سردبیر تاريخ دويست سالهي اخير خاورميانه ،تاريخ تراژدي و توطئه است .تراژديهايي که در همهي آنها قطعا ميتوان دست استعمار و استثمار را ديد .استثماري که تمام تالشش را به خرج داده تا با بهکارگيري توان اقتصادي ،نظامي ،سياسي و تبليغاتياش خاورميانه را از پاي درآورد و تسلط خويش را بر گردهي اين منطقهي حساس ژئوپولتيک و ژئواستراتژيک استوار گرداند و همچنان بندهاي اسارت را بر دست و پاي خلقها محکمتر .بيگمان همهي خلقهاي خاورميانه سهم خويش را از نظام استعمار و استثمار بردهاند. ازخودبيگانگي ،همگونشدگي ،فقر ،بيکاري ،جنگهاي بيوقفه و از همه مهمتر انکار هويت همه و همه ارمغان اين نظام براي خاورميانه و خلقهاي آن بودهاند .اما در اين بين هيچ خلقي به اندازهي خلق کورد از سوي مدرنيته تحت شديدترين سرکوب و فشار قرار نگرفته است .چرا که کوردستان حساسترين نقطهي جغرافيايي خاورميانه بوده و تسلط بر آن به معناي کنترل بخش اعظم منابع مورد نیاز نظام سرمايه دارياست؛ منابعي که نقش حيات و ممات را براي اين نظام دارد .از سوي ديگر کارت کورد ميتواند نقش حايز اهميتي در سياستگزاري منطقهاي و اعمال فشار داشته باشد .مدرنيته با آگاهي بر اين امر، نقش فوقالعادهاي براي پديدهي کورد قائل است .البته وقتي از اين «کورد مدرنيته» بحث به ميان ميآوريم منظورمان کورد الينهشده یا ازخودبیگانه شده ای ميباشد که رنگش سفيد است و قالب و ظاهرش کورد .براي نظام ،کوردي عصيانگر و ارادهمند به هيچوجه قابل قبول نيست و بايستي تماما سرکوب شود .از نظر اين نظام کورد بايستي نگهبان پروژهي بزرگ خاورميانه باشد و در قبال اين نگهباني نيز سهم ناچيزي بدو پرداخت گردد .سهمي که عايد بورژوازي کورد است .به همين دليل ميبايستي ربع سدهي بيست به اضافهي ده سال اخير در کوردستان را از دو جنبه بررسي کرد :يک؛ نگرش کورد آزاد و ارادهمندي که ميخواهد «خود»ش باشد و با هويت ،دردها ،رنجها ،احساسات و ذهنيت خويش يعني با فرهنگش زندگي نمايد .دو؛ نگرش بورژوازي کورد که همهي فضايل انسانياش را منسوب به پول و منفعت ميداند و حاضر است از همهي ارزشهاي فرهنگي، مادي و معنوي کورد وکوردستان به خاطر منافع روزانهاش دست بردارد .طرفداران اين نگرش را بدون هيچ شکي ميتوان «کورد سفيد» عنوان کرد .از نظر نظام طرفداران نگرش اول ميبايستي به تمامي تصفيه گردند .آنان آتش را از خدايان دزديدهاند و ميبايستي هر روز جگرشان به خورد الشخوران داده شود .چرا که نه تنها منافع روزانهي مدرنيته را با خطر مواجه ميسازند بلکه پيروزيشان در خاورميانه ميتواند از نظر هستيشناسانه يا انتولوژيک نظام را با خطر نابودي مواجه سازد .اگر از اين منظر توطئهي سال 99و وقايع پس از آن را مورد ارزيابي و واشکافي قرار دهيم ،قادر خواهيم بود به نتايج جالبي دست يابيم. نتايجي که ميتوانند چشماندازمان از آينده را هرچه بيشتر واضحتر نمايند و مسير مبارزاتيمان را مشخصتر .در اين شمارهي آلترناتيو سعي خواهيم کرد بهصورتي همهجانبه به تحليل توطئه از ديد «شخص رهبر آپو» بپردازيم. نشریهی سیاسی ،اجتماعی ،فرهنگی
ارگان حزب حیات آزاد کوردستان
شمارهی 18
آلترناتیو فهمیدن ،عدالت است
اسفند |1390فوریه 2012
نگاهی همه جانبه به ابعاد توطئه بین المللی 1999
رسانهی آزاد خلق
«توطئه بزرگ گالدیو» قیام در برابر خیانت به زندگی مسالۀ کورد در خاورمیانه
آزادی پیروز خواهد شد
توطئۀ بزرگ گالدیو
نگاهی به ابعاد توطئه 1999از زبان رهبر آپو
«توطئه بزرگ گالدیو»
خروج
م از سوريه با عمليات ناتو ـ گالديو ارتباط دارد .تا زمانيکه تجزيهي ارتش ترکيه و گالديو را مورد توجه قرار ندهيم ،نخواهيم توانست به صورتي صحيح اين عمليات را مورد ارزيابي قرار دهيم .برخالف تصور رياست ستاد مشترک[ارتش تركيه] ،اسماعيل کارادايي و حسين کورکاوغلو* بر همهي امور تسلط نداشتند .رويكرد هر دوي آنها در رابطه با مسئلهي کورد همخوان با رويكرد اشرف بتليسي* بود .آنها تصفيهي کامل کوردها را از راه جنگ ،نه صحيح و نه شدني ميدانستند .آنها رهيافت سياسي و مسالمتآميزي را که تورگوت اوزال و اشرف بتليسي آغاز کرده بودند ضرورت ميهندوستي و نزديک به نگرش جنگ کالسيک ميپنداشتند .ساکيب سابانجي* هم در ميان *TÜSİAD قشري را نمايندگي ميکرد که از اين خط مشي دفاع ميکرد .رئيس دايرهي کنتراگريال در تشکيالت استخبارات ملي و حنفي آوجي در دايرهي امنيت نيز ،از مدافعان همين رويکرد بودند .جبههي مخالف اين رويكرد يا شاخهي گالديوگرا را دوغان گورش و اکيپ او نمايندگي ميکردند .سوءقصد به جان کورکاوغلو و ساکيب سابانجي را اين اکيپ تدارک ديده بود .به عالوه ،سوءقصدهاي متعددي با هدف تصفيهي بسياري از دولتمردان و در راس آن اشرف بتليسي و تورگوت اوزال نيز سابقا از سوي اسالف همين اکيپ برنامهريزي شده بود .در سال 1990مطابق با سلسله مراتب نظامي ميبايست کس ديگري و نه دوغان گورش سمت رييس ستاد مشترک ارتش را در اختيار ميگرفت .اين اقدام عمال شکاف ميان نيروها را بيشتر کرد .اکيپ مخالف با بهکارگيري دو سمپاتيزان PKKيي که در ارتش جاي ميگرفتند سوءقصدي را عليه دوغان گورش تدارک ديدند .اقدامي که موفقيتآميز نبود .در پاسخ به پرسش قاضي ويژهي نظامي در امرالي راجع به تصميم گيرندگان چنين امري ،اذعان داشتم که اين دو سمپاتيزان PKKيي بوده ،بعدها به صفوف گريال پيوسته و به شهادت رسيدهاند .به او گفته بودم که تصميمگيرندگان اصلي ،در ارتش بودهاند .اين بازجويي به اين شکل به پايان رسيده بود. چنين چالشهايي در ارتش ريشه در اوايل سدهي 20و حتي پيشتر از آن دارند .ميتوان در همهي رويدادها ازجمله سقوط سلطان عبدالحميد تا سوءقصد به جان مصطفي کمال ،نسلیکشي اعمالشده در مورد کوردها که از توطئه عليه شيخ سعيد در 15فوريهي 1925آغاز ميشوند تا اعدام سيد رضا در سال ،1938از توقيف فرقهي آزاد تا برکناري عصمت اينونو در
* *
* * 2
از فرماندهان رده باالی ارتش ترکیه از فرماندهان ارتش ترک که رویکرد مالیمتری به مسالۀ کورد داشت .در یک سانحۀ هوایی مشکوک جانش را از دست داد سابانجی :از کارخانه دارهای بزرگ ترک :TÜSİADانجمن سندیکاها و کارگران ترکیه
سوم اسفند
سال ،1937از کودتاي 27مي 1960تا کودتاي پست مدرن 1998و نهايتا تدارک کودتايي ديگر در سالهاي ،2000به ردپاي اين خط مشي را ديد. آلمان ،انگليس و بعدها آمريکا از اين خط مشي حمايت ميکرد و آنرا تحت کنترل داشت .در واقع تمامي اين توطئهها و سوءقصدها بازتابي از جنگهاي هژمونيکي بود که عليه خلقهاي خاورميانه و بهويژه خلقهاي آناتولي و مزوپوتاميا پيشبرد داده ميشدند .آنچه که از اين رويدادها نصيب خلق کورد و PKKشده ،چهار مرحلهي مهم جنگ گالديوواري است .جنگ هژمونيک نيروهاي کاپيتاليستي با جالي فاشيسم سفيد ترک ادامه داشت .از زمان مصطفي کمال تا به حال هميشه قشري وجود داشتهاند که در جبههي مخالف اين رويدادها قرار گرفتهاند .اينان ميهندوست و آناتوليگرا بودند .نيروي اساسي و پشتيبان کودتاگران و توطئهگران ناتوـگالديو بود .بهعالوه هرکدام از اين نيروها در ميان جامعهي مدني هم از پشتيبان و حامياني برخوردار بودند. اينان هميشه داراي مناسبات و چالشهايي بودهاند .در هر دورهاي يکي از اين نيروها بر ديگري تسلط پيدا کرده است .از نظر طبقاتي بورژواهاي ملي و مزدور را نمايندگي ميکنند. درست پيش از خروجم از سوريه ،آتش رقابت مابين اين دو جناح دوباره شعلهور شده بود .رقابت مابين طرفداران ديالوگ و جنگ عليه ما با حمايت اسرائيل و آمريکا به پيروزي جناح گالديوگرا منتهي شده بود. قبل از خروج موساد به صورتي غيرمستقيم و با اصرار تمام ،پيامهايي را مبني بر خروج از سوريه ميداد .نميخواستم از سوريه خارج شوم .از اين ميترسيدم که موقعيتمان در سوريه با خطر بزرگي مواجه شود .چنين اقدامي را از نظر ايدئولوژيک و استراتژيک مناسب نميديدم .جنگ ،روال طبيعي خويش را طي خواهد کرد و تقدير ،عملي ميشد .تقديرگرا نبودم. اما نميتوانستم در يک لحظه خط مشي سهسالهي ايدئولوژيک ،استراتژيک و نظامي را به کناري نهم و با تغيير مسير در برابر اين تقدير معنادار قرار بگيرم .ميبايستي صادقانه رفتار مينمودم .نميتوانستم صرفا به رهايي خويش بيانديشم .پس از آخرين هشدارهاي نظاميان گالديو ـ ناتوگرا ،تنها در صورتي که سوريه و روسيه به صورتي مصمم از ما پشتيباني ميکردند، شانس گذار به مرحلهي ديگري را داشتيم .اما اين حمايت نه تنها عملي نشد ،بلکه هر دو کشور نيت و توان حمايت از شخص من را نداشتند. سوريه واقعا هم نميتوانست دست به چنين کاري بزند .در طول بيست و چهار ساعت ،نيروهاي ترک از شمال و اسرائيل از جنوب ميتوانستند آنرا به اشغال خويش درآورند .اگر دچار وحشت نميشدند ،اين امکان وجود داشت که مکان مناسبتري برايم پيدا ميشد .روسيه از موضعي بيشرمانهتر برخوردار بود .در برابر يک وام ده ميليارد دالري و پروژهي «جريان آبي» به اجبار ما را از مسکو خارج کرد .پيش از آنکه به ماجراي آن و روم بپردازم، ارزيابي همهجانبهي پيش از خروج و هنگام خروج ،هم فوقالعاده آموزنده
است و هم داراي اهميتي تاريخي.
از سوريه در سال 1998ميباشد.
تا زمانيکه کودتاي 28فوريه را درک ننماييم ،قادر به درک همهي رويدادها نخواهيم بود .يکي از جناحهاي کودتاگر با يک پيشنهاد واقعگراي صلح به ما دسترسي پيدا کرده بود .فکر ميکنم اسناد مربوطه در آرشيو ما موجود است .درست به مانند رويکرد تورگوت اوزال و نجمالدين اربکان، در امر قانع شده بودم که آنها داراي جديت بوده و خواستار صلحاند .همين هواداران صلح و چارهيابي سياسي راه بر کودتا در ميان کودتا گشوده بودند. در حال حاضر به وضوح آشکار شده که در آن مرحله ،يعني پيش از دستگيري من ،اسرائيل و آمريکا قطعا خواستار رهيافت سياسي و مسالمتآميز نبودند. با اصرار خواستار تداوم جنگ(اگرچه در سطح متوسط) و الينحل ماندن مسئلهي کورد بودند .جهت کنترل خاورميانه و بهويژه سقوط عراق شديدا به اين امر نياز داشتند .تنها در اين صورت ميتوانستند ترکيه را در وضعيت منفعل نگه داشته و برنامههايشان را عملي نمايند .تورگوت اوزال ،نجمالدين اربکان و بولنت اجويت به دليل عدم توجه به اين برنامهها و برخورداري از رويکردي سياسي و مسالمتآميز نسبت به مسئلهي کورد ،حذف شده بودند. حذف اين چهرهها از اين نظر که منتهي به مرگشان شده باشد و يا نه ،براي طرفداران جنگ چندان مهم نبوده است .آنها با تداوم جنگ ميخواستند تمامي موانع پيشارو را از ميان برداشته و به اهداف خويش دست يابند .اين برنامه ،تصفيهي همهجانبهي واقعيت کورد و نسلکشي را دربرميگرفت .اگر نيروهاي هژمونيک از اين نگرش که تداوم خط مشي اتحاد و ترقي کالسيک بود ،حمايت نميکردند آنها از شانس موفقيت برخوردار نميشدند .اين نيروها به دليل اينكه از واقعيت آگاه بودند ،مطلقا به حمايت آمريکا ،انگليس و اسرائيل احساس نياز ميکردند .اين حمايت در خروج من از سوريه در سال 1998فوقالعاده تاثيرگذار بود.
به هنگام خروج دو راه در برابرم قرار داشتند :مسير کوهستان و اروپا. انتخاب کوهستان به معناي تشديد جنگ و ترجيح اروپا به معناي جستجوي رهيافتي ديپلماتيک و سياسي براي مسئلهي کورد بود .از مدتها پيش تدارکات جهت رفتن به کوهستان تامين شده بودند .رفتن به کوهستان در اولويت قرار داشت .درست در اين مرحله بود که ورود هياتي يوناني و تماسهاي نمايندهيمان آيفر کايا در يونان(که اين ديدارها با مقامات عاليرتبه انجام ميگرفت) ،راه را بر تغيير مسير به يونان گشود .مسئله براي دستاندرکاران سوري خروج هرچه سريعتر من بود .اما از رفتنم به اروپا آسودهخاطر نبودند. عدم ارايهي آلترناتيوي ديگر از سوي آنان را بايد به حساب کوتاهيشان نهاد. در واقع رفتن به آتن در دستور کار نبود .آن ،فرصتي بود و من با اعتقاد به جديت دوستان آتني درصدد ارزيابي اين فرصت برآمدم .اگر بر واقعيت آنان واقف ميبودم قطعا مسير آتن را در پيش نميگرفتم .پرسشي که ميبايستي در اينجا مطرح کرد اين است :آيا گالديو يونان که توانايي بسياري دارد در سناريوي خروج من به ايفاي نقش پرداخت؟ نميتوانم جوابي قطعي به اين پرسش ارائه دهم .ميبايستي در اينباره تحقيق نمود .در موضوع تسليم نمودنم به ترکيه ،به پيشاهنگي آمريکا ،ميان حکومت ترکيه و يونان معاهداتي بر مبناي سازش ميان اين دو کشور جهت حل مسايل في مابين صورت پذيرفته بود .بهويژه در رابطه با مسئلهي اژه و قبرس .ترکيه در اين مرحله امتيازات نامحدودي را اعطا کرده بود.
در اوايل دههي 90حمايت آمريکا و انگليس و در سال (1996همکاريهاي استراتژيک نظامي اسرائيل و ترکيه بر مبناي معاهدات) حمايت همهجانبهي اسرائيل جلب شده بود .وقت آن رسيده بود که تغييرات الزم در حکومت و تصفيههاي درون ارتش صورت بگيرند .هر دوي اين موارد از همان سالهاي 1990به اجرا درآمدند .اولين زيارت رئيس ستاد مشترک وقت ارتش از انگليس و اين گفته که «جهت تصفيهي PKKچراغ سبز نشان دادند» ،اثباتي است بر اين واقعيت .بر رويدادهاي پس از آن واقفيم؛ حمالت امحاگرانه به ،PKKقتل رياستجمهوري ،تغييرات در حکومت، تصفيههاي درون ارتش ،منفعلسازي جامعه ،سوءقصد به جان روشنفکران و سرمايهداران ،قتلعامها و تسليم نمودن رسانه .ميبايستي تمامي اين وقايع را بهصورتي متداخل و حلقههاي يک زنجير ارزيابي نمود؛ در غير اينصورت دچار اشتباهات اجتنابناپذيري خواهيم شد .تازمانيکه قادر به درک خط مشي ناتوـگالديوگرايي در تمامي رويدادهاي سياسي و اجتماعي ترکيه از 1950تا 1998نباشيم ،نخواهيم توانست هيچ يک از وقايع ،درگيريها و سوءقصدها را به نيكي واشکافي نماييم .در واقع همين خط مشي مبتني بر ناتو به پيشبرد جنگ در برابر تمامي مطالبات آزاديخواهانه ،مساواتطلبانه و مبتني بر دموکراسي خلقها پرداخته است .آخرين حلقهي اين جنگ ،خروجم
پس از آنکه مقامات سوري در تاريخ 9اکتبر مسير هواپيما را زيرکانه به آتن تغيير دادند ،نفس راحتي کشيدند .در فرودگاه آتن کاالندريس به استقبالم آمد .او يک افسر نظامي وابسته به ناتو بود که مدتي طوالني در ترکيه مانده بود .همان وظيفه را در سوئد نيز به جاي آورده بود .اين احتمال وجود داشت که از نيروهاي گالديوي يونان باشد .بسيار صميمي مينمود .در اين بين يک واسطهي عجيب وجود داشت .تعدادي از اسناد مربوط به ناتو را برايم آورده بود .اين احتمال وجود دارد که جهت ايجاد اطمينان دست به چنين کاري زده باشد .او مرا نزد يک ژنرال نيروي هوايي و فرماندهي استخبارات ستواراکاکيس برد .ستواراکاکيس با اصرار تمام اذعان داشت که حتي بهصورت موقت هم نميتوانم در يونان بمانم .دوستاني که پيشتر قول چنين امري را داده بودند ديگر در کار نبودند .تا شب بر سر اين موضوع بحث شد .تصادفا رابط ما در مسکو نومان اوچار هم وارد عمل شد .با يک هواپيماي خصوصي يونان به مسکو رفتيم .با همکاري دبير حزب ليبرالـ دموکرات «ژيرينوسکي» وارد روسيه شديم که دچار بحران اقتصادي بود. اينبار رئيس استخبارات داخلي روسيه به استقبالمان آمد .او هم همان موضع ستواراکاکيس را اتخاذ کرد .در آن شرايط نميتوانستيم در روسيه هم بمانيم. گويا ،سي و سه روز مخفي شده بودم .در طول اين مدت با سياستمداراني ماندم که اصال يهودي بودند .بر اين باورم که انسانهاي صادقي بودند .واقعا هم ميخواستند مرا پنهان کنند .اما اين راهکار صحيحي نبود .در اين بحبوحه، نخستوزير اسرائيل «شارون» و وزير امور خارجهي آمريکا «مادلين آلبرايت» به روسيه آمده بودند .نخستوزير روسيه ،پيريماکاوف بود .هر سه هم سوم اسفند
3
توطئۀ بزرگ گالدیو
يهوديتبار بودند .به عالوه نخستوزير وقت ترکيه مسعود ييلماز هم دست به کار شده بود .نهايتا با توافق بر سر پروژهي جريان آبي و وام ده ميلياردي ،شرايط را جهت خروجم از روسيه مهيا نمودند. ترجيح مسکو از سوي من بر مبناي اين اعتقاد بود که «هرچه باشد 70سال سوسياليسم را تجربه کردند ،پس بنا بر ضرورت منافع و موضع انترناسيوناليستي مرا خواهند پذيرفت» .بهرغم فروپاشي نظام باور نميکردم که از نظر معنوي تا بدين ميزان دچار انحطاط شده باشند .با نوعي از خرابههاي کاپيتاليسم بروکراتيک مواجه بوديم که بسيار بدتر از کاپيتاليسم ليبرال بود .تصوراتمان در مورد موضع دوستانمان در مسکو حداقل به اندازهي دوستانمان در آتن نقش بر آب شد .به عبارت صحيحتر آشکار شد که به اين روابط نميتوان چندان اعتماد نمود. سومين مسيرمان روم بود که آنهم تصادفا ناشي از مناسباتي بود که داشتيم. با همکاري دو دوست که از نمايندگان حزب کمونيست بودند ،به روم رفتم و ماجراي روم آغاز شد .موضعگيري نخستوزير وقت ايتاليا «ماسيمو دالما»، صادقانه اما ناکافي بود .قادر نشده بود ضمانت سياسي را به تمامي برقرار نمايد. اين وضعيت را به دادگاه سپرد .از اين موضعگيري به خشم آمده بودم .بنا را بر خروج فوري از ايتاليا گذاشتيم .ماسيما در يکي از نطقهاي آخرين هفتهاي که در آنجا بودم ،اظهار داشت که ميتوانم تا هر زماني که بخواهم در ايتاليا بمانم. اين موضعگيري به نظرم تا حدودي تحت فشار اتخاذ شده بود .در اين ميان اگر اشتباه نکنم اقدامي مشترک از سوي اعراب هم صورت گرفت .اظهار داشتند که مرا به جايي نامعلوم خواهند برد .به دليل آنکه اين موضع غيررسمي بود و چندان ضمانتي نداشت ،آنرا نپذيرفتم. دومين ورودم به روسيه ،اشتباه بود .موضع خودسرانهي «نومان اوچار» در اين اشتباه موثر بود .با اعتماد به اين موضع ،دوباره مسير مسکو را در پيش گرفتم .اگر به آن واقف ميبودم ،قطعا از روم خارج نميشدم .به اشتباه درانداخته شدم .به ياد دارم هنگامي که با هواپيماي خصوصي دالما از حوزهي ناتو خارج شدم ،آهي عميق کشيدم .اما اين موضعگيري در واقع «از چاله به چاه افتادن» بود .اينبار ،استخبارات روسيه مرا قانع به رفتن به ارمنستان کرد .من را به فرودگاه بردند .پس از آنكه مسئلهي ارمنستان منتفي شد اذعان داشتند که ميتوانم براي مدت کوتاهي به تاجيکستان بروم تا در اين فرصت کوتاه آلترناتيو ديگري را تدارک ببينند .بهنوعي با فريب ،من راا از طريق يک هواپيماي باري به پايتخت تاجيکستان بردند .يک هفته در اتاقي بدون آنکه بيرون آيم ،منتظر ماندم .دوباره به مسکو بازگشتم .از روي ناچاري دگربار به دوستان يوناني روي آوردم .بعد از دو روز پرهياهو ،در يک روز سرد مسکو به آتن بازگشيم. تا جايي که به ياد دارم با خودم گفتم اين بار در معناي واقعي کلمه خدايان اليمپ مرا به بازي گرفتهاند .در ميان ارواح اين خدايان گرفتار مانده بودم. بهويژه «حادس» خداي جهنم .وقتي وارد آتن شدم ،اين خدا به صورتي بيوقفه در تعقيب من بود .توانستم يک شب را در منزل مادرزن دوستم «ناکزاکيس» 4
سوم اسفند
بمانم .از او اين پرسش را مطرح کرده بودم« :پانگالوس» چه کار ميکند؟ وقتي اظهار داشت که در انتخابات بهکار گرفته ميشود ،گويي اين را به من يادآور ميشد که من به چه ميزان از واقعيات عصر به دورم .تا حدودي واقعيت خلق اصيل و کهن اما بسيار تضعيفشدهي يونان را تداعي کرد .از آن شب بهبعد ديگر رفتن به سوي کمپ مرگ آغاز شد .حادس تماما وارد کار شده بود. تمامي گفتار و کردارها ساختگي بودند .آيا صداقتي در کار نبود؟ صداقت هم بود اما در برابر جانور مدرنيتهي بيچاره! در پي گرفتن مسير آفريقا انگارهي ماندال بر من موثر بود؛ درست همچون تاثيرگذاري انگارهي لنين در مسير مسکو. ظاهرا با رفتن به آفريقا هم روابط ديپلماتيکمان را منسجم ميکردم و هم يک پاسپورت رسمي تهيه ميکردم. دورويي دولت يونان در اين بازي موفق عمل نموده بود .در واقع ميبايستي با آگاهي از اين مورد که در طول تاريخ دموکراسي خلق يونان از سوي اين جناح دورو هميشه فريفته شده و دچار تراژديهاي بزرگي شده است، رويکردي مناسب را اتخاذ مينمودم .اعتقاد صادقانهي کودکانه به اين مناسبات در اين موضعگيريام موثر واقع افتاد .در حين خروج از يونان رانندگان ماشيني که در آن بودم تالش بسياري به خرج دادند تا به خويش آيم و از رفتن منصرف گردم .با صداقت خواستند به من نشان دهند که توطئهي بزرگي در جريان است .احتماال آنها هم از ماموران ردهپايين استخبارات[يونان] بودند. اولي با برخورد با هواپيما مانع از رفتن شد .رانندهي دوم هم در نزديکيهاي فرودگاه هفت ،با خراب جلوه دادن ماشين ،آنرا متوقف ساخت .به قولهاي دادهشده چنان اعتماد کرده بوديم که به خويش نيامديم .برعکس با شتاب تمام ميخواستم سرنوشت خويش را ببينم .هواپيما از آنهايي بود که در عملياتهاي مخفيانهي گالديو بهکار گرفته ميشد. قبل از رفتن به نايروبي بايستي از طريق مينسک وارد هلند ميشديم .بيش از دو ساعت در سرماي سوزان مينسک منتظر مانديم .هواپيماي مورد نظر نيامد. پليس فرودگاه روسيهي سفيد دقايقي چند هواپيما را کنترل کردند .بهعنوان يک احتمال و شايد هم به منزلهي آخرين فرصت ،مرا در فرودگاه مينسک ترک ميکردند .انصاف پليس روسيهي سفيد همه چيز را تعيين ميکرد .مورد جالب توجه اين است که درست در آن موقع وزير دفاع ملي ترکيه اسمت سزگين هم به مينسک آمده بود .پس از آنکه هواپيماي مورد نظر نيامد ،گويي آخرين فرصت هم از دست رفته بود .برگشت ،به نوعي «مرگ سفيد» بود .وقتي هواپيماي گالديو از روي مديترانه عبور ميكرد ،اين پرواز را به سفر قطارهايي که در نسلکشي يهوديان بهکار گرفته شده بودند تشبيه کردم .وارد حساسترين مرحلهي رژيمي از نسلکشي شده بوديم که در شخص من در مورد يک خلق اجرايي ميشد .روي واقعي و مخفي ناتو را در اين سفرها ديدم .پس از بازگشت از مينسک جهت عدم فرود هواپيما به همهي فرودگاههاي اروپا هشدار داده شده بود .اکنون پي ميبرم که به غير از فرودگاه مينسک در روسيهي سفيد هيچ فرودگاهي نمانده بود که اجازهي فرود صادر نمايد .در جهنم نايروبي سه راه در برابرم گذاشته شد .اولي؛ بزک درگيري به نافرماني دادن و مرگ .دومي؛ به جاي آوردن دستورات سيا و تسليم شدن .سومي؛ تسليم شدن به تيمهاي جنگ ويژهي ترکيه که از مدتها پيش حاضر بودند.
اگر يکي از دوستاني که در نايروبي بود تفکراتش را بهخوبي توضيح ميداد و سازمانهاي جامعهي مدني را به حرکت درميآورد ،شايد توطئه تاحدودي خنثي ميشد و يا تماما از ميان ميرفت .پيشنهاد او مبني بر دفاع از خويش از طريق يک تپانچه برايم عجيب مينمود .اين اقدام به منزلهي نوعي خودکشي بود .نيتي براي خودکشي نداشتم .تا آخرين لحظه با اصرار تمام سعي داشت مرا راضي به حمله سالح نمايد .اگر مبادرت به حمل سالح و سعي در استفاده از آن مينمودم ،اين موضع قطعا منجر به مرگ من ميشد .بعدها در مرحلهي بازپرسي فهميدم که دستوري مبني بر شليک در صورت استفاده از سالح صادر شده بود .حتي گفته شد که خروج من از سفارت به معناي مرگ ميبود .اظهار داشتند که هوشمندانهترين موضعگيري را انجام دادهام. نميدانم که اين گفتههاي آنان به چه ميزان صحت داريد .موضع سفير کبير يونان «کوستولوس» در نايروبي ارزش ارزيابي دارد .آيا او هم بهکار گرفته شده بود؟ يا از مدتها پيش به منزلهي بخشي از توطئه او را حاضر کرده بودند؟ شخصا نتوانستم اين مورد را مورد تحليل قرار دهم .قبل از تسليم نمودن من به اقامتگاهي که خانهاش بود هيچ نيامد .هنگاميکه خواستند مرا به زور از سفارت خارج سازند ،موضعگيرياش نسبت به نگهبان نايروبيايي تا حدودي خشونتآميز بود .امکان دارد اين موضعگيري با دوريي اتخاذ شده باشد .اينبار هم گويا «پانگالوس» اجازهي رفتن به هلند را گرفته بود .به اين مورد چندان باور نداشتم .چون تيمهاي ويژهي يونان حاضر بودند در صورت امتناع من از خروج از خانه ،مرا با توسل به زور خارج سازند .پليس کنيا هم جهت چنين کاري آماده شده بود .رفتن به جمهوري آفريقاي جنوبي ،به خوابي فريبکارانه مبدل شده بود .پناه بردن به کليسا و يا سازمان ملل هم مشکوک مينمودند. بر عدم خروج پافشاري کرده بودم.
مرحلهي
چهارماههي 9اکتبر 1998تا 15فوريهي ،1999 فوقالعاده شگفتانگيز بود .هيچ نيرويي جز آمريکا به عنوان هژمون دنيا نميتوانست در اين مرحله اين عمليات چهارماهه را به انجام رساند .نقش نيروهاي جنگ ويژهي ترکيه در اين مرحله تنها انتقال من با هواپيما به امرالي بود؛ آن هم بهصورتي کنترلشده .اين مرحله از مراحلي بود که ناتو يکي از مهمترين عملياتهاي تاريخش را عملي ميساخت .اين مورد چنان واضح است که در هيچ جايي رفتاري مخالف با آنان صورت نپذيرفت. بهوضوح شاهد منفعلشدن روسيهي بزرگ بوديم .موضعگيري يونانيان همه چيز را با عرياني تمام بيان مينمود .تدابير امنيتي شديدي اتخاذ شده بود .به هيچوجه اجازهي خروج را به من ندادند .تيمهاي ويژهي امنيتي به صورت بيست و چهار ساعته ،اتاقي که من در آن قرار داشتم را تحت نظر داشتند. حکومت «دالما» يک حکومت چپگراي دموکرات بود .دالما بيتجربه بود، به تنهايي توان تصميمگيري نداشت .تمامي اروپا را گشت .انگليس ضرورت تصميمگيري شخصي را به خود او واگذار کرده بود .همبستگي چنداني نشان نداد .موضع بروکسل چندان مشخص نبود .نهايتا ،ميبايست دادگاه تصميمگيري ميکرد .گاليو در اين تصميمگيري موثر بود .ايتاليا يکي از کشورهايي بود که گالديو در آن فوقالعاده توانمند بود« .برلوسکوني»
تمام نيرويش را بهکار گرفته بود .خود او گالديوگرا بود .با توجه به اينکه ميدانستم ايتاليا تحمل نگه داشتن مرا ندارد ،مجبور شدم از آنجا خارج شوم. در برابر ترکيه به معتمدترين و وابستهترين کشور آمريکا و اسرائيل مبدل شده بود .مرحلهي جهانيشدن ديوانهوار ترکيه ،در واقع چيزي جز عرضهي آن به کاپيتاليسم مالي گلوبال نبود. سناريوي اشغال عراق ارتباط تنگاتنگي با توطئه 99عراق دارد .در واقع اشغال ،با عمليات عليه من آغاز شده بود .همان مورد در رابطه با افغانستان هم صدق ميکند .در واقع اولين و يکي از کليديترين گامهاي عملياتي پروژهي خاورميانهي بزرگ ،در اين مورد به اجرا درآمد .گفتهي نخست وزير وقت ترکيه بولنت اجويت مبني بر اينکه نميدانم چرا اوجاالن را به ما تسليم کردند، بيخود نبود .همانگونه جنگ جهاني اول با سوءقصد به جان وليعهد اتريش از سوي يک سرباز صرب آغاز شد ،به نوعي جنگ جهاني سوم با عمليات عليه من آغاز شد .جهت درک مرحلهي پس از عمليات ميبايستي وقايع پيش از آن و در حينآنرا به خوبي درک کرد .کلينتون مسئلهي خارج ساختن من از سوريه را در دو ديدار چهار ساعته با حافظ اسد در شام و سوئد مطرح کرد .پس از آن مذاکرات بود که حافظ اسد به اهميت موقعيت من پي برد .به درازا کشيدن اين مسئله را مناسب ديد .موقتي هم باشد ،مطالبه اي مبني بر خروج من از سوريه را مطرح نکرد .درصدد بود از اين وضعيت در راستاي توازن با ترکيه به خوبي استفاده کند .من نيز سوريه را مجبور به اتخاذ موضعي استراتژيک نمودم .اما وضعيت و نيرويم براي چنين کاري مناسب نبود .اگر در ايران ميبودم شايد ميتوانستم اتفاقي استراتژيک را رقم زنم .البته در اين رابطه به ايران هم چندان اعتمادي نداشتم .موضعگيريهاي سنتيشان(جنايات عليه سمکو ،قاسملو و توطئههايي از اين قبيل ،خيانت هارپاگوس به پادشاه ماد آستياگ) مرا از اين کار بازميداشت .کلينتون و رهبران کورد که با يکديگر رابطه داشتند، اقامت من در سوريه را متناسب با اهداف استراتژيک خويش نميديدند .چون کوردها و کوردستان به تدريج داشت از کنترل آنها خارج ميشد .اسرائيل هم از اين وضعيت ناراضي بود .سير تحوالت کوردستان و خارجشدن اين تحوالت از کنترلشان ،وضعيتي غيرقابل قبول بود .کنترل کوردستان ،بهويژه در راستاي عملينمودن پالن و پروژههايشان در مورد عراق اهميتي حياتي داشت .خروج من از سوريه و پايان دادن به خط مشي آزاديخواهي و هويت آزاد کورد تحميل ميشد. دليل وجودمان ،حزب و خط مشي آزاديخواهي بود .آمريکا و انگليس ميبايستي به قولي (فدا کردن کوردستان ترکيه به شرط آن ترکيه کاري با کوردستان عراق نداشته باشد) که از 1925به ترکيه داده بودند را عملي ميکردند .ترکيه بر اين اساس به سازمان ناتو پيوسته بود و در رابطه با مسئلهي کورد به توافق رسيده بود .وضعيت و استراتژيمان ،از نظر سنتي و وضع موجود اين توازن و هژموني ،خاورميانه را که فوقالعاده مهم بود با تهديد مواجه ساخته بود .دو راه وجود داشت؛ يا ميبايستي در مدار اين هژموني قرار ميگرفتيم و يا تصفيه ميشديم .جمهوري ترکيه درصدد بود تمامي معاهداتي(معاهدهي موصلـکرکوک در سال ،1926پيوستن به ناتو در سال ،1925معاهدات با سوم اسفند
5
توطئۀ بزرگ گالدیو
اسرائيل در سالهاي 1958و )1996را که از سال 1925با اين نيروها منعقد کرده بود ،جهت پاکسازي کوردها از تاريخ بهکار گيرد .ايدئولوژي پوزيتيويستي و مليتگراي الئيک ،اين امکان را فراهم ميساخت .اين امر به خورد تمامي کادرهاي جمهوري هم داده شده بود .اين مورد در واقع چالشي بزرگ با همپيماني و روح مناسبات تاريخي کوردـ ترک داشت .اما به دليل حساب و کتابهاي مربوط به تاسيس اسرائيل ،نظام گويي ميبايستي به همه نوع ديوانگي دست زند .تشکل طبقاتي ،کادري و ايدئولوژيک ساختگياي که بدان ترک سفيد هم گفته ميشود ،بر اين مبنا تاسيس شده بود .به عالوهPKK ، ضربهاي مرگبار به اين تشکل زده بود .چون پذيرفتن هويت کورد و به رسميت شناختن آزادي براي اين هويت ،به معناي انکار اين تشکل بود؛ حداقل ترک اين سياستهاي مرگبار را ضروري ميساخت .معاهدات منعقدشده با اسرائيل بيانگر معنايي حياتي براي اين تشکل است .اساسا خود دولتـ ملت ترک به عنوان پروتوـ اسرائيل تاسيس شده بود. درصدد برآمدند تا تشکل کورد سفيد را با توسل به KDPدرست به مانند ترکيه عملي سازند .هم در ميان کوردها و هم ترکها مرکز يکي است، اما ايجاد دو نيروي داراي چالش اهميتي حياتي براي نيروهاي هژمون(منافع هژمونيک غرب و به ويژه انگليس و آمريکا و تامين امنيت اسرائيل) داشت. تامين منافع خويش در منطقه از راه اين دو نيروي در حالت چالش هميشگي، سياستي فوقالعاده هوشمندانه بود .ظهور PKKاين بازي را هم از منظر تاريخي و هم وضعيت کنوني از ميان ميبرد .امکان چارهيابي صلحآميز مابين سالهاي98 ـ 1993به معناي پايان اين بازي بود .به همين دليل هم اجازهي نفس کشيدن به آن را ندادند .توطئهها و سوءقصدهاي بزرگي ترتيب داده شدند .از کنترل خارج ساختن کوردها از سوي PKKو ايجاد صلح و آشتي مابين جوامع و دولتها و در راس آن ترکها ،از نقطهنظر هژموني و منافع اين نيروها در خاورميانه ميتوانست ضربهاي استراتژيک باشد .اين موارد که ميتوان بهصورتي همهجانبه به تشريح آن پرداخت ،به اندازهي کافي دليل گستردگي و استراتژيکبودن توطئهي 98را اثبات ميکنند. در آن دوره کلينتون اهميت بسياري به حملهي هژمونيک در خاورميانه ميداد و هميشه بر نقش ترکيه در این باره انگشت تاکيد مينهاد .شخص ژنرال گالتيري مشاوره ويژهي کلينتون اذعان داشته بود که عمليات عليه من با دستور رئيس جمهوري عملي شده است .اما مسئلهي جنگ جهاني سوم؛ اگر بر اين امر واقف باشيم که بيالن وقايع و رويدادها بسياري از کشورها و در راس آنها عراق ،افغانستان ،لبنان ،پاکستان ،ترکيه ،يمن ،سومالي و مصر از بسياري جهات بيالن جنگهاي اول و دوم جهاني را پشت سر نهاده ،آنگاه ميتوان واقعيت اين جنگ را به آساني درک کرد .درک اين مورد چندان دشوار نيست که جنگ جهاني سوم ويژگيهاي مختص به خويش را خواهد داشت؛ به دليل وجود سالحهاي اتمي غيرمنجسم و طوالنيمدت خواهد بود و در آن از تکنولوژيهاي مختلفي استفاده خواهد شد .آخرين جلسهي ناتو در ليسبون، تشديد محاصرهي ايران از سوي آمريکا ،در رابطه با چگونگي جنگ جهاني سوم اطالعات مورد نياز را عرضه ميکند. 6
سوم اسفند
جنگ جهاني سوم يک واقعيت است و مرکز اساسي آن جغرافياي خاورميانه و محيط فرهنگياش خواهد بود .وقايع عراق ،به تنهايي بيانگر اين واقعيت است که جنگ در آن صرفا مربوط به يک کشور نبوده و با منافع و موجوديت نيروهاي هژمونيک جهاني در پيوند است .اين جنگ تنها در صورت بيتاثيرسازي همهجانبهي ايران ،برقراري استقرار در افغانستان و عراق و از ميان بردن تهديد کشورهايي چون چين و آمريکاي التين پايان خواهد يافت .از اين نظر ميتوان اذعان داشت که هنوز در اواسط راه قرار داريم. اين مرحله حداقل ده سال (آخرين برنامهريزيهاي استراتژيک ناتو مقاطع دهساله را پيشبيني ميکند) ديگر هم تداوم خواهد يافت .ارزيابي قطعي در اينباره از نظر علوم اجتماعي چندان صحيح نميباشد؛ اما به هر حال احتمال اينکه سير وقايع در اين مسير باشد ،بسيار باالست .هر دو مورد ديپلماسي و خشونت به صورتي موازي بهکار گرفته خواهند شد .بحرانهاي شديد و کنترلشدهي مالي در دستور کار قرار خواهند گرفت .اولويت عرصهها ممکن است تغيير کند .اما جنگ به صورتي کلي در تمامي عرصهها جريان خواهد يافت .اگر اين جنگ را با همهي ابعادي که توضيح داده شد درک نماييم ،بهتر درک خواهد شد که چرا عمليات 1998در مقياسي جهاني به اجرا درآمد و مبدل به بزرگترين عمليات گالديوي ناتو گرديد .بدون شک در جنگهاي بزرگ ،هميشه نيروهاي هژمونيک پيروز ميدان نيستند؛ خلقها ميتوانند به موفقيتهاي بسياري دست يابند .حتي اين امکان وجود دارد که نيروهاي هژمونيک به صورتي سيستمانه دچار شکست شوند و خلقها به يک پيروزي سيستمانه دست يابند. در مرحلهي امرالي سعي کردم اولويت را به نگرشي از دفاع بدهم که ماهيت توطئهي بينالمللي را در نظر داشته باشد .نظامي ايجاد شده بود که در پشت پردهي آن آمريکا قرار داشت و اتحاديهي اروپا کنترل آن را برعهده گرفته بود .طرحريزي اين نظام برعهدهي انگليس قرار داشت و سهم ترکها هم صرفا اجراي آن بود .درک ذهنيت فلسفي و سياسي پشت پردهي توطئه، از اهميت بسياري برخوردار است .به صورتي متوالي از بنيان تاريخي توطئه بحث ميکنم .توطئههاي مربوط به هر دوره را تشريح نمودم .از اينها ميتوان از توطئهي هنگهاي نظامي حميديه ،مال سليم در بيتليس ،1914شيخ سعيد ،1925آگري 1937 ،1930درسيم ،دعاوي 59-1949و ،60قتل فايق بوجاک و قتل سعيد کرمزي توپراک از سوي ،KDPبه عالوه صدها توطئه اي که از مرحله ايدئولوژيک PKKاز سوي همان ذهنيت تا به امروز صورت گرفتهاند، اشاره کرد؛ اينها توطئههايي هستند که تنها در مورد خلق کورد عملي شدهاند. توطئهگران همهي اين اقدامات به قول خويش زيرکانه را هنر قدرت ميشمارند. پس بايد توطئه را مهمترين ابزار و روح هنر قدرت عنوان کرد .اين هنر قطعا ميبايست در رابطه با کوردها بر اساس توطئه عملي ميشد .اجراي توطئه با اين روش و به صورت صريح ،راه را بر «مامان نگاه کن ،شاه عريا ِن» کودک ميگشود .در دست يک نيروي اقتدار که جهت دستيابي به اهدافش حتي از نسلکشي هم ابايي ندارد ،ابزاري جز توطئه و ذهنيت جهتدهندهي آن وجود ندارد .مورد حايز اهميت در اينجا تعريف صحيح از نيروهايي است که در توطئه دست دارند .بايستي بيان دارم که در مرحلهي امرالي در رابطه با اين موضوع تا حدودي با سختي و دشواري مواجه
شدم .چرا که در اين توطئه نيروهايي دست داشتند که از نظر وجودي با يکديگر داراي چالش بودند .از آمريکا تا فدراسيون روسيه ،از اتحاديهي عرب تا اتحاديهي اروپا ،از ترکيه تا يونان ،از کنيا تا تاجيکستان و بسياري از دولتهاي ديگر در اين توطئه دست داشتند .چه چيزي سبب شده بود تا ترکها و يونانيها به عنوان دشمنان تاريخي همپيمان گردند؟ چرا با بهکارگيري من اين همه همپيماني غيراصولي و منافع مشترک شکل گرفته بود؟ به عالوه بسياري از مزدوران ترک ،کورد و چپ و راستها که نميتوان از همهي آنها نام برد ،از اين توطئه خشنود بودند .گويي دنياي رسمي در شخص من خطرناکترين رقيب خويش را از ميان برده بود .بدون شک تعريف عمومياي که ميتوان از نيروها به عمل آورد اين است که تمامي آنها پادوي منافع ليبرال مدرنيتهي کاپيتاليستي بودند .من تهديدي بودم براي ذهنيت و منافع فاشيستي بسياري از آنها. براي نمونه در ميان اين نيروها انگليس يکي از باتجربهترينهاست .اولين نيرويي است که تمامي تالشش را به خرج داد تا مانع پرداختن من به سياست در اروپا شود .همينکه وارد اروپا شدم ،مرا شخص ناخوانده(Persona )non grataخواند .اين اقدام ،گام سادهاي نبود .گامي بود که نتيجه را از همان ابتدا مشخص ميکرد .موضعي که حتي در رابطه با خميني و لنين هم اتخاذ نشده بود ،چرا در مورد من استثنا قائل بود؟ در بسياري از بخشهاي دفاعيهام به تشريح اين موضوع پرداختهام .بهطور خالصه بايد گفت در برابر حساب و کتابهاي هژمونيک مربوط به خاورميانه که دو سده است ادامه دارند ،بهويژه سياستهايشان در مورد کوردستان(به دليل سياست موصل- کرکوک را بگير ،کوردهايت را از ميان ببر) ،همچون مانعي جدي به ميدان آمده بودم .در برابر همهي طرحها ،نقشهها و عامالن آن به يک خطر مبدل شده بودم .آمريکا دغدغهي ديگري داشت .پروژهي خاورميانهي بزرگ در حال عمليشدن بود .به همين دليل تحوالت کوردستان اهميتي کليدي داشتند. بيتاثيرسازي همهجانبهي من حداقل ضرورت اين کنژکتور بود .تصفيهي من با سياستهايشان هماهنگ بود .روسيه که دچار بحران اقتصادي بيسابقهاي بود ،شديدا به وام نياز داشت .جهت رفع اين بحران در توطئه جاي گرفت و نقشش را ايفا کرد .ديگر کشورها هم تنها عبارت بودند از برادران کوچک ارباب بزرگ! فرصت مناسبي بود تا چپگراهاي ترک(به غير از چند موارد استثنايي) ،مزدوران کورد و برخي از آنها که در PKKحضور داشتند ،از جديترين رقيبشان خالص شوند .فلسفهي موجود در موضعگيري همهي آنها منافع روزانهي ليبراليسم ،پراگماتيسم و اگوئيسم بود .در آن دوره طرفداري از هويت کورد و آزادي کوردستان نيازمند رويگرداني از حيات مدرنيتهي کاپيتاليستي و مقابله با آن بود .مدرنيتهي کاپيتاليستي در جنگ فتح جهان به اوج خويش رسيده بود .در سالهايي از تاريخ جهان به سر ميبرديم که فاشيسم ليبرال در مقياسي جهاني حاکميت خويش را اعالم نموده بود .از نظر سياسي خاورميانه مرکز مبارزهي هژمونيک بود .مبارزه بر سر کوردستان از نقطهنظر حساب و کتابهاي هژمونيک ،نقشي کليدي داشت .موقعيت سياسي و ايدئولوژيک PKKصراحتا با اين حساب و کتابها در چالش قرار داشت .به همين دليل ،تصفيهي من جهت گشودن راه ،بر اين حساب و کتابها اهميت بسياري داشت.
در چرخهي امرالي تمامي اين حساب و کتابها در شخص من دگربار جان گرفتند .جهت تحليل مرحلهي امرالي ،ميبايستي از نوعي آگاهي برخوردار ميشدم که بنيان تاريخي تمامي اين منافع روزانه را واشکافي نمايد .يکي از مواردي که ميبايست در حساب و کتابهاي نظام هژمونيک بدان دقت نمود اين است که نبايد به ابزاري براي سياست «تفرقهبيانداز و حکومتکن»ي مبدل شد كه قريب به دويست سال است زيرکانه در مورد منطقه عملي ميشود .ارمنيان ،يونانيها ،ساختارهاي اتنيکي موجود در بالکان، اعراب ،سريانيها ،ترکها و کوردها به دليل مبدل شدن به ابزاري براي اين سياست ،موارد بسياري را از دست دادهاند .بسياري از اينان موطن و فرهنگ هزاران سالهي خويش را از دست داده و حتي از يک جامعهي ملي خارج شدهاند .به عالوه نيروهاي بسياري به دليل همزيستي کوردها و ترکها کينهاي عظيم داشتند .اين همزيستي که از جنگ مالزگرد تا اوايل سدهي بيست اهميت استراتژيک داشت ،بعد از 1925و اجراي سياستهاي امحا و انکار از ميان رفت .تا زمانيکه مرحلهي تصفيه و انکار اين عنصر اساسي جمهوري تحليل نگردد و از صافي فلسفهي تاريخ عبور داده نشود ،درک نخواهيم کرد که از 1925تا به امروز اين اتحاد استراتژيک آماج حمله قرار گرفته است .تحت فشار قرار دادن مصطفي کمال از سوي انگليسيها و مزدورانش مهمترين گام توطئه بود .در فلسفه و پديدهي مديريت سنتي ترکها ،جايي براي دشمني و همگونسازي کوردها وجود نداشت .اين وضعيت را که با تمامي سعي کردم تا در مرحلهي امرالي بر روي آن به تعمق بپردازم ،راه بر تحولي ريشهاي در فلسفهي سياسيام گشود.
سوم اسفند
7
توطئۀ بزرگ گالدیو
قیام در برابر خیانت به زندگی
انساني
كه فاقد فلسفهي زندگي آزاد و بدون سازماندهي مبارزاتي باشد، محكوم به بلعيدهشدن و نابوديست .ميتوان ژرفاي اين گفته را به سادهترين شكل ،داستانوار روايت كرد و حقيقتش را درك نمود .امروزه در هر كجاي جهان كه باشيم ،همه با يك واقعيت سهمگين مشترك رويارو هستيم .و آن واقعيت اين است :در ميان آروارههاي خشن و خوردكنندهي يك هيوالي وحشي گير كردهايم .هيواليي كه تنهاش به اندازهي پنج قاره است و قدش آنقدر رشد كرده كه دستهاي آزمندش به آنسوتر از ماه هم ميرسد .ما انسانها و جهان پيرامونمان در حال بلعيده شدنيم .در حال ذرهذرهشدن ،كوچكشدن و فرورفتن در معدهي اين هيوال .ما به شكل دولتهاي كوچك و مدام در حال درگيري ،شهروندان كوتوله ،خانوادههاي آكنده از مشكالت و تنشها ،زندگيهاي پر اضطراب فردي، كارمندهاي كوكي و ماشينوار ،خلقهاي بينام و نشان در گسترهي نقشههاي رسمي ،بردگان زن و زنان برده ،اين ازهمگسيختگي و نابودي را تجربه ميكنيم. نام اين هيوالي وحشي چيست؟ سادهترين و در عين حال نحسترين نامش كه در ميان قربانيانش بهكار ميرود چنين است« :خيانت»؛ خيانت به زندگي .آري ،نام اين هيوالي وحشي كه در حال بلعيدن ما و جهان ماست« ،خيانت به زندگي» است. هيوال اگر چه كهنسال است ،اما سال به سال بر خباثت و خوي وحشيگرياش افزوده شده .ابتدا مركز فرماندهياش شهرهاي پرزرق و برق و كاخهاي باشكوه بود اما حاال ديگر همه جا را به قلمرو بيچونوچراي خود مبدل كرده است .هر جايي كه نشاني از آدمي هست ،آثار مرگبار هيوال را ميتوان در آنجا ديد .هيوال ،در هر بخش از قلمرو خود يك معاون گمارده است .معاون سياه ،معاون سفيد ،معاون زرد و معاون سرخ .اين معاونان گاه عليه همديگر ايراد نطق ميكنند و به جان هم ميافتند اما هميشه دستورات هيوال را مو به مو اجرا ميكنند .رقابتشان بر سر محبوبشدن در نزد هيوالست .آنها بر سينههايشان مدالهايي آويزان كردهاند كه كلهي هيوال بر آن نقش بسته است .اين هيوالي هار كه انگار سيريناپذير است ،تنها با آروارههاي تيز و برندهاش گوشت تن ما را تكهتكه نميكند .بلكه شيوهي شكنجهاي كه براي ما در نظر گرفته از اين هم وحشتناكتر است .هيوال ،به اندازهاي كه قادر است همهي ما و جهانمان را ببلعد و در شكم آماسكردهي خود جاي دهد ،به همان اندازه قادر است روح پليد خود را در بدن تكتك ما نيز رسوخ دهد .هر كدام از ما انسانها اينك به «من»هايي ورمكرده و مسخشده مبدل شدهايم زيرا هيوال زير پوست همهي ماست؛ در جان ما ،در خون ما ،در انديشهي ما ،در مغز و در هر گفتار و رفتار و عمل ما پنهان است .گاهي صبحها كه به منظرهي طلوع آفتاب نگاه ميكني ،خاطرهاي دور در ذهنت تداعي ميشود .خاطرهاي آنقدر دور كه گويي هرگز آن را نزيستهاي .خاطرهي دستهايي پاك ،هوايي پاك ،قلب و روحي پاك و جهاني بدون هيوال .به دستهايت نگاه ميكني .هنوز لكههاي خون روي آنهاست. ميتواني سنگيني اليههاي خوني كه برهم انباشته شده را روي انگشانت حس كني. بيشتر به خطوط دستهايت عميق ميشوي .به باريكههاي خون خشك شده .انگار اين خونهاي ماسيده به دستت ،تميز نميشود .هر كاري ميكني تميز نميشوند. چند شب است يا چند هزاره شب؟ يادت نيست .فقط ميداني كه هر شب ،وقتي آن ستارهي پرنور بر نوك بلندترين شاخهي درخت نشست ،خنجر تيز و مسمومي را كه آماده كردهاي برميداري .از پلهها فرود ميآيي و در تاريكي ،خنجر را از پشت فرود ميآوري .و هر بار محكمتر از پيش ...درست بر فاصلهي ميان شانههاي قرباني .قربانياي كه نام كهن و اسرارانگيزش «زندگي» است .و اين خنجرزدنها تكرار ميشوند؛ هرشب .اين خواست هيوالست؛ هيواليي كه خرناسههايش را در اعماق وجودت حس ميكني .هيواليي كه همهي جغرافياي وجودت را از بدن لزج و بويناك خود پر كرده .تنها يك بركهي كوچك آبي در ته وجودت دستنخورده و پاك مانده است .بركهاي كه صداي پاي هيوال لحظه به لحظه به آن نزديكتر ميشود .ميتواني صداي كوبش پاهاي بزرگش را بر زمين حس كني .ميداني كه وقتي به بركه برسد ديگر كار تمام است.
8
سوم اسفند
ریوار آبدانان
هر بار كه خنجر را از پشت در پيكر رنجور زندگي فرو ميبري ،حس ميكني كه تنهاتر شدهاي .درختها خشكيدهتر ميشوند .بركه خشكيدهتر ميشود .ستاره رنگپريدهتر ميشود و صداي پاي هيوال نزديكتر و بلندتر. خنجر را هر روز صبح بعد از طلوع آفتابي كه بيرمقتر از روز پيش است ،با سمي مهلك زهرآگين ميكني و براي شب آماده ميسازي .اين دستور اكيد هيوالست .خوب ميداني كه اگر تمرد كني چه باليي بر سرت خواهد آمد. هنوز فرياد آنهايي ياد هست كه خنجر را خوب به زهر مسموم نكرده بودند و به دستور هيوال زنده زنده در آتش سوزانده شدند .بايد لبهي تيز خنجر را خوب در زهر بخواباني .زهر دروغ و فريب ،زهر شهوت ،زهر قدرت ،زهر سودپرستي، زهر جنگ و قتلعام ،زهر فزونخواهي ،زهر حسادت ،زهر ظاهرنمايي و ريا ،زهر شهرتطلبي ،زهر غيبت و بدگويي ،زهر آز و طمع ،زهر غرور و خودپرستي ،زهر دورويي و هزاران زهر كشندهي ديگر. حضور روح هيوال در بدنهايمان ،باعث گرديده تا جملگي ما همانند هم شويم .همه با صورتهايي همشكل ،نگاههايي همسان و احساسات و انديشههايي همانند؛ چنانكه گويي وجود نداريم .گويي كااليي هستيم كه در يك خط توليد مشترك درستمان كردهاند .مثل كفشهايي با يك مارك مشخص و يك شمارهي يكسان .كفشهايي براي پاهاي هيوال ،تا بتواند راحتتر براي فتح جهانمان قدم بردارد. احساس ميكني كه ديگر نميتوان به حماقت ادامه داد .آري پرسهزدن در قلمرو اين هيوال حماقت است .هستند كساني كه نميدانند در اين زندگي نكبتباري كه ديگر نميتوان نامش را زندگي نهاد ،خدمت به هيوال و آمادهكردن خود براي خوردهشدن چه حماقتي است .بسياري از آنهايي هم كه ميدانند، سرگردان و گيج و منگاند .سرگردانيشان حتي تا آخرين لحظهاي كه زير دندانهاي تيز هيوال تكهتكه ميشوند ادامه دارد .دست روي دست ميگذارند يا اقداماتي ابلهانه و بينتيجه انجام ميدهند .دچار وسواسهايي عجيب و بيمعنا ميشوند .و آخر كار هم با فرجامي شوم رويارو ميمانند .تقالهاي نوميدانهي آنها مضحك است .گاه فكر ميكنند با عدم استفاده از همهي زهرها ميتوانند با هيوال مبارزه كنند .بعضيهايشان تنها از زهر دروغ استفاده ميكنند و كمتر به سراغ ساير زهرها ميروند .برخي فقط از قدرتخواهي و بعضي هم مدام از زهر شهوت يا سودپرستي استفاده ميكنند .اما نتيجهي كار همان است كه بود .آنها هميشه دستشان به خون قربانيشان آلوده ميشود .عمرشان ميگذرد و يك روز ناگهان خود را در منگنهي آروارههاي هيوال ميبينند. ـ
ـ
ـ
ـ
پرسشي پتكآسا تمام وجودت را درهم ميكوبد :چطور ميتوان بهكلي از قلمرو اين هيوال كه نام علمياش نظا م جهاني سرمايهداري است خارج شد؟ آنهم خروج كامل .بسياري اوقات تمرد ميكني .به پالسهاي تحريكآميزي كه تو را به رفتارهاي تعيينشده ميكشاند پاسخ معكوس ميدهي اما اينها همه موقتي است. مجازاتش را ميبيني و دوباره به سرباز خوب و سربهراه نظام جهاني مبدل ميشوي. گاهي كه تمرد ميكني ،يك لحظه به خودت ميآيي و ميبيني كه در موقعيت يك مخالف نظام ،در حال نطق كردن براي ديگران هستي .با تشويق و هورا و دستزدن مواجه ميشوي .از تمرد و عصيان حرف ميزني .اما وقتي تشويقها و هوراها و دستز دنها اوج گرفت ،در ته وجودت حس ميكني كه اتفاقي افتاده است .به يك پالس ناپيدا جواب مثبت دادهاي و باز هم ازآن نظام شدهاي .بردهي هميشگي آن! آري؛ حتي رفتارهاي مخالفتآميز هم تو را از حيطهي نظام خارج
نميكند .حتي وقتي احساس ميكني در مركز فرماندهي مخالفان جاي گرفتهاي حقير و پست ايفاي نقش نمودند. باز هم هنوز يك سرباز خوب نظام هستي .بدنت ازآن خودت نيست .مغزت ازآن خودت نيست .احساست ازآن خودت نيست .تو ازآن نظام هستي .بردهاي كه به چهاردهمين سال توطئهي بينالدولتي 15فوريه پا نهاديم .هرچه زمان آخرين اروپاييبودنش را سروري جهان ميانگارد .بردهاي كه آمريكاييبودنش را ميگذرد و تحوالت سياسيـ اجتماعي منطقه وارد مراحل تازهتري ميشوند، كشف بينظير تاريخ ميخواند .بردهاي كه فارسبودنش را اصالت ناب زوالناپذير اين توطئه را بهتر درك ميكنيم .هم داليل و ابعاد توطئهبودنش و هم عمق و ميداند .بردهاي كه عرببودنش را اوج نجابت ميشمارد .بردهاي كه تركبودنش ژرفاي آن شفافتر ميشود .همچنين واكنش گسترده و حيرتبرانگيز خلق را سعادت مطلق ميخواند .و بردهاي كه كوردبودنش را همچون هديهاي زيبا در كورد در برابر اين توطئه نيز فهمپذيرتر ميشود .تالشهاي شديدي كه توسط سيني زرين به قاتالن خويش تقديم مينمايد .يك بردهي خوب و مطيع هستي كه نيروهاي مداخلهگر به سركردگي آمريكا براي شكلدهي تازه به خاورميانه صورت گاه كارهاي ناسنجيدهاي انجام ميدهد؛ همين! بنابراين مخالفتها و تمردهايت ميگيرند در راستاي همان يورش است .حتي قيامهاي دموكراتيك خلقها را نيز تنها تو را در يك چرخهي سرگيجهآور قرار ميدهد .درست در لحظهاي كه فكر جهتدهي كرده و ميكوشند آنها را به مدلهاي تازهاي از خيانت به زندگي ميكني كاريترين ضربه را به نظام زده و آزاد شدهاي درمييابي كه همان حس و عادت دهند .اسالم ليبرال و ميانهرو قالب تازهي اين زندگي است كه با توسل انديشه به پلكان سقوط تو مبدل شده است. به همهي ابزارها از سياست فرصتطلبي و اغواگري گرفته تا سرمايهي سبز به گسترش آن ميپردازند .آنچه از زمان توطئهي بينالدولتي 15فوريه تاكنون بر ـ ـ ـ ـ آن اصرار ميشود ،عادتدهي خلقها به تسليميت در برابر نظام جهاني و پذيرش زندگي فرومايه در قلمرو آن است .با توجه به مبارزهي عظيم رهبر آپو در برابر اما اينبار به چيز ديگري ميانديشي :خروج كامل از قلمرو نظام .پرسش خيانت به زندگي ،مداخلهگران نظام حمله به رهبر آپو و فلسفهي مبارزاتي وي اين است كه اين كار چطور امكانپذير خواهد گشت .ميخواهي در پايان اين را در رأس برنامههاي خود قرار دادند. پرسش نه دچار تشويش شوي و نه حتي تشويق .نميخواهي ديگر به پالسهاي تحريكآميز احساس قدرت ،سلطه و برتري پاسخ داده باشي .ميخواهي فوريه و دستگيري رهبر آپو از سوي نيروهاي بينالدولتي كه به از حوزهي تأثيرگذاري كل نظام خارج شوي .اما مسير خروج كجاست ناجوانمردانهترين شكل صورت گرفت ،اگرچه بر كل كوردستان تأثير و خروج چگونه ممكن است؟ عميقي نهاد ،اما اثرات آن در شرق كوردستان به مراتب شديدتر بود .قيام سرتاسري خلق كورد در شرق كوردستان ،آنهم به شكلي كه از سوي هيچ كسي حتي تخمين گويي كل كرهي زمين و حتي گيتي در نظرت با ميلههاي بزرگ پوشيده شده زده نميشد ،نشانگر اين است كه اين توطئه تا چه حد بر زندگي سياسي ،اجتماعي است .تمام اعمالت در چارچوب همين قفس بوده است .گاه در اين قفس احساس و فرهنگي خلق كورد در شرق كوردستان اثرگذار بوده است .واكنش مستقيم رضايت خاطري گذرا در ذهنت ايجاد شده است .دو دستي به اين احساس شادي خلق كورد در شرق كوردستان عليه توطئهي 15فوريه اين بود كه پس از سالها دروغين چسبيدهاي .اما خروج راستين به معناي خروج از تمام اين حاالت فريبنده است .سكوت و انفعال وارد گود مبارزه گرديد .سوم اسفند اوج اين واكنش بود كه با شهادت شمار بسياري از خلق مبارزمان توأم گشت .پژاك ،ماحصل اين واكنش به تمامي و با همهي وجود خارجشدن. دموكراتيك و احياي فرهنگ مقاومت جامعهي شرق كوردستان است .خلق شرق ممكن است وقتي خارج شوي ،آن سوتر از اين قلمرو تنها بماني .هيچ كس كوردستان حملهي نظام جهاني را درك نمود .اگر حمله به رهبر آپو را حمله حتي همراه و رفيق راهت نباشد .در انزواي مطلق بماني .حتي نميتواني فكر به كل كوردستان و هويت كورد نميدانست چنين واكنشي نشان نميداد .نبايد كني كه آنسوتر از قلمرو نظام چه شكلي است .اما هرچه كه باشد ،تجربهاي اين واكنش را امري برآمده از احساس و عاطفهي صرف دانست .چنين برداشتي بديع خواهد بود .ديگر نه تشويشي و تشويقي ،نه ارباببودن و اريكهي قدرتي بسيار سطحي است .اين واكنش از يك درك اجتماعي ژرف نشأت ميگيرد كه نه بردگي و تباهي و سقوطي ،نه آزمندي و نه فتحي ...خروج به معناي پايان با متدهاي علم جامعهشناسي اثباتگرايانه قابل درك نيست .خلق شرق كوردستان همگي اينان است .اما بدون اينها چگونه سيمايي خواهي يافت؟ بدون اينها درك نمود كه نظام جهاني با حمله به رهبر آپو تمام خلق كورد و منطقه را هدف چگونه موجودي خواهي بود؟ انگار هميشه مسخشده بودهاي و حاال كه به گرفته است ،از همين رو حلقهاي آتشين در پيرامون رهبر آپو تشكيل داد .حلقهاي فكر خروج از حالت مسخشدگي هستي نميداني به چه چيز بازخواهي گشت؟ از آتش در برابر حملهي بيرحمانهي هيوالي سرمايهداري .پژاك ،نتيجهي اين ادراك سياسي و ملي خلق شرق كوردستان است .پژاك ،بر مبناي اين فداييبودن آن خويشتن اصيل چگونه است؟ و مقاومت تاريخي شكل گرفت. ـ ـ ـ ـ در برابر رنج بسيار رهبر آپو براي پيشبرد سطح آزادي در كوردستان ،هر اين روايت كوتاه داستانوار ،روايت همهي ماست .روايت خلقهاي بيشماري فرد كورد ميهندوستي با احساس مسئوليت برخورد ميكند .بهويژه كادر پژاكي، كه در چنبرهي نظام جهاني سرمايهداري گرفتار شديدترين نسلكشيها هستند .در واقف است كه اين احساس مسئوليت را بايد به شكل يك پراكتيك(عمل) عظيم اين ميان خلق كورد با شديدترين حمالت اين هيوالي ضدانساني مواجه گشته است .نشان دهد .الزم است در برابر تمام مبارزاتي كه در طول اين سالها صورت گرفت از تجزيهي كوردستان در نتيجهي قراردادهاي ننگين گرفته تا سركوب جنبشهاي و خلقمان را امروزه بيش از پيش به آزادي نزديك نموده است ،دست به يك آزاديخواهانهاش ،از نابودي فرهنگي گرفته تا انكار هويت و ارادهي سياسياش خودانتقادي جدي زد .اين خودانتقادي وقتي اهميتش بيشتر آشكار ميشود كه همگي توسط اين نظام جهاني و مزدوران منطقهاي آن صورت گرفته است .درك كنيم پژاك يك جنبش صرفا سياسي نيست بلكه پيش از آن يك سازمان توطئهي 15فوريه بخشي مهمي از اين يورش نظام جهاني به منطقهي خاورميانه برخوردار از فلسفه و ايدئولوژي است كه هم در برابر نظام سلطهگر جمهوري است .هدف گرفتن رهبر آپو در طي اين يورش ناجوانمردانه و پر از دام و دسيسه ،اسالمي مبارزه ميكند و هم در برابر مدلي از مدرنيتهي سرمايهداري كه در شرق مستقيما توسط خود هيوالي نظام جهاني طرحريزي و اجرا گشت .دولتهاي كوردستان و ايران نفوذ يافته .اين خودانتقادي گامي جدي براي مشاركت در اشغالگر حاكم بر كوردستان و كوردهاي خودي آنها نيز در هيأت مزدوراني برونرفت از مدرنيتهي سرمايهداري و مدلهاي وابسته به آن است .تمامي آنهايي
15
سوم اسفند
9
توطئۀ بزرگ گالدیو كه جوياي زندگي آزاد هستند ،اين خودانتقادي را همچون تهوع پسماندههاي سموم هيوال انجام خواهند داد. بايستي اين نكته را با تأكيد بيان داشت كه پژاك ،يك شيوهي زندگي ي ،برابري و دموكراسي استوار ميباشد. نوين است كه بر معيارهاي آزاد پژاك(حزب حيات آزاد كوردستان) ،همچنان كه از نامش نيز پيداست بر مبناي فلسفهي زندگي آزاد تشكيل شده و هدفش نيز ايجاد يك نظام سياسيـ اجتماعي است كه بتوان در آن به زندگي آزاد دست يافت .تنها كساني ميتوانند ادعاي پژاكيبودن و شايستگي كادربودن براي پژاك را داشته باشند كه اين شيوهي زندگي را در شخصيت خود درونيسازي كنند و معيارهاي آن را در باالترين سطح در خود برجسته سازند .اگر تا بدين حد بر ارزش شهداي پژاك تأكيد ميكنيم دليلش اين است كه شهدا بيش از هر كسي اين شيوهي زندگي را عملي ساختهاند ،معيارهايش را در شخصيت خود متبلور ساختهاند و با روحيهاي فدايي در راه آن مبارزه كردهاند. ـ
اگر
ـ
ـ
ـ
به مرحلهي تاريخي مهمي كه در آن قرار داريم نگاهي بياندازيم اهميت معيارهاي جنبش آپويي و پژاكيبودن بهعنوان يك شيوهي زندگي بهتر درك ميشود .برخي خيانت را با مرگ پاسخ ميدهند؛ برخي با آن سازش ميكنند و برخي با خيانت متقابل ،به خيال خود در برابرش ميايستند .اما ما كوردها و خاصه پژاكيها پاسخ متفاوتي به خيانت ميدهيم .ما ميخواهيم از قلمرو هيوالي «خيانت به زندگي» خارج شويم .آري ،خروج پاسخ متفاوتي است. خروج براي درستكردن تمدني ديگر ،مدرنيتهاي ديگر و جهان ديگرگونهاي. تمدن و مدرنيتهاي كه هيوال نيست ،بلكه دموكراتيك است يعني ملك هيچ قدرت، ديكتاتور ،دولت و حكومتي نيست بلكه ازآن خود ماست و هرگز هم از پشت به زندگي خنجر نميزند .مسئلهي خروج از قلمرو هيوال ،امري جديست .امروزه در ن گامهاي اين خروج را مشاهده كرد .ما جامع ه و شخصيت كورد ميتوان اولي در حال يك انتخاب بزرگ هستيم .يك راه متفاوت ،شگفتانگيز و البته دشوار و به همان اندازه حياتي .سال 1999سال بزرگترين خيانت قرن بود .و البته سال انتخاب .سال گسست ،سال خروج و حركت .اهميت و جديت محتواي آن را امروز بهعنوان يك عضو سازمان آزاديخواه آپوئيستي يعني پژاك ،بهتر درك ميكنم. مشخصتر بگويم 15فوريه 1999يك نقطهي عزيمت است .يك حركت معكوس. شايد فراز و نشيبهاي بسياري تا فوريه 2012طي شده باشد .اما امروز بهتر مشخص ميشود ،كه اين تاريخ چه اهميتي براي ما ملت كورد و حتي فرد فردمان دارد. كوردها با جريان آزاديخواهي آپوئيستي پيشتر راه تازهاي انتخاب كرده بودند كه پارامترهاي زندگي مدرن موجود در نظامـ جهان سرمايهداري را به شدت به چالش ميكشيد .اما 15فوريه و تاريخ بعد از آن مسير تازهتري را ترسيم كرد .مسير گسست و خروج كامل از نظام خيانت به زندگي .رهبر آپو هرگز در قالبهاي اين خيانت جاي نگرفت ،زندگي بر مبناي نظام جهاني سرمايهداري را فرومايهتر از آن دانست كه تسليم آن شود .از همين رو چنان مقاومتي در برابر حملهي نظام جهاني از خود بروز داد كه امروزه اين مقاومت به يك سيستم مبدل شده است .در برابر قدرتطلبي نظام جهاني ،مقاومتطلبي ما به حالت سيستم رسيده است .يعني همان چيزي كه جنبشهاي مقاومتطلب پيشين از آن بيبهره بودند .سيستم كنفدراليسم دموكراتيك كه از عظيمترين پشتوانهي جامعهشناختي ،فلسفي ،سياسي و دفاع مشروع برخوردار است در نتيجهي مقاومت رهبر آپو و خلق كورد در برابر توطئهي بينالدولتي پديدار گشت .به اندازهاي كه نظام جهاني بر تسليميت اصرار نمود، اصرار ما بر ايجاد سيستم كنفدراليسم دموكراتيك ،تسليمناپذيري ما و پيروزي خلق كورد را در اين نبرد اثبات نمود. ـ
10
ـ سوم اسفند
ـ
ـ
توطئهي 15فوريه ،يك حملهي وحشيانه از جانب هيوالي نظا م جهاني سرمايهداري است .يك حمله در ابعاد بينالمللي .اين حملهي نظام مدرنيتهي سرمايهداري نوك پيكان خود را متوجه خاورميانه و قلب آن يعني كوردستان نموده است .البته كه پيشتر نيز حمله كرده بود .اما اين حمله به قصد فتح كامل است .نظام ميخواهد حتي يك نفر را باقي نگذارد كه به زندگي خيانت نكرده باشد 15 .فوريه ،حملهاي بود از سوي نظام جهت حاكمسازي پارامترهاي زندگي مدرن سرمايهداري در ميان جامعه و افراد خاورميانهاي .فتح خاورميانه نيز به معناي فتح كامل جهان است .زيرا هيچ نقطهاي از جهان به اندازهي خاورميانه در برابر زندگي حساس نبوده و آن را قداست نبخشيده است .خاورميانه مكان تقديس آزادي و آراستن زندگي به گوهر مقدس آزادي است .بنابراين هيوالي خيانت به زندگي ،به قصد بردهكردن تمام جهان ،آخرين و مهمترين حملهي قرن را به خاورميانه نمود .اين حملهي نظام به زندگي آزاد ،در قضيهي دستگيري رهبر آپو نمود يافت .رهبر آپو ،پارامترهاي متفاوتي براي زندگي دارند .رهبر آپو ،از نسل محافظان زندگي در سرزمين كهن خاورميانه است .او براي آنكه اين زندگي را حفظ نمايد و آن را بار ديگر به آزادي بيارايد ،هم با خود و هم با رفقا و ملت خود يك مبارزهي شخصيتي عظيم نمود .به اندازهاي كه نظام مدرنيتهي سرمايهداري ميكوشيد تا كوردها را نيز به «خيانت به زندگي» آلوده كند و اتفاقاً در اين كار تا سطح گستردهاي موفق هم گشته بود ،رهبر آپو تالش ميكرد تا كوردها را از اين خيانت پليد پاك نمايد .اين بود كه با تمام صداقت خود و بهگونهاي رفيقانه، جسورانه و فدايي عمل كرد .اين عملكرد رهبر آپو ،دقيقاً برعكس چيزي بود كه نظام جهاني براي خاورميانه در نظر داشت .حركت رهبر آپو عليه نظام ،يك خطر جدي براي نظام محسوب ميشد .هيوالي نظام در طول عمر پنجهزار سالهي خود قيامهاي بسياري را از سوي مخالفين خود شاهد گشته بود .اما اصرار رهبر آپو بر آفريدن شخصيتي آزاد آنهم در سطح يك سازمان و سپس در سطح يك ملت، نتايج بسيار وخيمي براي نظام دربر داشت .خيزش يك ملت بود كه ميتوانست عموميت پيدا كند .بنابراين 15فوريه حملهي پارامترهاي خيانت و بردگي بود به پارامترهاي رفاقت و زندگي آزاد .كه البته ايستار مقاوم رهبر آپو اين پارامترهاي رفاقت و زندگي آزاد را به سطح يك پارادايم يا سرمشق و جهانبيني ارتقا داد .كادر پژاك ،اين سرمشق و جهانبيني را در شخصيت خود برجسته ساخته و آن را به نوعي زندگي مبدل ميكند .پژاك كه بنمايههاي خود را از خيزش شرق كوردستان در برابر توطئهي 15فوريه گرفته است ،برونرفتي راديكال و جدي از قلمرو مدرنيتهي سرمايهداري است در شرق كوردستان .كادر اين سازمان نيز با درهمشكستن معيارها و قالبهاي نظام سرمايهداري ،به الگويي براي آزادي جامعهي شرق كوردستان مبدل شده است .پروژهي كنفدراليسم دموكراتيك مدنظر پژاك ،پاسخ بهجايي است به خلقمان در شرق كوردستان .مادامي كه خلق در برابر يورش نظام جهاني و مزدورانش چنين با جانفشاني به ميدان مبارزه گام نهاد ،پيشاهنگان پژاكي نيز با پيشبرد كنفدراليسم دموكراتيك كه نظام خود خلق است ،اين مبارزه را به نتيجه ميرسانند .كنفدراليسم دموكراتيك ،گامنهادن در راه آفريدن دنيايي آزاد است فراتر از قلمرو اهريمني نظام سرمايهداري .كادر پژاك با درك اين مهم ،پيشاهنگ مقابله با خيانت مرسوم است .او در مقابل خيانت به زندگي ،پيشاهنگ آفريدن زندگي آزاد و بامعيار است .تمام شكستهاي تاريخياي كه در شخصيت كورد شرق كوردستان نهادينه شده و به وي قبوالنده شده بود ،اينك در شخصيت گريالي پژاك به پيروزي تاريخي و سرنوشتساز مبدل ميشود .زيرا اين گريال از رهبر آپو آموخته است كه با مقاومت ميتوان به پيروزي رسيد .مقاومت رهبر آپو در امرالي امروزه به ثمر نشسته است و در هر سو جلوهگر ميشود .نمونهي آن هزاران كادر و هوادار پژاكياند كه اينك در ميدان مبارزه هستند .مبارزه براي شكستن قالبهاي شخصيتي مدرنيتهي سرمايهداري و آفريدن شخصيت آزاد .شعار ما در اين مبارزه چنين است :يا آزادي ،يا آزادي!
توازن دولتـ ملت در خاورميانه و مسئلهي کورد برگرفته از کتاب بحران خاورمیانه و کوردستان در محاصرۀ نسل کشی اثر عبداهلل اوجاالن
همانگونه
که در بنيان مسايل اساسي روزانهي خاورميانه طرحريزي ذهني دولتـ ملتها نهفته است ،مسئلهي کورد هم اساسا ناشي از اين نوع طرحريزي است .نقشهي سياسي خاورميانه که بعد از جنگ جهاني دوم طرحريزي شد ،چنان ترسيم شد تا مسايلي را به ميان آورد که حداقل صد سال تداوم يابند .معنايي را که معاهدهي ورساي براي اروپا دربرداشت ،معاهدهي سايکس ـ پيکو براي خاورميانه دربردارد .معاهدهي ورساي که در اروپا نقش «صلحي که پايان صلح را رقم زد» ايفا کرد ،مسير جنگ جهاني دوم را هموار ساخت .معاهدهي سايکسـ پيکو ،عين همان نقش را ايفا کرد .به جاي صلح عثماني ،خاورميانه را به بحران و بنبستي ژرف کشانيد .تمامي دولتـ ملتهايي که پس از جنگ به ميان آمدند ،سازماندهيهايي بودند که در داخل با خلقهاي خويش و در خارج در برابر يکديگر به جنگ واداشته ميشدند .پاکسازي جامعهي سنتي بهمعناي جنگ در برابر خلقها بود .نقشههايي که با خطکش ترسيم شده بودند ،به معناي فراخوان جنگ دولتهاي ساختگي با همديگر بود. طرحريزي اسرائيل به شکل کنونياش ،به خودي خود ،يک سده جنگ دربر داشته است .اينکه [از اين پس] راه به جنگهايي با چه ميزان وسعت خواهد گشود، مسئلهاي است که نميتوان آن را تخمين زد .لبنان کوچک به صورتي بيوقفه در حال جنگ است .سوريه مستمرا در شرايط جنگ با اسرائيل و وضعيت حکومت نظامي قرار دارد .دولت عراق اساسا در تمامي طول عمرش به معناي جنگ داخلي و خارجي بوده است .ايران هم از موقعيتي جداگانه برخوردار نيست .منطق موجود در برساخت «دولتـ ملت»هاي خاورميانه مبتني بر تکثير مسايل اجتماعي و نگه داشتن آنها در وضعيت رژيمهاي جنگ داخلي و خارجي مستمر است نه چارهيابي مسايل اجتماعي .دليل اساسي چنين امري تاسيس اسرائيل بهعنوان هستهي نيروهاي هژمونيک است .تا زمانيکه اسرائيل را ـکه هستهي هژمونيک است درک ننماييم، درک نخواهيم کرد که توازن و يا بيتوازني دولتـ ملتهاي خاورميانه چگونه طرحريزي و تاسيس شدهاند .مسئلهي کورد و تجزيهي کوردستان صريحترين استدالل جهت اين تشخيص ميباشد. معاهدهي سايکسـپيکو (پيماني مابين انگليس و فرانسه بر مبناي تجزيهي خاورميانه) شالودهي «پيمان سور» هم ميباشد« .سور» ،تجزيهي آناتولي و مزوپوتامياي عليا را طرحريزي کرده است .جنگ رهايي ملي برخالف آنچه که ادعا ميگردد «سور» را به تمامي از ميان برنداشت .جمهوري مينيمال همچون واقعيت «سور» پذيرفته شده است .عالوه بر آن دست برداشتن از موصلـ کرکوک نيز نتيجهي «پيمان سور» است. بنابراين دومين تجزيهي حايز اهميت کوردستان در دورهي مدرن (اولين تجزيهي کوردستان بر پيمان قصر شيرين در سال 1639پيش از آغاز دورهي مدرن مبتني است) دليل اساسي مسئلهي کورد است .دو دولتـ ملت مينيمال تاسيس شده در عراق و آناتولي همطراز با عملياتي جنگي ميباشند که بدنهي کورد و کوردستان را تجزيه کرده است .تا زمانيکه بر اين مبنا دولتـ ملت را درک ننماييم ،نه تجزيهي کوردستان ،نه تداوم تا بدين ميزان طوالني مسئلهي کورد و بدون رهيافت ماندن آنرا ،درک نخواهيم کرد .رژيمي را که دولت عراق از سالهاي 1920يعني از سالهاي پيريزي آن تا به امروز در رابطه با خلق کورد عملي نموده 90 ،سال جنگ بوده است .وقايعي که امروز جريان دارند با تمامي عريانيشان نشان ميدهند که در برابر جامعهي خويش هم يک نظام جنگي هستند .اگر تنها کوردها را در نظر بگيريم ،دولتـ ملت سفيد ترک هم ،يک رژيم جنگ ويژه که 85سال نسلکشي را درنورديده ،اعمال نموده است؛ اين واقعيتي است که هرکس بدان معترف است. از ميزان نزاعهاي داخلي در رژيم از ابتدا تا به امروز کاسته نشده است .مسايلي که به کوردها تحميل شدهاند ،مسايلي نيستند که به صورتي خودبهخودي شکل گرفته
باشند .مسايلي هستند که با طرح و برنامه شکل گرفتهاند. غر ق کر د ن خاورميانه در ميان مسايل، به عنو ا ن مهم تر ين شيوهي مديريت آن طرحريزي شده و اين مسايل حالتي بيوقفه به خويش گرفتهاند .ميبايستي داليل سرکوب کوردها که نزديک به 200سال است نيروهاي هژمونيک مدرنيتهي کاپيتاليستي ابتدا به دست ايران و امپراتوري عثماني و پس از جنگ جهاني دوم به دست دولتـ ملتهاي ايران ،عراق و سوريه عملي نمودهاند را بسيار خوب تحليل نمود .اين سرکوب ،نه يک هدف بلکه چندين هدف را دربرميگيرد .اولين هدف اين بود که چالش کوردها با اعراب ،ترکها و قوميتهاي ايراني را که در طول تاريخ در همزيستي به سر برده بودند و کوردها در ميان آنها کم تا بيش از موقعيت يا ستاتويي مشروع برخوردار بودند ،تعميق بخشند و با از بين بردن ستاتوي موجود ،آنها را در وضعيتي آشفته قرار دهند و در درگيري مستمر با يکديگر نگه دارند .دومين هدف اين بود تا از راه پاکسازي کوردها سرزمينهاي وسيعي را در اختيار «دولتـ ملت»هاي طرحريزيشدهي ارمني ،سرياني و يهودي قرار دهند .به اين ترتيب از سويي ميتوانستند سه دولتـ ملت را که نقش حلقههاي مياني و حايل ايفا خواهند کرد و بدانها مطلقا وابسته خواهند بود به دست آورند؛ از سوي ديگر از طريق درگيرساختن مداوم کوردها با همسايههاي مسلمان ،مسيحي و يهودي و غرقکردن همهي آنها در ميان مسايل، هستهي خاورميانه را به خويش وابسته ميکردند .البته بايستي به اين مورد هم اشاره کرد که نيروهاي هژمون مدرنيته گاها از ابراز خويش به عنوان فرشتهي نجات کوردستاني که تجزيه شده و کوردهايي که در ميان مسايل غرق شدهاند نيز دريغ نورزيدهاند .هنگامي که به سير تحوالت روي داده تا به امروز مينگريم ،به راحتي ميتوانيم بگوييم که بخش بزرگي از نقشههايشان را از طريق معاهدهي «صلحي که پايان صلح را رقم زد» ،عملي نمودهاند. ميتوانيم تحوالت کوردستان عراق را همچون استداللي جهت اثبات اين نگرشمان نشان دهيم .تمامي کوردهاي پيشاهنگ را که از همان اوايل سعي در رهبري کوردها در کوردستان امروز عراق داشتند ،ابتدا به دست عثمانيها و سپس حکومتهاي عراق سرکوب نمودند .در اين رابطه انگليس بهصورتي مستقيم به کاربست نيرو متوسل شد .انگليس از طريق درگيرساختن دايمي کوردها و اعراب ،هر دو جناح را به خويش وابسته نمود .در اين ميان با دادن وعدهي سرزمين مستقل به سريانيها، سرکوب آنها به دست خاننشينهاي کورد (بدرخان بيگ) و سرکوب بدرخان بيگ به دست عثمانيها (سالهاي )1840همهي آنها را به خويش وابسته نمود. پس از جنگ جهاني دوم اسرائيل وارد عمل شد که بهمنزلهي هستهي هژمونيک تاسيس شده بود .اسرائيل که با مبنا قرار دادن يهوديهاي صابتي ترک (که در آناتولي بدانها مرتد گفته ميشود) و همکاري بروکراتهاي ترک ،دولتـ ملت سفيد ترک (ديکتاتوري حزب جمهوريخواه خلق) را مدتها پيش از تاسيس به عنوان يک پروتوـ اسرائيل به پشتيباني براي خويش مبدل ساخت ،درصدد برآمد با مبنا قرار دادن کوردهاي يهودي عراق (که از مدتها پيش موجوديت يافته بودند) ،مورد مشابه آن (دولت ـ ملت سفيد ترک) را نيز همچون دومين تشکل استراتژيک با اتکاي بر کوردها (اساسا با اتکاي بر حزب دموکرات کوردستان سوم اسفند
11
توطئۀ بزرگ گالدیو )PDKطرحريزي و تاسيس نمايد .البته که نميتوان تشکل سياسي کورد را که درصدد تحقق آن برآمدهاند صرفا به حساب و کتابهاي هژمونيک خارجي وابسته نمود .موردي که ميخواهيم به تبيين آن بپردازيم طرحريزي توازن دولتـ ملت در خاورميانه از سوي نيروهاي هژمونيک مدرنيتهي کاپيتاليستي و عملينمودن اين طرحريزي است .برخالف ادعايي که ميشود ،ارادهي تعيينکننده در اين امر نيروهاي طبقهي باالدست داخلي نميباشند .پيشاهنگي بورژوازي سفسطهاي بيش نيست .ايفاي نقش از سوي برخي بورژواهاي راديکال و عناصر خرده بورژوازي بدين معنا نيست نيروي تعيينكنندهي نظام آنها هستند .براي نمونه ظهور رهبراني همچون «مصطفي کمال»« ،جمال عبدالناصر» و «صدام حسين» نميتواند دليلي بر اين امر باشد که آنان نظام دولتـ ملت را تعيين کردهاند .حال آنکه نظام ،در امر باژگون کردن نقش اين شخصيتها در برساخت دولتـ ملت هم قابليتهاي بسياري دارد .در اين رابطه موفق هم عمل نموده است .حتي نقش رهبران سوسياليستي همچون لنين و استالين را که خواستهاند نظام دولتـ ملت روس را بر مبناي سوسياليسم تاسيس نمايند ،پس از 70سال با موفقيت باژگون نموده است. ميتوان همان موارد را در رابطه با مائوي چيني هم بر زبان راند .در اينجا موردي را که با تاکيد ميخواهيم بيان نماييم اين است تا زمانيکه پارادايم مدرنيتهي کاپيتاليستي همراه با تمامي ابعادش از ميان نرود ،نيروي اساسي تعيينکننده همان مدرنيته و نيروهاي هژمون آن خواهند بود. طرحريزي و تاسيس هستهي «دولتـ ملت کورد» را ـ اگرچه با تاخير صورت گرفته باشد هم ـ تنها در رابطه با مدرنيتهي کاپيتاليستي ميتوان به شکلي صحيح درک نمود .بهويژه کوردستان و دولتـ ملت کورد نقش حائز اهميتي را در حساب و کتابهاي هژمونيک اسرائيل در منطقه ايفا ميکند .همانگونه که دولت ملت ترک در آناتولي نقش پيشاهنگ را در ظهور اسرائيل ايفا کرده ،دولتـ ملت کورد هم نقش بسيار مهمي را در حساب و کتابهايي ايفا ميكند که اسرائيل در رابطه با ايران ،عراق ،سوريه و ترکيه دارد .پشتيباني نيروهاي موسس اسرائيل از تاسيس حزب دموکرات کوردستان ()Partiya Demokrata Kurdısatan از همان سالهاي 1945و حمايت عملي از آن از طريق ترکيه پس از سالهاي ،1960با محاسبات استراتژيک و هژمونيک آنها در ارتباط ميباشد .نميتوان تاسيس دولت فدرهي کوردي بر مبناي تصفيهي PKKاز سوي نيروهايي که با سازمان گالديو درهم تنيده شده بودند (از سالهاي )1990را جداي از اين حساب و کتابهاي هژمونيک در نظر گرفت .حملهي آنها به PKKبه صورتي متحد به خوبي اين امر را توضيح ميدهد .يکي از مهمترين اهداف دومين جنگ خليج فارس از سالهاي 2000به بعد ،تاسيس ماندگار هستهي دولتـ ملت کورد در عراق بود .نيروهايي که اين تصميم را گرفته بودند و به اجرايش گذاشتند ،همان نيروهايي بودند که در طول يک سدهي اخير کوردستان را تجزيه کرده و کوردها را هميشه در مرز قتل عامها نگه داشتهاند .حساب و کتابهاي نظام هر آنچه را که مقتضي بداند ،عملي مينمايد .امروزه هستهي دولتـ ملت ملت کورد ،از نظر نظام کاپيتاليستي عنصري است که حداقل به اندازهي اسرائيل ضروري است. اين عنصر در توازن دولتـ ملتها و نيروهاي خاورميانه برخوردار از يک نقش استراتژيک بيش از حد غيرقابل اجتناب است .عموما به خاطر تامين امنيت نظام و نياز آن به نفت و خاصه در راستاي تامين امنيت اسرائيل و هژموني آن نهتنها از هستهي دولت ملت کورد صرف نظر نخواهد شد ،بلکه جهت نيرومندسازي تمامي نيازها برآورده خواهند شد .بدين ترتيب يکي ديگر از حلقههاي مهم به نظامي که از سالهاي 1920طرحريزي شده ،ضميمه ميگردد .اهميتي را که دولتـ ملت سفيد ترک براي آغاز نظام دارد ،همان اهميت را دولت ملت سفيد کورد جهت تکميل اين نظام دارد. جهت ممانعت از ادراکي نادرست در اينباره بايستي به برخي موارد هم اشاره نماييم. با اين گفته که «دولتـ ملت»ها از سوي منطق نظام تاسيس شدند ،نبايستي اين نتيجه را گرفت که در رابطه با خلقها موارد نامهم و يا دشمن مطلق ميباشند .برعکس ميبايستي آنها را نهادهايي حايز اهميت تلقي کرده و مناسبات و چالشهاي آن را
12
سوم اسفند
از طريق برنامهي جامعهي دموکراتيک خلق تنظيم نمود .هدف برنامههاي جامعهي دموکراتيک ،از ميان برداشتن دولتـ ملتها و مبدلنمودن خود آنها به دولت نيست .آنها انتظار دارند دولتـ ملتها بر مبناي سازش در چارچوب قانون اساسي به پروژههاي جامعهي دموکراتيک احترام بگذارند .آنها ميخواهند«دولتـ ملت»ها و پروژهها ا قد ا ما ت جا معه ي د مو کر ا تيک را که شرط بنيادين حيات ک مشتر مسا لمتآ ميز است همچون حق يک در اساسي قانون اساسي بپذيرند .آنها به رسميت شناختن متقابل مو جو د يت يکديگر و مبدلکردن اين مورد به حکم قانون اساسي را ميدهند. قرار مبنا بديهي است که کوردستان و کوردها در توازن هم با دولتـ ملت و هم با جامعهي دموکراتيک خاورميانهي سالهاي ،2000جايگاهشان را به منزلهي واقعيتي تاثيرگذار و ديناميک يافتهاند .آزمونهاي همپيماني آنتيکورد ايرانـ سوريه به پيشاهنگي جمهوري ترکيه از شانس چندان زيادي برخوردار نيستند .زيرا در تضاد با حساب و کتابهاي نظام مدرنيتهي کاپيتاليستي قرار دارند .در مبناي تالشها جهت همپيمانياي در اين راستا ،نوعي از همدستي با نظام به شرط نبود کورد و کوردستان مطرح است .اما اين رويکرد به ويژه از نظر اسرائيل و اياالت متحدهي آمريکا غيرممکن مينمايد .اين نوع همدستي با امپرياليسم که در طول سالهاي 1920ـ 2000به اجرا گذاشته شد ،از حالت سياستي که قابل اجرا باشد ،خارج شده است .به احتمال زياد ايران ،سوريه و ترکيه به زودي دولتـ ملت کورد که اساسا در همپيماني با عراق تاسيس شده است را به رسميت خواهند شناخت .اما مورد دشوار اين است که در برابر به رسميت شناختن دولتـ ملت کورد ،تصفيهي ( PKKحزب کارگران کوردستان) و ( KCKکنفدراليسم جوامع دموکراتيک کوردستان) را تحميل ميکنند .که البته اين خواست ،محال است .از اين پس سرنوشت کورد و کوردستان را هم واقعيت جامعهي دموکراتيک KCKو هم واقعيت همپيماني بورژوازي کورد ،به صورتي درهمتنيده و بر مبناي يک سازش مشخص قانوني ،تعيين خواهد کرد .براي اولين بار در طول تاريخ مدرن خاورميانه جامعهي دموکراتيک و دولتـملت همراه با يکديگر به ايفاي نقش خواهند پرداخت .به ويژه جنگها و بنبستهاي ژرف موجود در عراق ،افغانستان ،اسرائيل فلسطين و حتي ترکيه براي کوردها دربردارندهي درسهاي مهمي هستند .جهت آنکه تاريخ خونين سياستهاي «دولتـ ملت»گراي برخوردار از مرزهاي قاطعانه تکرار نگردد ،نظامي دوگانه ،يعني نظامي متشکل از ( KCKکه مدرنيتهي دموکراتيک را اساس کار قرار ميدهد) و دولت ملت کورد در عراق (که مدرنيتهي کاپيتاليستي را اساس کارش قرار ميدهد) را شالودهي کار قرار خواهند داد .به اين ترتيب از «دولتـ ملت»گرايي سوسياليسم رئال هم درس الزمه گرفته خواهد شد .کوردها و کوردستان نه اسرائيل دوم خواهند شد و نه همچون ديگر دولتـ ملتها .کوردها و کوردستان ،نيروهاي پيشاهنگ و مکان سنتزي نوين از مدرنيته خواهند بود که مسايل بنيادين دستبهگريبان تمامي ديگر نيروها را سپري خواهند کرد.
توطئه ،تکرر تاريخ دشمني با آزادي انسانيت پرژین ئهورين
انسان
براي دستيابي به شخصيتي بااخالق قطعاً بايد بهپديده اي اجتماعي وابسته باشد .پديدههايي که نمايانگر حقيقت يک جامعه ميباشند. حقيقت جامعه ،اخالق آن جامعه ميباشد .اين مفاهيم رابطهي تنگاتنگي با همديگر دارند .چنانکه در جامعهي دور از حقيقت وجودياش ،نميتوان از اخالق سخن به ميان آورد .انسان بدون پي بردن به واقعيت اجتماعي خويش ،به هيچ وجه نخواهد توانست حقيقت و اخالق که نيروي اساسي حفظ ارزشهاي جامعه هستند را درك كنند .بيشک جامعه بدون بهرهبردن از اين ارزشها، تفهمي از آزادي راستين نخواهد داشت .در نتيجه فرد يا افرادي که متعلق به آن جامعه هستند هم آزاد نخواهند بود .چرا که آزادي فرد با آزادي جامعه ميسر خواهد شد .شکاف عظيمي که ميان فرد و جامعهاش حاصل گرديده، وي را از تمام ارزشهاي زندگياي معنادار دور گردانيده است .پس در جايي که بحث از نابودي زندگي به ميان ميآيد ،هيچ فردي نميتواند ادعاي زيستي آزاد نمايد .زندگياي که به دروغ ،دورويي ،فريب آلوده گردد ،مورد خيانت قرار گرفته و از واقعيت خويش فرسنگها فاصله دارد .زندگياي که تحت حاکميت زور ،استعمار و بي عدالتي باشد در لبهي پرتگاهي پرخطر ايستاده است .اگر راه نجاتي نيابد ،سقوط خواهد کرد .آنها که شيفتهي اين زندگي بابودگر هستند ،آيا ميدانند که آنها هم چندان عمر زيادي ندارند؟ بيگمان آنها هم نابود ميشوند .در سيستم مدرنيتهي کاپيتاليسم فرد به حدي با جامعهي خويش بيگانه گشته که هويت فرد از بين ميرود .هستياش ،نيست ميگردد. گويا مدرنيتهي كاپيتالييسم ،آزادي و برابري را براي انسانيت به همراه خواهد داشت .اما جز بيهويتي و ازخودبيگانگي فرهنگي و اجتماعي چيزي براي جامعه در برنداشته است .نمونهي بسيار بارز آن واقعيت کوردستان است که در معرض همهگونه سياست امحاگرانه قرار گرفته است .ملتي ديرينه ،به سرنوشتي دچار گشته که شايستهي آن نيست .وادار به بردگياي شده که هيچ ربطي به فرهنگ مقاومت و ازخودگذشتگياش ندارد.
«رهبر آپو»
اولين کسي است که خود را وقف مبارزهي آزاديخواهانهي جامعهي كوردستان کرده است .براي نيل به آرزوهاي آزاديخواهانهاش ،بايستي کوردي آزاد ميآفريد .براي به تحقق پيوستن زندگي آزاد ،بايستي به وضعيت بردهوار کوردها که مانعي جدي در برابر اين امر بود ،براي هميشه خاتمه ميداد .زندهنمودن فرهنگ ايزدبانويان، مستلزم زناني آگاه و آزاد بود .رمز چالشهاي بيامان با مادرش را درک کرده بود .جهت بنا نمودن زندگياي بااخالق و شرافتمندانه ،ميبايست بهمثابهي مبارزي تمام زندگياش را براي کسب هويت راستين و آزادي انسانيت سپري ميکرد .چرا که فرزند حقيقي انسانيت است و بار سنگين مبارزه با تاريخ پر از دغدغهها ،انحرافات و ناماليمات جامعهي انساني را به دوش ميکشيد .آزادي در شخصيت وي تجلي يافت ،به پيروزي رسيد و به عنوان هديهاي به انسان پيشکش شد .توطئهي شوم 15فوريه ،تکرر تاريخ دشمني با حقيقت انسانيت ميباشد؛ ترس از برداشتن پرده از چهرهي منفور قدرت ،زورگوييهايشان و تاريخ پرشرمشان بود .خواستند رهبر آپو را در جايي به اسارت بکشند که شانس زندگي نداشته باشد .مکاني که در آنجا نتواند زنده بماند تا به انتظار مرگ در لبهي پرتگاه بنشيند .اين سياستي قبيح بود که در شخص رهبر آپو عليه جامعهي
کورد اجرا شد .سياست ،نه بمير و نه زنده بمان! بدين شكل ،ميخواهند کوردها را بر طبق اميال پستفطرتانهي خويش مورد سوءاستفاده قرار دهند .با حبس کردن رهبرآپو در جزيرهي امرالي برآن بودند كه پيام «ديگر زندگي و مرگ شما در دست ما خواهد بود ،اگر ميخواهيد زنده بمانيد پس تن به خواري و پستي بدهيد و براي ما بهترين کورد ،يعني کورد مرده و خائن شويد» ،را به جامعهي كورد بدهند .امسال دقيقاً چهاردهمين سال اين توطئه ميباشد .در واقع توطئه عليه رهبر آپو ،محکومنمودن جامعهي كورد به بردگي و ازخودبيگانگي است. به همين علت امرالي نه مکان به زنداني کشاندن خلق کورد ،بلکه كندن مزار توطئهگران با دستان خودشان ميباشد. همان طور که رهبر آپو هم به آن اشاره نمود ،انساني که شخصيتي آزاد داشته باشد هرچقدر هم زنداني باشد باز هم آزاد است و کسي نخواهد توانست آزادي او را به بند بکشاند .برعکس اگر انساني از شخصيتي آزادانه محروم باشد ،هر جا و مکاني برايش زنداني تاريک ميباشد .بهتر اينکه بگوييم خودش اسير افکار دور از آزاديخواهانهي خويش است .پس آنها که در بيرون از زندانها زندگي ميکنند بايد نگاهي به خود بياندازند كه آيا واقعاً آزادند؟ اگر معناي حقيقي آزادي درک نشود ،هر کس در چنگال سيستم مدرنيتهي کاپيتاليسم حبس شده، با خيال آزادي دروغين در گرداب بردگي اين سيستم فرو خواهد رفت .معيار سنجش سطح آزادي فرد و جامعه نبايد معيارهاي ساختگي و فريبندهي سيستم بيمبدأ کاپيتاليستي باشد .معيار راستين ،سطح آزادي و اخالقي است که جامعه يا فرد با مبارزه در برابر بردگي و بياخالقي به آن دست يافته است؛ وگرنه هرگونه تعريفي از زندگي آزاد ،چيزي جز به بند كشاندن ارادهي آزاد نيست .زندان را چون مکاني براي اصالح انسان پنداشتن ،باعث شده که جامعه مدام با سايكولوژي يک مجرم به زنداني بنگرند .حال آنكه براي يک انسان انقالبي ،زندان بايد به مکاني تبديل شود که بتواند در آنجا درس به جا آوردن مسئوليتهاي اخالقي و اجتماعي را به بهترين نحو فراگيرد .آنچه که رهبرآپو به عنوان الگويي تاريخي در طول سالهاي سخت امرالي عملي نمود ،اداي همين مسئوليت تاريخياش بود .وي با اين مبارزه نور آزادي را به اذهان و قلوب انسانيت تاباند .اكنون بايستي اين سوال را از خود بپرسيم كه سرچشمهي نيروي تحمل اين شرايط سخت و طاقتفرسا ـکه هرکس بهويژه آنها که حسابهايي جداگانه در سر داشتند را در حيرت باقي گذاشتهـ چيست؟ تنها با درك فلسفه و ايدئولوژي رهبر آپو ،ميتوان پي به اين نيروي عظيم بُرد .در اينجا تنها به بخش کوچکي از اين ويژگيهاي رهبر آپو خواهيم پرداخت؛ 1ـ فراتر از يک فرد ،خود را متعلق به تمام انسانيت و گيتي دانست و بر اساس اين واقعيت خويش ،صفحات تازهاي را در تاريخ انسانيت گشود .شناختي فيلسوفانه و مسئوليتپذير از گيتي ،به هيچ وجه او را همچون حقيقت گيتي در ميان يک چهارديواري به حبس نخواهد کشاند .چون حقيقت گيتي همان مبارزه براي آزادي ميباشد. 2ـ پيوند دادن واقعيت خويش با واقعيت جامعهي کورد .وي اراده و کرامت خويش را در بااراده بودن جامعه ديد .جامعهي کورد هم او را بهعنوان ارادهي سوم اسفند
13
توطئۀ بزرگ گالدیو آزاد خويش پذيرفت .پس واقعيت اين است که نميتوان ارادهي بيدار و آگاه يک خلق ميليوني را بهاسارت درآورد. 3ـ ادراک حقيقت در آن شرايط سخت ،زندگي را هرچهبيشتر واال گردانيد .همهي آنچه را که به عنوان تراژدي و درد و آالمي پاياننيافتني بهشمار ميرفت را به زندگي آزاد و عشق به حقيقت تبديل نمود .اين ادراک ِ ژرف حقيقت ،سرچشمهي اميد و عشق براي جامعهاي بود که توطئهگران در صدد بودند اميدهايشان را نقش بر آب كنند و قرباني سياستهاي بياخالقانهي خويش نمايند تا اين جامعه براي هميشه در فقدان عشق و آزادي زجر بکشد. 4ـ در حاليکه توطئهگران ميخواستند همهي عرصههاي مبارزه را بر کوردها تنگتر نمايند ،رهبرآپو جزيرهي امرالي را به عرصهي مبارزهي حقيقت تبديل کرد .به طوريکه وي آيينهاي روشن براي تمامي بشريت بود و هر کسي ،حتي دشمنان نيز واقعيت خود را در آن آيينهي شفاف نظاره ميکنند. 5ـباشکستنقالبهايمدرنيتهيکاپيتاليسم،باهيجانهرچهبيشتريراهدورشدنازاين سيستم را ميپيمايد و بدون ترديد در چندراهيهاي نظام حاکم ،راهي را برميگزيند که يقيناً به حقيقت ختم خواهد شد. 6ـ با سومين ميالد فکري و ايدئولوژيک ،روزانه دست به انقالبهاي ذهنيتياي ميزند که ذهن توطئهگران در برابر اين انقالبها ناتوان مانده و نفسهاي آخر خويش را ميكشد .اين انقالب به معناي خاتمهي سلطهي ذهني و فروكاهي قدرت آنها ميآيد. 7ـ بهعنوان مبارز آزادي زنان ،امرالي را به کعبۀ همهي زنان آزادي خواه تبديل نمود .حضور زنان در صفوف اوليهي ميتينگهاي اعتراضي عليه توطئهي بينالمللي ،نشان از کينه و نفرت آنها نسبت به سيستمي دارد که آزاديشان را سلب نموده است .آيا ميتوان ارادهي سازمانيافته و آزاد اين زنان تشنهي آزادي را در آن جزيره به اسارت درآورد؟ قطعاً اين تنها خيال واهي دنياي بيوجدان توطئهگران ميباشد. درك ،پايبندي و مشارکت صحيح در مسير مبارزهي آزاديخوانه ،نياز به بينشي ژرف از فلسفه و ايدئولوژي رهبر آپو دارد تا به سيستم شکنجه و انزوا عليه وي پايان داد .بايستي تمامي مردم کوردستان و سراسر جهان ،بهويژه زنان و جوانان تا آزادي و شکستن سيستم امرالي از پاي نايستند .چراکه مسير دستيابي به آزاديف تنها و تنها از آزادي رهبرآپو ميگذرد .وقت آن رسيده که خلقها طعم شيرين آزادي را بچشند .بدين سبب بايد دانست که دنيا بدون آزادي رهبر آپو و بدون رهنمودهاي فلسفي و ايدئولوژيکي وي نخواهد توانست از معرکه و بحرانهاي موجود رهايي يابد .پس براي آزادي تنها مبارز وفادار انسانيت و آزادي «رهبرآپو» ،بايستي عزم مبارزه کنيم .بايستي با دستان خويش برگي نو از تاريخ بهار آزادي خلقها را ورق بزنيم و کتاب تاريخ ظلماني و تاريک را براي هميشه ببنديم.
14
سوم اسفند
آزادی پیروز خواهد شد ریزان جاوید
تاريخ مبارزات آزاديخواهي خلق کورد بهويژه در سدهي اخير مملو از وقايع و رخدادهاي تراژيکي است که تامل هرچه بيشتر بر روي آنها در شناخت پيچيدگي و عمق مسئلهي کورد و طرح و نقشههاي جناحها در باب آن افقگشا هستند .ابعاد وسيع و جهاني اين مسئله و مشارکت اکثر ابرقدرتهاي جهان در تعميق و الينحل نمودن اين مسئله بدون شک مبارزاتي گسترده و درک و بينشي ژرف ميطلبد .سادهلوحي است اگر تنها به بُعد سياسي ،آنهم بهشكلي سطحي بپردازيم .چرا که در پس اين مسئله موضوعات حاد تاريخياي نهان است .بدون شناخت و درک مسايل تاريخي ،پرداختن به سياست و مدعي آن شدن ميتواند فاجعهبار باشد .درک عميق در مورد توطئهي 15فوريه ،1999چرايي وقوع آن و مشارکت اکثر ابرقدرتهاي جهاني و منطقهاي در آن و از همه مهمتر درک چرايي وسعت قيامي که عليه اين توطئه از سوي خلق کورد در اقصينقاط جهان شکل گرفت ،در واقع نمودي بارز از درگيري و چالشهاي ميان تمدن مرکزگرا و تمدن دموکراتيک خلقها ميباشد. مبارزات آزاديخواهانهي خلقها در برابر تمدن مرکزگرا اگرچه فراز و نشيبهاي بسياري را به خود ديده اما در طول تاريخ بشريت اين مبارزات هرگز متوقف نشده و در هر مقطعي از تاريخ به اشکال گوناگون تداوم يافته است .در ميان خلق کورد به عنوان خلقي کهن و برخوردار از ميراثي عظيم از دستاوردهاي بشريت ،اين مبارزات به اشکال گوناگون ادامه پيدا كرده است؛ البته جداي از مبارزاتي که با تحريک ايدئولوژيک و سياسي خارجي در راستاي همسونمودن اين جامعه با روند تمدن مرکزي و بهکارگيري کارت دولتـ ملت صورت گرفته است .اين مبارزات گاه همسوي با ديگر مبارزات در سطح خاورميانه انجام گرفته و گاه نيز نقش و پيشاهنگي اين مبارزات را خلق کورد برعهده گرفتهاند. در برابر نظامـ جهان سرمايهداري و جهت مقابله با تخريبات وسيعي که اين نظام در تمامي عرصههاي سياسي ،اجتماعي ،فرهنگي ،اقتصادي ،اخالقي ،ايدئولوژيکي و زيستمحيطي بهوجود آورده ،مبارزاتي که خلق کورد به پيشاهنگي «رهبر آپو» آغاز نموده را ميتوان به نوعي تجديد بنيان تمدن دموکراتيک و احياي هويتي نوين ارزيابي کرد .چراکه وجود مسئلهاي به نام مسئلهي کورد صرفا محدود به کورد و کوردستان و يا بسته به سياستهاي چند دولت غاصب و اشغالگر نيست .مسئله ،صرفا از ميان رفتن هويت يک خلق هم نيست .وجود اين مسئله در نتيجهي تداوم نظامي است که در صورت عدم مبارزهاي راستين با آن تراژديهايي که بر خلق کورد تحميل نموده ،مبدل به سرنوشتي براي تمامي خلقهاي خاورميانه و جهان خواهد نمود. مبارزات عظيمي را که در ربع پاياني سدهي بيستم از سوي رهبر آپو در کوردستان آغاز گرديد ،ميبايستي به شکلي صحيح درک کرد؛ چرا که در صورت عدم درک صحيحي از اين مبارزات نخواهيم توانست نتيجه اي درست از چرايي و چگونگي وقوع توطئهاي با چنين ابعاد وسيعي بگيريم .در حاليکه اکثريت نيروهاي مخالف نظام به پيشاهنگي سوسياليسم رئال و ديگر مخالفها سهمشان تنها فروپاشي بود ،جنبش آپوئيستي در حکم راديکالترين و مصممترين جنبش آزاديخواهي معاصر با نشاندادن توانايي جدي خويش در رابطه با
تغيير و تحوالت ايدئولوژيک و همچنين آسيبشناسي گسترده در مورد چرايي فروپاشي جنبشهاي سوسياليستي و مخالف ،قادر شد گسترهي نفوذ ،تاثيرگذاري و نقش پيشاهنگي آزاديخواهي را هرچه بهتر ايفا نمايد .تحليلها و ارزيابيهاي فوقالعادهي رهبر آپو در مورد مسايل تاريخي و معضالت کنوني نظام و حتي بحران موجود در جنبشهاي به اصطالح مخالف نظام که بيشتر آنها ناآگاهانه به مذهبي از نظام مبدل شده و نفوذ آن را هرچه بيشتر سرعت بخشيدهاند و يا حتي در بهترين حالت خويش نتوانستهاند از رفرمخواهي گذار نمايند ،با بنياد نهادن خط مشي نوين و گذار از دگمها ،توانست مبارزات را در سطح وسيعي ارتقا بخشد و مقطع جديدي از اين مبارزات را رقم زند. بدون شک تنها راهكار جهت مقابله با نظام جهاني که بشريت را با تهديد از ميان رفتن مواجه ساخته ،اتکا به نيروي ذاتي خلقها و برخورداري از نيروي ايمان ،عمل و سازماندهي است .مبارزات رهبر آپو در جنبش آپوئيستي نه تنها بُعد مليـ دموکراتيک خلق کورد را دربردارد ،بلکه در ب ُِعدي وسيعتر ميتوان آنرا مبارزه در راستاي دموکراسيطلبي و آزاديخواهي خلقهاي منطقه و جهان برشمرد .رهبر آپو رهبريتي تاريخي را در عصر حاضر آغاز نمود و با آگاهي کامل بر مشکالت و خطرات آن به ايفاي چنين نقشي پرداخت .بدون شک توطئهي صورتگرفته عليه ايشان نيز برخوردار از چنين ابعادي است. رهبر آپو در اينباره ميگويد« :چنان لحظاتي پيش ميآيند كه تاريخ در يك شخصيت ،و شخصيت در يك تاريخ نهفته است .اين امر قابل انكار نيست كه اين شرافت شخصيتي را ـ عليرغم اينكه بسيار دردناك طي شدـ نسبتاً تعميم دادم .تفاوت من در اين نكته است :بسيار نيك واقفم كه چون در پي ايفاي نقشي فراتر از يك «قرباني تقدير» اين تاريخ تراژيك برآمدم ،آماج چنين نيرنگهايي گرديدم .به همين سبب است كه شعار اين دعوي را بدين صورت تعيين نمودم :آزادي ،پيروز خواهد شد». گفتههاي رهبر آپو در قبال اين موضوع خود روشنگر بوده و به بهترين وجه ابعاد وضعيت را بازگو ميکند .اين يکي از داليل اساسي پايبندي خلق کورد به رهبر آپو است .به همين دليل ميبايستي رهبر آپو را تجلي آزادي در حافظهي تاريخي جوامع خاورميانه برشمرد .توطئهگران در مراحل بعدي تمامي سعيشان در اين راستا بود تا با فريبکاري ،خلق و رهبري را از هم گسسته و تقدير هميشگي «شكست» را بر خلق کورد تحميل کنند .گويي فراموش کردهاند که اين خلق از همان ابتداي توطئه با خشم و کيني بيسابقه حلقههاي آتشين را جهت دفاع از رهبرشان تشکيل دادند و توطئه را از همان آغاز خنثي نمودند .گويي قادر به درک اين موضوع نيستند که خلق کورد ديگر طريق رهايي و آزادي را يافته و گام در اين مسير نهاده است .جهت دستيابي به آزادي گاه بريتان ميشود و گاه زيالن و گاه آتش ايمان به جانش ميزند و ديگر به هيچ وجه حاضر نيست تقدير و سرنوشت شومي را بپذيرد که از سوي نظام برايش تدارک ديده شده است .در همهي بخشهاي کوردستان و اقصينقاط جهان ،خلق کورد خط مشي رهبر آپو را يگانه راه آزادي و آزاد زيستن ميداند و هيچ نيرويي و هيچ يک از ترفندهاي نظام قادر نيست اين خط مشي را به تحريف بکشاند .به همين خاطر است که رهبر آپو شعار «آزادي پيروز خواهد شد» را سر داده است. سوم اسفند
15
توطئۀ بزرگ گالدیو
خودآگاهی ،ایمان و عصیان یک خلق هر توطئه ای را خنثی خواهد کرد
آلترناتیو مرکز مطبوعات پژاک