19 minute read

زنده باد تئاتر

هوشنگ توزیع یکی از مفاخر فرهنگ و هنر ایران و کسی که تئاتر ایران به او مدیون است،‏ میهمان این شماره پرشین

پرستیژ بود.‏ او که این روزها با نمایش شاعر نقره ای حسابی سر زبان هاست،‏ این کار را ادای

Advertisement

دینی به فریدون فرخزاد فقید می داند.‏ با او درباره این تئاتر و همه سال هایی که در حال تلاش روی صحنه های تئاتر بوده،‏ تا این هنر نزد ایرانیان خارج از کشور زنده بماند حرف زدیم.‏

بیوگرافی کوتاه

هوشنگ توزیع نمایشنامهنویس،‏ کارگردان و بازیگر سینما و تئاتر کار هنری خود را در اواخر دهه چهل شمسی در کارگاه نمایش تهران آغاز کرد که یک مرکز مهم تئاتر تجربی بود و با کارگردانان بزرگی مثل آربی آوانسیان و عباس نعلبندیان همکاری داشت.‏ او بعد از انقلاب به آمریکا مهاجرت کرد و پس از تعطیل شدن کارگاه نمایش در جریان انقلاب ایران در سال ‎۷۹‎ میلادی به یاد آن گروه تئاتری ‏»کارگاه نمایش ‎۷۹‎‏«‏ را تأسیس کرد و به همراه همسرش شهره آغداشلو نمایشهای موفقی را که اغلب درونمایه سیاسی-‏ اجتماعی داشتند و در غالب طنز روی صحنه برد.‏ آقای توزیع در سه فیلم سینمایی ایرانی،‏ فرستاده،‏ مهمانان هتل آستوریا و آمریکایی زیبا،‏ و همچنین در چند فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی آمریکایی نقش بازی کرده است.‏

اگر بخواهید یک بیوگرافی از خودتان برای مخاطبان ما بگویید از کجا شروع می کنید؟

من در کودکی و زمانی که سن کمی داشتم،‏ عاقه زیادی به مطالعه،‏ نقاشی و مجسمه سازی داشتم و تمام این عايق تحت تاثیر برادرانم بود.‏ یادم می آید در یک بعدازظهر گرم تابستانی کتاب ‏»کلبه عمو تام«‏ را خواندم و از همان زمان عاشق کتاب خواندن شدم.‏ تمام ظهرهای تابستان که بچه ها را مجبور می کردند بخوابند و بی سر و صدا باشند،‏ اوقات فراغتم به خواندن یواشکی کتاب می گذشت.‏ سه شنبه های ده سالگی ام را به خوبی یادم هست که با 5 ریال پول تو جیبی ام ‏)تمام پولی بود که داشتم(‏ جلوی كيوسک روزنامه فروشی می ایستادم و قبل از اینکه مجله کیهان بچه ها به روزنامه فروشی برسد،‏ آنجا بودم.‏ وقتی مجله را می خریدم،‏ غرق خواندن می شدم و تا به خانه برسم همه اش را خوانده بودم.‏ به راستی تمام کودکی و نوجوانی ام به خواندن و نوشتن گذشت.‏ از طرفی نویسنده ماهر انشا در دبیرستان زاگرس شده بودم و از همان موقع به سوی نویسندگی کشیده شدم و خیلی تصادفی به سمت بازیگری آمدم.‏ در ابتدا نمی دانستم به این کار عاقه دارم یا نه؟ در حقیقت تئاتر و بازیگری من را انتخاب کرد و این پدیده معجزه گر من را به جایی رساند که الان هستم.‏ به راستی اگر بازیگر نمی شدم شاید به قول مادربزرگ خدا بیامرزم هفت کفن پوسانده و از بین رفته بودم.‏ من در سال ‎1979‎ کمی قبل از وقوع انقاب به آمریکا آمدم که سینما بخوانم اما متاسفانه نشد و پس از آن تئاتر و بعد از آن سینما را شروع کردم و برگ جدیدی از زندگی ام آغاز شد.‏

برای اولین بار کی فهمیدید عاشق سینما هستید؟

عشق من سینما و تئاتر نیست.‏ عشق من،‏ زندگی،‏ خانواده ام،‏ مردم و خاک کشورم ایران است.‏ تئاتر و سینما با تمام مشقاتی که درآن کشیده ام،‏ آمیخته ای از عشق و تقدس است و مرحله ای بالاتر از حرفه را برایم دارد.‏ امیدوارم شایسته این تقدس در هنر باشم.‏ هیچ وقت با دید بیزنسی به این حرفه نگاه نکرده ام.‏ اولین باری که احساس کردم دیگر نمی توانم دست از سر این حرفه بردارم یا بهتر است بگویم تئاتر دست از سرم برنمی دارد،‏ سال ‎1979‎ بود که به نیویورک آمدم.‏ در آن روزها بسیار دل زده و خسته بودم،‏ تا حد مرگ،‏ تئاتر و بعد از آن سینما نجاتم داد و معتقدم ناجی بزرگم در زندگی تئاتر بوده است.‏

در تئاتر ژانر کمدی را انتخاب کردید در حالی که انتخاب هایتان در زمینه سینما و تلویزیون هیچ وقت نقش های کمدی نبود؟

معتقدم ژانرکمدی هم بسیارجدی است،‏ حتی جدی تر از درام،‏ طنز هم به نوعی درام است.‏ فیلم های تراژیک مانند ‏»فرستاده«‏ همیشه در خون من وجود داشته است.‏ حتی در ایران و در ‏»کارگاه نمایش«‏ تهران خیلی کم نقش کمدی بازی کرده بودم.‏ اما زمانی که به خارج از کشور آمدم،‏ از آنجایی که زبان غالب آمریکا تلویزیونی بود،‏ عاقه شدیدی به طنز پیدا کردم و به نظرم این گونه از نمایش زبان مشترک همه آدم هاست،‏ که به راحتی در جان مخاطب رسوخ می کند و به خوبی با مردم ارتباط برقرار می کند.‏ تئاتر پدیده ای است که اگر مردم را از آن حذف کنید و مخاطب در آن حضور نداشته باشد،‏ اصا چیزی از آن باقی نمی ماند.‏ حتی احساس می کنم این حس طنز پیش از آن هم در من وجود داشته است و اگر نبود نمی توانستم در آن موفق شوم.‏ زمانی که طنز را پیدا کردم،‏ متوجه شدم که چقدر خوب با مردم ارتباط برقرار می کنم و چقدر مردم من را راحت می پذیرند.‏ غالبا بیشتر نمایش هایم بر بستر طنز است،‏ اما در بسیاری از نمایش ها مثل ‏»بوی خوش عشق«‏ مخاطبانی را مشاهده می کردید که یک چشم شان اشک و چشم دیگرشان خنده بود.‏ حتی در نمایش ‏»شاعر نقره ای«‏ که لحظات طنز بسیار کمی در آن هست هم چنین صحنه هایی را می شد به راحتی دید.‏ به هر روی فکر می کنم طنز پدیده ایست آسمانی و ارتباط عجیب و غریبی با مخاطب برقرار می کند.‏

الگوی شما در بازیگری چه کسی بوده است ؟

پاسخ به این سوال واقعا مشکل است.‏ برای اینکه جواب واحدی ندارد.‏ ما متشکل از تجربیات بسیاری هستیم که طول حیات به دست آورده ایم.‏ این تجربه ها در رابطه با بازیگران متفاوت اعم از ایرانی و خارجی در وجود ما انباشته شده است و همه این ها منبعی شده که آبشخور فرهنگی من را تشکیل داده است که از طریق آن ها تغذیه می کنم.‏

خب سوال را جور دیگری مطرح می کنیم،‏ خودتان را تحت تاثیر کدام بازیگران ایرانی می دانید؟

به هر حال من از تئاتر آمده ام و می توانم بگویم در سینمای ایران حضور نداشته ام . هرچند یکی دو سریال تلوزیونی و چند فیلم کوتاه تجربی بازی کرده ام اما بازیگری در سینما را در حقیقت از ‎1985‎ با بازی در فیلم ‏»فرستاده«‏ آغاز کردم.‏ به هر حال چون خودم تئاتری بودم مثا از بازی آقای انتظامی لذت می بردم و خیلی دوستشان داشتم.‏ عزت الله انتظامی بازیگری بود که هم در نمایش ها و فیلم های درام بازی می کرد هم درکمدی،‏ مثا بازی حیرت انگیزی در فیلم تراژیک ‏»گاو«‏ به نمایش گذاشت و همزمان در نمایش های طنز حضور داشت که آدم از خنده روده بر می شد و با خودش می گفت:‏ ‏»بازیگر یعنی این«.‏ همچنین قبل از آن فیلمی دیدم از آقای جعفری به نام مورفین که پوسته تمام متد ها و کلیشه ها را شکسته و حیرتانگیز بودند.‏ بعدتر آقای پرویز فنی زاده را کشف کردم که به نظرم در فیلم رگبار تنها بازیگر ایرانی است که تاش نمی کند مارا گول بزند و خودش را ثابت کند.‏ مثل بقیه بازیگران دنبال گرفتن عکس های شش در چهار نیست.‏ نقش هم چیز عجیب و غریبی نداشت و معلم ساده ای بود که نه تیپ جاهلی داشت،‏ نه لهجه شهرستانی و به راحتی آب به قول سهراب سپهری در ما اثر می کرد.‏ مثل فلسفه ‏»ذن«‏ بود.‏ با ما برخورد نمی کرد وهرچند او نمی خواست ما را تحت تاثیر قرار دهد اما ما تحت تاثیر قرار می گرفتیم و این بی نظیر بود.‏

در میان بازیگران سینما چطور؟

در سینما فقط یک نفر را داشتیم که پوسته فیلم فارسی را شکسته و به دنیای واقعی بازیگری رسیده بود و آن شخص هم بهروز وثوقی بود.‏ البته هنرپیشه های خارق العاده ای در تئاتر داشتیم که در سینما هم فعالیت می کردند،‏ مانند آقای نصیریان،‏ انتظامی و فنی زاده،‏ اما در میان بازیگران سینما که معروف و محبوب بودند،‏ فقط بهروز وثوقی بود که در سطح جهانی کارش را ادامه می داد.‏

از میان بازیگران سینمای جهان چطور؟ کسی بوده که تحت تاثیرش باشید؟

در میان بازیگران آمریکایی چندین بازیگر خارق العاده هستند که من را تحت تاثیر قرار داده اند،‏ اما مهم ترینشان ‏»مارلون براندو«‏ است.‏ همه بازیگران جهان،‏ حتی بزرگان سینما مثل ‏»رابرت دنیرو«،‏ ‏»ال پاچینو«‏ و ‏»داستین هافمن«‏ هم معتقدند او خداوندگار بازیگری است و کسی شبیه اش نیامده و نخواهد آمد.‏

از میان بازیگران خانم ایرانی و خارجی کسی هست که بخواهید نامی از او بیاورید ؟

در میان بازیگرهای خانم ایرانی می خواهم از خانم ثریا قاسمی یاد کنم.‏ اولین باری که بازی ایشان را دیدم،‏ حیرت کردم که چقدر خوب و واقعی بازی می کنند.‏ نام فیلم را فراموش کرده ام،‏ اما یادم است که نوشته غامحسین ساعدی بود.‏ پس آن خانم ها سوسن تسلیمی و شهره آغداشلو هم بودند که در سطح جهانی بازی می کردند و به قول معروف ادا در نمی آوردند.‏ بازیگران خارجی هم بسیار زیادند مثا خانم ‏»بت دیویس«‏ که به نظرم تاج سر تمام بازیگران آمریکایی بوده اند.‏ خانم ‏»کیت بانشت«‏ و خانم ‏»مریل استریپ«‏ که ملکه نقش های متفاوت هستند از کسانی بوده اند که باید از آنها نام ببرم.‏

فیلم های ایرانی چطور ؟ فیلمی بوده که شما را تحت تاثیر قرار داده باشد ؟

از میان فیلم های ایرانی می توانم به ‏»رگبار«‏ بهرام بیضایی اشاره کنم.‏ چند فیلم دیگر هم هست که دوست شان داشته ام مثل ‏»گاو«‏ که یکی از بهترین فیلم های ایرانی است که تا به حال ساخته شده است.‏ ‏»آقای هالو«‏ و به طور کلی همه فیلم های مهرجویی را می پسندیدم.‏ همچنین می خواهم به فیلم ‏»مغول ها«‏ ساخته آقای ‏»پرویز کیمیاوی«‏ اشاره کنم که دیوانه کننده بود.‏ فیلم ‏»دونده«‏ ساخته آقای امیر نادری هم استاندارد بسیار بالای دارد.‏ همیشه گفته ام اگر یک آمریکایی از من بخواهد یک فیلم از سینمای ایران به او معرفی کنم . ‏»دونده«‏ را معرفی می کنم.‏ هرچند فیلمی نیست که مخاطبان ایرانی به سینما بروند و به اصطاح با آن حال کنند،‏ اما بسیار فیلم زیبایی است.‏

فیلم های جدید سینمای ایران را دنبال می کنید؟

در زمینه سینمای بعد از انقلاب خیلی کارشناس نیستم و شاید حق نداشته باشم در مورد آن قضاوت کنم،‏ اما یکی از فیلم هایی که دوست داشتم،‏ ‏»آژانس شیشه ای«‏ بود.‏ فکر می کنم فیلم بسیار خوبی بود و فیلم نامه درستی داشت.‏ چند بازی خارق العاده در آن دیدم از جمله بازی آقای پرویز پرستویی و آقای رضا کیانیان که در این فیلم درخشیدند.‏ در زمینه فیلم های کمدی هم فیلم ‏»مارمولک«‏ را خیلی پسندیدم،‏ که باز هم آقای پرستویی در آن خیلی خوب بودند.‏ کانسپت این فیلم را هم خیلی دوست داشتم.‏ البته فیلم های خوب بسیار زیادی هست که حتما من آن ها را ندیده ام.‏

فیلم های خارجی چطور ؟

واقعا تعدادشان خیلی زیاد است.‏ شاید بتوانم بیشتر از ده فیلم را نام ببرم،‏ اما فیلمی که من خیلی آن را دوست دارم ‏»‏Visit Band's » ، از یک کارگردان اسرائیلی که قصه آن درباره یک گروه موسیقی مصری است که می خواهند در شهرکی اسرائیلی اجرا داشته باشند.‏ در میانه مسیر گم می شوند و سر از کافه ای در شهر کوچکی در می آورند و ‏....‏ این فیلم به نظر من یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینماست که خیلی روح دارد و کمی از این زنگار تعصب ما را می شکند و فرو می ریزد.‏ این فیلم می خواهد بگوید انسان در درجه اول انسان است و کسی انتخاب نمی کند که در چه خانواده ای به دنیا بیاید و چه مذهبی داشته باشد.‏ همان طور که همه پیامبران گفته اند جوهر هستی محبت است.‏ به قول سعدی همه اعضای یک پیکریم و این جدایی ها ساخته شده تا برخی پول بسازند.‏

سوالی که همه مخاطبان و سینما دوستان ایرانی می خواهند جوابش را بدانند این است که سینمای ایران با تمام موفقیت هایش،‏ حضور پررنگی در هالیوود ندارد و فقط شهره آغداشلو ، گلشیفته فراهانی توانسته اند در آن موفق شوند دلیل این عدم توجه به سینماگران ایرانی چیست؟

هالیوود یک نام جادویی برای تمام مردم جهان است.‏ هالیوود حتی برای کودکان بی خانمان در هندوستان هم جاذبه دارد و هر کسی را مسخ می کند.‏ از گذشته در هالیوود ایرانیان زیادی مشغول به فعالیت بوده اند.‏ اما در حال حاضر فقط گلشیفته فراهانی،‏ شهره آغداشلو در آن حضور دارند و البته اجازه بدهید،‏ من یک نام دیگر اضافه کنم و آن هم خانم نازنین بنیادی است که ایشان هم خیلی موفق هستند اما چرا این سه نفر آری و بقیه خیر؟ شهره آغداشلو یک بازیگر خارق العاده است.‏ او بازیگری است که می تواند همه نقش ها را بازی کند از کمدی تا تراژدی و اکانت بسیار خوبی در هالیوود برای خودش باز کرده است.‏ شهره با همان فیلم اولش ‏»خانه ای از شن و مه«‏ کاندید اسکار شد و بعد برنده جایزه»‏ امی«،‏ ‏»ایندیپدنت اسپریت«‏ و ده دوازده جایزه مطرح هالیوودی دیگر برای آن به دست آورد.‏ او در هالیوود تثبیت شده است و من اصا شگفت زده نیستم که چرا موفق شده است،‏ چون یک بازیگر فوق العاده است.‏ خانم گلشیفته فراهانی هم بازیگر خوبی است و هنوز جا دارد که بهتر هم بشود.‏ خودش هم این را می داند.‏ ایشان بسیار زیبا،‏ سکسی و عاشق کارش است و به قدری پر تاش است که باید بگوییم چرا نباید موفق بشود؟

چرا هالیوود این فرصت را به مردان ایرانی نمی دهد؟

هالیوود جوهر فکری و نگاهش به جامعه ایرانی به یک نوعی نشات گرفته از دموکراسی های غربی است.‏ آنها نمی تواند تفاوتی میان ما و سایر مردمان منطقه خاورمیانه با باورهای سنتی قائل شوند.‏ ایرانی ها هیچ وقت به زنان در وسط میدان های شهر شلیک نکرده اند.‏ هرچند رفتار های خشونت آمیز بعضا گاه و بی گاه دیده می شود،‏ اما تعدادش این قدر نبوده که این چنین غیر منصفانه به ما نگاه می شود.‏ ما پیش از انقلاب زنان بی حجاب،‏ تحصیل کرده و حتی رییس دانشکده و وزیر داشتیم.‏ آمریکایی ها فکر می کنند مردان ایرانی افرادی شلاق به دست هستند که زنان شان را کتک می زنند و آن ها را از همه چیز محروم می کنند.‏ تصورشان این است که زنان ایرانی افراد محرومیت کشیده ای هستند که مورد ظلم قرار گرفته اند،‏ پس باید به این ها کمک کرد و فرصت در اختیارشان قرار داد.‏ این نگاه باعث می شود تا ابد فرصتی که به خانم های ایرانی داده می شود به مردان داده نشود.‏ البته در میان مردان ایرانی حاضر در هالیوود نوید نگهبان هم حضور خوب و شایسته دارد و به نظرم پله های ترقی را به خوبی طی کرده است.‏ این اواخر هم چند فیلم مهم داشته که خیلی خوب در آنها ایفای نقش کرده است.‏ چون نوید را از نزدیک می شناسم می دانم چقدر تلاش می کند.‏ او سرباز این کار است و در زندگی اش هیچ چیز مهم تر از سینما وجود ندارد.‏ چنان شیدا و عاشق بازیگری است که به نظرم حقش است.‏ امیدوارم بالاتر از این هم برود،‏ چون موفقیت هر کدام از این عزیزان،‏ موفقیت همه بازیگران ایرانی است.‏ البته شما هم حضور شایسته ای در هالیوود داشته اید که قابل انکار نیست و از بسیاری از بازیگران ایرانی جایگاه بالاتری دارید؟ من هالیوود را زیاد جدی نمی گیرم،‏ چون تئاتر را بیشتر دوست دارم و هیچ وقت از لحاظ هنری با بازی در سینما ارضا نمی شوم.‏ در مورد شهره آغداشلو،‏ نوید نگهبان و گلشیفته فراهانی باید بگویم که هر سه نفرشان شایستگی بسیار بیشتری دارند و با تمام موفقیت هایی که کسب کرده اند به نظرم هنوز به حق شان نرسیده اند.‏ به نظرم شهره باید در کنار ‏»کیت بلانشت«‏ و ‏»مریل استریپ«‏ باشد،‏ ولی هنوز این امکان به او داده نشده است.‏ ما چه بخواهیم،‏ چه نخواهیم در چشم آمریکایی ها به نوعی اشغالگر هستیم.‏ ما اینجا آمده ایم.‏ بخشی از کار این ها را دزدیده ایم و جایشان را تنگ کرده ایم.‏ من زیاد هم نمی توانم به آنها ایراد بگیرم.‏ شاید روزی چشم دلشان باز شود و بفهمند آمریکایی و ایرانی ندارد و یک کره زمین است که مال جنابعالی و بنده نیست و همه باید در کنار هم باشیم.‏

نحوه آشنایی تان با شهره آغداشلو را برایمان توضیح می دهید؟

مناولین بار قبلازانقاب با شهره در کارگاه نمایش تهران آشنا شدم.‏ زمانی که در کارگاه به عنوان بازیگر مشغول به کار بودم و شهره به عنوان کار آموز به ما اضافه شد.‏ بعدها عضویاز کارگاه نمایش شد و به سرعت ترقی کرد،‏ و با همان سرعت هم از کارگاه نمایش جدا شد و به سینما رفت.‏ ما در آنجا تصادفا به واسطه نمایشی که آقای سیروس ابراهیم زاده دوست عزیزم نوشته بود و کارگردانی می کرد،‏ نقش زن و شوهر را بازی می کردیم.‏ قبل از این که نقش زن و شوهر را بازی کنیم،‏ به شدت با هم مشکل داشتیم.نهاو من را می پسندید ونه من او را،‏ نمی دانم چرا؟ اما شاید یک عشقی در وجودمان به صورت ناخود آگاه وجود داشته است و ما آن را پس می زدیم.‏ در همان زمان شهره تازهازدواج کردهبود و من هم نامزد کرده بودم و در آن دوران مدام يكدیگر را پس می زدیم،‏ مبادا برای رابطه هایمان اتفاق بدی بیفتد.‏ گذشت تا اینکه در سال ‎1985‎ یک مصاحبه از شهره در روزنامه ‏»كيهان«‏ چاپ لندن با عکسی بسیار بزرگازاو دیدم.‏ در آن عکسانگار مستقیم به من نگاه می کرد و نمی از اشک در چشمان درشتش خودنمایی می کرد.‏ بعد دیدن آن تصویر به یک باره در من حسی نوستالژیکایجاد شد و به آن سال ها برگشتم و به خودم نهیب زدم چرا منبا شهره خوبنبودم،‏ چرا آن مشكات وبرخورد ها وجود داشت ولحظات بهتریبین مانبود.‏ خاصه من عاشق آن عکس شدم.‏ جالب تراین که همان سال فیلم ‏»فرستاده«‏ با بازی من در سراسر جهان اکران شد و شهرهاین فیلم را در لندن دیده بود و بعدها به من گفت که دوستانش را هر هفته جمع می کرده و دسته جمعی به تماشای این فیلم می رفتند.‏ چند وقت بعد شهره برای اجرای یک نمایش به لس آنجلس آمد و من هم در همان سالن با نمایش دیگری به نام ‏»همه پسران ایران خانم«‏ روی صحنه می رفتم هر دو نمایش روی صحنه بود و به همین خاطر شهره به دیدن نمایش ما آمد و من هم به دیدن نمایشاو رفتم.‏ بعدازآن مناز شهره خواهش کردم که به ‏»کارگاه نمایش ‎79‎‏«‏ که به تازگی تاسیس کرده بودم بپیوندد.‏ او هم قبول کرد.‏ پس از مدتی به لندن رفت و مدتی گذشت و من یک کارت پستالبرایش فرستادم ونوشتم:»قراربودبیای چی شد ؟«‏ دیگر نمی توانستم چیزی بنویسم و تمام کارت پستال خالی ماندهبود و من در تمام کارت پستالبیشاز ‎50‎ بار نوشتم؛ بیا،‏ بیا،‏ بیا و...‏ پست کردم و او بالاخره آمد.‏ ابتدا رابطه مان فقط دوستانه و کاری بود اما قصه ازدواج مان خیلی جالباست که شاید در حوصله شما نباشد.‏ دوست داریمبشنویماگرامکان داردبرایمانبگوييد؟يك روز کهاز سر کاربرمی گشتیم وبه پمپبنزین رفتهبودیم،‏ در حالی که بستنی یک دلاری خریده بودیم و داشتیم حرف می زدیم.‏ شهره مشغولنصیحت کردن منبود که ‏»تو چرا قدر خودت را نمی دانی«‏ و ‏....بهاوگفتم:»‏ تو يك جوری من را نصیحت میکنی که انگار می خواهی زنم بشی«‏ سکوت کرد و چیزینگفت،بعدبه گفتم ‏»میخوای زنمبشی«‏ گفت:»کی«‏ گفتم:»الان«گفت:»کجا«‏ گفتم ‏:»‏ لاس وگاس«اون روزها در حال تمرین یک تئاتربودیم و همان شب چندساعت بعد در لاس وگاس ازدواج کردیم و زن و شوهر شدیم.‏

چند بار تا به حال عاشق شده اید ؟

خیلی زیاد،‏ واقعا می گویم خیلی زیاد،‏ یک آهنگی هست که ترجیع بندش این واژه ‏»خیلی زیاد«‏ است را احتمالا در مورد من خوانده اند.‏ حالا منظورتان از این سوال دقیقا چیست؟ یعنی چه که چند بار عاشق شده ای؟ من در این لحظه عاشق همین قهوه روی میز.‏ عاشق زندگی،‏ مردم و بیش از همه مادرم و یاد مادرم هستم.‏ عاشق ایرانم،‏ اما اگر منظورتان عشق به زنان است باید بگویم خیلی زیاد نبوده است.‏ در سی و یک سال گذشته که عاشق یک نفر بوده ام و آن شخص هم شهره همسرم است.‏ البته یک رقیب پیدا کرده به نام ‏»تارا توزیع«‏ دخترم،‏ که امسال سی ساله شده است.‏ این دو نفر در زندگی برای من حرف اول و آخر را می زنند.‏ قبل از آن هم عاشق شده ام.‏ من اگر بگویم در شش سالگی عاشق شده ام حتما باور نمی کنید و فکر می کنید می خواهم شما را بخندانم یا بامزه بازی در بیاورم.‏ اما باید بگویم من واقعا در شش سالگی عاشق دختری شدم که هنوز نامش را به یاد دارم دختری که نامش مینا بود و اصا نمی فهمیدیم جریان چیست.‏ فقط می توانم بگویم که من عاشقش بودم.‏ همچنین در سن چهارده سالگی یک بار دیگر عاشق شدم و معنی عشق را فهمیدم.‏ چند بار دیگر هم عاشق شدم ولی زیاد نبوده است.‏ هر بار که عاشق می شدم این قدر وابستگی پیدا می کردم که حداقل سه تا چهار سال طول می کشید.‏ بنابراین اگر بخواهیم حساب کنیم تا قبل از اینکه با شهره ازدواج کنم خیلی زیاد نبوده است.‏

شنیده ایم سبک خاصی هم در غذاخوردن دارید درست است ؟

نمی دانم غذای مورد عاقه ام چیست.‏ هرچه ساده تر بهتر!‏ به قول آمریکایی ها وجترین یا همان گیاه خوار هستم.‏ بهتر است بگویم گوشت نمی خورم،‏ البته باید بگویم من گوشت نمی توانم بخورم به خصوص گوشت قرمز،‏ غذاهای دریایی هم اگر به صورت پرورشی نباشند می خورم.‏ به طور کلی حیوان خور نیستم و از نباتات تغذیه میکنم،‏ اما آشپزی کردن را دوست دارم.‏ غذای سنتی نمی توانم درست کنم ولی سالاد و املت و از این جور خوراک های ساده را به خوبی درست می کنم.‏ نمی دانم از روی عاقه است یا زرنگی اما همسرم و دخترم معتقدند که آشپزی من خیلی خوب است.‏

خواننده مورد علاقه تان چه کسی است ؟

می توانیم از این سوال بگذریم ؟ چون واقعا پاسخ دادن به چنین سوالی مشکل است.‏ خصوصا این که من با اکثر این خواننده ها دوست هستم.‏ اگر بخواهم از میان خوانندگان داخلایران نام کسی را بگویم که به کسی بر نخورد،‏ من ترانه ها و صدای محسن چاوشی را خیلی دوست دارم و ارتباط خیلی خوبی با آن ها برقرار می کنم.‏ دمش گرم و به او درود می فرستم به نظرم یک هنرمند مسئول است.‏ هنرمند و مسئولیت دو جز جدایی ناپذیر از هم هستند نمی توان هنرمندی را یافت که مسئولیت نداشته باشد وگرنه هنرمند نیست.‏ نهادن نام هنرمند برای هرکسی که خطاطی،‏ نقاشی،‏ بازیگری و یا هر کار هنری دیگری می کند غلط است.‏ انجام دادن هر کار هنری ربطی به هنرمند بودن ندارد.‏ هنرمندی یک درجه و مرحله است،‏ که در طول تاریخ مردم به آن شخص تفویض میکنند ، مثا میگویند:‏ ‏»شجریان،هنرمند است«‏ ایشان خواننده هستند اما واژه هنرمند به دلیل فعالیت ها و رفتار بیرونی شان داده شده است.‏ در خارج از کشور هم افراد زیادی هستند که صدای خوبی دارند اما واقعا صدای خوب پنج درصد هم برایم مهم نیست.‏ بیشتر می خواهم بدانم چه ترانه ای می خوانند،‏ چه تاثیری روی جامعه می گذارند.‏ از این افراد چند نفری در خارج از کشور داریم که جدیدا بیشتر به این دغدغه ها توجه می کنند و کم تر ترانه های نی ناش ناش می خوانند.البته آن ترانه ها هم بد نیست و آدم ها باید در کاباره ترانه ای گوش کنند که بتوانند با آن برقصند.‏ به هر حال من برای تمام کسانی که تاش می کنند حقوق انسان،‏ عشق،‏ معرفت و محبت تعالی پیدا کند،‏ خیلی احترام قائلم.‏

چه شد که سراغ نمایش ‏»شاعرنقرهای«‏ رفتید و چرا فریدون فرخزاد را دستمایه نمایش تان قرار دادید ؟ چقدر ایشان را از نزدیک می شناختید،‏ اصلا همدیگر را دیده بودید؟

متاسفانه من با فریدون فرخزاد هرگز دوست نبودم و هیچ وقت با او بیشتر از دو کلمه صحبت نکرده بودم در طول حیات ایشان دو یا سه بار همدیگر را دیدیم و هیچ حرف جدی بین ما رد و بدل نشد،‏ ولی به هر حال زمانی که به لس آنجلس آمد،‏ من هم این جا بودم و کار نمایش انجام می دادم.‏ فریدون فرخزاد فقید هم در یکی از این تلویزیون ها مشغول به کار شده بود.‏ یادم می آید در یک میهمانی هردو حضور داشتیم اما مجالی برای دیدار فراهم نشد،‏ چون ایشان طرفدارهای خودشان را داشتند و دورش جمع می شدند و من را هیچ کس نمی شناخت و تنها گوشه ای می ایستادم و حوصله این را هم نداشتم که دیگران را کنار بزنم و با او شروع به صحبت کنم.«‏ همان زمان که نمایش ‏»بوی خوش عشق«‏ و ‏»سهم ما از

ارث خانه پدری«‏ را روی صحنه برده بودیم و بسیار مورد توجه قرار گرفته بود،‏ دوست مشترکی که کارهای طراحی صحنه انجام می داد یک بار پیش من آمد و گفت:»‏ فریدون یک پیغام به تو داده است و گفته به آقای توزیع سلام برسان و بگو یک نمایشنامه سه نفره بنویسدکه من،‏ شهره و خودش در آن بازی کنیم و من نقش پسرشان را بازی کنم.«‏ من یه مقدار فکر کردم و همین جور نگاهش کردم ابتدا فکر کردم شوخی می کند،‏ اما وقتی فهمیدم شوخی نیست.‏ چیزی نگفتم و سکوت کردم.‏ اما اعتراف می کنم درک درستی از شعور و شاعرانگی فریدون فرخزاد نداشتم.‏ بعدا فهمیدم که دوست داشته بچه من و شهره باشد و ما پدر و مادرش باشیم.‏ متاسفانه در زمانی که باید می فهمیدم،‏ نفهمیدم و اگر شعور الان را داشتم شاید آن نمایشنامه را می نوشتم و تاریخ جور دیگری رقم می خورد.‏ شاید اگر فریدون فرخزاد با ما کار می کرد نمایش نامه های دوم و سوم را هم کار می کردیم و شاید قصه جور دیگری نوشته می شد.‏ به هر حال این تنها ارتباطی

بود که در زمان حیات فریدون با او داشتم ولی من او را از طریق شو میخک نقره ای به خوبی می شناختم که البته بعد ها در آمریکا آن ها را مشاهده کردم،‏ چون زمانی که در ایران بودم واقعا تلویزیون نمی دیدم.‏ اصلا فرصتش را نداشتم چون تلویزیون در روز چهار ساعت برنامه داشت و ما بیشتر اوقات در حال تمرین یا اجرای نمایش برای بردن روی صحنه بودیم.‏ من همه کارهای فریدون فرخزاد را از طریق سوشال مدیا و یوتیوب دیده ام و او را بیشتر از هر چیز یک شاعر می دانم . شاعری که دلش می خواهد با مردم حرف بزند چون مفری پیدا نمی کند و راهی برای بیان حرف هایش پیدا نمی کند.»شومن«‏ می شود خودش هم بارها این را گفته است که قرار نبوده ‏»شومن«‏ شود.‏ این نمایش دینی است که من به عنوان یک دست اندکار هنر ‏)خودم را هنرمند نمی دانم(‏ به فریدون فرخزاد داشته ام و فکر می کنم دینم را خیلی دیر ادا کرده ام.‏ پیش از من دوستان خواننده باید این

دین را ادا می کردند.‏ کسانی که فریدون فرخزاد به عرصه خوانندگی معرفی شان کرد و پله پیشرفت و موفقیت شان شد.‏ این دوستان عزیز نه تنها دین شان را ادا نکردند بلکه حافظه ام یاری نمی کند که دوستش داشته باشند،‏ کمکش کرده و یادی از او کرده باشند.‏ احتمالا خودشان هم شرمندهاند،‏ اگر با واژه ای به نام شرم آشنا باشند.‏ اگر هم نیستند حتما مشغول بیزنس خودشان هستند.‏ من احساس کردم حالا که این عزیزان کاری نکرده اند و فقط یک نویسنده کمونیست که اتفاقا طرفدار فرخزاد هم نبوده کتابی درباره او نوشته،‏ کاری برای زنده کردن نامش انجام دهم.‏ راستش برای خود من هم زندگی خارج از چارچوبش جذاب بود و واقعا هیچ وقت طرفدار سینه چاک او و برنامه اش نبوده ام.‏ فکر می کنم به عنوان یک هنرمند ایرانی،‏ ظلمی که به او شد،‏ حقش نبود.‏ فریدون فرخزاد جز این که افکارش را می گفت کار دیگری نمی کرد و نباید به چنین سرنوشتی دچار می شد.‏

یک جمله درباره این افراد که نامشان را میبریم بگویید؟

فریدون فرخزاد در این نمایش ‏»شاعرنقره ای«‏ جمله ای دارد که می گوید:‏ ‏»کارکردن با ایرانی ها مصیبته«‏ حالا من می خواهم بگویم:»مصاحبه کردن با رسانه های ایرانی مصیبته!«‏ شما من را در منگنه ای می گذارید که باید با یک جمله بزرگان و دوستانم را توصیف کنم که حقیقتا کار سختی است.‏

پرویز صیاد:‏ نابغهایاست که متاسفانهاز خاکش دورافتادهاست.‏

شهره آغداشلو:‏ یک بازیگر واقعی،‏ کسی که انگار بازیگر به دنیا آمده است و بسیار خوش شانس و بسیار بدشانس است.‏ خوش شانس از آن جهت که توانست در باغچه ای که خاک خودش نیست به زیبایی رشد کند،‏ اما بدشانس از آن جهت که اگر در خاک خودش بود،‏ بزرگ ترین سوپراستار کشورش بود هرچند هنوز هم استار بزرگی است ولی می توانست کمتر از چیزی که من شاهدم زجر بکشد.‏

ماز جبرانی:‏

شاید پرچم دار طنز روی صحنه و استنداپ کمدی ایرانی است.‏ ما هیچ وقت چنین چیزی نداشته ایم و در گذشته هم اگر نظیرش بوده به این شکل نبوده است.‏ او پرچم دار بسیار

خوبیاست.‏ ویژگی دیگری که من در وجود ماز می پسندم،ایناست؛ حتی دراستنداپ کمدی که باید همه مردم را راضی کنی یادش نمی روداز کجا آمدهاست.او به خوبی می دانداستنداپ فقط قصدش خنداندن مردم نیست و باید اثر گذار باشد و ماز چنین توانایی دارد.‏

اکبرعبدی:‏ استعداد خارق العاده و کم نظیری که او هم به دلایل جانبی به هدر رفت.‏

نویدنگهبان:‏

نوید را از زمانی که از آلمان به این جا آمدمی شناسم همان سال ها در یک کافه با هم آشنا شدیم و قرار بود یک تجربه مشترک داشته باشیم.‏ من هرگز به غیر از شهره در زمینه

بازیگری،‏ آدمی به این پشتکار و این حجم عشقی که به کارش دارد ندیده ام.‏

رضاگلزار:‏ یکی از خوشتیپ ترین ایرانیانی که در کره زمین وجود دارد.‏ فکر می کنم آدم خیلی خوبی هم باشد.‏ شاید در یک جای غلط قرار گرفته است و مشغول به کاری است که نباید انجام دهد.‏ من اگر جای او بودم،‏ خودم را جمع می کردم و در یک کانال مشخص فعالیت می کردم.‏ حضور در برنامه های تلویزیونی،‏ بازیگری،‏ خوانندگی،‏ مدلینگ و ‏...‏ خیلی مناسب نیست.‏ معتقدم استعداد خودش را دارد اما نباید وقتش را در بازیگری صرف کند.‏

فردین:‏

یکی دیگر از آن خوشتیپ های عالم است.‏ یک انسان خارق العاده که هرگز افتخار آشنایی با او را از نزدیک نداشتم،‏ ولی این قدر از شخصیت و جوانمردی اش

شنیده ام که حد ندارد.‏ فردین کلید درب سینمای ایران به روی تماشاگران و

مردم است.‏ او سهم بسیار بزرگی در رونق سینمای ایران و از سکه افتادن سینمای هند ‏،کره و این مبتذل های تصویری نزد مخاطبان ایرانی داشت.‏

داریوش اقبالی:‏

یکی یه دونه موسیقی پاپ ایران است.‏ از همان ابتدا با ترانه سراها و آهنگسازانی هم جوار شد که تاثیر زیادی در موفقیت و اثرگذاری اش داشتند و هنوز هم همان

کیفیت را در کارش حفظ کرده و

بسیار محبوب است.‏ صدای خوبی دارد و بعد این همه سال تشنگی خاصی برای گفتن حرف هایش دارد.‏ حرف هایی که معنی و مفهموم دارد.‏

بهروز وثوقی:‏

بازیگری که از بستر فیلم فارسی بالا آمد و بعد بازی در فیلم های خوب ایرانی را تجربه کرد و همین رشد ارزشش را بیشتر نشان می دهد.‏ حداقل پنج فیلم خارق العاده ایرانی با

بازی عالی بهروز وثوقی در تاریخ سینمای ایران هست،‏ اما متاسفانه در اوج شکفتگی از بازی در فیلم های ایرانی محروم شد.‏

هوشنگ توزیع:‏ اجازه بدهید هوشنگ توزیع را با یک عامت سوال ساده تمامش کنیم.‏