من میروم که فرنچی دگر کنم مو ناخن و همه حالم دگر کنم حسن مرا کور میکنی گر آفتاب ُ من میروم برنزه را به همه رنگ رو کنم گر پاسدار ظلم در همه جا پرسه میزند من میروم که خون دلش صد چنان کنم اینجا حجاب و لچک و اسالم و زهد تو بر خاک دین بریزیم و با آن وداع کنم من یک زنم که به گُل کرده ام سالم در باغ دل بشینم و با عشق آن کنم اینک امام مفلس سرکوب و ظلم و جور من میروم که خاک بر سر آئین او کنم من یک زنم مرا بگیر و ببند و به سنگ کوب با انقالب من چو در افتی چنان کنم آتش به ریش و ریشه و سامانه میکشم من اخگرم میان شعله تو را واژگون کنم الف 13