مدهوشم و مدهوشم و مدهوش توام سر در پی عطر تو گرفتار همان حال توام بودم قفل دل خود را بدر خانهء تو بسته ُ با قفل و بی قفل گرفتار و گرفتار توام مستانه ز میخانه چه افتان و چه خیزان رفتم تا درب دلم باز بدیدم که گرفتار و گرفتار توام صد عاقل دانا به حسابی و کتابی گفتند با آتش عشق؟ گفته ام باز گرفتار توام فرهاد ز کوه آمده اینجا و بگفتا مجنون گم گشت منش باز گرفتار همان کوه توام اخگر که دلش آتش بی وقفه آن حال تو بود گفتا که منم با دل پر شعله گرفتار توام الف 238