هيمه 5

Page 1

‫‪5‬‬ ‫شهریور‬ ‫‪1387‬‬

‫با آثاری از‬

‫احمد حبیبی‬ ‫دکتر احمد اقتداری‬ ‫احمد خضری‬ ‫محمد زارع‬ ‫ابوالحسن حسینی‬ ‫صادق رحمانی‬ ‫دکتر توحیدی‬ ‫مرتضی امیری اسفندقه‬ ‫سعید یوسف‌نیا‬ ‫بهروز قزلباش‬ ‫حمید منشی‬ ‫مسعود غفوری‬ ‫عبدالنبی سالمی‬ ‫محمد خواجه‌پور‬ ‫مریم کامیاب‬ ‫خیراله فضلی‬ ‫عاطفه آریان‬ ‫مژگان دستوری‬ ‫عبدالرضا مفتوحی‬ ‫صادق اخضری‬ ‫فرزاد قناعت‌پور‬

‫کرامت‌اله تقوی‬ ‫‪ -1348‬جویم‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪2‬‬

‫حمد حبیبی‬

‫ک‬ ‫ر‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫و‬ ‫م‬ ‫ک‬ ‫ر‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫«‬ ‫ت‬ ‫ق‬ ‫و‬ ‫ی‬ ‫»‬ ‫ب‬ ‫ر‬ ‫«‬ ‫ج‬ ‫و‬ ‫ی‬ ‫م‬ ‫»‬ ‫و‬ ‫«‬ ‫ال‬ ‫ر‬ ‫س‬ ‫تان»‬

‫دانش‌آموز «دبیرستان مصطفویّه‌ی‬ ‫بستک» بودم و به مطالعه و خواندن کتاب‪ ،‬عالقه‌ای وافر داشتم‪.‬‬ ‫«محمد ابراهیم بهنیای الری» مدیر توانمند دبیرستان‪ ،‬مرا‬ ‫آقای‬ ‫ّ‬ ‫معرفی کرد و کلید آن‬ ‫‌آموزان‬ ‫ش‬ ‫دان‬ ‫به‬ ‫کتابخانه‪،‬‬ ‫مسؤول‬ ‫عنوان‬ ‫به‬ ‫ّ‬ ‫اتاق پر از کتاب را به من سپرد‪.‬‬ ‫از آن روز که کالس هفتم دبیرستان نظام قدیم یعنی ا َولین سال‬ ‫متوسطه را می‌گذراندم‪ ،‬رسماً «اهل کتاب!» شدم‪.‬‬ ‫دوره‌ی ا ّول‬ ‫ّ‬ ‫ساعات بی‌کاری و روزهای تعطیلی را با چند نفر از هم والیتی‌ها‬ ‫در این مکان و در کنار «یاران مهربان» سپری می‌کردیم‪ .‬راستی‬ ‫که چه بسیار با صفا و دوست‌داشتنی بود که هرگز مرواد از یادم‬ ‫!‬ ‫ادبیات ‪ ،‬شعر‪ ،‬تاریخ‪ ،‬جغرافیا و ‪ ...‬عشق می‌ورزیدم‪ .‬با دوستان‪،‬‬ ‫به ّ‬ ‫‌پشت تنها میز بزرگ مطالعه‌ي کتابخانه‌ي دبیرستان می‌نشستیم‬ ‫و با سنجش معلومات عمومی‪ ،‬یک‌دیگر را امتحان و نفر اول‪ ،‬دوم‬ ‫و سوم را تعیین می‌کردیم‪.‬‬ ‫متعدد و در مقوالت متن ّوع‬ ‫کتابخانه‪ ،‬دارای کتاب‌های گوناگون و‬ ‫ّ‬ ‫بود و در این بین‪ ،‬آثار و نوشته‌های محلّی ‪ ،‬جاذبه‌ی بیشتری‬ ‫داشتند‪.‬‬ ‫توجهم؛ «الرستان کهن» تألیف «دکتر‬ ‫از جمله کتاب‌های مورد ّ‬ ‫احمد اقتداری گراشی» بود که با قطع رقعی‪ ،‬کاغذ کاهی‪ ،‬در‬ ‫چاپ‌خانه‌ی رنگین تهران به تاریخ آذر ماه ‪ 1334‬چاپ و به بازار‬ ‫عباسی»‬ ‫کتاب عرضه شده بود‪ .‬این کتاب را مرحوم «مصطفی‌قلی ّ‬ ‫شهردار فرهنگ دوست و فرهنگ پرور بستک با دست‌خط‬ ‫نستعلیق و زیبای خود به کتابخانه‌ی دبیرستان مصطفویه‪ ،‬اهدا‬ ‫کرده بود‪.‬‬ ‫«الرستان کهن» مرجعی ممتّع و منبعی ارزنده و برازنده‌ی اهل‬ ‫تفحص در شناخت جنوب ایران زمین و خلیج فارس و‬ ‫تحقیق و ّ‬ ‫سواحل و کرانه‌هایش می‌باشد که با قلم عالمان ‌ه و توأم با وسواس‬ ‫مورخ معروف و دانشمند خلیج فارس‌شناس معاصر؛ «دکتر احمد‬ ‫ّ‬ ‫اقتداری» به نگارش‪ ،‬در آمده است‪.‬‬ ‫در این کتاب مستطاب از جای جای الرستان باستان و پر داستان‪،‬‬ ‫گفته‌ها نقل شده و از مراجع مختلف‪ ،‬در تأیید مطالب‪ ،‬مدرک‌ها‬ ‫ارائه گشته‌ است‪.‬‬ ‫در باره‌ی «بخش جویم» چنین مسطور است‪:‬‬ ‫ُجویُم‬ ‫«یاقوت حموی» در کتاب «معجم البلدان» از ُجویُم به تفصیل‬ ‫«جویَم» خوانده است و می‌نویسد‪:‬‬ ‫سخن گفته و جویم را با فتح یا ُ‬ ‫شهری است در فارس که آن را «جویم ابی احمد» گفته‌اند‪.‬‬ ‫وسعت بلوک آن ‪ 10‬فرسخ است که از جبال احاطه شده و دارای‬ ‫نخلستان ها و بوستان‌های بزرگ است که به وسیله‌ی قنوات‪،‬‬ ‫آبیاری می‌شوند و نیز دارای نهر کوچکی است که از جانب بازار‬ ‫جویم می‌گذرد و «ابو احمد هجر بن احمد الجویمی» از این‬ ‫شهر است که مردی دانشمند و دانش پرور بوده است و او را‬ ‫محمد بن الحسن بن درید» که در سال ‪ 324‬مرده‪،‬‬ ‫«ابوبکر‬ ‫ّ‬ ‫ستوده است‪.‬‬ ‫عبدالجبار المقری» معروف به جویمی از این‬ ‫محمد بن‬ ‫«ابو سعد ّ‬ ‫ّ‬ ‫شهر است که راوی قرآن بوده و روایات را بر «ابی طاهر بن سوار»‬ ‫قرائت کرده است‪.‬‬ ‫محمد بن ابراهیم الجویمی» ‪« ،‬ابو بکر عبدالعزیز بن‬ ‫«ابو عبداهلل ّ‬ ‫عمر بن علی الجویمی» و بسیاری از مشاهیر فارس و جنوب ایران‬ ‫زمین نیز از جمله بزرگان جویم بوده‌اند‪.‬‬

‫نام «جویم» در «بستک»‪ ،‬نامی آشنا و شناخته شده است‪ ،‬چرا که‬ ‫یکی از بزرگ‌ترین و مشهور ترین دانشمندان و مورخان بستکی‪،‬‬ ‫عباسیان» مؤلّف محترم کتاب‬ ‫یعنی‪« :‬مرحوم‬ ‫ّ‬ ‫محمد اعظم بنی ّ‬ ‫گران‌قدر و ارزشمند «تاریخ جهانگیریّه و بستک» ‪ ،‬سال‌ها بخشدار‬ ‫بستک و مدت‌ها نیز بخشدار جویم بوده است‪.‬‬ ‫وقتی با دوست دانشمندم «استاد کرامت اهلل تقوی» آشنا شدم ‪،‬‬ ‫تعریف می‌کرد زمانی که برای انجام تحقیقات و پژوهش‌هایم به‬ ‫بخشداری جویم‪ ،‬مراجعه می‌نمودم و در قسمت بایگانی‪ ،‬مدارک‬ ‫متوجه می‌شدم که مفیدترین‬ ‫و نوشته‌ها را بررسی می‌کردم‪،‬‬ ‫ّ‬ ‫‌عباسیان بستکی به نگارش در‬ ‫ی‬ ‫اطالعات با دست‌خط زیبای بن ّ‬ ‫آمده و بسیار جالب بایگانی و نگه‌داری شده‌اند‪.‬‬

‫ا‬

‫آثار و تالیفا‬

‫ت کرام ‌‬ ‫تاله تقوی‬

‫‪-1‬جغرافیای‬ ‫ ‬ ‫عمومی بخش جویم‬ ‫‪-2‬جویم شهر صالحان‬ ‫‪-3‬نهضت آیت اهلل الری و اثرات آن بر منطقه‌ی جویم ‬ ‫‪-4‬بزرگان جویم‬ ‫ ‬ ‫‪-5‬تقویم الرستان‬ ‫‪-6‬تقویم تاریخ جویم‬ ‫ ‬ ‫‪-7‬جغرافیای تاریخی جویم‬ ‫‪-8‬جغرافیای تاریخی کاریان‬ ‫ ‬ ‫‪-9‬جغرافیای عشق‬ ‫‪-10‬جغرافیای گیاهی بخش جویم‬ ‫ ‬ ‫‪-11‬کلیات احادیث امام حسن عسکری (ع)‬ ‫ّ‬ ‫‪-12‬تصحیح و ترجمه‌ی تقویم المحسنین‬ ‫ ‬ ‫‪-13‬اختراعات و اکتشافات دانشمندان اسالمی‬ ‫‪-14‬داستان‌های معلّم شهید دکتر علی شریعتی‬ ‫‪-15‬شخصیت‌های بشری در آثار شهید شریعتی ‬ ‫ّ‬ ‫‪-16‬شاعران بخش جویم‬ ‫ ‬ ‫‪-17‬حضور خلوت (شاعران معاصرالرستان)‬ ‫‪-18‬بخش جویم‪ ،‬نگین سبز الرستان‬

‫این‌جانب ‪ ،‬هنگامی که در سال ‪ 1378‬به عنوان آخرین بخشدار‬ ‫بستک ‪ ،‬منصوب شدم در بخشداری بستک نیز به سلیقه و حسن‬ ‫ّ‬ ‫عباسیان ‪،‬‬ ‫خط و نگارش و معلومات شادروان‬ ‫ّ‬ ‫محمد اعظم بنی ّ‬ ‫بیش از پیش واقف شدم و به یاد سخن استاد تقوی افتادم‪.‬‬ ‫با کرامت و مکرمت محقق و پژوهشگر الرستانی «کرامت اهلل‬ ‫تقوی» ‪ ،‬کتاب «جغرافیای عمومی بخش جویم» به عنوان تحفه‬ ‫و ره‌آوردی از دانشگاه تهران به دوست‌داران کتاب و کتاب‌خوانی‬ ‫منطقه‪ ،‬عرضه شد تا باشد که با مطالعه‌ی این منبع خواندنی و‬ ‫مرجع ماندنی ‪ ،‬این ّ‬ ‫خطه از میهن عزیزمان به روشی علمی در‬ ‫معرفی گردد‪.‬‬ ‫و‬ ‫بگیرد‬ ‫جای‬ ‫ذهن و ضمیر جامعه‬ ‫ّ‬ ‫این کتاب ‪ ،‬در قطع وزیری ‪ ،‬جلد شمیز ‪ ،‬به شمارگان ‪3000‬‬ ‫نسخه ‪ ،‬به قیمت ‪ 1400‬تومان ‪ ،‬مشتمل بر ‪ 512‬صفحه‪ ،‬در‬ ‫سال ‪ ،1376‬توسط انتشارات راه‌گشای شیراز به بازار کتاب تقدیم‬ ‫شده است‪.‬‬ ‫کتاب در اصل‪ ،‬تحقیقی است که نویسنده در دوران تحصیل در‬ ‫دانشگاه تهران با عنوان طرح جامع برای عمران منطقه‌ی جویم در‬ ‫‪ ،‬انجام داده است‪.‬‬ ‫قالب تز و پایان نامه‌ی دانشجویی‬ ‫جغرافیای عمومی جویم‪ ،‬دارای‬ ‫مقدمه و در بر گیرنده‌ی ‪ 17‬فصل‬ ‫ّ‬ ‫می‌باشد‪:‬‬ ‫معرفی روستاها‪،‬‬ ‫فصل اول‪:‬‬ ‫ّ‬ ‫دهستان‌ها و بخش جویم‬ ‫مشخصات طبیعی‬ ‫فصل دوم‪:‬‬ ‫ّ‬ ‫بخش جویم‬ ‫فصل سوم‪ :‬منابع و مسایل آب‬ ‫در بخش جویم‬ ‫فصل چهارم‪:‬‬ ‫جمعیت بخش جویم‬ ‫ّ‬ ‫فصل پنجم‪ :‬کشاورزی بخش جویم‬ ‫فصل ششم‪ :‬دامداری بخش جویم‬ ‫فصل هفتم‪ :‬صنایع دستی بخش جویم‬ ‫فصل هشتم‪ :‬برق در بخش جویم‬ ‫فصل نهم‪ :‬راه و ترابری در بخش جویم‬ ‫فصل دهم‪ :‬زلزله در بخش جویم‬ ‫فصل یازدهم‪ :‬عشایر بخش جویم‬ ‫فصل دوازدهم‪ :‬اعتقادات و تفریحات عمومی اهالی جویم‬

‫از دفتر زمانه فتد نامش از قلم‬ ‫هر ملّتی که مردم صاحب قلم نداشت‬ ‫یزدی‪-‬محمد (یزد ‪1306‬ق‪-.‬تهران ‪1318‬ش‪).‬‬ ‫فرخّ ی‬ ‫ّ‬

‫فصل‬ ‫سیزدهم‪ :‬تاریخ‪ ،‬نژاد و زبان مردم جویم‬ ‫فصل چهاردهم‪ :‬مدارس‪ ،‬دانشمندان و شهدای بخش جویم‬ ‫فصل پانزدهم‪ :‬آثار باستانی بخش جویم‬ ‫فصل شانزدهم‪ :‬فهرست جداول‪ ،‬نقشه‌ها‪ ،‬نمودارها و عکس‌های‬ ‫کتاب‬ ‫فصل هفدهم‪ :‬منابع و مآخذ جغرافیای عمومی بخش جویم‬ ‫محمد تقی به ‌سال ‪ 1347‬در‬ ‫استاد کرامت اهلل تقوی فرزند‬ ‫ّ‬ ‫جویم از توابع الرستان فارس‪ ،‬چشم به جهان گشود‪ .‬تحصیالت‬ ‫ابتدایی و راهنمایی را در زادگاه خویش و دبیرستانی را در‬ ‫شیراز گذراند و پس از اخذ دیپلم در دانشگاه تهران قبول شد‬ ‫و در رشته‌ی جغرافیای انسانی به اخذ مدرک لیسانس نائل آمد‪.‬‬ ‫سال‌هاست که در دبیرستان‌های جویم به تدریس اشتغال دارد‬ ‫مسؤولیت کتاب‌خانه‌ی عمومی جویم‪ ‌،‬به این مرکز‬ ‫و با پذیرش‬ ‫ّ‬ ‫کتاب و کتاب‌خوانی سر و سامان داده است‪ .‬در کنار تدریس و‬ ‫تحصیل‌‪ ،‬حاصل تحقیقات و پژوهش‌های خویش را به نگارش و‬ ‫تألیف می‌رساند که عبارتند از ‪:‬‬ ‫اینک ‪ ‌،‬استاد تقوی در مقطع کارشناسی ارشد رشته‌ی تاریخ ‪،‬‬ ‫قیت تا ّم و تمام‬ ‫مشغول به تحصیل می‌باشد که ضمن آرزوی مو ّف ّ‬ ‫مشارالیه‪ ،‬چشم انتظار آنیم که کماکان با تتبعات ارزنده‬ ‫برای‬ ‫ٌ‬ ‫و تحقیقات فزاینده‌ی خویش‪ ،‬بتوانند در تنویر افکار عمومی‪،‬‬ ‫مثمرثمر فراوان بوده‪ ،‬همچون نخلی پر بار و شهد آفرین‪ ،‬کام‬ ‫جامعه را شیرین و ش ّکرین نمایند‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫انه دکتر اقتداری‬

‫سرنوشت کتابخ‬

‫تر اقتداری‬

‫پاسخ دک‬

‫به خواننده‬

‫صحبت‌نو‬

‫‪3‬‬ ‫در‬ ‫باره احمد اقتدارى‬ ‫پژو‬ ‫هشگر و استاد دان‬

‫شگاه‬

‫ متولد‪ ۱۳۰۴‬هجرى شمسى در شهر الر فارس‬‫‪ -‬گذراندن دوره ابتدايى و دبيرستان در شهر الر‬

‫دوست فاضل و ارجمند آقاي صادق رحماني‬ ‫سردبير محترم ماهنامه صحبت نو ويژه گراش‬ ‫چون قضيه اهدا کتابخانه شخصي خودم به مردم گراش‪ ،‬مورد سوال يکي از خوانندگان گراشي صحبت نو قرار‬ ‫گرفته است‪ ،‬به استحضار شما مي رساند ‪ :‬ده دوازده سال پيش طي نامه اي که به شهرداري گراش نوشتم‪ ،‬مجموع‬ ‫کتاب هاي کتابخانه و اسناد مضبوط در آن را به مردم گراش با شرايطي اهدا کردم‪ ،‬اما طي هفت سال گفت‬ ‫وگو باالخره " آبشار انديشه " گراش از قبول وقفنامه تنظيمي که نسخه اي از آن در اينترنت مضبوط است و نزد‬ ‫جناب عالي هم هست‪ ،‬امتناع ورزيد ‪ .‬اينک به جناب عالي وکالت تام االختيار مي دهم که با شهرداري گراش‬ ‫مذاکره فرمائيد ‪ .‬بنده حاضرم کتابخانه را با همان شرايط قبلي به مردم گراش اهدا کنم ‪ .‬شايد نامه ده سال پيش‬ ‫بنده به شهرداري گراش هنوز در پروند مربوطه محفوظ باشد‪ .‬رئوس شرايط را مجددا ٌ عرض مي کنم که به اطالع‬ ‫شهرداري گراش برسانيد ‪:‬‬ ‫‪ . 1‬شهرداري گراش يک عمارت کتابخانه در فضاي مناسب نزديک به شهر با فضاي سبز مناسب در يک مرتبه مي‬ ‫سازد که مشتمل خواهد بود بر يک مخزن کتاب در زير زمين ‪ ،‬يک سالن مطالعه در سطح به صورت مدور ‪ ،‬يک‬ ‫آشپزخانه و يک حمام و دو سه اتاق در گوشه اي از فضاي سبز باغ کتابخانه‪ ،‬به عنوان مهمان سرا براي پذيرايي از‬ ‫استادان داخلي و خارجي که از طرف دانشگاههاي معتبر داخلي و خارجي معرفي مي شوند‪ ،‬براي سه روز (حداکثر)‬ ‫اقامت و مطالعه و عکسبرداري (زيراکس) از کتب و اسناد مورد احتياج ‪.‬‬ ‫‪ . 2‬شهرداري گراش پرسنل الزم (کتابدار) و (سرايدار) براي دائم استخدام خواهد نمود که در نگهداري کتب و‬ ‫اسناد راهنمايي و خدمت کنند ‪.‬‬ ‫‪ . 3‬کتابخانه داراي وسايل جديد (ماشين زيراکس‪ ،‬اينترنت ‪‌،‬تلفن ‪ ،‬برق و و سايل خنک کننده و گرم کننده‬ ‫خواهد بود ‪.‬‬ ‫‪ . 4‬آشپزخانه داراي وسايل و اتاقهاي نشيمن و خواب داراي وسائل خواب و استحمام و آشپزي خواهد بود ‪.‬‬ ‫‪ . 5‬فقط به استادان دانشگاه ها که داراي معرفي نامه از دانشگاه هاي معتبر داخل و خارج کشور باشند‪ ،‬آن هم‬ ‫با هماهنگي قبلي اجازه استفاده از کتابخانه خواهند داد ‪ .‬اما کتابخانه براي پاسخ به دانشجويان منطقه در مسائل‬ ‫مختلف علوم دانشگاهي باز خواهد بود‪ ،‬در تمام هفته ‪.‬‬ ‫‪ . 6‬يک اتاق مهمان سرا همواره در اختيار احمد اقتداري است که در زمستان ها و پائيز ها و بهارها و بعضي مواقع‬ ‫تابستان ها در آن اقامت و به سواالت دانشجويان منطقه جواب خواهد داد و راهنمايي خواهد کرد ‪.‬‬ ‫‪ .7‬هزينه ي آقاي احمد اقتداري و مهمانان دانشگاهي به عهده خودشان خواهد بود‪.‬‬ ‫‪. 8‬کتابخانه داراي تابلو کتابخانه اهدائي احمد اقتداري به مردم گراش و به شهرداري گراش خواهد بود ‪.‬‬ ‫‪ . 9‬يک اطاق يا گوشه اي از کتابخانه " موزه کتابشناسي و علوم انساني " خواهد بود ‪.‬‬ ‫‪ . 10‬کتاب ها و اسناد و عکس هاي مربوط به الرستان و گراش و جنوب ايران و خليج فارس به صورت وقف و با‬ ‫تنظيم وقفنامه رسمي و قانوني به شهرداري گراش واگذار خواهد شد ‪.‬‬ ‫‪ .11‬در محل باغ فضاي سبز کتابخانه جاي يک مقبره کوچک و ساده براي احمد اقتداري‬ ‫در نظر گرقته خواهد شد ‪.‬‬ ‫جنابعالي وکالت داريد با شهرداري گراش مذاکره و انشااهلل کار را به انجام برسانيد ‪.‬‬ ‫با احترام احمد اقتداري گراشي‬

‫ گذراندن دوره دانشسراى مقدماتى در شيراز‬‫ شركت در كنكور دانشكده حقوق سال‪۱۳۲۸‬‬‫ اخذ پروانه كارآموزى وكالت درجه يك سال‪۱۳۳۲‬‬‫ اخذ مجوز وكالت پايه يكم سال‪۱۳۳۴‬‬‫ اخذ دكتراى افتخارى از دانشگاه تهران‬‫ تأليف بيش از ‪ ۳۰‬عنوان كتاب از جمله‪ :‬فرهنگ الرستانى‪،‬‬‫الرستانى كهن‪ ،‬خليج فارس‪ ،‬ديار شهرياران (در دوجلد درباره‬ ‫جغرافياى تاريخى و آثار باستانى خوزستان)‪ ،‬خوزستان ممسنى‬ ‫و كهگيلويه‪ ،‬سايه سيمرغ (قصه هاى منطق الطير)‪ ،‬بشنو از نى‬ ‫(قصه هاى مثنوى معنوى) و‪...‬‬ ‫ تأليف صدها مقاله علمى از جمله‪:‬نظرى به لهجه لرى‬‫كهگيلويه و بويراحمدى‪ ،‬مثل ها و ترانه هاى كهگيلويه‪ ،‬معنى‬ ‫پنج واژه‪ ،‬كهنه در اعالم جغرافيايى جنوب ايران‪ ،‬چهار واژه به‬ ‫جاى شمال‪ ،‬جنوب‪ ،‬شرق و غرب‪ ،‬اصطالحات كشتى در جنوب‬ ‫ايران‪ ،‬خليج فارس و نام آن و‪...‬‬

‫بازتاب‬ ‫کاظم رحیمی‌نژاد‪ :‬این حداقل چیزی است که برای کتابخانه‬ ‫ای معتبرالزم است‪.‬فکر هم نمی کنم در گراش چنین امکانی‬ ‫وجود نداشته باشد ‪.‬دوستان آیا می دانند ارزش کتاب ها‬ ‫چقدر است که یک ساختمان ناقابل (حاالهر قیمتی)را زیاد‬ ‫می‌دانند؟‬ ‫شهروند‪ :‬محل کتابخانه عمومی گراش که متعلق به اداره‬ ‫ارشاد الرستان و هم اکنون در اختیار آقای فانی‌الری است‬ ‫بیشتر امکاناتی که استاد اقتداری را گفته‌اند دارا می‌باشد‬ ‫کافی است اعضای شورا خصوصا ریس دلسوز شورا هرچه‬ ‫سریعتر اقدام کنند‪.‬‬ ‫مرتضی شمالی‪ :‬قدر ايشون رو بدونيد‪ .‬ايشون از مفاخر فارس‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫نور اهلل مرادی ایذه ای ‪ ،‬دانشجوی دکترای باستان شناسی‪،‬‬ ‫دانشگاه تربیت معلم ‪ :‬نام احمد اقتداری برای هرمنطقه ای‬ ‫می تواند وزن شهرت آنجا را سنگین کند‪ .‬او بسیاری از نقاط‬ ‫جنوب را با پای پیاده رفته است و از بهبهان و خوزستان‬ ‫گرفته تا کیش و قشم و روستاهای میناب‪ .‬او اکنون در دامان‬ ‫عمر قرار دارد‪ .‬باید از او قدر دانی شود‪.‬کاش او همشهری‬ ‫ما بود‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪4‬‬

‫ا‬ ‫ح‬ ‫م‬ ‫د‬ ‫ح‬ ‫ب‬ ‫ی‬ ‫ب‬ ‫ی‬ ‫م‬ ‫ر‬ ‫د‬ ‫یک‬ ‫ه‬ ‫د‬ ‫ر‬ ‫ک‬ ‫و‬ ‫چ‬ ‫ه‬ ‫ه‬ ‫ا‬ ‫ی‬ ‫سیا‬ ‫س‬ ‫ت‬ ‫ه‬ ‫م‬ ‫ت‬ ‫ر‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ب‬ ‫ی سرود‬ ‫مد خضری‬

‫اح‬

‫احمد خضری*‪ :‬آسمان آبی‬ ‫جنوب و تش‌بادهای سوزان آن‬ ‫و مناطقی که به رنگ و عطر و‬ ‫بوی درمنه‪ ،‬بومادران و مریم‬ ‫گلی ها که به رنج بسیار از پس‬ ‫گرمای طاقت فرسای تابستان‬ ‫بدون آب و با شالق های‬ ‫خورشید در دشت ها و بیابان‬ ‫های وسیع به مشام می رسند‪.‬‬ ‫و رایحه نفس نویسندگان‪،‬‬ ‫محققان‪ ،‬شاعران و فضالی گمنام در دل این خاک ها و‬ ‫زنده و روان بی ادعا که چراغ را پیوسته روشن می دارند‪.‬‬ ‫بر بسیاری از ما واجب می گرداند تا از بعضی از آنان نام‬ ‫و یادی را به میان آوریم‪ .‬آری امروز حکایت بزرگان است‬ ‫که آثار و گفته های آنان اعتبار بخش این مناطق هستند‪.‬‬ ‫از او سخن می گویم که از تش باد می گوید ولی با تش‬ ‫باد جان گرفته و پژوهش کرده است‪:‬‬ ‫می زند بر گونه ام تش باد‪/‬بر گرده ام‪/‬بر بند بند استخوانم‪/‬‬ ‫باد‬ ‫هی بلرزاند تنم ‪/‬جانم‪ /‬روانم‬ ‫باد‪/‬تش باد‪/‬آتش باد‬ ‫دو صد بی داد‪ /‬بر این آتش باد‪.‬‬ ‫می گوید‪ :‬شاعری طبع روان می خواهد‬ ‫نه معانی و بیان می خواهد‬ ‫با این بیتی که می خواند نشان می دهد که دنبال سرودن‬ ‫شعر نیست‪ .‬او پژوهشگر و محقق و بیشتر کارهایش نیز‬ ‫تحقیقی است‪ .‬آری او «احمد حبیبی» است‪ ،‬که در شهریور‬ ‫ماه ‪ 1336‬در روستای «دهنگ» دهستان «گوده» بخش‬ ‫مرکزی شهرستان بستک چشم به جهان گشوده است‪.‬‬ ‫تحیالت ابتدایی را در زادگاهش و دوره اول متوسطه نظام‬ ‫قدیم را در بستک و سپس ازدانش سرای مقدماتی الر‬ ‫فارغ التحصیل و به شغل شریف معلمی آراسته می شود‪.‬‬ ‫اصرار دارد که از معلمان تأثیر گذارش یعنی عبدالغفار‬ ‫خضری اهل اوز و همسرش کلثوم رزمگیر در دبیرستان‬ ‫و عبدالجبار خضری در دانش سرای مقدماتی الر که‬ ‫زیست شناسی‪ ،‬فیزیک‪ ،‬دینی‪ ،‬ادبیات فارسی‪ ،‬جامعه‬ ‫شناسی و تاریخ و جغرافی را به او تفهیم کرده اند یاد‬

‫کنیم‪ .‬از همان زمان بهترین وسیله در زندگی را «کتاب‬ ‫و قلم» دانسته و در بین کلیه دانش پژوهان در دانش‬ ‫سراهای مرز نشینان کشور رتبه دوم را کسب می کند‪.‬‬ ‫خدمت سربازی را در سپاه دانش و روستاهای بم کرمان‬ ‫سپری کرده است و در سال ‪ 1355‬در بستک معلم می‬ ‫شود‪ .‬و بالفاصله موفق به اخذ دیپلم کامل ادبی شده و در‬ ‫دانشگاه کرمان در رشته ادبیات فارسی پذیرفته می شود‪.‬‬ ‫ولی نمی تواند به دانشگاه برود و به معلمی خویش ادامه‬ ‫می دهد‪ .‬باالخره لیسانس ادبیات فارسی را در سال ‪1364‬‬ ‫از دانشگاه شیراز اخذ می کند‪ .‬احمد حبیبی این مرد خسته‬ ‫ناپذیر دنیای تحقیق و سیاست؟!! از محضر اساتیدی چون‬ ‫دکتر رستگار فسائی‪ ،‬دکتر سید جعفر موید شیرازی‪ ،‬دکتر‬ ‫علی محمد مژده‪ ،‬دکتر غالمرضا افراسیابی و دکتر حنیف‬ ‫فقیهی اوزی کسب تلمذ می کند‪.‬‬ ‫در دوران دانشجویی در شیراز بسیار فعال و چند مقاله‬ ‫علمی وی در مجله آینده (راهنمای کتاب) و مجله دانشگاه‬ ‫به سردبیری احسان یار شاطر به چاپ می رسد‪ .‬حبیبی‬ ‫اولین مقاالت پژوهشی اش را ‪ -1‬نامی شاعر منطقه بستک‪.‬‬ ‫‪ -2‬فولکلور مردم بستک‪ -3 .‬شاعری به نام مهیا به یاد می‬ ‫آورد‪ .‬و می گوید مورد تشویق اساتید قرار گرفته و این‬ ‫اتفاق باعث تشویق او در مطالعه بیشتر می شود‪ .‬و این‬ ‫کار را ادامه می دهد و معلمی دلسوز می شود‪ .‬و دانش‬ ‫آموزان دبیرستان های مصطفوی‪ ،‬فاطمیه‪ ،‬بوخش‪ ،‬امام‬ ‫خمینی (ره) بستک‪ ،‬امام غزالی دهنگ و قدس چاه بنار از‬ ‫دانش و توانمندی های علمی او بهره مند می شوند‪ .‬روح‬ ‫سرکش او در محدوده کالس و مدرسه سیراب نمی شود و‬ ‫به میان مردم می رود و در کارهای اجتماعی شرکت و در‬ ‫اولین گام دبیر انجمن میراث فرهنگی شده و آثار و اماکن‬ ‫تاریخی و فرهنگی را احیاء می کند و ‪ 300‬آثار منطقه را‬ ‫شناسایی و به استان معرفی که حدود ‪ 100‬آثار را به ثبت‬ ‫می رساند و از این نظر مقام اول را کسب می کند‪ .‬مقاله‬ ‫او درباره معماری جنوب در کنگره ارگ بم که با حضور‬ ‫کارشناسان داخلی و خارجی برگزار شده بود‪ ،‬پذیرفته‬ ‫و ارائه می گردد‪ .‬و احمد حبیبی همچنان در کتابخانه ها‬ ‫به جستجو پرداخته و در سال ‪ 1372‬مقاله «الرستان در‬ ‫سفرنامه ها» را می نویسد‪ ،‬که بسیار مورد توجه قرار‬

‫گرفته و‬ ‫در سمینار فارس شناسی ارائه و‬ ‫مورد تشویق و تمجید قرار می گیرد‪ .‬مردی که جستجوگر‬ ‫و محقق است نمی تواند در یک زمینه آن هم در ادبیات‬ ‫و شاعران و نویسندگان محلی تحقیق کند‪ .‬طبیعی است‬ ‫نسبت به جامعه و محیط زیستش نیز نگاه انتقاد آمیز‬ ‫دارد‪.‬و این نگاه کار دستش می دهد و در شهریور سال‬ ‫‪ 1378‬از آموزش و پرورش به وزارت کشور مأمور به‬ ‫خدمت می شود‪ .‬و به سمت اولین بخشدار بومی و آخرین‬ ‫بخشدار بستک مشغول به کار می شود‪ .‬خودش می گوید‪:‬‬ ‫در آن زمان عصر اوز برایم خیلی جالب بود و نوشته های‬ ‫مردم اوز و حرکت اوز باعث شد تا من هم به عنوان اولین‬ ‫هدف‪ ،‬ارتقاء بخش را مد نظر گیرم و الحمداله موفق شدم‬ ‫و در نیمه دوم سال ‪ 1380‬بستک به شهرستان تبدیل شد‬ ‫و من اولین فرماندار شدم‪ .‬مسئولیتم در زمان فرمانداری‬ ‫خیلی بیشتر از آنچه تصور می کردم شد‪ .‬ولی کنکور‬ ‫سراسری و تأسیس دانشگاه پیام نور را در سال ‪1379‬‬ ‫با ریاست یکی از دبیران بومی‪ ،‬اخذ مجوز دانشگاه آزاد‬ ‫اسالمی برای بستک و جناح با ریاست خودم و یکی از‬ ‫دبیران بومی جناح تأسیس مرکز مجتمع فرهنگی و هنری‪،‬‬ ‫گسترش کتابخانه های عمومی از ‪ 2‬واحد به ‪ 14‬واحد‪،‬‬ ‫افزایش دبیرستان های شبانه روزی از ‪ 5‬واحد به ‪ 25‬واحد‬ ‫از مهمترین اقدامات فرهنگی من در دوران فرمانداری بود‪.‬‬ ‫یعنی در فرمانداری بیشتر کار فرهنگی می کردم‪ .‬گر چه‬ ‫تأسیس ادارات و نهادهای مختلف‪ ،‬ایجاد شهرک صنعتی‪،‬‬ ‫ساخت ساختمان فرمانداری بسیار مجهز با ‪ 2300‬متر‬ ‫مربع در ‪ 2‬طبقه و‪ ...‬از اقدامات عمرانی و ایجاد وحدت‬ ‫و امنیت در منطقه از اقدامات سیاسی نیز بود‪ .‬او که در‬ ‫منطقه جنوب به «استاد احمد حبیبی» معروف است تا کنون‬ ‫‪ 5‬آثار به شرح زیر به زیور طبع آراسته است‪ -1 :‬مهیا‬ ‫شاعری از جنوب‪ -2 .‬در دری در کناره های خلیج فارس‪.‬‬ ‫‪ -3‬تصحیح دیوان غیرت بستکی‪ -4 .‬تصحیح و تحقیق دو‬ ‫بیتی های مجرم بستکی‪ -5 .‬مهیا در دریای پارس‪.‬‬ ‫و غزل غزل ها‪ ،‬ترانه های جنوب‪ ،‬تصحیح دیوان نامی‪،‬‬ ‫تصحیح دیوان شریفی نیز زیر چاپ است‪ .‬و افزون بر‬ ‫‪ 200‬مقاله در مطبوعات کشور به چاپ‬ ‫رسیده است که بیشتر در مجله آینده‪،‬‬ ‫نامواره دکتر افشار‪ ،‬رشد معلم‪ ،‬رشد‬ ‫ادب فارسی‪ ،‬اطالعات‪ ،‬کیهان‪ ،‬خبر جنوب‪،‬‬ ‫میالد الرستان‪ ،‬عصر اوز‪ ،‬صحبت نو‬ ‫گراش‪ ،‬صبح ساحل‪ ،‬ندای هرمزگان و‪...‬‬ ‫می باشد‪.‬‬ ‫حبیبی معتقد است که‪ :‬شعرای کالسیک‬ ‫هرمزگان‪ ،‬جنوب فارس و بوشهر پایه‬ ‫گذار ادبیات بوده اند و او به آنان عشق‬ ‫می ورزد و از تائب اوزی به عنوان یک‬ ‫شاعر قوی نام برده و تأکید می کند که‬ ‫مردم بستک نسبت به این اسم اعتراض‬ ‫داشته و می گویند‪ :‬تائب بستکی است و‬ ‫استاد حبیبی آن را به نام تائب اوزی‪-‬‬ ‫بستکی می نامد‪ .‬در پایان باید گفت احمد‬ ‫حبیبی مردی از دیار جنوب که در کوچه‬ ‫های سیاست نیز ترنم ادبی سروده است‬ ‫همچنان در بستک مشغول تحقیق‪ ،‬تفحص‬ ‫و نوشتن است‪ .‬ضمن آنکه در حال حاضر‬ ‫رئیس دانشگاه آزاد اسالمی مرکز بستک‬ ‫نیز می باشد‪.‬‬ ‫*سردبیر عصر اوز‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫محمد زارع‬

‫الرستان مهد فکر و فرهنگ و هنر‬ ‫است‪.‬در دامان شهرها و بخش‌ها و‬ ‫روستاهاي اين ديار کهن عزيزاني‬ ‫باليده اند که در حد توان و بيان‬ ‫خود بر اين آب و خاک نقشي زده‬ ‫و آهنگي و رنگي افشانده اند‪.‬در اين‬ ‫مجال برآنيم تا هفت کتاب و هفت نويسنده از بخش هاي هفتگانه‬ ‫الرستان امروز را معرفي کنيم ‪.‬انتخاب ما کام ً‬ ‫ال تصادفي و بدون‬ ‫تقدم و تأخر است ‪.‬دهها اثربراي معرفي باقيست تا فرصتي ديگر‪.‬‬

‫گذری بر فرهنگ مردم اوز‬

‫از بخش اوز و شهر اوز شروع مي کنيم‪.‬شهري فرهنگي که نويسنده‬ ‫و شاعر کم نداردو انجمن هاي ادبي آن در اوز و خارج از کشور‬ ‫فعال است‪.‬از اين شهر کتابي را معرفي مي کنيم با عنوان‪«:‬گذري‬ ‫بر فرهنگ مردم اوز»‬ ‫نويسنده اين کتاب ‪ 200‬صفحه اي «محمد نور خضري»است که‬ ‫انگيزه ي خود را از نگارش اين کتاب عالقه ي زياد به زادگاهش‬ ‫عنوان نموده است‪.‬در اين کتاب فرهنگ مردم اين ديار در‬ ‫يازده فصل پيش روي خوانندگان قرار گرفته است؛فصل هايي‬ ‫با عنوان جغرافياي اوز‪،‬کشاورزي‪،‬دامداري‪،‬کار و صنعت‪،‬فرهنگ‬ ‫و ادب‪،‬مراسم مذهبي‪،‬خوراک‪،‬مسافرت‪،‬داروهاي گياهي و اشعار‪.‬‬ ‫کتاب مقدمه ي زيبايي دارد که در واقع خاطرات« مرحوم شيخ‬ ‫محمد فقيهي »مفتي در گذشته اوز است ‪.‬محمد نور خضري که‬ ‫صاحب اطلس شيراز مي باشد توانسته است در يک اقدام فرهنگي‬ ‫تاريخ و فرهنگ بومي مردم ديارش و در واقع بخشي از فرهنگ‬ ‫مردم اين آب و خاک پهناور را به دل کتاب و تاريخ بسپارد و در‬ ‫اين راستا گامي شايسته بردارد‪.‬واژه نامه يا لفظ قديم تکلم اوز در‬ ‫‪ 496‬نمونه و مورد از زيباترين و مفيد ترين بخش کتاب است که‬ ‫بايد توجهي خاص بدان مبذول گردد‪.‬اين کتاب در سال ‪1377‬‬ ‫توسط انتشارات نويد شيراز و در تيراژ ‪ 2000‬نسخه به چاپ‬ ‫رسيده است‪.‬‬

‫انار و بادگیر‬

‫دومين گام معرفي کتاب به بخش گراش و شهر گراش اختصاص‬ ‫دارد‪.‬در اين مسير به سراغ شاعر‪،‬نويسنده و ناشر نام آشناي گراش‬ ‫و فارس و ايران آقاي صادق رحماني مي رويم که فعاليت‬ ‫هاي فراواني از نوع فرهنگي و هنري در کارنامه خود‬ ‫دارد‪.‬راستش مانده ام کدام اثر صادق را معرفي کنم‬ ‫و آيا آثار وي نياز به معرفي دارد؟دست آخر به‬ ‫سراغ کتابي رفتم که خودم آرا بيشتر دوست‬ ‫دارم و نامش هم زيباست‪«:‬انار و بادگير»‬ ‫اين کتاب زيبا مجموعه اشعار محلي‬ ‫صادق رحماني است که توسط انتشارات‬ ‫خود او يعني همسايه به چاپ دوم رسيده‬ ‫است‪.‬کتاب با گفتار هاي کوتاه و بلنداز نام‬ ‫آشنايان کشوري و منطقه اي چون‪«:‬دکتر حداد‬ ‫عادل‪،‬دکتر احمد اقتداري‪،‬دکتر کامياب‪،‬دکتر‬ ‫وثوقي‪،‬احمد حبيبي‪،‬علي هوشمند‪،‬محمد خواجه‬ ‫پور و عبدالعلي صالحي »فتح باب شده است و شاعر‬ ‫صميمي ما اين کتاب را به دوستش احمد سرخوش تقديم‬ ‫داشته است‪.‬در آغازين صفحات کتاب قطعه اي از سيد علي‬ ‫مير فضلي آورده است تا بگويد نام کتاب از کجا آمده است‪«:‬مثل‬ ‫بهت يک يتيم –گم شدم در اين غروب بي پدر –آي خانه ي‬ ‫کبوتر و انار و بادگير! در کدام کوچه اي؟»کتاب به قول‬

‫کتاب‬

‫دکتر حداد عادل لطيف و سودمند انار و بادگير‪127‬‬ ‫صفحه است و ‪ 98‬قطعه شعر با گويش‬ ‫شيرين گراشي را در دل خود جاي‬ ‫داده است‪.‬تا اين زبان و لهجه نيز‬ ‫ماندگار ماند و فراموش نگردد‪.‬در‬ ‫صفحه ‪ 100‬که صفحات پاياني نيز‬ ‫مي باشد مقاله ي نويسنده با عنوان‬ ‫چيز هاي فراموش‬ ‫«من دوست‬ ‫شده‌ام»از سر‬ ‫تواضع و به‬ ‫روشني و زيبايي‬ ‫و شيريني نگاشته‬ ‫شده و هنرمندانه دوستان و‬ ‫الهام بخشان خود را به سپاس نشسته است‪.‬اگر‬ ‫در خانه هر گراشي يک جلد ازين کتاب يافت‬ ‫نشود بايد سخاوتمندانه افسوس خورد چنين مباد‪.‬راستي مقاله ي‬ ‫خواندني محمد خواجه پوردر ابتداي کتاب و نگاهي به واژه هاي‬ ‫گراشي در پايان کتاب فراموش نشود ‪.‬توفيق صادق مستدام باد‪.‬‬

‫ملک محمد و اسب سخنگو‬

‫در اين سفر سبز به سومين کتاب از بخش مرکزي و شهر خور‬ ‫در همسايگي الر ميرسيم ‪.‬کتابي که از مجموعه داستان هاي‬ ‫پيران خور شنيده شده است و در حال حاضر اولين کتاب از اين‬ ‫مجموعه با عنوان «ملک محمد و اسب سخنگو»اين شنيده را به‬ ‫نوشته تبديل نموده تا بماند و فولکلور بخشي از الرستان فراموش‬ ‫نگردد‪.‬‬ ‫نويسنده اين کتاب «عبدالناصر شمسايي خوري»مي باشد و‬ ‫توسط انتشارات آفاق الرستان به چاپ رسيده است‪.‬شمسايي‬ ‫خود مي گويد‪«:‬داستان ملک محمد داستاني قديمي از پيرامون‬ ‫خور و خطه الرستان کهن است که با وجود تغييراتي که در اثر‬ ‫انتقال سينه به سينه در آن صورت گرفته الزم دانستم بدون تغيير‬ ‫محتوايي با تصحيح بعضي از مطالب و مطابق با فرهنگ مردم امروز‬ ‫جامعه به دوستداران فرهنگ و ادب عرضه نمايم‪».‬دست آقاي‬ ‫شمسايي درد نکند و اميد آنکه شماره هاي بعدي اين مجموعه‬ ‫نيز به زيور طبع آراسته شود‪.‬قيمت اين کتاب ‪ 650‬تومان است و‬ ‫به کودکان و نوجوانان و جوانان خور تقديم شده است‪.‬تصوير هاي‬ ‫زيباي اين کتاب نيز کار هنرمند ارجمند آمنه جمال پور خوري‬ ‫استو شمارگان آن ‪5000‬جلد مي باشد‪.‬‬

‫حضور خلوت‬

‫عکس هاي ‪ 16‬شاعر آشنا و ناآشنا بر پشت و روي کتاب‬ ‫«حضور خلوت »چهره نمايي مي کند‪ .‬عکس دکتر سيد منصور‬ ‫کشفي‪،‬صادق رحماني‪،‬کرامت تقوي و ‪...‬‬ ‫مجموعه حضور خلوت که به اهتمام پژوهشگر و نويسنده پر‬ ‫تالش جويم و الرستان و فارس و صاحب قريب ‪ 10‬اثر جناب‬ ‫«کرامت اله تقوي»به زيور چاپ آراسته شده است با عبارات‬ ‫زيبايي به صادق رحماني تقديم شده است‪.‬عين عبارات را با‬ ‫هم بخوانيم‪«:‬تقديم به«سرود آفتاب»الرستان که با «واژه هاي‬

‫‪5‬‬ ‫معمولي»و آب سرخ و نسيم سبز «انار و بادگير»و چشم هاي‬ ‫زاللي که در آن «همه چيزها آبي است»«سيماي الرستان »را‬ ‫همواره با شراب شعر و عرفان شادي و طراوت مي بخشد‪».‬جلد‬ ‫اول اين مجموعه دفتر شعر شاعران معاصر الرستان در بيش از‬ ‫‪ 200‬صفحه توسط انتشارات همسايه به چاپ رسيده است‪15.‬‬ ‫شعر از صادق رحماني‪ 24،‬شعر از دکتر کشفي‪15،‬شعر از علي‬ ‫محمد صباغي‪ 23،‬شعر از کرامت تقوي و اشعار ديگري از شاعران‬ ‫الرستان در اين مجموعه ديده مي شود‪.‬در ابتداي هر فصل‬ ‫بيوگرافي کوتاهي از شاعران آمده است‪.‬به اميد ديدار جلد دوم‬ ‫کتاب و توفيقات روز افزون آقاي تقوي‪.‬‬

‫دو بيتي هاي رضوان خنجي‬

‫مي‌رسيم به بخش تازه تأسيس الرستان‪-‬بخش صحراي باغ و با‬ ‫کتاب «دو بيتي هاي رضوان خنجي»‬ ‫بله ‪.‬تعجب نکنيد‪ .‬دو بيتي هاي رضوان خنجي توسط«رستم‬ ‫فتوت»از عمادده و بر اساس نسخه خطي شيخ عبدالکريم ابونجمي‬ ‫از خنج و توسط نشر همسايه به چاپ رسيده که يک نسخه از‬ ‫آن توسط صديق ارجمند آقاي رحماني به من اهدا شد‪.‬در اين‬ ‫کتاب ‪ 59‬دو بيتي از رضوان خنجي با توضيحات آقاي فتوت که‬ ‫کارشناس ادبيات فارسي استو البته با مقدمه اي زيبا و گويا چشم‬ ‫و دل خوانندگان را مي نوازد‪.‬ابياتي ساده و صميمي و زيبا که‬ ‫خواندنش دل را صفا مي بخشد ‪.‬رضوان خنجي از شعراي قرن‬ ‫دوازدهم است که در شهر خنج مي زيسته است‪.‬فتوت در مقدمه‬ ‫کتاب مژده چاپ قريبالوقوع کتاب ارزشمند و تاريخي «تذکره‬ ‫شيخ شمسالدين حاجي محمدابن ابي نجم »از عرفاي قرن هشتم‬ ‫خنج با مقدمه و تعليقات خودش راداده و مثل اينکه اين اديب‬ ‫عمادده اي فعال رحل اقامت ادبي در خنج افکنده و بنا دارد به‬ ‫زادگاه خود بپردازد‪.‬در هر حال توفيق روز افزون ايشلن آرزوي‬ ‫ماست و شما را در پايان به يک دو بيتي از کتاب فوق مهمان مي‬ ‫کنيم ‪«:‬بيا که عاشقي نه کار بازي است‪-‬چو شمع از رشته هاي‬ ‫جان گدازي است‪-‬جمال يار کي بيني تو رضوان –گهي کز عين‬ ‫دل آيينه سازي است‪».‬‬

‫زمزمه هاي جاويدان‬

‫«زمزمه‌هاي جاويدان»عنوان مجموعه اشعار «غالم شيردل»از‬ ‫بخش بيرم است‪.‬اين کتاب ‪ 400‬صفحه اي توسط انتشارات‬ ‫دارالکتب قم و با تنظيم و تصحيح و پاورقي فاضل ارجمند حسن‬ ‫صداقت به چاپ رسيده است‪.‬‬ ‫زمزمه هاي جاويدان مجموعه اي از اشعار غالم شيردل پيرامون‬ ‫چهارده نور واليت و نصيحت و اندرز ايام اله انقالب اسالمي وامام‬ ‫خميني و مراثي و نوحه هاي سينه زني است که از صفا و سادگي‬ ‫خاصي برخوردار است و شاعر روشن روان و شيرين زبان ما خود‬ ‫با صداقت گفته است‪«:‬بنده کوچک تر از آنم که سخن ساز کنم‬ ‫»اما در جاي جاي اشعارش سخن را به خوبي ساز کرده و مفاهيم‬ ‫عاليه را در قالبي آسان و مردمي در هم تنيده است‪.‬غالم شيردل‬ ‫بيرمي در سال ‪ 1320‬هجري شمسي در بيرم الرستان متولد‬ ‫شد و در ايام انقالب در جهاد سازندگي الرستان به انقالب و‬ ‫مردم خدمت کرده است‪.‬لولين شعرش را هنگام شهادت يکي از‬ ‫بستگانش سروده است و اين اتفاق موجب تحول روحي او شده‬ ‫و اکثر اشعارش حال و هواي اهل بيت و شهيدان دارد‪.‬براي شاعر‬ ‫نام آشناي بيرم از درگاه احديت طلب سالمتي و طول عمر نموده‬ ‫و اميدواريم شاهد چاپ ديگر آثار اين شاعر مردمي باشيم‪.‬‬

‫دیوان شیدا‬

‫و اما گل گشتي داشته باشيم در بخش بنارويه و ببينيم در اين‬ ‫خطه از الرستان کهن چه گلدسته اي به دستمان خواهد‬ ‫رسيد‪«:‬ديوان شيدا»‬ ‫مجموعه اشعاري است از زنده ياد «غالمحسين جعفري‬ ‫»که توسط برادرشفرخ جعفري آراسته شده استو‬ ‫در بيش از ‪ 150‬صفحه در هيأتي شکيل و زيبا‬ ‫توسسط انتشارات پرسش به چاپ رسيده است‪.‬‬ ‫غالم حسين جعفري در سال ‪ 1329‬در بنارويه متولد‬ ‫و در سال ‪ 1361‬در شيراز روي در نقاب خاک‬ ‫کشيد‪.‬اولين شعر او در ايام شهادت موالي متقيان‬ ‫علي (ع) سروده شده است و آخرين شعرهايش با‬ ‫مضمون مرگ شاعر و با عنوان آرزو نامه سروده شده‬ ‫است‪«:‬ميل دارم چو ز دنيا رفتم –و وجودم بگسست از‬ ‫هم –بشوم معدني از آهن –که بسازند از آن خنجر نوک‬ ‫تيزي –و ببرند از آن گردن جباري»‪.‬مقدمه ‪ 16‬صفحه اي فرخ‬ ‫بر ديوان شيدا که سرگذشت شاعر را نيز با خود دارد نيز خواندني‬ ‫است‪.‬روح شاعر درد آشناي بنارويه شاد و با عشق قرين باد‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫موسیقی‬

‫‪6‬‬

‫مرو‬

‫ری سرسری بر روزگار موسیقی در گراش‬

‫آ‬ ‫و‬ ‫ا‬ ‫ز‬ ‫ه‬ ‫ا‬ ‫ی‬ ‫س‬ ‫ر‬ ‫ز‬ ‫م‬ ‫ی‬ ‫ن‬ ‫م‬ ‫ا‬ ‫د‬ ‫ری‬ ‫ابوالحسن حسینی‬

‫عکس‪ :‬کیوان محسنی‬

‫شعر‪ ،‬موسیقی و آواز واژگانی هستند‬ ‫که بخش عمده ی بار س��نگین هنر‬ ‫را بر دوش می‌کش��ند و ادب فارسی‬ ‫خ��ود را وام‌دار آنان می‌داند‪ .‬در این‬ ‫میان موسیقی و آواز به دلیل زیبایی‬ ‫اعج��ازآور و بُعد وس��یع این دنیای‬ ‫خیال انگیز مش��تاقان بسیاری را به‬ ‫خود جذب کرده اس��ت و روز به روز‬ ‫نیز به آن افزوده می شود‪.‬‬ ‫در عص��ر ارتباطات ب��ه دلیل تبادل‬ ‫اندیشه وهنر شرق و غرب پیشرفت‬ ‫بسیار زیادی در هنر موسیقی و آواز‬ ‫ای��ران زمین به وجود آمده اس��ت و‬ ‫به همین نس��بت نیز ب��ه طرفداران‬ ‫سبکهای مختلف موسیقی نیز اضافه‬ ‫ش��ده است‪ .‬دراین چندسال گذشته‬ ‫ت��ب موس��یقی آنچنان ب��اال گرفته‬ ‫اس��ت که ش��اهد پیدایش گروهای‬ ‫مختل��ف موس��یقی در س��بک‌های‬ ‫مختلف و خواننده‌های بسیار زیادی‪،‬‬ ‫ک��ه هر چند وقت ی��ک بار به تعداد‬ ‫آنه��ا اضاف��ه می‌گردد‪ ،‬هس��تیم که‬ ‫تعداد بس��یار زی��ادی از آنها فعالیت‬ ‫خ��ود را به صورت غیر رس��می و یا‬ ‫همان زیرزمینی شروع کرده اند که‬ ‫موفقیت خ��ود را مدیون کامپیوتر و‬ ‫ن��رم افزارهای م��درن در این زمینه‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫گ��راش نیز از این ج��و به دور نبوده‬ ‫و ی��ک ق��دم عقب‌تر از ای��ن تحول‬ ‫حرک��ت می‌کن��د‪ .‬در ای��ن ش��هر‬ ‫کوچک شاهد هنرجویان‪ ,‬نوازنده‌ها‬ ‫و خواننده‌های متعددی هستیم که‬ ‫در کن��ار پیشکس��وتان و هنرمندان‬ ‫ب��زرگ ول��ی بی‌ن��ام و نش��انی که‬ ‫همواره ب��ه دنبال تعالی موس��یقی‬ ‫بوده‌اند و با وجود مش��کالت فراوان‬ ‫ب��ه اجرای کار پرداخته و س��عی در‬ ‫ارتقا بخشیدن س��طح کیفی خود و‬ ‫هنر خود داش��ته‌اند‪ .‬هستند کسانی‬ ‫که نامشان را نمی‌دانیم ولی آوازه‌ی‬ ‫صدای گرمش��ان در گوش��ه و کنار‬ ‫ش��نیده می‌ش��ود‪ .‬آنها که نس��ل به‬ ‫نس��ل و س��ینه به س��ینه آوازهای‬ ‫محلی گراش��ی را به خاطر سپرده و‬

‫ب��ر لب جاری می‌کنن��د تا ما که در‬ ‫دنیای مدرن غرق ش��ده ایم یادمان‬ ‫باش��د که هن��ر ما نی��ز حرفی برای‬ ‫گفتن دارد‪ .‬اما اکثر این آوازخوان‌ها‬ ‫و ش��روه‌خوانان دیگر رفته‌اند و باقی‬ ‫آنه��ا نیز گمن��ام مانده‌ان��د و کمتر‬ ‫کسی آنها را می‌شناسد‪ .‬من در این‬ ‫مقاله تنها ن��ام آن هنرمندانی را که‬ ‫ش��نیده بودم و یا با آنها آشنا هستم‬ ‫ذکر می‌کنم و حتماً هستند کسانی‬ ‫که من نام آنها را نش��نیده باش��م و‬ ‫این مقال تلنگری باش��د بر آنها که‬ ‫می‌گذارن��د تا نام و ص��دای آنها به‬ ‫فراموشی سپرده شود‪.‬‬ ‫قدیمی‌تره��ا از ص��دای گ��رم علی‬ ‫ممد می‌گویند‪ .‬هم��ه از صدای او و‬ ‫موسیقی‌اش لذت می بردند‪ .‬کیست‬ ‫و از کجا آمده و چگونه رفته است را‬ ‫نمی دانم‪.‬ولی هر چه هس��ت صدای‬ ‫گرم اوس��ت ک��ه از هر کهنس��الی‬ ‫بپرس��ید لبخن��د به لب م��ی گوید‬ ‫عجب صدایی داشت‪.‬‬ ‫به��ادر فتوح��ی معروف ب��ه «بادر»‬ ‫صدایی عجیب خوش دارد‪ .‬پیرمردی‬ ‫روش��ن دل با صدایی دلنشین که از‬ ‫دل می خواند‪ .‬او این روزها به دلیل‬ ‫کهولت کمتر م��ی خواند‪ .‬کاش می‬ ‫شد صدایش را ماندگار کرد‪.‬‬ ‫علی اکبر قربانی از ش��روه‌خوان‌های‬ ‫ک��م روی گراش هس��ت و برای هر‬ ‫کس��ی نمی‌خوان��د‪ .‬صدای��ی گرم و‬ ‫قوی که ش��نونده را ب��ه خود جذب‬ ‫می‌کند و با وج��ود یکنواخت بودن‬ ‫لحن تمام بیت های یک شروه باز تو‬ ‫را با خود تا آخرین بیت می‌کشاند و‬ ‫آنگاه که کالم به آخر می رس��د باز‬ ‫منتظری تا بیت دیگری نیز بشنوی‪.‬‬ ‫صدایش را چند وقت پیش ماندگار‬ ‫کرده است‪ .‬ش��اید بعدها همه آن را‬ ‫بشنوند‪ .‬در کنار صدای مرد‪ ،‬صدای‬ ‫نی چوپانی که با نی هم ناله می‌شود‬ ‫نیز شنیدنی اس��ت‪ .‬حسن مقتدری‬ ‫نی را بدون نت و دفتر قلم یاد گرفته‬ ‫اس��ت و به ما می‌گوید که هنر سواد‬ ‫نمی‌خواهد‪.‬‬

‫می‌دانم که بیش��تراز این ها هستند‬ ‫که خ��وب م��ی خوانند ام��ا هرچه‬ ‫گش��ته‌ام کمتر آنها را پیدا کرده‌ام‪.‬‬ ‫کاش کسی نامی از آنها می دانست‪.‬‬ ‫بع��د از ش��روه خ��وان هابه س��راغ‬ ‫س��نتی‌کارها می‌رویم‪ .‬آنها اس��لوب‬ ‫را ب��ه خوبی یاد گرفته‌اند دس��تگاه‬ ‫ه��ای اصیل ایران��ی و بعضاً عربی را‬ ‫می‌دانن��د و پایبن��د به اصول ش��عر‬ ‫س��نتی و قالب های آن و همچنین‬ ‫س��ازهای ایران��ی هس��تند و کمتر‬ ‫از موس��یقی غربی و ی��ا همان پاپ‬ ‫خوشش��ان می آید‪ .‬بیش��تر با اشعار‬ ‫حافظ و موالنا و س��عدی انس دارند‪.‬‬ ‫نوازنده های این س��بک از موسیقی‬ ‫در گ��راش را می‌توان از بهترین‌های‬ ‫منطقه شمرد‪ .‬آنان حتی در استان و‬ ‫یا کشور هم می‌توانند مطرح شوند‪.‬‬ ‫بعض��ی از آن‌ها در همی��ن روزهای‬ ‫اخیر کنسرتی را برگزار می‌کنند‪.‬‬ ‫مجی��د بی��واره ویول��ن را حرفه‌ای‬ ‫م��ی زند و بر چند س��از دیگر مانند‬ ‫سنتور نیز مسلط است ولی اگر از او‬ ‫بپرسید شاید بگوید من چیز زیادی‬ ‫بلد نیستم ولی این حرف چیزی جز‬ ‫خاکی بودن او نیس��ت‪ .‬اسد حسین‬ ‫شیری استاد مجرب س��نتور است‪.‬‬ ‫سالهاس��ت ک��ه یاد می‌گی��رد و یاد‬ ‫می‌دهد‪ .‬علی اکب��ر حامل نیز تار را‬ ‫همچون مومی در پنچ��ه نرم کرده‬ ‫و زخم��ه می‌زند‪ .‬اس��تاد گلس��تانی‬ ‫سالهاست که خاک هنر خورده و در‬ ‫هر هنری دستی دارد‪.‬‬ ‫ناصر بی��واره خ��وب می‌خواند و تار‬ ‫می‌زن��د‪ .‬صدایی صاف و رس��ا دارد‬ ‫و در ش��هرهای ب��زرگ دوره دی��ده‬ ‫اس��ت‪ .‬در محرم نیز نوحه می‌خواند‬ ‫و اش��ک‌ها را در م��ی آورد‪ .‬خیل��ی‬ ‫وقت است دیگر آواز او را نشنیده‌ام‪.‬‬ ‫مصطفی سادگی ضرب می‌زند‪ .‬ریتم‬ ‫را خوب می داند و انگشتانی چابک‬ ‫دارد‪ .‬او را دیگر بر صحنه نمی بینیم‪.‬‬ ‫همیش��ه می گوید خیلی کار دارم‪.‬‬ ‫اس��م های زیادی هس��تند که می‬ ‫شود کتابشان کرد و در این مقوله‌ی‬

‫کوتاه نمی‌ش��ود همه را گفت‪ .‬باشد‬ ‫که مرا بخشیده باشند‪.‬‬ ‫موس��یقی پاپ ولی در میان جوانان‬ ‫ج��ای بیش��تری پیدا کرده اس��ت‪.‬‬ ‫مشتاقان آن بیش��تر هست‪ .‬رپ نیز‬ ‫چند وقتی اس��ت ک��ه در ایران تب‬ ‫ایجاد کرده است و همه دیگر دوست‬ ‫دارن��د رپر ش��وند‪ .‬کار س��ختی هم‬ ‫شاید نباشد‪ .‬آهنگ آن را می‌شود به‬ ‫راحتی از اینترنت دونلود کرد و یا به‬ ‫عبارتی دزدید‪ .‬همان کاری که اکثرا ً‬ ‫می‌کنن��د‪ .‬می ماند ی��ک چند بیتی‬ ‫شعر یا همان تکست که فقط پشت‬ ‫س��ر هم بش��ود خواند‪ .‬و تو یک رپر‬ ‫می‌ش��وی‪ .‬همانطور که همه شدند‪.‬‬ ‫کار س��ختی نیست‪ .‬می‌شود امتحان‬ ‫کرد‪ .‬در این میان این صدای محکم‬ ‫و کوبن��ده‌ی رپر به همراه تکس��ت‬ ‫ق��وی و پر مفهوم اس��ت که تو را به‬ ‫اوج می‌کش��اند و گرنه ستاره‌ات زود‬ ‫خاموش می شود‪.‬‬ ‫گراش گ��روه رپر ه��م دارد‪0782 .‬‬ ‫نام آنهاس��ت که از پیش ش��ماره ی‬ ‫ش��هر خود الگو گرفته‌اند‪ .‬کارش��ان‬ ‫بد نیس��ت‪.‬خوب هم نیست‪.‬می‌تواند‬ ‫بهتر باش��ند‪ .‬خوانن��ده های پاپ اما‬ ‫زیادتر هستند‪ .‬می‌خوانند‪.‬می‌نوازند‪.‬‬ ‫بخص��وص گیت��ار که س��ازی کامل‬ ‫محسوب می‌ش��ود و همه کاره‪ .‬هم‬ ‫می‌شود خواند و هم می‌شود نواخت‪.‬‬ ‫از ه��ر چیزی می‌خوانن��د‪ .‬از آهنگ‬ ‫های قدیم��ی گرفته تا آهنگ هایی‬ ‫که خودشان ساخته‌اند‪.‬‬ ‫ام��راهلل عباس��پور ب��رای پارس��ینا‬ ‫می‌خوان��د‪ .‬صدایی خ��وب و جوان‪.‬‬ ‫خیلی ها صدایش را دوس��ت دارند‪.‬‬ ‫ع��ده ای نه‪ .‬او س��از نمی‌زند و فقط‬ ‫می‌خواند‪ .‬کاش می ش��د از صدایش‬ ‫بیشتر استفاده کرد‪ .‬محمود علیپور‬ ‫همخوان اوس��ت‪ .‬صدایی ب��م تر از‬ ‫آقای عباس��پور دارد و البته صدایی‬ ‫جوان‪.‬‬ ‫رضا کش��وری و میثم پورمال را هم‬ ‫می‌ت��وان گف��ت هم می‌زنن��د و هم‬ ‫می‌خوانند‪ .‬صدایشان را اگر کنسرت‬

‫رفته باشید شنیده‌اید‪ .‬عده‌ای گفتند‬ ‫صدایش��ان خ��وب اس��ت و عده ای‬ ‫گفتن��د متوس��ط می‌خوانند‪ .‬عباس‬ ‫امان��ی خوانن��ده‌ی ج��وان و نوپایی‬ ‫اس��ت‪.‬صدایی کامال بم دارد و گیتار‬ ‫می‌زند‪.‬امید به آینده دارد و فردایی‬ ‫روشن‪.‬‬ ‫رحیم غفوری‪ ،‬ابراهیم اسدی‪ ،‬جعفر‬ ‫غالمی نیز می‌خوانند‪.‬تالش می‌کنند‬ ‫تا در این راه موفق باشند‪ .‬و سعی بر‬ ‫این دارند تا بتوان قانونی و از طریق‬ ‫وزارت ارش��اد کارهای خود را ثبت‬ ‫کنند و بتوانند در کل کش��ور حرفی‬ ‫برای گفتن داشته باشند‪ .‬راه سختی‬ ‫است‪.‬‬ ‫در این میان و با وجود فضای بازتری‬ ‫که برای موس��یقی نس��بت به دوره‬ ‫ه��ای قبل به وجود آمده اس��ت کار‬ ‫و بار خالتور ها نیز سکه شده است‪.‬‬ ‫عروس��ی های گراش بیشتر از قبل‬ ‫به همراه موس��یقی برگذار می شود‪.‬‬ ‫خالتور می زنند و می رقصند و ‪...‬‬ ‫آهن��گ ه��ای دامبولی ک��ه ارزش‬ ‫موس��یقیایی را ندارد و فقط صدای‬ ‫بسیار بلند اسپیکرهاست که آسایش‬ ‫و خواب نیمه ش��ب را از همسایگان‬ ‫م��ی گی��رد و این وس��ط ع��ده ای‬ ‫سرمس��ت و بی اعتنا به موسیقی به‬ ‫ص��دای گام��ب و گومبی دل خوش‬ ‫ک��رده و خ��ود را ب��ا آن هماهن��گ‬ ‫می‌کنند‪ .‬جالب اینجاست که بیشتر‬ ‫این عروس��ی ها مهمانان ناخوانده‌ی‬ ‫زیادی را ب��ه خود می‌بیند که بدون‬ ‫دعوت خود را دع��وت کرده و فقط‬ ‫به ه��وای ارگ و موس��یقی بندری‬ ‫و لس‌آنجلس��ی خود را به عروس��ی‬ ‫رس��انده تا از این فضای مناسب لهو‬ ‫ولعب استفاده کنند و به قول جوونا‬ ‫حال��ی ببرند‪ .‬و این وس��ط هنرمند‬ ‫اس��ت که با دیدن ای��ن صحنه‌ها با‬ ‫دل��ی غمگین و با حالت��ی حاکی از‬ ‫تاسف عروسی را ترک کرده تا شاهد‬ ‫خوار ش��دن موس��یقی ناب توسط‬ ‫ع��ده ای که بویی از هن��ر نبرده اند‬ ‫نباشند‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫موسیقی‬

‫‪7‬‬

‫صادق رحمانی‬

‫يد عماد الدين توحيدي‬

‫دکتر س‬

‫سرزمین مادری‪،‬‬ ‫ما را عاشقانه دوست دارد‬

‫آیا کس��ی برای دوس��ت د اش��تن مادرش بهانه ای الزم دارد؟‬ ‫دوس��ت داشتن این موجود نجیب و پاک که از شیره ی جانش‬ ‫ان��دک اندک و ذره ذره می کاهد تا فرزندش را بزرگ و برومند‬ ‫کند‪ ،‬با جان آدمی عجین اس��ت‪ .‬حس من در پیوند با زادگاهم‬ ‫نیز این گونه اس��ت‪ .‬خاکی که در آن پرورش یافته ایم و بزرگ‬ ‫شده ایم‪.‬‬ ‫مادر ما را عاش��قانه دوس��ت دارد‪ ،‬از دیگر س��و‪ ،‬هم مادر ما را‬ ‫عاش��قانه دوس��ت دارد‪ ،‬هم زادگاه ‪ .‬مادر و سرزمین مادری آن‬ ‫گونه عاش��قانه ما را دوس��ت دارند که ما هیچ گاه این عش��ق را‬ ‫احس��اس نمی کنیم‪ .‬فقط وقتی این دو را از دس��ت می دهیم‪،‬‬ ‫آن گاه در می یابیم که مادر ما را دوس��ت داشته است‪ .‬وقتی از‬ ‫سرزمین مادی دور می افتیم‪ ،‬خوب می فهمیم که زادگاه مثل‬ ‫یک موجود زنده به ما عش��ق ورزیده است و ما بسی غافل بوده‬ ‫ایم‪ .‬مادر – این عش��ق تابناک و پاک را – هش��ت س��الی است‬ ‫از دس��ت داده ام و دهلی��ز جانم همواره طنی��ن انداز نگاه های‬ ‫پرمعنا و مهربانانه ی اوس��ت‪ ،‬اما سرزمین مادری همواره وجود‬ ‫ِ‬ ‫خاک پذیرنده دوباره ما را در آغوش خود پناه‬ ‫دارد و روزی این‬ ‫خواهد داد‪.‬‬ ‫من با واژه – واژه ی آنچه در ترانه ی گراش آمده است‪ ،‬زندگی‬ ‫کرده ام‪ ،‬با کلمات این س��رود روزها و ماه ها دویده ام و خسته‬ ‫ش��ده ام و در س��ایه ی نخل هایش آرامی��ده ام‪ ،‬با کلمات گرم‬ ‫و صمیمی اش تش��نه ش��ده ام و در برکه هایش عطش دوست‬ ‫داش��تن را فرو نش��انده ام‪ .‬این من نبودم که واژه ها را کنار هم‬ ‫چیده است و به صورت ترانه ای در آمده است که همه ي شما‬ ‫ب��وده ايد‪ ،‬گویی گ��راش در من نفس می کش��ید‪ ،‬وقتی گفته‬ ‫بودم‪ :‬ایس��تاده تنومند و تنها ‪ /‬تن س��پرده به گرمای خورشید‬ ‫‪ /‬ناشکیبا‪.‬‬ ‫ش��عر و شهر در هم تنیده شده است‪ .‬در هم تنیده تر شده بود‪.‬‬ ‫این دلس��روده جوش��یده از درون من اس��ت‪ ،‬بی آن که کسی‬ ‫سفارشی داده باشد‪ .‬فقط با یاد دوستان شهیدم سرودم تا برای‬ ‫شرکت در این همایش معنوی ‪ 120‬شهيد ‪ ،‬دست هایم خالی‬ ‫نباش��د‪ ،‬ولی من همواره دس��ت هایم ‪ ،‬در مقابل ایثارگری های‬ ‫س��خاوت مندانه آنان تهی و تهی تر بوده اس��ت‪ .‬از همیش��ه تا‬ ‫همیش��ه این ترانه را که حس مشترک همه ی ماست‪ ،‬به همه‬ ‫ی مردم و به مادر همه ی مردم ‪،‬یعنی گراش تقدیم شده است‪.‬‬ ‫من براي مادرم سروده ام ‪....‬‬

‫آهنگساز‬

‫‪ ...‬و‬ ‫نخلهاي سرافراز‬ ‫در طواف کالت‬ ‫آفرينن��ده کالم " ش��هر من گ��راش " مهرورز اس��ت ‪ .‬مهرورز به‬ ‫س��رزمين پاک نياکان ‪ ،‬س��روجان س��پرده به خاک مينوي اش !‬ ‫عاش��قانه سرودنش غمي دارد س��ترگ و غريب ! شايد از آنچه که‬ ‫تاريخ بر دژ اس��توار پدرانش آورده است ‪ .‬اما کالت " مغرور و بلند‬ ‫" ايس��تاده و ش��کوهش که از هميش��ه آمده و تا رستخيز ماندني‬ ‫است ‪ ...‬و نخلهاي سرافراز در طواف کالت ! برامده از خاک مقدس‬ ‫! خ��اک وض��و گرفته با خ��ون ! با برگ و باري از خ��رد ‪ ...‬درخت‬ ‫بهش��ت! ترانه سرا هم حماسه مي سرايد و هم عاشقانه مي گدازد‬ ‫‪ .‬او برآوردگار جهاني اس��ت بيروني با معنايي دروني در س��احتي‬ ‫از دل و جان ‪ ،‬ش��گفتا ! ش��گفتا از عاش��قي اش ! و تجلي کالم در‬ ‫موسيقي ‪ ،‬آنجا ها که نواها در آغاز جنگ آور و حماسي گويي نفير‬ ‫استواري و پهلواني مي نوازند‪ .‬رزمي در کار نيست‪ ،‬روايتي است از‬ ‫س��الها ايستاده زيستن و ايستاده مردن! و سينه هاي خونين آماج‬ ‫هزار زخم برآمده از کين اهرمن ! و نواها لختي ‪ ،‬درنگي بعد راوي‬ ‫ترنم عاش��قانه اي غمناک ! نغمه اي گيسو کشان در دامن چنگ!‬ ‫پيوستگي بايس��ته و معني شايسته دوشادوش ش��يوا و دل انگيز‬ ‫بزم عش��ق را مي آرايند ! و در پايان خنياگران مي کوبند! سنج و‬ ‫دمام و آئين شهادت ! آستين افشاني و روحاني و پايکوبي اشراقي‬ ‫! سماع مردمان عشق ‪...‬‬ ‫آنک روشني پگاه گراش!‬ ‫شهر عشق!‬ ‫شهر ايران زمين!‬

‫م‬

‫شاعر‬

‫گراش‪،‬‬ ‫اکنون شهر من است‬

‫ش��عر‪ ،‬ترانه ‪ ،‬صدا و موسیقی این اثر هنری‪ ،‬پس از‬ ‫ماه ها ‪ ،‬مرا به گریه واداشت‪.‬‬ ‫نه گریه ای از س��ر بی پناهی ‪ ،‬که گریه از سر شوق‬ ‫یافتن پناهگاهی امن‪.‬‬ ‫پناهگاهی ‪ ،‬ایس��تاده ‪ ،‬تنومند و تنها‪ ،‬تن سپرده به‬ ‫گرمای خورشید‪.‬‬ ‫گراش‪ ،‬اینک و اکنون شهر من است‪.‬‬ ‫هنوز هم‪ ،‬هرگاه ‪ ،‬در رؤیا و رؤیت ‪ ،‬با این اثر مواجه‬ ‫می شوم‪ ،‬سراپا گریه ام‪.‬‬ ‫این اثر‪ ،‬در این روزهای بی پناهی‪ ،‬در این روزها که‬ ‫آوارگی طرح خویش را به رخ می کش��د و کش��یده‬ ‫است‪ ،‬نه بهانه ای‪ ،‬که بهایی بود برای گریستن‪.‬‬ ‫دس��تهای محمدصادق عزیز و عم��اد عزیز و وحید‬ ‫اخت��ری عزی��ز و س��عید یوس��ف نیای مهرب��ان را‬ ‫می‌بوسم‪.‬‬ ‫عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم‬

‫سعید یوسف نیا‬

‫ترانه‌سرا‬

‫آمیزه ای‬ ‫از حماسه و تغزل‬

‫بهروز قزلباش‬

‫روزنامه‌نگار‬

‫جاودانه باد‬

‫مجموعه این یادداشت‌ها حس و حال هنرمندان و شاعرانی‬ ‫است که لحظه‌ای پس از شنیدن ترانه‌ی شهر من گراش‬ ‫نوشته شده است‪.‬‬ ‫شهر من گراش ترانه‌ای است سروده صادق رحمانی که‬ ‫وحید اختری برای آن موسیقی زیبایی ساخته است و‬ ‫خوانده است‪.‬‬ ‫این ترانه را می‌توانید از وب‌سایت صحبت‌نو دریافت کنید‪.‬‬ ‫‪www.sohbatenow.com‬‬

‫رتضی امیری اسفندقه‬

‫از همیش��ه تا همیشه جاودان و غیور و حماسی بوده و باد دیار جنوب‪.‬‬ ‫مردمان آفتاب س��وخته و زحمت کش خاطره ای از سفر به گله دار و‬ ‫مه��ر تا خنج و اوز و آش��نایی با مردم و آفت��اب و درخت‪ .‬زاللی هماره‬ ‫یادآور نشاط و روشنی است و ترانه ی «شهر من» آقای رحمانی یادآور‬ ‫همیشه ی روشنی همه ی شهرهای من در سراسر ایران است‪ .‬جاودانه‬ ‫باد شاعرانه هایش‪.‬‬

‫سرود شهر من گراش‪ ،‬آمیزه ای از حماسه و تغزل است‪.‬‬ ‫موسیقی و شعر این سرود آنقدر با یکدیگر هماهنگ اند‬ ‫که گویی با هم متولد ش��ده اند‪ .‬شاعر این سرود جناب‬ ‫آقای رحمانی با احساس��ی زالل و شفاف از موطن خود‬ ‫می گوید و عشق سرشار خود را به پای کوه ها و رودها و‬ ‫دشت های گراش می ریزد و این عشق به قدری انسانی‬ ‫و پاک اس��ت که گویی شاعر نه برای شهر خود که برای‬ ‫خود و مردمان باصفای گراش سروده است‪.‬‬ ‫احساس نوستالژیک این سرود در کنار فضای صمیمانه‬ ‫و صادقانه ش��عر و موسیقی‪ ،‬هر مخاطب جان آگاهی را‬ ‫تحت تأثیر قرار می دهد و شوق دیدار این شهر کهن را‬ ‫در او زنده می کند‪.‬‬ ‫آقای وحید اختری نیز در خوانندگی و آهنگس��ازی این‬ ‫سرود سنگ تمام گذاشته و به راستی مطلب را ادا کرده‬ ‫است و سخن آخر این که دست مریزاد و دمتان گرم‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫گفتگو‬

‫‪Q Q‬رابط�ه و جاي�گاه مول�ف – مت�ن و‬ ‫مخاطب را چگونه مي‌دانيد؟‬

‫براي پاس��خ به اين سوال ابتدا بايد پرسيد اين‬ ‫س��وال در مورد چه شعري مطرح شده است؟‬ ‫در شعر كالسيك مولف – شاعر سوژه‌اي را در‬ ‫ذهن داشت كه آن را مستقيم و يا با استفاده از‬ ‫آرايه‌هاي ادبي به نوشتار در مي‌آورد‪ .‬مخاطب‬ ‫در اي��ن نوع ش��عر پس از گذر از نش��انه‌هاي‬ ‫زباني و رس��يدن به مدلولي وراي نش��انه‌هايي‬ ‫كه در زب��ان براي آنها وضع ش��ده بود معني‬ ‫ش��عر را درك مي‌كرد‪ .‬گاه اين گذر از نش��انه‬ ‫و رس��يدن به مدلول اندكي پيچيده‌تر مي شد‬ ‫و آن زماني بود كه ش��اعر از آرايه‌ايي ادبي به‬ ‫خصوص اس��تعاره و مجاز استفاده مي‌كرد‪ .‬در‬ ‫اينجا مخاطب از نش��اني اول ( دال‪ ،‬كلمه) به‬ ‫نش��انه دوم و سپس به مدلول مي رسيد‪ .‬پس‬ ‫مي توان رابطه شاعر – متن مخاطب در شعر‬ ‫كالسيك را به دو صورت زير در نظر گرفت‪.‬‬ ‫الف ‪ .‬نشانه ( دال‪ ،‬كلمه)← مدلول‬ ‫ب‪ .‬نشانه‌ي ‪← 1‬نشانه‌ي ‪← 2‬مدلول‬ ‫در ش��عر نو ( نيمايي ‪ ،‬سپيد‪ ،‬گفتار‪ )...‬بر خالف شعر كهن تا حد‬ ‫زيادي ( آبجكتيو) است‪ .‬رابطه شاعر – متن‪ -‬مخاطب به گونه‌ايي‬ ‫ديگر است‪ .‬شاعر در اينجا امري عيني را در ذهن خود با عينيتي‬ ‫ديگ��ر تطابق مي‌دهد و به ش��عر مي‌آورد‪ .‬مثال ش��عر ( مي‌تراورد‬ ‫مهت��اب ) نيم��ا و يا ( زمس��تان) مهدي اخوان ثال��ث را در نظر‬ ‫بگيريد كه هر دو‪ ،‬امور عيني شب و زمستان با امور عيني ديگري‬ ‫چون انجماد و اختناق فكري و اجتماعي تطابق داده ش��ده است‪.‬‬ ‫در واقع در اينجا همه چيز از يك ( ابژه) آغاز مي‌ش��ود و پس از‬ ‫دخالت ذهن ش��اعر‪ ،‬به ابژه‌اي ديگر خاتمه مي‌يابد‪ .‬تصوير زير به‬ ‫طور ساده فرايند تصوير سازي شعر نو را نشان مي دهد‪.‬‬ ‫ابژه↔ سوژه‬ ‫مخاطب در اينجا با نش��انه‌ايي روبروست كه مدلولي براي آن در‬ ‫خ��ارج از زبان وجود دارد؛ اما اين مدل��ول خود نمادي از مدلول‬ ‫ديگ��ري اس��ت و مخاطب باي��د آن را از مي��ان امكانات مختلف‬ ‫بر‌گزيند‪.‬‬ ‫امكان‪-1‬نشانه ‪1‬‬ ‫امكان‪ -2‬نشانه‪2‬‬ ‫←مدلول‬ ‫نش��انه( دال‪ ،‬كلمه) ← مدلول ←‬ ‫امكان‪ -3‬نشانه‪3‬‬ ‫امكان‪ -4‬نشانه‪4‬‬

‫اما آنچه در انديش��ه موس��وم به پس��ت مدرن مطرح مي‌ش��ود‪.‬‬ ‫بازگش��ت از مدلول قراردادي به دال اس��ت‪ .‬در اينجا اصل بر( از‬ ‫هم پاش��يدگي معنا) است و آنچه از نشانه زباني در ذهن مجسم‬ ‫مي‌ش��ود‪ ،‬بدون در نظر گرفتن پيش��ينه‌ي اين كلمه مورد توجه‬ ‫مولف است‪ ،‬البته اين شالوده شكني معنايي آنچنان كه دريدا مي‬ ‫گويد منجر به نوعي خاصيت هرمنوتيك متن مي ش��ود و تعداد‬ ‫معاني متن به تعداد مخاطبان اثر مي شود‪.‬‬ ‫پس در اينجا يك نشانه زباني ( دال‪،‬كلمه) داريم كه بجاي اشاره‬ ‫داشتن به مدلولي قرار دادي خارج از زبان‪ ،‬به ظرفيت درون زبان‬ ‫باز مي‌گردد و ش��ي‌ يا مدلولي را مجس��م مي‌كند كه ضرورتا در‬ ‫خارج از زبان وجود ندارد‪.‬‬ ‫امكان‪ ← 1‬مدلول – دال ‪1‬‬ ‫امكان‪ ← 2‬مدلول – دال ‪2‬‬ ‫نشانه ( دال‪ ،‬كلمه) ← امكان‪ ← 3‬مدلول – دال ‪3‬‬ ‫امكان‪ ← 4‬مدلول – دال‪4‬‬ ‫‪Q Q‬ارتب�اط ف�رم و محت�وا در ش�عر ام�روز چ�ه ارتباطي‬ ‫است؟‬

‫تبيين رابط��ه بين فرم و محتوا از ام��ور ناگفتني‪ ،‬هيچ نمي‌توان‬ ‫فهميد كه فرم اس��ت ك��ه به محتوا جهت مي‌ده��د يا بر عكس‪.‬‬ ‫بطور ساده اگر در اثر هماهنگي و انسجام موسيقي كالم‪ ،‬ساختار‬ ‫تصوي��ر‪ ،‬آرايه‌ه��ا و ‪ ...‬با محتوا بافتي ش��كل گيرد‪ ،‬فرم يا ش��كل‬ ‫عينيت مي‌يابد‪ .‬فرم‪ ،‬ش��كلي اس��ت براي محتواي اثر ادبي‪ ،‬پس‬ ‫فرم و محتوا جدايي ناپذيرند‪ .‬البته انديش��ه جدايي فرم از محتوا‬ ‫نيز در گذش��ته وجود داشته هم در شعر ايران (فارسي) و هم در‬ ‫اروپ��ا‪ .‬در ايران گروه��ي بر مخيل بودن كالم تاكيد دانش��مند (‬ ‫خواجه نصيرالدين توس��ي و ‪ )...‬و گروهي بر موزون و مقفا بودن‬ ‫( ش��مس قيس و‪ )...‬در اروپا نيز انديشه دكارتي جدايي سوبژه از‬

‫ابژه شهرت دارد‪.‬‬

‫‪ Q Q‬برخورد شما با زبان در شعر چگونه است؟‬

‫من عالقه زيادي به( برجسته سازي زباني ) در شعر دارم البته اين‬ ‫به معناي موفقيت من در اين امر نيس��ت‪ .‬فقط يك عالقه است‪.‬‬ ‫توضيح اينكه ( بر جس��تگي زباني ) يكي از ابزارهاي ش��عر امروز‬ ‫اس��ت كه اين امر عموما به دو صورت به منصه ظهور مي‌رس��د‪.‬‬ ‫‪ -1‬هنج��ار گريزي زباني ‪ -2‬برخورد فرا‌هنجاري با زبان‪ .‬البته در‬ ‫ايران بيش��تر اين ويژگي به پس��ت مدرن‌ها نسبت داده مي‌شود؛‬ ‫اما اين امر از نظريات فرماليس��ت‌ هاي مكتب پراگ است‪ .‬در اين‬ ‫فرايند‪ ،‬برجس��ته سازي زبان به حدي مي‌رسدكه عمل ارتباط را‬ ‫در پس زمينه قرار مي‌دهد‪.‬‬ ‫‪ Q Q‬جايگاه موسيقي‪ ،‬وزن و دكلماسيون را در شعر امروز‬ ‫تشريح كنيد‪.‬‬ ‫البته تعبير ( شعر امروز ) تعبيري موسع است و در شعر ايران از‬ ‫نيما تا موج سوم را در بر مي‌گيرد‪ .‬اگر فضاي بيرون از شعر ايران‬ ‫را نيز به آن اضافه كنيم بيشتر متوجه وسعت تعبير خواهيم شد؛‬ ‫اما اگر ش��عر امروز را آن ش��عري بدانيم كه امروزه در قلمرو شعر‬ ‫فارسي بسامد بااليي دارد‪ .‬بايد گفت طرز برخورد با اين مقوله دو‬ ‫نحله را به وجود آورده است‪.‬‬ ‫ال��ف‪ -‬نحل��ه‌اي كه نگاهي نو ب��ه مقوله موس��يقي وزن و دكلمه‬ ‫دارد‪ .‬در راس اين دس��ته نيما قرار مي‌گيرد و شعر سپيديها‪ ،‬شعر‬ ‫گفتاريها و برخي موج س��ومي‌ها هم از دنباله روان اين تفكراند‪.‬‬ ‫نيما مي‌گفت ش��عر بايد خاصيت دكلمه شدن داشته باشد و بايد‬ ‫روح و منطق گفتار در آن دميده ش��ود‪ .‬اين رويه‌ي توجه داشتن‬ ‫ب��ه منطق گفتار پس از مرگ نيما قوت گرفت و برخي ش��عرا به‬ ‫سرودن شعر گفتار گرايش پيدا كردند و معتقد شدند( چنان شعر‬ ‫مي‌گويند كه نيما آرزو مي‌كرد‪).‬‬ ‫ب‪ -‬نحله دوم بكلي منكر ارزش��مندي ايجاد وزن و ساختار زبان‬ ‫در شعر است و اصوال به اين مقوله بي اعتناست‪ .‬در راس اين عده‬ ‫رضا براهني قرار دارد كه براي ش��عر خود ويژگي ( پست مدرن)‬ ‫بودن قائل است‪.‬‬ ‫‪ Q Q‬به اعتقاد ش�ما پست مدرنيسم ش�عري يا شعر پست‬ ‫م�درن وضعيت و مد اس�ت يا مكتب و مرام�ي خودبنياد و‬ ‫مقيم؟‬ ‫ ابتدا بايد ديد اصوال مقوله پس��ت مدرن چيست؟ خاستگاه آن‬‫كدام اس��ت؟ ما به عن��وان مولفاني كه در جامعه‌اي در حال گذار‬ ‫زندگي مي‌كنيم چه نسبتي با آن داريم؟‬ ‫پست مدرنيس��م در يك تعريف كلي( ترديد در نظام ايجاد شده‬ ‫توس��ط مدرنيته) اس��ت‪ .‬اين جنبش از يك پش��توانه فلس��في و‬ ‫فرهن��گ و جامعه‌اي متناس��ب با خود برخوردار اس��ت‪ .‬اگر چه‬ ‫فردري��ش نيچه را پيش��رو اي��ن طرز فكر دانس��ته‌اند؛ اما فضاي‬ ‫فكري حاصل از جنگ جهاني دوم‪ ،‬پس از جنگ به اين انديش��ه‬ ‫دامن زد كه عقل و روش��نگري منتج از مدرنيته و فرم و ساختار‬ ‫اقتص��ادي – اجتماعي – فرهنگي اين ن��وع نگرش‪ ،‬حاصلي جز‬ ‫س��ركوب و خونريزي نداشته است‪ .‬پس به نقد ريشه‌اي عقالنيت‬ ‫مدرن پرداخت‪.‬‬ ‫دريدا بر همين پايه قائل شدن ساختار و فرم براي متن را بيهوده‬ ‫دانس��ت و با شالوده ش��كني‪ ،‬متن را به تعداد خوانندگان متكثر‬ ‫گردان��د‪ .‬البت��ه در برابر اين انديش��ه كه عالوه بر دريدا كس��اني‬

‫‪8‬‬ ‫چون آدورنو و هوركهايمر نيز مدافع آن بودند‪،‬‬ ‫مخالفان بس��ياري ني��ز پديد آمدن��د و متذكر‬ ‫اين نكته ش��دند كه نبايد پست مدرنيسم را با‬ ‫آنارشيس��م و در برخي حيطه‌ه��ا راحت طلبي‬ ‫اش��تباه گرف��ت‪ .‬با اي��ن مقوله مانند بس��ياري‬ ‫مقوالت حوزه تفكر در ايران بس��يار ترجمه‌اي‬ ‫الج��رم ناق��ص برخورد ش��ده اس��ت‪ .‬م��ا آن‬ ‫پشتوانه فلس��في و اضطرار فرهنگي‪ ،‬اجتماعي‬ ‫براي ورود به اين ح��وزه را نداريم‪ .‬هيچ معلوم‬ ‫نيس��ت جامعه‌اي كه مدرنيت��ه را تجربه نكرده‬ ‫و حداكث��ر مي‌ت��وان آن را در ح��ال گ��ذار از‬ ‫س��نت به مدرنيسم دانس��ت چگونه مولفانش‬ ‫دغدغه پس��ت مدرنيس��م پيدا كرده‌ان��د‪ .‬اما از‬ ‫طرف ديگر تكنيك‌هاي موجود در ش��عر پست‬ ‫م��درن به نوعي با وضعيت فرهنگي و هنري ما‬ ‫همخواني دارد‪ .‬ما در شعر و هنر‪ ،‬مانند بسياري‬ ‫از مقوالت ديگر دچار بحران هس��تيم و بحران‬ ‫ش��عر‪ ،‬بحران مخاطب‪ ،‬بحران هويت و ‪ ...‬و اين‬ ‫نوع شعر گفتن ( شالوده شكنامه‪ ،‬هنجار گريز‪،‬‬ ‫مردد و مغش��وش) ب��ا واقعيت وجودي ما كم و‬ ‫بيش مطابق است‪ .‬پس آنچه در شعر ما به عنوان رد پست مدرن‬ ‫مطرح است به لحاظ تكنيكي همان فراسنتي است و حاصل گذر‬ ‫از س��نت به وراي آن اس��ت‪ .‬در مجموع مي‌توان شعر موسوم به‬ ‫پست مدرن ايران را شعر ( بحران ) تعبير كرد‪.‬‬ ‫‪ Q Q‬آيا شعر امروز استتيك (زيبايي شناسي) را بر‬ ‫مي‌تابد؟ مولفه‌هاي آن چيست؟‬ ‫با توجه به بحث‌هاي پيش��ين فكر مي‌كنم به اين نتيجه رس��يده‬ ‫باش��يم كه بر شمردن مولفه‌هاي زيبايي شناسانه براي شعري كه‬ ‫اصوال بالغت را در ش��عر بي‌ارزش و توجه به س��اختار زبان را در‬ ‫مت��ن بيهوده مي‌داند‪ .‬امري دور از تعريف ش��عر امروز اس��ت‪ .‬اما‬ ‫مي‌توان بر پايه‌ي ويژگيهاي ش��عر كهن مولفه‌هاي وجودي آن را‬ ‫چنين بر شمرد‪.‬‬ ‫الف‪ -‬توجه كردن به نقش برجس��ته سازي زبان در ايجاد فضاي‬ ‫غير متعارف در متن‬ ‫ب‪ -‬توج��ه به ظرفيت متن بدون تكيه بر آرايه‌هاي س��نتي ادب‬ ‫فارسي ( استعاره‪ ،‬تشبيه‪ ،‬مجاز و ‪ )...‬براي رسيدن به ابژه ( توجه‬ ‫كنيد ك��ه تكيه نكردن به معناي بي اعتنايي نيس��ت) در ش��عر‬ ‫ما بحث ش��عر اسپيس��منتال يكي از محص��والت همين توجه به‬ ‫ويژگي‌هاي متن است و با توجه به جابه‌جايي‌ هاي پر تابي تصوير‬ ‫و زبان‪.‬‬ ‫ج‪ -‬براي كس��اني كه هنوز هم به اوزان عروضي اهميت مي دهند‬ ‫مي‌ت��وان تركيب وزن‌هاي مختلف االركان و شكس��تن وزن‌ها را‬ ‫پيش��نهاد كرد (كاري كه سپانلو در اش��عارش انجام داده و البته‬ ‫بسياري ديگر) اين امر منجر به تعداد فرم خواهد بود‪.‬‬ ‫د‪ -‬اصال��ت دادن به تكنيك‌هاي چند فضايي‪ ،‬چند زباني و ايجاد‬ ‫تعليق در روايت‪.‬‬ ‫ه‪ -‬توجه كردن به زبان به جاي توجه كلمه و ايجاد فضايي فراتر‬ ‫از ايجاد ارتباط در زبان براي فرو رفتن در زبان‪.‬‬ ‫‪ Q Q‬آس�يب‌ها و بحران‌ه�اي ش�عر ام�روز را در كج�ا‬ ‫مي‌بينيد؟‬ ‫گفتيد بح��ران‪ .‬درك همين بحران مهمتري��ن راه گذر از بحران‬ ‫است‪ .‬آس��يب مهم شعر امروز الينه ش��دن مولفان جوان ماست‪.‬‬ ‫اينكه احس��اس درد و دغدغه‌اي مي‌كنند كه اگر خوب فكر كنند‬ ‫اصال در وجود آنها نيس��ت‪ .‬پس��ت مدرن يك مد وارداتي نيست؛‬ ‫اما انگار براي ش��اعران زمانه ماست‪ .‬من پيشنهاد مي‌كنم همه به‬ ‫باز خواني پرونده ش��عر فارسي از آغاز تا همين امروز بپردازيم و‬ ‫نهايتا براي سرودن به نداي درون خود پاسخ گوييم‪.‬‬ ‫‪ Q Q‬شما شعر كدام شاعر فارسي زبان و غير فارسي زبان‬ ‫را بيشتر مي‌پسنديد؟‬ ‫در زمينه ش��عر فارسي انتخاب واقعا س��خت است‪ .‬بخصوص كه‬ ‫حيطه‌ه��اي متنوعي وجود دارد و ش��اعران ب��زرگ هم‪ ،‬مثال در‬ ‫حماس��ه‪ ،‬فردوس��ي‪ ،‬در جهان منحصر به فرد است و يا در شعر‬ ‫غنايي حافظ و ‪ ...‬اما اگر ذوقي بخواهم جواب بدهم‪ ،‬ش��عر حافظ‬ ‫را بهترين ش��عر فارس��ي و سعدي را بهترين ش��اعر فارسي زبان‬ ‫مي‌دانم‪.‬‬ ‫در حيطه شعر غير فارسي نمي‌توان اظهار نظر كنم چون همه را‬ ‫نخوانده‌ام اما از آنهايي كه خوانده‌ام آثار ريكه‪ ،‬جيمز جويس‪ ،‬تي‬ ‫اس اليوت را زيبا ديده‌ام‪.‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫صحب�ت ن�و ‪:‬عبدالنبی سلامی‪ ،‬متول�د ‪ 1329‬در‬ ‫کازرون‪ ،‬پژوهشگر ارشد فرهنگ مردم است‪ .‬طرح‬ ‫اولیه گنجینه ی گویش شناس�ی فارس را از سال‬ ‫‪ 1370‬آغ�از کرد‪ .‬او از س�ال ‪ 1369‬با فرهنگیارانی‬ ‫ک�ه ب�ا مرکز فرهنگ م�ردم صدا و س�یما همکاری‬ ‫داش�تند‪ ،‬نام�ه نوش�ت و از آنه�ا خواس�ت ت�ا به‬ ‫پرس�ش نامه ای را که به صورت موضوعی تهیه‬ ‫ش�ده بود‪ ،‬پاس�خ بدهند‪ .‬واژه های اعضای بدن‪،‬‬ ‫ابزار کار‪ ،‬وس�ایل خانه و ‪ ...‬از جمله این س�ؤاالت‬ ‫بود‪.‬‬ ‫سلامی از س�ال ‪ ، 1381‬پ�ای در می�دان پژوه�ش‬ ‫گویش های محلی فارس نهاد و روستا به روستا‬ ‫با م�ردم همراه و همکالم ش�د‪ .‬حاص�ل این تالش‬ ‫ها‪ ،‬کتابی شد که در سال ‪ 1383‬منتشر شد‪ ،‬حدود‬ ‫‪ 2300‬واژه و صد جمله از نه گویش را به صورت‬ ‫مقایسه ای عرضه کرد‪ .‬صادق رحمانی درباره ی‬ ‫فعالی�ت های گویش پژوهی با او گفت و گو کرده‬ ‫است‪ ،‬بخوانید‪:‬‬

‫نگاه‬

‫‪9‬‬

‫ی در فرهنگستان‬ ‫ویش‌های الرستان‬ ‫کتاب می‌شود‬ ‫گ‬ ‫گو با عبدالنبی سالمی‬

‫گفت‬

‫‪Q Q‬آقای سلامی درباره‌ی اولین کتابی‬ ‫ک�ه در ح�وزه‌ی گویش‌شناس�ی ف�ارس‬ ‫منتشر کرده‌اید‪ ،‬توضیحی بفرمایید‪:‬‬ ‫باید به عرض برس��انم که اس��تان فارس مهد‬ ‫زبان‌های فارس��ی باستان و فارسی میانه است‪.‬‬ ‫ب��ا این وصف‪ ،‬به جز برخ��ی گویش‌ها‪ ،‬بر روی‬ ‫گویش‌های محل��ی بس��یاری‪ ،‬مطالعه صورت‬ ‫نگرفته اس��ت‪ ،‬من در کت��اب اول گویش‌های‬ ‫دوانی‪َ ،‬دهل��ه ای‪َ ،‬عبدوی��ی‪ ،‬کازرونی‪ ،‬کالنی‬ ‫(لری) ‪َ ،‬کنده‌ای ‪ ،‬کوزگی‪ ،‬ممسنی و ماسرمی‬ ‫را به صورت تطبیق��ی در کنار هم قرار دادم و‬ ‫فرهنگس��تان زبان و ادب فارسی‪ ،‬آن را منتشر‬

‫کرد و این شیوه مورد توجه قرار گرفت‪.‬‬ ‫‪Q Q‬هر کتاب شامل چند گویش است و چه مسائلی مورد تطبیق قرار می‌گیرد‪.‬‬ ‫در هر کتاب ن ُه گویش را با هم بررسی کرده‌ام‪ .‬در کتاب دوم‪ ،‬گویش های بنافی‪ ،‬پاپونی‪ ،‬دوسیرانی‪،‬‬ ‫ریچی‪ ،‬سمغانی‪ ،‬کالنی (تاجیکی)‪ ،‬گرگنایی‪ُ ،‬هسقانی و نودانی و در کتاب سوم نیز نه گویش دیگر‬ ‫فارس مورد بررسی و تطبیق قرار گرفته است‪.‬‬ ‫‪Q Q‬همان طور که می دانید‪ ،‬الرستان قدیم نیز یکی از سرزمین‌هایی است که قدمت‬ ‫گویش‌هایش به فارسی میانه می‌رسد و هنوز مردمان الرستان با این گویش ها حرف‬ ‫می‌زنند‪ ،‬شعر می‌گویند و روزگار می‌گذرانند‪ ،‬در این حوزه هم فعالیت کرده‌اید؟‬ ‫کتاب چهارم گنجینه‌ی گویش شناس��ی فارس‪ ،‬حوزه‌ی فرهنگی الرس��تان را در برمی‌گیرد‪ .‬در این‬ ‫کتاب از ن ُه گویش‪ ،‬شش گویش منطقه ی الرستان قدیم‪ ،‬آمده است‪:‬‬ ‫‪ .1‬اس��یری ‪ .2‬اَهِلی ‪ .3‬خنجی ‪ .4‬زینل آبادی (گراش��ی) ‪ .5‬قالتی (اوز) ‪ .6‬کاریان‪ .‬البته تحقیق من‬ ‫به حوزه ی جغرافیایی تعلق ندارد‪ ،‬بلکه گویش های بس��تکی را که اکنون در منطقه هرمزگان قرار‬ ‫دارد‪ ،‬متعلق به حوزه‌ی زبان الرستانی می‌دانم‪.‬‬ ‫‪Q Q‬البته اندکی این تقسیم‌بندی باید بیشتر مورد مداقه و طبقه‌بندی صحیح‌تری قرار‬ ‫گیرد‪ ،‬با این وصف این سؤال پیش می‌آید که چرا برای تحقیق به سراغ یکی از روستاهای‬ ‫گراش ‪ ،‬یعنی زینل آباد رفته‌اید؟‬ ‫در ش��هرها به دلیل ارتباط بیش��تر با صدا و س��یما و آم��وزش و پرورش‪ ،‬واژه ه��ا صیقل یافته‌تر و‬ ‫نوتر ش��ده اس��ت‪ .‬واژه های خالص‌تر را باید در روستاها جس��ت و جو کرد‪ .‬واژه ها را باید از مردان‬ ‫و زنان س��الخورده پرس��ید‪ .‬حتی از بی‌س��وادترین آنها‪ ،‬اما در مقوله ی فعل‌ها و مصدرها و جمله‌ها‬ ‫تحصیل‌کردگان‪ ،‬کار سازترند‪.‬‬ ‫‪Q Q‬آیا برای ثبت و ضبط واژه ها ‪ ،‬اختالف نظری بین گویشوران پیش آمده است‪.‬‬ ‫بله! من واژه ها را همان لحظه‌ای که از گویش��ور می‌پرس��م‪ ،‬آوانویس��ی می‌کنم و آن واژه را از چند‬

‫نفر دیگر هم می‌پرس��م تا به دقیق‌ترین آوا دس��ت پیدا کنم‪ .‬گاهی اوقات برای رسیدن به واژه‌های‬ ‫قدیمی‌تر‪ ،‬جدل و بحث‌های طوالنی بین پرسش‌ش��وندگان صورت گرفته است‪ .‬شیوه ی کار من‪ ،‬به‬ ‫صورت میدانی و حضوری اس��ت‪ .‬فقط در بخش تاریخی ش��هرها‪ ،‬به صورت کتابخانه‌ای است‪ .‬با این‬ ‫همه دقت‪ ،‬گاهی ممکن است‪ ،‬کار من از نظر آرایی کمبودهایی هم داشته باشد‪ ،‬ولی تمام سعی‌ام‬ ‫این است که کمترین اشکال را داشته باشد‪ ،‬چون این پژوهش‌ها‪ ،‬ماده‌ی اولیه‌ی تحقیق های بعدی‬ ‫است و چنانچه ایرادی باشد‪ ،‬باید به بنده یادآوری شود تا در اصالح آن بکوشم‪.‬‬ ‫‪Q Q‬به نظر می رسد‪ ،‬گویش بیرمی‪ ،‬با گویش های دیگر منطقه الرستان‪ ،‬متفاوت است‪،‬‬ ‫در این باره توضیحاتی بدهید‪.‬‬ ‫س��اکنان اولیه ی بیرم‪ ،‬همان اچمی زبان‌ها هس��تند‪ ،‬چون پیرمردها‪ ،‬با زبان اچمی به هم ریخته‬ ‫صحبت می‌کنند‪ ،‬ولی زبان امروز مردم بیرم‪ ،‬س��اختاری فارس��ی– لری دارد و تحت تأثیر واژه‌های‬ ‫اچمی است‪ .‬خود مردم منطقه بیخه‌ی احشام (بیرم) اظهار می‌دارند که حدود چهارصد سال پیش‪،‬‬ ‫از دشتستان بوشهر – به دنبال مرتع بهتر به بیرم آمده‌اند‪.‬‬ ‫‪Q Q‬طبقه بندی گویش ها بر اساس شهرها‪ ،‬قابل تأمل است‪ ،‬با این حال درباره ی گویش‬ ‫فیشوری در کتاب شما اثری دیده نمی شود‪ ،‬این امر ناشی از چه مسئله ای است؟‬ ‫درباره ی گویش فیش��وری باید تحقیق مس��تقلی صورت گیرد‪ ،‬پیش از این در کتاب اس��تاد احمد‬ ‫اقت��داری‪ ،‬مطالب قابلی را دیده‌ام‪ .‬من در کتاب پنجم ک ً‬ ‫ال به الرس��تان خواهم پرداخت و گویش‌های‬ ‫الری‪ ،‬اوزی‪ ،‬پاقالتی‪ ،‬اشکنانی و بیخه‌ای (بیرمی) را با توجه به شیوه‌ی معمول این گنجینه‌ی گویش‌ها‪،‬‬ ‫مورد تطبیق قرار می‌دهم‪ .‬آنچه مورد تطبیق واژگانی قرار می‌گیرد‪ ،‬این موضوعات است‪:‬‬ ‫اعضا و وابسته های بدن انسان‪ ،‬ابزار کار‪ ،‬وسایل خانه‪ ،‬بیماری‌ها‪ ،‬نام بستگان‪ ،‬پیشه‌وران‪ ،‬پوشیدنی‌ها‪،‬‬ ‫گیاه��ان‪ ،‬پرندگان‪ ،‬واحد مقایاس‪ ،‬مزه‌ها و رنگ‌ه��ا‪ .‬پس از آن فصل‌های الزم و متعددی و مصدرها و‬ ‫در پایان هم جمله‌های فارس��ی و معادل‬ ‫آن ها در گویش ها را با هم مطابقت می‬ ‫د هیم‪.‬‬ ‫مث� ً‬ ‫لا این جمل��ه ه��ا را در گویش های‬ ‫مختلف آوانویسی کرده‌ایم‪:‬‬ ‫ این پیراهن قشنگ را از کجا خریدی؟‬‫ چرا امروز به مدرسه نرفتی؟‬‫ اگ��ر م��ن این کار را کرده باش��م‪ ،‬حق‬‫داری هر چه دلت می خواهد بگویی‪.‬‬ ‫این مرد کیست؟‬ ‫و جمالت دیگر‪.‬‬ ‫‪Q Q‬برای شما آرزوی موفقیت دارم‬ ‫متشکرم از شما و نشریه صحبت نو‬

‫اسطوره ها و داستان های عامه‬

‫میر‬ ‫تر چا الیاده‬ ‫جمه‪:‬‬ ‫ ‬ ‫مسعود‬ ‫غ‬ ‫ف‬ ‫و‬ ‫ر‬ ‫ ی‬ ‫تعدادی از انس��ان شناسان و پژوهش گران‬

‫فرهنگ عامه مدتی اس��ت که اس��طوره ها را ش��کل خاصی از داستان های عامه‪،‬‬ ‫یعنی روایت هایی س��نتی‪ ،‬دراماتیک و ش��فاهی‪ ،‬می دانند‪ .‬در نزد اینها داس��تان‬ ‫های عامه «در بر گیرنده ی اس��طوره هایی مهم مرتبط با مافوق الطبیعه و همچنین داس��تان هایی صرفا‬ ‫س��رگرم کننده هستند‪ :‬روایت های مفروض به واقع از رویدادهای تاریخی‪ ،‬حکایت های اخالقی‪ ،‬و دیگر‬ ‫اشکال روایت که می توان در دسته بندی های مختلفی آنها را متمایز کرد» (فیشر ‪ .)1963‬مطالعات این‬ ‫پژوهشگران دو جهت گیری کلی دارد‪ :‬اول تاریخی‪ ،‬و دوم ریخت شناسانه و ساختارگرایانه‪.‬‬ ‫به باور دبلیو‪ .‬ای‪ .‬پوکِرت‪ ،‬منش��أ داس��تان های عامه به مدیترانه ش��رقی در دوران پارینه س��نگی بر می‬ ‫گردد‪ .‬سی‪ .‬دبلیو‪ .‬فان سیدو در ابتدا منشأ داستان های عامه را هند و اروپایی می دانست‪ ،‬ولی بعدها آن‬ ‫را به فرهنگ هایی پیش از هند و اروپایی منتس��ب می کند‪ .‬والدیمیر پراپ‪ ،‬پژوهش گر روس��ی فرهنگ‬ ‫عامه‪ ،‬در کتابی به «ریشه های تاریخی داستان های عامه» و بسط فرضیه‌ی آیین گرایانه‌ی پی‪ .‬سِ ینتی ِوز‬ ‫می‌پردازد‪ :‬او معتقد اس��ت که داستان های عامه از یادگار آیین های نمادین ابتدایی محافظت می کنند‪.‬‬ ‫تحقیقات گس��ترده و موش��کافانه ی «مکتب فنالندی» هم جهت‌گیری تاریخی دارند‪ .‬این پژوهش��گران‬ ‫اعتقاد داش��تند که ب��ا مطالعه دقیق گونه های مختلف می توان به یک «ص��ورت ازلی» (‪ )Urform‬از‬ ‫داستان دست یافت‪.‬‬ ‫این جهت گیری تاریخی‪ ،‬که در آمریکا نیز به خصوص با کارهای فرانتس بوآس و پیروان اش طرفداران‬ ‫زیادی پیدا کرده بود‪ ،‬اخیرا از تب و تاب افتاده است‪ .‬در دهه های ‪ 1950‬و ‪ ،1960‬تحقیقات مهم و متنوعی‬ ‫در زمینه های غیر تاریخی‪ ،‬ریخت شناسی یا ساختارگرایانه انجام شد‪ .‬دالیل گرایش به این جهت گیری‬ ‫جدید بسیار زیادند‪ ،‬و تنها می توان به چند تا از مهم ترین هایشان اشاره کرد‪ :‬گسترش شگفت آور زبان‬ ‫شناس��ی سوسوری و آواشناسی؛ رواج «فرمالیسم»؛ کشف مطالعات ریخت شناسانه پراپ توسط محققان‬ ‫غربی؛ و بخصوص رواج عمومی س��اختار شناسی در انسان شناسی و فلسفه‪ ،‬به ویژه استفاده هوشمندانه‬ ‫کلود لوی اش��تراوس از روش س��اختارگرایانه‪ .‬باید اضافه شود که پراپ‪ ،‬ربع قرن قبل از کار تاریخی اش‪،‬‬ ‫تحلیلی ریخت شناس��انه از داس��تان های عامه ارائه داده بود که نسبتا دیر به انگلیسی و ایتالیایی ترجمه‬ ‫شد‪ .‬آلن دوندز شیوه ی پراپ را در «ریخت شناسی داستان های عامه ی سرخ پوستان شمالی» (‪)1964‬‬ ‫به کار بست‪ .‬لوی اشتراوس که این کار را پیش درآمدی بر تحلیل ساختارگرایانه ی خودش از اسطوره ها‬ ‫و داستان ها می دید‪ ،‬در ابتدا از آن به گرمی استقبال کرد‪ ،‬ولی بعدها کار پراپ را به دلیل «فرمالیست»‬

‫بودن اش رد کرد‪.‬‬ ‫در جوابی��ه ای ب��ر مقاله ی‬ ‫ل��وی اش��تراوس‪ ،‬پ��راپ با‬ ‫تاکی��د بر موارد زیر از روش‬ ‫خ��ودش دفاع ک��رد‪ :‬کار او‬ ‫نه فرمالیس��تی بلکه تجربی‬ ‫اس��ت و از تحقیقات ریخت‬ ‫شناسانه‌ی گوته الهام گرفته‬ ‫است؛ تحقیقات تاریخی او بیان گر تالش برای درک کامل آفرینش داستان های عامه اند و به هیچ وجه‬ ‫تماما در س��احت ریخت شناس��ی نیستند؛ و اینکه لوی اشتراوس به داس��تان های عامه عالقه‌ای ندارد و‬ ‫تالشی برای شناخت آنها نمی‌کند‪ ،‬او تنها به دنبال انتزاعیات و سازوکارهای منطقی است‪ .‬خالصه اینکه‬ ‫پراپ از ماهیت ارگانیک ش��یوه ی ریخت شناس��انه‌ی خودش و امکان بازس��ازی تاریخ آفرینش داستان‬ ‫های عامه در مقابل س��اختار شناس��ی منطقی‪-‬ریاضی لوی اش��تراوس دفاع می کند‪ .‬او با مثال آوردن از‬ ‫کتاب دوندز اش��اره می کند که بسیاری از س��اختارگرایان از روش او استفاده کرده اند و به شیوه‌ی لوی‬ ‫اشتراوس انتقاد دارند‪.‬‬ ‫بحث و جدل بین پراپ و لوی اش��تراوس تنها یک نمونه از اختالف نظری اس��ت که بین محققانی که دو‬ ‫شیوه‌ی ریخت شناسانه و ساختارگرایانه را در تفسیر اسطوره ها و داستان های عامه به کار می برند وجود‬ ‫دارد‪ .‬ول��ی با وجود همه این اختالفات‪ ،‬این محققان مش��ترکاتی نیز دارند‪ .‬اول‪ ،‬همه آنها اس��طوره ها را‬ ‫«روایت» (‪ ،)narrative‬یعنی نوعی از ادبیات شفاهی می دانند‪ .‬دیگر آنکه آنها بر مطالعه فرم و ساختار‬ ‫متون تمرکز می کنند و عالقه‌ی کمتری به رمزگش��ایی از معانی مذهبی آنها نش��ان می دهند‪ .‬به همین‬ ‫دلیل‪ ،‬همان طور که پیشتر گفته شد‪ ،‬بیشتر این محققان (به استثنای تعداد محدودی شبیه پراپ) چشم‬ ‫بر تفاوت های بین اس��طوره ها‪ ،‬رزم نامه ها (‪ ،)saga‬داستان های پریان (‪ ،)fairy tales‬و دیگر اشکال‬ ‫روایت‌های فولکلوریک می بندند‪ .‬الگوی تحقیقات آنها از زبان شناسی ساختاری وام گرفته شده است‪ ،‬و‬ ‫به اعمال شیوه های دقیق ریاضی وار و استفاده از رایانه برای طبقه بندی و تحلیل منابع گرایش دارند‪.‬‬ ‫منبع‪ :‬میرچا الیاده‪ ،‬فرهنگ تاریخ ایده ها‪ ،‬ویرجینیا‪ :‬دانشگاه ویرجینیا‪ ،2003 ،‬جلد ‪ ،3‬ص ‪.317‬‬ ‫‪40-http://etext.virginia.edu/cgi-local/DHI/dhi.cgi?id=dv3‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫س��یگارش هیچ وقت خاکستر نداش��ت‪ .‬یعنی توی دسته که بود‬ ‫س��یگارش خاکستر نداش��ت چون با هر ضربه زنجیر که می‌خورد‬ ‫روی ش��انه‌اش که از جای زنجیرها برق‌افتاده بود‪ ،‬روی صورت‌اش‬ ‫موج��ی می‌افتاد و در امت��داد آن موج‪ ،‬خاکس��تر می‌ریخت روی‬ ‫آس��فالت‪ .‬نمی‌توانس��ت دس��ته را ول کند و برود و سیگار بکشد‪.‬‬ ‫گل دس��ته بود‪ .‬یعنی همه‪ ،‬دس��ته را با قدرت می‌شناختند والبته‬ ‫س��یگارش‪ .‬مث��ل علم‌ها و یا پارچه اول دس��ته که روی‌اش اس��م‬ ‫چهارده معصوم و «چهار قل» نوش��ته شده بود یا مثل آن پیشانی‬ ‫بند که چند س��ال بعد مد ش��د و لباس‌های بلند مش��کی‪ ،‬قدرت‬ ‫نماد دس��ته بود‪ .‬چیزی که با آن زن‌ها و دخترهایی که چادرشان‬ ‫را تا باالی بینی کشیده بودند می‌دانستند دسته زنجیرزنی قدرت‬ ‫دوازده س��یلندر آمده است‪ .‬البته بعد که دسته‌ها اسم‌دار شدند به‬ ‫دس��ته می‌گفتند دسته محبین سقای کربال البته مردم می‌گفتند‬ ‫دس��ته پاقلعه هرچند هنوز بعضی‌ها یادش��ان ب��ود که جای الغر‬ ‫مردنی‌هایی که اول دس��ته ایس��تاده‌اند این دسته‪ ،‬دسته‌ی قدرت‬ ‫دوازده سیلندر بوده‬ ‫عکس تزیینی است‪.‬‬

‫محمد خواجه‌پور‬ ‫من پدرم خادم حس��ینیه ب��ود‪ .‬برای این کار حق��وق نمی‌گرفت‬ ‫خودش می‌گفت خادم امام حس��ین اس��ت‪ .‬ت��وی روزهای دیگر‬ ‫س��ال می‌رفت خارج‪ ،‬آن وقت‌ها خارج فق��ط یک‌جا بود دبی‪ ،‬اما‬ ‫هرج��وری بود دو م��اه محرم و صفر توی ش��هر خودمان بود‪ .‬اول‬ ‫محرم چون پدرم می‌آمد من همیش��ه لباس نو داشتم لباس نویی‬ ‫که حتماً رنگ‌اش مش��کی بود‪ .‬تنها وقتی بزرگ شدم فهمیدم که‬ ‫بقیه لباس‌های نوش��ان را اول بهار توی نوروز می‌پوش��ند و رنگ‬ ‫لباس‌های نو می‌تواند مشکی هم نباشد‪ .‬قدرت سیلندر اما همیشه‬ ‫یک لباس می‌پوش��ید‪ .‬لباس مش��کی بدون کاپشن و شلوار جین‬ ‫آبی‪ .‬شاید اولین جین را توی پای او دیده باشم‪.‬‬ ‫امس��ال بعد از ده يا دوازده‌س��ال آمده‌ام ش��هرم‪ .‬س��عی می‌کردم‬ ‫محرم‌ها اینجا نباش��م‪ .‬توی تاالر مرمرین حس��ینیه ایستاده بودم‪.‬‬ ‫خاکستر سیگارم آنقدر بلند شده بود که تمام حواس‌ام به این بود‬ ‫که نریزد دلم می‌خواس��ت س��یگار به دست می‌رفتم وسط دسته‪،‬‬ ‫س��یگار را می‌گذاشتم گوشه لبم بعد زنجیر آن پسر را که نفر دوم‬ ‫دس��ته ایستاده و موهای بلندی دارد بر می‌داشتم و می‌زدم پشت‬ ‫ش��انه‌ام احساس می‌کردم دارم سرفه می‌کنم و به جای دست‌های‬ ‫کس��ی باید زنجیر بخورد پشت گرده‌ام‪ .‬نمی‌گویم دلم برای صدای‬ ‫گوش��خراش طبل‌ها و به هم کوبیدن س��نج‌ها تنگ شده بود ولی‬ ‫این صدا جوری همه‌چیز را خاموش می‌کند باید بایس��تی و گوش‬ ‫بدهی‪ .‬بچه هم که بودم همین‌طور بود گاهی دس��ته می‌رفت من‬ ‫که ته دس��ته به زور جایی برای خودم دس��ت و پ��ا کرده بودم به‬ ‫آن جلوتر و گروه طبل و س��نج خیره می‌شدم یادم می‌رفت کدام‬ ‫پا را باید به کدام پا بچس��بانم و بچه تخس پش��ت س��ری‌ام هلم‬ ‫می‌داد ‪ .‬تکان می‌خوردم و از صف دسته بیرون می‌افتادم‪ .‬می‌رفتم‬ ‫جلو‪ ،‬پدرم آن جلو چراغ را کرده بود الی ش��الی که به کمر بسته‬ ‫بود‪ .‬دس��ته زنجیر را می‌کردم توی شلوارم تا دست‌هایم آزاد شود‬ ‫ت اشاره را می‌کردم توی حلقه کمربند پدرم که داشت‬ ‫بعد انگش�� ‌‬ ‫نفس نفس می‌زد‪ .‬دس��ت‌هایم کش��یده می‌ش��د و من به دنبال او‬ ‫آویزان می‌ش��دم‪ .‬بچه‌ها برای مس��خره فردا به من می‌گفتند «دم‬ ‫س��وییچی» یعنی جا کلی��دی‪ ،‬من به فردا فک��ر نمی‌کردم‪ .‬خیره‬ ‫می‌شدم به سیگار قدرت که مثل یک چراغ چشمک‌زن اول دسته‬ ‫روش��ن بود‪ .‬حاال ت��وی خاطره‌هایم آن س��یگار از تمام چراغ‌های‬ ‫مهتابی حتی چراغی که توی دست پدرم باالی سر من بود پرنورتر‬ ‫اس��ت‪ .‬با هر نفس چراغ روش��ن و روشن‌تر می‌ش��د‪ .‬به سیگارم از‬

‫داستان‬

‫‪10‬‬

‫ت��ه دل پک می‌زنم و خاکس��تر می‌افتد روی مرم��ر و روی آن پا نیام��د‪ .‬آن روز تمام روز از حلقه ش��لوار پدرم آوی��زان بودم‪ .‬نهار‬ ‫می‌کشم‪ .‬می‌نشینم روی لبه مرمرین‬ ‫ظهر عاش��ورا را نخوردم‪ .‬همه‌اش به اول دسته خیره بود‪ .‬هیچ‌کس‬ ‫با «بر محمد صلوات» زنجیر که تمام می‌شد همه هجوم می‌آوردند دل نداش��ت اول دسته باشد‪ .‬پس��ر بزرگ حاج اسحاق افتاده بود‬ ‫و می‌آورند طرف پیش‌خوان گوش��ه حس��ینیه که پشت آن پدرم اول دس��ته چن��د بار به بهانه نوحه خوان��دن ول کرد‪ .‬اما هر کس‬ ‫آب گرم و يا در ش��ب‌های تاس��وعا و عاشورا شیر داغ می‌داد‪ .‬همه می‌افتاد نفر اول‪ ،‬ول می‌کرد‪ .‬آن روز س��ی چهل نفر س��ر دس��ته‬ ‫می‌آمدند‪ .‬قبلش پدر یک س��ینی آماده داش��ت که من می‌دویدم عوض ش��د‪ .‬قدرت نبود‪ .‬هیچ‌کس نمی‌دانست کجاست‪ .‬شب توی‬ ‫برمی‌داش��تم برای حاجی و پس��رهایش و بعد ه��م می‌بردم برای شام غریبان نه بعد از شام غریبان شنیدم‪ .‬هنوز لباس عربی بلندم‬ ‫قدرت که گوشه دیگر حسینیه ایستاده بود و سیگار می‌کشید‪ .‬به را در نیاورده بودم‪ .‬حتی ش��اید دم‌پایی‌هایم را نپوش��یده بودم که‬ ‫خاطر این که برای او آب يا ش��یر ببرم قبول کرده بودم و به پدرم بروم خانه‪ .‬ش��مع‌ام تا نیمه س��وخته بود و بقیه‌اش را نگه داش��ته‬ ‫می‌گفتم س��ینی من را پرپر کند‪ .‬قدرت دست‌هایش را طوری که بودم بدهم خواهرم‪ .‬یکی از بچه‌ها دوید طرفم‪ .‬و هیجان زده گفت‪:‬‬ ‫انگار بخواهد آن را بس��وزاند دور لیوان شیش��ه‌ای فش��ار می‌داد و «رفیق‌ات رو گرفتن‪ .‬ش��ب عاشورا عرق خورده‪ .‬گرفتن‌اش» جمله‬ ‫لیوان را بر می‌داشت‪ .‬می‌گفت به سالمتی ابوالفضل‪ .‬خیلی آرام می را خیلی خبری گفت‪ .‬بدون احس��اس و خیلی بلند‪ .‬نمی‌دانس��ت‬ ‫گفت و لیوان را یکباره س��ر می‌کشید‪ .‬با لبه آستین‌اش سبیل‌های عرق چیست‪ .‬من هم نمی‌دانستم‪ .‬فقط می‌دانستم باید گریه کنم‪.‬‬ ‫مش��کی‌اش را خشک می‌کرد‪ .‬می‌گفت «دمت گرم» یادم نمی‌آید یکی دیگر دیگر پشت‌س��رش نفس‌‌نفس زنان آمد و گفت‪« :‬نه بابا‬ ‫چیز دیگری از زبان‌اش شنیده باشم‪ .‬البته بعدها توی دبی که بودم با یه زنی فرار کرده»‬ ‫خیلی نقل‌ها درباره‌اش ش��نیدم‪ .‬خیلی‌ها تعریف‌اش را می‌کردند‪ .‬ی��ک کوچه خیل��ی باریک که حتی موتور هم نمی‌توانس��ت از آن‬ ‫رد ش��ود توی محله پاقلعه بود‪ .‬نزدیک خانه‬ ‫مادربزرگم‪ .‬هر وق��ت مادرم پول نمی‌داد که‬ ‫کتاب بخ��رم می‌رفتم آنجا گری��ه می‌کردم‪.‬‬ ‫ش��ب بود‪ .‬می‌ترسیدم بروم‪ .‬اما باید می‌رفتم‪.‬‬ ‫دم‌پایی‌های��م را از جیب‌ه��ای گش��اد لباس‬ ‫عربی بیرون نیاوردم‪ .‬چش��م‌هایم را بستم و‬ ‫س��رباالیی را کامل دویدم‪ .‬نفسم گرفته بود‪.‬‬ ‫جوری که وقتی کنار دیوار کاهگلی ش��مع را‬ ‫روش��ن کردم‪ .‬هن هن نفس‌زدنم س��ایه‌های‬ ‫وحشتناکی روی دیوار می‌انداخت‪ .‬فکر کنم‬ ‫گریه ه��م نکردم‪ .‬می‌ترس��یدم که از صدای‬ ‫خودم هم بترسم‪.‬‬ ‫هر داستان پا در واقعیت دارد و تمام قد می‌گفتند قدرت رفته اس��ت طرف س��رحد‬ ‫در خیال رشد می‌کند‪ .‬آیا لزومی دارد این دنبال دختری که دوس��ت داشته‪ .‬می‌گفتند‬ ‫را دوباره بگویم‪ .‬که احتمال تشابه نام‌ها‬ ‫گفته است عزاداری فایده ندارد باید جنگید‬ ‫و جای‌ها در این داستان اتفاقی است‪.‬‬ ‫و رفته اس��ت جبه��ه‪ .‬می‌گفتن��د قاچاقچی‬ ‫خواس��ته برود دوب��ی و بین راه غرق ش��ده‬ ‫اس��ت‪ .‬می‌گفتند کمونیس��ت ب��وده و رفته‬ ‫خیلی‌ها هم پشت سرش حرف می‌زدند‪ .‬می‌گفتند دهه محرم توی است شوروی می‌گفتند یک ماشین دوازده سیلندر خریده و رفته‬ ‫تعمیرگاه‌اش مجانی ماشین تعمیر می‌کرده‪ .‬می‌گفتند توی بچگی جهانگردی‪ .‬می‌گفتند توی کارگاه‌اش بطری مشروب پیدا کرده‌اند‬ ‫گفته به نیت دوازده معصوم یک ماشین دوازده سیلندر می‌خرد‪ .‬به و دیگر رویش نش��ده زنجیرزن امام حس��ین باشد‪ .‬می‌گفتند حاج‬ ‫خاطر همین قدرت دوازده س��یلندر رویش مانده‪ .‬می‌گفتند عاشق اس��حاق پول داده که برود و دس��ته را ول کند‪ .‬می‌گفتند آمده به‬ ‫یک دختر بوده که هیچ‌کس اس��مش را نمی‌داند‪ .‬اما از حرف‌های خواب یکی و فقط گفته اس��ت که ابوالفضل نذرش را داده اس��ت‪.‬‬ ‫دیگر چیزی یادم نمانده ولی می‌دانم خیلی چیزها می‌گفتند‪ .‬البته می‌گفتند او را سر به نیست کرده‌اند‪.‬‬ ‫آن سال‌های اول و بعد کم‌کم همه یادشان رفت‪.‬‬ ‫×××‬ ‫حاال دس��ته کامل افتاده دس��ت حاج اس��حاق و دار و دس��ته‌اش «قدرت! نمی‌ری زنجیر بزنی؟» پدرم داش��ت دیگر هلم می‌داد‪ .‬دوباره‬ ‫خ��ودش جلو دس��ته‪ ،‬جلوتر از علم و میان بچه‌های هفت هش��ت گف��ت‪« :‬کجایی؟! نمی‌ری زنجیر بزنی؟» حتماً فکر کرده اش��ک‌های‬ ‫س��اله که پرچم‌های سبز وس��یاه در دست دارند راه می‌رود و آرام توی صورتم از تاثیر صدای نوحه‌خوان پانزه س��اله است‪ .‬يا فکر کرده‬ ‫سینه می‌زند‪ .‬هر کس که می‌خواهد برود نوحه‌خوانی‪ ،‬اولی سالمی دارم از حرف‌هایی که درباره خدا و نیچه این جور چیزها که یک روز‬ ‫با فریاد گفت��م توبه می‌کنم‪ .‬هر چیزی بود فکر کرده بود وقت خوبی‬ ‫به نش��انه رخص��ت می‌دهد و بعد می‌رود س��راغ گاری آمپلی‌فایر‪،‬‬ ‫هست که من آدم بشوم‪ .‬باز گفت ‪« :‬نمی‌ری زنجیر بزنی؟» سرم را از‬ ‫هرچن��د دیگ��ر بیش‌ت��ر نوحه‌خوان‌ها پس��رهای خ��ودش و حاال الی بازوهایم در آوردم‪.‬‬ ‫نوه‌هایش هستند‪ .‬هنوز همان‌‌طور حرکات‌اش ساکن و مثل یک بز گفتم‪« :‬چرا اسم منو قدرت گذاشتی؟»‬ ‫لنگ اس��ت‪ .‬وقتی برایش آب گرم می‌بردم باید نیم‌ساعتی معطل ‪« : -‬خودت بهتر می‌دونی»‬ ‫می‌شدم تا هی تسبیح‌اش را دست به دست کند و لیوان را دست ‪« :-‬خوب پس»‬ ‫به دس��ت کند و نم‌نم جوری که انگار فقط می‌خواهد لب‌هایش را پ��درم رفت‪ .‬همیش��ه بدون این که زی��اد با هم ح��رف بزنیم‪ ،‬حرف‬ ‫تر کند‪ .‬آب را بخورد‪ .‬بین آن به این حاجی و فالن سید می‌گفت‪ :‬همدیگر فهمیده بودیم‪ .‬اما انگار پس��ر خواهرم ای��ن را نفهیمده بود‪.‬‬ ‫«الس�لام علیکم يا خادم الحسین» و شروع می‌کردند به گفتن از کنار دس��تم نشسته بود و حاال خیره به من و پدربزرگ‌اش که داشت‬ ‫قیمت شکر و این که برنج برای روز عاشورا چند گونی باشد‪ .‬همه می‌رفت نگاه می‌کرد‪ .‬با پیش��انی بند سبزی که رویش نوشته بود «يا‬ ‫مظل��وم» و خودم برایش خریده بودم‪ .‬ش��ده بود مثل یکی از طفالن‬ ‫می‌دانس��تند چند گونی است‪ .‬یادم نیست فکر کنم بیست و چهار‬ ‫مس��لم توی ظهر عاشورا‪،‬از همان اول س��اکت بود حتی وقتی صدای‬ ‫گون��ی پخت می‌کردن��د‪ .‬آن موقع تمام اقالم نهار عاش��ورا را از بر هق‌هق من را ش��نیده بود‪ .‬ولی دیگر نتوانست جلو خودش را بگیرد و‬ ‫داش��تم‪ .‬از بس که حاج اس��حاق برای این و آن تکرار می‌کرد‪ .‬من پرسید‪ « :‬منظورت چی بود؟»‬ ‫هی این پا و آن پا می‌کردم که زودتر شیر يا آب‌گرم‌اش تمام بشود ‪ « : -‬تا حاال به آیینه نگاه کردی؟»‬ ‫و لیوان قدرت را ببرم‪ .‬قدرت هر ش��ب همان گوش��ه می‌ایس��تاد‪« :- .‬آره»‬ ‫ش��نیده بودم بعد از پدرش که من ندیده بودم سر دسته شده بود‪« :- .‬آیینه چیزی را نش��ون نمی‌ده‪ .‬هرکس��ی فقط خودش رو تو آینه‬ ‫همه می‌دانس��تند حاج اس��حاق قدرت را خوش ندارد‪ .‬ولی خوب می‌بینه‪ .‬آینه هیچی رو نش��ون نمی‌ده‪ .‬گاهی م��ا چیزهایی تو آیینه‬ ‫نمی‌ش��د او را از دس��ته انداخت بیرون‪ .‬خود حاج اس��حاق چیزی می‌بینیم که حتی آیینه نشون نمی‌ده‪».‬‬ ‫نمی‌گفت ولی پس��رهایش گاهی پاپیچ قدرت می‌شدند‪ .‬می‌گفتند ‪ « :-‬منظورت چیه؟»‬ ‫این مرد لندهور چش��م‌اش دنبال دختر مردم است و نمی‌رود زن ‪« :-‬بدبخت��ی بعضی‌ها اینه‪ ،‬که هم��ون آیینه رو هم ندارن که هرچی‬ ‫دلش��ون خواس��ت رو توش ببین آیينه‌ش��ون رو دزدیدن و یک قاب‬ ‫بگی��رد‪ .‬من کوچک بودم و تا می‌رس��یدم آرام‌ت��ر حرف می‌زدند‪.‬‬ ‫بهش��ون دادن و یک مقوا توش زدن که همیشه یک چیز تکراری رو‬ ‫صورت‌شان را با شال يا چفیه خشک می‌کردند و سر‌هایشان را به نشون می‌ده‪».‬‬ ‫هم نزدیک می‌کردند‪ .‬لیوان خالی را بر می‌داشتم‪ .‬و با سینی پر از ‪« :-‬خوب؟»‬ ‫لیوان خالی می‌دویدم طرف پدرم‪.‬‬ ‫ ‪ « :‬هیچی بابا! فقط خواستم یک چیزی گفته باشم‪».‬‬‫قدرت‬ ‫که‬ ‫عاشورا‬ ‫روز‬ ‫آن‬ ‫از‬ ‫‌ام‪.‬‬ ‫ه‬ ‫نبود‬ ‫خیلی وقت اس��ت محرم اینجا‬ ‫زمستان ‪1383‬‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫مری‬

‫اول کالسیک‬

‫م کامیاب‬

‫اول آزاد‬

‫ديريست زخمي گشته‌ي سنگ ابابيلم‬ ‫اصحاب برجا مانده و بازنده فيلم‬ ‫آن قدر باد ناموافق مي‌وزد بر من‬ ‫گاهي مردد مي‌شوم شايد كه منجيلم!‬ ‫از ابتداي خلقتم يك قتل تكراري‌ست‬ ‫قابيل قدش مي‌كشد همواره هابيلم‬ ‫درها به روي پاشنه ديگرنمي‌چرخند‬ ‫در جنگ زخمي گشته بس ناجور آشيلم‬ ‫اعجاز حتي مي‌نوازد رود رودي تلخ‬ ‫وقتي عصايش مي‌شكافد پهنه‌ي نيلم‬ ‫ديريست از كف داده‌ام قوم و تبارم را‬ ‫من خان خنجر خورده‌ي افسانه‌ي ايلم‬ ‫ديگر چگونه مي‌توانم شعر بنويسم‬ ‫وقتي كه لبخند عبوسش برده تحليلم‬ ‫چون موريانه رخنه كرده در من وخورده‬ ‫ذرات شعري را كه مي‌دادند تشكيلم‬ ‫من مي‌نوشتم در رديف وحي منزل بود‬ ‫حاال دگر قيچي شده پرهاي جبريلم‬

‫شکس‬

‫ت‌های انسان تاریخی‬

‫محمد خواجه‌پور‬

‫عت‌پور‬

‫فر‬

‫زاد قنا‬

‫سوم آزاد‬

‫به تعلیق‬ ‫میان گرماسوز ساحل‬ ‫من‬ ‫از تو‬ ‫به نجوا گفت‪:‬‬ ‫نمی‌دانی!‬ ‫چه وهم کودکانه‌ای ست‬ ‫تصویر فتح این واژه‌های چروک‬ ‫خورده‬ ‫پشت مالیخولیای‬ ‫ای کاش مال من بودی!‬

‫خیراله فضلی‬

‫گرد مي‌كشد‬ ‫از وقتي اين عكس‬ ‫زن مصرف نمي‌كند‬ ‫مستطيل مي‌كشي‬ ‫از وقتي آرامبخش‬ ‫رامت نمي‌كند‬ ‫زن بگير‬ ‫بيا‬ ‫برو‬ ‫بخند‬ ‫نيستم‬ ‫مرد بگير‬ ‫سوم کالسیک‬ ‫بشور‬ ‫بپز‬ ‫برقص‬ ‫نيستي‬ ‫نه چنگال‌هاي يك نر تلف شده‬ ‫به تو مي‌رسد‬ ‫و نه اين آپارتمان وحشي‬ ‫چلوار‬ ‫سفيد‬ ‫آويزت را‬ ‫به باد مي‌دهد‬ ‫شن‌هاي مدرن‬ ‫براي شترهاي كالسيك‬ ‫بار ممنوعه من اين است‬ ‫چشم‌هايم‬ ‫خليج فارس حمل مي‌كند‬

‫ش��عر خانم کامیاب در واقع شکست انسان در بس��تر تاریخ است‪ .‬او خسته از‬ ‫قرن‌ها جنگ و شکست به فردیت خود پناه می‌برد اما در اینجا نیز چیزی جز‬ ‫«لبخندی عبوس» نصیب‌اش نمی‌ش��ود‪ .‬به ضرورت یک ش��عر امروزی توالی‬ ‫تاریخی رعایت نشده است و تکه‌های کنار هم چیده شده هر کدام یک شکست‬ ‫انس��انی را بازتاب می‌دهد‪ .‬اما تفاوتی که روایت شاعرانه با روایت تاریخی دارد‬ ‫این است که در اینجا ما با خوب‌ها و بدها طرف نیستیم‪ .‬تلخی شکست یکی‬ ‫از اصحاب فیل تنها در یک شعر می‌تواند نوشته شود‪.‬‬ ‫او پس از گذر از انسان تاریخی به خود می‌رسد‪ .‬شاعر در اینجا نیز که با وعده‬ ‫مدرن فردیت روبه‌روست شکستی دیگر را تجربه می‌کند‪ .‬از یک سوی شعر به‬ ‫عنوان مقدس و او به عنوان پیامبر دیگر نمی‌تواند در اینجا کارکردی داش��ته‬ ‫باش��د‪ .‬در دنیای مدرنی که قرار بود انس��ان خود‪ ،‬خود را نجات دهد او تحلیل‬ ‫رفته است و توانی برای مبازره ندارد‪ .‬این گونه تمام بار شکست‌های پیشین را‬ ‫نیز باید بر دوش بکشد‪.‬‬ ‫اگر بخواهیم در س��نت ش��عر فارس��ی نمونه دیگری برای این گونه شکس��ت‬ ‫بیابیم خیام از دیگران دم دست‌تر است‪ .‬در این غزل خیامی نیز انسان‌های در‬ ‫گردونه‌ای جبری از شکس��ت و باز شکس��ت گرفتارند و این شعر آن‌گاه تلخ‌تر‬ ‫می‌شود که اشاره‌ای به دم را غنیمت شمردن خیامی نیز در آن نیست‪.‬‬ ‫ش��اعر برای ایجاد طنین تاریخ در ش��عر خود به سمت فضایی آرکئیک رفته‬ ‫است‪« .‬زخمی گشته» در مصراع اول نمونه بارز این رفتار با زبان است‪ .‬با این‬ ‫وجود دیده می‌شود شاعر در برخی گرانیگاه‌های شعر مرعوب و مجذوب زبان‬ ‫ش��ده اس��ت‪ .‬آنجا که در بیت دوم نتواسته است از قدرت قافیه منجیل بگذرد‬ ‫و آن را ب��ر خالف بیت‌ه��ای قبل و بعد که ارجاعی تاریخ��ی دارند با ارجاعی‬ ‫جغرافیایی به متن وارد کرده است‪.‬‬ ‫شعر کامیاب شعری است که در منجالب زبان به جستجو می‌پردازد گاه در آن‬ ‫غرق می‌شود و گاه نیلوفری آبی در آن می‌یابد‪ .‬او به جای دست و پا زدن در‬ ‫زبان می‌تواند زبان را نظاره کند‪.‬‬

‫مالیخولیا‬

‫برگزیدگان شعر الرستان‬

‫‪11‬‬ ‫شروع كرده كسي بي‌گناه دنيا را‪...‬‬ ‫شروع كرده كسي بي‌گناه دنيا را‪...‬‬ ‫اطفه آریان‬ ‫در انزواي خودش آفريد حوا را‬ ‫ع‬

‫دوم کالسیک‬

‫کهنه هوا‬

‫من‪ ،‬جاده و شکستن پایی که لیز خورد‬ ‫فریاد نه طنین صدایی که لیز خورد‬ ‫مژگان دستوری‬ ‫گم می‌شوی میان قدرهای ناگزیر‬ ‫قربانیم به پای قضایی که لیز خورد‬ ‫دوم کالسیک‬ ‫احساس می‌کنم که به تکرار می‌رسم‬ ‫پایم رسیده به جایی که لیز خورد‬ ‫آن بالهای عاشق پرواز حیف شد‬ ‫پر زد میان کهنه هوایی که لیز خورد‬ ‫فردا ستون آخر هر روزنامه‌ای ست‬ ‫بیچاره ترانه سرایی که لیز خورد‬

‫ضا مفتوحی‬

‫عبدالر‬

‫سوم کالسیک‬

‫دهای پشت خط قرمز‬

‫سپی‬

‫مسعود غفوری‬

‫سكوت كرد وتماشا! بلوغ دريا را‬ ‫خداي يخ زده‪ ،‬آغوش عشق‪ ...‬يك لحظه‬ ‫بلور پنجره حس كرد هرم گرما را‪...‬‬ ‫نگاه باكره‌اي در نهايتي طي شد‬ ‫زمان! و ساعت تقدير گنگ فردا را‬ ‫خدا گريست و دل كند از خودش حوا‬ ‫و آفريده شد آدم‪ ...‬ادامه‌اش ما را‬ ‫چه فرق مي‌كند! آدم‪ ،‬خدا‪ ،‬من‪ ،‬ابليسي‪..‬‬ ‫شروع كرده كسي بي‌گناه دنيا را‬ ‫بهانه‌اي‪ ،‬تپشي‪ ،‬بي‌خيال! برگردان!‬ ‫به دست مجرم خود آفريد حوا را!‬

‫«چنگال های یک نر تلف ش��ده» ش��عری س��اختارگرایانه اس��ت که‬ ‫پایه‌ه��ای خود را بر تقابل‌ه��ای دوگانه بنا می‌کند‪ :‬زن‪/‬مرد‪ ،‬هس��تی‪/‬‬ ‫نیس��تی‪ ،‬متمدن‪ /‬وحشی‪ ،‬مدرن‪/‬کالس��یک‪ .‬اگر این تقابل آخر تقابل‬ ‫اساس��ی ش��عر به نظر آید –و این چن��دان هم دور از ذهن نیس��ت‪-‬‬ ‫دلیل‌اش حکایت مکرر دغدغه‌ی ش��اعر و مخاطبی اس��ت که در گذار‬ ‫بین س��نت و کالسیک گیر افتاده‌اند‪ .‬کشمکش��ی که بین طرفین هر‬ ‫ی��ک از این تقابل‌ها اتفاق می‌افتد قرار اس��ت بار ش��عر را حمل کند؛‬ ‫کشمکشی که البته با ایهام ارایه می‌شود و این دلیلی ندارد جز سانسور‬ ‫خودخواسته‌ی ش��اعر (که البته با خودسانسوری فرق می کند)‪ .‬شاعر‬ ‫خط قرمزها را می‌شناس��د و قص��د دارد زیرکانه ‪ -‬بدون اینکه خود از‬ ‫آنها عب��ور کند‪ -‬ذهن مخاطب را به آن س��وی خط معطوف کند‪ .‬در‬ ‫واقع اگر ش��عر سپید را بخش‌های نانوشته‌های شعر بدانیم‪ .‬شاعر لب‬ ‫خط قرمز می‌ایس��تد و مارا به بخش‌های سفید شعر ارجاع می‌دهد‪ .‬او‬ ‫مجبور اس��ت حرف‌اش را در لفافه‌ی ایهام و ابهام بپیچاند و در این راه‬ ‫گاهی هم به کنایه (‪ )Irony‬متوسل می‌شود‪ .‬تقابل‪ ،‬ابهام‪ ،‬کنایه؛ اینها‬ ‫ابزارهایی هستند که به باور منتقدان مکتب نقد نو ارکان اساسی شعر‬ ‫را می سازند‪ .‬و از این منظر این شعر به شدت مدرن است‪.‬‬ ‫اما «چنگال های یک نر تلف ش��ده» تقاب��ل دیگری را نیز مطرح می‬ ‫کند که وام‌دار خوانش های فمینیستی و پساساختارگرا از متن روابط‬ ‫اجتماعی اس��ت‪ :‬تقاب��ل زن‪-‬مرد‪/‬نر‪-‬ماده‪ ،‬یا ب��ه عبارتی تقابل جنس‪/‬‬ ‫جنس��یت (‪ .)Sex/Gender‬جن��س به خصوصی��ات فیزیولوژیکی و‬ ‫طبیعی همه حیوانات (از جمله انس��ان‌ها) بس��تگی دارد‪ ،‬در حالی که‬ ‫جنس��یت یک مفهوم اجتماعی و فرهنگی اس��ت‪ .‬رابطه ی این دو به‬ ‫ظاهر بهنجار و «طبیعی» جلوه می کند‪ ،‬ولی نباید از نظر دور داش��ت‬ ‫که این بهنجاری محصول ساختارهای زبانی است که ذهن جمعی ما را‬ ‫شکل می‌دهند‪ ،‬وگرنه جنس و جنسیت هیچ گاه کامال بر هم منطبق‬ ‫نیس��تند‪ ،‬و در حقیقت جنس همواره به نفع جنس��یت کنار گذاش��ته‬ ‫شده است‪ .‬به عبارتی دقیق تر‪« ،‬بدن» همواره در مرتبه ای پست تر از‬ ‫ذهن قرار گرفته و حتی تا حد ممکن از گفتمان‌های غالب حذف شده‬ ‫اس��ت‪ .‬کاری که کلمه ی «نر» در این ش��عر می‌کند دقیقاً وارد کردن‬ ‫بدن با فشار به درون متن است‪ .‬شعر دوگانگی آشنای زنانگی‪/‬مردانگی‬ ‫را در مقابل دوگانگی مسکوت مانده‌ی مادینگی‪/‬نرینگی می‌گذارد و از‬ ‫این راه دس��ت به ساختارشکنی در درک مخاطب از مفاهیمی می‌زند‬ ‫که به عنوان احکام قطعی و ازلی‪-‬ابدی پذیرفته است‪.‬‬

‫توهم‬

‫یک زن کنار خانه‌اش چادر به سر دارد‬ ‫در دل امید دیدن روی پسر دارد‬ ‫دل شوره کم کم کم کمک پررنگ می‌گردد‬ ‫بر گونه باران بارانی ز اشک دیده‪ ،‬تر دارد‬ ‫در ازدحام یک خیابان شد رها روزی‬ ‫یعنی که مرغی در هوا بی‌بال و پر دارد‬ ‫یک لحظه اشک و لحظه‌ای اما‪ ،‬اگر‪ ،‬شاید‬ ‫اصال نمی‌داند که وسواسش اثر دارد‬ ‫طوفان وحشی میوه‌اش را برده و حاال‬ ‫این شاخه خشکیده کابوس تبر دارد‬ ‫حاال حدود بیست سالی می‌شود این زن‬ ‫در دست قاب و دیده بر یک قاب در دارد‬ ‫امشب حدود ساعت یک شام یک‌شنبه‬ ‫لبخند بر لب اشتیاق یک نفر دارد‪...‬‬ ‫‪...‬یک بسته قرص لعنتی با نصف لیوان آب‬ ‫تا این‌که شاید از توهم دست بردارد‬

‫سوم آزاد‬

‫صاد‬

‫ق اخضری‬

‫اولین مادگی سر راه‪ ،‬هر دم بیل هر گرده‪،‬‬ ‫تلقی نکاح مکیده‬ ‫هر دم بیل میوه‪ ،‬غمبادش فشار خون درخت‪،‬‬ ‫سرخ باال آورده‬ ‫و بهار‪ ،‬هر دانه‪ ،‬دو تا کرم ماده دیده باال زده‬ ‫حشره سبزش‬ ‫باغچه اینطوری نبود‬ ‫مدد باران‪ ،‬مدد بادهای مخالف هم کم مانده‬ ‫گل‪ ،‬بی‌هوا عادات ماهیانه‌اش را ترک کند‬ ‫کم مانده ترک‌های بدخیم خودشان را‬ ‫خیس کنند‬ ‫و مارپیچی متعفن به سمت سلول‌های‬ ‫استشمام بدود‬ ‫باغچه اینطوری نبود‬ ‫کمبود موزائیک بود سر از حیات در آورد‬ ‫و کسی نبود رگ‌های بی‌خونش از نو حنا‬ ‫ببندد‬ ‫کسی نبود‪ ،‬دور خون مردگیهایش یابوها بیتوته‬ ‫کردند‬ ‫و روز به روز بیشتر خودش را قورت داد‬ ‫شاید عمقی دیگر الزم است‬ ‫شاید نبوده از ابتدا‪ ،‬غر‪ -‬لوامه‌ای‪ ،‬حاال بخواهد‬ ‫برآمدگی‌های بی‌درنگ تشر بزند‬ ‫شاید شلوارهای آهنین پای گل و گیاه کنند‬ ‫منجیان از این به بعد‬


‫‪5‬‬

‫شماره بیست و دوم‪ -‬شهریور ‪1387‬‬

‫نام‌ها‬

‫‪12‬‬ ‫بي محلي کرده ايد از بس به باران و بهار‬ ‫از شما رنجيده خاطر شد روان برکه‌ها‬ ‫سال ها پهلو گرفت اين کشتي بي ناخدا‬ ‫سنگ شد اي ناخدايان‪ ،‬بادبان برکه ها‬ ‫چار طاقي زير چتر نخل هاي سوخته‬ ‫مثل طاووسي شکسته در ميان برکه ها‬

‫ناگهان گل مي کنم در آسمان برکه ها‬ ‫آسماني مي شوم در ناگهان برکه ها‬ ‫پله پله از عطش‪ ،‬از تشنگي ها آمدم‬ ‫کوزه کوزه جان به ما بخشيد جان برکه ها‬ ‫کوزه کوزه جان به ما بخشيد‪ ،‬اما اين زمان‬ ‫کيست غير از تشنگي ها ميزبان برکه ها‬ ‫روشني بخشيد بر شب هاي نخلستان ‪ ،‬ولي‬ ‫چکه چکه آب شد شمع روان برکه ها‬ ‫روزگاري راحت دل بود‪ ،‬اما اي دريغ‬ ‫پير شد از دست ما جان جوان برکه ها‬ ‫مادرم آمد کنار کودکي هايم نشست‬ ‫مهربان تر از نگاه مهربان برکه ها‬ ‫قصه ي «دادا مالکه» بي زبان مي گفت و گفت‪:‬‬ ‫از زبان برکه بشنو داستان برکه ها‬ ‫« پيپ و کندر» با تالطم باز مي گويد به رنج‬ ‫داستان برکه ها را از زبان برکه ها‬

‫بازي نور است و بيم موج و گردابي بديع‬ ‫چيست معناي صداي بي بيان برکه ها ؟‬ ‫ياد آن روزي که باران آمد و چشمم شکفت‬ ‫باز شد رنگين کماني از کمان برکه ها‬ ‫کودکي بود و من و نان و پنير و سادگي‬ ‫مي نشستم در پناه سايبان برکه ها‬ ‫صبح صادق با خليل و سرخوش و صمصام ‪ ،‬آه‬ ‫کو ؟ کجا رفتند يارب‪ ،‬دوستان برکه ها؟‬ ‫مي روم افتان و خيزان ظهر گرما ‪ ،‬مثل باد‬ ‫از کران تشنگي تا بي کران برکه ها‬

‫باز هم مي سازمش با خشت خشت جان خويش‬ ‫گرچه نامردان شکستند استخوان برکه ها‬ ‫برکه ي کشکول و کدبانو و لوک و خير و کل ‪...‬‬ ‫راه مي افتد دوباره کاروان برکه ها‬ ‫من نه تنها سجده بردم اين حريم پاک را‬ ‫بوسه زد خورشيد هم بر آستان برکه ها‬ ‫خضر آمد تا بنوشد جامي از آب حيات‬ ‫جاودان بادا حيات جاودان برکه ها‬ ‫تا غم انگيز است آغاز تب آلود زمين‬ ‫سر نمي آيد ‪ -‬يقين دارم ‪ -‬زمان برکه ها‬

‫رد پاي پابجي گم شد در اين شورابه ها‬ ‫از نگاه ابر مي گيرم نشان برکه ها‬ ‫ماجراي « او جي پنگي « سخت تر از هفت خوان‬ ‫گر نفس داري بخوان هفتاد خوان برکه ها‬ ‫چهاردهم مردادماه هشتاد و هفت ‪ .‬تهران‬ ‫صادق رحماني‬


Turn static files into dynamic content formats.

Create a flipbook
Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.