MOP CAP 2017 Shortlist Catalogue

Page 62

‫‪Three years ago, after attending the Fajr film festival I had to take a bus to get back home late at night.‬‬ ‫‪I was super shocked with the world inside it: to spend the whole night inside a bus is quite an exotic‬‬ ‫‪way of life, in that you pay to get in, get to sleep through the whole journey, then you get off and wait‬‬ ‫‪for the same bus at the same spot. Such a mundane, repetitive freaky lifestyle. And thus another long‬‬‫‪term project involving these nights started.‬‬ ‫‪During the first few nights, I was afraid to take out my camera. Gradually, over that winter, I was able‬‬ ‫‪to silently take some pictures.‬‬ ‫‪I began identifying regular characters every night. The odd one out, the beautiful young lady in a‬‬ ‫‪fine dress who looked at the world solely through, glasses, mysteriously. Then there was the naughty‬‬ ‫‪teenager with insulting language, with whom I had to avoid any eye contact; the smelly old woman‬‬ ‫‪who looked like an Iranian actress; the old addict who was always complaining about the cold‬‬ ‫‪weather and the man with loud nightmares.‬‬ ‫‪To my surprise when the sun rises the soldiers and ordinary men in their suits were appearing and‬‬ ‫‪that family was disappearing as if they leave the bus to the earth humans to get it back at nights.‬‬

‫شب های تهران‬

‫این مجموعه گوشه و کنارهای پایتخت ایران را در ساعات پایانی شب نشان می دهد و مترکز آن بیشرت روی افرادیست که متام‬ ‫شب را در اتوبوس ها می گذرانند‪.‬‬ ‫آخرین فیلم های جشنواره فجر متام می شد و باید با اتوبوس به خانه برمی گشتم و اغلب خط تجریش به راه آهن به تورم‬ ‫می خورد‪ .‬خداحافظی با جمع دوستان سینامیی و مواجه شدن با دنیای درون اتوبوس شوکه آور بود‪ .‬انگار که آدمیان از ساعتی‬ ‫به بعد از سیاره ای دیگر روی زمین می آیند و هیچ شباهتی به انسان هایی که در تخت های گرم و نرم خود می خوابند و‬ ‫صبح‪ ،‬نان تازه می خرند و چای دم می کنند ندارند‪ .‬جشنواره پاک یادم رفته بود و با وجود این که خودم را بیگانه می دیدم‬ ‫و حتی گاهی می ترسیدم دوربینم را از کیفم دربیاورم‪ ،‬سعی کردم به مدت سه ماه زمستان به هر طریقی شب ها را با آن ها‬ ‫به صبح برسانم و در محیط بسته ده مرتی هم نفس شان شوم‪ .‬سیر نگاه شان کنم و تک و توک حرف هایشان رابشنوم و از‬ ‫کاروبارشان رس در بیاورم‪ .‬از زنی زیبا که ظاهری بسیار مرتب و فرهیخته داشت و رس ساعت سوار می شد و بی صدا متام راه‬ ‫بیرون را متاشا می کرد تا نوجوانی که شوخی های رکیک با همه می کرد و باید تا می توانستم از روبه رو شدن با او طفره می‬ ‫رفتم و تا سوار می شد خودم را به خواب می زدم‪ .‬پیرمردی که مدام غر می زد بخاری را روشن منی کنند و ته اتوبوس چند‬ ‫دقیقه یک بار فندکش را روشن می کرد که گرم شود‪ .‬پیرزنی بسیار شبیه به چهره بازیگر‪ ،‬مریم بوبانی که تا سوار می شد همه‬ ‫از دم جلوی بینیشان را می گرفتند که حامم منی رود‪ .‬مرد مسنی که یقه های پالتوی بهاریش را دور گردنش صاف می کرد‬ ‫و هذیان میگفت و گاه می خندید بلند بلند‪ .‬من شاهد ساکت این فضا بودم تا اذان صبح که کم کم رسباز ها و معلم ها و‬ ‫پیرمردهای کت و شلواری بربری به دست سوار می شدند و آن خانواده یکی یکی به سیاره خود باز می گشتند و متام روز را به‬ ‫زمینیان پس می دادند‪.‬‬

‫‪Farzane Ghadyanloo‬‬

‫‪62‬‬

‫‪Tehran Night Life Series‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.