Arad persian No 89 نشریه آراد فارسی چاپ مالزی شماره

Page 10

‫‪10‬‬

‫هفته نامه فرهنگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬هنری‪ /‬سال سوم‪ ،‬شماره هشتادو نه ‪18 ،‬نوامبر‪2013‬‬

‫رمان هم سایه ی من‬ ‫(قسمت بیست و چهارم)‬

‫از اينكه ميديدم حالت دروني عالقه به مجد نمود بيروني‬ ‫پيدا نكرده خوشحال شدم وگفتم ‪ :‬نه بابا من احساس‬ ‫ميكنم يه جورايي ميخواد ضايعمم كنه!!‬ ‫فاطمه خنديد و گفت ‪ :‬نه احساس ميكنم يه جورايي نسبت‬ ‫بهت يه نوع احساس يه نوع احساس مسئوليت پدرانه داره‬ ‫‪ ..‬ميدوني اونروز كه رو ميز خوابت برده بود من اومدم‬ ‫بيدارت كنم پيش خودم گفتم توبيخت حتميه ولي ديدم‬ ‫داره با يه لبخندي نگات ميكنه و بعدم رو به ما كرد و‬ ‫مرخصمون كرد ‪ ..‬براي اينكه سوتي مجد روجمعش كنم‬ ‫به دروغ گفتم ‪ :‬توبيخم نكرد ولي يه جوري فاميليمو صدا‬ ‫كرد كه ده متر پريدم از جام ‪ ..‬فاطمه گفت ‪ :‬بهر حال ببين‬ ‫كي بهت گفتم بعدم انگار كه چيزي يادش افتاده باشه‬ ‫گفت‪ :‬بهتره جلوي سحر راجع به مجد حرف نزني ‪ ..‬سحرم‬ ‫يه جورايي گرفتار عشق مجده البته يه مدت بود به هر‬

‫داستان‬

‫بهانه اي ميرفت توي اتاقش ولي ازون جا كه نوه ي مش‬ ‫رحيمه مجد بهش رك گفته بوده كه دوست نداره از دختر‬ ‫خوبي مثل سحر رفتاراي سبك ببينه ‪ ..‬واسه ي همينه از‬ ‫مجد خوشم مياد اگه آدم كثيفي بود ميتونست به راحتي‬ ‫از سحرم سوءاستفاده كنه ‪..‬ولي اينكارو نكرد البته خوب‬ ‫اين با توجه به شناختيه كه من در حد محيط كار ازش‬ ‫دارم‪..‬قبول كردم به سحر چيزي نگم ‪ ..‬حرفاي فاطمه كه‬ ‫تموم شد هردو برگشتيم سر كار ولي من حواسم هنوزم‬ ‫پيش ديدگاه فاطمه به مجد بود راستش يه جو ِر بي طرفي‬ ‫راجع بهش قضاوت كرده بود و همين باعث ميشد صحت‬ ‫ديدگاهش تاحدودي غير قابل انكار باشه‪ ..‬سه چهار روز‬ ‫ديگم گذشت و من هرروز دلتنگ تر ميشد دلم براي سر به‬ ‫سر گذاشتنامون تنگ شده بود علي الخصوص توي خونه‬ ‫با اينكه همسايم بود ولي در نبودش خونه بد جور سوت و‬ ‫كور شده بود شايد تمام اينا به خاطر اين بود كه من خيلي‬ ‫تنها بود با بچه هاي دانشگاه چون بيشترشون پسر بون و‬ ‫دختراشم هم تيپ من نبودن اصال جور نشده بودم و توي‬ ‫شركتم به جز فاطمه و تا حدوديم آتوسا با كسي احساس‬ ‫صميميت نميكردم دوستاي خودمم كه شيراز بودن و در‬ ‫حد تلفن و پيام و ايميل گه گاهي ازشون خبري ميگرفتم ‪...‬‬ ‫خالصه اونروز از راه دانشگاه اونقدر كسل بودم كه شركت‬ ‫نرفتم مجدم كه نبود و انگيزه ي الزم رو به قولي نداشتم‬ ‫واسه ي همين يه راست اومدم خونه ‪..‬موقعي كه اومدم باال‬ ‫با ديدن در آپارتمان مجد عصبي شدم رفتم سمت در و چند‬ ‫بار با پا كوبيدم و به در و با خودم گفتم ‪:‬لعنتي لعنتي‪ ...‬ازت‬ ‫متنفرم كه من و تنها گذاشتي و رفتي ‪ ..‬توي همين عوالم‬ ‫بودم كه در يهو باز شد و مجد با قيافه ي خوابالو و وحشت‬ ‫زده و موهاي بهم ريخته و يه تي شرت سفيد چسبون و يه‬ ‫شلوار ورزشي طوسي در رو باز كرد ‪ ....‬باورم نميشد داشتم‬ ‫سكته ميكردم فكر كردم خواب ميبينم كه با صداي خوابالو‬ ‫و دورگه ي مجد فهميدم به خودم اومد ‪ :‬چي شده كيانا ؟؟؟‬ ‫چرا اينجوري درو ميكوبي ؟‬

‫یک عمل درست‪ ،‬بهتر است از هزار نصیحت‪ .‬پروفسور حسابی‬

‫من كه به تته پته افتاد بودم با سر هم كردن اصوات نا‬ ‫مفهومي فقط گفتم ‪ :‬ش ش شم ااا م م اااو م م دي ؟؟‬ ‫يهو يه نگاه به قيافه ي من انداخت و زد زير خنده و در‬ ‫حالي كه ميخنديد گفت ‪ :‬آهان فكر كردي نيستم ؟؟؟؟‬ ‫داشتي دق دليتو سر در خونم خالي ميكردي؟‬ ‫بعدم ازون نگاههايي كه باهاش مچ ميگرفت كرد و گفت‪:‬ا‬ ‫زين به بعد هر وقت خواستي دق دليتو خالي كني به در‬ ‫كاري نداشته باش من سينم اونقدر قوي هست كه توان‬ ‫مقابله با مشت هاي ظريف تورو داشته باشه ‪...‬‬ ‫بعدم نگاهشو انداخت توي عمق چشام ‪...‬تاب نيوردمو‬ ‫نگامو دزديم ‪ ..‬گفتم ‪ :‬كي اومدين ؟؟ چرا ماشين پايين‬ ‫نبود پس؟‬ ‫وسط راه خراب شد تعميرگاست ‪ ..‬بعدم موذيانه گفت‪:‬لتنگم‬ ‫شده بودي ؟؟؟‬ ‫تقريبا از توي شوك در اومده بودم واسه ي همين گفتم ‪:‬‬ ‫ تو خواب ببينيد من دلتنگتون شم!!! حاالم كه اومدين از‬‫امشب دزدگير با شما!!! ابروشو داد باال و يه لبخندي زد و‬ ‫گفت ‪ :‬چه مسئله ي بغرنجي!!!!به روي چشم!!!‬ ‫بعدم به راحتي گفت ‪ :‬ولي من دلتنگت شده بودم ‪ ..‬ميدوني‬ ‫اونجا كسي نبود سر به سرش بگذارم ‪..‬البته به حسام‬ ‫(معاون شركت!) زنگ زدم و گفتم با تيم بفرستدت ‪ ...‬بعدم‬ ‫در حالي كه اومد روبروم وايساد ادامه داد و گفت ‪ :‬ولي ديدم‬ ‫خانوم موشه درس داره ‪ ....‬ببين چه به فكرتم خال قزي‬ ‫خانوم‪ ..‬در حاليكه تو دلم كله قند آب ميشد سعي كردم‬ ‫با لحن بي تفاوتي بگم ‪ :‬همين شما موندين كه به فكر‬ ‫من باشين ‪ ..‬البته شمام ميگفتين من نميومدم‪ ...‬خنديد‬ ‫و يكم بهم نزديكتر شد و درست روبروم وايساد و آروم‬ ‫گفت ‪ :‬مطمئني؟؟؟ رو حرف رئيست حرف بزني گرون‬ ‫تموم ميشه واستا ‪...‬راستي ‪ ..‬ماتيك قرمزت كو ؟؟؟ مگه‬ ‫قرار نبود من نيستم‪ ...‬داشتم سنكوپ ميكردم ‪ ...‬چقدر دلم‬ ‫واسش تنگ شده بود ‪ ...‬خودمو كنترل كردم و گفتم ‪ :‬امروز‬ ‫دانشگاه بودم اونجا كه خبري نيست!!! مهم شركته كه كلي‬

‫مهندساي جوون و خوشتيپ داره!!!! بعدم يه پوزخند زدم و‬ ‫گفتم ‪ :‬كاري نداريد؟؟؟؟؟‬ ‫دندون قروچه اي كرد و گفت ‪ :‬داغ ماتيك سرخ رو به دلت‬ ‫ميذارم ‪...‬همين طور داغ تورو به دل ‪...‬‬ ‫باقي حرفش رو خورد منم خونسرد گفتم ‪ :‬بله!!! خواهيم‬ ‫ديد جناب وكيل وصي!!!!! روز خوش!!!‬ ‫زود تر از من بي هيچ حرفي رفت تو خونه و در كوبيد‬ ‫بهم ‪ ..‬نقطه ضعفش دستم اومده بود بر خالف ظاهرش‬ ‫كه آدم راحتي بنظر ميومد ولي غيرتي بود و واسش خيلي‬ ‫چيزا اهميت داشت ‪...‬و اين حساسيت ش رو من ميتونست‬ ‫يه برگه بنده واسه ام باشه تا به موقعش تالفيه همه ي‬ ‫اذيتاشو در آرم!!! البته اون موقع نميدونستم بازي با غيرت‬ ‫يه مرد يعني بازي با دم شير‪....‬‬ ‫فصل نهم ‪:‬‬ ‫صبح روز بعدي كه مجد از اصفهان اومد بر خالف يه هفته‬ ‫ي اخيرش سر حال و قبراق راس ‪ 6‬از خواب پاشدم و‬ ‫صبحونه رو خوردم رفتم سر وقت كمدم ‪..‬‬ ‫يه بارونيه كرم يكم براق داشتم با يه شلوار كرم تنم كردم‬ ‫و يه شال قهوه اي سير انداختم سرم تيپمو با يه كفش چرم‬ ‫كرم و قهوه اي و يه كيف كرم تكميل كردم ‪...‬‬ ‫آرايش ماليمي كردم و به جاي رژ فقط يه برق لب زدم و‬ ‫تو آينه يكم ژست گرفتم و سر حال زدم بيرون داشتم در‬ ‫آپارتمان رو قفل ميكردم كه مجدم اومد بيرون و يه نگاه به‬ ‫سر تاپام انداخت و طبق معمول بي سالم گفت ‪ :‬آخه توي‬ ‫سياه سوخترو چه به كرم پوشيدن!!!‬ ‫اول صبحي بايد كرمرو بريزه ‪ ..‬در جوابش گفتم ‪ :‬شما بتون‬ ‫ياد ندادن اول سالم كنين ؟؟؟؟‬

‫(ادامه داستان را در شماره بعدی آراد دنبال کنید)‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.