ‪.‬‬ ‫اگر تا ديروز يعنی پيش از غزنويان مردم ما را اعراب به نام دين غارت می کردند و می کشتند ‪ ،‬از روزگار غزنويان ‪ ،‬غارت‬ ‫مردمان ساير سرزمين ها به وسيله مردم ما شروع شد که کشتند و سوختاندند و ويران نمودند‪ .‬اگر تا ديروز يعنی پيش از‬ ‫غزنويان اعراب متجاوز مسلمان تمدن چندين هزار ساله ما را ويران نمودند و کتابها و کتابخانه های ما را سوختاندند و‬ ‫دانشمندان و خردمندان ما را پوست کردند و سر بريدند و آويزان نمودند ‪ ،‬از روزگار غزنويان ‪ ،‬ما تمدن چندين هزار ساله‬ ‫هندرا به نام دين نابود کرديم و کتابخانه های ايشان را ويران نموديم و کتابهای ايشان را بسوختيم و غازی شديم و سپاه محمود‬ ‫بت شکن و ادامه داديم اين بت شکنی را تا که آخرين مظهر تمدن بشری را يعنی بت های باميان را هم شکستيم ‪ .‬اگر در پيش‬ ‫از غزنويان ‪ ،‬قبايل اعراب متجاوز مسلمان بر سر رسيدن به قدرت و چپاول کشور جنگ های خونين رابه راه می انداختند و در‬ ‫اين جنگها مردمان قربانی سم ستوران ايشان می گشت و از روزگار غزنويان تا به امروز اين سران مسلمان قبايل و اقوام ملت‬ ‫خود ماست که مردمان را می کشند و جهاد می نمايند تا بر کرسی قدرت برسند ‪ .‬اگر پيش از روزگار غزنويان اعراب متجاوز‬ ‫مسلمان به نام شيعه و سنی و شافعی و حنبلی مالکی و حنفی ‪ ،‬زيديه و اماميه واثنی عشريه و اسماعيله و کيسانيه و دهها و صد‬ ‫های ديگر مردم را در دامهای مختلف اسالم گير انداختند و از خون و گوشت آنها سود بردند از روزگار غزنويان ‪ ،‬تا به همين‬ ‫لحظه همان شيعه و سنی در کشور ما به نام مجاهدين شيعه و سنی مذهب در تقابل اند و برای رسيدن به قدرت احمق ترين‬ ‫انسانها جامعه مارا واميدارند تا نه تنها مخالفين مذهبی خود را بکشند که خون مردم را نيز بمکند تا يکی از سرانش به قدرت‬ ‫برسد و يا شريک قدرت شوند‪ .‬و از اين گونه مثالها به صد ها و هزار ها داد که سياست و احکام غارتگرانهء اسالمی را که‬ ‫اعراب متجاوز مسلمان در خراسان يا افغانستان امروز با تجاوز خود پياده کرد و خود موفق نشد ‪ ،‬اما خود باخته گان و خود‬ ‫فروخته گان بومی که منافع خويش را در اين احکام و سياست دريافتند در کشور پياده کردند و تا به امروز ادامه دارد ‪ .‬بدين‬ ‫لحاظ نمی توان گفت که تاريخ در کشور ما تکرار می شود نه تاريخ قساوت ‪ ،‬بيرحمی ‪ ،‬جهالت و و بی خبری پس از دوقرن‬ ‫مجادله عليه اعراب متجاوز مسلمان همچنان ادامه دارد‪ .‬کوشش هايی که هم در زمان سامانيان بلخی صورت گرفت ديديم که به‬ ‫وسيله کسانی که اسالم منافع شان تضمين می نمود‪ ،‬به نوعی از انحا سرکوب گرديد ‪ .‬و روی ستاره ها را ابر پوشاند و تا به‬ ‫امروز آسمان وطن ما دود آلود است ‪.‬‬

‫‪224‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫فصل پایانی‬ ‫اسالم پذیری مردم افغانستان ‪:‬‬ ‫‪ .‬بهتر بود عنوان عرب زده گی مردم افغانستان را براين فصل برمی گزيديم ‪ ،‬گرچه مردم افغانستان بعد از آنچه بر شمرديم‬ ‫نه اينکه عرب زده و عرب شدند بلکه غالم اعراب متجاوز مسلمان خود را ساختند ‪ ،‬غالم محمد ‪ ،‬غالم علی ‪ ،‬عبد عثمان ‪ ،‬عبد‬ ‫خالد و وليد و حسن و حسين رضا و مالک جعفر و منصور و هارون و مامون وغيره نام های خود را گذاشتند واظهار بنده گی و‬ ‫غالمی خويش را نمايان بر نام خود نهادند ‪ .‬به هر حال اين فصل را ميخواهم هرچند هم که شده کوتاه بنويسم ‪ ،‬زيرا همه اسناد‬ ‫تجاوز اعراب و علت های برده شدن مردم ما ‪ ،‬در خالل سطور اين کتاب پيداست ‪ .‬که هر پژوهنده يی ميتواند به آن دست يابد ‪،‬‬ ‫به شرط آنکه برای يک لحظه از آنچه به آن معتاد گشته ترک اعتياد نمايد و با وسعت نظر و عدم تعصب در پی حقايق راه پيمايد‬ ‫‪ .‬اگر چنين کند به واقعيت در می يابد که مردم افغانستان آنگونه که می فرمايند ‪ ،‬با رضا و ميل و رغبت تسليم اعراب‬ ‫متجاوز مسلمان نشده اند ‪ .‬دو صد سال قيامهای بس خونين بر عليه اعراب مسلمان داشتند و يکصد سال در زمان سامانيان‬ ‫مبارزه فرهنگی نمودند و تا اواخر سلطنت غزنويان و سالجقه و خوارزميان بخش های شرقی کشور ما به شدت با غالمان‬ ‫فرهنگ و آيين اعراب متجاوز مسلمان می جنگيدند که تفصيل آن در جلد اول اين کتاب ذکر گرديده است ‪.‬‬ ‫در دوره غزنويان برای متقاعد ساختن مردم به غزوات و غازی شدن و تابع نمودن ايشان به اوامر شريعت ناب محمدی جهت‬ ‫سرکوبگری ها ‪ ،‬دو جبهه باز گرديده بود يکی جبهه جهاد و غازيان يعنی جبهه نظامی و دوی ديگر جبهه ارشاد و تبليغات دينی و‬ ‫مذهبی‪ .‬و هر دو جبهه در تفاهم و در تکيه با شمشير در تحقق اهدافی که از سوی سالطين و امراء تعيين می گرديد عمل می‬ ‫نمودند که اهداف کامآل مشخص و معين بود ‪ .‬يعنی غارت مردمان و کسب غنايم و گشايش حوزه قدرت سالطين ‪ .‬گرچه در‬ ‫دوره سامانيان هم جبههء ارشادات گشوده شده بود ؛ ولی در آن دوره جبهه فرهنگی بود ‪ ،‬دو فرهنگ يکی فرهنگ خشونتی‬ ‫اعراب متجاوز مسلمان بود و ديگر فرهنگ متکی به خرد و احيای آن ‪ .‬در حقيقت ميتوان گفت که در روزگار سامانيان مبارزه‬ ‫فرهنگی در مقابل فرهنگ خشونتی اعراب مبارزه استحاله يی بود ‪،‬يعنی برگشت به اصول خرد از بی خردی‪ .‬در حوزه‬ ‫ارشادات دينی نيز در زمان سامانيان سعی در اين بود که بين عقل و دين نوع آشتی ايجاد شود و معيار های غير عقالنی دين را‬ ‫پوشش های عقالنی بدهند و برايش فلسفه و منطق بسازند که اين موارد دربحث زکريای رازی در همين کتاب باز گو شده است‬ ‫‪ .‬پس از شکست سامانيان از دوره غزنويان به بعد تا امروز چنان که اشاره شد جبهه ارشاداتی کامآل به اصول و موازين‬ ‫خشونتی گراييد ‪ ،‬و جای علوم عقلی را کامآل دين گرفت ‪ .‬و ارشاد هم به جای منطق با شمشير آغاز شد و از لحاظ شرايط‬ ‫اقتصادی و معيشتی هم برای مردم راه باقی نماند مگر اين که يا مال باشند و صاحب موقوفات و يا غازی که از غنايم جنگی‬ ‫قوت واليموت نمايند ‪.‬‬ ‫اوضاع ازهر لحاظ نظامی بود ‪ .‬دار ها بر افراشته بود شمشير ها از نيامها بر کشيده و جالد ها آماده ءيک‬ ‫اشاره ‪ .‬برای آن که چگونه گی قبول اسالم و شريعت ناب محمدی را بهتر مثال داده باشيم ‪ ،‬به يک مثال نه چندان دور می‬ ‫پردازيم تا همه چيز روشن شود و سوالی باقی نماند ‪.‬‬ ‫زمانی که طالبان به قدرت رسيدند و امر کردند که همه بايد ريش بگذارند ‪ ،‬آيا در سراسر افغانستان کسی پيدا می شد که‬ ‫ريش نداشته باشد و نگذارد؟ مگر پدران و مادران ‪ ،‬پسران خود را که هنوز موی روی نياورده بودند به تراشيدن ريش تشويق‬ ‫نمی کردند که زودتر مو در روی شان بلند شود ؟ و وقتی امر کردند که همه بايد در نماز های پنجگانه در مساجد حاضر شوند ‪،‬‬ ‫آيا جرأتی بود که حاضر نشود ؟ ووقتی گفتند زنان از خانه بدون محرم بيرون نشوند زنی از خانه می بر آمد ؟ ووقتی گفتند حمام‬ ‫در زمان استيالی اعراب متجاوز‬ ‫بسته باد ‪ ،‬مگر کسی جرأت کرد که باز نمايد ؟ و يک هزار مثال ديگر‪.‬‬ ‫مسلمان هم وضع بدتر از اين بود ‪ .‬هر عربی حق قرآنی داشت که بکشد ‪ ،‬زنان را به کنيزی ببرد و پسران را به غالمی ‪ .‬در‬ ‫چنين حالتی کدام پدری باشد که به پسر خود نگويد که پسرم کلمه شهادت را ياد بگير که به برده گی نروی و کدام مادری باشد که‬ ‫دختر خود را شهادت نياموزاند تا به کنيزی نرود و خود نياموزاند برای حفظ جان ومال و ناموس خويش ‪ .‬و اکنون بايد انديشيد‬ ‫که کی بوديم و از ما چه ساختند و چه باید کرد ؟‪.‬‬

‫‪225‬‬


‫پايان‬

‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫فهرست عناوین‪:‬‬ ‫پيشگفتار ـ ‪2‬‬ ‫چه بايد کرد ؟ ـ ‪2‬‬ ‫ترور ندر بن حارث ـ ‪5‬‬ ‫ترور عقيبه بن معيط ـ ‪5‬‬ ‫ترور شاعرهء بنام عصما ـ ‪5‬‬ ‫ترور کعب بن اشرف ـ ‪5‬‬ ‫ترور های که محمد دستور آنرا داده است ـ ‪6‬‬ ‫جنگ بنی قريظه ـ ‪6‬‬ ‫تجاوزات جنسی ـ ‪4‬‬ ‫زن و اسالم ـ ‪1. 2‬‬ ‫خدا اول زن را آفريده ـ ‪2. 14‬‬ ‫زن از سوی هللا لعنت شده است ـ ‪12‬‬ ‫مقام زن در اسالم ـ ‪3. 15‬‬ ‫محمد پيغمبر و زينب ـ ‪4. 12‬‬ ‫فصل دوم ـ‬

‫‪5.‬‬

‫تجاوز اعراب بر خراسان ـ ‪6. 24‬‬ ‫پارس و خراسان ـ ‪7. 25‬‬ ‫آخنشور يفتلی و فيروز ساسانی ـ ‪8. 26‬‬ ‫همسويی ها و نا همسويها ـ ‪9. 26‬‬ ‫فرار يزد گرد شاه پارس ـ ‪10. 22‬‬ ‫نيزک و يزد گرد ـ ‪22‬‬

‫‪226‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫تسليم شدن مرزبانان به اعراب در خراسان ـ ‪31‬‬ ‫تجاوز اعراب مسلمان بر مرو و خيانت مرزبان آن ـ ‪32‬‬ ‫نامه ء مرزبان مرو به احنف بن قيس ـ ‪32‬‬ ‫تجاوز اعراب مسلمان بر مرو رود ـ ‪33‬‬ ‫بسيج مردم خراسان عليه اعراب ـ ‪34‬‬ ‫تقسيم شهر های خراسان ميان اعراب ـ ‪34‬‬ ‫خراسان در آستانه قيام قارن هراتی ـ ‪34‬‬ ‫آيين های پيش از اسالم در افغانستان ـ ‪35‬‬ ‫آتش ـ ‪36‬‬ ‫آب ـ ‪36‬‬ ‫آفتاب يا ميترا ـ ‪36‬‬ ‫قيام قارن هراتی ـ ‪32‬‬ ‫قيام پيژن خراسانی ـ ‪44‬‬ ‫تعين جزيه از سوی اعراب باالی مسلمان مردم ما ـ ‪41‬‬ ‫صلحنامهء ابن عامر ـ ‪41‬‬ ‫جشن مهرگان و اعراب ـ ‪.42‬‬ ‫خالفت علی بن ابيطالب ـ ‪43‬‬ ‫خالفت معاويه بن ابی سفيان ـ ‪44‬‬ ‫نوبهار بلخ ـ ‪44‬‬ ‫دختران هللا ـ ‪44‬‬ ‫عزی ـ ‪44‬‬ ‫منات ـ ‪44‬‬ ‫هبل ( کعبه‪ ،‬مکی ) ‪44‬‬ ‫هللا کيست و چطور پيدا شد ـ ‪44‬‬ ‫امويها به اسالم معتقد نبودند ـ ‪54‬‬ ‫خلفای بنی اميه ـ ‪51‬‬

‫‪227‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سعی امويها در بی هويت ساختن عجم ـ ‪51‬‬ ‫حبابه کنيزک که امپراتوری اسالم را اداره می کرد ـ ‪51‬‬ ‫وليد بن يزيد بن عبدالملک ـ ‪52‬‬ ‫تعصبات امويها ـ ‪52‬‬ ‫بيداد مامورين بنی اميه ـ ‪52‬‬ ‫رشوه دادن اعراب برای والی شدن در خراسان ـ ‪53‬‬ ‫ستمگری عمرو غفاری در خراسان ـ ‪54‬‬ ‫سر کوبی مردم خراسان به وسيله ربيع بن حارث ـ ‪55‬‬ ‫عبيدهللا بن زياد و تجاوز بر بخارا ـ ‪55‬‬ ‫ستمگری عبدالرحمان بن زياد ـ ‪56‬‬ ‫ستمگری سعيد بن عثمان بن عفان در خراسان و انتقام گرفتن از او ـ ‪56‬‬ ‫ستمگری سلم بن زياد و دزدی کردن ام محمد زيورات را ـ ‪54‬‬ ‫آغاز جنگهای جنايتی و ذات البينی اعراب در خراسان ـ ‪62‬‬ ‫ستمگريهای خونين حجاج بن يوسف ثقفی در خراسان ـ ‪62‬‬ ‫آل مروان ـ ‪64‬‬ ‫ستمگری عبدالملک بن مروان و قصهء ( باد و عاتکه ) ـ ‪64‬‬ ‫شراب پرستی ‪ ،‬زنبارگی و امرد بازی اعراب مسلمان ـ ‪64‬‬ ‫زناء يک اميرالمومنين با دخترش ـ ‪65‬‬ ‫آل مهلب بن ابی صفره ـ ‪66‬‬ ‫ستمگری يزيد بن مهلب در خراسان ـ ‪66‬‬ ‫تپهء از اجساد ترمذيان ‪ ،‬کشتار به وسيله موسی بن خازم مسلمان ـ‪66‬‬ ‫قتل عام مردم گرگان بدست يزيد بن مهلب ‪ ،‬يا بزرگترين جنايتی اسالمی ـ ‪66‬‬ ‫شبيخون زدن اعراب بر قلعه نيزک يکی از سرداران خراسان ـ ‪66‬‬ ‫قتيبه بن مسلم باهلی يا شقی ترين عرب مسلمان ـ‪64‬‬ ‫حيله گری قتيبه مسلمان در بخارا ـ ‪62‬‬ ‫تجاوز و قتل عام مردم بيکند بدست اعراب مسلمان ـ ‪62‬‬

‫‪228‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫قيام نيزک بر ضد اعراب مسلمان ـ ‪61‬‬ ‫قيام مردم شومان عليه اعراب مسلمان ـ ‪64‬‬ ‫سوختاندن شهر فاريابو قتل و کشتار اعراب در کش و نخشب ـ ‪65‬‬ ‫جنايت بی مانند ساالر اسالم قتيبه در خوارزم ـ ‪65‬‬ ‫سغد يان باری ديگر در ميان اتش و خون ـ ‪65‬‬ ‫قتل قتيبه به وسيله وکيع ـ ‪64‬‬ ‫تجاوز به چين ـ ‪62‬‬ ‫ستمگری اسد بن عبدهللا در خراسان و هجو کودکان بلخ او را به شعر پارسی ـ ‪42‬‬ ‫ستمگری اشترس بن عبدهللا در خراسان ـ ‪43‬‬ ‫قيام مردم خراسان عليه اشترس ـ ‪45‬‬ ‫ستمگری جنيد بن عبدالرحمان در خراسان ـ ‪46‬‬ ‫ستمگری عاصم بن يزيد هاللی در خراسان و تشديد دو باره جنگ های جنايتی و ذات البينی اعراب در خراسان ـ ‪46‬‬ ‫ستمگری های اسد بن عبدهللا در خراسان ـ ‪44‬‬ ‫تحفه های جشن مهرگان و برای اسد تازی ـ ‪24‬‬ ‫ستمگريهای نصر بن سيار و فصلی از قيامهای ديگر مردم خراسان ـ ‪21‬‬ ‫دوران وليد بن يزيد بن عبدالملک ـ ‪22‬‬ ‫فصل سوم ـ ‪24‬‬ ‫زوال بنيه اميه و نقش ابو مسلم خراسانی ـ ‪24‬‬ ‫ابو مسلم کی بود ـ ‪26‬‬ ‫ابو مسلم شخصيت انتصابی از سوی اعراب ـ ‪22‬‬ ‫فصل چهارم ـ ‪143‬‬ ‫سيطره اعراب عباسی بر افغانستان ( خراسان )ـ ‪143‬‬ ‫امارت ابو مسلم در خراسان ـ ‪145‬‬ ‫قيام مردم بخارا به رهبری شريک بن شيخ مهری عليه ابو مسلم ـ ‪145‬‬ ‫جنبش فکری به آفريدو سرکوب آن توسط ابو مسلم ـ ‪146‬‬ ‫قتل ابو مسلم ـ ‪146‬‬

‫‪229‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫ستمگری ابوداود خالد بن ابراهيم در خراسان ـ ‪142‬‬ ‫قيام سنباد عليه تازيان ـ ‪114‬‬ ‫جنبش اسحاق عليه اعراب ـ ‪111‬‬ ‫شورش راونديان ـ ‪112‬‬ ‫جباريت عبدالجبار بن عبدالرحمان در خراسان ـ ‪113‬‬ ‫قيام استادسيس خراسانی بر ضد اعراب ـ ‪113‬‬ ‫ستمگری اسد بن عبدهللا در خراسان ـ ‪114‬‬ ‫بشار بن برد تخارستانی ـ ‪114‬‬ ‫قيام سپيد جامگان ـ ‪123‬‬ ‫پريش انديشها در بيان واقعيت های تاريخی ـ ‪125‬‬ ‫تغير سياست اعراب در خراسان برای تداوم سيطره خويش ـ ‪126‬‬ ‫برمکيان ـ ‪126‬‬ ‫ستمگری علی بن عيسی بن ماهان در خراسان ـ ‪134‬‬ ‫خراسان و مامون رشيد ـ ‪132‬‬ ‫امارت طاهر بن حسين در خراسان ـ ‪134‬‬ ‫قيام بزرگ بابک خرمدين بر ضد سيطره اعراب ـ ‪136‬‬ ‫امارت عبدهللا بن طاهر فوشنجی در خراسان ‪134‬‬ ‫مازيار ‪ ،‬افشين و عبدهللا بن طاهر ـ ‪132‬‬ ‫زوال طاهريان ـ ‪141‬‬ ‫سامانيان بلخی ‪141‬‬ ‫محمد بن زکريای رازی ـ ‪143‬‬ ‫ابو منصور محمد بن احمد دقيقی بلخی ـ ‪152‬‬ ‫بلخ ـ ‪164‬‬ ‫رابعه بلخی ‪ ،‬اولين شاعرزن بر خاسته بر ضد آيين اعراب ـ ‪166‬‬ ‫تقابل نيرو های خرد گرا و بی خردی در روزگاز سامانيان ـ ‪144‬‬ ‫کشمکش های مذهبی در روزگار سامانيان ـ ‪144‬‬

‫‪230‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫سلطنت و ستمگری محمود غزنوی ـ ‪141‬‬ ‫رستاخيز دينی ـ ‪146‬‬ ‫فصل پايانی ـ ‪124‬‬ ‫اسالم پذيری مردم افغانستان ـ ‪ 124‬ـ‬

‫پی نوشتها ‪:‬‬ ‫‪ 1‬ـ سليمان راوش ‪ /‬سيطره ‪ 1444‬ساله اعراب بر افغانستان ‪ /‬نشر انديشه ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪22‬‬ ‫‪ 2‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت ‪ /‬بکوشش و ويرايش بهرام چوبينه ‪ /‬انتشارات مهر ‪ /‬سال ‪ 1222‬ع ‪ /‬ص ‪124‬‬ ‫‪ 3‬ـ حسن عميد ‪ /‬فرهنگ فارسی عميد ‪/‬‬ ‫‪ 4‬ـ ابن وراق ‪ /‬اسالم و مسلمانی ‪ /‬برگردان داکتر مسعود انصاری ‪ /‬چاپ امريکاشمالی‪ /‬سال ‪ / 1364‬ص ‪ 242‬ـ ‪ 214‬و احمد‬ ‫بن يعقوب يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪ . 444‬و محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد سوم ؟ ص ‪1443‬‬ ‫‪ 5‬ـ احمد بن ابی يعقوب ( ابن واضح يعقوبی ) تاريخ يعقوبی ‪ /‬ترجمهء محمد آيتی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬انتشارات علمی و‬ ‫ايران ‪ /‬ص ‪444‬‬

‫فرهنگی‬

‫‪ 6‬ـ محمد بن جرير طبری‪ /‬تاريخ طبری‪ /‬ترجمهء ابوالقاسم پاينده ‪ 15 /‬جلدی ‪ /‬جلد سوم‪ /‬انتشارات اساطير ‪ /‬سال ‪ / 1365‬ص‬ ‫‪1144‬‬ ‫‪ 6‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪424‬‬ ‫‪ 4‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬تولد ديگر ‪ /‬نشر فرزاد ‪ /‬سال ‪ 1364‬خورشيدی‪ /‬ص ‪343‬‬ ‫‪ 14‬ـ محمد بن جريرطبری‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد سوم ‪ /‬ص ‪ 1442‬ـ ‪1421‬‬ ‫‪ 11‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪/‬جلد اول ‪ /‬ص ‪412‬‬ ‫‪ 12‬ـ ابن وراق ‪ /‬اسالم و مسلمانی ‪ /‬ص ‪ 214‬ـ ‪211‬‬ ‫‪ 13‬ـ داکتر مسعود انصاری ‪ /‬کورش بزرگ و محمد بن عبدهللا ‪ /‬نشر نيما ‪ /‬سال ‪ /1364‬ص ‪142‬‬ ‫‪ 14‬ـ اجمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪14‬‬ ‫‪ 15‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد سوم ‪ /‬ص ‪225‬‬ ‫‪16‬ـ سايت بی بی سی ‪ /‬بخش فارسی ‪ /‬چهارشنبه ‪ /‬دوم فوريه ‪2445‬‬ ‫‪ 16‬ـ همانجا‬ ‫‪14‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪64‬‬ ‫‪ 12‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد اول ‪ /‬اتشارات سپهر ‪ /‬سال ‪ / 1352‬ص ‪12‬‬ ‫‪ 24‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪15‬‬

‫‪231‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 21‬ـ مرتضی فريد تنکابنی ‪ /‬پيغمبر اسالم ـ کلمات قصار حضرت رسول و سير در نهج الفصاحه برگزيده از کتب اربعه‬ ‫صحاح سته و توضيح المسايل ‪ ،‬شجاع الدين شفا ‪ /‬ص ‪434‬‬

‫و‬

‫‪ 22‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪66‬‬ ‫‪ 23‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪66‬‬ ‫‪ 24‬ـ کتاب مقدس ؟ يوحنا ‪ /‬باب هشتم ‪ 3‬ـ ‪14‬‬ ‫‪ 25‬ـ عزالدين ابن اثير ‪/‬تاريخ کامل ‪ /‬برگردان داکتر محمد حسين زوحانی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬انتشارت اساطير ‪ /‬ص ‪ 36‬ـ ‪36‬‬ ‫وتورات ‪ /‬عهد عتيق‪ /‬سفر پيداش ‪ /‬فصل سوم ‪ ،‬آيه ‪ 1‬ـ ‪43‬‬ ‫‪ 26‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪ 64‬و تورات ‪ /‬سفر پيدايش ‪ ،‬باب سوم‬ ‫‪ 26‬ـ کتاب مقدس ‪ /‬فصل سوم ‪ /‬تيموتاوس ‪ ،‬باب اول و دوم ‪ /‬آيه ‪ 11‬ـ ‪15‬‬ ‫‪ 24‬ـ سايت عصر جديد ‪ /‬انتير نيت ‪ /‬مقام زنان در اديان سامی‬ ‫‪ 22‬ـ کلمات قصور حضرت رسول و سيری در نهج افصاحه ‪ /‬ص ‪325‬حديث شماره ‪ 425‬ـ ‪ 424‬و کتاب زن زن در‬ ‫گرداب شرسعت ‪ /‬ص ‪ 61‬ـ ‪62‬‬ ‫‪ 34‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ششم ‪ /‬ص ‪ 222‬ـ ‪ 223‬و حاج محمد هاشم خراسانی ‪ /‬منتخب‬ ‫التواريخ ‪ /‬ص ‪ 24‬ببعد و مقدسی ‪ /‬آفرينش و تاريخ ‪ /‬جلد ‪ / 5‬ص ‪24‬‬ ‫‪ 31‬ـ امام محمد غزالی ‪ /‬کيميای سعادت ‪ /‬به تصيحح احمد آرام ‪ /‬انتشارات گنجينه تهران ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪22‬‬ ‫‪ 32‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪ 545‬ـ ‪546‬‬ ‫‪ 33‬ـ داکتر رضا آير ملو ‪ /‬زن در گرداب شريعت ‪/‬انتشارات نيما ‪ /‬سال ‪ /1344‬ص ‪ 254‬ـ ‪251‬‬ ‫‪ 34‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 146‬ـ ‪144‬‬ ‫‪ 35‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬توضيح المسايل ‪ /‬چاب پاريس ‪ /‬ص ‪ 522‬ـ ‪434‬‬ ‫‪ 36‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص‪454‬‬ ‫‪ 36‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬توضيح المسايل‪ /‬ص ‪ 422‬ـ ‪ ، 434‬بر گرفته شده از اصول کافی ‪،‬کتاب العشره ‪ ،‬حاية المتقين ‪،‬‬ ‫يازدهم‬ ‫چهارم ‪ ،‬فصل ششم ‪ ،‬باب ششم فصل دوم ‪ ،‬باب سيزدهم فصل سوم ‪ ،‬باب خاتمه ‪ .‬کتاب جامع عباسی ‪ /‬باب‬ ‫مخصوصات احتکار ‪.‬‬ ‫‪ 34‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ / 624‬بر گرفته شده از حيلة المتقين ‪ ،‬باب چهارم فصل دوم‬ ‫‪ 32‬ـ امام غزالی ‪ /‬کيميا سعادت ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪345‬‬ ‫‪ 44‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 226‬ـ ‪222‬‬ ‫‪ 41‬ـ امام محمد غزالی ‪ /‬نصيحت الملوک ‪ /‬ص ‪ 264‬ـ ‪ 263‬ـ ‪265‬‬ ‫‪ 42‬ـ قرآن ‪ /‬ترجمه بهاء الدين خرمشاهی ‪ /‬آيه ‪ / 223‬سوره بقره‬ ‫‪ 43‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت ‪ /‬ص ‪ 254‬ـ ‪252‬‬ ‫‪ 44‬ـ قرآن پارسی ‪ /‬با مقدمه ء ابوالقاسم پاينده ‪ /‬آيه ‪ / 3‬سوره النسا و قرآن ترجمه خرمشاهی‬

‫‪232‬‬

‫باب‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 45‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد سوم ‪ /‬ص ‪ 1142‬ـ ‪1143‬‬ ‫‪ 46‬ـ قرآن ‪ /‬ترجمهء خرمشاهی ‪ /‬آيه ‪ / 36‬سوره احزاب‬ ‫‪ 46‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت ‪ /‬ص ‪266‬‬ ‫‪ 44‬ـ محمد ابراهيم آوازه ( رضوی )‪ /‬طب المومنين رهنمود های چهارده معصوم ‪ /‬چاب تهران سال ‪ / 1342‬ص ‪12‬‬ ‫‪ 42‬ـ خواجه بشير احمد انصاری ‪ /‬ميان دوسنگ آسياب ‪ /‬سايت آريايی‬ ‫‪ 54‬ـ داکتر رضا آير ملو ‪ /‬زن در گرداب شريعت ‪ /‬ص ‪ 261‬ـ ‪262‬‬ ‫‪ 51‬ـ قرآن ‪ /‬ترجمهء خرمشاهی ‪ /‬آيه ‪ / 24‬سوره النسا‬ ‫‪ 52‬ـ همانجا ‪ /‬آيه ‪ / 31‬سوره نور‬ ‫‪ 53‬ـ همانجا ‪ /‬آيه ‪ / 33‬سوره نور و قرآن فارسی با مقدمه ابوالقاسم پاينده ‪/‬‬ ‫‪ 54‬ـ داکتر رضا آير ملو ‪ /‬زن در گرداب شريعت ‪ /‬ص ‪ 261‬ـ ‪262‬‬ ‫‪ 55‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬توضيح المسايل ‪ /‬ص ‪ 431‬ـ ‪433‬‬ ‫‪ 56‬ـ احمد علی کهزاد ‪ /‬تاريخ افغانستان ‪ /‬جلد اول ‪ /‬چاب انجمن تاريخ افغانستان کابل ‪ /‬ص ‪365‬‬ ‫‪ 56‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد چهارم ‪ /‬ص ‪1544‬‬ ‫‪ 54‬ـ همانجا‬ ‫‪ 52‬ـ همانجا‬ ‫‪ 64‬ـ ابو الحسن علی بن حسين مسعودی ‪ /‬مروج الذهب و معادن اجواهر ‪ /‬ترجمه ابولقاسم پاينده ‪ /‬جلد اول ‪ /‬انتشارات‬ ‫علمی و فرهنگی ايران ‪ /‬سال ‪ / 1346‬ص ‪664‬‬ ‫‪ 61‬ـ احمد علی کهزاد ‪ /‬تاريخ افغانستان ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪44‬‬ ‫‪ 62‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬تولد ديگر ‪ /‬نشر فرزاد ‪ /‬سال ‪ / 1364‬ص ‪ 16‬ـ ‪16‬‬ ‫‪ 63‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬جلد اول و دوم ‪ /‬نشر ميوند ‪ /‬سال ‪ /1366‬ص ‪ 434‬ـ ‪434‬‬ ‫‪ 64‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 162‬ـ ‪163‬‬ ‫‪ 65‬ـ ماهنامه فرهنگی و هنری کـلک ‪ /‬شهريور ‪ / 1363‬شماره ‪ / 54‬ص ‪ 24‬ـ ‪22‬‬ ‫‪ 66‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد چهارم ‪ /‬ص ‪1532‬‬ ‫‪ 66‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد پنجم ‪ /‬ص ‪2151‬‬ ‫‪ 64‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪54‬‬ ‫‪ 62‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪214‬‬ ‫‪ 64‬ـ مير غالم محمد غبار ‪ /‬افغانستان در مسير تاريخ ‪ /‬چاب مطبعه کابل ‪ /‬ص‪2‬‬ ‫‪ 61‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬تولد ديگر ‪ /‬ص‪16‬‬

‫‪233‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 62‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد چهارم ‪ /‬ص ‪1532‬‬ ‫‪ 63‬ـ همانجا‬ ‫‪ 64‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد پنجم ‪ /‬ص ‪1222‬‬ ‫‪65‬ـ احمد بن يحيی البالذری‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬بخش مربوط به ايران ‪ /‬ترجمه داکتر آذرتاش آذرنوش به تصحيح استاد‬ ‫عالمه محمد فرزان‪ /‬اتشارات بنياد فرهنگ ايران ‪ /‬سال ‪ / 1346‬ص ‪65‬‬ ‫‪66‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد پنجم ‪ /‬ص ‪2446‬‬ ‫‪ 66‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪2166‬‬ ‫‪ 64‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 2466‬ـ ‪266‬‬ ‫‪ 62‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪164‬‬ ‫‪ 44‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪162‬‬ ‫‪ 41‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪163‬‬ ‫‪ 42‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد پنجم ‪ /‬ص ‪2553‬‬ ‫‪ 43‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد چهارم ‪ /‬ص ‪1542‬‬ ‫‪ 44‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪52‬‬ ‫‪ 45‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 64‬ـ ‪61‬‬ ‫‪ 46‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬ص ‪1624‬‬ ‫‪ 46‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 1624‬ـ ‪1622‬‬ ‫‪ 44‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪64‬‬ ‫‪ 42‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪42‬‬ ‫‪ 24‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2461‬‬ ‫‪ 21‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪54‬‬ ‫‪ 22‬ـ مير غالم محمد غبار ‪ /‬افغانستان در مسير تاريخ ‪ /‬ص ‪46‬‬ ‫‪ 23‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪646‬‬ ‫‪ 24‬ـ احمد علی کهزاد ‪ /‬تاريخ افغانستان ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪ 246‬ـ ‪246‬‬ ‫‪ 25‬ـ حکمت االشراق‪ /‬ترجمه و شرح از داکتر سيد جعفر سجادی ‪ /‬ص ‪126‬‬ ‫‪ 26‬ـ احمد علی کهزاد ‪ /‬تاريخ افغانستان ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪246‬‬ ‫‪ 26‬ـ اوستا ‪ /‬ترجمه و پژوهش هاشم رضی ‪ /‬ص ‪53‬‬ ‫‪ 24‬ـ احمد علی کهزاد ‪ /‬تاريخ افغانستان‬

‫‪234‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 22‬ـ امير حسين خنجی ‪ /‬تاريخ فروپاشی ساسانيان ‪ /‬ص ‪164‬ـ ‪162‬‬ ‫‪ 144‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪1664‬‬ ‫‪ 141‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪152‬‬ ‫‪ 142‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 5‬ص ‪ 2162‬ـ ‪2163‬‬ ‫‪ 143‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪161‬‬ ‫‪ 144‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪163‬‬ ‫‪ 145‬ـ ابوالقاسم فردوسی ‪ /‬شاهنامه فردوسی ‪ /‬نشره قطره ‪ /‬ص ‪ 1362‬ـ ‪1363‬‬ ‫‪ 146‬ـ همانجا ‪ 1362 /‬ـ ‪1365‬‬ ‫‪ 146‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪ 164‬ـ ‪162‬‬ ‫‪ 144‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 162‬تا ‪164‬‬ ‫‪ 142‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪ 1646‬ـ ‪1646‬‬ ‫‪ 114‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ /4‬ص ‪ 1642‬و تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪2164 / 5‬‬ ‫‪ 111‬ـ حمدهللا مستوفی ‪ ،‬حمدهللا بن ابی بکر ‪ /‬تاريخ گزيده ‪ /‬باهتمام دکتر عبدالحسين نوايی ‪ /‬ص ‪244‬‬ ‫‪ 112‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد چهارم ‪ /‬ص ‪1663‬‬ ‫‪ 113‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪163‬‬ ‫‪ 114‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪2543 / 6‬‬ ‫‪ 115‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪146‬‬ ‫‪ 116‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪164‬‬ ‫‪ 116‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی ‪ /‬انتشارت بهجت ‪ /‬ص ‪26‬‬ ‫‪ 114‬ـ شاهنامه فردوسی ‪ /‬ص ‪646‬‬ ‫‪ 112‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪363‬‬ ‫‪ 124‬ـ همانجا ‪365 /‬‬ ‫‪ 121‬ـ الهامهء مفتاح ‪ /‬جغراقيای تاريخی بلخ و جيحون و مضافات بلخ ‪ /‬پژو هشگاه علوم انسان و مطالعات فرهنگی‬ ‫ايران ‪ /‬ص ‪26‬‬ ‫‪ 122‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 46‬ـ ‪26‬‬ ‫‪ 123‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪24‬‬ ‫‪ 124‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 44‬ـ ‪45‬‬ ‫‪ 125‬ـ محمد جواد مشکور ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران در عهد باستان ‪ /‬ص ‪335‬‬

‫‪235‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪126‬ـ ابوالحسين علی بن حسين مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪ 544‬ـ ‪524‬‬ ‫‪ 126‬ـ فليب حوری حتی ‪ /‬تاريخ عرب ‪ /‬ترجمه ابوالقاسم پاينده ‪ /‬بنگاه نشراتی شفق تبريز ‪ /‬ص ‪ 123‬ـ ‪122‬‬ ‫‪ 124‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪366‬‬ ‫‪ 122‬ـ ابوالقاسم فردوسی ‪ /‬شاهنامه فردوسی ‪ /‬ص ‪ 646‬ـ‪644‬‬ ‫‪ 134‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 5‬ص ‪ 2454‬ـ ‪2452‬‬ ‫‪ 131‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪2161‬‬ ‫‪ 132‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالمی ‪ /‬ترجمه علی جواهر کالم ‪ /‬انتشارات امير کبير ‪ /‬ص ‪ 62‬تا ‪65‬‬ ‫‪ 133‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪66‬‬ ‫‪ 134‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 66‬ـ ‪62‬‬ ‫‪ 135‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 222‬ـ ‪234‬‬ ‫‪ 136‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 222‬ـ ‪232‬‬ ‫‪ 136‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتو‪.‬ح البلدان ‪ /‬ص ‪164‬‬ ‫‪ 134‬ـ همانجا‬ ‫‪ 132‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪/‬جلد هفتم ‪ /‬ص ‪2465‬‬ ‫‪144‬ـ ابو سعيدعبدالحی بن ضحاک گرديزی‪ /‬زين الخبار گرديزی‪ /‬به تصيح و تحشيه عبدالحی حبيبی ‪ /‬بخش امرای خراسان‬ ‫‪ /‬ص ‪236‬‬ ‫‪ 141‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪/‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2622‬‬ ‫‪ 142‬ـ ابوسعيد عبدالحی گرديزی‪ /‬زين الخبار گرديزی ‪ /‬ص‪236‬‬ ‫‪ 143‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪236‬‬ ‫‪ 144‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2622‬‬ ‫‪ 145‬ـ عبدالحی گرديزی ‪ /‬زين الخبار گرديزی ‪234 /‬‬ ‫‪ 146‬ـ عزالدين ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 5‬ص ‪2133‬‬ ‫‪ 146‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2461‬‬ ‫‪ 144‬ـ احمد بن يحيی بالذری‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪165‬‬ ‫‪ 142‬ـ ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬تصيح و تحشيه مدرس رضوی ‪ /‬ص ‪52‬‬ ‫‪ 154‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪161‬‬ ‫‪ 151‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪ 165‬ـ ‪164‬‬ ‫‪ 152‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 53‬ـ ‪56‬‬

‫‪236‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 153‬ـ داکتر مسعود انصاری ‪ /‬شيعه گری ‪ /‬به نقل سفينة البحار و مدينة االحکام و االثار تاليف حاج شيخ عباس قمی‬ ‫‪ 154‬ـ احمد بن يحيی بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪ 164‬ـ‪162‬‬ ‫‪ 155‬ـ هومر ابراميان ‪ /‬سايت بنياد فرهنگ ايران ‪ /‬چگونگی اسالم پذيری ايرانيان‬ ‫‪ 156‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری جلد ‪ / 6‬ص ‪ 3544‬ـ ‪3542‬‬ ‫‪ 156‬ـ احمد بن ابی يعقوب ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪122‬‬ ‫‪ 154‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 54‬ـ ‪64‬‬ ‫‪ 152‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪162‬‬ ‫‪ 164‬ـ تاريخ سيستان ‪ /‬به تصيحح محمد تقی ملک الشعرا بهار ‪ /‬ص ‪124‬‬ ‫‪ 161‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 5‬ص ‪ 2342‬ـ ‪2343‬‬ ‫‪ 162‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪162‬‬ ‫‪ 163‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 3162‬ـ ‪3162‬‬ ‫‪ 164‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪213‬‬ ‫‪ 165‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪245‬‬ ‫‪ 166‬ـ همانجا ‪222 /‬‬ ‫‪166‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪122‬ـ ‪134‬‬ ‫‪ 164‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 156 /‬ـ ‪154‬‬ ‫‪ 162‬ـ ابوالفرج اصفهانی ‪ /‬اال غانی ‪ /‬ترجمه ء محمد حسين مشايخ فريدنی‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪465‬‬ ‫‪ 164‬ـ ايليا پاولويچ پطوشفسکی ‪ /‬اسالم در ايران‪ /‬ترجمه کريم کشاورز‪ /‬ص ‪63‬‬ ‫‪ 161‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪162‬‬ ‫‪ 162‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪25‬‬ ‫‪ 163‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 124‬ـ ‪125‬‬ ‫‪ 164‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 122‬ـ ‪123‬‬ ‫‪ 165‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالمی ‪ /‬ص ‪226‬‬ ‫‪ 166‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 166‬ـ قرآن ‪ /‬ترجمه بهاالدين خرمشاهی و قرآن فارسی ‪ /‬با ترجمه ابوالقاسم پاينده‬ ‫‪ 164‬ـ قرآن ‪ /‬سوره نور ‪ /‬آيه ‪33‬‬ ‫‪ 162‬ـ همانجا سوره طور ‪ /‬آيه ‪24‬‬ ‫‪ 144‬ـ ابولفرج اصفهانی ‪ /‬االغانی ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪633‬‬

‫‪237‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 141‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪114‬‬ ‫‪ 142‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪ 162‬ـ ‪164‬‬ ‫‪ 143‬ـ محمد بن جرير طبری ‪ /‬تاريخ طبری‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3244‬‬ ‫‪ 144‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2662‬‬ ‫‪ 145‬ـ همانجا ‪ /‬ص‪ 2621‬ـ ‪ 2622‬و تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪3642‬‬ ‫‪ 146‬ـ همانجا ها ‪ /‬ص ‪ 2622‬و طبری ‪ /‬ص ‪ 3642‬ـ ‪3645‬‬ ‫‪ 146‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3664‬تا ‪ 3666‬و تاريخ کامل ‪ /‬ص ‪ 2626‬ـ ‪2622‬‬ ‫‪ 144‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪164‬‬ ‫‪ 142‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬ص ‪ 3445‬ـ ‪3446‬‬ ‫‪ 124‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪124 /‬‬ ‫‪ 121‬علی مير فطروس ‪ /‬مالحظاتی در تاريخ ايران ‪ /‬نشر فرهنگ‪ /‬ص ‪ 44‬ـ ‪ 45‬و تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 61‬ـ ‪62‬‬ ‫‪ 122‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3411‬ـ ‪3412‬‬ ‫‪123‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 3424‬و تاريخ کامل ‪ /‬ص ‪ 2654‬ـ ‪2652‬‬ ‫‪124‬ـ همانجا ها ‪ /3424 /‬تاريخ کامل ‪ /‬ص ‪2616‬‬ ‫‪ 125‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪165‬‬ ‫‪ 126‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 65‬ـ ‪66‬‬ ‫‪ 126‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3424‬‬ ‫‪ 124‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪164‬‬ ‫‪ 122‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬ص ‪3426‬‬ ‫‪ 244‬ـ حبيبی‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪114‬‬ ‫‪ 241‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد‪ /2‬ص ‪ 244‬ـ‪241‬‬ ‫‪ 242‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3444‬ـ ‪3441‬‬ ‫‪ 243‬ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2644‬‬ ‫‪ 244‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪2641‬‬ ‫‪ 245‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ /‬ص ‪3445‬‬ ‫‪ 246‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص‪241‬‬ ‫‪ 246‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 3‬ص ‪462‬‬ ‫‪ 244‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪ 165‬تا ‪166‬‬

‫‪238‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 242‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪/‬‬ ‫‪ 214‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪166‬‬ ‫‪ 211‬ـ همانجا‬ ‫‪ 212‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3455‬ـ ‪3465‬‬ ‫‪ 213‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪/‬ص ‪166‬‬ ‫‪ 214‬ـ همانجا‬ ‫‪ 215‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 166‬ـ ‪162‬‬ ‫‪ 216‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3462‬ـ ‪3464‬‬ ‫‪ 216‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪3444‬‬ ‫‪ 214‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪3424‬‬ ‫‪ 212‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪244‬‬ ‫‪ 224‬ـ همانجا‬ ‫‪ 221‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3424‬‬ ‫‪ 222‬ـ همانجا‬ ‫‪ 223‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪3244‬‬ ‫‪ 224‬ـ همانجا ‪3241 /‬‬ ‫‪ 225‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2434‬‬ ‫‪ 226‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3246‬ـ ‪3244‬‬ ‫‪ 226‬ـ عبدالحيی گرديزی ‪ /‬زين الخبار گرديزی ‪ /‬ص ‪254‬‬ ‫‪ 224‬ـ بالذری ‪ /‬فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪162‬‬ ‫‪ 222‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3224‬‬ ‫‪ 234‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪255‬‬ ‫‪ 231‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪/ 2‬ص ‪3245‬‬ ‫‪ 232‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 164‬ـ ‪162‬‬ ‫‪ 233‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3264‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 3465‬و تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪235‬‬ ‫‪ 234‬ـ همانجا ها‬ ‫‪ 235‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪4436‬‬ ‫‪ 236‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2265‬‬

‫‪239‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 236‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 2261‬و تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪/ 2‬ص ‪4464‬‬ ‫‪ 234‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪2264‬‬ ‫‪ 232‬ـ دکتر حسين زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪126‬‬ ‫‪ 244‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 4444‬ـ ‪4441‬‬ ‫‪ 241‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 4423‬ـ ‪ 4424‬ـ ‪4425‬‬ ‫‪ 242‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 2243‬ـ ‪2245‬‬ ‫‪ 242‬ـ طبری‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪4423‬‬ ‫‪ 243‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪616‬‬ ‫‪ 244‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2243‬‬ ‫‪ 245‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 4423‬ـ ‪ 4142‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 2243‬ـ ‪2224‬‬ ‫‪ 246‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 4114‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪2223‬‬ ‫‪ 246‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪4114‬‬ ‫‪ 244‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4126‬‬ ‫‪ 242‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4135‬‬ ‫‪ 254‬ـ همانجا ‪/‬ص ‪4136‬‬ ‫‪ 251‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4132‬‬ ‫‪ 252‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪3443‬‬ ‫‪ 253‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 4132‬ـ ‪ 4166‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪/ 6‬ص ‪ 3424‬ـ ‪ 3424‬ـ ‪3444‬‬ ‫‪ 254‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 4142‬ـ ‪4124‬‬ ‫‪ 255‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4122‬‬ ‫‪ 256‬ـ همانجا ‪4126 /‬‬ ‫‪ 256‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 4122‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪ 3442‬ـ ‪3451‬‬ ‫‪ 254‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪4246‬‬ ‫‪ 252‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4264‬‬

‫‪ 152‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 22‬ص ‪ 0122‬ـ ‪ 0198 / 0125‬ـ ‪ 0195‬و تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪8221‬‬ ‫ـ ‪ 8228‬ـ ‪ 8238‬ـ ‪ 8235‬ـ ‪ 8299‬ـ ‪8228‬‬ ‫‪ 261‬ـ مسعودی ـ مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪216‬‬ ‫‪ 262‬ـ همانجا‬

‫‪240‬‬

‫‪ 263‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪122‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 264‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪216‬‬ ‫‪ 265‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪3115‬‬ ‫‪ 266‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 3146‬و مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪212‬‬ ‫‪ 266‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 212‬ـ ‪224‬‬ ‫‪ 264‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 262‬ـ همانجا ‪ 214 /‬ـ ‪212‬‬ ‫‪ 264‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 6‬ص ‪3136‬‬ ‫‪ 261‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 4334‬ـ ‪4335‬‬ ‫‪ 262‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4335‬‬ ‫‪ 263‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 126‬ـ ‪ 124‬به نقل از تاريخ يعقوبی و مروجالذهب‬ ‫مسعودی ‪ /‬ص ‪ 242‬ـ ‪ 244‬ـ ‪ 235‬ـ ‪246 / 246‬‬ ‫‪ 264‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪ 624‬ـ ‪622‬‬ ‫‪ 265‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪634‬‬ ‫‪ 266‬ـ همانجا ‪631 /‬‬ ‫‪ 266‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 444‬ـ ‪444‬‬ ‫‪ 264‬ـ همانجا‬ ‫‪ 262‬ـ همانجا ‪/‬ص ‪424‬‬ ‫‪ 244‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪1226‬‬ ‫‪ 241‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪456‬‬ ‫‪ 242‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 3‬ص ‪1212‬‬ ‫‪ 243‬ـ داکتر عبدالحسين زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ /‬اتشارات امير کبير تهران ‪ /‬ص ‪322‬‬ ‫‪ 244‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت ‪ /‬ص ‪442‬‬ ‫‪ 245‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪622‬‬ ‫‪ 246‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪655‬‬ ‫‪ 246‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪ 246‬ـ ‪244‬‬ ‫‪ 244‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬کتاب دليران جانباز‪ /‬بر گرفته شده از سايت اينترنيت‬ ‫‪ 242‬ـ حسين زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪ 134‬ـ ‪131‬‬ ‫‪ 224‬ـ حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪ 243‬ـ ‪244‬‬

‫‪241‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 221‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪ 655‬ـ ‪656‬‬ ‫‪ 222‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 11‬ص ‪4614‬‬ ‫‪ 223‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 224‬ـ ‪225‬‬ ‫‪ 224‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪122‬‬ ‫‪ 225‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪122‬‬ ‫‪ 226‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪133‬‬ ‫‪ 226‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪ 652‬ـ ‪254‬‬ ‫‪ 224‬ـ همانجا ‪/‬‬ ‫‪ 222‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬ص ‪134‬‬ ‫‪ 344‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪136‬‬ ‫‪ 341‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد هفتم ‪ /‬ص ‪3264‬‬ ‫‪ 342‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 134‬ـ ‪135‬‬ ‫‪ 343‬ـ مسعودی مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 251‬ـ ‪252‬‬ ‫‪ 344‬ـ عبدالحی گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪264‬‬ ‫‪ 345‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪45‬‬ ‫‪ 346‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪336 / 2‬‬ ‫‪ 346‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 46‬ـ ‪42‬‬ ‫‪ 344‬ـ ابو ريحان بيرونی ‪ /‬آثارالباقيه ‪ /‬ترجمه اکبر دانا سرشت ‪ /‬انشارات امير کبير تهران ‪ /‬ص ‪ 314‬ـ ‪315‬‬ ‫‪ 342‬ـ اوستا ‪ /‬ترجه هاشم رضی ‪ /‬ص ‪ 52‬ـ ‪61‬‬ ‫‪ 314‬ـ حسين زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪142‬‬ ‫‪ 311‬ـ سايت انتيرنتی سپيده دمان‬ ‫‪ 312‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 11 /‬ص ‪ 4664‬ـ ‪4663‬‬ ‫‪ 313‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4664‬‬ ‫‪ 314‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪3332 / 6‬‬ ‫‪ 315‬ـ همانجا‬ ‫‪ 316‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 3336‬ـ ‪3334‬‬ ‫‪ 316‬ـ همانجا ‪ /‬حاشيه ص ‪ 3334‬ـ ‪3332‬‬ ‫‪ 314‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪3342‬‬

‫‪242‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 312‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪3341‬‬ ‫‪ 324‬ـ سايت سپيده دمان ‪ /‬تالش برای شناخت تاريخ مقدس در تشيع‬ ‫‪ 321‬ـ حسين زرين کوب ‪ /‬دوقرن سکوت ‪ /‬ص ‪ 152‬ـ ‪152‬‬ ‫‪ 322‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 162‬ـ ‪144‬‬ ‫‪ 323‬ـ سايت سپيده دمان ‪ /‬اسماعيل وفايی يغمايی‬ ‫‪ 324‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪445‬‬ ‫‪ 325‬ـ سايت سپيده دمان ‪ /‬اسماعيل وفايی يغمايی‬ ‫‪ 326‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪151‬‬ ‫‪ 326‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 11‬ص ‪4623‬‬ ‫‪ 324‬ـ عبدالحی گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪263‬‬ ‫‪ 322‬ـ ابن اثير ـ تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪3364‬‬ ‫‪ 334‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 364‬ـ ‪361‬‬ ‫‪ 331‬ـ عبدالحی گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪ 264‬ـ ‪265‬‬ ‫‪ 332‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪263‬‬ ‫‪ 333‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 11‬ص ‪ 4634‬ـ ‪4631‬‬ ‫‪334‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪343 / 2‬‬ ‫‪ 335‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪362‬‬ ‫‪ 336‬ـ گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪265‬‬ ‫‪ 336‬ـ حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪ 316‬ـ ‪312‬‬ ‫‪ 334‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 443‬ـ ‪444‬‬ ‫‪ 332‬ـ ابوالفرج اصفهانی ‪ /‬االغانی ‪/‬جلد اول‪ /‬ترجمه و تلخيص از محمد حسين مشايخ فريدنی ‪ /‬ص ‪314‬‬ ‫‪ 344‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 341‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 223‬ـ ‪225‬‬ ‫‪ 342‬ـ همانجا ‪225 /‬‬ ‫‪ 343‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2/‬ص ‪534‬‬ ‫‪ 344‬ـ حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪ 616‬و تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪346‬‬ ‫‪ 345‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪346‬‬ ‫‪ 346‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪246‬‬

‫‪243‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 456‬ـ همانجا‬ ‫‪ 344‬ـ داکتر ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3426‬ـ ‪3424‬‬ ‫‪ 342‬ـ االغانی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪341‬‬ ‫‪ 354‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪341‬‬ ‫‪ 351‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪316‬‬ ‫‪ 352‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 3426‬ـ ‪3424‬‬ ‫‪ 353‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 3436‬ـ ‪3444‬‬ ‫‪ 354‬ـ االغانی ‪ /‬ص ‪ 222‬ـ ‪234‬‬ ‫‪ 355‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪334‬‬ ‫‪ 356‬ـ االغانی ‪224 /‬‬ ‫‪ 356‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪166‬‬ ‫‪ 354‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪424‬‬ ‫‪ 352‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪154‬‬ ‫‪ 364‬ـ علی مير فطروس ‪ /‬حالج ‪ /‬ص ‪115‬‬ ‫‪ 361‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪154‬‬ ‫‪ 362‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪42‬‬ ‫‪ 363‬ـ علی مير فطروس ‪ /‬حالج ص ‪122‬‬ ‫‪364‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ /14‬ص ‪42‬‬ ‫‪ 365‬ـ االغانی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪342‬‬ ‫‪ 366‬ـ ابن وراق اسالم و مسلمانی ‪ /‬ص ‪424 /‬‬ ‫‪366‬ـ االغانی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪344‬‬ ‫‪ 364‬ـ ابن وراق ‪ /‬اسالم و مسلمانی ‪ /‬ص ‪421‬‬ ‫‪ 362‬ـ االغانی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪311‬‬ ‫‪ 364‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی حکمت اشراق و عرفاناز زرتشت تا سهروردی ‪ /‬ص ‪ 35‬ـ ‪41‬‬ ‫‪ 361‬ـ االغانی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪314‬‬ ‫‪ 362‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪345‬‬ ‫‪ 363‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 66‬ـ ‪143‬‬ ‫‪ 364‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪42‬‬

‫‪244‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 365‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 66‬ـ ‪42‬‬ ‫‪ 366‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 144‬ـ ‪144‬‬ ‫‪ 366‬ـ همانجا ‪144 /‬‬ ‫‪ 364‬ـ گرديزی ‪ /‬زين الخبار‪ /‬ص ‪ 244‬ـ ‪226‬‬ ‫‪ 362‬ـ زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪231‬‬ ‫‪ 344‬ـ حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪341‬‬ ‫‪ 341‬ـ زرين کوب ‪ /‬دوقرن سکوت ‪ /‬ص ‪122‬‬ ‫‪ 342‬ـ ابن بلخی ‪ /‬فارس نامه ‪ /‬بسعی و اهتمام گای ليسترانج و رينولد آلن نيکلسون ‪ /‬ص ‪51‬‬ ‫‪ 343‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪663‬‬ ‫‪ 344‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 344‬ـ ‪341‬‬ ‫‪ 345‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪663‬‬ ‫‪ 346‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ /2‬ص ‪364‬‬ ‫‪ 346‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬جغرافيای تاريخ بلخ و جيحون ‪ /‬ص ‪26‬‬ ‫‪ 344‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪411‬‬ ‫‪ 342‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪144‬‬ ‫‪ 324‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪142‬‬ ‫‪ 321‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪344‬‬ ‫‪ 322‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 12‬ص ‪5261‬‬ ‫‪ 323‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 5265‬ـ ‪5266‬‬ ‫‪ 324‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 5266‬ـ ‪5264‬‬ ‫‪ 325‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪621‬‬ ‫‪ 326‬ـ ابوالفضل محمد بن حسين کاتب بيهقی ‪ /‬با تصحيح تعليقات سعيد نفيسی ‪ /‬انتشارات سنايی ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪621‬‬ ‫‪ 326‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 462‬ـ ‪463‬‬ ‫‪ 324‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪464‬‬ ‫‪ 322‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪464‬‬ ‫‪ 444‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪ 64‬ـ ‪65‬‬ ‫‪ 441‬ـ تاريخ ايران ‪ /‬از فرو پاشی دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان ‪ /‬پژوهش دانشگاه کيمبريج ‪ /‬مترجم حسن انوشه ‪/‬‬ ‫جلد چهارم ‪ /‬ص ‪ 64‬ـ ‪65‬‬

‫‪245‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 442‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪626‬‬ ‫‪ 443‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪626‬‬ ‫‪ 444‬ـ تاريخ ايران ‪ /‬پژوهش دانشگاه کيمبريج ‪ /‬ص ‪66‬‬ ‫‪ 445‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪62‬‬ ‫‪ 446‬ـ جرجی زيدان ‪ /‬تاريخ تمدن اسالم ‪ /‬ص ‪ 626‬ـ ‪624‬‬ ‫‪ 446‬ـ داکتر ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ علوم عقلی ‪ /‬ص ‪ 42‬ـ ‪43‬‬ ‫‪ 444‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪45‬‬ ‫‪ 442‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪421 /‬‬ ‫‪ 414‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 425‬ـ ‪426‬‬ ‫‪ 411‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 13‬ص ‪ 5646‬ـ ‪5644‬‬ ‫‪ 412‬ـ زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم‪ /‬ص ‪421‬‬ ‫‪ 413‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 13‬ص ‪ 5623‬ـ ‪ 5644‬و ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3242‬‬ ‫‪ 414‬ـ عبدالحی گرديزی ‪ /‬زنين الخبار ‪ /‬ص ‪ 221‬ـ ‪222‬‬ ‫‪ 415‬ـ ابن اثير ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪3212‬‬ ‫‪ 416‬ـ اعظم سيستانی ‪ /‬حماسه قيامها ‪ /‬ص ‪143‬‬ ‫‪ 416‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪226‬‬ ‫‪ 414‬ـ سايت اينترنت ‪ /‬صدای اروميه‬ ‫‪ 412‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪146‬‬ ‫‪ 424‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪146‬‬ ‫‪ 421‬ـ صدايی اروميه‬ ‫‪ 422‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪146‬‬ ‫‪ 423‬ـ همانجا‬ ‫‪ 424‬ـ زرين کوب ‪ /‬دو قرن سکوت ‪ /‬ص ‪ 246‬ـ ‪246‬‬ ‫‪ 425‬ـ صدايی اروميه‬ ‫‪ 426‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪461‬‬ ‫‪ 426‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬پس از هزار و چهارصد سال ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪464‬‬ ‫‪ 424‬ـ گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪222‬‬ ‫‪ 422‬ـ ابن اثير ‪ /‬تاريخ کامل ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 4422‬ـ ‪4434‬‬

‫‪246‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 434‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪4435‬‬ ‫‪ 431‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 13‬ص ‪5212‬‬ ‫‪ 432‬ـ همانجا ‪5216 /‬‬ ‫‪ 433‬ـ زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪513‬‬ ‫‪ 434‬ـ همانجا‬ ‫‪ 435‬ـ بالذری ـ فتوح البلدان ‪ /‬ص ‪146‬‬ ‫‪ 436‬ـ تاريخ ايران از فر پاشی ساسانيان ‪ / . . .‬دانشگاه کيمبريج ‪ /‬جلد ‪ / 4‬ص ‪44‬‬ ‫‪ 436‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪534‬‬ ‫‪ 434‬ـ حبيبی ‪ /‬تاريخ افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪616‬‬ ‫‪ / 432‬گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪343‬‬ ‫‪ 444‬ـ همانجا‪344 /‬‬ ‫‪ 441‬ـ داکتر زرين کوب ‪ /‬دوقرن سکوت ‪ /‬ص ‪346‬‬ ‫‪ 442‬ـ گرديزی ‪ /‬زين الخبار ‪ /‬ص ‪ 321‬ـ ‪322‬‬ ‫‪ 443‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬تاريخ بلخ و جيحون ‪ /‬ص ‪22‬‬ ‫‪ 444‬ـ تاريخ ايران از فرو پاشی ساسانيان ‪ / . . .‬دانشگاه کيمبريج ‪ /‬ص ‪123‬‬ ‫‪ 445‬ـ همانجا‬ ‫‪ 446‬ـ همانجا‬ ‫‪ 446‬ـ البيرونی ‪ /‬آثار الباقيه ‪ /‬ص ‪246‬‬ ‫‪ 444‬ـ داکتر جواد هروی ‪ /‬تاريخ سامانيان ‪ /‬ص ‪52‬‬ ‫‪ 442‬ـ سفر نامه ابن حوقل ‪ /‬ص ‪ 244‬ـ ‪ 241‬و آداب الملولک تبو منصور ثعالبی ‪ /‬ص ‪ 23‬ـ ‪ 24‬به نقل از کتاب تاريخ‬ ‫سامانيان ‪ /‬داکتر جواد هروی ‪ /‬ص ‪52‬‬ ‫‪454‬ـ داکتر جواد هروی ‪ /‬تاريخ سامانيان ‪ /‬ص ‪54‬‬ ‫‪ 451‬ـ همانجا‬ ‫‪ 452‬همانجا‬ ‫‪ / 453‬تاريخ ايران ‪ /‬پژوهش دانشگاه کيمبريج ‪ /‬ص ‪122‬‬ ‫‪ 454‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪/‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 234‬ـ ‪231‬‬ ‫‪ 455‬ـ همانجا ‪/‬ص ‪ 234‬ـ ‪235‬‬ ‫‪ 456‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪136‬‬

‫‪247‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪456‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪166‬‬ ‫‪ 454‬ـ همانجا‪ /‬ص ‪ 164‬ـ ‪161‬‬ ‫‪ 452‬همانجا ‪ /‬ص‪334‬‬

‫‪ 464‬ـ علی مير فطروس ‪ /‬حالج ‪ /‬ص ‪ 116‬ـ ‪116‬‬ ‫‪ 461‬ـ داکتر ذبيح هللا صفا ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪ 224‬ـ ‪221‬‬ ‫‪ 462‬ـ داکتر حسين زرين کوب ‪ /‬تاريخ ايران بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪ 164‬ـ ‪165‬‬ ‫‪ 463‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی ‪ /‬ص ‪22‬‬ ‫‪ 464‬ـ همانجا‬ ‫‪ 465‬ـ همانجا‬ ‫‪ 466‬ـ همانجا‬ ‫‪ 466‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪145‬‬ ‫‪ 464‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی ‪ /‬ص ‪614‬‬ ‫ا‬ ‫‪ 462‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ فلسفه ايران ‪242 /‬‬ ‫‪ 464‬ـ همانجا‬ ‫‪ 461‬ـ داکتر ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪ 65‬ـ ‪66‬‬ ‫‪ 462‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 41‬ـ ‪43‬‬ ‫‪ 463‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 55‬ـ ‪54‬‬ ‫‪ 464‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪242‬‬ ‫‪ 465‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 224‬ـ ‪221‬‬ ‫‪ 466‬ـ علی مير فطروس ‪ /‬حالج ‪ /‬ص ‪216‬‬ ‫‪ 466‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪131‬‬ ‫‪ 464‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ فلسفه ايران ‪ /‬ص ‪133‬‬ ‫‪ 462‬ـ داکتر ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪221‬‬ ‫‪444‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی ‪ /‬ص ‪66‬‬ ‫‪ 441‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪144‬‬ ‫‪ 442‬ـ همانجا ‪142 /‬‬

‫‪248‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 443‬ـ همانجا ‪155 /‬‬ ‫‪ 444‬ـ همانجا ‪134 /‬‬ ‫‪ 445‬ـ همانجا‬ ‫‪ 446‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد اول ‪ /‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 446‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ /14‬ص ‪135‬‬

‫‪ 442‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬پس از هزار چهارصد سال ‪ /‬جلد ‪542 / 2‬‬ ‫‪ 424‬ـ ‪ /‬ا ف ی پطروشفسکی ‪ /‬اسالم در ايران ‪ /‬ص ‪ 224‬ـ ‪225‬‬ ‫‪ 421‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت ‪ /‬ص ‪534‬‬

‫‪ 422‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص‪246‬‬ ‫‪ 423‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪136‬‬ ‫‪ 424‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬ص ‪ 214‬ـ ‪215‬‬ ‫‪ 425‬ـ ابن وراق ‪ /‬اسالم و مسلمانی ‪ /‬ص ‪ 514‬ـ ‪515‬‬ ‫‪ 426‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 136‬ـ ‪134‬‬ ‫‪ 426‬ـ ابوالقاسم پرتو ‪ /‬انديشه های ايرانی‬ ‫‪ 424‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪222‬‬ ‫‪ 422‬ـ علی مير فطروس ‪ /‬حالج ‪ /‬ص ‪116‬‬ ‫‪ 544‬ـ حسين خنجی ‪ /‬تاريخ ايران زمين ‪ /‬ص ‪ 646‬ـ ‪646‬‬ ‫‪ 541‬ـ داکتر فرهنگ مهر ‪ /‬فلسفه زرتشت ‪ /‬ص ‪62‬‬ ‫‪ 542‬ـ محمد علی فروغی ‪ /‬سير حکمت در اروپا ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪116‬‬ ‫‪ 543‬ـ همانجا ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 32‬ـ ‪36‬‬ ‫‪ 544‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 134‬ـ ‪135‬‬ ‫‪ 545‬ـ محمد علی فروغی ‪ /‬سير حکمت در اروپا ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪63‬‬ ‫‪ 546‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪221‬‬ ‫‪ 546‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪222‬‬ ‫‪ 544‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران جلد ‪ / 14‬ص ‪221‬‬ ‫‪ 542‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪123‬‬

‫‪249‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 514‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪ 141‬ـ ‪142‬‬ ‫‪ 511‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪143‬‬ ‫‪ 512‬ـ همانجا ‪/‬‬ ‫‪ 513‬ـ همانجا‬ ‫‪ 514‬ـ واصف باختری ‪ /‬نردبان اسمان ‪ /‬ص ‪21‬‬ ‫‪ 515‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪134‬‬ ‫‪ 516‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 65‬ـ ‪ 136‬ـ ‪ 132‬ـ ‪141‬‬ ‫‪516‬ـ راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬ص ‪132‬‬ ‫‪ 514‬ـ ابن وراق ‪ /‬اسالم و مسلمانی ‪ /‬ص ‪ 515‬ـ ‪516‬‬ ‫‪ 512‬ـ ذبيح صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 524‬ـ راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 14‬ص ‪136‬‬ ‫‪ 521‬ـ همانجا‬ ‫‪ 522‬ـ ابن وراق‪ /‬ص ‪ 515‬ـ ‪516‬‬ ‫‪ 523‬ـ شجاع الدين شفا ‪ /‬ص ‪414‬‬ ‫‪ 524‬ـ ابن وراق ‪ /‬ص ‪516‬‬ ‫‪ 525‬ـ تاريخ ايران از قرو پاشی ساسانيان ‪ / . . .‬دانشگاه کيمبريج‬ ‫‪ 226‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬جغرافيای تاريخ بلخ و جيحون ‪ /‬ص ‪22‬‬ ‫‪ 526‬ـ همانجا ‪64. /‬‬ ‫‪ 524‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪542‬‬ ‫‪ 522‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬جغرافيای بلخ ‪ /‬ص ‪143‬‬ ‫‪ 534‬ـ همانجا‬ ‫‪ 531‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪4‬‬ ‫‪ 532‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪ 62‬ـ ‪. 63‬‬ ‫‪ 533‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬جغرافيای بلخ و جيحون ‪ /‬ص ‪143‬‬ ‫‪ 534‬ـ فردوسی ‪ /‬شاهنامه ‪ /‬نشر قطره ‪ /‬متن کامل ‪ /‬ص ‪646‬‬ ‫‪ 535‬ـ فليب خوری حتی ‪ /‬تاريخ عرب ‪ /‬ترجمه ابوالقاسم پاينده ‪ /‬ص ‪125‬ـ ‪126‬‬ ‫‪ 536‬ـ همانجا‬ ‫‪ 536‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 124‬ـ ‪122‬‬

‫‪250‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 534‬ـ فردوسی ‪ /‬شاهنامه ‪ /‬ص ‪646‬‬ ‫‪ 532‬ـ هاشم رضی ‪ /‬حکمت خسروانی ‪ /‬ص ‪ 342‬ـ ‪344‬‬ ‫‪ 544‬ـ جالل الدين محمد بلخی ‪ /‬ديوان شمس‬ ‫‪ 541‬ـ سايت بنياد فرهنگ ايران‬ ‫‪ 542‬ـ فردوسی ‪ /‬شاهنامه ‪ /‬ص ‪644‬‬ ‫‪ 543‬ـ همانجا ‪ 1345 /‬ـ ‪1253‬‬ ‫‪ 544‬ـ عبدالحی حبيبی ‪ /‬افغانستان بعد از اسالم ‪ /‬ص ‪616‬‬ ‫‪ 545‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪544‬‬ ‫‪ 546‬ـ تاريخ سيستان ‪ /‬به تصيحح ملک الشعرا بهار ‪ /‬ص ‪224‬‬ ‫‪ 546‬ـ مسعودی ‪ /‬مروج الذهب ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪632‬‬ ‫‪ 544‬ـ سليمان راوش ‪ /‬ابو بکر محمد بن ذکريای رازی ‪ /‬سيطره ‪ 1444‬ساله اعراب بر افغانستان‪ /‬جلد ‪2‬‬ ‫‪ 542‬ـ همانجا ‪ /‬رابعه بلخی‬ ‫‪ 554‬ـ فردوسی ‪ /‬شاهنامه ‪ /‬ص ‪644‬‬ ‫‪ 551‬ـ همانجا‬ ‫‪ 552‬ـ پطروشفسکی ‪ /‬اسالم در ايران ‪ /‬ص ‪264‬‬ ‫‪ 553‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬ص ‪442‬‬ ‫‪ 554‬ـ همانجا‬ ‫‪ 555‬ـ همانجا‬ ‫‪ 556‬ـ داکتر فرهنگ مهر ‪ /‬فلسفه زرتشت ‪ /‬ص ‪141‬‬ ‫‪ 556‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬ص ‪414‬‬ ‫‪ 554‬ـ کتاب مقدس ‪ /‬فروش يوسف ‪ /‬سفر پيدايش ‪ /‬ص ‪ 36‬ـ ‪45‬‬ ‫‪ 552‬ـ همانجا ـ ‪ /‬منصب واالی يوسف ‪ /‬پيدايش ‪ /‬ص ‪54‬‬ ‫‪ 564‬ـ قرآن ‪ /‬ترجمه بهاالدين خرمشاهی ‪ /‬سوره يوسف ‪ /‬آيه ‪24‬‬ ‫‪ 561‬ـ شيخ عبدالرحمن جامی ‪ /‬نفحات االنس ‪ /‬به تصيحح عابدی ‪ /‬ص ‪626‬‬ ‫‪ 562‬ـ شيخ فريدالدين عطار نيشابوری ‪ /‬الهی نامه ‪ /‬ص ‪342‬‬ ‫‪ 563‬ـ داريوش شايگان ‪ /‬آيين هندو و عرفان اسالمی ‪ /‬ترجمه ء جمشيد ارجمند ‪ /‬ص ‪52‬‬ ‫‪ 564‬ـ همانجا ‪64 /‬‬ ‫‪ 565‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪ 52‬ـ ‪64‬‬

‫‪251‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 566‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪412‬‬ ‫‪ 566‬ـ همانجا ‪364 /‬‬ ‫‪ 564‬ـ فصلنامه کتاب زنان ‪ /‬شماره ‪ /15‬مريم حسينی ‪1343‬‬ ‫‪ 562‬ـ همانجا‬ ‫‪ 564‬ـ فصلنامه ء آسمايی شماره سوم سال چهارم ‪ 1362‬م‬ ‫‪ 561‬ـ سليمان راوش ‪ /‬همين کتاب ‪ /‬ابوبکر محمد بن زکريای رازی‬ ‫‪ 562‬ـ همانجا‬ ‫‪ 563‬ـ قرآن ـ ترجمه بهاالدين خرمشاهی ‪ /‬سوره احزاب ‪ /‬آيه ‪54‬‬ ‫‪ 564‬ـ علی دشتی ‪ 23 /‬سال رسالت‬ ‫‪ 565‬ـ قرآن ‪ /‬سوره ء النبا ‪ /‬آيه ‪31‬ـ ‪ 32‬ـ ‪ 33‬ـ ‪34‬‬ ‫‪ 566‬ـ همانجا ـ سوره ء دخان ‪ /‬آيه ‪ 51‬ـ ‪54‬‬ ‫‪ 566‬ـ طبری ‪ /‬تاريخ طبری ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪64‬‬ ‫‪ 564‬ـ فصلنامه کتاب زنان ‪ /‬شماره ‪ / 16‬سال ‪ / 1343‬مقاله داکتر اکرم جودی نعمتی‬ ‫‪ 562‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ / 343‬و کاروان حله ‪ /‬زرين کوب ‪241 /‬‬ ‫‪ 544‬ـ شيخ عطار نيشابوری ‪ /‬الهی نامه ‪ /‬ص ‪51‬‬ ‫‪ 541‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪344‬‬ ‫‪ 542‬ـ جامی ‪ /‬نفحات االنس ‪ /‬ص ‪626‬‬ ‫‪ 543‬ـ حسين زرين کوب ‪ /‬از گذشته ايران ‪ /‬ص ‪ 222‬ـ ‪223‬‬ ‫‪ 544‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪126‬‬ ‫‪ 545‬ـ همانجا‬ ‫‪ 546‬ـ همانجا‬ ‫‪ 546‬ـ همانجا‬ ‫‪ 544‬ـ سهراب سپنتا مينو ‪ /‬اديان و مذاهب در ايران ‪ /‬سايت فرهر‬ ‫‪ 542‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪26 / 26‬‬ ‫‪ 524‬ـ يعقوبی ‪ /‬تاريخ يعقوبی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪221‬‬ ‫‪ 521‬ـ عميد ‪ /‬فرهنگ دوجلدی عميد‬ ‫‪ 522‬ـ سعيد نفسی ‪ /‬تعليقات و حواشی تاريخ بيهقی ‪ /‬جلد سوم ‪ /‬ص ‪1132‬‬ ‫‪ 523‬ـ الهامه مفتاح ‪ /‬تاريخ بلخ و جيحون ‪ /‬ص ‪231‬‬

‫‪252‬‬


‫‪1‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪/‬‬ ‫‪2‬‬ ‫‪0‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ 524‬ـ سليمان راوش ‪ /‬همين کتاب ‪ /‬در باره زکريای رازی‬ ‫‪ 525‬ـ سايت فرهنگ سرا ‪ /‬ايران‬ ‫‪ 526‬ـ همانجا‬ ‫‪ 526‬ـ نرشخی ‪ /‬تاريخ بخارا ‪ /‬ص ‪ 42‬ـ ‪43‬‬ ‫‪ 524‬ـ تاريخ ايران از فرپاشی ساسانيان ‪ / . .‬دانشگاه کيمبريج‬ ‫‪ 522‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪144‬‬ ‫‪ 644‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات ايران ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪64 / 42‬‬ ‫‪ 641‬ـ تاريخ ايران بعد از فروپاشی ساسانيان ‪ / . .‬ص ‪135‬‬ ‫‪ 642‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ 4‬بخش ‪ / 1‬ص ‪ 64‬ـ ‪65‬‬ ‫‪ 643‬ـ ياداشت و نوشته های فلسفی و اجتماعی ‪ /‬احسان طبری ‪ /‬ص ‪25‬‬ ‫‪ 644‬ـ دالرام مشهوری ‪ /‬رگ تاک ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪32‬‬ ‫‪ 645‬ـ حسين زرين کوب ‪ /‬روزگاران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 142‬ـ ‪111‬‬ ‫‪ 646‬ـ راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬جلد ‪ / 2‬ص ‪ 244‬ـ ‪242‬‬ ‫‪ 646‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪254‬‬ ‫‪ 644‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪246‬‬ ‫‪ 642‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪253‬‬ ‫‪ 614‬ـ ابوالفضل بيهقی ‪ /‬جلد ‪ / 1‬ص ‪143‬‬ ‫‪ 611‬ـ عنصر المعالی کيکاوس بن اسکندر ‪ /‬قابوسنامه ‪ /‬ص ‪144‬‬ ‫‪ 612‬ـ مرتضی راوندی ‪ /‬تاريخ اجتماعی ايران ‪ /‬ص ‪ 254‬ـ ‪255‬‬ ‫‪ 613‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪255‬‬ ‫‪ 614‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪264‬‬ ‫‪ 615‬ـ همانجا ‪ /‬ص ‪252‬‬ ‫‪ 616‬ـ مير غالم محمد غبار ‪ /‬افغانستان در مسير تاريخ ‪ /‬ص ‪124‬‬ ‫‪616‬ـ ذبيح هللا صفا ‪ /‬تاريخ ادبيات در ايران ‪ /‬جلد دوم ‪ /‬ص ‪ 136‬ـ ‪152‬‬

‫‪www.nuroddin.de‬‬ ‫‪253‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.