699

Page 46

‫‪117‬‬

‫‪No. 699 / December , 12, 2013‬‬ ‫‪Tel: 416.512.9874 - 647.521.9591‬‬

‫خوبی در فیلم هایمان استفاده کنیم البته به‬ ‫شرطی که استفاده درست کنیم و تبلیغات‬ ‫ناروا نشود‪ .‬باید در فیلم ها پیوستگی ها‬ ‫و ارتباطات پدر و مادر و فرزند‪ ،‬رفیق‪،‬‬ ‫دوست‪ ،‬هم محله ای و همسایه را به خوبی‬ ‫نشان داد‪ .‬آن موقع یک خانواده معموال در‬ ‫یک محل زندگی می کردند تا از هم دور‬ ‫نباشند اما حاال یکی اینجاست و دیگری آن‬ ‫سر دنیا‪ .‬فیلمساز باید تالش کنند تا در فیلم‬ ‫هایشان سنت های قدیمی مان پا بر جا باشد‬ ‫و تعصب و غیرت قدیمی ها را نشان دهند‪.‬‬ ‫وقتی در فیلمی می گویند مرد واقعا مرد‬ ‫واقعی را ببینیم‪ .‬یا حتی بر عکس اگر قرار‬ ‫است آدم بدی را نشان دهند همه چیز آنقدر‬ ‫طبیعی باشند که تماشاچی واقعا حس کند‬ ‫آن آدم بد و فاسد است‪ .‬البته به بعضی حرفه‬ ‫ها خیلی نمی شود پیله کرد و پشت سر سینما‬ ‫هم همیشه حرف و حدیث بوده‪ .‬ولی همیشه‬ ‫قصه های واقعی و رئال مردم را تکان می‬ ‫دهد‪ .‬به نظرم حتی از اتفاق و پیش آمد های‬ ‫جنگ هم می شود داستان های خوبی برای‬ ‫فیلم تهیه کرد‪ ،‬داستان خانواده هایی که از‬ ‫دل و جان از این مملکت دفاع کردند و‬ ‫جوان هایی که عاشق وطن بودند‪.‬‬ ‫هیچ وقت به رفتن فکر نکردم‬ ‫من خیلی به خارج از ایران سفر کردم اما‬ ‫هیچ وقت به فکر مهاجرت از کشورم نبودم‬ ‫چون من وابسته به این مملکت‪ ،‬کوچه و‬ ‫بازار و مردمش هستم‪ .‬هیچ دلیلی ندارد بروم‬ ‫خارج از کشور تا مثال در خانه ام در طبقه‬ ‫هفدهم به استخر بروم! همین جا در رودخانه‬ ‫شنا کنم برایم صد برابر لذت بخش تر است‪.‬‬ ‫ولی نمی توانم به آنهایی که رفتند ایراد‬ ‫بگیرم‪ .‬چون هر کدام از آنها به دلیلی مجبور‬ ‫شدند از ایران بروند و تقصیری هم نداشتند‪،‬‬ ‫شاید به ناچار این راه را انتخاب کردند‪.‬‬ ‫یکی برای دیدن بچه هایش رفته‪ ،‬یکی برای‬ ‫اینکه شاید درآمد بیشتری داشته باشد و‬ ‫دالیل دیگر‪ .‬درباره زندگی دیگران نمی شود‬ ‫به راحتی قضاوت کرد‪.‬‬ ‫«جدایی نادر از سیمین» خوب بود که‬ ‫اسکار گرفت‬ ‫به نظرم االن ورزش و هنر دو عامل اصلی‬ ‫و مهم معرفی ایران به جهان است‪ .‬در هر‬ ‫کجای دنیا که باشی وقتی پرچم کشورت‬ ‫باال می رود احساس سربلندی می کنی و به‬ ‫خودت می بالی‪ .‬جشنواره و فستیوال های‬ ‫سینمایی هم همینطور هستند و باعث رونق‬ ‫و مطرح شدن کشورمان می شوند‪ .‬من همان‬ ‫موقع که فیلم جدایی نادر از سیمین آقای‬ ‫اصغر فرهادی برنده سکار شد در یکی از‬ ‫روزنامه ها یادداشتی نوشتم‪ .‬من نمی خواهم‬ ‫صرفا نظر خودم را بیان کنم اما وقتی همه‬ ‫دنیا فیلمی را می پسندند و به آن جایزه می‬ ‫دهند حتما کار خوبی است‪ .‬به هر حال‬ ‫آنها تجربیات زیادی در زمینه سینما دارند‬ ‫و از لحاظ تکنیکی و تخصصی هم جدی‬ ‫به مسئله نگاه می کنند‪ .‬وقتی فیلمی را در‬ ‫اسکار می پذیرند و به آن جایزه می دهند‬ ‫حتما خیلی واجد شرایط است‪ .‬البته منتقدها‬

‫که مکارشان انتقاد است حق دارند به‬ ‫مسائل جزئی پیله کنند و نقاط ضعف و قوت‬ ‫را بگویند چون کارشان این است و باید‬ ‫راجع به آن حرف بزنند‪ .‬اما ماجرای ما و‬ ‫مردم عادی فرق می کند‪ .‬همین که به سینما‬ ‫برویم و از فیلمی خوشمان بیاید و برای کسی‬ ‫تعریف کنیم خودش خیلی خوب است‪.‬‬ ‫از گلزار و رادان تا انتظامی و مشایخی‪...‬‬ ‫با خیلی از جوان های امروز سینما آشنایی‬ ‫دارم‪ ،‬آقای گلزار‪ ،‬آقای بهداد‪ ،‬آقای رادان‪،‬‬ ‫آقای کیانیان‪ ،‬آقای پرستویی و ‪ ...‬را می‬ ‫شناسم‪ .‬از قدیمی ها هم که با آقای انتظامی‬ ‫و مشایخی و کشاورز ارتباط داریم‪ .‬به نظرم‬ ‫خیلی از جوان های امروز سینما هم عشق و‬ ‫عالقه ای که ما به کارمان داشتیم را دارند‪.‬‬ ‫آنها برای کارشان زحمت می کشند و برای‬ ‫موفقیت تالش می کنند‪ .‬خوشبختانه االن‬ ‫فضا عوض شده و جوان ها می توانند‬ ‫عالیقشان را دنبال کنند‪ .‬آن موقع وارد شدن‬ ‫در کار هنر حاال په سینما و چه موسیقی‬ ‫خیلی مورد توجه نبود و حتی برخی از‬ ‫خانواده ها با آن مخالفت می کردند‪ .‬اما االن‬ ‫هم خانواده ها هم عاشق سینما‪ ،‬موسیقی‬ ‫و هنر هستند و بچه هایشان را تشویق می‬ ‫کنند‪ .‬مردم هم خیلی تا موقعی که طرف‬ ‫مطرح نشود از او استقبال نمی کردند‪ .‬ولی‬ ‫خوشبختانه خانواده ما اصال و ابدا مخالف‬ ‫نبودند و حتی مادرم تشویقم می کرد‪ .‬تمام‬ ‫نامه هایی که طرفدارانم برایم می فرستادند‬ ‫را با حوصله جواب می داد‪ .‬آن موقع عکس‬ ‫های من را در الله زار و میدان توپخانه می‬ ‫فروختند‪ ،‬مادرم آنها را می خرید و برای‬ ‫طرفدارانم با مهر و امضای من می فرستاد‪.‬‬ ‫حتی چند دفتر داشت که اسم هوادارانم را‬ ‫در آنها یادداشت می کرد تا برایشان یک‬ ‫عکس را دوبار نفرستد‪ .‬مردمی بودن به نظرم‬ ‫بستگی به وجود خود آدمها دارد ‪ .‬بعضی‬ ‫می توانند با مردم ارتباط خوب برقرار کنند‬ ‫و بعضی ها یک کم خودشان را می گیرند‪.‬‬ ‫البته شهرت و معروفیت خیلی ظرفیت می‬ ‫خواهد‪ ،‬اگر کسی جنبه نداشته باشد زود‬ ‫خودش را لو می دهد‪ .‬وقتی چند نفر از تو‬ ‫تعریف و تمجید می کنند اگر بی ظرفیت‬ ‫باشی خودت را گم می کنی و کارهای‬ ‫عجیب و غریب انجام می دهی‪ ،‬وای به‬ ‫روزی که یک مملکت طرفدارت باشند‪.‬‬ ‫دیگر نباید دست از پا خطا کنی‪ .‬مردم ما‬ ‫به همه چیز توجه می کنند‪ .‬اگر صد هنر‬ ‫داشته باشی ولی کوچکترین لغزشی ازت سر‬ ‫بزند آن را می بییند و بقیه خوبی هایت را‬ ‫فراموش می کنند پس باید حواست را خیلی‬ ‫جمع کنی‪ .‬این چیزها فرمول و کتاب هم‬ ‫ندارد باید خودت این منش ها را یاد بگیری‬ ‫و درست رفتار کنی‪.‬‬ ‫به کیمیایی نامه نوشتم‬ ‫فیلمنامه های زیادی به دستم می رسید‪ .‬آقای‬ ‫کیمیایی هم پیشنهاد دادند تا در فیلمشان‬ ‫بازی کنم ولی آن هم نشد‪ .‬مسعود کیمیایی‬ ‫برای فیلم «سربازهای جمعه» به من پیشنهاد‬ ‫داد و با هم صحبت کردیم‪ .‬رویم نشد به‬

‫ایشان بگویم در فیلمش بازی نمی کنم و‬ ‫از آنجاییکه قلمم بد نیست و می توانم به‬ ‫راحتی دست به قلم شوم برایشان متنی نوشتم‬ ‫و فکس کردم‪ .‬البته جواب منفی من اسباب‬ ‫گله و ناراحتی هم شد‪ .‬بعد از آن هم فکر‬ ‫نمی کردم دیگر کار کنم چون سن و سالم‬ ‫باال رفته‪ .‬حتی گاهی اوقات به کمک عصا‬ ‫راه می روم‪ ،‬ولی وقتی دوربین را می بینم‬ ‫عصایم را کنار می گذارم و حتی ممکن‬ ‫است بدوم‪ .‬ضمن اینکه درگیر کارهای دیگر‬ ‫هم شدم‪ .‬یک مدت من در گوشه حیاطمان‬ ‫یک شیرینی فروشی باز کردم و شیرینی‬ ‫فروش شدم ولی بعدش کال خانه را فروختم‬ ‫و آنجا هم تعطیل شد‪ .‬در این مدت خودم‬ ‫را مشغول کردم تا مسئله اصلی که سینما بود‬ ‫یادم برود ولی باز یادم افتاد‪.‬‬ ‫کتاب خاطراتم آماده چاپ است‬ ‫همیشه نوشتن را دوست داشتم‪ ،‬اما حاال‬ ‫دیگر دستم می لرزد و شاید این کار یک‬ ‫مقدار برایم سخت شده باشد‪ .‬ولی با این‬ ‫حال مشغول آماده کردن کتاب خاطراتم‬ ‫هستم که آن را در ‪ 400‬صفحه نوشته ام‪.‬‬ ‫فعال حروفچینی شده و فکر نمی کنم از نظر‬ ‫مجوزهم مشکلی داشته باشد چون من در‬ ‫این کتاب راجع به هیچ کس حرف نزده ام‪.‬‬ ‫فقط درباره آنچه بر من گذشته نوشته ام‪.‬‬ ‫خوشبختانه خداوند این موهبت را نصیم‬ ‫کرده و مردم هنوز هم من را به یاد دارند‬ ‫ولی بعضی ها که خیلی در این کار تخصص‬ ‫داشتند و خبره و عاشق کارشان هم بودند‬ ‫فراموش شدند‪ .‬این درد است‪ ،‬شهرت و‬ ‫معروفیت بعضی وقتها ایجاد ناراحتی هم می‬ ‫کند‪.‬‬ ‫پژمان خیلی خوب بود‬ ‫خیلی ها از من می پرسند حاال که در سینما‬ ‫بازی کردی ممکن است به تلویزیون هم‬ ‫بیایی ولی واقعیت این است که من اصال‬ ‫راجع به این مسائل فکر نکردم‪ .‬ولی به طور‬ ‫قطع وقتی آدم وارد بازار شود‪ ،‬پشت سر هم‬ ‫با پیشنهادهای مختلف روبرو می شود‪ .‬اما‬ ‫فکر می کنم این ماجراها برای من خیلی‬ ‫دیر است‪ .‬من دیگر نمی توانم خیلی در این‬ ‫رشته فعال باشم و مثال یک سریال هم بازی‬ ‫کنم که سه سال طول بکشد‪ .‬اصال ممکن‬ ‫است این کشش و توانایی را نداشته باشم‪.‬‬ ‫البته خودم تلویزیون را دوست دارم و نگاه‬ ‫می کنم‪ .‬سریال های خوبی هم پخش می‬ ‫کند مخصوصا چند وقت پیش که سریال‬ ‫«پژمان» را پخش می کردند خیلی دوست‬ ‫داشتم و آقای جمشیدی هم خوب و طبیعی‬ ‫بازی کرده بود‪ .‬البته ممکن است در همین‬ ‫نقش اینقدر خوب ظاهر شده و در کارهای‬ ‫دیگر به این خوبی و روانی نتواند بازی کند‬ ‫ولی مشخص است که استعدادش را دارد‪.‬‬ ‫بهروز خوشحال شد بازی کردم‬ ‫چند روز پیش با بهروز حرف می زدم و می‬ ‫گفت خوشحال شدم که بازی کردی و خیلی‬ ‫احساساتی شد‪ .‬همکارارن قدیمی خودم هم‬

‫خیلی هایشان تلفن کردند و خوشحال شدند‬ ‫که من دوباره به سینما بازگشتم‪ .‬شاید این‬ ‫را قبال هم گفته باشم ولی من مانده ام که‬ ‫جوابگوی محبت مردم باشم و ادای دین‬ ‫کنم‪.‬‬ ‫رانندگی در جاده چالوس و یک دنیا لذت‬ ‫سفرهای خارجی را دوست دارم اما هر وقت‬ ‫که خیلی خسته هستم با اینکه نباید رانندگی‬ ‫کنم خودم پشت ماشین می نشینم و از‬ ‫جاده چالوس می روم و از هراز برمی گردم‪،‬‬ ‫رانندگی من را سر حال می کنم‪ .‬اگر هم قرا‬ ‫باشد با دوستانم سفر کنم ترجیح می دهم‬ ‫خودم رانندگی کنم چون بعضی از دوستان‬ ‫می خواهند تند بروند و من هم اصال دوست‬ ‫ندارم‪ .‬به نظر من راه و جاده هم جزیی از‬ ‫مسافرت است و باید از آن لذت برد‪ .‬این‬ ‫جمله که می گویند سفر آم دم را پخته می‬ ‫کند کامال واقعیت دارد چون در سفر به‬ ‫بعضی مسائل بر می خوری که برایت قابل‬ ‫تامل اند‪ .‬با خانواده ام زیاد سفر رفتیم اما‬ ‫االن بیشتر دوست دارم با هم دوره های‬ ‫قدیمی ام سفر برویم‪.‬‬ ‫بهروز عاشق ایران است حیف است دور‬ ‫باشد‬ ‫من بیشتر آدم احساسی هستم تا عقالنی‪.‬‬ ‫مثال بهرزو وثوقی آدم عقالنی است و عقلش‬ ‫حاکم بر احساس اش است‪ .‬البته نمی توانم‬ ‫بگویم عاطفی نیست اتفاقا خیلی هم خوش‬ ‫مشرب و گرم است و آرزو می کنم او هم‬ ‫بتواند برگردد و در این سینما بازی کند‬ ‫همیشه هم گفته ام یکی از آرزوهایم این‬ ‫است که بتوانم وسیله ای فراهم کنم تا او‬ ‫برگردد و از غربت جدا شود چون غربت او‬ ‫را پیر کرده‪ .‬البته باید او را با سالم صلوات‬ ‫آورد نه همینطور خشک و خالی چون واقعا‬ ‫حقش است‪ .‬عبدالله موحد در واشنگتن‬ ‫زندگی می کند او قهرمان کشتی بوده و شش‬ ‫مدال طال دارد او عاشق ایران است ولی چرا‬ ‫باید دور از اینجا باشد‪ .‬چرا نباید در ایران به‬ ‫کشتی کمک کند‪ ،‬بهروز هم همینطور است‪،‬‬ ‫او برای این سینما ارزان تمام نشده‪ .‬به جای‬ ‫اینکه در دبی کالس بازیگری برگزار کند‬ ‫باید در کشور خودش کار کند‪ .‬انشالله که‬ ‫زمینه فراهم شود و آنها برگردند چون غربت‬ ‫خیلی اذیت کننده است‪.‬‬ ‫حق ندارم از کسی گله کنم‬ ‫همسرم سه سال پیش فوت کرد ولی بچه‬ ‫هایم ایران هستند هوایم را دارند‪ .‬دوستانم‬ ‫هم همیشه حامی من بودند و نگذاشتند‬ ‫به من از هیچ نظر بد بگذرد‪ .‬از هیچ چیز‬ ‫نگرانی ندارم‪ ،‬از هیچ کس ناراحت نیستم‪.‬‬ ‫اگر من حق ناشناسی کنم یعنی کفران‬ ‫نعمت کرده ام ‪.‬من حق ندارم ذره ای گله و‬ ‫شکایت داشته باشم‪ .‬یک نفر حاضر است‬ ‫تمام زندگی و ثروتش را بدهد تا دیگران‬ ‫دوستش داشته باشد ولی من را یک مملکت‬ ‫دوست دارند و بهم می کنند‪ .‬پس باید تا آخر‬ ‫عمر شاکر خدا باشم‪.‬‬


Issuu converts static files into: digital portfolios, online yearbooks, online catalogs, digital photo albums and more. Sign up and create your flipbook.