Vualo de silento

Page 88

‫ترک کرد ودر ‪ 1982‬از او بچه ای به دنيا آورد‪ .‬آن موقع او گروه ما را ترک کرد و من می بايببد‬ ‫خواننده کر ديگری پيدا می کردم‪.‬‬ ‫در آن زمان جمیله هنوز عضو جورجورا بود و در ‪ Lardy‬زندگی می کرد‪ .‬ولی حکیم‬ ‫وجمیله ‪ ،‬خانه را به محل عياشی و يا حداقل‪ ،‬با قبول هرکسی در گردهمايی های رقص پرسر‬ ‫وصدا‪ ،‬به ديسکوتک دائمی تبديل کرده بودند و همه چيز در داخل خانه خراب شده بود‪ .‬بببا تببوجه‬ ‫به جمعی که در آن مکان بودند‪ ،‬وقتی که يک روز صبح فهميدم خانه مورد دسببتبرد قببرار گرفتببه‬ ‫تعجب نکردم ‪.‬‬ ‫با مادرم صحبت کردم ‪ .‬وقتی او توانست زيان های وارده را تصديق کند‪ ،‬ما باهم تصببميم گرفببتيم‬ ‫که ويل را بفروشيم و من مکان کوچکتری را برای اقامت مادرم در فرانسه‪ ،‬که مببدت آن کمببترو‬ ‫کمتر می شد‪ ،‬پيدا کنم ‪ .‬پس با دوآژانس برای فروش خانه وارد مذاکره شدم‪ .‬اين قضيه در ‪1985‬‬ ‫اتفاق افتاد‪ .‬تا پيدا شدن خريدار خانه‪ ،‬جمیله و حکیم در آنجا خواهند ماند ومن قبول مسووليت‬ ‫آنان را موردآزمايش قرارخواهم داد‪.‬‬ ‫درست همان موقع ملحه که من اورا ازهنگام خروجش از گروه در سال ‪ 1980‬نديده بودم‪ ،‬پس‬ ‫از ‪ 5‬سال سکوت پيدا شد در حالی که گريه کنبان عبذرخواهی مبی کبرد‪....‬توضبيح داد کبه او هبم‬ ‫شوهر کابیلی خود را ترک کرده است و اکنون با يک فرانسوی زندگی می کند که توانسته است‬ ‫تعببادلش را بببه وی بازگردانببد‪ .‬او اضببافه کببرد کببه حببال بهتراسببت و مببی خواهببد ازصفرشببروع‬ ‫کند‪...‬اگر من او را دوباره در جورجورا بپذيرم‪.‬‬ ‫احساسات "مادری" من بار ديگر به جوش آمد‪ .‬حال ديگر خواهرها و برادران من آنقببدر مببرا از‬ ‫توهم خارج کرده بودند که محبت ظاهری ملحه کمی مرا تشويق کرد‪ .‬تمام وقايعی را که طی آن‬ ‫سال ها اتفاق افتاده بود‪ ،‬برايش گفتم؛ رفتن فاطیما‪ ،‬تهديد مالی جامل‪ ،‬خرابکاری حکیم و‬ ‫جمیله ‪ ،‬مادر که در الجزاير زندگی می کرد و بدون هيچگونه ملحظه ای مثل هميشه تمام‬ ‫هزينه ها را به دوش من می انداخت‪ .‬ملحه برای سرنوشت من گريست‪ ،‬با تاکيد بر اينکه از‬ ‫حال به بعد ديگر می توانم روی او حساب کنم‪.‬‬ ‫بايد ساعت ها با جمیله صحبت می کردم تا او با بازگشت خواهرش به گروه موافقت کند‪.‬‬ ‫"بعد از اون همه مشکلت که برا ت به وجود آورده‪ ،‬تو بازم آغوشتو به روش باز می کنی؟"‬‫من توضيح دادم که ما خواهريم واو هم عذرخواهی کرده است‪ .‬جمیله هم شانه هايش را بال‬ ‫انداخت‪....‬‬ ‫من جمیله را ترجيح می دادم؛ آخرين خواهرم‪ .‬مگر من او را قنداق نکرده بودم‪ ،‬تا خوابيدنش او‬ ‫را تکان تکان نداده بودم‪ ،‬مثل بچه خودم به او شير نداده بودم؟ با وجود ايببن او بزرگببترين دشببمنی‬ ‫را با من کرد! آيا می خواست مرا رنج بدهد؟ رنجی که نمی توانست به مادرش بدهببد کببه حببال در‬ ‫کابیل بود؟‬ ‫پس از مدتی او مرا "مامان" ناميد‪...‬ابتدا تصور می کردم که مربوط به گرايش قلبی اش می شود‪.‬‬ ‫ولی اصرار او که مرا بخصوص در برابر مردم "مامان" بخواند‪ ،‬بببه سببرعت مببرا قببانع کببرد کببه‬ ‫برعکس است ‪ .‬او می خواست به اختلف سن ما تاکيد کند و مرا آشفته سببازد‪ .‬مببن بببرای او سببايه‬ ‫ای بودم و آن حسادت سبب شد او سعی کند به روش هايی که مببن نمببی تببوانم بببه خببوبی گببزارش‬ ‫کنم‪ ،‬هروه را اغوا کند‪.‬‬ ‫‪88‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.